میلی » دیوان اشعار » ترجیعات » ترجیع فیالهجو
... به دو زانو دمی که بنشیند
همچو آروانه ای ست کو زده چک
با گران خیزی اش توان گفتن ...
امیر پازواری » دیوان اشعار » دوبیتیها » شمارهٔ ۲۲۳
... سی ساله بالغمه انتظارمه خویه
هلاگله باغ ره چنگ چک ندامه گویه
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۸
... دوستانرا بر درخت دوستی می پرورد
لطف ایزد دشمنان را یک بیک چک میکند
نیست فیض از تازه گویان و نه هم از شاعران ...
وحیدالزمان قزوینی » شهرآشوب کوچک » بخش ۲۵ - صفت حلّاج
... وز خال سیه غزال خوش حال
چک در کف شان کسی که دیده
خون آب ز دیده اش چکیده
عشاق ازین بتان که نغزند ...
حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیر مؤمنان (ع)
... با من می شبانه به مدحت کشیده است
روشن شد این نهان ز لب می چکان صبح
چون ماهتاب کاسه شیری ست آبدار ...
... حلاج لفظ و معنیم اینک فتاده است
چون پنبه دردم چک من پود نان صبح
بیند چوشان خامه گوهرفشان من ...
یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۶۴
... با این خمشم که پیش حلاجی وی
تا چک زده پنبه و پشم است به باد
میرزا آقاخان کرمانی » نامهٔ باستان » بخش ۷۴ - جنگ پیروز با افتالیت ها و کشته شدنش
... بگویش که تا پیش رود ترک
شما را فرستاد بهرام چک
گر از چاچ پارانهی پیش رود ...
ادیب الممالک » دیوان اشعار » فرهنگ پارسی » شمارهٔ ۷ - بند هفتم
... پژول کعب و گزید و گزیت مال خراج
وژوه قطره باران که می چکد از سقف
چنانکه بکران ته دیگ و طلمه نام کماج ...
... چو لعل باشد گر کند و آبگینه زجاج
هزینه خرج بود چک برات و یافته قبض
چو خفچه شوشه زربا ژوساو باشد باج ...
... حمامه کالوچ است و تراج دان دراج
تویل مردم اصلع چکاد پیشانی
بسونه زلف و مجعد غف است و تاری داج ...
ایرج میرزا » قصیدهها » شمارهٔ ۹ - در هجو شیخ فصل اللّهِ نوری
... چوب به پاهای فلک می زند
چک زن سختی بود این پهلوان
ملتفتش باش که چک می زند
دستش اگر بر فکلی ها رسد ...
ایرج میرزا » مثنویها » شمارهٔ ۸ - برای کتابِ آقای مخبر السَّلطنه گفته شد در خیالاتِ عالیِ طفل
... ننه ام متصل کتک زندم
پدرم بام و عمه چک زندم
مردمان بزرگ را در تن ...
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » غزلیات و قصاید » شمارهٔ ۳۰ - گل مولا
... ای که هرروزه حوالات تو در بانک خداست
به خدایی خداوند که چک می خواهی
ای که دست تو دراز است پی آز به خلق ...
شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲ - شاعر افسانه
... خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
آیین عروسی و چک و چانه زدن نیست
بستند همه چشم و چک و چانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار ...