گنجور

 
۲۹۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا اسم من لم یزل واحدا فی عزه موجودا اسم من لم یزل احدا فردا معبودا اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا نام خداوندی نکو نام در هر نام و ستوده بهر هنگام ستوده خود بی ستاینده و بزرگ عز بی پرستش بنده خداوندی حکیم راست دان علیم پاک دان مهربان کاردان بخشاینده روزی رسان خداوندی که در آمد هر چیز از وی و باز گشت همه چیز با وی نه کسی منازع با وی نه دیگری غالب بر وی قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وی کار آن بحکم وی تدبیر آن بعلم وی غالب بر آن امر وی نافذ در آن مشیت وی داشت آن بحفظ وی توان آن بعون وی پادشاهی که از حال رهی آگاه است و رهی را نیک پشت و پناه است خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است روشن کننده دلهای سیاهست خداوندی که یاد وی راحت روح است و آسایش دل مجروح است اسرار عارفان بیاد وصال وی مشروح است ارواح عاشقان گوی وار در خم چوگان ذکر وی مطروح است ای راد مرد چند که در خوابی بیدار شود که وقت صباح است و گر در خمار شرابی هین که پرتو حق صبوح است

آفتاب بر آمد ای نگارین دیرست

گر بر سر تو نتابد از ادبارست

دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه همه عالم پر صدف دعوی است و یک جوهر معنی نه همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه

مرد باید که بوی داند برد ...

... و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق اگر غیری را بسر خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علایق و اعتزال از خلایق قال الله تعالی قل الله ثم ذرهم قوله و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله إن کنتم تؤمنون بالله قال بعضهم ان کنتم من اهل مودتی و محبتی فخالفوا من یخالف امری و یرتکب نهیی فلا یکون محبا من یصبر علی مخالفة حبیبه قال الجنید الشفقة علی المخالفین کالاعراض عن الموافقین جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن اما بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول الله تعالی و لا تأخذکم بهما رأفة فی دین الله و اعجب آنست که میفرماید ما را که رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وی ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصی از وی نمی برد و توبه و عفو بر وی عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم چون با عاصی گنه کار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است

پیر طریقت گفت ای کارنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان ای افکننده سوز در دلهای تایبان ای پذیرنده گناه کاران و معترفان کس باز نیامد تا باز نیاوردی و کس راه نیافت تا دست نگرفتی دست گیر که جز زتو دستگیر نیست دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست و درد ما را جز ز تو دارو نیست و از این غم ما را جز از تو راحت نیست و لیشهد عذابهما طایفة من المؤمنین میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان الله رانند تا طایفه ای مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طایفه یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و الله ایشان را از آن معصوم داشته یا نه که وقتی بر ایشان رفته و الله ایشان را بستر خود نگاه داشته و علی رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده در هر دو حال نعمتی عظیم از الله بر خود بدانند و در شکر و سپاسداری بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهی هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور خداوند ابذل عیب ما نگر و بعز بی عیبی خود بناتوانی ما نگر و به بردباری خود بدرویشی ما نگر و بمهربانی خود ببدبندگی و عجز ما نگر و به نیک خدایی و فضل خود فرو گذار سزای ما در سزای خود و جفاء ما در وفاء خود و آن ما در آن خود

الزانی لا ینکح إلا زانیة الایة الناس اشکال فکل یطیر مع شکله و کل یساکن مع مثله و انشد ...

میبدی
 
۲۹۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین جاؤ بالإفک نقله اخبار و حمله آثار روایت کرده اند باسناد درست از مادر مؤمنان عایشة الصدیقة بنت الصدیق جیبة حبیب الله المبراة من فوق سبع سماوات گفتا رسول خدا ص هر گه که بر جناح سفر بودی میان زنان خویش قرعه زدی آن یکی که قرعه وی بر آمدی با خود بسفر بردی غزوی پیش آمد قرعه بزد قرعه من برآمد مرا با خود ببرد پس از آن که آیت حجاب آمده بود از آسمان و زنان آن گه در پرده بودندی مرا در هودجی نشاندند و مسافروار بوقت نزول و وقت رحیل فرو می آوردند و برمیداشتند تا رسول خدا از آن غزاة فارغ گشت فتح بر آمده و باز گشته و نزدیک مدینه رسیده شبی از شبها بمنزل فرو آمده بودیم من از هودج بیرون آمدم و از قافله در گذشتم حاجتی را که در پیش داشتم چون باز آمدم عقدی که در برداشتم از جزع ظفار گم کرده بودم هم در آن حال بطلب جزع بازگشتم و درنگ من در جست و جوی آن دراز گشت چون باز آمدم لشکر رفته بود و از نزول من بی خبر بودند همی پنداشتند که من در هودج نشسته ام و در سبکی هودج اندیشه نکردند که زنان آن گه سبک تن بودند بی گوشت انما یأکلن العلقة من الطعام و لم یغشهن اللحم چون عقد خویش بازیافتم و باز گشتم قوم رفته بودند و منزل خالی گشته لیس بها داع و لا مجیب تنها و غمگین بنشستم و از دلتنگی و اندوه چشمم در خواب شد صفوان بن المعطل السلمی المرادی با پس مانده لشکر بود بامداد رسید بآن منزل سواد شخصی دید آنجا تنها خفته چون فراز آمد مرا بشناخت که دیده بود پیش از نزول آیت حجاب همی استرجاع کرد بتعجب که انا لله این چه کارست و چه حال من باسترجاع وی از خواب درآمدم و بآستین پیراهن روی خویش بپوشیدم فو الله ما کلمنی بکلمة و لا سمعت منه کلمة غیر استرجاعه و الله که با من یک سخن نگفت و نه از وی هیچ سخن شنیدم مگر آن کلمه استرجاع آن گه راحله خویش بخوابانید و پای بر دست وی نهاد تا من برنشستم صفوان مهار بدست گرفت و میراند تا بلشکر در رسیدیم بجمعی منافقان بر گذشتیم دور از لشکر فرو آمده و عادت منافقان چنین بود که پیوسته گوشه ای گرفتندی و در میان مردم نیامدندی عبد الله ابی رییس منافقان که ایشان را دید گفت من هذه کیست این زن گفتند عایشه همان ساعت باعتقاد خبیث خویش طعن زد و حدیث افک در میان افکند قالت عایشة و هلک من هلک فی و کان الذی فولی کبره منهم عبد الله بن ابی بن سلول عایشه گفت چون بمدینه آمدیم بیمار شدم مدت یک ماه و اصحاب افک در گفت و گوی آمده و من از آن بی خبر و ناآگاه و رنج من از آن بیشتر بود که از رسول خدا آن لطف که هر بار دیدمی به بیماری این بار نمیدیدم و سبب نمی دانستم که گمان بد نمی بردم از رسول بیش از آن نمی دیدم که گاه گاه در آمدی و سلام کردی و گفتیکیف تیکم

