گنجور

 
۴۰۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الاولى

 

... و إذا أنعمنا علی الإنسان چون نیکویی کنیم و نعمت نهیم بر آدمی أعرض روی گرداند و نأی بجانبه و پهلوی خویش در کشد از ما و إذا مسه الشر و چون باو بدی رسد کان یؤسا ۸۳ نومید نشیند

قل کل یعمل علی شاکلته بگو هر کس کار کند و بر سزای خویش کند و در خور خویش فربکم أعلم پس خداوند تو داناست بمن هو أهدی سبیلا ۸۴ بهر که راه راست را سزاست

و یسیلونک عن الروح می پرسند ترا از جان قل الروح من أمر ربی بگوی جان از امر خداوند من است و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا ۸۵ و ندادند شما را از دانش مگر اندکی ...

... قل کفی بالله شهیدا بگوی پسنده است الله تعالی بگواهی بینی و بینکم میان من و میان شما إنه کان بعباده خبیرا بصیرا ۹۶ که الله تعالی بر بندگان خویش داناست و بینا

و من یهد الله فهو المهتد هر که الله تعالی راه نماید آن کس بر راه است و من یضلل و هر که گمراه کرد فلن تجد لهم أولیاء من دونه ایشان را یار نیابی فرود ازو و نحشرهم یوم القیامة و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را علی وجوههم بر رویهای ایشان عمیا و بکما و صما نابینایان و گنگان و کران مأواهم جهنم باز گشتنگاه ایشان دوزخ کلما خبت هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد زدناهم سعیرا ۹۷ آن را آتش افزاییم

ذلک جزاؤهم آن پاداش ایشانست بأنهم کفروا بآیاتنا بآنک ایشان کافر شدند بپیغامهای ما و قالوا و گفتند أ إذا کنا عظاما و رفاتا باش آن گه که ما استخوان گردیم و خاک خرد أ إنا لمبعوثون بآفرینش نو ما را بر خواهند انگیخت خلقا جدیدا ۹۸ آفریده ای نو ...

میبدی
 
۴۰۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... إن الباطل یعنی الشرک کان زهوقا لیس له اصل فی الارض و لا فرع فی السماء فلذلک قال زهوقا نظیره فی العنکبوت و الذین آمنوا بالباطل و کفروا بالله و فی النحل أ فبالباطل یؤمنون

قوله و ننزل من القرآن قراءت بصری و ننزل بتخفیف است من القرآن من درآورد تا بدانی که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوی حاجت بود و لایق وقت بود و قیل من ها هنا للتبیین و قیل من ها هنا زیادة وصلة کقوله و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی یغفر لکم من ذنوبکم شرع لکم من الدین یغضوا من أبصارهم رب قد آتیتنی من الملک کل ذلک صلة فی الکلام و نحوه کثیر ما هو شفاء من کل داء لما فیه البرکات و یدفع الله به کثیرا من المکاره و فی الخبر من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه الله و رحمة للمؤمنین بیان و برکة و هدی و ثواب لا انقطاع له فی تلاوته و لا یزید الظالمین إلا خسارا لتکذیبهم ایاه فیزداد خسارهم

و إذا أنعمنا علی الإنسان بالمال و الصحة و الامن أعرض عن ذکرنا و دعاینا قیل هو عام و قیل نزلت فی الولید بن المغیرة أعرض عن ذکر ما کان فیه من السقم و الضرر و الفقر قبل ذلک و نأی بجانبه ای بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم الله و اعرض عن الدعاء و الابتهال و قیل نأی بجانبه اعجب بنفسه لان المعجب متباعد عن الناس و إذا مسه الشر ای اصابه المرض و الفقر و الخوف کان یؤسا قنوطا عن الخیر و من حمد الله سبحانه لانه لا یثق بتفضل الله تعالی علی عباده قرأ ابن عامر و ناء بجانبه ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من نای مثل رای و راء و قیل من النوء و هو النهوض و القیام و قرأ حمزة و الکسایی نای بکسر النون و امالة الهمزة و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع نای بفتح النون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النون و الهمزة علی التفخیم و هو اللغة العالیة ...

... أو تکون لک جنة ای حایط و بستان من نخیل جمع نخل کعبد و عبید و عنب فتفجر الأنهار خلالها ای وسطها تفجیرا مرة بعد اخری

أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هی القطعة باقی بسکون سین خوانند کسفا یعنی طبقا و اشتقاقه من کسفت الشی ء اذا غطیته از اقتراحات ایشان یکی این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنی بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتی که برستاخیز چنان خواهد گشت و گفته اند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که إن نشأ نخسف بهم الأرض أو نسقط علیهم کسفا من السماء پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقی فرو افکنی بر ما چنانک خود گفته ای أو تأتی بالله یا خدای را آری تا ترا گواهی دهد چنانک می گویی که خواهد آمد روز رستاخیز بداوری و الملایکة قبیلا یعنی تأتی بهم حتی نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنبوة و قیل قبیلا ای ضمینا و کفیلا علی صدق دعواک و وفایک بالوعد و الوعید و قیل قبیلا ای مجتمعین اجتماع القبایل یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول الناس قد تقبل فلان بهذا ای تکفل به

أو یکون لک بیت من زخرف یعنی من ذهب یقال زخرفت الشی ء اذا کملت زینته و قوله حتی إذا أخذت الأرض زخرفها ای کمال زینتها و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانه ای زرین دهد و گنجهای زر و سیم بر تو گشاید تا بی نیاز شوی از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد چون ایشان این گفتند رسول خدا ص جواب داد ما انا بالذی یسأل ربه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن الله بعثنی بشیرا و نذیرا ...

میبدی
 
۴۰۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

... قل آمنوا به أو لا تؤمنوا از جناب احدیت و جلال عزت اشارتست باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثم کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست خواهید ایمان آرید و خواهید نه ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود خود بخود خود را پسنده بودیم امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم بی نیاز بخود پیش از سبب بی نیاز بر کمال پیش از طلب

و یخرون للأذقان یبکون گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان هر کسی بر حسب حال خود و هر رونده ای بر اندازه کردار خود تایب در گناه خود می نگرد از بیم عقوبت می گرید مطیع در طاعت با فترت خود می نگرد از بیم تقصیر میگرید عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند عارف در سابقه ازل می نگرد و می گرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست اما ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علت بود کما یحکی عن الجنید انه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشبلی فارادت امرأته ان تستتر فقال لها الجنید لاخبر للشبلی عنک فاقعدی فلم یزل یکلمه الجنید فبکی الشبلی فلما اخذ الشبلی فی البکاء قال الجنید لامرأته استتری فقد افاق الشبلی من غیبته

قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الآیة من عظیم نعمته سبحانه علی اولیایه تنزههم باسرارهم فی ریاض ذکره بتعداد اسمایه الحسنی فینتقلون من روضة الی روضة و من مأنس الی مأنس و یقال الاغنیاء تردد هم فی بساتینهم و تنزههم فی منابت ریاحینهم و الفقراء تنزههم فی مشاهد تسبیحهم یستروحون الی ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الی سید کونین و ای مهتر خافقین با صدیقان و مشتاقان ما بگوی که همه ما را باشید همه ما را خوانید همه ما را دانید با عالمان بگوی که اسرار علم قدم ما راست نه شما را قل إنما العلم عند الله با جباران دنیا بگوی که جبار هفت آسمان و زمین ماییم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را قل من بیده ملکوت کل شی ء با خواجگان و مهتران بگوی نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگاری می دهیم و در روز نگاه میداریم قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر با عارفان بگوی که فرستاد از بهر مؤانست دلهای شما چنین نامه ای و خلعتی که ما فرستادیم قل من أنزل الکتاب با ظالمان و ناپاکان بگوی طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم قل أمر ربی بالقسط با عاصیان امت بگوی که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ...

میبدی
 
۴۰۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت الهی ار تو فضل کنی از دیگران چه داد و چه بیداد ور تو عدل کنی پس فضل دیگران چون باد الهی آنچ من از تو دیدم دو گیتی بیاراید عجب اینست که جان من از بیم داد تو می نیاساید

الحمد لله حمد نفسه بنفسه حین علم عجز الخلق عن بلوغ حمده خداوند ذو الجلال قادر بر کمال مفضل بانوال سزاوار ثناء خویش شکر کننده عطاء خویش ستایش خود خود می کند و ثناء خود خود میگوید که عزت خود خود شناسد و عظمت و جبروت خود خود داند متعزز بجلال خویش متقدس بکمال خویش متکبر بکبریاء خویش آب و خاک بوصف او کی رسد لم یکن ثم کان قدر وی چه داند صفت حدثان در برابر صفت وی چون آید نبود پس بود نیست است از نیست معرفت هست کی آید رب العزه بفضل و کرم خود خلق را در وجود آورد و کسوت فطرت پوشانید و ایشان را پرورش داد و از بلاها نگه داشت طاعات با تقصیر قبول کرد و جور و جفای ایشان بپرده فضل بپوشید توفیق طاعت ارزانی داشت و دل را بایمان و معرفت بیاراست چون دانست که ایشان از گزارد شکر این نعمت عاجزاند فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف نیابت مفلسان و عاجزان بداشت و خود را حمد آورد گفت الحمد لله در راه محبت دوستان را نیابت داشتن شرط دوستی است گفت آن نعمتها که دادم همه بی تو دادم و قسمت بی تو کردم چنانک بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا احسان و انعام خود بر تو تمام کردم الذی أنزل علی عبده الکتاب الذی اشارتست انزل علی عبده الکتاب عبارتست اشارت نصیب ارواحست و عبارت نصیب اشباح ارواح در سماع الذی بنشاط آمد طرب کرد اشباح در سماع أنزل علی عبده الکتاب در اجتهاد آمد راه طلب گرفت درین آیت هم تخصیص مصطفی است خاتم پیغمبران و هم تعظیم قرآن است کلام رحمن اگر مصطفی است امان زمین است و زین آسمان ور قرآن است یادگار دل مؤمنانست و انس جان عارفان

مصطفی ص رهبان شریعتست و عنوان حقیقت قرآن دلها را عدت است و جانها را تبصرت مصطفی کل کمالست و جمله جمال قرآن نامه است ببندگان از حضرت ذو الجلال نامه ای که در آن هم بشارتست و هم نذارت دوست را بشارتست و بیگانه را نذارت دوست را بشارت میدهد که أن لهم أجرا حسنا ماکثین فیه أبدا و بیگانه را بیم نماید که إن یقولون إلا کذبا فلعلک باخع نفسک الآیة یا محمد لا تشتغل سرک بمخالفاتهم فما علیک الا البلاغ و الهدی منا لمن نشاء ...

