اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الخامس: فی حسن العمل و ما یتضمّنه من المعانی ممّا اطلق علیه اسم الحسن » شمارهٔ ۴۰
... با آتش و آب و باد باید بودن
وندر حرکت چو گرد برباید خاست
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۲۲
... گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد
ور باخبری پس حرکت موزون کن
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵۰
سالک چو مدام از خودی خود خیزد
نی چون جهلا در حرکت آویزد
بی قطع مسافت چو سفر باید کرد ...
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب العاشر: البهاریات » شمارهٔ ۵۴
... وآن کس که جماد است و درو ذوقی نیست
آواز نیش در حرکت چون آرد
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة » الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان » شمارهٔ ۹۹
... ساکن باشی و چون جمادی به ولیک
می کن حرکت ولی نه چون جانوران
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۳
... باد بیمار در هوای درست
حرکت های باد شیرین کار
کرد از خنده غنچه را دل سست
کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
... ز اثر صنع خدا می جنبد
رگ باران حرکت می گیرد
نفس باد صبا می جنبد ...
کمالالدین اسماعیل » رباعیات » شمارهٔ ۴۵۶
زلفش دیدم بجنبش باد اندر
همچون حرکت بشاخ شمشاد اندر
در جامۀ کار زار می تافت رخش ...
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۱۵۰ - و قال ایضآ یمدحه
... وقت سکونش ثبات نسخت رای دلیر
در حرکت مضطرب چون دل مرد جبان
برده سبق از قمر با تک پایش زحل ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳ - ایضا له
... هم نهان خود و هم پیدا را
چرخ را یک حرکت در همه عمر
بر خلاف تو نباشد یارا ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۷ - ایضاً له
... چشم خورشید مبهم و معما
چرخ را بازدارد از حرکت
گر رسد امر تو بدو جز ما ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۲۷۰ - ایضاً له
... چیست آن رسم دل از جود بدریا کردن
چرخ پر دل را در مدت خود یک حرکت
بر خلاف نبود زهره و یارا کردن ...
کمالالدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۲۰ - در مدح صدر قوام الملّة و الدّین ابراهیم بنداری گوید و به دمشق فرستد.
... سبک ترک شده باشی ز رنج بیماری
ز اصفهان حرکت کن به شام صبحدمی
بنزد صدرافاضل قوام بنداری ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب اول » فصل دوم
... و ازین نمط کلمتی چند فرمود و برین نیت استخارت کرد و درین معنی به خط شریف حرفی چند بنواب حضرت در قلم آورد و فرمود بعد از استخارت و مشورت باحضرت جلت حال برین قضیه روی نمود
این ضعیف اشارت آن بزرگ را اشارت حق دانست و از فرموده او تجاوز نتوانست ودر حال آن بزرگ چون خورشید طالع شد و چون باد در حرکت آمد و این خاکسار با دیده پر آب و دل پر آتش چون ابر که از کنار دریا بازگردد گر انبار روی به حضرت آسمان رفعت نهاد چه از گرانباری درر فواید آن بحروچه از گرانباری مشقت هجر
اما هاتف سعادت به صدهزار دولت بشارت می داد و اقبال دریافت حضرت سلطنت را جابر هر خلل مینهاد و به سراین ضعیف ندا می کرد که واردان حضرت ملوک را از تحفه ای فراخور حال ایشان نه در خور همت ملوک چاره ای نباشد و تو بس مفلسی و و بی سرمایه و آن حضرت حضرتی بلند پایه این ضعیف گفت اگرچه گفته اند ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل چهارم