آخر چون از آن بیماری به شدم و صحت یافتم شبی بیرون آمدم با ام مسطح بنت ابی رهم بن المطلب بن عبد مناف سوی صحرا می رفتیم قضاء حاجت را و دست و روی شستن را که آن گه عادت عرب نبود در خانه ها طهارت جای ساختن چون فارغ شدیم و روی بخانه نهادیم ام مسطح را پای در چادر افتاد بر وی در آمد نفرین کرد بر پسر خویش گفت تعس مسطح عایشه گفت بیس ما قلت أ تسبین رجلا قد شهد بدرا بد گفتی و ناسزا می دشنام دهی کسی را که به بدر حاضر بود ام مسطح گفت ای هنتاه خبر نداری و نشنیدی که وی چه گفت در حق تو و اصحاب افک چه میگویند عایشه گفت چه میگویند مرا خبر کن و آگاهی ده ام مسطح قصه در گرفت و سخن اصحاب افک با وی بگفت عایشه گفت چون آن سخن شنیدم جهان بر من تاریک گشت و بیماری یکی ده شد اندوهگین و متحیر بخانه باز آمدم با چشم گریان و دل بریان رسول خدا در آمد و هم بر آن قاعده گفت کیف تیکم

گفتم یا رسول الله تأذن لی ان آتی ابوی مرا دستوری دهی تا در پیش پدر و مادر شوم و مقصود من آن بود تا ازیشان خبر درست پرسم از احوال خویش و آنچه در حق من میگویند رسول مرا دستوری داد و آمدم و مادر را گفتم یا امه ما یتحدث الناس مردم چه میگویند و در کار من سخن چه میرانند مادر گفت یا بنیة هونی علیک فو الله لقل ما کانت امرأة قط رضیة عند رجل لها ضرایر الا اکثرن علیها حسدا سخن کوتاه کن ای دخترک و آسان فرا گیر و الله که کم افتد زنی پسندیده و دوست داشته شوهر خویش و او را ضرایر بود که نه بر وی حسد برند و در کار وی گفت و گوی کنند عایشه بتعجب گفت سبحان الله او قد یتحدث الناس بهذا مردم درین سخن میگویند و تواند بود که گویند

گفتا پس از آن همه شب گریستم و خواب نکردم کار بجایی رسید که رسول خدا مشورت کرد با اسامة بن زید و علی بن ابی طالب ع در فراق اهل خویش ایشان آنچه دانستند از برایت و پاکی گفتند و علی بن ابی طالب گفت حال وی از کنیزک پرس بریره که وی با تو راست گوید رسول از بریره پرسید بریره گفت لا اعلم علیها الا ما یعلم الصایغ فی تبر الذهب غیر انها جاریة حدیثة السن تنام عن عجینها فیأکله الداجن

عایشه گفت رسول خدا در آن روزها که این گفت و گوی میکردند یک بار پیش من ننشست و با من حدیث نکرد و مرا نه در شب خواب بود و نه در روز آرام پیوسته سوزان و گریان و حیران یک ماه بدین صفت بگذشت آخر روزی رسول خدا در آمد و نزدیک من بنشست گفت یا عایشة بلغنی عنک کذا و کذا فان کنت برییة فسیبریک الله و ان کنت الممت بذنب فاستغفری الله و توبی الیه فان العبد اذا اعترف بذنبه ثم تاب تاب الله علیه

عایشه چون این سخن از رسول بشنید گفتا زار بگریستم و همچون دیگ بر سر آتش جوشیدم روی با پدر کردم گفتم اجب عنی رسول الله فیما قال رسول خدا را در آنچه میگوید جواب ده از بهر من و در کار من پدر گفت و الله ما ادری ما اقول لرسول الله روی با مادر کردم گفتم تو او را جواب ده ما در همان گفت که پدر گفت پس چون درماندم گفتم آری بدانستم و این حدیث چنان بسمع شما رسیده که در نفس شما مقرر گشته و اگر من سخن گویم ببراءت و پاکی خویش شما مرا راستگوی ندارید و اگر اعتراف آرم بگناهی که نکرده ام و الله خود میداند که از آن بریم و بی گناه شما مرا راستگوی دارید مثل من این ساعت مثل پدر یوسف است که گفت فصبر جمیل و الله المستعان علی ما تصفون این سخن بگفتم و در جامه خواب شدم که خود بالله تفویض کرده و در دل یقین داشتم که الله مرا مبرا کند و رسول را از حال من خبر دهد و الله که گمان نبردم که در شأن من آیات قرآن و وحی پاک فرستد که خود را از آن حقیرتر دانستم بلی امید داشتم که رسول را در خواب بنماید و پاکی من بر وی پیدا کند گفتا و الله که رسول خدا هم در آن مجلس نشسته بود و هیچکس از اهل بیت برنخاسته بود که آثار نزول وحی بر رسول خدا پیدا گشت بروز زمستانی عرق از وی روان گشت از گران باری وحی منزل همچون عقد مروارید که بگسلد از پیشانی مبارک وی قطرات عرق می افتاد چون فارغ گشت بمن نگریست خندان و شادان گفت ابشری یا عایشة اما و الله فقد براک الله و قرأ إن الذین جاؤ بالإفک

ای بالکذب و سمی افکا لکونه مصروفا عن الحق یقال افک الشی ء اذا قلبه عن وجهه و ذلک ان عایشة کانت تستحق الثناء بما کانت علیه من الحصانة و الشرف فمن رماها بالسوء قلب الامر عن وجهه عصبة منکم ای هم جماعة من المسلمین منهم عبد الله بن ابی بن سلول و مسطح بن اثاثة بن عباد بن المطلب و حسان بن ثابت الانصاری و حمنة بنت جحش زوجه طلحة بن عبید الله از اصحاب افک این چهار را نام برده اند و ایشان را شناسند و رسول خدا بعد از نزول آیات برایت عایشه ایشان را حد فریه زد هر یکی هشتاد ضربه لا تحسبوه شرا لکم ان خطاب با عایشه است و با صفوان که این نسبت دروغ با وی کردند و گفته اند خطاب با عایشه است و با پدر و مادر وی و با رسول خدا و با صفوان میگوید مپندارید شما که آن دروغ که بر ایشان بستند و این اندوه صعب که بشما همگان رسید شما را بتر بود بلکه آن شما را بهتر بود که رب العزه دروغ ایشان پیدا کرد و بآیات تنزیل و وحی حق عایشه را عزیز کرد و گرامی و همه را بپاکی وی شاد کرد و چشم روشن امروز درین جهان و فردا بهشت جاودان و مزد بی کران وانشد

اذا اهل الکرامة اکرمونی ...

