میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إلا تنصروه فقد نصره الله إذ أخرجه الذین کفروا ثانی اثنین إذ هما فی الغار سعادت بندگان در عنایت است و آنجا که عنایت است پیروزی را چه نهایت است کار جذبه الهی دارد مغناطیس عزت و کشش عنایت هر کجا کششی بود آنجا کوششی بود هر کجا صدقی بود آنجا تصدیقی بود و هر کجا تصدیق بود آنجا دلی بود و آنجا که دل بود فتحی بود و آنجا که فتح بود سعادت بود خنک آن بنده که اهل این قصه بود آنک ابو بکر بر خوان قصه وی تا عجایب بینی در نگر در بدایت و نهایت کار وی تا عز صحبت بشناسی و حقیقت ولایت بدانی بیست ساله بود که بخواب نمودند او را که ماه از آسمان جدا شدی و بر بام کعبه سه پاره گشتید یک پاره از آن در کنار ابو بکر افتادی ابو بکر این خواب نهان همیذاشت از جهودان مکه و غیر ایشان تا آن گه که بشام میرفت بتجارت گفتا بر بحیراء راهب رسیدم و آن خواب او را حکایت کردم گفت بشارت باد ترا یا أبا بکر که رسول آخر الزمان را در حیات او وزیر باشی و بعد از وفات وی خلیفه او باشی ابو بکر چون این سخن بشنید از شادی بگریست از عین رافت و رحمت در دل وی مایده ای نهادند صباء دولت درد دین بسینه وی فرو گشادند مصطفی از ان درد این نشان باز داد که ما فضلکم ابو بکر بکثرة صیام و لا صلاة و لکن بشی ء وقر فی صدره
پیر طریقت گفت که از حال وی نشان داده که گفت کریما این سوز ما امروز درد آمیز است نه طاقت بسر بردن و نه جای گریز است سر وقت عارف تیغی تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیز است لطیفا این منزل ما چرا چنین دور است همراهان برگشتند که این کار غرور است گر منزل ما سرور است این انتظار سور است و گر جز منتظر مصیبت زده ایست نامعذورست بیست سال دیگر ابو بکر این حدیث پنهان میداشت تا از جبار عالم فرمان امد بجبرییل امین که یا جبرییل رو با محمد بگوی که وقت آن آمد که بمنبر سعادت بر شوی و با خلق بگویی که لا اله الا الله محمد رسول الله قل هو الله احد چون این پیغام بگزارد سید گفت با جبرییل با که گویم که همه عالم منکر این حدیث اند گفت یا محمد اگر منکر نبودندی بسعادت دعوت تو کی رسیدندی یا محمد هیچ کس بسعادت دعوت تو نزدیکتر از بو بکر بو قحافه نیست نزدیک وی رو و این حدیث با وی بگو مصطفی قدم از حجره خود بدر نهاد و ابو بکر همان ساعت از خانه خویش بدر آمد چون دیده صدیق بر جمال سید افتاد مغناطیس نبوت محمدی گوهر صدق ابو بکر را بخود کشید گفت یا أبا بکر این چندین ضعف و زردی روی تو از بهر چیست گفت یا محمد چندین سال است که آتشی تیز در باطن خود می بینم هر روز که بر آید گرم تر می بینم مرهمی همی جویم که این آتش بوی فرو نشانم
از عشق تو آتشی بر افروخته ام ...
... رنج سفر کشیده و باز دیده خود بکام دوست
و زبان حال ابو بکر میگوید الهی کشیدیم آنچه کشیدیم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدیم الهی دانی که هرگز در مهر شکیبا نبودیم و بهر کوی که رسیدیم حلقه در دوستی گرفتیم و بهر راه که رفتیم بر بوی تو آن راه بریدیم دل رفت مبارک باد ور جان برود درین راه پسندیدیم
دل باغ تو شد پاک ببر زان که درین دل ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۶ - النوبة الثانیة
... و نحن نتربص بکم احدی السوءین عذاب من عند الله کما اصاب الامم الخالیة او بایدینا فنغلبکم بالسیف و نقتلکم فتربصوا مواعید الشیطان
إنا معکم متربصون مواعید الله فی اعلاء کلمته و اعزاز دینه معنی آیت آنست یا محمد ایشان را گوی جز آن نیست که شما انتظار میکشید و چشم میدارید که رسد بما یکی از دو نیکویی یا یاری از خدای و ظفر بر دشمن یا شهید شدن در راه خدا
و ما چشم میداریم که خدای رساند بشما از دو بد یکی عذابی از نزدیک خویشتن یا کشتن بدست ما اکنون شما چشم میدارید تا ما با شما چشم میداریم آنچه شما چشم بدان میدارید وعده شیطان است و آنچه ما چشم بدان میداریم وعده خدای است ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۶ - النوبة الثالثة
... قل لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا قسمت آنست که در ازل کردند حکم آنست که در ازل راندند رقم آنست که در ازل کشیدند یکی را رقم سعادت کشیده و از معصیت او را زیان نه یکی را حکم بشقاوت کرده و از طاعت او را هیچ سود نه
محمد بن السماک گوید در بصره شدم خلقی را دیدم روی بصحرا نهاده و جنازه در میان گرفته و بحکم تقرب دستارها بر آن همی انداختند جنازه دیگر دیدم که همی بردند و بر آن سنک باران همی کردند پرسیدم از آن حال گفتند در این شهر مردی بود مؤذن چهل سال روزگار خود در طاعت و متابعت گذاشته بوقت آنکه بانک نماز کرد دل را در سر زلف خوب رویی گم کرد و آن خوب روی بعقد نکاح وی رضا نمیداد مگر بدو شرط یکی آنکه خمر باز خورد دیگر آنکه زنار گبر کی در بندد آن مسکین بدبخت صدره توحید بر کشید و زنار شماسی اختیار کرد و خمر باز خورد و در آن گم راهی طریق مواصلت میجست آن خوب روی گفت قدم اختیار ما درین مراد بریده کردند دوش جفت ما را در بهشت بما نمودند و شغل ما بی ما بمراد ما بساختند گواهی میدهم که خدا یکی است و محمد رسول او این بگفت و جان بداد بر مسلمانی این خبر بمؤذن رسید از غبن حسرت و حیرت آهی بکرد و جان بداد بر کافری اکنون آن جنازه که سنگ باران بدان همی کنند جنازه آن مؤذن است و آن دیگر جنازه که دستارها بحکم تقرب بر آن می اندازند مهد دولت آن نو مسلمان است
هزار جان مقدس فدای آن نقطه عنایت باد که روز میثاق بر جانهای دوستان تجلی نمود عنایة الازلیة کفایة الأبدیة هو مولانا او است خداوند ما نزدیکتر بما از ما مهربانتر بر ما از ما خواهنده ما بی ما بکرم خویش نه بسزای ما نه معاملت در خور ما نه منت بتوان ما هر چه کردیم تاوان بر ما هر چه تو کردی باقی بر ما هر چه کردی بجای خود کردی نه برای ما
و علی الله فلیتوکل المؤمنون اهل ایمان را از توکل چاره نیست و آن را که توکل نیست ایمان نیست توکل بر کسی باید کرد که او بعزیزی معروف باشد تا بعز وی عزیز گردد میگوید و توکل علی العزیز الرحیم و نگر تا اعتماد بر کسی نکنی که امروز هست و فردا نه اعتماد بر پادشاهی کن که تغییر و تبدیل و زوال را بدامن جلال او راه نه و توکل علی الحی الذی لا یموت دامن طلب هر کسی از سالکان بچیزی باز بست مگر دامن اعتماد و همت متوکلان که روا نداشت که جز بدوستی خود باز بندد إن الله یحب المتوکلین و از مرغان هوا توکل بیاموز بامداد هر یکی بینی از اوطان خویش بیرون آمده بیزار از خود و بیزار از خلق چون شب در آید حوصلهای ایشان ممتلی و بقرارگاه خویش باز شوند لو توکلتم علی الله حق توکله لرزقکم کما یرزق الطیر تغدو خماصا و تروح بطانا
قل أنفقوا طوعا أو کرها لن یتقبل منکم تقرب العدو یوجب زیادة المقت له و تجنب الحبیب یقتضی زیادة العطف علیه قال الله تعالی فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الاولى
قوله تعالی إنما الصدقات للفقراء زکاتها که شرع واجب کرد درویشانراست که هیچ چیز ندارند و المساکین و ایشان را که کم از کفایت دارند و العاملین علیها و ایشان که صدقه می ستانند از متصدقان و المؤلفة قلوبهم و ایشان که می تألف کنند ایشان را بر اسلام تا دل فرا اسلام دهند و فی الرقاب و در بردگان و الغارمین و اوام داران و فی سبیل الله و در در سبیل خدا و ابن السبیل و راه گذریان که روی بخانه دارند فریضة من الله این باز برنده الله است و بخشیده و نامزد کرده او و الله علیم حکیم ۶۰
و خدای داناییست راست دان ...
