میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۸- سورة الفتح - مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة
... قوله لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر یا محمد ما بحرمت و حشمت تو گناه آدم و حوا آمرزیدیم بدعوت و شفاعت تو گناهان امت آمرزیدیم عاصیان امت در پناه تواند همه عالم طفیل جاه تواند آفتاب دولت تو بر انبیا تافت تا هر کس از شعاع تو بهر یافت تکریم آدم بجاه تو بود رفعت ادریس بسبب تو بود شرف نوح بطفیل تو بود خلت خلیل بنسب تو بود عز موسی بشوق تو بود عیش عیسی در عشق تو بود
فرمان آمد که ای ساکنان عالم قدس و ای مسبحان درگاه جبروت همه داغ مهر این مهتر بر دل نهید آتش شوق او در جان زنید و در راه انتظار او بنشینید تا آخر دور که ما او را بفیض جود در وجود آریم و سراپرده نبوت او از قاف تا قاف باز کنیم و بر تخت بخت در صدر رسالت بنشانیم تا هر که برو برگذرد خلعتی و کرامتی یابد و بهر که نظر کند رفعتی و عزتی بیند مردی که با وی در سفر غار بود صدیق اکبر شود مردی که از بهر وی تیغی بر کشد فاروق انور شود مردی که لشکر او را جهازی سازد ذو النورین ازهر شود مردی که علم او بردارد و در پیش او تیغ زند عالم او را مسخر شود حبشیی که او را مؤذنی کند از دهر مخیر شود رومی که بدرگاه او آید در عالم مشهر شود سنگی که برو پای نهد در و گوهر شود
خاکی که برو گذرد مشک و عنبر شود هر که بوی ایمان آرد نیک اختر شود
هر که دوست او بود از عیب مطهر شود هر که از امت او بود گناهش مکفر شود دلش منور و جانش معطر شود و از رحمت نصیب او موفر شود شربت او از حوض کوثر شود جای او بهشت معنبر شود خلعت او دیدار خدای اکبر شود
قوله هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین سکینه آرامی است که حق جل جلاله فرو فرستد بر دل دوستان خویش آزادی آن دلها را و آن در دو چیز است در خدمت و در یقین اما سکینه در خدمت سه چیز کرد کار بر سنت کرد تا باندک توانگر کشت و بر اصل اعتماد کرد تا از وساوس آزاد گشت و خلق در آن فراموش کرد تا از ریا آزاد گشت و سکینه در یقین در دل سه چیز کرد بقسمت قسام رضا داد تا از احتیال بیاسود و ضر و نفع از یک جا دید تا از حذر فارغ گشت و وکیل بپسندید تا از علایق رها شد نشان این سکینه که در دل فرو آید آنست که مرد بخشاینده و بخشنده گردد بخشایشی که همه دنیا بکافری بخشد و منت ننهد بخششی که همه نعیم عقبی بمؤمنی بخشد و گر بپذیرد منت دارد اینست سنت جوانمردان و سیرت ایشان در خبر است که خالد ولید از سفری باز آمد از جانب روم و جماعتی از ایشان اسیر آورده رسول خدا اسلام بر ایشان عرضه کرد قبول نکردند بفرمود تا چند کس را از ایشان بکشتند بآخر جوانی آوردند تا او را بکشند خالد بن ولید گوید تیغ بر کشیدم تا زنم رسول گفت ص این یکی را مزن یا خالد گفتم یا رسول الله در میان این قوم هیچ کس در کفر قوی تر ازین جوان نبوده است سید فرمود ص جبرییل آمده و میگوید این را مکش که او در میان قوم خویش جوانمرد بوده و جوانمرد را کشتن روی نیست آن جوان همی گوید چه بوده است که مرا به یاران خود در نرسانید گفتند در حق تو وحی آمده که ای سید ترا درین سرای با کافر جوانمرد عتاب نیست و ما را در آن سرای با مؤمن جوانمرد حساب نیست آن جوان گفت اکنون بدانستم که دین شما حق است و راست ایمان بر من عرضه کنید که از جوانمردی من جز قوم من خبر نداشتند اکنون یقین همی دانم که این سید راستگوی است اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله پس رسول گفت این جوانمرد خلعت ایمان ببرکة جوانمردی یافت
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات » ۱ - النوبة الثالثة
... آن سید از مادر خود آمنه جدا شد و چهره جمال او در عالم پیدا شد همه عالم در جمال او فتنه و شیدا شد همه بفغان آمدند جبرییل گفت کهتری کنم میکاییل گفت چاکری کنم ماه گفت دارندگی کنم خورشید گفت دایگی کنم میغ گفت خادمی کنم چرخ گفت بندگی کنم اهل آسمان و زمین در فغان آمده و از غیب ندا همی آید که ای عالمیان که در آرزوی صحبت و پرورش محمد بیقرار شده اید آرام گیرید که ما قضا رانده ایم و حکم کرده که این جوهر مطهر و این عزیز مکرم را در کنار زنی مشرکه نهیم و وی را بشیر او پروریم ما آن کنیم که خود خواهیم سامری منافق را در بر جبرییل پروریم و حبیب موافق در کنار حلیمه مشرکه بداریم کس را بدانش این راه نیست و از سر ما کس آگاه نیست آری عزیزا چون نوبت طفولیت وی بسر آمد و صبح روز دولت و کرامت بر آمد و روزگار بعثت وی درآمد شعاع شرع او باطراف عالم رسانیدند و سراپرده دولت ملت او از قاف تا قاف باز کشیدند چون زمینیان این خلعت بیافتند آسمانیان را درد غیرت بر وجد محبت زیادت شد و خزینه صبرشان بدست لشکر شوق غارت شد گفتند خداوندا فرمان ده تا از این عالم بلند بزمین شویم و در پیش حجره نبوت محمد صف برکشیم تا باشد که گرد میدان او بر ما نشیند و نسیم حضرت او بر ما وزد فرمان رسید که ای مقربان حضرت آرام گیرید که رفتن شما بزمین سامان نیست که شرق و غرب و بر و بحر شما را برندارد و کس هست از شما که جمله اقالیم خاکی در کف او از نخودی در کف آدمیان کم نماید صبر کنید و در انتظار بنشینید تا وقت آن دیدار که ما تقدیر کرده ایم در رسد آتشی در جان وی زنیم و سوزی در دل وی افکنیم و ظاهر و باطن وی بعشق حضرت شیدا کنیم و غم امت بر وی گماریم تا باضطرار بیقرار شود و از بهر امت قصد حضرت ما کند و شما بطفیل شفاعت امت او را ببینید پس چون آن میعاد مقدر درآمد ناگاه روزی سوزی در دل سید آمد