... و لکن الهوان من الکرام

لکل امری منهم ای من العصبة الکاذبة ما اکتسب من الإثم ای جزاء ما اجترح من الذنب علی قدر ما خاض فیه لان بعضهم ضحک و بعضهم سکت و بعضهم تکلم و الذی تولی کبره ای تحمل معظمه فبدأ بالخوض فیه له عذاب عظیم قرأ یعقوب کبره بضم الکاف و قراءة العامة کبره بکسر الکاف و هما لغتان یقال کبر سیاسة الناس فی المال بالکسر و الضم جمیعا و الکبر من التکبیر بالکسر لا غیر و قیل معناه الذی قام باشاعة الحدیث و بالغ فیه و هو عبد الله بن ابی له عذاب عظیم یعنی یوم القیامة و انما سماه عظیما لانه یخلد فی النار و قیل و الذی تولی کبره هو حسان بن ثابت عذاب فی الدنیا بان ذهب بصره و شلت یداه روی عن مسروق قال کنت عند عایشة فدخل حسان بن ثابت فامرت فالقی له وسادة فلما خرج قلت لعایشة تدعین هذا الرجل یدخل علیک و قد قال ما قال و انزل الله فیه و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم فقالت رأی عذاب اشد من العمی و لعل الله یجعل ذلک العذاب العظیم ذهاب بصره و قالت انه کان یدفع عن النبی و قیل هو مسطح بن اثاثه و العذاب العظیم ذهاب بصره فی الدنیا

لو لا إذ سمعتموه ظن المؤمنون یعنی مسطحا و حسان و المؤمنات یعنی حمنة بنت جحش بأنفسهم خیرا یعنی بامثالهم من المؤمنین و المؤمنون کلهم کنفس واحدة و قیل معناه هلا ظنوا بهما ما یظن بالرجل لو خلا بامه و بالمرأة لو خلت بابنها لان ازواج النبی امهات المؤمنین و قیل اراد بهذه الایة ابا ایوب الانصاری و امرأته ام ایوب و ذلک فیما روی محمد بن اسحاق بن یسار عن رجاله ان ابا ایوب خالد بن زید قالت له امرأته ام ایوب یا ابا ایوب اما تسمع ما یقول الناس فی عایشة

قال بلی و ذلک الکذب أ کنت فاعلة ذلک یا ام ایوب قالت لا و الله ما کنت لا فعله قال فعایشة و الله خیر منک سبحان الله هذا بهتان عظیم فانزل الله لو لا إذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیرا کما فعل ابو ایوب و صاحبته و قالوا هذا إفک مبین ای کذب بین

لو لا جاؤ علیه ای هلا جاءوا علی ما زعموا بأربعة شهداء فإذ لم یأتوا بالشهداء فأولیک عند الله ای فی حکم الله هم الکاذبون فیه دلیل علی ان من قذفها بعد نزول هذه الایة صار کافرا بالله عز و جل لما فیه من رد شهادة الله لها بالبراءة و لو لا فضل الله علیکم و رحمته فی الدنیا و الآخرة لمسکم فیما أفضتم فیه ای خضتم فیه من حدیث القذف عذاب عظیم قال ابن عباس ای عذاب لا انقطاع له یعنی فی الآخرة لانه ذکر عذاب الدنیا من قبل فقال و الذی تولی کبره منهم له عذاب عظیم فقد اصابه فانه جلد و حد

روت عمرة عن عایشة ان النبی ص لما نزلت هذه الایة حد اربعة نفر عبد الله بن ابی و حسان بن ثابت و مسطح بن اثاثة و حمنة بنت حجش

إذ تلقونه بألسنتکم التلقی و التلقف واحد و هو اخذ الکلام شفاها و قال مجاهد و مقاتل یرویه بعضکم عن بعض و قال الکلبی کان الرجل منهم یلقی الرجل فیقول بلغنی کذا و کذا یتلقونه تلقیا میگوید آن گه که از دهن یکدیگر این سخن فرا می ستدید بزبانهای خویش و با یکدیگر میراندید و بر قراءت عایشه تلقونه بکسر لام و تخفیف قاف من الولق و هو الاسراع الی الکذب آن گه که چنان دروغ زود فرا آن می شتابیدید بزبانهای خویش و تقولون بأفواهکم ما لیس لکم به علم من الفریة ای تتجرؤن علی النطق به فی اهل النبی تحسبونه هینا تظنون انه سهل لا اثم فیه و هو عند الله عظیم فی الوزر و قیل و تحسبون ذلک امرا خفیفا یسیرا و ذلک عند الله ذنب عظیم فیه اذی رسول الله و رمی البری ...

... و یبین الله لکم الآیات الدلالات الواضحات و قیل الفرایض و الاحکام و الله علیم بمصالحکم حکیم بتدبیرکم

إن الذین یحبون أن تشیع الفاحشة فی الذین آمنوا این آیت در قذف عایشه فرو آمد اما حکم آن عام است در زانی و قاذف و مظهر و هر کس که عیب مؤمنان جوید و زشت نامی ایشان طلب کند فاحشه فا نام ایشان کند و در آن کوشد و سعی کند بفعل یا بقول یا بعزم الفاحشة ما قبح جدا و المراد بها هاهنا الزنا کقوله فی الاعراف قل إنما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن یعنی حرم الزنا فی العلانیة و السر و فی النساء اللاتی یأتین الفاحشة یعنی الزنا و بالاحزاب من یأت منکن بفاحشة یعنی الزنا لهم عذاب ألیم فی الدنیا و الآخرة یعنی عبد الله بن ابی و اصحابه المنافقین و هم الذین بدءوا بالافک و اتوا به و العذاب فی الدنیا الحد و فی الآخرة نار و الله یعلم انهم کاذبون و أنتم لا تعلمون لانه غیب و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و أن الله رؤف رحیم جواب لو لا محذوف یعنی لعاجلکم بالعقوبة قال ابن عباس یرید مسطح و حسان و حمنة

یا أیها الذین آمنوا لا تتبعوا خطوات الشیطان باشاعة الفاحشة فی الذین آمنوا و قیل خطواته وساوسه و قیل هی النذور بالمعاصی و سلوک سبیل الشیطان و اقتفاء آثاره و من یتبع خطوات الشیطان فإنه یأمر بالفحشاء ای بالقبایح من الاعمال و المنکر قیل المنکر فکل ما یکره الله عز و جل و قیل المنکر ما لا یعرفه الشرع و لا العقل و لو لا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من أحد أبدا هذا الخطاب للذین خاضوا فی الافک و المعنی ما طهر من هذا الذنب و لا صلح امره بعد الذی فعل و قیل ما قبل توبة احد منکم ابدا و قیل ما اسلم احد منکم و ما اهتدی

و لکن الله یزکی من یشاء ای یحمله علی ما یصیر به زاکیا و قیل یطهر ما یشاء من الذنب بالرحمة و المغفرة و الله سمیع لمقالتکم علیم بنیاتکم و اعمالکم

و لا یأتل ای لا یحلف و هو یفتعل من الالیة و هی القسم و قرأ ابو جعفر و لا یتأل بتقدیم التاء و تأخیر الهمزة و التالی الحلف و التحکم یقال آلی و تالی و ایتلی اذا حلف أولوا الفضل منکم و السعة الفضل فی الدین و السعة فی المال و هو ابو بکر الصدیق أن یؤتوا یعنی ان لا یؤتوا أولی القربی یعنی مسطح و ابن اثاثة و کان ابن خالة ابی بکر و قال من صعالیک المهاجرین این آیت در شأن ابو بکر صدیق فرو آمد که مسطح را همیشه نفقه دادی از بهر درویشی و خویشاوندی که ابن خاله ابو بکر بود و از جمله مهاجرین بود و از اهل بدر بود چون مسطح در افک عایشه سخن گفت ابو بکر خشم گرفت و سوگند یاد کرد که بعد از آن او را هیچ چیز ندهد و بر وی نفقه نکند چون این آیت فرو آمد ابو بکر کفارت سوگند کرد و گفت و الله لا امنع النفقة عنه ابدا مصطفی علیه السلام این آیت بر ابو بکر میخواند چون اینجا رسید که أ لا تحبون أن یغفر الله لکم ابو بکر گفت بلی انا احب ان یغفر الله لی و قیل و لا یأتل ای لا یقصر من قولهم لا یألوا فلان جهده و منه قوله تعالی لا یألونکم خبالا فعلی هذا قوله أن یؤتوا لا یحتاج الی اضمار لا و لیعفوا و لیصفحوا العفو الستر و الصفح الاعراض و قیل العفو عن الافعال و الصفح عن الاقوال و قال ابن عباس و الضحاک اقسم ناس من الصحابة منهم ابو بکر ان لا یتصدقوا علی رجل تکلم بشی ء من الافک و لا ینفقوهم فانزل الله هذه الآیة أ لا تحبون أن یغفر الله لکم معناه ان احببتم ان یغفر الله لکم ذنوبکم فاغفروا ذنوبکم فیما بینکم و الله غفور رحیم

إن الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات الغافلة عن الفاحشة ان لا یقع فی قلبها و کانت عایشة کذلک لعنوا فی الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم قال مقاتل هذا خاص فی عبد الله بن ابی و کان منافقا و روی عن خصیف قال قلت لسعید بن جبیر من قذف مؤمنة لعنه الله فی الدنیا و الآخرة فقال ذلک لعایشة خاصة و قال قوم هی لعایشة و ازواج النبی دون سایر المؤمنات و روی عن ابن عباس قال هذه فی شأن عایشة و ازواج النبی خاصة لیس فیها توبة و من قذف امرأة مؤمنة فقد جعل الله له توبة ثم قرأ و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء الی قوله إلا الذین تابوا فجعل لهؤلاء توبة و لم یجعل لاولیک توبة و قال الآخرون نزلت هذه الایة فی ازواج النبی ص و کان ذلک کذلک حتی نزلت الایة التی فی اول السورة و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء الی قوله فإن الله غفور رحیم فانزل الله الجلد و التوبة یوم تشهد علیهم قرأ حمزة و الکسایی یشهد بالیاء لتقدم الفعل ألسنتهم یعنی بالقذف بالزنا و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون ای و سایر الاعضاء بسایر المعاصی التی اعملوا بها و شهادة الاعضاء بان یصیرها الله کاللسان فی امکان النطق فان قیل کیف وجه الجمع بین هذه الایة و بین قوله الیوم نختم علی أفواههم قلنا اختلفوا فیه فقال بعضهم انهم یجحدون فی بعض الاوقات و الله یختم علی افواههم و ینطق ایدیهم و ارجلهم فاذا علموا ان الجحود لا ینفعهم رفع الله الختم عن افواههم فیشهدون بجمیع ما عملوا و قیل ان الله یخرج السنتهم عن افواههم ثم یطبق شفاههم فیشهدون بالسنتهم و هی خارجة من الفم لیکون ابدع

یومیذ یوفیهم الله دینهم الحق الدین هاهنا الجزاء و منه قولهم کما تدین تدان یعنی کما تفعل تجازی و فی الخبر یوم یدان الناس باعمالهم و المعنی یوفیهم الله الجزاء الحق ای الجزاء الواجب و قری فی الشواذ الحق بالرفع فیکون صفة لله عز و جل یومیذ یوفیهم الله دینهم الحق و یعلمون أن الله هو الحق المبین یقضی بحق و یأخذ بحق و یعطی بحق قال ابن عباس و ذلک ان عبد الله بن ابی کان یشک فی الدین فیعلم یوم القیامة ان الله هو الحق المبین

الخبیثات للخبیثین ای الخبیثات من القول و الکلام للخبیثین من الناس و الخبیثون من الناس للخبیثات من القول و الطیبات من القول للطیبین من الناس و الطیبون من الناس للطیبات من القول و الطیب لا یلیق الا با الطیب فعایشة لا یلیق بها الخبیثات من القول لانها طیبة فتضاف الیها الطیبات من الکلام من الثناء الحسن و قال الزجاج معناه لا یتکلم بالخبیثات الا الخبیث من الرجال و النساء و لا یتکلم بالطیبات الا الطیب من الرجال و النساء و هذا ذم للذین قذفوا عایشة و مدح للذین برؤها بالطهارة و قال ابن زید معناه الخبیثات من النساء للخبیثین من الرجال و الخبیثون من الرجال للخبیثات من النساء امثال عبد الله بن ابی و الشاکین فی الدین و الطیبات من النساء للطیبین من الرجال و الطیبون من الرجال للطیبات من النساء یرید عایشة طیبها الله لرسوله الطیب صلی الله علیه و سلم أولیک مبرؤن مما یقولون یعنی عایشة و قیل عایشة و صفوان بن المعطل المرادی الذی رمیت به عایشة کان رجلا صالحا ذکره رسول الله ص بخیر شهید بدرا و خرج من الدنیا شهیدا و لم یکشف عن انثی قط یقال کان حصورا لا یأتی النساء فوقع اولیک موقع التثنیة کقوله فإن کان له إخوة و المراد به اخوان و قیل أولیک مبرؤن یعنی الطیبین و الطیبات منزهون مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم هذا تأویل قوله بل هو خیر لکم

و الرزق الکریم الجنة لان رزقها بلا علاج و لا زرع و لا تلقیح و لا زوال و لا رنق روی ان ابن عباس دخل علی عایشة فی مرضها الذی ماتت فیه فبکت و قالت اخاف ما اقدم علیه فقال ابن عباس لا تخافی فو الذی انزل الکتاب علی محمد لا تقدمین الا علی مغفرة و رزق کریم فقالت رحمک الله أ هذا شی ء انبأک به رسول الله فقال بل هو شی ء نبأنیه کتاب الله قالت و اتل علی فتلا و الطیبون للطیبات أولیک مبرؤن مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم فخرج من عندها فصیح علیها فقال ما بالها قالوا غشی علیها مما تلوت و روی ان عایشة کانت تفتخر باشیاء اعطیتها لم تعطها امرأة غیرها منها ان جبرییل اتی بصورتها فی سرقة من حریر و قال هذه زوجتک و روی انه اتی بصورتها فی راحته و ان النبی لم یتزوج بکرا غیرها و قبض رسول الله ص و رأسه فی حجرها و دفن فی بیتها و کان ینزل علیه الوحی و هو معها فی لحافه و نزلت براءتها من السماء و انها ابنة خلیفة رسول الله و صدیقه و انها حبیبة رسول الله و خلقت طیبة و وعدت مغفرة و رزقا کریما و کان مسروق اذا روی عن عایشة قال حدثتنی الصدیقة بنت الصدیق حبیبة حبیب الله المبراة من فوق سبع سماوات و اجمعوا ان من قذف عایشة ضربت عنقه لتبریة الله عز و جل ایاها کرم الله وجهها

یا أیها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم ای بیوتا لستم تملکونها و لا تسکنونها حتی تستأنسوا عدی بن ثابت گفت زنی انصاریه آمد و گفت یا رسول الله من در خانه خویش گاه گاه بر حالی باشم که نخواهم که هیچکس مرا بیند در آن حال نه پدر و نه فرزند اگر در آن حال مردی ازین کسان و خویشان من در آید من چکنم حال من چون بود رب العالمین این آیت بجواب وی فرو فرستاد تستأنسوا یعنی تستأذنوا و قرأ غیر واحد من الصحابة حتی تستأذنوا و قیل الاستیناس طلب الانس و هو ان ینظر هل فی البیت انسان فیؤذنه انه داخل معنی آنست که در هیچ خانه مروید که سکنای شما در آن نبود و ملک شما نبود تا نخست بر رسید که هیچ مردم در آن خانه هست و دستوری بخواهید مجاهد گفت آوازی دهید تسبیح و تکبیر یا تنحنحی کنید تا اهل بیت را آگاهی دهید ابن عباس گفت در آیت تقدیم و تأخیر است یعنی حتی تسلموا و تستأذنوا ای حتی تقولوا السلام علیکم ادخل سلام مستحب است و استیذان واجب

روی عن کلدة بن حنبل قال دخلت علی النبی ص و لم اسلم و لم استأذن فقال النبی ارجع فقل السلام علیکم أ ادخل

و فی حدیث ابی موسی الاشعری عن النبی ثلاثا فان اذن لک و الا فراجع قال الحسن الاول اعلام و الثانی مؤامرة و الثالث استیذان بالرجوع و اگر در خانه خویش شود یا در ذوات المحارم استیذان واجب نیست اما مستحب است که تنحنح کند یا ادنی حرکتی ابراهیم نخعی گفت استأذن علی امک لعلها تکون عریانة

و عن عطاء بن یسار ان رجلا قال للنبی استأذن علی امی قال نعم قال انها لیس لها خادم غیری ا فاستأذن علیها کلما دخلت قال أ تحب ان تریها عریانة قال الرجل لا قال فاستأذن علیها

و قیل غیر بیوتکم هذا واقع علی الاستیناس غیر واقع علی التسلیم التأویل لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستأنسوا و لا تدخلوا بیوتا حتی تسلموا علی اهلها

و فی وصیة رسول الله انس بن مالک و اذا دخلت علی اهلک فسلم علیهم یکثر خیر بیتک

فإن لم تجدوا فیها ای فی البیوت احدا یأذن لکم فی دخولها

فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و إن قیل لکم ارجعوا فارجعوا یعنی اذا کان فی البیت قوم فقالوا ارجع فلیرجع و لا یقعد علی الباب ملازما هو أزکی لکم ای الرجوع اطهر لکم و اصلح لکم قال قتادة اذا لم یؤذن له فلا یقعد علی الباب فان للناس حاجات و اذا حضر فلم یستأذن و قعد علی الباب منتظرا جاز کان ابن عباس یأتی باب الانصار لطلب الحدیث فیقعد علی الباب حتی یخرج و لا یستأذن فیخرج الرجل فیقول یا بن عم رسول الله لو اخبرتنی فیقول هکذا امرنا ان نطلب العلم و اذا وقف فلا ینظر من شق الباب اذا کان مردودا روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص لو ان امرأ اطلع علیک بغیر اذن فحذفته عصاة ففقأت عینه ما کان علیک جناح و فی بعض الاخبار و هل حصول الاستیذان الا من اجل البصر و الله بما تعملون علیم من الدخول بالاذن و غیر الاذن و لما نزلت آیة الاستیذان قالوا کیف بالبیوت التی بین مکة و المدینة و الشام علی ظهر الطریق لیس فیها ساکن فانزل الله عز و جل لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتا غیر مسکونة ای بغیر استیذان فیها متاع لکم ای منفعة لکم و اختلفوا فی هذه البیوت قال قتادة هی الخانات و البیوت و المنازل المبنیة للسایلة و المنفعة فیها بالنزول و ایواء المتاع و الاتقاء من الحر و البرد و قیل فیها متاع لکم ای فیها حاجة لکم کانوا یضعون فیها الاسلحة اذا ثقلت علیهم و قال ابن زید هی بیوت التجار و حوانیتهم التی بالاسواق یدخلونها للبیع و الشری و هو المنفعة و قال النخعی لیس علی حوانیت السوق اذن و کان ابن سیرین اذا جاء الی حانوت السوق یقول السلام علیکم أ ادخل ثم یلج و قال عطاء هی البیوت الخربة و المتاع هی قضاء الحاجة فیها من البول و الغایط و قیل هی جمیع البیوت للتی لا ساکن لها لان الاستیذان انما جاء لیلا یطلع علی عورة فان لم یخف ذلک فله الدخول بغیر الاستیذان و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون ای اذا دخلتم بیوت غیرکم فاتقوا الله فانه یعلم خاینة الاعین و ما تخفی الصدور

