گنجور

 
۶۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... قال داود لقد ظلمک بسؤال نعجتک إلی نعاجه ای مضمومة الی نعاجه

گفته اند سخنگوی درین قصه جبرییل بود با داود گفت این برادر منست در دین و طریقت و صاحب من او را نود و نه میش است و مرا یک میش او را مهمانی رسید قصد کشتن میش من کرد مهمان را از دریغ داشتن میش خویش داود چون این سخن شنید خشم گرفت گفت و الله لاقتلنه ان ذبحها فقال جبرییل أ تقتل فی ذبح شاة و لا تقتل من استلب امرأة جاره و استنکحها

و إن کثیرا من الخلطاء هذا کلام مستأنف لیس من قول داود و الخلطاء الشرکاء جمع خلیط کظریف و ظرفاء لیبغی بعضهم علی بعض ای لیظلم بعضهم بعضا إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فانهم لا یظلمون احدا و قلیل ما هم ای و قلیل هم و ما زیادة معناه الصالحون الذین لا یظلمون قلیل داود چون حکم ایشان برگزارد جبرییل با صاحب خویش نگرست بخندید و گفت حکم علی نفسه بر خویشتن حکم کرد این سخن بگفت و هر دو بآسمان شدند داود بدانست که ایشان فریشته بودند و آزمودن وی را آمده بودند اینست که رب العالمین فرمود و ظن داود ای علم و ایقن داود أنما فتناه ای ابتلیناه فاستغفر ربه سأل ربه الغفران و خر راکعا ای سقط ساجدا و الرکوع ها هنا السجود لان الساجد یهوی راکعا الی السجود قال مجاهد سجد اربعین یوما و لیلة لا یرفع رأسه و لا یرقاء دمعه و أناب ای رجع من خطییته ...

میبدی
 
۶۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قیل التوب جمع التوبة علی انها اسم مثل دوم و دومة و عوم و عومة و المعنی ما ذنب تاب منه العبد الا قبل توبته و قیل غافر الذنب الصغیر و قابل التوب من الذنب الکبیر و قیل غافر الذنب باسقاط العقاب و قابل التوب بایجاب الثواب شدید العقاب ای اذا عاقب فعقابه شدید ذی الطول ای ذی النعم و القدرة و الغنی و السعة و الفضل و اصل الطول الغنی و السعة تقول هذا امر ما له طایل ای لا یغنی شییا فیوبه له و قوله عز و جل و من لم یستطع منکم طولا ای سعة و غنی و قیل اصل الطول الانعام الذی تطول مدته علی صاحبه قال ابن عباس غافر الذنب لمن قال لا اله الا الله و قابل التوب ممن قال لا اله الا الله شدید العقاب لمن لا یقول لا اله الا الله ذی الطول ذی الغنی عمن یقول لا اله الا الله

ثم وحد نفسه فقال لا إله إلا هو إلیه المصیر المرجع فی الآخرة عمر خطاب دوستی داشت با وی برادری گفته در دین مردی عاقل پارسا متعبد وقتی بشام بود آن دوست و کسی از نزدیک وی آمده بود عمر حال آن دوست از وی پرسید گفت چه میکند آن برادر ما و حال وی چیست این مرد گفت او برادر ابلیس است نه برادر تو یعنی که فترتی در راه وی آمده و سر در نهاده درین زمر و خمر و انواع فساد عمر گفت چون باز گردی مرا خبر کن تا بوی نامه ای نویسم پس این نامه نوشت بسم الله الرحمن الرحیم من عبد الله عمر الی فلان بن فلان سلام علیک انی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو غافر الذنب قابل التوب شدید العقاب ذی الطول لا اله الا هو الیه المصیر چون آن نامه بوی رسید گفت صدق الله و نصح عمر کلام خدا راست است و نصیحت عمر نیکو بسیار بگریست و توبه کرد و حال وی نیکو شد بعد از ان عمر میگفت هکذا افعلوا باخیکم اذا زاغ سددوه و لا تکونوا علیه عونا للشیطان برادری را که فترت افتد و از راه صواب بگردد بنصیحت یاری دهید و شفقت باز مگیرید و یار شیطان بر وی مباشید راه سداد و صواب او را بنمایید و با وی همان کنید که من کردم

ما یجادل فی آیات الله إلا الذین کفروا این آیت در شأن حارث بن قیس السهمی فرو آمد از جمله مستهزیان بود و سخت خصومت بباطل در انکار و تکذیب قرآن ...

میبدی
 
۶۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... قال رسول الله ص تعوذوا بالله من عذاب النار فقالوا نعوذ بالله من عذاب النار ثم قال تعوذوا بالله من عذاب القبر قالوا نعوذ بالله من عذاب القبر ثم قال تعوذوا بالله من الفتن ما ظهر منها و ما بطن قالوا نعوذ بالله من الفتن ما ظهر منها و ما بطن ثم قال تعوذوا بالله من فتنة الدجال قالوا نعوذ بالله من فتنة الدجال

خبر درست است از أسماء بنت یزید الانصاریة گفت رسول خدا در خانه من بود و حدیث دجال می رفت مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود پیش از خروج وی بسه سال یک سال آسمان باران ثلثی باز گیرد و زمین از نبات خویش ثلثی باز گیرد دیگر سال آسمان از باران خویش دو ثلث باز گیرد و زمین از نبات خویش دو ثلث باز گیرد سوم سال آسمان باران همه بازگیرد که یک قطره باران بزمین نیاید و زمین نبات همه بازگیرد که یک شاخ گیاه بر نیاید و در زمین یک بهیمه ازین چرنده و رونده بنماند و صعب ترین فتنه وی آنست که اعرابیی را گوید که پدر و برادر وی از دنیا رفته که اگر من پدر و برادر ترا زنده گردانم بمن ایمان آری و مرا خدای خود خوانی و دانی اعرابی گوید بلی ایمان آرم آن گه دو شیطان بر صورت پدر و برادر وی فرا دید آیند اسماء گفت یا رسول الله ما یک ساعت بگرسنگی صبر نمی توانیم کرد مؤمنان آن روز چون کنند گفت یجزیهم ما یجزی اهل السماء من التسبیح و التقدیس آن خداوند که غذای اهل آسمان تسبیح و تقدیس کرد تا ایشان را کفایت افتاد زمینیان را نیز از تسبیح و تقدیس کفایت دهد آن گه گفت درنگ وی در زمین چهل سالست سالی چون ماهی و ماهی چون هفته ای و هفته ای چون روزی و روزی چندان که یک برگ از درخت خرما در آتش بیفروزد و بسوزد

و روی عن ابن عمر قال قام رسول الله ص فی الناس فاثنی علی الله بما هو اهله ثم ذکر الدجال فقال انی لانذرکموه و ما من نبی الا انذره قومه لقد انذر نوح قومه و لکنی ساقول لکم فیه قولا لم یقله نبی لقوم تعلمون انه اعور و ان الله لیس باعور مکتوب بین عینیه کافر یقرءوه کل مؤمن کاتب و غیر کاتب ...

