گنجور

 
۶۲۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۱ - باز در مدح او

 

... ای کشتی خشم تو را همیشه

حلم تو به دریای عفو لنگر

بر کف تو فرضست مال دادن ...

... گردون به بر همت تو مرکز

دریا به بر کف تو چو فرغر

هر خامه که نامت نبشت خواهد ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - هم در ستایش آن شهریار

 

... چنان فتادی ما را گمان که هست مطر

اگر کفت را گویم شها که چو دریاست

از آن که دارد دریا دو چیز نفع و ضرر

درست باشد قول رهی بدانکه گفت ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۵ - هم در تمحید سلطان محمود

 

... نثار مجلست آورد ابر و باد روان

یکی ز دریا در و یکی ز کوه عبیر

درخت و مرغ شدند از پی تو باغ به باغ ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - مدح علاء الدوله مسعود شاه

 

... ز هر سویی سپه ترک و لشکر جرار

ز باد تیغ چو دریا بخاست آتش رزم

ز بوم هند برآمد چو دود گرد و غبار ...

... خزانه ها را در هند بازگشت بدوست

چو بازگشت همه رودها به دریا بار

سپاه و نعمت و پیل و سلیح ملهی را ...

... پلید خویی ابلیس اصل و دیو تبار

شهاب سطوت و دریا نهیب و باد شکوه

زمانه بسطت و گردون توان و کوه یسار ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - ستایش ظهیرالدوله ابراهیم

 

... زمین توان و هوا صفوت و اثیر نهیب

جهان مکانت و دریا نوال و کوه وقار

ز رأی طبع و کف راد و پهن عالی او

فلک زمین شد و دریا سراب و ابر غبار

تبارک الله از آن ابر آفتاب فروغ ...

... ز هیچ گردون چون روی او نتافت نجوم

ز هیچ دریا چون گفت او نخاست بخار

ستارگان مگر از حزم و عزم او زادند ...

... به حد و خنجر لعل تکاوران کردی

زمین هامون دریا و کوه آخته غار

جهان گشادی بی مرز گر ز سندان کوب ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - وصف جلوه های طبیعت و گریز به مدح محمود

 

... تابان اندر میان نیلی چادر

تیره بخاری برآمد از لب دریا

جمله بپوشیده روی گنبد اخضر ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - هم در ثنای آن پادشاه و تهنیت فتح اکره

 

... به تیغ کردند از خون دشمنان هدی

زمین اگره همچون زمین دریا بار

چو در حصار بجوشید تارک گبران ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۴ - مدح عمید علی سالار

 

... وی رزمگه تو آیت محشر

خردست چو مکرمت کنی دریا

لنگست چو حمله آوری صرصر ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۲۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - مدح سیف الدوله محمود

 

... که راز گردون آید پدید در شب تار

دلم چو دریا در موج کرده پیدا سر

به گاه موج ز دریا شود پدید شرار

مرا ز دیده روان خون و خواب رفته از آن ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۱ - ستایشگری

 

... گرچه یابی آب بسته بر کران رودبار

باز ابر آرد ز دریا در و لؤلؤ روز و شب

تا کند بر کنگره ایوان سلطانی نثار ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۱

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۲ - وعظ و تنبیه

 

... جگری را خلد ز مرگی خار

نرهد زو نهنگ در دریا

نجهد زو پلنگ در کهسار ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۲

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۳ - به ابوالفرج نصر بن رستم نوشته است

 

... اکنون هم از جهان تو برآری همی دمار

آن مهتری که دستش دریای قلزم ست

دریا کنار مانده او راست بر کنار

ای چون مه چهارده در کاهش و کمی ...

... خارا خمیر گشت به فرمان او همی

سهمش پدید کرد ز دریا همی غبار

عدلش همی بشست ز دندان مار زهر ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۳

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۸ - شکایت از حاسدان

 

... روزی بی روزی هرگز نماند

در دریا ماهی و در کوه رنگ

ای که مرا دشمن داری همی ...

... مردم روزی نزید به حسود

دریا هرگز نبود بی نهنگ

والله اگر باشی همسنگ من ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۴

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۰ - نکوهش گمان و ستایش منصور بن سعید

 

... بر کشتی بحر بیکران بندم

تا در گرانبهای دریا را

در گوهر قیمتی کان بندم ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۵

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - هنرنمایی در مدیح سلطان مسعود

 

... علم و حلمش را گر نسبت خواهی که کنی

جز به دریا و به کهسار مکن گو نکنم

ای ز عدل ملک عادل در سایه عدل ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۶

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹ - مدح ارسلان بن مسعود

 

... که کوههای دمانند و حصن های روان

دویست مرکب دریا گذار دشت نورد

که گاه کوه رکابند و گاه باد عنان ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۰ - مدح سیف الدوله محمود

 

... هزار گردون باشد به وقت باد افراه

هزار دریا باشد به روز پاداشن

خدایگانا هر بقعتی که جود تو یافت ...

... ز خون چگونه کند ذوالفقار تو گلشن

به رنگ تیغ تو شد آبهای دریا سبز

ز بهر آن را دارند ماهیان جوشن ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - مدیح محمد بهروز

 

... مضای عزم تو دعوی ملک را برهان

هزار دریا جودی نشسته در مجلس

هزار عالم فضلی نشسته در ایوان ...

... تنش به کوه متین و تکش به باد وزان

به یال گردن دریابد او هدایت دست

به پشت و پهلو بشناسد او اشارت ران ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۳۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۲ - ستایش استاد رشیدی

 

... به من سپرد یکی درج پر ز در عدن

اگر چه بود کنارم ز دیدگان دریا

بماند خیره در آن درج هر دو دیده من

چگونه دری بود آنکه بر لب دریا

همی ندیدم جز جان و دیدگانش ثمن ...

مسعود سعد سلمان
 
۶۴۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵۲ - خطاب به شمشیر پادشاه

 

ای تیغ شاه موسم کارست کار کن

وز خون کنار خاک چو دریا کنار کن

چون نام شهریار کن ایام شهریار ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۳۷۳