میبدی
 
۲۹۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... اذا علقت روحی حبیبا

تعلقت به غیر الایام تستلبنه

بدان ای جوانمرد که دلهای دوستان حق در پرده غیرت است امروز در پرده غیرت شنیده و فردا در پرده غیرت دیده آن که حق جل جلاله دل تو بکس ننماید از آنست که در پرده غیرت میدارد در قبضه صفت در بساط ناز اندر حضرت شهود و خلوت عیان حق را می بیند و حق با او مینگرد اگر بغیری باز نکرد در حال تازیانه ادب بیند چنان که آن عزیز وقت را افتاد جوانی بود در ارادتی عظیم وقتی خوش داشت و وجدی تمام و کاری برونق همی ناگاه آواز مرغی بگوش وی آمد بآواز آن مرغ باز نگریست زیر آن درخت آمد در انتظار آن که مرغ دیگر بار بانگ کند هاتفی آواز داد که فسخت عقد الله کلید عهد ما باز دادی که ترا با غیر ما انس افتاد

محمد بن حسان گوید روزگاری بکوه لبنان میگشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم از آن عزیزان که آنجا مسکن دارند گفتا جوانی از آن گوشه ای بیرون آمد باد سموم او را زده و سوخته و ریخته گشته چون دیده وی بر من افتاد روی بگردانید میان درختان بلوط در شد تا خویشتن را از من بپوشد من هم چنان از پی وی می رفتم گفتم ای جوانمرد مرا کلمتی فایده کن که بامیدی آمده ام جواب داد که احذر فانه غیور لا یحب ان یری فی قلب عبده سواه باز گرد و از قهر حق بترس و بدان که او غیورست در یک دلی دو دوستی نپسندد آدم صفی که نقطه پرگار وجود بود و مایه خلقت بشر بود وصفی مملکت بود دل بر نعیم بهشت نهاد و خویشتن را وا آن داد تا از حضرت عزت پیک غیرت آمد که یا آدم دریغت نیاید که سر همت خویش بدولتخانه رضوان فرود آری و بغیر ما بچیزی باز نگری اکنون که بغیر ما باز نگرستی رخت بردار و بسرای حکم شو افکنده عجز و شکسته تقصیر در معدن بلا منتظر حکم ما همچنین دیده خلیل صلوات الله علیه باسماعیل باز نگرست نجابت و رشد وی دید عزیز افتاده بود سلاسه خلت بود صدف در محمد مختار بود دلش بدو مشغول گشت فرمان آمد که ای خلیل ما ترا از بتان آزری نگاه داشتیم تا نظاره جمال اسماعیل کنی اکنون کارد و رسن بردار و هر چه دون ماست در راه ما قربان کن که در یک دل دو دوستی نگنجد همین حال افتاد مصطفی عربی را سید ولد آدم صدر انبیاء و رسل گوشه دل خود چنان بعایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند ای الناس احب الیک فقال عایشة

گفتند ای سید ازین مردمان کرا دوستر داری گفت عایشه و در بعضی اخبارست که عایشه گفت یا رسول الله انی احبک و احب قربک چون ایشان هر دو دل وا دوستی یکدیگر پرداختند سلطان غیرت نقاب عزت بگشاد بنعت سیاست شظیه ای از سلطنت خویش فرا ایشان نمود شیاطین الانس و الجن دست در هم دادند تا حدیث افک در میان افتاد و دروغ منافقان و بر ساخته ایشان بالا گرفت و ازین عجبتر که مسالک فراست بر مصطفی ص ببستند آن روزگار تا برایت ساحت عایشه برو پیدا نگشت و حقیقت آن کار بندانست تا غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا بسر رسید و السبب فیه ان فی اوقات البلاء یسد الله علی اولیایه عیون الفراسة اکمالا للبلاء لذلک ابراهیم لم یمیز و لم یعرف ملایکة حیث قدم الیهم العجل الحنیذ و توهمهم اضیافا و لوط لم یعرفهم ملایکة الی ان اخبروه انهم ملایکة کار بجایی رسید که آن ناز و آن راز و آن لطف که مصطفی را با عایشه بودی همه در باقی شد و بجای آن که او را از طریق ناز حمیرا گفتی این همی گفت که کیف تیکم و عایشه بیمار و نالان و سوزان و گریان از قرب مصطفی باز مانده بخانه پدر باز شد با دلی پر درد و جانی پر حسرت بزاری و خواری خود می نگرد و میگوید که هرگز نپنداشتم که کسی بمن این گمان برد یا چنین گفت خود کسی بر زبان آرد

الی سامع الاصوات مع بعد المسری ...

... یا رب شب من سحر ندارد گویی

پس چون آیات برایت فرو آمد و نوبت بلا بسر آمد رسول خدا عایشه را بشارت داد که ابشری فقد انزل الله برایتک مادر و پدر او را گفتند یا عایشة قومی الی رسول الله و احمدته فقالت لا و الله لا اقوم الیه و لا احمده و لا احمد کما و لکن احمد الله الذی انزل برایتی آن دل که همگی وی با قرب و محبت رسول داده بود تا میگفت احبک و احب قربک پس از آن که غوطه خورد جمله با مهر احدیت داد و با خدمت درگاه الهیت پرداخت تا همی گفت بحمد الله لا بحمدک ای جوانمرد اگر قذفه عایشه صدیقه آن افک نگفتندی این چندین آیت بتشریف عایشه از آسمان نیامدی و اگر ترسایان نگفتندی المسیح ابن الله عیسی این کرامت نیافتی که إنی عبد الله آتانی الکتاب و جعلنی نبیا و گر مؤمن گناه نکردی باین خطاب عزیز گرامی نگشتی که لا تقنطوا من رحمة الله اینست که در ابتداء قصه گفت لا تحسبوه شرا لکم بل هو خیر لکم ای عایشه مپندار که بآنچه گفتند ترا بد افتاد اگر بد افتادی است ایشانراست که باین سبب مستوجب عذاب عظیم گشتند ترا همه خیر است و کرامت کمال مثوبت و ارتفاع درجت

در قصص آورده اند که بر در بهشت ربضی است فردا رب العزه مؤمنانرا در آن ربض جمع آورد و پیش از آنکه در بهشت شوند ایشان را میزبانی کند دعوتی بر کمال و تشریفی بسزا و نواختی تمام آن گه منت نهد بر مصطفی که یا محمد این دعوت ولیمه عقد نکاح تو است با مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم یا محمد من مریم را از صحبت مردان نگاه داشتم و از وی فرزند بی مرد آوردم حرمت و غیرت ترا و آسیه را در کنار فرعون بداشتم لکن مردی از فرعون بستدم و هرگز فرعون را فرا وی نگذاشتم او را پاک و بی عیب دست کس بوی نرسیده بتو رسانیدم اینجا لطیفه ای نیکو بشنو مریم و آسیه که فردا در آخرت جفت مصطفی خواهند بود در دنیا ایشان را گرامی کرد و بپاکی بستود و از خلق نگاه داشت عایشه صدیقه که در دنیا جفت وی بود پسندیده و صحبت وی یافته و مهر وی در دل داشته و فردا در بهشت نامزد وی شده چه عجب اگر او را گرامی کند آیات قرآن و وحی منزل در برایت وی فرستد و بپاکی خود جل جلاله گواهی دهد و بپسندد که الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات أولیک مبرؤن مما یقولون لهم مغفرة و رزق کریم رزق کریم بر ذوق ارباب معارف نه آن رزق نفس است که وقتی باشد و وقتی نه آن رزق روح است و غذاء جان که هرگز بریده نگردد و پیوسته بادرار میرسد لا مقطوعة و لا ممنوعة پرورده نان و آب دیگرست و پرورده نور ناب دیگر آن که مصطفی علیه السلام گفت اظل عند ربی یطعمنی و یسقینی

