گنجور

 
۳۳۴۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

 

... آرزوی دل و اقبال حسین بن حسن

ای گل تازه که در ملک به بار آمده ای

در دل خصمان بادت که چه خار آمده ای ...

... بر زمین آیی و بر چرخ عطارد گوید

که لطافت همه را در همه بار آمده ای

گل دلها ز تو گر شاد بخندید سزد ...

... طاس افلاک پر آواز عفاالله تو باد

چو زحل مایه ادبار بد اندیش تو گشت

مشتری دایه اقبال نکو خواه تو باد ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۳

 

... خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس

بارگاه و منبر حنانه مان از چپ و راست

یارب این راحت که ما دیدیم در دوران که دید ...

... منت ایزد را بدین درگاه والا آمدیم

اشکباران با دل پرآتش و چشم پرآب

همچو ابر تیره از پستی به بالا آمدیم ...

... بر سر ما چون در این روضه تماشا آمدیم

حاجب لوانهم جاؤک ما را بار داد

تا نپنداری که بی دستوری اینجا آمدیم ...

... هرزمانی گویی که شد کشت امیدم سخت خشک

ابر رحمت هست بر سر هین بیا باران بخواه

گر همی خواهی ز دست نفس اماره خلاص ...

... یا صفی الله به فرصت حاجت ایشان بخواه

یا حبیب الله تو شکر این گرانباران بگوی

یا امین الله تو عذر این گنه کاران بخواه ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۳

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۴ - در مدح بهرام شاه گوید

 

... بیداد بین که دور شب و روز می کند

با لعل تنگ بار تو هم تنگ لاله را

در ده گلاب لعل که عودیست مشکفام ...

... آورد تحفه گل و بخت از بهار تخت

هر ساعتی که بار دهی اختران چرخ

آرند نور دیده زرین نثار تخت

تخت زرت چو مشرق و ظل خدای گشت

بگذاشت تاج چرخ ز تخت غبار تخت

بود آرزوی تخت جمال مبارکت

ایزد نهاد آرزو اندر کنار تخت ...

... سلطان یمین دولت بهرامشاه شاه

شاها ز صفه فلکت بارگاه باد

افزون ترت ز ذره و انجم سپاه باد ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۴

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۷ - در مدح منتخب الملک حسن احمد گوید

 

... وانی که نیست در همه عالم چو تو پسر

دردا که در غم تو چه دربار می ولیک

یارب که از رخ تو چه گل چینمی اگر ...

... دست ترا گشاده چو دست چنار کرد

آنی که باره عزم تو از گرد باد ساخت

وانی که تکیه حزم تو برکوهسار کرد ...

... زان تا جهان خراب نگردد ز خشم تو

ذات ترا خدای چنین برد بار کرد

قدر تو ز ابتدا چو همی بر سما رسد ...

... ای صدر اگر نه بر تو همی مهر دارمی

هرهفته یک دو بار گرانی بیارمی

ور ننگ خست شرکا نیستی مرا ...

... از بحر همت تو اگر بهره یابمی

چون ابر در جهان به سخن درببارمی

آنم که گر به شعر فرود آیدی سرم ...

... خصم تو گرچه روی بهی نیستش چو تو

باروی همچو آبی و دل همچو نار باد

از گلبن سعادت تو بدسگال را ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۵

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۲

 

... بر تخت دلم به پادشاهی بنشست

پس مردمک چشم مرا بار نداد

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۶

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸۹

 

... تا خال تو یک بوسه ستد از خورشید

زلفت مه را گرفت صد بار کنار

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۷

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۹۸

 

... گر شب برسد به لب رسد جان امروز

شب را برما بار مده هان امروز

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۸

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

ای دل به دل آنچه می کند یار بکش

این بار چنانکه باید این بار بکش

از روی گلت اگر همی ناید روی ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۴۹

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

... وین دست و دل از دامن غم باز کشم

وین بار تن از گردن جان بر گیرم

سید حسن غزنوی
 
۳۳۵۰

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

... در پای غمش به سر در افتاد دلم

هر بار به دام مومنی افتادی

این بار به دام کافر افتاد دلم

سید حسن غزنوی
 
۳۳۵۱

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

جانا تو به وصل خویش تعریفم ده

وز بار فراق خویش تخفیفم ده

گر خلعت آمدن نمی فرمایی

باری به جواب نامه تشریفم ده

سید حسن غزنوی
 
۳۳۵۲

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

بر دست من ای شوخ می روشن نه

وین بار گران هجر بر دشمن نه

هشیار نیم تهمتش از من بردار ...

سید حسن غزنوی
 
۳۳۵۳

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

بر سیر اگر نهاده ای دل ای دوست

چون سیر به یک بار برون آی از پوست

زنهار مگرد گرد این راه مخوف ...

باباافضل کاشانی
 
۳۳۵۴

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۱۲

 

گر فضل کنی ندارم از عالم باک

ور قهر کنی شوم به یک بار هلاک

روزی صد بار گویم ای صانع پاک

مشتی خاکم چه آید از مشتی خاک

باباافضل کاشانی
 
۳۳۵۵

باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۱

 

تخمی است خرد که جان از او رست و روان

بار و بر و برگش آخشیج و حیوان

از تخم غرض بر است و بر هست همان ...

باباافضل کاشانی
 
۳۳۵۶

باباافضل کاشانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶

 

در آب و گل که آورد آیین جان نهادن

بر دوش جان نازک بار گران نهادن

شاداب شاخ جان را از بوم جاودانی ...

... ز آوردن تن و جان با هم چه سود بینی

جز درد تن فزودن جز بار جان نهادن

گوینده سمر را این حال درخور آید ...

باباافضل کاشانی
 
۳۳۵۷

باباافضل کاشانی » قصاید » قصیدۀ شمارهٔ ۲

 

گشوده گردد بر تو در حقیقت باز

کناره گیر به یکبار از این جهان مجاز

که در جهان مجاز آن کسی بود پر سود ...

... گذشتم از وی ار مفسد است اگر غماز

که قول و فعل چنین خلق من هزاران بار

اگر چه دیدم و بینم کنم فرامش باز ...

باباافضل کاشانی
 
۳۳۵۸

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

... زآنکه در فریاد می ناری مرا

گر بنالم زیر بار عشق تو

بار بفزایی به سر باری مرا

گر زمن بیزار گردد هرچه هست ...

عطار
 
۳۳۵۹

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما

صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما ...

عطار
 
۳۳۶۰

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

... تا نمیری و نگردی زنده باز

صد هزاران بار هستی بی ادب

هر که او جایی فرود آمد همی ...

عطار
 
 
۱
۱۶۶
۱۶۷
۱۶۸
۱۶۹
۱۷۰
۶۵۵