میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و منهم من یستمع إلیک کلبی گفت بو سفیان و ولید مغیره و النضر بن الحارث و عتبه و شیبه پسران ربیعه و امیه و ابی پسران خلف این جماعت همه بهم آمدند و گوش فرا داشتند که رسول خدا ص قرآن می خواند و آن خواندن وی در دلهای ایشان اثر نمی کرد از آنکه دلهای ایشان زنگار کفر داشت و حق پذیر نبود نضر بن الحارث را گفتند چه گویی تو در کار محمد
هیچ می دریابی که چه میخواند و چه میگوید و این نضر مردی بود معاند سخت خصومت و چرب سخن و کافر دل پیوسته بزمین عجم سفر کردی و اخبار عجم و قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان جمع کردی و آن بر عرب میخواندی یعنی معارضه قرآن میکنم چون ایشان از نضر پرسیدند که چیست آنچه محمد میخواند وی جواب داد من ندانم همی بینم که زبان می جنباند و ترهاتی میگوید از جنس آن اساطیر الاولین و اخبار عجم که پیوسته من با شما میگویم بو سفیان گفت آنچه میخواند بعضی حق است و بعضی باطل بو جهل گفت کلا و لما همه باطل است و ترهات پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و منهم من یستمع إلیک یعنی عند قراءتک القرآن
و جعلنا علی قلوبهم أکنة جمع کنان است همچون اعنه جمع عنان و کنان پوشش بود که در دل آید تا قرآن بندانند و در نیابند أن یفقهوه یعنی ان لا یفقهوه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱۰ - النوبة الثالثة
... بلی در بدایت از دلیل چاره نیست چنان که بدایت راه خلیل بود چون آن همه دلایل در راه خلیل ع آمد کوکب و قمر و آفتاب بهر دلیلی که میرسید در وی همی آویخت که هذا ربی چون از درجه دلایل برگذشت جمال توحید بدیده عیان بدید گفت یا قوم إنی بری ء مما تشرکون ای من الاستدلال بالمخلوقات علی الخالق فلا دلیل علیه سواه همانست که آن مهتر دین گفت عرفت الله بالله و عرفت ما دون الله بنور الله و هو المشار الیه لقوله و أشرقت الأرض بنور ربها
آن جوانمرد طریقت اینجا نکته ای عزیز گفته و روش راهروان را و کشش ربودگان را بیانی نموده گفتا چون از درگاه احدیت بنعت رأفت و رحمت این نواخت به خلیل رسید که و اتخذ الله إبراهیم خلیلا فرمان آمد که ای خلیل در راه خلت ایستادگی شرط نیست از منزل أسلمت لرب العالمین فراتر شو سفری کن که آن را سفر تفرید گویند سیروا سبق المفردون خلیل طالبی تیز رو بود جوینده یادگار ازل بود نعلین قصد در پای همت کرد سفر إنی ذاهب إلی ربی پیش گرفت
از کمین گاه غیب خزاین عزت فرو گشادند و از آن درر الغیب و عجایب الذخایر بسی در راه إنی ذاهب فرو ریختند خلیل هنوز رونده بود بسته إنی ذاهب گشته بنقطه جمع نرسیده باز نگرست غنیمت دید بغنیمت مشغول شد جمال توحید از وی روی بپوشید که چرا باز نگرستی تا آن گه که استغفار لا أحب الآفلین بکرد و آن درر الغیب هم چنان میدید و وی باز می ایستاد که هذا ربی هذا ربی که آن درر الغیب بس دل فریب و بس شاغل بود گفتند ای خلیل نبایستی که ترا این وقفت بودی در راه إنی ذاهب إلی ربی روی و آن گه بغنیمت و ذخایر باز نگری چرا چشم همت از آن فرو نگرفتی و چرا سنت ما زاغ البصر بکار نداشتی اینست سنت آن مهتر عالم و خاصیت سید ولد آدم که شب زلفت و الفت آیات کبری در راه او تجلی کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغی ای خلیل کسی که یادگار ازل جوید و راز ولی نعمت او غنایم و ذخایر را چه کند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶- سورة الانعام » ۱۶ - النوبة الثانیة
... آن روز که جن و انس را همه برانگیزانیم و در موقف قیامت بداریم گوییم یا معشر الجن و یوم یحشرهم جمیعا یعنی کفار الانس و الشیاطین آن روز که کفار مردم و اولاد شیاطین همه بهم آریم فنقول یا معشر الشیاطین گوییم ای گروه شیاطین ای اولاد ابلیس قد استکثرتم من الإنس بالاغواء و الاضلال بس فراوان مردم را از راه ببردید و عمل بد بر ایشان آراستید و قال أولیاؤهم یعنی اولیاء الجن من کفار الانس آن کفار مردم که اولیاء شیاطین اند و موافق ایشان و بفرمان ایشان اند ربنا استمتع بعضنا ببعض استمتاع ایشان بیکدیگر آن بود که موافق یکدیگر بودند و طاعت یکدیگر داشتند کفار مردم طاعت شیاطین داشتند و تعزیر و اضلال ایشان پذیرفتند و شیاطین بر کفار انس آنچه هواها و مراد نفس ایشان بود بر ایشان آراستند تا فعل آن بر ایشان آسان بود
کلبی گفت استمتاع انس بجن آن بود که مردم سفر میکردند در بیابان موحش بشب فرو می آمدند و از طوارق می ترسیدند میگفتند اعوذ بسید اهل هذا الوادی من شر سفهایه فریاد میخوانم بسید قوم این وادی از شر بدان ایشان باین گفت خود را در جوار و پناه ایشان می داشتند و ایمن میخفتند و استمتاع جن بانس آن بود که میگفتند لقد سودتنان الانس حین فزعوا الینا و عاذوا بنا چون انس بایشان تعوذ میکردند ایشان آن بر قوم خود شرف میشناختند و سرفرازی میکردند و در خود بغلط و فرهیب ۱ می افتادند اینست که رب العالمین گفت و أنه کان رجال من الإنس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا
۱ ج فریفت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۹ - النوبة الثانیة
... و إلی مدین أخاهم شعیبا ای و أرسلنا الی مدین اخاهم شعیبا یعنی اهل مدین میگویند مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود بوی باز خوانند و گفته اند نام قبیله است و ایشان اصحاب ایکه بودند و گفته اند إلی مدین ای و ارسلنا الی ولد مدین بن ابراهیم
قتاده گفت شعیب را بدو قوم فرستادند یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه و مدین دیگراند و اصحاب ایکه دیگر أخاهم شعیبا هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم و قیل ان نسبته فی التوراة شعیب بن حدی بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق و قیل هو شعیب بن میکاییل کان یقال له خطیب الانبیاء لحسن مراجعته قومه أخاهم شعیبا عرب هر چیزی را که منوط بود بچیزی و مداوم بود آن را اخ گویند اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر قال ابن ابی ربیعه
اخا سفر جواب ارض تقاذفت
به فلوات فهو اشعث اغبر ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف » ۱۳ - النوبة الثالثة
... نعیش بما نؤمک منک حینا
موسی ع درین سفر سی روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد و از گرسنگی خبر نداشت از آن که محمول حق بود در سفر کرامت در انتظار مناجات باز در سفر اول که او را به طالب علمی بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگی طاقت نداشت تا می گفت آتنا غداءنا از آن که سفر تأدیب و مشقت بود و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا از رنج خود خبر داشت که با خود بود و از گرسنگی نشان دید که در راه خلق بود
و قال موسی لأخیه هارون اخلفنی فی قومی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت و تنها رفت که در دوستی مشارکت نیست و صفت دوستان در راه دوستی جز تنهایی و یکتایی نیست ...
... مهر لیلی داشتن هم بابت مجنون بود
و لما جاء موسی لمیقاتنا موسی را دو سفر بود یکی سفر طلب دیگر سفر طرب سفر طلب لیلة النار بود و ذلک فی قوله تعالی آنس من جانب الطور نارا و سفر طرب این بود که و لما جاء موسی لمیقاتنا موسی آمد از خود بیخود گشته سر در سر خود گم کرده از جام قدس شراب محبت نوش کرده درد شوق این حدیث در درون وی تکیه زده و از بحار عشق موج ارنی برخاسته بر محلتهای بنی اسراییل می گشت و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد
حرام دارم با دیگران سخن گفتن ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثانیة
... روی جبیر بن مطعم قال لما قسم رسول الله ص سهم ذوی القربی بین بنی هاشم و بنی المطلب جیت انا و عثمان فقلنا یا رسول الله هؤلاء بنو هاشم لا ننکر فضیلتهم لمکانک الذی وضعک الله به فیهم أ رأیت اخواننا من بنی المطلب اعطیتهم و ترکتنا و انما نحن و هم بمنزلة واحدة قال انهم لم یفارقونی فی جاهلیة و لا اسلام و انما بنو هاشم و بنو المطلب شی ء واحد ثم شبک بین اصابعه
و توانگر و درویش و دور و نزدیک و مهینه و کهینه در آن یکسان نرینه دو بهر و مادینه یک بهر هم چون میراث قومی گفتند سهم ذی القربی بهمه قریش قسمت کنند که همه قرابت رسول اند و قول اول درست تر است و بیشترین علما بر آنند حسن گفت سهم رسول الله و سهم ذی القربی بعد رسول الله یجعلان فی الخیل و السلاح و العدة فی سبیل الله و معونة الاسلام و اهله سهم دیگر از خمس یتیمانراست پدر مردگان نارسیده درویش ایشان که در دیوان صدقات نه اند سهم چهارم درویشان مسلمانان راست هم فقرا و هم مساکین سهم پنجم راه گذریان راست که در سفر طاعت باشند نه در سفر معصیت این پنج قسم هر یکی را از پنج یک غنیمت پنج یکی است باقی که بماند اربعة اخماس الغنیمة غازیان راست ایشان که قتال کرده اند و در معرکه بوده اند پیاده را یک سهم و سوار را دو سهم بعد از آن که سلب فرا قاتل داده باشند
آن گه گفت إن کنتم آمنتم بالله و ما أنزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان روا باشد که این سخن متصل بود به آنچه که گفت فاعلموا أن الله مولاکم نعم المولی و نعم النصیر إن کنتم آمنتم بالله و ما أنزلنا علی عبدنا یوم بدر یعنی ایقنوا ان الله ناصرکم اذ کنتم قد شاهدتم من نصره و امداد الملایکة ما شاهدتم و روا باشد که این سخن متعلق باشد بقسمت غنایم و المعنی اقبلوا ما امرتم به فی القسمة ان کنتم آمنتم بالله و القرآن الذی انزلنا علی محمد یوم الفرقان میگوید قسمت چنان که کردیم و فرمودیم بپذیرید اگر ایمان دارید بخدا و به قرآن که به محمد فرو فرستادیم روز بدر که اهل حق و اهل باطل آن روز از هم جدا شدند و دو گروه بر هم رسیدند حزب الله و حزب الشیطان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة
... از بهر آن که از دشمن حذر توان کرد و از نفس حذر کردن نتوان و با هر دشمنی اگر بسازی از شر وی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاک خود در آن بینی و آزاد بار نفس آنست که مصطفی ص گفت ان الله لا ینظر الی صورکم و لا الی اعمالکم و لکن ینظر الی قلوبکم گفت خدای بدل نگرد و بنفس ننگرد و معلوم است که نگرستن تأثیر محبت است و نانگرستن تأثیر بغض اگر نفس دشمن داشته حق نبودی بوی نظر کردی چنان که بدل کند
پس واجب کند نفس را دشمن داشتن و موافقت حق را بنظر مهر و محبت بوی ننگرستن و در معرکه مجاهدت به تیغ ریاضت قهر وی کردن و دیده مراد وی بناوک تفرید و تجرید بر دوختن ازینجا گفت مصطفی ص من مقت نفسه فی ذات الله آمنه الله من عذاب یوم القیمة و در این معنی حکایت احمد بن خضرویه معروف است گفتا روزگاری در قهر نفس خویش بسر آوردم تا او را از مراد و کام خویش بازداشتم روزی نشاط غزو کرد با من بر آویخت که غزا کردن شرط دین است و عماد مسلمانی و نشان طاعت داری و من از نشاط وی عجب داشتم که از نفس نشاط طاعت نیاید و بخیر کمتر گراید گفتم ناچار در زیر این مکری است پیوسته او را روزه میفرمایم مگر طاقت گرسنگی ندارد خواهد که در سفر از آن خلاص یابد و خواهد که در سفر روزه گشاید رخصت سفر بر کار گیرد گفتم با نفس نذری کردم که تا در سفر باشم روزه نگشایم بلکه بیفزایم گفت روا دارم و روزه نگشایم گفتم مگر از آنست که طاقت قیام شب ندارد میخواهد که در سفر از آن خلاص یابد در دل کردم که از قیام هیچ نکاهم و از شام تا بام نفس را بر پای دارم گفت روا دارم و ازان ننالم اندیشه کردم که مگر از آنست که با خلق می نیامیزد و وحشت خلوت او را برین داشته است و میخواهد که با خلق صحبت کند همت کردم که در سفر جز بمنزلهای خراب فرو نیایم و از خلق گوشه گیرم آن نیز از من روا داشت و بپسندید پس از روی عجز و تضرع در حق زاریدم که الهی بفضل خود مرا از مکر نفس آگاه کن و بلطف خود مرا شاد کن آخر دریافتم که نفس میگوید که هر روز مرا به تیغ مجاهدت هزار ضربت زنی و هزار بار بکشی و خلق را از آن آگاهی نه باری بغزا روم تا یکباره کشته شوم و شهید باشم و جهانیان باز گویند که احمد خضرویه در غزا شهادت یافت گفتم صعب خصمی که نفس است که نه در دنیا موافقت نماید نه در عقبی سعادت خواهد کمین ریا خواست که بر من گشاید و در زمره هالکان آرد تا رب العزة مرا از مکر وی آگاهی داد و در جناب کرم و لطف مرا جای داد آن گه در وردها بیفزودم و الطاف کرم بسی دیدم
پیر طریقت گفت الهی از بیم تواند بود بجان رسیدم هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم هیچ غیرت نگرفتم و خلقی بعبرت خویش ندیدم هر چند کوشیدم که یک نفس از آن خود شایسته تو بینم ندیدم ملکا دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم الهی مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن جرمی که خود پوشیدی کریما میان ما با تو داور تویی آن کن که سزای آنی قوله فأن لله خمسه و للرسول چنان که از مال غنیمت بیرون کنند و در آن سهمی است خدای را و رسول را هم چنین در معاملات حقیقت که دل را غنیمت است سهمی است خدای را که بنده در آن آزاد بود از حظ خود و رق کون همه حق باشد و بحق باشد از خود بیزار و از عالم آزاد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة
... ای باز هوا گرفته و باز آمده به دام دوست
رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
و زبان حال ابو بکر میگوید الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم الهی دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقه در دوستی گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه بریدیم دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة
... و قال ابن عباس یجوز ان یصرف سهم سبیل الله الی الحج و هو قول الحسن و احمد و اسحاق
و ابن السبیل راه گذریان اند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهی است چندان بوی دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روی دارد و گفته اند ابن السبیل کسی است که در سفر راه بر وی بزنند و منقطع شود عاجز و محتاج نفقه و قیل هو الضیف ینزل علیک و نسب الی السبیل لملابسته ایاها
فریضة من الله نصب علی الحال و قیل نصب علی المصدر و معناه قطیعة من الله ای هذه السهام قطایع الله علی اربابها ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة
... و از فقر استعاذت خواست گفت اعوذ بک من الفقر یعنی که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیتی مانده فهو ببقیته عن ربه محجوب