صفت روحانی را میگوید نه صفت جسمانی را برف با آتش چنان ضد نیست که روحانی با جسمانی دو خصم یکدیگر در یک خانه بداشته بظاهر با هم ساخته و بباطن دشمن یکدیگر شده آن عزیزی را دیدند در آن وقت که حال بر وی تنگ شده بود طرب و شادی میکرد گفتند این چه طرب است گفت درین طرب چه عجب است و قد قرب وصال الحبیب و فراق العدو و کدام روز خواهد بود خوشتر از آن روز که علی الفتوح بصبوح شربتی در رسد و ضربتی در رسد آن کدام شربت و ضربت بود که این گبر را بردار کنند و این سلطان را از وثاق تاریک نجات دهند و بر براق اقبال بحضرت ذی الجلال برند ارواح الاخیار فی قبضة العزة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته

میبدی
 
۲۹۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم ای ینقضوا من نظرهم الی ما حرم الله علیهم و الغض و الاغضاض ان یدانی بین جفنیه من غیر ملاقاة و من هاهنا زایدة یعنی یغضوا ابصارهم بدلیل قوله و یحفظوا فروجهم و قیل من هاهنا للتبعیض و هو ترک النظر الی ما لا یحل لان المؤمنین غیر مأمورین بغض البصر اصلا انما امروا بغض البصر عن الحرام و یحفظوا فروجهم من ان یراها احد و هی من العانة الی اعلی الرکبة قال ابو العالیة کل موضع فی القرآن ذکر فیه الفرج فالمراد به الزنا الا فی هذا الموضع فان المراد به الستر حتی لا یقع بصر الغیر علیه ذلک ای غض البصر و حفظ الفرج أزکی لهم اطهر لهم و انفع لدینهم و دنیاهم إن الله خبیر بما یصنعون لا یخفی علیه فعلهم روی عن بریدة قال قال رسول الله ص لعلی یا علی لا تتبع النظرة فان لک الاولی و لیست لک الآخرة

و عن عبد الرحمن بن ابی سعید الخدری عن ابیه ان رسول الله ص قال لا ینظر الرجل الی عورة الرجل و لا المرأة الی عورة المرأة و لا یغضی الرجل الی الرجل فی ثوب واحد و لا تغضی المرأة الی المرأة فی الثوب الواحد و قال صلی الله علیه و سلم اکفلوا لی بست اکفل لکم بالجنة اذا حدث احدکم فلا یکذب و اذا وعد فلا یخلف و اذا ایتمن فلا یخن غضوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفوا ایدیکم

و قل للمؤمنات یغضضن من أبصارهن عما لا بحل و یحفظن فروجهن ای یسترنها حتی لا یراها احد

روی عن ام سلمة انها کانت عند رسول الله ص و میمونة اذ اقبل ابن ام مکتوم فدخل علیه و ذلک بعد ما امرنا بالحجاب فقال رسول الله ص احتجبا عنه فقلنا یا رسول الله أ لیس هو اعمی لا یبصرنا فقال رسول الله أ فعمیاوان انتما الستما تبصر انه

و لا یبدین زینتهن یرید بالزینة موضع الزینة یعنی لا یظهرن موضع زینتهن لغیر محرم معنی آنست که یا محمد زنان را فرمای تا چشمها فرو گیرند از نامحرم و ناپسند و فرجها نگه دارند از حرام و عورت خویش پوشیده دارند چنان که دیده کس بر آن نیفتد و آرایش خویش و آنچه بر ان زیور و زینت است بر نامحرم پیدا نکنند و مراد باین زینت خفی است نه زینت ظاهر قلاده است در گردن و گوشوار در گوش و دستینه در دست و خلخال و خضاب بر پای این زینت و زیور خفی روا نیست ایشان را که پیدا کنند بر نامحرم و اجنبی اما زینت ظاهر که رب العالمین مستثنی کرد و گفت إلا ما ظهر منها اهل علم مختلفند در آن که چیست ابن مسعود گفت جامه است بر تن وی بدلیل قوله خذوا زینتکم عند کل مسجد و اراد بها الثیاب ابن عباس گفت سرمه است در چشم و انگشتری در انگشت و خضاب دست سعید جبیر و ضحاک و اوزاعی گفتند روی است و هر دو کف رب العزه رخصت داد که زنان این قدر از تن خویش پیدا کنند از بهر آن که عورت نیست در حق آزاد زنان و کشف آن در نماز روا و مرد اجنبی را جایز است که در آن زینت ظاهر نگرد هر گه که از فتنه و شهوت نترسد و اگر از فتنه ترسد پس جایز نیست او را که نگرد و غض بصر باید چنان که الله گفت یغضوا من أبصارهم و قیل لا یبدین زینتهن هی الطیب و الثیاب المصبوغة الملونة و الخمر الرقاق التی تحکی طول الذوایب و قوله إلا ما ظهر منها یعنی اصوات الخلاخیل روی عن ابن سیرین قال کانت النساء یخرجن متنقبات لا یبدین الا نصف عین واحدة فاذا انتهین الی الرجال وقفن

و لیضربن بخمرهن ای لیلقین مقالعهن علی جیوبهن و صدورهن لیسترن بذلک شعورهن و صدورهن و اعناقهن و قرطتهن قالت عایشة رحم الله نساء المهاجرات لما انزل الله تعالی و لیضربن بخمرهن علی جیوبهن شققن مروطهن فاختمرن به و قیل کانت قمصهن مفروجة الجیب کالدراعة تبدو منها صدورهن فامرن بسترها و لا یبدین زینتهن یعنی الزینة الخفیة التی امرن بتغطیتها و لم یبح لهن کشفها فی الصلاة و لا للاجنبیین و هی ما عدا الوجه و الکفین إلا لبعولتهن جمع بعل و هو المقصود بالزینة و لعن النبی السلتاء و هی التی لا تختضب و المرهاء و هی التی لا تکتحل قال ابن عباس و مقاتل معناه لا یضعن الجلباب و الخمار الا لازواجهن البعولة جمع البعل و هو الزوج و منه قول سارة و هذا بعلی شیخا و قیل البعولة الحالة و هی المصدر یقال فلان حسن البعولة ای بار بزوجته اما بعل قوم الیاس فهو اسم صنم و به سمی بعلبک و یقال اسم مطبخ سلیمان و منزل الیاس و المباعلة مباشرة الرجل المرأة و فی الخبر ایام منا ایام اکل و شرب و بعال

قال الشاعر ...

