گنجور

 
۵۸۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۶ - النوبة الاولى

 

... فأما الذین آمنوا بالله اما ایشان که بگرویدند بخدای و اعتصموا به و دست در وی زدند فسیدخلهم درآرد ایشان را فی رحمة منه در بخشایشی از خود و فضل و افزونی و یهدیهم إلیه و راهشان مینماید بخود صراطا مستقیما ۱۷۵ راهی راست درست

یستفتونک میپرستند از تو قل گوی الله یفتیکم فی الکلالة الله می فتوی کند شما را در کلاله إن امرؤ هلک اگر مردی بمیرد لیس له ولد و او را هیچ فرزند نه و له أخت و او را خواهری بود فلها نصف ما ترک آن خواهر راست نیمی از میراث و هو یرثها و این برادر میراث برد از وی إن لم یکن لها ولد اگر او را فرزندی نبود فإن کانتا اثنتین و اگر دو خواهر باشند فلهما الثلثان مما ترک ایشان را از مال دو سیک بود و إن کانوا إخوة رجالا و نساء و اگر برادران و خواهران بهم باشند فللذکر مثل حظ الأنثیین برادر راست چندان که دو خواهر را یبین الله لکم پیدا میکند خدای شما را احکام خویش أن تضلوا تا در نادانی بیراه نشید و الله بکل شی ء علیم ۱۷۶ و خدای بهمه چیز دانا است

میبدی
 
۵۸۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴- سورة النساء- مدنیة » ۲۶ - النوبة الثانیة

 

... قل الله یفتیکم فی الکلالة شرح کلاله در اول سورة رفت و روایت از عمر که گفت از مصطفی ص پرسیدم که کلاله چیست گفتا رسول خدا دست بر سینه من زد و گفت یا عمر تکفیک آیة الصیف التی انزلت فی آخر سورة النساء ان امرؤ هلک لیس له ولد

میگوید اگر مردی بمیرد و از وی فرزند نماند و نه پدر این در ضمیر است و این ضمیر لا بد است تا معنی کلاله درست آید و له اخت و خواهری ماند از وی یعنی خواهری پدری و مادری یا پدری درین آیت بیان میراث اولاد اب و ام است و اولاد اب نه اولاد ام که ذکر اولاد ام و بیان میراث ایشان در اول سورة رفت و له أخت فلها نصف ما ترک چون این خواهر یکی باشد وی را نیمه ای ترکه رسد و هو یرثها إن لم یکن لها ولد و اگر این خواهر بمیرد و وی را فرزند و پدر نبود برادر از وی میراث برد و جمله ترکت وی را بود و اگر دو خواهر باشند یا بیشتر که میراث برند از برادر ایشان را دو سیک باشد از ترکه برادر و اگر برادران و خواهران بهم آیند بمیراث بردن برادران را چندان رسد که دو خواهر را

یبین الله لکم أن تضلوا گفته اند که این أن تضلوا بجای مصدر است یعنی یبین الله لکم الضلالة الله شما را گمراهی روشن میکند تا از آن پرهیزند و گمراه نشوند معنی دیگر یبین الله لکم کراهة ان تضلوا الله احکام خویش شما را روشن میکند از آنکه کراهیت میدارد که شما گمراه شوید ...

میبدی
 
۵۸۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... اینست که مصطفی ص گفت من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بما الی یوم القیامة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة

حرمت علیکم المیتة مردار اگر چه خبیث است و محرم آخر بوقت اضطرار قدری از آن مباح است و از مردارها یکی گوشت برادر مسلمان است که بر وجه غیبت خورند بهیچ حال آن را رخصت نیست لا اضطرارا و لا اختیارا پس این مردار از آن صعب تر و تحریم این از آن عظیم تر یقول الله تبارک و تعالی لا یغتب بعضکم بعضا أ یحب أحدکم أن یأکل لحم أخیه میتا فکرهتموه و گفته اند حیوانی که مأکول اللحم بود وی را دو حالست یکی آنکه چون بشرط شریعت کشته شود پاک بود گرفتن آن مباح و خوردن آن حلال و چون خود بمیرد پلید باشد و خوردن آن حرام از روی اشارت میگوید این نفس آدمی چون بشمشیر مجاهدت بر طریق ریاضت بر وفق شریعت کشته شود یعنی که مقهور دین و مأمور شرع گردد و زیر بار طاعت معبد و مذلل شود آن نفس که برین ضعف باشد پاک بود قرب او مباح است و صحبت او حلال دیدار او روح دل صحبت او شادی جان و هر آن نفس که در ظلمت غفلت خویش بمیرد تا در کار دین وی را حس نماند و در حدود شرع کوشش نکند این نفس بمنزلت آن مردار است که جرم او پلید و قرب او حرام

و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة در تحت هر کلمه ازین کلمات اشارتی است بر ذوق جوانمردان طریقت و بر مذهب سالکان راه حقیقت منخنقه اشارتست بکسی که خود را در بند آرزوها کند و سلاسل حرص بر دست و پای خویش نهد و رسن طمع در گردن خویش افکند تا کشته حرص و شهوت شود حرامست بر سالکان و مریدان راه این چنین کس رفتن و متابعت چنین کس کردن و موقوذة اشارتست بآنکس که در حبس هوا و أسر شیطان بماند کوفته هواجس نفس و وساوس شیطان گردد تا دل وی در آن زخم و حبس بمیرد مردار طریقت گردد و صحبت وی حرام شود و متردیة اشارتست بآنکس که در وادی تفرقت افتد و هلاک شود و راه حقیقت گم کند و نطیحه اشارتست بآنکس که با مثال و اشکال خویش از بهر دنیا مردار منازعت کند و سرو زند تا خصم وی چیره شود و زیر زخم مردارخوار مردار گردد و ما أکل السبع آنست که طلاب دنیا سر فرا آن کنند آن مردار است و جوینده آن همچون سگ مردار بجز سگ نخورد ...

میبدی
 
۵۸۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... قالوا یا موسی جواب دادند که یا موسی إنا لن ندخلها أبدا ما در آن زمین نرویم هرگز ما داموا فیها تا آن جباران در آن زمین باشند فاذهب أنت و ربک تو رو با خداوند خویش فقاتلا و کشتن کنید با ایشان إنا هاهنا قاعدون ۲۴ که ما ایدر نشستگانیم

قال رب موسی گفت خداوند من إنی لا أملک من پادشاه نه ام إلا نفسی مگر بر خویشتن و أخی و برادر خویش فافرق بیننا جدایی افکن میان ما و بین القوم الفاسقین ۲۵ و میان این قوم بیرون شدگان از فرمان برداری

قال گفت خدای فإنها محرمة علیهم آن زمین بر ایشان حرام ساختم أربعین سنة چهل سال یتیهون فی الأرض تا سامان گم کرده می باشند و راه نیابند بیرون شدن را فلا تأس پس تو اندوه مبر علی القوم الفاسقین ۲۶ برین گروه که از طاعت داری بیرون شدگانند

میبدی
 
۵۸۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... روی ان النبی ص قال لاصحابه یوم الحدیبیة حین صد عن البیت انی ذاهب بالهدی فناحره عند البیت