... کالذین من قبلکم سرانجام اینان راست چون سرانجام ایشان که پیش از شما بودند کانوا أشد منکم قوة از شما سخت نیروتر بودند و أکثر أموالا و أولادا و بیشتر بودند بمال و فرزندان فاستمتعوا بخلاقهم بکوشیدند بهره خود را از این جهان فاستمتعتم بخلاقکم و شما میکوشید بهره خود را ازین جهان کما استمتع الذین من قبلکم بخلاقهم چنان که ایشان کوشیدند که پیش از شما بودند و خضتم کالذی خاضوا در گرفتید همان سخنان نابکار که ایشان در گرفتند و بر آن رفتند أولیک حبطت أعمالهم ایشان آنند که کارهای ایشان تباه گشت فی الدنیا و الآخرة درین جهان و در آن جهان و أولیک هم الخاسرون ۶۹ و ایشان بمانند زیانکاران
أ لم یأتهم نیامد بایشان نبأ الذین من قبلهم خبر ایشان که پیش از ایشان بودند قوم نوح و عاد و ثمود و قوم إبراهیم و أصحاب مدین و المؤتفکات قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و گروه های مدین و اهل شارستانهای لوط أتتهم رسلهم بالبینات بایشان آمد رسولان خدای به پیغامهای روشن و نشانهای درست فما کان الله لیظلمهم و خدای ور ایشان هرگز بیدادگر نبود و لکن کانوا أنفسهم یظلمون ۷۰ و لکن ایشان بر خود بیداد کردند
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثانیة
... روی عن زیاد بن الحارث الصدایی قال اتیت رسول الله ص فبایعته فاتاه رجل فقال اعطنی من الصدقة فقال له رسول الله ان الله لم یرض بحکم نبی و لا غیره فی الصدقات حتی حکم فیها هو فجزاها ثمانیة أجزاء فان کنت من تلک الاجزاء اعطیتک حقک
و بدان که آن هشت صنف اول فقرااند و بمذهب شافعی فقیر آنست که هیچ چیز ندارد و راه بوجه معاش نبرد پس اگر هیچ ندارد و کسب داند و قوت کسب دارد در شمار فقرا نبود و او را سهم صدقات ندهند که مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت لا حظ فیها لغنی و لا قوی یکتسب و اشتقاق فقر از فقار است تقول فقرته ای اصبت فقاره و هو اصل الظهر کما تقول رأسته و رجلته ای ضربت رأسه و رجله فکانه کسر ظهره
و مساکین آنند که چیزی دارند اما کم از کفایت دارند و ایشان را دخلی بود اما دخل ایشان بخرج بهم وفا نکند و مسکن و فرش ضروری و جامعه تجمل که ناچار است و سبب ستر است اسم مسکنت از ایشان سلب نکند و استحقاق بنبرد قومی مفسران و فقها بعکس این گفتند یعنی مسکین اوست که هیچ چیز ندارد و فقیر او که دارد کم از کفایت و قول اول درست تر است و مشهورتر بدلیل آیت و خبر اما الایة فقوله أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر و اما الخبر فکان ص یتعوذ من الفقر و یسأل المسکنة فیقول اللهم احینی مسکینا و امتنی مسکینا و احشرنی فی زمرة المساکین این دلیل است که فقر صعب تر است و سخت تر و نیز ابتدا بفقر کردن دلیل است که حال فقیر صعب تر است و حاجت وی بیشتر و العرب لا یبدأ الا بالاهم فالاهم ...
... و الغارمین وام داران اند و ایشان دو فرقت اند فرقتی درویشان اند که قرض گرفته اند نه بر معصیت از بهر مصلحت نفس خویش و قوت عیال خویش و فرقتی توانگران اند که قرض گرفته اند از بهر مصالح مسلمانان و تسکین فتنها این هر دو فرقه غارمان اند سهمی حق ایشان است ایشان را از آن سهم چندان دهند که آن قرض بگزارند اگر چه توانگر باشند تا از عهده آن بیرون آیند
و فی سبیل الله غازیان اند ایشان که بساز و برگ خویش و نشاط خویش روند و بر دیوان سلطان اقطاعی و مرسومی ندارند ایشان را چندانی دهند که نفقه و برگ راه و آلت جنگ از اسب و سلاح اگر سوار باشند از آن بسازند و درویش و توانگر در آن یکسان که مصطفی گفت لا تحل الصدقة لغنی الا لغاز فی سبیل الله او لعامل علیها او لغارم و هم ازین باب است بناء مصانع و عمارت قناطر که در راه غزا بود
و قال ابن عباس یجوز ان یصرف سهم سبیل الله الی الحج و هو قول الحسن و احمد و اسحاق
و ابن السبیل راه گذریان اند که در سفراند یا بر عزم سفراند در سفر طاعت نه در سفر معصیت و در سفر مباح دو وجهی است چندان بوی دهند که بآن مقصد خویش رسد آنجا که روی دارد و گفته اند ابن السبیل کسی است که در سفر راه بر وی بزنند و منقطع شود عاجز و محتاج نفقه و قیل هو الضیف ینزل علیک و نسب الی السبیل لملابسته ایاها
فریضة من الله نصب علی الحال و قیل نصب علی المصدر و معناه قطیعة من الله ای هذه السهام قطایع الله علی اربابها ...
... ضحاک گفت این در شأن عبد الله ابی و اصحاب وی آمد که در رسول خدا ناپسند و ناسزا گفت قال ابن عمر رأیت عبد الله بن ابی یشتد قدام رسول الله و الحصی و الحجارة ینکب رجلیه یقول یا رسول الله إنما کنا نخوض و نلعب و النبی ص یقول أ بالله و آیاته و رسوله کنتم تستهزؤن ما یلتفت الیه و ما یزید علیه
ابن عباس گفت چون مصطفی ص از تبوک باز گشته بود براه در که می آمد چند کس را دید که سخنی در میان افکنده بودند و می خندیدند جبرییل آمد از آسمان در آن حال و گفت یا رسول الله آن قوم را بینی یستهزءون بالله و رسله و کتبه عمار یاسر را فرستاد بایشان گفت ادرکهم قبل ان یحترفوا
رو ایشان را پرس که بچه می خندند یا عمار و ایشان جواب دهند که ما در سخنی بودیم چنان که کاروانیان گویند و بازی کنند تا راه بر خود پدید کنند عمار بایشان رسید و از آن ضحک و استهزاء پرسید جواب همان دادند که رسول خدا گفت عمار گفت صدق الله و بلغ رسوله احترفتم لعنکم الله گفتا و یکی دیگر بصحبت ایشان بود که سخن نمی گفت و نمی خندید و ایشان را از آن نهی نمیکرد پیش مصطفی آمد این یک تن و گفت یا رسول الله و الذی انزل علیک الکتاب ما آلیتهم و لا نهیتهم رب العالمین این آیت فرستاد در کار ایشان
لا تعتذروا ایشان را گوی که خویشتن را عذر مگویید و خویشتن باز مپوشید قد کفرتم بعد إیمانکم قد ظهر کفرکم بعد اظهارکم الایمان پس از آن که اظهار ایمان کردید کفر از شما ظاهر گشت و کافر شدید ...
