گنجور

 
۲۹۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۰- سورة الرّوم مکّیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فآت ذا القربی حقه قرابت دو قسم است قرابت نسب و قرابت دین و قرابة الدین امس و بالمواساة احق قرابت دین سزاتر است بمراعات و مواسات از قرابت نسب مجرد زیرا که قرابت نسب بریده گردد و قرابت دین روا نیست که هرگز بریده گردد اینست که مصطفی ص گفت کل نسب و سبب ینقطع الا نسبی و سببی قرابت دین است که سید ص اضافت با خود کرد و دین داران را از نزدیکان و خویشان خود شمرد بحکم این آیت ورد هر که روی بعبادت الله آرد و بر وظایف طاعات مواظبت نماید و بنعت مراقبت بر سرورد و وقت نشنید چنان که با کسب و تجارت نپردازد و طلب معیشت نکند کما قال تعالی لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله او را بر مسلمانان حق مواساة واجب شود تا او را مراعات کنند و دل وی از ضرورت قوت فارغ دارند چنان که رسول خدا کرد با اصحاب صفه قومی درویشان بودند که در صفه پیغامبر وطن داشتند و صفه پیغامبر جایی است به مدینه که آن را قبا خوانند از مدینه تا آنجا دو فرسنگ است رسول خدا روزی ما حضری در پیش داشت و بعضی اهل بیت خویش را گفت لا اعطیکم و ادع اصحاب الصفة تطوی بطونهم من الجوع این اصحاب صفة چهل تن بودند از دنیا یکبارکی اعراض کرده و از طلب معیشت برخاسته و عبادت و ذکر الله پرداخته و بر فتوح تجرید روز بسر آورده و بیشترین ایشان برهنه بودند خویشتن را در میان ریگ پنهان کرده

چون وقت نماز بودی آن گروه که جامه داشتند نماز کردندی آن گه جامه بدیگران دادندی و اهل مذهب تصوف از طریقت ایشان گرفته اند از دنیا اعراض کردن و از راه خصومت برخاستن و بر توکل زیستن و بیافته قناعت کردن و آز و حرص و شره بگذاشتن

آدم صفی با تمکن او در بهشت بیکبار که متابعت آز و شره خویش کرد مهجور بهشت گشت تو ای مرد غافل شبانروزی در متابعت حرص و شره خویش هزار بار خاک جفا در روی دین خویش پاشی و آن گه گمان بری که فردا وا اهل قناعت در بهشت هم زانو بنشینی این آن گه نبود و این آن گه نباشد امروز درین پندار روزی فرا شب می آر اما فردا که ارباب قناعت را بر تخت عز نشانند اگر خواهی که قایمه تخت ایشان ببوسی راهت ندهند

در خبر است که ان الجنة لیرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدری فی افق السماء و ان أبا بکر و عمر منهم و انعما اهل بهشت اهل علیین را چنان بینند که شما ستاره را در افق آسمان و اهل علیین بحقیقت اهل قناعت اند و ابو بکر و عمر از اهل علیین اند و فراتر زیرا که ایشان را وراء قناعت کارها بود که چندان که از قناعت فراتر شدند از علیین برتر شدند ذلک خیر للذین یریدون وجه الله المرید هو الذی یؤثر حق الله علی حظ نفسه میگوید سالکان راه طریقت را و مریدان حق و حقیقت را آن به که حق قرابت دین بگزارند و حق ایشان فرا پیش حظ خویش دارند

شاه طریقت جنید قدس سره مریدی را وصیت میکرد گفت چنان کن که خلق را رحمت باشی و خود را بلا که مؤمنان و دوستان الله از الله بر خلق رحمت اند و چنان کن که در سایه صفات خود ننشینی تا دیگران در سایه تو بیاسایند

ذو النون مصری را پرسیدند که مرید کیست و مراد کیست گفت المرید یطلب و المراد یهرب مرید میطلبد بآز و صد هزار نیاز و مراد می گریزد و او را صد هزار ناز مرید با دلی سوزان مراد با مقصود بر بساط خندان مرید را شب و روز گوش بر آوازی مراد بستاخ وار با مقصود در رازی مرید در خبر آویخته مراد در عیان آمیخته

پیر طریقت گفت بخبر کفایت چون کند او که گرفتار عیان است بامید قناعت چون کند او که نقد را جویان است ...

... خود جمله تویی خصومت از ره بردار

الله الذی خلقکم ثم رزقکم الله آن خداوند است که خلقت تو تمام کرد و روزی تو مقدر کرد چنان که تغیر خلقت در مکنت تو نیست تغییر روزی بکم و بیش در دست تو نیست آن گه یکی را روزی وجود ارفاق است یکی را روزی شهود رزاق است عامه خلق همه در بند روزی معده اند طعام و شراب میخواهند و اهل خصوص روزی دل خواهند توفیق طاعات و اخلاص عبادات دون همت کسی باشد که همت وی همه تایی نان بود و شربتی آب من کانت همته ما یأکل فقیمته ما یخرج منه

نیکو سخنی که آن جوانمرد گفته ...

... مصطفی ص گفت خبر دهم شما را که درد شما چیست و داروی شما چیست گفتند بلی یا رسول الله گفت ان داءکم الذنوب و دواءکم الاستغفار درد شما گناه است و دارو استغفار هر بیمار که امید بشفا دارد قول طبیب بشنود آن خورد که طبیب فرماید و آن کند که طبیب گوید و آن کس که او را امید شفا نبود قول طبیب نشنود تا بآن درد فرو شود گفته اند عجب نه آنست که کسی از طعام حلال پرهیز کند از بیم درد و بیماری عجب آنست که از حرام و شبهت پرهیز نکند از بیم قطیعت و بیزاری

مردی بود در طبقات جوانمردان نام او ابو الخیر اقطع بیست سال نفس وی در آرزوی ماهی تازه بریانی همی بود و از بیم شبهت آن مراد نفس نمیداد تا روزی که بزیارت دوستی رفت از دوستان الله آن عزیز از راه فراست بدانست که شیخ را چه آرزوی است رفت و ماهی تازه بریانی آورد و قرصی چند پیش وی بنهاد گفت یا شیخ دست فراز کن و این طعام بکار بر که حلال است و در آن شبهتی نه شیخ دست فراز کرد خاری از آن ماهی در دست وی نشست دست با خود گرفت و برخاست گفت ناچار که درین سری است و تأدیبی از حق جل جلاله آن گه برفت و طهارت کرد و آن دست وی از آن خار مجروح گشته و آماس کرده تا بدان غایت که طبیب گفت اگر نبری همه تن سرایت کند و هلاک شوی شیخ گفت اگر چنین است مجمعی سازید و خلق را جمع کنید تا آنچه گفتنی است بگویم مردمان جمع آمدند و حجام را فرمود تا دست از وی جدا کرد آن گه ندا کرد که معاشر المسلمین هذا جزاء من اکل لقمة من الحلال بشهوة فکیف جزاء من اکل الحرام بمعصیة

فانظر إلی آثار رحمت الله حق جل جلاله میگوید بنده من در وقت بهار دیده عقل بگشای چشم عبرت باز کن در صنع ما نظر کن تا اهتزاز زمین بینی و گریه آسمان خیز درختان خریر میاه و شوق عاشقان مرغان چون خطیبان آهوان چون عطاران هزار دستان بسان مستان در بوستان

تأمل فی نبات الارض و انظر ...

... بان الله لیس له شریک

فانظر در نگر در زمین که حله می پوشد درخت عطر می فروشد بلبل بر درخت می خروشد هر مرغی در طلب یار میکوشد آن خداوند که چنین صنع کند سزد که دعای بنده بنیوشد و جرم عاصی بپوشد

فانظر إلی آثار رحمت الله درنگر در آثار رحمت او در امارات صنع او در دلالات وحدانیت او خداوندی که در وقت بهار اشجار پرثمار کند آبها در انهار کند دریاها گهربار کند خاکها عنبر بار کند آن خداوند که این صنع نماید سزاست که طاعت خود بندگان را شعار و دثار کند

فانظر إلی آثار رحمت الله گفته اند بهار سه است بهاریست این جهانی آن در وقت شادکامی است و جوانی دیگر بهاریست آن جهانی نعیم باقی است و ملک جاودانی سدیگر بهاریست نهانی اگر داری خود دانی و اگر نداری و پنداری که داری دراز حسرتی که در آنی بهار زمین از سال تا سال یک ما هست سبب باران آسمان و باد شمال است زود فرقت و دیر وصالست پس دل برو نهادن محالست در سال یک بار بهار آید از خاک گل روید و از سنگ آب رود و از بوی بهار جان ممتحنان بیاساید و هر بیدلی را دل رمیده باز آید گل زرد گویی طبیبی است بیمار شفای عالم و او خود بتیمار گل سرخ گویی مست است از دیدار همه هشیار گشته و او در خمار گل سفید گویی ستم رسیده ایست از دست روزگار جوانی بباد کرده و عمر رسیده بکنار ...

میبدی
 
۲۹۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره لقمان سی و چهار آیت است و پانصد و چهل و دو کلمت و دو هزار و صد و ده حرف جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد و لو أن ما فی الأرض من شجرة أقلام تا آخر سه آیت حسن گفت جمله سورة مکی است مگر یک آیت الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة از بهر آنکه فرض نماز و فرض زکاة بمدینه فرو آمد و درین سورة منسوخ نیست مگر این کلمات و من کفر فلا یحزنک کفره این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقی آیت محکم

روی ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة لقمان کان له لقمان رفیقا یوم القیامة و اعطی من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنکر

قوله الم تلک آیات الکتاب یعنی تلک الحروف الثمانیة و العشرون آیات الکتاب الحکیم و قیل معناه هذه الآیات تلک الآیات التی وعدتم فی التوریة و یجوز ان یکون تلک اشارة الی الآیات فی هذه السورة ای هذه آیات الکتاب الحکیم ای المحکم و هو الممنوع من الفساد و البطلان و قیل الحکیم هاهنا هو المتضمن للحکمة ...

... اما آنچه بمعنی دعوت است بانبیاء و ایمة و شیاطین اضافت کرد انبیاء را گفت و لکل قوم هاد ای داع و ایمه را گفت و جعلناهم أیمة یهدون بأمرنا ای یدعون بامرنا و شیطان را گفت کتب علیه أنه من تولاه فأنه یضله و یهدیه إلی عذاب السعیر ای یدعوه

و آنچه به معنی شرح و توفیق است حق تعالی بخود اضافت کرد که جز وی جل جلاله کس را روا نیست و مخلوق را سزا نیست بندگان را خود توفیق ایمان دهد و دلها بمعرفت خود روشن گرداند و مر بنده را توحید خود کرامت کند و راه بخود خود نماید و إن الله لهاد الذین آمنوا و ما أنت بهادی العمی عن ضلالتهم إنک لا تهدی من أحببت و از روی لغت معنی هدی امالت است یقال فلان یتهادی فی مشیته ای یتمایل فعلی هذا التأویل هدی الله یعنی امالة قلب الانسان من الکفر الی الایمان و من الضلالة الی السنة

آن گه محسنان را تفسیر کرد گفت الذین یقیمون الصلاة یدیمونها بحقوقها و حدودها و شرایطها شرایط نماز دو قسم است قسمی شرایط جواز گویند یعنی فرایض و حدود و اوقات آن و قسمی شرایط قبول گویند یعنی تقوی و خشوع و اخلاص و تعظیم و حرمت آن قال الله تعالی إنما یتقبل الله من المتقین و تا این هر دو قسم بجای نیارد معنی اقامت درست نشود ازینجا است که رب العزة در قرآن هر جای که بنده را نماز فرماید أقیموا الصلاة گوید و صلوا نگوید و یؤتون الزکاة ای یعطونها بشروطها الی مستحقیها و هم بالآخرة ای بالدار الآخره و الجزاء علی الاعمال هم یوقنون فلا یشکون فی البعث و الحساب و انما اعاد لفظة هم للتوکید فی الیقین بالبعث و الحساب

أولیک علی هدی من ربهم علی هدی بیان عبودیت است من ربهم بیان ربوبیت است بعد از گزارد معاملت و تحصیل عبادت ایشان را بستود هم باعتقاد سنت هم بگزارد عبودیت هم باقرار ربوبیت و فی الایة دلیل ان العبد لا یهتدی بنفسه الا بهدایة الله تعالی الا تری انه قال عز و جل علی هدی من ربهم رد علی المعتزلة فانهم یقولون العبد یهتدی بنفسه

و من الناس من یشتری لهو الحدیث یعنی یختار لهو الحدیث و قیل یشتری بماله کتبا فیها لهو الحدیث مقاتل گفت در شأن النضر بن الحارث فرو آمد مردی کافر دل کافر کیش بود سخت خصومت با رسول خدا قتله رسول الله صبرا حین فرغ من وقعة بدر مردی بازرگان بود سفر کردی بدیار عجم و در زمین عجم اخبار پیشینیان قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان بخرید و قریش را گفت محمد آنچه میگوید از قصه پیشینیان چون عاد و ثمود هم چنان است که من بشما آوردم از اخبار رستم و اسفندیار و اکاسره قریش استماع قرآن در باقی کردند و همه روی بوی آوردند و آن قصه های عجم می شنیدند اینست که رب العالمین گفت لیضل عن سبیل الله یعنی یضل بتلک الکتب عن تدبر آیات الله و قیل ان قراءة کتب العجم یشککهم فیما جعله للنبی حجة من ذکر اخبار الامم الماضیة

ثم قال بغیر علم ای لا یستحق ان یسمی عالما من فعل هذا الفعل من اضلال نفسه و اضلال غیره و قیل لم یعلم ما فی عاقبة ذلک من الوزر ابن عباس و مجاهد گفتند لهو الحدیث غنا و سرود فاسقان است در مجلس فسق و آیت در ذم کسی فرو آمد که کنیزکان مغنیات خرد تا فاسقان را مطربی کنند فیکون المعنی یشتری ذات لهو الحدیث

روی ابو امامة قال قال رسول الله ص لا یحل تعلیم المغنیات و لا بیعهن و اثمانهن حرام ...

... و قال مکحول من اشتری جاریة ضرابة لیمسکها لغنایها و ضربها مقیما علیه حتی یموت لم اصل علیه ان الله یقول و من الناس من یشتری لهو الحدیث الایة

قال سعید بن جبیر لهو الحدیث معناه یستبدل و یختار الغناء و المزامیر و المعازف علی القرآن و قال سبیل الله القرآن لیضل عن سبیل الله یعنی لیضل غیره بذلک عن استماع القرآن و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لیضل بفتح الیاء ای لیضل هو بهذا الفعل عن سبیل الله و عن ابی امامة قال قال رسول الله ص ان الله بعثنی هدی و رحمة للعالمین و امرنی بمحو المعازف و المزامیر و الاوثان و الصلب و امر الجاهلیة و حلف ربی بعزته لا یشرب عبد من عبیدی جرعة من خمر متعمدا الا سقیته من الصدید مثلها یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یسقیها صبیا صغیرا ضعیفا مسلما الا سقیته مثلها من الصدید یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یترکها من مخافتی الا سقیته مثلها من حیاض القدس یوم القیامة لا یحل بیعهن و لا شراهن و لا تعلیمهن و لا التجارة بهن و ثمنهن حرام یعنی الضوارب

و عن محمد بن المنکدر قال بلغنی ان الله عز و جل یقول یوم القیامة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللهو و مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک ثم یقول للملایکة اسمعوا عبادی حمدی و ثنایی و تمجیدی و اخبروهم ان فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون و یتخذها هزوا قرأ حمزة و الکسایی و یعقوب بنصب الذال عطفا علی قوله لیضل و قرأ الآخرون بضم الذال عطفا علی قوله یشتری و المعنی و هو یتخذها هزوا ای یتخذ آیات الله هزوا یعنی یعیبها و یحقرها و یتسفه علی من یقرأها أولیک لهم عذاب مهین مخز مذل

و إذا تتلی علیه آیاتنا ولی مستکبرا هذا دلیل علی ان الایة السابقة نزلت فی النضر بن الحارث یعنی و اذا قری علیه آیات کتابنا اعرض عن تدبرها متکبرا رافعا نفسه عن طاعة رسولنا و الاصغاء الی ما یتلوه علیه من آیاتنا کأن لم یسمعها یعنی لم یتدبرها و لم یفکر حتی هو بمنزلة من لا یسمع لوقر و صمم فی أذنیه یقال وقرت اذنه و وقرها الله اللهم قر اذنه فبشره بعذاب ألیم

إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات الایمان التصدیق بالقلب و تحقیقه بالاعمال الصالحة و لذلک قرن الله بینهما و جعل الجنة مستحقة بهما قال الله تعالی إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه و قیل استحقاق الجنة بالایمان و استحقاق الدرجات بالاعمال لهم جنات النعیم اضاف الجنات الی النعیم لتحقیق النعیم بتلک الجنات و قیل جنات النعیم احدی الجنان السبع علی ما روی وهب بن منبه عن ابن عباس قال خلق الله الجنان یوم خلقها فصلی بعضها علی بعض فهی سبع جنان دار الجلال و دار السلام و جنة عدن و هی قصبة الجنة مشرفة علی الجنان کلها و جنة المأوی و جنة الخلد و جنة الفردوس و جنات النعیم قال و الجنان کلها مایة درجة ما بین الدرجتین مسیرة خمس مایة عام حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذهب و ارضها الفضة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک اعد الله لاولیایه یقول تعالی اولیایی جوزوا الصراط بعفوی و ادخلوا الجنة برحمتی

خالدین فیها وعد الله نصب علی المصدر و حقا حال للوعد ای وعد الله وعدا حقا ای من صفة وعد الله انه حق و حاله انه ینجز لا محالة و هو العزیز المنیع لا یغلب و لا یقهر الحکیم لا یسهو فی فعله و لا یغلط ...

... هذا خلق الله ای هذا الذی عددته علیکم خلق الله ای مخلوقه فاقام الخلق مقام المخلوق توسعا کقولک هذا درهم ضرب الامیر ای مضروبه فأرونی ما ذا خلق الذین من دونه عن آلهتکم التی تعبدونها یعنی ارونی ما ذا خلقه الاصنام ای لیس یقدرون علی ذلک لانها عاجزة عن الخلق و هی فی ذواتها مخلوقة بل الظالمون ای الکافرون فی ضلال مبین فی ذهاب عن الخلق بین واضح بان و ابان بمعنی واحد

و لقد آتینا لقمان الحکمة لقمان مردی حکیم بود از نیکمردان بنی اسراییل خلق را پند دادی و سخن حکمت گفتی و در عهد وی هیچ بشر را آن سخن حکمت نبود که او را بود و علماء تفسیر متفق اند که از اولیاء بود نه از انبیاء مگر عکرمة که وی تنها میگوید پیغامبر بود و این خلاف قول مفسران است و گفته اند پیغامبر نبود اما هزار پیغامبر را شاگردی کرده بود و هزار پیغامبر او را شاگرد بودند در سخن حکمت و خلاف است که حرفت وی چه بوده قومی گفتند نجار بود قومی گفتند خیاط بود قومی گفتند شبان بود روزی مردی بوی بگذشت و بنی اسراییل او را جمع شده بودند و ایشان را پند میداد آن مرد گفت تو نه آن شبانی که با من بفلان جایگه گوسپند بچرا داشتی لقمان گفت آری من آن شبانم که تو دیدی

آن مرد گفت بچه خصلت باین پایگاه رسیدی گفت بصدق الحدیث و اداء الامانة و ترک ما لا یعنینی بسخن راست گفتن و امانت برمت گزاردن و آنچه در دین بکار نیاید و از آن بسر شود بگذاشتن و نسب وی بقول محمد بن اسحاق هو لقمان بن ناعور بن ناخور بن تارخ و هو آزر وهب گفت ابن اخت ایوب بود مقاتل گفت ابن خاله ایوب بود و بیشترین مفسران میگویند غلامی سیاه بود نوبی ستبر لب بزرگ بینی زفت ساق ستبر گردن بلند بالا ادبی تمام داشت و عبادت فراوان و سینه آبادان و دلی بنور حکمت روشن بر مردمان مشفق و در میان خلق مصلح و همواره ناصح خود را پوشیده داشتی و بر مرگ فرزندان و هلاک مال غم نخوردی و از تعلم هیچ نیاسودی حکیم بود حلیم و رحیم و کریم و در عصر داود بود سی سال با داود همی بود بیکجای و از پس داود زنده بود تا بعهد یونس بن متی و سبب عتق وی آن بود که مولی نعمت وی او را آزمونی کرد تا بداند که عقل وی چند است و حکمت و دانش وی کجا رسیده گوسپندی بوی داد گفت این را قربانی کن و آنچه از جانور خوشتر و نیکوتر است بمن آر لقمان از آن گوسپند دل و زبان بیاورد گوسپندی دیگر بوی داد که این را قربان کن و آنچه از جانور بتر است و خبیث تر بمن آر لقمان همان دل و زبان بوی آورد خواجه گفت این چه حکمت است که از هر دو یکی آوردی گفت انهما اطیب شی ء اذا طابا و اخبث شی ء اذا خبثا خواجه آن حکمت از وی بپسندید و او را آزاد کرد

و عن نافع عن ابن عمر قال سمعت رسول الله ص یقول حقا اقول لم یکن لقمان نبیا و لکن کان عبدا کثیر التفکر حسن الیقین احب الله فاحبه فمن علیه بالحکمة

و روی انه کان نایما نصف النهار فنودی یا لقمان هل لک ان یجعلک الله خلیفة فی الارض فتحکم بین الناس بالحق فاجاب الصوت فقال ان خیرنی ربی قبلت العافیة و لم اقبل البلاء و ان عزم علی فسمعا و طاعة فانی اعلم ان فعل بی ذلک اعاننی و عصمنی فقالت الملایکة بصوت لا یراهم لم یا لقمان قال لان الحاکم باشد المنازل و اکدرها یغشاه الظلم من کل مکان ان یعن فبالحری ان ینجو و ان اخطأ اخطأ طریق الجنة و من یکن فی الدنیا ذلیلا خیر من ان یکون شریفا و من یختر الدنیا علی الآخرة تفته الدنیا و لا یصیب الآخرة فعجبت الملایکة من حسن منطقه فنام نومة فاعطی الحکمة فانتبه و هو یتکلم بها ثم نودی داود بعده فقبلها فلم یشترط ما اشترط لقمان فهوی فی الخطییة غیر مرة کل ذلک یعفو الله عنه و کان لقمان یوازره بحکمته فقال له داود طوبی لک یا لقمان اعطیت الحکمة و صرفت عنک البلوی و اعطی داود الخلافة و ابتلی بالبلیة و الفتنة

و لقد آتینا لقمان الحکمة رأس الحکمة الشکر لله ثم المخافة منه ثم القیام بطاعته و قیل الحکمة هی الاصابة فی القول و العمل و الفقه فی الدین أن اشکر لله قال الزجاج معناه آتینا لقمن الحکمة لان یشکر لله و قیل هو بدل من الحکمة و قیل هو تفسیر للحکمة و من یشکر فإنما یشکر لنفسه لان الشاکر یستحق المزید من قوله لین شکرتم لأزیدنکم ای یعود منفعة شکره الیه و من کفر لن یضر الله فإن الله غنی عن العباد و شکرهم حمید محمود فی صنعه

و إذ قال لقمان لابنه ای اذکر اذ قال لقمن لابنه و اسم ابنه ثاران و قیل مشکم و قیل انعم و هو یعظه یا بنی لا تشرک یا بنی انها ان تک یا بنی اقم قرأ حفص بفتح الیاء فی ثلاثتهن و قرأ ابن کثیر باسکان الیاء فی الاولی و الثالثة و کسر الیاء فی الثانیة و قرأ الباقون بکسر الیاء فی ثلاثتهن یا بنی لا تشرک بالله إن الشرک لظلم عظیم هذا هو الظلم الذی حذر منه ابرهیم فی سورة الانعام الذین آمنوا و لم یلبسوا إیمانهم بظلم و قال الشاعر

الحمد لله لا شریک له ...

... قال ثم من قال الاقرب فالاقرب و قیل رعایة حق الوالد من حیث الاحترام و رعایة حق الام من حیث الشفقة و الاکرام

و قری فی الشواذ و فصله فی عامین أی حد منتهی رضاعه فی انقضاء عامین قال هاهنا فی عامین و قال فی سورة البقرة حولین کاملین لان لا یزاد علیهما أن اشکر لی یعنی و وصیناه ان اشکر لی و لوالدیک إلی المصیر ای مصیرک الی و حسابک علی فلا تخالف طاعتی و فی کلام لقمان لابنه ان الله رضینی لک فلم یوصنی بک و لم یرضک لی فوصاک بی و قال سفیان بن عیینة فی قوله تعالی أن اشکر لی و لوالدیک قال من صلی الصلوات الخمس فقد شکر الله و من دعا للوالدین فی ادبار الصلوات الخمس فقد شکر الوالدین

و إن جاهداک علی أن تشرک بی یعنی و مع ما اوصیک به من بر الوالدین ان حملاک علی ان تشرک بی فلا تطعهما فان حقهما و ان عظم فلیس باعظم من حقی و صاحبهما فی الدنیا معروفا یعنی بالإنفاق علیهما و اتبع سبیل من أناب إلی یعنی اتبع سبیل محمد ص فیما یدعوک الیه من طاعتی ثم إلی مرجعکم فأنبیکم بما کنتم تعملون هذه الایة و نظیرها فی سورة العنکبوت نزلتا فی قوم اسلموا و لهم آباء و امهات مشرکون یبطیونهم عن الاسلام و یرغبونهم عنه و قیل نزلت فی ابی بکر الصدیق و ذلک انه حین اسلم اتاه عثمان و طلحة و الزبیر و سعد بن ابی وقاص و عبد الرحمن بن عوف قالوا له قد صدقت هذا الرجل و آمنت به قال نعم هو صادق فأمنوا به ثم حملهم الی النبی ص حتی اسلموا فهؤلاء لهم سابقة الاسلام اسلموا بارشاد ابی بکر قال الله تعالی و اتبع سبیل من أناب إلی یعنی أبا بکر و قد تضمنت الایة النهی عن صحبة الکفار و الفساق و الترغیب فی صحبة الصالحین ثم عاد الی عظة لقمان ابنه فقال یا بنی إنها إن تک مثقال حبة من خردل انها انث لمکان الحبة کقوله فإنها لا تعمی الأبصار فانث لمکان الأبصار و یجوز ان یکون المراد بالتأنیث الحسنة یعنی ان الحسنة ان تک مثقال حبة قال مقاتل ان ابن لقمان قال لابیه یا ابت ان عملت بالخطییة لا یرانی احد کیف یعلمها الله فقال یا بنی ان الخطییة ان تک مثقال حبة یقال مثقال الشی ء ما یساویه فی الوزن و کثر فی الکلام فصار عبارة عن مقدار الدینار قرأ نافع مثقال حبة بالرفع علی اسم کان و مجازه ان یقع مثقال حبة و حینیذ لا خبر له فتکن فی صخرة قال اکثر المفسرین هی الصخرة التی علیها الارض و هی التی تسمی السجین و لیست من الارض و هی التی یکتب فیها اعمال الفجار و خضرة السماء منها و هی علی الریح لیست فی السماء و لا فی الارض ثم قال أو فی السماوات أو فی الأرض یعنی فی ای موضع حصل من الامکنة التی هی السماوات و الارض لم یخف علیه مکانها فیأتی الله بها یوم القیامة و یجازی علیها إن الله لطیف باستخراجها خبیر بمکانها و فی بعض الکتب ان هذه الکلمة آخر کلمة تکلم بها لقمن فانشقت مرارته من هیبتها فمات و قال الحسن معنی الایة هو الاحاطة بالاشیاء صغیرها و کبیرها و قیل المراد بها الرزق یعنی ان کان للانسان رزق مثقال حبة خردل فی هذه المواضع جاء بها الله حتی یخرجها و یسوقها الی من هی رزقه و فی الخبر ان الرزق مقسوم لن یعد و امرأ ما کتب له ان الرزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله

یا بنی أقم الصلاة و أمر بالمعروف و انه عن المنکر و اصبر علی ما أصابک فی ذات الله من المضرة فی الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و قیل و اصبر علی ما أصابک من شداید الدنیا من الامراض و الفقر و الهم و الغم إن ذلک من عزم الأمور ای ان الذی اوصیتک به مما عزم الله علی عباده ای امرهم به امرا حتما عزم الأمور ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة و فی الخبر من صلی قبل العصر اربعا غفر الله له مغفرة عزما ای هذا الوعد صادق عزیم وثیق و فی دعایه ص اسیلک عزایم مغفرتک ای اسیلک ان توفقنی للاعمال التی تغفر لصاحبها لا محالة

و لا تصعر خدک للناس قرأ ابن کثیر و ابن عامر و عاصم و یعقوب لا تصعر بتشدید العین و قرأ الآخرون لا تصاعر و معناهما واحد یقال صعر وجهه و صاعر اذا مال و اعرض تکبرا مثل ضعف و ضاعف قال عکرمة هو الذی اذا سلم علیه لوی عنقه تکبرا و الصعر التواء و میل فی العنق من خلقة او داء او کبر فی الانسان و فی الإبل تقول رجل اصعر و اصید و الصید کالصعر و لا تمش فی الأرض مرحا ای لا تمش بالخیلاء و الکبر مرحا مصدر وقع موقع الحال و المرح اشد الفرح

إن الله لا یحب کل مختال فخور فی مشیته فخور الفخور الذی یعدد مناقبه تطاولا بها و احتقارا لمن عدم مثلها و قیل الفخور کثیر الفخر عن ابن عمر قال قال رسول الله ص خرج رجل یتبختر فی الجاهلیة علیه حلة فامر الله عز و جل الارض فاخذته فهو یتجلجل فیها الی یوم القیامة

و اقصد فی مشیک القصد و الاقتصاد التوسط فی الامر قال بعضهم ان للشیطان من ابن آدم نزعتان بایتهما ظفر قنع الافراط و التفریط و قیل کلا طرفی القصد مذموم و منه قوله عز و جل و علی الله قصد السبیل و منهم مقتصد و تأویل الایة اقصد فی مشیک لا مرحا و اختیالا و لا خرقا و استعجالا و قال ابن مسعود کانوا ینهون عن خبب الیهود و دبیب النصاری و لکن مشیا بین ذلک و عن النبی ص سرعة المشی یذهب بهاء المؤمن

و اغضض من صوتک یقال غض صوته و غض بصره اذا خفض صوته و غمض بصره و فی الحکمة حسبک من صوتک ما اسمعت اهل مجلسک إن أنکر الأصوات ای اقبح الاصوات لصوت الحمیر اوله زفیر و آخره شهیق و هما صوت اهل النار و قال سفیان الثوری صیاح کل شی ء تسبیحه الا الحمار فانه یصیح لرؤیة الشیطان و روی عن النبی ص قال ان الله یبغض ثلث اصوات نهقة الحمیر و نباح الکلب و الداعیة بالحرب یعنی النایحة و قیل لصوت الحمیر العطسة المنکرة حکاه اقضی القضاة الماوردی و وجه هذا القول انه جعل الحمیر فعیلا من قولهم طعنة حمراء ای شدیدة و من قولهم حمارة القیظ شدته و الحمار سمی حمارا لشدته ثم لا تخصیص له بالعطسة دون غیرها من الاصوات

میبدی
 
۲۹۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله نور الاسرار و سرور الأبرار بسم الله قهر الشیطان الغدار و سبب لمرضاة الملک الجبار الله است آفریدگار جهان و جهانیان من قوله الله خالق کل شی ء الله است روزی دهنده آفریدگان من قوله و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها الله است نگه دارنده زمین و آسمان من قوله إن الله یمسک السماوات و الأرض الله است کفایت کننده شغل بندگان من قوله أ لیس الله بکاف عبده الله است راه نماینده مؤمنان من قوله و إن الله لهاد الذین آمنوا الله است غیب دان و نهان دان من قوله یعلم السر و أخفی الله است آمرزنده گناهان من قوله إن الله یغفر الذنوب جمیعا

الله است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان من قوله و کان بالمؤمنین رحیما

بسم الله در تحت هر حرفی اشارتی است و در آن اشارت بشارتی با اشارت است که بصیرم می بینم کردار تو سین اشارت است که سمیع ام می شنوم گفتار تو میم اشارتست که مجیبم می نیوشم دعاء تو با اشارت است ببر او سین اشارت است بسر او میم اشارت است بمنت او گویی قسم یاد میکند میگوید جل جلاله ببر من با بندگان من بسر من با دوستان من بمنت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بنده ای را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او سین سناء او میم مجد او بابقاء بنده سین سرور بنده میم مقام بنده میگوید عز جلاله عبدی بقاء من بمن بقاء تو زمن سناء من صفت من سرور تو صحبت من مجد من جلال من مقام تو بر درگاه من الله ام که کافران را عذاب کنم اظهار حجت را رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منت را رحیم ام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را

الم الالف یشیر الی الایة و اللام یشیر الی لطفه و عطایه و المیم یشیر الی مجده و سنایه فبآلایه رفع الجحد عن قلوب اولیایه و بلطف عطایه اثبت المحبة فی اسرار اصفیایه و بمجده و سنایه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریایه الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او میم اشارتست بمجد و سناء او ...