فقال المقداد بن اسود اما و الله لا نقول کما قال قوم موسی فاذهب أنت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکنا نقاتل عن یمینک و شمالک و من بین یدیک و من خلفک و لو خضت بحرا لخضنا معک و لو تسنمت جبلا لعلوناه معک و لو ذهبت بنا الی برک الغماد لتابعناک فلما سمعها اصحاب رسول الله ص بایعوه علی ذلک و رأیت رسول الله اشرق وجهه لذلک و سره موسی چون آن عصیان ایشان دید و سر در نهادن در طغیان خویش دعا کرد گفت رب إنی لا أملک إلا نفسی و أخی یعنی و اخی ایضا لا یملک الا نفسه و قیل معناه لا املک الا نفسی و لا املک الا اخی و این از بهر آن گفت که برادر وی مطیع وی بود و کان یملک طاعته موضع اخی بر قول اول رفع است و بر قول دوم نصب

فافرق بیننا و بین القوم الفاسقین ای باعد بیننا و بین القوم العاصین الذین عصوا ان یقاتلوا عدوهم ای لا تجعلنی و أخی فی جملتهم پس وحی آمد بموسی که یا موسی اکنون که عصیان نمودند و تو ایشان را فاسقان نام کردی ایشان را عذاب فرو گشایم و همه را هلاک کنم و دمار بر آرم مگر آن دو بنده فرمانبردار یوشع و کالب موسی بزارید در الله و گفت خداوندا زینهار ایشان را هلاک مکن و این یک بار دیگر ایشان را بمن بخش بار خدایا در گذار و عفو کن از ایشان باشد که از صلب ایشان فرزندانی آیند که از فرمانبرداری بنگردند رب العالمین گفت یا موسی مرادت بدادم اما پس ازین ایشان را نیست و نرسد که در زمین قدس شوند و این بیابان برایشان حرم ساختم و حرام کردم برین زمین که ایشان را از خود بیرون گذارد تا چهل سال برآید گفته اند که شش فرسنگ بود بعرض و دوازده فرسنگ بطول و بروایتی نه فرسنگ بعرض و سی فرسنگ بطول و موضع آن تیه میان فلسطین و ایله مصر هر بامداد فرا راه بودند و گرم میراندند تا شبانگاه و شبانگاه هم بآن منزل اول بودند و گفته اند که در روز محبوس بودند و در شب میرفتند از اول شب تا بامداد میرفتند بامداد هم بمقام اول شب بودند پس بموسی نالیدند و موسی دعا کرد تا رب العزة من و سلوی بایشان فرو فرستاد و آن جامها که بر تن ایشان بود ماند تا آخر عمر کودک که میزاد با جامه میزاد چندان که وی را دربایست بود و چنان که کودک میبالید جامه با وی میبالید و چون آب خواستند موسی دعا کرد تا دوازده چشمه از آن سنگ سپید که از طور با خود برده بود روان گشت فذلک قوله قد علم کل أناس مشربهم ...

میبدی
 
۵۸۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الاولى

 

... إنی أرید من میخواهم أن تبوء بإثمی و إثمک که بآن باز آیی که گناه مرا بری و گناه خود فتکون من أصحاب النار تا از دوزخیان باشی از اهل آتش و ذلک جزاء الظالمین ۲۹ و پاداش ستمکاران اینست

فطوعت له نفسه بفرمان آورد و خوش منش کرد و دلیر تن وی او را قتل أخیه کشتن برادر خویش را فقتله و بکشت او را فأصبح من الخاسرین ۳۰ تا از زیانکاران شد

فبعث الله غرابا بینگیخت الله کلاغی را یبحث فی الأرض تا در زمین خاک برمی انگیخت لیریه تا در وی نماید کیف یواری که چون پنهان کند سوأة أخیه جیفه برادر خویش را قال گفت یا ویلتی ای وای بر من أ عجزت ناتوان بودم و کم آمدم أن أکون مثل هذا الغراب که من چون این کلاغ بودمی فأواری سوأة أخی و عورت برادر خود پنهان کردمی فأصبح من النادمین ۳۱ از پشیمانان شد

من أجل ذلک از بهر دلیری وی بر خون برادر کتبنا نوشتیم علی بنی إسراییل بر فرزندان اسراییل أنه من قتل نفسا که هر کس که تنی کشد بغیر نفس بی قصاص تنی أو فساد فی الأرض یا بی تباهکاری که در زمین کرده بود فکأنما قتل الناس جمیعا هم چنان بود که همه مردمان را بکشته بود و من أحیاها و هر که تنی زنده کند فکأنما أحیا الناس جمیعا هم چنان بود که همه مردمان را زنده کرده بود و لقد جاءتهم و آمد به بنی اسراییل رسلنا فرستادگان ما بالبینات به پیغامهای روشن ثم إن کثیرا منهم پس آن گه فراوان از ایشان بعد ذلک پس آن فی الأرض لمسرفون ۳۲ در زمین بگزاف میروند و گزاف میکنند

إنما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله پاداش ایشان که جنگ میکنند با خدای و رسول وی و یسعون فی الأرض فسادا و در زمین بتباهی و ناایمن داشتن میکوشند أن یقتلوا آنست که ایشان را بکشند أو یصلبوا یا بردار کنند أو تقطع أیدیهم یا دستهاشان ببرند و أرجلهم یا پایهاشان من خلاف یکی از راست یکی از چپ أو ینفوا من الأرض یا نفی کنند ایشان را از زمین ذلک لهم خزی فی الدنیا آن ایشان را خزی است و رسوایی در این جهان و لهم فی الآخرة و ایشانراست در آن جهان عذاب عظیم ۳۳ عذابی بزرگوار ...

میبدی
 
۵۸۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... و در این قصه تزویج بنات آدم مر پسران وی را هیچ کس از علما خلاف نکرد مگر جعفر صادق ع که گفت معاذ الله که آدم دختر خود به پسر خود داد که اگر این روا بودی و آدم کردی مصطفی ص همان کردی و روا داشتی که دین هر دو یکسان بود اما رب العزة جل جلاله چون خواست که نسل آدم در پیوندد حورایی از بهشت بزمین فرستاد بصورت انسی و در وی رحم آفرید و با آدم وحی آمد که این حورا بزنی بهابیل ده و دختری را از اولاد جان صورت انسی داد و آدم را فرمود که وی را بزنی بقابیل ده پس قابیل خشم گرفت و با آدم گفت من پسر مهینم و هابیل پسر کهین چرا حورا بوی دادی و من بدو سزاوارتر بودم آدم گفت یا بنی ان الفضل بید الله این فضل خداست او را دهد که خود خواهد قابیل گفت این رأی تو بود نه فرموده خدای گفت اکنون قربانی کنید هر یکی از شما تا آن کس که قربان وی پذیرفته بود فضل و شرف وی را بود و حورا سزای وی بود

پس چون قربان هابیل پذیرفته آمد و قربان قابیل مردود قابیل را حسد آمد بر برادر و بغی کرد با وی و آن حسد و بغی و کینه در دل میداشت تا آن روز که آدم به مکه میشد بزیارت خانه کعبه و آدم ع چون خواست بمکه شود آسمان را گفت یا سماء احفظی ولدی یا آسمان فرزند من گوش دار و امانت من نگه دار

آسمان سر وازد و نپذیرفت آن گه گفت یا ارض احفظی ولدی زمین هم چنان سر وازد

آن گه گفت یا جبال احفظی ولدی کوه ها نیز سر وازدند پس بقابیل سپرد قابیل درپذیرفت اینست که رب العالمین گفت إنا عرضنا الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان یعنی قابیل إنه کان ظلوما جهولا حین حمل امانة ابیه ثم خانه