میبدی
 
۴۰۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی نحن نقص علیک ما بر تو خوانیم نبأهم بالحق قصه ایشان و خبر ایشان براستی إنهم فتیة ایشان جوانی چند بودند آمنوا بربهم بگرویدند بخداوند خویش و زدناهم هدی ۱۳ و ایشان را راست راهی فزودیم

و ربطنا علی قلوبهم و بر دل ایشان ربطه تعریف و عصمت نهادیم و بالهام ایمان بند بستیم إذ قاموا آن گه که بر خاستند فقالوا ربنا رب السماوات و الأرض و گفتند خداوند ما خداوند آسمان و زمینست لن ندعوا من دونه إلها نخوانیم جز ازو خدایی لقد قلنا إذا شططا ۱۴ که اگر خوانیم کژ و ناسزا و دروغ گفته باشیم ...

... و إذ اعتزلتموهم و هر گه که از قوم خویش دوری جستید و جدایی گرفتید و ما یعبدون إلا الله و آنچ قوم می پرستند جز از الله تعالی فأووا إلی الکهف با کهف شوید ینشر لکم ربکم من رحمته تا باز گستراند شما را خداوند شما رحمت خویش و یهیی لکم و باز سازد الله تعالی شما را من أمرکم مرفقا ۱۶ از کار شما برگ کاهی

و تری الشمس إذا طلعت و آفتاب را بینی آن گه که برآید تتزاور عن کهفهم که در گردد از تیغ غار ایشان ذات الیمین از راست سوی و إذا غربت و آن گه که آفتاب فرو شود تقرضهم ذات الشمال وا برد از ایشان و در گردد از سوی چپ دست و هم فی فجوة منه و ایشان در گشادی در غارند ذلک من آیات الله آن از شگفتیهای خداست من یهد الله فهو المهتد هر که الله تعالی راه نماید او را راه یافته اوست و من یضلل و هر کرا بی راه کرد الله تعالی او را فلن تجد له ولیا مرشدا ۱۷ نیابی او را یاری دهی راه نمای

و تحسبهم أیقاظا پنداری ایشان را که بیدارانند و هم رقود و ایشان در خوابند و نقلبهم و ایشان را می گردانیم ذات الیمین و ذات الشمال از چپ بر راست و از راست بر چپ و کلبهم باسط ذراعیه و سگ ایشان دو دست خویش گسترانیده بالوصید بر درگاه غار لو اطلعت علیهم اگر دریشان فرو نگریدی تو لولیت منهم فرارا پیش باز گریزیدی از ایشان و لملیت منهم رعبا ۱۸ و بر گردیدی تو از بیم ازیشان ...

میبدی
 
۴۰۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی نحن نقص علیک نبأهم بالحق إنهم فتیة آمنوا بربهم اینت شرف بزرگوار و کرامت تمام و نواخت بی نهایت که رب العالمین بر اصحاب کهف نهاد که ایشان را جوانمردان خواند گفت إنهم فتیة با ایشان همان کرامت کرد که با خلیل خویش ابراهیم ع که او را جوانمرد خواند قالوا سمعنا فتی یذکرهم یقال له إبراهیم و یوشع بن نون را گفت و إذ قال موسی لفتاه و یوسف صدیق را که گفت تراود فتاها و سیرت و طریقت جوانمردان آنست که مصطفی ص با علی ع گفت یا علی جوانمرد راست گوی بود وفادار و امانت گزار و رحیم دل درویش دار و پر عطا و مهمان نواز و نیکوکار و شرمگین

و گفته اند سرور همه جوانمردان یوسف صدیق بود علیه السلام که از برادران بوی رسید آنچ رسید از انواع بلیات آن گه چون بر ایشان دست یافت گفت لا تثریب علیکم الیوم ...

... و ربطنا علی قلوبهم ایشان را بربطه عصمت ببستیم و بر بساط معرفت بداشتیم و بقید محبت استوار کردیم در وادی عنایت ایشان را شمع رعایت افروختیم و در دبیرستان ازل ادب صحبت آموختیم تا در عین قدس روان گشتند و در خلوت غار با راز حقیقت پرداختند هر چیزی که عزتی دارد آن را در نقاب بسته دارند در حجب عزت تا هر نامحرمی بدو ننگرد و دست هر متعنتی بدو نرسد آن جوانمردان بر درگاه احدیت ارجمند بودند بنور ایمان و صفاء توحید افروخته بودند و دیده های اهل آن روزگار برمص کفر و شرک آلوده بود غیرت دین ایشان را در حجاب غار برد تا آن دیده های آلوده برمص کفر ایشان را نبیند

فرمان آمد از جناب جبروت و درگاه عزت که فأووا إلی الکهف درین غار غیرت روید در ظل عنایت در کنف ولایت در عالم حمایت ینشر لکم ربکم من رحمته تا الله تعالی شما را در پرده عصمت نگه دارد و لباس رحمت بپوشاند در کنف عزت جای دهد ای حبذا روزگار کسی که در راهی می رود ناگاه موکل این حدیث در آید و کمندی از طلب در گردن وی افکند و می کشد که و ألزمهم کلمة التقوی اگر خواهی و اگر نه تو آن منی و من آن تو کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل

و تری الشمس إذا طلعت کسی که انوار اسرار ازل بباطن وی روی نهد انوار آفتاب صورت چه زهره آن دارد که شعاع خود بر وی افکند یا سلطنت خود بر وی براند این آفتاب صورت که هست استضایت خلق راست و آن انوار اسرار که هست معرفت حق راست این نور صورتست و آن نور سریرت این آفتاب جهان افروز و آن انوار دل افروز این روشن دارنده جهان تا خلق بدو نگرند و آن روشن دارنده دل دوستان تا حق بایشان نگرد انوار اسرار آن جوانمردان در آن غار درخشی بیرون داد از بریق شعاع آن انوار اسرار خورشید تابنده دامن در خود چید که تتزاور عن کهفهم ذات الیمین و کسی را که سینه وی محل انوار اسرار غیبی کنند صفت وی اینست که رب العزه گفت در حق جوانمردان و تحسبهم أیقاظا و هم رقود چون ظواهر ایشان نگری ایشان را بینی مشغول در میدان اعمال چون سرایر ایشان نگری ایشان را بینی فارغ در بستان لطف ذو الجلال بظاهر در عمل بباطن در نظاره لطف ازل از إیاک نعبد کمر مجاهدت بر میان بسته و از إیاک نستعین تاج مشاهدت بر سر نهاده در زیر قرطه تسلیم پوشیده بر زبر دراعه عمل فرو کشیده کرداری موافق امر دیداری موافق حکم ...

... بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی تا کی افکنی و برگیری این چه وعدست بدین درازی و بدین دیری سبحان الله ما را برین درگاه همه نیاز روزی چه بود که قطره ای از شادی بر دل ما ریزی تا کی ما را می آب و آتش بر هم آمیزی ای بخت ما از دوست رستخیزی

و کلبهم باسط ذراعیه چون فرا راه بودند آن سگ بر پی ایشان افتاد که شما مهمانان عزیزید و مهمان عزیز طفیلی بر تابد آن سگ در موافقت گامکی چند برداشت تا بقیامت مؤمنان در قرآن قصه وی میخوانند و او را جلوه میکنند که و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید پس چه گویی کسی که همه عمر خویش در صحبت اولیاء بسر آرد و در موافقت ایشان قدم باز پس ننهد گویی در قیامت الله تعالی او را از ایشان جدا کند کلا و لما پاکست و بی عیب آن خداوندی که آن کند که خود خواهد بلعام را که اسم اعظم دانست و از عرش تا ثری بدید سگ خواند و از درگاه خود راند و با سگ اصحاب الکهف آن همه کرامت کند که با دوستان خود فرا راه خود دارد بجهانیان می نماید که قرب بنواخت ماست نه بعلت خدمت و بعد باهانت ماست نه بعلت معصیت لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا مطلع کسی را گویند که از زبر نگرد و مقام وی برتر بود میگوید ای محمد اگر تو بایشان نگرستی ازیشان بگریختی و دل تو بهم بر شدی اینجا محل اشکالست چه گویی حال اصحاب الکهف بدان جای بود که خاتم النبیین را که نصرت بالرعب عنوان نامه مجد و جلالت او بود ازیشان بیم بودی کلا و حاشا این خطاب با مصطفی ص است و مراد غیر او و نظایر این بسیار است یا أیها النبی اتق الله لین أشرکت لیحبطن عملک هذا و اشباهه و روا باشد که گویی مراد ازین کلام نه تخویف مصطفی ص است بلکه تعظیم حالت ایشانست و این در متعارف هست که گویند فلان در بلایی بود که اگر تو بدیدی بیهوش گشتی و ازین گفت تعظیم آن کار خواهند نه تحقیق این کلمت و مثال این آنست که مصطفی ص گفت لا تفضلونی علی اخی یونس بن متی

و قال ص من قال انا خیر منه فقد کذب ...

میبدی
 
۴۰۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لا تقولن لشی ء مگوی هیچیز را و هیچ کار را إنی فاعل ذلک غدا ۲۳ که خواهم کرد من فردا

إلا أن یشاء الله مگر که گویی که اگر خدای خواهد و اذکر ربک إذا نسیت و اگر در چیزی فراموش کنی که گویی اگر خدای خواهد آن گه که یاد آید بگوی و قل عسی أن یهدین ربی و بگوی که مگر خداوند من مرا راه نماید لأقرب من هذا رشدا ۲۴ ازینچ از من می پرسید دانش راست و جواب پاک ازینج می پرستید راست تر و نیکوتر

و لبثوا فی کهفهم ثلاث مایة سنین و بودند در غار خویش سیصد سال و ازدادوا تسعا ۲۵ و بیفزودند نه سال ...