میبدی
 
۶۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فجعلناهم سلفا قرأ حمزة و الکسایی سلفا بضم السین و اللام جمع سلیف من سلف ای تقدم و قرأ الباقون سلفا بفتح السین و اللام علی جمع السالف مثل حارس و حرس و خادم و خدم و راصد و رصد و هم الماضون المتقدمون من الامم و المعنی جعلناهم متقدمین لیتعظ بهم الآخرون و مثلا للآخرین ای عبرة وعظة و قیل سلفا لکفار هذه الامة الی النار ای مقدمة کفار هذه الامة الی النار و مثلا للآخرین ای یضرب بهم الامثال فیما بینهم

و لما ضرب ابن مریم مثلا مفسران اندرین آیت مختلف القول اند بر سه گروه قومی گفتند الضارب للمثل عبد الله بن الزبعری کان من مردة قریش قبل ان یسلم این مثل عبد الله الزبعری زد که آمد برسول خدا صلوات الله و سلامه علیه گفت تو می گویی انکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم شما و هر چه فرود از الله می پرستید عیسی هیزم دوزخ است و تو می گویی عیسی برادر منست و پیغامبر خدای چون وی چنین گفت مصطفی صلی الله و السلام ص خاموش گشت منتظر وحی تا از حق جواب چه آید عبد الله الزبعری گفت خصمته و اللات و العزی قریش که حاضر بودند دست زدند و خنده در گرفتند و از تصدیق برگشتند اینست که رب العالمین فرمود إذا قومک یعنی قریشا منه یصدون ای یضجون و یصیحون و یضحکون و قیل یعرضون عن القرآن و عن التصدیق

و قالوا أ آلهتنا خیر أم هو گفتند این خدایان ما بهتر یا عیسی اگر عیسی بآتش شاید بتان هم شاید قول دوم آنست که این مثل مشرکان زدند ایشان که ملایکه را دختران گفتند یعنی اذا جاز أن یکون عیسی ابن الله جاز أن تکون الملایکة بنات الله باین قول إذا قومک منه یصدون مؤمنان اند که این سخن بر ایشان صعب آمد از آن برگشتند و دیگران را از آن برگردانیدند قال قتادة یصدون ای یخرجون و قال القرظی یضجرون قول سوم آنست که الضارب للمثل هو الله عز و جل این مثل آنست که الله زد در قرآن که إن مثل عیسی عند الله کمثل آدم مثل عیسی بنزدیک الله چون مثل آدم است آدم را بیافرید از خاک بی پدر و بی مادر عیسی را بیافرید از باد بی پدر در تخلیف بنزدیک الله در قدرت او هر دو یکی اند چون این آیت فرو آمد کافران گفتند محمد می خواهد که ما او را خدای خوانیم و او را پرستیم چنانک ترسایان عیسی را پرستیدند باین قول إذا قومک منه یصدون مشرکان قریش اند که از ضرب مثل برمیگشتند و می خندیدند و قالوا أ آلهتنا خیر أم هو یعنون محمدا خدایان ما به اند پرستیدن را یا محمد یعنی که خدایان خود فرونگذاریم و او را پرستیم یصدون بضم صاد قرایت نافع و ابن عامر و کسایی است و باقی بکسر صاد خوانند هما لغتان مثل یعرشون و یعرشون ما ضربوه لک إلا جدلا ای انهم قد علموا انک لا ترید منهم ان ینزلوک منزلة المسیح و ما قالوا هذا القول الا جدلا ای خصومة بالباطل و علی القول الاول ما ضربوا هذا المثل لک الا جدلا بالباطل لانهم علموا ان المراد من قوله إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم هؤلاء الاصنام دون عیسی ع بل هم قوم خصمون حاذقون فی الخصومه ...

میبدی
 
۶۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... فلو لا نصرهم ای هلا نصرهم الذین اتخذوا من دون الله قربانا آلهة یعنی الاوثان اتخذوها آلهة فیتقربون بها الی الله عز و جل قربانا مفعول له یعنی للقربة بزعمهم و آلهة مفعول ثان و القربان کل ما یتقرب به الی الله عز و جل و جمعه قرابین کالرهبان و الرهابین بل ضلوا عنهم قال مقاتل ضلت الالهة عنهم فلم ینفعهم عند نزول العذاب و ذلک إفکهم و ما کانوا یفترون ای هذا محصول افکهم الذی کانوا یقولون انما نقربهم الی الله عز و جل و نشفع لهم و قیل معناه ذلک عاقبة افکهم و افترایهم

و إذ صرفنا إلیک معطوف علی قوله و اذکر أخا عاد نفرا من الجن یستمعون القرآن قال ابن عباس کانوا تسعة نفر من جن نصیبین من ارض الموصل و کانوا یهودا و کانوا من رؤسهم و ملوکهم و اسماؤهم حصا و مصا و شاصر و ناصر و افحم و یرد و اینان و زوبعه و عمر بن جابر مفسران گفتند رسول خدای از مبعث وی ده سال و سه ماه گذشته بود که این جن نصیبین باسلام آمدند و بعد از آن بیک سال و شش ماه او را بمعراج بردند و ابتداء قصه آنست که بو طالب از دنیا رفته بود و مشرکان او را رنجه میداشتند رسول تنها برخاست و بطایف شد تا از قبیله ثقیف قومی با دست آرد که او را نصرت کنند و بقوت ایشان قریش از خود باز کند و در ثقیف سه برادر بودند سادات و اشراف ایشان یکی عبد یالیل دیگر مسعود سوم حبیب پسران عمرو بن عمیر ایشان را باسلام دعوت کرد و ایشان هر سه سروا زدند و ناسزا گفتند رسول از ایشان نومید برخاست و ایشان سفیهان و جاهلان قوم خویش فرا پی وی داشتند تا بر وی بانگ زدند و ناسزا گفتند و او را در باغی پیچیدند از آن عتبة و شیبة پسران ربیعة رسول ص در آن باغ شد و در گوشه ای بنشست و عتبه و شیبه هر دو در آن باغ بودند و میدیدند که آن سفیهان ثقیف با وی چه میکنند و تغافل میکردند تا آن سفیهان از وی بازگشتند رسول در آن حال از سر آن ضجرت و حیرت زبان تضرع بگشاد و در الله زارید و گفت اللهم انی اشکو الیک ضعف قوتی و قلة حیلتی و هوانی علی الناس انت ارحم الراحمین انت رب المستضعفین انت ربی الی من تکلنی الی بعید یتجهمنی او الی عدو ملکته امری ان لم یکن بک علی غضب فلا ابالی و لکن عافیتک هی اوسع لی اعوذ بنور وجهک الذی اشرقت له الظلمات و صلح علیه امر الدنیا و الآخرة من ان تنزل بی غضبک او تحل علی سخطک لک العتبی حتی ترضی لا حول و لا قوة الا بک

عتبه و شیبه که او را چنان دیدند رحم ایشان بجنبید غلامی داشتند نصرانی نام او عداس گفتند یا عداس انگور پاره ای در آن طبق کن و پیش آن مرد بنه تا بخورد عداس طبق انگور پیش رسول بنهاد رسول دست فراز کرد گفت بسم الله

عداس در روی رسول مینگرد و میگوید و الله ان هذا الکلام ما یقوله اهل هذه البلدة و الله که این سخن که او میگوید اهل این شهر نگویند رسول گفت تو از کدام شهری یا عداس و چه دین داری عداس گفت من نصرانی ام بر دین ترسایی از شهر نینوی رسول گفت تو از شهر یونس بن متی ای آن مرد صالح نیک رای پاک راه عداس گفت تو چه دانی که یونس بن متی کیست رسول گفت او برادر منست پیغامبر خدای و من پیغامبر خدای عداس بپای رسول در افتاد و بوسه بر پای وی مینهد و دست وی میبوسد و او را تواضع میکند عتبه و شیبه او را چنان دیدند گفتند غلام ما بتباه برد آن گه گفتند یا عداس چرا بوسه بر دست و پای وی مینهادی نباید که ترا از دین خود بر گرداند که این دین تو به است از دین او عداس گفت یا سیدی ما فی الارض خیر من هذا الرجل لقد اخبرنی بامر ما یعلمه الا نبی پس رسول خدا از آنجا برفت تنها بسوی مکه چون ببطن نخله رسید میان مکه و طایف شب بود نماز خفتن آنجا میگزارد بعضی مفسران گفتند بامداد میکرد و در نماز سوره الرحمن میخواند در میانه نماز قومی از جن نصیبین بر وی بگذشتند و بکار خویش میرفتند آواز خواندن رسول بسمع ایشان و از حرص سماع قرآن بسر یکدیگر میافتادند و نزدیک بود که برسول در افتاد ندید

و ذلک قوله تعالی کادوا یکونون علیه لبدا و رسول در زیر درخت سمره نماز میکرد رب العالمین آن درخت بآواز آورد تا رسول را آگاهی داد از ایشان و رسول چون از نماز فارغ شد ایشان را بر اسلام دعوت کرد و نبوت خود بر ایشان عرضه کرد ایشان گفتند من یشهد لک کیست که در این نبوت ترا گواهی دهد رسول گفت این درخت سمره پس رسول از آن درخت گواهی خواست درخت بآواز فصیح گواهی بداد که وی رسول خواست ایشان نه کس بودند بر دین جهودی و بروایتی هفتاد کس بودند از بنی اقلیقی همه مسلمان شدندند و برسول ایمان آوردند و ایشان از نصیبین آمده بودند از نزدیک ابلیس و ابلیس ایشان را بشغلی میفرستاد چون برسول در افتادند و رب العزه ایشان را اسلام کرامت کرد نیز با پیش ابلیس نرفتند و مصطفی ص ایشان را با قبیله های خویش فرستاد تا قوم خود را دعوت کنند بر دین اسلام آگاه کنان و بیم نمایان ...

میبدی
 
۶۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... منافقان چون این بشنیدند گفتند ذرونا نتبعکم گذارید ما را تا با شما بیاییم بقتال خیبر و مقصود ایشان نصیب غنیمت بود رب العالمین فرمود یریدون أن یبدلوا کلام الله کلام اینجا فرمان الله است که جز اهل حدیبیه به خیبر نروند و غنیمت خیبر جز بایشان ندهند منافقان خواستند که این حکم را تغییر کنند رب العالمین فرمود یا محمد قل لن تتبعونا ایشان را گوی شما نتوانید که کلام خدای را و وعده خدای را دیگرگون کنید و این حکم بگردانید منافقان گفتند بل تحسدوننا فرمان خدای نه چنین است که شما این بحسد می گویید تا غنیمت همه شما را باشد و ما را در آن نصیب نبود و خیبر ناحیتی بود در آن حصارهای بسیار و مال و غنیمت فراوان مسلمانان از آن حصارها یکان یکان می ستدند و مال همی برداشتند و صفیه دختر حیی اخطب و دو دختر وی را اسیر گرفتند و در بعضی آن حصارها بلال مؤذن ایشان را نزدیک رسول آورد در راهی که کشتگان خود را دیدند افتاده یکی از ایشان فریاد برآورد و بر روی تپانچه زد و بر سر خاک همی کرد رسول خدا بلال را گفت ای بی حاصل رحمت نکردی برین ضعیفان که ایشان را بدین راه آوردی که قرابت خویش را کشته دیدند و تقدیر الله چنان بود که آن صفیه دختر حیی اخطب جفت رسول خدای گشت و روزی ببر روی وی نشان زخم دید پرسید از وی که این چیست صفیه گفت وقتی بخواب دیدم که ماه آسمان در کنار من افتاد این خواب با شوی خویش کنانة بن الربیع بگفتم کنانة گفت ترا همی باید که ملک حجاز پادشاه عرب و عجم محمد شوی تو باشد و بر روی من تپانچه زد این نشان از آنست

پس رسول قصد حصار سعد معاذ کرد حصاری عظیم که در همه عرب حصاری از آن حصین تر نبود مردمان از آن حصارهای دیگر آنجا میشدند و مال فراوان آنجا همی بردند و مبارزان و جنگیان آنجا بسیار بودند هر ده شبانه روز رسول بر در آن حصار بنشست روزی جهودی از حصار بیرون آمد و مبارزت خواست رسول خدا محمد بن مسلمه پیش وی فرستاد بجنگ و گفت اللهم انصره ایشان روی بهم آوردند درختی بود میان ایشان هر یکی از ایشان بآن درخت پناه همی برد آن جهود حمله آورد محمد بن مسلمه آن زخم وی بدرخت رد کرد آن گه با جهود گشت و برو ضربتی زد که یک نیمه سرش با روی بدو نیم کرد پس برادر آن جهود بیرون آمد و مبارزت خواست زبیر عوام پیش وی باز شد مادر وی صفیة گفت یا رسول الله پسرم را بکشد رسول گفت نه که پسرت او را کشد زبیر ضربتی زد که کتف وی با یک نیمه پهلو بیرون انداخت پس رسول علم ببو بکر داد آن روز و جهد کرد و حصار گشاده نیامد دیگر روز بعمر داد هم گشاده نیامد رسول گفت و الله لاعطین الرایة غدا رجلا یحبه الله و رسوله

پس دیگر روز علی را بخواند و علم بوی داد علی رفت و علم بر در حصار خیبر بزد جهودی بر بام حصار آمد گفت من انت تو کیستی گفت من علی ام جهود گفت عالی شد این کار بحق موسی و توریة پس علی بتأیید الهی و قوت ربانی در حصار بدست گرفت و از بوم حصار بر کند و بینداخت چنان که زلزله در حصار خیبر افتاد بو رافع گوید مولی رسول که با من هفت تن دیگر از مبارزان عرب بودند خواستیم که در از یک جانب بدیگر جانب گردانیم نتوانستیم گویند که حلقه آن چهارصد من بود و بعد از آن علی رفت تا آن حلقه برگیرد و نتوانست از آن که آن گه که می برکند جبرییل با وی بود بمعاونت پس علی گفت ما قلعتها بقوة جسمانیة انما قلعتها بقوة ربانیه پس آن اموال و غنایم که از حصارهای خیبر یافتند باهل حدیبیة قسمت کردند ...