بیقرار و بی آرام گشت یکی در عشق حضرت یکی در غم امت از عشق حضرت بتعریض تقاضای رؤیت جبرییل میکرد که هل رأیت ربک و از غم امت همی گفت ما ادری ما یفعل بی و لا بکم چون سوز بغایت رسید فرمان آمد که ای مقربان و روحانیان ای جبرییل پر طاوسی در پوش تحفه اقبال بر گیر نثار افضال بردار انبیا را خبر کن هوای بهشت را معنبر کن از کنگره عرش تا دامن فرش معطر کن از سدره منتهی بزمین سفر کن بحجره ام هانی گذر کن آن دوست ما را از خواب بیدار کن گوی ای محمد خیز و بیا تا مرا بینی من منتظرم بی من چه نشینی
شب هست و شراب هست و چاکر تنهاست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۹- سورة الحجرات » ۲ - النوبة الثانیة
... و المعنی لا یستهزی قوم بقوم عسی ان یکونوا خیرا منهم عند الله و افضل نصیبا و لا تلمزوا أنفسکم ای لا تعیبوا و لا تطعنوا اهل دینکم و قیل اللمز العیب فی المشهد و الهمز فی المغیب و قیل اللمز یکون باللسان و العین و الاشارة و الهمز لا یکون الا باللسان و لا تنابزوا بالألقاب التنابز التفاعل من النبز و هو اللقب و هو ان یدعی الانسان بغیر ما سمی به و لا یستعمل الا فی القبیح قال عکرمة هو قول الرجل للرجل یا فاسق یا منافق یا کافر و قال الحسن کان الیهودی و النصرانی یسلم فیقال له بعد اسلامه یا یهودی یا نصرانی و قال عطاء هو ان تقول لاخیک یا کلب یا خنزیر یا حمار
و قال ابن عباس التنابز بالالقاب ان یکون الرجل عمل السییات ثم تاب عنها فنهی الله ان یعیر بما سلف من عمله بیس الاسم الفسوق بعد الإیمان فیه تأویلان احدهما بیس الاسم اسم الفسق و هی ان یقول له یا یهودی یا نصرانی یا فاسق یا زانی یذکره باسم ذنبه بعد ایمانه و توبته الثانی ان من فعل ما نهی عنه من السخریة و اللمز و النبز فهو فاسق و بیس الاسم الفسوق بعد الإیمان ای مع الایمان او بعد دخوله فی الایمان فلا تفعلوا ذلک فتستحقوا اسم الفسق و من لم یتب عما نهی عنه فأولیک هم الظالمون یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن رسول خدا چون بسفر بیرون شدی هر دو مرد توانگر را یکی درویش با ایشان فرا کردی تا وی ایشان را خدمت کند و ایشان مؤنت وی کفایت کنند سلمان درویش بود و محتاج و دو کس را از ایشان را در سفر خدمت میکرد و در منزلها طعام و شراب ایشان میساخت و حاصل میکرد در منزلی از منزلهای سفر سلمان از پیش برفت بمنزل تا از بهر ایشان طعام سازد چون بمنزل رسید از ماندگی و رنجوری خواب بر وی غلبه کرد و باطعام ساختن نه پرداختن ایشان در رسیدند و طعام نیافتند سلمان را فرستادند برسول و از وی طعام خواستند رسول او را باسامة فرستاد و اسامة خازن رسول بود اسامة گفت طعامی مانده نیست بنزدیک ما سلمان بی طعام و بی مقصود بازگشت آن دو مرد گفتند نزدیک اسامه طعام بود لکن اسامه بخیلی کرد و نداد سلمان را بقومی دیگر فرستادند و از ایشان هیچ چیزی نگشاد آن گه بطعن گفتند لو بعثناه الی بیر سمیحة لغار ماءها اگر ما این سلمان را بچاهی فرستیم که در آن آب بود آب بزمین فروشود و سلمان محروم ماند آن گه آن دو مرد برخاستند و تجسس میکردند که تا خود بنزدیک اسامة طعام بود یا نبود رسول خدا ایشان را دید گفت چیست اینکه آثار گوشت خوردن در دهن شما می بینم ایشان گفتند یا رسول الله و الله ما تناولنا یومنا هذا لحما
قال ظللتم تاکلون لحم سلمان و اسامة فانزل الله تعالی یا أیها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن و اراد ان یظن باهل الخیر شرا إن بعض الظن إثم قال سفیان الثوری الظن ظنان احدهما اثم و هو ان یظن و یتکلم به و الآخر لیس باثم و هو ان یظن و لا یتکلم به و قیل الظن علی اربعة اوجه مامور به و محظور و مندوب الیه و مباح اما المأمور به فحسن الظن بالله قال النبی ص لا یموتن احدکم الا و هو یحسن الظن بالله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق » ۱ - النوبة الثالثة
... قوله تعالی ق قال ابن عطاء اقسم الله عز و جل بقوة قلب حبیبه محمد ص حیث حمل الخطاب و لم یؤثر ذلک فیه لعلو حاله
کسی که دوستی عزیز دارد در همه احوال رضاء وی جوید پیوسته در او مینگرد رازش با وی بود سوگندانش بجان و سروی بود حدیث وی بسیار گوید در حضر و سفر در خواب و در بیداری او را نگه دارد و هر چه کند از او نیکو دارد و در هیچ جای حدیث و سلام از وی بازنگیرد پس خداوند کریم ملک رحیم جل جلاله حقایق این معانی مر آن حبیب خویش را خاتم پیغامبران ص ارزانی داشت تا عالمیان بدانند که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت و منقبت نیست که آن مهتر راست کاینات و موجودات همه از بهر اوست مهر همه مهر اوست
ما خلقکم و لا بعثکم إلا کنفس واحدة قیل معناه لنفس واحدة و مراد از این نفس ذات مصطفی ص است در همه احوال رضای وی جست چنانک فرمود و من آناء اللیل فسبح و أطراف النهار لعلک ترضی در قبله رضاء وی جست فلنولینک قبلة ترضاها در شفاعت امت رضای وی جست و لسوف یعطیک ربک فترضی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۰ - سورة ق » ۲ - النوبة الثالثة
... الموت کأس و کل الناس شاربه
روزگاری که آدم را وفا نداشت ترا کی وفا دارد عمری که بر نوح بپایان رسید با تو کی به بقا دار اجلی که بر خلیل تاختن آورد ترا کی فرو گذارد مرگی که بر سلیمان کمین ساخت با تو کی مسامحت کند موکلی که جان مصطفی را تقاضا کرد با تو کی مدارا کند اگر عمر نوح و مال قارون و ملک سلیمان و حکمت لقمان بدست آری بدر مرگ سود ندارد و با تو محابا نکند هفت هزار سال کم کسری گذشت تا آدمیان اندر این سفرند از اصلاب بارحام میآیند و از ارحام بپشت زمین و از پشت زمین بشکم زمین میروند همه عالم گورستان است زیرا او همه حسرت زیر او همه حسرت سر بر آر و از آسمان بپرس که در شکم چند نازنین داری
سل الطارم العالی الذری عن قطینه ...
... علی گفت ما یبالی ابوک اسقط علی الموت ام سقط الموت علیه
صدق زاد سفر مرگست و مرگ راه بقاست و بقا سبب لقاست
من احب لقاء الله احب الله لقاه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۳- سورة النجم » النوبة الثالثة
... رستم از جحیم رسیدم بدار النعیم از برکات این نام عظیم و یاد کردیم بسم الله الرحمن الرحیم
و النجم إذا هوی بدان که حق جل و جلاله و تقدست اسماؤه اندرین سوره از معراج مهتر عالم سید ولد آدم و سفر کردن وی بآسمان و بازگشتن از مشاهده و عیان خبر داد تا امت وی بدانستن این قصه روح را روح دهند و دل را نور و سرور افزایند در ابتداء سوره بنی اسراییل قصه رفتن وی یاد کرد و تعظیم آن را تنزیه خود جل جلاله در پیش داشت سبحان الذی أسری بعبده و اندرین سورة بازگشت وی از حضرت بیان کرد و تشریف او را بشخص قسم یاد کرد گفت و النجم إذا هوی
بآن ستاره روشن بآن ماه دو هفته بآن چراغ افروخته آن گه که از حضرت عیان بازگشت شخص او مقام قربت دیده دل او روح مشاهدت یافته سر او بدولت مواصلت رسیده در خلوت او ادنی بر بساط انبساط راز شنیده ...
... چند نیت هواء ما نبایستی جست
چون رنج بلا آن پاکان صحبت و عزیزان حضرت نبوة بغایت رسید و اذی کفار و طعن ایشان از حد درگذشت فرمان آمد بجبرییل پیک حضرت برید رحمت سفیر رسالت که ای جبرییل دلها آن مؤمنان و عزیزان صحابه در حیرت و غصه مانده و سینه هاشان معدن اندوه و حسرت شده مانا که خبر ندارند از آن انواع نعیم و الطاف کرم که ما درین سرای باقی از بهر ایشان ساخته ایم و آن طرف و غرف که نام زد ایشان کرده ایم برخیز و طبقات آسمان گذار کن و بعالم سفلی سفری کن بدرگاه محمد عربی شو آن مهتر عالم و سید ولد آدم که پیغامبر ایشانست و پیغام رسان ما بگوی تا بحضرت آید و مآل و مرجع ایشان بیند و آن و ناز و نعیم و فوز عظیم که ایشان را ساخته باز گوید و دل ایشان را مرهم نهد تا آن مشقت و بلا که در دنیا می کشند بامید این کرامت و عطا بر ایشان آسان شود
ای محمد یاران خود را گوی از حلاوت حلوا وصال کسی خبر دارد که تلخی حنظل فراق چشیده باشد ...
... آن محنت همه دولت انگاریدم
در خبرست که مصطفی ص بامداد آن روز که شبانگاه بمعراج بود از بدایت سفر خود بر زمین تا به بیت مقدس خبر داد عزیزان صحابه شاد شدند و قبول کردند و این خبر در مکه منتشر گشت و ابو بکر صدیق آن روز غایب بود بحضرت نبوت نرسیده بود بو جهل چون این خبر بشنید با خود گفت اگر هیچ ممکن شود که بو بکر را از اتباع محمد بسببی بر توان گردانید آن سبب این خبر محال باشد پس برخاست براه بو بکر شد مرو را گفت ای پسر بو قحافه این یار تو محمد محالی میگوید که هیچ عاقل مر آن را قبول نکند می گوید دوش ازین مسجد برفته ام و به بیت مقدس شده ام و هم در شب باز آمده ام یا با بکر تو باور کن که اندر شبی کسی از مکه به بیت مقدس شود و هم در شب بازآید که یک ماهه را هست مر کاروان را و مر مرد رونده را اگر باور داری این خبر محال در نقصان عقل تو هیچ شک نبود صدیق بو بکر مرو را تلقین داد جوابی محترز ببیانی ملخص گفت ان قال هو فقد صدق ای ابا جهل اگر این چه تو می گویی محمد گوید راست گوید بو جهل از او نومید گشت و بو بکر بشتاب آمد بنزدیک رسول و پیش از آنکه بنشست صادق وار و عاشق وار گفت یا رسول الله مرا خبر ده از آن سفر دوشین تو
گفت یا با بکر دوش جبرییل آمد و براق آورد و مرا به بیت مقدس برد ارواح پاک انبیا را دیدم و سادات ملاء اعلی و ایشان را امامی کردم و از آنجا بخطه ملکوت سفر کردم و بافق اعلی رسیدم و آیات کبری دیدم و هم در شب بخطه مکه باز آمدم
بو بکر گفت صدقت یا رسول الله بعزت آن خداوند که ترا بحق فرستاد که چنان که ترا به بیداری بصورت و شخص اندرین سفر از مکانی بمکانی برده اند جان مرا اندر صحبت و خدمت تو همی برده اند سفر تو بصورت و قالب بوده و سفر من در خدمت تو بجان و سر بوده مرا بخواب نمودند در خدمت تو و ترا به بیداری نمودند بتأیید حق پس اندران حال که این سخن رفت جبرییل امین آمد و آیت آورد و الذی جاء بالصدق و صدق به از این روز باز لقب بو بکر صدیق گشت و تا قیام الساعة اهل سنت و جماعت اقتدا بوی دارند در تصدیق معراج و تمامی قصه معراج و لطایف و حقایق آن در افتتاح سوره بنی اسراییل بشرح گفته ایم
اگر کسی سؤال کند گوید روایت کرده اند که شب معراج چون آن مهتر عالم خواست که پای در رکاب نهد براق از وی برمید آن رمیدن براق از چه بود ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵۷- سورة الحدید » ۱ - النوبة الثالثة
... باطنم که سرایر بحکم خود در مهد عهد حقیقت نهادم
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن می آرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایه او بتاراج برمیدهد
بیچاره آدمی میان دو صفت مدهوش گشته میان دو نام بیهوش شده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۰- سورة الممتحنة- مدنیة » النوبة الثالثة
... یا داود عداوت نفس را میان در بند و او را در بند قهر و زندان مخالفت دار که در مملکت ما را بجز وی منازع نیست این نفس خاکی و سفلی و ظلمانی است دشمنی غدار و مکار است اصل وی از تنافس است و منافست مقدمه حقد و حسد و بغض و عداوت است نه از گزاف مصطفی ص گفت رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر
غزاء روم را غزاء کهین و غزاء نفس را غزاء مهین خوانده زیرا که بلشگری اندک روم از قیصر بتوان ستد و بجمله اولیاء روی زمین نفس را از یکی بنتوان ستد برای آنکه آن کافر در روم بمعاینه جهاد کند و بر غازی سفه و غضب نماید و بافعال مناکیر خواند و نفس نه بمعاینه جهاد کند و بر وی مودت و شفقت نماید و بافعال معارف خواند و مردان راه دین بدین سبب بسیار طاعتها بگذارند که دانند که آن ملواح نفس است که صیاد مرغ را هم بمرغ گیرد احمد خضرویه بلخی گوید نفس خود را بانواع ریاضات و مجاهدات مقهور کرده بودم روزی نشاط غزو کرد عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید گفتم در زیر این گوی چه مکر باشد مگر در گرسنگی طاقت نمیدارد که پیوسته او را روزه همی فرمایم خواهد که در سفر روزه بگشاید گفتم ای نفس اگر این سفر پیش بگیرم روزه نگشایم گفت روا دارم گفتم مگر از آنست که طاقت نماز شب نمی دارد میخواهد که در سفر بخسبد