میبدی
 
۴۰۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

... و اذکر ربک إذا نسیت قیل اذا نسیت نفسک فاذکر ربک و اذا نسیت الخلق فاذکر الخالق میگوید چون هواء نفس زیر پای آوردی و جاه خلق از دل بیرون کردی ما را یاد کن و باین یاد پاک جان خود را شاد کن هوای نفس بت است و جاه خلق زنار تا از بت بیزار نگردی موحد نشوی و تا زنار نگشایی مسلمان نباشی

عابدی بود نام وی ابو بکر اشتنجی جاهی عظیم داشت ترسید که آن جاه او را هلاک کند برخاست بسفری بیرون شد در ماه رمضان و روزه گشاد بحکم شریعت آن گه از سفر باز آمد مفطر و خلق را از عذر وی خبر نه و اندر شهر طعام همی خورد تا خلق بر وی گرد آمدند و او را قفا می زدند که بی دین است یکی از محققان راه گفت آن ساعت که او را قفا همی زدند نزدیک او شدم تا چه گوید با خویشتن همی گفت ای نفس خلق پرستی نه و بجاه خلق مغرور گردی نه چگونه آوردمت تا خدای پرستی نه خلق

و اذکر ربک إذا نسیت قال الجنید حقیقة الذکر الفناء بالمذکور عن الذکر لذلک قال الله تعالی و اذکر ربک إذا نسیت ای اذا نسیت الذکر یکون المذکور صفتک ذکر نه همه آنست که تو باختیار خویش از روی تکلف لب جنبانی آن خود تذکر است و تذکر تصنع است ذکر حقیقی آنست که زبان همه دل شود و دل همه سر گردد و سر عین مشاهدت شود اصول تفرقت منقطع گردد کمال جمعیت در عالم معیت ازین مقام پدید آمد اذا صح التجلی فاللسان و القلب و السر واحد ذکر در سر مذکور شود و جان در سر نور خبر عیان گردد و عیان از بیان دور ای حجت را یاد و انس را یادگار که حاضری این یاد مرا چه بکار لطیفا دستوری ده تا بیاد تو بر آرم یک دم دوست خوانندگان انبوه اند و الاولی هو الاقدم ای برون آرنده شیر خالص از میان فرث و دم بفضل خویش ما را دست گیر مگذار ما را وانشان حوا و آدم ...

میبدی
 
۴۰۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اضرب لهم مثلا رجلین الآیة حاصل این آیت و این قصه از روی فهم بر ذوق اهل ارادت اشارتست بدو مرد که در ابتداء ارادت بر بساط کرامت از روی مکاشفت نشانی بینند از لطف حق دلی تازه و وقتی خوش و کاری بنظام و امیدی قوی ازین دو یکی صاحب آرزو بود دولت حقیقت میخواهد و کار بر نظام بی رنج و بی ریاضت تمام راست چون کسی که آرزوی در شب افروز کند صعوبت دریای مخطر نادیده و زفرات نهنگان جان ربای ناشنیده هرگز کی صورت بندد که بی رنج و بی خطر دست او بمروارید مراد رسد همچنین این مرد صاحب آرزو در راه پندار خود افسرده بمانده هیچ ریاضت ناکرده و هیچ رنج نابرده و بآن وقت خویش و وجد خویش نقدی که در بدو ارادت روی بوی نموده غره شده و تکیه بر آن کرده و نفس خود را با هواء و شهوت الف داده تا بسر انجام از آن وقت و وجد نیز بیفتاده و مرتد طریقت گشته و او را در رشته مهجوران و مردودان کشیدند و با وی گفتند فارقت من تهوی فعز الملتقی در صحبت چنین کس سود نیست و بهره او از آتش جز دود نیست و بر پی او رفتن جز تاریکی و حسرت نیست

باز مرد دیگر طالب استقامت است عنایت ازلی درو رسیده و توفیق الهی همراه او گشته بحسن منازلت و تحقیق معاملت و صدق مجاهدت روز افزون شده و باقصی الامانی رسیده صحبت این مرد همه سود است و آتش او بی دود است و آب او روشن است و بر پی او رفتن امید زندگانی است

آن مرد اول از غافلانست زینت و آرایش وی مال و فرزندانست و این مرد دیگر از عارفانست زینت و آرایش وی امروز ایمان و یقین و فردا نعیم جاودان است اینست که رب العالمین گفت المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا شب معراج چون سید ص خواست که باز گردد گفتند ای سید سلام ما بکسانی رسان که ایشان دلها از زینت دنیا و صحبت خلق بپرداخته اند یاد مرگ و قناعت بقوت و صحبت با درویشان اختیار کرده اند یعنی بلال و سلمان و خباب و عمار و بو ذر و صهیب و عبد الله مسعود و امثال ایشان جوانمردانی که ظاهر ایشان بحرمت و خدمت آراسته و باطن ایشان بنسیم رضا معتبر گردانیده دیده شان کحل تجلی یافته جز بعبرت ننگرند و جز آیات و رایات قدرت نبینند گوش ایشان و زبان ایشان بند حرمت بحکم شریعت بر نهاده تا جز حق و حکمت نشنوند و جز راستی و درستی نگویند دست و پای ایشان ببند عصمت و رعایت بسته تا نشست و خاست و رفت و خواست ایشان جز بر وفق فرمان نبود اینست بیان آن کلمه که در خبر صحیح است کنت له سمعا و بصرا چنانک دوستی مر دوستی را گوید تو دیده منی و جان منی و تن منی همچنین سمع و بصر مؤمن در تحت رایت ولایت حقیقت آید تا بگوش خرد جز آن نشنود که رضای دوست بود و جز آن ننگرد که مراد دوست بود و جز آن نگوید که بفرمان دوست بود آن گه مر او را از درگاه عزت این خلعت دهند که هر چه وی میکند اندر تقریب لطف بخود حوالت میکند نبینی که مصطفی ص را گفت در تنزیل مجید فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی فعل از رسول ص حاصل آمد از روی صورت لکن چون رسول اندر حمایت عصمت بود و تحت رایت ولایت حقیقت بود و فعل وی جز بفرمان نبود الله تعالی مر آن فعل را بوصف خود حوالت کرد تا معلوم گردد که صادقان عاشقان پی جز بفرمان ننهند و همیشه خود را در دام شریعت و بند حقیقت محکم دارند نام خداوند مونس ایشان و ذکر خداوند پیشه ایشان و رضاء خداوند قبله ایشان و مهر خداوند در دل ایشان اینست که رب العالمین بفضل خود گفت با ایشان که و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا

میبدی
 
۴۰۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۵ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و یوم نسیر الجبال یاد کن آن روز که کوه ها را در رفتن آریم و تری الأرض بارزة و اندرون زمین بینی بر روی زمین آمده و حشرناهم و فراهم آریم ایشان را فلم نغادر منهم أحدا ۴۷ و پس نگذاریم که از ایشان در زیر زمین کس ماند

عرضوا علی ربک و عرض کنند ایشان را بر خداوند تو ا صفها بر کشیده د جیتمونا و گویند ایشان را آمدید بما ا خلقناکم أول مرة چنان که شما را آفریدیم روز پیشین زعمتم بلکه چنین میگفتید بپنداشت ن نجعل لکم موعدا ۴۸ که ما شما را روز وعده ننهاده ایم ...

... و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم فریشتگان را گفتیم سجود کنید آدم را فسجدوا إلا إبلیس سجود کردند مگر ابلیس کان من الجن وی از جن بود در خلقت ففسق عن أمر ربه از فرمان برداری خداوند خویش بیرون شد أ فتتخذونه و ذریته أولیاء من دونی او را و نژاد او را بخدایان و یاران می گیرید فرود از من و هم لکم عدو و ایشان شما را دشمنانند بیس للظالمین بدلا ۵۰ بد بدلی است ستمکاران را ابلیس از خداوند ایشان

ما أشهدتهم خلق السماوات و الأرض حاضر نکردم من ایشان را که آسمان را می آفریدم و نه آن گه که زمین می آفریدم و لا خلق أنفسهم و نه آن گه که ایشان را می آفریدم و ما کنت متخذ المضلین عضدا ۵۱ و هرگز بیراه کنندگان را یار گیرنده نبودم

و یوم یقول نادوا و آن روز که گوید آواز دهید و خوانید شرکایی الذین زعمتم این انبازان من که میگفتید بدروغ فدعوهم خوانند آن انبازان را فلم یستجیبوا لهم و ایشان را پاسخ نکنند و بکار نیایند و جعلنا بینهم موبقا ۵۲ و میان ایشان کاری پدید آید که در سر آن شوند ...

... و ما نرسل المرسلین و نفرستیم ما فرستادگان إلا مبشرین مگر بشارت دهان و منذرین و بیم نماینده و ترساننده و یجادل الذین کفروا بالباطل و پیکار میجویند و می پیچند کافران بکژ و دروغ لیدحضوا به الحق تا بیوکنند و باطل کنند بپیکار خویش حق را و اتخذوا آیاتی و ما أنذروا هزوا ۵۶ و سخنان من و وعید من بافسوس گرفتند

و من أظلم و کیست ستمکارتر ممن ذکر بآیات ربه از آن کس که پند دهند او را بسخنان خداوند او فأعرض عنها و روی گرداند از آن و نسی ما قدمت یداه و فراموش کرد کرده های خویش إنا جعلنا علی قلوبهم أکنة أن یفقهوه ما بر دلهای ایشان غلافها و پرده ها او کندیم تا این پیغام و این سخن در نیابند و فی آذانهم وقرا و در گوشهای ایشان بار و کری افکندیم و إن تدعهم إلی الهدی و اگر ایشان را با راست راهی خوانی فلن یهتدوا إذا أبدا ۵۷ راه نیابند ایشان هرگز

و ربک الغفور ذو الرحمة و خداوند تو است آن آمرزگار عیب پوش با مهربانی لو یؤاخذهم بما کسبوا اگر ایشان را درین جهان فرا گیرد بآنچه کردند لعجل لهم العذاب ایشان را هم در دنیا بدوزخ شتاباند بل لهم موعد نه که ایشان را هنگامی است و روزی لن یجدوا من دونه مویلا ۵۸ چون عذاب بایشان رسد از پیش آن رستنگاهی نیابند ...