... جانان مرا بچشم من بایددید
گفتند از صورت این شخص زیادت حسابی بر نمیتوان گرفت مگر این استحقاق او رااز راه صفات است در صفت او نیک نظر کنیم چون نیک نظر کردند قالب آدم را از چهار عنصر خاک و باد و آب و آتش دیدند ساخته در صفات آن نظر کردند خاک را صفت سکونت دیدند باد را صفت حرکت دیدند خاک را ضد باد یافتند و آب را سفلی دیدند و آتش را علوی یافتند هر دو ضد یکدیگر بودند
دیگر باره نظر کردند خاک را بطبع خشک یافتند و باد را تر یافتند و آب راسرد یافتند و آتش را گرم وهمه را ضد یکدیگر دیدند گفتند هر کجا دو ضد جمع شود ازیشان جز فساد و ظلم نیاید لوکان فیهما الهه الا الله لفسدتا چون عالم کبری بضدیت در فساد میآید عالم صغری اولیتر ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب دوم » فصل پنجم
... خود آمدن چه بود که پایم شکسته باد
چون خواست که بازگردد مرکب نفخه طلب کرد تا بر نشیند که او پیاده نرفته بود و سوار آمده بود مرکب نیافت نیک شکسته دل شد با او گفتند که ما از تو این کشته دلی میطلبیم قبض بر وی مستولی شد آهی سرد برکشید گفتند ما ترا از بهر این آه فرستاده ایم بخار آن آه ببام دماغ او برآمد درحال عطسه ای برآدم افتاد حرکت در وی پیدا شد دیده بگشود فراخنای عالم صورت بدید روشنی آفتاب مشاهده کرد گفت الحمدالله خطاب عزت در رسید که یرحمک ربک ذوق خطاب بجانش رسید اندک سکونتی در وی پدید آمد
اماهر وقت که از ذوق قربت و انس حق براندیشیدی و فراخنای فضای عالم ارواح و زقه هایی که بی واسطه یافته بود یاد کردی خواستی تا قفص قالب بشکند و لباس آب و گل برخود پاره کند بیت ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هفتم
... و چون اثری از فیض صفت رحمانی بعالم اجسام خواهد رسید اول جسمی که قابل آن فیض بود عرش باشد زیرا که اقرب الاجسام الی الملکوت اوست که یک روی در عالم ملکوت دارد از ان روی قابل فیض حق شود و آن فیض را مقسم هم عرش بود زیراکه از عرش بجملگی جسمانیات مجاری است پیوسته که مدد فیض ازان مجاری بهر جنس از جسمانیات میرسد بقدر استعداد آن چیز و این فیضان بر دوام است که وجود کاینات بدان مدد قایم و باقی می تواند بود اگر یک طرفه العین آن مدد منقطع شود هیچ چیز را وجود نماند سر کل شی هالک الا وجهه این است و چون عر ش استعداد قبول مدد فیض صفت رحمانی داشت این تشریف یافت که ارحمن علی العرش استوی و عرش ازین دولت بی خبر
همچنین دل آدمی را یک روی در عالم روحانیت است و یک روی در عالم قالب و دل را ازین وجه قلب خوانند که در قلب دو عالم جسمانی و روحانی است تاهر مدد فیض که از روح میستاند دل مقسم آن فیض بود و از دل بهر عضوی عروقی باریک پیوسته است که آن عروق مجری فیض روح است بهر عضو پس هر فیض که بدل رسد دل قسمت کند و بهر عضو نصیبی فرستد مناسب آن عضو و اگر یک لحظه مدد آن فیض منقطع شود از دل قالب از کار فروماند و حیات منقطع شود واگر مدد آن از یک عضو منقطع شود بسبب سده ای که در عروق که مجاری فیض است پدید آید آن عضو از حرکت فروماند و مفلوج شود
