میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز من اشتاق الی لقیاه استعذب فیه ما یلقاه من بلواه فان طلب مونسا فی دنیاه او عقباه ضل من یدعو الا ایاه بنام او که خرد را باو راه نیست و هیچکس از حقیقت جلال او آگاه نیست بنام او که مفلسان را جز حضرت او پناه نیست و عاصیان را جز درگاه او درگاه نیست بنام او که جهانیان را چو او پادشاه نیست و در آسمان و زمین جز او الله نیست ای خداوندی که دستگیر درماندگان جز توقیع جلال تو نیست ای مهربانی که رهنمای متحیریان جز منشور رحمت تو نیست ای کریمی که آرام سوختگان جز از حضرت جمال و لطف تو نیست ای عزیزی که عربده مستان عشق جز از جام شراب و شربت نوشاگین تو نیست ای لطیفی که انس جان مشتاقان جز در انتظار دیدار و رضای تو نیست و الله الموفق و المعین
گر پای من از عجز طلبکار تو نیست ...
... شعفا فطیب الورد من اغصانه
پس یک قول آنست که یا انسان و این خطاب با صورت و بشریت مصطفی است چنانک جای دیگر فرمود قل إنما أنا بشر مثلکم از آنجا که انسانیت و جنسیت او مشاکل خلق است و این خطاب با انسان بر وفق آنست و از آنجا که شرف نبوت است و تخصیص رسالت خطاب با وی اینست که یا أیها النبی یا أیها الرسول و این خطاب که با صورت و بشریت است از بهر آن رفت تا نقاب غیرت سازند و هر نامحرمی را بر جمال و کمال وی اطلاع ندهند این چنانست که گویند ارسلانم خوان تا کس به نداند که که ام دریغ بود آن چنان جمالی و کمالی که پر ماس دیده بو جهل و عتبه و شیبه گردد و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون دیده بو جهل که خیره شده انکارست از وی جز انسانیت و بشریت نبیند دیده صدیق اکبر باید ز دوده استغفار تا جمال نبوت و کمال رسالت وی ببیند دیده عتبه و شیبه که حجاب افکنده شب رد از لست جز نسبت عبد المطلب نبیند دیده صدیق و فاروق باید روشن کرده صبح قبول ازل تا شرف و نواخت محمد رسول الله ببیند آری حرم را بنا محرم نمودن شرط نیست کسی باید محرم شریعت و طریقت شده و گرد متابعت سید صلوات الله و سلامه علیه در دیده طلب وی توتیای حرمت گشته تا اهلیت آن دارد که آن جمال ببیند
و قیل یس الیاء اشارة الی یوم المیثاق و السین اشارة الی سره مع الاحباب فکانه قال بحق یوم المیثاق و بسری مع الاحباب و بالقرآن الحکیم إنک لمن المرسلین علی صراط مستقیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۲ - النوبة الاولى
... و جاء من أقصا المدینة و آمد از دورتر جای ازان شهر رجل یسعی مردی شتابان قال یا قوم اتبعوا المرسلین ۲۰ گفت ای قوم بر پی این فرستادگان ایستید
اتبعوا من لا یسیلکم أجرا بر پی ایشان ایستید که از شما مزدی نمیخواهند و هم مهتدون ۲۱ و ایشان بر راه راست اند و بنشان راست
و ما لی لا أعبد الذی فطرنی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید و إلیه ترجعون ۲۲ و شما را همه با او خواهند برد
أ أتخذ من دونه آلهة من فرود از الله خدایان گیرم إن یردن الرحمن بضر که اگر رحمن بمن گزندی خواهد لا تغن عنی شفاعتهم شییا بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ و لا ینقذون ۲۳ و مرا ازان گزند نرهانند
إنی إذا لفی ضلال مبین ۲۴ آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیی آشکارا باشم
إنی آمنت بربکم فاسمعون ۲۵ من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۲ - النوبة الثانیة
... و کل شی ء أحصیناه حفظناه و عددناه و بیناه فی إمام مبین هو اللوح المحفوظ سمی اماما لانه اصل النسخ و الالواح و الکتب کلها این لوح محفوظ همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در ان نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در ان نگرد و ذلک
فی خبر ابی الدرداء قال قال رسول الله ص ینزل الله تعالی فی آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فینفتح الذکر فی الساعة الاولی الذی لا یراه احد فیمحو ما یشاء و ذکر الحدیث
قوله و اضرب لهم مثلا ای اذکر لاهل مکة شبها مثل حالهم من قصة أصحاب القریة و هی انطاکیة من قری الروم إذ جاءها المرسلون یعنی رسل عیسی علیه السلام قال الزجاج معناه مثل لهم مثلا من قولهم هذه الاشیاء علی ضرب واحد ای علی مثال واحد و عندی من هذا الضرب کثیر ای من هذا المثال و ضرب المثل هاهنا تعدی الی مفعولین احدهما مثلا و الآخر اصحاب القریة
و قیل اصحاب القریة بدل من مثل کانه قال اذکر لهم اصحاب القریة ای خبر القریة میگوید ای محمد ایشان را بگوی خبر اصحاب شهر انطاکیه آن گه که رسولان عیسی بایشان آمدند و ذلک قوله إذ أرسلنا إلیهم اثنین اسند الارسال الی نفسه سبحانه لان عیسی ارسلهم بامره عز و جل و قصه آنست که رب العالمین وحی فرستاد به عیسی علیه السلام که من ترا بآسمان خواهم برد حواریان را یکان یکان و دوان دوان بشهرها فرست تا خلق را بر دین حق دعوت کنند عیسی ایشان را حاضر کرد و رییس و مهتر ایشان شمعون و ایشان را یکان یکان و دوان دوان بقوم قوم میفرستاد و شهر ایشان را نامزد میکرد و ایشان را گفت چون من بآسمان رفتم شما هر کجا که من معین کرده ام میروید و دعوت میکنید و اگر زبان آن قوم ندانید در ان راه که میروید شما را فریشته ای پیش آید جامی شراب بر دست نهاده از ان شراب نورانی باز خورید تا زبان آن قوم بدانید و دو کس را بشهر انطاکیه فرستاد نام ایشان تاروص و ماروص و قیل یحیی و یونس و قیل صادق و صدوق صادق کهل بود و صدوق جوان و این جوان خدمت آن کهل میکرد چون بدر شهر انطاکیه رسیدند پیری را دیدند که گوسپندان بچرا داشت بروی سلام کردند پیر گفت شما که باشید گفتند ما رسولان عیسی علیه السلام آمده ایم تا شما را بر دین حق دعوت کنیم و راه راست و ملت پاک بشما نماییم که دین حق توحید است و عبادت یک خدای آن خدای که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست پیر گفت شما را بر راستی این سخن هیچ آیتی و حجتی هست گفتند آری هست که بیماران را در وقت شفا پدید کنیم و نابینای مادرزاد را بینا کنیم و ابرص را از علت برص پاک کنیم این همه بتوفیق و فرمان الله کنیم پیر گفت مرا پسریست دیرگاه است تا وی بیمارست و درد وی علاج اطبا می نپذیرد خواهم که او را به بینید ایشان را بخانه برد نزد آن بیمار دعا کردند و دست بوی فرو آوردند آن بیمار هم در آن ساعت تندرست برخاست این خبر در شهر آشکارا گشت و بیماران بسیار بودند همه را دعا میکردند و بدست می پاسیدند و رب العزة بر دست ایشان شفا پدید میکرد تا آن خبر با ملک ایشان افتاد و آن ملک بت پرست بود نام وی انطیخس و قیل شلاحن و کان من ملوک الروم این ملک ایشان را حاضر کرد و احوال پرسید ایشان گفتند ما رسولان عیسی ایم آمده ایم تا شما را از بت پرستی با خداپرستی خوانیم و از دین باطل با دین حق بریم ملک گفت بجز این خدایان ما خدایی هست گفتند آری خدایی هست که ترا آفریننده است و دارنده ملک چون این سخن بشنید گفت اکنون روید تا من در کار شما نظر کنم ایشان رفتند و جمعی در ایشان افتادند و ایشان را زدند و در حبس و بند کردند این خبر به شمعون رسید و شمعون این ثالث است که رب العزة فرمود فعززنا بثالث او را شمعون الصفا گویند و شمعون الصخره گویند قراءت بو بکر از عاصم فعززنا مخفف است بمعنی غلبه من قولهم من عز بز ای من غلب سلب و معنی آنست که ما باز شکستیم آن مردمان را بآن سدیگر باقی قراء فعززنا مشدد خوانند یعنی فقوینا بثالث ای برسول ثالث پس شمعون از راه تلطف و مدارا با ایشان درآمد و ایشان را باسلام در آورد و یاران خود را برهانید و بیان این قصه آنست که شمعون چون به انطاکیه رسید بدانست که آن دو رسول بزندان محبوس اند رفت و گرد سرای ملک متنکروار میگشت تا جماعتی را از خاصگیان ملک با دست آورد و با ایشان بعشرت خوش درآمد تا با وی انس گرفتند و ملک را از وی خبر کردند ملک او را بخواند و صحبت و عشرت وی بپسندید و از جمله مقربان و نزدیکان خویش کرد بر ان صفت همی بود تا روزی که حدیث یاران خود در افکند گفت ایها الملک بمن رسید که تو دو مرد را بخواری و مذلت باز داشته