مشتاق اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
... هر لحظه بنفش کعبتین تقدیر
ما را حرکت دهد بحال دیگر
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت علی بن ابیطالب امیر مؤمنان
... پرورش خامه نکته های متین را
در حرکت صولجان کلک تو دارد
باکره لاجورد گوی زرین را ...
حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰۰
... سینه ام داغ برای دل مجنون نگذاشت
حرکت در قلم نکته سراینده ی من
شوخی مصرع آن قامت موزون نگذاشت
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
... تا ستون نفس و آه در این خانه بجاست
آسمان در حرکت از اثر یک جام است
دور برپاست اگر شیشه و پیمانه بجاست ...
سعیدا » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱
... باعث شادی سبب غم تویی
بی تو سکون و حرکت ناروا
ای همه غیر تو فنا در فنا ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - هو القصیده در مدح میرزا احمد
... باده نوشان همه را ناطقه لال
برده رعشه حرکت از رقاص
بسته خمیازه زبان قوال ...
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱
... میکند جذب اگرچه از رگ و پوست
ناورد ضعف لیک آن حرکت
حرکت را ثمر بود برکت
وطی غلمان که اکل جیفه بود ...
... نکند گر کس آن درست کند
حرکت کان ز طبع ناشی نیست
ثمر آن بجز تلاشی نیست ...
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۸۱
... که نبود اینهمه دور و دوران با افلاک
سالها دل حرکت کرد چو پرگار فلک
تا بکوی تو سکون یافته از مرکز خاک ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب اول » فصل سوم - راه شناختن نفس
بدان که آنچه گفتم آدمی را غیر از همین بدن مادی و صورت حسی جزوی دیگر هست مجرد که آن را نفس می گویند اگر چه فهمیدن و دانستن آن صعوبت دارد و لیکن هرگاه کسی به نظر تحقیق تامل کند این مطلب بر او ظاهر و روشن می شود زیرا که هر که ساحت دل خود را از غبار عالم طبیعت پاک کند و علایق و شهوات حیوانیت را اندکی از خود دور نماید و آیینه دل را از زنگ کدورات این عالم فی الجمله جلایی دهد و گاه گاهی در دل را بر روی اغیار نابکار ببندد و با محبوب حقیقی خلوتی نماید و با حضور قلب متوجه به عالم انوار شود و با نیت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهی تفکر در عجایب ملک و ملکوت پادشاه لایزال نماید و زمانی تامل در غرایب جمال و جبروت قادر ذوالجلال کند البته از برای او حالتی نورانی و بهجتی عقلی حاصل می شود که به سبب آن یقین می کند که ذات او از این عالم جسمانی نیست بلکه از عالم دیگر است
و راهی دیگر که به سبب آن بتوان دانست که آدمی را غیر از این بدن جزیی دیگر است که از جنس بدن نیست خواب است که در خواب راه حواس بسته شود و بدن از حرکت بازماند و چشم از دیدن و گوش از شنیدن بسته و تن در گوشه ای ساکن و بی حس شود و با وجود این در آن وقت آدمی در آفاق و اطراف عالم مشغول سیر کردن باشد و با انصاف خلایق در گفتن و شنودن بلکه اگر نفس را فی الجمله صفایی باشد در عالم ملکوت راه یابد و از آنجا امور آیند را ببیند و بشناسد و بر مغیبات مطلع شود به نوعی که هرگز در بیداری و در وقتی که این بدن در نهایت هوشیاری است نتواند بدان رسید و راه دیگر آنکه آدمی را قوت معرفت همه علمها و صنعتها است و با آنها پی می برد به حقایق اشیاء و می فهمد اموری چند را که نه از این عالم است و نه می داند که از کجا این امور داخل قلب او شده و از کجا فهمیده و دانسته بلکه گاه است که در یک لحظه فکر او از مشرق به مغرب و از ثری تا ثریا رود با آنکه تن او در عالم خاک محبوس و ایستاده
و بالجمله این مطلب امری است که بر هر که اندکی تأمل نماید مخفی و پوشیده نمی ماند و در کتاب الهی و اخبار ایمه معصومین علیهم السلام در مقامات متعدده اشاره به آن شده مثل قول خدای تعالی که خطاب به سید رسل صلی الله علیه و سلم می فرماید قل الروح من امر ربی یعنی بگو در جواب کسانی که سوال می کنند از تو از حقیقت روح انسان که روح از جمله کارهای الهی است و از عالم امر است الا له الخلق و الامر یعنی عالم امر خدا را است و عالم خلق خدا را هر چه به مساحمت و کمیت درآید آن را عالم خلق گویند و روح انسانی چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » فصل چهارم - در بیان اینکه نیروی عقل ادراک کلیات می کند و قوه وهم ادراک جزئیات
