گنجور

 
۳۰۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۹- سورة الزمر- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم الآیة بدان که از آفریدگان حق جل جلاله کمال کرامت دو گروه راست یکی فریشتگان و دیگر آدمیان و لهذا جعل الانبیاء و الرسل منهم دون غیرهم و غایت شرف ایشان در دو چیز است در عبودیت و در محبت عبودیت محض صفت فریشتگان است و عبودیت و محبت هر دو صفت آدمیان است فریشتگان را عبودیت محض داد که صفت خلق است و آدمیان را بعد از عبودیت خلعت محبت داد که صفت حق است تا از بهر این امت میگوید یحبهم و یحبونه و در عبودیت نیز آدمیان را فضل داد بر فرشتگان که عبودیت صفت فرشتگان بی اضافت گفت بل عباد مکرمون و عبودیت آدمیان با اضافت گفت یا عبادی آن گه بر مقتضی محبت فضل خود بر ایشان تمام کرد و عیبهای ایشان و معصیتهای ایشان بانوار محبت بپوشید و پرده ایشان ندرید نه بینی که زلت بریشان قضا کرد و با آن همه زلات نام عبودیت ازیشان بنیفکند و با ذکر زلت و معصیت تشریف اضافت ازیشان وانستد فرمود قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله و آن گه پرده بر ایشان نگه داشت که عین گناهان اظهار نکرد بلکه مجمل یاد کرد سر بسته و آن عین پوشیده گفت اسرفوا اسراف کردند گزاف کردند از بهر آنکه در ارادت وی مغفرت ایشان بود نه پرده درید نه اسم عبودیت بیفکند سبحانه ما ارأفه بعباده

آورده اند که موسی علیه السلام گفت الهی ترید المعصیة من العباد و تبغضها معصیت بندگان بارادت تست آن گه آن را دشمن میداری و بنده را بمعصیت دشمن میگیری حق جل جلاله فرمود یا موسی ذاک تأسیس لعفوی آن بنیاد عفو و کرم خویش است که می نهم خزینه رحمت ما پر است اگر عاصیان نباشند ضایع ماند

در خبر است لو لم تذنبوا لجاء الله بقوم یذنبون کی یغفر لهم

باش تا فردای قیامت که امر حق بخصمی بنده بیرون آید و فضل حق جل جلاله بنده را در پناه گیرد شریعت دامن بگیرد رحمت شفاعت کند در خبر است که نامه بدست بنده ای دهند آن معصیتها بیند شرمش آید که برخواند از حق جل جلاله خطاب آید که آن روز که میکردی و شرم نداشتی فضیحت نکردم و بپوشیدم امروز که می شرم داری فضیحت کی کنم و به قال النبی ص ما ستر الله علی عبد فی الدنیا ذنبا فیعیره به یوم القیمة

کسری عیدی عظیم ساخته بود فراشی جامی زرین برداشت و کس ندید مگر کسری که در ان غرفه بخلوت نشسته بود بسیار بجستند و نیافتند کسری گفت بسیار مجویید که او که یافت باز نخواهد داد و او که دید نخواهد گفت پس روزی آن فراش بر سر کسری ایستاده بود آب بر دست وی میریخت و جامه های نیکو ساخته کسری گفت ای فلان این از انست فراش گفت این و صد چندین از انست ...

... گر هزارت بوسه باشد بر سر یک خار زن

أن تقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله تا نپنداری که این نوحه بدین زاری و خواری خود کافران را خواهد بود و بس و قومی فساق و فجار که پیراهن مسلمانی بر تن ایشان باشد و آن گه خرقه های معصیت و فجور بر ان دوخته و روزگار عمر خود بغفلت و جهل بسر آورده و سود ایمان از دست ایشان رفته و از مسلمانی با بضاعت مزجاة دست و پای زده ایشان این کلمات دریغ و تحسر نخواهند گفت ای مسکین هزار سال باران رحمت باید که ببارد تا گردی که تو از معصیت انگیخته ای بنشاند هیچ ادبار صعب تر ازین نیست که ترا بیافریدند تا بهشت را بتو بیارانید و تو خود را بجایی رسانیدی که آتش دوزخ بتو گرم کنند در خبر است که آتش دوزخ مرکب هیبت خویش بنزدیک عاصیان چنان تازد که شیر از گرسنگی بشکار تازد باش تا فردای قیامت که کرده و گفته خویش بینی و آن عشرتهای رنگارنگ و معصیتهای لونالون که امروز دست جهالت و ناپاکی آن را از تو پوشیده میکند فردا چون از خواب مرگ برخیزی و دیده بگشایی در روزنامه خویش اول سطر آن بینی بزبان خجالت و ندامت گویی کاشک شب مرگ مرا هرگز سحر نبودی قوله و أشرقت الأرض بنور ربها الیوم اشراق و غدا اشراق غدا فی القیامة اشراق الارض و الیوم اشراق القلب غدا فی القیامة اشراق الارض بنور ربها و الیوم اشراق القلب بحضورها عند ربها غدا اشراق التجلی للمؤمنین عموما و الیوم اشراق التجلی للعارفین خصوصا

روی عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال قال رسول الله ص ان الله عز و جل یجمع الامم یوم القیمة فینزل عز و جل من عرشه الی کرسیه و کرسیه وسع السماوات و الارض فیقول لهم ا ترضون ان تتولی کل امة ما تولوا فی الدنیا اعدل ذلک من ربکم فیقول نعم فتتبع کل امة ما کانت تعبد قال فذلک حین اشرقت الارض بنور ربها

آن روز که صبح قیامت بدمد و عظمت رستاخیز بپای شود و سراپرده قهاری در ان عرصات سیاست بزنند و کرسی عظمت بیرون آرند و از انوار تجلی ذو الجلال عالم قیامت روشن شود از اسرار آن انوار همان کس برخورد که امروز در دنیا آفتاب معرفت در مشرقه دل وی تافته و نظر الهی بجان وی پیوسته آن نظر چون از کمین غیب تاختن آرد مرد را بیقرار کند حلقه دوستی در دلش بجنباند آن دوستی خاطر گردد آن خاطر همت گردد آن همت نیت گردد آن نیت عزیمت گردد آن عزیمت قوت گردد آن قوت حرکت گردد مرد را بینگیزد شبی سحرگاهی آن عاشق صادق را قلقی پدید آید خواب از دیده اش برمد جامه نرم و خوابگاه خوش بگذارد وضویی بر آرد متضرع وار بحضرت عزت آید

یا ربها روان کند آن ساعت از جبار کاینات ندای کرامت آید که بعینی ما یتحمله المتحملون من اجلی بنده من آن همه برای من میکند من می بینم و میدانم کرامت وی در دنیا اینست و در عقبی آنست که او را در شمار آن جوانمردان آرند که رب العزة میگوید و سیق الذین اتقوا ربهم إلی الجنة زمرا

خبر درست است از سعید مسیب سید تابعین که بو هریرة دوستی بر من رسید مرا گفت از الله آن میخواهم که در بازار بهشت ما را با هم آرد تا با یکدیگر باشیم در ان منزل جاودان و نعیم بیکران گفتم یا با هریرة و در بهشت بازاری هست گفت نعم اخبرنی رسول الله ص ان اهل الجنة اذا دخلوها نزلوا فیها بفضل الله اعمالهم ثم یؤذن لهم فی مقدار یوم الجمعة من ایام الدنیا فیزورون ربهم عز و جل و یبرز لهم عرشه و یتبدی لهم فی روضة من ریاض الجنة فتوضع لهم منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من زبرجد و منابر من ذهب و منابر من فضة و یجلس ادناهم و ما فیهم من دنی علی کثبان المسک و الکافور ما یرون ان اصحاب الکراسی بافضل منهم مجلسا قال ابو هریرة قلت یا رسول الله و هل نری ربنا قال نعم هل تتمارون فی رؤیة الشمس و القمر لیلة البدر قلنا لا قال کذلک لا تمارون فی رؤیة ربکم تبارک و تعالی و لا یبقی فی ذلک المجلس رجل الا حاضره الله محاضرة حتی یقول للرجل منهم یا فلان بن فلان أ تذکر یوم قلت کذا و کذا فیذکره بعض غدراته فی الدنیا فیقول یا رب او لم تغفر لی فیقول بلی فبسعة مغفرتی بلغت منزلتک هذه فبیناهم علی ذلک غشیتهم سحابة فامطرت علیهم طیبا لم یجدوا مثل ریحه قط و یقول ربنا قوموا الی ما اعددت لکم من الکرامة فخذوا ما اشتهیتم فنأتی سوقا قد حفت به الملایکة ما لم تنظر العیون الی مثله و لم تسمع الآذان و لم یخطر علی القلوب فیحمل لنا ما اشتهینا لیس یباع فیها و لا یشتری و فی ذلک السوق یلقی اهل الجنة بعضهم بعضا قال فیقبل الرجل ذو المنزلة المرتفعة فیلقی من هو دونه و ما فیهم دنی فیروعه ما علیه من اللباس فما ینقضی آخر حدیثه حتی یتحیل علیه ما هو احسن منه و ذلک انه لا ینبغی لاحد ان یحزن فیها ثم نتصرف الی منازلنا فتتلقانا ازواجنا فیقلن مرحبا و اهلا لقد جیت و ان بک من الجمال افضل مما فارقتنا علیه فنقول انا جالسنا الیوم ربنا الجبار و یحقنا ان تنقلب بمثل ما انقلبنا

میبدی
 
۳۰۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

حم ۱ بحلم من بملک من ...

... کذلک همچنانک تهدید الله درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان حقت کلمة ربک علی الذین کفروا أنهم أصحاب النار ۶ هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتش اند

الذین یحملون العرش ایشان که عرش می بردارند و من حوله و ایشان که گرد بر گرد عرش اند یسبحون بحمد ربهم بستایش خداوند خویش او را بپاکی می ستایند و یؤمنون به و می بگروند باو و یستغفرون للذین آمنوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را ربنا خداوند ما وسعت کل شی ء رحمة و علما رسیده ای بهر چیز ببخشایش و دانش فاغفر للذین تابوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک و اتبعوا سبیلک و بر پی راه تو رفتند و قهم عذاب الجحیم ۷ و بازدار ازیشان عذاب آتش

ربنا خداوند ما و أدخلهم جنات عدن درار ایشان را در ان بهشتهای همیشی التی وعدتهم آنکه وعده داده ای ایشان را و من صلح و هر که نیک بود و ایمان آرد من آبایهم از پدران ایشان و أزواجهم و جفتان ایشان و ذریاتهم و فرزندان ایشان إنک أنت العزیز الحکیم ۸ که تو خداوند توانای دانایی

و قهم السییات و بازدار ازیشان بدها و من تق السییات یومیذ و هر که بازداشتی ازو بدهای آن روز فقد رحمته ببخشودی بر وی و ذلک هو الفوز العظیم ۹ و آنست آن پیروزی بزرگوار

إن الذین کفروا ایشان که کافر شدند در دنیا ینادون آواز می دهند ایشان را لمقت الله براستی که زشتی الله شما را در دنیا أکبر من مقتکم أنفسکم مه بود ازین زشتی شما امروز خویشتن را إذ تدعون إلی الإیمان آن گه که شما را با ایمان میخواندند فتکفرون ۱۰ و شما می کافر شدید

قالوا ربنا گویند خداوند ما أمتنا اثنتین بمیرانیدی ما را دو بار و أحییتنا اثنتین و زنده کردی ما را دو بار فاعترفنا بذنوبنا مقر آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش فهل إلی خروج من سبیل ۱۱ فرا بیرون آمد ما را هیچ راهی هست

ذلکم بأنه این بشما آن را بود إذا دعی الله وحده که آن گه که خدای را یکتا میخواندند کفرتم شما می کافر شدید و إن یشرک به و اگر می انباز گرفتند با او تؤمنوا باو می گرویدید فالحکم لله پس حکم و کار گزاردن الله راست العلی الکبیر ۱۲ آن برتر بزرگوار ...

میبدی
 
۳۰۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله رفیع الدرجات رفیع بمعنی رافع است همچون سمیع بمعنی سامع میگوید بردارنده درجه های بندگان است زبر یکدیگر چه در دنیا چه در عقبی در دنیا آنست که فرمود و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم برداشت شما را از بر یکدیگر درجه ها افزونی یکی را بدانش یکی را بنسب یکی را بمال یکی را بشرف یکی را بصورت یکی را بصوت یکی را بقوت جای دیگر فرمود و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا برداشتیم ایشان را زبر یکدیگر در عز و مال در رزق و معیشت یکی مالک یکی مملوک یکی خادم یکی مخدوم یکی فرمان ده یکی فرمان بر اما درجات عقبی آنست که گفت و للآخرة أکبر درجات و أکبر تفضیلا سرای آن جهانی مه در کما بیشی و مه در افزونی دادن بر یکدیگر هر که در دنیا بمعرفت و طاعت افزون تر در عقبی بحق نزدیک تر و کرامت وی بیشتر مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت ان ادنی اهل الجنة منزلة لمن ینظر الی جنانه و ازواجه و نعیمه و خدمه و سرره مسیرة الف سنة و اکرمهم علی الله من ینظر الی وجهه غدوة و عشیة

و روی ان اسفل اهل الجنة درجة لیعطی مثل ملک الدنیا کلها عشر مرار و انه لیقول ای رب لو اذنت لی اطعمت اهل الجنة و سقیتهم لم ینقص ذلک مما عندی شییا و ان له من الحور العین ثنتین و سبعین زوجة سوی ازواجه من الدنیا ...

... و قیل رفیع الدرجات ای رافع السماوات بعضها فوق بعض

ذو العرش یعنی هو علی العرش و قیل خالق العرش و العرش عند العرب سریر الملک یلقی الروح من أمره الروح هاهنا هو الوحی کقوله أوحینا إلیک روحا من أمرنا سمی روحا لان حیاة القلب به کما ان حیاة الاجساد بالارواح قال ابن عباس من أمره ای من قضایه و قیل من قوله و قال مقاتل معناه یلقی الروح من أمره ای بامره

علی من یشاء من عباده ای علی من یختصه بالرسالة یخاطب بهذا من کره نبوة محمد ص لینذر ای لینذر النبی بالوحی یوم التلاق و هو یوم القیمة یتلاقی فیه الاولون و الآخرون و الجن و الانس و اهل السماء و الارض و الظالم و المظلوم و قیل یلتقی فیه الخالق و الخلق و قیل معناه یوم یلقی فیه المرء عمله و قیل تتلقاهم الملایکة ...

... و قیل لا یبقی احد الا حضر ذلک الموقف و لا یخفی شی ء من اعمالهم التی عملوها و یقول الله فی ذلک الیوم بعد فناء الخلق و بعد ان یطوی السماوات و الارض بیدیه لمن الملک الیوم و لا احد یجیبه فیجیب نفسه فیقول لله الواحد القهار الذی قهر الخلایق بالموت

و قال بعض المفسرین یقول الله ذلک لخلایق تقریرا لهم علی ان الملک له لان الکفار کانوا ینازعونه فی الملک لعبادتهم غیره فیجیب الجمیع لله الواحد القهار یقوله المؤمن تلذذا و یقوله الکافر صغارا و هو انا و علی سبیل التحسر و الندامة روی عن ابن مسعود رضی الله عنه قال یجمع الله عز و جل الخلق یوم القیمة فی صعید واحد بارض بیضاء کانها سبیکة فضة لم یعض الله فیها قط فاول ما یتکلم به ان ینادی لمن الملک الیوم لله الواحد القهار

الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم و روی انه جل جلاله یقول انا الدیان و هذا یوم الذین الا لا ظلم الیوم الا لا یمز بی الیوم ظلم ظالم حتی آخذ لمظلومه منه ظلامته و عزتی لاقصن من القرناء الجماء ستعلمون الیوم من اصحاب الکرم

و أنذرهم یوم الآزفة ای انذر یا محمد اهل مکة یوم القیمة سمیت القیمة آزفة لقربها أزفت الآزفة ای قربت القیامة قال الله تعالی اقتربت الساعة اقترب للناس حسابهم عسی أن یکون قریبا و اقترب الوعد الحق لعل الساعة قریب و نراه قریبا و فی الخبر انا النذیر و الموت المغیر و الساعة الموعد بعثت انا و الساعة کهاتین ان کادت لتسبقنی

إذ القلوب لدی الحناجر و ذلک ان الکفار اذا عاینوا النار فی الآخرة زالت قلوبهم عن اماکنها من الخوف حتی تصیر الی الحناجر فلا هی تعود الی اماکنها و لا تخرج من افواههم فیموتوا و یستریحوا و قیل ینتفخ السحر جبنا فیرفع القلب الی الحنجرة و قیل یوم الآزفة یوم الوقت وقت خروج الروح إذ القلوب لدی الحناجر کاظمین ای مکروبین ممتلیین خوفا و حزنا و الکظم تردد الغیظ و الخوف و الحزن فی القلب حتی یصیق و قیل کاظمین ای سکوتا لا معذرة لهم ما للظالمین من حمیم قریب ینفعهم و لا شفیع یطاع فیشفع فیهم

یعلم خاینة الأعین یعنی النظرة الخاینة و هی اللحظة الثانیة

و فی الخبر یا بن آدم لک النظرة الاولی فما بال الثانیة

و قیل هی مسارقة النظر الی ما لا یحل و قیل هی الرمز بالعین علی وجه العیب و الخاینة و الخیانة مصدران کالکاذبة و الخاطیة و ما تخفی الصدور ای یعلم ما یسر کل امری فی قلبه من الخیر و الشر ...

... ثم خوف کفار مکة فقال أ و لم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الذین کانوا من قبلهم کعاد و ثمود و قوم لوط کانوا هم اشد منهم هاهنا عماد و فصل

قیل هو تأکید للضمیر الذی هو اسم کان و قرأ ابن عامر اشد منکم قوة بالکاف علی الرجوع عن الغیبة الی الخطاب و هو حسن و آثارا فی الأرض یعنی اکثر زراعة و عمارة و ابنیة و اشد لها طلبا و ابعد غایة و قیل اکثر جیشا و اموالا و ملکا فی الارض من اهل مکة فلم ینفعهم ذلک فأخذهم الله بذنوبهم و ما کان لهم من الله من واق یقیهم من الله

ذلک بأنهم ای ذلک الاخذ بسبب انهم کانت تأتیهم رسلهم بالبینات ای بالآیات الدالة علی وحدانیته فکفروا فأخذهم الله کرر فأخذهم الله لبیان علة الاخذ إنه قوی فی امره و سلطانه شدید العقاب اذا عاقب ...

... إلی فرعون و هامان و قارون کان فرعون الملک و هامان وزیره فقالوا ساحر کذاب ای موسی ساحر حین اخرج یده بیضاء و حین صارت العصا حیة کذاب حین زعم انه رسول رب العالمین

فلما جاءهم بالحق ای فلما جاءهم موسی بالدین الحق من عندنا قالوا ای قال فرعون و قومه اقتلوا أبناء الذین آمنوا معه قال قتادة هذا القتل غیر القتل الاول فی الزمن الذی کان یخافهم سببا لزوال ملکه عند مولد موسی علیه السلام انما هذه القتلة کانت عقوبة لمن آمن بموسی لیصدوهم بقتل الأبناء عن متابعة موسی و استحیوا نساءهم یعنی للخدمة و غیرها و کان یزوج بناتهم من القبط و ما کید الکافرین إلا فی ضلال عمم الاخبار فتضمن کید فرعون و جنوده

و قال فرعون لاشراف قومه ذرونی أقتل موسی انما قال هذا بعد قولهم له أرجه و أخاه کانوا یزعمون ان موسی ساحر فان قتله فرعون هلک فمنعوه عن قتله و قیل خوفوه من قتله و قالوا لا نأمن ان نعجز أو ینالنا من الاهة و عصاه مکروه

و لیدع ربه ای و لیدع موسی ربه الذی یزعم انه ارسله فیمنعه منا إنی أخاف أن یبدل دینکم الذی انتم علیه أو أن یظهر فی الأرض الفساد قرأ یعقوب و اهل الکوفة اوان و قرأ الآخرون و ان و قرأ اهل المدینة و البصرة و حفص یظهر بضم الیاء و کسر الهاء علی التعدیة الفساد بالنصب ردا علی قوله أن یبدل دینکم حتی یکون الفعلان علی نسق واحد و قرأ الآخرون یظهر بفتح الیاء و الهاء علی اللزوم الفساد بالرفع و اراد بالفساد تبدیل الدین و عبادة غیره و قیل اراد بالفساد ان موسی یقتل أبناءکم کما قتلتم أبناءهم و یستحیی نساءکم کما استحییتم نساءهم

و قال موسی لما توعده فرعون بالقتل إنی عذت بربی و ربکم من کل متکبر لا یؤمن بیوم الحساب ای اعتصمت بالله الذی هو ربی و ربکم و استعذت به من تسلیطه ایاکم علی ایها المتکبرون و معنی لا یؤمن بیوم الحساب ای لا یعتقد البعث و الجزاء علی الاعمال فیکون اجرا علی الاساءة و هذا مثل قوله و إنی عذت بربی و ربکم أن ترجمون و مثل قول مریم لجبرییل لما تمثل لها بشرا إنی أعوذ بالرحمن منک إن کنت تقیا و کذلک قاله سعید بن جبیر للحجاج حین علاه بالسیف

و قال رجل مؤمن من آل فرعون خلاف است میان علمای تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وی چیست مقاتل و سدی گفتند مردی بود قبطی ابن عم فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون پنهان از فرعون و کسان وی ایمان آورده بود بوحدانیت الله پیش از مبعث موسی گفته اند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت همان مرد است که رب العالمین از وی حکایت کرد که و جاء رجل من أقصی المدینة یسعی قال یا موسی إن الملأ یأتمرون بک لیقتلوک الآیة قومی دیگر گفتند از مفسران که مردی اسراییلی بود نه قبطی و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است تقدیره و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست اما نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود و گفته اند خبرل و گفته اند سمعان و گفته اند حبیب چون بسمع وی رسید که فرعون قصد قتل موسی کرد ایمان خویش آشکارا کرد فرا پیش آمد و گفت أ تقتلون رجلا أن یقول ربی الله خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد الله بن عمرو بن العاص مرا خبر کن از صعب تر کاری که مشرکان با رسول خدا کردند گفت رسول خدا صلوات الله و سلامه علیه روزی بفناء کعبه در نماز بود عقبة بن ابی معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وی کرد و حلق وی بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت أ تقتلون رجلا أن یقول ربی الله و قد جاءکم بالبینات من ربکم

قوله و إن یک کاذبا ای و ان یک موسی کاذبا فعلیه کذبه ای و بال کذبه عاید الی نفسه و إن یک صادقا یصبکم بعض الذی یعدکم قال ابو عبیدة المراد بالبعض هاهنا الکل کقوله یرید الله أن یصیبهم ببعض ذنوبهم و المعنی ان قتلتموه و هو صادق اصابکم کل ما یتوعدکم به من العذاب و قیل بعض هاهنا صلة یعنی یصبکم الذی یعدکم و قال اهل المعانی هذا علی المظاهرة فی الحجاج کانه قال اقل ما فی صدقه ان یصیبکم بعض الذی یعدکم و فی بعض ذلک هلاککم فذکر البعض لیوجب الکل إن الله لا یهدی الی دینه من هو مسرف کذاب المسرف الذی یتجاوز الحد فی المعصیة و قیل المسرف السفاک للدم بغیر حق و الکذاب الذی یکذب مرة بعد اخری و قیل کذاب علی الله عز و جل

یا قوم لکم الملک ای قال المؤمن لفرعون و قومه لکم الملک الیوم و انتم ظاهرون غالبون علی ارض مصر و بنی اسراییل فاترکوا موسی و شأنه و لا تتعرضوا لعذاب الله بتکذیبه و قتله و احفظوا نعمکم بمداراته فانه ان کان صادقا فاتانا بعض ما یعد من عذاب الله من یرده و من یمنعه منا فاجابه فرعون و قال ما أریکم من الرأی و النصیحة إلا ما أری لنفسی انه حق و صواب قال الضحاک ما أریکم إلا ما أری ای ما اعلمکم الا ما اعلم و ما أهدیکم إلا سبیل الرشاد ای الا طریق الهدی و الرشد

و قال الذی آمن یا قوم إنی أخاف علیکم فی تکذیبه مثل یوم الأحزاب ای مثل عذاب الامم الخالیة

مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود و الذین من بعدهم ای مثل عادتهم فی الاقامة علی التکذیب حتی اتیهم العذاب و ما الله یرید ظلما للعباد لا یهلکهم قبل ایجاب الحجة و لا یعاقب بغیر ذنب و قیل معنی الآیة انی اخاف علیکم ان یجری الله فیکم من العادة ما اجراه فی قوم نوح من الطوفان او فی عاد من الریح او فی ثمود من الصیحة و هذا تخویف من عذاب الدنیا

ثم خوفهم عذاب الآخرة فقال و یا قوم إنی أخاف علیکم یوم التناد یعنی یوم القیمة یدعی کل اناس بامامهم و ینادی بعضهم بعضا فینادی اصحاب الجنة اصحاب النار و اصحاب النار اصحاب الجنة و ینادی اصحاب الاعراف و ینادی المنادی بالسعادة و الشقاوة الا ان فلان بن فلان سعد سعادة لا یشقی بعدها ابدا و فلان بن فلان شقی شقاوة لا یسعد بعدها ابدا و ینادی حین یذبح الموت یا اهل الجنة خلود فلا موت و یا اهل النار خلود فلا موت و قری فی الشواذ یوم التناد بتشدید الدال و الندود النفور و ذلک انهم هربوا فندوا فی الارض کندود الإبل اذا شردت عن اربابها قال الضحاک کذلک اذا سمعوا زفیر النار ندوا هربا فلا یأتون قطرا من الاقطار الا وجدوا الملایکة صفوفا فیرجعون الی المکان الذی کانوا فیه فذلک قوله و الملک علی أرجایها و قوله إن استطعتم أن تنفذوا من أقطار السماوات و الأرض فانفذوا قوله یوم تولون مدبرین ای منصرفین من موقف الحساب الی النار و قیل فارین غیر معجزین ما لکم من الله من عاصم یعصکم من عذابه و من یضلل الله فما له من هاد یهدیه الی دینه

و لقد جاءکم یوسف یعنی یوسف بن یعقوب من قبل ای من قبل موسی بالبینات یعنی تعبیر الرؤیا و قیل شهادة الطفل علی برایته و قیل هو قوله أ أرباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار و فرعون موسی هو فرعون یوسف آمن بیوسف ثم ارتد و عاد الی کفره بعد موت یوسف و عاش حتی ادرکه موسی و قیل هو یوسف بن ابرهیم بن یوسف بن یعقوب اقام فیهم عشرین سنة و القول الاول اصح و علیه اکثر المفسرین فما زلتم فی شک مما جاءکم به من عبادة الله وحده لا شریک له قاله ابن عباس حتی إذا هلک ای مات قلتم لن یبعث الله من بعده رسولا ای اقمتم علی کفرکم و ظننتم ان الله لا یجدد علیکم الحجة و لا یأتیکم احد یدعی الرسالة و ذلک عند انقطاع الرسل بعد یوسف زمانا طویلا کذلک یضل الله من هو مسرف مشرک مرتاب شاک

الذین یجادلون فی آیات الله قال الزجاج هذا تفسیر المسرف المرتاب یعنی هم الذین یجادلون فی آیات الله ای فی ابطالها بالتکذیب بغیر سلطان حجة اتاهم من الله و قیل هذه الآیة عارضة فی قصة موسی و مؤمن آل فرعون و آیة الله فی هذه الآیة هی الدجال و المجادلون هم الیهود یتولونه و ینتظرونه و یقولون هو الذی یبدل الدین العربی

کبر مقتا فیه اضمار تأویله کبر جدالهم و قولهم مقتا عند الله و عند الذین آمنوا کذلک یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار قرأ ابو عمرو ابن عامر قلب بالتنوین و قرأ الآخرون بالاضافة فمن نون جعل الکبریاء و الجبروت نعتین من نعوت القلب و یعنی به صاحبه کقول العرب ید بخیلة و ید یابسة یعنون صاحبها

و فی الخبر زنا العینین النظر یعنی زنا صاحبهما و قال الشاعر عف الجنان و لکن فاسق النظر

و من اضاف جعل تقدیره علی قلب کل متکبر جبار و هی قراءة عبد الله بن مسعود

و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحا کان هامان وزیر فرعون و لم یکن من القبط و لا من بنی اسراییل یقال انه لم یغرق مع فرعون و عاش بعده زمانا شقیا مجروبا یتکفف الناس و الصرح کل بناء مشرف ظاهر لا یخفی علی الناظر و ان بعد مأخوذ من التصریح و هو الاظهار لعلی أبلغ الأسباب

أسباب السماوات ای طرقها و ابوابها من سماء الی سماء فأطلع إلی إله موسی و قیل السبب ما یتوصل به الی الشی ء و المعنی لعلی اصل الی السماء فاطلع الی اله موسی قراءة العامة برفع العین نسقا علی قوله أبلغ الأسباب و قرأ حفص عن عاصم فاطلع بنصب العین علی جواب لعل بالفاء و إنی لأظنه ای اظن موسی کاذبا فیما یقول ان له الها غیری فی السماء ارسله الینا قیل امر فرعون هامان ببناء الصرح بالآجر لقوله فأوقد لی یا هامان علی الطین و سبق شرحه

و کذلک زین لفرعون سوء عمله هذا کقوله زینا لکل أمة عملهم و صد عن السبیل قرأ اهل الکوفة و یعقوب و صد بضم الصاد نسقا علی قوله زین لفرعون قال ابن عباس صده الله عن سبیل الهدی قرأ الآخرون بالفتح ای و صد فرعون الناس عن السبیل و ما کید فرعون إلا فی تباب التباب الهلاک و الفساد و الخسار و الضیاع من قوله تعالی و ما زادوهم غیر تتبیب و قوله تبت یدا أبی لهب

میبدی
 
۳۰۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی رفیع الدرجات ذو العرش رافع الدرجات للعصاة بالنجاة و للمطیعین بالمثوبات و لذوی الحاجات بالکفایات و للاولیاء بالکرامات و للعارفین بالمراقبات و المنازلات

بردارنده درجات بندگان است هر یکی را بر مقامی بداشته و هر کسی را آنچه سزاست بدو داده عاصیان را نجات مطیعان را مثوبات خواهندگان را کفایات اولیا را کرامات عارفان را مراقبات و منازلات درجات مؤمنان و دوستان یکی امروزست یکی فردا امروز بعلم و ایمان لقوله یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات و فردا در روضه رضوان روح و ریحان بجوار رحمان لقوله هم درجات عند الله اما درجات اهل صورت فردا در بهشت دیگر است و درجات اهل صفت دیگر زیرا که اهل صورت دیگراند و اهل صفت دیگر اهل صورت در وادی تفرقت اند و اهل صفت در نقطه جمع إنما المؤمنون إخوة در عالم صورت بود و آنچه مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود المؤمنون کنفس واحدة

در عالم صفت است یکی از اجلاء عرب بنزدیک مصطفی ص در آمد و سؤال کرد که ما را در بهشت چه نهاده اند و درجات ما تا کجاست

و این کس از اهل صورت بود رسول خدا ص جواب داد که فیها انهار من ماء غیر آسن و فیها کذا و کذا

از ان آب روان و مرغ بریان و میوه های الوان بر می داد چنانک قرآن بدان ناطق است دیگری از اهل صفت هم از این معنی سؤال کرد رسول الله ص دانست که مرد صفت است مرد صورت نیست گفت فیها ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر

باش ای درویش دل ریش تا این کالبد را بمرگ درهم شکنند و در خاک لحد ذره ذره کنند آن گه بکمال قدرت دیگر باره آن را خلعت اعادت پوشانند آن گه در بوته دوزخ فرو گدازند و از انجا بنهر الحیاة برند و مطهر کنند و از انجا بفردوس برند و معطر کنند هفتاد حله در پوشانند آن حله را گریبان یکی بود و دامن هفتاد بر مثال گل صد برگ که از ان حقه زبرجد بیرون آید گریبان یکی و دامن صد آن گه طراز اعزاز بقابر کسوت عزت تو کشند گاه شراب زنجبیل دهندگاه شراب کافور گاه شراب تسنیم ظاهر باطن شده و باطن ظاهر شده صورت دل گشته و دل صورت گشته چنانک امروز حق را جل جلاله می دانی و تهمت نه فردا می بینی و شبهت نه

پیر طریقت گفت بس نماند که آنچه خبر است عیان شود خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود آب مشاهدت در جوی ملاطفت روان شود قصه آب و گل نهان شود دوست ازلی عیان شود تا دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود

و قیل رفیع الدرجات ای هو جل جلاله عالی الصفات جلیل القدر لا یبلغ کنهه و لا یعرف قدره و لا یدرک حده قدر خویش برداشت و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت تا هیچ عزیز بعز او نرسد هیچ فهم حد او در نیابد هیچ دانا قدر او بنداند صفت کس در برابر صفت او نیاید دانش او کس نداند توان او کس نتواند بقدر او کس نرسد

ما قدروا الله حق قدره ای ما عظموه حق عظمته آب و خاک را با لم یزل و لا یزال چه آشنایی قدم را با حدوث چه مناسبت حق باقی در رسم فانی چه پیوندد ماسور تلوین بهییت تمکین چون رسد او جل جلاله فردا چون دیدار دهد بعطا دهد نه بسزا دهد سزاوار دیدار او نیست هیچ چشم سزاوار گفتار او نیست هیچ گوش سزاوار معرفت او نیست هیچ دل سزاوار راه او نیست هیچ قدم سزاوار طریق او نیست ...

... لینذر یوم التلاق یوم هم بارزون صفت روز رستاخیز است روزی که رازها در ان روز آشکارا شود پرده های متواریان فرو درند توانگران بی شکر را در مقام حساب بدارند درویشان بی صبر را جامه نفاق از سر برکشند آتش فضیحت در طیلسان عالمان بی عمل زنند خاک ندامت بر فرق قراء مرایی ریزند یکی از خاک وحشت بیرون آید چنانک خاکستر از میان آتش یکی چنانک در از میان صدف یکی میگوید این الفرار من الله یکی میگوید این الطریق الی الله یکی بزاری و خواری خاک حسرت بر سر می ریزد و میگوید ما لهذا الکتاب لا یغادر صغیرة و لا کبیرة إلا أحصاها یکی بآستین شکر گرد اندوه از فرق شوق می فشاند و میگوید الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن

آن روز پادشاهان روی زمین را می آرند و دست سلطنت ایشان برشته عزل بر پس پشت بسته و ملک ایشان بر خاک مذلت افتاده و این ندای عزت در عالم قیامت روان شده که لمن الملک الیوم پادشاهی کرا سزد مگر آن پادشاه را که بر همه شاهان پادشاهست و پادشاهی وی نه بحشم و سپاه است آفریننده زمین و آسمان و آفتاب و ماه است خلق را دارنده و دوستان را نیک پناهست سلطانان جهان لشکر را عرض دهند و خدم و حشم را برنشانند و خیل و خول را آشکارا کنند پس بملک و ملک خود فخر کنند و بنعمت و تنعم و سوار و پیاده و درگاه و بارگاه خود سر افتخار برافرازند و ملک الهی بر خلاف اینست که او جل جلاله اطلال و رسوم کون را آتش بی نیازی در زند و عالم را هباء منثور گرداند و تیغ قهر بر هیاکل افلاک زند همه نهادها را ذره ذره کند و غبار اغیار از دامن قدرت بیفشاند و لگام اعدام بر سر مرکب وجود کند پس ندا در دهد که لمن الملک الیوم کرا زهره آن بود که این خطاب را بجواب پیش آید تا هم جلال احدیتت جمال صمدیتت را پاسخ دهد که لله الواحد القهار ای مسکین فردای قیامت که سران و سرهنگان دین در پناه کرم و لطف قدم جای دهند ندانم که ترا با این سینه آلوده و عمل شوریده کجا نشانند و رختت کجا فرو نهند زخمی که نهادی را درد نکند نشان آن بود که در ان نهاد حیاة نیست ای مسکین اگر بیماری آخر ناله ای کو ور بی یاری آخر طلبی کو

طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود ...

... الیوم تجزی کل نفس بما کسبت لا ظلم الیوم هر که اعتقاد کرد که او را روزی در پیش است که در ان روز با وی سؤالی و جوابی و حسابی و عتابی رود شب و روز بیقرار بود دم بدم مشغول و مستغرق کار بود میزان تصرف از دست فرو نهد بعیب کس ننگرد همه عیب خود را مطالعت کند همه حساب خود کند در خبر است که حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهیؤا للعرض الاکبر

یکی از بزرگان دین روزی نامه ای نوشت و در خانه ای عاریتی بود گفتا خواستم که آن نامه را خاک برکنم تا خشک شود بر خاطرم گذشت نباید که فردا از عهده این مظلمه بیرون نتوانم آمد هاتفی آواز داد سیعلم المستجف بتتریب الکتاب ما یلقی عند الله غدا من طول الحساب آری فردا روز عرض و حساب بداند که چه کرد آن کس که نامه خویش بخاک خانه کسان خشک کرد یعلم خاینة الأعین و ما تخفی الصدور و الله یقضی بالحق خیانت چشمها می بیند اندیشه دلها می داند روش قدمها می شمرد و بعدل و راستی فردا مر آن را حکم کند کس هست که هر قدم که برگیرد و بنهد آن قدم بلسان حال مرو را لعنت میکند و کس هست که هر قدم که برگیرد آن قدم از عالم خلت خلیل و کرامت کلیم و اندوه و شادی یحیی زکریا خبر میدهد در عالم هیچ قدم عزیزتر از قدم حرمت نیست بخدمت بهشت یابند و نعمت و بحرمت برضا و لقا رسند و براز ولی نعمت

آن مرد اعرابی را دیدند که با روی سیاه و دلی چون ماه در طواف کعبه بود ...