... و قال ابن مسعود انتم اشبه امم الانبیاء ببنی اسراییل سمتا و هدیا تتبعون عملهم حذو القذة بالقذة غیر انی لا ادری أ تعبدون العجل ام لا ثم ذکر نبأ من قبلهم
فقال أ لم یأتهم یعنی المنافقین و الکافرین نبأ الذین من قبلهم قوم نوح اغرقوا بالماء و عاد اهلکوا بالریح و ثمود اهلکوا بالرجفة و قوم إبراهیم بسلب النعمة و هلاک نمرود ببعوضة و أصحاب مدین اهلکوا بالحر و النار یوم الظلة و المؤتفکات قریات قوم لوط اهلکت فجعل عالیها سافلها و امطروا علیها حجارة من سجیل و المعنی ایتفکت بهم ای انقلبت قال مقاتل المؤتفکات المکذبات
أتتهم رسلهم بالبینات فکذبوهم و عصوهم کما فعلتم یا معشر الکفار فاحذروا تعجیل النقمة ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالی إنما الصدقات للفقراء الآیة ای هرگز روزی دلت همراه درد فقری نابوده و در همه عمر یک ساعت یعقوب وار در بیت الاحزان فقر نانشسته ای هرگز روزی صفات خود را بنعت فقر در منجنیق مجاهدت نانهاده و هرگز یک لحظه در غار غربت و حال مسکنت در متابعت حبیب و صدیق جان فدا ناکرده گمان بردی که بی آنکه امروز شربت فقر چشی و لباس ریاضت پوشی فردا با فقراء صحابه و مردان راه فقر منازل علیین بری گمانت خطاست و تدبیرت ناراست ایشان بر آن فقر خویش هزار بار عاشق تر از آن بودند که تو بر خواجگی خویش عبد الرحمن عوف مهتری بود از مهتران صحابه اما جمال فقر از وی روی پوشیده بود روزی بحضرت مصطفی در آمد و سعد معاذ درویش صحابه آنجا حاضر بود از عبد الرحمن سخنی بیامد که آن درویش دلتنگ گشت و رنجور شد پس از آن عبد الرحمن یک نیمه مال خویش فدای آن رنج دل وی میکرد و وی می نپذیرفت رسول خدا گفت یا سعد چرا نمیپذیری گفت یا رسول الله گوهر فقر عزیزتر از آنست که بکلی دنیا بتوان فروخت صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا عارفی را بحکم عنایت ازلی دیده آن دهند که جمال فقر ببیند و عز فقر بشناسد دردی باید که آن درد او را با طلب آشنا گرداند و این طلب نه چون طلب دیگر چیزهاست و این درد نه چون دیگر دردها که از بخار لقمه حرام از سر معده پدید آید درد دین و دیدار این طلب از طبقه جگر آزاد مردان خیزد و عز فقر که در دلهای طالبان پدید آید بقدر درد پدید آید هر آن دلی که آن پر دردتر و سوخته تر بود عز فقر در آن بیشتر نماید مصطفی دنیا برو عرضه کردند نه پسندید گفت ما لی و للدنیا عقبی برو عرضه کردند درو ننگرید او را گفتند ما زاغ البصر و ما طغی فقرا را پیش دیده و دل وی در آوردند خواست تا ازیشان بر گردد و ننگرد رب العزة او را وا آن نگذاشت و فرمود او را تا نظر بایشان داشت گفت و لا تعد عیناک عنهم یا سید چشم از ایشان بر مدار و بدوام نظر ایشان را گرامی دار یا سید من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ننگری بدو که من پیوسته بدو می نگرم
گفته اند که فقر بر سه رتبت است اول حاجت دوم فقر سوم مسکنت ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و المؤمنون و المؤمنات بعضهم أولیاء بعض پاکست و بزرگوار و مهربان خداوند جهان و جهانیان دارنده همگنان و نوازنده دوستان یار درویشان و پناه ضعیفان و یادگار بی دلان بنگر که مؤمنان را چون نواخت و ایشان را چه تشریف داد از کرم و لطف خود چه نمود ایشان را همه فراهم داشت و دوستان و برادران یکدیگر کرد و آن گه همه را بخود نزدیک کرد از آنکه این دنیا منزلی است از منازل راه بندگان درین منزل مسافراند روی نهاده به درگاه او و مقصد ایشان نه مگر کعبه ذو الجلال او میان ایشان برادری و دوستی افکند و الفت و اتحاد نهاد تا این منزل بدوستی یکدیگر برادر وار باز برند و بسعادت آخرت رسند یکی فرا پیش سعد معاذ شد گفت من ترا از بهر خدا دوست دارم گفت بشارت باد ترا که من از رسول خدا شنیدم که فردا در قیامت کرسیهای نور بنهند نزدیک عرش عظیم گروهی را که رویهاشان بروشنایی چون ماه دو هفته بود همه خلق در هراس باشند و ایشان ایمن همه در بیم باشند و ایشان ساکن گفتند یا رسول الله آن قوم که اند گفت المتحابون فی الله
ایشان که از بهر خدا در راه خدا یکدیگر را دوست باشند و در دین برادروار زندگانی کنند و در خبر است که اهل عرصات در انجمن رستاخیز ایستاده باشند دلها پر فزع و جانها پر حسرت و آفتاب بسر ایشان نزدیک رسیده و گرمای عظیم خلق را فرو گرفته ناگاه ندا آید از بطنان عرش مجید که این المتحابون فی الله کجای اند کسانی که یکدیگر را دوست بوده اند برای من تا ایشان را بسایه خویش فرو آرم و در پناه خویش بدارم و مصطفی گفته کسانی را که برای حق با یکدیگر دوستی دارند که در سرای سعادت از بهر ایشان عمودی بزنند از یاقوت سرخ بر سر آن عمود هفتاد هزار کوشک بود و از آنجا باهل بهشت فرو مینگرند نور ایشان بهشتیان را چنان تابد که آفتاب در دنیا تابد بهشتیان گویند بیایی تا بنظاره شویم ایشان را بینند در جامهای سندس سبز و بر پیشانیهایشان نوشته که المتحابون فی الله
پیر طریقت گفت الهی عنایت تو کوه است و فضل تو دریاست کوه کی فرسود و دریا کی کاست عنایت تو کی جست و فضل تو کی واخواست پس شادی یکیست که دوست یکتاست ...
... و شکمی گرسنه و دلی پر درد و جانی پر حسرت گفتند روا باشد که کسی بی آنکه متابعت سلوک طریقت کند او را این مقام حاصل شود گفت روا بود اما فتوحه علی قدر سفره فتوح وی باندازه سفر وی بود و نواله وی بقدر حوصله وی
واسطی را از درجه ایمان پرسیدند گفت مرد را در گبرگی چهل سال بباید دوید تا حقیقت جمال ایمان بداند و سر این معنی آنست که چنان که انبیاء را ع پیش از چهل سال وحی ممکن نیست روندگان راه را چهل سال جان و دل درباید باخت تا بحقیقت ایمان رسند چون بحقیقت ایمان رسیدند ایشان را امروز آن بهشتی باشد نقد و فردا جنات عدن بود امروز بهشت وصل فردا بهشت فضل امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان و رضوان من الله أکبر ذلک هو الفوز العظیم
یا أیها النبی جاهد الکفار و المنافقین تا آخر ورد در قصه منافقان است و کشف فضایح ایشان و سرانجام بد ایشان و علامت ایشان سه چیز است چنان که مصطفی ص گفت علامة المنافق ثلث اذا قال کذب و اذا وعد خلف و اذا ایتمن خان ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الاولى
قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین ایشان که می طعن کنند عیب جویند در فراخ بخشیدگان بخوش منشی من المؤمنین از گرویدگان فی الصدقات در زکاتها و صدقتها و الذین لا یجدون إلا جهدهم و ایشان را که نمی یاوند و نمیدارند مگر اندک خویش فیسخرون منهم از ایشان می افسوس دارند سخر الله منهم جزای ایشان داد بآن افسوس که میدارند و لهم عذاب ألیم ۷۹ و ایشانراست عذابی دردنمای
استغفر لهم آمرزش خواه ایشان را أو لا تستغفر لهم یا مخواه آمرزش ایشان را إن تستغفر لهم سبعین مرة اگر آمرزش خواهی ایشان را هفتاد بار فلن یغفر الله لهم نیامرزد خدای ایشان را ذلک بأنهم کفروا بالله و رسوله این بآنست که ایشان کافر شدند بخدای و رسول او و الله لا یهدی القوم الفاسقین ۸۰ و خدای راه نمای و پیش برنده نیست قومی را که بنزدیک او از فاسقان اند
فرح المخلفون شاد گشتند با پس کردگان بمقعدهم به نشست خویش خلاف رسول الله بر خلاف رسول خدای و کرهوا أن یجاهدوا بأموالهم و أنفسهم و دشوار داشتند که باز کوشند بمال خویش و تن خویش فی سبیل الله از بهر خدای و در راه خدای و قالوا و یکدیگر را گفتند لا تنفروا فی الحر بیرون مشید بجنگ درین گرما قل نار جهنم گوی آتش دوزخ أشد حرا توش آن سختتر است لو کانوا یفقهون ۸۱ اگر ایشان دریا بندید و دانندید
فلیضحکوا قلیلا تا اندکی خندند از شادی خویش و لیبکوا کثیرا و فراوان گریند جزاء بما کانوا یکسبون ۸۲ بپاداش آنچه میکردند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین مفسران گفتند چون رسول خدا خواست که بغزاء تبوک بیرون شود یاران را تحریض کرد بر صدقات تا عدت غزا و لشکر اسلام بسازد و ساز راه کند صحابه رفتند و هر کس بر اندازه طاقت خویش صدقه می آورد عبد الرحمن عوف چهار هزار درم آورد گفت یا رسول الله هشت هزار درم داشتم یک نیمه آوردم و یک نیمه عیال و فرزندان را بگذاشتم رسول خدا گفت بارک الله لک فیما انفقت و فیما امسکت
از برکت دعاء رسول خدا مال وی بدان رسید که چون از دنیا بیرون شد دو زن داشت ثمن مال وی که بایشان رسید صد و شصت هزار درم بر آمد عمر خطاب همی آمد و چهار هزار درم آورد رسول خدا گفت ما ذا ابقیت لاهلک و عیالک ...