گفتم که در سفر قیام شب با کم نکنم چنان که در حضر گفت روا دارم تفکر کردم که مگر از آن نشاط سفر غزا کرده که در حضر با خلق نمی آمیزد که او را در خلوت و عزلت میدارم مرادش آنست که با خلق صحبت کند گفتم ای نفس هر جای که روم درین سفر ترا بخرابه ای فرود آرم که هیچ خلق را نبینی گفت روا دارم از دست وی عاجز ماندم در الله زاریدم تضرع کردم تا از مکر وی مرا آگاهی دهد آخر او را با قرار آوردم تا گفت در حضر مرا در روزی هزار بار بکشی بشمشیر مجاهدت بخلاف مراد من و خلق را آگاهی نه در غزا باری کشتن یک بار باشد و بهمه جهان نام شود که احمد خضرویه بغزا شهادت یافت گفتم سبحان آن خداوندی که نفسی آفریند بدین معیوبی که بدنیا منافق باشد و بعد از مرگ مرایی باشد نه درین جهان حقیقت اسلام خواهد نه در آن جهان آن گه گفتم ای نفس اماره و الله که باین غزا نروم تا تو در زیر طاعت زنار بندی پس هم در حضر آن ریاضات و انواع مجاهدات که در آن بودم زیادت کردم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۲- سورة الجمعة- مدنیة » النوبة الثانیة
... ذلک یعنی النبوة فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذو الفضل العظیم علی محمد و ذو الفضل العظیم علی الخلق بارسال محمد الیهم و توفیقهم لمتابعته
مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها یعنی الیهود امروا بقبولها فلم یقبلوها و کلف العمل بما فیها فلم یفعلوا ما امروا فیها من اظهار صفة محمد و نعته بل غیروها و حرفوا الکلم عن مواضعها کمثل الحمار یحمل أسفارا فکما ان الحمار لا ینتفع بما یحمله من الکتب کذلک الیهود یقرءون التوراة و لا ینتفعون بما فیها و الاسفار الکتب الکبار واحدها سفر بیس مثل القوم الذین کذبوا بآیات الله ای بیس المثل مثلهم بیس القوم قوم هذا مثلهم و الله لا یهدی القوم الظالمین ای لا یهدی من سماه فی علمه ظالما
قل یا أیها الذین هادوا ای عدلوا و مالوا سمیت الیهود یهود لانهم عدلوا عن الدین المستقیم إن زعمتم أنکم أولیاء لله من دون الناس الزعم قول عن ظن ای ان قلتم ظنا انکم أولیاء لله من دون الناس ای من دون محمد ص و ذلک ان یهود المدینة کتب الی یهود خیبر ان محمدا یدعونا الی دینه فما تقولون انتم فقالت یهود خیبر و نحن اولاد الانبیاء و ابناء الله و احباؤه فلا ندخل فی دینه فانزل الله عز و جل هذه الآیة قوله فتمنوا الموت إن کنتم صادقین ای فادعوا علی انفسکم بالموت إن کنتم صادقین انکم ابناء الله و احباؤه فان الموت هو الذی یوصلکم الیه ...
... و هو قول اصحاب الرأی ثم عند ابی حنیفة تنعقد باربعة و الوالی شرط
و قال الاوزاعی و ابو یوسف تنعقد بثلثة اذا کان فیهم وال و قال الحسن و ابو ثور تنعقد باثنین کسایر الصلوات و قال ربیعة تنعقد باثنی عشر رجلا و الدلیل علی اقامتها فی القری ما روی عن ابن عباس قال ان اول جمعة جمعت بعد جمعة فی مسجد رسول الله ص فی مسجد عبد القیس بجواثا من البحرین و اذا کان الرجل مقیما فی قریة لا تقام فیها الجمعة او کان مقیما فی بریة فذهب قوم الی انه کان یبلغهم النداء و من موضع الجمعة یلزمهم حضور الجمعة و ان کان لا یبلغهم النداء فلا جمعة علیهم و من هذا قول الشافعی و احمد و اسحاق و الشرط ان یبلغهم نداء مؤذن جهوری الصوت یؤذن فی وقت تکون الاصوات هادیة و الریاح ساکنة فکل قریة تکون من موضع الجمعة فی القرب علی هذا القدر یجب علی اهلها حضور الجمعة و قال سعید بن المسیب یجب علی من آوه المبیت و قال الزهری یجب علی من کان علی ستة امیال و قال ربیعة علی اربعة امیال و قال مالک و اللیث ثلاثة امیال و قال ابو حنیفة لا جمعة علی اهل سواد قریة کانت القریبة او بعیدة و کل من یلزمه صلاة الجمعة لا یجوز ان یسافر یوم الجمعة بعد الزوال قبل ان یصلی الجمعة اما قبل الزوال بعد طلوع الفجر یجوز غیر انه یکره الا ان یکون سفره سفر طاعة من حج او غزو و ذهب بعضهم الی انه اذا اصبح یوم الجمعة مقیما فلا یسافر حتی یصلی الجمعة و الدلیل علی جوازه روی عن ابن عباس قال بعث النبی ص عبد الله بن رواحة فی سریة فوافق ذلک الیوم الجمعة فغدا اصحابه و قال اتخلف فاصلی مع رسول الله ص ثم لحقهم فلما صلی مع النبی ص رآه فقال ما منعک ان تغدو مع اصحابک قال اردت اصلی معک ثم الحقهم فقال لو انفقت ما فی الارض ما ادرکت فضل غدوتهم
و روی ان عمر بن الخطاب سمع رجلا علیه هیأت السفر یقول لو لا ان الیوم یوم الجمعة لخرجت
فقال عمر اخرج فان الجمعة لا تحبس عن سفر
اما فضل یوم الجمعة فقد روی عن ابی هریرة قال خرجت الی الطور فلقیت کعب الاحبار فجلست معه فحدثنی عن التوراة و حدثته عن رسول الله ص فکان فیما حدثته ان قلت له قال رسول الله ص خیر یوم طلعت علیه الشمس یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه اهبط و فیه مات و فیه تیب علیه و فیه تقوم الساعة و ما من دابة الا و هی مسیخة یوم الجمعة من حین تصبح حتی تطلع الشمس شفقا من الساعة الا الجن و الانس و فیه ساعة لا یصادفها عبد مسلم و هو یصلی یسأل الله تعالی شییا الا اعطاه ایاه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۹- سورة الحاقة- مکیة » النوبة الثالثة
... گویی که همه جهان بکام دل ماست
الحاقة ما الحاقة قیامت و رستاخیز چه گوییم که چیست آن قیامت و آن رستاخیز حقست و بودنی راست است و افتادنی هر کس برسد بآنچه سزای اوست و پاداش گیرد از نیک و بد که در جریده اوست گفته اند که قیامت دواست یکی امروز و یکی فردا امروز مرگست که در خبر می آید من مات فقد قامت قیامته هر که بمرگ رسید قیامت او در رسید هر که این قیامت را یقین بود همیشه در هول و هراس مرگ بود همواره از نهیب این قیامت سوخته و گداخته بود پیوسته در برگ راه و ساز آن سفر بود بزرگان دین چنین گفته اند که آدمی از دو بیرون نیست یا بر مثال ستوری است در اصطبلی باز داشته یا بر مثال مرغی در زندان قفص کرده آن بیچاره کو بر مثال ستورست از مرگ میترسد و میلرزد داند که ستور را چون از اصطبل بیرون بزند در بار کشند و آن جوانمرد که بر مثال مرغ است پیوسته در انتظار مرگست زیرا که همه شادی و راحت مرغ از شکستن قفص بود چنانک آن جوانمرد گفت
کی باشد کین قفص بپردازم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۰- سورة المعارج- مکیة » النوبة الثالثة