ای و ایشان را رنجها رسانیده ای از آن که ترا بر دینی دیگر دعوت همی کردند چرا نه با ایشان سخن گفتی و سخن بشنیدی تا حاصل آن بر تو روشن گشتی و پیدا شدی ملک گفت حال الغضب بینی و بین ذلک من بر ایشان خشم گرفتم و از خشم با مناظره نپرداختم شمعون گفت اگر رای ملک باشد اکنون بفرماید تا بیایند و آنچه دانند بگویند ملک ایشان را حاضر کرد شمعون گفت من ارسلکما الی هاهنا قالا الله الذی خلق کل شی ء و لیس له شریک شمعون گفت آن خدای را که شما را فرستاده است صفت چیست گفتند انه یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید شمعون گفت چه نشان دارید و چه آیت بر درستی این دعوت گفتند هر چه شما خواهید ملک بفرمود تا غلامی را حاضر کردند مطموس العینین چشم خانه وی با پیشانی راست بود چنانک نه روشنایی بود نه چشم خانه ایشان بآشکارا دعا کردند و شمعون بسر دعا کرد تا بفرمان و قدرت الله موضع چشم و حدقه شکافته شد ایشان دو بندقه از گل بساختند و در هر دو حدقه وی نهادند دو دیده روشن گشت بفرمان الله ملک در عجب ماند و در خود مضطرب گشت شمعون گفت ایها الملک اگر تو نیز از خدایان خود بخواهی تا مثل این صنعی بنمایند هم ترا و هم خدایان را شرفی عظیم باشد و نیز جواب ایشان داده باشی ملک گفت من راز خود از تو پنهان ندارم خدایان ما این صنع نتوانند و از ان عاجزتراند که چنین کار توانند که ایشان نه شنوند نه بینند نه سود کنند نه گزند نمایند ملک چون آن حال دید گفت اینجا مرده ایست پسر دهقانی که هفت شبانروزست تا بمرد و من او را دفن نکردم که پدرش غایب بود تا باز آید اگر او را زنده کنید نشان درستی دعوی شما بود و ما قبول کنیم و بخدای شما ایمان آریم آن مرده را بیاوردند و ایشان بآشکارا و شمعون بسر دعا کردند تا مرده زنده گشت و بدست خویش کفن از خویشتن باز کرد و بر پای بیستاد ملک گفت چند روز است تا مرده ای گفت هفت روز گفت چه دیدی درین هفت روز گفت چون جانم از کالبد جدا گشت مرا بهفت وادی آتش بگذرانیدند از آنک بکفر مرده بودم اکنون شما را می ترسانم و بیم می نمایم زینهار کفر بگذارید و بخدای آسمان ایمان آرید تا برهید آنک درهای آسمان می بینم گشاده و عیسی پیغامبر ایستاده زیر عرش و از بهر این شفاعت میکند و میگوید خداوندا ایشان را نصرت ده که ایشان رسولان من اند ملک گفت و این سه کس کدام اند گفت یکی شمعون و آن دو رسول دیگر شمعون بدانست که آن قصه و آن حال در دل ملک اثر کرد و زبان نصیحت و دعوت بگشاد و آشکارا بیرون آمد و کلمه حق بگفت آن ملک با جماعتی ایمان آوردند و قومی بر کفر بماندند و هلاک شدند وهب منبه گفت و کعب احبار که آن ملک و جماعت وی همه بر کفر بماندند و ایمان نیاوردند و آن رسولان را هر سه بگرفتند و ایشان را تعذیب همی کردند و این در روزگار ملوک طوایف بود
پس آن رسولان گفتند إنا إلیکم مرسلون ایشان جواب دادند که ما أنتم إلا بشر مثلنا همانست که جای دیگر فرمود ما هذا إلا بشر مثلکم یرید أن یتفضل علیکم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة
... با کرم من مولی تمشی الی عبد
و اضرب لهم مثلا أصحاب القریة خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل و جاء من أقصا المدینة رجل یسعی نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لم یرد الله أن یطهر قلوبهم این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوی در کشید که و ألزمهم کلمة التقوی آن رانده اخسؤا فیها و لا تکلمون و این خوانده و الله یدعوا إلی دار السلام مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر مقبولان حضرت را میگوید أولیک حزب الله ألا إن حزب الله هم المفلحون مطرودان قطیعت را میگوید أولیک حزب الشیطان ألا إن حزب الشیطان هم الخاسرون کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب الله میزند و چون و چرا نه جبروت و کبریای او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روی سؤال نه و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطلاع نه امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه گوید یکی را در خاک می نهادم سه بار روی او بجانب قبله کردم هر بار روی از قبله بگردانید پس ندایی شنیدم که ای علی دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانی کرد کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیت اوست تعز من تشاء و تذل من تشاء نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فدای دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس تا از حضرت عزت این خلعت کرامت بدو رسید که ادخل الجنة دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که ألا تخافوا و لا تحزنوا باز ایشان را بشارت دهند که و أبشروا بالجنة احمد حنبل قدس الله روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه ای میگفت عبد الله پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود او در خویشتن میگفت لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز پسر گفت ای پدر این چه حالت است گفت ای عبد الله وقتی با خطرست بدعا مددی ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید ای احمد جان ببردی از زخم ما و من میگویم لا بعد هنوز نه تا یک نفس مانده جای خطر است نه جای امن در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سرای فانی روی بدان منزل بقا نهاد غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که ای مقربان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوییم ساکنان حضرت جبروت گویند پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وی شعله میزند
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وی بر ظاهر تجلی میکند حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند ادخل الجنة ای حبیب در رو درین جای ناز دوستان و میعاد راز محبان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبی بینی هم زلفی هم حسنی طوبی عیش بی عتاب است زلفی ثواب بی حساب است حسنی دیدار بی حجاب است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
... رسول المنایا تله لجبینه
و إن کل لما جمیع لدینا محضرون صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمه های نفاق برگشایند و سرپوشهای زراقی از سر آن بر گیرند و گویند فکشفنا عنک غطاءک فبصرک الیوم حدید مدعیان بی معنی را بینی که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که اقرأ کتابک و هر ذره ای که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهای عوانان خویشتن پرست می نهند ای مسکین آخر نگویی که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کی ازین شوخی و دلیری فراوان از حال طفولیت تا جوانی و برنایی و از جوانی و برنایی تا بکهلی و از کهلی تا بپیری و از پیری تا بکی سبحان الذی خلق الأزواج کلها الآیة پاکی و بی عیبی آن خدای را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجایب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند بینا کردن بندگان را و باز نمودن نشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگاری است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آراینده ایست و رسته را رویاننده ای هر یکی بر هستی الله گواه و بر یگانگی وی نشان نه گواهی دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان
و فی کل شی ء له آیة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - النوبة الاولى
... أ لم أعهد إلیکم یا بنی آدم نه پیمان بستم با شما ای فرزندان آدم أن لا تعبدوا الشیطان که دیو مپرستید إنه لکم عدو مبین ۶۰ که او شما را دشمنی آشکار است
و أن اعبدونی و مرا پرستید هذا صراط مستقیم ۶۱ که راه راست اینست
و لقد أضل منکم بدرستی که بیراه کرد از شما جبلا کثیرا گروهانی انبوه أ فلم تکونوا تعقلون ۶۲ خرد نداشتید
هذه جهنم التی کنتم توعدون ۶۳ این آن دوزخ است که شما را میگفتند و وعده میدادند ...