میبدی
 
۶۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... هر که او نام کسی یافت از این درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش ز کس

قوله یا أیها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدی الله و رسوله ای لا تقضوا امرا دون الله و رسوله و لا تفعلوا من ذات انفسکم شییا ای گرویدگان و حق را جویندگان و در راه اسلام پویندگان از ذات خویش هیچ مگویید و از بر خویش در عرصه دین هیچ اساس منهید و تکیه بر دانش و خرد خود مکنید هر چه گویید از گفت رسول ما گویید و از فرمان او در مگذرید عهد او در دل گیرید و حکم او بجان پذیرید که حکم او حکم ماست و قول او وحی ماست و شریعت او نهاده ماست و سنت او پسندیده ماست و اتباع او دوستی ماست شما که یاران اویید و در امید شفاعت و تفخیم او را خوانید لا ترفعوا أصواتکم فوق صوت النبی و لا تجهروا له بالقول خبر ندارید که هنوز جوهر فطرت او از سکون عدم بخطاب کن در حرکت فیکون نیامده بود و از جوار قدم هنوز قدم در طینت آدم ننهاده بود که فضایل و شمایل او وصف کردیم و مقربان حضرت و عابدان سدره را از حال و کمال و خلق و خلق او خبر دادیم گفتیم که ما را دوستی خواهد بود که بر منوال ارادت چنو نسج نیاید و صنع قدیم حکیم چنو خریج ننماید کل کمالست و جمله جمال قبله اقبالست و کعبه آمال جوهر صدف رسالت و ثمره شجره خلت سر او از برکت چشم او از حیا گوش او از حکمت زبان او از ثنا لب او از تسبیح روی او از رضا گردن او از تواضع سینه او از صفا دل او از رحمت فؤاد او از وفا جگر او از خوف شغاف او از رجا شکم او از قناعت پشت او از غناء ساق او از خدمت دست او از سخا استخوان او کافور ...

میبدی
 
۶۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی إنما المؤمنون إخوة مؤمنان برادرانند فأصلحوا بین أخویکم آشتی سازید میان دو برادر خویش و اتقوا الله و بپرهیزید از خشم و عذاب الله لعلکم ترحمون ۱۰ تا مگر بر شما ببخشایند

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لا یسخر قوم من قوم افسوس مدارا هیچ گروهی از هیچ گروهی عسی أن یکونوا خیرا منهم مگر که اینان خود به انداز ایشان و لا نساء من نساء هیچ زنان از زنان افسوس مدارا عسی أن یکن خیرا منهن مگر اینان خود به اند از ایشان و لا تلمزوا أنفسکم و بر یکدیگر طنز مدارید و مخندید و لا تنابزوا بالألقاب و یکدیگر را بلقب مخوانید بیس الاسم الفسوق بعد الإیمان بد کاریست بنام بدی باز خواندن مرد با پس آن که ایمان آورد و من لم یتب فأولیک هم الظالمون ۱۱ و هر که باز نگردد ستمکاران ایشان اند

یا أیها الذین آمنوا ای گرویدگان اجتنبوا کثیرا من الظن بپرهیزید از فراوانی از پنداره إن بعض الظن إثم که هست از پنداره لختی که دروغ است و بزه و لا تجسسوا و پوشیده مجویید و لا یغتب بعضکم بعضا و از پس یکدیگر بد مگویید أ یحب أحدکم دوست میدارد یکی از شما أن یأکل لحم أخیه میتا که گوشت برادر خویش خورد مرده فکرهتموه دشوار میدارید آن و نابایسته و اتقوا الله و بپرهیزید از خشم و عذاب الله إن الله تواب رحیم ۱۲ الله توبه پذیر است مهربان

یا أیها الناس ای مردمان إنا خلقناکم من ذکر و أنثی بیافریدیم ما شما را از یک مرد و از یک زن و جعلناکم شعوبا و شما را شاخ شاخ کردیم و قبایل و خاندان خاندان لتعارفوا تا یکدیگر بازشناسید رحم پیوستن را إن أکرمکم عند الله أتقاکم گوهری تر شما بنزدیک الله پرهیزکارتر شماست إن الله علیم خبیر ۱۳ الله دانای است آگاه ...

میبدی
 
۶۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات‏ » ۲ - النوبة الثانیة

 

... یکی از جمله بزرگان دین و صلحاء سلف حکایت کرد که در گورستان نشسته بودم مردی بمن برگذشت بر زبان من برفت که هذا و امثاله وبال علی الناس این چنین کس بر مردمان وبال باشد همان شب اندر خواب مرا نمودند جنازه ای که بر آن مرده ای بود و مرا گفتند کل من لحم هذا گوشت این مرده بخور چون نگه کردم این مرده آن کس بود که من او را غیبت کرده بودم گفتم چون خورم گوشت این مرده و سالها بر من گذشت که گوشت حیوان حلال نخوردم مرا جواب دادند که فلم اغتبته اذا پس چرا غیبت وی کردی دانستم که آن عقوبت غیبت است از خواب درآمدم اندوهگن و حزین یک سال بآن گورستان میرفتم تا آن مرد را باز بینم و از وی حلالی بخواهم بعد از یک سال که او را باز دیدم از دور بمن نگریست و گفت تبت توبه کردی از آن گفتم بلی توبه کردم و نیز نگویم گفت ارجع الی مکانک اکنون بجای خویش باز شو و نیز غیبت کس مکن

و در خبر است که مصطفی ص ماعز را رجم فرمود بحکم آنکه بر نفس خویش چهار بار اقرار کرد بر زنا بعد از آن رسول خدا جایی میگذشت و دو کس با یکدیگر میگفتند می بینی این ماعز را الله بر وی ستر کرد و او خویشتن را رسوا کرد تا چنانک سگ را بسنگ کشند او را کشتند رسول هیچ سخن نگفت و آن دو مرد با وی میرفتند تا جایی رسیدند که مرداری افتاده بود رسول گفت از این گوشت مردار چیزی بخورید نصیبی بردارید گفتند یا رسول الله مرداری بدین صعبی چون توان خورد رسول فرمود آنچه شما خوردید از گوشت آن برادر شما از این صعبتر بود اما انه الان فی انهار الجنة یتغمس فیها ماعز اکنون در جویهای بهشت فرو میشود و هر ساعتی نوطهارتی در خود می بیند و دیگر نواختی از حضرت عزت بدو میرسد و اتقوا الله فیما ینهیکم عنه و توبوا الیه عما قد سلف إن الله تواب رحیم

یا أیها الناس إنا خلقناکم من ذکر و أنثی مقاتل گفت سبب نزول این آیت آن بود که روز فتح مکه رسول خدا بلال را فرمود تا بر بام کعبه بانگ نماز گفت عتاب بن اسید بن ابی العیص از سر عصبیت جاهلیت گفت الحمد لله الذی قبض ابی حتی لم یر هذا الیوم حارث بن هشام گفت اما وجد محمد غیر هذا الغراب الاسود مؤذنا سهیل بن عمرو گفت ان یرد الله شییا یغیره ابو سفیان گفت انی لا اقول شییا اخاف ان یخبر به رب السماء هر یکی از سر تکبر و تجبر خویش بزرگی مینمودند و عیب درویشان میجستند جبرییل فرو آمد و رسول را از آن گفتار ایشان خبر کرد آن گه این آیت فرو آمد و ایشان را از آن ناسزا گفتن و عیب درویشان جستن و بمال و نسب تفاخر کردن بازداشت و زجر کرد ابن عباس گفت در شأن ثابت بن قیس فرو آمد که در مجمع رسول آن مرد را گفته بود پسر فلانه و درویش را سرزنش کرده رسول ص فرمود من الذاکر فلانة فقال ثابت انا یا رسول الله فقال انظر فی وجوه القوم فنظر فقال ما رایت یا ثابت قال رایت ابیض و احمر و اسود قال فانک لا تفضلهم الا فی الدین و التقوی ...