... فاقعدوا مع الخالفین مع من تخلف بعذر و قیل مع النساء و الصبیان و قیل مع اهل الفساد الذین لا خیر فیهم و قیل للرجل الذی هو شر اهله هو خالف بنی فلان
و لا تصل علی أحد منهم ای من المنافقین اجماع مفسران است که این آیت در شأن عبد الله ابی فرو آمد که رسول خدا بر وی نماز کرد یا خواست که بر وی نماز کند چنان که اختلاف روایات است پسر وی آمد و کان مؤمنا مخلصا و از رسول خدا درخواست تا پیراهن که بر تن رسول است کفن وی سازد و بر وی نماز کند و بر سر گور وی بایستد و دعا کند بروایتی دیگر گفته اند عبد الله ابی در بیماری مرگ کس فرستاد بمصطفی و بخواند او را چون آمد گفت ای بیچاره
اهلکک حب الیهود
دوستی داشتن با جهودان ترا هلاک کرد گفت مرا سرزنش مکن که نه از بهر سرزنش خواندم استغفر لی و اعطنی ثوبک الذی یلی جسدک آمرزش خواه از بهر من و جامه خویش بمن ده تا مرا کفن سازند و بر من نماز کن و بر سر گور من بایست و مرا دعا کن
رسول خدا پیراهن خویش بوی داد مؤمنان گفتند یا رسول الله لم وجهت الیه بقمیصک یکفن فیه و هو کافر فقال ان قمیصی لن یغنی عنه من الله شییا و انی آمل ان یدخل فی الاسلام خلق کثیر لهذا السبب فیروی انه اسلم الف من الخزرج لما رأوه یطلب الاستشفاء بثوب رسول لله ص و همت کرد مصطفی ص که بر وی نماز کند که ظاهر وی اسلام بود اگر چه در باطن نفاق داشت عمر خطاب گفت یا رسول الله بر وی نماز میکنی و قد فعل کذا و کذا رسول گفت یا عمر دست از من بدار که اگر دانمی که خدای بر وی رحمت کند هفتاد بار از بهر وی استغفار کردمی تا در این حدیث بودند جبرییل آمد و آیت آورد بر وفق قول عمر و لا تصل علی أحد منهم ای من المنافقین یرید صلاة الجنازة صلاة درین آیت نماز جنازه است و نماز جنازه فرض کفایت است و آن را نه رکن است اول نیت است و چهار تکبیر در آن چهار رکن اند اگر بر چهار بیفزایند نماز باطل شود و خواندن فاتحة الکتاب از پس تکبیر اول رکن است و هم چنین درود دادن بر رسول خدا از پس تکبیر دوم و دعاء مرده پس تکبیر سوم و پس از تکبیر چهارم ذکری مفروض نیست و رکن نهم سلام باز دادن است ان شاء تسلیمة واحدة و ان شاء تسلیمتین
قوله و لا تقم علی قبره ای لا تقف علی قبره حتی یفرغ من دفنه و فی الخبر کان رسول الله ص اذا دفن المیت وقف علی قبره و دعا له ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالی الذین یلمزون المطوعین من المؤمنین فی الصدقات اصحاب شریعت دیگراند و اصحاب حقیقت دیگر خادمان راه شرع جدااند خلوتیان قرب و مشاهدت جدا اهل شریعت از هر دویست درم پنج درم بدادند و رضاء حق در آن بجستند تا بناز و نعیم خلد رسیدند فرمان برداران اند و حق شرع گزاران اند و پسندیدگان اند لکن نه چون اهل خلوت و مشاهدت و نه چون خداوندان یافت و صحبت که خلیل وار دست توکل از آستین رضا بیرون کردند و بر روی اسباب و علایق باز زدند هر چه داشتند از این حطام دنیا بذل کردند و در سبیل خدا جان و دل در معرض بلا و محنت نهادند و در اظهار دین اسلام و اعلاء کلمه حق با دشمن بکوشیدند و نیز خود را در راه حق مقصر دیدند لا جرم هر ساعت از جناب جبروت و درگاه عزت الهیت بنعت رأفت و رحمت ایشان را نو تشریفی و تخصیصی می آید آن منافقان دون همت مختصر دیده یک صاع خرمای بو عقیل مختصر داشتند و محقر و بدان طنز کردند چه زیان دارد وی را این طعن منافقان و رب العالمین او را می نوازد و میگوید و الذین لا یجدون إلا جهدهم و مصطفی تسلی دل وی را آن صدقه از وی پذیرفته و اکرامی کرده و بر سر همه صدقه ها ریخته و این خبر بیرون داده که افضل الصدقة جهد المقل
آن صدقه ها همه نیکو است لکن بذل مجهود درویش از همه فاضلتر و بزرگ وارتر که با وی درد عشقی است و سوزی و نیازی که با دیگران نیست و وزنی که هست آن سوز و آن درد راست نه عین مال و کثرت صدقه را و تا صاحب دولتی نباشد دل وی محل سوز و نیاز و درد عشق دین نگردد پس دلی باید از صفات بشریت و رعونات نفس و شهوات طبع و وساوس شیطان و ریاء خلق برهنه گشته و بصفات حق بیاراسته چنان که در سر وی جز مهر حق نماند و بر زبان وی جز ذکر حق نماند و بارکان وی جز خدمت حق نماند هر چه خلق را بوی انس بود وی را از آن وحشت آید هر چه خلق روی بوی آرند وی روی از آن بگرداند تا بر خاطر وی جز حق نگذرد و از خلق فانی گردد و با حق باقی شود آری صفت خلق مجاز است و مجاز را بر حقیقت راه نیست لکن چون حقیقت بر مجاز مستولی گردد مجاز را جذب کند و صفتش صفت حقیقت گرداند آب مطلق چون بر نجاست آید و بر وی مستولی گردد حکم نجاست بر ندارد و مردار در نمک زار افتد بگدازد و نمک گردد پاک شود این حدیث کیمیاست بهر که رسد او را عزیز کند و برنگ خویش گرداند در عهد موسی کلیم صدیقی بود که خلق پیوسته برنجانیدن وی مشغول بودند شبی در مناجات گفت الهی دانی که تو این عاجز مسکین را از دنیا معلومی نه داده ای که آن را در رضای تو فدا کند این تن خوار خود را بصدقه بخلقان دادم تا اگر مرا جفایی کنند و بر ما بهتانی نهند تو ایشان را نگیری رحمت خدا و رضوان خدا بر درویشان باد و تا جهان باد از درویشان خالی مباد
چنین می آید که در مسجد شونیزیه جنید و شبلی و ثوری و رویم و خلدی و جماعتی نشسته بودند وقتی خوش و سماعی خوش ایشان را استقبال کرده و بدان مشغول گشته درویشی در آن حال بحرمت پیش ایشان در آمد و در صف النعال فرو نشست و آن درویش کلاهی پشمینه بر سر نهاده و پلاسی سیاه پوشیده و ایشان اگر چه خداوندان دیده بودند کس را از حقیقت روش وی آگاهی نبود چون از آن خود وا پرداختند شبلی گفت ایها الفقیر بکم اشتریت هذا المسح و القلنسوة این کلاه و پلاس بچند خریدی گفت یا شبلی بدنیا و هر چه در دنیا است پس گفت یا شبلی بستاخی مکن که خدای را بندگان اند که اگر اشارت بآن ستون مسجد کنند نقره سپید شود شبلی گوید نگاه کردم آن ستون را دیدم رنگ نقره همی گرفت و آن درویش می گفت بحال خود باش که بتو مثلی میزنیم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الاولى
... و لا علی الذین إذا ما أتوک و نه بر ایشان که بتو آمدند لتحملهم تا ایشان را ستور دهی قلت لا أجد ما أحملکم علیه گفتی نمی یاوم ستوری که شما را دهم تولوا برگشتند و أعینهم تفیض من الدمع و چشمهای ایشان آب میریخت از اشک حزنا از آن اندوه که ستور نیافتند ألا یجدوا ما ینفقون ۹۲
و از اندوه آن که نفقه ندارند راه را
إنما السبیل علی الذین یستأذنونک عذاب و خشم و تاوان بر ایشان است که دستوری میخواهند از تو باز نشستن را و هم أغنیاء و ایشان توانگران اند ستور دارند و زاد رضوا بأن یکونوا مع الخوالف بپسندیدند خود را که با زنان باز نشینند در خانها و طبع الله علی قلوبهم فهم لا یعلمون ۹۳ و خدای مهر نفاق بر دلهای ایشان نهاد تا روشنایی دانش در آن نشود ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثانیة
... و لا علی الذین عطف است بر ضعفا و قوله لتحملهم ای علی النعال
روی ابو هریرة ان رسول الله ص قال فی غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا و گفته اند مرکوب می خواستند که بر آن نشینند و زاد راه یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قلت لا أجد ای لا املک ما أحملکم علیه تولوا و أعینهم تفیض ای تسیل من الدمع حزنا ألا یجدوا ای بسبب ان لا یجدوا ما ینفقون فی مغزاهم این آیت دلیل است که مال و توانگری از حق خواستن و تمنی آن کردن به نیت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه این تمنی کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات و یدل علیه ما
روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص ان الفاقة لاصحابی سعادة و ان الغنی للمؤمن فی آخر الزمان سعادة قیل کیف الفاقة لاصحابک سعادة قال لانهم یتعاونون علی الفقر فلا یری فاقة قیل فکیف الغنی للمؤمن فی آخر الزمان سعادة قال لانه یصیر المال الی بخلایهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فی ذلک الزمان الی البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا ...