... الیوم نختم علی أفواههم آن روز مهر نهیم بر دهانهای ایشان و تکلمنا أیدیهم و دستهای ایشان با ما بسخن آید و تشهد أرجلهم و پایهای ایشان بر ایشان گواهی دهد بما کانوا یکسبون ۶۵ بآنچه میکردند
و لو نشاء لطمسنا علی أعینهم ما اگر خواهیم چشمهای ایشان ناپیدا کنیم فاستبقوا الصراط تا آهنگ راه کنند فأنی یبصرون ۶۶ هرگز چون فرا راه ببینند
و لو نشاء لمسخناهم علی مکانتهم و اگر ما خواهیم ایشان را صورت بگردانیم بر جای خویش فما استطاعوا مضیا و لا یرجعون ۶۷ تا نه از پیش توانند که روند و نه از بس ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
... و أن اعبدونی اطیعونی و وحدونی هذا صراط مستقیم دین قیم
و لقد أضل منکم جبلا کثیرا نافع و عاصم جبلا بکسر جیم و باو تشدید لام خوانند یعقوب بضم جیم و با و تشدید لام ابن عامر و ابو عمرو بضم جیم و سکون با باقی قرا بضم جیم و با و تخفیف لام و الجبل جمع الجبلة و الجبل جمع الجمع و الجبل بالتخفیف جمع جبیل و کلها لغات معناها الخلق و الجماعة ای خلقا کثیرا جبله ای خلقه معنی آنست که شیطان از شما گروهانی انبوه بیراه کرد و این بر طریق تسبب است یعنی سار الشیطان سببا لضلالتهم کقوله تعالی للاصنام رب إنهن أضللن کثیرا من الناس و بحقیقت هدایت و ضلالت و رشد و غوایت از خداست تعالی و تقدس
أ فلم تکونوا تعقلون استفهام تقریع علی ترکهم الانتفاع بالعقل و قیل أ فلم تکونوا تعقلون ما اتاکم من هلاک الامم الخالیة بطاعة ابلیس ...
... و فی الخبر عن جابر بن عبد الله قال لما رجعت مهاجرة البحر قال رسول الله ص الا تحدثونی باعجب ما رأیتم بارض الحبشة قالوا بینما نحن جلوس اذ مرت علینا عجوز من رها بنتهم تحمل علی رأسها قلة من ماء فمرت بفتی منهم فجعل احدی یدیه بین کتفیها ثم دفعها فخرت علی رکبتیها فانکسرت قلتها فلما ارتفعت التفتت الیه فقالت سوف تعلم یا غدر اذا وضع الله الکرسی و جمع الاولین و الآخرین و تکلمت الایدی و الارجل بما کانوا یکسبون سوف تعلم کیف امری و امرک فقال رسول الله ص صدقت ثم صدقت کیف یقدس الله قوما لا یؤخذ من شدیدهم لضعیفهم
و لو نشاء لطمسنا علی أعینهم فاستبقوا الصراط فأنی یبصرون قال ابن عباس معناه لو نشاء لفقأنا اعین ضلالتهم فاعمینا هم عن غیهم و حولنا ابصارهم من الضلالة الی الهدی فابصروا رشدهم فأنی یبصرون و لم نفعل ذلک بهم معنی آنست که اگر ما خواهیم دیده ضلالت ایشان بر کنیم و هدایت دهیم تا راه بینند و براه راست روند آن گه فرمود فأنی یبصرون و لم افعل ذلک بهم چون فرا راه بینند و این نکردم با ایشان زجاج گفت معنی آنست که ما اگر خواهیم ایشان را نابینا کنیم تا از راه برگردند و اگر این کنیم از کجا بینایی یابند و چون فرا راه بینند
و لو نشاء لمسخناهم علی مکانتهم قرأ ابو بکر علی مکاناتهم یعنی لو نشاء جعلناهم قردة و خنازیر فی منازلهم اگر خواهیم ایشان را صورت گردانیم با کپیان و خوکان تا بر جای خویش بر منزل خویش می باشند و قیل لو نشاء لجعلناهم حجارة علی المکان ای ساعتیذ لا یستطیعون الذهاب و لا الرجوع و المکان و المکانة واحد ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۶- سورة یس - مکیة » ۴ - اگر کسى خواهد که او را بسطى باشد در سخن از روى وعظ و تذکیر درین سورة یس مفرد جمعى کردهام آن را تحصیل کند که تفسیر بیش ازین احتمال نکند و نسق تفسیر بگذاشتن شرط نیست، النوبة الثالثة
... قال النبی ص اذا بلغ الرجل تسعین سنة غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و کتب اسیر الله فی الارض و شفع فی اهل بیته و اذا بلغ مایة سنة استحیی الله عز و جل منه ان یحاسبه
و ما علمناه الشعر و ما ینبغی له إن هو إلا ذکر و قرآن مبین اشارت آیت آنست که این قرآن نه بر اوزان اشعار عرب است نه مشابه سخن آفریدگان معجزه مصطفی است و برهان نبوت و رسالت وی هر پیغامبری که آمد برهان نبوت وی از راه دیده ها درآمد و برهان نبوت محمد عربی از راه دلها در آمد هر پیغامبری را معجزه ای ظاهر دادند معجزه ابراهیم آتش بود که وی را نسوخت و همچون بستان گشت معجزه موسی عصا و ید بیضا بود معجزه عیسی احیاء موتی بود اینهمه ظاهر بود محل اطلاع دیده ها معجزه مصطفی عربی بوستان دوستان با صفوت بود گلستان مستان شربت محبت بود بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم بلی مصطفی را معجزات بسیار بود که محل اطلاع دیده ها بود چون انشقاق قمر و تسبیح حجر و کلام ذیب و اسلام ضب و غیر آن اما مقصود آنست که موسی تحدی بعصا کرد عیسی تحدی باحیاء موتی کرد مصطفی صلوات الله و سلامه علیه تحدی بکلام الله کرد فأتوا بسورة من مثله عصای موسی هر چند که در و صنعت ربانی تعبیه بود از درخت عوسج بود و دم عیسی هر چند که در و لطف الهی تعبیه بود اما ودیعت سینه بشر بود ای محمد تو که میروی دمی و چوبی با خود مبر چوب بابت خران باشد و دم نصیب بیماران تو صفت قدیم ما قرآن مجید ما با خود ببر تا معجزه تو صفت ما بود نه صفت بشر کافران چون عاجز ماندند از مثل این قرآن آوردن زبان طعن درو کشیدند یکی میگفت سحر مستمر دیگری میگفت اساطیر الاولین ان هذا الا افک افتراه و مصطفی را شاعر خواندند و ساحر و کاذب تا رب العزة تسکین دل وی آیت فرستاد که فلا یحزنک قولهم ای تکذیبهم و اذاهم ای محمد نباید که سخن بیگانگان و دشمنان ترا اندهگن دارد اگر ایشان ترا دروغ زن میدارند و بنبوت تو گواهی می ندهند ترا چه زیان و چه باک من که خداوندم ترا گواهی میدهم که محمد رسول الله اگر ایشان ترا بطعن می گویند اجیر و فقیر است من میگویم بشیر و نذیر است اگر ایشان میگویند یتیم و صنبور است من میگویم شفا و رحمت و نور است ای محمد از گفتار دشمنان چرا اندهگن شوی ترا این شادی نه بس که همه عالم مرا می ستانید و من ترا می ستایم یا أیها النبی إنا أرسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا الآیة همه عالم ثنای من میگویند و من ثنای تو میگویم که إن الله و ملایکته یصلون علی النبی همه رضای من می جویند و من رضای تو میجویم که و لسوف یعطیک ربک فترضی همه عالم قسم بمن یاد میکنند و من قسم بتو یاد میکنم که لعمرک بر پیشانی عرش نبشته محمد رسول الله بر کرسی نبشته محمد حبیب الله بر لوح نبشته محمد صفی الله بر لوای حمد نبشته محمد خیرة الله
