حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۸
... من این حیرانی از آیینه سیمای دگر دارم
حزین چون موج از دستم عنان آستین رفته
که در هر دیده از خوناب دپای دگر دارم
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۳
... ما جلوه پرستان به تماشا نرسیدیم
چون موج سرابیم درین وادی خونخوار
هر چند تپیدیم به دریا نرسیدیم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۰
... اگر چه سر برود بر سر قرار توایم
به بوسه ای لب ما موج خیز کوثر کن
که شعله در جگر از لعل آبدار توایم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۶
... به من نگذاشت دوران سبک سر قوت پایی
چو موج از سینه زین دریای بی لنگر برون رفتم
نگشت آلوده پستی همت دامن پاکم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷
... من آن صید ز جان سیرم کمینگاه شهادت را
که موج اشتیاق کینه کوشی می زند خونم
حزین از من سبوی چرخ سنگین دل خطر دارد
به موج شور این میخانه جوشی می زند خونم
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲۲
... از بس گره به رشته آمال می زنیم
از لب گذشته است چو گل موج خون دل
بازپچه خنده بر رخ اطفال می زنیم ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۸
... خارخار غم ایام چه خواهد بودن
در محیطی که زند موج عطا گوهر فیض
آرزوی من ناکام چه خواهد بودن ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱
... آورده ایم زور به بازوی خویشتن
در موج خیز دهر ز طوفان حادثات
چینی ندیده ایم در ابروی خویشتن ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳
... تکلم شیوه شو حسرت ده اعجاز مسیحا را
تبسم آشنا شو موج کوثر را تماشا کن
ز داغم پرده برگیر آتشی در جان دریا زن ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲
ز درویشی بقا دارد دل روشن ضمیر من
زند پهلو به آب زندگی موج حصیر من
کهن تاریخی عشقم که با داوود مدتها ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷
... گره در دیده ام گردید طوفان سرشک از غم
عنان گریه را بگذار و سیر موج دریا کن
حریف میگساران نیستی خشکی مکن زاهد ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹
... با دل قرار عشق ده و بی قرار شو
هر سو چو موج قطره خود را عنان مده
سر را به جیب کش گهر آبدار شو ...
... آسودگی ست پرده غفلت در این سرا
ای دیده موج خون زن و ای دل فگار شو
از درد عشق چهره چو خورشید زرد ساز ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸
... ز زلف پر شکن صد عقده در کار صبا کرده
دهن را در لطافت موج گرداب بقا گفته
کمر را معنی باریک دیوان ادا کرده
کباب دل ز شور گفتگویت در نمک خفته
تبسم را چو موج نکهت می نشیه زاکرده
به کف تیغ تغافل طرف دامن بر میان بسته ...
... به جای باده خون در ساغرم ساقی به جا کرده
زموج می تبسم در لبت رشک شفق گشته
صبوحی زن به رنگ صبح ییراهن قبا کرده ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸
ای روی تو را موج عرق آینه سازی
آیینه ز عکس تو پریخانه نازی ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱
... دل از امید و بیم وصل و هجران برنمی آری
ز چشمت موج بی پروا نگاهی برنمی خیزد
چه دیدی کز نیام این تیغ عریان برنمی آری ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۶
... خیال زلف و رویی را خلیل آتش دل کن
که نسرین تا گریبان موج سنبل تا کمر یابی
رگ افسرده را با یاد مژگانی حوالت کن ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۲
... نه رهی نه همراهی نه دلی نه درمانی
موج خیز وحشت را بی کرانه می دیدم
پهن دشت حیرت را نه سری نه پایانی ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷۴
... چرا از فکر صندل در خمار دردسر باشی
پریشانی بود موج خطر پرشور دریا را
کنی گردآوری گر قطره خود را گهر باشی ...
حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲
... خرمن به باد داده و رسوای کیستی
در محفلی که موج پریزاد می زند
آیینه دار حسن دلارای کیستی ...
حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - حال ابنای زمان
... کور مادرزاد جهل و خضر راه گمرهی
موج را کرده خلاص از خجلت سرگشتگی
قطره را آورده بیرون از حجاب بی تهی ...