... هدی و رحمة للمحسنین عابدان را هدی و رحمت است عارفان را دلیل و حجت است هر که را قرآن طبیب بود الله او را حبیب بود هر کرا قرآن انیس بود الله او را جلیس بود هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود هر کرا قرآن امام بود مقرش دار السلام بود آدمیان دو گروه اند آشنایان اند و بیگانگان

آشنایان را قرآن سبب هدایت است بیگانگان را سبب ضلالت است کما قال تعالی یضل به کثیرا و یهدی به کثیرا بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که رب العزة گفت و إذا تتلی علیه آیاتنا ولی مستکبرا الآیه آشنایان چون قرآن شنوند بنده وار بسجود درافتند و با دلی تازه زنده در الله زارند چنان که الله گفت إذا یتلی علیهم یخرون للأذقان سجدا آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد دشمن را عقوبت که فبشره بعذاب ألیم و دوست را مثوبت که لهم جنات النعیم خالدین فیها وعد الله حقا الایة

و لقد آتینا لقمان الحکمة بدان که حکمت فعلی است بر صواب یا نطقی بر صواب فعل بر صواب و زن معاملت نگه داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزی و تعظیم در آن نگه داری و آخر هر سخن باول آن پیوندی

حکیم اوست که هر چیز بر جای خود نهد و هر کار که کند بسزای آن کار کند و هر چیزی در همتای آن چیز بندد و این حکمت از کسی بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید مصطفی ص گفت من زهد فی الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه و قال علی بن ابی طالب ع روحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانها تمل کما تمل الأبدان

و قال الحسین بن منصور الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرامی الله و الخطاء معدوم و قیل الحکمة العلم اللدنی و قیل هو النور المفرق بین الالهام و الوسواس و قیل لبعضهم من این یتولد هذا النور فی القلب فقال من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع

و إذ قال لقمان لابنه و هو یعظه الایة لقمان پسر خویش را پند داد و وصیت کرد که ای پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد ای پسر اگر سعادت آخرت میخواهی و زهد در دنیا بتشییع جنازه ها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوی از دنیا قوت ضرورتی بردار و فضول بگذار ای پسر روزه که داری چنان دار که شهوت ببرد نه قوت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانی که بنزدیک الله نماز دوست تر از روزه ای پسر از نیک زنان تا توانی بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با الله که ایشان دام شیطان اند و سبب فتنه ای پسر چون قدرت یابی بر ظلم بندگان قدرت خدای بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وی بیندیش که او جل جلاله منتقم است دادستان از گردن کشان و کین خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت الله اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود ای پسر و مبادا که ترا کاری پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانی که خیر و صلاح تو در آنست پسر گفت ای پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتی چنانست که تو گفتی پدر گفت الله تعالی پیغامبری فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وی است تا هر دو بنزدیک وی شویم و از وی پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند بیابانی در پیش بود مرکوب همی راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود آب و توشه سپری گشت و هیچ نماند هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همی رفتند ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهی دید و دود با دل خود گفت آن سیاهی درخت است و آن دود نشان آبادانی و مردمان که آنجا وطن گرفته اند هم چنان همی رفتند بشتاب ناگاه پسر لقمان پای بر استخوانی نهاد

آن استخوان بزیر قدم وی برآمد و به پشت پای بیرون آمد پسر بیهوش گشت و بر جای بیفتاد لقمان در وی آویخت و آن استخوان بدندان از پای وی بیرون کرد و عمامه وی پاره کرد و بر پای وی بست لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وی بر روی پسر افتاد پسر روی فرا پدر کرد گفت ای بابای من می بگریی بچیزی که می گویی بهی من و صلاح من در آنست ای پدر چه بهتری است ما را اندرین حال آب و توشه سپری شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم اگر تو بروی و مرا برین حال بجای مانی با غم و اندیشه روی و اگر با من اینجا مقام کنی برین حال هر دو بمیریم درین چه بهتری است و چه خیرت پدر گفت اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمی که بهر حظی که مرا از دنیاست من فدای تو کردمی که من پدرم و مهربانی پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه می گویی که درین چه خیرت است تو چه دانی مگر آن بلا که از تو صرف کرده اند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیده اند و باشد که این بلا که بتو رسانیده اند آسانتر از آنست که از تو صرف کرده اند ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان

با دل خویش گفت من آنجا چیزی میدیدم و اکنون نمی بینم ندانم تا آن چه بود

ناگاه شخصی دید که همی آمد بر اسبی نشسته و جامه ای سپید پوشیده آواز داد که لقمان تویی گفت آری گفت حکیم تویی گفت چنین میگویند گفت آن پسر بی خرد چه گفت اگر نه آن بودی که این بلا بوی رسید هر دو را بزمین فرو بردندی چنان که آن دیگران را فرو بردند لقمان روی وا پسر کرد گفت دریافتی و بدانستی که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وی در آن است

پس هر دو برخاستند و برفتند عمر خطاب از اینجا گفت من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست موسی ع گفت بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ گناه تر گفتآن کس که مرا متهم دارد موسی گفت بار خدایا آن کیست که ترا متهم دارد

گفت آن کس که استخارت کند و از من بهتری خویش خواهد آن گه بحکم من رضا ندهد آن گه در آخر وصیت گفت و اقصد فی مشیک و اغضض من صوتک ای کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوتک منتسقا بما استولی علیک من کشوفات سرک و انظر من الذی یسمع صوتک حتی تستفیق من خمار غفلتک إن أنکر الأصوات لصوت الحمیر فی الاشارة انه الذی یتکلم فی لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصوفی یتکلم قبل اوانه و قیل من تصدر قبل اوانه تصدی لهوانه

میبدی
 
۲۹۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الم ۱ تنزیل الکتاب ...

... لا ریب فیه من رب العالمین ۲ شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست

أم یقولون افتراه میگویند از خویشتن فرا نهاد بل هو الحق من ربک که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو لتنذر قوما تا آگاه کنی و بترسانی گروهی را ما أتاهم من نذیر من قبلک که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو لعلهم یهتدون ۳ تا مگر راه راست یابند

الله الذی خلق السماوات و الأرض و ما بینهما الله آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن فی ستة أیام در شش روز ثم استوی علی العرش پس مستوی شد بر عرش ما لکم من دونه نیست شما را جز او من ولی و لا شفیع نه یاری و نه شفیعی أ فلا تتذکرون ۴ هیچ در نیابید و پند نپذیرید ...

... قل یتوفاکم ملک الموت گوی بمیراند شما را و سپری کند شما را فریشته مرگ الذی وکل بکم آنکه برگماشته اند بر شما ثم إلی ربکم ترجعون ۱۱ و آن گه شما را با خداوند شما برند

و لو تری إذ المجرمون و اگر تو بینی آن گه که کافران ناکسوا رؤسهم عند ربهم سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش ربنا أبصرنا و سمعنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم فارجعنا نعمل صالحا باز بر ما را تا نیکی کنیم إنا موقنون ۱۲ ما امروز بی گمانانیم

و لو شینا لآتینا کل نفس هداها و اگر خواستیمی ما هر تنی را راست راهی آن بدادیمی و لکن حق القول منی لکن از من بیش شد سخن بر راستی و داد لأملأن جهنم که ناچاره پر کنم دوزخ من الجنة و الناس أجمعین ۱۳ از پری و آدمی از دوزخیان ایشان همه

فذوقوا بما نسیتم بچشید بآنچه فرو گذاشتید لقاء یومکم هذا دیدار این روز را إنا نسیناکم که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم و ذوقوا عذاب الخلد بما کنتم تعملون ۱۴ چشید عذاب جاویدی بآنچه میکردید

إنما یؤمن بآیاتنا الذین إذا ذکروا بها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن خروا سجدا بسجود افتند و سبحوا بحمد ربهم و بپاکی بستایند خداوند خویش را و هم لا یستکبرون ۱۵ و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق

میبدی
 
۲۹۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تتجافی جنوبهم عن المضاجع الآیة رب العالمین جل جلاله و تقدست أسماؤه و تعالت صفاته اندرین ایت دوستان خود را جلوه میکند و ایشان را بر فریشتگان عرضه میکند که همه روز آفتاب را مینگرند تا کی فرو شود و پرده شب فرو گذارند و جهانیان در خواب غفلت شوند ایشان بستر نرم و گرم بجای مانند و قدم بقدم باز نهند تا با ما راز گویند فمن بین صارخ و باک و متأوه چشمهاشان چون ابر بهاران دلهاشان چون خورشید تابان رویهاشان از بی خوابی برنگ زعفران

اویس قرنی قدس سره چون شب درآمدی گفتی هذه لیلة الرکوع هذه لیلة السجود یا برکوعی یا بسجودی شب بآخر اوردی گفتند ای اویس چون طاقت میداری شبی بدین درازی بر یک حال گفت کجاست شب دراز کاشکی ازل و ابد یک شب بودی تا ما سجودی بآخر اوردیمی نه سه بار در سجودی سبحان ربی الاعلی سنت است ما هنوز یک بار نگفته باشیم که روز اید ...

... چشم که با خلق است می بخسبد اما دلم با حق است و نخسبد و در خبرست که بهشتیان را خواب روا نیست زیرا که در محل قرب اند و در جوار حضرت عزت و نیز گفته اند که خواب استراحت است از تعب و نصب در بهشت تعب و نصب نیست قال الله تعالی لا یمسنا فیها نصب و لا یمسنا فیها لغوب در خبرست که روز رستاخیز چون خلق اولین و اخرین جمع شوند در ان انجمن کبری و عرصه عظمی منادی ندا کند سیعلم اهل الجمع من اولی بالکرم اری بدانند اهل جمع امروز که به نیکوکاری و بزرگواری که سزاوارتر انگه ندا اید که لیقم الذین کانت تتجافی جنوبهم عن المضاجع یدعون ربهم خوفا و طمعا شب خیزان باین ندا از خلق جدا شوند و هم قلیل و اندکی باشند باز ندا اید که این الذین کانوا لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله فیقومون و هم قلیل سه دیگر بار ندا اید که این الذین کانوا یحمدون الله فی السراء و الضراء فیقومون و هم قلیل ثم یحاسب الناس و قال النبی ص اشراف امتی حملة القران و اصحاب اللیل

ای مسکین بوقت سحر غافل مباش که ان ساعت وقت نیاز دوستان بود ساعت راز مشتاقان بود هنگام ناز عاشقان بود بر بساط و نحن أقرب در خلوت و هو معکم سرا بسر شراب انا جلیس من ذکرنی بی زحمت اغیار بدوستان خود می رساند ان ساعت نسیم سحری از بطنان عرش مجید می اید و بر دل عنایتیان حضرت میگذرد و برمزی باریک و برازی عجیب میگوید ای درویش برخیز و تضرعی بیار و نیاز خود عرضه کن که دست کرم فروگشاده و ندا در داده از بهر درویشان که من یقرض غیر عدوم و لا ظلوم چه عجب اگر ان ساعت بگوش دل بنده فرو گوید که عبدی لا تخف انک من الآمنین داود ع از جبرییل سؤال کرد که در روز و شب کدام ساعت فاضل تر

گفت در هفته روز ادینه ان ساعت که خطیب بر منبر شود تا نماز را سلام دهند

و در شب بوقت سحرگاه ان ساعت که دوستان و مشتاقان در مناجات شوند و سرا بسر شراب وصل انا جلیس من ذکرنی می نوشند و ذرایر اطباق کونین زبانهای تعطش از عین شوق گشاده که و للارض من کأس الکرام نصیب اگر سحرگاه نه عزیزترین ساعات بودی کلام مجید در حق ان عزیزان این بشارت کجا فرستادی که قالوا یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا فرزندان یعقوب ع پیش پدر شدند گفتند ای پدر ما را از خداوند خویش بخواه بجرمی که کرده ایم یعقوب ع بوقت سحرگاه قصد بارگاه اعظم کرد و روی بکعبه دعا اورد و بعذر فرزندان مشغول شد از حضرت جلال ندا رسید که ای یعقوب حرمت این وقت را و شرف این ساعت را از فرزندان تو راضی شدیم ان خداوند مقنعه را می اید رابعة العدویه چون نماز خفتن بگزاردی پاس دل داشتی تا وقت صبح صادق با خود میگفتی

یا نفس قومی فلقد نام الوری ...

... پیر طریقت گفت ای درویش دل ریش ای سوخته مهر ازل ای غارتیده عشق دل خوش دار و اندوه مدار که وقتی خواهد بود که پرده عتاب از روی فضل برخیزد و ابر لطف باران کرم ریزد و جوی بر در جوی قرب امیزد و حد حساب از شأن جود بگریزد منتظر دست در دامن وعده اویزد و تأخیر و درنگ از پای عطف برخیزد و از افق تجلی باد شادی وزد و از اکرم الاکرمین ان بینی که ازو سزد مولی میگوید و رهی می نیوشد که ای درویش سزای تو ببرید و سزای من امد

و فی الخبر الصحیح عن ابن مسعود ان النبی ص قال اخر من یدخل الجنة رجل یمشی مرة و یکبو مرة و تسفعه النار مرة فاذا جاوزها التفت الیها فقال تبارک الذی نجانی منک لقد اعطانی الله شییا ما اعطاه احدا من الاولین و الآخرین فترفع له شجرة فیقول ای رب ادننی من هذه الشجرة فلا ستظل بظلها و اشرب من مایها فیقول الله یا بن ادم لعلی ان اعطیتکما سألتنی غیرها فیقول لا یا رب و یعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلها و یشرب من مایها ثم ترفع له شجرة هی احسن من الاولی فیقول ای رب ادننی من هذه الشجرة لأشرب من مایها و أستظل بظلها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنی ان لا تسألنی غیرها لعلی ان ادنیتک منها سألتنی غیرها فیعاهده ان لا یسأله غیرها فیدنیه منها فیستظل بظلها و یشرب من مایها ثم ترفع له شجرة عند باب الجنة هی احسن من الاولین فیقول ای رب ادننی من هذه فلا ستظل بظلها و اشرب من مایها فیقول یا بن ادم الم تعاهدنی لا تسألنی غیرها قال بلی یا رب هذه لا اسیلک غیرها و ربه یعذره لانه یری ما لا صبر له علیه فیدنیه منها فاذا ادناه منها سمع اصوات اهل الجنة فیقول ای رب ادخلینها فیقول یا بن ادم أ یرضیک ان اعطیک الدنیا و مثلها معها قال ای رب أ تستهزی منی و انت رب العالمین فضحک ابن مسعود فقالوا مم تضحک

قال هکذا ضحک رسول الله ص فقالوا مم تضحک یا رسول الله قال من ضحک رب العالمین حین قال أ تستهزی منی انت رب العالمین فیقول انی لا استهزی منک و لکنی علی ما اشاء قدیر

و فی روایة اخری فاذا بلغ العبد باب الجنة رأی زهرتها و ما فیها من النضرة و السرور فسکت ما شاء الله ان یسکت فیقول یا رب ادخلنی الجنة فیقول الله تبارک و تعالی ویلک یا بن ادم ما اغدرک أ لیس قد اعطیت العهود و المواثیق ان لا تسأل غیر الذی اعطیت

فیقول یا رب لا تجعلنی اشقی خلقک فلا یزال یدعو حتی یضحک الله منه فاذا ضحک اذن له فی دخول الجنة فیقول تمن فیتمنی حتی اذا انقطع امنیته قال الله تعالی تمن کذا و کذا قبل یذکره ربه حتی اذا انتهت به الامانی قال الله لک ذلک و مثله معه و فی روایة قال الله لک ذلک و عشرة امثاله

أ فمن کان مؤمنا کمن کان فاسقا لا یستوون أ فمن کان فی حلة الوصال تجر اذیاله کمن هو فی مذلة الفراق یقاسی و باله أ فمن کان فی روح القربة و نسیم الزلفة کمن هو فی هول العقوبة یعانی مشقة الکلفة أ فمن اید بنور البرهان و طلعت علیه شموس العرفان کمن ربط بالخذلان و وسم بالحرمان لا یستویان و لا یلتقیان

ایها المنکح الثریا سهیلا ...

میبدی
 
۲۹۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم عزیز شفیع المذنبین جوده بلاء المهیمین مقصوده ضیاء الموحدین عهوده سلوة المحزونین ذکره حرفة المستمیحین شکره رداؤه کبریاؤه سناؤه سنایه بهاؤه و بهاؤه علاؤه

نام خداوندی که صنایع شیرین و بدایع زیبا کرد سرایر عدم در صحرای وجود آشکارا کرد طبایع متضاد بسته آب و آتش و خاک و هوا کرد از قطره باران لؤلؤ لالا کرد از آب دهن عسل مصفی کرد از فضلات طبیعت گاو عنبر سارا کرد آب زلال نتیجه سنگ خارا کرد یاقوت احمر تعبیه صخره صما کرد عیش خلایق مهنا و اسباب بندگی مهیا کرد هر چه بایست عطا کرد و هر چه شایست پیدا کرد و آنچه کرد بسزای خویش نه بسزای ما کرد الهی در ذات بی نظیر و در صفات بی یاری عاصیان را آمرزگاری و مفلسان را راز داری زیبا صنع و شیرین گفتاری عالم الاسرار و معیوبان را خریداری درمانده را دستگیر و بیچاره را دستیاری

هواک سمیر قلبی المستطار ...

... یا أیها النبی ای پیغامبر مطهر ای مقتداء بشر ای برج دلالت را ماه انور ای درج رسالت را در ازهر ای بر سر سیادت افسر ای بر افسر سعادت گوهر ای عنوان نامه جلالت نام تو ای طراز جامه رسالت احکام تو ای سرمایه دین کلام تو ای پیرایه شریعت اوهام تو ای فلک چاکر و ملک غلام تو ای حاملان عرش و ساکنان فرش خدام تو

سر سروران بسته دام تو

دل دلبران دفتر نام تو

بیک دم دو صد جان آزاد را

کند بنده یک دانه از دام تو

بسا عقل آسوده دل را که کرد ...

... فرمان چیست از درگاه عزت بعالم نبوت اتق الله بپناه تقوی شو که همه نیکوییها در تقوی است همه شایستگیها در تقوی است عالم تقوی را بدایت نیست هر که قدم در راه دین نهاد در هر مقامی که رسد او را از تقوی گزیر نیست از ابتداء انسانیت در گیر که ادنی الدرجات است تا انتهاء نبوت که اعلی الدرجات است همه را بتقوی فرمودند قرآن مجید فرمود یا أیها الناس اتقوا ربکم ای نقطه انسانیت با تقوی باش که ازوت گزیر نیست یا ایها النبی اتق الله ای نقطه نبوت بپناه تقوی شو که بی تقوی هیچ کار روان نیست ای سید درجات تقوی را نهایت نیست آنچه در اول قدم پناهگاه تو آمد در تقوی در قدم ثانی گریزگاه تو آید که حسنات المریدین سیآت المقربین چون از آن قدم در گذری استغفاری میکن و الیه الاشارة

بقوله ص انه لیغان علی قلبی فاستغفر الله فی الیوم سبعین مرة معاشر المسلمین تقوی سلطانی قاهر است هم درین سرای و هم در آن سرای جهد آن کنید بحمایت او شوید تا از رنج هر دو سرای رستگاری یابید فردا که خلق سر از خاک بر آرند دوزخ را فرمان دهند تا سیاست خویش آشکارا کند هیچ کس از مکلفان ازو نجهد انبیا و اولیا و اصفیا همه را ثعبان وار بخویشتن کشد قرآن عظیم از عموم این حال خبر داد که و إن منکم إلا واردها کان علی ربک حتما مقضیا هیچ کس از شما نیست که نه در دوزخ شود و آنجا که قضاء ربوبیت است شدن شما در دوزخ حتم است و چون در شدید هیچ چیز ازو نجات دهد مگر تقوی فتوی قرآن چنین است ثم ننجی الذین اتقوا متقیان ازو رستگاری یابند و آن دیگران که بر خود ظلم کرده اند که بی سرمایه تقوی از دنیا بیرون شده اند در چنگ قهر او بمانند نوحه و زاری در گیرند که یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله ای جوانمرد هر چه تو امروز بپناه او شوی همه با تو تا لب گورست چون ترا در لحد نهند باز گردد جز تقوی که درین سرای و در ان سرای مصطفی ص گفت کل حسب و نسب منقطع یوم القیمة الا حسبی و نسبی فاین المتقون همه حسب ها را داغ کنند و همه نسبها را پی کنند و تقوی را گویند بیا که امروز روز بازار تو است هر کرا از تو نصیبی بود در دنیا بر قدر نصیب او او را بمنزلی فرو آر آشنایان خویش را فی جنات و نهر فرو آر خادمان خویش فی مقعد صدق فرو آر عاشقان خویش را در حضرت عندیت عند ملیک مقتدر فرو آر ما در ازل حکم چنان کردیم که إن المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر آشنایان تقوی کسانی اند که بپناه طاعت شوند از هر چه معصیت است و حرام بپرهیزند خادمان تقوی ایشانند که بپناه احتیاط شوند از هر چه شبهت است بپرهیزند عاشقان تقوی ایشانند که از حسنات و طاعات خویش از روی نادیدن چنان پرهیز کنند که دیگران از معاصی پرهیز کنند بو القسم نصر آبادی از خواص متقیان بود او را گفتند تقوی چیست از حال خویش در تقوی خبر داد گفت ان یتقی العبد ما سوی الله قوله و توکل علی الله و کفی بالله وکیلا التوکل سکون القلب بوعد الحق و قیل التوکل تحقق ثم تخلق ثم توثق ثم تملق تحقق فی العقیدة و تخلق باقامة الشریعة و توثق بالمقسوم و تملق بین یدیه بحسن العبودیة توکل شرط ایمان است و عماد توحید و محل اخلاص و دخیل محبت قال الله تعالی و علی الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین إن الله یحب المتوکلین و من یتوکل علی الله فهو حسبه توکل از بنده آن گه درست بود که یقین داند که بدست کس چیز نیست و ز حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت نیست و قسام مهربان است و غافل نیست بو یزید بسطامی با گروهی از مریدان بر توکل نشسته بودند مدتی بگذشت که ایشان را فتوحی بر نیامد و از هیچ کس رفقی نیافتند

بی طاقت شدند گفتند ای شیخ اگر دستوری باشد بطلب رزقی رویم شیخ گفت اگر دانید که روزی کجاست روید و طلب کنید گفتند پس تا الله را خوانیم و دعا کنیم تا این فاقت از ما بردارد ...

میبدی
 
۲۹۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله یا أیها الذین آمنوا اذکروا نعمة الله علیکم فی کفایته ایاکم امر الاحزاب و الاحزاب هم الاقوام الذین اجتمعوا علی محاربة الرسول ص و المؤمنین فجاءوا و حاصروا رسول الله بضعة و عشرین یوما و هم قریش و غطفان و یهود بنی النضیر و قریظة فأرسلنا علیهم ریحا و هی الصبا قال عکرمة ان ریح الجنوب قالت لیلة الاحزاب للشمال انطلقی بنصر النبی ص فقالت الشمال ان الحرة لا تسری باللیل و کانت الریح التی ارسلت الیهم الصبا

قال النبی ص نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور

و جنودا لم تروها هم الملایکة و لم تقاتل الملایکة یومیذ فبعث الله عز و جل علیهم تلک اللیلة ریحا باردة فقلعت الأبواب و قطعت اطناب الفساطیط و اطفأت النیران و اکفات القدور و اجالت الخیل بعضها فی بعض و ارسل الله علیهم الرعب و کثر تکبیر الملایکة فی جوانب عسکرهم حتی کان سید کل حی یقول یا بنی فلان هلم الی فاذا اجتمعوا عنده قال النجاء النجاء اتیتم لما بعث علیهم من الرعب فانهزموا من غیر قتال

و کان الله بما تعملون بصیرا نزول این آیت در بیان قصه احزاب است و وقعه خندق و شرح این قصه بر سبیل اختصار و شرط ایجاز آنست که چون رسول خدا علیه الصلاة و السلام و مؤمنان کعب اشرف را بکشتند و یهود بنی النضیر را از مدینه بیرون کردند حیی اخطب و کنانة ابن الربیع با گروهی جهودان برخاستند و رفتند سوی مکه و نفیر بر آوردند و از قریش یاری خواستند بر حرب محمد قریش ایشان را اجابت کردند و در قبایل عرب آواز دادند تا جمعی عظیم فراهم آمدند قریب پانزده هزار از بنی غطفان و بنی فزاره و بنی کنانة و اهل تهامه و غیر آن قریش بیرون آمدند و قاید ایشان ابو سفیان بن حرب اسمه صخر ثم اسلم یوم فتح مکة و حسن اسلامه فزاره و غطفان بیرون آمدند و مهتر ایشان عیینة بن حصن و هو من المؤلفة قلوبهم خبر رسید بمدینه که قبایل عرب مجتمع شدند و با جهودان قریظه و نضیر عهد کردند که دست یکی گیرند و بر حرب محمد و اصحاب و هم پشت باشند رسول خدا با یاران گفت اکنون تدبیر چیست سلمان گفت من در دیار و نواحی پارس دیده ام که چون از دشمن بر بیم باشند گرد بر گرد شهر خویش خندقی سازند دفع دشمن را رسول علیه الصلاة و السلام آن موافق داشت و فرمود تا خندقی گرد بر گرد مدینه فرو بردند چهل گز عرض آن و ده گز قعر آن و باز برید هر ده مرد را از یاران چهل گز و مهاجر و انصار در سلمان خلاف کردند که سلمان مردی با قوت بود مهاجران گفتند سلمان منا و انصار گفتند سلمان منا رسول خدا گفت نه آن و نه این سلمان منا اهل البیت

عمرو بن عوف گفت من بودم و سلمان و نعمان بن مقرن المزنی و شش مرد انصاری و چهل گز ما را نامزد کرده و خط کشیده

لختی فرو بردیم سنگی سخت پیش آمد که تبرها از آن شکسته گشت سلمان رفت و رسول خدا را از آن سنگ خبر داد رسول بیامد و تبر از دست سلمان بستد و ضربتی زد بر آن سنگ و لختی از آن بشکافت و نوری عظیم از آن ضربت بتافت چنان که همه نواحی مدینه روشن گشت گویی چراغی روشن بیفروختند در شبی تاریک رسول خدا تکبیری کرد و یاران هم چنان تکبیر کردند یک ضربت دیگر زد و نوری دیگر هم چنان بتافت و رسول و یاران تکبیر کردند و سوم ضربت زد و نور بتافت و تکبیر کردند

رسول خدا گفت در آن نور که اول بتافت قصرهای حیره و مداین کسری بر دیده قدس ما عرضه کردند آن را دیدم کانیاب الکلاب همچون دندان سگان و در نور دوم قصرهای زمین روم دیدم و در سوم قصرهای صنعا کانها انیاب و جبرییل آمد و مرا خبر داد که آنچه بتو نمودند در تحت قهر امت تو آرند و ملک امت تو آنجا برسد مسلمانان شادی کردند و گفتند حمد آن خداوند را که ما را بر دشمن وعده نصرت و ظفر داد و منافقان گفتند معتب بن قشیر و عبد الله ابی و اصحاب وی این عجب نگر که محمد ما را چه وعده میدهد فتح شام و فارس ما را وعده میدهد و وقت را زهره نداریم که از رحل خویش فراتر شویم این غرور است که ما را میدهد و میفریبد ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا انس مالک گفت رضی الله عنه روز خندق یاران را دیدم مهاجر و انصار که بدست خویش تبر میزدند و کار میکردند که مزدوران و کارگران نداشتند و سرمای سخت بود آن روز و بخوشدلی آن رنج و دشخواری همی کشیدند رسول خدا علیه الصلاة و السلام که ایشان را چنان دید گفت اللهم ان العیش عیش الآخرة فاغفر للانصار و المهاجرین

ایشان جواب دادند که ...