... قوله تعالی إنهم یرونه بعیدا و نراه قریبا کافران آمدن رستاخیز دور و دیر می دانند و آن نزدیکتر از آنست که ایشان می پندارند مصطفی ص گفت ما الدنیا ما مضی و ما بقی الا کثوب شق باثنین و بقی خیط واحد الا و کان ذلک الخیط قد انقطع
گفتا دنیا آنچه مانده در جنب آنچه گذشته بمثل چون جامه ای است که درزیی استاد آن را بدرد تا آن گه که یک رشته بماند و از وی جز آن یک رشته نماند چه خطر دارد بریدن آن یک رشته در جنب آنچه بریده شده است انگار که آن یک رشته بریده شد و انگار که مدت دنیا بآخر کشیده شد عالمیان همه مسافران اند روی بسفر قیامت آورده و دنیا بر مثال رباطی است بر سر بادیه قیامت نهاده عمرهای خلق بالا و پهنای آن سفرست سالها چون منازل است ماهها چون مراحل است شب و روز بر مثال فرسنگ است نفسها همچون گامها سفر دور و درازست و عقبه تند و دشوارست و مسافر غافل و کاهل و بیگارست
دنیا چون درختی با سایه و نسیم است آن کس که دل در سایه درخت و منزلگاه بندد او مردی سلیم است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷۲- سورة الجن- مکیة » النوبة الثانیة
این سورة الجن بیست و هشت آیت است دویست و سی و پنج کلمت و هشتصد و هفتاد حرف جمله به مکه فرود آمد باجماع مفسران و درین سوره از ناسخ و منسوخ چیزی نیست و در فضیلت سوره ابی کعب روایت کند از مصطفی ص گفتا هر که سورة الجن برخواند الله تعالی او را ثواب آزاد کردن بردگان دهد بعدد هر پریی که به محمد بگروید و بعدد هر پری که بنگروید باو
قل یا محمد اخبر قومک ما لیس لهم به علم ثم بین فقال أوحی إلی ای اخبرت بالوحی من الله أنه استمع القرآن نفر من الجن الجن جیل رقاق الاجسام خفیة خلق من النار علی صورة تخالف صورة الملک و الانس موصوف بالعقل کالانس و الملک و لا یظهرون للانس و لا یکلمونهم الا صاحب معجزة بل یوسوسون سایر الناس و هم اولاد ابلیس فی قول بعضهم منهم مؤمن و منهم کافر و الکافر منهم یسمی شیطانا و قال ابن عباس الجن ولد الجان و لیسوا بشیاطین و الشیاطین اولاد ابلیس و قد سبق الکلام فیهم فی غیر موضع قوله نفر من الجن قال ابن عباس کانوا سبعة و قیل کانوا تسعة من جن نصیبین من ارض الموصل من ملوکهم و قیل من جن الیمن و قیل کانوا هودا و قیل کانوا مشرکین و قیل سبب استماع هؤلاء فیما ذکر ان الشیاطین قبل مبعث النبی ص اتخذت من السماء مقاعد للسمع فاذا سمعوا کلمة زادوا فیها تسعا فکانوا یلقون الی اولیایهم من الانس فلما بعث النبی ص منعوا مقاعدهم و رموا بالشهب فمن استمع بعد مبعثه ص وجد له شهابا رصدا فاحرق فلما منعوا من ذلک و حیل بینهم و بین خبر السماء بارسال الشهب علیهم اجتمعوا و قالوا لابلیس ذلک و قالوا ما حال بیننا و بین خبر السماء الا شی ء حدث فاضربوا مشارق الارض و مغاربها فانطلقوا یطلبون ذلک حتی توجهوا نحو تهامة فوجدوا رسول الله ص مع نفر من اصحابه ببطن النخل و هو واد بین جبلین یقال له سوق عکاظ فوجدوه یصلی باصحابه صلاة الصبح فاستمعوا لقراءته و قالوا هذا الذی حال بیننا و بین خبر السماء و قیل لم یزالوا یدنون حتی کادوا یکونون علیه لبدا ثم رجعوا الی قومهم و قالوا إنا سمعنا قرآنا عجبا مباینا لکلام الخلق فی النظم و المعنی لا یقدر احد علی الإتیان بمثله و العجب حکایة عن غایة استنکارا او استحسانا قال عیزار بن حریث کنت عند عبد الله بن مسعود فاتاه رجل فقال له کنا فی سفر فاذا نحن بحیة جریحة تشحط فی دمها فقطع رجل منا قطعة من عمامته فلفها فیها فدفنها فلما امسینا و نزلنا اتانا امرأتان من احسن نساء الجن فقالتا ایکم صاحب عمرو قلنا ای عمرو قالتا الحیة التی دفنتموها فاشرنا لهما الی صاحبها قالتا انه کان آخر من بقی ممن استمع القرآن من رسول الله ص کان بین کافری الجن و مسلمیهم قتال فقتل فیهم فان کنتم اردتم به الدنیا ثوبناکم فقلنا لا انما فعلنا ذلک لله فقالتا احسنتم و ذهبتا یقال اسم الذی لف الحیة صفوان بن معطل المرادی صاحب قصة الافک و الجنی عمرو بن جابر
یهدی إلی الرشد ای الی الصواب و هو التوحید لله و الایمان به و برسوله و خلع الانداد لله فآمنا به صدقنا به و لن نشرک بربنا أحدا یعنی ابلیس لانهم لم یرجعوا الی ابلیس بعد الایمان و استماع القرآن و أنه تعالی جد ربنا ای عظمة ربنا جلال ربنا غنی ربنا عن الصاحبة و الولد امر ربنا ملک ربنا و سلطانه قدرة ربنا ذکر ربنا هذا کله اقوال المفسرین و الجد العظمة و منه قول انس بن مالک کان الرجل اذا قرأ البقرة و آل عمران جد فی اعیننا ای عظم و الجد الغنی و فی الخبر لا ینفع ذا الجد منک الجد ای لا ینفع ذا الغنی منک غناه انما ینفعه طاعتک و العمل بما یرضیک و منه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۰- سورة عبس- مکیة » النوبة الثانیة
... فقال فی صحف مکرمة یعنی مصاحف القرآن المکرمة المعظمة
بأیدی سفرة کرام بررة قال وهب بن منبه هم المسلمون اصحاب النبی ص و قیل فی صحف مکرمة یعنی فی اللوح المحفوظ عنده قد شرفه و کرمه و کرمه و اعجز الخلق عن الإتیان بمثله و الصحف جمع صحیفه و کل مکتوب عند العرب صحیفة و قیل فی صحف مکرمة هی النسخ من القرآن التی فی السماء الدنیا و فی اللوح عند الملایکة
مرفوعة یعنی فی القدر و الرتبة و تعظیم المنزلة و المحل مطهرة لا یمسها الا طاهر و قیل مطهرة عن ان ینالها ایدی الکفار و قیل مطهرة لا یکون فیها ما لیس من کلام الله مطهرة من التناقض و الکذب و آفات الکلام
بأیدی سفرة ای کتبة و هم الملایکة الکرام الکاتبون واحدهم سافر یقال سفرت ای کتبت و منه قیل للکتاب سفر و جمعه اسفار و قیل هم الرسل من الملایکة و احدهم سفیر و هو الرسول و الرسل سفراء الله بینه و بین خلقه
کرام بررة ای کرام عند الله مطیعین و قیل السفرة من الملایکة هم الذین یکتبون و البررة الذین لا یکتبون و البررة جمع بار کفاجر و فجرة
قتل الإنسان ای لعن و عذب ما أکفره ای ما اشد کفره بالله مع کثرة احسانه الیه و ایادیه عنده علی طریق التعجب قال الزجاج معناه اعجبوا انتم من کفره و قیل ما أکفره معناه ای شی ء حمله علی الکفر و قد بین الله له دلایل وحدانیته ثم ذکر تلک الدلایل فقال من أی شی ء خلقه استفهام یراد به التقریر قال مقاتل نزلت فی عتبة بن ابی لهب حین قال کفرت بالنجم اذا هوی و بالذی دنا فتدلی ...