میبدی
 
۳۰۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... لا جرم أنما تدعوننی إلیه ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید لیس له دعوة فی الدنیا و لا فی الآخرة او را آن حق نیست که کسی را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان و أن مردنا إلی الله و باز گردیدن ما با الله است و أن المسرفین هم أصحاب النار ۴۳ و گزاف کاران آتشیان اند

فستذکرون ما أقول لکم آری یاد کنید هنگامی آنچه من میگویم شما را و أفوض أمری إلی الله و کار خویش با خدا گذارم إن الله بصیر بالعباد ۴۴ که الله بینا و داناست ببندگان

فوقاه الله بازداشت ایشان الله ازو سییات ما مکروا بدهای آنچه ایشان ساختند از ساز بد و حاق بآل فرعون سوء العذاب ۴۵ و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب ...

... و إذ یتحاجون فی النار و آن گه که پیکار میکنند در آتش فیقول الضعفاء للذین استکبروا پس روان گویند گردنکشان را إنا کنا لکم تبعا ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا فهل أنتم مغنون عنا نصیبا من النار ۴۷ هیچ ما را بکار آیید که از ما بازدارید بهره ای از آتش

قال الذین استکبروا گردنکشان گویند إنا کل فیها ما همه ایدریم در آتش إن الله قد حکم بین العباد ۴۸ الله بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان

و قال الذین فی النار ایشان گویند که در آتش اند لخزنة جهنم خازنان دوزخ را ادعوا ربکم خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو یخفف عنا یوما من العذاب ۴۹ تا از ما عذاب یک روز فرو نهد قالوا گویند أ و لم تک تأتیکم رسلکم بالبینات رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهای روشن قالوا بلی گویند بلی آمد قالوا فادعوا خازنان گویند پس شما خدای را میخوانید و ما دعاء الکافرین إلا فی ضلال ۵۰ و دعای کافران نیست مگر در ضایعی و گمراهی ...

... یوم لا ینفع الظالمین آن روز که سود ندارد کافران را معذرتهم عذر دادن ایشان و لهم اللعنة و ایشانراست نفرین و دوری و لهم سوء الدار ۵۲ و ایشانراست سرای بد

و لقد آتینا موسی الهدی و دادیم موسی نامه راه شناختن را و أورثنا بنی إسراییل الکتاب ۵۳ و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت

هدی و ذکری لأولی الألباب ۵۴ راه نمونی و یادگاری خردمندان را

فاصبر إن وعد الله حق شکیبایی کن که وعده دادن الله ترا بنصرت راست است و استغفر لذنبک و گناه خویش را آمرزش میخواه و سبح بحمد ربک و بستایش نیکو خداوند خویش را می ستای بالعشی و الإبکار ۵۵ بشبانگاه و بامداد

إن الذین یجادلون فی آیات الله ایشان که پیکار میکنند در سخنان الله بغیر سلطان أتاهم بی حجتی که بایشان آمد از آسمان إن فی صدورهم إلا کبر نیست در دلهای ایشان مگر مرادی بزرگ ما هم ببالغیه که هرگز بآن نخواهند رسید فاستعذ بالله فریاد میخواه بخدای عز و جل إنه هو السمیع البصیر ۵۶ که او خداوندی شنوای بیناست ...

میبدی
 
۳۰۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

... کذلک یؤفک هم چنان برمی گردانیدند الذین کانوا بآیات الله یجحدون ۶۳ ایشان که سخنان الله را می منکر شدند و از پذیرفتن آن می بازنشستند

الله الذی جعل لکم الأرض قرارا الله اوست که زمین شما را آرامگاه کرد و السماء بناء و آسمان کازی برداشته و صورکم فأحسن صورکم و شما را پیکر نگاشت و نیکو نگاشت و رزقکم من الطیبات و شما را از خوشیها و پاکیها روزی داد ذلکم الله ربکم آن الله است خداوند شما که آن کرد فتبارک الله رب العالمین ۶۴ چون پاک و برتر و بزرگوارست الله خداوند جهانیان

هو الحی اوست آن زنده همیشه لا إله إلا هو که نیست خدایی جز او فادعوه او را خدای خوانید مخلصین له الدین پاک دارید او را پرستش و کردار الحمد لله رب العالمین ۶۵ ستایش نیکو بسزا خداوند جهانیان را

قل إنی نهیت بگو مرا باز زده اند أن أعبد الذین تدعون من دون الله که ایشان را پرستم که شما می خدایان خوانید فرود از الله لما جاءنی البینات من ربی آن گه که پیغامها آمد مرا از خداوند من و أمرت أن أسلم لرب العالمین ۶۶ و فرمودند مرا تا گردن نهم خداوند جهانیان را

هو الذی خلقکم من تراب او آنست که شما را بیافرید از خاکی ثم من نطفة پس از آبی ثم من علقة پس از خونی بسته ثم یخرجکم طفلا پس آن گه شما را بیرون می آرد کودک خرد ثم لتبلغوا أشدکم پس تا آن گه که بروز جوانی خویش رسید ثم لتکونوا شیوخا و پس تا آن گه که پیران شوید و منکم من یتوفی من قبل و از شما کس است که بمیرد پیش از آن که پیر گردد و لتبلغوا أجلا مسمی و نمیرد تا هنگامی که نام زد کرده رسد و لعلکم تعقلون ۶۷ و تا مگر که بخرد رسید اگر بکودکی نمیرید

هو الذی یحیی و یمیت او آنست که مرده می زنده کند و می زنده میراند فإذا قضی أمرا هر گاه که کاری راند و فرمانی گزارد فإنما یقول له کن فیکون ۶۸ آنست جز آن نیست که گوید آن را که باش تا بود ...

... ثم قیل لهم آن گه گویند ایشان را أین ما کنتم تشرکون ۷۳ من دون الله کجاست آنچه می انباز آوردید فرود از الله قالوا ضلوا عنا گویند آن انبازان کم شدند از ما بل لم نکن ندعوا من قبل شییا نه ما خود از انبازان هیچیز نگفتیم در ان جهان و نخواندیم و نپرستیدیم کذلک یضل الله الکافرین ۷۴ هم چنان بیراه میکند الله ناگرویدگان را

ذلکم بما کنتم تفرحون فی الأرض بغیر الحق ایشان را گویند این پاداش شما را بآنست که شما شاد می زیستید در زمین بباطل و ناراست و بما کنتم تمرحون ۷۵ و بآنچه بناز و کشی می خرامیدید در زمین

ادخلوا أبواب جهنم در روید از درهای دوزخ خالدین فیها جاویدان در ان فبیس مثوی المتکبرین ۷۶ بد جایگاهی گردن گردن کشان را ...

... فلما رأوا بأسنا چون زور گرفتن ما دیدند بدر مرگ قالوا آمنا بالله وحده گفتند بگرویدیم بالله که یکتاست و کفرنا بما کنا به مشرکین ۸۴ و از انباز که می گفتیم بیزار گشتیم

فلم یک ینفعهم إیمانهم هیچ سود نداشت ایشان را گرویدن ایشان لما رأوا بأسنا آن گه که عذاب ما دیدند سنت الله التی قد خلت فی عباده نهاد الله اینست که بود همیشه در روزگار گذشته در بندگان او و خسر هنالک الکافرون ۸۵ و زیان کار و نومید ماندند آنجا ناگرویدگان

میبدی
 
۳۰۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۰- سورة المؤمن- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله و قال ربکم ادعونی أستجب لکم خداوند مهربان کریم و لطیف و رحیم ببندگان مایه رمیدگان و پناه مضطران و پادگار بیدلان جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگان را می نوازد و نواخت خود بر مؤمنان می نهد و فضل و لطف خود بر ایشان عرضه میکند که ادعونی أستجب لکم میفرماید بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ کنم امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان وفا کنم کوشش از بهر من کنید تا کوششهاتان جزا دهم

پاسخ کننده دعاها بعطا منم پاسخ کننده امیدها بوفا منم پاسخ کننده کوششها بجزا منم

ادعونی بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بی غفلت تا شما را پاسخ کنم بی مهلت مرا خوانید باعتذار و تنصل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضل مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطای بزرگ دهم آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطای بزرگ خود اندک شمرم کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذره ای نشمرد و کاهی از بنده کوهی انگارد هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند هر که ناز باو کند عزیزش گرداند

ادعونی أستجب لکم ای عاصیان شکسته ای مفلسان درمانده و پای بگل فروشده ای مشتاقان درد زده ای دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا یا خسته تیر بلا همه ما را خوانید همه ما را دانید گرد در ما گردید عز از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست قرب ما خواهید جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند قرب حضرت ما آنجا جویید ما یکون من نجوی ثلاثة إلا هو رابعهم هر کجا درد زده ای دمی گرم برآورد نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید هر کجا غمگینی آهی کرد خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید ای ملاء اعلی چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکی حضرت ما یاد کردید لکن از نسیم وصال ما آگاهی ندارید ای گدایان برهنه بی نوا عبادت فرشتگان ندارید نوای کر و بیان ندارید سرمایه روحانیان ندارید لکن یک ذره سوز عشق دارید آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید

اکنون باری بنقد دردی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم

الله الذی جعل لکم الأرض قرارا و السماء بناء این باز نعمتی و لطفی دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگی بروی روشن میدارد و آثار کرامت و دلایل قدرت بوی می نماید و منت بر وی می نهد می فرماید آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم زمین قرارگاه تو کردم آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوی آسمان نبودی آسمان این تشریف از کجا یافتی که زینا السماء الدنیا بمصابیح و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودی این نواخت کی دیدی که و الأرض فرشناها فنعم الماهدون

نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله برای تو است آفتاب طباخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو فردا که تو نباشی آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند آن ستارگان فرو ریزانند بساطی که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند عبدی آسمان آفریدم تا ترا ساقی بود و أنزلنا من السماء ماء طهورا زیرا که امروز روز حجاب است واسطه ناچار است اما فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید ساقی لطف من بود و سقاهم ربهم زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فأنبتنا فیها حبا و عنبا و قضبا و زیتونا و نخلا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید خود گویم کلوا و اشربوا هنییا آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهای محبان نهانست فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود برهان آن وقت باید که عیان نبود چون عیان آمد برهان چکند

و صورکم فأحسن صورکم جای دیگر فرمود لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمی را دادند با هیچ مخلوق آن سر نبود که با آدمی بود نه با عرش نه با کرسی نه با فلک نه با ملک زیرا که همه بندگان مجرداند و آدمیان هم بندگان اند و هم دوستان ایشان را می فرماید إن الله کان علیکم رقیبا صاحب جمالی باید تا رقیب را بر وی گمارند حق جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم نگفت من رقیب عرش و کرسی ام آدمیان را گفت من رقیب شماام زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمی هیچ مخلوق نیست هفت قبه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت هفت دایره غبرا پهن باز کشید جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد خورشید عالم آرای را مدور کرد ماه آسمان پیمای را مصور کرد و کون را بجمال ایشان منور کرد و در حق هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که و صورکم مگر این مشتی خاک را

از جمله نیکوان و خوبان سپاه ...

... و رزقکم من الطیبات چون میدانی که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهای آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنی و نیاز خود بمخلوق برداری گفته ایشانست استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون یاری خواستن مخلوق از مخلوق چون یاری خواستن زندانی است از زندانی

بشر حافی گفت امیر المؤمنین علی ع را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء طلبا لثواب الله و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة بالله چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله استاد بو علی دقاق گفت فرا دیگری که اعتقاد تو آنست که ترا از روزی چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزی را از تو چاره نیست آه کجاست درویشی میزر تجرید بربسته رداء تفرید برافکنده سینه از غبار اغیار پاک کرده از کون تبرا و بمکون تولا کرده تا از زیر قدم جمعیت وی بحکم لطف قدم چشمه طیبات رزق بر جوشد و ازین شربتهای جان افزای بردارد و بدیدار دوست نوش کند هو الحی لا إله إلا هو نگارنده صورتهای آدمیان نماینده قدرتها در زمین و آسمان رساننده روزیهای بندگان کیست هو الحی آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود هستی وی را اول نه بود وی را آخر نه باقی پس جهانیان و جهان میراث بر جهان از جهانیان بازگشت کار خلق با اوست جاودان

میبدی
 
۳۰۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و قیل اذا تلاه النبی ص لا یصغون الیه تکبرا و قیل لا یسمعون ای لا یقبلون کقوله سمع الله لمن حمده ای قبل الله

و قالوا قلوبنا فی أکنة واحد الاکنة کنان و هو الجعبة مما تدعونا إلیه من التوحید فلا نفهمه و لا نعیه و فی آذاننا وقر ای صمم فلا نسمع ما تقول و المعنی انا فی ترک القبول منک بمنزلة من لا یفهم و لا یسمع و من بیننا و بینک حجاب ای خلاف فی الدین و مانع یمنعنا عن اتباع امرک قالوا ذلک استهزاء و ان کان حقا بدلیل قوله و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا و قیل انما قالوا ذلک لیؤیسوا رسول الله ص عن قبولهم دینه فاعمل انت علی دینک إننا عاملون علی دیننا و قیل فاعمل فی ابطال امرنا إننا عاملون فی ابطال امرک

قل إنما أنا بشر مثلکم فی الطبع و الجنس یعنی انا کواحد منکم و لولا الوحی ما دعوتکم یوحی إلی أنما إلهکم إله واحد ای لست بملک و لا ملک و لا اطلب بمقالتی ریاسة کقول نوح و لا أقول إنی ملک انما اعلمکم ما یوحی الی ان المعبود اله واحد قال الحسن علمه الله التواضع بقوله قل إنما أنا بشر مثلکم

فاستقیموا إلیه ای توجهوا الیه بالطاعة و لا تمیلوا عن سبیله و استغفروه ای آمنوا به لتستحقوا مغفرته و ویل للمشرکین

الذین لا یؤتون الزکاة قال ابن عباس یعنی الذین لا یقولون لا اله الا الله و هی زکاة الانفس و المعنی لا یطهرون انفسهم من الشرک بالتوحید فانما المشرکون نجس و قال الحسن و قتادة لا یعتقدون وجوب الزکاة و کان یقال الزکاة قنطرة الاسلام فمن قطعها نجا و من تخلف عنها هلک و هم بالآخرة هم کافرون یعنی بالبعث بعد الموت و الثواب و العقاب

ذکر زکاة در قرآن بر دو وجه است یا در نماز پیوسته یا منفرد گفته آنچه در نماز پیوسته چنانست که الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة هذا و اشباهه مراد باین زکاة مال است که الله فرض کرده بر خداوندان مال و آنچه منفرد گفته چنانست که و حنانا من لدنا و زکاة خیرا منه زکاة و ما آتیتم من زکاة قد أفلح من تزکی مراد باین پاکی است و زیادتی و دین داری یعنی دین اسلام که زکاة قطره آنست ...

... و فی روایة اخری قال ص ما من احد من المسلمین یصاب ببلاء فی جسده الا امر الله عز و جل الحافظین الذین یحفظانه فقال اکتبا لعبدی فی کل یوم و لیلة مثل ما کان یفعل من الخیر ما دام فی وثاقی

عبد الله مسعود گفت با رسول خدا ص نشسته بودیم که رسول بر آسمان نگرست و تبسم کرد گفتیم یا رسول الله از چه تبسم فرمودی و چه حال بر تو مکشوف گشت گفت عجب آید مرا از بنده مؤمن که از بیماری بنالد و جزع کند اگر بدانستی که او را در ان بیماری چه کرامت است و با الله چه قربت همه عمر خود را بیماری خواستی این ساعت که بر آسمان می نگرستم دو فرشته فرو آمدند و بنده ای که پیوسته در محراب عبادت بود او را طلب کردند در ان محراب و نیافتند بیمار دیدند آن بنده را و از عبادت باز مانده فرشتگان بحضرت عزت بازگشتند گفتند بار خدایا فلان بنده مؤمن هر شبانروزی حسنات و طاعات وی می نوشتیم اکنون که او را در حبس بیماری کردی هیچ عمل و طاعت وی نمی نویسیم از حق جل جلاله فرمان آمد که اکتبوا لعبدی عمله الذی کان یعمل فی یومه و لا تنقصوا منه شییا فعلی اجر ما حبسته و له اجر ما کان صحیحا

مجاهد گفت لهم أجر غیر ممنون ای غیر محسوب یعنی که نعمت دنیا ایشان را از ثواب آن جهان بنه انگارند

قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین استفهام بمعنی انکارست و معنی آنست که می کافر شوید بآن خداوند که قدرت وی اینست که زمین را بدو روز بیافرید یعنی روز یکشنبه و روز دوشنبه اگر خواستی بیک لحظه بیافریدی لکن خواست که با خلق نماید که سکونت و آهستگی به از شتاب و عجلت و بندگان را سنتی باشد بسکونت کار کردن و راه آهستگی رفتن و تجعلون له أندادا شرکاء و اشباها ذلک رب العالمین خالق جمیع الموجودات و سیدها و مربیها

و جعل فیها رواسی من فوقها ای جبالا ثوابت من فوق الارض و بارک فیها بما خلق فیها من البحار و الانهار و الاشجار و الثمار انبت شجرها من غیر غرس و اخرج زرعها من غیر بذر و جعل فیها معادن الذهب و الفضة و سایر الفلزات و قدر فیها أقواتها یعنی ارزاق العباد و البهایم تقول قاته یقوته اذا رزقه و اجری علیه و اقاته اذا جعله ذا قوت و الله عز و جل مقیت قال الضحاک قدر فی کل بلدة ما لم یجعله فی الأخری لیعیش بعضهم من بعض بالتجارة من بلد الی بلد و قال الکلبی قدر الخبز لاهل قطر و التمر لاهل قطر و الذرة لاهل قطر و السمک لاهل قطر و کذلک اخواتها

فی أربعة أیام ای فی تتمة اربعة ایام هذا کقول القایل سرت من البصرة الی بغداد فی عشر و الی الکوفة فی خمس عشرة معنی آیت آنست که رب العزة زمین را بیافرید بدو روز روز یک شنبه و دوشنبه و تقدیر اقوات و ارزاق کرد در تمامی چهار روز یعنی روز سه شنبه و چهار شنبه

روی عن ابن عباس قال سمعت رسول الله ص و انا ردیفه یقول خلق الله الارواح قبل الاجسام باربعة آلاف سنة و خلق الارزاق قبل الارواح باربعة آلاف سنة سواء لمن سأل و لمن لم یسیل و انا من الذین لم یسیلوا الله الرزق و من سأل فهو جهل منه