... علی الجهاد ما بقینا ابدا

و عن البراء بن عازب قال کان النبی ص ینقل التراب یوم الخندق حتی اغبر بطنه یقول

و الله لولا الله ما اهتدینا ...

... اذا ارادوا فتنة ابینا

چون خندق تمام شد لشکر کفار بمدینه رسیدند خندق دیدند گفتند این عرب را نبودست لشکرگاه بزدند و خندق در میان هر دو فریق بود و در آن وقت یهود قریظه و نضیر با رسول خدا عهد داشتند بو سفیان حیی اخطب را فرستاد بمردمان قریظه تا آن عهد که با محمد کرده اند نقض کنند و مهتر قریظه آن وقت کعب بن اسد بود کعب چون شنید که حیی آمد در حصار ببست استوار و او را بخود راه نداد حیی گفت در باز کن تا با تو سخنی بگویم کعب گفت باز گرد که من سخن تو نشنوم و عهدی که با محمد کرده ام نشکنم حیی با وی همی پیچید و همی افزود تا او را بفریفت و نقض عهد کرد خبر برسول خدا آمد رسول سعد معاذ که مهتر اوس بود و سعد عباده که مهتر خزرج بود بفرستاد تا حال باز دانند ایشان رفتند و کعب اسد را و قوم وی را دیدند حرب را ساخته بازگشتند و رسول را خبر کردند رسول غمگین شد و کار بر مسلمانان صعب شد سرما سخت بود و بیم دشمن و گرسنگی بغایت و منافقان متمرد شدند و بعضی از ایشان همی گریختند و بهانه همی آوردند که إن بیوتنا عورة و قومی ظنهای بد همی بردند چنان که الله فرمود و تظنون بالله الظنونا یک ماه آنجا بماندند و میان ایشان حرب نرفت پس رسول کس فرستاد به بنی غطفان برییس ایشان عیینة بن حصن و حارث بن عوف و گفت ثلثی از خرمای مدینه بشما دهم باز گردید و قوم خود را ببرید ایشان بدان رضا دادند و عهد کردند لکن هنوز عهدنامه ننوشته بودند رسول سعد معاذ را و سعد عباده را خواند و با ایشان مشورت کرد سعد معاذ گفت اگر باین وحی آمده سمعا و طاعة و اگر وحی نیامده آن وقت که ما مشرک بودیم یک خرما برشوت بایشان ندادیم اکنون که رب العالمین ما را باسلام گرامی کرد و بصحبت تو عزیز کرد و از عذاب دوزخ نجات داد ایشان را رشوت کی دهیم بعزت آن خدای که ترا براستی بخلق فرستاد که یک خرما بایشان ندهیم مگر شمشیر و بقضای حق رضا دادیم رسول خدا از آن سخن شاد شد فرمود من بدان میگفتم که عرب روی بایشان نهاده بودند خواستم تا لختی از ایشان کم شوند و در آن یک ماه که حصار مدینه بود هیچ قتال نرفت مگر آنکه روزی جوقی سواران قریش نام ایشان عمرو بن عبد ود و عکرمة بن ابی جهل و وهیب بن ابی وهب و نوفل بن عبد الله سلاح در پوشیدند و اسب در تاختند در خندق و عمرو بن عبد ود مبارز قریش بود با بطشی و قوتی و ترکیبی تمام مبارزت خواست و شعر گفت علی بن ابی طالب ع پیش وی رفت عمرو گفت یا علی من نخواهم که تو بدست من کشته شوی علی گفت من خواهم که تو بدست من کشته شوی عمرو خشم گرفت و از اسب فرو آمد و با علی بهم برآویختند گردی از میان ایشان برآمد از بامداد تا نماز پیشین چون گرد باز نشست علی وی را کشته بود رسول خدا فرمود لا فتی الا علی و لا سیف الا ذو الفقار

وهیب زره بیفکند و بگریخت علی شمشیری زد بر زین و اسب وی زین و اسب بدو نیم کرد پس دیگری از ایشان پیش آمد و کشته شد و نوفل را بسنگ هلاک کردند و سه تن از کافران کشته شدند و از صحابه رسول هیچکس کشته نشد عبد الرحمن بن ابی بکر هنوز در اسلام نیامده بود بیرون آمد و مبارزت خواست

ابو بکر صدیق رضی الله عنه فرا پیش آمد عبد الرحمن چون روی پدر دید برگشت ...

... ابو بکر گفت بآن خدایی که یگانه و یکتاست که باز نگشتمی تا وی را کشتمی یا او مرا کشتی سعد معاذ را تیری بزرگ اکحل آمد گفت الهی این خون را درین رگ نگه دار تا نخست قریظه را بمراد خود به بینم آن گه اگر گشاده شود شاید

خیمه ای بود که کودکان و زنان مسلمانان در آن خیمه بودند جهودی گرد آن خیمه میگشت با سلاح و قصد ایشان میکرد صفیه عمه رسول از خیمه بیرون آمد عمامه بربسته و عمودی بدست گرفته و بیک زخم آن جهود را بکشت پس از آن راهها بسته شد و طعام عزیز شد و زنان و کودکان گریستن در گرفتند مؤمنان ضعیف شده و منافقان از شادی گردن بیفراخته و رسول خدا علیه الصلاة و السلام این دعا همی کرد اللهم منزل الکتاب سریع الحساب اهزم الاحزاب

پس نعیم بن مسعود بن عامر از بنی غطفان آمد بنزدیک رسول خدا و گفت من مسلمانم و مسلمانی پنهان دارم مرا چه فرمایی رسول گفت تو یک تن چه توانی کرد مگر خداعی که الحرب خدعة

پس این نعیم بنزدیک قریظه شد و میان وی و میان ایشان در روزگار گذشته دوستی بود گفت مرا چه دانید و چون شناسید گفتند دوستی ناصح گفت اکنون نصیحت من بشنوید قریش و غطفان اینجا بیگانه اند خانه و سرای ایشان از شما دور است آمده اند تا اگر غنیمتی یابند در ربایند و اگر نه بگریزند و اندوه شما نخورند پس شما تنها بمانید و با محمد طاقت ندارید گفتند راست همی گویی نصیحت همی کنی اکنون ما را چه باید کرد گفت چون ایشان شما را بحرب خوانند گویید ماده تن خواهیم که برهن نزدیک ما فرستید تا شما پشت بر ما نکنید تا آن گه که از محمد ایمن شویم گفتند این صواب است و نیکو ما همین کنیم پس نعیم بنزدیک قریش شد و گفت شما دانید دوست داری من شما را و دشمنی من محمد را و من شما را نصیحتی کنم اگر پذیرید گفتند پذیریم و نصیحت تو شنویم

نعیم گفت پس بدانید که یهود پشیمان شده اند از نقض عهد که با محمد کردند و اکنون کس فرستاد که تا محمد با ایشان صلح کند و محمد اجابت نکرد ایشان گفتند ما ده تن را از بزرگان قریش بخواهیم و بنزدیک تو فرستیم تا ایشان را بکشی و با ما صلح کنی محمد گفت این صواب است اکنون ایشان از شما ده تن خواهند خواست نگر که هشیار باشید و دانید که چه می باید کرد از آنجا برخاست نعیم و بنزدیک غطفان شد و همین قصه با ایشان بگفت شب شنبه پیش آمد قریش و غطفان عکرمه را فرستادند با گروهی مردمان و بنی قریظه را گفتند که مقام ما اینجا دراز شد و از طعام مردمان و علف ستوران درماندیم فردا روز شنبه می باید که حرب را ساخته باشید تا از دو یکی ظاهر شود و مردمان ازین تنگی و دشخواری برهند ایشان جواب دادند که فردا روز شنبه است و ما را روز شنبه روز طاعت است و حرب نکنیم و تا ده تن از معتبران بما نفرستید ما جنگ نکنیم و از نقض عهد شما ایمن نباشیم ایشان گفتند صدق نعیم و نصح راست گفت نعیم و نصیحت نیکو کرد هیچ کس بایشان نفرستادند و همه پراکنده دل شدند و تفرق در میان ایشان افتاد پس رسول خدا حذیفه را گفت رو بمیان ایشان و باز دان که حال چیست و چه می سگالند حذیفه گفت چون بمیان ایشان رسیدم باد عاصف دیدم بر ایشان مسلط شده و سپاه حق در ایشان افتاده باد خیمها برمیکند و بر سر یکدیگر همی افکند و ستوران همی رمیدند و بو سفیان در میان لشکر آواز همی داد که ای مردمان لشکر از گرسنگی و سرما و سختی بیچاره شدند و ستوران ضعیف شدند از بی علفی و قریظه عهدی که با ما داشتند از بیم محمد آن عهد بشکستند و این باد عاصف چنین بر ما چیره شده که با وی طاقت نماند شما همه باز گردید که من بازگشتم این بگفت و بر شتر نشست و شتر را زانو بسته بود از رعب که در دل وی بود چندان هوش نداشت که زانوی اشتر بگشادی پس از اشتر فرو آمد و زانوی وی بگشاد حذیفه گفت اگر نه آن بودی که رسول خدا مرا گفته بود نگر که ایشان را نیازاری و رنه من او را آن ساعت بکشتمی لشکر هم چنان در تاختن افتاده و جامه های اشتران و زین اسبان و خیمه و کالا همی انداختند و باد ایشان را از پشت ستور همی ربود و می افکند و فریشتگان تکبیر همی گفتند و ایشان را همی راندند

اینست که رب العالمین فرمود فأرسلنا علیهم ریحا و جنودا لم تروها و کان الله بما تعملون بصیرا

إذ جاؤکم من فوقکم ای من فوق الوادی من قبل المشرق و هم اسد و غطفان و معهم طلیحة بن خویلد الاسدی فی بنی اسد و حیی بن اخطب فی یهود قریظه

و من أسفل منکم یعنی من بطن الوادی من قبل المغرب و هم قریش و کنانه علیهم ابو سفیان بن حرب فی قریش و من تبعه و ابو الاعور عمرو بن سفیان السلمی من قبل الخندق

و إذ زاغت الأبصار ای مالت و شخصت من الرعب و قیل زاغت عن کل شی ء فلم ینظروا الا الی عدوها و قیل زاغت ابصار المنافقین و رجال ضعیفة قلوبهم ...

... و زلزلوا زلزالا شدیدا ای حرکوا تحریکا شدیدا بلیغا بالفتنة و التمحیص فثبتوا علی ایمانهم و الزلزلة شدة الحرکة این چنانست که عجم گویند فلان کس را از جای ببردند از خشم یا از بیم یا از خجل

روی ابو سعید الخدری قال قلنا یوم الخندق یا رسول الله هل من شی ء تقوله فقد بلغت القلوب الحناجر قال نعم قولوا اللهم استر عوراتنا و آمن روعاتنا قال فقلناها فضرب وجوه أعداء الله بالریح فانهزموا و إذ یقول المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض شک و نفاق و هم معتب بن قشیر و عبد الله بن ابی و اصحابه ما وعدنا الله و رسوله إلا غرورا ای یعدنا محمد فتح قصور بالشام و فارس و احدنا لا یستطیع ان یجاوز رحله هذا و الله الغرور ای الباطل و قیل قال رجل من المنافقین لرجل من المؤمنین ما مع محمد إلا أکلة رأس و لو کانوا لحما لالتهمهم ابو سفیان

و إذ قالت طایفة منهم ای من المنافقین و هم اوس قبطی و اصحابه یا أهل یثرب یثرب اسم ارض المدینة فی جانب منها و فی بعض الاخبار ان النبی ص نهی ان تسمی المدینة یثرب و قال هی طابة کانه کره هذه اللفظ ...

... و ما تلبثوا بها إلا یسیرا ای ما تلبثوا بالاجابه الا قلیلا ای اسرعوا الاجابة الی الشرک طیبة به انفسهم و قرأ اهل الحجاز لآتوها مقصورة یعنی لجاؤها و فعلوها و رجعوا عن الاسلام و قیل ما تلبثوا بها ای بالمدینة بعد ذلک إلا یسیرا حتی یاتیهم الله بالعذاب

و لقد کانوا عاهدوا الله من قبل لا یولون الأدبار یعنی بنی حارثه هموا یوم احد ان یفشلوا مع بنی سلمة فلما نزل فیهم ما نزل عاهدوا الله عز و جل ان لا یعودوا لمثلها ابدا فذکرهم الله ذلک العهد و قیل من قبل یعنی من قبل مجی ء الاحزاب عاهدوا رسول الله ص و حلفوا الا ینهزمون فیولون أعداءهم ادبارهم یقال لکل منهزم ولی دبره

و کان عهد الله مسؤلا ای مطالبا به کما تقول سألت فلانا حقی ای طالبته به ...

... و لا یأتون البأس ای الحرب إلا قلیلا ریاء و سمعة من غیر احتساب و لو کان ذلک القلیل لله لکان کثیرا

أشحة علیکم جمع شحیح و هو البخیل ای بخلاء علیکم بکل خیر لا یحبون ان ینالکم یا معشر المؤمنین من الله خیر و لا نصر و قیل بخلاء بالنفقة فی سبیل الله و النصرة و قیل بخلاء عند الغنیمة وصفهم الله تعالی بالبخل و الجبن ای هم جبناء عند اللقاء أشحاء عند العطاء و انتصب الشحة علی الحال من قوله و لا یأتون البأس إلا قلیلا ای جبناء عند البأس اشحة عند الانفاق علی فقراء المسلمین و قیل نصب علی الذم

فإذا جاء الخوف ای خوف القتال رأیتهم ینظرون إلیک تدور أعینهم فی احداقهم یمینا و شمالا من الخوف و الجبن کالذی یغشی علیه من الموت ای کدوران عین الذی یغشی علیه من الموت و ذلک ان المغشی علیه من الموت یذهب عقله فیشخص بصره ای یرمق ببصره مکانا واحدا فلا یطرف

فإذا ذهب الخوف ای انکشف الحرب و امنوا سلقوکم بألسنة حداد جمع حدید ای جادلوکم و خاطبوکم مخاطبة یرفعون بها اصواتهم فی طلب الغنیمة یقولون اعطونا اعطونا الحاحا منهم و فی الحدیث لیس منا من سلق ای صاح فی المصیبة و تقول العرب خطیب مسلاق و سلاق ای بلیغ مصقع و قیل سلقوکم ای یطعنون فیکم بالمعایب کذبا و زورا من قول العرب سلقت المرأة ای صخبت ...

... فأحبط الله أعمالهم قال مقاتل ابطل الله جهادهم و قتالهم مع النبی ص و کان ذلک علی الله یسیرا ای کان احباط اعمالهم علی الله هینا لانه الفعال لما یرید

یحسبون الأحزاب لم یذهبوا ای یظن المنافقون ان الاحزاب الذین تحزبوا علی رسول الله ص من قریش و غطفان و قریظة لم ینهزموا و لم ینصرفوا عن قتالهم جبنا و فرقا و قد انصرفوا و قیل یظن المنافقون ان الاحزاب لم یذهبوا لاعتقادهم ان النبی ص لم یصدقهم فیما اخبرهم به من نصرة المؤمنین و ان الاحزاب لم یذهبوا عنهم الی مواضعهم و انما تأخروا عنهم لضرب من المکیدة

ثم قال و إن یأت الأحزاب ای ان یعودوا یودوا هؤلاء المنافقون من شدة خوفهم و جبنهم انهم یترکون المنازل و ینجون بانفسهم فیکونون بادین ای فی البادیة مع الاعراب یقال بدا یبدوا فهو باد اذا خرج الی البادیة و لم یختاروا البادیة لا منها و لکن لیتسع لهم مسالک الفرار و قیل هم فی بعد النیة عن نصرتکم بحیث لو عاودکم الکفار لکانت منیتهم ان یکونوا عنکم بعیدا فی بعض البوادی

یسیلون عن أنبایکم ای اخبارکم و قرأ یعقوب یساءلون مشددة ممدودة ای یتساءلون ...

... لقد کان لکم فی رسول الله أسوة حسنة قرأ عاصم اسوة حیث کان بضم الهمزة و الباقون بکسرها و هما لغتان ای قدوة صالحة یقال لنا بکم اسوة و انتم لنا قدوة و و قیل الاسوة المشارکة فی الامر و معنی الایة من یتوقع الخیر من الله و یری ما یصیبه من الشداید من جهته فمن حکمه ان یتعزی بالنبی ص و یرضی به اسوة و لا یکره ان یصیبه مثل ما اصابه فیثبت معه حیث ثبت و لا یولی عنه و لا یطلب العلل کما فعله المنافقون

قوله لمن کان یرجوا الله قال ابن عباس یرجوا ثواب الله و قال مقاتل یخشی الله و الیوم الآخر یعنی یخشی یوم البعث ان رأی فیه جزاء الاعمال

و ذکر الله کثیرا لان المنافقین لا یذکرون الله الا قلیلا قال ابن جریر هذا عتاب من الله للذین تخلفوا عن النبی ص بالمدینة یقول کان الواجب ان یتأسوا و یکونوا معه حیث کان فان من یرجوا ثواب الله و رحمته فی الآخرة لا یرغب بنفسه عن رسول الله ص و لکن یکون له به اسوة فیکون حیث کان ثم وصف حال المؤمنین عند لقاء الاحزاب فقال و لما رأ المؤمنون الأحزاب یعنی اجتماع الاحزاب علی رسول الله ص

قالوا تسلیما لامر الله و تصدیقا لوعده هذا ما وعدنا الله و رسوله و لهم وعدهم الله و رسوله ان یصیبهم البلوی فی اموالهم و انفسهم فی قوله لتبلون فی أموالکم و أنفسکم و فی قوله أ حسب الناس أن یترکوا أن یقولوا آمنا و هم لا یفتنون و فی قوله و لنبلونکم بشی ء من الخوف و الجوع الایة و فی قوله أم حسبتم أن تدخلوا الجنة و لما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم الی قوله ألا إن نصر الله قریب فلما اشتد بهم الامر یوم الاحزاب لم یشکوا فی الدین بل قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم ما نزل بهم من الشداید إلا إیمانا تصدیقا لله و تسلیما لامر الله و التسلیم و الاسلام معناهما واحد و هو تسلیم الامر الی الله و اسلامهم و انقیادهم لما یأمرهم به و رضی منه بقضایه فیهم

میبدی
 
۲۹۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و المعنی من المؤمنین رجال وفوا بما عاهدوا الله علیه و هذا العهد ما بایعوا الرسول علیه من الجهاد معه صدقوا ای ثبتوا و صبروا علی ما بایعوا علیه من الثبات فی الحرب

در خبر صحیح است از انس مالک رضی الله عنه گفت این آیت در شأن عم من فرو آمد انس بن النضر که در غزاة بدر حاضر نبود و تحسر همی خورد که اول مشهدی از مشاهد رسول ص وقعه بدر بود و رسول در آن حاضر بود و من نبودم اگر قتالی دیگر پیش آید و الله مرا در آن حاضر کند الله داند و بیند که من چکنم دیگر سال غزاة احد پیش آمد سلاح در پوشید و در معرکه حاضر شد سعد معاذ را دید گفت یا سعد و الذی نفسی بیده انی لاجد ریح الجنة دون احد بآن خدایی که جان من بید اوست که بوی بهشت از جانب احد بمشام من میرسد سعد گفت فما استطعت لرسول الله ما صنع آنچه وی کرد از بهر رسول من نکردم و طاقت نداشتم در جنگ پیوست و همی کوشید تا آن گه که کشته شد بعد از آن او را در میان کشتگان یافتند و هشتاد و اند جراحت در وی بود از ضربت شمشیر و زخم نیزه و جرح تیر و در شأن وی این آمد که صدقوا ما عاهدوا الله علیه

فمنهم من قضی نحبه جابر بن عبد الله گفت رسول خدا ص طلحه عبید الله را دید که بوی برگذشت گفت من احب ان ینظر الی رجل یمشی علی وجه الارض و قد قضی نحبه فلینظر الی هذا

فمنهم من قضی نحبه ای و فی بعهده و قضاه بتمامه کحمزة و انس بن النضر و مصعب بن عمیر و غیرهم

و منهم من ینتظر قضاه و الفراغ منه کما قضی من مضی علی الوفاء بعهده کطلحة بن عبید الله ثبت مع رسول الله ص حتی اصیبت یده فقال رسول الله ص اوجب طلحة الجنة

قال بعض الصحابة رأیت ید طلحة شلاء وقی بها النبی ص یوم احد تقول العرب قضی نحبه ای مات و قضاء النحب الموت و اصل النحب النذر کان الموت نذر علی کل انسان و قیل النحب الخطر یعنی فرغ من خطر الحیاة لان الحی علی خطر ما عاش و النحب السیر السریع یقال نحب فی سیره یومه اجمع اذا لم ینزل یومه و لیلته و النحب النفس ای فرغ من انفاسه و النحب الجهد و النصب ای فرغ من نصب العیش و جهده و هذا کله یعود الی معنی الموت و انقضاء الحیاة قال الشاعر ...

... رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا ای صرف الله وجوه الکافرین من الاحزاب بغیظهم و حسرتهم من غیر ان نالوا سرورا و لا نصرا مما کانوا یأملونه و یرجونه و سماه خیرا لان ذلک کان عندهم خیرا فخوطبوا علی استعمالهم و زعمهم و قیل لم ینالوا خیرا ای مالا و غنیمة من جهة المسلمین

و کفی الله المؤمنین القتال بالریح التی زلزلتهم و بالجنود من الملایکة فکبرت الملایکة فی عسکرهم فلما سمعوا التکبیر قالوا قد بدا محمد بالسحر فانصرفوا لا یلون علی شی ء و روی عن عایشة قالت خرجت یوم الاحزاب استروح الاخبار فاذا انا برجل یقول لبث رویدا یلحق الهیجا جمل فاذا اسید بن خضیر و اذا امرأة تسوق بعیرا فقلت ما الخبر فقالت رد الله الذین کفروا بغیظهم لم ینالوا خیرا و رسول الله لم یمت فانزل الله تعالی علی لسانها الایة

و کان الله قویا عزیزا لا یعجزه ما یرید فعال لما یشاء غالب لکل شی ء و أنزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب ثم اخبر الله عز و جل بالکفایة الأخری و هی کفایته رسوله أمر الیهود من بنی قریظة الذین نقضوا عهد رسول الله و عاونوا علیه الاحزاب فحاصرهم ایاما

و قذف فی قلوبهم الرعب حتی نزلوا من غیر قتال علی حکم سعد فقتلوا عن آخرهم ستمایة و قیل سبعمایة

چون رسول خدا ص از حرب احزاب فارغ شد دشمنان خدا و رسول قریش و غطفان روی بهزیمت نهادند رسول از معسکر بازگشت غنیمت یافته و دشمن مقهور شده و صحابه منصور شده رسول بخانه زینب بنت جحش آمد تا از غبار و گرد سر بشوید زینب را گفت نگر تا در مسجد هیچ کس هست و وقت نماز پیشین بود

زینب گفت دحیة الکلبی رسول دانست که جبرییل است هنوز یک نیمه سر شسته بود که برخاست و بیرون آمد جبرییل را دید بر صورت دحیه دستاری از استبرق بر سر بسته بر شتری سپید نشسته بر پالانی از عود و جامه پالان از دیبا گفت یا رسول الله سلاح بنهادی گفت آری بنهادم گفت عفا الله عنک ما وضعت الملایکة السلاح منذ اربعین لیلة فریشتگان چهل شبانروز است تا از بهر نصرت تو سلاح پوشیدند و هنوز به ننهادند و اکنون در قفای دشمن اند زلزله در دل ایشان افکنده و ایشان را همی رانند و من ازیشان بازگشته ام و بر روی جبرییل و بر راحله وی گرد راه نشسته بود رسول ص بدست مبارک خویش آن گرد همی سترد آن گه جبرییل گفت یا محمد حضرت ملک جل جلاله میفرماید که بحرب بنی قریظه شو رسول منادی را فرمود تا ندا کرد الا من کان سامعا مطیعا فلا یصلین العصر الا فی بنی قریظه

هر که خدای را و رسول را فرمان بردار است تا نماز دیگر نگزارد مگر بنی قریظه و جبرییل گفت من بفرمان الله از پیش می روم به بنی قریظه تا زلزله و رعب در دل ایشان افکنم رسول خدا ص علم اسلام به علی داد و او را از پیش فرستاد علی چون بدر حصار ایشان رسید ازیشان سخنهای ناسزا شنید در حق رسول بازگشت و مصطفی را براه دید علی گفت یا رسول الله چه باشد اگر بنفس خویش فرا نزدیک آن پلیدان نشوی گفت یا علی مگر سخن ناسزا شنیدی ازیشان در حق من گفت نعم یا رسول الله فرمود یا علی اگر مرا بدیدندی مگر نگفتندیپس چون رسول خدا بریشان رسید گفت یا اخوان القردة و الخنازیر هل اخزاکم الله و انزل بکم نقمته

ایشان گفتند یا ابا القاسم تو فحاش نبودی و هرگز ناسزا نگفتی چون است که امروز ما را می گویی یاران رسول و مؤمنان نماز خفتن آنجا رسیدند نماز دیگر ناگزاردهکه رسول گفته بود مبادا که هیچ کس نماز دیگر کند مگر به بنی قریظه آنجا نماز دیگر بگزاردند و یهود را حصار میدادند بیست و پنج روز گفته اند پانزده روز تا کار بر ایشان سخت شد و رعب در دل ایشان افتاد و بدل پراکنده شدند پس بحکم رسول فرو آمدند

رسول فرمود چگویید اگر یکی هم از شما حکم کند و ما جمله بر حکم وی برویم گفتند آن کیست گفت سعد معاذ پس ایشان بنزدیک سعد شدند و گفتند با ما فضل کن تا همه آزاد کرد تو باشیم سعد گفت من رضای الله جویم و از ملامت خلق باک ندارم پس رسول فرمود یا سعد میان ما و میان ایشان حکم کن و با وی عهد بستند که حکم وی را راضی باشند سعد گفت حکم من کشتن مردان است و اسیر گرفتن کودکان و زنان و قسمت کردن مال ایشان رسول فرمود لقد حکمت بحکم الله من فوق سبعة ارقعة

پس ایشان را یک یک همی آوردند و گردن همی زدند تا ششصد مرد بالغ را گردن زدند و بروایتی دیگر هفتصد یکی ازیشان کعب اسید را گفت با ما چه خواهند کرد کعب گفت مگر همه را بخواهند کشت که یکان یکان همی برند و هیچ باز نمی آیند حیی اخطب را بیاوردند حله دیبا پوشیده و بر خود پاره پاره کرده و دستش واگردن بربسته رسول را گفت در عداوت تو خود را ملامت نمیکنم و بتو هیچ زاری نمیکنم و باکی نیست از کشتن که کشتن بنی اسراییل بیش ازین بود پس او را فرا پیش آوردند و گردن زدند پیری دیگر بیاوردند تا او را بکشند یکی از یاران رسول او را بخواست رسول آن مرد بوی بخشید آن مرد گفت یارانم کجااند مهتر ما کعب اسید کجاست گفتند او را بکشتند گفت حیی اخطب بآن روی چون ماه کجاست گفتند او را بکشتند پیر گفت بعد ازیشان مرا چه عیش باشد و چون خوش بود او را نیز گردن زدند و نزل جبرییل علیه السلام بقوله تعالی و أنزل الذین ظاهروهم من أهل الکتاب من صیاصیهم ای حصونهم و معاقلهم واحدها صیصیةو قذف فی قلوبهم الرعب فریقا تقتلون یعنی الرجال و تأسرون فریقا یعنی النساء و الذراری

و أورثکم أرضهم مزارعهم و دیارهم ای بلادهم و حصونهم و أموالهم یعنی المواشی و الذهب و الفضة و الاثاث و أرضا لم تطؤها ای لم تقاتلوا علیها قیل هی خیبر و قیل مکة و قیل فارس و الروم و قیل جمیع ما یظهر علیه المسلمون الی یوم القیمة

و کان الله علی کل شی ء قدیرا ای الذی انعم علیکم هذه النعمة و کفاکم هذه الحادثة بقدرته فهو علی کل شی ء قدیر

یا أیها النبی قل لأزواجک إن کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها سبب نزول این آیت آن بود که بعضی زنان رسول از وی چیزی خواستند از زینت دنیا بیرون از نفقه لا بد و زیادتر از بلغه عیش و بعضی رسول را رنجه داشتند بسبب غیرت چنان که عادت زنان ضرایر بود رسول علیه السلام ازیشان در خشم شد و سوگند یاد کرد که یک ماه ایشان را مهجور کند و گرد ایشان نگردد یاران پنداشتند که رسول ایشان را طلاق داد و سخن در آن همی گفتند عمر خطاب گفت حقیقت این کار من باز دانم گفتا در پیش مصطفی شدم گفتم یا رسول الله زنان را طلاق دادی گفت نه گفتم مردمان در مسجد چنین میگویند دستوری هست که ایشان را خبر کنم که تو زنان طلاق ندادی گفت خبر کن ایشان را که میخواهی عمر گفت بیرون آمدم بدر مسجد بآواز بلند گفتم لم یطلق رسول الله ص نساءه آن گه جبرییل آمد و آیت تخییر آورد و در آن وقت نه زن در نکاح رسول بودند پنج از قریش عایشة بنت ابو بکر و حفصة بنت عمر و ام حبیبة بنت ابی سفیان و ام سلمة بنت ابی امیة و سودة بنت زمعة و بیرون از ایشان چهار زن بودند زینب بنت جحش الاسدیه و میمونة بنت الحارث الهلالیه و صفیه بنت حیی بن اخطب الخیبریه و جویریة بنت الحارث المصطلقیه چون آیت تخییر فرو آمد رسول خدا علیه السلام ابتدا به عایشه کرد گفت یا عایشه با تو سخنی خواهم گفت و حکمی بر تو عرض خواهم کرد نگر تا بتعجیل جواب ندهی پیش از آن که با پدر و مادر مشورت کنی عایشه گفت چیست آن حکم و آن فرمان رسول آیت تخییر بر وی خواند عایشه گفت یا رسول الله و مرا درین معنی با پدر و مادر مشورت باید کرد حاجت بمشورت ایشان نیست اخترت الله و رسوله و الدار الآخرة رسول را آن سخن از وی عجب آمد و بدان شاد شد و اثر شادی بر بشره مبارک وی پیدا آمد آن گه گفت یا رسول الله زنان دیگر را مگوی که من چه اختیار کردم رسول خدا با هر زن که آیت تخییر بر وی میخواند میگفت عایشه چنین اختیار کرد شما چه اختیار میکنید آن زنان همه اقتدا به عایشه کردند و همان گفتند که وی گفت قال قتاده فلما آثرنه علیه الصلاة و السلام و الدار الآخرة شکرهن الله علی ذلک و حرم علی النبی التزوج بغیرهن فقال تعالی لا یحل لک النساء من بعد

قوله تعالی فتعالین أمتعکن فیه قولان قال بعضهم انما قال امتعکن لانهن لو قلن نرید الحیاة الدنیا و زینتها کان طلاقا فیکون بعده المتعة ثم التسریح لان هذا منه علیه السلام کقول الرجل لامرأته اختاری فقالت اخترت لنفسی وقع الطلاق و قال بعضهم هذا تخییر بین الدنیا و زینتها و بین الآخرة و نعیمها فان اخترن الدنیا طلقهن حینیذ فعلی هذا تقدیر الایة فتعالین اطلقکن و امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا لا ضرار فیه و لا مشاجرة

إن کنتن تردن الله و رسوله و الدار الآخرة کنتن محسنات فإن الله أعد للمحسنات المختارات الآخرة أجرا عظیما یعنی الجنة

یا نساء النبی من یأت منکن بفاحشة مبینة ای بمعصیة ظاهرة قیل هذا کقوله عز و جل لین أشرکت لیحبطن عملک لا ان منهن من اتت بفاحشة و قال ابن عباس المراد بالفاحشة النشوز و سوء الخلق

یضاعف لها العذاب قرأ ابن کثیر و ابن عامر تضعف بالنون و کسر العین مشددا العذاب نصب و قرأ الآخرون یضاعف بالالف و فتح العین و رفع العذاب و شدد العین اهل البصرة قال ابو عمرو التضعیف اکثر من المضاعفة و تضعیف عقوبتهن علی المعصیة لشرفهن کتضعیف عقوبة الحرة علی الامة و تضعیف ثوابهن لرفع منزلتهن و فیه اشارة الی انهن اشرف نساء العالمین

و من یقنت منکن ای من یطع منکن لله و رسوله قرأ یعقوب من تأت منکن و من تقنت بالتاء فیهما و قراءة العامة بالیای لان من اداة یقوم مقام الاسم یعبر به عن الواحد و الجمع و المذکر و المؤنث ...