بدان که شأن قوه عقلیه و وهمیه ادراک امور است و لیکن اولی ادراک کلیات را کند و دومی تصور جزییات را و چون هر فعلی که از بدن صادر می شود افعال جزییه است پس مبدأ تحریک بدن در جزییات افعال به تفکر و رویه قوه وهمیه است و از این جهت آن را عقل عملی و قوه عامله می نامند و اولی را عقل نظری و قوه عاقله
و شأن قوه غضبیه و شهویه تحریک بدن است و این دو مبدأ تحریک اند اما غضبیه مبدأ حرکت بدن است به سوی دفع امور غیر ملایمه از بدن و شهویه مبدأ حرکت آن است به سوی تحصیل امور ملایمه
پس اگر قوه عاقله بر سایر قوا غالب شود و همه را مقهور و مطیع خود گرداند البته تصرف افعال جمیع قوا بر وجه صلاح و صواب خواهد بود و انتظام در امر مملکت نفس و نشأه انسانیت حاصل خواهد گردید و از برای هر یک از قوا تهذیب و پاکیزگی به هم خواهد رسید و هر یکی را فضیلتی که مخصوص به آن است حاصل خواهد شد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب دوم » فصل ششم - اجناس صفات نکوهیده
... پس هر صفت فضیلتی که وسط است به جای مرکز دایره است اوصاف رذایل به منزله سایر نقطه هایی است که در میان مرکز یا محیط فرض شود و شکی نیست که مرکز نقطه ای است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیرمتناهیه اند
پس بنابراین در مقابل هر صفت فضیلتی اوصاف رذیله غیر متناهیه خواهد بود و مجرد انحراف از صفت فضیلتی از هر طرفی موجب افتادن در رذیله خواهد بود و استقامت در سلوک طریقه اوصاف حمیده به منزله حرکت در خط مستقیم و ارتکاب رذایل به جای انحراف از آن است و چون خط مستقیم در میان دو نقطه نیست مگر یکی و خطوط منحنیه میان آنها لامحاله غیر متناهیه است پس استقامت بر صفات نیک نیست مگر بر یک نهج و از برای انحراف از آن مناهج بی شماری است
و این است سبب در اینکه اسباب بدی و شر بیشتر است از اسباب و بواعث خیر و نیکی و از آنجا که پیدا کردن یک چیز معین در میان امور غیر متناهیه مشکل و وسط را یافتن فیما بین اطراف متکثره مشکلتر است پس استقامت بر آن و ثبات در آن اصعب از هر دو است و لهذا جستن وسط از میان اخلاق که آن حد اعتدال است و استقامت بر آن در غایت صعوبت است و از این جهت است که بعد از آنکه سوره هود به برگزیده معبود نازل شد و در آنجا امر به آن بزرگوار شد که فاستقم کما امرت یعنی بایست و ثابت باش همچنانکه تو را امر فرموده ایم فرمود شیبتنی سوره هود یعنی پیر کرد مرا سوره هود و مخفی نماند که وسط بر دو قسم است حقیقی و اضافی حقیقی آن است که نسبت به آن طرفین حقیقتا مساوی بوده باشد مثل نسبت چهار به دو و شش و وسط اضافی آن است که نزدیک به حقیقی باشد عرفا و بعضی تفسیر نموده اند به اینکه نزدیکتر چیزی است به وسط حقیقی که ممکن است از برای نوع یا شخص و وسطی که در علم اخلاق معتبر است و امر به استقامت و ثبات بر آن شده آن وسط اضافی است زیرا که یافتن وسط حقیقی و رسیدن به آن متعذر و استقامت و ثبات بر آن غیر میسر است و چون معتبر وسط اضافی است و اختلاف آن ممکن است به این جهت است که اوصاف حمیده گاه به اختلاف اشخاص و احوال و اوقات مختلف می شود پس بسا باشد مرتبه ای از مراتب وسط اضافی فضیلت باشد به نظر شخصی یا حالی و وقتی و رذیله باشد نسبت به غیر آن
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب سوم » فصل اول - محافظت از اخلاق حمیده
... فصل اول محافظت از اخلاق حمیده