میبدی
 
۴۰۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

... قال قتادة انهم یتوالدون کما یتوالد بنو آدم قال الله تعالی لابلیس انی لا اخلق لآدم ذریة الا ذرأت لک مثلها فلیس من ولد آدم احد الا له شیطان قد قرن به ففسق عن أمر ربه ای خرج عن طاعة ربه و الفسوق الخروج و الفاسق الخارج عن الطاعة ثم جعل اسما لکل خارج الی سوء عادة و سمی رسول الله ص سباع الطیر و ذوات السموم فسقة و سمی الفارة فاسقة و الوزغة فویسقة أ فتتخذونه و ذریته أولیاء من دونی فتطیعونهم فی معصیتی و هم لکم عدو کما کان لابیکم عدوا بیس للظالمین بدلا بیس البدل من الله ابلیس و ذریته و بیس البدل معصیة الله من طاعته و بیس البدل النار من الجنة

ما أشهدتهم ای ما احضرتهم یعنی ابلیس و ذریته و قیل الکفار اجمع و قیل الملایکة خلق السماوات و الأرض فاستعین بهم علی خلقهما او اشاورهم فیه و لا خلق أنفسهم و لا استعنت ببعضهم علی خلق بعض و قیل ما اعلمتم خلق انفسهم فکیف یعلمون خلق غیرهم اخبر جل جلاله عن کمال قدرته و استغنایه عن الانصار و الاعوان فیما خلق و ما کنت متخذ المضلین عضدا اعوانا لاستغنایی بقدرتی عن الاعوان و الانصار لان من استغنی عن معونة الاولیاء بعظیم سلطانه و کمال قدرته کان اشد استغناء عن معونة الاعداء و در شواذ خوانده اند و ما کنت متخذ المضلین عضدا بفتح تا و خا و معنی آنست که هرگز بی راه کنندگان را یار مباش همچنانک موسی ع گفت رب بما أنعمت علی فلن أکون ظهیرا للمجرمین العضد و الظهر و الید هذه الثلاثة کنایات عن العون و الظهیر یقال عضده یعضده اذا اعانه و فی الدعاء اللهم انت عضدی و نصیری

و یوم یقول قرأ حمزة نقول بالنون یعنی یقول الله للکفار نادوا ادعوا بصوت عال شرکایی الذین زعمتم ای زعمتم انها لی شرکاء لیمنعوکم من عذابی فدعوهم فنادوهم لا یمین لهم علی اضلالهم ایاهم فلم یستجیبوا لهم و استغاثوهم فلم یغیثوهم لکونها جمادا و قیل لشغلهم بانفسهم و جعلنا بینهم و بین الکفار و آلهتهم و قیل بین اهل الهدی و الضلالة موبقا یعنی امرا أوبقهم ای اهلکهم یقال یضرب بینهم واد فیبقی المشرکون فی عدوة و الشرکاء فی عدوة ...

... و من أظلم ممن ذکر بآیات ربه وعظ و تلی علیه القرآن فأعرض عنها

و ترک قبولها و صار عنها فی عرض ای ناحیة و نسی ما قدمت یداه ای غفل عن ذنوبه السالفة و فی الخبر هذه یدای و ما جنیت بهما علی نفسی ثم ذکر حالهم فقال إنا جعلنا علی قلوبهم أکنة جمع کنان ای غشاوة أن یفقهوه یعنی کراهة ان یفقهوه و لیلا یفقهوه و فی آذانهم وقرا ثقلا و صمما عن استماع الحق و إن تدعهم یا محمد إلی الهدی الایمان و القرآن فلن یهتدوا إذا أبدا ای بعد الاکنة و الوقر

و ربک الغفور ذو الرحمة فلا یعجل بالعقوبة لو یؤاخذهم بما کسبوا بکفرهم لعجل لهم العذاب فی الدنیا بل لهم موعد یعنی القیامة و البعث و الحساب لن یجدوا من دونه مویلا یعنی موضع نجاة یقال وال ییل ای نجا ...

میبدی
 
۴۰۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ قال موسی لفتاه یاد کن ای محمد که موسی شاگرد خویش را گفت لا أبرح حتی أبلغ مجمع البحرین میخواهم رفت بر دوام تا آن گه که بدو دریا رسم بهم أو أمضی حقبا ۶۰ یا می روم هشتاد سال

فلما بلغا مجمع بینهما چون بهم آمدنگاه آن دو دریا رسیدند نسیا حوتهما ماهی خویش را فراموش کردند آنجا فاتخذ سبیله فی البحر سربا ۶۱ و ماهی راه دریا گرفت و در آب شد

فلما جاوزا چون بر گذشتند قال لفتاه موسی گفت شاگرد خویش را آتنا غداءنا این چاشت ما بیار لقد لقینا من سفرنا هذا نصبا ۶۲ که ازین مقدار افزونی که رفتیم سخت ماندگی دیدیم

قال أ رأیت إذ أوینا إلی الصخرة گفت دیدی آن گه که من با پناه سنگ شدم فإنی نسیت الحوت من ماهی را آنجا فراموش کردم و ما أنسانیه إلا الشیطان أن أذکره و بر من فراموش نکرد که ترا خبر کردمی مگر دیو و اتخذ سبیله فی البحر عجبا ۶۳ و ماهی در آب راه خویش گرفت راه گرفتنی شگفت

قال ذلک ما کنا نبغ موسی ع گفت آنجا که آن ماهی گذاشتی ما آنجا می جستیم فارتدا علی آثارهما قصصا ۶۴ باز گشتند بر پی پی بپس باز پی جویان ...

... قال هذا فراق بینی و بینک خضر گفت اینست وقت فراق میان من و تو سأنبیک پس اکنون خبر کنم ترا بتأویل ما لم تستطع علیه صبرا ۷۸ بمعنی آنچ تو بر آن شکیبایی نتوانستی کرد

أما السفینة فکانت لمساکین اما آن کشتی از آن قومی درویشان بود یعملون فی البحر که کار میکردند در آن و بغله آن می زیستند فأردت أن أعیبها خواستم که آن را معیب کنم و کان وراءهم ملک و در راه ایشان پادشاهی بود یأخذ کل سفینة غصبا ۷۹ که هر کشتی که بی عیب بودی می بگرفت بناحق

و أما الغلام و اما آن نوجوان فکان أبواه مؤمنین پدر و مادر وی گرویدگان بودند فخشینا أن یرهقهما دانستیم که اگر آن پسر بماند فرا سر ایشان نشاند طغیانا و کفرا ۸۰ ناپاکی و ناگرویدگی ...

میبدی
 
۴۰۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... اما ابتداء این قصه از قول ابن عباس آنست که موسی ع و بنی اسراییل چون در مصر آرام گرفتند و آنجا مقر خویش ساختند از جبار کاینات فرمان آمد یا موسی ذکرهم بأیام الله ایشان را پند ده و آن نعمتها که بر ایشان ریختیم و نواختها که بر ایشان

تورات و زمین مصر جای ایشان ساختن و نعمتها بر ایشان روان داشتن موسی ایشان را خطبه ای بلیغ خواند و لختی از آن نعمتها و کرامتها که الله تعالی با وی کرده و با بنی اسراییل بر شمرد از مکالمت و اصطفاییت و القاء محبت و اصطناع و غیر آن مردی بر پای خاست گفت یا کلیم الله این همه دانسته ایم و شناخته هل من احد اعلم منک در زمین هیچکس از تو داناتر و عالم تر هست موسی ع گفت لا یعنی که هیچکس از من عالم تر نیست در زمین از رب العزه او را عتاب آمد باین سخن و جبرییل از حق پیغام آورد که ایت عبدا لی بمجمع البحرین فتعلم منه فانه اعلم منک ای موسی ما را بنده ایست در مجمع البحرین از تو داناتر رو و از وی علم آموز موسی گفت چه نشانست او را و چگونه بوی رسم گفت ماهیی مملوح بردار با غلام خویش فرا راه باش تا بشط بحر آنجا که ماهی باز نیابی او را آنجا یابی

بروایتی دیگر از ابن عباس نقل کرده اند که موسی گفت بار خدایا ای عبادک احب الیک از بندگان خود کرا دوست تر داری فقال الذی یذکرنی و لا ینسانی گفت بنده ای که پیوسته مرا یاد کند و یاد من فرو نگذارد موسی گفت بار خدایا از بندگان تو که حاکم تر و حکم کردن را میان خلق پسندیده تر گفت آن کس که حکم براستی کند بعدل و انصاف و بر پی هوای خود نرود موسی گفت بار خدایا از بندگان تو که داناتر و علم وی تمامتر گفت آن کس که پیوسته علم آموزد و علم دیگران فرا علم خویش آرد تا مگر بکلمه ای در رسد که وی را در دین سود دارد و او را هدی افزاید گفت بار خدایا اگر از بندگان تو کسی از من داناترست مرا بر وی رهنمون باش تا از او علم گیرم گفت ای موسی مرا بنده ایست از تو داناتر در مجمع البحرین او را خضر گویند برو از وی علم بیاموز و نشان آنست که ماهی مملح در ساحل بحر آنجا که صخره است زنده شود آنجا که ماهی زنده شود او را طلب کن که او را بیابی پس موسی و یوشع هر دو فرا راه بودند و ماهیی مملح زاد را برداشتند

فذلک قوله عز و جل و إذ قال موسی لفتاه سمی فتیه لانه کان یلازمه و یخدمه لا أبرح ای لا ازال و الخبر محذوف یعنی لا ابرح ما شییا ای لا ازال اسیر ای ادوم علیه و لا افتر و قیل لا ابرح ای لا ازول یعنی لا ازول عن حالی فی السیر حتی اصل حتی أبلغ مجمع البحرین حیث یلتقی بحر فارس و بحر الروم قال محمد بن کعب اسمه طنجه و قال ابی بن کعب افریقیة و قیل هما بحر المشرق و المغرب اللذان یحیطان بجمیع الارض و قیل العذب و الملح و قیل البحران من العلم و هما موسی و الخضر أو أمضی حقبا تقدیره حتی یکون اما لقاء الخضر بمجمع البحرین و اما السیر حتی اصل الیه و ان کان حقبا و الحقب سبعون سنة و قیل ثمانون سنة و قیل سنة بلغة قیس و قیل برهة من الدهر غیر محدودة جمعه احقاب و کذلک الحقبة جمعها حقب

فلما بلغا مجمع بینهما ای مجمع وصل البحرین نسیا حوتهما انما نسی الحوت احدهما و هو یوشع و انما دخل موسی فی الکلام للصحبة کما قال اجیبت دعوتکما و موسی کان یدعو و انما دخل هارون فی الکلام للصحبة و کقوله قالا ربنا إننا نخاف و کان القایل موسی و هذا وجه واسع فی العربیة

و قیل نسب النسیان الیهما لان موسی نسی تعرف خبر الحوت و قد بلغ الموضع الموصوف له و نسی الفتی ان یخبره بما کان من الحوت فاتخذ سبیله ای اتخذ الحوت طریقا له من البر الی البحر سربا ای سرب فیها سربا و السرب اسم و مصدر یقال سرب یسرب سروبا و سربا اذا دخل سربا غیر عمیق و قیل تقدیره فاتخذه سبیله سربا فهما مفعولان کقوله و اتخذ الله إبراهیم خلیلا

و قیل بقی طریقه کالسرب و الآیة علی التقدیم و التأخیر لان ذهاب الحوت کان قد تقدم علی النسیان ...