... و أعتدنا لها رزقا کریما حسنا یعنی الجنة

یا نساء النبی لستن کأحد من النساء قال ابن عباس ای قدر کن عندی لیس مثل قدر غیر کن من النساء الصالحات انتن اکرم علی و ثوابکن اعظم و ذلک للتقوی فالزمنها فجعل التقوی شرطا لخیریتهن کما جعل الامر بالمعروف و النهی عن المنکر شرطا لخیریة هذه الامة فی قوله کنتم خیر أمة أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر و لم یقل کواحدة من النساء لان الاحد عام یصلح للواحد و الاثنین و الجمع و المذکر و المؤنث قال الله تعالی بین أحد من رسله و قال تعالی فما منکم من أحد عنه حاجزین و یحتمل ان یکون الکلام تاما علی احد من النساء ثم استأنف

فقال إن اتقیتن فلا تخضعن بالقول یعنی فی مخاطبة الاحادیث

فیطمع الذی فی قلبه مرض ای فجور و شهوة النساء و قیل شک و نفاقو قلن قولا معروفا یوجبه الدین و الاسلام بتصریح و بیان من غیر خضوع و لین ای مع الاجانب فالمرأة مندوبة الی الغلظة فی المقالة اذا خاطبت الاجانب لقطع الاطماع

و قرن فی بیوتکن قرأ نافع و عاصم بفتح القاف و هو من القرار یقال قررت بالمکان اقر قرارا ای اقررن یعنی الزمن بیوتکن فنقلت حرکة العین الی القاف فانتحت و سقط الراء الاولی لالتقاء الساکنین کقوله فظلتم تفکهون یعنی ظللتم و قرأ الباقون بکسر القاف من الوقار ای کن اهل وقار و سکون تقول وقر فلان فی منزله یقر وقورا اذا سکن و اطمأن فیه و لم یف بهذا الا سودة بنت زمعة ما خطت باب حجرتها لصلاة و لا لحج لا لعمرة حتی اخرجت جنازتها من بیتها فی زمن عمر بن الخطاب و قیل لها لم لا تحجین و لا تعتمرین فقالت قیل لنا و قرن فی بیوتکن و فی الخبر خیر مساجد النساء قعر بیوتهن و هی اول من حمل علی النعش من النساء و التابوت بدعة و کانت امرأة جسیمة فلما رأی عمر النعش قال نعم خباء الظعینة

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی التبرج اظهار الزینة و ما یستدعی به شهوة الرجل یقال تبرجت المرأة و برجها غیرها و البرج الحسن یقال برج بروجا ای حسن و یقال فی عینه برج ای سعة و قیل التبرج التبختر فی المشی و اختلفوا فی الجاهلیة الأولی فقال ابن عباس هی ما بین ادریس و نوح و کان الف سنة و کان الناس زمانیذ فرقین فرق یسکنون الجبل فی رجالهم صباحة و فی نسایهم دمامة و فرق یسکنون السهل فی نسایهم صباحة و فی رجالهم دمامة فاحتال ابلیس لاهل الجبل فانزلهم الی السهل فاختلطوا فظهر فیهم الزنا بعد ادریس یقال مشت امرأة منهم علی نادی قوم لیس علیها الا قمیص من لؤلؤلها جمال عظیم فهی اول من هاج الرجال علی الزنا و یقال الجاهلیة الاولی ما بین نوح و مولد ابرهیم و هی سبع مایة سنة و قال الشعبی هی ما بین عیسی و محمد علیهما السلام و قال ابو العالیة هی زمن داود علیه السلام کانت المرأة تلبس درعا من اللؤلؤ مفرج الجانبین لا ثوب علیها غیرها و تعرض نفسها علی الرجال و قیل الجاهلیة الاولی ما ذکرنا و الجاهلیة الأخری قوم یفعلون مثل فعلهم فی آخر الزمان و قیل الجاهلیة الاولی بمعنی القدیمة و لیس لها اخری کقوله تعالی و أنه أهلک عادا الأولی

و أقمن الصلاة المفروضة و آتین الزکاة الواجبة و أطعن الله و رسوله فیما یأمر و ینهی

إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس یعنی الاثم الذی نهی الله النساء عنه و قیل الرجس اسم لکل مکروه مستقذر قال الله تعالی فی صفة المنافقین إنهم رجس و الرجس نعت للواحد و الجمع و المذکر و المؤنث و فی الخبر اعوذ بک من الرجس النجس الخبیث المخبث الشیطان الرجیم یقال ذلک عند دخول الخلاء

قوله أهل البیت نصب علی المدح و قیل نصب علی النداء و اراد باهل البیت نساء النبی ص لانهن فی بیته و هو روایة سعید بن جبیر عن ابن عباس و سماهن اهل البیت فی قصة ابراهیم ع و ذلک فی قوله عز و جل رحمت الله و برکاته علیکم أهل البیت و ذهب ابو سعید الخدری و جماعة من التابعین منهم مجاهد و قتاده الی ان اهل البیت علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام و الدلیل علیه

ما روت عایشة رضی الله عنها قالت خرج رسول الله ص ذات غداة و علیه مرط مرجل من شعر اسود فجلس فأتت فاطمة فادخلها فیه ثم جاء علی فادخله فیه ثم جاء حسن فادخله فیه ثم جاء حسین فادخله فیه ثم قال إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا ...

... و روی انها قالت و انا معکم یا رسول الله قال انک علی خیر انک علی خیر

و قال زید بن ارقم اهل بیته من حرم علیهم الصدقة آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس و الصحیح ان المراد باهل البیت ازواج النبی ص و عترته الذین هم آله من بنی هاشم

و اذکرن ما یتلی فی بیوتکن من آیات الله و الحکمة من الله تعالی علیهن بان جعلهن اهل بیت النبوة و معدن نزول الوحی و ازواج رسوله علیه السلام فقال اذکرن نعمتی فی ذلک علیکن و اشکرن لی ذلک فاطعننی رسولی و المراد بالحکمة ما اوحی الله الی رسوله من احکام دینه فی کتابه و قیل عنی بها سنن الرسول علیه الصلاة و السلام و التلاوة لا تستعمل الا فی قراءة کتاب الله فعلی هذا هو من باب قوله متقلدا سیفا و رمحا

إن الله کان لطیفا باولیایه خبیرا بجمیع خلقه

إن المسلمین و المسلمات قال قتاده لما ذکر الله عز و جل ازواج النبی دخلت نساء من المسلمات علیهن و قلن ذکرتن و لم نذکر و لو کان فینا خیر ذکرنا فانزل الله تعالی هذه الایة و قال مقاتل بن حیان بلغنی ان أسماء بنت عمیس لما رجعت من الحبشة مع زوجها جعفر بن ابی طالب دخلت علی نساء النبی فقالت هل نزل فینا شی ء من القرآن قلن لا فاتت رسول الله ص فقالت یا رسول الله ان النساء لفی خیبة و خسار قال و مم ذاک قالت لانهن لا یذکرن بخیر کما یذکر الرجال فانزل الله تعالی هذه الایة

قال عطاء بن ابی رباح من فوض امره الی الله فهو داخل فی قوله إن المسلمین و المسلمات و من اقر بان الله ربه و محمدا رسوله و لم یخالف قلبه لسانه فهو داخل فی قوله و المؤمنین و المؤمنات و من اطاع الله فی الفرض و الرسول فی السنة فهو داخل فی قوله و القانتین و القانتات و من صان قوله عن الکذب فهو داخل فی قوله و الصادقین و الصادقات و من صبر علی الطاعة و عن المعصیه و علی الرزیة فهو داخل فی قوله و الصابرین و الصابرات و من صلی فلم یعرف من عن یمنیه و عن یساره فهو داخل فی قوله و الخاشعین و الخاشعات و من تصدق فی کل اسبوع بدرهم فهو داخل فی قوله و المتصدقین و المتصدقات و من صام من کل شهر ایام البیض الثالث عشر و الرابع عشر و الخامس عشر فهو داخل فی قوله و الصایمین و الصایمات و من حفظ فرجه عما لا یحل فهو داخل فی قوله و الحافظین فروجهم و الحافظات و من صلی الصلوات الخمس بحقوقها فهو داخل فی قوله و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات و قیل الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات بالتسبیح و التحمید و التهلیل و قیل التالین للقرآن

أعد الله لهم مغفرة و أجرا عظیما و ما کان لمؤمن و لا مؤمنة نزلت فی زینب بنت جحش رباب الاسدیة و اخیها عبید الله بن جحش و امهما امیمة بنت عبد المطلب عمة رسول الله ص

خطب رسول الله ص زینب علی مولاه زید بن حارثة و کان زید مولی رسول الله اشتراه من سوق عکاظ بمال خدیجه فاعتقه و تبناه و کان شدید الحب له و لابنه اسامة حتی انه اخر الاضاضة عن عرفات لاجله و کان ذهب یقضی الحاجة و کان زید اسود افطس فلما رجع قال رجل من اهل الیمن لرسول الله ص احتبسنا لاجل هذا فدعا رسول الله علیهم

قال الزهری و کانت ردة اهل الیمن بعد رسول الله من اجل تلک القصة یعنی عبد الله الاسود العبسی المتنبی الذی قتله فیروز الرجل الصالح صاحب رسول الله ص دخل علیه فاخذ برأسه فکسر عنقه فلما خطبها رسول الله علی زید قالت یا رسول الله أ تخطبنی علی مولی و انا ایم قریش و بنت عمتک فقال رسول الله انا ارضاه لک

قالت لکنی لا ارضاه لنفسی و کانت زینب بیضاء جملیة فیها حدة و کذلک کره اخوها عبید الله ذلک فنزلت هذه الایة فلما سمعت اطاعت و رضیت و کذلک رضی اخوها و جعلت امرها بید رسول الله و کذلک اخوها فزوجها رسول الله ص منه فدخل بها و ساق رسول الله ص الیها عشرة دنانیر و ستین درهما و خمارا و درعا و ازارا و ملحفة و خمسین مدا من طعام و ثلثین صاعا من تمر

و ما کان لمؤمن یعنی عبید الله بن جحش و لا مؤمنة یعنی زینب بنت جحش

إذا قضی الله و رسوله أمرا ای اراد الله و رسوله امرا و هو نکاح زید لزینب ...

... و إذ تقول للذی أنعم الله علیه سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا روزی در خانه زید شد حاجتی را زینب را دید ایستاده و زینب زنی بود با جمال تمام قد نیکو خلقت سپید رنگ جامه نیکو چنان که زنان دارند پوشیده بچشم رسول نیکو آمد گفت سبحان الله مقلب القلوب این بگفت و بازگشت و زید آن ساعت بخانه نبود چون باز آمد زینب او را خبر داد از آنچه رسول گفت زید بدانست که چیزی در دل رسول افتاد و بآن که در حکم و قضیت الله بود که زینب زن رسول باشد الله تعالی محبت زینب در دل رسول افکند و نفرت و کراهت در دل زید افکند زید برخاست در آن حال و پیش مصطفی شد گفت یا رسول الله زینب زنی متکبر است و بر من تطاول می جوید و سر بمن فرو نمی آرد و مرا بسخن درشت می برنجاند و میخواهم که او را طلاق دهم رسول خدا گفت أمسک علیک زوجک و اتق الله فی امرها زن خویش را نگه دار و از خدا بترس و او را طلاق مده

و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه ای تخفی فی نفسک نکاحها ان طلقها زید و قال ابن عباس و تخفی فی نفسک حبها و قال قتاده ود انه طلقها

و تخشی الناس فی ذلک ای تستحیی منهم و قیل تخاف لایمة الناس ان تقولوا امر رجلا بطلاق امرأته ثم نکحها

و الله أحق أن تخشاه قال عمرو بن مسعود و عایشة ما نزل علی رسول الله علیه الصلاة و السلام آیة اشد علیه من هذه الایة و قالت عایشة لو کتم النبی ص شییا مما اوحی الیه لکتم هذه الایة

حاصل این قول آنست که رسول خدا آن ساعت که زینب را دید یک نظرة مفاجاة بی تکرار و آن نظر مباح است در دل وی محبت زینب افتاد بی اختیار و ذلک لا یقدح فی حاله ص لان العبد غیر ملوم علی ما یقع فی قلبه من الود ما لم یقصد فیه المآثم لان الود و میل النفس من طبع البشر و رسول خدا در دل کرد که اگر زید او را طلاق دهد من او را بزنی کنم از آنکه وحی آمده بود از پیش که ان زینب من نسایک و این معنی رسول در دل پنهان میداشت و از مردم شرم میداشت که اظهار کند و میترسید که عیب کنند و گویند مردی را طلاق زن فرمود و خود او را بزنی کرد یا گویند زن پسر خوانده خود را بزنی کرد و قول درست و تاویل پسندیده آنست که زین العابدین گفت امام علی بن الحسین بن علی علیهم السلام و کذلک روی عن الحسین بن ابی الحسن البصری قال کان الله عز و جل قد اعلم نبیه ص ان زینب ستکون من ازواجه و ان زیدا سیطلقها فلما جاء زید و قال انی ارید ان اطلقها قال له امسک علیک زوجک فعاتبه الله و قال لم قلت امسک علیک زوجک و اخفیت انی اعلمتک انها ستکون من ازواجک و هذا هو الاولی و الالیق بحال الانبیاء و هو مطابق للتلاوة لان الله تعالی اعلم انه یبدی و یظهر ما اخفاه و لم یظهر غیر تزویجها منه فقال زوجناکها فلو کان الذی اضمره رسول الله محبتها او ارادة طلاقها لکان یظهر ذلک لانه لا یجوز ان یخبر انه یظهره ثم یکتمه فلا یظهره فدل انه انما عوتب علی اخفاء ما اعلمه الله انها ستکون زوجة له و انما اخفاه استحیاء ان یقول لزید ان التی تحتک ستکون امرأتی و هذا قول حسن مرضی و الله اعلم و قوله و الله أحق أن تخشاه لم یرد انه لم یکن یخشی الله فیما سبق فانه علیه السلام قد قال انی اخساکم لله و اتقاکم له و لکنه لما ذکر الخشیة من الناس ذکر ان الله تعالی احق بالخشیة فی عموم الاحوال و فی جمیع الاشیاء

قوله فلما قضی زید منها وطرا ای حاجته من نکاحها زوجناکها و ذکر قضاء الوطر لیعلم ان زوجة المتبنی تحل للمتبنی بعد الدخول بها قال انس کانت زینب تفخر علی ازواج النبی ص و تقول زوجکن اهالیکن و زوجنی الله من فوق سبع سماوات و ان السفیر لجبرییل علیه السلام و عن انس رضی الله عنه قال أولم رسول الله ص حین ابتنی بزینب بنت جحش فاشبع المسلمین خبزا و لحما

روایت کنند از انس گفت چون عدة زینب بسر آمد رسول خدا بخطبة زینب زید فرستاد چون آمد بدر سرای وی و در شدن را دستوری خواست زینب گفت فی ای شی ء انا من زید او را دستوری نداد گفت من از زید چه باشم زید گفت من فرستاده رسول خدا ام زینب گفت مرحبا برسول الله و او را دستوری داد زید چون او را دید ثنای وی در گرفت و او را بخصلتهای نیکو بستود آن گه گفت ابشری ان رسول الله یخطبک بشارتت باد ای زینب که رسول خدا ترا بزنی میخواهد و مرا بخطبت تو فرستاد زینب بسجود در افتاد و خدای را عز و جل شکر کرد و ثنا گفت پس چون رسول علیه الصلاة و السلام بوی رسید وی فخر آوردی بر زنان دیگر و گفتی نکاحهای شما پدران شما بست با رسول و نکاح من رب العرش العظیم بست از وراء هفت آسمان و اول زنی که بعد از رسول خدا از دنیا بیرون شد زینب بود و از بس که درویش نواز و مهمان دار و بخشنده بود او را ام المساکین میگفتند

فلما قضی زید منها وطرا الوطر کل حاجة لک فیها نهمة و کذلک الارب و قیل قضاء الوطر ها هنا الطلاق سمی الطلاق وطرا لانه استیفاء الوطر منها هذا کقوله عز و جل و حمله و فصاله ثلاثون شهرا فسمی الرضاع فطاما لانه استیفاء الرضاع

زوجناکها لکی لا یکون علی المؤمنین حرج ای اثم فی أزواج أدعیایهم جمع الدعی و هو اسم لمن یدعی لغیر ابیه فیدعی لمن یدعیه یقول تعالی زوجناکها زینب و هی امرأة زید الذی تبنیته لیعلم ان زوجة المتبنی حلال للمتبنی و ان کان قد دخل بها المتبنی بخلاف امرأة ابن الصلب لا تحل للاب

و کان أمر الله مفعولا له معنیان ای و کان شأن الله و مراده فی قصة رسول الله ص و زید و زینب مقضیا کان الله قضاها ففعلها و المعنی الثانی ان امر الله عز و جل باستحلال التزوج بازواج الادعیآء مما وثق به و یفعل

ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله له ای قدر له و شرع و اباح خاصة

سنة الله ای کسنة الله نصب بنزع الخافض و قیل نصب علی الاغراء ای الزموا سنة الله

فی الذین خلوا من قبل ای فی الانبیاء الماضین ان لا یؤاخذهم بما اباح لهم ...

میبدی
 
۲۹۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی من المؤمنین رجال سباق و سیاق این آیت مدح صحابه رسول است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلام اند و امان ایمان ارکان دولت و آثار ملت و اختران سپهر دعوت بر بساط توحید صف پیشین ایشانند در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند مشاهدان وحی و تنزیل ایشانند خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند روز و شب همی تاختند تا سراپرده کفر برانداختند تخم عبادت کاشتند تا بر سعادت برداشتند علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان نصرت رایت ایشان و السابقون السابقون آیت ایشان سبقت لهم منا الحسنی بدایت ایشان و سقاهم ربهم غایت ایشان من المؤمنین رجال در شأن ایشان حق جل جلاله در قرآن بسه جایگه ایشان را رجال خواند رجال یحبون أن یتطهروا پاکی دوست دارند و بپاکی کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکی است

قال النبی ص بنی الدین علی النظافة

و قال ص ان الله تعالی طیب لا یقبل الا الطیب الله پاک است هر چه صفت پاکی دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نه پذیرد بهشت جوهری پاک است قرآن مجید ازو خبر چنین داد که و مساکن طیبة فی جنات عدن اگر آلایشی داری راهت ندهند و اگر بصفت پاکی روی ترا گویند سلام علیکم طبتم فادخلوها خالدین

و آنجا که فرمود رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله ایشان را بصفت ذکر بستود یعنی که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر الله باز ندارد پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر هر که قدم در کوی توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وی برفت بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که و اذکروا الله کثیرا فاذکرونی أذکرکم یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم اگر همه انبیا خواهند که مهجوری را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکری که از سر غفلت رود و دل از آن بی خبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد حارس میگوید من می بینم های ای دزد و لکن دزد کالا می برد و بگفت او مبالات نکند داند که او می نبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید باز در خانه ای که صعلوکی باشد زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد إن عبادی لیس لک علیهم سلطان

ای جوانمرد نکته ای بشنو که هزار جان ارزد آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که ای آدم و ای حوا از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما یک طرفة العین قوت ذکر ازیشان وا ایستاد دزد درآمد و بر ایشان راه بزد از جناب جبروت عتاب آمد که ای آدم چرا عهد ما فراموش کردی آدم گفت بار خدایا امانم ده زینهارم ده تا جوابی بدهم خطاب آمد که ای آدم ترا امان دادم چه خواهی گفت آدم گفت إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب یادگار در دل توان داشت تو دل ببردی ذکروا دل بشد خانه خالی ماند دزد درآمد دستش گشاده شد فأزلهما الشیطان عنها خداوندا اکنون که کار افتاد کریم تویی بکرم خود این بیچاره را میزبانی کن

سدیگر جای که در قرآن صفت مردان گفت این آیت ورد است رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه مردانی که وفای عهد صفت ایشان صدق در قول و عمل سیرت ایشان در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان اینست که رب العالمین فرمود فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر صد هزار جان مقدس فدای آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زاری روز احد فرو آمد رسول خدا ایشان را گفت زملوهم و دمایهم فانهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما اللون لون الدم و الریح ریح المسک فردا که ایشان را حشر کنند آن قطرهای خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزت همی چکد و غرض از آن جلوه گری آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کدام اند

در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانی رغبتی نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلی باز فرستند تا در وفا و رضای او دیگر باره جان را فدا کنند عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همی باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتی تموتوا و عزت قرآن درخواست این میکند که فتمنوا الموت إن کنتم صادقین اگر در صدق محبت قدمی داری یا در تمنی وصال او بیقرار گشته ای روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا و در خبر است که لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه

آورده اند که موسی کلیم صلوات الله علیه عزراییل پیش وی آمد تا قبض روح وی کند موسی گفت نخست این پیغام من بحضرت عزت برسان که هیچ دوست دیدی که از دوست خود جان بستاند عزراییل آن پیغام بگزارد جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدی که دیدار دوست خود نخواهد من احب لقاء الله احب الله لقاه و من کره لقاء الله کره الله لقاه

لیجزی الله الصادقین بصدقهم فی الدنیا بالتمکین و النصرة علی العدو و اعلاء الرایة و فی الآخرة بجمیل الثواب و جزیل المآب و الخلود فی النعیم المقیم و التقدیم علی الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبی در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتباع سنت و در عقبی ایشان را زندگانی خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار عیشی بی عتاب و نعمتی بی حساب و دیداری بی حجاب و گفته اند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند بو یزید بسطامی را گفتند کار تو با ابلیس چونست گفت جیراننا فی امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسوده اند سی سال گذشت تا ابلیس را یارای آن نبودست که قدم در کوی ما نهد قال الله تعالی إن عبادی لیس لک علیهم سلطان ...

... ای جوانمرد عنایت ازلی گوهر صادقان را رنگی دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد ور عاصی بود عارف گردد ور درویش بود توانگر گردد

ابراهیم ادهم گفت وقتی کشش روم در باطن من سر برزد گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من همی سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایی شدم جمعی انبوه آنجا گرد آمده آن زنارهای ایشان بدیدم غیرت دین در من کار کرد پیراهن از سر تا پای فرو دریدم و نعره ای چند کشیدم آن رومیان فراز آمدند و همی پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد گفتم من این زنارهای شما نمی توانم دید گفتند همانا تو از محمدیانی گفتم آری من از محمدیانم گفتند کاری سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوت محمد گواهی میداد و از جمادیت این زنارهای ما حالت آن سنگ و خاک دارد اگر با تو صدقی هست از خدا بخواه تا این زنارهای ما بنبوت محمد گواهی بدهد تا ما در دایره اسلام آییم ابراهیم سر بر سجده نهاد و در الله زارید گفت خداوندا بر من ببخشای و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوی کن هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زناری بزبانی فصیح میگفت لا اله الا الله محمد رسول الله ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعره های شوق زدند و گفتند لا اله الا الله محمد رسول الله

ای جوانمرد آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوی دهد اگر بمفلس نگرند توانگر شود اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزت شود

إنما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت رب العالمین منت می نهد بر مصطفی عربی که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیت است و اوساخ بشریت تا از خانه بکدخدای ماند همه چیز الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات گفته اند که رجس ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیه افعال خبیثه فواحش است ما ظهر منها و ما بطن و اخلاق دنیه هوی و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن رب العالمین ایشان را بجای بدعت سنت نهاد و بجای بخل سخاوت و بجای حرص قناعت و بجای قطع رحم وصلت و شفقت آن گه فرمود و یطهرکم تطهیرا و شما را پاک می دارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در الله دالتی دانید یا بطاعت و اعمال خود نظری کنید

پیر طریقت گفت نظر دو است نظر انسانی و نظر رحمانی نظر انسانی آنست که تو بخود نگری و نظر رحمانی آنست که حق بتو نگرد و تا نظر انسانی از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانی بدلت نزول نکند ای مسکین چه نگری تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بی نیازی او چه وزن نهی خبر نداری که اعمال همه صدیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنی در میزان جلال ذی الجلال پر پشه ای نسنجد لکن او جل جلاله با بی نیازی خود بنده را به بندگی می پسندد و راه بوی می نماید الله لطیف بعباده لطیف است به بندگان خویش میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه و سیلوا الله من فضله

إن المسلمین و المسلمات رب العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن می نماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش می ستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم می دهد خود راه می نماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن می ستاید اینت کرم و لطافت اینت رحمت و رأفت إن المسلمین و المسلمات مسلمانان اند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده المؤمنین و المؤمنات مؤمنان اند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان و القانتین و القانتات طاعت گزاران اند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین و الصادقین و الصادقات راستان اند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد و الصابرین و الصابرات شکیبایان اند در نزول بلیات و مفاجات قضیات و الخاشعین و الخاشعات شکستگان اند در نزول بلیات و مفاجات قضیات و الخاشعین و الخاشعات شکستگان اند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده و المتصدقین و المتصدقات بخشندگان اند هم بمال و هم بنفس حق هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته و الصایمین و الصایمات ممسکان اند از ناشایست خاموشان اند از ناپسند بحکم طریقت روزه داران بر وفق شریعت و الحافظین فروجهم و الحافظات پاس داران اند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند گوشوانان اند باطن خود را تا خلق نبینند و الذاکرین الله کثیرا و الذاکرات خدای را یاد کنندگان اند بزبان و یادداشتگان اند بدل

پیر طریقت گفت ای یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفی ما را شاد کن ای قایم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهی چه آید که ترا سزد ...

میبدی
 
۲۹۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۴ - النوبة الاولى

 

... یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدید اذکروا الله ذکرا کثیرا ۴۱ یاد کنید الله را یاد کردنی فراوان

و سبحوه بکرة و أصیلا ۴۲ و بپاکی بستایید او را بامداد و شبانگاه

هو الذی یصلی علیکم اوست که می درود دهد بر شما و ملایکته و فریشتگان او لیخرجکم من الظلمات إلی النور تا شما را بیرون می آرد از تاریکیها بروشنایی و کان بالمؤمنین رحیما ۴۳ و الله بر مؤمنان مهربان است همیشه ...

... یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند إذا نکحتم المؤمنات هر گه که زنی گرویده بزنی کنید ثم طلقتموهن و آن گه وی را پای گشاده کنید من قبل أن تمسوهن پیش از آنکه بایشان رسید بجماع فما لکم علیهن من عدة تعتدونها شما را بر آن زنان عدت نیست که شمارید فمتعوهن چیزی دهید ایشان را و سرحوهن سراحا جمیلا ۴۹ و بگذارید ایشان را بگذاشتنی نیکو

یا أیها النبی ای پیغامبر إنا أحللنا لک ما ترا حلال کردیم و گشاده أزواجک اللاتی آتیت أجورهن زنان که بزنی میکنی و کاوین ایشان میدهی و ما ملکت یمینک و برده که میگیری مما أفاء الله علیک از برده ای که الله با تو گرداند و در دست تو دهد و بنات عمک و زنان قریش که نیازادان تواند و بنات خالک و بنات خالاتک و زنان بنی زهره که ایشان را باخوال تو می باز خوانند اللاتی هاجرن معک آن زنان که با تو هجرت کردند بمدینه و امرأة مؤمنة و زنی گرویده إن وهبت نفسها للنبی اگر آن زن خویشتن را به پیغامبر دهد إن أراد النبی أن یستنکحها اگر پیغامبر خواهد که آن را بزنی گیرد و بزناشویی پذیرد خالصة لک من دون المؤمنین ما حلال داشتیم آن ترا جدا از همه گرویدگان قد علمنا ما فرضنا علیهم دانسته ایم آنچه فریضه کردیم و باز بریدیم و تقدیر کردیم بر مؤمنان فی أزواجهم و ما ملکت أیمانهم در کار زنان و کنیزکان ایشان لکیلا یکون علیک حرج تا بر تو تنگی نبود و کان الله غفورا رحیما ۵۰ و الله آمرزگارست مهربان

ترجی من تشاء منهن از زنان خویش هر که خواهی از خود دور می داری و تؤوی إلیک من تشاء و هر که خواهی با خود میداری و من ابتغیت و هر که خواهی می باز طلب و می باز جوی ممن عزلت از آن که ارجا کرده ای و دور داشته فلا جناح علیک بر تو تنگی نیست ذلک أدنی أن تقر أعینهن این نزدیک تر است بآنکه روشن بود چشم ایشان و لا یحزن و اندوهگن نباشند ایشان و یرضین بما آتیتهن کلهن و خشنود باشند بآنچه هر دو گروه را میدهی از نفس خویش و الله یعلم ما فی قلوبکم الله میداند آنچه در دلهای شماست و کان الله علیما حلیما ۵۱ و الله دانای بردبارست همیشه ...