میبدی
 
۶۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره مجادله بیست و دو آیت است چهار صد و هفتاد و سه کلمه و هزار و هفتصد و نود و دو حرف و جمله به مدینه فرو آمده بقول بیشتر مفسران کلبی گفت مگر یک آیت که به مکه فرو آمده ما یکون من نجوی ثلاثة عطا گفت ده آیت از اول سوره مدنی است و باقی سوره مکی و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست مگر یک آیت أ أشفقتم أن تقدموا بین یدی نجواکم صدقات الآیة و عن ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة المجادلة کتب من حزب الله یوم القیمة

قوله قد سمع الله قول التی تجادلک فی زوجها این آیت در شأن خوله فرو آمد دختر ثعلبة بن مالک الانصاری و شوهر وی اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصاری العقبی النقیب و شرح قصه مجادله بر قول

جمهور مفسران آن است که اوس بن الصامت از اهل خویش وقتی کام خود طلب کرد خوله سر باز زد و مراد وی بنداد اوس مردی زود خشم بود در وی نیز گفته اند که پاره ای خلل بود اوس از سر آن خشم با وی گفت انت علی کظهر امی و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود زنان خود را چنین طلاق دادندی ...

... أ لم تر ای الم تعلم أن الله یعلم ما فی السماوات و ما فی الأرض لا یعزب عن علمه شی ء ما یکون من نجوی ثلاثة ای ما یقع من مناجاة ثلاثة فیکون النجوی بمعنی الاسرار و هو مصدر علی وزن فعلی مشتق من النجوة و هی المرتفع من الارض لبعد الحاضرین عنها و قیل النجوی القوم المتناجون کقوله و إذ هم نجوی و قوله ثلاثة خفض باضافة النجوی الیه و یجوز ان یکون خفضا لانها من نعت النجوی إلا هو رابعهم بالعلم یعلم نجویهم و لا خمسة إلا هو سادسهم و لا أدنی من ذلک و لا أکثر خفض لاتباعه الثلاثة و الخمسة و قرأ یعقوب اکثر بالرفع ردا علی محل من نجوی کقوله و ما من دابة فی الأرض و لا طایر فی قراءة من رفعها أین ما کانوا من السماء و الارض ثم ینبیهم بما عملوا یوم القیامة توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم إن الله بکل شی ء علیم لا یخفی علیه شی ء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضی ذکرهم فی سورة الزخرف

أ لم تر إلی الذین نهوا عن النجوی این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجی و اندوهی بر دل مسلمانان می نهند قومی ازین منافقان فراهم می نشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند چون مسلمانان را میدیدند با یکدیگر بچشم مینمودند و با مسلمانان می نگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند مگر اینان خبری از قتل و مرگ شنیده اند و بر از با یکدیگر میگویند و بیکدیگر بچشم همی نمایند که هیچ مگویید و مسلمانان به این معنی دلتنگ همی گشتند و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتی در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند ایشان در اندوه میبودند آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا ص از این احوال و رسول ایشان را فرمود که نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنی منشینید

ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز می گشتند تا در شأن ایشان این آیه آمد که أ لم تر إلی الذین نهوا عن النجوی ثم یعودون لما نهوا عنه ای یرجعون الی المناجاة التی نهوا عنها و یتناجون بالإثم و العدوان ای بالمعصیة و الظلم و معصیة الرسول یعنی و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک و قیل یوصی بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فی نجویهم و یقول بعضهم لبعض خالفوا امره و قرأ حمزة و ینتجون تقول تناجینا و انتجینا بمعنی واحد و تقول ناجیت فلانا و نجوته بمعنی واحد و هو نجی و انا نجیه و إذا جاؤک حیوک بما لم یحیک به الله هؤلاء قوم الیهود کانوا یدخلون علی النبی ص و یقولون السام علیک و السام الموت و هم یوهمونه ...

میبدی
 
۶۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۹- سورة الحشر- مدنیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

... شیطان تا آن گه میکوشید که آن دعا وی را در آموخت و او را بر سر آن شغل داشت

شیطان از وی بازگشت و با ابلیس گفت قد و الله اهلکت الرجل پس برفت و مردی را تخنیق کرد چنان که دیو با مردم کند آن گه بصورت طبیبی برآمد بر در آن خانه گفت ان بصاحبکم جنونا أ فأعالجه این مرد شما دیو او را رنجه دارد اگر خواهید او را معالجه کنم چون او را دید گفت انی لا اقوی علی جنیه من با دیو او بر نیایم لکن شما را ارشاد کنم بکسی که او را دعا کند و شفا یابد و او برصیصاء راهب است که در صومعه نشیند او را بر وی بردند و دعا کرد و آن دیو از وی باز شد پس شیطان برفت و زنی را از دختران ملوک بنی اسراییل رنجه کرد تا بسان دیوانگان گشت آن زن جمالی بکمال داشت و او را سه برادر بود شیطان بصورت طبیب پیش ایشان رفت و آن دختر را بوی نمودند گفت ان الذی عرض لها مارد لا یطاق و لکن سأرشدکم الی من یدع الله لها گفت دیوی است ستنبه او را رنجه داشته و من با وی برنیایم بر آن راهب شوید که کار از وی است تا دعا کند و شفا یابد ایشان گفتند ترسیم که راهب این نکند و فرمان ما نبرد گفت صومعه ای سازید در جنب صومعه وی و زن در آن صومعه بخوابانید و با وی گویید که این امانت است بنزدیک تو نهادیم و ما رفتیم از بهر خدا و امید ثواب را نظر از وی باز مگیر و دعا کن تا شفا یابد

ایشان هم چنان کردند و راهب از صومعه خود بزیر آمد و او را دید زنی بغایت جمال

از جمال وی در فتنه افتاد شیطان آن ساعت او را وسوسه کرد که واقعها ثم تب

کام خود از وی بر باید داشت آن گه توبه باید کرد که در توبه گشاده و رحمت خدا فراوان راهب بفرمان شیطان کام خود از وی برداشت و زن بار گرفت راهب پشیمان گشت و از فضیحت ترسید همان شیطان در دل وی افکند که این زن را بباید کشت و پنهان باید کرد چون برادران آیند گویم دیو او را ببرد و ایشان مرا براست دارند و از فضیحت ایمن گردم آن گه از زنا و از قتل توبه کنم برصیصا آن نموده شیطان بجای آورد و او را کشت و دفن کرد چون برادران آمدند و خواهر را ندیدند گفت جاء شیطانها فذهب بها و لم اقو علیه شیطان او را ببرد و من با وی برنیامدم ایشان او را براست داشتند و بازگشتند شیطان آن برادران را بخواب بنمود که راهب خواهر شما را کشت و در فلان جایگه دفن کرد سه شب پیاپی ایشان را چنین بخواب مینمود تا ایشان رفتند و خواهر را کشته از خاک برداشتند برادران او را از صومعه بزیر آوردند و صومعه خراب کردند و او را پیش پادشاه وقت بردند تا بفعل و گناه خود مقر آمد و پادشاه بفرمود تا او را بر دار کردند آن ساعت شیطان برابر وی آمد و گفت این همه ساخته و آراسته منست اگر آنچه فرمایم بجای آری ترا نجات دهم و خلاص پدید کنم گفت هر چه فرمایی ترا فرمان برم گفت مرا سجودی کن آن بدبخت او را سجود کرد و کافر گشت و او را در کفر بردار کردند و شیطان آن گه گفت إنی بری ء منک إنی أخاف الله رب العالمین