... قربات عند الله و صلوات الرسول ای لیقربه من رحمته و رضوانه و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة و صلوات الرسول ای دعاءه و استغفاره و صلوات نصب بالعطف علی ما ینفق ای یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف علی قربات ای یتخذ بذلک قربات الله و صلوات الرسول ای یطلب الغفر ان من الله و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت إن صلاتک سکن لهم فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانی در خبر است که عبد الله بن ابی او فی الاسلمی و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال اتیت رسول الله ص بصدقة ابلی فاخذها منی فقال اللهم صل علی آل ابی اوفی و انما دعا لآله لان العرب تقول آل فلان تعد الفلان فیهم
و فی الخبر ان رسول الله ص علم کعب بن عجرة الصلاة علی رسول الله فی آخر الصلاة فقال قل اللهم صلی علی محمد کما صلیت علی آل ابراهیم و انما عنی الصلاة علی ابراهیم و اهل الایمان من ذریته
و قال الله عز و جل أدخلوا آل فرعون أشد العذاب و فرعون فی الآل و علی هذا المعنی سلام علی آل یاسین ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالی و جاء المعذرون من الأعراب الایة دو گروه بغزاء تبوک نرفتند گروهی منافقان و گروهی مؤمنان اما منافقان ظاهر بخلاف باطن نهادند رب العالمین گفت قل لا تعتذروا لن نؤمن لکم گوی عذر دروغ منهید و بهانه باطل میارید که از شما راستی نیاید آن کس که در ازل کژ آفریدند راست کی گوید حبلی گسسته چه بار کشد چراغی کشته چه روشنایی دهد صریع القدرة لا ینعشه الجهد و الحیلة دیگر گروه مؤمنان اند عنایتیان حضرت و برداشتگان لطف رب العالمین ایشان را خود با عذر دادن نگذاشت ایشان را نیابت بداشت و عذر بنهاد که لیس علی الضعفاء برین ضعیفان پیران فرو ریخته و درویشان شکسته هیچ حرج نیست و نشستن ایشان بعذر ناتوانی آن را تبعه ای یا تبعتی نیست اعتقاد ایشان آنست که اگر قدرت بودی ایشان را و ساز و توان بیرون شدن بصحبت رسول آن را غنیمت شمردندید و بذل جان در سبیل خدا بر ایشان آسان بودید رب العالمین آن اعتقاد و صفاء دل ایشان بپسندید و بر ضعف و عجز ایشان رحمت کرد و ایشان را عذر بنهاد اما بشرط آنکه نصیحت و نیک خواهی باز نگیرند خدای را و رسول را نصیحت مر خدای را آنست که در وی براستی و پاکی سخن گویی و از هر چه ناسزاست او را مقدس و منزه دانی و در راه معاملت باندازه طاقت از روی تعظیم او را عبادت کنی و خلق را به دین وی ارشاد کنی و آلاء و نعماء وی بیاد ایشان دهی چنان که میگوید جل جلاله و ذکرهم بأیام الله و نصیحت رسول خدای ص آنست که مر او را بدل دوست داری و طاعت وی فرض دانی و بگفتار و کردار و مال نصرت دین وی کنی و صحابه و اهل بیت وی دوست داری و سنت وی بطلب زنده گردانی مصطفی ص گفت من احیا سنتی فقد احبنی و من احبنی کان معی فی الجنة
قوله ما علی المحسنین من سبیل بر محسنان از لایمه و عتاب هیچ راهی نماند که احسان ایشان راه هر عتابی بایشان فرو بست احسان چیست مصطفی ص گفت ان تعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سر با غیب و مشاهده جان در منزل عیان و حث کردن است بر اخلاص عمل و قصر امل و وفا کردن بپذیرفته روز اول آن گه که این تقریر میرفت أ لست بربکم قالوا بلی ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۱ - النوبة الثالثة
... قومی تابعان اند که از پس در آمدند و الذین اتبعوهم بإحسان از ایشان دین آموختند و اخلاق ایشان گرفتند و شمایل و فتاوی و سیر ایشان بامت رسانیدند
رضی الله عنهم و رضوا عنه خدای از ایشان خشنود و ایشان را از خویشتن خشنود خواهد کرد این یک قوم سابقان اند دیگر قسم مقتصدانند اقتصاد راه میانه رفتن است نه هنر سابقان و نه افراط ظالمان بل که راه میانه رفتند و طاعت و معصیت بهم آمیختند هم چون اصحاب اعراف که نیکیهای ایشان و بدیهای ایشان برابر آمد از دوزخ دور ماندند و نیز ببهشت نرسیدند مقتصدان ایشان اند که رب العزة ایشان را میگوید و آخرون اعترفوا بذنوبهم ایشان که بگناه خویش مقر آمدند و به بدخویی خود معترف و بعیب خویش بینا و از کرد خود خجل اعتراف دو است یکی اعتراف بیگانگان فردا در قیامت که اوایل عذاب بینند و آثار سخط و نقمت حق و سیاست و زفیر دوزخ ایشان معترف شوند بگناه خویش و چه سود دارد آن روز اعتراف و چه بکار آید در آن وقت اقرار یقول الله فاعترفوا بذنبهم فسحقا لأصحاب السعیر فاعترفنا بذنوبنا فهل إلی خروج من سبیل دیگر اعتراف مؤمنان است در دنیا بگناه خویش معترف شوند و بعیب خویش اقرار دهند پشیمانی در دل و عذر بر زبان و سوز و حسرت در میان جان اینست اعتذار بجای خویش و اعتراف بوقت خویش که میگوید جل جلاله و آخرون اعترفوا بذنوبهم آن گه گفت خلطوا عملا صالحا و آخر سییا در آمیختند کردار خویش یکی نیک ۲ یکی بد لختی پاک لختی پلید لختی حلال لختی حرام لختی راستی لختی کژی لختی عیب لختی هنر و قیل هو ان یجمع بین الاستغفار و الذنب گناه میکند و با گناه استغفار میکند و در خبر است ما اصر من استغفر رب العزه میگوید و من یعمل سوءا أو یظلم نفسه ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما
و گفتند زلت بنده و عمل صالح بهم جمع کردن دلیل است که گناهان بنده ثواب طاعت باطل نکند که اگر باطل کردی عمل صالح نگفتی آن گه گفت عسی الله أن یتوب علیهم واجب کرد خدای که ایشان را وا پذیرد با همه عیبها و بر گیرد با همه جرمها إن الله غفور رحیم که خدای عیب پوش است و آمرزگار مهربان عثمان نهری می گفت در قرآن آیتی امیدوارتر از این آیت نیست این امت را و خبر درست است از مصطفی ص بروایة سمرة بن جندب قال قال رسول الله ص اتانی اللیل آتیان ابتعثانی فانتهینا الی مدینة مبنیة بلبن ذهب و لبن فضة فثلثانا رجال شطر منهم خلقهم کاحسن ما انت راء و شطر کاقبح ما انت راء قالا لهم اذهبوا فقعوا ذلک النهر فوقعوا فیه ثم رجعوا الینا قد ذهب ذلک السوء عنهم فصاروا فی احسن صورة قالا لی هذه جنة عدن و ها ذاک منزلک و اما القوم الذی کان شطر منهم حسن و شطر منهم قبیح فانهم خلطوا عملا صالحا و آخر سییا تجاوز الله عنهم ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالی إن الله اشتری من المؤمنین قال محمد بن کعب القرظی لما بایعت الانصار رسول الله ص لیلة العقبة بمکه و هم سبعون نفسا قال عبد الله بن رواحه یا رسول الله اشترط لربک و لنفسک ما شیت فقال اشترط لربی ان تعبدوه و لا تشرکوا به شییا و اشترط لنفسی ان تمنعونی مما تمنعون منه انفسکم قالوا فاذا فعلنا ذلک فما ذا لنا قال الجنة قال ربح البیع لا نقیل و لا نستقیل فنزلت هذه الایة
اشتری بمعنی قبل است و این آنست که عجم گوید من این چنین نخرم یعنی نه پسندم و نه پذیرم أنفسهم یعنی بان یجاهدوا بها و أموالهم بان ینفقوا فی الله میگوید خدای پذیرفت و پسندید از مؤمنان که بتنهای خویش بغزا شوند و با دشمنان دین از بهر خدا کشتن کنند و مالهای خویش در راه غزا و در صدقه ها هزینه کنند آن گه گفت بأن لهم الجنة بآن خرید و آن را خرید تا بهشت ایشان را باشد
یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون ای لهم الجنة قاتلین او مقتولین اذا باشروا الحرب قال ابن عباس یقتلون اعدایی و یقتلون فی طاعتی قرایت حمزه و کسایی فیقتلون بضم یاء است و یقتلون بفتح یا ابتدا بمفعول کرده اند و معنی آنست تا ایشان را کشند و ایشان کشند وعدا علیه حقا نصب است بر مصدر ای وعد وعدا حقا ثابتا لا خلف فیه فی التوراة و الإنجیل و القرآن ای مبایعتکم هذه و مجازاتکم بالجنة مذکورة فی الکتب الثلاثة و هذا دلیل علی ان کل اهل مکه امروا بالقتال و وعدوا علیه الجنة قال الحسن ما علی الارض مؤمن الا قد دخل فی هذه البیعة ...