... لکل امری منهم یومیذ شأن یغنیه ای یشغله عن شأن غیره
قالت عایشة یا رسول الله هل تذکر اهالیک یوم القیامة فقال اما فی ثلاثة مواضع فلا عند الصراط و الحوض و المیزان و عن سودة زوج النبی ص قالت قال رسول الله ص یبعث الناس حفاة عراة غرلا قد ألجمهم العرق و بلغ شحوم الآذان فقلت یا رسول الله واسواتاه ینظر بعضنا الی بعض فقال قد شغل الناس لکل امری منهم یومیذ شأن یغنیه ثم بین احوال المؤمنین و الکافرین فقال وجوه یومیذ مسفرة ضاحکة مستبشرة ای مضییة تلوح علیها آثار السرور و النظرة و قیل مسفرة مشرقة مضییة ضاحکة بالسرور لما یری من النعیم مستبشرة فرحة بما نال من کرامة الله عز و جل و قیل انها مضییة لصلوتها باللیل من
قوله ص من کثر صلوته باللیل حسن وجهه بالنهار ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۳- سورة التطفیف (المطففین)- مکیة » النوبة الثالثة
... سدیگر خصلت هیچ گروه نیست که نابکار و ناشایست و انواع فواحش در میان ایشان آشکارا گردد و بر امر معروف و نهی منکر چشم بر هم نهند و حسبت نرانند که نه طاعون در ایشان پیچد و مرگ عموم روی بایشان نهند ای مسکین کار مرگ صعب است و دشخوار و صعبتر از مرگ احوال و اهوال رستاخیز است که از پس مرگ پیش آید و دشخوار آنست
پیر طریقت ازین معنی کلماتی چند نغز گفته بر سبیل موعظه گفت ای جوانمرد سفر قیامت درازست زاد تقوی بر گرفتن باید و از مقام سؤال اندیشه داشتن باید عقبه صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید ور بروز حساب ایمان داری دست از معصیت بداشتن باید ور میدانی که دیان اکبر بر ظاهر و باطن تو مطلع است از نظر او شرم داشتن باید ای مسکین تا کی ازین غفلت و تا چند ازین غرور
امل دراز در پیش گرفته و اجل پس پشت انداخته معصیت بنقد کرده و توبه در نسیه نهاده خبر نداری که سپیدی موی تو رسول مرگست ترا آگاهی می دهد که مرگ را کار خود بساز و از روز پسین اندیشه دار دست از آزار حق بدار و بیش ازین خود را تخم حسرت و ندامت مکار انس مالک روایت کند از مصطفی ص گفتا هیچ دانید شما که زیرک ترین مردمان کیست گفتند الله و رسوله اعلم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸۴- سورة الانشقاق و یقال سورة الکدح - مکیة » النوبة الثالثة
... یا أیها الإنسان إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه پیر بو علی سیاه وقتی در بازار میرفت سایلی میگفت بحق روز بزرگ مرا چیزی دهید پیر از هوش برفت چون بهوش باز آمد او را گفتند ای شیخ ترا این ساعت چه روی نمود گفت هیبت و عظمت آن روز بزرگ آن گه گفت واحزناه علی قلة الحزن واحسرتاه علی قلة التحسر وا اندوها از بی اندوهی وا حسرتا از بی حسرتی عالمی مشغول باطلال و رسوم و خالی بگذاشته حضرت آن حی قیوم خود هیچکس در اندیشه این آیت نیست که إنک کادح إلی ربک کدحا فملاقیه یکی عروس طبیعت پیش نشانده و بزر و زیور و رنگ و بوی مشغول شده و آن گه میخواهد که سلاطین شریعت و شاهان حقیقت او را بسرادقات سر و خیام بر خود راه دهند هیهات یکی قرطه جفا پوشیده و تیغ هوی کشیده و میخواهد که با جوانمردان طریقت بصفه صفا و قبه بقا فرو آید کلا و لما
باطن تو کی کند با مرکب شاهان سفر
تا نگردد رای تو بر مرکب همت سوار ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹۰- سورة البلد- المکیة » النوبة الثالثة
قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم نام ملکی که از کفی مرکز غبرا کرد و از دودی قبه خضرا کرد شواهد قدرت در خطه فطرت پیدا کرد از پاره ای گوشت زبان گویا کرد از پاره ای پیه چشم بینا کرد و از پاره ای خون دل دانا کرد عاصی را بلطف خود آشنا کرد جانهای دوستان از شوق خود شیدا کرد هر چه کرد بجلال و کبریا کرد از جمله خلایق بنده ای را جدا کرد نام او محمد مصطفی کرد او را کان کرم و وفا کرد معدن صدق و صفا کرد قاعده جود و سخا کرد قانون خلق و حیا کرد مایه نور و ضیا کرد زینت دنیا و عقبی کرد و از شرف و کرامت او بقدمگاه او سوگند یاد کرد که لا أقسم بهذا البلد و أنت حل بهذا البلد هر کرا دوستی بود پیوسته در جستن رضای او بود نظر خود از وی بازنگیرد با وی رازها کند در سفر و در حضر ذکر و مراعات وی بنگذارد در هیچ حال حدیث و سلام از وی بازنگیرد قدمگاه وی عزیز دارد بجان وی سوگند خورد خداوند کریم جبار عزیز و رحیم جل جلاله حقایق این معنی جمله آن رسول مکرم را و سید محترم را ارزانی داشت تا جهانیان را معلوم گردد که بر درگاه عزت هیچکس را آن منزلت و مرتبت نیست که او راست نبینی که در بسی احوال رضای او نگه داشت و من آناء اللیل فسبح و أطراف النهار لعلک ترضی در قبله رضای او نگه داشت فلنولینک قبلة ترضاها شفاعت درضای او بست و لسوف یعطیک ربک فترضی هرگز او را از نظر خود محجوب نکرد فإنک بأعیننا الذی یراک حین تقوم رازها با وی گفت فأوحی إلی عبده ما أوحی در خواب و در بیداری در سفر و در حضر او را نگه داشت و الله یعصمک من الناس احوال او همه کفایت کرد أ لیس الله بکاف عبده در هیچ حال وحی ازو منقطع نگردانید در خواب بود که وحی آمد یا أیها المدثر بر مرکوب بود که وحی آمد الیوم أکملت لکم دینکم در راه غزات بود که وحی آمد که اتقوا ربکم إن زلزلة الساعة شی ء عظیم از مکه بیرون آمده بود که وحی آمد إن الذی فرض علیک القرآن لرادک إلی معاد در غار بود که او را جلوه کرد ثانی اثنین إذ هما فی الغار در اندوه بود که وحی آمد و لقد نعلم أنک یضیق صدرک در شادی بود که وحی آمد إنا فتحنا لک فتحا مبینا در حضرت قاب قوسین بود که بی واسطه این خطاب میرفت که آمن الرسول از عزیزی وی بود که گاه قسم بجان وی یاد میکرد که لعمرک و گاه بقدمگاه و نزولگاه وی سوگند یاد می کرد که لا أقسم بهذا البلد علی الجمله در قران چهار هزار جای نام وی برد و ذکر وی کرد بعضی بتعریض و بعضی بتصریح