بدان که از برای کسب فضایل صفات و محاسن ملکات ترتیبی است لایق که تجاوز از آن نباید نمود و توضیح این کلام آن است که شکی نیست که هر چه از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود حرکت می کند از مرتبه اولی به ثانیه و حرکات و افعالی که هر چیزی را از مرتبه نقص به کمال می رساند یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانی که در رحم قرار می گیرد حرکت می کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت می رسد و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند مانند چوب خشک که به توسط آلات نجار حرکت می کند در صورتهای متفاونه تا سریر سلاطین ذوالاقتدار می گردد و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادی عالیه و مصادر متعالیه معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است و ترتیب آن اتم و احسن است پس بر آدمی لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید
و چون این معلوم شد می گوییم که چون تهذیب اخلاق و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است که ما به آن مأموریم پس لازم است که در ترتیب آن پیروی اطفال طبیعت را کنیم و شکی نیست که اول چیزی که از برای طفل به تحریک طبیعت حاصل می شود قوه طلب قوت و غذاست زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود می کشد و قوت خود را می طلبد و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد در وقت غذا خواستن صدا به گریه بلند می کند و پستان مادر را می جوید این ها همه از متعلقات قوه شهویه است پس اولین قوه ای که طبیعت آن را حاصل می کند این قوه است و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید آثار قوه غضبیه در او پیدا می شود که از خود موذیات را دفع کند و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد چنان که مشاهده می شود که المی که به طفل می رسد به گریه می آید تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند و این قوه قوت می گیرد تا در آن میل برتری بر امثال و اقران و سروری بر دیگران حاصل می شود و این دومین قوه ای است که طبیعت در آدمی می پرورد و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر می گردد و روز به روز زیاد می شود تا قابل تعلیم علوم و صناعات می گردد در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوی به مرتبه کمال می رسد و ابتدای تکمیل صناعی است یعنی وقتی است که آدمی نفس خود را تکمیل نموده تدبیر قوایی را که طبیعت پرورش داده بنماید و آنها را به کمال رساند پس اگر کوتاهی کند و خود به تکمیل صناعی نپردازد به همین حال باقی خواهد بود و به کمال حقیقی که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافی باشد
و چون دانستی که طبیعت اول قوه شهویه را به ظهور آورد و بعد از آن غضبیه و بعد از آن قوه عقل و تمیز را پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » مقام اول -
... و للحسن فی وجه الملاح مواقع
آری وحدت اگر چه عرضیه باشد اما بادی است که بوی پیراهن آشنایی با اوست خاکی که نقش کف پای در اوست از کلام والد ماجد حقیر است در این مقام که فرموده اند فی هذا المقام تفوح نفحات القدسیه تهتز بها نفوس اهل الجذبه و الشوق و یتعطر منها مشام اصحاب التألیه و الذوق فتعرض لها ان کنت اهلا لذلک یعنی در این مقام نفحات قدسیه می وزد که نفوس اهل شوق را به حرکت و اهتزاز می آورد و مشام اصحاب ذوق را معطر می سازد پس دریاب آن را اگر تو را قابلیت آن هست و استعداد آن داری
مجملش گفتم نکردم زان بیان ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » آداب و شروط تعلیم و تعلم
... صنف دوم کسانی هستند که آن را طلب می کنند از برای مفاخرت نمودن و خدعه کردن صنف سوم کسانی هستند که آن را می طلبند به جهت تحصیل بصیرت در دین و تکمیل عقل و تحصیل یقین
و علامت صنف اول آن است که در مقام جدال با اقران و امثال برمی آید و در صدد ایذای ایشان و غلبه بر آنها است و در مجالس و محافل متعرض گفتگوی با ایشان می شود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع ذکر علم و بیان صفت حلم را می کند خضوع و خشوع را بر خود می بندد مثل اینکه سر به زیر می افکند و نفسهای بلند می کشد و ناله های ضعیف برمی آورد و گاهی در راه رفتن پشت خود را خم می کند و گاهی سر می جنباند و دستی حرکت می دهد و دل از ورع خالی و باطن او از تقوی بریء است خدا او را ذلیل و خوار کند و بینی او را بر خاک بمالد و او را هلاک و مستأصل سازد