قراءت عامه قرا سواء نصب است بر مصدر یعنی استوت سواء

و قیل معناه جعلنا الاقوات المقدرة محتومة سواء لمن سأل أ و لم یسیل طلب او لم یطلب عاجزا کان الانسان أو حیولا ابو جعفر سواء بجر خواند بر نعت ایام و معنی آنست که تقدیر ارزاق کرد در چهار روز راست نه بیش نه کم آن گه فرمود للسایلین پرسندگان را می گویم که می پرسند که چون بود بر رفع نیز خوانده اند و معنی آنست که الرزق المقدر سواء للمسترزق و الساکت

ثم استوی إلی السماء یعنی عمد و صعد و هی دخان بعد قال ابن عیسی الدخان جسم لطیف مظلم متفش و قیل هو بخار الماء

یروی ان اول ما خلق الله عز و جل العرش علی الماء و الماء ذاب من جوهرة و هی کانت یاقوتة بیضاء فاذابها ثم القی فیها نارا ففار الماء و اجفآء غثاء فخلق الارض من الغثاء لم یبسطها ثم استوی الی الدخان الذی ثار من الماء فسمکه سماء ثم بسط الارض فکان خلق الارض قبل خلق السماء و بسط الارض و إرساء الجبال فیها و تقدیر الارزاق و خلق الاشجار و الدواب و البحار و الانهار بعد خلق السماء

لذلک قال الله عز و جل و الأرض بعد ذلک دحاها هذا جواب عبد الله بن عباس لنافع بن الازرق الحروری

فقال لها و للأرض ایتیا طوعا أو کرها قال ابن عباس قال الله عز و جل ایتیا ای جییا بما خلقت فیکما اما انت یا سماء فاطلعی شمسک و قمرک و نجومک و انت یا ارض فشققی انهارک و اخرجی ثمارک و نباتک و قال لهما افعلا ما آمرکما طوعا و الا ألجأتکما الی ذلکما حتی تفعلاه کرها فاجابتا بالطوع و قالتا أتینا طایعین ای جینا بما احدثت فینا مستجیبین لامرک یقال اجابه من الارض الاردن من بلاد الشام فسمی لسان الارض و قیل اجاب و نطق من الارض موضع الکعبة و من السماء ما بحذایها فجعل الله لها حرمة علی سایر الارض

فقضاهن سبع سماوات ای اتمهن و فرغ من خلقهن فی یومین ای فی الیومین الباقیین من الایام الستة یوم الخمیس و یوم الجمعة قال ابن عباس ابتداء الله عز و جل بخلق الارضین یوم الاحد فخلق سبع ارضین فی یوم الاحد و یوم الاثنین ثم جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و قدر فیها اقواتها ارسی الجبال و شق الانهار و غرس الاشجار و جعل المنافع فی یومین یوم الثلاثاء و یوم الاربعاء ثم استوی الی السماء فخلقها سبع سماوات فی یوم الخمیس و یوم الجمعة و خلق آدم فی آخر ساعة من یوم لجمعة و فیها تقوم الساعة قال فلذلک سمیت الجمعة لانه اجتمع فیها الخلق و أوحی فی کل سماء أمرها ای امر اهل کل سماء امرهم من العبادة و قال ابن عباس خلق ما فی کل سماء خلقها من الملایکة و ما فیها من الشمس و القمر و النجوم و البحار و جبال البرد و ما لا یعلم الا الله فذلک امرها و قال مقاتل اوحی الی کل سماء ما اراد من الامر و النهی و زینا السماء الدنیا بمصابیح ای بکواکب فتضی ء فی اللیل کالمصابیح و حفظا یعنی و حفظناها حفظا ای حفظناها بالکواکب من مسترقی السمع کقوله و حفظناها من کل شیطان رجیم و حفظا من کل شیطان مارد و جعلناها رجوما للشیاطین قیل خلقت الکواکب للزینة و الحفظ جمیعا ذلک الذی ذکر من صنعه تقدیر العزیز فی ملکه العلیم بخلقه

فإن أعرضوا عن الایمان بعد هذا البیان فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود الصاعقة عند العرب عذاب معه صوت و اکثر ما یقولونه اذا کان مع الصوت نار إذ جاءتهم یعنی عادا و ثمود الرسل من بین أیدیهم و من خلفهم اراد بقوله من بین أیدیهم الرسل الذین ارسلوا الی آبایهم من قبلهم و من خلفهم یعنی و من بعد الرسل الذین ارسلوا الی آبایهم الذین ارسلوا الیهم هود و صالح فالکنایة فی قوله من بین أیدیهم راجعة الی عاد و ثمود و فی قوله و من خلفهم راجعة الی الرسل

ألا تعبدوا یعنی بان لا تعبدوا إلا الله قالوا لو شاء ربنا منا الایمان الذی تدعون انه یریده بارسالکم لأنزل ملایکة بدل هؤلاء الرسل فلم یتخالجنا شک فی امرهم

فإنا بما أرسلتم به کافرون ای انا بما تدعون انکم ارسلتم به کافرون کقوله یا أیها الذی نزل علیه الذکر و هذا واسع فی کلام العرب

روایت کنند از جابر بن عبد الله و از محمد بن کعب القرظی که جمع قریش روزی بهم نشسته بودند با یک دیگر میگفتند این کار محمد بر ما مشکل شد و نفری از عزیزان ما چون حمزه عبد المطلب و عمر خطاب و دیگران با دین وی گشتند و کار وی روز بروز بالا میگیرد کسی باید که در کهانت و سحر دستی دارد و صنعت شعر نیکو داند تا با وی سخن گوید و باز داند که مادت علم وی از کجاست و حاصل دعوی وی چیست عتبة بن ربیعه برخاست گفت کار منست که من شعر شنیده ام و در سحر و کهانت بیگانه نباشم اگر سخن محمد ازین جنس است بر من پوشیده نشود

و رسول صلوات الله و سلامه علیه تنها بمسجد نشسته بود عتبه بیامد و با رسول علیه السلام برفق و بحرمت سخن در گرفت گفت یا محمد ما ترا از خویشتن دانیم و مکانت و منزلت خود در نسب قریش شناخته ایم اما کاری عظیم با ایشان بر دست گرفته ای جمع ایشان پراکنده کردی پیران ایشان را حرمت برداشتی خدایان ایشان را عیب کردی دین پدران بباد بردادی اکنون چند سخن از من بشنو و در ان نظری کن چند چیز بر تو عرضه کنم و اختیاری بکن رسول ص فرمود قل یا ابا الولید هان بگو تا چه خواهی گفت ای بو الولید عتبه گفت یا ابن اخی اگر این کار که بیش گرفته ای و این دین که تو آورده ای مقصود تو جمع مال است ما ترا چندان مال جمع کنیم که در قریش هیچ کس از تو توانگرتر نباشد و اگر شرف و سیادت و سروری میخواهی ما ترا بر همه قریش لا بل بر همه عرب سرور و مهتر کنیم و اگر غلمت شهوت ترا رنجه میدارد ده زن از کرایم قریش بزنی بتو دهیم و اگر ریی بتو می آید از روی کهانت ترا درمان ساز پدید کنیم اگر شعرست که در صدر تو میجوشد عجب نیست که شما بنی عبد المطلب را در شعر آن قوت و قدرت هست که دیگران را نیست و رسول خدا خاموش همی بود تا سخن بآخر راند آن گه فرمود یا با الولید همی بگفتی و از گفت خود فارغ شدی گفت نعم فارغ شدم حضرت مصطفی علیه الصلاة و السلام گفت اکنون از من بشنو تا من نیز خواندنی برخوانم در گرفت گفت بسم الله الرحمن الرحیم حم تنزیل من الرحمن الرحیم کتاب فصلت آیاته قرآنا عربیا تا آخر این آیت برخواند که فإن أعرضوا فقل أنذرتکم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود و گفته اند تا آیت سجده بر خواند و رسول علیه السلام سجود تلاوة کرد و عتبه در شنیدن کلام حضرت خداوند جل جلاله چنان مبهوت و مدهوش گشت که جای سخن در وی نماند و بآخر دست بر دهن رسول نهاد و گفت بحق رحم که نیز نخوانی که طاقتم برسید و درین سخن سرگردان و حیران شدم برخاست و چون متحیری بخانه خود باز شد و بانجمن قریش که در انتظار وی بودند بازنگشت بو جهل گفت ای معشر قریش عتبه بر ما بازنگشت ترسم که صابی شد و در طعام محمدش رغبت افتاد همه برخاستند و بخانه عتبه شدند بو جهل او را گفت ترانه بران صفت می بینیم که برفتی همانا که بطعام محمد رغبت کردی و باو میل داری اگر ترا حاجت است تا ترا چندان مال دهیم که از طعام محمد بی نیاز شوی عتبه از ان سخن در خشم شد و سوگند یاد کرد که هرگز با محمد سخن نگوید آن گه گفت من سخن خویش با محمد بگفتم و او بجواب من سورتی بر خواند و الله که هرگز مانند آن سخن نشنیدم نه شعر بود و نه سحر و نه کهانت کار بجایی رسید که دست بر دهن وی نهادم و او را سوگند دادم که بس کند خواندن آن که حیران شده بودم و دلم زیر زبر گشته اکنون میگویم شما را اگر فرمان من برید رای من آنست که این مرد را فرو گذارید با دین خویش و تعرض او نرسانید و بر عداوت او نکوشید که آن سخن که من از وی شنیدم ناچار آن را عاقبتی است و در ان بسته کاری و چیزی او را بعرب باز گذارید اگر عرب بدو دست یابند خود شغل شما کفایت کردند و اگر او بر عرب دست یابد ملک او ملک شماست عز او عز شما بو جهل گفت چنان می دانم که سحر او در تو اثر کرده و ترا از حال خود بگردانیده عتبه گفت رای من اینست شما هر چه خواهید میکنید

فأما عاد فاستکبروا فی الأرض بغیر الحق طلبوا العلو بغیر وجهه لانهم طلبوه بمخالفة الرسل و عاقبة ذلک الذل و الصغار و قالوا من أشد منا قوة ای نحن نقدر علی دفع العذاب عنا بفضل قوتنا و کانوا ذوی اجسام طوال و خلق عظیم ینزعون الصخرة من الجبل و یدخلون اقدامهم فی الارض و کان طول کل واحد منهم ثمانیة عشر ذراعا قال الله تعالی ردا علیهم أ و لم یروا أن الله الذی خلقهم هو أشد منهم قوة و اوسع قدرة و کانوا بآیاتنا یجحدون هذه معطوفة علی قوله فاستکبروا

فأرسلنا علیهم ریحا صرصرا ای عاصفا شدید الصوت مشتق من الصریر و قیل هی الریح الباردة مشتق من الصر و هو البرد الشدید الذی یحرق کما تحرق النار و جاء فی التفسیر انها الدبور فی أیام نحسات یقال کانت آخر شهر صفر اولها یوم الاربعاء سبع لیال و ثمانیة ایام و قیل کانت آخر شوال من الاربعاء و ما عذب قوم الا فی یوم الاربعاء قرأ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب نحسات بسکون الحاء و قرأ الآخرون بکسر الحاء نحس ای مشومات ذات نحوس علیهم لیس فیها من الخیر شی ء یقال نحس ای صار ذا نحس فهو نحس و التسکین تخفیفه قال الضحاک امسک الله عنهم المطر ثلث سنین و دامت الریاح علیهم من غیر مطر لنذیقهم عذاب الخزی ای عذاب الهوان و الذل فی الحیاة الدنیا و لعذاب الآخرة أخزی اشد اهانة و اکثر اذلالا و هم لا ینصرون لا یمنع العذاب عنهم

و أما ثمود فهدیناهم ای دعوناهم و بینا لهم سبیل الخیر و الشر و دللناهم الی طریق الرشد فعدلوا عنه الی طریق العمی هذا کقوله إنا هدیناه السبیل إما شاکرا و إما کفورا و قوله فاستحبوا العمی علی الهدی ای اختاروا الکفر علی الایمان فأخذتهم صاعقة العذاب الهون ای ذی الهوان و الهون الهوان و هو الذی یهینهم و یخزیهم قیل هی صیحة کانت من السماء بما کانوا یکسبون باختیارهم الکفر و نجینا الذین آمنوا یعنی آمنوا بصالح ای نجیناهم من تلک الصاعقة و کانوا یتقون الشرک

و یوم یحشر أعداء الله قرأ نافع و یعقوب نحشر بالنون و فتحها و ضم الشین أعداء بالنصب و الباقون یحشر بالیای و ضمها و فتح الشین أعداء بالرفع ای یجمع أعداء الله إلی النار فهم یوزعون ای یمنعون من التفرق و قیل الوزع الحبس یعنی یحبس اولهم علی آخرهم لیتلاحقوا

حتی إذا ما جاؤها ای جاءوا النار شهد علیهم سمعهم و أبصارهم و جلودهم ای بشراتهم بما کانوا یعملون قال اهل التفسیر المراد بالجلود الفروج ان الله عز و جل حیی یکنی روی عن عبد الله بن مسعود رضی الله عنه قال یجادل المنافق عند المیزان و یدفع الحق و یدعی الباطل فیختم علی فیه ثم تستنطق جوارحه فتشهد علیه ثم یطلق فیقول بعدا لکن و سحقا فعنکن کنت اناضل ای اجادل

و فی الخبر اول ما یتکلم من الانسان فخذه من رجله الشمال

و قالوا لجلودهم لم شهدتم علینا قالوا أنطقنا الله الذی أنطق کل شی ء ناطق هو خلقکم أول مرة غیر ناطق ثم انطقکم و إلیه ترجعون ای کما احیاکم کذلک یعیدکم و یحتمل ان الکلام تم عند قوله أنطق کل شی ء ثم استأنف فقال الله و هو خلقکم أول مرة فی الدنیا و إلیه ترجعون فی العقبی

و ما کنتم تستترون قال عبد الله بن مسعود کنت مستترا باستار الکعبة فاذا ثلاثة نفر کثیر شحم بطونهم قلیل فقه قلوبهم قرشیان و ختن لهما ثقفی او ثقفیان و ختن لهما قرشی فقال احدهم هل یسمع الله ما نقول فقال احدهما اری انه یسمع اذا جهرنا و لا یسمع اذا اسررنا و قال الثانی ان کان یسمع اذا جهرنا فانه یسمع اذا اسررنا فاتیت رسول الله ص فاخبرته فنزلت و ما کنتم تستترون ای ما کنتم تستخفون من أن یشهد علیکم سمعکم و لا أبصارکم و لا جلودکم لا فی الموضعین زایدة زیدتا تأکیدا للنفی و المعنی لم یکن یمکنکم ان تستروا اعمالکم عن أعضایکم لانها اعوانکم فجعلها الله شهودا علیکم و قیل معناه ما کنتم تخافون فتحذروا ان یشهد علیکم سمعکم و ابصارکم و جلودکم و قیل معناه و ما کان قصدکم باستتارکم وقت المعاصی ان تستروها من الجوارح فان ذلک غیر ممکن لکن ظننتم انکم تسترونها عن الله و هو قوله و لکن ظننتم أن الله لا یعلم کثیرا مما تعملون و ادخل الکثیر لان الرجلین اتفقا علی ان الله یعلم ما یجهر به و اختلفا فی علمه بما یسر به

و ذلکم ظنکم الذی ظننتم بربکم أرداکم ای ظنکم ان الله لا یعلم ما تعملون اهلککم و طرحکم فی النار یقال الظن ظنان ظن ینجی و ظن یردی فاما الذی ینجی فکقوله یظنون أنهم ملاقوا ربهم ظننت أنی ملاق حسابیه و أنا ظننا أن لن نعجز الله فی الأرض و اما الذی یردی فهو الذی هاهنا فأصبحتم من الخاسرین الهالکین المغبونین ...

میبدی
 
۳۰۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله اخبار عن وجود الحق بنعت القدم الرحمن الرحیم اخبار عن بقایه بوصف العلاء و الکرم فالارواح دهشی فی کشف جلاله و النفوس عطشی الی لطف جماله سماع نام الله موجب هیبت است و هیبت سبب فنا و غیبت است و سماع نام رحمن موجب حضور بحضرت است و حضور سبب بقا و قربت است یکی بسماع نام الله در کشف جلال مدهوش یکی بسماع نام رحمن در بسط جمال بیهوش الله اخبار است از قدرت او جل جلاله بر ابداع رحمن رحیم اخبار است از نصرت او بامتاع پس وجود مراد او بقدرت او و توحید عباد او بنصرت او

قوله تعالی حم ای حم ما هو کاین می فرماید بودنی همه بود کردنی همه کردم راندنی همه راندم گزیدنی همه گزیدم پذیرفتنی همه پذیرفتم برداشتنی همه برداشتم افکندنی همه افکندم آنچه خواستم کردم آنچه خواهم کنم آن را که پذیرفتم بدان ننگرم که ازو جفا دیدم بلکه عفو کنم و در گذارم و از گفته خود باز نیایم ما یبدل القول لدی

پیر طریقت گفت الهی همه عالم ترا می خواهند کار آن دارد که تا تو کرا خواهی بناز کسی که تو او را خواهی که اگر بر گردد تو او را در راهی ای جوانمرد آن را که خواست در ازل خواست و آن را که نواخت در ازل نواخت کارها در ازل کرده و امروز کرده می نماید سخنها در ازل فرموده و امروز فرموده می شنواند خلعتها در ازل دوخته و امروز می رساند کل یوم هو فی شأن عبدی تو مرا امروز میدانی من نه امروزینم دانش تو امروز است و رنه من قدیم ام دیرست تا من با تو راز گفتم تو اکنون می شنوی سمع قدیم در ازل نیابت تو می داشت در سماع کلام ازلی علم قدیم در ازل نیابت تو میداشت در دانش صفات ازلی قیم که مال طفل دارد بنیابت طفل می دارد چون طفل بالغ شود آن مال بوی باز دهد شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما می ساخت و نیابت شما می داشت ای منتظران وارد لطف ما ای نظارگیان شاهد غیب ما ولایت نراند در دل شما مگر سلطان سر ما حلقه در دل شما نکو بد مگر رسول بر ما

قوله تنزیل من الرحمن الرحیم این قرآن فرو فرستاده آن خداوند است که نامش رحمن و رحیم است رحمن است بمبار رحیمست بانوار رحمن است بنعمت رحیم است بعصمت رحمن است بتجلی رحیم است بتولی رحمن است بتخفیف عبادت رحیم است بتحقیق حسنی و زیادت اذا فاض بحر الرحمة تلاشی کل زلة لان الرحمة لم تزل و الزلة لم تکن ما لم یکن ثم کان کیف یقاوم ما لم یزل و لا یزال چون دریای رحمت موج کرامت و مغفرت زند جمله زلل و معاصی منعدم و متلاشی گردد زیرا که زلت صفت لم یکن ثم کان است و رحمت صفت لم یزل و لا یزال لم یکن ثم کان کی مقاومت تواند با لم یزل و لا یزال قوله قل إنما أنا بشر مثلکم قال الحسن علمه الله التواضع بقوله قل إنما أنا بشر مثلکم حسن گفت حق جل جلاله مصطفی را علیه الصلاة و السلام باین آیت تواضع در آموخت و او را بر تواضع داشت که بنده را هیچ حلیت زیباتر از حلیت تواضع نیست و بر قد خاک هیچ لباس راست تر و نیکوتر از لباس خشوع نیست رسول الله ص باین خطاب ربانی و تعلیم الهی چنان متادب گشت که کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبد و کان یوم قریظة و النضیر علی حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف هر چند که سید صلوات الله و سلامه علیه منشور تقدم کونین در آستین کمال داشت و خال اقبال بر رخساره جمال داشت و شب معراج جبرییل و میکاییل که از سادات فریشتگان اند پیش براق دولت او و مرکب عزت او چاکروار ایستاده طرقوا می زدند با این همه کمال و جمال و حشمت و مرتبت در کوی تواضع چنان بود که در عالم بندگی و در حالت افکندگی بر خرکی مختصر نشستی و اگر غلامی او را بخواندی اجابت کردی روز قریظه و نضیر بر خرکی نشسته بود افسار آن از لیف و بر وی پالانی نهاده از لیف عجب کاری است گاه مرکب وی براق بهشتی بران صفت گاه مرکب وی خرکی مختصر برین حالت آری مرکب مختلف بود اما در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عز نبوتش غبار مذلت نبود