لقد خلقنا الإنسان فی کبد جواب قسم است و بر قول مجاهد و عکرمه و ضحاک معنی کبد استوا و استقامت است رب العالمین منت مینهد بر آدمی که ترا قد و بالای راست دادم و خلقت و صورت نیکو دادم و باعضای ظاهر و صفات باطن بیاراستم بنگر که نطفه مهین در آن قرار مکین بچه رسانیدم بقلم قدرت چون نگاشتم هر عضوی را خلعتی و رفعتی دادم بینایی بچشم گفتار بزبان سماع بگوش گرفتن بدست خدمت به پای ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۲- سورة التکاثر- مکیة » النوبة الثالثة
... و عذری می نخواهی بی حذری از آنکه بی خبری هیچ راه بصلاح و فلاح خود می نبری از آنکه مست حرص و شهوت شده ای کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون آری بدانی و در کار خود ببینی آن روز که دانستن و دیدن سود ندارد و توبه و عذر خواست هیچ بکار نیاید
کلا لو تعلمون علم الیقین اگرت علم الیقین و عین الیقین بودی که عقبه مرگ بمی باید گذاشت و سار سفر قیامت بمی باید ساخت همانا که تفاخر و تکاثر در مال و عدد ترا کمتر بودی و رغبت بطاعت و عبادت بیشتری بودی
لترون الجحیم ثم لترونها عین الیقین این لام لام قسم است رب العالمین قسم یاد می کند و میگوید حقا که شما بندگان همه دوزخ خواهید دید به عین الیقین دیدنی بی گمان و بی هیچ شک همانست که آنجا گفت و إن منکم إلا واردها مؤمن بیند بر گذرگاه کافر ببند و او را قرارگاه مصطفی ص گفتخیر ما القی فی القلب الیقین و الیقین الایمان کله و ان الله تعالی بقسطه و عدله جعل الروح و الفرح فی الیقین و الرضا و جعل الهم و الحزن فی الشک و السخط ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۶- سورة قریش- مکیة » النوبة الثالثة
... آن را که جز از دوست نظر گاهی نیست
آن یکی را حاج مکه گویند این یکی را حاج حق ایشان کعبه از راه بادیه جستند اینان از راه دل در خبرست که فریشتگان حاج مکه را استقبال کنند راکبان را مصافحه کنند پیادگان را معانقه کنند اما حاج حق آن قوم باشند که فریشتگان ایشان را نبینند آسمان و زمین بوی ایشان نشنود عرش و کرسی بر ساق دولت ایشان نرسد ای مسکین اگر قوت آن نداری که با مسافران راه حقیقت در بادیه صفت سفر کنی باری سفر بادیه صورت را میان در بند که الله تعالی چنین میگوید و لله علی الناس حج البیت کم از آن نباشد که با ساکنان کوی ما بخانه ما آیی اگر پیل نتوانی بود باری از پشه ای کم مباش که بر صورت پیل است گوید اگر بقوت پیل نیستم که بار کشم باری بصورت پیلم که بار خویش بر کس نیفکنم
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰۷- سورة الدین (الماعون)- مکیة » النوبة الثالثة
... حبیب عجمی کنیزکی داشت سی سال بود که روی او تمام بندیده بود روزی کنیزک را گفت ای مستوره کنیزک ما را آواز ده گفت نه من کنیزک توام گفت ما را درین سی سال زهره آن نبودست که بدون او بچیزی نگاه کنیم و همچنین سمع نگاه دار تا صوتی که ملایم دین نباشد نشنود و اگر صوتی بیگانه بسمع درآید و قصد دل کند توحید که دربان دلست آن را در دل نگذارد و سمع بآب استغفار بشوید همچنین زبان نگاه دارد تا هر چه را در راه حق نباید از آن نگوید و دست نگاه دارد تا جز بدامن حقیقت نزند و قدم نگاه دارد تا جز بر زمین فرمان نرود
و این هنوز ورع عام است اما ورع خاص ورع دلست و ورع دل آنست که هر چه نه عالم حقیقت بود در آن فکرت نکند و اگر خاطری بدو در آید که نه وارد حق باشد آن را بجاروب توبه و استغفار از درگاه دل بروبد و آن آرزوها که شهوات در دل افکند بدست توکل و خوف از دل محو کند و آنجا که فرمان حق نباشد بدل آنجا سفر نکند تا در مکان خویش بین اصبعین من اصابع الرحمن ثابت بماند هر دل که جایی بباطل سفر کند مثال شاهی بود که از تخت عز خویش و از میان سپاه خویش برود و در عالم اعداء سفر کند این چنین دل هرگز بسلامت نبود و فرق میان ورع ظاهر و ورع باطن آنست که متورع ظاهر فردا دیده باز کند حق را نبیند و متورع باطن امروز دیده فراز کرده حق را می بیند عمر خطاب دل از هر چه دون حق خالی کرد لا جرم تجلی حق جل جلاله بر ساحت دلش تافت تا می گفت رأی قلبی ربی
فویل للمصلین الذین هم عن صلاتهم ساهون الذین هم یراؤن و یمنعون الماعون سیاق این سخن بر سبیل تهدید و وعید است کسی را که نماز نکند و زکاة ندهد یا کسی که نماز بنفاق و غفلت کند و زکاة بریا و کراهیت دهد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱۰- سورة النصر- المدنیة » النوبة الثانیة