علامت صنف دوم آن است که صاحب مکر و خدعه و نرمی و همواری است با امثال خود از اهل علم تکبر نماید و از برای اغنیایی که پست رتبه هستند تواضع و فروتنی می کند و حلواهای ایشان را می خورد و دین ایشان را ضایع می کند خدا نام او را بر طرف کند و اثر او از میان علما قطع نماید ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » تلقین ترجمه عقائد به اطفال
و مخفی نماند که سزاوار آن است که طفل را در ابتدای تمیز و ادراک تلقین به ترجمه عقاید مذکوره نمایند تا آنها را حفظ کند و بر صفحه خاطر نقش نماید و به تدریج معانی آنها را تعلیم نمایند تا معانی آنها را بفهمد و سبب نشو و نمای او بر این رسوخی در قلب او حاصل می شود و از برای او اعتقاد به هم می رسد اگر چه هیچ دلیل و برهانی از برای او نباشد و این از فضلهای غیر متناهیه الهیه است که در ابتدای نشو دل انسان را محل ایمان می کند بی دلیل و برهان و لیکن این اعتقاد در ابتدا خالی از وهن و ضعف نیست و ممکن است به سبب شبهات ازاله شود و باید آن را در دل اطفال و سایر عوام به نحوی راسخ نمود که متزلزل نشوند و طریق آن این نیست که به او مناظره و جدل تعلیم شود یا به خواندن و مطالعه کتب کلامیه و حکمیه اشتغال نماید بلکه باید مشغول شود به تلاوت قرآن و تفسیر قرآن و خواندن احادیث و فهمیدن معانی آنها و مواظبت کند به وظایف عبادات و طاعات و به این سبب روز به روز اعتقاد او قوی تر می گردد و به سبب آنچه از ادله قرآنیه و حجتهای معصومیه گوشزد او می شود و به واسطه نوری که به تدریج از عبادات بر دل او می تابد و باید اجتناب کند از مصاحبت صاحبان مذاهب فاسده و آراء باطله و ارباب مناظره و جدل و اصحاب تشکیک و شبهات بلکه از صحبت اهل هوا و هوس و ابنای دنیا و مجالست نماید با اتقیا و صالحین و اهل ورع و یقین و ملاحظه نماید طریقه و رفتار ایشان را در خضوع و تذلل در نزد پروردگار
پس ابتدا تلقین عقاید مثل انداختن تخم است در زمین سینه و سایر امور شبیه به آب دادن و تربیت کردن است تا نمو کند و قوت گیرد و درختی حاصل شود که میوه آن رسیدن به قرب خداوند احد و سعادت ابد است و باید محافظت کند خود را از شنیدن جدل و کلام شبهات باطله متکلمین زیرا که فساد مجادله و مناظره کلامیین بیش از اصلاح است و شاهد بر آن چیزی است که می بینیم از عقاید اهل صلاح و تقوی از عوام الناس که مانند کوه پا برجا است و اصلا تزلزل و حرکتی در آنها نیست و به شبهات و تشکیکات اهل جدل و شبهه اعتنا نمی نمایند و از شنیدن آنها اضطرابی به هم نمی رسانند و اعتقادات کسانی که عمر خود را صرف علم کلام و حکمت متعارفه نموده و روز و شب را به مجادله و مباحثه کلامیه به سر برده اند مانند ریسمانی است که در مقابل باد آویخته باشد و هر ساعتی آن را به طرفی حرکت دهد گاهی چنان رود و گاهی چنین و زمانی به شمال میل کند و لحظه ای به یمین به هر چه شنیدند متحرک می شوند و به اندک چیزی که عقل قاصرشان رسد متأمل می گردند و اگر اعتقاد صحیحی داشته باشند همان است که در حالت طفولیت اخذ کرده اند
و بدان که هرگاه نشو و نمای طفل بر این اعتقاد شود تا به حد رشد و کاردانی رسد اگر مشغول امور دنیا گردد و از تحصیل کمال و سعادت بازماند دری دیگر بر او گشوده نمی شود و از این مرتبه ترقی نمی کند و لیکن اگر به اعتقادات بمیرد مومن مرده است و اگر توفیق او را مساعدت نماید و تأیید پروردگار او را دریابد و مشغول عبادت و تقوی و محافظت نفس از هوس و هوا گردد و محتمل مجاهدات و ریاضات و تطهیر نفس از کدورات گردد در هدایت بر او مفتوح می شود و حقایق عقاید بر او معلوم می گردد ذلک فضل الله یوتیه من یشاء
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - معالجه امراض نفسانی