فکان عاقبتهما یعنی شیطان و برصیصاء العابد کان اخر امرهما أنهما فی النار مقیمین لا یبرحان و ذلک جزاء الظالمین الکافرین قال ابن عباس ضرب الله هذا المثل لیهود بنی النضیر و المنافقین من اهل المدینة و ذلک ان الله عز و جل امر نبیه ع أن یجلی بنی النضیر عن المدینة فدس المنافقون الیهم فقالوا لا تجیبوا محمدا الی ما دعاکم و لا تخرجوا من دیارکم فان قاتلکم کنا معکم و أن اخرجکم اخرجنا معکم قال فاطاعوهم و تحصنوا فی دیارهم رجاء نصر المنافقین حتی جاءهم النبی ص فناصبوه الحرب یرجون نصر المنافقین فخذلوهم و تبرؤوا منهم کما تبرأ الشیطان من برصیصا و خذله قال ابن عباس فکانت الرهبان فی بنی اسراییل لا یمشون الا بالتقیة و الکتمان و طمع اهل الفجور و الفسق فی الاخیار فرموهم بالبهتان و القبیح حتی کان امر جریح الراهب فلما برأ الله جریحا الراهب مما رموه به انبسطت بعدها الرهبان و ظهروا للناس ...

میبدی
 
۶۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۸- سورة القلم- مکیة » النوبة الثانیة

 

... قوله إنا بلوناهم ای اختبرناهم و ابتلیناهم یعنی هل مکة حین دعا علیهم النبی ص فابتلاهم بالجوع حتی اکلوا الجیف و العظام فقال صلی الله علیه و سلم اللهم اشدد وطأتک علی مصر و اجعلها سنین کسنی یوسف و امر اهل هجران لا یحملوا الی مکة طعاما و انقطع عنهم الطریق من قبل العراق

ابتداء این قصه آنست که رسول خدا ص چون از قریش و اهل مکه بغایت برنجید دعاء بد گفت بر ایشان گفت بار خدایا بطش خود بر ایشان گمار و کار روزی بر ایشان سخت کن و ایشان را سالها قحط و نیاز پیش آر چنان که در روزگار یوسف مصریان را بود الله تعالی دعاء رسول خدا اجابت کرد تا باران آسمان و نبات زمین از ایشان باز ایستاد و راه کاروان طعام بر ایشان فرو بسته شد و سالها در آن قحط و نیاز مردار و استخوان خوردند رب العالمین ایشان را مثل زد بخداوندان آن بستان و ایشان سه برادر بودند در صنعاء یمن بستانی داشتند بدو فرسنگی صنعاء از پدر ایشان باز مانده و بمیراث بایشان رسیده و در آن بستان هم زرع بود و هم درخت خرما و انگور و پدر ایشان مردی صالح بود هر سال ریع آن بستان سه قسم کردی قسمی وجه عمارت و نفقه بستان و قسمی درویشان و خواهندگان را و قسمی نفقه خویش را چون پدر از دنیا برفت و بستان با پسران افتاد سهم درویشان بازگرفتند آن برادر که بهینه ایشان بود و پارساتر و بسن کمتر ایشان را گفت حق درویشان باز مگیرید و آن سنت که پدر نهاد دست بمدارید که زیان کار شوید و برکات آن منقطع گردد ایشان فرمان نبردند چون وقت چیدن میوه بود و درودن کشته سوگند خوردند که سحرگاهان نزدیک بام بروند و خرما و انگور ببرند و نگفتند ان شاء الله مقصود ایشان بوقت سحرگاه آن بود که تا درویشان ندانند و حاضر نشوند که در روزگار پدر ایشان هر سال وقت بریدن میوه و زرع معین بود و درویشان حاضر اینست که رب العالمین گفت أقسموا لیصرمنها مصبحین و لا یستثنون ای لم یقولوا ان شاء الله

فطاف علیها طایف من ربک ای عذاب من ربک لیلا و لا یکون الطایف الا باللیل و کان ذلک الطایف نارا نزلت من السماء فاحرقتها و هم نایمون فأصبحت الجنة کالصریم ای محرقة سوداء کاللیل و قیل بیضاء لم یبق فیها سواد زرع و لا شجر کالنهار و الصریم اللیل و الصریم النهار لان کل واحد منهما ینصرم عن صاحبه و قیل کالصریم یعنی کالبستان الذی صرم زرعه و ثماره و یکون الصریم بمعنی المصروم کعین کحیل و کف خضیب ایشان سوگند خوردند بی استثنا که بامداد پگاه پنهان از درویشان روند و میوه چینند و آن گه در خواب شدند و رب العالمین آن شب آتشی فرو گشاد تا هر چه در آن بستان بود همه بسوخت و خاکستر گردانید و ایشان از آن حال و از آن عذاب بی خبر بوقت بام برخاستند و یکدیگر را آواز دادند که أن اغدوا علی حرثکم إن کنتم صارمین ای قاطعین لها فانطلقوا و هم یتخافتون یتسارون بینهم ...

... قال أوسطهم ای خیرهم و افضلهم و اعدلهم قولا و کان اصغرهم سنا أ لم أقل لکم لو لا تسبحون ای هلا تستثنون عند قولکم لیصرمنها مصبحین و الاستثناء تسبیح لانه تنزیه و تعظیم لله و اقرارا بانه لا یقدر أحد أن یفعل فعلا الا بمشیة الله و قیل معناه هلا تذکرون نعم الله علیکم فتؤدوا حق الله من اموالکم

آن برادر کهینه گفت و بهینه ایشان بود عاقلتر و فاضلتر نمی گفتم شما را که خدای را بپاکی چرا نستایید و از پذیرفتن بیداد چرا پاک نشناسید و چرا ذکر نعمت او بشکر نکنید تا حق او از مال خود بیرون کنید و بدرویشان دهید

و آن گه که می گفتید بامداد به بوستان رویم چرا ان شاء الله نگفتید و رفتن خویش با مشیت الله نیفکندید و اگر شما سبحان الله گفتید بهتر از آن اندیشه بودی که کردید پس ایشان گفتند سبحان ربنا إنا کنا ظالمین پاکست و بی عیب خداوند ما و ماییم ستمکاران بر خویشتن بگناه خود معترف شدند و یکدیگر را ملامت کردند ...

میبدی
 
۶۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۰- سورة المعارج- مکیة » النوبة الاولى

 

... یبصرونهم بر دیدار چشم او میدارند می بیند و نپرسد از بیم یود المجرم دوست دارد و خواهد کافر لو یفتدی من عذاب یومیذ که خویشتن را باز خرد از عذاب آن روز ببنیه ۱۱

و صاحبته و أخیه ۱۲ بپسران خویش و برادر خویش

و فصیلته التی تؤویه ۱۳ و خاندان او که او را می داشتند ...