این سوره هفتاد و هفت حرف است نوزده کلمه سه آیت جمله به مدینه فرو آمد قومی گفتند مکی است این سوره به مکه فرو آمد و درین سوره ناسخ و منسوخ نیست و در خبرست از مصطفی ص هر که این سوره برخواند چنانست که با مصطفی ص روز فتح مکه آنجا حاضر بوده و بثواب و کرامت آن جمع رسیده قوله إذا جاء نصر الله و الفتح جمهور مفسران بر آنند که این فتح فتح مکه است و شرح این قصه بر قول محمد بن اسحاق بن یسار و بر قول علماء اصحاب اخبار آنست که رسول خدا ص سال حدیبیه او را با قریش صلح افتاد بشرط آنکه از قبایل عرب هر که خواهد در عهد و امان رسول خدا ص شود و هر که خواهد در عهد و عقد قریش شود بنو خزاعه در عهد و امان رسول خدا شدند و بنو بکر در عهد قریش شدند و پیش از مبعث مصطفی ص میان این دو قبیله عداوت بود بسبب آنکه بنو خزاعه یکی را کشته بودند از بنی بکر و ایشان آن عداوت در دل گرفته بودند و پیوسته آن خصومت و کینه در دل داشته چون آن صلح افتاد رسول ص به مدینه باز شد و مکیان سلاح بنهادند و ایمن شدند چون سالی بر آمد بنو بکر از مکیان یاری خواستند و بر بنی خزاعه افتادند و خلقی را بکشتند و باقی بهزیمت شدند جبرییل ع از پیغام حق جل جلاله آمد و رسول ص را خبر داد که ایشان نقض عهد کردند اکنون بسیج راه کن به مکه رو که وقت فتح آمد و بنو خزاعه نفیر نامه برسول ص فرستادند و رسول خود خبر داشت قریش چون بدانستند که رسول خدا ص از آن حال خبر یافت بترسیدند و رعبی عظیم در دل ایشان افتاد گفتند نباید که رسول ایشان را یاری دهد و بر ما چیره شوند بو سفیان را فرا راه کردند تا به مدینه شود و از رسول خدا ص عذر خواهد جبرییل ع آمد و رسول را خبر داد از آمدن بو سفیان و رسول یاران را گفت که بو سفیان بعذر همی آید و من قبول نخواهم کرد بو سفیان چون به مدینه رسید نخست بدر خانه فاطمه علیها السلام شد و قصه خود بگفت فاطمه ع گفت این کار بزرگتر از آنست که حدیث زنان در آن گنجد پس بنزدیک رسول ص شد و رسول ص بیش از آن نگفت که مکیان عهد بشکستند و نیز جواب سخنان وی نداد تا بو سفیان نومید برخاست و بنزدیک ام حبیبه دختر خویش شد که عیال رسول بود و آن روز نوبت رسول آنجا بود نطعی از ادیم عکاظی باز کرده که رسول ص بر آنجا نشستی بو سفیان خواست که بر آنجا نشیند ام حبیبه بنگذاشت گفت این جامه رسول ص و جای رسول ص است کافر را با نجاست کفر نرسد و نسزد که بر جامه و جای رسول ص نشیند بو سفیان غمگین و نومید باز گشت و قصد مکه کرد پس رسول ص مهاجر و انصار را جمع کرد و گفت اسباب راه را بسازید که بسفر می باید شد یاران را دشخوار آمد که سفر روم می پنداشتند از آنکه خبر روم آمده بود و رسول ص حدیث مکه پنهان داشت تا آن ساعت که فرا راه بود بیرون آمد با ده هزار سوار پیاده و سوی مکه رفت و فرمود که سر راهها فرو گیرید تا پیش از ما کسی بایشان نرسد زنی بود نام وی ساره مغنیه بود و نیز در میان لشگر جامه شویی کردی ملطفه ای ستد از حاطب بن ابی بلتعه به مکه و قصه این زن و این ملطفه در ابتداء سورة الممتحنة بیان کرده شد پس رسول خدا ص با لشگر اسلام رفتند تا بغطفان رسیدند و اهل مکه را از ایشان خبر نه اما همی ترسیدند و بو سفیان را گفتند هیچ خبر از محمد ص نمی رسد و ما را دل مشغولست یکی را بفرست تا خبر باز آرد بو سفیان گفت این کار منست من خود بروم و حقیقت این حال باز دانم بو سفیان با حکیم بن حزام برفتند براه مدینه تا بغطفان رسیدند بشب و همه کوه و دشت و صحرا روشنایی دیدند از چراغها و آتشها که افروخته بودند بو سفیان تعجب همی کرد که این مگر نه محمد ص است که او را چندین سپاه و حشم نباشد و عباس بن عبد المطلب آن شب از لشگرگاه بیرون آمده بود و تجسس اخبار همی کرد بو سفیان بر وی رسید و میان عباس و بو سفیان دوستی بود از قدیم باز گفت ای با سفیان تو اینجا چگونه افتادی باین وقت اگر عمر ترا دریابد ترا هلاک کند آن گه او را بر مرکوب خود نشاند و ردیف خویش ساخت عمر همان ساعت بیرون آمده بود چون بو سفیان را دید تیغ برکشید و قصد قتل وی کرد عباس گفت ای عمر او در امان منست پس عمر رفت تا رسول ص را خبر کند عباس نیز بشتافت تا هر دو بهم بدر خیمه رسول ص رسیدند عمر گفت یا رسول الله هذا ابو سفیان عدو الله قد امکن الله منه بغیر عهد و لا عقد فدعنی اضرب عنقه عباس گفت یا رسول الله انی قد اجرته پس رسول خدا ص او را امان داد و قصد عمر از وی باز داشت و او را به عباس سپرد گفت امشب تو او را بخیمه خویش بر عباس او را بخیمه خویش برد دیگر روز بامداد بحضرت رسول ص آمد رسول گفت ویحک یا با سفیان ا لم یأن لک ان تعلم ان لا اله الا الله و انی رسول الله
بو سفیان گفت بابی انت و امی ما اوصلک و احلمک و اکرمک و الله لقد ظننت ان لو کان مع الله اله غیره لقد اغنی شییا مادر و پدر من فدای تو باد ای محمد چه حلیم و کریم که تویی و چه بردبار و بزرگوار و کریم طبع و خوش خوی که تویی ای محمد و الله که ظن من چنانست که اگر با الله خدایی دیگر بودی ازو کاری بگشادی و ما را بکار آمدی رسول ص گفت یا با سفیان نمی دانی که من رسول خداام بو سفیان گفت چیزی از این معنی در دل من می بود عباس گفت ویحک یا با سفیان اسلم و اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله قبل ان یضرب عنقک بو سفیان چون این سخن از عباس بشنید کلمه شهادت بگفت و مسلمان گشت عباس گفت یا رسول الله این بو سفیان مردی بزرگ منش است و تفاخر دوست دارد با وی کرامتی کن برو نواختی نه رسول ص فرمود من دخل دار ابی سفیان فهو آمن و من دخل المسجد فهو آمن و من اغلق علیه بابه فهو آمن ...