چون مضرات این صفت مهلکه را دانستی و یافتی که آن از جمله مهلکات و باعث نکال و وبال و خسران مال است پس لازم است که در صدد معالجه آن برآیی و نفس خود را از چنگ آن برهانی پس اگر خیال وسوسه در فعل معصیتی و قصد گناهی باشد تأمل کنی در سوء خاتمه امور و وخامت عاقبت عصیان در دنیا و آخرت و حقوق پروردگار را بر خود یادآوری و پاداش اعمال را از ثواب و عقاب در نظر آوری و ملاحظه کنی که نگاهداشتن خود از آنچه ابلیس تو را بدان وسوسه می کند و صبر بر آن به مراتب آسان تر است از تحمل عذاب الهی و سوختن در آتشی که اگر شراره ای از آن به زمین افتد اثری از آن نگذارد و نبات و جمادات را در هم سوزد و چون این امور را متذکر شدی و به نور معرفت و ایمان و حقیقت آنها را یقین دانی باشد که شیطان دست از تو بردارد و از وسوسه باز ایستد و چناچه از اینها معالجه نشود معالجه آن به فکر و ذکر و مجاهده در ترک شهوات و هواهای نفسانیه باید کرد چنانچه مذکور می شود و اگر آن خیالات باعث معاصی و قصد گناهی نباشد بلکه افکار ردیه و امانی کاذبه باشد که بدون قصد فعل بلکه بی اختیار به دل گذرد پس خلاصی از آنها بالکلیه در نهایت اشکال بلکه اطباء نفوس اعتراف کرده اند که آن داء عضال است و دفع آن بالمره متعسر بلکه بعضی آن را معتذر شمرده اند و حق آن است اگر چه دفع آنها بالمره صعوبت دارد لیکن ممکن است و آنچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که هر که دو رکعت نماز کند در آنها هیچ چیزی از خواطر نفسانیه به خاطر نگذراند گناهان گذشته و آینده او آمرزیده می شود بر این شاهد است و سر در صعوبت معالجه این آن است همچنان که در اخبار نبویه وارد است از برای هر کسی شیطانی و خلقت شیطان از آتش صرف است که لحظه ای ساکن نمی تواند شد بلکه همیشه در شعله کشیدن و حرکت است و دانستی که غالب ماده قوه واهمه و غضبیه و شهویه نیز از آتش است و به این سبب قرابت میان آنها و شیطان متحقق و به این جهت آن را بر اینها تسلط حاصل و اینها به متابعت و پیروی آن مایلند و به جهت آتش مزاجی این سه قوه اینها نیز دایم در هیجان و حرکت اند اگر چه تحرک آنها به جهت آنکه مخلوط به غیر آتش نیز هستند از شیطان کمتر همچنانکه حرکت شهویه نیز از غضبیه و غضبیه از واهمه کمتر است پس شیطان پیوسته در عروق بنی آدم در حرکت و هیجان و همیشه این قوه را به وسوسه در حرکت می آورد در آنها جولان می کند و ساعتی از حرکت و وسوسه نمی ایستد زیرا که ایستادن آن و قطع اثر آن نمی شود مگر اینکه مطیع و منقاد آدمی گردد و در نزد او ذلیل و خاضع شود و از وسوسه او بایستد و چگونه آن ملعون مطیع و ذلیل اولاد آدم می شود و حال اینکه با وجود امر صریح الهی به سجده پدر بزرگوار ایشان که گل او به ید قدرت الهی مخمر خلعت خلافت الهیه را در برداشت تن در نداد و تکبر و گردن کشی کرد و گفت خلقتنی من نار و خلقته من طین مرا از آتش روشن و آدم را از خاک تیره خلق کردی چگونه سر به او فرود آورم و در پیش او ذلیل شوم و قسم به عزت الهیه یاد نمود که در صدد اغوا و گمراهی همه برآید پس چگونه می شود که دست از وسوسه بدارد و لحظه ای انسان مسکین را فارغ گذارد مگر کسانی که ریشه علایق دنیویه را از زمین دل کنده و آستین همت بر کون و مکان افشانده و به غیر از یک فکر همه هموم را از دل خود بیرون کرده خانه دل را به یاد خدا سپرده باشد که آن لعین در آنجا راه نیابد و این کسان از جمله بندگان مخلص هستند که آن ملعون آنها را استثناء کرده و گفته الا عبادک منهم المخلصین
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » تدبر در آفرینش و صنع پروردگار
... دوم خطه خاک محسوس با آنچه در آن هست از بلندی و پستی و کوه و دریا و بیابان و صحرا و شطوط و انهار و معادن و اشجار و نباتات و حیوانات و جمادات
سیم عالم هوا با آنچه در آن مشاهده میشود از رعد و برق و برف و باران و ابر و صاعقه و امثال اینها و هر یک از این طبقات را انواع متکثره و هر نوعی را اقسام و اصناف غیر متناهیه است که هر یکی را صنعتی و هییتی و اثر و خاصیتی و ظاهری و باطنی و حرکت و سکونی و حکمت و مصلحتی است که بجز خداوند دانا نتواند ادراک نمود