پس معلوم شد که دل در عالم صغری بمثابت عرش است در عالم کبری ولیکن دل را خاصیتی است و شرقی که عرش را نیست و آن آن است که دل را در قبول فیضان فیض روح شعور بر آن هست و عرش را شعور نیست زیراک فیض روح بدل بصفت میرسد و صفت روح دل را حیات و علم و عقل میبخشد تا دل مدرک آن میشود همچنانک نور آفتاب که صفت اوست فیضان کند در خانه ای آن خانه از فیضان نور آفتاب منور شود و در خانه نوری ظاهر گردد خانه موصوف شود بصفت آفتاب در نورانیت اما فیض صفت رحمانیت عرش را بفعل و قدرت میرسد نه بصفت لاجرم عرش باقی میماند و از آن اثر فعل و قدرت بموجودات میرسد همه باقی میمانند ولیکن دریشان حیات پدید نمیآید و علم و معرفت که صفت حق است همچنانک آفتاب بر کوه بصفت نورانیت فیضان میکند کوه موصوف بصفت نورانیت آفتاب میشود اما بلعل و عقیق که دراندرون معدن است بفعل و تاثیر فیضان می کند لعل و عقیق موصوف نمیشود بصفت نورانیت آفتاب ولیکن باثر فعل آفتاب منفعل میگردد بصفت لعلی و عقیقی ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل هشتم
... همچنین روح را در عالم ارواح از حضرت جلت غذایی که مدد حیات او کند میبود مناسب حوصله و همت روح در آن مقام و بر کلیات علوم و معارف اطلاعی روحانی داشت ولیکن از غذاهای گوناگون ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی محروم بود و از معارف و علوم جزویات عالم شهادت که بواسطه آلات حواس انسانی و قوای بشری و صفات نفسانی حاصل توان کرد بیخبر بود و در ان وقت که بقالب پیوست چون طفل بودکه از رحم بمهد آید اگر پرورش بوجه خویش نیابد زود هلاک شود
پس مادر مهربان او را گهواره نهد و دست و پای او بر بندد تا حرکات طبعی نکند که دست و پای بشکند یا کژ کند و آنگه او را غذاهای این عالم که او هنوز غریب آن است نگاه دارد که هنوز معده او قوت هضم غذای این عالم ندارد او را هم بغذایی پروراند از ان عالم که نه ماه درو بوده است و با غذاهای آنجایی خو کرده و آن شیرست تا چون مدتی بر آید و با هوای این عالم خوگر شود بتدریج او را بغذاهای لطیف این عالم پرورش دادن گیرد تا معده او بدین غذاها قوت یابد آنگه غذاهای کثیف را مستعد شود که حرکت و قوت و کارهای عنیف کردن را مدد از ان بود
همچنین طفل روح چون بمهد قالب پیوست تمام دست و پای تصرف وی را ببربند اوامر و نواهی شرع بباید بست تا حرکات بر مقتضای طبع حیوانی نکند که خود را هلاک کند یا دست و پای صفات روحانی کژ کند یعنی مبدل کند بصفات نفسانی ...
... و چنانک آنجا طفل آن شیر از پستان مادر خورد یا از پستان دایه و پرورش بواسطه ایشان یابد والا هلاک گردد اینجا طفل روح شیر طریقت و حقیقت از سر پستان مادر نبوت تواند خورد یا از دایه ولایت و پرورش از نبی یا شیخ که قایم مقام نبی است تواند گرفت والا هلاک شود
و آنچ گفتیم طفل روح چون بمهد قالب پیوست تمام این تمامی آن است که بوقت بلاغت حاصل آید که وقت ظهور آثار عقل است و روح از عهد آنک بتصرف نفخه حق در شکم مادر بطفل می پیوندد تا آنگه که بحد بلاغت میرسد آن نسبت دارد که وقت ولادت طفل بعضی اعضا بیرون آمده و بعضی هنوز نیامده تا آنگه که اعضای طفل تمام از مشیمه بیرون آید و بدست قابله رسد زیرا که روح را تعلق با قالب بتدریج پدید میآید تا قالب در رحم باشد تعلق روح با او بحیات بود که حرکت نتیجه آن است تعلق او بحواس تمام پدید نیامده است بدین چشم نبیند و بدین گوش نشنود چون از رحم بیرون آید تعلق او بحواس تمام پدید آید اما بقوای بشری بتدریج پدید آید