قل أ إنکم لتکفرون بالذی خلق الأرض فی یومین الآیة هر که اعتقاد کرد که آفریدگار جهان و جهانیان خداست که یگانه و یکتاست و در کمال قدرت بی همتاست و داند که بشریت محل عجز و سرمایه ضعف است دامن از مخلوقات باز برد و دل از معلومات و مرسومات برگیرد و کار خود بکلیت تفویض با رب الارباب کند علایق و خلایق بگذاشته و روی بدرگاه الله نهاده و حکم او را منقاد بوده و فرمان او را گردن نهاده و زبان اعتراض بریده زیرا که مخلوق را بر خالق روی اعتراض نیست وز حکم او زهره اعراض نیست آن عزیزی را پرسیدند که ما العبودیة بندگی چیست

قال الاعراض عن الاعتراض اعتراض در باقی کردن و قضا را برضا پیش آمدن و زهر حکم مر را بدندان تسلیم خاییدن قال الله تعالی و أمرنا لنسلم لرب العالمین

و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها الجبال الرواسی اوتاد الارض فی الصورة و الاولیاء اوتاد الارض فی الحقیقة ببرکاتهم یأتی المطر من السماء و النبات من الارض و بدعایهم یندفع البلاء عن الخلق کوه ها اوتاد زمین است از روی صورت و اولیای خدا اوتاد زمین اند از روی حقیقت در جبال شامخات بسته نظام کار عالم و استقامت احوال و اسباب خلق از روی معنی در دعوات و برکات ایشان بسته بتن با خلق حاضراند اما بدل از خلق غایب اند و با حق حاضر خلق ایشان را حاضر میدانند و ایشان از خلق غایب اند و با حق حاضر

بو یزید بسطامی گفت چهل سال است تا من با خلق سخن نگفته ام هر چه گفته ام با حق گفته ام هر چه شنیده ام از حق شنیده ام ازینجا مصطفی گفت علیه السلام ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی او صلوات الله علیه بشخص با خلق بود گزاردن شریعت را و بسط ملت را و بسر با حق بود غلبات محبت را و دوام مشاهدت را محب از محبوب جدا نگردد چون محبت غلبه گیرد

استاد بو علی دقاق گفت قدس الله روحه لیس للجنة شغل معنا و لا للنار سبیل الینا لانه لیس فی قلبنا الا السرور بربنا بهشت را با ما شغلی نیست و دوزخ را با ما کاری نه زیرا که در دل ما جز شادی ببقاء حق نیست

هر چه جز یار دام او بشکن ...

میبدی
 
۳۰۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۱- سورة المصابیح- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله و قیضنا لهم قرناء الآیة اذا اراد الله بعبد خیرا قیض له قرناء خیر یعینونه علی الطاعة و یدعونه الیها و اذا اراد الله بعبد سوءا قیض له اخدان سوء یحملونه علی المخالفات و یدعونه الیها قرین بد شیطان است که نقاب تلبیس بربسته و در باطن بنده روش خود را راه یافته و بروی مسلط گشته تا بدوام وسوسه او را در مخالفات می کشد و سیآت اعمال بر وی می آراید و بنده را از راه هدی و طریق صواب بر میگرداند همانست که جای دیگر فرمود و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدهم عن السبیل و از شیطان صعب تر قرین بد مر بنده را نفس اوست زیرا که شیطان اگرچه خصم است و قرین بد در مؤمن طمع ایمان نکند از وی طمع معصیت دارد اما نفس مر بنده را بکفر کشد و از وی طمع کفر دارد به داود علیه السلام وحی آمد که عاد نفسک یا داود فقد عزمت علی معاداتک کارزار نفس خویش را کمربند که او کار زار ترا کمر بست این معادات آنست که مصطفی علیه السلام فرمود رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر

جهاد نفس از جهاد دشمن بزرگتر گفت و صعب تر زیرا که دشمن بشمشیر از خود دور توان کرد و نفس را از خویشتن دور کردن روی نیست و از شروی ایمن بودن روی نیست با هر دشمنی اگر بسازی از شروی ایمن گردی و با نفس اگر بسازی هلاک شوی

پیر بو علی دقاق را در نفس بازپسین پرسیدند که خویشتن را چگونه می بینی گفت چنان می بینم که اگر پنجاه ساله عمر مرا بر طبقی نهند و گرد هفت آسمان و هفت زمین بگردانند مرا از هیچ ملک مقرب در آسمان شرم نباید داشت و از هیچ آفریده ای در زمین حلالی نباید خواست این مرد بدین صفت که شنیدی بوقت نزع کوزه ای آب پیش وی داشتند گفتند در حرارت جان دادن جگر را تبریدی بده گفت هنگام آن نیست که این دشمن اصلی را و این نفس ناکس را شربتی سازم نباید که چون فوت یابد دمار از من برآرد و فی الخبر من مقت نفسه فی ذات الله امنه الله من عذاب یوم القیمة

قوله إن الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا اشارت است بتوحید اقرار ثم استقاموا اشارت است بتوحید معرفت توحید اقرار عامه مؤمنان راست توحید معرفت عارفان و صدیقان راست توحید اقرار آنست که الله را یکتا گویی توحید معرفت آنست که الله را یکتا باشی بو یزید بسطامی وقتی بر مقام علم ایستاده بود از توحید اقرار نشان میداد مریدی گفت ای شیخ خدای را شناسی گفت در کل عالم خود کسی باشد که خدای را نشناسد یا نداند وقتی دیگر غریق بحر توحید معرفت بود حریق نار محبت بود او را گفتند خدای را شناسی گفت من که باشم که او را شناسم و در کل عالم خود کسی باشد که او را شناسد

در عشق تو من که ام که در منزل من

از وصل رخت گلی دمد بر گل من

توحید معرفت که عبارت از ان استقامت آمد آنست که در تصدیق بنهایت تحقیق رسد و در حدایق حقایق ایمان بقدم صدق و یقین بخرامد و بر جاده صراط مستقیم قدم ثابت دارد قلاده تجرید بر جید تفرید بندد شراب محبت از دست ساقی صدق بکشد در باغ لطایف گل معارف ببوید عالم علوی و سفلی را بر هم زند بزبان بی خودی گوید

آدم علم عشق درین عالم زد ...

... پیر طریقت گفت صحبت با حق دو حرف است اجابت و استقامت اجابت عهد است و استقامت وفا اجابت شریعت است و استقامت حقیقت است درک شریعت هزار سال بساعتی در توان یافت و درک حقیقت ساعتی بهزار سال در نتوان یافت

تتنزل علیهم الملایکة ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة این عزیزان که براه استقامت رفتند و در میدان تسلیم گوی توحید بپایان بردند ایشان را بوقت نزع خلعت کرامت پوشانند فرشتگان از آسمان فرو آیند و ایشان را بشارت دهند که لا تخافوا من عزل الولایة و لا تحزنوا علی ما اسلفتم من الجنایة و ابشروا بحسن العنایة فی البدایة مترسید که شما را از عزل ولایت محبت بیم نیست اندوه مدارید که شما را بر جنایت مؤاخذت نیست شاد باشید که جز عنایت ازلی شما را بدرقه و همراه نیست لا تخافوا فطال ما کنتم من الخایفین و لا تحزنوا فقد کنتم من العارفین و ابشروا بالجنة فلنعم اجر العاملین مترسید ای خایفان که روز ترس بسر آمد اندوه مبرید ای عارفان که وقت راحت در آمد شاد باشید و بنازید در بهشت که از دوست بشادی پیغام و خبر آمد

ای جوانمرد نگر تا گمان نبری که فردا چون مستقیمان راه دین و مشتاقان درگاه رب العالمین و مستغرقان بحر یقین بمشاهده ذو الجلال رسند ذره ای از شوق ایشان کم گردد در جگر ماهی تبشی است که اگر همه بحار عالم جمع کنی ذره ای از تبش او کم نشود ایشان امروز در عین شوق اند و فردا در عین ذوق هم بر سر سوز شوق ...

... چه ضرر از معصیت ایشان چون عفو و مغفرت ما بود ایشان برداشته لطف ازل اند و نواخته فضل ابد و الزلل لا یزاحم الازل

بو یزید بسطامی قدس الله روحه در راهی میرفت آواز جمعی بگوش وی رسید خواست که آن حال باز داند فراز رسید کودکی دید در لژن سیاه افتاده و خلقی بنظاره ایستاده همی ناگاه ما در آن کودک از گوشه ای در دوید و خود را در میان لژن افکند و آن کودک را بر گرفت و برفت بو یزید چون آن بدید وقتش خوش گشت نعره ای بزد ایستاده و میگفت شفقت بیامد آلایش ببرد محبت بیامد معصیت ببرد عنایت بیامد جنایت ببرد

العذر عندی لک مبسوط ...

... و من أحسن قولا ممن دعا إلی الله الآیة سخن در فضیلت و آداب مؤذنان لختی رفت در سورة المایده اینجا نیز طرفی بگوییم حق جل جلاله و تقدست أسماؤه با مؤذنان امت احمد پنج کرامت کرده حسن الثناء و کمال العطاء و مقارنة الشهداء و مرافقة الانبیاء و الخلاص من دار الشقاء

کرامت اول ثنای جمیل است و پسند خداوند کریم که در حق مؤذن میگوید و من أحسن قولا ممن دعا إلی الله کدام سخن است نیکوتر و زیباتر از سخن آن کس که بندگان را بر نماز میخواند و بر حضرت راز فان المصلی یناجی ربه احسن بر لفظ مبالغت گفت همچنانک تعظیم قرآن را گفت الله نزل أحسن الحدیث قرآن احسن الآیات است و بانگ نماز احسن الکلمات در بانگ نماز هم تکبیر است و هم توحید هم تعظیم و هم تمجید هم اثبات وحدانیت خداوند اعلی هم اثبات نبوت محمد مصطفی ص و فی الخبر من کثرت ذنوبه فلیؤذن بالاسحار هر که گناهان بسیار دارد تا بوقت سحر بانگ نماز گوید عمر خطاب گفت یا رسول الله این وقت سحر را باین معنی چه خاصیت است فرمود و الذی بعث بالحق محمدا ان النصاری ضربت نواقیسها فی ادبارها فیثقل العرش علی مناکب حملة العرش فیتوقعون المؤذنون من امتی فاذا قال المؤذن الله اکبر الله اکبر خف العرش علی مناکب حملة العرش

و اما کمال العطاء فما روی ان النبی ص قال المؤذنون أمناء المؤمنین علی صلوتهم و صیامهم و دمایهم لا یسیلون الله تعالی شییا الا اعطاهم و لا یشفعون لشی ء الا شفعوا فیه ...

میبدی
 
۳۰۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی الله لطیف بعباده الله باریک دانست ببندگان خویش یرزق من یشاء روزی میدهد او را که خواهد و هو القوی العزیز ۱۹ و اوست با نیروی بی همتا

من کان یرید حرث الآخرة هر که بر آن جهان میخواهد و پاداش آن را نزد له فی حرثه ما خود بر آن جهان فرا فزاییم و من کان یرید حرث الدنیا و هر که بر این جهان را کشت کند و پاداش این جهان را کوشد نؤته منها بدهیم او را از آن چیز و ما له فی الآخرة من نصیب ۲۰ و او را در آن جهان بهره ای نه

أم لهم شرکاء ایشان را انباز انست با خدای شرعوا لهم من الدین که ایشان را می راهی نهند از دین ما لم یأذن به الله که الله و دستوری نداد و لو لا کلمة الفصل و اگر نه سخن راست و درست لقضی بینهم میان تو با ایشان کاری برگزارده آمدید و إن الظالمین لهم عذاب ألیم ۲۱ و ستمکاران ناگرویدگان را عذابی است دردناک

تری الظالمین مشفقین ستمکاران را می بینی ترسان و هراسان مما کسبوا از کرد بد خویش که میکردند و هو واقع بهم و آن بایشان بودنی است و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ایشان که بگرویدند و کارهای نیک کردند فی روضات الجنات در مرغزارهای بهشتهایند لهم ما یشاؤن عند ربهم ایشانراست هر چه ایشان خواهند بنزدیک خداوند ایشان ذلک هو الفضل الکبیر ۲۲ آنست فضل بزرگوار

ذلک الذی یبشر الله عباده این آنست که می بشارت دهد الله بندگان خویش را الذین آمنوا و عملوا الصالحات ایشان که بگرویدند و کردارهای نیک کردند قل لا أسیلکم علیه أجرا گوی نمیخواهم از شما بر این هیچ مزدی إلا المودة فی القربی لکن بدوست داشتن که نزدیکی جوید و من یقترف حسنة و هر که یک نیکی کند نزد له فیها حسنا ما درافزاییم او را در آن نیکویی إن الله غفور شکور ۲۳ الله بزرگ آمرز است خردپذیر

أم یقولون افتری علی الله کذبا میگویند که دروغی ساخت بر خدا

فإن یشإ الله یختم علی قلبک اگر الله خواهد مهر بر دل تو نهد و یمح الله الباطل و خود بخویشتن باطل و کژی از دلها بسترد و یحق الحق و راستی پیدا کند و باز نماید که راست است بکلماته بسخنان خویش إنه علیم بذات الصدور ۲۴ که او دانا است بهر چه در دلها است و هو الذی یقبل التوبة عن عباده اوست که می پذیرد بازگشت از بندگان و یعفوا عن السییات و می فرا گذارد بدیهای ایشان و یعلم ما تفعلون ۲۵ و میداند آنچه بندگان خواهند کرد

و یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات و پاسخ میکند ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند و یزیدهم من فضله ناخواسته ایشان را میافزاید و الکافرون لهم عذاب شدید ۲۶ و ناگرویدگان را عذابی است سخت

و لو بسط الله الرزق لعباده و اگر الله روزی بر بندگان خویش فراخ بگسترانیدی لبغوا فی الأرض ایشان نافرمان و شدندی در زمین و لکن ینزل بقدر ما یشاء لکن می فروفرستد روزی باندازه و آنچه خواهد

إنه بعباده خبیر بصیر ۲۷ او به بندگان خویش دانا است و بینا

و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا و اوست که میفرستد باران پس انک خلق نومید شدند و ینشر رحمته و بخشایش خویش می پراکند و هو الولی الحمید ۲۸ و اوست آن خداوند یاری ده ستوده

و من آیاته خلق السماوات و الأرض و از نشانهای اوست آفرینش آسمانها و زمینها و ما بث فیهما من دابة و آنچه در آن هر دو بپراکند از جنبنده و هو علی جمعهم و او بر هم فرا آوردن ایشان إذا یشاء قدیر ۲۹ هر گه که خواهد توانا است

و ما أصابکم من مصیبة و هر چه بشما رسد از رسیدنی فبما کسبت أیدیکم بدان بکرد دو دست شما است و یعفوا عن کثیر ۳۰ و فراوانست که می فرو گذارد ...

میبدی
 
۳۰۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

... تری الظالمین المشرکین یوم القیمة مشفقین ای وجلین مما کسبوا و هو واقع بهم ای جزاء کسبهم واقع بهم لا محیص لهم عنه و الذین آمنوا و عملوا الصالحات فی روضات الجنات الروضات و الروض جمع الروضة و الریاض جمع الروض جمع الجمع و هی الاماکن المعشبة المونقة ذات الریاحین و الزهر لهم ما یشاؤن عند ربهم ای لهم ما یتمنون و یشتهون فی الجنة ذلک ای اعطاء هذه الاشیاء هو الفضل الکبیر النعیم الدایم علی القلیل من العمل

ذلک ای الفضل الکبیر هو الذی یبشر الله عباده الذین آمنوا و عملوا الصالحات ای هو لهم خاصة فانهم اهله قرأ ابو عمرو و ابن کثیر یبشر بفتح الیاء و ضم الشین مخففا و التخفیف و التشدید فی المعنی واحد قل لا أسیلکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی ابن عباس گفت این آیه بمدینه فرو آمد و سبب نزول آن بود که چون رسول خدا ص هجرت کرد بمدینه انصار آمدند و گفتند انک ابن اختنا و قد هدانا الله علی یدیک و تنوبک نوایب و حقوق و لیس لک عندها سعة فرأینا ان نجمع لک من اموالنا شطرا فنأتیک به و تستعین علی ما ینوبک

انصار گفتند یا رسول الله تو خواهرزاده مایی و رب العالمین بوسیلت رسالت و نبوت تو ما را هدایت داد و بمکان تو ما باسلام گرامی و عزیز گشتیم و حق تو بر ما واجب گشت و دانیم که ترا دستگاهی نیست و مالی نداری که حقها بدان بگذاری و آفتها بدان دفع کنی اگر صواب بینی تا ما شطری از مال خویش جدا کنیم و بر تو آریم و بعضی شغلهای تو کفایت کنیم ...

... و در سورة الشعراء حکایت از جماعتی پیغامبران کرد که گفتند و ما أسیلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین آن گه گفت إلا المودة فی القربی این استثناء منقطع است و متصل نیست و مودت از سخن اول مستثنی نیست و معنی آنست که لا أسیلکم علیه أجرا لکن ودونی فی القربی

اکنون معنی این سخن بر سه وجه گفته اند یکی آنست که آمرکم ان تودوا اقاربی و اهل بیتی مزد نمیخواهم لکن شما را میفرمایم که خویشان مرا و اهل بیت مرا دوست دارید ابن عباس گفت آن روز که این آیت فرو آمد گفتند یا رسول الله من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم قال علی ع و فاطمه و ابناهما و فیهم نزل إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت

و عن علی ابن ابی طالب قال شکوت الی رسول الله ص حسد الناس لی فقال اما ترضی ان تکون رابع اربعة اول من یدخل الجنة انا و انت و الحسن و الحسین ع و ازواجنا عن ایماننا و شمایلنا و ذریتنا خلف ازواجنا و شیعتنا من وراینا

و عن زید بن ارقم عن النبی قال انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتی اذکرکم الله فی اهل بیتی قیل لزید بن ارقم من اهل بیته قال هم آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و قال رسول الله لعباس بن عبد المطلب و الذی بعثنی بالحق لا یؤمنون حتی یحبوکم لی و قیل هم الذین تحرم علیهم الصدقة من اقاربه و یقسم فیهم الخمس و هم بنو هاشم و بنو المطلب الذین لم یفترقوا فی جاهلیة و لا فی اسلام

وجه دوم در معنی آیت قول حسن بصری است ای لا أسیلکم علیه أجرا لکن آمرکم بموده التقرب الی الله عز و جل و التودد الیه بالطاعة و العمل الصالح مزد نمی خواهم لکن میفرمایم شما را بدوست داشتن هر کس که نزدیکی جوید بالله بطاعت و عمل نیکو و بر وفق این قول هر کس که الله را فرمان بردار است و تقرب را بوی نیکوکار است واجب است بر تو که او را دوست داری و مودت وی فریضه دانی ...