و هر یک از اینها را که دست زنی محل تفکر و عبرت و باعث بصیرت و معرفت می گردد زیرا که همگی آنها گواهان عدل و شهود صدق اند بر وحدانیت خالق آنها و حکمت او کمال او قدرت و عظمت او ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » در عجایب خلقت پشه و زنبور
... پس بر سبیل اختصار و اجمال بعضی از عجایب و حکم آنها را بیان می کنیم تا کیفیت تفکر در صنایع پروردگار دانسته شود و لهذا می گوییم
اما پشه تأمل کن در آن با وجود خردی جثه آن خداوند عالم آن را به هییت فیل که بزرگترین حیوانات است خلق نموده و از برای آن خرطومی چون خرطوم فیل قرار داده و جمیع اعضایی که از برای فیل است در آن خلق کرده به علاوه دو بال و دو شاخ و این جثه ضعیف را منقسم به اعضای ظاهریه و باطنیه فرموده است و دو دست و دو پای آن را کشیده و دو چشم و دو گوش آن را شکافت و سر و شکم از برای آن قرار داد و در باطن آن موضع غذا مقرر داشت و جمیع قوایی که در مرمت بدن ضروری است از غاذیه و جاذبه و دافعه و ماسکه و هاضمه و نامیه به آن عطا نموده و آن را به غذایی که خون حیوانات است دلالت کرد و دو بالش داد که به وسیله آنها به طلب غذا پرواز کند و خرطومش عطا کرد که از آن خون را به خود بکشد و خرطوم آن را با وجود نهایت باریکی مجوف کرد تا خون صاف از آن بالا رود و آن را طریقه فرو بردن خرطوم در بدن حیوان و مکیدن تعلیم کرد و آن را از دشمنی انسان آگاه ساخت و یاد داد که چون انسان دست خود را حرکت دهد قصد آن را دارد پس راه فرارش را آموخت و گوش آن را چنان شنوا گردانید که همهمه حرکت دست را از دور می شنود و راه فرار پیش می گیرد و چون دست ساکن شد باز معاودت می نماید و آن را دو حدقه کرامت فرمود که مواضع غذای خود را ببیند و به سمت آن پرواز کند و چون حدقه او کوچک بود و محل جفن و مژه در آن نبود که گرد و غبار را از حدقه محافظت کند تعلیم آن نمود که به دو دست خود گرد و غبار را از حدقه دور و آن را صیقل دهد و به این سبب است که حیوانات خرد مانند مگس و پشه علی الاتصال دستهای خود را به حدقه می زنند و این قدر قلیلی است از عجایب صنع خدا در آن و چنانچه اولین و آخرین جمع شوند که احاطه به جمیع عجایب ظاهریه و باطنیه آن کنند عاجز می گردند
و اما زنبور تفکر کن که چگونه خداوند حکیم از آب دهان آن موم و عسل را آفرید که یکی نور و ضیاء و دیگری مرهم و شفاست و آن را تعلیم کرد تا از گلها و شکوفه ها غذای خود را بردارد و از نجاسات و کثافات اجتناب نماید و از برای ایشان پادشاهی قرار داد و هییت آن را از دیگران ممتاز کرد و همه را مطیع و منقاد امر و نهی آن گردانید و آن را عدل و سیاست آموخت و خیرخواه همه گردانید تا یکی را بر در خانه گماشت که هر کدام که نجس باشد منع کند و بکشد و به آن وحی نمود که در بلندیها و کوهها و درختها از موم خانه سازد تا از آفات محفوظ باشند ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » قدرت نمائی حق در خلقت انسان
و اما انسان پس این خود ظاهر است که اول او قطره آبی بود گندیده که در تمام اجزای بدن مستغرق بود و خداوند حکیم از حکمت بالغه محبتی میان مرد و زن قرار داد و به کمند شهوت ایشان را به جانب مجامعت کشید تا به حرکت وقاعیه نطفه از مواضع مستغرقه مستخرج شود و آلت رجولیت را قوه دفع و رحم زن را قوه جذب عطا کرد تا نطفه مرد را به جانب خود جذب نمود و با منی زن ممزوج شده و در رحم قرار گرفت
و گاه باشد که مزاج زن را قوتی تام قریب به قوت ذکوریت بوده مزاج جگرش را حرارتی کامل باشد و منی که از کلیه راست جدا شود حرارت آن اشد از آنچه از کلیه چپ منفصل می شود بوده باشد به نوعی که آثار نطفه مرد از آن به ظهور رسد و قایم مقام نطفه مرد شود و منفصل از کلیه چپ به جای نطفه زن شود و رحم در جذب و امساک قوی باشد در این صورت هم ممکن است که هرگاه از خارج هم قوتی به زن رسد از نطفه او به تنهایی فرزند متکون گردد همچنان که مریم بتول علیه السلام که بعد از آنکه روح القدس خود را در نزد او به صورت بشری متمثل کرد و امداد روحانی از او به جمیع قوایش رسید حضرت مسیح علیه السلام به وجود آمد ...
ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » تدبر در خلقت استخوان ها و رگهای بدن
و اگر تو را دیده بصیرت بینا باشد تفکر کن در اندکی ازعجایب و حکمتهایی که در بعضی از این اعضاست نظر کن در استخوان ها که چگونه آنها را از نطفه روان در میان آب و خون صلب محکم خلق کرده و آنها را ستون بدن قرار داده به مقدار مختلف و شکل متفاوت بزرگ و کوچک بلند و کوتاه راست و کج پهن و باریک و مجوف و مصمت به نحوی که مقتضای حکمت و مصلحت بود
و نظر به آنکه انسان محتاج به حرکت تمام بدن و زمانی محتاج به حرکت بعض اعضا بود او را از یک استخوان خلق نکرد بلکه استخوان های بسیار از برای او قرار داد و میان آنها مفاصل مقرر کرد تا هر نوع حرکتی که خواهد از برای او میسر باشد و هر استخوانی که در حرکت به آن محتاج نبود آن را مصمت آفرید و آنچه در حرکت به آن محتاج بوده مجوف خلق کرد تا سبک بوده و به سهولت حرکت نماید و هر کدام که احتیاج به استحکام آن بیشتر تجویف آن را کمتر و هر یکی که سبکی آن مطلوبتر تجویف آن را بیشتر قرار داد و غذای هر استخوانی را که مخ بوده باشد در جوف آن معین کرد تا استخوان به جهت حرکت خشک نشود و از هم پاشیده نگردد و مفاصل استخوان ها را به یکدیگر به اوتار وصل نموده و در بعضی از آنها زیادتی خلق کرد و در بعضی دیگر گودی به هییت آن زیادتی تا داخل شده به یکدیگر منطبق گردند و چون استخوان صلب و گوشت رخو بود و اتصال آنها به یکدیگر متعذر میان گوشت و استخوان جسمی دیگر آفرید از استخوان نرم تر و از گوشت صلب تر که آن را غضروف نامند تا گوشت متصل به آن و آن ملصق به استخوان گردد
تأمل کن در رگها و عجایب حکمتهایی که در آنهاست و بدان که آنها بر دو نوعند یکی رگهای متحرک و دیگری ساکنه که اولی را شرایین و دومی را اورده می نامند
اما شرایین رگهای زننده متحرکه هستند که از دل روییده و به سایر اعضاء منتشر گشته اند و شغل آنها آن است که روح حیوانی را از دل که سرچشمه حیات و منبع روح حیوانی و حرارت غریزی است به سایر اعضاء و جوارح برسانند و دل را از بخارات دخانیه که از معده متصاعد می شود محافظت نموده و نسیم صافی را از خارج به آنجا برسانند و دل را از بخارات جذب کنند و آنها را دو حرکت است یکی انقباضی که واسطه آن بخارات را از اطراف دل می افشاند و دیگری انبساطی که از آن نسیم را به سوی دل جذب می کند و چون که این رگها باید همیشه متحرک باشند خداوند حکیم جل شانه آنها را دو پوسته آفرید تا محکم بوده و به جهت حرکت شکافته نگردند و روح رقیق از خلل و فرج آنها بیرون نرود و پوست داخل را چون ملاقی حرارت غریزیه و مورد حرکت روح بود غلیظتر و محکم تر گردانند تا حرارت از آن بیرون نرود و قوه حرکت آن را نشکافد و چون غذای شش از دل باید برسد یکی از این رگها که آن را شریان وریدی نامند به آن عمل مأمور و یک سر آن در دل و سری دیگر در شش فرو رفته و در آنجا فروع و شعب از برای آن حاصل تا غذا را از او برداشته به جمیع اعضای شش رساند و چون شش نرم و پوست آن نازک بود این رگ را یک پوسته آفرید تا از صلابت و حرکت آن شش متأذی نشود