... و عن ابی بن کعب مرفوعا قال لما انتهیا الی الصخرة وضعا رؤسهما فناما و اضطرب الحوت فی المکتل فخرج منه فسقط فی البحر فاتخذ سبیله فی البحر سربا

فلما استیقظ موسی نسی صاحبه ان یخبره بالحوت فانطلقا بقیة یومهما و لیلتهما حتی اذا کان من الغد قال موسی لفتاه آتنا غداءنا ماهی چون در آب شد رب العالمین بکمال قدرت خویش آن راه ماهی چون طاقی نگه داشت تا در نیامیخت

روی ابی بن کعب عن رسول الله ص قال انجاب الماء عن مسلک الحوت فصار کوة لم تلتیم فدخل موسی الکوة علی اثر الحوت فاذا هو بالخضر و قیل جمد الماء تحته و قیل صار صخرا و قال وهب ظهر فی الماء من اثر الحوت شق و اخدود شبه نهر من حیث دخلت الی حیث انتهت ...

... قال ستجدنی إن شاء الله صابرا عن الانکار و قیل عن السؤال و لا أعصی لک أمرا ای اتابعک علی کل ما ترید و لا اخالفک فی شی ء و قیل تم الکلام علی قوله صابرا فصبر لما استثنی بقوله إن شاء الله و عصی حیث لم یستثن فقال له الخضر فإن اتبعتنی ای صحبتنی فلا تسیلنی عن شی ء مما افعله حتی أحدث لک منه ذکرا ای حتی اکون انا الذی افسره لک قرأ نافع و ابن عامر فلا تسیلنی بفتح اللام و تشدید النون و الوجه ان الفعل قد الحق النون الثقیلة و بنی معها علی الفتح و قرأ الباقون فلا تسیلنی باسکان اللام و تخفیف النون و الوجه ان الفعل مجزوم بلا التی للنهی فسکنت اللام للجزم فانطلقا حتی إذا رکبا فی السفینة خرقها موسی و خضر هر دو در ساحل دریا می رفتند کشتیی بایشان بر گذشت اصحاب کشتی که ایشان را دیدند بسیمای نیکان و نیک مردان ایشان را بی مزد در کشتی نشاندند و گفته اند که اصحاب کشتی خضر را بشناختند از آن در کشتی نشاندند بی مزد چون کشتی بمیان دریا رسید خضر تبر برداشت و کشتی را سوراخ کرد چنانک آب بکشتی برآمد موسی ع بجامه خویش آن سوراخ بگرفت و گفته اند بوم کشتی بشکست اما آب برنیامد موسی ع گفت أ خرقتها لتغرق أهلها قرأ حمزة و الکسایی لیغرق اهلها بالیای مفتوحة و بفتح الراء و رفع الاهل و الوجه انه علی اسناد الفعل الی الاهل و ارتفاعه به و قرأ الباقون لتغرق بالتاء مضمومة و بکسر الراء و نصب الاهل و الوجه انه علی اسناد الفعل الی المخاطب و انتصاب الاهل بالفعل و المعنی لتغرق ایها المخاطب اهلها و هذا موافق لما قبله لانه الخطاب و هو قوله أ خرقتها و لما بعده و هو قوله لقد جیت بر قراءت حمزه و کسایی گفت کشتی را بشکستی تا مردمان آن بآب غرق شوند و بر قراءت دیگران گفت کشتی را بشکستی تا مردمان آن را بآب غرق کنی و قیل معناه هذا الفعل یشبه فعل من یرید الاغراق لقد جیت شییا إمرا عظیما منکرا مأخوذ من امر القوم اذا کثروا و اشتد امرهم

چون موسی ع بر فعل وی انکار نمود خضر گفت أ لم أقل إنک لن تستطیع معی صبرا ایشان در آن سخن بودند که گنجشکی از هوا فرود آمد و منقار خویش بر آب دریا زد و باز بپرید خضر گفت یا موسی ان علمی و علمک و علم الخلایق کلهم فی علم الله کهذه النقرة التی اخذها من عرض البحر موسی چون دید که کشتی شکسته را آب بر نیامد و اهل کشتی را از آن هیچ زیان نداشت گفت لا تؤاخذنی بما نسیت ای بما غفلت فان النسیان مرفوع عن الانسان و قیل هو من النسیان الذی هو الترک یعنی بما ترکت من وصیتک و عن ابن عباس ان موسی لم ینس و لکنه من معاریض الکلام و اراد شییا آخر نسیه و لا ترهقنی من أمری عسرا ای لا تضایقنی بهذا القدر فتعسر بصاحبک و قیل لا ترهقنی ای لا تغشنی من امری عسرا یقال غلام مراهق قارب ان یغشاه البلوغ

فانطلقا حتی إذا لقیا غلاما فقتله پس از کشتی بیرون آمدند و در شهر شدند و جماعتی کودکان را دیدند که بازی میکردند خضر یکی را از ایشان که بر وی نیکوتر بود و بجامه پاکتر و بطبع خوبتر بگرفت و سر وی از تن جدا کرد قیل اقتلع رأسه و قیل ذبحه بالسکین و قیل دمغ رأسه بالحجر و قیل رفسه برجله فقتله و قیل ضرب رأسه الجدار فقتله ابن عباس گفت کودکی بود بحد بلوغ نارسیده بدلیل آنکه موسی گفت نفسا زکیة و بر قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و رویس از یعقوب زاکیة و هما واحدة ای طاهرة لم تبلغ حد التکلیف فالزکیة فعلیة و الزاکیة فاعلة و کلتاهما واحدة فی المعنی و قیل الزاکیة التی لم تذنب قط و الزکیة التی اذنبت ثم تابت قومی گفتند بالغ بود و لهذا قال موسی بغیر نفس ای بغیر قود و لو کان صغیرا لم یکن علیه قصاص و لا تبعة ...

میبدی
 
۴۰۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

... اما شکستن کشتی در دریا و کشتن غلام و باز کردن دیوار این هر یکی از روی فهم بر ذوق اهل مواجید اشارت باصلی عظیم دارد گفته اند که دریا دریای معرفتست که صد هزار و بیست و اند هزار نقطه عصمت هر یکی با امت خویش و قوم خویش در آن دریا غواصی کردند بامید آنک مگر جواهر توحید از آن دریا در دامن طلب گیرند که من عرف نفسه فقد عرف ربه

و آن کشتی کشتی انسانیت است که خضر می خواست تا بدست شفقت آن را خراب کند و بشکند و خداوندان آن سفینه مساکین بودند سکینه صفت ایشان و از بارگاه قدم با ایشان این خطاب رفته که هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین و مصطفی ص چون اقبال تجلی جلال حق دید بر دلهای ایشان گفت اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین خضر چون بدست شفقت کشتی انسانیت خراب کرد موسی ع ظاهر آن بپیرایه شریعت و طریقت آراسته و آبادان دید گفت أ خرقتها لتغرق أهلها خضر جواب داد که و کان وراءهم ملک از پس این آبادانی ملکی است شیطانی که در جوار کشتی کمین قهر ساخته تا بقهر و مکر خود سفینه را بستاند و روز و شب در وی راه کند که ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم این آراستگی و آبادانی بدست شفقت برداریم تا چون شیطان بیاید ملک وار ظاهر خراب بیند پیرامن آن نگردد

و آن غلام که خضر او را کشت و موسی ع بر وی انکار کرد اشارتست به منی و پنداشت که در میدان ریاضت و کوره مجاهدت از نهاد مرد سر بر زند گفت ما را فرموده اند تا هر چه نه نسبت ایمانست سرش به تیغ غیرت برداریم نتیجه پنداشت چون در پنداشت خویش ببلوغ رسید کافر طریقت گردد ما خود در عالم بدایت راه کفر بر وی زنیم تا بحد خویش باز رود

و اما دیوار که آن را عمارت کرد اشارتست بنفس مطمینه چون دید که در کوره مجاهدت پاک و پالوده گشته و نیست خواهد شد گفت یا موسی مگذار که نیست گردد که او را بر آن درگاه حقوق خدمت است عمارت ظاهر او و مراعات باطن او فرض عین است که ان لنفسک علیک حقا و در تحت وی خزاین اسرار قدم نهاده اند اگر این دیوار نفسانی پست شود خزینه اسرار ربانی بر صحرا افتد و هر بی قدری و ناکسی در وی طمع کند و سر این کلمات آنست که گنج حقیقت را در صفات بشریت نهاده اند اطوار طینت درویشان پرده آن ساختههمانست که آن جوانمرد گفته ...

میبدی
 
۴۰۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و یسیلونک عن ذی القرنین می پرسند از ذو القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکرا ۸۳ بگوی آری بر شما خوانم قصه وی إنا مکنا له فی الأرض ما او را دست رس دادیم در زمین و آتیناه من کل شی ء سببا ۸۴ و از هر چیز وی را چاره ای دادیم و دانشی

فأتبع سببا ۸۵ تا بر آن چاره و دانش برفت راه جویان

حتی إذا بلغ مغرب الشمس تا آن گه که رسید بآنجا که آفتاب فرو شود وجدها تغرب فی عین حمیة آفتاب را یافت که در چشمه گرم فرو شد و وجد عندها قوما و بنزدیک آن چشمه مردمانی یافت قلنا یا ذا القرنین ما گفتیم ای ذو القرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا ۸۶ یا آنکه عذاب کنی یا آنکه در ایشان کاری بر دست گیری آن یا آن ...