میبدی
 
۲۹۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۴ - قال الحمیدى: یعنى الصّعر، النوبة الثالثة

 

قوله ما کان محمد أبا أحد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین ذکر تعریف و بیان تشریف آن مهتر عالم است و سید ولد آدم جوهر سعادت و عنصر سیادت قبله اقبال و کعبه آمال محمد مصطفی ص که شرف رسالت او بازل بسته و عز دولت او باید پیوسته منبر و محراب بنام او آراسته ارکان دین و قواعد عقاید ببیان و تبیان او ممهد شده مهتری که ظاهر او همه راحت بود باطن او ملاحت بود عبارت او فصاحت بود سر او از محبت بود جان او از نور عزت بود پرده او غیرت بود آیین او شریعت بود خلعت او شفاعت بود هر چند اسم پدری از وی بیفکند اما از همه پدران مشفق تر و مهربان تر بود

قال ص انما انا لکم مثل الوالد لولده ...

... تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا

تحیتهم یوم یلقونه سلام این نواخت و منزلت و این دولت بی نهایت فردا کسی را سزاست که امروز از صفات هستی خود جداست هر چه آن صفات خودی است همه بند است و هر چه بند است همه رنگ است و هر چه رنگ است در راه جوانمردان ننگ است

آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت ...

... إنا أرسلناک بالحق ما که در الهیت یکتاییم و در احدیت بی همتاییم در ذات و صفات از خلق جداییم متصف بکبریاییم خالق زمین و سماایم پناه هر گدا و راحت هر آشناییم باسرار خلق داناییم و بر اعمال همه گواهیم

أرسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا ترا فرستادیم بخلق تا آشنایان را از لطف ما خبر دهی که نواختنی اند بیگانگان را بیم نمایی که گداختنی اند دوستان را بشارت دهی که سرای سعادت از بهر ایشان می آرایند دشمنان را بیم دهی که زندان دوزخ برای ایشان می تابند

و سراجا منیرا ای مهتر آفتاب چراغ آسمان است و تو چراغ زمینی آفتاب چراغ دنیاست تو چراغ دینی آفتاب چراغ فلک است تو چراغ ملکی آفتاب چراغ آب و گل است تو چراغ جان و دلی آفتاب چراغ این جهانست تو چراغ این جهان و آن جهانی ای آدم هر چند تو سر جریده اصفیایی و عنوان صحیفه انبیایی لکن با محمد همراهی چون توانی که درد زده این خطابی که اهبطوا منها جمیعا و او در سور این سرور است که أسری بعبده ای نوح هر چند تو شیخ الانبیایی و در معهد نبوت مجاب الدعایی تو طاقت صحبت محمد چون داری که سراسیمه این زخمی که فلا تسیلن ما لیس لک به علم و او دست آموز این لطف است که و لسوف یعطیک ربک فترضی ای خلیل هر چند تو پیشوای ملتی و طراز حله خلتی لکن با محمد برابری نتوانی که تو در تواری این تهمتی که بل فعله کبیرهم و او در زمره این عصمت است که لیظهره علی الدین کله ای موسی کلیم هر چند تو همراز رحمانی و مصطنع لطف یزدانی با محمد مقاومت چون توانی که تو مهجور این ضربتی که لن ترانی و او مخمور این شربت است که أ لم تر إلی ربک

و بشر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا کبیرا ای محمد مؤمنان را بشارت ده که ایشان را بنزدیک ما نواخت نیکوست و کرامت بی نهایت و فضل تمام داعی را اجابت وسایل را عطیت مجتهد را معونت شاکر را زیادت مطیع را مثوبت بشارت ده ایشان را که چون می گزیدم ایشان را عیب می دیدم نه پسندیدم تا بیشتر از نهانها ور رسیدم رهی را به بی نیازی خود چنانک بود برگزیدم بشارت ده ایشان را که آنچه اول بود امروز همان ابریست از بر باران مؤمنان را جاودان نه فضل را پایان نه محابا را گران بشارت ده که اگر رهی را جرم بسیارست فضل مولی از آن بیش است که هر کار کننده ای در هر حال بسزای خویش است این همه که شنیدی از فضل کبیر است نه فضل کبیر فضل کبیر خود حالی دیگر است و نواختی دیگر عیشی روحانی با صد هزار طبل نهانی و رستاخیز جاودانی نفسی بصحبت آمیخته جانی در آرزو آویخته دلی بنور یافت غرق گشته از غرقی که هست طلب از یافت باز نمی داند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند در آتش مهر می سوزد و از ناز باز نمی پردازد بزبان حال همی گوید

بر آتش عشق جان همی عود کنم

جان بنده تو نه من همی جود کنم

چون پاک بسوخت عشق تو جان رهی ...

میبدی
 
۲۹۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الایة سبب نزول این نهی و نزول این آیة آن بود که رسول خدا ص ولیمه ای ساخت از بهر زینب که تحویل کرده بود و جمعی بسیار از یاران بر ان ولیمه خوانده انس مالک گفت رسول خدا مرا فرمود که رو هر که را بینی از یاران برخوان گفتا رفتم و خواندم و یاران جوق جوق می آمدند و طعام می خوردند و باز میگشتند بعاقبت گفتم یا رسول الله ما اجد احدا ادعوه کس نماند که او را نخواندم آن گه طعام برداشتند و قوم متفرق شدند سه کس در خانه رسول ص بماندند و دراز نشستند و از سخنها می پرسیدند و سرگذشتها باز میگفتند رسول ص خدا میخواست که ایشان برخیزند و شرم میداشت که بگفتی یک بار و دو بار از خانه بیرون شد بخانه عایشه و غیر آن و باز می آمد و انتظار برخاستن ایشان میکرد در آن حال جبرییل آمد و این آیة آورد آنجا که گفت و الله لا یستحیی من الحق رسول خدا بر ایشان خواند و ایشان برخاستند و بیرون شدند

ابن عباس گفت قومی مسلمانان گاه گاه بخانه رسول ص می شدند و طعام میخوردند و پیش از رسیدن آن طعام می رفتند و دراز می نشستند تا طعام فرا رسد رسول خدا باین سبب رنجور دل می شد و شرم میداشت که ایشان را از آن منع کند تا آیت فرو آمد که یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی إلا أن یؤذن لکم إلی طعام ای الا ان تدعوا الی طعام فیؤذن لکم فتأکلوه

غیر ناظرین إناه یعنی غیر منتظرین حین نضجه و ادراکه انی و انی لغتان مثل الی و الی و معا و معا و الآناء جمعه مثل الآلاء و الامعاء یقال انی الحمیم اذا انتهی حره و انی ان یفعل کذا ای حان و فیه لغتان انی یأنی و آن ییین مثل حان یحین ...

... و لا مستأنسین ای و لا طالبین الانس لحدیث و محله خفض مردود علی قوله غیر ناظرین إناه

و لا مستأنسین لحدیث إن ذلکم کان یؤذی النبی فیستحیی منکم و الله لا یستحیی من الحق ای لا یترک تادیبکم و بیان الحق حیاء روی ان اسماعیل بن ابی حکیم قریت بین یدیه هذه الایة فقال هذا ادب ادب الله به الثقلاء و قال ابن عایشة حسبک فی الثقلاء ان الله تعالی لم یحتملهم

و إذا سألتموهن متاعا فسیلوهن من وراء حجاب عمر خطاب بمسجد رسول برگذشت و رسول ص را دید با زنان خویش در مسجد عمر گفت با زنان رسول احتجبن فان لکن علی النساء فضلا کما ان لزوجکن علی الرجال الفضل از مردان در حجاب باشید که شما را بر زنان امت فضل است و افزونی هم چنان که شوهر شما را رسول خدا صلوات الله علیه فضل است بر عالمیان بروایتی دیگر زینب گفت یا بن الخطاب انک لتغار علینا و الوحی ینزل فی بیوتنا تو بر ما غیرت می بری باینچ می فرمایی و وحی الله در خانه ما فرود می آید یعنی که اگر مراد الله بود خود فرماید و حاجت بغیرت تو نباشد تا درین حدیث بودند بر وفق قول عمر آیت حجاب آمد و إذا سألتموهن متاعا فسیلوهن من وراء حجاب ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهن بعد از آیت حجاب هیچ کس را روا نبود که در زنی از زنان رسول نگرستید اگر در نقاب بودی یا بی نقاب عمر خطاب بعد از آن میگفت وافقنی ربی فی ثلاثة قلت یا رسول الله لو اتخذوا من مقام ابراهیم مصلی فانزل الله تعالی و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی و قلت یا رسول الله انه یدخل علیک البر و الفاجر فلو امرت امهات المؤمنین بالحجاب فانزل الله آیة الحجاب قال و بلغنی بعض ما عاتب رسول الله نساءه قال فدخلت علیهن فجعلت استقر بهن واحدة واحدة قلت و الله لتنتهن او لیبدلنه الله ازواجا خیرا منکن حتی اتیت علی زینب فقالت یا عمر اما کان فی رسول الله ما یعظ نساءه حتی تعظهن انت فخرجت فانزل الله تعالی یا عمر اما کان فی رسول الله ما یعظ نساء حتی تعظهن انت فخرجت فانزل الله تعالی عسی ربه إن طلقکن أن یبدله أزواجا خیرا منکن الایة و عن مجاهد ان رسول الله ص کان یطعم و معه اصحابه فاصابت ید رجل منهم ید عایشه و کانت معهم فکره النبی ص ذلک فنزلت آیة الحجاب

قال انس کنت ادخل علی رسول الله ص بغیر اذن فجیت یوما لادخل فقال مکانک یا بنی قد حدث بعدک ان لا تدخل علینا الا باذن ذلکم أطهر لقلوبکم و قلوبهن من الریب

و ما کان لکم أن تؤذوا رسول الله لیس لکم اذاه فی شی ء من الاشیاء

و لا أن تنکحوا أزواجه من بعده أبدا هذا اذا دخل بهن و تزوج رجل من المؤمنین امرأة کان تزوج بها رسول الله و طلقها و لم یکن دخل بها فاراد عمر ان یقتله فاقام الرجل البینة علی ان رسول الله لم یکن دخل بها فذکر ان عمر حلق رأسه و لحیته

و روی معمر عن الزهری ان العالیة بنت ظبیان التی طلق النبی ص تزوجت رجلا و ولدت له و ذلک قبل تحریم ازواج النبی ص علی الناس و اما حفصة بنت عمر فان رسول الله طلقها ثم راجعها جاءه جبرییل فقال له ان ربک یقریک السلام و یقول ان حفصة صوامة قوامة و انها زوجتک فی الجنة فراجعها

إن ذلکم کان عند الله عظیما هذا الوعید راجع علی من یؤذی رسول الله و علی من یرید ان ینکح احدا من ازواجه من بعده و کان رجل قال ان مات رسول الله نکحت عایشة قال مقاتل بن سلیمان هو طلحة بن عبید الله

إن تبدوا شییا أو تخفوه فإن الله کان بکل شی ء علیما کان هذا وعید للرجل الذی تمنی نکاح عایشة و لما نزلت آیة الحجاب قال الآباء و الأبناء و الاقارب و نحن ایضا نکلمهن من وراء حجاب فانزل الله عز و جل لا جناح علیهن فی آبایهن یعنی لا اثم علیهن فی ترک الاحتجاب من هؤلاء و قال مجاهد فی وضع جلابیبهن عندهم

و قوله و لا نسایهن اراد به النساء المسلمات حتی لا یجوز للکتابیات الدخول علیهن و التکشف عندهن و قیل هو عام فی المسلمات و الکتابیات و انما قال و لا نسایهن لانهن من اجناسهن و لم یذکر العم و الخال لانهما داخلان فی الآباء قد عد الله عز و جل العم ابا و الخالة اما فی القرآن ...

... إن الله کان علی کل شی ء من اعمال العباد شهیدا

إن الله و ملایکته یصلون علی النبی قال ابن عباس یعنی ان الله یرحم و یثنی علیه و الملایکة یدعون له و یستغفرون له قال ابو العالیة صلاة الله ثناؤه علیه عند الملایکة و صلاة الملایکة الدعاء له

یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما این امری است مطلق که امت را فرمودند بدرود دادن بر وی و سلام کردن بر وی سلام آنست که مؤمنان در تشهد نماز میگویند السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته و درود آنست که میگویند در آخر نماز که اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید

قال کعب بن عجرة سألنا رسول الله ص فقلنا یا رسول الله کیف الصلاة علیکم اهل البیت

فان الله قد علمنا کیف نسلم قال قولوا اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید اللهم بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید ...

... قال قولوا اللهم صل علی عبدک و رسولک کما صلیت علی ابرهیم و بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابرهیم

و عن عبد الله بن مسعود قال اذا صلیتم علی النبی ص فاحسنوا الصلاة علیه فانکم لا تدرون لعل ذلک یعرض علیه قالوا فعلمنا قال قولوا اللهم اجعل صلواتک و رحمتک و برکاتک علی سید المرسلین و امام المتقین و خاتم النبیین محمد عبدک و رسولک امام الخیر و قاید الخیر و رسول الرحمة اللهم ابعثه مقاما محمودا یغبطه به الاولون و الآخرون اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابرهیم و آل ابرهیم انک حمید مجید و قال ص حیاتی خیر لکم تحدثون و نحدث لکم و وفاتی خیر لکم تعرض علی اعمالکم فما کانت من حسنة حمدت الله علیها و ما کان من سییة استغفرت الله لکم فاذا صلیتم علی فاحسنوا الصلاة فانکم تعرضون علی بأسمایکم و أسماء آبایکم و عشایرکم و اعمالکم

و قال ص صلوا علی اینما کنتم من الارض فان صلاتکم تبلغنی

و عن ابن عباس قال لیس احد من امة محمد ص یسلم علیه و یصلی علیه الا بلغه فلان یسلم علیک و یصلی علیک

قال یزید الرقاشی ملک موکل برسول الله ص اذا صلی علیه احد قال صلی علیک من امتک فلان بن فلان و عن اوس بن اوس الثقفی قال قال رسول الله ص اکثروا علی الصلاة فی یوم الجمعة فان صلاتکم معروضة علی قالوا یا رسول الله کیف تعرض علیک و قد ارمت یعنی بلیت قال ان الله حرم علی الارض ان تأکل اجساد الانبیاء

و عن ابی هریرة عن النبی ص قال ما من احد یسلم علی الا رد الله الی روحی حتی ارد علیه السلام

قال و الذی نفسی بیده ما منکم احد یسلم علی اذا مت الا جاءنی جبرییل فقال یا محمد هذا فلان بن فلان بن فلان فیرفع لی فی النسب حتی اعرفه فاقول نعم فیقول هو یقرأ علیک السلام و رحمة الله فاقول و علیه السلام و رحمة الله و برکاته و فی روایة اخری قال یا محمد صلی علیک فلان کذا و کذا قال فیصلی الرب علی ذلک الرجل بکل واحد عشرا

و عن عبد الرحمن بن عوف قال قال رسول الله ص لقیت جبرییل علیه السلام فبشرنی ان الله تبارک و تعالی یقول من صلی علیک صلیت علیه و من سلم علیک سلمت علیه فسجدت لله شکرا و عن سعید بن عمر الانصاری عن ابیه و کان بدریا عن النبی ص قال ما صلی علی عبد من امتی صلاة صادقا بها من قبل نفسه الا صلی الله علیه و سلم بها عشر صلوات و کتب له بها عشر حسنات و رفعه بها عشر درجات و محا عنه بها عشر خطییات

قوله یا أیها الذین آمنوا صلوا علیه ای ادعوا له بالرحمة و سلموا تسلیما ای حیوه بتحیة الاسلام

إن الذین یؤذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهینا معنی آیت آنست که ایشان که می رنجانند خدای را جل جلاله و رسول او را علیه السلام الله ور ایشان لعنت کرد در دو جهان ابن عباس گفت ایشان سه قوم اند که ایذاء الله خواستند جهودان و ترسایان و مشرکان جهودان گفتند عزیر ابن الله ید الله مغلولة ان الله فقیر و نحن اغنیاء ترسایان گفتند المسیح ابن الله ثالث

ثلاثة مشرکان گفتند الملایکة بنات الله و الاصنام شرکاؤه همانست که مصطفی ص گفت حکایت از کردگار جل جلاله شتمنی ابن آدم یقول اتخذ الله ولدا و انا الاحد الصمد الذی لم الد و لم اولد و لم یکن لی کفوا احد

و قال تعالی یؤذینی ابن آدم یسب الدهر و انا الدهر بیدی الامر اقلب اللیل و النهار

عکرمه گفت اصحاب تصاویراند خلقتی و صورتی که رب العالمین بآفرینش آن متفرد است و جز بقدرت الهیت وجود آن ممکن نیست ایشان میخواهند که مثل آن در وجود آرند و مصطفی ص فرموده لعن الله المصورین ...

... و گفته اند محتمل است که ایذاء الله بمعنی الحاد بود در اسما و صفات الله کقوله تعالی و ذروا الذین یلحدون فی أسمایه و گفته اند درین آبت اضمار است یعنی یؤذون اولیاء الله فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه کقوله و سیل القریة ای اهل القریة

سیاق این سخن بر عادت خلق و تعارف مردم است و رنه جناب جبروت احدیت و درگاه عزت الهیت مقدس است و منزه از آن که خلق بوی اذی رسانند یا خود کسی را رسد که اندیشه کند یا تواند اما اذی رسول از جهت کفار آنست که در بدایت اسلام دندانش می شکستند و او را می زدند و خاک بروی می ریختند و پلیدی بر مهر نبوت می انداختند و او را ساحر و کاهن و مجنون میگفتند عبد الله مسعود گفت دیدم رسول خدا ص را که در مسجد حرام در نماز بود سر بر سجود نهاده که آن کافری بیامد و شکنبه شتر میان دو کتف وی فرو گذاشت رسول هم چنان در سجود بخدمت الله ایستاده و سر از زمین برنداشت تا آن گه که فاطمه زهرا بیامد و آن از کتف وی بینداخت و روی نهاد در جمع قریش و آنچه سزای ایشان بود گفت و رسول خدا چون نماز بگزارد روی سوی آسمان کرد و گفت اللهم علیک بقریش اللهم علیک بعمرو بن هشام و عتبة بن ربیعة و شیبة بن ربیعة و الولید بن عتبة و امیة بن خلف و عقبة بن ابی معیط

عبد الله مسعود گفت بآن خدایی که وحدانیت و فردانیت صفت اوست که این جماعت را دیدم روز بدر کشته و در چاه بدر انداخته و رسول خدا گفت اتبع اصحاب القلیب لعنة

و عن عایشة قالت یا رسول الله هل اتی علیک یوم کان اشد من یوم احد فقال لقد لقیت من قومک و کان اشد ما لقیت منهم یوم العقبة اذ عرضت نفسی علی ابن عبد یا لیل ابن عبد کلال فلم یجبنی الی ما اردت فانطلقت و انا مهموم علی وجهی فلم استفق الا بقرن الثعالب فرفعت رأسی فاذا انا بسحابة قد اظلتنی فنظرت فاذا فیها جبرییل فنادانی فقال ان الله سمع قول قومک و ما ردوا علیک و قد بعث الیک ملک الجبال فتأمره بما شیت فیهم قال فنا دانی ملک الجبال و سلم علی ثم قال یا محمد ان الله قد سمع قول قومک و انا ملک الجبال و قد بعثنی ربک الیک لتأمرنی بامرک ان شیت ان اطبق علیهم الاخشبین فقال رسول الله ص ارجوا ان یخرج الله من اصلابهم من یعبد الله وحده لا یشرک به شییا

و الذین یؤذون المؤمنین و المؤمنات یقعون فیهم و یرمونهم بغیر جرم

بغیر ما اکتسبوا یعنی من غیر ان عملوا ما اوجب اذاهم

فقد احتملوا بهتانا و إثما مبینا قال مقاتل نزلت فی علی بن ابی طالب ع و ذلک ان ناسا من المنافقین کانوا یؤذونه و قیل نزلت فی شأن عایشة و فی بعض الآثار ایاکم و اذی المؤمن فانه حبیب ربه احب الله فاحبه و غضب لربه فغضب الله له و ان الله یحوطه و یؤذی من یؤذیه

ضحاک و کلبی گفتند این آیت در شأن قومی منافقان فرو آمد ازین زانیان و فاجران که هر شب بیرون می آمدند و در کویهای مدینه براه کنیزکان که بطلب آب بیرون آمده بودند یا بقضاء حاجت و تعرض آن کنیزکان می کردند و در میان ایشان آزاد زنان می بودند که از تعرض آن منافقان رنجور میگشتند و هر چند که آن منافقان در طلب آن کنیزکان بر می خاستند اما آزاد زن و کنیزک از هم باز نمی شناختند که زی ایشان و کسوت ایشان هر دو یکسان بود آن آزاد زنان این قصه با شوهران خویش باز گفتند و کراهیت نمودند و شوهران با رسول خدا باز گفتند و رب العزة در شأن ایشان این آیت فرستاد پس آزاد زنان را نهی کردند که بشبه کنیزکان روی گشاده از خانه بیرون آیند ایشان را فرمودند تا گلیمهای سیاه در سر کشیدند و بچادرها رویهای خود بپوشیدند و در شأن ایشان این آیت فرستادند که یا أیها النبی قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن جمع الجلباب و هو الملاءة التی تشتمل بها المرأة فوق الدرع و الخمار یعنی یرخین اردیتهن و ملاحفهن فیتقنعن بها و یغطین رؤسهن و وجوههن الا عینا واحدة

ذلک أدنی أن یعرفن انهن حرایر ...

... و کان الله غفورا لما سلف من ترک التستر

رحیما بهن اذا سترهن و صانهن قال انس مرت جاریة بعمر بن الخطاب متقنعة فعلاها بالدرة و قال یا لکاع أ تتشبهین بالحرایر القی القناع

لین لم ینته المنافقون عن نفاقهم ...

... و المرجفون فی المدینة بالکذب و الباطل المرجف الکذاب قومی منافقان پیوسته در مدینه ارجافهای باطل میکردند و دروغها میگفتند در حق غازیان و لشکر اسلام که ایشان را بکشتند و از دشمن بهزیمت شدند ایشان را بشکستند و دشمن زور گرفتند ازین جنس ارجافها می افکندند تا در حق ایشان این آیت آمد و قال الکلبی کانوا یحبون ان تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا و یفشوا الاخبار

لنغرینک بهم ای لنحرشنک بهم و لنسلطنک علیهم حتی تقتلهم و تخلی عنهم المدینة قال محمد بن سیرین فلم ینتهوا و لم یغر الله بهم العفو عن الوعید جایز لا یدخل فی الخلف

ثم لا یجاورونک فیها ای لا یساکنونک فی المدینة إلا قلیلا حتی یخرجوا منها ...

... یقولون یا لیتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا فی الدنیا الالف الزایدة فی الرسول و بعدها فی السبیل لان اواخر آیات السورة الف و العرب تحفظ هذا فی خطبها و اشعارها

و قالوا ربنا إنا أطعنا سادتنا قرأ ابن عامر و یعقوب ساداتنا بکسر التاء و لف قبلها علی جمع الجمع و کبراءنا فأضلونا السبیلا

ربنا آتهم ضعفین من العذاب ای ضعفی عذاب غیرهم و العنهم لعنا کبیرا قرأ عاصم بالباء و الباقون بالتاء لقوله أولیک علیهم لعنة الله و الملایکة و الناس أجمعین و هذا یشهد لکثرة ای مرة بعد مرة

محمد بن ابی السری مردی بود از جمله نیکمردان روزگار گفتا بخواب نمودند مرا که در مسجد عسقلان کسی قرآن میخواند به اینجا رسید که و العنهم لعنا کبیرا من گفتم کثیرا وی گفت کبیرا باز نگرستم رسول خدا را دیدم در میان مسجد که قصد مناره داشت فرا پیش وی رفتم گفتم السلام علیکم یا رسول الله استغفر لی رسول از من برگشت دیگر باره از سوی راست وی درآمدم گفتم یا رسول الله استغفر لی از بهر من آمرزش خواه رسول اعراض کرد برابر وی بایستادم گفتم یا رسول الله سفیان بن عیینة مرا خبر کرد از محمد بن المنکدر از جابر بن عبد الله که هرگز از تو چیزی نخواستند که گفتی لا چونست که سؤال من رد میکنی و مرادم نمی دهی رسول خدا تبسمی کرد آن گه گفت اللهم اغفر له پس گفتم یا رسول الله میان من و این مرد خلاف است او میگوید و العنهم لعنا کبیرا و من میگویم کثیرا گفتا رسول هم چنان بر مناره می شد و میگفت کثیرا کثیرا کثیرا

یا أیها الذین آمنوا لا تکونوا کالذین آذوا موسی فبرأه الله مما قالوا ای طهره الله مما قالوا

و کان عند الله وجیها ای کریما ذا جاه و قدر کما قال ابن عباس کان حظیا عند الله لا یسیل شییا الا اعطاه و قال الحسن کان مستجاب الدعوة محببا مقبولا

خلافست میان علمای تفسیر که آنچه رب العزة فرمود آذوا موسی موسی را رنجانیدند او را بچه رنجانیدند و باین معنی خبر مصطفی است ص بروایت بو هریرة گفت بنوا اسراییل چون غسل میکردند یکدیگر را برهنه میدیدند و خویشتن را از چشم نگرنده نمی پوشیدند و موسی مردی کریم بود شرمگن نخواستی که کسی او را برهنه بیند بخلوت غسل کردید و خویشتن را از نظر مردم پوشیده و کشیده داشتید بنو اسراییل او را طعن کردند گفتند ما تستر هذا التستر الا من عیب بجلده اما برص و اما ادرة و اما آفة رب العالمین خواست که او را از آن عیب که بر وی بستند پاک گرداند روزی تنها غسل میکرد در آن خلوت گاه جامه از تن بر کشید و بر سر سنگ نهاد و در آب شد چون از غسل فارغ گشت و قصد جامه پوشیدن کرد آن سنگ بقدرت الله برفت و جامه وی ببرد و موسی برهنه از قفای سنگ میدوید و میگفت ثیابی یا حجر ثیابی یا حجر تا ببرد و موسی برهنه در انجمن بنی اسراییل شد و ایشان موسی را برهنه بدیدند که در وی هیچ عیب نبود از آنچه میگفتند پس آن سنگ بایستاد و موسی جامه در پوشید و آن سنگ را بعصای خود میزد بو هریره گفت فو الله ان بالحجر لندبا من اثر ضربه ثلثا او اربعا او خمسا اینست که رب العالمین فرمود فبرأه الله مما قالوا

ابو العالیة گفت ایذاء موسی آن بود که قارون آن مومسه را بمزد گرفت تا بر موسی فجور و ناسزا بندد و رب العالمین او را از آن معصوم داشت و این قصه در سورة القصص رفت و قیل إیذاؤهم ایاه انه لما مات هارون فی التیه ادعوا علی موسی انه قتله و ذلک فیما روی عن علی بن ابی طالب ع فی قول الله عز و جل لا تکونوا کالذین آذوا موسی قال سعد موسی و هارون علیهما السلام الجبل فمات هارون فقالت بنو اسراییل انت قتلته و کان اشد حبا لنا منک و الین لنا منک فآذوه بذلک فامر الله عز و جل الملایکة فحملته حتی مروا به علی بنی اسراییل و تکلمت الملایکة بموته حتی عرف بنو اسراییل انه قد مات فبرأه الله من ذلک فانطلقوا به فدفنوه فلم یطلع علی قبره احد من خلق الله الا الرخم فجعله الله اصم ابکم

روی عن عبد الله بن مسعود قال قسم النبی ص قسما فقال رجل ان هذه القسمة ما ارید بها وجه الله فاتیت النبی ص فاخبرته فغضب حتی رأیت الغضب فی وجهه ثم قال یرحم الله موسی قد اوذی باکثر من هذا فصبر

یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سدیدا صوابا حقا مستقیما

قال عکرمة هو شهادة ان لا اله الا الله سدت بین الکفر و الاسلام و بین الجنة و النار

یصلح لکم أعمالکم قال ابن عباس ای یتقبل حسناتکم و قال مقاتل یزک اعمالکم

و یغفر لکم ذنوبکم و قالوا فی تفسیر قوله فی سورة محمد و أصلح بالهم سیهدیهم و یصلح بالهم یضمن عنهم التبعات و یرضی عنهم الخصوم

و من یطع الله و رسوله فقد فاز فوزا عظیما ای ظفر بالخیر کله

إنا عرضنا الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال ابن عباس گفت امانت ایدر حدود دین است و فرایض شرع و طاعت الله ابن مسعود گفت پنج نماز است بوقت خویش گزاردن و زکاة مال دادن و روزه ماه رمضان داشتن و حج کردن و سخن راست گفتن و اوام گزاردن و در پیمانه و تراز و راستی و عدل بجای آوردن و ودیعتها بر امت نگه داشتن زید بن اسلم گفت امانت اینجا سرایر طاعات است و خفیات شرع که خلق را بر آن اطلاع نبود کالنیات فی الاعمال و الطهارة فی الصلاة و تحسین الصلاة فی الخلوة و کالصیام و الغسل من الجنابة

روی عن ابی الدرداء قال قال رسول الله ص خمس من جاء بهن یوم القیمة مع ایمان دخل الجنة من حافظ علی الصلوات الخمس وضویهن و رکوعهن و سجودهن و مواقیتهن و اعطی الزکاة من ماله طیب النفس بها و کان یقول و ایم الله لا یفعل ذلک الا مومن و صام رمضان و حج البیت ان استطاع الی ذلک سبیلا و ادی الامانة

قالوا یا ابا الدرداء و ما أداء الامانة

قال الغسل من الجنابة فان الله عز و جل لم یأمن ابن آدم علی شی ء من دینه غیره و قال عبد الله بن عمرو بن العاص اول ما خلق الله من الانسان فرجه ثم اتم خلقته و قال له هذه امانة استودعتکها فالفرج امانة و الاذن امانة و العین امانة و الید امانة و الرجل امانة لا ایمان لمن لا امانة له

این امانتها بر اختلاف علما که گفتیم رب العالمین عرضه کرد بر اعیان آسمانها و زمین و کوه ها و فرا پیش ایشان نهاد گفت توانید که این امانت بردارید و در ان راست روید و بوفای آن باز آیید ایشان گفتند و ما را از برداشت آن و نگه داشت آن چه آید و چه بود گفت اگر نیک آیید و راست روید ثواب و عطا یابید و اگر بد آیید و کژ روید بعذاب و عقوبت رسید ایشان گفتند لا یا رب نحن مسخرات لامرک لا نرید ثوابا و لا عقابا این سخن نه از معصیت و مخالفت گفتند بلکه از خوف و خشیت گفتند و تعظیم دین الله ترسیدند از تاوان و از راست باز نیامدن در آن و رب العزة این عرض که کرد از روی تخییر کرد نه از روی الزام که اگر الزام بودی ازیشان امتناع نبودی و هر چند جمادات بودند رب العزة در قرآن ایشان را خضوع و سجود و خشیت و طاعت اثبات کرد قال الله تعالی أ لم تر أن الله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض و الشمس و القمر و النجوم و الجبال و الشجر الایة و قال تعالی للسماوات و الارض ایتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طایعین و قال للحجارة و إن منها لما یهبط من خشیة الله ...