و اما اورده رگهای ساکنه هستند که شغل آنها رساندن غذاست از معده به جگر و از آنجا به سایر اعضاء و چون آنها ساکن هستند و صدمه بر آنها وارد نمی شود یک پوسته خلق شده اند مگر یکی از آنها که آن را ورید شریانی گویند که از جگر منفصل شده و نفوذ در دل نموده و غذایی که باید به شش برسد از جگر به دل می آورد و دل آن را به شریان وریدی می سپارد که حمل و نقل به شش کند به این جهت آن را دو پوسته آفریده تا از صدمه حرکت دل معیوب نگردد و زهی حکمت بالغه پروردگار آفریننده را ببین که چگونه حکمت را بکار برده و رگی را که حامل غذای شش است تا در قلب نافذ است آن را دو پوسته آفریده که از صدمه حرکت شق نگردد و چون از او تجاوز نمود به جانب شش که طاقت نفوذ صلب را ندارد آن را یک پوسته گردانید فسبحانه سبحانه ما اجل شأنه و اعظم برهانه
و ساعتی تأمل کن در سر و عجایب خلقت آن و ببین که آن را از استخوان های مختلف الشکل مرکب نموده مانند کره که باطن آن را مجمع حواس کرده و کاسه سر را از شش استخوان آفریده دو استخوان از آنها بجای سقف و چهار تای دیگر به منزله دیوار است و همه آنها را به یکدیگر وصل کرد و در محل وصل آنها که شیون نامند درزهای بسیار قرار داد تا بخاراتی که در دماغ بهم می رسد از آنها بیرون رود و در باطن سر مکث نکند تا موجب حصول امراض گردد
و چهار استخوان دیوار را چون صدمات بیشتر بر آنها وارد می شود صلب تر از استخوان های سقف آفریده و از این چهار تا یکی را که در پشت سر واقع است محکمتر و از دیگران کرد زیرا که چون از پیش نظر غایب است دیده را محافظت آن ممکن نیست پس باید استحکام آن بیشتر باشد تا از آفات محفوظ باشد و در آنجا دماغ را خلق کرد چرب و نرم تا رگهایی که از آن می روید نرم باشد و نشکند و صور محسوسات در آنجا نقش شود و مزاج آن را تر و سرد گردانید تا به سبب حرارتی که از حرکات فکریه حاصل می شود نسوزد و دو پرده بر روی آن کشید یکی نرم و نازک که ملاصق دماغ است و دیگری صلب و غلیظ که به کاسه سر متصل است و در آن سوراخهای بسیار است که فضلات دماغیه از آنها بیرون می ریزد و از برای آن شعبه های بسیار باریک است از درزهای کاسه سر بالا رفته و به آنها پرده و کاسه به یکدیگر ملصق شده اند
و اصل دماغ را منقسم به دو قسم نمود یکی نرم تر از دیگری و در میان آنها پرده نازکی آفرید که نرم از صلب متأذی نگردد و در تحت دماغ ما بین پرده غلیظ و استخوان صفحه فرش گردانید مشبک که متکون است از شرایینی که از دل و جگر به سمت دماغ صعود کرده اند و در آن صفحه خون و روحی که به جهت غذاهای دماغ از دل و جگر بالا می آیند نضج می یابد و برودتی هم می رساند و مناسب مزاج دماغ می گردد و به تدریج غذای آن می شود و اگر چنین نبودی خون جگر و روح دل به جهت کثرت حرارتی که دارند صلاحیت غذای دماغ را نداشتندی و چون منشأ حس و حرکت و مبدأ آن دماغ است و سایر اعضاء را به خودی خود حسی نیست پس خدای تعالی از ماده دماغ رگهای بسیار آفرید و از آن رویانید و به سایر اعضاء متصل کرد تا به واسطه آنها اثر حس و حرکت از دماغ به سایر اعضاء برسد و اگر همه این رگهای از اصل دماغ جدا گشتی سر سنگین شدی بلکه از اندازه بزرگتر شدی از این جهت از ماده دماغ رگی سفید که آن را نخاع گویند شبیه دماغ آفرید و آن را از سوراخی که در زیر کاسه سر خلق کرد بیرون کرده و داخل استخوان گردن نموده تا صلب کشید و بسیاری از رگها که به آنها احتیاج بود از آنها جدا کرده و به سایر اعضاء فرستاد پس دماغ به منزله چشمه و نخاع بجای نهر بزرگی است که از آن جاری و سایر رگها چون نهرهای کوچک است