ای محمد اینجهانی و ان جهانی نیستی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۱ - النوبة الاولى
... هذا یوم الفصل این آن روزگار بر گزاردن است الذی کنتم به تکذبون ۲۱ آن روز که شما بدروغ می داشتید و می گفتید که دروغ است
احشروا الذین ظلموا و أزواجهم فراهم آرید ایشان را که بر خود ستم کردند و همسران ایشان را و ما کانوا یعبدون ۲۲ من دون الله و هر چه می پرستیدند فرود از الله فاهدوهم إلی صراط الجحیم ۲۳ و ایشان را فرا سر راه دوزخ دهید
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۲ - النوبة الاولى
... فحق علینا قول ربنا درست شد سخن خداوند ما بر ما إنا لذایقون ۳۱ که ما هر دو گروه را چشنده عذاب می باید بود
فأغویناکم إنا کنا غاوین ۳۲ شما را کژ راه کردیم که خود کژ راه بودیم فإنهم یومیذ فی العذاب مشترکون ۳۳ آن روز همه بدکاران در عذاب انبازانند
إنا کذلک نفعل بالمجرمین ۳۴ چنین کنیم ما با بدکاران ...
... ثم إن مرجعهم لإلی الجحیم ۶۸ و آن گه بازگشت ایشان از خوردن زقوم و حمیم با آتش سوزنده است
إنهم ألفوا آباءهم ضالین ۶۹ ایشان پدران خویش را بیراهان یافتند
فهم علی آثارهم یهرعون ۷۰ ایشان بر پیهای پدران هم بگمراهی می شتابند
و لقد ضل قبلهم بدرستی که بیراه بودند پیش از قریش أکثر الأولین ۷۱ بیشتر پیشینان
و لقد أرسلنا فیهم منذرین ۷۲ و فرستادیم ما بر ایشان آگاه کنندگان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و قفوهم إنهم مسؤلون قومی را سؤال از روی عتاب بود قومی را سؤال سبب عذاب بود ایشان را که اهل عذاب اند بر پل صراط بدارند علی رؤس الاشهاد ازیشان سؤال کنند و الله جل جلاله با ایشان بخشم ایشان را گویند امروز حکم شما با شما افکندیم کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا جریده سیاه و کردار بد ایشان بر روی ایشان دارند گویند کسی را که عمل وی این بود جزای او چه بود بناکام گویند جزاؤه النار پس ندا آید که ادخلوها بحکمکم
آورده اند که فرعون چون دعوی خدایی کرد و گفت أنا ربکم الأعلی جبرییل آمد براه وی بصورت بشر و از وی پرسید که چگویی خواجه ای را که غلام خود بر کشد و او را مال و جاه و نعمت دهد و بر دیگران سرور و مهتر گرداند آن گه غلام خواهد که بر خواجه خویش نیز مهتر باشد جزای وی چه بود فرعون گفت جزای وی آنست که او را بآب غرق کنند تا دیگران بوی عبرت گیرند از حضرت عزت فرمان آمد که ای جبرییل این فتوی یاد دار تا آن روز که او را بدریا در کشیم و بحکم فتوی وی او را غرق کنیم
اما قومی که سؤال ایشان از روی عتاب رود و نه سبب عذاب بود مؤمنان اند باعتقاد موحدان اند بمهر دل و صدق محبت اما گنهکاران اند و مقصران در عمل ازیشان سؤال کند حق جل جلاله لکن از خلق بپوشد عیب ایشان گناه با یاد ایشان دهد لکن عفو و مغفرت ازیشان باز نگیرد و سؤال ایشان در خلوت کند و فی الخبر الصحیح ان الله عز و جل یدنی المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره فیقول أ تعرف ذنب کذا أ تعرف ذنب کذا فیقول نعم ای رب حتی قرره بذنوبه و رأی فی نفسه انه هلک قال سترتها علیک فی الدنیا و انا اغفرها لک الیوم
بو عثمان حیری قدس الله روحه وقتی در محبت سخن میگفت جوانی برخاست گفت کیف السبیل الی محبته چکنم تا بدوستی او رسم بو عثمان گفت تترک مخالفته بترک مخالفت او بگوی تا بدوستی او رسی جوان گفت کیف ادعی محبته و لم اترک مخالفته از من کی دعوی دوستی درست آید و قدم از راه مخالفت باز نکشیده ام آن گه برخاست نعره ای همی کشید و همی گریست بو عثمان گفت صادق فی حبه مقصر فی حقه بظاهر از جمله مقصران است بباطن در زمره دوستان است
ای جوانمرد اگر چنان است که در جهد و در عمل تقصیر داری در ان کوش که در صدق محبت و درد شوق تقصیر نباشد که صدق محبت تقصیر عمل را جبر کند اما توفیر عمل تقصیر محبت را جبران کند آن فرشتگان که معایب آدمیان برشمردند ایشان را گفت إنی أعلم ما لا تعلمون ای فریشتگان بجفای عمل ایشان چه نگرید بصفای علم ما نگرید ای ابلیس بحمأ مسنون چه نگری بخلعت صفت ما نگر اگر بر دوستان ما زلتی رود و نقد معاملت ایشان بمعصیت مغشوش گردد بوته توبه با ایشان برابر میداریم که التایبون العابدون حکمت زلت آنست که تا بنده از زلت بخود می نگرد افتقار می آرد و از طاعت بما مینگرد افتخار می آرد و بنده باید که پیوسته میان افتقار و افتخار روان بود میان خوف و رجا گردان بود در خوف می زارد کفارت گناهان را در رجا می نازد یافت نعیم جاودان را ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی و إن من شیعته لإبراهیم ۸۳ و از هم دینان نوح ابراهیم است
إذ جاء ربه که خدای خویش را آمد بقلب سلیم ۸۴ بدلی رسته از گمان و انبازن ...