... و بو جهل و ابن ابی میة میگفتند یا ابا طالب ا ترغب عن ملة عبد المطلب می برگردی از کیش عبد المطلب و دین پدران خویش تا آن گه میگفتند که بو طالب گفت آخر سخن که گفت انا علی ملة عبد المطلب فقال النبی ص لاستغفرن لک ما لم انه عنه فنزلت هذه الایة و مات ابو طالب کافرا و الدلیل علیه ان علیا ع قال لما مات ابو طالب اتیت رسول الله فقلت یا رسول الله ان عمک الضال قد مات فقال لی اذهب فادفنه و لا تحدثن شییا حتی تأتینی فانطلقت فواریته ثم رجعت الی النبی و علی اثر التراب فدعا لی بدعوات ما یسرنی ان لی بها ما علی الارض من شی ء
و قال عبد الله بن مسعود خرج رسول الله ینظر فی المقابر و خرجنا معه فامرنا فجلسنا ثم تخطی القبور حتی انتهی الی قبر منها فناجاه طویلا ثم ارتفع نحیب رسول الله ص باکیا فبکینا لبکاء رسول الله ثم انه اقبل الینا فتلقاه عمر بن الخطاب فقال یا رسول الله ما الذی ابکاک فقد ابکانا و افزعنا فجاء فجلس الینا فقال افزعکم بکایی فقلنا نعم فقال ان القبر الذی رأیتمونی اناجی فیه قبر آمنه بنت وهب و انی فاستأذنت ربی فی زیارتها فاذن لی فیها و استأذنت ربی فی الاستغفار لها فلم یأذن لی فیه و نزل علی ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین الایة خبر درست است که رسول گور مادر خود را زیارت کرد بر سر گور وی بنشست اندیشه مند و برخاست اندوهگن گونه روی وی بگشته و بسیار گریسته یاران را گفت این گور مادر منست دستوری خواستم زیارت را دستوری دادند و دستوری خواستم آمرزش خواستن را دستوری ندادند یاران گفتند چون است که محمد بر خدای عز و جل گرامی تر از ابراهیم است ابراهیم را روا بود که پدر خود را آمرزش خواست محمد را روا نبود که مادر را خواست این هر دو آیت جواب آنست
ما کان للنبی این نفی است بمعنی نهی هم چنان که گفت و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله اما آنجا که گفت ما کان لکم أن تنبتوا شجرها و ما کان لنفس أن تموت آن بمعنی نفی است ...
... من بعد ما تبین لهم این تبین اندر آن است که بر کفر میرند هم چنان که آزر را گفته فلما تبین له الایة چون کافر بر کفر بمرد مؤمن را پیدا گشت که او دوزخی است و گفته اند استغفار درین آیت نماز جنازه است قال عطاء بن ابی رباح ما کنت لادع الصلاة علی احد من اهل هذه القبلة و لو کانت حبشیة حبلی من الزنا لانی لم اسمع الله حجب الصلاة الا عن المشرکین بهذه الایة
پس عذر خلیل گفت ابراهیم در آن استغفار که پدر را کرد و ما کان استغفار إبراهیم لأبیه إلا عن موعدة وعدها إیاه و آن آن بود که وی را گفته بود لأستغفرن لک سأستغفر لک ربی بر امید آنکه خدای وی را ایمان دهد و گفته اند که آزر ابراهیم را وعده داده بود که ایمان آرد بدلیل آنکه گفت و اهجرنی ملیا یعنی استمهله لیتدبر و یتفکر ابراهیم تا آزر زنده بود بر امید ایمان وی از بهر وی آمرزش خواست
فلما تبین له ای لابراهیم ان اباه عدو لله بان مات علی کفره تبرأ منه و قطع الاستغفار إن إبراهیم لأواه ای یکثر قول آوه قال کعب کان ابراهیم اذا سمع ذکر النار قال اوه من النار و العرب یقول اوه بکذا و اوه من کذا اوه مبنی علی الکسر و یقال اوه بالضم و یقال ایه و العامة یقول آوه بالمد و حکی قطرب الفعل منه آه ییوه اوها کقال یقول قولا و یقال اوه تأویها و تأوه تأوها و معنی اواه رجاع تواب
و روی ان عمر سأل النبی ص عن الاواه فقال رحمک الله ان کنت اواها ای تلاء للقرآن و قیل الاواه الکثیر لذکر الله و قیل هو الرفیق الرحیم لعباد الله و قیل هو المتأوه شفقا و فرقا المتضرع یقینا و لزوما للطاعة حلیم الحلیم الواسع للعقل المستقیم الخلق القوی القلب الرزین الصبر ...