همچنین بهر موضع از قالب که محل صفتی از صفات انسانی است تعلق تمام نگیرد الا بعد از ظهور آن صفت در آن محل چنانک حرص و غضب و شهوت و دیگر صفات هریک را موضعی و محلی معین است تا آن صفت در آن محل ظاهر نشود روح بدان موضع تعلق تمام پدید نیاورد ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب سیم » فصل یازدهم
... ای بیخبران چه جای نام و ننگ است
شانزدهم عقل است باید که بتصرف عقل حرکات او مضبوط باشد تا حرکتی بر خلاف رضای شیخ و فرمان او و روش او ازو در وجود نیاید که جمله رنج و روزگار او در سرکوب خاطر و رد ولایت او شود
هفدهم ادب است باید که مودب و مهذب اخلاق باشد و راه انبساط بر خد بسته دارد و در حضرت شیخ تا سخنی نپرسند نگوید و آنچ گوید بسکویت و رفق گوید و راست گوید و بظاهر و باطن اشارت شیخ را منتظر و متر صدباشد و اگر خرده ای برو برود یا تقصیری ازو در وجود آید در حال ظاهر و باطن استغفار کند و بطریقی احسن عذرها خواهد و غرامت کشد
هژدهم حسن خلق است باید که پیوسته گشاده طبع و خوشخوی باشد و با یاران ضجرت و تنگخویی نکند و از تکبر و تفاخر و عجب و دعوی و طلب جاه دور باشد و بتواضع و شکستگی و خدمت با یاران بزرگ زندگانی کند و با یاران خرد برحمت و شفقت و دلداری و مراعات و لطف کارکند و بارکش و متحمل و بردبار باشد و بار بر یاران ننهد تاتواند خدمت یاران کند و ازیشان توقع خدمت ندارد و در موافقت یاران کوشد و از مخالفت دور باشد و نصیحتگر و نصیحت شنو باشد و راه مناظره و مجادله و خصومات و منازعات بسته دارد و بنظر حرمت و ارادت بدیشان نگرد و بچشم حقارت بخرد و بزرگ ننگرد و بخدمت و دلداری ایشان پیوسته بحضرت عزت تقرب میجوید و بر سفره حظ و نصیب خود ایثار میکند و در نصیب دیگران طمع نکند
و در سماع خود را مضبوط دارد و بی حالتی و وجدی حرکت نکند و در وقت حالت از مزاحمت یاران محترز باشد و تا تواند سماع درخود فرو میخورد و چون غالب شود حرکت بقدر ضرورت کند و چون وجد کم شد خود را فرو گیرد و مبالغت نکند و یاران را درسماع نگاه دارد تا وقت برکسی نپوشولاند و وقت خود را بر دیگران ایثار کند و باصحاب حالات و مواجید بنیاز تقرب نماید
و تواضع کند و بقدم شیخ بحرمت رود و آید و چون سر بر قدم کسی نهد گوش دارد تا بر شکل سجود نباشد که آن حرام است دستها با پس پشت گیرد و روی بر زمین نهد پیشانی ننهد و تا تواند در صحبت چنان کند که دلی ازو بیاساید و از رنج دلها اجتناب کند
نوزدهم تسلیم است باید که بظاهر و باطن تسلیم تصرفات ولایت شیخ بود تصرفات خود از خود محو کند و بتصرف او او امر و نواهی و تادیب شیخ زندگانی کند بظاهر چون مرده تحت تصرف غسال باشد و بباطن پیوسته التجا بباطن شیخ میکند و در هر حرکت که در غیبت و حضور کند از ولایت شیخ باندرون اجازت طلبد اگر اجازت یابد بکند واگرنه ترک کند
و البته بظاهر و باطن براحوال و افعال شیخ اعتراض نکند و هر چ در نظر او بد نماید آن بدی حوالت بنظر خود کند نه بنقصان شیخ و اگر او را بخلاف شرع نماید اعتقاد کند که اگرچه مرا خلاف مینماید اما شیخ خلاف نکند و نظر او درین باب کامل تر باشد و آنچ کند از سر نظر کند و او از عهده آن بیرون تواند آمد چنانک واقعه موسی و خضر علیهما السلام بود و شرط او این بود که فان اتبعتنی فلا تسیلنی عن شی حتی احدث لک منه ذکرا یعنی هر چ کنم بر من اعتراض مکن و مپرس چرا کردی تا آنگه که من گویم اگر صلاح دانم و چون اعتراض کرد سه بار در گذرانید بعد از ان گفت هذا فراق بینی و بینک ...