... مزد نمی خواهم لکن شما را می فرمایم که اگر مرا برسالت استوار نمی دارید و دعوت مرا اجابت نمیکنید باری بحکم قرابت که میان من و شماست مرا مرنجانید و مرا دوست دارید و رحم پیوندید

قال ابن عباس لم یکن بطن من بطون قریش الا کان للنبی ص فیهم قرابة و قیل العرب کلا ولدته و قال بعض المفسرین کان المشرکون یؤذون رسول الله ص فانزل الله هذه الآیة فامرهم فیها بمودة رسول الله ص و صلة رحمه فلما هاجر الی المدینه و آواه الانصار و نصروه احب الله عز و جل ان یلحقه باخوانه من الانبیاء علیهم السلام حیث قالوا و ما أسیلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین فانزل الله قل ما أسیلکم علیه من أجر و ما أنا من المتکلفین

فصارت منسوخة بهذه الایة و هذا القول غیر مرضی لان مودة النبی ص و کف الاذی عنه و مودة اقاربه و التقرب الی الله بالطاعة و العمل الصالح من فرایض الدین فلا یجوز نسخ شی ء منها و المعنی الصحیح فی الآیة ما ذکرناه من اقاویل السلف و الله اعلم

و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا الاقتراف الاکتساب و الاعتمال ای من یکتسب طاعة نزد له فیها من الثواب حسنا بالتضعیف و قیل معناه یثبت علی القلیل من الطاعة الکثیر من الثواب إن الله غفور لمن اذنب شکور لمن اطاع و قیل غفور لذنوب آل رسول الله شکور لحسناتهم

أم یقولون ای بل یقولون یعنی کفار مکه افتری علی الله کذبا فإن یشإ الله یختم علی قلبک قال مجاهد یربط علی قلبک بالصبر علی اذاهم فلا یدخل قلبک حزن و لا ضیق معنی آنست که کفار مکه میگویند که تو بر الله دروغ میسازی و این قرآن از بر خود می نهی و گر الله خواهد دل تو بربطه صبر ببندد تا بر اذای ایشان صبر کنی و بر آنچه ایشان میگویند در دل تو تنگی و اندوهی نیاید

آن گه بر سبیل ابتدا گفت و یمح الله الباطل ای ان ما یقولونه باطل یمحه الله آنچه ایشان میگویند باطل است و الله آن را محو کند و یحق الحق بکلماته ای یظهر الحق و یثبته بما انزل من کتابه و ینصر دینه بوعده و قیل فإن یشإ الله یختم علی قلبک و یمح الله الباطل تم الکلام هاهنا و هذا کالوعید للرسول ص و المراد به جواب الذین قالوا افتری علی الله کذبا فخرج الجواب مخرج الاستغناء و المعنی فان یشأ الله یمسک ما اوحی الیک و یمح بنفسه الکفر من قلوب العابد بلا واسطة و لا سفارة این سخن هر چند که ظاهر آن وعید رسول ص می نماید اما جواب مشرکان است که میگفتند افتری علی الله کذبا و در این جواب بی نیازی خود جل جلاله پیدا میکنند یعنی که ما را حاجت بواسطه و سفارت نیست اگر خواهیم مهر بر دل تو نهیم و قرآن که بتو دادیم از دل تو ببریم تا فراموش کنی و بخودی خود باطل و کفر از دلها بستریم یعنی شما که کافران اید چرا می گویید که محمد ص بر الله دروغ میسازد وی دروغ بر ما نمی سازد که اگر سازد با وی این کنیم که گفتیم

قوله و یمح حذف الواو منه لا للجزم و انما کتب فی المصحف علی اللفظ کما کتب قوله سندع الزبانیة و یدع الإنسان محذوف الواو ثم قال إنه علیم بذات الصدور ای بضمایر القلوب فلو علم من قلبه انه هم بالافتراء لعاجله بالعقوبة فکیف اذا نطق به و صرح ...

... و قیل حقیقة التوبة ترک المعاصی نیة و فعلا و الاقبال علی الطاعة نیة و فعلا

و عن انس بن مالک قال قال رسول الله الله اشد فرحا بتوبة عبده حین یتوب الیه من احدکم کان راحلته بارض فلاة فانفلتت و علیها طعامه و شرابه فایس منها فاتی شجرة فاضطجع فی ظلها قد ییس من راحلته فبینما هو کذلک اذ بها قایمة عنده فأخذ بخطامها ثم قال من شدة الفرح انت عبدی و انا ربک اخطا من شدة الفرح و فی روایة ابی هریره الله افرح بتوبة عبده من العقیم الوالد و من الظمآن الوارد فمن تاب الی الله توبة نصوحا انسی الله حفظته و بقاع الارض خطایاه و ذنوبه قرأ حمزة و الکسایی و حفص و یعلم ما تفعلون بالتاء و هو خطاب للمشرکین و الباقون بالیای لانه بین خبرین عن قوم فقال قبله عن عباده و بعده و یزیدهم من فضله

و یستجیب الذین آمنوا ای یجیب الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات اذا دعوه کقوله ادعونی أستجب لکم أجیب دعوة الداع إذا دعان و قال ابن عباس معناه یثیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات علی اعمالهم و یزیدهم من فضله سوی ثواب اعمالهم تفضلا منه و فی روایة ابی صالح عن ابن عباس قال و یستجیب الذین آمنوا ای یشفعهم فی اخوانهم و یزیدهم من فضله یشفعهم فی اخوان اخوانهم

و فی الخبر عن رسول الله ص و یزیدهم من فضله الشفاعة لمن وجبت له النار و قیل الذین آمنوا فی موضع الرفع و هو استجابة العبید لربهم کقوله فلیستجیبوا لی و یزیدهم من فضله ای یزید الله لهم الهدی من فضله کقوله یزید الله الذین اهتدوا هدی و الکافرون لهم عذاب شدید

فی الآخرة معنی هر دو آیه آنست که الله تعالی توبه بندگان بپذیرد هر گه که باخلاص و صدق بوی باز گردند و توبه ایشان نصوح باشد و گناهان گذشته ایشان همه بیامرزد هر چند که میداند که ایشان پس از توبه گناه کنند توبه ایشان رد نکند و از عفو خود فراپس نیاید و خواندن ایشان مر او را جل جلاله اجابت کند و کردار نیک ایشان را ثواب دهد و بفضل خود زیادتی بر سر نهد این کرامت و نواخت الله است مؤمنانرا هم در دنیا و هم در آخرت و کافران را عذاب سخت است در دنیا و در آخرت

و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الأرض ای لو جعلهم الله اغنیاء لطغوا و بغوا بعضهم علی بعض قال ابن عباس بغیهم طلبهم منزلة بعد منزلة و مرکبا بعد مرکب و ملبسا بعد ملبس و قیل معناه لتراموا الی افساد الارض بان لا یحتاج بعضهم الی بعض فلا یتعاونوا قال شقیق بن ابراهیم معنی الآیة لو رزق الله العباد من غیر کسب و تفرغوا عن المعاش و الکسب لطغوا و بغوا و سعوا فی الارض فسادا و لکن شغلهم بالکسب و المعاش رحمة منه و امتنانا و لکن ینزل بقدر ما یشاء یوصل الرزق الی من یشاء کما یشاء بالقدر الذی یعلم مصلحته فیه

گفته اند این آیه در شأن قومی از عرب فرو آمد که بوقت خصب و فراخی نعمت با محاربت و معادات یکدیگر میپرداختند و مال یکدیگر بغارت میبردند و در زمین تباه کاری میکردند و بوقت قحط و جدوبت با انتجاع و تجارت و طلب رزق میپرداختند ...

... نبتت عداوتهم مع البقل

خباب ارت گفت این آیه در شأن ما فرو آمد جمع اصحاب صفه که بر اموال بنی قریظه و نضیر و بنی قینقاع ما را نظر آمد آن مواشی ایشان دیدیم فراوان و عروض تجارت و نعمت بی کران آرزوی آن در دل ما تحرک کرد و رب العالمین باین آیه ما را از سر آن تمنی فرا داشت و سکینه قناعت بدل ما فرو آورد

مصطفی ص گفت اخوف ما اخاف علی امتی زهرة الدنیا و کثرتها

و قال بعض الحکماء ان من العصمة ان لا تجد و قال مقاتل ینزل بقدر ما یشاء فیجعل واحدا فقیرا و آخر غنیا إنه بعباده خبیر بصیر

روی انس بن مالک عن النبی ص عن جبرییل عن الله عز و جل انه قال من اهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربة و انی لاسرع شی ء الی نصرة اولیایی انی لا غضب لهم کما یغضب اللیث الحرد و ما تقرب الی عبدی المؤمن بمثل اداء ما افترضت علیه و ما زال عبدی المؤمن یتقرب الی بالنوافل حتی احبه فاذا احببته کنت له سمعا و بصرا و یدا و مؤیدا ان دعانی اجبته و ان سألنی اعطیته و ما ترددت فی شی ء انا فاعله ترددی فی قبض روح عبدی المؤمن یکره الموت و اکره مسایته و لا بدله منه و ان من عبادی المؤمنین لمن یسألنی الباب من العبادة فاکفه عنه ان لا یدخله عجب فیفسده ذلک و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الغنی و لو افقرته لا فسده ذلک و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک

و ان من عبادی المؤمنین لمن لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک ...

... و قال الحسن لما نزلت هذه الایة قال رسول الله ص و الذی نفسی بیده ما من خدش عود و لا عثرة قدم و لا اختلاج عرق الا بذنب و ما یعفو الله عنه اکثر

و قال علی بن ابی طالب ع الا اخبرکم بافضل آیة فی کتاب الله حدثنا بها رسول الله ص ما أصابکم من مصیبة فبما کسبت أیدیکم و یعفوا عن کثیر قال و سافسرها لک یا علی ما أصابکم من مرض او عقوبة او بلاء فی الدنیا فبما کسبت أیدیکم و الله عز و جل اکرم من ان یثنی علیهم العقوبة فی الآخرة و ما عفا الله عنه فی الدنیا فالله احلم من ان یعود بعد عفوه و قال عکرمة ما من نکبة اصابت عبدا فما فوقها الا بذنب لم یکن الله لیغفر له الا بها او درجة لم یکن الله لیبلغه الا بها

و عن انس بن مالک عن رسول الله ص قال اذا اراد الله بعبده الخیر عجل له العقوبة فی الدنیا و اذا اراد بعبده الشر امسک علیه بذنبه حتی یوافی به یوم القیمة

و ما أنتم بمعجزین فی الأرض ای و ما انتم بفایتین هربا فی الارض قال اهل اللغة اعجزته ای صیرته عاجزا و عجزته فته و سبقته یعنی اذا اراد الله العقوبة بکم فلا تفوتونه حیثما کنتم و لا تسبقونه و ما لکم من دون الله من ولی یحفظکم و لا نصیر یدفع عنکم العذاب اذا حل بکم ...

میبدی
 
۳۰۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی عز و جل الله لطیف بعباده الله لطیف است به بندگان رفیق است و مهربان بر ایشان لطف وی بود که ترا توفیق داد تا او را پرستیدی توفیق کرد تا از او خواستی دل معدن نور کرد تا نادیده دوست داشتی و نادریافته بشناختی

لطف وی بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عطاء غیر مجذوذ

لطف وی بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فاتقوا الله ما استطعتم

لطف وی بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که التایبون العابدون الی آخر

لطف وی بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أنه من عمل منکم سوءا بجهالة بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إلا من شهد بالحق و هم یعلمون

بوقت تقصیر ضعیف خواند تا تقصیرت محو کند و خلق الإنسان ضعیفا

آن درویش گوید از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز الهی تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندی و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندی کریم و لطیف از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا سزای بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت دامن از کونین درچیند بساط هوس در نوردد کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد دیده از نظر اغیار بردوزد خرمن اطماع بخلق بسوزد با دلی بی غبار و سینه ای بی بار منتظر الطاف و مبار الهی بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وی میسازد و دل وی در مهد عهد مینوازد الله لطیف بعباده خدای را جل جلاله هم لطف است و هم مهر بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند بقهر او کلیساها و بت کده ها برآورند

توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود

مسکین آدمی بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز یا مقدمه لشکر عدل او را بپای فرو گیرد زار و خوار

ای درویش مبادا که لباس عاریتی داری و نمیدانی مبادا که عمر میگذاری زیر مکر نهانی آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی

ای بسا پیر مناجاتی که بر ظاهر اسلام عمری بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدی در سرانجام کار خویش بسته بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود روز امیدش تاریک شود

و بدا لهم من الله ما لم یکونوا یحتسبون مؤذنی بود چندین سال بانگ نماز گفته روزی بر مناره برفت دیده وی بر زنی ترسا افتاد در کار آن زن برفت چون از مناره فرود آمد هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد بدر سرای آن زن ترسا شد قصه با وی بگفت آن زن گفت اگر دعوی راست است و در عشق صادقی موافقت شرط است زنار ترسایی بر میان باید بست آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایی بربست

بیم است که از عشق تو رسوا گردم

دفتر بنهم گرد چلیپا گردم

گر تو ز پی رهی مسلمان نشوی ...

... آن بیچاره خمر باز خورد چون مست گشت قصد آن زن کرد زن بگریخت و در خانه ای شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتی خویش را در آن خانه افکند خذلان ازلی تاختن آورد از بام درافتاد و بر ترسایی هلاک شد

چندین سال مؤذنی کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایی هلاک شده و بمقصود نارسید و هو الذی یقبل التوبة عن عباده او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد ناله صلحجویان نیوشد عیب عذرخواهان پوشد

اگر بتقدیر بنده ای صد سال معصیت کند آنکه گوید تبت الله گوید قبلت عبدی حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت تو حرفت خود رها نکنی من صفت خود کی رها کنم عبدی تا من توبه ندادم تو توبه نکردی تا نخواندم نیامدی توبه دادن از من توبه پذیرفتن بر من

ثم تاب علیهم لیتوبوا توبه کردن تو به ندم توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا توبه دادن من بعطا توبه کردن تو بسؤال توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت توبه دادن من باجابت

خبر درست است از مصطفی ص که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند بسیاری از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند تا رب العزه خلقی نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد اگر روا باشد از روی کرم که خلقی آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد اولی تر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد آمده را کی راند

در خبر است که روز قیامت بنده ای را بدوزخ میبرند مصطفی ص ببیند فرماید یا رب امتی امتی خطاب آید که یا محمد تو ندانی که وی چه کرد لختی از جفاهای آن بنده با وی بگویند مصطفی ص گوید سحقا سحقا

دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک چنانستی که رب العزه فرمودی بنده من او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهای تو از تو بیزار گشت تا بدانی که جز حلم من نکشد بار جفاء ترا جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو

و یستجیب الذین آمنوا و عملوا الصالحات و یزیدهم من فضله این زیادت بقول مفسران اهل سنت دیدار خداوند است جل جلاله

هم چنان که جای دیگر گفت للذین أحسنوا الحسنی و زیادة و بنده که بدیدار الله رسد بفضل الله میرسد نه بطاعت خود چنان که فرمود و یزیدهم من فضله فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضای جمال خود کند نه بتقاضای بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید عجب کاریست از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلی بر تجلی اقتضا میکند

هر چند نهفت است بپرده در هموار ...

... و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضای جمال او بود خبر صحیح است که اذا دخل اهل الجنة نودوا یا اهل الجنة ان لکم عند الله موعدا یرید ان ینجزکموه الحدیث

چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند ندا آید که ای دوستان حق شما را بنزدیک خداوند وعده ایست حاضر آیید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد ایشان گویند آن چه وعده ایست حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود فکیف که آن وعده خود عین صدق باشد و گفته مخلوقی است در حق مخلوقی امطلینی و سوفی و عدینی و لا تفی بهشتیان گویند آن وعده موعود چیست و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانی آورند

این چنانست که شافعی را گفتند عاقل کیست گفت الفطن المتغافل دانایی که خود را بنادانی آورد قال فیکشف الحجاب فینظرون الیه حق جل جلاله حجاب از دیده ها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریایه و عظم شأنه و هو الذی ینزل الغیث من بعد ما قنطوا الاشارة من هذه الایة ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل علی سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا

ان راعنی منک الصدود ...

... پیر طریقت گفت چون نیک ماند آخر این کار باول این کار راه بدوست حلقه ایست از او درآید و هم باو باز گردد اول این کار ببهار ماند و بشکوفه مرد در او خوش بود و تازه و پرروح پس از آن نشیبها و فرازها بیند ناکامیها و تفرقها پیش آید که در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت

بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم چه سازم جز زآنکه می سوزم تا از این افتادگی برخیزم آن گه چه بود

ینزل الغیث من بعد ما قنطوا ابر جود باران وجود ریزد سحاب افضال در اقبال فشاند گل وصال در باغ نوال شگفته گردد آخر کار باول باز شود

بنده از سر ناز و دلال گوید بر خبر همی رفتم جویان یقین ترس مایه و امید قرین مقصود از من نهان و من کوشنده دین ناگاه برق تجلی تافت از کمین از ظن چنان بیند وز دوست چنین

میبدی
 
۳۰۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۲- سورة الشورى - مکیه » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فما أوتیتم من شی ء فمتاع الحیاة الدنیا و ما عند الله خیر و أبقی الایة مفهوم آیت آنست که ایمان راست و توکل درست کسی را بود که در جمله احوال اعتماد بر ضمان الله کند و نظام کار و راستی حال خود از عنایت و رعایت الله جوید نه از دنیا و متاع دنیا که این دنیا پلی گذشتنی است و بساطی در نوشتنی و منزلی که بناکام می بباید گذاشت و عمر عزیز سرمایه ای که بی مراد می درباید باخت پس سزای بنده آنست که از این آلایش دنیا کرانه گیرد و روی بآرایش دین نهد تا فردا داغ خسار برخسار خود نبیند و در هاویه حرمان و خسران نیفتد

و فی الخبر من جعل الهموم هما واحدا کفاه الله کل هم و من تشعبت به الهموم لم یال الله فی ای واد اهلکه ...