... فأقبلوا إلیه روی دادند باو یزفون ۹۴ و دوستند درو
قال أ تعبدون ما تنحتون ۹۵ ابراهیم گفت می پرستید آنچه می تراشید
و الله خلقکم و ما تعملون ۹۶ و الله هم شما را آفریده و هم آنچه شما می کنید
قالوا ابنوا له بنیانا گفتند بنایی کنید او را فألقوه فی الجحیم ۹۷ و در آتش او کنید او را
فأرادوا به کیدا دستان ساختنی خواستند ابراهیم را فجعلناهم الأسفلین ۹۸ و ما ایشان را زیر آوردیم و کم
و قال إنی ذاهب إلی ربی ابراهیم گفت بخداوند خویش می روم سیهدین ۹۹ او خود راه نجات و کفایت مرا نماید
رب هب لی من الصالحین ۱۰۰ خداوند من مرا پسری ده از نیکان ...
... قال یا أبت افعل ما تؤمر گفت ای پدر بکن آنچه میفرمایند ترا ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ۱۰۲ آری مرا اگر خدای خواهد از شکیبایان یابی فلما أسلما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند و تله للجبین ۱۰۳ و پدر پیشانی او را بر زمین زد
و نادیناه أن یا إبراهیم ۱۰۴ خواندیم او را که یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا راست کردی خواب را که دیده بودی إنا کذلک نجزی المحسنین ۱۰۵ ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را
إن هذا لهو البلاء المبین ۱۰۶ اینست آن آزمایش آشکارا
و فدیناه بذبح عظیم ۱۰۷ باو فروختیم او را بکشتنیی بزرگوار پذیرفته شایسته
و ترکنا علیه فی الآخرین ۱۰۸ سلام علی إبراهیم ۱۰۹ گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند ابراهیم علیه السلام
کذلک نجزی المحسنین ۱۱۰ پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را ...
... و آتیناهما الکتاب المستبین ۱۱۷ و دادیم ایشان را نامه راستی و درستی را سخت پیدا
و هدیناهما الصراط المستقیم ۱۱۸ و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست
و ترکنا علیهما فی الآخرین ۱۱۹ سلام علی موسی و هارون ۱۲۰ و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالی و إن من شیعته لإبراهیم ای من اهل دینه و نسبه و الشیعة الجماعة تتبع سیدهم مشتق من شاعه بشیعه شیعا اذ اتبعه و قیل الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار علی النار
إذ جاء ربه ای قصد و اقبل الی طاعة ربه بقلب سلیم من الشرک و الشک خال من کل دنس و قیل سلیم من کل علاقة دون الله و قیل ای حزین من قولهم فلان سلیم ای لدیغ و قیل معنی سلیم لا یکون لعانا ...
... فما ظنکم برب العالمین انه من ای جنس من اجناس الاشیاء حتی شبهتم به هذه الاصنام ای لا یشبهه شی ء
فنظر نظرة فی النجوم ابن عباس گفت قومی بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروی منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدی سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودی را نشایند و ایشان را عیدی بود در روزی معین چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامه ها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند در عید ما با ما مساعدت کن ابراهیم از روی فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت إنی سقیم ای مطعون کانوا یفرون من الطاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلفوه تطیرا ابراهیم گفت در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید ایشان چون نام طاعون شنیدند از وی برمیدند و بوی فال بد گرفتند و بجای بگذاشتند اینست که رب العالمین فرمود فتولوا عنه مدبرین و فی الخبر عن النبی ص قال لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هی قوله إنی سقیم و قوله بل فعله کبیرهم و قوله لسارة هذه اختی
و قیل فنظر نظرة فی النجوم ای فکر فی الحیل فقال إنی سقیم فاقنعهم فتولوا عنه مدبرین ...
... فأرادوا به کیدا شرا و مکرا و هو ان یحرقوه فجعلناهم الأسفلین یعنی المقهورین حیث سلم الله ابرهیم و رد کیدهم
و قال إنی ذاهب إلی ربی گفته اند ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش می افکندند گفت من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید
و قیل انی ذاهب الی ما قضی به علی ربی من فراسر قضا و حکم الله مبروم چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفته اند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود إنی مهاجر إلی ربی معنی آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضای الله سوی شام میروم سیهدینی الی مقصدی و قیل معناه انی مهاجر بعملی و نیتی متجرد لعبادة ربی سیهدین سیثبتنی علی الهدی ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدسه رسید او را گفتند حاجت خواه گفت رب هب لی من الصالحین ای هب لی ولدا صالحا من الصالحین
فبشرناه بغلام حلیم و قال فی موضع آخر و بشروه بغلام علیم قیل بغلام حلیم فی صغره علیم فی کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهی فی السن حتی یوصف بالعلم و قیل ما اثنی الله عز و جل فی القرآن علی بشر بالحلم الا علی ابرهیم و ابنه و خصت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و قال یا أبت افعل ما تؤمر الآیة
قوله فلما بلغ معه السعی ابتدای قصه ذبیح است قصه ای عظیم و اختلاف علما در ان عظیم هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکی بود اسحاق یا اسماعیل و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه طایفه ای عظیم از علمای دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد الله بن عمرو و محمد بن کعب القرظی و سعید مسیب و شعبی و حسن بصری و مجاهد و ضحاک و کلبی و غیر ایشان میگویند ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که انا ابن الذبیحین مصطفی ص فرمود من پسر دو ذبیح ام یکی جد پیشین اسماعیل و یکی پدر خویش عبد الله
و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکی را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد الله آمد که پدر مصطفی ص بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتی که نور فطرت مصطفی با وی بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد الله آمد ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وی و میان آن بیست شتر قرعه هم بر عبد الله آمد ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد الله میآمد و او ده شتر می افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین فدل ان المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود فبشرناها بإسحاق و من وراء إسحاق یعقوب فلما بشر باسحق بشر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه اما عمر بن الخطاب و علی بن ابی طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتی علمای تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفی است ص که پرسیدند یا رسول الله من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامی ترین مردمان و شریف ترین ایشان بنسب کیست گفت یوسف صفی الله بن یعقوب اسراییل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابرهیم خلیل الله ...