پس چون آدم غایب گشت قابیل بر هابیل شد آنجا که گله بر چرا داشت گفت لأقتلنک یا هابیل من آدم تا ترا بکشم یا هابیل که قربان من رد کردند و نپذیرفتند قربان تو پذیرفتند و خواهر من که با جمال و حسن است بتو میدهند و خواهر تو که بی جمال است و بی حسن بمن میدهند فردا مردم درین سخن گویند و فرزند تو بر فرزند من شرف آورد و فضل جوید هابیل گفت من پاکدل بودم بی خیانت و بی حسد از آنست که قربان من بپذیرفتند و ترا این صفا و پاکی نبود بلکه حسد و بغی بود از آن نپذیرفتند و إنما یتقبل الله من المتقین و خدای که قربان پذیرد از ایشان پذیرد که پرهیزگار و پاکدل باشند پس بدانست که وی را خواهد کشت زبان تضرع و نصیحت بگشاد عبد الله عمر گفت نه از آنکه عاجز بود از کوشیدن با وی که این از وی قوی تر بود لکن پرهیزگاری و پارسایی وی را نگذاشت که دست بوی باز کند و با وی بکوشد گفت یا برادر از خدای بترس و مرا مکش می بینی که آدم از یک زلت چه دید تو از قتل من خود چه خواهی دید اگر مرا بکشی خوار و ذلیل شوی در میان مردم و از هر کس و هر چیز بترسی در آثار آورده اند که آن ساعت که وی را بکشت ندا آمد از آسمان که کن خایفا ابدا یا قابیل لا تری احدا الا خفت منه حتی تراه یقتلک

آن گه گفت لین بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک اگر تو دست بمن گذاری تا مرا بکشی من دست بتو نگذارم و ترا نکشم که من از خدای ترسم نه از آنکه نشکیبم یا با تو برنیایم إنی أرید أن تبوء بإثمی و إثمک ...

... آن کلاغ دیگر بمنقار و چنگ خویش حفره ای بکند و آن کلاغ کشته را در آن حفره زیر خاک پنهان کرد و قابیل در آن مینگرست

آن گه گفت یا ویلتی أ عجزت أن أکون مثل هذا الغراب فأواری سوأة أخی آن گه پشیمان شد چنان که الله گفت فأصبح من النادمین گویند پشیمان نه بدان شد که چرا او را بکشتم بدان پشیمان شد که چرا چندین روز او را داشتم و در خاک پنهان نکردم و گویند پشیمانی وی بر فوات برادر بود نه بر گناه خویش آن ندامت نه توبه بود که میکرد که آن تحسر بود بر نایافت برادر و آن پشیمانی که عین توبت است و مصطفی ص بر آن اشارت کرده که الندم توبة آن خاصه امت احمد است و هیچ امت دیگر را نبود

پس ندا آمد از آسمان که یا قابیل ما فعل اخوک برادر تو چه کرد

و کجاست جواب داد که من ندانم و نه بر وی من رقیب بودم گفتند قتلته لعنک الله او را بکشتی رو که لعنت بر تو باد قابیل بترسید از آن آواز و از میان خلق بگریخت و با وحش بیابان بیامیخت و در آن وقت وحش بیابانی با آدمی متأنس بودند و وحشی نبودند چون روزی چند برآمد گرسنه شد طعامی نمی یافت آهوی بیابانی را بگرفت و سنگ بر سر وی میزد تا بکشت آن را و بخورد رب العالمین آن روز موقوذه در شرایع حرام کرد و وحش بیابانی ازو نفرت گرفتند و پس از آن با بنی آدم انس نگرفتند ...

... من أجل ذلک کتبنا علی بنی إسراییل درین اجل ذلک مخیری خواهی با نادمین بر یعنی پشیمان شد از بهر آن ورخواهی ابتدا کن

من أجل ذلک کتبنا ای من سبب فعل قابیل فرضنا و اوجبنا علی بنی إسراییل از بهر آنکه قابیل در خون برادر شد و او را بکشت ما بر بنی اسراییل فرض کردیم و این حکم بر همه خلق فرض کرد اما بنی اسراییل را بذکر مخصوص کرد که ایشان اهل توراتند و بیان این حکم اول در تورات فرو آمد و بر دیگران که واجب شد هم بتورات واجب شد میگوید واجب کردیم بر ایشان که هر کسی که تنی بکشد بغیر نفس یعنی بغیر قود أو فساد یعنی بغیر فساد فی الأرض بی قصاص یا بی انبازی که در خون کشته ای داشته بود با کشنده ای یا پس احصان زنایی کرده بود یا از دین برگشته بود فکأنما قتل الناس جمیعا هم چنان بود که همه مردمان کشته بود یعنی باستحقاق عقوبت و دوری از مغفرت نه باندازه عذاب و مقادیر عقوبت که اندازه آن الله داند چنان که خود خواهد بقدر گناه عقوبت کند یا عفو کند

یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید ...

میبدی
 
۵۸۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اتل علیهم نبأ ابنی آدم بالحق الایة قصه دو برادر است از یک پدر یکی صاحب دولت بر بساط ولایت در منزل قربت نسیم مشاهدت یافته و از یاد خود با یاد حق پرداخته و آن دیگر برادر از بی دولتی در مغاک وحشت و مذلت افتاده و گرد بیگانگی بر رخسار تاریک وی نشسته و نامش سر جریده اشقیا گشته

چه توان کرد کار نه بآنست که از کسی کسل آید وز کسی عمل کار بآنست که تا خود چه رفت در ازل مثال آن دو برادر از یک پدر دو شاخ است از یک درخت یکی شیرین و یکی تلخ تلخ هم از آن آب خورد که شیرین خورد و تلخ را جرمی نبوده که تلخ آمد شیرین را هنری نبوده که شیرین آمد آن بارادت آمد و این بمشیت نه آن را علت بود نه این را وسیلت

پیر طریقت گفت الهی آن را که نخواستی چون آید و او را که نخواندی کی آید ناخوانده را جواب چیست و ناکشته را از آب چیست تلخ را چه سود گرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آن کش بوی گل در کنار است آری نسب نسب تقوی است و خویشی خویشی دین مصطفی ص سلمان را نسب تقوی درست کرد و او را در خود پیوست گفت سلمان منا اهل البیت من اراد أن ینظر الی عبد نور الله قلبه فلینظر الی سلمان و بو لهب عم رسول بود ببین تا از نسب قریش و قرابت رسول او را چه سود بود تا بدانی که کار توفیق و عنایت دارد نه نسب و لحمت

لین بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی إلیک لأقتلک هابیل گفت مر برادر خویش را که اگر تو مرا بکشی من ترا نکشم که ترا حسد دادند و مرا تقوی

تقوی مرا نگذارد که ترا کشم و حسد ترا بر آن دارد که مرا کشی تو مقهوری از روی قدرت و عزت و من مجبورم از روی لطافت و رحمت ...

