گنجور

 
۷۴۴۱

رهی معیری » غزلها - جلد دوم » ستاره خندان

 

... که لاله کاشتم و خار و خس درودم من

نبود گوهر یک دانه ای در این دریا

وگرنه چون صدف آغوش می گشودم من ...

رهی معیری
 
۷۴۴۲

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » اندوه دوشین

 

... خاطری هم رنگ شب بی آفتابی داشتم

خانه از سیلاب اشکم همچو دریا بود و من

خوابگه از موج دریا چون حبابی داشتم

محفلم چون مرغ شب از ناله دل گرم بود ...

رهی معیری
 
۷۴۴۳

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » پردهٔ نیلی

 

... بالای هفت پرده نیلی است جای ما

پا چون حباب بر سر دریا گذاشتیم

ما را بس است جلوه گه شاهدان قدس ...

... ما شکوه از کشاکش دوران نمی کنیم

موجیم و کار خویش به دریا گذاشتیم

از ما به روزگار حدیث وفا بس است ...

رهی معیری
 
۷۴۴۴

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » آغوش صحرا

 

... عکس او در اشک من نقشی خیال انگیز داشت

ماه سیمین جلوه ها در موج دریا می کند

از طربناکی به رقص آید سحرگه چون نسیم ...

رهی معیری
 
۷۴۴۵

رهی معیری » غزلها - جلد سوم » سرا پا آتشم

 

... شعله خیزد از دل بحر خروشان جای موج

گر بگیرد یک نفس در هفت دریا آتشم

چیست عالم آتشی با آب و خاک آمیخته ...

رهی معیری
 
۷۴۴۶

رهی معیری » غزلها - جلد چهارم » دریادل

 

... چون اشک می لرزد دلم از موج گیسویی رهی

با آن که در طوفان غم دریا دلم دریادلم

رهی معیری
 
۷۴۴۷

رهی معیری » چند تغزل » بنفشهٔ سخنگوی

 

... اگرچه پیش دو زلفت بنفشه بی قدر است

بسان قطره به دریا و سبزه در گلشن

بنفشه های مرا قدر دان که بوده شبی ...

رهی معیری
 
۷۴۴۸

رهی معیری » منظومه‌ها » خلقت زن

 

... ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

ز دریا عمق و از خورشید گرمی

ز آهن سختی از گلبرگ نرمی ...

رهی معیری
 
۷۴۴۹

رهی معیری » منظومه‌ها » راز شب

 

... ماه خندید و به موج آب گفت

موج دریا جانب پارو شتافت

راز ما گفت و به دیگر سو شتافت ...

رهی معیری
 
۷۴۵۰

رهی معیری » ابیات پراکنده » بی‌نصیب

 

... گوهری نیست به بازار ادب ور نه رهی

دامن دریا چون طبع گهرزایم نیست

رهی معیری
 
۷۴۵۱

رهی معیری » ترانه‌ها و نغمه‌ها » شمارهٔ ۴۶ - دیدی که رسوا شد دلم

 

... دیدی که در گرداب غم از فتنه گردون رهی

افتادم و سرگشته چون امواج دریا شد دلم

دیدی که رسوا شد دلم ...

رهی معیری
 
 
۱
۳۷۱
۳۷۲
۳۷۳