... قوله فأبین أن یحملنها و أشفقن منها ای خفن من الامانة ان لا یؤدینها فیلحقن العقاب

و حملها الإنسان یعنی آدم علیه السلام چون آسمان و زمین بترسیدند از پذیرفتن امانت و باز نشستند از برداشت آن رب العزة آدم را گفت انی عرضت الامانة علی السماوات و الارض و الجبال فلم تطقها فهل انت آخذها بما فیها ای آدم امانت دین و طاعت بر آسمان و زمین و کوه عرضه کردم و طاقت پذیرفتن آن نداشتند تو آن را برداری و بپذیری آدم گفت یا رب و ما فیها بار خدایا در آن پذیرفتن و برداشتن مرا چه بود گفت ان احسنت جوزیت و ان أسأت عوقبت اگر نیکو کردار باشی ثواب یابی و اگر بد کردار باشی عقوبت بینی آدم بخدمت و طاعت بنده وار درآمد گفت بین اذنی و عاتقی برداشتم میان گوش و دوش خویش

رب العالمین فرمود اکنون که برداشتی ترا در آن معونت و قوت دهم اجعل لبصرک حجابا فاذا خشیت ان ینظر الی ما لا یحل لک فارخ حجابه و اجعل للسانک لحیین و غلقا فاذا خشیت ان یتکلم بما لا یحل فاغلق و اجعل لفرجک لباسا فلا تکشفه علی ما حرمت علیک قال مجاهد فما کان بین ان یحملنها و بین ان خرج من الجنة الا مقدار ما بین الظهر و العصر زجاج گفت و جماعتی اهل معانی که حمل امانت خیانت است در امانت یقال فلان حمل الامانة ای اثم فیها بالخیانة و منه قوله تعالی و لنحمل خطایاکم و ما هم بحاملین من خطایاهم من شی ء و حملک السییة ان تتقلدها و تبوء باثمها

گفتند امانت در حق بنی آدم ادای فرایض است و امتثال امر و نهی چنان که گفتیم و امانت در حق آسمان و زمین و کوه ها خضوع است و طاعت پس گفت فأبین أن یحملنها آسمان و زمین و کوه سروا زدند و باز نشستند از آن که در آن خیانت کنند یعنی که امانت خویش بگزاردند و خضوع و طاعت که بر ایشان نهادند بجای آوردند قالتا أتینا طایعین و بنی آدم در امانت خویش خیانت کردند و بوفای عهد باز نیامدند

حسن گفت برین تأویل انسان درین موضع کافر است و منافق فانهما حملا الامانة ای خانا فیها و روی عن ابن مسعود قال مثلت الامانة لصخرة ملقاة و دعیت السماوات و الارض و الجبال الیها فلم یقربوا منها و قالوا لا نطیق حملها و جاء آدم من غیر ان دعی و حرک الصخرة و قال لو امرت بحملها لحملتها فقلن له احمل فحملها الی رکبتیه ثم وضعها و قال لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها الی حقوه ثم وضعها و قال و الله لو اردت ان ازداد لزدت فقلن له احمل فحملها حتی وضعها علی عاتقه فاذا اراد ان یضعها قال الله تعالی مکانک فانها فی عنقک و عنق ذریتک الی یوم القیمة

إنه کان ظلوما جهولا قال ابن عباس ظلوما لنفسه جهولا بامر الله و ما احتمل من الامانة و قال الکلبی ظلوما حین عصی ربه جهولا لا یدری ما العقاب فی ترک الامانة

و قال مقاتل ظلوما لنفسه جهولا بعاقبة ما حمل ...

... و یتوب الله علی المؤمنین و المؤمنات یهدیهم و یرحمهم بما ادوا من الامانة

و قال ابن قتیبة عرضنا الأمانة لیظهر نفاق المنافق و شرک المشرک فیعذبهم الله و یظهر ایمان المؤمن فیتوب الله علیه ای یعود علیه بالرحمة و المغفرة ان حصل منه تقصیر فی بعض الطاعات

و کان الله غفورا رحیما

میبدی
 
۲۹۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سورة سبا مکی است نزول آن جمله به مکه بوده مقاتل و کلبی گفتند مگر یک آیت که به مدینه فرو آمد و یری الذین أوتوا العلم و جمله سوره هزار و پانصد و دوازده حرف است و هشتصد و هشتاد و سه کلمه و پنجاه و چهار آیت و جمله محکم است مگر یک آیت قل لا تسیلون عما أجرمنا این یک آیت منسوخ است بآیت سیف در فضیلت سوره ابی کعب گفت قال رسول الله ص من قرأ سورة سبا لم یبق نبی و لا رسول الا کان له یوم القیمة رفیقا و مصافحا

الحمد لله ای الشکر لله علی نعمه السوابغ علینا فهو اهل الحمد و ولی الحمد و مستحق الحمد من جمیع خلقه علی نعمه التی لا تحصی و مننه التی لا تنسی معنی آنست که ستایش نیکو و ثنای بسزا خدایراست و شکر مرورا برین نعمتهای بیشمار که بر خلق ریخته و نواختهای تمام که بر ایشان نهاده و روا باشد که حمد وی مطلق گویی بی صلت فتقول الحمد لله ای الحمد کله لله لا لغیره لانه جل جلاله یستحق الحمد علی الاطلاق من کل الجهات فی کل الجهات فجاز قطع صلته بخلاف الحمد لغیره فان الحمد لغیر الله لا یکون الا موصولا بشی ء حمد علیه کقولک الحمد لفلان علی کذا و کذا و گفته اند حمد چون بر عقب نعمت گویی شکر محض بود چنان که بر خود نعمتی تازه بینی گویی الحمد لله این شکر محض گویند و چون بر عقب مصیبت و محنت گویی حمد بمعنی رضا بود چنان که سفیان عیینه گفت الحمد الرضا قال لان الحمد من العبد عند المحنة الرضا عن الله فیما حکم به و منه قول العرب احمدت الرجل اذا رضیت فعله و هدیه و مذهبه و چون بر عقب بشارت گویی که بسمع تو رسد الحمد لله این ثنا و ذکر محض بود نه شکر قال ابن الاعرابی اذا قیل لک ان فلانا قد استغنی بعد فقر فقلت الحمد لله فهذا ثناء و ذکر الله لیس فیه شی ء من الشکر قال ابو بکر النقاش صاحب شفاء الصدور الحمد و الشکر منا لله عز و جل علی مننه کالحیاة و الروح للجسد فاذا خلا لجسد من الروح و الحیاة تعطل و تلاشی و صار میتة کذلک المنن اذا خلت من الحمد و الشکر صارت حسرة و وبالا لان فی اظهار الحمد و الشکر تعظیما لصنع العظیم و فی ترکه تغطیة و ترکا للتعظیم الا تری ان آدم علیه السلام حین خلقه الله عز و جل و اجری فیه الروح عطس فالهمه الله عز و جل الحمد فاول ما نطق بالحمد فقال له ربه عز و جل رحمک ربک یا آدم فاستوجب الرحمة لما اعظم من صنعه تبارک و تعالی گفته اند بلیغ تر کلمتی در تعظیم صنع الله و در قضاء شکر نعمت او جل جلاله کلمه حمد است ازین جهت رب العالمین زینت هر خطبه ای ساخت و ابتداء هر مدحتی و فاتحه هر ثنایی و در قرآن هر سوره که افتتاح آن بالحمد لله است نشان تعظیم شأن آن سوره است و دلیل شرف و فضل وی بر دیگر سورتها و فی الخبر الصحیح عن النبی ص قال کل کلام لا یبدأ فیه بالحمد لله فهو اجذم

قوله تعالی الحمد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض کلهم عبیده و فی ملکته یقضی فیهم بما اراد و له الحمد فی الآخرة کما هو له فی الدنیا لان النعم فی الدارین کلها منه و قیل معناه حمد اهل الجنة اذ یقولون الحمد لله الذی أذهب عنا الحزن الحمد لله الذی هدانا لهذا کقوله له الحمد فی الأولی و الآخرة و هو الحکیم فی امره الخبیر بخلقه و قیل هو الحکیم بتخلید قوم فی الجنة و تأبید قوم فی النار یعلم ما یلج فی الأرض میداند هر چه در زمین فرو شود از آب روان و قطره باران و مردگان که در خاک دفن کنند و تخم که در زمین افکنند و حشرات و هوام که در زیرزمین پنهان شوند و مسکن سازند و ما یخرج منها و میداند هر چه از زمین بیرون آید یعنی آب که از چشمه زاید و نبات و درختان که از زمین بر آید و جنبندگان که از سوراخ بیرون آیند و مردگان که روز بعث از زمین حشر کنند

و ما ینزل من السماء و میداند آنچه از آسمان فرو آید برف و باران و رزق بندگان و حکم خداوند جهان و فریشتگان بامر رحمان

و ما یعرج فیها و میداند آنچه بر شود بر آسمان یعنی فریشتگان که می برند صحایف اعمال بندگان و ارواح ایشان بحکم فرمان و همچنین بر میشود سوی الله ذکر ذاکران و دعای مؤمنان و تسبیح و تهلیل دوستان قال الله تعالی إلیه یصعد الکلم الطیب و فی الخبر عن ابی ایوب الانصاری قال سمع النبی ص رجلا یقول الحمد لله حمدا کثیرا طیبا مبارکا فیه فقال رسول الله ص من صاحب الکلمات فسکت الرجل فقال من صاحب الکلمة لم یقل الا صوابا قال انا یا رسول الله قلتها ارجو بها الخیر فقال و الذی نفسی بیده لقد رأیت ثلاثة عشر ملکا یبتدرونها ایهم یرفعها الی الله تبارک و تعالی

و قال ص التسبیح نصف المیزان و الحمد یملأه و لا اله الا الله لیس له حجاب دون الله حتی تخلص الیه و روی حتی تفضی الی العرش ما اجنب الکبایر

و روی ان رجلا دخل المسجد و رسول الله ص فی الصلاة فحین دخل قال الحمد لله حمدا کثیرا طیبا مبارکا فیه فسمعها رسول الله ص فلما فرغ من صلاته قال من قایل ما سمعت فقال الرجل انا یا رسول الله قال لقد تلقی کلامک ثلاثة عشر ملکا فحسدک الشیطان فذهب لیقبض علی کلامک فخرجت من خلال اصابعه فجاءت بها الملایکة الی الرب فقالوا کیف نکتبها فقال الرب اکتبوها لعبدی کما قالها فکتبت لک فی رق ابیض و ختم علیها و رفعت لک تحت العرش حتی تدفع الیک یوم القیامة

و عن عبد الله بن ابی نجیح قال ان العبد لیتکلم بالکلمة الطیبة فما تکون لها ناهیة حتی تقف قدام الرب فتقول السلام علیک یا رب فیقول الرب تبارک و تعالی و علیک و علی من قالک

و هو الرحیم بعباده الغفور لجمیع المذنبین من المسلمین

و قال الذین کفروا لا تأتینا الساعة منکران بعث دو گروه اند گروهی گفتند إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین ما در گمانیم برستاخیز یعنی یقین نمیدانیم که خواهد بود و رب العالمین می گوید ایمان بنده آن گه درست بود که برستاخیز و آخرت بی گمان باشد و ذلک قوله و بالآخرة هم یوقنون گروه دیگر گفتند لا تأتینا الساعة رستاخیز بما نیاید و نخواهد بود جای دیگر فرمود زعم الذین کفروا أن لن یبعثوا رب العالمین بجواب ایشان فرمود قل بلی و ربی لتبعثن

قل بلی و ربی لتأتینکم عالم الغیب بجر میم بر وزن فاعل قراءت ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و روح از یعقوب و وجهش آنست که صفت رب است و در کلام تقدیم و تأخیر است و المعنی قل بلی و ربی عالم الغیب لتأتینکم گوی ای محمد آری بخداوند من آن دانای نهان که ناچاره بشما آید رستاخیز و اگر عالم الغیب برفع میم خوانی بر قراءت نافع و ابن عامر و رویس از یعقوب سخن مستأنف بود و المعنی عالم الغیب لا یعزب عنه مثقال ذرة الله دانای نهانست که دور نبود ازو همسنگ ذره ای در آسمان و زمین و بر قراءت حمزه و کسایی علام الغیب علی وزن فعال و جر المیم اما علام فعلی المبالغة و التکثیر و اما جر المیم فعلی ما ذکرنا

لا یعزب عنه مثقال ذرة فی السماوات و لا فی الأرض تم الکلام هاهنا اینجا سخن تمام شد آن گه گفت و لا أصغر من ذلک ای من ذلک المثقال ...

... و رزق کریم ثواب حسن فی الجنة

و الذین سعوا فی آیاتنا ای عملوا فی ابطال ادلتنا و التکذیب بکتابنا

معاجزین مسابقین یحسبون انهم یفوتوننا و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو معجزین ای مثبطین باین قراءت معنی آنست که مردمان فرو میدارند از پذیرفتن سخنان ما

أولیک لهم عذاب من رجز ألیم الیم برفع قراءت حفص است و ابن کثیر و یعقوب و هو نعت للعذاب باقی خفض خوانند بر نعت رجز کل شدید من مکروه او مستقذر و الرجز العذاب فی قوله تعالی لین کشفت عنا الرجز ای العذاب و یسمی کید الشیطان رجزا لانه سبب العذاب قال تعالی و یذهب عنکم رجز الشیطان و الرجز الاوثان فی قوله و الرجز فاهجر سماها رجزا لانها تؤدی الی العذاب

و یری الذین أوتوا العلم هذا منسوق علی قوله لیجزی الذین آمنوا التأویل لتأتینکم لیجزی الذین آمنوا و لیری الذین أوتوا العلم یعنی مؤمنی اهل الکتاب مثل عبد الله بن سلام و اصحابه و العلم هو التوریة فی قول من قال الایة مدنیة و قال قتاده هم اصحاب محمد قال و الایة مکیة

الذی أنزل إلیک من ربک یعنی القرآن هو الحق و یهدی یعنی القرآن إلی صراط العزیز الحمید و هو الاسلام ...

... و الطیر منصوب علی النداء تأویله و نادینا الطیر و یقال الواو فی و الطیر بمعنی مع علی تأویل یا جبال اوبی مع الطیر معه و قیل هو منصوب بالتسخیر ای و سخرنا له الطیر

گفته اند داود ع پیش از آن که در فتنه افتاد هر گه که آواز بتسبیح بگشادی یا زبور خواندی هر کس که آواز وی شنیدی از لذت آن نعمت بی خود گشتی و از آن سماع و آن وجد بودی که در یک مجلس وی چهارصد جنازه برگرفتندی پس از آن که در فتنه افتاد با کوه شد و نوحه کرد رب العالمین کوه ها را فرمود و مرغان را که با وی در نهایت مساعدت کنید وهب بن منبه گفت این صدای کوه که امروز مردم می شنوند از آن است و گفته اند داود ع شبی از شبها با خود گفت لاعبدن الله عبادة لم یعبده احد بمثلها امشب خدای را جل جلاله عبادتی کنم و خدمتی آرم که مثل آن در زمین هیچ کس نکرده و چنان عبادت و خدمت نیاورده این بگفت و بر کوه شد تا عبادت کند و تسبیح گوید در میانه شب وحشتی بوی درآمد اندوهی و تنگی بدل وی پیوست رب العالمین آن ساعت کوه را فرمود تا انس دل داود را با وی بتسبیح و تهلیل مساعدت کند چندان آواز تهلیل و نغمات تسبیح از کوه پدید آمد که آواز داود در جنب آن ناچیز گشت داود آن ساعت با خود میگوید کیف یسمع صوتی مع هذه الاصوات از کجا شنوند و چون شنوند آواز و تسبیح داود در میان این آوازهای عظیم که از کوه روان گشته و بقدرت الله سنگ بی جان بی زبان فرا سخن آمده تا درین سخن بود و اندیشه فریشته ای آمد از آسمان و بازوی داود بگرفت و او را برد بدریا فریشته پای بر دریا زد و دریا از هم شکافته شد تا بزمین رسید که در زیر دریاست فریشته پای بر ان زمین زد تا شکافته گشت و بحوت رسید که زیر زمین است و فریشته پای بر وی زد تا صخره پیدا گشت که زیر حوت است فریشته پای بر ان صخره زد شکافته شد کرمکی خرد از میان صخره بیرون آمد و کانت تنشز فقال له الملک یا داود ان ربک یسمع نشیز هذه الدودة فی هذا الموضع ای داود خداوند شنو ای دانا از وراء هفت طبقه آسمان نشیز این کرمک که درین موضع است می شنود آواز تو در میان آواز سنگ و کوه چون نشنود تا ترا می باید گفت کیف یسمع صوتی مع هذه الاصوات قوله و ألنا له الحدید یقال کان الحدید فی یده کالطین المبلول و کالعجین و الشمع و کان یسرد الدروع بیده من غیر نار و لا ضرب بحدید مفسران گفتند

داود ص چون بر بنی اسراییل ولایت و ملک یافت عادت وی چنان بود که هر شب متنکروار بیرون آمدی و هر کس را دیدی گفتی این والی شما داود چه مردی است و او را چون شناسید در عدل و انصاف و شفقت بر رعیت ازو عدل می بینید یا جور انصاف میدهد یا ظلم میکند و ایشان او را بخیر جواب میدادند و بر وی ثنا میکردند تا شبی که رب العالمین ملکی فرستاد بصورت آدمیان در راه وی داود بر عادت خویش همان سؤال کرد فریشته جواب داد که نعم الرجل هو لولا خصلة فیه نیکو مردی است لکن در وی خصلتی است که اگر نبودی آن خصلت او را به بودی داود گفت آن چه خصلت است یا عبد الله گفت انه یأکل و یطعم عیاله من بیت المال از بیت المال میخورد و اگر او را کسبی بودی که از ان خوردی او را به بودی داود از آنجا بازگشت بمحراب عبادت باز شد و دعا کرد تا حق جل جلاله او را زره گری در آموخت و آهن بدست وی نرم کرد همچون شمع یا چون خمیر و اول کسی که زره کرد او بود و کان یبیع کل درع باربعة آلاف درهم فیأکل و یطعم عیاله منها و یتصدق منها علی الفقراء و المساکین و قیل انه کان یعمل کل یوم درعا یبیعها بستة آلاف درهم فینفق الفین منها علی نفسه و عیاله و یتصدق باربعة آلاف علی فقراء بنی اسراییل

قال رسول الله ص کان داود لا یاکل الا من عمل یده ...

میبدی
 
۲۹۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم امیر المؤمنین علی ع گفت بسم الله فاتقة للرتوق مسهلة للوعور مجنة للشرور شفاء لما فی الصدور بسم الله گشاینده بستگیهاست آسان کننده دشواریهاست دور کننده بدیهاست آرام دلها و شفای دردها و شستن غمهاست از خزاین غیب تحفه ای در صحرای وجود نیاید مگر ببدرقه عزت بسم الله هیچ دعا در معرض حاجت بقبله اجابت نرسد مگر بمدد حشمت بسم الله هیچ کس قدم از منزل مجاهدت در مقام مشاهدت ننهد مگر بآثار انوار بسم الله در فرادیس اعلی و جنات مأوی شراب طهور از ملک غیور نتوان یافت مگر بوسیلت و ذریعت بسم الله

ملیک مالک مولی الموالی ...

... عزیز عز عن عم و خال

ای جوانمرد امروز که از قطیعت ترسانی و از نهیب قیامت لرزانی و در غم و احزانی پیدا بود که سماع نام و نشان او چند توانی باش تا فردا که از قطیعت ایمن شوی و عقبه صراط باز گذاری از بلای دنیا جسته و از هوای نفس و شیطان باز رسته در روضه رضوان بر تخت بخت نشسته فریشته بخدمت ایستاده و از کف جلال ذو الجلال شراب طهور یافته بنده را روز شادی آن روز است روز طوبی و زلفی و حسنی آن روز است

عظمت همة عین طمعت فی ان تراکا ...

... الحمد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض ستایش نیکو و ثنای بسزا مر خدای را که هفت آسمان و هفت زمین آیات و رایات قدرت اوست شواهد شریعت اشارات اوست معاهد حقیقت بشارات اوست قدیم نامخلوق ذات و صفات اوست خداوندی که مصنوعات در زمین و سماوات از قدرت او نشانست مخلوقات و محدثات از حکمت او بیانست موجودات و معلومات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست

و له الحمد فی الآخرة و هو الحکیم الخبیر جایی دیگر فرمود له الحمد فی الأولی و الآخرة و له الحکم و إلیه ترجعون حمد و شکر مرورا در دو جهان که نعمتها همه ازوست در دو جهان مدح و ثنا بسزا مرورا در دو جهان که یکتایی و بی همتایی خود او راست در دو جهان الحمد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض بدانکه رب العزة جل جلاله خلق را در وجود آورد بفضل خویش و ایشان را کسوه فطرت پوشانید و روزی داد بلطف خویش و از بلاها نگه داشت و طاعات با تقصیر قبول کرد و بیک عذر ازیشان بسیاری زلات و جرایم عفو کرد و توفیق طاعت ارزانی داشت و از معصیت عصمت کرامت کرد و راه بایمان نمود و دل را بمعرفت بیاراست و از کفر نگه داشت و قرآن مجید منشور داد و سید المرسلین و خاتم النبیین را پیغامبر و قدوه کرد چون بندگان از گزارد شکر این نعمتها عاجز آمدند فضل و کرم خود پیدا کرد و لسان لطف را نیابت این عاجزان و مفلسان داد و خود را حمد گفت بچند جایگه الحمد لله رب العالمین الحمد لله الذی خلق السماوات و الأرض الحمد لله الذی أنزل علی عبده الکتاب الحمد لله الذی له ما فی السماوات و ما فی الأرض الحمد لله فاطر السماوات و الأرض این همه نیابت داشتن بندگان است در شکر آلا و نعمای خویش و نشان دوستی است زیرا که در راه محبت از دوست نیابت داشتن شرط دوستی است چنانستی که رب العزة گفتی بنده من این نعمتها که دادم بی تو دادم و این قسمت که کردم بی تو کردم و چنان که بی تو قسمت کردم بی تو حمد آوردم و بحکم دوستی ترا نیابت داشتم تا بدانی که دوست مهربانت منم لطیف و کریم و رحیم ببندگان منم

یعلم ما یلج فی الأرض و ما یخرج منها ادا دفن العبد یعلم ما الذی کان فی قلبه من اخلاصه و توحیده و وجده و حزنه و حسراته و ما ینزل من السماء علی قلوب اولیایه من الالطاف و الکشوف و ما یعرج فیها من انفاس الاولیاء و هم الاصفیاء اخلاص مخلصان و توحید موحدان و معرفت عارفان بر وی جل جلاله هیچ پوشیده نه و علم قدیم وی بهمه رسیده لا جرم چون بنده در خاک شود از وی اخلاص و توحید و معرفت دیده و دانسته همان ساعت نواخت خود بر وی نهد و ثواب آن بوی رساند و آثار آن بخلق نماید چنان که در حق ذو النون مصری فرا نمود آن ساعت که جنازه وی برگرفتند جوقی مرغان بر سر جنازه وی آمدند و پروا پر زدند چنانک آن همه خلق و زمین بسایه خود بپوشیدند و هرگز هیچ کس از ان مرغان یکی ندیده بود و نه پس از ان دیدند مگر بر سر جنازه مزنی شاگرد شافعی رحمهما الله و دیگر روز بر سر خاک ذو النون نبشته یافتند خطی که نه مانند خط آدمیان بود که ذو النون حبیب الله من الشوق قتیل الله هر گه که آن نبشته محو میکردند باز آن را هم چنان نبشته می یافتند

منصور عمار رحمه الله گفت وقتی در خرابه ای شدم جوانی را دیدم در نماز عین خوف و خشیة گشته گویی دوزخ در پیش او بود و قیامت بر قفای او صبر کردم تا از نماز فارغ گشت آن گه بر وی سلام کردم و گفتم ای جوان دوزخ صخره یی ای و زیر آن صخره وادیی است که آن را لظی گویند زندان عاصیان و مجرمان است جوان چون این سخن بشنید آوازی از وی بیامد بیفتاد و بیهوش گشت چون با هوش آمد گفت ای جوانمرد هیچ تواند بود که شربتی دیگر دهی این خسته کوفته را این آیت بر خواندم که وقودها الناس و الحجارة جوان نعره بزد و کالبد خالی کرد چون او را بر مغتسل نهادند بر سینه وی خطی دیدم نبشته فی عیشة راضیة خواستم که میان دو ابروی وی دهانی نهم خطی دیگر دیدم نبشته که فروح و ریحان و جنة نعیم پس چون او را دفن کردند همان شب او را بخواب دیدم در فردوس جامه ای سبز پوشیده بر مرکب نور نشسته تاج عز بر سر نهاده گفتم ای جوان حق جل جلاله با تو چه کرد ...

... ای جوانمرد بغنیمت دار آن نفس دردناک که از سر نیاز و گداز و سوز دل برآید که تا بحضرت اعلی رسد آن را حجابی پیش نیاید عجب دانی چیست هفتصد هزار ساله تسبیح ابلیس در صحرای لاابالی بباد بی نیازی بر داد و آن یک نفس درویش سوخته و آه آن مفلس بیچاره بحضرت خود برد و این ندا در داد که انین المذنبین احب الی من زجل المسبحین

و مپندار که چون آن نفس درویش مفلس بردارد او را با بار معصیت بگذارد که آن بار معصیت او همه بردارد بو بکر واسطی گفت مطیعان حمالان اند و حمالان جز باری ندارند و این درگاه بی نیازان است و عاصیان مفلسان اند و این بساط مفلسان است ای خداوندان طاعت طاعتها که کرده اید بکوی افلاس فرو گذارید و مفلس وار با دو دست تهی از در رحمت او باز شوید بزبان انکسار بنعت افتقار گویید پادشاها ما نه توانگرانیم که بستد و داد آمدیم ما مفلسانیم که بتقاضا آمده ایم ما نه توانگرانیم که بار ثواب می جوییم ما مفلسانیم که نثار رحمت می جوییم به داود ع وحی آمد که ای داود آن زلت که از تو بیامد بس مبارک بود بر تو داود گفت بار خدایا زلت چون مبارک باشد گفت ای داود پیش از ان زلت هر بار که بدرگاه ما آمدی ملک وار می آمدی با کرشمه و ناز طاعت و اکنون که می آیی بنده وار می آیی با سوز و نیاز مفلسی یا داود انین المذنبین احب الی من صراخ العابدین این آن فضل است که رب العالمین داود را داد و بر وی منت نهاد که و لقد آتینا داود منا فضلا و در اخبار داود است که زبور می خواند و نام گناهکاران بسیار برمی آمد از روی غیرت و صلابت در دین گفت اللهم لا تغفر للخطایین بار خدایا گنه کاران را میامرز

گفتند ای داود نهمار بی شفقتی بر گناهکاران باش تا محمد عربی قدم در دایره وجود نهد و بر گناه ناکرده امت استغفار کند که اغفر لی ما قدمت و ما اخرت و لسان قدر میگوید که ای داود تو در بند پاکی خود مانده ای باش تا از دست قضا و قدر قفا خوری آن گه بدانی که چه گفتی و کجا ایستاده ای و جبرییل در راه آمده که ای داود تیر قضا از کمان قدر جدا شد هان خود را نگهدار اگر توانی داود از سر تحیر و پشیمانی در محراب نشسته دیده بر زبور داشته و با ذکر و عبادت پرداخته تا حدیث مرغ در پیش آمد و نظر وی بزن اوریا افتاد و این قصه در سوره ص بشرح گفته آید ان شاء الله پس بعاقبت داود میگفت اللهم اغفر للمذنبین فعسی ان تغفر لداود فیما بینهم

میبدی
 
۲۹۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله و لسلیمان الریح ای و سخرنا لسلیمان الریح و بقراءت ابو بکر از عاصم الریح برفع خواند و الوجه ان الریح مبتداء و لسلیمان خبره و قد حذف المضاف من المبتدا و التقدیر و لسلیمان تسخیر الریح فلما حذف التسخیر الذی هو المضاف اقیمت الریح التی هی المضاف الیها مقامه فصارت مرفوعة بالابتداء و المعنی و تسخیر الریح لسلیمان باقی قراء و حفص از عاصم الریح خوانند بنصب علی تقدیر فعل محذوف و المعنی و سخرنا لسلیمان الریح

غدوها شهر غدوها الی انتصاف النهار مسیرة شهر ای سیرها من لدن طلوع الشمس الی زوالها مسیر دواب الناس فی شهر و رواحها من انتصاف النهار الی اللیل مسیرة شهر فی یوم واحد مسیرة شهرین قال وهب ذکر لی ان منزلا بناحیة دجلة مکتوب فیه کتبه بعض اصحاب سلیمان نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه ان شاء الله فبایتون بالشام و قال الحسن کان یغدوا من دمشق فیقیل باصطخر و بینهما مسیرة شهر ثم یروح من اصطخر فیبیت بکابل و بینهما مسیرة شهر للراکب المسرع

گفته اند سیر سلیمان بر مرکب باد اندر بسیط زمین چنان بود که هر روز بامداد تا بنماز پیشین وقت قیلوله مسافت یک ماهه راه بریده بود و گفته اند سفر وی از زمین عراق بود تا به مرو و از انجا تا به بلخ و از انجا در بلاد ترک شدی و بلاد ترک باز بریدی تا بزمین صین آن گه سوی راست از جانب مطلع آفتاب برگشتی بر ساحل دریا تا بزمین قندهار و ز انجا تا به مکران و کرمان و زانجا تا به اصطخر پارس و اصطخر پارس نزول گاه وی بود یک چند آنجا مقام کردی و زانجا بامداد برفتی و شبانگاه به شام بودی بمدینه تدمر و مستقر و مسکن وی تدمر بود کان سلیمان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر و قد وجد هذه الأبیات منقورة فی صخرة بارض الشام انشأها بعض اصحاب سلیمان علیه السلام

و نحن و لا حول سوی حول ربنا

نروح الی الاوطان من ارض تدمر ...