پیر طریقت گفت اینجا سه مقام است اول برقی تافت از آسمان فقر تا ترا آگاه کرد پس نسیمی دمید از هوای مسکنت تا ترا آشنا کرد پس دری گشاد از معرفت تا ترا دوست کرد و خلعتی پوشانید تا بستاخ کرد الهی آتش یافت با نور شناخت آمیختی و از باغ وصال نسیم قرب انگیختی باران فردانیت بر گرد بشریت ریختی بآتش دوستی آب و گل سوختی تا دیده عارف را دیدار خود آموختی آن گه در آخر آیت ارباب سهام را ختم کرد بابن السبیل و ابن السبیل بر لسان علم اوست که از وطن خویش مفارقت جوید و در ذل غربت و رنج سفر روز بسر آرد و بر ذوق جوانمردان اوست که از عادات و مألوفات هوای خویش بریده گردد و از خویش و پیوند و جمله خلایق یکبارگی دل بر گیرد با دلی پر درد و جانی پر حسرت غریب وار کنجی گیرد و بر نوای تحسر و تحیر پیوسته می زند که الهی همه بتن غریب اند و من بجان و دل غریبم همه در سفر غریب اند و من در حضر غریبم الهی هر بیماری را شفا از طبیب و من بیمار از طبیبم هر کسرا از قسمت بهره ای و من بی نصیب ام هر دل شده ای را یاری و غمگساری است و من بی یار و بی قریبم
همه شب مردمان در خواب و من بیدار چون باشم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۸ - النوبة الثالثة
... بو یزید بسطامی را پرسیدند بچه رسیدی باین مقام گفت به تنی برهنه
و شکمی گرسنه و دلی پر درد و جانی پر حسرت گفتند روا باشد که کسی بی آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود گفت روا بود اما فتوحه علی قدر سفره فتوح وی باندازه سفر وی بود و نواله وی بقدر حوصله وی
واسطی را از درجه ایمان پرسیدند گفت مرد را در گبرگی چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سر این معنی آنست که چنان که انبیاء را ع پیش از چهل سال وحی ممکن نیست روندگان راه را چهل سال جان و دل درباید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشان را امروز آن بهشتی باشد نقد و فردا جنات عدن بود امروز بهشت وصل فردا بهشت فضل امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان و رضوان من الله أکبر ذلک هو الفوز العظیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » النوبة الثانیة
... و آخرون ای و من اهل المدینة قوم آخرون سوی المذکورین اعترفوا بذنوبهم فی النفاق و التأخر عن الجهاد خلطوا عملا صالحا التوبة و آخر سییا النفاق
و این در شأن بو لبابة بن عبد المنذر آمد و اوس بن ثعلبه و وداعة بن حزام الانصاری که تخلف کرده بودند و بغزاء تبوک نرفته چون آیت وعید آمد در منافقان و متخلفان ایشان پشیمان گشتند و تحسر خوردند گفتند نکون فی الظلال مع النساء و رسول الله و اصحابه فی الجهاد و الله لیوبقن انفسنا بالسواری و لا یطلقنا احد حتی یکون الرسول هو الذی یطلقنا و یعذرنا گفتند رسول خدا و اصحاب وی در سفر و در غزا و مادر خانها با زنان نشسته و سایه کشیده و جای خوش گزیده این نه نیک است و نه پسندیده و الله که ما تنهای خویش درین ستونهای مسجد بندیم و تا رسول خدا از ما خشنود نشود و ما را از آن بند نرهاند خویشتن را از آن بند بیرون نیاریم رفتند و خویشتن را در آن ستونها ببستند تا رسول خدا از غزاء باز آمد و بر ایشان بر گذشت ایشان را چنان دید گفت اینان که اند گفتند اینان که تخلف کردند از غزا بی عذر باز نشسته اند اکنون پشیمان شده اند و با خدا عهد کرده که تا رسول خدا از ما راضی نگردد و ما را نگشاید خویشتن را از این بند نگشاییم رسول خدا گفت و انا اقسم ان لا اطلقهم و لا اعذرهم حتی اومر باطلاقهم رغبوا عنی و تخلفوا عن الغزو مع المسلمین فانزل الله هذه الایة
چون این آیت فرو آمد تا آنجا که گفت عسی الله أن یتوب علیهم رسول دانست که عسی از خدا واجب است و توبه ایشان قبول برخاست و رفت و ایشان را از آن بند رهایی داد پس ایشان گفتند یا رسول الله هذه اموالنا التی خلفتنا عنک فتصدق بها عنا و طهرنا و استغفر لنا فقال ما أمرت فیها بأمر فنزل قوله خذ من أموالهم صدقة قتاده گفت متخلفان نه کس بودند اما چهار کس ایشان اند که خلطوا عملا صالحا و آخر سییا بو لبابة و جد قیس و اوس بن حزام و ثعلبة بن ودیعة مجاهد گفت نزل فی ابی لبابة وحده اذ قال لقریظة ان نزلتم علی حکمه فهو الذبح و اشار الی حلقه فندم و تاب و اقر بذنبه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة
... مرد بودی از برای رنگ و بویی زن مباش
و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طایفة الایة ظاهر آیت حث علمای دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر احیاء سنت مصطفی ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را همچنانست که مصطفی ص گفت بلغوا عنی و لو آیة نضر الله عبدا سمع مقالتی فحفظها و وعاها و اداها و رب حامل فقه الی من هوا فقه منه و روی نضر الله امرا سمع منا شییا فبلغه کما سمعه فرب مبلغ اوعی له من سامع و روی نصر الله من سمع قولی ثم لم یزد فیه این خبرها بمعنی متقارب اند میگوید تازه روی و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجای آورد بزرگان دین و علمای سلف گفته اند هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنت تصرف نکنی و از ظاهر خود بنگردانی و در آن نیفزایی و از آن بنکاهی و از تأویل و تصرف و تکلف بپرهیزی تأویل و تصرف در دین زهر قاتل است آن دین که بر تأویل و تصرف