میبدی
 
۴۰۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... إنا مکنا له فی الأرض ای مکناه من التصرف فیها علی حسب ارادته و قیل سهلنا علیه السیر فیها و دللنا له طرقها و آتیناه من کل شی ء سببا ای آتیناه من کل شی ء یحتاج الیه الخلق حیلة و علما یتسبب به الیه

فأتبع ثم اتبع بوصل الف و تشدید تا قراءت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب است باقی فأتبع ثم اتبع بقطع خوانند بی تشدید و معنی قطع ادراک است و معنی وصل اتباع اثر اگر چه ادراک نبود تقول العرب اتبعته حتی اتبعته ای اتبعت اثره حتی اذا ادرکته و المعنی فأتبع سببا ای طریقا بین المشرق و المغرب و مسلکا لفتح المداین و قتل الاعداء گفته اند معنی تمکین وی در زمین آنست که آب در زیر قدم وی بسته داشتند و زمین از بهر وی در نوشتند و میغ در هوا او را مسخر کردند و او را عمر دراز دادند و در بر و بحر راهها برو گشاده کردند و اقطار زمین در حق وی چنان بود که باد در حق سلیمان مسخر و نرم

و گفته اند که چهار علم بچهار کس دادند علم أسماء به آدم لقوله و علم آدم الأسماء و علم تعبیر به یوسف و یعلمک من تأویل الأحادیث و علم غیب به خضر و علمناه من لدنا علما و علم طلسم به ذو القرنین و آتیناه من کل شی ء سببا

فأتبع سببا سبب در قرآن بر وجوه است یکی بمعنی باب چنان که گفت لعلی أبلغ الأسباب أسباب السماوات ای ابوابها دیگر بمعنی دوستی و تقطعت بهم الأسباب ای المودات سوم بمعنی رسن فلیمدد بسببای بحبل چهارم بمعنی طریق چنانک گفت فأتبع سببا ای طریقا الی البلدان

روایت کنند از وهب منبه که رب العالمین ذو القرنین را گفت یا ذا القرنین این زمین را چهار کرانه است یکی مشرق آنجا امتی اند که ایشان را ناسک گویند دیگر کرانه مغرب است امتی دارند که ایشان را منسک گویند میان این دو امت طول زمین است کرانه سوم جابلقا است قومی دارند که ایشان را هاویل گویند کرانه چهارم جابرسا است در مقابل جابلقا قومی دارند که ایشان را تاویل گویند و میان این دو قوم عرض زمینست و بیرون ازین چهار امت امتهای دیگرست در میان زمین که ایشان را جن و انس گویند و یاجوج و ماجوج ترا باین زمین میفرستم تا پادشاه باشی و خلق را بر دین حق خوانی و بر سنن صواب رانی ذو القرنین گفت الهی انک قد ندبتنی الی امر عظیم لا یقدر قدره احد و انت الرءوف الرحیم الذی لا تکلف نفسا الا وسعها و لا تحملها الا طاقتها بل انت ترحمها بای قوة اکاثرهم و بای حیلة اکابرهم و بای لسان اناطقهم و بای حجة اخاصمهم بار خدایا دانی که من ضعیفم و آنچ مرا می فرمایی کاریست عظیم بزرگ و تو خداوندی کریم مهربان که هر کسی را بار آن بر نهی که برتابد و آن فرمایی که تواند خداوندا چون سخن گویم با ایشان و ایشان را لغتها مختلف که من در نیابم بچه حجت با ایشان خصومت گیرم بکدام قوت و عدت با ایشان بکاوم بچه حیلت کار از پیش ببرم و در راههای مختلف چون راه برم الله تعالی گفت جل جلاله یا ذا القرنین تو اندوه مدار و مترس که من ترا قوت دل دهم و فصاحت زبان و کمال عقل و حجت روشن و برهان صادق و ساز و عدت تمام و آن گه نور و ظلمت ترا مسخر گردانم تا نور از پیش همی رود و راه می برد و ظلمت از پی همی آید و حیاطت همی کند آری ولایت عظیم بود و راه صعب و دشمن قوی و تن ضعیف لکن چون مولی یار بود همه کارها چون نگار بود ذو القرنین بفرمان الله تعالی فرا راه بود نور در پیش و ظلمت در قفا و با وی هزار هزار و چهار صد هزار مرد بود جنگی رفت سوی مغرب چنانک رب العزه گفت حتی إذا بلغ مغرب الشمس تا آن گه که رسید آنجا که آفتاب فرو می شود چشمه ای دید عظیم آبی تاریک و گلی سیاه که آفتاب در میان آن چشمه فرو می شد و آن چشمه همچون دیگ میجوشید اینست که رب العالمین گفت وجدها تغرب فی عین حمیة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب حمیة خوانند بهمزه بی الف ای ذات حمأة و هو الطین الاسود و فی ذلک یقول الشاعر

قد کان ذو القرنین عمی مسلما ...

میبدی
 
۴۰۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

... مگر نندیشیا هرگز که این ره را کران بینی

گفتم ای زن تو از کجا می آیی و منزل گاهت کجا خواهد بود گفتا از وطن خود می آیم و منزلگاهم خانه کعبه است گفتم از خانه کی بیرون آمده ای گفت امشب نماز خفتن به سپیجاب کرده ام و سنت بلب جیحون گزارده ام و وتر به مکه خواهم گزارد گفتم ای خواهر چون بدان مقام معظم مقدس رسی مرا بدعا یاد دار گفت یا عبد الله موافقت کن گفتم همت من موافقت می کند لکن تن مرا این محل نیست گفت یا عبد الله دوستان را همت بسنده بود خیز تا رویم برخاستند و روی براه نهادند عبد الله گفت همی رفتم و چنان می پنداشتم که زمین در زیر قدم من می نوردند گفتا در ساعت چشمه ای آب دیدم گفت غسلی برآر غسلی برآوردم ساعتی دیگر بود صحرایی فراخ دیدم گفت یا عبد الله صحراء قیامت یاد کن و حاجتی که داری از الله تعالی بخواه چنان کردم ساعتی دیگر بود خانه کعبه دیدم و من چنان متحیر بودم که ندانستم که آن کعبه است از آنجا بموضعی دیگر شدم گفت اینجا بیاسای و لختی نماز کن که مقامی بزرگوارست چند رکعت نماز کردم از آنجا فراتر شدم کوهی عظیم دیدم بر سر آن کوه شدم خلقی عظیم دیدم گفتم این چه جای است و این قوم چه قومند گفت نمیدانی اینان حاجیانند که بر مروه ایستاده اند و دعا می گویند و تو بر کوه صفایی گفتم ما نیز آنجا رویم گفت نه اینجا بنشین که ما آنچه بایست کرد کردیم آن گه گفت ای عبد الله آن چشمه که بدان غسل آوردی سر بادیه بود و آن صحرا که آنجا بایستادی زمین عرفات بود و آن خانه که دست برو نهادی خانه کعبه بود چون این سخن بشنیدم از هیبت بلرزیدم و بی هوش شدم چون بهوش بازآمدم در خود تعجب همی کردم گفت ای عبد الله چه تعجب میکنی بآنک بساعتی چند از مرو به مکه آمدی آن کس که از مرو بمکه بساعتی بیاید او را بحقیقت باعرفات و خانه چه کار چنان به که آن دوستان که بعرفات ایستند پیش عرش ایستند و ایشان که گرد خانه طواف می کنند گرد عرش طواف کنند

اری الحجاج یزجون المطایا ...

... گروهی دیگر مؤمنانند که عجایب آیات حکمت و رایات قدرت حق از روی عنایت و هدایت بر دلهای ایشان کشف کردند آن را بجان و دل پذیرفتند و گردن نهادند و حلقه بندگی در گوش فرمان کردند تا رب العزه ایشان را تشریف داد و باین اکرام و اعزاز مخصوص گردانید که إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنات الفردوس نزلا لهم جنان معجلة سرا بسر و جنان مؤجلة جهرا بجهر الیوم جنان الوصل و غدا جنان الفضل الیوم جنان العرفان و غدا جنان الرضوان میگوید مؤمنان و نیک مردان فردا که در بهشت آیند ایشان را بمنزل خاص فرود آرند و هم در وقت ایشان را نزل دهند نبینی کسی که مهمان عزیز بوی فرو آید تا آن گه که با وی نشیند و خلوت سازد نخست او را نزلی فرماید همچنین رب العالمین در ابتداء آیت حدیث نزل کرد و ذکر لقا و رؤیت بآخر آیات برد که فمن کان یرجوا لقاء ربه الآیة جای دیگر بیان کرد که آن نزل چیست و لکم فیها ما تشتهی أنفسکم و لکم فیها ما تدعون هر چه آرزو کنید در آن بهشت یابید و هر چه خواهید و جویید بینید آن گه گفت نزلا من غفور رحیم نزلی است این از خدایی آمرزنده بخشاینده بمغفرت و رحمت خود داد نه بکردار بنده

باش ای جوانمرد تا این بساط لعب و لهو در نوردد و صفت حدثان در گور از تو پاک کند و هیکل ترا صدره ابد پوشاند و در فضای ربوبیت بی زحمت فنا حقایق یحبهم و یحبونه بر تو کشف کند و بی عناء تعبد در جنات فردوس توقیعات علی الحی الذی لا یموت روان کند و از بهر رعایت دل تو و ستر کار تو عتاب تو خود کند و شکایت تو با تو خود گوید ما منکم من احد الا و یکلمه ربه لیس بینه و بین الله ترجمان و یقول الجلیل جل جلاله عبدی کیف کنت لک ربا بنده من راه بندگی از خاشاک اغیار پاکست بی زحمت اغیار امروز با ما بگو که من ترا چگونه پروردگاری بودم چگونه خداوندی بودم این همه عنایت و کرامت نه حق بنده است بر خدای که بنده را بر خدای تعالی جل جلاله هیچ حق نیست بلکه حق تعالی کرم خویش است که میگزارد و هرگز روا نبود که کرم او بنهایت رسد

فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا قال سهل بن عبد الله العمل الصالح المقید بالسنة و قیل العمل الصالح الذی لیس للنفس الیه التفات و لا به طلب ثواب و جزاء و قیل العمل الصالح ها هنا اعتقاد جواز الرؤیة و انتظار وقتیذ هر که بدیدار الله تعالی طمع دارد تا در دل اعتقاد کند که الله تعالی جل جلاله و عز کبریاؤه دیدنی است دیداری عیانی و رازی نهانی و مهری جاودانی هر که دیدار الله تعالی طلبد او را میعاد است که روزی بدان رسد من کان یرجو لقاء الله فان اجل الله لآت بزرگ چیزی بیوسید و عظیم امیدی داشت و همت وی بلند جایی رسید که دیدار خدای تعالی جل جلاله بیوسید اگر این امید نبودی بهشت بدین خوشی چه ارزیدی و اگر این وعده دیدار نبودی رهی را خدمت از دل کی خیزیدی هر کس را مرادی پیش و وی بر پی عارف منتظر است تا دیدار کی همه خلق بر زندگانی عاشقند و مرگ بر ایشان دشوار عارف بمرگ می شتابد باومید دیدار ...