میبدی
 
۶۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۰- سورة عبس- مکیة » النوبة الاولى

 

... فإذا جاءت الصاخة ۳۳ آن گه که آن بانگ آید که همه گوشها آن بانگ را از همه آوازها کر گردد

یوم یفر المرء آن روز که گریزد مرد من أخیه ۳۴ از برادر خویش

و أمه و أبیه ۳۵ و از مادر و پدر خویش ...

میبدی
 
۶۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۰- سورة عبس- مکیة » النوبة الثالثة

 

... من و سلوی را چه داند مرد سیر و گندنا

اگر جلال استغناء بسم الله از عالم ازل بتابد صد هزار و اند هزار نقطه نبوت را بصمصام لا ابالی بگذارند تا بدیگران خود چه رسد ور عنایت جمال و کرم بسم الله از درگاه لطف قدم رو نماید جمله عالمیان را بخود راه دهد و در صدر دولت نشاند برقی از سرادقات استغناء ازل بجست بحکم قهر بر امیه خلف افتاد سوخته آتش قطیعت گشت بادی از بادهای کرم از هوای لطف قدم بر دل ابن ام مکتوم وزید و او را ببساط قرب رسانید رب العالمین از قصه و حال هر دو خبر داد درین سوره که عبس و تولی أن جاءه الأعمی ابتداء این سوره بیان حال آن دو مرد است یکی عبد الله بن ام مکتوم آن درویش صحابه که فقر و فاقه شعار و دثار خود ساخته شب و روز مجاور درگاه نبوت و حاضر حضرت رسالت بوده اندوه اسلام بجان و دل پذیرفته و بر بی کامی و بی نوایی دنیا رضا داده و دوستی خدا و رسول بر همه اختیار کرده لا جرم از حضرت مولی نگر تا چه کرامت بدو رسیده و چه دولت روی بوی نهاده که رب العالمین از بهر وی پیغامبر خود را عتاب کرده و در شأن وی آیت فرستاده که عبس و تولی أن جاءه الأعمی این چنانست که ترا دوستی بود یکی از نزدیکان و برادران تو او را برنجانده و تو حرمت این برادر را بر روی وی شکایت و عتاب نکنی بلی با دیگری شکایت و عتاب وی کنی رب العالمین با فریشتگان میگوید می بینید که رسول ما ص با آن مرد درویش نابینا چه کرد روی برو ترش کرد ازو برگشت و روی بدشمن ما آورد آن گه خطاب با مواجهت گردانید

گفت و ما یدریک لعله یزکی أو یذکر فتنفعه الذکری ای محمد تو چه دانی کار و حال آن درویش پاکی و راستی او ما دانیم یادداشت و یاد کرد او ما بینیم یا محمد بدرویشی و بینوایی وی منگر بدان نگر که پیوسته در محلت محبت ماست و معتکف درگاه ماست مجاور کعبه وصال ماست از علایق و خلایق بریده قدم بر بساط قرب نهاده بر سر بادیه دوستی لبیک وفای ما زده یا محمد آثار و انوار لطف خود بر حال او از آن ظاهر کردیم تا هر که درو نگرد داند که او نواخته ماست و دوست ما و آن مرد دیگر امیة بن خلف آن خواجه قریش و سرور ضلالت بیگانه از راه حق و پیشرو اهل شقاوت رب العالمین در صفت وی میگوید أما من استغنی این مرد از ما بی نیازی نموده و دیگری بجای ما پرستیده و آن گه بمال و نعمت خود غره شده یحسب أن ماله أخلده می پندارد که آن مال او او را در دنیا جاوید بدارد نمی داند که آن مال سبب عقاب وی است و زیادت عذاب وی ...

میبدی
 
۶۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۸- سورة البینة (لم یکن)- مکیة » النوبة الثالثة

 

... افتاده ز دست و باز دریا شده باز

و ما أمروا إلا لیعبدوا الله مخلصین له الدین الله تعالی درین آیت بندگان را عبادت میفرماید و در عبادت اخلاص میفرماید روش اخلاص در عبادت چون روش رنگست در گوهر هر گوهر که رنگ ندارد سنگی بود بی قیمت هر عبادت که با وی اخلاص نبود جان کندنی بود بی مثوبت اخلاص آتشی است که در سینه مؤمن برافروزند تا هر آنچه در آن سینه دون حق بود بسوزد دست وی از محارم برشته اخلاص استوار کنند تا دست جز بحلال نبرد بدیده در اغیار ننگرد بسینه از دنیا و عقبی نیندیشد قوت شهوت منقاد وی گردد مخلص اوست که نفس وی در وی متحیر شده حرص را وداع کرده بخل بهزیمت شده بیخ حسد از سینه بر کنده خلق عالم را برادر گشته کبر از سر فرو نهاده لباس تواضع پوشیده زبان نصیحت گشاده گل شفقت شکفته اسباب تفرقت از راه وی برخاسته چون قدم اینجا رسید بسر راه اخلاص رسید یک رکن از ارکان عبادت قیام کردنست بفرایض و سنن چنان که گفت جل جلاله و یقیموا الصلاة و یؤتوا الزکاة و ذلک دین القیمة دین پاینده آنست که نماز بپای دارند بهنگام شرایط و ارکان آن بجای آورده خضوع و خشوع در دل آورده که فی صلاتهم خاشعون نظر الله پیش چشم خویش داشته که المصلی یناجی ربه در ساعت تکبیر روی بعالم کبریا آورده بسلاح اعوذ بالله شیطان را هزیمت کرده بدام بسم الله یمن و برکت صید کرده سوره فاتحه را مفتاح خیرات کرده بخواندن سوره سیرت ملایکه گرفته در صف نماز صفهای اهل صفوت یاد کرده در رکوع خشوع آورده در سجود بمحل شهود رسیده در تشهد حق را مشاهد گشته روح پیغامبر را ریحان صلوات فرستاده بسلام خلق را از بلاء خود مسلم داشته چنین نماز کننده متابع رسول ص بود و چنین نماز مستوجب قبول بود و حاصلش رضوان خداوند غفور بود اینست که در آخر سوره گفته رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه

میبدی
 
۶۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة » النوبة الثانیة

 

... او را بر رهگذر لشگر اسلام بدار تا همه را ببیند عباس او را بر ممر لشگر اسلام بداشت فوج فوج جوق جوق کردوس کردوس بر وی همی گذشتند و عباس وی را همی گفت که ایشان که اند و از کدام قبیله اند

و هر قوم که همی گذشتند فرا عباس میگفت أ فیهم ابن اخیک تا آن گه که وفدی عظیم درآمد از مهاجر و انصار و رسول ص در میان ایشان چون ماه در میان ستارگان بو سفیان گفت بزرگ ملکی شد این برادر زاده تو عباس گفت ویحک یا با سفیان این نه ملک است که این نبوت است و او ملک نیست که او پیغامبر خدای است و رسول ص بر ناقه ای نشسته پشت مبارک خویش دو تاه کرده و زنخ بر پیش پالان نهاده همی گفت انا عبده لا اله الا هو وحده صدق وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده

پس بو سفیان از پیش برفت و در مکه شد و گفت محمد آمد با سپاهی عظیم که کس طاقت آن ندارد مردمان همی گریختند بعضی بکوه همی شدند بعضی در مسجد بعضی در سرای بو سفیان تا سرای وی پر شد و بعضی همی آمدند و دست بر در سرای وی می نهادند آن گه یک ساعت از روز قتل کردند و فی الخبر الصحیح قال النبی ص یوم فتح مکة ان هذا البلد حرمه الله یوم خلق السماوات و الارض فهو حرام بحرمة الله الی یوم القیامة و انه لن یحل القتال فیه لاحد قبلی و لم یحل لی الا ساعة من نهار فهو حرام بحرمة الله الی یوم القیامة ...