نجمالدین رازی » مرصاد العباد من المبدأ الی المعاد » باب چهارم » فصل دوم
... چون قدری از بند و حجاب وجود خویش رهایی یافت و از زندان وجود دانگی دریچه ای بر فضای هوای عبودیت و مقام شجر گیش گشاده شد خود را در حبس وجود دانه بودن ملامت کرد و گفت چون میتوانی که بتربیت و تزکیت ازین حبس خلاص و فلاح یابی چرا توقف روا داری و کمر جد و اجتهاد بر میان نبندی و چون لییمان بدین حضیض و اسفل راضی باشی او را درین مقام نفس لوامه خوانند که بملامت خویش برخاست
پس تاثیر عنایت ازلی او را در کار بندگی هر ساعت مجدتر میگرداند و شوق عشق او بغایت تر میرساند و او بغلبات شوق و رغبات ذوق در کثرت مجاهده وجودت معامله میافزاید و از هر حرکتی که بر قانون فرمان میکند نوری دیگر تولد میکند و مدد قوت ایمان میشود که لیز داد وا ایمانا مع ایمانهم
و آن شجره عبودیت هر روز طراوتی دیگر میگیرد و از عالم سفلی بعالم علوم ترقی میکند تا شجره تمام از دانه بیرون آید که و کنتم امواتا فاحیا کم اول دانه مرده بود چون سبزه ازو بیرون آمد فاحیا کم زنده ببود ثم یمیتکم یعنی دانه را بکلی در شجره محو کنند ثم یحییکم یعنی دیگر باره آن دانه را در کسوت شکوفه از درخت بیرون آرد اگرچه در دخت محو شده بود و مرده گشته دیگر باره بر سر شاخ زنده گشت و از گور شاخ سر بیرون کرد کفن شکوفه در دوش بسته بیت ...
... چون مرید صاحب ریاضت درین حالت و این مقام باشد شاید که وقت وقتی بسماع دف ونی حاضر شود بشرط آنک در خدمت شیخ خویش باشد یا در صحبت جمعی یاران که همدرد او باشند و از صحبت اغیار تا تواند احتراز کند مگر کسانی که از سر نیاز و اعتقادی تمام حاضر شوند و صحبت به ادب و حرمت دارند
و مرید باید که در سماع حرکت بتکلف نکند و دل خویش بامعانی بیت و اشارات نغمات نی حاضر دارد و بهر وارد که بر دل آید یا بهر حالت که روی نماید در حرکت نیاید تا تواند سماع بدل فرو میخورد اگر بروی غالب شود و بی اختیار او را در حرکت آورد آنگه روا بود و در موافقت یاران تو اجد هم روا داشته اند چون از رعونت نفس خالی باشد و در سماع آداب بسیارست که این موضع تحمل آن نکند اما تا تواند حرمت یاران گوش دارد تا دلی از حرکات او نخراشد و سماع از سر شرب نکند و در کتمان معنی و ترک دعاوی کوشد و در کل احوال منتظر الهامات حق باشد تا آنچ کند بنور الهام کند نه از ظلمت طبع و ابتدا درین مقام صلاح و فساد احوال خویش بالهام توان دانست و در وسط مقام باشارت حق
و فرق میان الهام حق و اشارت و کلام آن است که الهام خطابی باشد از حق به دل با ذوق ولیکن بی شعور و اشارت خطابی باشد با ذوق و شعور ولیکن بر مز نه صریح و کلام خطابی باشد با ذوق و شعور و صریح ولیکن در مقام ملهمگی نفس کلام پدید نیاید کلام در مقام مطمینگی نفس پدید آید که یا ایتها النفس المطمینه ارجعی الی ربک این خطاب صریح است ...