نهند باطل است تأویل و تصرف فعل دشمن است اقرار و تسلیم فعل دوست درک تأویل را ضامن رأی است درک تسلیم را ضامن خدای است هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست سهل بن عبد الله رحمه الله این آیت بر خواند و ما کان المؤمنون لینفروا کافة گفت افضل الرحلة رحلة من الهوی الی العقل و من الجهل الی العلم و من الدنیا الی الآخرة و من النفس الی التقوی و من الخلق الی الله تعالی رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسی بروشنایی علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوی باز برند تا بسر کوی محبت رسند بر بساط مشاهدت بمحل قربت در حضرت عندیت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوی رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو علی سیاه قدس الله روحه آورده اند که جایی میگذشت دیده وی بر جمعی اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده چون دیده شیخ بدان بی سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت پادشاها راه نمیدانند راهشان نمای تا بدانند هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه های ایشان گشادند همه زنار کفر بگشادند و کمر وفای دین در میان جان بستند
أ و لا یرون أنهم یفتنون فی کل عام الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوی باز پناهیدن چه روی باشد خوابی چون خواب غرق شدگان خوردی چون خورد بیماران عیشی چون عیش زندانیان باید تا درد وی را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضای حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد میگوید جل جلاله و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إن فی ذلک لآیة لمن خاف عذاب الآخرة ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود یحیی معاذ گفت روزها پنج است یکی روز مفقود دیگر روز مشهود سیوم روز مورود چهارم روز موعود پنجم روز ممدود اما روز مفقود روز دینیه است که بر تو گذشت وفایت شد و با تو جذر حسرت و تلهف در فوات آن نماند دریافت آن را درمان نه و با پس آوردن آن ممکن نه و اگر گویی امروز تدارک کنم امروز را خود حقی است که جز حق خویش را در آن جایگیر نه با تو جز ازین نماند که گویی یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله و رب العزة آن کند که خود خواهد اگر بیامرزد فضل آن دارد و فضل از وی سزا است و اگر عقوبت کند بعدل کند و عدل وی راست اما روز مشهود این روز است که تو در آنی اگر خود را دریابی و عمل کنی و سفر آخرت را زادی برگیری و مقام رستاخیز را عدتی بسازی وقت آن یافته ای بغنیمت دار و ببیداری و هشیاری کار خود بساز پیش از آنکه روز بسر آید و وقت در گذرد و کوش تا امروز از دی ترا به بود که مصطفی ص گفته مغبون کسی است که دی و امروز او را یکسان است من استوی یوماه فهو مغبون
و روز مورود روز فرداست نگر تا اندیشه آن نبری و دل در آن نبندی و وقت خویش بامید فردا ضایع نکنی که فردای ناآمده در دست تو نیست و باشد که خود در شمار عمر تو نیست میگوید که ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة
... ثم قالوا یا نبی الله کیف یأکله الذیب و فینا شمعون اذا غضب لا یسکن غضبه حتی یصیح فاذا صاح لا تسمعه حامل الا وضعت ما فی بطنها و فینا یهودا اذا غضب شق السبع بنصفین یوسف چون این سخن از ایشان بشنید فرا پیش پدر رفت گفت یا ابة ارسلنی معهم قال أ تحب ذلک یا بنی قال نعم قال فاذا کان غدا اذنت لک فی ذلک
یعقوب او را وعده داد که فردا ترا با ایشان بفرستم یوسف همه شب خرم بود و شادی میکرد که فردا با برادران بچراگاه و تماشا روم یعقوب بامداد موی وی بشانه زد و پیراهن ابراهیم در وی پوشانید و کمر اسحاق بر میان وی بست و عصا بدست وی داد و پسران را وصیت کرد گفت اوصیکم بتقوی الله و بحبیبی یوسف اسیلکم بالله ان جاع یوسف فاطعموه و ان عطش فاسقوه و قوموا علیه و لا تخذلوه و کونوا متواصلین متراحمین آن گه یوسف را در بر گرفت و میان دو چشمش ببوسید و گفت استودعک رب العالمین و یعقوب را سله ای بود که ابراهیم زاد اسحاق در آن نهادی بوقت سفر کردن یعقوب هم چنان طعام در آن نهاد از بهر زاد یوسف و بدست لاوی داد و کوزه آب بدست شمعون و روبیل یوسف را بر دوش گرفت و برفتند یعقوب در ایشان مینگریست و میگریست تا از دیدار چشم وی غایب شدند یعقوب بخانه باز گشت غمگین و گریان بخفت در خواب دید که کسی گفتی هفتاد هفتاد هفتاد هفتاد یعقوب از خواب در آمد و تعبیر خواب نیک دانست گفت آه یوسف از بر من رفت هفتاد ساعت و هفتاد روز و هفتاد ماه و هفتاد سال و پسران یعقوب چون از دیدار پدر غایب گشتند روبیل یوسف را از دوش فرو هشت و همه از پیش برفتند و در تدبیر کار وی شدند یوسف پاره ای برفت رنجور گشت گفت ای برادران تشنه ام مرا آب دهید و شمعون کوزه آب بر زمین زده و شکسته یوسف بدانست که بلا آغاز کرد و او را محنت پیش آمد بگریست و زاری کرد و