میبدی
 
۵۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

... و ما لنا لا نؤمن بالله قوم نجاشی که مسلمان شدند چون بازگشتند با دیار و وطن خویش کافران ایشان را ملامت کردند و زبان در ایشان نهادند که ترکتم ملة عیسی و دین آبایکم دین پدران خویش و ملت عیسی بگذاشتید ایشان جواب دادند که و ما لنا لا نؤمن بالله و ما جاءنا من الحق این ما لنا در لغت عرب در جای لم نهادند میگوید چرا ایمان نیاریم و چه رسید ما را که بنگرویم بخدا و بآنچه بما آمد از رسول و قرآن و نطمع أن یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین ای مع امة محمد ص این قوم صالحان امت محمداند که جای دیگر میگوید أن الأرض یرثها عبادی الصالحون فأثابهم الله بما قالوا الایة رب العالمین جزاء ایشان بهشتها داد بآنچه گفتند که فاکتبنا مع الشاهدین و نیز گفتند و نطمع أن یدخلنا ربنا مع القوم الصالحین و بآن گفتار ایشان اخلاص پیوسته بود که بآخر گفت و ذلک جزاء المحسنین ای المخلصین این دلیل است که اخلاص قرین قول و عمل می باید تا مستحق ثواب گردد آن گه صفت کافران و مآل و مرجع ایشان نیز بگفت و الذین کفروا و کذبوا بآیاتنا أولیک أصحاب الجحیم الجحیم النار الشدیدة الوقود یقال جحم النار اذا زاد فی ایقادها و جاحم الحرب اشد مواضعها

یا أیها الذین آمنوا لا تحرموا طیبات ما أحل الله لکم این آیت در شأن عثمان بن مظعون آمد که رهبانیت بر دست گرفته بود و در سرای خود سرب ساخته بود و در آن می بود بروز چیزی نمی خورد و بشب خواب نمیکرد و گوشت نمی خورد و با اهل خود نمی بود و این عثمان بن مظعون الجمحی از مهینان و بهینان صحابه بود رسول خدا وی را برادر خواند و چون از دنیا بیرون شد مصطفی ص بخانه وی شد وی را مرده دید او را بوسه داد چون عثمان این رهبانیت بر دست گرفت قومی از صحابه را از وی آرزوی آمد و بوی پیوستند در خانه وی و در موافقت سیرت وی ابو بکر صدیق از ایشان بود و عمر و علی و عبد الله بن مسعود و المقداد بن الاسود الکندی و سالم مولی ابی حذیفة بن عتبه و سلمان الفارسی و ابو ذر و عمار این جماعت در خانه وی در آن سرب می بودند بروز روزه می داشتند و بشب قیام میکردند و بر جامه خواب نمی خفتیدند و گوشت و چربش نمی خوردند و گرد زنان نمی گشتند و بوی خوش بکار نمی داشتند و پلاس می پوشیدند و یکبارگی از دنیا و لذات دنیا اعراض کردند و همت کردند که در زمین سیاحی کنند و رهبانیت بر دست گیرند و تنهای خود را خصی گردانند

روزی زن عثمان مظعون نام وی خوله در حجره عایشه شد و رسول خدا حاضر بود از عایشه پرسید که آن زن کیست عایشه وی را خبر کرد گفت ما لی اراها باذ الهییة چونست که وی را ناساخته و ناآراسته می بینم و پژمرده خوله قصه عثمان و آن جماعت مصطفی را باز گفت رسول خدا خشم گرفت برخاست و بدر سرای عثمان شد و ایشان را از آن نهی کرد و گفت انی لم اومر بذلک ان لأنفسکم علیکم حقا فصوموا و أفطروا و قوموا و ناموا فانی اقوم و انام و اصوم و أفطر و آکل اللحم و الدسم و آتی النساء و من رغب عن سنتی فلیس منی ...

میبدی
 
۵۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام‏ » ۴ - النوبة الثانیة

 

... این آیت حجت است بر قدریه و معتزله بآنکه اضافت فعل شر با خلق میکنند و وجه حجت بر ایشان آنست که الله گفت و جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه جعل از دو بیرون نیست یا بمعنی خلق است یا بمعنی صیر اگر بمعنی خلق است پس اقرار دادند که الله خالق شر است که آن اکنه که ایشان را از فقه می باز دارد و آن وقر که حایل است میان ایشان و میان استماع حق لا محاله شری است و صریح بگفتند که الله خالق آنست و اگر جعل بمعنی صیر نهند در مسأله قرآن ایشان را لازم آید و قول ایشان بخلق قرآن باطل گردد پس بهر دو معنی بر ایشان حجت است

قوله و هم ینهون عنه مقاتل گفت این در شأن بو طالب عبد المطلب آمد نام وی عبد مناف بن شیبه مردمان را از رنجانیدن رسول خدا ص باز میداشت و خود او را تصدیق نمیکرد و این آن بود که قریش بخانه بو طالب گرد آمدند و گفتند ای سرور عرب و ای سالار قریش این برادر زاده تو دین نو آورده است و آیین نو نهاده است و مردمان را از دین پدران می برگرداند یا او را از این کار باز دار یا او را بدست ما بازده تا خلق را از فتنه وی باز رهانیم بو طالب گفت مالی عنه صبر

من این نتوانم که من از وی یک ساعت نشکیبم او روشنایی چشم من است و میوه دل

ایشان گفتند هر کدام یکی که خواهی ازین جوانان و برنایان ما اختیار کن و بجای وی بپسند تا بتو دهیم و دست ازو بدار بو طالب گفت نماز شام که شتران چرنده بمراح خویش باز آیند شتر بچه ای از مادر خود باز گیرید و دیگری را بجای وی بوی نمایید اگر بوی آرام گیرد من نیز محمد را بشما دهم و با دیگری آرام گیرم و اگر ناقه جز با بچه خویش بنسازد و جز با وی آرام نگیرد پس من سزاترم که با فرزند برادر خویش و میوه دل خویش آرام گیرم و بشما ندهم پس هفده مرد از اشراف و رؤساء ایشان متفق شدند و عهد بستند و نبشته ای کردند که بنی عبد المطلب را فرو گذارند نه مبایعت کنند با ایشان نه مناکحت نه مجالست و مخالطت به هیچ وجه تا آن گه که محمد را بدست ایشان دهند بو طالب در آن حال گفت

و الله لن یصلوا الیک بجمعهم ...

میبدی
 
۵۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۳ - النوبة الثانیة

 

... فتکونا من الظالمین موضعه من الاعراب نصب علی الجواب و قیل جزم علی النهی

فوسوس لهما الشیطان ای وسوس الیهما قیل کان وسواسا و الهاما و قیل کان کلاما لقوله عقیبه و قال ما نهاکما و قیل اصل الوسوسة الدعاء الی امر بصورت خفی کالخشخشة و الهینمة لیبدی لهما این لام لام عاقبت گویند یعنی ان عاقبة تلک الوسوسة ادت الی ان بدت لهما سوآتهما سوآة نامی است آن موضع را از عورت که پوشیدن آن فرض است آن گه آن را نام نهادند هر چیز را که آدمی آن را پوشیده خواهد از افعال فواحش یقال وجدت فلانا علی سوأة ای علی فاحشة و قابیل گفت برادر خویش را سوأة أخی جیفه هابیل را سوأة خواند از بهر آنکه نمیخواست که او را کشته بینند که در ظهور او سوأة فعل قابیل می پیدا شد قتاده گفت هما کانا لا یریان سوآتهما قبل المعصیة و قیل لم یکن یری کل واحد منهما عورة صاحبه قبل المعصیة فلما عصیا بدت عوراتهما

و قال ما نهاکما این قال تفسیر وسوسه است عن هذه الشجرة یعنی عن اکلها إلا أن تکونا ملکین یعنی ان لا تکونا ملکین لا تموتان کما لا تموت الملایکة و قیل ان لا تکونا ملکین بکسر اللام من الملک اخذ من قوله هل أدلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی أو تکونا من الخالدین ای الباقین الذین لا یموتون ...

میبدی
 
۵۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۷ - النوبة الثانیة

 

... قتاده گفت و ابن جریح و محمد بن کعب القرظی که هشت کس بودند نوح و زن وی و سه پسر سام و حام و یافث و زنان ایشان ابن عباس گفت هشتاد کس بودند چهل مرد و چهل زن پس رب العالمین همه را عقیم کرد که از ایشان نژاد نه پیوست مگر سه پسر نوح سام و حام و یافث و خلق همه از نژاد ایشان اند زهری گفت عرب و اهل فارس و روم و شام و یمن از فرزندان سام و ترک و صقالبه و یأجوج و مأجوج از فرزندان یافث و سند و هند و زنج و حبشه و بربر و نوبه و همه سیاهان از فرزندان حام و سیاهی ایشان از آن بود که حام در کشتی با اهل مباشرت کرد و نوح دعاء کرد تا رب العزة نطفه وی بگردانید

تاریخیان گفتند ولد یافث هفت برادر بودند ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کماری و الصین و مسکن ایشان از حد مشرق تا جهت شمال بود

و ولد حام نیز هفت برادر بودند سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان و مسکن ایشان از حد جنوب تا دبور و تا صبا بود و سام را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و عالم پدر خراسان بود و هو خراسان بن عالم بن سام بن نوح و اسود پدر فارس بود و هو فارس بن الاسود بن سام و یفر پدر روم بود و هو الروم بن الیفر بن سام و میگویند سام را پسری بود نام وی تارخ و این تارخ پدر کرمان و ارمین بود کرمان بن تارخ بن سام و ارمین بن تارخ بن سام صاحب ارمینیه این دیار و بلاد معروف همه بنام ایشان باز خوانند

و ارم مهینه پسران سام بود و هفت پسر داشت عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و وبار ...

... فکذبوه فأنجیناه و الذین معه فی الفلک و أغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا إنهم کانوا قوما عمین ای عموا عن الایمان و الهدی و عمیت قلوبهم عن معرفة الله و قدرته

و إلی عاد أخاهم هودا اخاهم منصوب است به ارسال یعنی و أرسلنا الی عاد اخاهم این برادری در نسب است نه در دین و هود از صمیم قوم عاد بود و اشراف ایشان و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد و ایشان را عمالقه از بهر آن گویند که فرزندان عملیق اند و هو عملیق بن عاد بن ارم بن سام بن نوح هود ایشان را گفت یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره أ فلا تتقون تقوی نامی است همه هنرها را و در قرآن بیشتر بمعنی توحید است

قال الملأ الذین کفروا من قومه إنا لنراک فی سفاهة السفاهة خفة العلم و الرأی یقال ثوب سفیه اذا کان خفیفا و إنا لنظنک من الکاذبین فیما تدعی من الرسالة ...

... و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح میگوید زیاد کنید این نعمت که الله با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح و مساکن و منازل و اموال ایشان بشما داد و کان مساکنهم فی الاحقاف من رمل عالج من حضرموت ال بحر عمان

و زادکم فی الخلق بصطة این خلق را دو معنی گفته اند یکی آنکه بمعنی خلقت است میگوید شما را در خلقت و صورت افزونی داد که بالای ایشان دوازده گز بود بیک قول و هفتاد گز بیک قول و هشتاد گز بیک قول و از منکب ایشان تا بانگشتان دوازده گز بود کلبی گفت درازترین ایشان صد گز بود و کوتاه ترین ایشان شصت گز وهب گفت سر ایشان چند قبه ای بود عظیم و چشم خانه ایشان ددان بیابانی در آن رفتندی و آن را مسکن و مأوی گرفتندی معنی دیگر و زادکم فی الخلق بصطة ای فی الناس قوة و غلبة علیهم میگوید شما را افزونی داد تا بر مردمان تطاول کردید و بر ایشان غلبه کردید و این آن بود که عادیان در عهد خویش بر همه اولاد سام و حام و یافث غلبه کردند و مستولی گشتند و این در عصر شدید بن عمیق بود که پسر برادر را ضحاک بن علوان بن عملیق بر فرزندان سام انگیخت تا ایشان را مقهور کرد و ولایت و دیار ایشان بگرفت و برادر ضحاک را غانم بن علوان بر فرزندان یافث انگیخت و ایشان را مقهور کرد و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بر فرزندان حام انگیخت تا مهینان ایشان را کشت و بر ملک ایشان مستولی شد و مهینه فرزندان حام در آن عصر مصر بن القبط بن حام بود که در زمین مصر وی بنا کرد و بنام وی باز خوانند و گفته اند ریان بن الولید که در روزگار یوسف ع ملک مصر بود و ولید بن مصعب که فرعون موسی بود و جالوت جبار که داود او را کشت این همه از فرزندان ولید بن ریان بن عاد بودند اینست که رب العالمین گفت زادکم فی الخلق بصطة

فاذکروا آلاء الله ای انعم الله علیکم فوحده لعلکم تفلحون لکی تفلحوا فلا تعبدوا غیره ...

میبدی
 
۵۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إلی ثمود أخاهم صالحا الایة خداوند عالم کردگار جهان و دیان مهربان جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیات صالح پیغامبر را برادر ثمود خواند معلوم است که این برادری از روی صورت و نسبت است نه از روی دین و دیانت و موافقت و همچنین در حق پیغمبران گفت أخاهم هودا أخاهم شعیبا أخوهم لوط أخوهم نوح چون از روی نسبت بود این برادری لا جرم در قیامت بگسلد و آن را هیچ اثر نماند که الله میگوید جل جلاله فلا أنساب بینهم یومیذ و گفت یوم یفر المرء من أخیه باز مؤمنان را برادر یکدیگر خواند گفت إنما المؤمنون إخوة فأصبحتم بنعمته إخوانا و این برادری از روی دیانت و موافقت است نه از روی نسبت لا جرم فردا در قیامت بیفزاید و بپیوندد چنان که الله گفت سبحانه و تعالی إخوانا علی سرر متقابلین

لطیفة اخری پیغامبران را برادر امت خواند و برادر اگر چه مشفق و مهربان باشد از وی هم فرقت بود هم عداوت آید نه بینی که یوسف از برادران چه دید و چه شنید هم فرقت دید و هم ذکر عداوت شنید تا بدانی که در برادری این همه گنجد چون حکم الهی و سابقه ازلی در صفت اخوت این رفت رب العالمین مصطفی عربی را برادر امت نخواند بلکه تن و جان ایشان خواند لقد جاءکم رسول من أنفسکم و از تن و جان خود هرگز نه عداوت آید نه فرقت نه امروز دشمنی نه فردا بریدنی ازینجا بود که پیغامبران هلاک قوم خود خواستند مصطفی ص رحمت و مغفرت خواست نوح میگفت رب لا تذر مصطفی میگفت و اعف عنا

لطیفة اخری پیغامبر را برادر ایشان خواند و ایشان را قوم وی خواند نه برادر از بهر آنکه ایشان نه آن کردند و گفتند که برادران کنند و گویند همه دشمنی نمودند همه ناسزا گفتند و تکذیب کردند قوم صالح گفتند إنما أنت من المسحرین ما أنت إلا بشر مثلنا قوم هود گفتند و ما نحن بتارکی آلهتنا عن قولک و ما نحن لک بمؤمنین قوم نوح گفتند لین لم تنته یا نوح لتکونن من المرجومین