میبدی
 
۴۰۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

کهیعص ۱ الله خداوندی بسنده کار راه نمای زینهار دار دانای راست گوی ذکر رحمت ربک این یادگار خداوند توست بمهربانی خویش عبده زکریا ۲ بنده خویش را زکریا

إذ نادی ربه بر خواند خداوند خویش را نداء خفیا ۳ خواندنی نرم ...

میبدی
 
۴۰۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره مریم نود و هشت آیتست و نهصد و هشتاد و دو کلمه و سه هزار و هشتصد و دو حرف جمله بمکه فرو آمد مگر یک آیت و آن آیت سجده است بقول بعضی مفسران و بقول بعضی فخلف من بعدهم خلف تا آنجا که گفت و لا یظلمون شییا و گفته اند درین سوره دو آیت منسوخ است یکی و أنذرهم یوم الحسرة معنی نذارت بآیت سیف منسوخ گشت دیگر فلا تعجل علیهم این قدر از آیت منسوخست بآیت سیف و در فضلیت سوره ابی کعب روایت کرد از

مصطفی ص قال من قرأ سورة مریم اعطی من الاجر بعدد من صدق بزکریا و کذب به و بیحیی و مریم و عیسی و موسی و هارون و ابراهیم و اسحاق و یعقوب و اسماعیل عشر حسنات و بعدد من دعا الله ولدا و بعدد من لم یدع له ولدا

بسم الله این باء بسم الله حرف الصاق است و الصاق را ملصق به در باید تا سخن تمام شود و محکم گردد نبینی که اگر کسی گوید بالقلم بالسکین سخن ناقص بود اما اگر گوید کتبت بالقلم قطعت بالسکین آن گه سخن تمام شود و ملصق به اینجا ضمیر است چنان که ابن عباس گفت معناه ابدأ بسم الله می گوید بنام خدا آغاز کنم در همه کار و بوی تبرک گیرم بهمه حال آن فراخ بخشایش بروزی دادن بر همه جانوران درین جهان و مهربان بر مؤمنان در آن جهان اگر کسی گوید باء بسم الله چرا بلند کنند و بدیگر جایها بلند نکنند جواب آنست که این در اصل چنان بوده که در اقرأ باسم ربک الف را از آن حذف کردند و طول آن بباء دادند تا دلیل بود بر حذف الف مذکران گویند این باء بلند کردند لانها صحبت اسم الله فطالت و ارتفعت اشار الی ان من صحب اسم المولی طال و ارتفع فی الدارین باء که با نام مولی صحبت کرد سر افراز با ها گشت مؤمن که همه عمر با نام مولی صحبت دارد چه عجب اگر سرافراز دو جهان گردد و اسم در اصل سمو بوده است این و او از آخر وی طرح کردند و الف در اول وی افزودند تمامی کلمه را تا بوی ابتدا کنند و اشتقاق آن از سمت است و سمت نشان است یعنی که اسم نشانی بود مسمی را و گفته اند اشتقاق اسم از سمو است و هو الارتفاع و العلو یعنی ان الاسم یعلو المسمی و الاسم ما علا و ظهر فصار علما للدلالة علی ما تحته من المعنی ...

... و در شأن نزول آیت تسمیت مفسران را دو قول است گروهی گفتند این آیت بسه نجم آمده و سبب آن بود که مصطفی ص پیش از وحی عادت داشت که باسمک اللهم

گفتی بر عادت عرب در جاهلیت چون آیت آمد که بسم الله مجراها و مرساها رسول خدا بفرمود تا بسم الله می نوشتند بعد از آن چون آیت آمد قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن بفرمود تا بسم الله الرحمن می نوشتند پس از آن چون آیت آمد إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم

بفرمود تمام بنوشتند و گفتند بسم الله الرحمن الرحیم ...

... جایی دیگر گفت بلسان عربی مبین سه دیگر وجه آنست که رب العزة این حروف در اوایل سور مکرر باز گفته و ایشان این حساب نه مکرر بر گرفته و اگر مکرر کنند اضعاف آن باشد و بدانکه این حروف مقطعه در قرآن بر پنج وجه است وحدانی چون ص ق ن و ثنایی چون طه یس حم و ثلاثی چون الم الر طسم و رباعی چون المص المر و خماسی چون کهیعص و لحم عسق قومی گفتند نام سورتهااند و گفته اند نامهای قرآنند و گفته اند نامهای الله تعالی اند و لهذا روی عن علی انه کان یقول یا کهیعص اغفر لی

و کان یحلف بکهیعص امیر المؤمنین علی ع باین حروف سوگند یاد کرد از آن که اعتقاد داشت که این حروفها نامهای خدااند یا صفات وی و معلوم است که سوگند جز بنام و صفت الله بسته نشود و درست است از ابن عباس که گفت الکاف من کاف و الهاء من هاد و الیاء من حلیم و العین من علیم و الصاد من صادق و بروایتی دیگر از ابن عباس کبیر هاد امین عزیز صادق معنی آنست که خلق را بسنده کارست و ایشان را راه نما است بگفتار و کردار از ایشان دانا و در وعد و گفت خود راست گوی در صفت بزرگوار و در وعد استوار راست گوی و راست کار کلبی گفت کاف لخلقه هاد لعباده یده فوق ایدیهم عالم بتربیته صادق فی وعده مهم ها را کافی است و وعده را وافی و راه نمای بندگان و دل گشای ایشان بقدر از همه برتر بذات و صفات زور عالم باسرار بندگان و سازنده کار ایشان در دو جهان راست گوی و راست کار و راست دان

کهیعص کسایی و ابو بکر هاء و یاء هر دو بامالت خوانند ابو عمرو هاء بامالت خواند و یاء نه ابن عامر و حمزه یاء بامالت خوانند و هاء نه نافع هر دو بین الفتح و الکسر خواند علی مذهبه فی الامالة باقی همه به تفخیم خوانند بی امالت ...

... و اشتعل الرأس شیبا رأس اینجا کنایتست از موی سر و محاسن چنان که در قصه موسی ع و برادر گفت أخذ برأس أخیه یعنی اخذ بشعر رأسه و لحیته و الاشتعال انتشار شعاع النار ای اشتعل فیه الشیب اشتعال شعاع النار این بر سبیل استعارت گفت چنان که شعلهای آتش در وقت التهاب متفرق شود و پیدا گردد هم چنان سپیدی پیری در موی سر و محاسن من پیدا گشت و منتشر شد شیبا نصب علی التمییز

و قال عطاء اول من شاب رأسه ابراهیم ع فقال یا رب ما هذا قال هذا الوقار قال رب زدنی وقارا

و لم أکن بدعایک رب شقیا ای کنت مستجاب الدعوة قبل الیوم سعیدا به غیر شقی فیه و السعادة ادراک الخیر و الشقاوة حرمانه و قیل معناه انا ممن دعاک مخلصا موحدا و من دعاک مخلصا موحدا لم یکن بعبادتک شقیا و قیل الدعاء مصدر یضاف مرة الی الداعی و مرة الی المدعو فاذا اضیف الی الداعی فالمعنی لم اکن بدعایی ایاک خایبا لانک وعدتنی الاجابة و إذا اضیف الی المدعو فالمعنی لم اکن بدعایک ایای و هدایتک لی و معونتک ایای شقیا

و إنی خفت الموالی من ورایی موالی اینجا عصبه اند چنان که در سورة النساء گفت و لکل جعلنا موالی یعنی العصبة و المولی الناصر و المولی الزوج و المولی کل من یلیک نسبه و کل من یلیک جانبه و المولی ما لا یفارقک قال الله تعالی مأواکم النار هی مولاکم و الله تعالی مولی الذین آمنوا ای ربهم و سیدهم و إنی خفت الموالی من ورایی می گوید من می ترسم از قرابات و عصبات خویش که بعد از وفات من شایستگی خلافت من ندارند و کار دین ضایع فرو گذارند و بنا خلفی ایشان علم و نبوت از خاندان ما بریده شود و زکریا این سخن از بهر آن می گفت که بنی اسراییل را دیده بود که تبدیل دین می کردند و انبیاء را می کشتند و در زمین فساد و تباه کاری می کردند ترسید که نیازادگان وی همان کنند و همان راه سپرند ازین جهت فرزندی خواست که شایسته نبوت و خلافت باشد و در شواذ خوانده اند و انی خفت الموالی من ورایی و این قراءت ضد قرءات اول است می گوید قل بنو عمی ای ماتوا و لم یبق لی ابن عم یرثنی النبوة من ورایی و کانت امرأتی عاقرا یعنی فیما مضی من الزمان کانت عاقرا لم تلد لی می گوید زن من همیشه عاقر بود که هیچ فرزند نیاورد در ضمن این سخن سؤال است یعنی که آن علت از وی زایل گردان تا بفرزند بار گیرد و گفته اند و کانت امرأتی این کون حال است یعنی که اکنون عاقر گشت از پیری

و العقر انقطاع الولادة ...

... قال رب اجعل لی آیة ای قال زکریا رب اجعل لی علامة اعرف بها حدوث الولد قبل الولادة فافرح به این باز سؤالی دیگر است که از شادی بشارت بیرون داد و گفت خداوندا مرا علامتی نمای بر حدوث و علوق این فرزند تا مر شادی افزاید و یقین که اجابت دعا کردی قال آیتک ألا تکلم الناس ای آیة ذلک ان لا تقدر علی مکالمة الناس ثلاث لیال مع ایامها سویا صحیحا سلیما من غیر بکم و لا خرس فتعلم بذلک ان الله وهب لک الولد و سویا نصب علی الحال و فیه تقدیم و تأخیر تقدیره الا تکلم الناس سویا ثلاث لیال و عن ابن عباس ثلاث لیال سویا ای ثلث لیال متتابعات جعله وصفا لثلاث در قرآن آیت برد و معنی آید یکی بمعنی عبرت چنان که در سوره المؤمنین گفت و جعلنا ابن مریم و أمه آیة ای عبرة و در سورة العنکبوت گفت و جعلناها آیة للعالمین ای عبرة للعالمین و در سورة القمر گفت و لقد ترکناها آیة فهل من مدکر ای عبرة و در سورة النحل گفت إن فی ذلک لآیة لقوم یتفکرون ای لعبرة دیگر بمعنی علامتست چنان که درین سوره گفت رب اجعل لی آیة قال آیتک ألا تکلم الناس و در سورة یس گفت و آیة لهم أنا حملنا ذریتهم و آیة لهم اللیل نسلخ منه النهار یعنی و علامة لهم و در سورة الروم گفت و من آیاته ای و من علامات الرب انه واحد أن خلقکم من تراب و امثال این در قرآن بسیارست

فخرج علی قومه من المحراب ای فخرج فی تلک الایام التی اراه الله تعالی فیها تلک الایة من المحراب ای من المصلی و قیل نزل من الغرفة و المحراب اشرف موضع فی البیت و قوله علی قومه یدل علی انه اشرف علیهم فأوحی إلیهم

الوحی فی کلام العرب الاعلام کلاما کان او ایماء و کتابة و هو فی قصة النحل الهام یقال وحی و اوحی اذا اشار بحاجب أو ید أن سبحوا بکرة و عشیا فی ذکر البکرة دلیل علی ان اللیالی کانت مع الایام و السبحة الصلاة النافلة و البکرة اول النهار یقال بکر و بکر و ابتکر و العشی ما بعد قایم الظهیرة و فی الایة تقدیم و تأخیر تقدیره فخرج علی قومه من المحراب بکرة و عشیا فی اللیالی الثلاث فاشار الیهم ان صلوا زکریا را عادت بود که هر روز بامداد و شبانگاه قوم خود را پند دادی و ایشان را بتسبیح و نماز و تهلیل فرمودی تا در هر دو طرف روز ایشان را بر طاعت و عبادت و ذکر الله تعالی داشتی پس در این سه روز که او را از سخن گفتن باز داشتند با مردم هم چنان بر عادت بامداد و شبانگاه همی آمد و باشارت همی نمود که بر سر ذکر و تسبیح و نماز خود باشید و گفته اند که وحی اینجا بمعنی کتابت است ای کتب لهم فی کتاب و قیل علی الارض مفسران را خلافست که سخن ناگفتن زکریا با مردم بر چه وجه بود ...

... ابا منذر افنیت فاستبق بعضنا

حنانیک بعض الشراهون من بعض

کانه قال تحنن مرة بعد اخری و مثله فی التثنیة لبیک و سعدیک ای اقامة بامرک بعد اقامة و اسعادا لک بعد اسعاد ...

میبدی
 
۴۰۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۹- سورة مریم- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت نامش زاد رهی سخن آیین زبان خبر غارت دل عیان راحت جان بناء محبت که نهادند برین قاعده نهادند اول خطر جان و آخر سرور جاودان اول خروش و ناله و زاری آخر سلوت و خلوت و شادی باش ای جوانمرد تا این سیل بدریا رسد و این بضاعت بخریا رسد ابر بر گریان شود و گل قبول خندان شود و از حضرت عزت ذو الجلال نداء کرامت آید که عبادی بندگان من رهیگان من دوستان من یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که بشما رسید من میدیدم آن ناله های شما را می شنیدم پیغامبر ص گفت تملأ الأبصار من النظر فی وجهه و یحدثهم کما یحدث الرجل جلیسه ها انا الله الهادی منم

خدای راهنمای دلگشای حق آرای منم که در روضه دل تو درخت هدایت و معرفت رویانیدم منم که در مرغزار سینه تو نسیم طهارت و صفا وزانیدم منم که خورشید سعادت از فلک ارادت تو تابان کردم منم که راه دراز بر تو سهل و آسان کردم منم که ترا در ازل پیش از تک و پوی عمل بنواختم منم که بی تو کار تو بساختم منم که دل تو برای خود از کونین پرداختم قوله تعالی و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله

خرقانی گوید او در تو آویخته است نه تو در وی آویخته فسطاط کرم زده و بساط نعم گسترده و ندا در داده که أجیبوا داعی الله ای گدایان بمن آیید نه بشما نیازی دارم بلکه با شما رازی دارم ...

... پیر طریقت گفت الهی بعنایت ازلی تخم هدایت کاشتی برسالت انبیا آب دادی بمعونت و توفیق پروردی بنظر خود ببر آوردی خداوندا سزد که اکنون سموم قهر از آن باز داری و کشته عنایت ازلی را برعایت ابدی مدد کنی

ذکر رحمت ربک عبده زکریا اینت نثار رحمت خداوند بر بنده خویش اینت غایت لطف و کمال و کرم که نمود بمهربانی خویش رحمتی که گمان بوی راه نبرد لطفی که اندیشه در وی نرسد رحمتی عطایی بفضل الهی بعنایت ربانی نه بعبادت و کسب بندگی هر چند بنده بمعصیت میکوشد او جل جلاله بستر خود می پوشد و از فضیحت می کوشد و نعمت خود بر وی میریزد اینست که آن پیر طریقت گفته اصبحت و فی من نعم الله ما لا احصیه من کثرة ما اعصیه فلا ادری علی ما ذا اشکره علی جمیل ما یسر او علی قبیح ما ستر

در خبر است که پیش رسول ص این آیت بر خواندند قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا رسول ص گفت بلی و لا یبالی ثم قال لعن الله المنفرین ثلاثا ...

... بنده چون شرایط دعا بجای آرد مرغ قفصی است که رب العالمین آواز وی دوست دارد عادت خلق چنانست که مرغی بگیرند و او را قفسی سازند و آب و علف معد دارند تا آن مرغ بوقت سحر ببانگ آید همچنین رب العزة عابدان و عارفان را در وجود آورد و دنیا قفص ایشان ساخت و منافع و مصالح ایشان در دنیا مهیا کرد و کارهاشان راست کرد آن گه در محکم تنزیل گفت و بالأسحار هم یستغفرون بنده بعجز خود در وقت سحر می زارد و میخروشد و حق بلطف خود میشنود و می نیوشد

قوله قال رب إنی وهن العظم منی و اشتعل الرأس شیبا از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت این کلمات دعوی پختگی است که از نهاد زکریا بیامد جلال عزت احدیت آن نقد دعوی وی بر محک بلازد تا سر معنی در آن دعوی پدید آید آن بلاها که از قوم خود دید سبب این بود زکریا چون بلا روی بوی نهاد پناه وا درخت داد چنان که در قصه است غیرت درگاه عزت در رسید ریشه طیلسان وی بیرون بماند نشانی شد تا قوم وی بدانستند که درخت پناه گاه وی شد بسرش ندا آمد یا زکریا اکنون که پشت وا درخت دادی و پناه با وی بردی نگر که چه بلا بر تو گماریم اره بر نهادند و او را با درخت بدو نیم کردند تا عالمیان بدانند که هر آن کس که پناه وا غیر حق برد اژدهای غیرت حق دمار از جان وی برآرد ای مسلمانان در راه آیید تا حسرت آدم بینید نوحه نوح شنوید بی کامی خلیل بینید مصیبت یعقوب بینید چاه و زندان یوسف بینید اره بر فرق زکریا و تیغ بر گردن یحیی بینید جگر سوخته و دل کباب گشته محمد عربی ص بینید زخمهای بدان سختی و عشقهای بدان تیزی

گر زهر دهی بنوش بردارم ...

... آن گه زکریا برخاست و رفت و مادر وی بیامد پنبه پاره ای بر روی وی نهاد و اشک وی با خون آمیخته در آن پنبه میگرفت و می فشارد اشک و خون از آن پنبه می چکید

زکریا در آن نگریست دلش بسوخت روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم ان هذا ابنی و هذه دموع عینیه و انت ارحم الراحمین بار خدایا بر این بیچاره ببخشای که آرام و قرارش نیست و بروز و شب آسایش را بوی راه نیست تویی بخشاینده تر همه بخشایندگان و مرهم نهنده بر درد و سوز خستگان گفته اند که خطاب آمد ای زکریا تو شفقت خویش دور دار که بر درگاه ما چنین نازک و نازنین نتوان بود ناز و لذت دوستان ما جایی دگر خواهد بود فردا در مقعد صدق عند ملیک مقتدر و همان ساعت یحیی را وحی آمد که یا یحیی أ تبکی مما قد نحل من جسمک و عزتی و جلالی لو اطلعت علی النار اطلاعة لتدرعت مدرعة من الحدید فضلا عن المنسوج و گفته اند مادر وی وی بوی خواهش کرد تا او را یک شب بخانه برد یحیی مدرعه ای از موی بافته پوشیده بود آن از وی بر کشید و مدرعه ای از صوف در وی پوشید گفت آخر این یکی نرم تر باشد چه بود که یک امشب در این صوف بیاسایی و عدسی پخته بود بخورد و از بهر دل مادر آن شب قیام شب بگذاشت و جنب فرا داد در خواب نداء هیبت آمد که یا یحیی اردت دارا خیرا من داری و جوارا خیرا من جواری یحیی از خواب در آمد گفت یا رب اقلنی عثرتی فو عزتک لا استظل بظل سوی بیت المقدس فلبس مدرعة الشعر و وضع البرنس علی رأسه و اتی بیت المقدس فجعل یعبد الله مع الاحبار حتی کان من امره ما کان

و روی ان الله عز و جل اوحی الی یحیی بن زکریا یا یحیی انی قضیت علی نفسی ان لا یحبنی عبد من عبادی اعلم ذلک من نیته الا کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی یتکلم به و قلبه الذی یعی به و اذا کنت کذلک بغضت الیه الاشتغال باحد غیری و ادمت فکره و اسهرت لیله و اظمأت نهاره و اطلع الیه فی کل یوم سبعین الف مرة یتقرب منی و اتقرب منه اسمع کلامه و احب تضرعه فو عزتی و جلالی لا بعثنه یوم القیامة مبعثا یغبطه النبیون و المرسلون ...

میبدی
 
 
۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۲۰۶
۱۰۲۲