... إن الله له ملک السماوات و الأرض ملکه قدرته علی الإبداع و المعدوم مقدوره و مملوکه فاذا اوجده فهو فی حال حدوثه مقدوره و مملوکه فاذا اعدمه خرج عن الوجود و لم یخرج عن کونه مقدورا یحیی و یمیت یحیی من أقبل الیه بتفضله و یمیت من اعرض عنه بتکبره یحیی من یشاء بعرفانه و توحیده و یمیت من یشاء بکفرانه و الحاده یحیی قلوب العارفین بانوار المواصلة و یمیت نفوس العابدین بآثار المنازلة و ما لکم من دون الله من ولی و لا نصیر سبق تفسیرها
لقد تاب الله علی النبی من اذنه للمنافقین فی التخلف عنه فی قوله لم أذنت لهم و قیل هو مفتاح کلام لما کان هو سبب توبتهم ذکر معهم کقوله فأن لله خمسه و للرسول قوله و المهاجرین و الأنصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة یعنی تاب علیهم فاستنقذهم من شدة العسرة عسرة الظهر و عسرة الماء و عسرة الزاد غزاء عسرت غزاء تبوک است و جیش العسرة سپاه آن و ساعة العسرة هنگام آن و وقت آن و رستاخیز را ساعت نام کردند و آن پنجاه هزار سال است و این ساعة العسرة اشارت فرا آن وقت که جبرییل پیغام آورد که بغزاء تبوک شید و معنی عسرة دشواری و تنگی است یعنی که ایشان در آن غزاء از زاد و آب و مرکوب به تنگی و سختی عظیم رسیده بودند یک شتر میان جماعتی بود بر آن می نشستند بر تعاقب و تنگی زاد چنان بود که شتر را میکشتند و آب امعاء آن می آشامیدند من بعد ما کاد یزیغ قلوب فریق منهم حمزه و حفص یزیغ بیا خوانند قال الفراء الفعل المستند الی المؤنث اذا تقدم علیه جاز تذکیره و تأنیثه فذکر یزیغ کما ذکر کاد لیتشابه الفعلان این نه زیغ است از ایمان و اسلام که این کنایت است از کراهت قتال و دشوار آمدن آن در وقت گرما و هم چنان سموم و نایافت ساز و برگ قومی همت کردند که از آن غزا باز گردند از دشواری این زیغ آنست
قال ابن عباس قیل لعمر بن الخطاب ما شأن العسرة فقال عمر خرجنا مع رسول الله الی تبوک فی قیظ شدید و نزلنا منزلا اصابنا فیه عطش حتی ظننا ان رقابنا ستنقطع حتی ان کان الرجل لیذهب یلتمس الماء فلا یرجع حتی یظن ان رقبته ستنقطع و حتی ان رجلا ینحر بعیره فیعصر فرثه فیشربه فقال ابو بکر الصدیق یا رسول الله ان الله عز و جل قد عودک فی الدعاء فادع لنا یعنی استسق لنا ففعل رسول الله فمطروا حتی ملیوا ما معهم
ثم تاب علیهم این تاب علیهم همان قوم اند که گفت لقد تاب الله علی النبی و المهاجرین و الأنصار کرر ذکر التوبة لانه لیس فی ابتداء الاسلام ذکر ذنبهم فقدم الله ذکر التوبة فضلا منه ثم ذکر ذنبهم ثم اعاد ذکر التوبة آن مهاجران و انصار پسندیدگان خدا بودند چون چیزی بر دل ایشان بر گذشت از کراهیت در بیرون شدن به تبوک خدای ایشان را توبه داد تا با طوع گراییدند و با طاعت آمدند و باجابت استقبال کردند و اعلام شرف گشتند در دنیا و آخرت
و علی الثلاثة ای و تاب علی الثلاثة این سه تن یکی کعب مالک است الشاعر الثعلبی دیگر هلال بن امیة الواقفی سوم مرارة بن الربیع و هم المرجون لامر الله ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۲ - النوبة الثالثة
... در توریة موسی است که الجنة جنتی و المال مالی فاشتروا جنتی بمالی فان ربحتم فلکم و ان خسرتم فعلی یا بنی آدم ما خلقتکم لا ربح علیکم انما خلقتکم لتربحوا علی
رب العالمین در ازل پیش از وجود بنده بنده را بخرید خود بایع بود و خود مشتری خود فروخت و خود خرید و در شرع مصطفی روا نیست که در معاملت بایع و مشتری یکی بود مگر که پدر باشد که از شرط شفقت و انتفاء تهمت و کمال مهربانی و مهر ابوت او را رواست پس چه گویی در خدا که رأفت و رحمت وی در بنده بیش از آنست و مهربانی وی بی کران است و مهر وی افزون از آن است چون در حق پدر رواست در حق خالق مهربان اولیتر و تمامتر و انگه دانست رب العزة که بنده بد خوی و بد عهد و بی وفاست و بوقت بلوغ اعتراض کند آن راه اعتراض بوی فروبست که نفسی پر عیب و پر آفت خرید ببهشتی پر ناز و پر نعمت نفسی که محل شهوات و بلیات است ببهشتی که قرب حق را مراتب و درجات است و در معاملات شرعی جایی که ثمن بر مبیع بیفزاید راه اعتراض در آن بسته شود و آن گه نفس خرید و قلب نخرید از بهر آن که قلب دل است و دل بر محبت و مهر حق وقف است و بر وقف خرید و فروخت روا نبود
و نیز شرط مبایعت تسلیم است آنچه تسلیم وی ممکن نیست در شرع بیع و شری در آن روا نیست مرغ بر هوا و ماهی در دریا نفروشند که تسلیم آن آسان نیست حال دل بنده همین است و تسلیم آن ممکن نیست تا رب العزة میگوید یحول بین المرء و قلبه ...
... و گفته اند نفس دربان دل است بجای چاکر ایستاده رعیت وار در خدمت و دل در محل شهود است محمول ربوبیت سلطان وار همی راند ملکت پس چون نفس که چاکر است قیمت وی بهشت آمد با خزاین نعمت چگویی دل را با آن همه زلفت و قربت قیمت وی چه باشد مگر جوار حضرت عزت و دوام مشاهدت و رؤیت
پیر طریقت گفت جوهری است بر خاک افتاده میان راه عالم از قیمت آن جوهر ناآگاه صاحب دولتی بسر آن رسید ناگاه پادشاهی جاوید یافت بی طبل و کلاه از قیمت آن جوهر بر راه چیزی نکاست قیمت آن جوهر هم که دی بود بجاست نور جوهر کرا تابان است آن را که عنایت معلوم است گله برخاست ابتداء به بر کی کرد و از آغاز این کار که خواست درخت مهر که کشت و سرای دوستی که آراست پس با چندین لطف این بد اندیشی چراست روز خریداری عیب میدید و گفت که رواست
الهی این همه شادی از تو بهره ما است چون تو مولی کراست و چون تو دوست کجا است و بآن صفت که تویی از تو خود جز این نرواست و تا می گویی که این خود نشانست و آیین فرد است این پیغام است و خلعت برجاست صبر را چه روی و آرام را چه جاست ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدید اتقوا الله بپرهیزید از خشم خدای و عذاب خدای و کونوا مع الصادقین ۱۱۹ و بار است گویان و راستان بید
ما کان لأهل المدینة نیست اهل مدینه را و من حولهم من الأعراب و ایشان که گرد بر گرد ایشان اند از عرب بیابان نشین أن یتخلفوا عن رسول الله که باز پس نشینند از رسول خدا و لا یرغبوا بأنفسهم عن نفسه و نه آنچه خویشتن دور دارند یا بخویشتن مشغول باشند ازو ذلک بأنهم این نهی ایشان از تخلف بآن است لا یصیبهم ظمأ نرسد بایشان تشنگی و لا نصب و نه ماندگی و لا مخمصة و نه گرسنگی فی سبیل الله در راه خدای و لا یطؤن موطیا و نه هیچ موقف نه ایستند و نسپرند سپردگاهی یغیظ الکفار که بدرد خشم و غم آرد کافران را و لا ینالون من عدو نیلا و هیچ گزند نشتابند و نرسانند بدشمن إلا کتب لهم به عمل صالح مگر که ایشان را بهر خردی از آن بزرگی می نویسند إن الله لا یضیع أجر المحسنین ۱۲۰ خدای تباه نکند مزد نیکوکاران
و لا ینفقون نفقة و هیچ نفقه نکنند و صدقه ای ندهند صغیرة و لا کبیرة خرد یا بزرگ و لا یقطعون وادیا و هیچ وادی نبرند إلا کتب لهم مگر که آن همه ایشان را می نویسند لیجزیهم الله تا پاداش دهد خدای ایشان را أحسن ما کانوا یعملون ۱۲۱ نیکوتر کاری که هرگز میکردند ...