قوم لوط گفتند لین لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین قوم شعیب گفتند و إن نظنک لمن الکاذبین اما پیغامبر را برادر ایشان خواند که همه آن کرد که برادران کنند بیراه بودند براهشان باز خواند گفت یا قوم اعبدوا الله از ایشان شفقت باز نگرفت گفت إنی أخاف علیکم عذاب یوم ألیم در شفقت بیفزود و نصیحت کرد گفت و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین ای قوم من شما را نیک خواهم پند پذیرید و سخن بنیوشید که من استوارم هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم اما شما خود نصیحت می نپذیرید و بصلاح خود راه نمی برید و سر رشته خود باز نمیدانید

دلی که قفل نومیدی برو زدند از وی چه طاعت آید چشمی که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد حبلی گسسته چه بار بردارد بنده نبایسته و رانده کوشش وی چه سود دارد آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی زینهار از قهری سلطانی

میبدی
 
۵۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لوطا ای و ارسلنا لوطا و هو اسم اعجمی کابراهیم و اسحاق و قیل هو اسم عربی و انما سمی لوطا لانه حبه لاط بقلب ابراهیم ای تعلق به و لصق و هو لوط بن هاران بن آزر برادر زاده ابراهیم بود با عم خویش ابراهیم از زمین بابل برفت بسوی شام ابراهیم به فلسطین فرو آمد و لوط به اردن پس رب العالمین لوط را به پیغامبری فرستاد باهل سدوم و عمورا و صعورا و صامورا این چهار شارستان مؤتفکات خوانند یعنی ایتفکت بهم ای انقلبت و مسکن وی به سدوم بود ایشان را بیست و اند سال دعوت کرد و یکی از ایشان ایمان نیاورد و بآن فاحشه و فعل بد حریص گشته بودند و لوط بایشان انکار می نمود و می گفت إنکم لتأتون الرجال قرأ اهل المدینة و حفص انکم بکسر الالف علی الخبر و قرأ الآخرون اینکم بالاستفهام

أ تأتون الفاحشة یعنی اتیان الذکران ما سبقکم بها من أحد من العالمین قال عمر بن دینار ما نزا ذکر علی ذکر فی الدنیا حتی کان قوم لوط این فعل لواطه پیش از قوم لوط در هیچ امت نبوده و هرگز تا آن روزگار کس نشناخته و این فعل ابلیس ایشان را بآن راه نمود که در صورت کودکی زیبا روی بمیان ایشان برآمد و ایشان را بخود دعوت کرد بآن عمل خبیث و ایشان عادت گرفتند و علی الخصوص با غربا و ابناء السبیل میکردند و با قوم خود البته نکردندی و روا نداشتندی اینست که الله گفت أ تأتون الذکران من العالمین یعنی بالعالمین هاهنا الغرباء آن گه تفسیر کرد إنکم لتأتون الرجال در قرآن نامها است مجامعت را افزون از ده اتیان از آنست شهوة ای کشهوة الجماع التی حقها ان تنال من النساء من دون النساء ای لا من النساء بل أنتم قوم مسرفون ای مجاوزون امر الله الاسراف و الجهل توأمان و لهذا قال فی سورة النمل تجهلون قال النبی ص لا ینظر الله الی رجل اتی رجلا او امرأة فی الدبر ...

میبدی
 
۵۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۱ - النوبة الاولى

 

... یرید أن یخرجکم من أرضکم میخواهد که بیرون کند شما را از زمین شما فما ذا تأمرون ۱۱۰ چه چیز فرمایید

قالوا ایشان گفتند فرعون را أرجه و أخاه باز دار وی را و برادر وی را و أرسل فی المداین و بفرست در شهرهای زمین مصر حاشرین ۱۱۱ فراهم کنندگان و جادو جویندگان

یأتوک بکل ساحر علیم ۱۱۲ تا بتو آرند هر جادویی دانا که هست

و جاء السحرة فرعون جادوان آمدند بفرعون قالوا گفتند او را قالوا إن لنا لأجرا ما را برین جادویی که میخواهی مزدی هست إن کنا نحن الغالبین ۱۱۳ اگر ما موسی را و برادر وی را غلبه کنندگانیم باز مالندگان و کم آورندگان

قال نعم و إنکم لمن المقربین ۱۱۴ گفت آری و شما پس از آن از نزدیک کردگان اید بمن ...

میبدی
 
۵۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون و میراث دادیم بآن مستضعفان که ایشان را زبون میگرفتند مشارق الأرض و مغاربها مشرقهای زمین و مغربهای آن التی بارکنا فیها آن زمین که در آن برکت کردیم و تمت کلمت ربک الحسنی و تمام شد آن وعده نیکوی خداوند تو علی بنی إسراییل بر بنی اسراییل بما صبروا بآنکه شکیبایی کردند و دمرنا و تباه کردیم ما کان یصنع فرعون و قومه آنچه فرعون میکرد و میساخت و قوم او و ما کانوا یعرشون ۱۳۷ و آنکه می ساختند از جفته رزان و سایه وان و جاوزنا و فروگذارانیدیم ببنی إسراییل البحر بنی اسراییل را بدریا فأتوا علی قوم برگذشتند بر قومی یعکفون علی أصنام لهم که بر بتانی از آن خویش مقیم نشسته بودند قالوا یا موسی گفتند ای موسی اجعل لنا إلها ما را خدایی کن کما لهم آلهة چنان که ایشان را خدایان اند قال إنکم قوم تجهلون ۱۳۸ موسی گفت شما قومی اید که هیچ ندانید

إن هؤلاء متبر اینان هن تباه کرده اند و نفریده ما هم فیه آن کار که ایشان در آن اند و باطل ما کانوا یعملون ۱۳۹ و ناکردنی است آنکه میکنند و کژ است آنچه در آن اند قال أ غیر الله أبغیکم إلها موسی گفت شما را بجز الله خدایی جویم و هو فضلکم علی العالمین ۱۴۰ و اوست که شما را فزونی داد در نواخت بر جهانیان روزگار شما و إذ أنجیناکم من آل فرعون و یاد کنید آن نیز که شما را رهانیدیم از کسان فرعون یسومونکم سوء العذاب بشما می رسانیدند عذاب یقتلون أبناءکم میکشتند پسران شما و یستحیون نساءکم و زنده میگذاشتند زنان شما و فی ذلکم بلاء من ربکم عظیم ۱۴۱ و در آن آزمایشی بود از خداوند شما آزمایشی بزرگ و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و وعده دادیم موسی را سی شب و أتممناها بعشر و آن وعده سپری کردیم بده شب دیگر فتم تا سپری شد میقات ربه أربعین لیلة آن هنگام نام زد کرده خداوندی چهل شب و قال موسی لأخیه هارون و موسی گفت برادر خود را هارون اخلفنی فی قومی خلیفت باش مرا در قوم من و أصلح و نیک کن و لا تتبع سبیل المفسدین ۱۴۲ و راه تباه کاران را پی مبر

و لما جاء موسی و چون موسی آمد لمیقاتنا هنگامی را که نام زد کرده بودیم و کلمه ربه و سخن گفت خدای او با او قال رب موسی گفت خداوند من أرنی أنظر إلیک با من نمای تا نگرم قال لن ترانی خداوند گفت اکنون نه بینی مرا و لکن انظر إلی الجبل لکن بکوه نگر فإن استقر مکانه اگر کوه آرمیده بماند بر جای خویش فسوف ترانی پس آن گه مرا بینی فلما تجلی ربه للجبل چون پیدا شد خداوند او کوه را جعله دکا کوه را خرد کرد و خر موسی صعقا و موسی بیفتاد بیهوش فلما أفاق چون با هوش خود آمد قال سبحانک گفت پاکی و بی عیبی ترا تبت إلیک من بتو باز گشتم و أنا أول المؤمنین ۱۴۳ و من نخستین گرویدگانم ...