... مردمان همی آمدند گروه گروه در دین اسلام چنانک رب العزة گفت و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجا و گفته اند رسول خدا ص حلقه در کعبه بگرفت و روی با قوم کرد گفت ما ذا اقول و ما تقولون

سهیل ابن عمرو برخاست گفت چگویم یا رسول الله اگر گویم اصیلی اصیلی اگر گویم کریمی از تو کریم تر و حلیم تر کس نیست لیکن وحشتی افتاد میان تو و قوم تو و بآن وحشت بغربت افتادی آخر عزیز و مکرم بمیان قوم خود باز آمدی اگر نزدیک اجانب عزیز و مکرم بودی نزدیک اقارب عزیزتر و مکرم تر باشی تو آن کن که سزای طبع کریم و خلق عظیم تو است رسول ص گفت من امروز آن میگویم با شما که برادرم یوسف ع گفت با برادران خویش لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین قال محمد بن اسحاق کان جمیع من شهد فتح مکة من المسلمین عشرة آلاف و کان فتح مکة لعشر لیال بقین من رمضان سنة ثمان و اقام رسول الله ص بمکة بعد فتحها خمس عشرة لیلة یقصر الصلاة ثم خرج الی هوازن و ثقیف و قد نزلوا حنینا قوله إذا جاء نصر الله و الفتح قال ابن عباس لما اقبل رسول الله ص من غزوة حنین انزلت هذه السورة علیه و قیل جاءه نصر الله حین هاجر و آواه الانصار و توجهت الیه القبایل و کاتبته ملوک الارض و فتحت علیه مکة و شرعت له الشرایع و احکمت له الاحکام و عقد الالویة و جند الجنود و خطب بمنا و عرفات و کسرت الاصنام و خاضت خیل الاسلام البحار و ضرب علی اهل الکتاب الجزیة و خافه ملک الروم

و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجا کان فیما قبل یصدقه الرجل و تصدقه المرأة علی خوف من الناس و یقاسی من الاذی بلاء عظیما فلما دنا اجله تقصف علیه الناس فکانت القبیلة تأتیه باسرها یصدقونه و یجاهدون معه و یبلغون عنه حتی اتیه اهل الیمن بقبایلها و مخالیفها فسر بهم سرورا عظیما و قال اتیکم اهل الیمن ارق الناس افیدة الایمان یمان و الحکمة یمانیة ...

میبدی
 
۶۵۸

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور » بخش ۱ - باب شیر و گاو

 

... بازرگانی بود بسیار مال و او را فرزندان در رسیدند و از کسب و حرفت اعراض نمودند و دست اسراف به مال او دراز کردند پدر موعظت و ملامت ایشان واجب دید و در اثنای آن گفت که ای فرزندان اهل دنیا جویان سه رتبت اند و بدان نرسند مگر به چهار خصلت اما آن سه که طالب آنند فراخی معیشت است و رفعت منزلت و رسیدن به ثواب آخرت و آن چهار که به وسیلت آن بدین اغراض توان رسید الفغدن مال است از وجه پسندیده و حسن قیام در نگاه داشت و انفاق در چه به صلاح معیشت و رضای اهل و توشه آخرت پیوندد و صیانت نفس از حوادث آفات آن قدر که در امکان آید و هرکه از این چهار خصلت یکی را مهمل گذارد روزگار حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد برای آنچه هر که از کسب اعراض نماید نه اسباب معیشت خویش تواند ساخت و نه دیگران را در عهد خویش تواند داشت و اگر مال بدست آرد و در تثمیر آن غفلت ورزد زود درویش شود چنانکه خرج سرمه اگرچه اندک اندک اتفاق افتد آخر فنا پذیرد و اگر در حفظ و تثمیر آن جد ننماید و خرج بی وجه کند پشیمانی آرد و زبان طعن در وی گشاده گردد و اگر مواضع حقوق را به امساک نامرعی گذراد به منزلت درویشی باشد از لذات نعمت محروم و با این همه مقادیر آسمانی و حوادث روزگار آن را در معرض تلف و تفرقه آرد چون حوضی که پیوسته در وی آب می آید و آن را بر اندازه مدخل مخرجی نباشد لابد از جوانب راه جوید و بترابد یا رخنه ای بزرگ افتد و تمامی آن چیز ناچیز گردد

پسران بازرگان عظت پدر بشنودند و منافع آن نیکو بشناخت و برادر مهتر ایشان روی به تجارت آورد و سفر دور دست اختیار کرد و با وی دو گاو بود یکی را شنزبه نام و دیگر را نندبه و در راه خلابی پیش آمد شنزبه در آن بماند به حیلت او را بیرون آوردند حالی طاقت حرکت نداشت بازرگان مردی را برای تعهد او بگذاشت تا وی را تیمار می دارد چون قوت گیرد بر اثر وی ببرد مزدور یک روز ببود ملول گشت شنزبه را بر جای رها کرد و برفت و بازرگان را گفت سقط شد

شنزبه را بمدت انتعاشی حاصل آمد و در طلب چراخور می پویید تا به مرغزاری رسید آراسته به انواع نبات و اصناف ریاحین از رشک او رضوان انگشت غیرت گزیده و در نظاره او آسمان چشم حیرت گشاده ...

نصرالله منشی
 
۶۵۹

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۸

 

چون دمنه را در حبس بردند و بندگران بر وی نهاد کلیله را سوز برادری وشفقت صحبت برانگیخت پنهان بدیدار او رفت و چندانکه نظر بر وی افگند اشک باریدن گرفت و گفت ای برادر ترا در این بلا و محنت چگونه توانم دیدو مرا پس ازین از زندگانی چه لذت

آب صافی شده ست خون دلم ...

نصرالله منشی
 
۶۶۰

نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۱۲

 

و دوستی ازان کلیله روزبه نام بنزدیک دمنه آمد و از وفات کلیله اعلام داد دمنه رنجور و متاسف گشت و پرغم و متحیر شدو از کوره آتش دل آهی برآورد و از فواره دیأه آب بر رخسار براند و گفت دریغ دوست مشفق و برادر ناصح که در حوادث بدو دویدمی و پناه در مهمات رای و رویت و شفقت و نصیحت او بود و دل او گنج اسرار دوستان و کان رازهای بذاذران که روزگار را بران وقوف صورت نبستی و چرخ را اطلاع ممکن نگشتی

بیش مرا در زندگانی چه راحت و از جان و بینایی چه فایده و اگر نه آنستی که این مصیبت بمکان مودت تو جبر می افتد ورنی ...

نصرالله منشی
 
 
۱
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۵
۹۵