... اصمعی پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق گفت یا اصیمع این ذهب عقلک متی کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الذی بنی البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنی الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الی ان احترق البیت و احترق القرن فی ایام ابن الزبیر و الحجاج
اما قصه ذبح بر قول سدی آنست که ابراهیم بر سر پیری از حق تعالی فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت هو اذا لله ذبیح نذر کرد که الله را قربان کند پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدی به مکه وقتی ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده شب ترویه پیش آمد بخفت بخواب نمودند او را که یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده ای وفا کن ابراهیم از خواب درآمد با خود می اندیشید که این خواب گویی نموده شیطان است یا فرموده حق آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود فسمی ذلک الیوم یوم الترویة ای کان یروی مع نفسه ان ما رأیت کان من الله او من الشیطان دیگر شب بخفت او را همین خواب نمودند بدانست که فرموده الله است و بجای آورد که خواب پیغامبران وحی باشد از حق جل جلاله فسمی ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من الله عز و جل و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولی سیزده ساله اما قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندی بامداد از شام برفتی نماز پیشین به مکه بودی زیارت کردی و بازگشتی شبانگاه به شام بودی چون اسماعیل بزرگ شد او را هنری و روز افزون دید همگی دل وی بگرفت و دل در حیاة او بست لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته تا شبی که نمودند او را بخواب که گوینده ای گوید ان الله یأمرک بذبح ابنک هذا ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحی خداوندست و فرمان وی هاجر را گفت میخواهم که خدای را عز و جل قربانی کنم اندران وادی که گوسپندان ایستاده اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم سرش بشوی و موی را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیارای تا خرم شود و با خود ببرم آن گه گفت جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت یا بنی إنی أری فی المنام أنی أذبحک ای بسر بسی محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانی رسیده از همه صعب تر می فرمایند مرا که ترا قربان کنم فانظر ما ذا تری درنگر تا در دل خویش چه بینی و ترا درین فرمان چه رای است حمزه و کسایی ما ذا تری بضم تا و کسر را خوانند یعنی در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایی میخواست که بداند از وی که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود اسماعیل گفت یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت لین لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستی نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود در ان حال شیطان بر صورت مردی ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت هیچ دانی که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند گفت نه که خود پسر را قربان میکند
هاجر گفت کلا هو ارحم به و اشد حبا له من ذلک این چه سخن است که تو می گویی او بروی از ان مهربان تر است و دوستر که این کند شیطان گفت خداش میفرماید که چنین کند هاجر گفت اگر خدای میفرماید خدای را فرمان است و طاعت داشت وی واجب از وی نومید گشت براه ایشان آمد پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت ای پسر دانی که پدرت کجا میبرد گفت میرویم تا گوسفند را قربان کنیم گفت نه که ترا قربان خواهد کرد گفت از بهر چه فرزند را قربان کند گفت الله او را چنین میفرماید گفت اگر الله میفرماید فسمعا و طاعة از وی نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت ایها الشیخ کجا میروی گفت مرا حاجتی است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت و الله که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت الیک عنی یا عدو الله فو الله لامضین لامر ربی ابن عباس گفت ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وی آمد ابراهیم هفت سنگ بوی انداخت و همچنین در جمرة الوسطی و جمرة الکبری شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروی سنگها می انداخت رب العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنتی گردانید بر امت احمد تا در مناسک حج بجای میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند
فلما أسلما ای انقادا و خضعا لامر الله و قیل سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه و تله للجبین ای صرعه علی جبینه و الجبین احد جانبی الجبهة اسماعیل گفت ای پدر مرا بتو سه حاجت است یکی آنکه دست و پای من سخت ببندی زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بی حرمتی گرفتاری بود و ثواب من ضایع شود دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وی افکنی تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم و نیز نباید که تو در روی من نگری رحمت آید ترا بر من و در فرمان الله سست شوی و من در روی تو نگرم بر فراق تو جزع آرم و بخدای عاصی گردم سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوی و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وی مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوی من می دارد ای پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردی صعب است و کاری سخت ابراهیم چون این سخن از وی بشنید بگریست و روی سوی آسمان کرد گفت الهی انا ابراهیم الذی عبدتک و لم اعبد غیرک و قومی کانوا یعبدون الاصنام الهی انا الذی قذفت فی النار فنجیتنی منها الهی ابتلیتنی بهذا البلاء الذی اهتز منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السماوات و الارضون الهی ان تجرب عبدک فانت تعلم ما فی نفسی و لا اعلم ما فی نفسک و انت علام الغیوب خداوندا من آن ابراهیم ام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدی و از کید دشمن خلاص دادی اکنون بلایی بدین عظیمی بر من نهادی بلایی که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد الهی اگر بنده را می آزمایی ترا رسد که خداوندی و من بنده تو دانی که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست دانای نهان و خدای همگان تویی پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجای آرد کارد همی کشید و حلق نمی برید تا بدانی که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد جبرییل از سدره منتهی در پرید و کارد برگردانید جبرییل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگی هرگز بتو رسید گفت در سه وقت رسید یکی آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهی بودم ندا آمد که ادرک عبدی و نادیناه این واو درین موضع زیادت است تقدیره فلما اسلمنا و تله للجبین نادیناه أن یا إبراهیم قد صدقت الرؤیا ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده ای راست کردی اینجا سخن تمام شد
آن گه گفت إنا کذلک نجزی المحسنین یعنی کما عفونا عن ذبح ولده نجزی من احسن فی طاعتنا قال مقاتل جزاه الله باحسانه فی طاعته العفو عن ذبح ابنه
اگر کسی گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد صدقت الرؤیا چه معنی دارد
جواب آنست که او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وی همان بود که کرد تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن چون این بجای آورد تصدیق وی درست آمد گفتند ای ابراهیم مقصود آن بود که تو سر خود از وی ببری اکنون که سر ببریدی ما سر در کار تو کردیم
إن هذا لهو البلاء المبین ای الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه و قال مقاتل البلاء هاهنا هو النعمة و هی ان فدی ابنه بالکبش