میبدی
 
۵۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۴ - النوبة الاولى

 

... و لما رجع موسی إلی قومه و چون موسی از طور با قوم خویش آمد غضبان أسفا و وی خشمگین و بغایت اندوهگن قال گفت بیسما خلفتمونی من بعدی بد خلیفتان بودید مرا از پس غیبت من أ عجلتم أمر ربکم دیر آمد شما را وعده ای که خداوند شما نهاده بود شما را و ألقی الألواح و تخته ها بیفکند و أخذ برأس أخیه یجره إلیه او را فرا خود کشید موی و محاسن گرفته قال گفت ابن أم ای پسر مادر من إن القوم استضعفونی قوم مرا بیچاره و اندک دیدند و بیچاره گرفتند و کادوا یقتلوننی و کاستندی مرا بکشتندی فلا تشمت بی الأعداء دشمنان بمن شاد مکن و لا تجعلنی مع القوم الظالمین ۱۵۰ و مرا در عداد مجرمان منه و با گناهکاران یکسان مکن

قال رب اغفر لی و لأخی گفت خداوند من بیامرز مرا و برادر مرا و أدخلنا فی رحمتک و درآر ما را در بخشایش خویش و أنت أرحم الراحمین ۱۵۱ و تو مهربانتر مهربانانی

إن الذین اتخذوا العجل ایشان که گوساله را خدای گرفتند سینالهم آری بایشان رسد غضب من ربهم خشمی از خداوند ایشان و ذلة فی الحیاة الدنیا و خواری درین جهان و کذلک نجزی المفترین ۱۵۲ و همچنین پاداش دهیم نو آورندگان را در دین رسول پس مرگ او ...

میبدی
 
۵۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۴ - النوبة الثانیة

 

... قتاده گفت انما القی الالواح لکثرة ما سمع من فضایل امة محمد ص فألقی الالواح و قال رب اجعلنی من امة محمد ص از بس که فضایل امت محمد شنید از حق جل جلاله الواح بیفکند و گفت خداوندا مرا از امت محمد کن و أخذ برأس أخیه یجره إلیه ای اخذ بشعر رأسه و لحیته تقول العرب فلان حسن الرأس ای الشعر جای دیگر گفت تأخذ بلحیتی و لا برأسی هارون از موسی بسن مهتر بود بسه سال بنی اسراییل او را دوست تر داشتندی که لین الغضب بود

خشم بسیار نراندی و موسی گرم و تیز بود و بسیار خشم چون باز آمد برادر را بخشم فرا خود کشید موی گرفته که چرا از پس من نیامدی و مرا از حال بنی اسراییل و فعل ایشان خبر نکردی همانست که جای دیگر گفت ما منعک إذ رأیتهم ضلوا ألا تتبعن أ فعصیت أمری قال ابن أم قراءت اهل کوفه ابن ام بکسر میم است و اصله ابن امی فحذف یاء الاضافة لأن مبنی النداء علی الحذف و بقیت الکسرة فی المیم لتدل علی الاضافة کقوله تعالی یا عباد باقی بفتح میم خوانند یعنی یا ابن اماه فحذف الالف مقصورا علی نیة الترخیم چون بکسر خوانی میگوید ای پسر مادر من و چون نصب خوانی ای پسر مادرا و هارون و موسی از یک مادر و یک پدر بودند اما ذکر مادر کرد تنها لیرققه علیه گفته اند که موسی حق مادر عظیم گزاردی و دل وی نیکو نگه داشتی تا آن حد که هر گه خشمگین بودی کسی نام مادر وی بردی از آن خشم ساکن شدی و خوش گشتی گفتی مادر بهشت است و در بهشت رنج و خشم نبود هارون ازین جهت نام مادر برد بنزدیک وی در حال خشم

إن القوم استضعفونی ای وجدونی ضعیفا لوحدتی و کادوا یقتلوننی ای هموا و قاربوا ان یقتلونی لانکاری علیهم فلا تشمت بی الأعداء شماتت نامی است شادی کردن را ببد کسی و در خبر است نعوذ بک من شماتة الاعداء

میگوید دشمنان را بمن شادی مکن بدانکه مرا خوار کنی یا بزنی و لا تجعلنی مع القوم الظالمین الذین عبدوا العجل و مرا با ایشان یکسان مکن که این جرم ایشان کرده اند نه من

پس چون موسی عذر برادر دانست و بیگناهی وی گفت رب اغفر لی ما صنعت بأخی و قیل بالقاء الالواح و لأخی حین لم یمنعهم و لم یلحق بی و أدخلنا فی رحمتک انعم علینا بفضلک و أنت أرحم الراحمین ارحم بنا منا بأنفسنا و ارحم بنا من الأبوین

إن الذین اتخذوا العجل الها یعنی فی ایام موسی سینالهم غضب من ربهم فی الآخرة و ذلة فی الحیاة الدنیا و هی ما امروا به من قتل انفسهم فکان الأب یقتل ابنه و الابن اباه عطیه گفت سینالهم ای سینال اولادهم و هم الذین کانوا فی عهد ...

میبدی
 
۵۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... گفت هر که کافری را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیری را گیرد همچنین پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند قومی را کشتند و قومی را اسیر گرفتند و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفی ص و دفع دشمنان از وی میکردند و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمی کردند پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند یکی انصاری برخاست نام وی ابو الیسر ابن عم و اخو بنی سلمه گفت یا رسول الله اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده داده ای و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفی بود ایستاده و مصاف نگه میداشتند گفت یا رسول الله ما نه از بد دلی جنگ میکردیم لکن نخواستیم که ترا خالی بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یاری میدادیم پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد سخن در میان ایشان دراز شد

و سعد بن ابی وقاص برادر وی را عمر کشته بودند بجنگ شد و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وی بستد شمشیری نیکو نام آن ذو الکتیفة آن شمشیر برداشت پیش مصطفی ص آورد گفت اعطنی هذا رسول خدا جواب داد ضعه یک بار دیگر گفت اعطنی هذا رسول جواب داد ضعه سعد را آن ناخوش آمد دل تنگ شد و درین معنی گفت و گوی در میان صحابه افتاد تا جبرییل آیت آورد یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول مصطفی ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویت قسمت کرد و سعد بن ابی وقاص را بخواند و گفت یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر اکنون آن منست بتو دادیم

یسیلونک عن الأنفال و او ضمیر مؤمنان است یعنی که مؤمنان ترا می پرسند ازین مال غنیمت سؤال بر دو وجه است سؤال استعلام و سؤال طلب و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته میگوید ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست حلال است یا حرام و بکه می باید داد و گفته اند که از آن می پرسیدند که بر امتهای گذشته پیش ازین امت حرام بود خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه قومی گفتند این سؤال طلب است و عن زیادت است و دلیل بر این قرایت ابن مسعود است یسیلونک الانفال بحذف عن معنی آنست که مؤمنان انفال از تو طلب می کنند و میخواهند و الانفال الغنایم واحدها نفل قال لبید ...