... اناس شروا لله طوعا نفوسهم

بنصر ابن داود النبی المطهر

متی یرکب الریح المطیعة ارسلت ...

... متی رفرفت من فوقهم لم تبتر

و أسلنا له عین القطر و هو النحاس و قیل الصفر اسیلة له ثلاثة ایام بالیمن کما یسیل الماء یعمل به ما یشاء کالعمل بالطین و لم یعمل بالنحاس قبل ذلک فکل ما فی الدنیا من النحاس من تلک العین و قیل کان ینبع من معدنه فیسیل کالماء من غیر معالجة کما الین لابیه الحدید و من الجن یعنی و سخر ناله الجن من یعمل بالسخرة بین یدیه من البنیان بإذن ربه و من یزغ ای یمل و یعدل منهم عن أمرنا الذی امرنا به من طاعة سلیمان نذقه من عذاب السعیر فی الآخرة و قیل فی الدنیا و ذلک ان الله تعالی و کل بهم ملکا بیده سوط من نار فمن زاغ عن امر سلیمان ضربه ضربة احرقته

قال شهر بن حوشب اشعرت ان سلیمان لم یکن یحسن منطق الطیر و ابوه حی کان لداود ثلاثة من النعیم و لسلیمان ثلاثة لداود یا جبال أوبی معه و الطیر و ألنا له الحدید و لسلیمان الشیاطین و الریح و عین القطر و هو النحاس المذاب او الصفر المذاب جرت من صنعاء الیمن فلما مات داود ورث سلیمان ملکه و نعیمه قال الله تعالی و ورث سلیمان داود و قال یا أیها الناس علمنا منطق الطیر

قوله یعملون له ما یشاء من محاریب ای مساجد و مساکن و قیل المحاریب ابنیة دون القصور و تماثیل هی صور الانبیاء و الملایکة کانت الجن تعملها فی مساجدهم تنشطهم علی الرغبة فی العبادة و قیل کانوا یعملون تماثیل الملایکة و النبیین و الصالحین علی صورة القایمین و الراکعین و الساجدین من نحاس و صفر و شبه و زجاج و رخام فی المساجد لکی اذا رآهم الناس مصورین عبدوا عبادتهم و لم یکن یومیذ محرما محظورا کان اتخاذ الصور مباحا فی شریعتهم کما ان عیسی کان یتخذ صورا من الطین فینفخ فیها فتکون طیرا

پریان از بهر سلیمان مسجدها میکردند و بناهای عالی میساختند چنان که سلیمان می فرمود و از آن یکی شارستان بیت المقدس است و مسجد اقصی و قصه بنا نهادن آن بر قول اصحاب سیر آنست که رب العالمین در نژاد ابراهیم علیه السلام برکت کرد تا از نسل وی چندان بهم آمدند که کس طاقت شمردن ایشان نداشت خصوصا در روزگار داود علیه السلام داود خواست که عدد بنی اسراییل بداند ایشان که در زمین فلسطین مسکن داشتند روزگاری دراز می شمردند و بسر نرسیدند و از دریافت و دانست عدد ایشان نومید گشتند پس وحی آمد به داود از درگاه عزت جل جلاله که این کثرت ایشان از آنست که ابراهیم ع چون بوفای عهد ما باز آمد و آن خواب که او را نمودیم بذبح فرزند تصدیق کرد و ذلک قوله قد صدقت الرؤیا من او را وعده دادم که در نسل و نژاد وی برکت کنم اکنون که ترا کثرت ایشان عجب آمد و ایشان فراوانی از خویشتن دیدند و خود بین گشتند من که خداوندم بجلال و عزت خود سوگند یاد کردم که عدد ایشان با کم کنم در بلایی و نکبتی که بر ایشان گمارم اکنون ایشان مخیرند ای داود میان سه بلیت ازین سه آن یکی که اختیار کنند بر ایشان گمارم یا قحط و نیاز و گرسنگی بر ایشان گمارم سه سال یا دشمن بر ایشان مسلط کنم سه ماه یا طاعون و وبا بر ایشان فروگشایم سه روز داود بنی اسراییل را جمع کرد و ایشان را درین سه خصلت مخیر کرد از هر سه بلیت طاعون اختیار کردند گفتند این یکی آسان تر است و از فضیحت دورتر پس همه جهاز مرگ بساختند غسل کردند و حنوط بر خود ریختند و کفن در پوشیدند و بصحرا بیرون شدند با اهل و عیال خرد و بزرگ در ان صعید بیت المقدس پیش از بنا نهادن آن و داود بر صخره بسجود در افتاده و دعا و تضرع میکند رب العالمین طاعون بر ایشان فرو گشاد یک شبانروز چندان هلاک شدند که بعد از آن بدو ماه ایشان را دفن نتوانستند کرد چون یک شبانروز از طاعون بگذشت رب العالمین تضرع ایشان بپسندید و دعای داود اجابت کرد و آن طاعون ازیشان برداشت پس بشکر آن رب العزة در آن مقام بر ایشان رحمت کرد داود بفرمود تا آنجا مسجدی سازند که پیوسته آنجا ذکر الله رود و دعا و تضرع پس ایشان در کار ایستادند و نخست مدینه بیت المقدس بنا نهادند داود بر دوش خود سنگ می کشید و خیار بنی اسراییل هم چنان سنگ می کشیدند تا یک قامت بنا بر آوردند پس وحی آمد به داود که این شارستان را بیت المقدس نام نهادیم جایی پاک است و خانه ای پاک قدمگاه پیغمبران و هجرت گاه و نزول گاه پاکان و نیکان و تو مردی خونریز بدست تو این بنا تمام برنیاید لکن ترا پسری آید نام او سلیمان املکه بعدک و اسلمه من سفک الدماء و اقضی اتمامه علی یده یکون صیته و ذکره لک باقیا فصلوا فیه زمانا گفته اند داود را آن روز صد سال و بیست و هفت سال بود چون سال وی بصد و چهل رسید از دنیا بیرون شد و سلیمان بجای وی بنشست و جن و شیاطین را فرمود تا آن بنای شارستان تمام کردند و آن را دوازده ربض ساختند هر ربضی سبطی را از اسباط بنی اسراییل و کانوا اثنی عشر سبطا چون از نهاد شارستان فارغ گشتند آن گه مسجد اقصی را بنا نهادند و بالواح زر و سیم و جواهر پرداختند و شرح این قصه بتمامی در سوره بنی اسراییل یاد کردیم

قال سعید بن المسیب لما فرغ سلیمان من بناء بیت المقدس تغلقت ابوابه فعالجها سلیمان فلم تتفتح حتی قال فی دعایهم بصلوات ای داود الا فتحت الأبواب فتفتحت ففرغ له سلیمان علیه السلام عشرة آلاف من قراء بنی اسراییل خمسة آلاف باللیل و خمسة آلاف بالنهار فلا تأتی ساعة من لیل و لا نهار الا و الله یعبد فیها و یقال من التماثیل التی عملوها انهم عملوا لسلیمان اسدین اسفل کرسیه و نسرین فوق کرسیه و کان کرسیه عظیما فاذا اراد ان یصعد الکرسی بسط الاسد ذراعه و کان یصعد علیه و اذا قعد علیه اظله النسران باجنحتها فلما مات سلیمان جاء افریدون و قیل بخت نصر لیصعد الکرسی و لم یدر کیف یصعد فلما دنا منه ضرب الاسد علی ساقه فکسر ساقه فلم یجسر احد بعده ان یدنوا من ذلک الکرسی

و قوله و جفان کالجواب الجفان القصاع واحدتها جفنه و الجوابی جمع الجابیة و هی الحوض یجبی فیه الماء ای یجمع و یقال کان فی الجفنة الواحدة یأکل الف رجل منها و کان لمطبخه کل یوم اثنا عشر الف شاة و الف بقرة و کان له اثنا عشر الف خباز و اثنا عشر الف طباخ کانوا یصلحون الطعام فی تلک الجفان لکثرة القوم ...

... و قلیل من عبادی الشکور الاصل فی الشکر الزیادة و الشکور کثیر الشکرو دابة شکور اذا اظهرت من السمن فوق ما تعطی من العلف و الشکیر اسم للنبات و الشعر و الریش و قیل الشاکر الذی یشکر علی الرخاء و الشکور الذی یشکر علی البلاء و الشاکر یشکر علی البذل و الشکور یشکر علی المنع فکیف بالبذل و قیل الشکور الذی یشکر بقلبه و لسانه و جوارحه و ماله و الشاکر الذی یشکر ببعض هذه

قوله فلما قضینا علیه الموت ذکر وفاة سلیمان ع چون روزگار عمر وی بآخر رسید اول نشانی که بروی پیدا شد آن بود که در مسجد بیت المقدس آنجا عبادت گاه وی بود هر روز بر عادت درختی سبز از زمین بر آمدی و هیچ حیوان از ان نخوردی نه از جن و انس نه از مرغان و هوام سلیمان آن درخت را گفتی ترا چه خوانند و بچه کار آیی و چونست که ترا هیچ حیوان نخورد آن درخت گفتی لم اخلق لشی ء من الدواب مرا نه از بهر آن آفریدند تا چرندگان از من خورند و لکن خلقت دواء لکذا و کذا و اسمی کذا مرا که آفریدند دارو را آفریدند فلان درد را بکار آیم و نام من فلان چیز است سلیمان بفرمودی تا آن را ببرند و بداروخانه برند و نام آن در کتب طب بنویسند روزی درخت سبز بر آمد همی بالید و می افزود سلیمان در نماز بود چون از نماز فارغ گشت گفت یا شجرة ما اسمک ای درخت نام تو چیست

گفت خروبه سلیمان گفت لای شی ء نبتت از برای چه رستی و از زمین بر آمدی

گفت لخراب هذا المسجد سلیمان گفت ما کان الله لیخربه و انا حی و ما خرابه الا موتی مرا بالله عهدی است که تا من زنده باشم این مسجد خراب نگردد اکنون خرابی وی نشان مرگ منست آن گه ساز مرگ بساخت و گفت اللهم عم علی الجن موتی حتی یعلم الانس ان الجن لا یعلمون الغیب و کانت الجن تخبر الانس انهم یعلمون أشیاء من الغیب ابن زید گفت پس از ان سلیمان بر ملک الموت رسید گفت اذا امرت بی فاعلمنی چون ترا بقبض روح من فرمایند مرا خبر ده ملک الموت بوقتی که او را فرمودند آمد و او را خبر داد گفت نماند از عمر تو مگر یک ساعت اگر وصیتی میکنی یا کاری از بهر مرگ میسازی بساز سلیمان آن ساعت شیاطین را حاضر کرد تا از بهر وی طارمی بسازند از آبگینه و آن طارم را هیچ در نبود که در ان توانستی شد و سلیمان اندران طارم در نماز شده و ساز مرگ ساخته از غسل و کفن و حنوط و غیر آن پس بآخر کار عصای خود پیش گرفت و تکیه بران کرد و هر دو کف خویش زیر سر بر نهاد و آن عصا او را همچون پناهی گشت و ملک الموت در آن حال قبض روح وی کرد و یک سال برین صفت بران عصا تکیه زده بماند و شیاطین و جن هم چنان در کار و رنج عمل خویش می بودند و نمی دانستند که سلیمان را وفات رسید و لا ینکرون احتباسه عن الخروج الی الناس لطول صلاته قبل ذلک بعد از یک سال چون ترده عصای وی بخورد و سلیمان بیفتاد شیاطین بدانستند که سلیمان را وفات رسید و ایشان از رنج و عذاب وی باز رستند و عذاب ایشان از جهت سلیمان آن بود که چون بر یکی ازیشان خشم گرفتی کان قد حبسه فی دن و شد رأسه بالرصاص او جعله بین طبقین من الصخر فالقاه فی البحر او شد رجلیه بشعره الی عنقه فالقاه فی الحبس ثم ان الشیاطین قالوا للارضة لو کنت تأکلین الطعام اتیناک باطیب الطعام و لو کنت تشربین الشراب سقیناک اطیب الشراب و لکنا سننقل الیک الماء و الطین قال فهم ینقلون الیها ذلک حیث کانت الم تر الی الطین الذی یکون فی جوف الخشب فهو ما یأتیها بها الشیاطین تشکرا لها فذلک قوله عز و جل فلما قضینا علیه الموت ما دلهم علی موته إلا دابة الأرض یعنی الارضة تأکل منسأته ای عصاه و اصلها من نسات الغنم ای زجرتها و سقتها قرأ ابو عمرو و نافع منساته بغیر همز و هما لغتان

فلما خر ای سقط علی الارض تبینت الجن أن لو کانوا یعلمون الغیب ان فی موضع نصب ای علمت و ایقنت أن لو کانوا و قیل معناه تبینت للانس ان الجن لا یعلمون الغیب

و فی قراءت ابن مسعود و ابن عباس تبینت الانس ان لو کان الجن یعلمون الغیب و قری تبینت الجن باین قراءت معنی آنست که فرا دیدند مردمان فراجنیان که اگر ایشان غیب دانستندی ما لبثوا فی العذاب المهین قال القفال قد دلت هذه الایة علی ان الجن لم یسخروا الا لسیلمان و انهم تخلصوا بعد موته من تلک الاعمال الشاقة و انما تهیأت لهم ذلک لان الله تعالی زاد فی اجسامهم و قواهم و غیر خلقهم عن خلق الجن الذین لا یرون و کانوا بمنزلة الاسری فی یدیه ثم مات هؤلاء بعد سلیمان فجعل الله خلق الجن علی ما کانوا علیه قبل ذلک من الرقة و الضعف و الخفاء فصاروا لا یرون و لا یقدرون علی شی ء من هذه الاعمال و لا علی نقل الاجسام الثقال لان ذلک کان معجزة لسلیمان علیه السلام قال اهل التاریخ کان عمر سلیمان ثلثا و خمسین سنة و مدة ملکه منها اربعون سنة و ملک یوم ملک و هو ابن ثلاث عشرة سنة و ابتدأ فی بناء بیت المقدس لا ربع سنین مضین من ملکه و الله اعلم

لقد کان لسبإ تفسیر سبا و اختلاف قرءات و وجوه آن در سورة النمل از پیش رفت فی مسکنهم بفتح کاف و بر لفظ واحد قراءت حمزه است و حفص و مسکنهم بکسر کاف هم بر لفظ واحد قراءت کسایی باقی مساکنهم خوانند بجمع

آیة ای دلالة علی وحدانیتنا و قدرتنا و قیل فی مساکنهم آیة ای اعجوبة و احدوثة ثم فسرها فقال جنتان ای هی جنتان بستانان عن یمین من اتیهما و شماله و قیل عن یمین بلدهم و شماله و ثنی الجنتین لتثنیة الیمین و الشمال و المعنی الاشجار و المیاه و البساتین محیطة بها عن ایمانهم و عن شمایلهم و قیل کان لکل واحد منهم فی منزله جنتان عن یمین و شمال

کلوا من رزق ربکم ای قیل لهم کلوا من رزق ربکم و اشکروا له علی ما انعم علیکم و قد تم الکلام ثم ابتدأ فقال بلدة طیبة ای بلدتهم بلدة طیبة لیست بسبخة قال ابن زید لم یکن یری فی بلدتهم بعوضة قط و لا ذباب و لا برغوث و لا عقرب و لا حیة و ان کان الرکب لیأتون و فی ثیابهم القمل و الدواب فما هو الا ان ینظروا الی بیوتهم فیموت الدواب و قیل کانت العجوز تخرج من منزلها الی منزل جارتها و علی رأسها مکتل و یداها فی درعها فاذا بمکتلها قد امتلا تمرا مما یسقط من جناها یانعا فذلک قوله بلدة طیبة ای بلدة طیبة الهواء و رب غفور الخطاء کثر العطاء

فأعرضوا وهب منبه گفت رب العالمین سیزده پیغامبر بقبیله سبا فرستاد تا ایشان را بر طاعت الله و دین حق دعوت کردند و نعمتهای الله در یاد ایشان دادند و از عذاب و عقوبت الله بترسانیدند و بهم دادند و ایشان بر طغیان و کفر و تمرد خویش مصر بایستادند و گفتند ما خود هیچ نعمت بر خود نمیدانیم از جهة این خدای که شما دعوی میکنید و ما را بر طاعت وی میخوانید او را بگویید تا این نعمت از ما باز برد اگر تواند اینست که رب العالمین فرمود فأعرضوا روی گردانیدند از ایمان و توحد و شکر نعمت الله فأرسلنا علیهم سیل العرم فرو گشادیم بر ایشان سیل نهمار بزور سیلی که کس طاقت بستن آن نداشت و اصلها من العرامة و هی الشدة و القوة و هو المنهمر الذی لا یستطاع رده یقال عرم الانسان یعرم عرامة و عراما فهو عارم خبیث شریر و قیل العرم هو اسم الوادی و قیل هو المسناة واحدته عرمة ای سکر یحبس الماء لیعلو الی ارض مرتفعة ابن عباس گفت و جماعتی مفسران که این مسناة سدی بود در ان رودبار میان دو کوه بسنگ و قیر بر آورده بلقیس فرمود آن را بروزگار ملک خویش از بهر قوم خویش آب در ان رودبار جمع کرد و از ان جویها برید تا هر کسی بر قدر حاجت آب بکشت زار و درختان خویش می برد فلما طغوا و کثروا و تمردوا سلط الله علیهم الخلد فقطعت المسناة و ثقبتها من اسفلها ففرق الماء جنانهم و خرب ارضهم و الخلد فار عمی طرش واحدتها خلدة و کان لها انیاب من حدید و لا تقرب منها هرة الا قتلتها و قیل العرم اسم تلک الخلد و قیل العرم المطر الشدید

و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتی أکل خمط قرأ ابو عمرو و یعقوب اکل خمط بالاضافة و الباقون بالتنوین و هما متقاربان کقول العرب فی بستان فلان اعناب کرم و اعناب کرم فتضاف الاعناب الی الکرم لانها منه و قد تنون الاعناب ثم یترجم عنها اذا کانت الاعناب ثمر الکرم و الاکل الثمر و الخمط کل شجر ذی شوک و قیل هو الاراک و الاثل الطرفاء و السدر النبق قال قتاده بینهما شجر القوم من خیر الشجر اذ صیره الله من شر الشجر باعمالهم

ذلک جزیناهم محل ذلک نصب بوقوع المجازاة علیه تقدیره جزیناهم ذلک بما کفروا و هل نجازی قرأ حمزة و الکسایی نجازی بالنون و کسر الزاء الکفور بنصب الراء و اختاراه لقوله جزیناهم و قرأ الآخرون یجازی بالیاء و فتح الزاء و رفع الراء من الکفور و المعنی هل یجازی مثل هذا الجزاء إلا الکفور قال مجاهد یجازی ای یعاقب

و جعلنا بینهم و بین القری التی بارکنا فیها یعنی ارض المقدس من الشام قری ظاهرة یعنی قایمة عامرة و قیل ظاهرة ای متواصلة تظهر الثانیة من الاولی لقربها منها قال الحسن کان احدهم یغدوا فیقیل فی قریة و یروح فیأوی الی قریة اخری قال مجاهد هی السروات و قال وهب قری صنعاء و قیل کانت قراهم اربعة آلاف و سبع مایة قریة متصلة من سبأ الی الشام

و قدرنا فیها السیر ای جعلنا السیر بین قراهم و القری التی بارکنا فیها سیرا مقدرا من منزل الی منزل و قریة الی قریة لا ینزلون الا فی قریة و ماء و شجر و لا یغدون الا من قریة و ماء و شجر و قلنا لهم سیروا فیها لیالی و أیاما ای وقت شیتم آمنین لا تخافون عدوا و لا جوعا لا عطشا فبطروا و طغوا و لم یصبروا علی العافیة

فقالوا ربنا باعد بین أسفارنا قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بعد بین اسفارنا ای اجعل بیننا و بین الشام فلوات و مفاوز لنرکب فیها الرواحل و نتزود الازواد فعجل الله لهم الاجابة روایت هشام از قراء شام و یعقوب ربنا برفع خوانند و باعد بر خبر و معنی آنست که راهی چنان آبادان داشتند و منزلها چنان نزدیک و نیکو بطر گرفت ایشان را در ان نعمت و ناسپاسی کردند و آن راه چنان نزدیک و آبادان بدور داشتند گفتند خداوند ما دورادور دور کرد سفرهای ما و ظلموا أنفسهم بالکفر و الطغیان و العصیان فجعلناهم أحادیث عظة و عبرة یتمثل بهم و مزقناهم کل ممزق کانوا قبایل ولدهم سبا فتفرقوا فی البلاد وقع بارض الیمن منهم اشعر و کنده و انمار و هم بجیلة و مذحج و حمیر و وقع ازد بعمان و وقع خزاعة بمکة و اوس و خزرج بیثرب و وقع لخم و جذام و غسان و کلب بالشام و کذلک عاملة وقعت بالشام

إن فی ذلک لآیات لکل صبار شکور قال المطرف هو المؤمن الذی اذا اعطی شکر و اذا ابتلی صبر ...

... و ما کان له علیهم من سلطان ای من حجة و ملکة هذا کقوله إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا و کالحکایة عن ابلیس و ما کان لی علیکم من سلطان و قیل معناه ما کان تسلیطنا ایاه علیهم إلا لنعلم هذا علم وقوع معناه الرؤیة و قد علم الله من الخلق الایمان و الکفر قبل خلقهم إلا لنعلم ای لنری و نمیز و نعلمه موجودا ظاهرا کاینا موجبا للثواب و العقاب کما علمناه مفقودا معدوما بعد ابتلاینا لخلقنا من یؤمن بالآخرة ای بالبعث بعد الموت ممن هو منها فی شک و ربک علی کل شی ء حفیظ

قل یا محمد لهؤلاء المشرکین الذین انت بین ظهرانیهم ادعوا الذین زعمتم من دون الله ای زعمتم انهم آلهة من دون الله نزلت فی کفار بنی ملیخ کانوا یعبدون الجن و یظنون انهم الملایکة ثم وصفهم فقال لا یملکون مثقال ذرة فی السماوات و لا فی الأرض ای لا یقدرون ان ینفعوکم ذرة مما فی السماوات و الارض و ما لهم ای للملایکة فیهما ای فی خلق السماوات و الارض من شرک ای من شرکه و ما له ای ما لله منهم ای من الملایکة من ظهیر عون فی خلق السماوات و الارض جماعتی از قبایل عرب فرشتگان را می پرستیدند و می گفتند هؤلاء شفعاؤنا عند الله رب العالمین بجواب ایشان گفت و لا تنفع الشفاعة عنده ای عند الله یوم القیامة إلا لمن أذن له و بر قراءت ابو عمرو و حمزه و کسایی أذن بضم الف که این ها هم با شافع شود و هم با مشفوع میگوید شفاعت هیچ شافع سود ندارد روز قیامت مگر کسی که الله دستوری دهد او را تا شفاعت کند یا کسی را که از بهر وی شفاعت کنند ثم ذکر ضعف الملایکة حین سمعوا کلام الله فقال حتی إذا فزع عن قلوبهم یعنی عن قلوب الملایکة

فزع ای کشف و التفزیع من الاضداد تقول فزعته اذا خوفته و فزعته اذا اذهبت فزعه و کذلک الفزع له وجهان یقال فزع اذا خاف و فزع اذا اغاث من الفزع و قرأ ابن عامر و یعقوب فزع بفتح الزاء و المعنی کشف الله عن قلوبهم الفزع و جلا عنهم الخوف حین انحدر علیهم جبرییل

روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص ان الله عز و جل اذا تکلم بالوحی سمع اهل السماء صلصلة کجر السلسلة علی الصفا فیصعقون فلا یزالون کذلک حتی یأتیهم جبرییل علیه السلام فاذا جاءهم جبرییل فزع عن قلوبهم فیقولون یا جبرییل ما ذا قال ربک قال یقول الحق فینادون الحق الحق

و عن ابی هریرة عن النبی ص قال اذا قضی الله عز و جل الامر فی السماء ضربت الملایکة باجنحتها خضعانا لقوله کانه سلسلة علی صفوان فاذا فزع عن قلوبهم قالوا ما ذا قال ربکم قالوا الذی قال الحق و هو العلی الکبیر

و عن عایشة ان الحارث بن هشام سأل رسول الله علیه سلام الله کیف یأتیک الوحی

فقال رسول الله ص احیانا یأتینی مثل صلصلة الجرس و هو اشده علی فیفصم عنی و قد وعیته و احیانا یتمثل لی الملک رجلا فیکلمنی فاعی ما یقول و هو اهون علی قالت عایشة و لقد رأیته ینزل علیه الوحی فی الیوم الشدید البرد فیفصم عنه و ان جبینه لیتفصد عرقا

در روزگار فترت میان رفع عیسی و بعثت محمد علیهما الصلاة و السلام ششصد سال وحی از آسمان بیامد پس بوقت بعثت مصطفی علیه افضل الصلوات فریشتگان صوت وحی شنیدند و صلصله آن همچون صلصله زنجیر که بر کوه زنند پنداشتند که رستاخیز برخاست همه از بیم و فزع بیفتادند و بیهوش شدند تا رب العزة آن بیم و فزع از دل ایشان باز برد آن گه یکدیگر را می پرسیدند که ما ذا قال ربکم گفته اند که اهل آسمان دنیا گویند اهل آسمان دوم را ما ذا قال ربکم و اهل آسمان دوم گویند اهل آسمان سوم را ما ذا قال ربکم همچنین تا به هفتم آسمان یکدیگر را می پرسند و اهل آسمان هفتم از جبرییل پرسند که ما ذا قال ربکم جبرییل گوید الحق یعنی که الله فرمان روان داد و سخن راست فرمود آن گه فریشتگان آسمانها با یکدیگر می گویند الحق و هو العلی الکبیر قال الضحاک ان الملایکة المعقبات الذین یختلفون الی اهل الارض یکتبون اعمالهم اذا ارسلهم الرب عز و جل فانحدروا سمع لهم صوت شدید فیحسب الذین هم اسفل منهم من الملایکة انه من امر الساعة فیخرون سجدا و یصعقون حتی یعلموا انه لیس من امر الساعة و قال الحسن و ابن زید اذا کشف الفزع عن قلوب المشرکین عند نزول الموت بهم اقامة للحجة علیهم قالت لهم الملایکة ما ذا قال ربکم فی الدنیا قالوا الحق فاقروا به حین لم ینفعهم الاقرار و دلیل هذا التأویل آخر السورة و لو تری إذ فزعوا فلا فوت

میبدی
 
۲۹۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قل من یرزقکم من السماوات و الأرض قل الله کفار قریش هر چند که شرک آوردند حوالت آفریدن و روزی دادن با هیچ کس نکردند جز الله قال الله تعالی و لین سألتهم من خلق السماوات و الأرض لیقولن الله ای محمد ایشان را بگوی روزی گمار بندگان و روزی رسان از آسمان بباران و از زمین به نبات کیست ناچار که گویند الله اما تو بگوی که الله که از تو دوستر دارم که شنوم اکنون ایشان را گوی چون میدانید که او را در خلق و در رزق شریک نیست بدانید که در استحقاق عبادت و تعظیم او را هم شریک نیست

و إنا أو إیاکم لعلی هدی أو فی ضلال مبین این سخن چنانست که دو کس در خصومت باشند یکی محق و یکی مبطل محق گوید احدنا کاذب از ما یکی دروغ زن است ناچار و مقصود وی ازین سخن تکذیب مبطل باشد و تصدیق خویش همانست که رسول الله ص گفت متلاعنین که الله یعلم ان احد کما کاذب فهل منکما تایب

معنی آیت آنست که از ما دو گروه یکی راست راهست و یکی گمراه و شک نیست که پیغامبر و پس روان او بر راست راهی اند و مخالف وی در گمراهی و قیل هذا علی جهة الاستهزاء بهم و هو غیر شاک فی دینه و هداه کقول ابی الاسود

بنو عم الرسول و اقربوه

احب الناس کلهم الیا ...

... قل لا تسیلون عما أجرمنا و لا نسیل عما تعملون هذا جواب نسبتهم رسول الله و المسلمین الی الکذب و الفریة و قطیعة الرحم و قیل هو منسوخ بآیة السیف

قل یجمع بیننا ربنا یعنی یوم القیامة کقوله و حشرناهم فلم نغادر منهم أحدا و فی الخبر یحشر الناس یوم القیامة حفاة عراة غرلا قالت عایشة یا رسول الله النساء و الرجال ینظر بعضهم الی بعض فقال یا عایشة الامر اشد من ان ینظر بعضهم الی بعض

و روی ان رجلا قال یا نبی الله یحشر الکافر علی وجهه یوم القیامة قال أ لیس الذی امشاه علی الرجلین فی الدنیا قادر علی ان یمشیه علی وجهه یوم القیامة

ثم یفتح بیننا ای یقضی و یحکم بیننا و هو الفتاح العلیم الفتاح عند العرب هو القاضی و منه قوله ربنا افتح بیننا و بین قومنا بالحق فافتح بینی و بینهم فتحا و قال اهل المعانی الفتاح الذی بعنایته ینفتح کل منغلق و بهدایته ینکشف کل مشکل فتارة یفتح الممالک لأنبیایه و یخرجها من ایدی اعدایه و بقول إنا فتحنا لک فتحا مبینا و تارة یرفع الحجاب عن قلوب اولیایه و یفتح لهم الأبواب الی ملکوت سمایه و جمال کبریایه و یقول ما یفتح الله للناس من رحمة فلا ممسک لها و قیل الفتاح الذی بیده مفاتیح الغیب و بیده مفاتیح الرزق کقوله تعالی و عنده مفاتح الغیب

قل أرونی الذین ألحقتم به شرکاء یعنی الملایکة و قیل یعنی الاصنام معنی آنست که ای محمد این انباز گیران را گوی که بتان را بانبازی در ما بسته اند بمن نمایید که این بتان هیچیز آفریدند در زمین یا در آسمان همانست که جای دیگر فرمود ما ذا خلقوا من الأرض أم لهم شرک فی السماوات آن گه گفت کلا نیست انبازی و دعوی که میکنند باطل است و دروغ بل هو الله العزیز المنتقم ممن کفر به و خالفه الحکیم فی تدبیره لخلقه فانی یکون له شریک فی ملکه

و ما أرسلناک إلا کافة هی الجامعة للشی ء المانعة عن التفرق له و منه الکفاف من العیش و قولک کف یدک ای اجمعها الیک و المعنی و ما ارسلناک الا عامة للناس کلهم العرب و العجم و الاحمر و الاسود و الجن و الانس و تقدیره و ما ارسلناک الا للناس کافةکقول النبی ص ختم بی النبیون و ارسلت الی الناس کافة عن ابن عباس عن النبی ص قال اعطیت خمسا و لا اقول فخرا بعثت الی الاحمر و الاسود و جعلت لی الارض طهورا و مسجدا و احل لی المغنم و لم یحل لاحد کان قبلی و نصرت بالرعب فهو یسیر من امامی مسیرة شهر و اعطیت الشفاعة فادخرتها لامتی یوم القیامة و هی ان شاء الله نایلة من لا یشرک بالله شییا

و قیل معناه کافا للناس تکفهم عما علیه من الکفر و تدعوهم الی الاسلام و الهاء فیه للمبالغة بشیرا بالجنة لمن آمن و نذیرا من النار لمن کفر و لکن أکثر الناس یعنی اهل مکة لا یعلمون لا یصدقون ...