و فدیناه بذبح عظیم الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن نظر ابراهیم فاذا هو بجبرییل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشخص فقال هذا فداء لابنک فاذبحه دونه فکبر جبرییل و کبر ابراهیم و کبر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرییل را دید بر هوا که می آمد و آن نرمیش عظیم فدای اسماعیل با وی و جبرییل میگفت الله اکبر الله اکبر الله اکبر ابراهیم بموافقت وی گفت لا اله الا الله و الله اکبر اسماعیل گفت الله اکبر و لله الحمد این تکبیر سنتی گشت در روزگار عید و در مناسک حج و گفته اند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود قیل رعی فی الجنة اربعین خریفا سعید جبیر گفت حق له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن رب العالمین آرنده آن جبرییل امین فدای اسماعیل جد سید المرسلین
و قال الحسن ما فدی اسماعیل الا بتیس من الاروی اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا
و ترکنا علیه ای علی ابراهیم فی الآخرین ثناء حسنا
سلام علی إبراهیم کذلک نجزی المحسنین إنه من عبادنا المؤمنین
و بشرناه بإسحاق نبیا من الصالحین قیل اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سم بالشیب لان الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثم شاب الناس بعده ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و إن من شیعته لإبراهیم إذ جاء ربه بقلب سلیم ابراهیم از شیعت نوح بود در اصول توحید اگر چه مختلف بودند در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه همانست که فرمود تعالی تقدس شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا الآیة اختلافی که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و مثل ایشان چون قومی است که روی بمنزلی دارند هر یکی براهی میروند و آخر منزل یکی راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفی ص و شریعت وی نیست ازینجاست که شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقد وی فاسخ عقدها آمد شرعی منزل نه محدث و عقدی مبرم نه مختل شرعی مقدس نه مهوس و عقدی مؤید نه موقت شرعی معلوم نه مجهول و عقدی مبسوط نه مقصور شرعی که از روشنی چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفی ص فرمود کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر
إذ جاء ربه بقلب سلیم ابراهیم روی نهاد بدرگاه رب العزة بدلی سلیم بی هیچ آفت و بی هیچ فتنه از علایق رسته و از حظ نفس خویش واپرداخته همانست که فرمود إنی ذاهب إلی ربی ذهابه فی الله اوجب ذهابه الیه در کار الله نیک برفت تا در راه الله راست رفت حق تعالی ابراهیم را فرمود إنی ذاهب إلی ربی اخبارست از قول او موسی را گفت جاء موسی لمیقاتنا اخبارست از صفت او مصطفی را فرمود أسری بعبده از صفت خود اخبارست در حق او ابراهیم در مقام تفرقت بود موسی در عین جمع بود مصطفی در جمع جمع بود نشان تفرقت ابراهیم إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض نشان جمع موسی و قربناه نجیا نشان جمع جمع مصطفی علیه الصلاة و السلام دنا فتدلی بر ذوق اهل معرفت إنی ذاهب إلی ربی اشارت است بانقطاع بنده و معنی انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکل در بدایت تن در سعی و زبان در ذکر و عمر در جهد و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلق آسوده صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطی گفت خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حق بخلق می آمد او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد نه بینی که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلی که میرسید در و همی آویخت که هذا ربی و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت إنی ذاهب إلی ربی سیهدین
پیر طریقت گفت الهی او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد الهی عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی تواند در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمی پردازد
فلما بلغ معه السعی اسماعیل کودکی روز به روز افزون بود کریم برآمده و عزیز برخاسته سلاله خلت بود و صدف در محمد مرسل بود گوشه دل خلیل درو آویخت بچشم استحسان درونگرست از درگاه عزت عتاب آمد که ای خلیل ما ترا از بت آزری نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلی کنی هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی
بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای
بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای خلیل دعوی دوستی ما کردی و مریدوار در راه ارادت آمدی که إنی وجهت وجهی للذی فطر السماوات و الأرض از خلایق و علایق بیزاری گرفتی که انهم عدو لی الارب العالمین اکنون آمدی و دلی که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختی و مهر مهر برو نهادی قربه لی قربانا و انقطع الی انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهی درد خود را درمان کن
تا دل ز علایقت یگانه نشود ...
... کشتی بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف مصطفی ص روزی فرمود من عایشه را دوست دارم کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان خلیل را همین حال افتاد گوشه دل بمهر اسماعیل داد هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند چون قصه خواب با وی بگفت که إنی أری فی المنام أنی أذبحک اسماعیل خود رشید بود کریم طبع و نیکو خلق جواب داد که یا أبت افعل ما تؤمر ستجدنی إن شاء الله من الصابرین ای پدر آنچه فرموده اند بجای آر راه خلت تو پاک باید و پسندیده ما را گو خواه سر باش و خواه مباش سخن گفته اند تا ازیشان هر دو کدام سخی تر بود او که فرزند می فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد ابراهیم گفت کار من عجب تر که فرزند عزیز می فدا کنم اسماعیل گفت سخاوت من عظیم تر که جان عزیز و تن نفیس می فدا کنم ابراهیم گفت ترا درد یک ساعته بیش نبود و مرا در هر نفسی دردی بود و در هر لحظه ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم چنانستی که رب العزة گفتی من از شما هر دو جوادترم و کریم تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم و فدیناه بذبح عظیم چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که الله فرستد جبرییل آرد ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود
قوله و إن إلیاس لمن المرسلین محمد بن احمد العابد گوید در مسجد اقصی نشسته بودم روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هییت ما و آن دیگر شخصی عظیم بود قدی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد جواب سلام دادم و گفتم من انت رحمک الله تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست گفت من خضرم و او برادر من است الیاس گفتا رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم خضر گفت لا بأس علیک نحن نحبک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری آن گه گفت هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید یا الله یا رحمن رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند گفتم آنستنی آنسک الله بذکره گفتم طعام تو چه باشد گفت کرفس و کماه گفتم طعام الیاس چه باشد گفت دور غیف حواری هر شب وقت افطار گفتم مقام او کجا باشد گفت در جزایر دریا گفتم شما کی با هم آیید گفت چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم و در موسم عرفات بهم آییم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم گفتم اولیاء الله را همه شناسی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الاولى
... فإنکم و ما تعبدون ۱۶۱ شما و اینان که بباطل می پرستید
ما أنتم علیه بفاتنین ۱۶۲ بی راه کننده نیستید کسی را برو که الله است
إلا من هو صال الجحیم ۱۶۳ مگر کسی را که او خود درخواست من و دانش من بآتش شدنی است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة
... قوله فإنکم و ما تعبدون ما أنتم علیه الهاء فی قوله علیه راجعة الی الله عز و جل تأویل الآیة انکم ایها العابدون معبودا من دونی لستم انتم ضالین و لا مضلین علی الله احدا الا من هو داخل النار فی علم الله السابق قال حماد بن زید قال لی خالد الحذاء اتیت الحسن البصری فقلت له یا با سعید ما معنی قوله عز و جل فإنکم و ما تعبدون ما أنتم علیه بفاتنین الآیة فنظر الی الحسن و قال ما کان هذا من کلامک یا با المنازل قلت أرید أن اعلم ذلک قال یقول عز و جل ما انتم بمضلین
الا من هو صالی النار فی علم الله السابق میفرماید شما که بت پرستان اید شما و معبودان شما هیچکس را بیراه نتوانید کرد مگر کسی که در علم من و درخواست من خود شقی است و بآتش شدنی است معنی این علیه همان است که مردمان گویند افسد فلان علی غلامی افسد علی خادمی افسد علی شریکی فلان کس غلام من بر من تباه کرد شاگرد من بر من تباه کرد انباز من بر من تباه کرد
قوله و ما منا إلا له مقام معلوم جمهور مفسران برانند که این سخن فریشتگان است جبرییل آمد و مصطفی را گفت ما منا ملک الا له فی السماء مقام معلوم یعبد الله هناک نیست از ما هیچ فرشته ای مگر که او را در آسمان مقامی است معلوم که خدای را جل جلاله در آن مقام می پرستد و تسبیح و تقدیس میکند یعنی که ما بندگان ایم و عابدان نه معبودان چنانک کافران میگویند نظیره قولهن یستنکف المسیح أن یکون عبدا لله و لا الملایکة المقربون قال ابن عباس ما فی السماء موضع شبر الا و علیه ملک یصلی او یسبح و قال النبی ص اطت السماء و حق لها ان تیط و الذی نفسی بیده ما فیها اربع اصابع الا و ملک واضع جبهته ساجدا لله
ابو بکر وراق گفت مقام معلوم ایشان مقامات راه دین است و منازل تعبد چون خوف و رجا و توکل و محبت و رضا و غیر آن سدی گفت مقام معلوم فی القربة و المشاهدة
و إنا لنحن الصافون قال الکلبی هم صفوف الملایکة فی السماء للعبادة کصفوف الناس فی الارض ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۷- سورة الصافات - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة
... این آن رحمت است که سؤال در وی گم گشت این آن لطف است که اندیشه در وی نیست گشت این آن کرم است که و هم در و متحیر گشت این آن فضل است که حد آن از اندازه غایت در گذشت بنده اگر طاعت کنی قبول بر من ور سؤال کنی عطا بر من ور گناه کنی عفو بر من آب در جوی من راحت در کوی من طرب در طلب من انس با جمال من سرور ببقای من شادی بلقای من
و ما منا إلا له مقام معلوم این آیت بر لسان طریقت اشارت است بمنازلات و مکاشفات ارباب حقیقت یکی در شکر وجد یکی در برق کشف یکی در حیرت شهود یکی در نور قرب یکی در ولایت وجود یکی در بهاء جمع یکی در حقیقت افراد این هفت دریاست بر سر کوی توحید نهاده رونده درین راه تا برین هفت دریا گذر نکند روا نباشد که بسر کوی توحید رسد و استسقای این هفت بحر از هفت درگاه قرآنست که مصطفی علیه الصلاة و السلام خبر داد که انزل القرآن علی سبعة احرف کلها کاف شاف لکل آیة منها ظهر و بطن و لکل حرف حد و مطلع
و چنانک صدیقان و سالکان راه فرمودند که برین هفت بحر گذر کنید تا بتوحید رسید این هفت بحر را فرمودند که بر سده رسالت آن مهتر عالم ص گذر کنید و هر موجی از شرع او توقیعی بستانید و هر قطره ای از عهد او مدد خواهید تا پس آن گه منازل دوستان ما را بشایید اینست رمز آن پیر طریقت که گفت هر حقیقتی که از سینه عارف سر برزند تا دو گواه شریعت بر درستی وی گواهی ندهد آن مقبول حق نشود
و لقد سبقت کلمتنا الآیة کلمت اینجا مشتمل است بر سه اصل یکی علم دیگر ارادت سوم حکمت اول سبق علم است پیش از کرد دانست که می باید کرد دیگر سبق ارادت است آنچه دانست که باید کرد خواست که کند سوم سبق حکمت است آنچه کرد راست کرد و بسزا کرد و بدان که الله را حاجت بمدت نیست که مدت علت است و او را در کرد علت نیست او را ناآمده نقد است و گذشته یاد آن تویی که از ناآمده بباید اندیشید و گذشته یاد باید آورد و حاضر نگه باید داشت او را جل جلاله گذشته یاد نباید آورد که آن در علم اوست و از ناآمده اندیشه نباید که آن در حکم اوست و حاضر نگاه نباید داشت که آن در ملک اوست از ازل تا ابد باو کم از یک نفس و صد هزار سال باو کم از یک ساعت دی و فردا بنزدیک او نیست او در عزت دایم است و بقدر خویش قایم جل جلاله و عظم شأنه اینست سر آن سخن که عبد الله بن مسعود گفت ان ربکم لیس عنده لیل و لا نهار نظیر آیت خوان سبقت لهم منا الحسنی عبدی پیش از ان که تو گفتی که من بنده توام من گفته ام که من خداوند توام إنما إلهکم الله الذی لا إله إلا هو پیش از ان که تو گفتی که من دوست توام من گفته ام که من دوست توام یحبهم و یحبونه عبدی تو نبودی و من ترا بودم خود را بعزت بودم ترا برحمت بودم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۱ - النوبة الاولى
... ص راست گفت الله راست گفت محمد ص و القرآن ذی الذکر ۱ باین قرآن باشرف با بیان
بل الذین کفروا ایشان که کافر شدند فی عزة و شقاق ۲ در زور کین و حمیت و ستیزاند و برگشتن از راه صواب
کم أهلکنا من قبلهم من قرن چند هلاک کردیم پیش از قریش از گروه گروه جهانداران فنادوا بانگ در گرفتند و لات حین مناص ۳ نیست هنگام بازگشتن و گریختن ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة
... و قیل جوابه إن کل إلا کذب الرسل کقوله تالله إن کنا و کقوله فی و السماء و الطارق و إن کل نفس و قال النحاس جواب القسم محذوف و قیل بل الذین کفروا حل محل الجواب تقدیره و القرآن ذی الذکر ما آمن بک قومک و ما الامر کما یقول هؤلاء الکفار
بل الذین کفروا فی عزة و شقاق رب العزة سوگند یاد میکند بصاد و بقرآن که این قوم تو نگرویدند بتو و نه چنانست که ایشان گفتند که تو دروغ زنی و سخن دروغ آوردی بلکه ایشان در ستیزاند و در عداوت ظاهر و از راه صواب برگشته و از حق روی گردانیده فی عزة ای فی انفة من الانقیاد للحق و فی تکبر عن قبول الحق و شقاق ای خلاف و عداوة و منه قیل للعصیان شق العصا
قوله کم أهلکنا من قبلهم ای من قبل قریش من قرن یعنی من الامم الخالیة و القرن اسم لاهل کل عصر و قیل هو اسم للزمان و تقدیره من اهل قرن و هو ثلاثون سنة و قیل ستون و قیل ثمانون و قیل مایة و قیل مایة و عشرون ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۸- سورة ص- مکیة » ۲ - النوبة الاولى
قوله تعالی إنا سخرنا الجبال معه ما کوه ها مسخر کردیم فرمان بردار و گویا با داود یسبحن بالعشی و الإشراق ۱۸ تا مرا می ستایند با داود بشبانگاه و چاشتگاه
و الطیر محشورة و مرغان فراهم آورده نرم نرم کردیم و فرمان بردار کل له أواب ۱۹ همه خدای را ستاینده و فرمان برنده
و شددنا ملکه قوی کردیم بر جای بداشته ملک او او را و آتیناه الحکمة و او را دادیم زیرک سخنی و دانش و فصل الخطاب ۲۰ و سخن گشادن و برگزاردن
و هل أتاک نبأ الخصم رسید بتو خبر آن خصمان إذ تسوروا المحراب ۲۱ آن هنگام که بران کوشک شدند
إذ دخلوا علی داود آن گه که بر داود در شدند ففزع منهم و بیم زد داود را ازیشان قالوا لا تخف گفتند مترس خصمان و تن ایم با یکدیگر بداوری بغی بعضنا علی بعض از ما دو تن یکی بر دیگر افزونی میجوید فاحکم بیننا بالحق داوری کن میان ما براستی و لا تشطط و در حکم بیداد مکن و اندازه داد در مگذران و اهدنا إلی سواء الصراط ۲۲ و ما را راه داد راست بنمای
إن هذا أخی این برادر منست له تسع و تسعون نعجة او را نود و نه میش است و لی نعجة واحدة و مرا یک میش فقال أکفلنیها میگوید آن گوسفند فرامن و مرا خداوند آن کن و عزنی فی الخطاب ۲۳ و می بازشکند مرا در سخن گفتن و می زور کند بر من بچیره زبانی ...
... یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض گفتیم ای داود ما ترا خلیفه و پس رو حکم خویش کردیم در زمین
فاحکم بین الناس بالحق داوری کن میان مردمان براستی و لا تتبع الهوی و پس رو دل مباش و خواست خود را فیضلک عن سبیل الله که گمراه کند ترا از راه خدای و از راه داد إن الذین یضلون عن سبیل الله ایشان که گمراه بودند از راه خدای لهم عذاب شدید ایشان را عذابی است سخت بما نسوا یوم الحساب ۲۶ بآنچه فراموش کردند روز شمار و بگذاشتند کار کردن آن را
و ما خلقنا السماء و الأرض و ما بینهما باطلا نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه در میان آن بناکاری تا همه این گیتی بود و بس ذلک ظن الذین کفروا آن پنداره ناگرویدگان است فویل للذین کفروا من النار ۲۷ وای بر ناگرویدگان از آتش ...