میبدی
 
۶۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... فإن یکن منکم مایة صابرة ای محتسبة یغلبوا مایتین و إن یکن منکم ألف یغلبوا ألفین بإذن الله قال ابن شبرمة و کذا النهی عن المنکر لا یحل للواحد ان یفر من اثنین اذا کانا علی منکر و له ان یفر من الاکثر ثم قال و الله مع الصابرین فمن یغلبهم

ما کان لنبی أن یکون له أسری سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر بعد از آن هفتاد کس از صنادید قریش که کشته شدند هفتاد کس دیگر از مشرکان اسیر گرفتند مصطفی ص در کار ایشان باصحابه مشورت کرد ابو بکر صدیق گفت یا رسول الله هؤلاء قومک و اهلک و انی اری ان تأخذ منهم الفدیة فیکون ما اخذنا منهم قوة علی الکفار و عسی ان یهدیهم الله فیکونوا عضدا گفت یا رسول الله قوم تو اند و خویش و پیوند تواند قبیله و عشیره تواند اگر از ایشان فدا خواهد که مسلمانان را از آن قوتی باشد بر جنک دشمن مگر آن را وجهی بود و باشد که خدای ایشان را راه نماید و مسلمان شوند و مؤمنانرا از ایشان یاری باشد رسول خدا به عمر اشارت کرد که تو چه می گویی عمر گفت و الله ما اری ما رای ابو بکر و الله که در کار مشرکان آن رای نیست که ابو بکر راست رأی من آنست که مشرکان را از پشت زمین برداریم فلان کس که خویشاوند من است بدست من دهی تا به تیغ سر وی بردارم و عقیل را بدست علی دهی تا با وی همین کند و فلان کس که حمزه را برادر است بدست حمزه دهی تا همین کند ایشان ایمه کفر و ضلالت اند و اگر چه خویش و پیوند تو اند حق تو نشناختند و حرمت تو نداشتند و جز سزای قتل نه اند رسول خدا گفت یا ابا بکر مثل تو مثل ابراهیم خلیل است که گفت فمن تبعنی فإنه منی و من عصانی فإنک غفور رحیم و مثل عیسی که گفت إن تعذبهم فإنهم عبادک و إن تغفر لهم فإنک أنت العزیز الحکیم و یا عمر مثل تو مثل نوح است که گفت رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا و مثل موسی که گفت ربنا اطمس علی أموالهم و اشدد علی قلوبهم فلا یؤمنوا حتی یروا العذاب الألیم آن گه مصطفی بقول ابو بکر کار کرد و از ایشان فدا ستد عمر خطاب گفت دیگر روز بامداد بحضرت سید رفتم مصطفی را دیدم و ابو بکر که هر دو می گریستند گفتم یا رسول الله چه رسید شما را این ساعت که می گریید گفت یا عمر آن حکم که دی رفت و آن فداها که از ایشان ستده آمد خدا آن را نپسندید و عتاب کرد و اینک آیت فرستاد

ما کان لنبی أن یکون له أسری حتی یثخن فی الأرض قراءت بصری بیا است و اسری جمع اسیر مثل قتیل و قتلی ای لم یکن لنبی ان یشتغل بالاسر و الفداء لان ذلک یذهب بالمهابة یثخن ای حتی یکثر القتل و الاثخان الاکثار من القتل مشتق من الثخانة و هی الصلابة و الکثافة و قیل الشدة و القوة میگوید هیچ پیغامبر بر آن نبود که اسیر را دارد و فدا ستاند که داشتن و فدا ستدن هیبت و حشمت ببرد تا بسیار از آن اسیران می کشتند و در زمین می افکندند و مغلوب و مقهور خود میداشتند تا در دلهای مشرکان از پیغامبر و مؤمنان مهابت و رعب بود ابن عباس گفت این حکم روز بدر بود که مسلمانان اندک بودند و اسلام هنوز قوی نگشته بود باز که مسلمانان بسیار شدند و کار اسلام و مسلمانان بالا گرفت و قوی شد در کار اسیران این آیت آمد فإما منا بعد و إما فداء ...

... قال النبی ص لم یحل الغنایم لمن کان قبلنا ذلک بان الله رای ضعفنا و عجزنا فطیبها لنا

یا أیها النبی قل لمن فی أیدیکم من الأسری کلبی گفت این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب آمد و برادرزاده وی عقیل بن ابی طالب و نوفل بن الحارث و عباس بن عبد المطلب یکی بود از آن ده مرد که مطعمان بودند مشرکان را که بجنک بدر می شد و بیست اوقیه زر عباس با خود داشت ازو بستدند عباس گفت یا محمد آن بیست اوقیه بحساب فدا که از من می ستانند در آر گفت نیارم که آن بقصد مسلمانان و اطعام مشرکان بیرون آوردی آن در حساب فدا نیارم و فدای عقیل و نوفل نیز بر تو است عباس گفت یا محمد ترکتنی اتکفف قریشا ما بقیت فقال رسول الله ص این الذهب الذی دفعته الی ام الفضل مخرجک الی بدر و قلت لها انی لا ادری ما یصیبنی فی وجهی هذا فان حدث لی حدث فهذا لک و لعبد الله و لعبید الله و للفضل و قثم یعنی بنیه فقال له العباس و ما یدریک قال اخبرنی به ربی

قال اشهد انک صادق و انی قد دفعت الیها الذهب و لم یطلع علیه احد الا الله و انا اشهد ان لا اله الا الله و انک رسول الله قال العباس فاعطانی الله خیرا مما اخذ منی اعطانی عشرین عبیدا کلهم یضرب بمال کثیر مکان العشرین اوقیه و انا ارجوا لمغفرة من ربی فذلک قوله إن یعلم الله فی قلوبکم خیرا یؤتکم خیرا مما أخذ منکم و یغفر لکم ...

... کیست که ما را مأوی دهد تا کلام خدای خود برسانم و کس او را جواب نمیکرد تا ایشان بخوشدلی و صدق ایمان و دل او را بپذیرفتند و مؤمنانرا هر یکی مأوی دادند و ایشان را بر دشمنان یاری دادند و با ایشان حرب کردند

رب العالمین گفت أولیک بعضهم أولیاء بعض ایشانند که یکدیگر را دوستان اند و برادران و مصطفی ص گفت و فی کل دور الانصار خیر

ابن عباس گفت أولیک بعضهم أولیاء بعض فی المیراث کانوا یتوارثون بالایمان و الهجرة و بالمؤاخاة التی کان رسول الله ص یواخی بینهم دون القرابة المفردة حتی نسخ بقوله و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله میان مهاجرت مصطفی ص و میان فتح مکه توارث میان مؤمنان بهجرت می بود مهاجر از مهاجر میراث میبرد اگر چه قرابت و رحم نبود و آنجا که قرابت بود و هجرت نبود میراث نبود اگر چه ایمان آورده بود در دار الشرک اینست که رب العزة گفت و الذین آمنوا و لم یهاجروا ما لکم من ولایتهم من شی ء یعنی من میراث و غنیمة و فی ء حتی یهاجروا حکم خدای بر این نسق بود تا آن گه که ناسخ آن رسید پس فتح مکه که أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب الله و هجرت منقطع گشت و مصطفی گفت لا هجرة بعد الفتح انما هی الشهاده ...

میبدی
 
 
۱
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۹۵