... شبلی سه سال در آن سردابه آب حسرت از دیدگان همی ریخت و بر روزگار گذشته دریغ و تحسر همی خورد و زینهار همی خواست بعد از سه سال سکری در وی پدید آمد همچون مستان واله و سرگردان از آن سردابه بیرون آمد کاردی بدست گرفت و در بغداد همی گشت و همی گفت بجلال قدر حق که هر که نام دوست برد باین کارد سرش از تن جدا کنم آن خبر به جنید رسید جنید گفت او را شربتی داده اند و مست گشته از مستی و بیخودی میگوید چون با خود آید ساکن شود یک سال در آن مقامش بداشتند چون از آن مقام درگذشت دامن خویش پر از شکر کرد و بگرد محلها میگشت و میگفت هر که بگوید الله دهانش پر از شکر کنم پس عشق وی روی در خرابی نهاد پیوسته در همه اوقات همی گفت الله الله تا روزی که جنید گفت یا با بکر اگر دوست غایب است این غیبت کردن چراست و اگر حاضر است این گستاخی و ترک ادبی از کجاست سخن جنید او را ساکن کرد پس جنید بفرمود تا او را بحمام بردند و موی چند ساله از سر وی فرو کردند آن گه دست وی گرفت و بمسجد شونیزیه برد هشتاد و اند کس از این جوانمردان طریقت و سلاطین حقیقت حاضر بودند بو الحسین نوری و بو علی رودباری و سمنون محب و رویم بغدادی و جعفر خلدی و امثال ایشان

جنید گفت ای اصحاب و مشایخ هر چه پیر ما سری سقطی قدس سره از ریاضت و مجاهدت از ما بدید ما از این کودک بدیدیم اگر اجازت فرمایید تا لباس بگرداند باشد که برکات این لباس او را بر استقامت دین بدارد و اگر حق این لباس فرو نهد لباس خود از وی داد خود بستاند

جنید بر پای خاست و مرقع از سر خود برکشید و در گردن شبلی افکند

ای جوانمرد گوهر وصال او نه چیزیست که بدست هر دون همتی رسد دری است که جز در صندوق صدق صدیقان نیابند عبهریست که جز در باغ راز و ناز دوستان نبینند کسی را که این دولت در راه بود اگر بهزار کوی فرو شود آخر هر کوی بخود بربسته بیند تا قبله وی یکی گردد و مقصد وی یکی شود یک دل و یک همت بود کار از یک جای و حکم از یک در بیند و الیه الاشارة بقوله ألا إلی الله تصیر الأمور منه الابتداء و الیه الانتهاء قال الله تعالی و أن إلی ربک المنتهی و الله خیر و أبقی

میبدی
 
۳۰۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۲ - النوبة الثالثة

 

... تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم

فرمان آمد که ای جبرییل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت بر نه یتیم بو طالب را بحضرت آر عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند ما میخواهیم که از خزانه غیب او را خلعتها روان کنیم گفتند جلوه گری فرزند با علی علیین و خواری ما در اسفل السافلین چیست خطاب آمد که نحن قسمنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روی سؤال نیست لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون نوح پیغامبر بدرجات علی جنات مأوی میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلی میان آتش عقوبت و خطییة سوزان و گدازان چیست نحن قسمنا قسمت الهی را مرد نیست و حکمی که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست ما یبدل القول لدی ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهی او را جای داد و مقربان حضرت بطالب علمی بر وی فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست آدم خاکی را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وی نهاد گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدی ابلیس چرا گفت نحن قسمنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست

او جل جلاله چون از کسی اعراض کرد جراحتی است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسی اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند ...

میبدی
 
۳۰۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۳- سورة الزخرف- مکیه » ۳ - النوبة الثالثة

 

... دیوانه ترا بیند باهوش آید

و گفته اند ای هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت و سوخته را دیگر باره نسوزند بلکه بنوازند باین نداء کرامت که یا عباد لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون

چنان که در ازل گفت عبادی در ابد هم خود گوید عبادی در ازل گفت عبادی انتم خلقی و انا ربکم الی فارفعوا حوایجکم و در ابد گوید عباد لا خوف علیکم الیوم و لا أنتم تحزنون این خود خطاب است با عامه مؤمنان ...

... یا دلیلا لمن تحیر فیکا

قومی خدای را پرستند بر بیم و طمع دیده ایشان برین آمد که یطاف علیهم بصحاف من ذهب و أکواب مزدوران اند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته قومی او را بمهر و محبت پرستند عارفان اند دل با مهر او داده و در آرزوی دیدار وی سوخته پیر طریقت گفت من چه دانستم که مزدور است کسی کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظه وصالست من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است

کی خندد اندر روی من بخت من از میدان تو ...

میبدی
 
۳۰۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۵- سورة الجاثیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله معراج قلوب الاولیاء بسم الله نور سر الاصفیاء بسم الله شفاء صدور الأتقیاء بسم الله کلمة التقوی و راحة الثکلی و شفاء المرضی بسم الله اصل همه دولتهاست مایه همه سعادتها است ختم همه عزتهاست توقیع منشور نیازهاست

بسم الله برید حضرت انبیاست کلید قربت اولیاست سلوت و سکون اصفیاست بسم الله آشنایی را سبب است و روشنایی را مدد است از قطیعت امانست و بی قراری را درمانست نام خداوند جهان و جهانیانست پادشاه بر همه شاهانست پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست خدایی که وجودش را بدایت نه جودش را نهایت نه یکی یگانه که او را مثل و مانندی نه فرد داننده که او را خویش و پیوند نه صمدی پاینده که دریافت او را بخرد راه نه حکیمی که یاد وی دلها را بستانت لطیفی که انس با وی زندگانی دوستانست کریمی که مهر وی شادی جاودانست شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست

مهر تو بمهر خاتم جم ندهم ...

... تنزیل الکتاب من الله العزیز الحکیم تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او با دوستان او مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید زنگار غمان از دلشان بزداید نسیم صبای معرفت از جانب قربت درآید ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد گل افتخار از خار افتقار بردمد صبح شادی از مطلع آزادی سر برزند آری قدر نامه دوست دوستان دانند عزت آن خطاب مؤمنان شناسند

بو بکر شبلی وقتی ببازار بغداد بگذشت پاره ای کاغذ دید که نام دوست بر وی رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده شبلی چون حروف نام او بر آن صفت دید همه اجزاء او حرمت گشت اضطرابی بر اعضاء وی افتاد سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادی ظلمت غفلت بزدودی که بر دیده نهادی نور چشم بیفزودی هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت الله الحرام از بغداد بیرون آمد روی ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته در میان بادیه جوانی را دید فرید وحید غریب و طرید بی زاد و بی راحله بی رفیق و بی قافله از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته شبلی بر بالین وی نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت گفت ای جوان برین عهد هستی جوان روی بگردانید شبلی گفت انا لله مگر اندرین سکرات و غمرات حال این جوان را تبدیل خواهد شد جوان باز نگریست گفت ای شبلی نهمار در غلطی آنچه تو در کاغذ میبینی و میخوانی ما در صفحه دل می بینیم و میخوانیم

إن فی السماوات و الأرض لآیات للمؤمنین اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید در آفرینش آسمان و زمین

و فی خلقکم و ما یبث من دابة اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصه آدمیان و اختلاف اللیل و النهار و ما أنزل الله من السماء من رزق نعمت خود با یاد خلق میدهد در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزی ایشان در آن آن گه گفت آیات لقوم یعقلون عاقل کسی باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند تا از آیت اولی قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضی قدرت خوف است از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضی لطف رجاست دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد بشکر آن قیام کند

اول مقام خایفانست دوم مقام راجیان است سوم مقام شاکران و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اختلاف اللیل و النهار اشارت فرا کشف و حجاب است

روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب و بنده میان هر دو حال گردان در حال کشف همه منعم بیند نه در نعمت شادی برد نه در محنت غم خورد در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادی نعمت پردازد نه با اندوه محنت و فی معناه انشدوا

گر فرق کنم که نیک کردی یابد ...

میبدی
 
۳۰۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۵- سورة الجاثیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... ای مهتر عالم ای سید ولد آدم ای خورشید فلک سعادت ای ماه آسمان سیادت ای منزل عالم علم ای در صدف شرف ای طراز کسوت وجود ما ترا از جهانیان باز بریدیم و از پدر و مادر یتیم کردیم و خویش و پیوند بر تو بیرون آوردیم تا دل خویش از همه فارغ داری و یکبارگی باطاعت و خدمت ما برداری

از شرایع ترا راه دین ساختیم و از حقایق ترا شمع معرفت افروختیم تا بتأیید و تمکین ما آن راه روی و عالمیان را بآن راه خوانی قل هذه سبیلی أدعوا إلی الله ای مهتر ما شب معراج ترا در قبه قربت بنشاندیم و صد هزار نثار الطاف بر فرق دولت تو افشاندیم و کونین را خاک قدم تو گردانیدیم و هیکل علوی و مرکز سفلی در تحت رایت ولایت تو آوردیم و مقصود آن بود که تا ترا بر بساط شفاعت انبساط دهیم تا قصه درد عاصیان امت بر ما برداری و عذری از آن بهر ایشان بخواهی که لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا یا محمد اگر تو فردا از ما کونین و عالمیان بخواهی هنوز خاک قدم خود خواسته باشی و اگر ما بلطف قدم خاک آن قدم در کار خادمی از خدم تو کنیم از کمال ما مستبعد نبود

آن مهتر انبیاء ص در دیده نبوت وی کحل بصیرت کشیده بودند دانست که خاک را بار کش باید بود نه سرکش که خاک بارکشی راست نه سرکشی را نه بینی که رب العزة ایشان را که سر کشیدند و تمرد نمودند چه وعید میدهد و چه بیم مینماید که أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم

و هم ایشان را میگوید که در بیراهی و سرکشی بر پی هواء خویش رفتند و بر انبیا و داعیان راه حق افسوس داشتند که فمن یهدیه من بعد الله

پس از آن که الله ایشان را بی راه کرد در کل عالم کیست که ایشان را براه باز آرد و کرا وسیلت گیرند چون راه وسایل بر ایشان فرو بستند ایشان را امروز درخت نومیدی پیر شده و اشخاص بیزاری بدر آمده و از هدم عدل گرد نوایست برآمده و فردا منادی عدل بانگ بیزاری در گرفته که الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا و مأواکم النار آری گفتم خاک را بار کشی میباید کرد نه سرکشی اگر سلطان گدای بی نوایی را از میان راه برگیرد و پیش تخت دولت خود بدارد و او را خلعت رفعت پوشاند گدا را شرط آن بود که خود را فراموش نکند و قدر خود بداند همواره آن بینوایی و بی آبی خویش پیش دیده خویش میدارد

بسمع عمر بن عبد العزیز رسانیدند که پسر تو انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریده و در وی بنشانده نامه نوشت بوی که ای پسر شنیدم که انگشتری ساخته و نگینی بهزار درم خریده ای و در وی بنشانده اگر رضاء من میخواهی آن نگین بفروش و از بهاء آن هزار گرسنه را طعام ده و از پاره ای سیم خود را انگشتری ساز و بر آنجا نقش کن که رحم الله امرأ عرف قدر نفسه رحمت خدای بر آن بنده باد که قدر خود بداند و خویشتن بشناسد

ای جوانمرد هیچ لباس بر قد خاک راست تر و زیباتر از لباس تواضع نیست ...

میبدی
 
۳۰۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۶- سورة الاحقاف‏ » ۲ - النوبة الثالثة

 

... خبر درست است از عایشه که بعد از وفات پیغامبر میگفت لم ینم علی السریر و لم یشبع من خبز الشعیر

بروایتی دیگر گفت لقد کان یأتی علینا الشهر لم نوقد فیه نارا و ما هو الا الماء و التمر غیر انه جزی الله نساء من الانصار خیرا کن ربما اهدین لنا شییا من اللبن

گفت بودی که ما یک ماه در خاندان نبوت آتش نیفروختی ما را معلوم جز آب و خرما نبودی جز آن نبود که زنان انصار الله جزاء ایشان بخیر کناد گاه گاه ما را شربت شیر دادید این نه از آن بود که بر ایشان حرام بود یا نعمت دنیا از ایشان دریغ بود که اهل عالم هر چه یافتند از راحت و نعمت و کرامت بطفیل ایشان یافتند لکن مصطفی ص دانست که منع حظوظ نفس اصل طاعت است و اساس دین و طیبات دنیا حجاب طیبات عقبی است و او ص مقتدای خلق بود خواست تا خلق بوی اقتدا کنند و بآن راه روند و از اینجا بود که ملک زمین بروی عرض کردند و او بندگی اختیار کرد و از ملکی اعراض کرد گفت اجوع یوما و اشبع یوما و حال پیغامبران گذشته همین بود که رضاء حق در مخالفت نفس دیدند و در منع حظوظ نفس کوشیدند

سلیمان پیغامبر ص که ملک زمینی وی را بود و در مطبخ وی هر روز هزاران گاو و گوسپند بکار شدی با این همه نعمت پلاس پوشیدی و آرد جوین با خاکستر بیامیختی و با میغ آب چشم خمیر کردی و بنان پختی آن قرص برداشتی و بمسجد رفتی با درویشی با هم بخوردی گفتید مسکین جالس مسکینا و موسی پیغامبر حال وی چنان کرد که بمدین رسید سر و پای او برهنه و شکم گرسنه محتاج قرص جوین همی گفت رب إنی لما أنزلت إلی من خیر فقیر بگوشه ای باز شد سر بر خاک نهاد گفت الهی غریبم و بیمار و درویش تا از جبار کاینات ندا آمد که یا موسی کسی که وطن وی من باشم غریب چون بود کسی که طبیب وی من باشم بیمار کی بود کسی که وکیل وی من باشم درویش چون بود و در کار عیسی مریم اندیشه کن که لباس وی صوف بود و طعمه وی گیاه بود و شراب وی آب بود بستر وی زمین بود آتش وی آفتاب بود چراغ وی مهتاب بود روزی گفت خداوندا سگ را و خوک را مأوی است و پسر مریم را مأوی نیست تا از حضرت عزت جواب آمد که انا مأوی من لا مأوی له از انبیا در گذری در کار اولیاء اندیشه کن صحابه رسول که بعد از انبیاء و رسل هیچ کس در حضرت عزت ذو الجلال آن قربت و زلفت نداشت که ایشان داشتند مهتران حضرت رسالت بودند اختران آسمان ملت بودند اعلام اسلام و امان ایمان بودند ظاهر و باطن ایشان سرمایه شریعت و پیرایه حقیقت بود و حال ایشان در فقر و فاقت چنان بود که خبر درست از بو هریره قال لقد رأیت سبعین من اصحاب الصفة ما منهم رجل علیه رداء اما ازار و اما کساء قد ربطوا فی اعناقهم فمنها ما یبلغ نصف الساقین و منها ما یبلغ الکعبین فیجمعه بیده کراهیة ان تری عورته

مهینه صحابه بو بکر بود در بیماری مرگ او را شربتی آوردند از آب و عسل چون در آن نگرست گریستن عظیم بروی افتاد چنانک او را غشی رسید چون با خود آمد پرسیدند که این گریستن و زاری از چه بود گفت آن وقت که مصطفی ص از دنیا میرفت در خاندان او چندان عسل نبود که در مداوات او بکار شدی و مرا کار تنگ رسید و نزدیک است که بحضرت او رسم و در کدخدای من عسل است من بار خجلت این مخالفت چون کشم بعد از آنکه خود دیده ام که مصطفی ص در آن بیماری کسی را مهجور میکرد و از بر خود میراند و من کسی را نمیدیدم و گفتم یا رسول الله کرا دفع کنی گفت دنیا بصورتی پیش من آمده و خود را عرضه میکند و از من خود را جواری میطلبد و من در وی نمینگرم که حق جل جلاله تا دنیا آفرید در او ننگرست مقتا و بغضا لها اکنون که محروم بازگشت گفت من صبر کنم تا تو از میان امت بیرون شوی و من بر دلهای ایشان حمله ببرم و همه را بخود مشغول کنم و از متابعت تو بازگردانم اکنون منکه بو بکرم میترسم که اگر من از ایشان باشم که دنیا قبول خود بریشان تحقق کند این گریستن و زاری من از آنست

و فی الخبر عن البراء بن عازب قال قال رسول الله ص من قضی نهمته فی الدنیا حیل بینه و بین شهوته فی الآخرة و من مد عینه الی زینة المترفین کان مهینا فی ملکوت السماوات و من صبر علی الفوت الشدید اسکنه الله الفردوس حیث شاء

پیر طریقت گفت هر که شعله ای از نور صدق برو تافت ثقل دنیا نتوان کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاص یافت و نسیم حقیقت افراط بر فطرة او وزید ناز بهشت نتواند کشید ...

... فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل رسول خدا ص از پس طعنها و ناسزاها که از کافران می شنید و رنجها که از ایشان میکشید ضجر گشت و از سر آن ضجرت بدل خود میخواست که ایشان را عقوبتی رسیدی و عذابی چشیدندی رب العالمین این آیت فرستاد که فاصبر و لا تستعجل صبر کن یا محمد بر اذی و طعن مشرکان و مشتاب بعذاب و عقوبت ایشان اقتدا کن به برادران خویش پیغامبران گذشته ایشان که بر رنجها و مکروههای قوم خویش صبر کردند چون دانستند که آن همه حکم ماست بر آن شکوی و ضجرت ننمودند تو همان کن یا محمد که ایشان کردند فبهداهم اقتده نمی دانی که نامی از نامهای من صبور است صبور اوست که بعقوبت نشتابد یمهل و لا یهمل مهلت دهد اما مهمل فرو نگذارد

بنده مؤمن چون اعتقاد کرد که حق جل جلاله صبور است باید که صبر معتصم و متمسک خود سازد تا ایمان وی بیفزاید مصطفی گفت الصبر نصف الایمان و الیقین الایمان کله

صبر یک نیمه ایمانست و یقین همه ایمان مقام صبر مقام عابدان است و مقام یقین مقام عارفان مصطفی ص ابن عباس را گفت ان استطعت ان تعمل لله فی الرضا و الیقین فافعل و الا ففی الصبر علی ما تکره خیر کثیر

اول او را بر یقین خواند که مقام مهین است و همگی ایمان است پس گفت اگر طاقت نداری و بدین مقام نرسی قدم بر مقام صابران ثابت دارد که در صبر خیر هاء فراوانست إنما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب

بزرگی را پرسیدند که معنی صبر چیست گفت تجرع البلوی من غیر دعوی زهر بلا چشیدن و آن گه از دعوی دم در کشیدن الصبر اسرار المحنة و اظهار المنة و صبر نهان داشتن محنت است و آشکارا کردن نعمت

پیر طریقت گفت الهی دوستان تو سران و سرهنگان اند بی گنج و خواست توانگران اند بنام درویشان اند و توانگران جهان خود ایشانند دردها دارند و گفتن آن بی زبانند

ای بسا در حقه جان غیورانت که هست

نعره های سر بمهر از درد بی فریاد تو

حسن را بنیادی افکندی چنان محکم که نیست

جز و یبقی وجه ربک نقش بر بنیاد تو

میبدی
 
۳۰۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۴۷- سورة محمد » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة دو هزار و سیصد و چهل و نه حرف است و پانصد و سی و نه کلمت و سی و هشت آیت خلافست میان علماء تفسیر که این سورة مکی است یا مدنی

سدی و ضحاک گفتندی مکی است مجاهد گفت مدنی است ابن عباس گفت و قتاده مدنی است مگر یک آیت و کأین من قریة هی أشد قوة میگویند این آیت آن روز فرو آمد که از مکه بیرون آمد بهجرت رسول خدا ص با مکه مینگریست و اندوه مفارقت وطن در دل وی اثر میکرد تا رب العزة تسلی دل وی را این آیت فرستاد و در این سوره دو آیت منسوخ است یکی فإذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب الی قوله فإما منا بعد و إما فداء این منسوخ است بآن آیت که در سورة الانفالست گفت فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم کل بنان

آیت دیگر و لا یسیلکم أموالکم منسوخ است بقوله إن یسیلکموها فیحفکم تبخلوا و یخرج أضغانکم و در فضیلت سورة ابی کعب گفت قال رسول الله ص من قرأ سورة محمد کان حقا علی الله ان یسقیه من انهار الجنة ...