از پس ایشان همی دوید عرق از پیشانی گشاده و اشک از دیده روان و پای آبله کرده همی گوید ای برادران ای آل ابراهیم نه این بود عهد پدر با شما از بهر من نه این بود بشما امید پدر من چرا رحمت نکنید و بوفاء عهد باز نیایید ایشان آن همی شنیدند و او را هم چنان بتشنگی و گرسنگی و رنج همی داشتند تا آن گه که از ایشان نومید گشت و از بیم قتل بیفتاد و بیهوش شد یهودا بر وی مشفق گشت سر وی در کنار گرفت یوسف بهش باز آمد گفت ای برادر زینهار یهودا او را تسکین دل داد گفت مترس که از قتل بزینهار منی یوسف گفت من خود دانسته بودم که من اهل غم گینان ام و از خاندان محنت زدگان لکن گفتم مگر محنت من از بیگانگان بود کی دانستم و کجا گمان بردم که محنت از برادران بینم و داغ بر دل من بدست ایشان نهند آن گاه بنالید و بزارید و گفت ای پدر از حال من خبر نداری و ندانی که بر من چه می رود برادران گفتند مر یهودا را که تو ما را از کشتن منع میکنی و کار وی بجایی رسانیدیم که او را واپیش پدر بردن هیچ روی نیست اکنون تدبیر چیست یهودا گفت من چاهی دیده ام درین وادی او را در آن چاه افکنیم تا راه گذری فرا رسد و او را ببرد و مقصود شما گم بودن وی است تا پدر او را نه بیند و دل بشما دهد ایشان بحکم وی رضا دادند و رای وی موافق داشتند او را بر گرفتند و بسر چاه بردند و پیراهن از وی برکشیدند بعلت آنکه تا پیراهن بخون آلوده پیش پدر برند و آن وی را نشانی بود که گرگ یوسف را بخورد یوسف گفت یا اخوتاه ردوا علی قمیصی اتوار به فی الجب فقالوا ادع الاحد عشر کوکبا و الشمس و القمر یکسوک و یؤنسوک پس او را بچاه فرو گذاشتند چون بنیمه چاه رسید رسن از دست رها کردند رب العزه او را بقعر آن چاه رسانید چنان که هیچ رنج بوی نرسید و در میان آب سنگی بود یوسف بر آن سنگ نشست و برادران از سر چاه برفتند یهودا باز آمد که بر وی از همه مشفق تر بود و دلش نمیداد که او را فرو گذارد فرا سر چاه آمد گریان و نالان و رنجور دل گفت یا یوسف صعب است این کار که ترا پیش آمد و من عظیم رنجورم باین که برادران با تو کردند یوسف گفت یا اخی این حکم خداست و بر حکم خدا اعتراض نیست لکن ترا وصیت میکنم اگر روزی غریبی را بینی تشنه و گرسنه و ستم رسیده با وی مساعدت کن و لطف و مهربانی نمای ای یهودا و چون بخانه باز روی برادرم بنیامین و خواهرم دینه از من سلام برسان و ایشان را بنواز و ازین معاملت که برادران با من کردند پدر را هیچ آگاه مکن که مرا امید است که ازینجا خلاص یابم تا من ایشان را عفو کنم و پدر این خبر نشنیده باشد و گفته اند که از سر چاه تا بقعر صد و شصت گز بود و از کرامت یوسف آواز یکدیگر آسان می شنیدند یهودا گفت چرا باید که پدر این خبر نشنود گفت نباید که از سر ضجر بر ایشان دعا کند و ایشان را گزندی رسد که اندوه آن بعضی بمن رسد اینست کمال شفقت و غایت کرم و مهربانی بی نهایت طبع کریم پیوسته احسان را متقاضی بود اصل شریف همواره با کرم و لطف گراید
و گفته اند که آب آن چاه تلخ بود چون یوسف در چاه آرام گرفت آب آن خوش گشت و چاه تاریک روشن شد و یوسف برهنه بود اما بر بازوی وی تعویذی بسته که یعقوب آن را از بیم چشم زخم بر وی بسته بود و در آن تعویذ پیراهن ابراهیم خلیل بود پیراهن از حریر بهشت که جبرییل آورده بود از بهشت آن روز که ابراهیم را برهنه در آتش نمرود می افکندند و بعد از ابراهیم اسحاق بمیراث برد از وی و بعد از اسحاق یعقوب آن ساعت که یوسف برهنه در چاه آمد جبرییل آن تعویذ بگشاد و پیراهن بیرون آورد و در یوسف پوشانید و گفته اند بهی از بهشت بیاورد و بوی داد تا بخورد و گفته اند که رب العزه بوی فریشته ای فرستاد که او را ملک النور گویند که آن فریشته مونس ابراهیم بود در آتش نمرود و مونس اسماعیل بود آن گه که هاجر بطلب آب رفت و او را تنها بگذاشت و مونس یونس بود آن گه که از شکم ماهی بیرون آمد در عراء این ملک النور در چاه مونس یوسف بود و گفته اند یوسف در چاه دعا کرد گفت یا صریخ المستصرخین یا غوث المستغیثین یا مفرج کرب المکروبین قد تری مکانی و تعرف حالی و لا یخفی علیک شی ء من امری فریشتگان آسمان آواز وی بشنیدند همه بغلغل افتادند گفتند الهنا و سیدنا انا لنسمع بکاء و دعاء اما البکاء فبکاء صبی و اما الدعاء فدعاء نبی فاوحی الله الیهم ملایکتی هذا یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن خلیل ابراهیم فاتسع الجب له مد بصره و وکل الله به سبعین الف ملک یؤنسونه و کان جبرییل عن یمینه و میکاییل عن یساره فجعل الله له الجب روضة خضراء و کانت تؤنسه و کان الله من وراء ذلک مطلع علیه ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
... و قال کعب الاحبار کان یوسف حسن الوجه جعد الشعر ضخم العین مستوی الخلق ابیض اللون غلیظ الساقین و الساعدین و العضدین خمیص البطن صغیر السرة و کان اذا تبسم رأیت النور فی ضواحکه فاذا تکلم رأیت فی کلامه شعاع النور یبتهر عن ثنایاه و لا یستطیع احد وصفه و کان حسنه کضوء النار عند اللیل و کان یشبه آدم یوم خلقه الله عز و جل و صوره و نفخ فیه من روحه ان یصیب المعصیة و یقال انه ورث ذلک الجمال من جدته سارة و کانت اعطیت سدس الحسن