... و ما أرسلنا فی قریة من نذیر القریة المصر تقری اهلها و تجمعهم إلا قال مترفوها رؤساؤها و اغنیاؤها الترف الثراء و النعمة و فلان لا یزال فی ترفه من العیش ای فی رغد و ثروة و قیل المترف الموسع علیه عیشه القلیل فیه همه و هو فی ذلک بطر إنا بما أرسلتم به کافرون جاهدون

و قالوا لرسلهم نحن أکثر أموالا و أولادا منکم و لو لم یکن راضیا بما نحن علیه من الدبن و العمل لم یخولنا الاموال و الاولاد کافران پنداشتند و بباطل گمان بردند که مال و نعمت فراوان که ایشان را دادند و فرزندان بسیار دلیل رضای خداست و نشان پسند وی می گفتند اگر از ما خشنود نبودی و دین و عمل ما نپسندیدی ما را در دنیا مال و فرزند ندادی و آن گه قیاس کردند که فردای ما در عقبی همچون امروز بود نه ما را عذاب کنند نه نعمت از ما باز گیرند و ما نحن بمعذبین فی الآخرة بذنبنا همانست که جای دیگر فرمود و لین رددت إلی ربی لأجدن خیرا منها منقلبا و لین رجعت إلی ربی إن لی عنده للحسنی

رب العالمین بجواب ایشان فرمود قل إن ربی یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر و لیس یدل ذلک علی العواقب و المنقلب ای محمد بگوی خداوند من در دنیا روزی میگستراند فراخ برو که خواهد و باندازه می بخشد او را که خواهد و این دلیل نیست که فردا همچنین خواهد بود دنیا خواسته ایست که از دوست و دشمن دریغ نیست برخورداریی اندک است آشنا و بیگانه از ان میخورد مصطفی ص فرمود الدنیا عرض حاضر یأکل منها البر و الفاجر و الآخرة وعد صادق یحکم فیها ملک قاهر

و قال ص لو کانت الدنیا تعدل عند الله جناح بعوضة ما سقی کافرا منها شربة

آن گه گفت هم بجواب ایشان و ما أموالکم و لا أولادکم بالتی تقربکم عندنا زلفی جایی دیگر فرمود یوم لا ینفع مال و لا بنون لن تنفعکم أرحامکم و لا أولادکم یوم القیامة یفصل بینکم روز قیامت نه مال بکار آید نه فرزند نه خویش و نه پیوند إلا من آمن و عمل صالحا تاویله الا ایمان من آمن و عمل من عمل صالحا هذا کقوله و لکن البر من آمن بالله یعنی و لکن البر بر من آمن بالله و کقوله أ جعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله ای کفعل من آمن بالله میگوید نه مال شما را بما نزدیک کند و نه فرزند مگر کسی که ایمان آرد و کار نیک کند تا ایمان او و کردار نیک وی او را بما نزدیک کند فأولیک لهم جزاء الضعف من الثواب بالواحد عشرة قرأ یعقوب جزاء منصوبا منونا الضعف رفع مجازه فاولیک لهم الضعف جزاء علی التقدیم و التأخیر و هم فی الغرفات ای فی الدرجات آمنون من الموت قرأ حمزة فی الغرفة علی الوحدة

و الذین یسعون فی آیاتنا ای یعملون فی ابطال حجتنا و کتابنا معاجزین معاونین معاندین یحسبون انهم یفوتوننا بانفسهم و یعجزوننا أولیک فی العذاب محضرون

قل إن ربی یبسط الرزق لمن یشاء من عباده و یقدر له یبسطه علی من یشاء و هو مکر منه و یقدره علی من یشاء و هو نظر منه و فی الخبر یقول الله عز و جل ا یفرح عبدی اذا بسطت له رزقی و صببت علیه الدنیا صبا او ما یعلم عبدی ان ذلک منی قطع و بعد أ یحزن عبدی اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت او ما یعلم عبدی ان ذلک منی قرب و وصل و ذلک من غیرتی علی عبدی ...

... قال رسول الله ص ان الله عز و جل قال لی انفق علیک

و عن انس عن النبی ص قال ینادی مناد کل لیلة لدوا للموت و ینادی آخر ابنوا للحزاب و ینادی مناد اللهم هب للمنفق خلفا و ینادی مناد اللهم هب للممسک تلفا و ینادی مناد لیت الناس لم یخلقوا و ینادی مناد لیتهم اذ خلقوا فکروا فیما له خلقوا

و قال عمر لصهیب انک رجل لا تمسک شییا قال انی سمعت الله عز و جل یقول و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین و عن جابر قال قال رسول الله ص کل معروف صدقة و کل ما انفق الرجل علی نفسه و اهله کتب له صدقة و ما وقی الرجل به عرضه فهو صدقة و ما انفق المؤمن من نفقة فعلی الله خلفها ضامنا الا ما کان من نفقة فی بنیان او معصیة

قال بعض رواة هذا الحدیث ما وقی به عرضه یعنی ما اعطی الشاعر و ذا اللسان المتقی قال مجاهد اذا کان فی ید احدکم شی ء فلیقتصد و لا تحملنه هذه الایة علی ترک الاقتصاد فی النفقة فان الرزق مقسوم فلعل رزقه قلیل و هو ینفق نفقة الموسع علیه و معنی الایة ما کان من خلف فهو منه و دلیل هذا التأویل ...

... و قال ص ما عال من اقتصد و قال من فقه المرء رفقه فی معیشته و هو خیر الرازقین انما جاز الجمع لانه یقال رزق السلطان الجند و فلان یرزق عیاله کأنه قال و هو خیر المعطین

و یوم نحشرهم جمیعا قرأ حفص یحشرهم بالیاء ثم یقول بالیاء کذلک یعنی یحشرهم الله جمیعا و هؤلاء المحشورون هم قبایل من العرب کانوا یعبدون الملایکة و هم یزعمون انهم بنات الله لذلک سترهم و هو قوله عز و جل و جعلوا بینه و بین الجنة نسبا ثم یقول الله للملایکة أ هؤلاء إیاکم کانوا یعبدون فی الدنیا هذا استفهام تقریر کقوله عز و جل لعیسی أ أنت قلت للناس فتتبرء منهم الملایکة و یقولون سبحانک تنزیها لک أنت ولینا ربنا من دونهم بل کانوا یعبدون الجن ای یطیعون ابلیس و ذریته و اعوانه فی معصیتک أکثرهم بهم مؤمنون مصدقون

فالیوم لا یملک بعضکم لبعض نفعا ای شفاعة و لا ضرا ای عذابا و نقول للذین ظلموا اشرکوا ذوقوا عذاب النار التی کنتم بها تکذبون فی الدنیا فقد وردتموها ...

میبدی
 
۲۹۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۴- سورة سبا- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل إنما أعظکم بواحدة أن تقوموا لله گفته اند که القیام لله نقطه پرگار طریقت است و مدار اسرار حقیقت هر که از تدبیر خود برخاست و کار خود با حق جل جلاله گذاشت ثمره حیاة طیبه برداشت نبینی جوانمردان اصحاب الکهف را که از خود برخاستند و تدبیر خود بگذاشتند و روی بدرگاه ربوبیت نهادند چنانک رب العزة فرمود و ربطنا علی قلوبهم إذ قاموا نگر که ایشان را در غار غیرت در ظل رعایت و کنف ولایت چگونه جای داد آفتاب صورت را و خورشید تابنده را زهره نبود که کرد غار غیرت ایشان گردد و نور آفتاب متقاصر آید بحکم اضافت بانوار اسرار ایشان زیرا که نور آفتاب برای استضاءت خلق است و انوار اسرار ایشان برای معرفت حق

دع الاقمار تخبو ام تنیر

لنا بدر تذل له البدور

نور آفتاب نور صورت است و نور دل ایشان نور سریرت لا جرم شعاع آفتاب صورت چون بایشان رسیدی از بریق شعاع نور سر ایشان دامن در چیدی رب العالمین فرمود و تحسبهم أیقاظا و هم رقود پنداری که ایشان بیدارند و خود خفته بودند اینست صفت اهل طریقت بظاهرشان نگری ایشان را بینی مشغول در میادین اعمال بسر آیرشان نگری ایشان را بینی فارغ در بساتین لطف ذو الجلال بظاهر در عمل در باطن نظاره لطف ازل از إیاک نعبد کمر مجاهدت بر میان بسته از إیاک نستعین تاج مشاهدت بسر نهاده در زیر قرطه تسلیم پوشیده بر زبر دراعه عمل فرو کشیده و فی اختیار اصحاب الکهف ابین دلیل و اوضح سبیل علی ان الاصطفاء لیس بعلة و الاختیار لیس بحیلة سگی که چند گام برداشت از پی دوستان حق تا بقیامت میخوانند که و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید پس مسلمانی که از سوزی و ایمانی هفتاد سال با اولیاء حق صحبت دارد و سواد شباب به بیاض شیب رساند چه ظن بری که حق جل جلاله روز قیامت او را نومید گرداند کلا و لما انه لا یفعل ذلک

قل جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید آن روز که رسول خدا ص قدم مبارک در کعبه نهاد و عمر خطاب بعز اسلام رسیده و مؤمنان باسلام وی شاد گشته و در کعبه بتان بسیار نهاده رسول ص در دست قضیبی داشت بر سینه بتان میزد و میگفت جاء الحق و زهق الباطل جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید و عمر میگفت یا ایها الاصنام هذا احمد هذا رسول الله حقا فاشهدوا ان کان حقا فاشهدوا ان کان حقا ما یقول فاسجدوا آن بتان بیکبار همه در سجود افتادند ای جوانمرد کدام روز خواهد بود که رسول تحقیق با عمر تصدیق بر موجب اشارت توفیق باین کعبه سینه تو در آیند و آن بتان هوا و حرص را بر هم زنند و این ندا در دهند که جاء الحق و ما یبدی الباطل و ما یعید فألقی السحرة ساجدین چگویی ایشان بسجده آمدند یا ما ایشان را بسجده آوردیم غلامی با خواجه میرفت غلام در مسجد شد نماز کرد و در لذت مناجات دراز بماند خواجه گفت بیرون آی ای غلام گفت نمی گذارند گفت که ترا بیرون نمی گذارد گفت آنکه ترا در نمی گذارد عجب نباشد که آدمی شنوای گویای دانا سجده کند عجب آنست که عمر گوید ای بتان ناشنوای ناگویا اگر دین محمد حق است سجده کنید همه بیکبار سجده کردند پاکا خداوندا دو کار منکر قبیح پیش عمر نهادند عداوت رسول و طمع دنیا آن گه از میان هر دو حالی بدان نیکویی پدید آوردند که عمر را بزینت اسلام بیاراستند همچنین دو کار منکر پیش سحره فرعون نهادند یکی عداوت موسی دیگر ولایت فرعون آن گه سری بدان عزیزی از میانه پدید آوردند که فألقی السحرة ساجدین دو محنت صعب پیش یوسف نهادند یکی چاه دیگر زندان آن گه از میان هر دو ولایت و سلطنت یوسف پدید آوردند که مکنا لیوسف فی الأرض دو نطفه مهین در رحم فراهم آوردند و از میان هر دو صورتی بدین زیبایی پدید آوردند که و صورکم فأحسن صورکم دو نجاست فراهم آوردند در نهاد حیوان یکی فرث دیگر دم از میان هر دو شیر صافی پدید آوردند من بین فرث و دم لبنا خالصا دو کار صعب بر بنده جمع آمد یکی معصیت دیگر تقصیر در طاعت از میان هر دو رحمت و مغفرت پدید آوردند که یصلح لکم أعمالکم و یغفر لکم ذنوبکم

و حیل بینهم و بین ما یشتهون خبر میدهد از ان بیچاره که در سکرات مرگ افتد و جانش بچنبر گردن رسد رخساره رنگینش از هیبت مرگ بیرنگ گردد قطرات عرق حسرت از پیشانی وی روان گردد فرزندان بناز پرورده بر بالین وی نشسته و روی بر روی وی می مالند و دوستان و برادران بناکام او را وداع میکنند و بزبان حیرت میگویند

یا جامع الشمل و الاحشآء و الکبد ...

... مودع الاهل و الاحباب و الولد

کرام الکاتبین طومار کردار در میپیچند خازنان روزی جریده رزق در می نوردند متقاضیان حضرت قصد جان میکنند و آن بیچاره فرومانده در آرزوی یک روز مهلت بود و مهلتش ندهند خواهد که سخن گوید و قوتش ندهند اینست که رب العالمین فرمود و حیل بینهم و بین ما یشتهون روزی مردی صاحب واقعه بنزدیک رسول خدا آمد و از پراکندگی دل و معصیت خود بنالید آب حسرت از دیده همی بارید و نفس سرد همی کشید و میگفت یا رسول الله طبیب دلها بیماران تویی دردها را درمان ساز تویی این درد مرا درمانی بساز و این خستگی مرا مرهمی پدید کن که سخت بیمارم بگناه خویش غرقه ام بجرم خویش آلوده ام بکردار خویش مغرورم بپندار خویش رسول خدا گفت روزی و شبی را که در پیش داری باری کار خود بساز آن روز که رب العزة میفرماید و حیل بینهم و بین ما یشتهون و آن شب نخستین که ازو خبر میدهد و من ورایهم برزخ إلی یوم یبعثون رو خلوتی بساز و ساعتی با درد و اندوه خود پرداز اشکی گرم از دیده فرو بار و آهی سرد از دل بر آر و بزبان تضرع بگوی خداوندا بهر صفت که هستم برخواست تو موقوفم بهر نام که خوانندم ببندگی تو معروفم

بنده گر خوبست و گر زشت آن تست

عاشق ار دانا و گر نادان تراست ...

میبدی
 
۲۹۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان الحمد لله ستایش نیکو الله را فاطر السماوات و الأرض کردگار هفت آسمان و هفت زمین و نو سازنده آن جاعل الملایکة رسلا آفریدگار که فریشتگان را رسولان کرد أولی أجنحة خداوندان پرها مثنی و ثلاث و رباع پرهای دوان و سوان و چهاران یزید فی الخلق ما یشاء می فزاید در آفرینش آفریده خویش آنچه خواهد إن الله علی کل شی ء قدیر ۱ الله بر همه چیز تواناست

ما یفتح الله للناس آنچه الله بگشاید مردمان را من رحمة از بخشایش فلا ممسک لها باز گیرنده ای نیست آن را و ما یمسک و هر چه باز گیرد فلا مرسل له گشاینده ای نیست آن را من بعده از پس گشادن و بستن الله و هو العزیز الحکیم ۲ و اوست آن توانای دانا

یا أیها الناس ای مردمان اذکروا نعمت الله علیکم یاد کنید نیکوکاری الله بر خویشتن هل من خالق غیر الله هست آفریدگاری جز الله یرزقکم من السماء و الأرض که روزی دهد شما را از آسمان و زمین لا إله إلا هو نیست خدایی جز او فأنی تؤفکون ۳ چون می برگردانند شما را از راستی

و إن یکذبوک و اگر دروغ زن گیرند ترا فقد کذبت رسل من قبلک دروغ زن گرفتند فرستادگان را پیش از تو و إلی الله ترجع الأمور و با مراد الله گردد همه کار

یا أیها الناس ای مردمان إن وعد الله حق وعده داده الله راست است و بودنی فلا تغرنکم الحیاة الدنیا مبادا که زندگانی این جهانی شما را فریفته کناد و لا یغرنکم بالله الغرور ۵ و مبادا که شما را فریفته کند آن فریبنده إن الشیطان لکم عدو دیو شما را دشمن است فاتخذوه عدوا او را دشمن گیرید إنما یدعوا حزبه او می خواند پس روان و فرمان برداران خویش را لیکونوا من أصحاب السعیر ۶ تا از دوزخیان باشند

الذین کفروا ایشان که کافر شدند لهم عذاب شدید ایشانراست عذابی سخت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات و ایشان که بگرویدند و کردارهای نیک کردند لهم مغفرة و أجر کبیر ۷ ایشانراست آمرزش و مزدی بزرگ ...

... من کان یرید العزة هر که عز میخواهد این جهانی و آن جهانی بهم فلله العزة جمیعا عز این جهانی و آن جهانی هر دو الله راست إلیه یصعد الکلم الطیب بسوی او بر میشود سخنان پاک خویش و العمل الصالح یرفعه و کردار نیکو می بربرد آن سخنان را و الذین یمکرون السییات و ایشان که بدی میکنند با ساز و مکر لهم عذاب شدید ایشان را است عذابی سخت و مکر أولیک هو یبور ۱۰ و ساز و دستان ایشان آنست که فرو خواهد ماند و تباه خواهد شد

و الله خلقکم من تراب الله بیافرید شما را از خاک ثم من نطفة پس از آب پشت ثم جعلکم أزواجا پس شما را جفت کرد مرد و زن و ما تحمل من أنثی و هیچ بار بر نگیرد مادینه ای و لا تضع إلا بعلمه و بار ننهد مگر بدانش او و ما یعمر من معمر و هیچ در از زندگانی نکنند دراز زندگانیی و لا ینقص من عمره و هیچ بنکاهند از عمر دیگری و کم نکنند زندگانی او از زندگانی کسی دیگر إلا فی کتاب إن ذلک علی الله یسیر ۱۱ مگر در نوشته ایست که کردن آن و نگه داشتن آن بر الله آسانست

میبدی
 
۲۹۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله کلمة من آمن بها امن زوال النعمی و حظی بنعیم الدنیا و العقبی من آمن بها سعد سعادة لا یشقی و وجد ملکا لا یبلی و بقی فی العز و العلی

قال النبی ص من رفع قرطاسا من الارض مکتوب فیه بسم الله الرحمن الرحیم غفر الله له ما تقدم من ذنبه هر که پاره ای کاغذ که برو بسم الله نوشته باشد از زمین بردارد تعظیم و احترام نام و صفت الله را در ان حال از حضرت عزت امر آید بفریشته دست چپ وی که قلم عفو گرد جراید جرایم وی درکش که ما گناهان وی هر چه تا امروز کرد از صغایر و کبایر همه آمرزیدیم در ضمن این حدیث اشارتی است و در معنی وی بشارتی کسی که نام خداوند از روی تعظیم بدست برگیرد چنین خلعت رفعت می یابد پس چگویی کسی که این نام بدل برگیرد و بجان بپذیرد از روی مهر و محبت اگر فردا خلعت رحمت یابد و بعز وصلت رسد چه عجب باشد نام خداوندی است که حکم او بی زلل فعل او بی حیل صنع او بی خلل خواست او بی علل وصف او بی مثل مقدری لم یزل نام خداوندی که عطای او از خطای تو بیش وفای او از جفای تو بیش غفران او از عصیان تو پیش احسان او از کفران تو بیش نعمت او از حاجت تو بیش رحمت او از معصیت تو بیش ای خداوندی که در ذات بی مثالی و در صفات بی همانی در حکم بی احتیالی و در صنع بی اختلالی صانع باجلالی و قادر بر کمالی خالق لم یزل و لا یزالی ...

... الحمد لله فاطر السماوات و الأرض الحمد لله الذی هو لی هو الحمد الذی حمدت به نفسی لاحمدکم حمدی که مرا شاید آن حمد است که از ما آید نه آن که از تو آید

از آب و خاک چه آید که جلال عزت و جمال صمدیت مرا شاید نعت حدثان را بقدم چه راهست رسم فانی بحق باقی کی رسد لم یکن ثم کان حمد لم یزل و لا یزال چون تواند ای آدمی حمد تو معلول است بتقاضای عفو و مغفرت معلول کی بود شایسته حضرت جلال عزت جلالی را که منزه است از علل و مقدس از خلل حمدی باید حقیقت و آن جز حمد من که خداوندم نیست که من حق ام و صفات من حقیقت عبدی اکنون من بسزای خود حمد آوردم تو نیز بسزای خود بر حد امکان خود حمد من بیار تا آن مجاز تو بکرم خود تبع حقیقت گردانم و حکمش حکم حقیقت نهم ای دوست من اگر تو آمین گویی و آن گفت تو با آمین گفتن موافق افتد گناهانت می بیامرزم پس چون حمد من گویی و حمد تو با حمد من موافق آید کدام و هم احتمال کند و در کدام خاطر گنجد آن نواخت و خلعت که ترا ارزانی دارم بشنو تا این سخن را بنظیری مؤید گردانم رب العزة فرمود شهد الله أنه لا إله إلا هو پیش از آن که ترا شهادت فرمود خود شهادت آورد از بهر آن که شهادت تو معلول است بتقاضای انجاز وعد بهشت و احتراز از وعید دوزخ و نیز شهادت تو وقتی است و صفات او جل جلاله ازلی و سرمدی و وقتی هرگز سزای ازلی نباشد پس خود شهادت آورد و شهادت وی ازلی تا چون بیاری وقتی تبع ازلی گردد و حکمش حکم ازلی شود و ترا بحکم تبعیت ثواب ابدی دهد

جاعل الملایکة رسلا أولی أجنحة مثنی و ثلاث و رباع تعرف الی العباد بافعاله و ندبهم الی الاعتبار بها فمنها ما یعلمون ذلک معاینة کالسماء و الارض و غیرهما و منها ما سبیل اثباته الخبر و النقل لا نعلمه بالضرورة و لا بدلیل العقل فالملایکة منه و لا تتحقق کیفیة صورتهم و اجنحتهم و انهم کیف یطیرون باجنحتهم الثلاث و الاربع لکن علی الجملة لعلم کمال قدرته و صدق کلمته هر چند که فرشتگان مقربان درگاه عزت اند و طاووسان حضرت الهیت در حجب هیبت بداشته و کمر انقیاد بر میان بسته و سر بر خط فرمان نهاده که لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون جایی دیگر فرمود بل عباد مکرمون با این منزلت و مرتبت خاکیان مؤمنان و صالحان فرزند آدم بر ایشان شرف دارند و افزونی نبینی که مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود المؤمن اکرم علی الله من الملایکة الذین عنده و قالت عایشة قلت یا رسول الله من اکرم الخلق علی الله قال یا عایشة اما تقریین إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولیک هم خیر البریة

و روی ان الملایکة قالت یا ربنا انک اعطیت بنی آدم الدنیا یأکلون منها و یتمتعون و لم تعطنا فاعطنا الآخرة فقال و عزتی لا اجعل صالح ذریة من خلقت بیدی کمن قلت له کن فکان

و قال ص ان المؤمن یعرف فی السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده و انه اکرم علی الله من ملک مقرب ...

... یزید فی الخلق ما یشاء قول اهل تحقیق آنست که مراد باین علو همت است همت عالی کسی را دهد که خود خواهد اصحاب همت سه اند یکی را همت دنیاست غایت امید وی آن و قطب آسیای سعی وی آن و فی الخبر من اصبح و الدنیا اکبر همه فلیس من الله و الزم قلبه اربع خصال هما لا ینقطع عنه ابدا و شغلا لا یتفرج منه ابدا و فقرا لا یبلغ غناه ابدا و املا لا یبلغ منتهاه ابدا

شب معراج مصطفی علیه الصلاة و السلام شخصی را دید بر صورت عروسی آراسته گفت ای جبرییل این شخص کیست گفت دنیاست که خود را در دیده دون همتان می آراید و امت تو از هفتاد هزار یکی بود که جان خود را از عشق جمال او در طلب خدا باز خرد و کسی را که همت او همه دنیا بود ازو بوی قطیعت آید و نعوذ بالله منه دیگری را همت وی تا بعقبی رسد باغ و بستان و نعیم الوان حور و قصور و ولدان و خیرات حسان بر دل وی همه آن گذرد و روزگار وی نشان آن دارد این حال مزدورست در بند پاداش مانده از حقایق مکاشفات و خلوت مناجات بازمانده

سدیگر مرد آنست که همتی عالی دارد در دل رازی نهانی دارد دل او اسیر مهر و جان او غرقه عیان نه از دنیا خبر دارد نه از عقبی نشان بزبان حیرت همی گوید ای یگانه یکتا از ازل تا جاودان ای واحد و وحید در نام و در نشان زنده مان کن بزندگانی دوستان بعین جمع مان زنده دار بنور قرب آبادان دوگانگی برگیر از میان و بر مقام توحیدمان فرود آر با مقربان

ما یفتح الله للناس من رحمة از روی فهم بزبان طریقت این آیت اشارت است بفتوح اهل ایمان و معرفت فتوح نامی است آن را که از غیب ناجسته و ناخواسته آید و آن دو قسم است یکی از آن واردات رزق و عیش است نامطلوب و نامکتسب دیگر قسم علم لدنی است ناآموخته با شریعت موافق ناشنیده و با دل آشنا ...

میبدی
 
۲۹۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳۵- سورة الملائکة- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله و ما یستوی البحران هذا عذب فرات سایغ شرابه و هذا ملح أجاج

الایة فیه اشارة الی حالتی الاقبال علی الله و الاعراض عن الله فالمقبل علی الله مشتغل بطاعته مشتعل فی معرفته و المعرض عن الله منقبض عن عبادته معترض علیه فی قسمته و قضیته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله این دو دریای مختلف یکی فرات و یکی اجاج مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکی دریای هلاک دیگر دریای نجات در دریای هلاک پنج کشتی روانست یکی حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصی چهارم غفلت پنجم قنوط هر که در کشتی حرص نشیند بساحل حب دنیا رسد هر که در کشتی ریا نشیند بساحل نفاق رسد هر که در کشتی اصرار بر معاصی نشیند بساحل شقاوت رسد هر که در کشتی غفلت نشیند بساحل حسرت رسد هر که در کشتی قنوط نشیند بساحل کفر رسد اما دریای نجات در وی پنج کشتی روانست یکی خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید هر که در کشتی خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتی رجا نشیند بساحل عطا رسد هر که در کشتی زهد نشیند بساحل قربت رسد هر که در کشتی معرفت نشیند بساحل انس رسد هر که در کشتی توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد

پیر طریقت موعظتی بلیغ گفته یاران و دوستان خود را گفت ای عزیزان و برادران هنگام آن بود که ازین دریای هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید نعیم باقی باین سرای فانی بنفروشید نفس بی خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید دل بی یقظت غول است با غول صحبت مدارید نفس بی آگاهی با دست با باد عمر مگذارید باسمی و رسمی از حقیقت و معنی قانع مباشید از مکر نهانی ایمن منشینید از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید شیرین سخنی و نیک نظمی که آن شاعر گفته

ای دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار ...

... پای بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ

دست در عقبی زن و بر بند راه فخر و عار

چون زنان تا کی نشینی بر امید رنگ و بوی

همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار

چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف ...

... قال بعض اهل المعرفة فی قوله و ما یستوی البحران یعنی ما یستوی الوقتان هذا بسط و صاحبه فی روح و هذا قبض و صاحبه فی نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فی شهود الربوبیة مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالی نیست او که در خوف و رجاست نظر وی همه سوی ابد شود که آیا با من چه کنند فردا و او که در قبض و بسط است نظر وی همه سوی ازل شود که آیا با من چه کرده اند و چه حکم رانده اند در ازل

پیر طریقت ازینجا گفت آه از قسمتی پیش از من رفته فغان از گفتاری که خود رای گفته ندانم که شاد زیم یا آشفته بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزای نیاز خویش می زید و بخواری و زاری راه می برد و بزبان تذلل میگوید

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم ...

... چون زاری و خواری وی بغایت رسد و تذلل و عجز وی ظاهر گردد رب العزة تدارک دل وی کند در بسط و انبساط بر دل وی گشاید وقت وی خوش گردد دلش با مولی پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید الهی محنت من بودی دولت من شدی اندوه من بودی راحت من شدی داغ من بودی چراغ من شدی جراحت من بودی مرهم من شدی

یا أیها الناس أنتم الفقراء إلی الله بدان که فقر بر دو ضرب است فقر خلقتی و فقر صفتی فقر خلقت عام است هر حادثی را که از عدم در وجود آید و معنی فقر حاجت است هر مخلوقی را بخالق حاجت است در اول حال بآفرینش و در ثانی الحال بپرورش پس میدان که الله بی نیاز است و بی حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت اینست که رب العزة فرمود و الله الغنی و أنتم الفقراء اما فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود للفقراء المهاجرین صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود همانست که فرمود للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگری حال است تا کس توانگری ایشان بنداند این چنانست که گفته اند ارسلانم خوان تا کس بنداند که که ام

پیران طریقت گفتند بنای دوستی بر تلبیس نهادند سلیمان را نام ملکی تلبیس فقر بود آدم را عصیان تلبیس صفوت بود ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلت بود

زیرا که شرط محبت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسی که از کون ذره ای ندارد و بکونین نظری ندارد و همواره نظر الله پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر انما الغنی غنی القلب توانگری در سینه می باید نه در خزینه فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت ...

... چار تکبیری کند بر ذات او لیل و نهار

إنا أرسلناک بالحق بشیرا و نذیرا ای ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فاما توفیق القبول و خذلان الرد فلیس لک الیهما سبیل ای محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس اما توفیق قبول و خذلان رد کار الهیت ماست و خصایص ربوبیت ما ای محمد تو بو جهل را میخوان ای ابراهیم تو نمرود را میخوان ای موسی تو فرعون را میخوان شما میخوانید و ما آن را راه نماییم که خود خواهیم ای محمد تو نتوانی که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانی و بر قبول داری و ما أنت بمسمع من فی القبور إن أنت إلا نذیر ای محمد دل در بو جهل چه بندی او نه از ان اصل است که طینت وی نقش نگین تو پذیرد دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادی چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول

گرفت خواهم زلفین عنبرینت را ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۱۵۰
۱۵۱
۵۵۱