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثانیة
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۹- سورة التوبة- مدنیة » ۱۳ - النوبة الثالثة
... مرد بودی از برای رنگ و بویی زن مباش
و ما کان المؤمنون لینفروا کافة فلو لا نفر من کل فرقة منهم طایفة الایة ظاهر آیت حث علمای دین است بر تحصیل علوم شریعت و اصحاب حدیث بر جمع احادیث پیغامبر احیاء سنت مصطفی ص را و تازه داشتن دین و شریعت مسلمانان را همچنانست که مصطفی ص گفت بلغوا عنی و لو آیة نضر الله عبدا سمع مقالتی فحفظها و وعاها و اداها و رب حامل فقه الی من هوا فقه منه و روی نضر الله امرا سمع منا شییا فبلغه کما سمعه فرب مبلغ اوعی له من سامع و روی نصر الله من سمع قولی ثم لم یزد فیه این خبرها بمعنی متقارب اند میگوید تازه روی و روشن دل باد که سخن من بشنود و رمت آن گوش دارد و الفاظ آن نگاه دارد تا باز رساند چنان که در آن نیفزاید و نکاهد و امانت در آن بجای آورد بزرگان دین و علمای سلف گفته اند هیچ امانت بدان نرسد که در کتاب و سنت تصرف نکنی و از ظاهر خود بنگردانی و در آن نیفزایی و از آن بنکاهی و از تأویل و تصرف و تکلف بپرهیزی تأویل و تصرف در دین زهر قاتل است آن دین که بر تأویل و تصرف نهند باطل است تأویل و تصرف فعل دشمن است اقرار و تسلیم فعل دوست درک تأویل را ضامن رأی است درک تسلیم را ضامن خدای است هر چه از تأویل آید بر ما است هر چه از تسلیم آید بر خداست سهل بن عبد الله رحمه الله این آیت بر خواند و ما کان المؤمنون لینفروا کافة گفت افضل الرحلة رحلة من الهوی الی العقل و من الجهل الی العلم و من الدنیا الی الآخرة و من النفس الی التقوی و من الخلق الی الله تعالی رحلت عالمان آنست که در اقطار عالم سفر کنند تا کسی بروشنایی علم ایشان راه یابد و از دوزخ برهد رحلت عارفان آنست که از نفس خود سفر کنند منازل تقوی باز برند تا بسر کوی محبت رسند بر بساط مشاهدت بمحل قربت در حضرت عندیت آرام گیرند هر چه بخاطر ایشان در آید یا همت ایشان بوی رسد سعید ابد گردد چنان که از آن مهتر دین بو علی سیاه قدس الله روحه آورده اند که جایی میگذشت دیده وی بر جمعی اسیران روم افتاد که محمود ایشان را گرفته بود و در قید قهر کشیده چون دیده شیخ بدان بی سرمایگان افتاد بلب اشارت کرد گفت پادشاها راه نمیدانند راهشان نمای تا بدانند هنوز اشارت تمام نکرده بود که روزن توحید در سینه های ایشان گشادند همه زنار کفر بگشادند و کمر وفای دین در میان جان بستند
أ و لا یرون أنهم یفتنون فی کل عام الایة چون روزگار بر مرد تیره گردد و نکبات و بلیات و حوادث روزگار دست درهم دهد و فتنه روزگار و فتنه عوام و فتنه نفس کقطع اللیل المظلم درهم پیچد جز زینهار خواستن و بوی باز پناهیدن چه روی باشد خوابی چون خواب غرق شدگان خوردی چون خورد بیماران عیشی چون عیش زندانیان باید تا درد وی را مرهم پدید آید و در حمایت زینهاریان شود که رضای حق با زینهار بنده دست بزینهار دارد میگوید جل جلاله و قولوا قولا سدیدا یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم ...
... در تو که رسد تو خود جهانی دگری
گفته اند که در دوستی هم فراق است و هم وصال در عهد ازل که قسمت دوستی میکردند ناله درد فراق از خانه بو جهل بر آمد و تلألؤ خورشید وصال از حجره محمد عربی بتافت از آن فراق در دل بیگانگان دوزخی آفریدند و ازین وصال در سینه دوستان بهشتی اثبات کردند زان پس که خورشید وصال بر آن مهتر تافت عالمیان در راه وی متحیر شدند پیغامبران را آرزوی جمال و اتباع وی خواست
موسی کلیم میگوید بار خدایا مرا از امت وی گردان عیسی روح الله میگوید بار خدایا مرا حاجب درگاه وی گردان خلیل میگوید بار خدایا ذکر من بزبان امت وی روان کن و ازین عجبتر که راه او مهتر در قدم گاه او خود متحیر شد این چنانست که مجنون به لیلی گفت اسباب علم ما در سر زلف تو گم شد گفت یا مجنون دعوی بس بلند نیست که زلف ما خود در سر کار ما گم شد نیکو گفت آن جوانمرد که در شعر گفت
ای هم تو ز تو حیران آخر چه مثالست این ...
... قال ابن عطاء نفسه ص موافقة لانفس الخلق خلقة لکن مباینة لها حقیقة فانها مقدسة بانوار النبوة مؤیدة بمشاهدة الحقیقة ثابتة فی المحل الادنی و المقام الاعلی ما زاغ البصر و ما طغی نگر تا نگویی که آن نفس پاک وی همچون نفس دیگران بود اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل همه صدیقان تافتید در عالم قدس همه روان گشتندید و بمقعد صدق فرو آمدندید با این همه میگفت بدعا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین
بار خدایا این پرده نفس از پیش دل ما بردار و این بار خودی از ما فرو نه که آن حجاب راه حقیقت ما است فرمان آمد یا محمد ناخواسته در کنارت نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک یا محمد ما آن بار تو از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو بساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت از آن که تو نه برای خود آمدی و نه بخود آمدی نه بخود آمدی کت آوردم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت خلق را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین چنان که مرغ بچه خود را در زیر بال خود گیرد و می پرورد کمال کرم و رأفت و رحمت محمد عربی امت خود را بر آن صفت در کنف خود می پرورد و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین
قال جعفر الصادق ع علم الله تعالی عجز خلقه عن طاعته فعرفهم ذلک کی یعلموا انهم لا ینالون الصفو من خدمته فاقام بینه و بینهم مخلوقا من جنسهم فی الصورة فقال لقد جاءکم رسول من أنفسکم فالبسه من نعته الرأفة و الرحمة و اخرجه الی الخلق سفیرا صادقا و جعل طاعته طاعته و مرافقته مرافقته فقال من یطع الرسول فقد أطاع الله
میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة
... گفت ابتدای کارها از خداست و بازگشت همه بخدا یعنی درآمد هر چیز از قدرت او و بازگشت همه بحکم او اول اوست و آخر او ازل بتقدیر او و ابد بقضای او حدوث کاینات بامر او فنای حادثات بقهر او میان این و آن مراتع فضل او و شواهد نعمت او هر که را در ازل رقم سعادت کشیدند در مراتع فضل شاکر نعمت آمد و راضی بقسمت بزبان ذاکر و بدل شاکر و بجان صافی و معتقد و هر که در ابتدا حکم شقاوت رفت بر وی خراب عمر گشت و مفلس روزگار و بد سرانجام آلوده دنیا و گرفته حرام و بسته لعب و لهو چنین خواست بوی لم یزل تا باز برد او را با حکم ازل و نبشته روز اول اینست که رب العالمین گفت إلیه مرجعکم جمیعا وعد الله حقا و یقال موعود المطیع الفرادیس العلی و موعود العاصی الرحمته و الرضا و الجنة لطف الحق و الرحمة وصف الحق فاللطف فعل لم یکن ثم حصل و الوصف نعت لم یزل بو بکر واسطی گفته مطیعان حمالان اند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلسان اند جز افلاسی ندارند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت نگویم طاعت مکنید تا قرآن را گمانی غلط نیوفتد چندان که توانید و طاقت دارید طاعت بیارید پس از روی نیستی همه بگذارید که مطیع و طاعت دو بود و این بساط یگانگی است و ای خداوندان زلت دل تنگ مدارید که این بار معصیت هم بار اوست چنان که طاعت بار اوست اما طاعت بگذارند و معصیت بردارند و گذاشتن فعل تو است برداشتن فعل او
هو الذی جعل الشمس ضیاء الایه ز روی اشارت شمس آفتاب توفیق است که از برج عنایت بتابد بر جوارح بنده تا آراسته خدمت و طاعت گردد و قمر اشاره بنور توحید است و روشنایی معرفت در دل عارف که باین نور راه برد بمعروف
پیر طریقت گفت الهی عارف ترا بنور تو میداند از شعاع نور عبارت نمی تواند در آتش مهر میسوزد و از ناز بار نمی پردازد
إن الذین لا یرجون لقاءنا الآیة کافران بدیدار حق جل جلاله امر ندارند که آن را منکراند لا جرم هرگز بآن نرسند و مؤمنان برؤیت حق ایمان دارند و امیدوارند که بینند لا جرم بآن رسند همانست که مصطفی ص گفت هر که بوی رسد کرامتی از حق یعنی در خبر بشنود که خدای با بنده کرامت کند و بدیدار خود او را بنوازد اگر آن بنده نپذیرد این خبر و برؤیت ایمان ندهد هرگز نرسد بآن کرامت گفته اند که امید دیدار حق از آن ندارند که هرگز مشتاق نبوده اند و از آن مشتاق نه اند که دوست نداشته اند و از آن دوست نداشته که نشناخته اند و از آن نشناخته اند که طلب نکرده اند و از آن طلب نکردند که خدای ایشان را فرا طلب نگذاشت و راه طلب بایشان فرو بست پس همه از خدا است و بارادت و مشیت خدا است
یقول تعالی و أن إلی ربک المنتهی لو اراد ان یطلبوه لطلبوا و لو طلبوا لعرفوا و لو عرفوا لاحبوا و لو احبوا لاشتاقوا و لو اشتاقوا الیه لرجوا لقاءه و لو رجوا لقاه لرأوه
قال الله تعالی و لو شینا لآتینا کل نفس هداها اذا کان الذی لا یرجو لقاءه ماواه العذاب و الفرقة فدلیل الخطاب ان الذی یرجو لقاه فقصاراه الوصلة و اللقاء و الزلفة