وارد چون او را بدید بانگ از وی برآمد که یا بشری هذا غلام ای شادیا مرا آنک غلامی مالک ذعر گفت خاموش باشید و او را پنهان دارید که این چهارپایان ما از بهر آن ایستادند تا ما درست کنیم که وی کیست و سبب بودن وی اینجا چیست اینست که رب العالمین گفت و أسروه بضاعة منصوب علی الحال یعنی اسره مالک بن ذعر و اصحابه فقالوا للسیارة هو بضاعة ابضعناها اهل الماء لنبیعه بمصر لیلا یستشرکهم فیه الناس مالک ذعر و اصحاب وی یوسف را از اهل قافله پنهان کردند که ایشان را عادت بودی که هر سود و زیان که ایشان را بودی در سفر در آن مشترک بودندی خواستند که تنها این غلام ایشان را باشد
قال الزجاج کانه قال و اسروه جاعلیه بضاعة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة
... شربتی از جام جد بر جان آن بیمار زن
اما نفس مکاره فروترست از نفس اماره قوت آن ندارد که مقاومت مرد کند اما پیوسته در کمین بود تا کی دست یابد و مثالش آنست که چون مرید را در راه مجاهدت و ریاضت در مقام جمعیت بیند سفری از سفرهای طاعت چون حج و غزا و زیارت در پیش وی نهد گوید این بهتر و در منازل طاعات این قدم عالیتر و وی در آنچ گفت راستگوی است اما مکرست که میکند و تلبیس که میخواهد تا مرید را از مقام جمعیت بیفکند و او را در این سفر پراکنده خاطر و سرگردان کند و باشد که بمقصود رسد و باشد که نرسد و اگر رسد باشد که این جمعیت هرگز باز نبیند جنید از اینجا گفت هزار مرید با ما قدم درین راه نهادند همه فرو شدند و من بر سر آمدم و مریدان را در راه ارادت پیر از بهر این میباید که پیران منازل این راه شناخته باشند و کمین گاه نفس مکاره بر ایشان پوشیده نماند تا احوال مریدان را تتبع میکنند و آنچ سازگار قدم ایشان بود بر آن دلالت می کنند بزرگان دین گفتند مرد تا صاحب تمکین نشود از نفس مکاره ایمن نگردد و آب اندک بقدری نجاست پلید گردد اما بحر هرگز پلید نگردد حال اهل بدایت باریک بود خاطر ذمیمه از نفس مکاره خیزد او را بجنباند اما حال اهل تمکین و ارباب نهایت کوه باشد و باد کوه را نتواند جنبانید و بعد از نفس مکاره نفس سحاره است گرد اهل حقیقت گردد چون او را بر طاعات و انواع ریاضات محکم بیند گوید بر نفس خود رحمت کن ان لنفسک علیک حقا چون مرد نه محقق باشد او را از مقام حقیقت با مقام شریعت آرد رخصت پیش وی نهد و هر جا که رخصت آمد آرام نفس پدید آمد از آنجا نفس قوت گیرد و او را بقدم اول باز برد نفس اماره باز دید آید
ابراهیم خواص گفت چهل سال با نفس در منازعت بودم که از من نان و ماست میخواست روزی مرا بر وی رحمت آمد درمی سیم حلال بچنگ آوردم در بغداد می رفتم تا نان و ماست خرم در خرابه ای شدم پیری را دیدم در آن گرما گرم افتاده و زنبوران از هوا در می پریدند و از وی گوشت بر میگرفتند ابراهیم گفت مرا بر وی رحمت آمد گفتم مسکین این مرد سر برداشت و گفت ای خواص در من چه مسکینی می بینی نه تاج اسلام بر سر منست و گوهر معرفت در دل من مسکین تویی که به چهل سال شهوت نان و ماست از نفس خود منع نمی توانی کرد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۰ - النوبة الثانیة
... یا بنی اذهبوا مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اول چون طلب کرد و پس بخلوت با وی چون نشست و با وی طعام چون خورد و چه گفت و انگه قصه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند یعقوب آن گه گفت یا بنی اذهبوا فتحسسوا من یوسف و أخیه فانی ارجو و اظن انه یوسف قال ابن عباس التجسس فی الخیر و التحسس فی الشر و هو طلب الاحساس مرة بعد اخری و الاحساس الادراک و الحس الاسم کالطاعة من اطاع و لا تیأسوا من روح الله ای لا تقنطوا من رحمة الله و فرجه و الروح الاستراحة إنه لا ییأس ای ان الامر و الشأن لا ییأس من روح الله إلا القوم الکافرون ای الایمان بالله و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته قال عبد الله بن مسعود اکبر الکبایر ثلاثة الایاس من روح الله و قرأ إنه لا ییأس من روح الله إلا القوم الکافرون و القنوط من رحمة الله و قرأ و من یقنط من رحمة ربه إلا الضالون و الامن من مکر الله و قرأ فلا یأمن مکر الله إلا القوم الخاسرون و قال الجنید تحقق رجاء الراجین عند تواتر المحن
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند خرواری چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حب الصنوبر و مقل و صوف و موی گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفته اند که در آن کفشهای کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته و قال ابن عباس کانت دراهم ردیة زیوفا لا تجوز الا بوضیعة این بارها برداشتند و روی به مصر نهادند و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند
و ذلک قوله عز و جل فلما دخلوا علیه ای علی یوسف قالوا یا أیها العزیز و کانت ولاة مصر یسمون بهذا الاسم علی ایة ملة کانوا و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر مسنا و أهلنا الضر ای الجدب و انقطاع الامطار و جینا ببضاعة مزجاة اصل هذه الکلمة من التزجیة و هی الدفع و السوق تقول زجیت العیش اذا سقته علی اقتار یعنی انها بضاعة تدفع و لا یقبلها کل احد و گفته اند آن بارها بمصر بفروختند بدرمی چند ردی نبهره و گندم بآن نقد نمی فروختند پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهای طعام را ناشایسته فأوف لنا الکیل ای ساهلنا فی النقد و اعطنا بالدراهم الردیة مثل ما تعطی بغیرها من الجیاد گفتند با ما باین نقد مساهلت کن وگرچه نارواست و نه نقد طعام است تو با ما در آن مسامحت کن و بفرمای تا همان بتمامی بما دهند و تصدق علینا مفسران را درین دو قول است یکی آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده باین قول معنی تصدق علینا آنست که تصدق علینا بما بین السعرین و الثمنین فاعطنا بالردی ما تعطی بالجید و قیل تصدق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک و قیل تصدق علینا باخینا و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفی ص حلال بوده و انما حرمت علی نبینا محمد ص إن الله یجزی المتصدقین یکافیهم و الصدقة العطیة للفقراء ابتغاء الاجر و سمع الحسن رجلا یقول اللهم تصدق علی فقال یا هذا ان الله لا یتصدق و انما یتصدق من یبغی الثواب قل اللهم اعطنی و تفضل علی قال الضحاک لم یقولوا ان الله یجزیک ان تصدقت علینا لانهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و علی ای دین هو ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۰ - النوبة الثالثة
... یا بنی اذهبوا فتحسسوا ای اطلبوا یوسف بجمیع حواسکم بالبصر لعلکم تبصرونه و بالاذن لعلکم تسمعون ذکره و بالشم لعلکم تجدون ریحه روید ای پسران من یوسف را بجویید و خبر و نشان وی بپرسید و از روح خدا نومید مباشید محنت بغایت رسید بوی فرج می آید کارد باستخوان رسید وقتست اگر می بخشاید
ای قافله چون روی بسوی سفر آرید
ما را بشما آرزویی هست برآرید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱۱ - النوبة الثانیة
... قال أ لم أقل لکم إنی أعلم من الله ما لا تعلمون من حیاة یوسف لاخبار ملک الموت ایای و ان الله یجمع بیننا و قیل انی اعلم من صحة رؤیا یوسف و قیل اعلم من بلوی الانبیاء و نزول الفرج ما لا تعلمون پس برادران یوسف از پدر عذر خواستند و بگناه خویش معترف شدند گفتند یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا سل الله لنا مغفرة ما ارتکبنا فی حقک و حق ابنک انا تبنا و اعترفنا بخطایانا
قال سوف أستغفر لکم ربی اخره الی سحر لیلة الجمعة لانه افضل اوقات الدعاء و قیل معناه حتی استأذن ربی فی الاستغفار لکم خشی ان یقال له ما قال لنوح حین دعا لابنه الغریق و قیل قال لهم تحللوا اول الامر من یوسف ثم استغفر لکم ربی إنه هو الغفور الرحیم چون یهودا به کنعان آمد و پیراهن آورد بعد از آن بسه روز برادران دیگر رسیدند و جهاز آوردند ساز سفر و برگ راه که یوسف فرستاده بود با دویست راحله و در خواسته که کسان شما خرد و بزرگ شما همه باید که بیایید ایشان همه کارسازی راه کردند و هر چه در خاندان یعقوب مرد و زن خرد و بزرگ بیرون شدند هفتاد و دو کس بودند
و آن روز که اسراییلیان و نژاد ایشان با موسی از مصر بیرون آمدند هزار هزار و ششصد هزار بودند فلما دخلوا علی یوسف آوی إلیه أبویه فی الآیة تقدیم و تأخیر التأویل فلما دخلوا قال ادخلوا مصر و آوی الیه ابویه و رفعهما علی العرش چون یعقوب و کسان وی نزدیک مصر رسیدند یوسف با ملک مصر مشورت کرد که یعقوب و قوم نزدیک رسیدند و استقبال ایشان لا بد است یوسف بیرون آمد و ملک موافقت کرد با جمله خیل و حشم خویش و هم اربعة آلاف و از مصریان نفری بسیار بیرون آمدند یعقوب چون آن خیل و حشم فراوان دید آواز اسبان و ازدحام پیادگان و رامش مصریان و خروش لشکر همه در هم پیوسته بایستاد تکیه بر یهودا کرده آن گه گفت بیهودا مگر ملک مصر است این که می آید یهودا گفت لا بل اینک یوسف پسر تو است که می آید چون نزدیک رسید یوسف از اسب فرود آمد پیاده فرا پیش پدر رفت پدر ابتدا کرد بسلام گفت السلام علیک یا مذهب الاحزان عنی یوسف جواب داد و پیشانی پدر ببوسید و دست بگردن وی در آورد یعقوب بگریست و یوسف هم چنان بگریست غریوی و سوزی در لشکر افتاد از گریستن ایشان پس یعقوب گفت الحمد لله الذی اقر عینی بعد طول الاحزان آن گه یوسف گفت ادخلوا مصر إن شاء الله آمنین من کل سوء در آیید ایمن در مصر و این از بهر آن گفت که مردمان در مصر بجواز می توانستند رفتن و ایشان بی جواز در رفتند ایمن آن گه سخن باستثنا پیوست از همها و بلاها که دیده بود یعنی که پس ازین همها و بلاها نبود ان شاء الله ...