... این آیت در شأن قومی مشرکان فرود آمد که در کفر خویش صله رحم بپای داشتند و عمارت مسجد حرام میکردند و مردمان را طعام میدادند رب العالمین آن عملهای ایشان باطل کرد که هیچ نپذیرفت و ثواب آن ضایع زیرا که خود از راه هدی برگشتند و دیگران را نیز از ایمان برمیگردانیدند

ابن عباس گفت در شأن مطعمان روز بدر فرود آمد دوازده مرد بودند بو جهل و عتبة و شیبه و ولید بن عتبة و عقبة بن ابی معیط و امیة بن خلف و منبه و نبیه و حکیم بن حزام و زمعة بن الاسود و الحارث ابن عامر بن نوفل و ابو البختری این دوازده مرد ورزیدن کفر بر عداوت رسول ص هزینه میکردند و طعام میدادند و پیوسته در راهها رصد داشتند تا مردم را از رسول خدا و اسلام باز میداشتند و بکفر میفرمودند

و الذین آمنوا و عملوا الصالحات مهاجران و انصاراند مهاجران هجرت کردند با رسول و خان و مان خود بگذاشتند بر دوستی خدا و رسول و انصار با مهاجران مواسات کردند و ایشان را در آنچه داشتند بر خود میگزیدند آمنوا بما نزل علی محمد یعنی القرآن و هو الحق من ربهم لانه ناسخ لسایر الکتب و الناسخ حق و قیل هو یعود الی محمد ص و قیل یعود الی ایمانهم کفر عنهم سییاتهم ای الله کفر عنهم سییاتهم غفرها لهم و سترها علیهم و أصلح بالهم ای حالهم و شأنهم فی دینهم و دنیاهم و البال لا یثنی و لا یجمع قال ابن عباس عصمهم ایام حیاتهم یعنی ان هذا الاصلاح یعود الی اصلاح اعمالهم حتی لا یعصوا و قیل البال القلب و انشدوا

لو کنت من بالک لم تنسنی ...

... ذلک اشارة الی الاضلال و الاصلاح بأن الذین کفروا یعنی بسبب ان الذین کفروا اتبعوا الباطل و هو الشرک و بسبب أن الذین آمنوا اتبعوا الحق من ربهم و هو القرآن کذلک یضرب الله للناس أمثالهم ای هکذا یبین الله لامة محمد ص امثال من کان قبلهم و هلاکهم و قیل یبین الله امثال حسنات المؤمنین و سییات الکافرین

فإذا لقیتم الذین کفروا فضرب الرقاب نصب علی الاغراء ای فاضربوا رقابهم و هذا کنایة عن القتل بالسلاح حتی إذا أثخنتموهم ای بالغتم فی القتل و قهرتموهم فشدوا الوثاق یعنی فی الاسر شد و هم بالحبال و السیور المحکمة الوثیقة حتی لا یقتلوا منکم و الاسر یکون بعد المبالغة فی القتل کما قال تعالی ما کان لنبی أن یکون له أسری حتی یثخن فی الأرض فإما منا بعد و إما فداء یعنی بعد ان تاسروهم فاما ان تمنوا علیهم منا باطلاقهم من غیر عوض و اما ان تفادوهم فداء علماء دین در حکم این آیت مختلف اند قول قتاده و سدی و ضحاک و ابن جریح آنست که این آیت منسوخ است و ناسخ آن آیات قتل است که رب العزة میگوید فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم فإما تثقفنهم فی الحرب فشرد بهم من خلفهم فاضربوا فوق الأعناق و اضربوا منهم کل بنان و این مذهب اوزاعی است و اصحاب رأی گفتند بحکم این آیات چون کافر در دست مسلمان افتاد باسیری من و فدا بروی روا نیست و جز قتل وی روی نیست اما ابن عمر و حسن و عطا و بیشترین صحابه میگویند که این آیت محکم است و منسوخ نیست و حکم آن ثابت است و مذهب شافعی و احمد و سفیان ثوری و اسحاق اینست که گفتند مرد بالغ عاقل کافر که اسیر افتاد در دست مسلمانان امام در حق او مخیر است اگر خواهد او را بکشد و گر خواهد برده گیرد و گر خواهد منت بر وی نهد و بی عوض و بی فدا او را رها کند و گر خواهد او را بمال باز فروشد یا باسیران مسلمان که در دست کافران باشند باز فروشد یک اسیر کافر بدو اسیر مسلمان ابن عباس گفت آیت من و فداء آن گه فرو آمد که مسلمانان انبوه گشتند و کار اسلام و سلطان دین قوی گشت و این حکم ثابت بود در روزگار رسول ص و در روزگار خلفاء راشدین و خبر درست است که ثمامة ابن اثال از بنی حنیفه اسیر گرفتند یاران رسول و او را در ستون مسجد بستند رسول خدا ص بنزدیک وی شد گفت ما عندک یا ثمامة نزدیک تو چیست یا ثمامة یعنی سر چه داری و چه خواهی کرد و رسول خدا از وی تعرف اسلام میکرد و ثمامة گفت یا محمد ان تقتلنی تقتل ذا دم و ان تنعم تنعم علی شاکر و ان کنت ترید المال فسل منه ما شیت

یا محمد اگر بکشی خونیی را کشته باشی و اگر انعام کنی و منت نهی بر شاکری سپاس دار منت نهاده باشی و اگر مال خواهی چندان که خواهی هست رسول او را هم چنان فرا گذاشت تا دیگر روز باز آمد و همان سؤال کرد و همان جواب شنید

سوم روز باز آمد و همان سؤال و همان جواب رفت آن گه رسول خدا منت نهاد و او را رها کرد گفت اطلقوا ثمامة از بند اسر او را بگشایید و رها کنید ثمامة در آن حال رفت و غسلی برآورد و بمسجد باز آمد و گفت اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله آن گه گفت یا محمد و الله که از نخست هیچ کس بمن از تو دشمن تر نبود و اکنون در روی زمین هیچ کس بمن از تو دوست تر نیست و الله که بمن هیچ دین دشمن تر از دین تو نبود و اکنون هیچ دین بمن دوست تر از دین تو نیست و الله که بمن هیچ بقعت بغیض تر از بقعت تو نبود و اکنون هیچ بقعت بدل من شیرین تر و عزیزتر از بقعت تو نیست

و عن عمران بن حصین قال اسر اصحاب رسول الله ص رجلا من بنی عقیل فاوثقوه و کانت ثقیف قد اسرت رجلین من اصحاب النبی ص ففداه رسول الله ص بالرجلین الذین اسرتهما ثقیف قوله حتی تضع الحرب أوزارها ای اثقالها و احمالها یعنی حتی تضع اهل الحرب السلاح فیمسکوا عن الحرب و اصل الوزر ما یحمله الانسان فسمی الاسلحة اوزارا لانها تحمل و قیل الحرب هم المحاربون کالشرب و الرکب و قیل الاوزار الآثام و معناه حتی یضع المحاربون آثامها بان یتوبوا من کفرهم فیؤمنوا بالله و رسوله و قیل حتی تضع حربکم و قتالکم اوزار المشرکین و قبایح اعمالهم بان یسلموا

قال مجاهد و سعید و قتاده حتی تنقطع الحرب و لا یکون فی الارض مشرک و هذا یکون زمان نزول عیسی بن مریم و الجهاد لا ینقطع ما دام فی الارض مشرک و معنی الایة اثخنوا المشرکین بالقتل و الاسر حتی یدخل اهل الملک کلها فی الاسلام و یکون الدین کله لله فلا یکون بعده جهاد و لا قتال و ذلک عند نزول عیسی بن مریم ع

و جاء فی الحدیث عن النبی ص الجهاد ماض منذ بعثنی الله الی ان یقاتل آخر امتی الدجال و قال ص یوشک من عاش منکم ان یلقی عیسی اماما هادیا و حکما عدلا یکسر الصلیب و یقتل الخنزیر و تضع الحرب اوزارها حتی تدخل کلمة الاخلاص کل بیت من و بر او مدر بعز عزیز او ذل دلیل و یبتز قریشا الا مارة بان ینزعها عنهم ...

... قال قتاده نزلت هذه الایة یوم احد و قد فشت فی المسلمین الجراحات و القتل سیهدیهم ایام حیاتهم فی الدنیا الی ارشد الامور و فی الآخرة الی الدرجات و یصلح بالهم ای یرضی خصمایهم و یقبل اعمالهم و قیل سیهدیهم الی جواب المنکر و النکیر فی القبر و یصلح بالهم حالهم فی النعیم و کرر لان الأول سبب للنعیم و الثانی نفس النعیم یصلح بالهم ای قلوبهم باخراج الغل منها

و یدخلهم الجنة عرفها لهم ای بین لهم منازلهم فی الجنة حتی یهتدوا الی مساکنهم کانهم سکانها منذ خلقوا فیکون المؤمن اهدی الی درجته و خدمه منه الی منزله و اهله فی الدنیا هذا قول اکثر المفسرین و قیل عرفها لهم ای عرف ان طریق الوصول الیها الحسنات و روی عطاء عن ابن عباس عرفها لهم ای طیبها لهم من العرف و هو الریح الطیبة و طعام معرف ای مطیب

روی عن اسماعیل بن رافع عن انس بن مالک رض قال قال رسول الله ص بینما اهل الجنة علی خیول من یاقوت سروجها من ذهب و لحمها من ذهب یتحدثون تحت ظل الشجرة کل ورقة منها یسبح الله عز و جل و یحمده و یقدسه فبینما هم یتحدثون عن الدنیا اذ اتاهم آت عن ربهم عز و جل ان اجیبوا ربکم فینزلون عن خیولهم الی کثب من مسک ابیض افیح فیها منابر من ذهب و منابر من نور و منابر من لؤلؤ و منابر من یاقوت و منابر من فضة فیجلسون علیها فیقول الجبار جل جلاله و تقدست اسماؤه مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اطعموهم فیطعمونهم طعاما ما طعموا قبله مثله فی الجنة قط ثم یقول جل جلاله مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی البسوهم فیلبسونهم ثیابا ما لبسوا مثلها قط فی الجنة ثم یقول تبارک و تعالی مرحبا بخلقی و زواری و اهل طاعتی اکلوا و شربوا و البسوا و عطروا حق لی ان اتجلی لهم فینظرون الی وجهه عز و جل فیتجلی لهم تبارک و تعالی فیقعون له سجدا فیقول عبادی ارفعوا رؤسکم فلیس هذا موضع عبادة فیرفعون رؤسهم و یرکبون خیولهم فیبعث الله عز و جل علیهم سحابة تمطرهم مسکا ابیض ثم یبعث الله عز و جل علیهم ریحا تدعی المثیرة فتدخل ثیابهم المسک الأبیض فاذا رجعوا الی ازواجهم من الحور العین قلن یا ولی الله الا نسمعک شییا لیس من مزامیر الشیطان فیسمعنه من حمد الله عز و جل و تقدیسه و تهلیله شییا ما دخل اذنیه قط ثم ینظر الی واحدة لم یکن یراها فی منزله فیقول من انت فتقول انا المزید زادنیک ربی عز و جل

قوله یا أیها الذین آمنوا إن تنصروا الله یعنی دینه و رسوله ینصرکم علی عدوکم و یثبت أقدامکم علی الصراط و قال قتادة حق علی الله ان ینصر من نصره لقوله إن تنصروا الله ینصرکم و ان یزید من شکره لقوله لین شکرتم لأزیدنکم و ان یذکر من ذکره لقوله فاذکرونی أذکرکم و ان یوفی بعهدکم لقوله تعالی أوفوا بعهدی أوف بعهدکم

و الذین کفروا فتعسا لهم فی الدنیا بالقتل و فی العقبی بالتردی فی النار ای عثارا لهم ضد الانتعاش و تثبیت الاقدام و قیل تعسا لهم ای بعدا لهم و شفاء و خیبة و المعنی اتعبهم الله فتعسوا تعسا و أضل أعمالهم لانها کانت فی طاعة الشیطان

ذلک ای ذلک التعس و الاضلال بأنهم کرهوا ما أنزل الله استثقلوا القرآن فأحبط أعمالهم فلم ینالوا بها خیرا قال ابن عیسی انما کرر لیکون کلما ذکروا وصل ذکرهم بالذم و التحقیر و الاخبار بسوء الحال ثم خوف الکفار

فقال تعالی أ فلم یسیروا فی الأرض فینظروا کیف کان عاقبة الذین من قبلهم دمر الله علیهم ای اهلکهم و للکافرین أمثالها ای لمشرکی قریش امثال تلک العقوبات ان لم یؤمنوا هذا کقوله أ لم نهلک الأولین ثم نتبعهم الآخرین ...

... و کأین من قریة ای کم من قریة یعنی اهل قریة هی أشد قوة من قریتک التی أخرجتک یعنی مکة اخرجک منها اهلها أهلکناهم فلا ناصر لهم

قال ابن عباس لما خرج رسول الله من مکة الی الغار التفت الی مکة و قال انت احب بلاد الله الی الله و احب بلاد الله الی و لو ان المشرکین لم یخرجونی لم اخرج منک فانزل الله هذه الایة أ فمن کان علی بینة من ربه ای علی یقین من دینه و قیل علی حجة و بیان و برهان و عقل قیل هو محمد ص و البینة القرآن و قیل هم المؤمنون و البینة معجزة النبی ص کمن زین له سوء عمله زین له الشیطان و سولت له نفسه و اتبعوا أهواءهم بعبادة الاوثان و هم ابو جهل و المشرکون

مثل الجنة ای صفة الجنة التی وعد المتقون فی قوله إن الله یدخل الذین آمنوا و عملوا الصالحات جنات و المتقون امة محمد ص فیها أنهار من ماء غیر آسن یعنی غیر آجن منتن قرأ ابن کثیر اسن بالقصر و الباقون بالمد و هما لغتان یقال اسن الماء یاسن اسنا و اجن یاجن اجنا و اسن یاسن اسونا و اجن یاجن اجونا اذا تغیر و انتن و أنهار من لبن لم یتغیر طعمه الی حموضة و غیرها مما یعتری الالبان فی الدنیا لانه لم یخرج من ضرع و أنهار من خمر لذة للشاربین لذیذ طعمها یقال شراب لذ و لذة و لذیذ و یحتمل ان یکون مصدرا و تقدیره من خمر ذات لذة للشاربین تطرب و لا تسکر و لا تصدع و لیست بحامض و لا مر و لا منتن لانها لم تعصر بالایدی و الارجل و أنهار من عسل مصفی من الشمع و الرغدة و الکدر لانه لم یخرج من بطن النحل

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص سیحان و جیحان و الفرات و النیل کل من انهار الجنة و قال کعب الاحبار نهر دجلة نهر ماء اهل الجنة و نهر الفرات نهر لبنهم و نهر مصر نهر خمرهم و نهر سیحان نهر عسلهم و هذه الانهار الاربعة تخرج من نهر الکوثر و لهم فیها من کل الثمرات مما یعرف و مما لا یعرف و مغفرة من ربهم ستر الذنوب و ترک العتاب و التذکیر و فیه کمال لذاتهم کمن هو خالد فی النار ای من کان فی هذا النعیم کمن هو خالد فی النار و سقوا ماء حمیما شدید الحر اذا ادنی منهم شوی وجوههم و وقعت فروة رؤسهم فاذا اشربوا قطع امعاءهم فخرجت من ادبارهم و الامعاء جمیع ما فی البطن من الحوایا واحدها معاء

و منهم ای من المنافقین من یستمع إلیک ای الی خطبتک یوم الجمعة و قد یکون فیها عیب المنافقین و هم عبد الله بن ابی بن سلول و رفاعة بن زید و مالک بن جعشم و عمرو بن الحرث و اصحابهم کانوا یحضرون مجالس النبی و الجمعات و یستمعون کلامه و لا یعونه کما یعیه المسلم حتی إذا خرجوا من عندک قالوا للذین أوتوا العلم من الصحابة قیل هو ابن عباس و ابن مسعود و ابو الدرداء قالوا ای شی ء قال محمد الآن و سؤالهم هذا استهزاء و اعلام انهم لم یلتفتوا الی ما قاله قوله آنفا ای فی ساعتنا هذه و الآنف اقرب حین منک و سمی انف الرجل لانه اقرب جسده منک و ایتنف الکلام ایتنافا اذا ابتدأ به و استأنف الامر اذا استقبل اوله

أولیک الذین طبع الله علی قلوبهم فلم یؤمنوا و اتبعوا أهواءهم فی الکفر و النفاق

و الذین اهتدوا یعنی المؤمنین زادهم ما قال الرسول هدی و آتاهم تقواهم وفقهم للعمل بما امر به و هو التقوی و قال سعید بن جبیر آتاهم ثواب تقواهم

فهل ینظرون إلا الساعة أن تأتیهم بغتة روی ابو هریرة قال قال النبی ما ینتظر احدکم الا غنی مطغیا او فقرا منسیا او مرضا مفسدا او هر ما مقتدا او موتا مجهزا او الدجال و الدجال شر غایب ینتظر او الساعة و الساعة هی ادهی و امر قوله فقد جاء أشراطها ای اماراتها و علاماتها من انشقاق القمر و غیره و کان النبی ص من اشراط الساعة فانه قال بعثت و الساعة هاتین و اشار بالسبابة و الوسطی و لانه ص آخر الانبیاء و امته آخر الامم و قال انس سمعت رسول الله ص یقول ان من اشراط الساعة ان یرفع العلم و یکثر الجهل و یکثر الزنا و یکثر شرب الخمر و یقل الرجال و یکثر النساء حتی یکون لخمسین امراة القیم الواحد ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۵۵۱