... اذا اللیل ادجی لم تجد من تباعله

أو آبایهن أو آباء بعولتهن أو أبنایهن أو أبناء بعولتهن أو إخوانهن أو بنی إخوانهن أو بنی أخواتهن فیجوز لهؤلاء ان ینظروا الی الزینة الباطنة و لا ینظرون الی ما بین السرة و الرکبة و یجوز للزوج ان ینظر الی جمیعها غیر انه یکره له النظر الی فرجها

قوله أو نسایهن اراد به یجوز للمرأة ان تنظر الی بدن المرأة الا ما بین السرة و الرکبة کالرجل المحرم هذا اذا کانت المرأة مسلمة فان کانت کافرة فهل یجوز للمسلمة ان تنکشف لها اختلف اهل العلم فیه فقال بعضهم یجوز کما یجوز ان تنکشف للمرأة المسلمة لانها من جملة النساء و قال بعضهم لا یجوز لان الله تعالی قال أو نسایهن و الکافرة لیست من نساینا و لانها اجنبیة فی الدین فکانت ابعد من الرجل الاجنبی کتب عمر بن الخطاب الی ابی عبیدة بن الجراح ان یمنع نساء اهل الکتاب ان یدخلن الحمام مع المسلمات أو ما ملکت أیمانهن اختلفوا فیه فقال قوم عبد المرأة محرم لها فیجوز له الدخول علیها اذا کان عفیفا فیجوز ان ینظر الی بدن مولاته الا ما بین السرة و الرکبة کالمحارم و هو ظاهر القرآن و فی بعض الاخبار ان النبی ص دخل علی فاطمة و معه غلام و هبه منها و علی فاطمه ثوب اذا قنعت به رأسها لم یبلغ رجلیها و اذا غطت به رجلیها لم یبلغ رأسها فقال النبی لفاطمة لیس علیک بأس انما هو ابوک و غلامک

و قال قوم هو کالاجنبی معها و هو قول سعید بن المسیب و قال المراد من الایة الاماء دون العبید و عن ابن جریح انه قال أو نسایهن أو ما ملکت أیمانهن انه لا یحل لامرأة مسلمة ان یتجرد بین یدی امرأة مشرکة الا ان تکون تلک المشرکة امة لها أو التابعین غیر أولی الإربة من الرجال قرأ ابو جعفر و ابن عامر و ابو بکر غیر بالنصب علی الاستثناء و المعنی یبدین زینتهن للتابعین الا ذوی الاربة منهم فانهن لا یبدین لهم الزینة و یجوز ان یکون حالا و ذو الحال ما فی التابعین من الذکر و المعنی او التابعین لهن عاجزین عنهن و قرأ الباقون غیر بالجر و الوجه انه صفة للتابعین فلذلک انجر و انما جاز وصف التابعین و فیه لام التعریف بغیر و هو نکرة لان التابعین غیر مقصودین باعیانهم فاجروا لذلک مجری النکرات و نکر وصفهم یغیر و الاربة و الارب الحاجة و المراد بالتابعین غیر اولی الاربة الذین یتبعون النساء یخدمونهن لیصیبوا شییا و لا حاجة لهم فیهن کالخصی و الخنثی و الشیخ الهرم و الاحمق العنین و قیل هو المعتوه الذی لا یمیز بین عورة الرجال و عورة النساء و قیل هو الصغیر الذی لا ارب له فی النساء لصغره روی عن عروة عن عایشة قالت کان رجل یدخل علی ازواج النبی ص مخنث و کانوا یعدونه من غیر اولی الاربة فدخل النبی یوما و هو عند بعض نسایه و هو ینعت امرأة فقال انها اذا اقبلت اقبلت باربع و اذا ادبرت ادبرت بثمان فقال النبی لا یدخلن علیکم هذا فحجبوه

أو الطفل الذین لم یظهروا علی عورات النساء اراد بالطفل الاطفال یکون واحدا و جمعا و هو اسم للمولود الی ان یراهق و معنی لم یظهروا لم یقووا و لم یقدروا و لم یطیقوا النکاح و منه قوله فأصبحوا ظاهرین ای غالبین قال مجاهد لم یعرفوا العورة من غیرها من الصغر و قیل لم یبلغوا حد الشهوة و لا رغبة لهم فی النساء فاما اذا کانت لهم رغبة فحکمهم حکم البالغین

لقوله صلی الله علیه و سلم مروهم بالصلاة اذا بلغوا سبعا و اضربوهم علیها اذا بلغوا عشرا و فرقوا بینهم فی المضاجع

و لا یضربن بأرجلهن لیعلم ما یخفین من زینتهن قال الحسن کانت المرأة تمر فی السوق و علیها خلخال فاذا مرت علی الرجال ضربت احدی الرجلین بالآخری لیعلموا انها ذات خلخال و زینة و هذا یحرک الشهوة و یؤدی الی الفتنة فمنعت من ذلک و قیل اسماع صوت الزینة کاظهارها و منه سمی صوت الحلی وسواسا و توبوا إلی الله جمیعا من التقصیر الواقع فی امره و نهیه و قیل راجعوا طاعة الله فیما امرکم و نهاکم من الاداب المذکورة فی هذه السورة أیها المؤمنون لعلکم تفلحون قرأ ابن عامر ایه المؤمنون بضم الهاء فی الوصل و کذلک فی الزخرف یا ایه الساحر و فی الرحمن أیه الثقلان و یقف بلا الف و قرأ الآخرون بفتح الهاء فی الاحرف الثلاثة علی الاصل فی الوصل و ذکر جماعة ان ابا عمرو و الکسایی و یعقوب کانوا یقفون علیها بالالف و کان الباقون یقفون بغیر الف و لیس فی المصاحف الالف روی عن ابن عمر انه سمع رسول الله یقول یا ایها الناس توبوا الی ربکم فانی اتوب الی ربی کل یوم مایة مرة

و عن نافع عن ابن عمر قال ان کنا لنعد لرسول الله ص فی المجلس یقول رب اغفر لی و تب علی انک انت التواب الغفور مایه مرة

و أنکحوا الأیامی منکم الایامی جمع الایم یقال رجل ایم لا زوجة له و امرأة ایم و ایمة لا بعل لها سواء کانت مطلقة او متوفی عنها الزوج او بکرا لم تتزوج و الفعل آمت تییم ایما و ایمة و ایاما و ایوما و ایومة و تأیمت تتأیم و الایامی عند الکوفیین علی وزن فعالی مثل یتامی جمع علی المعنی لان الایم کالیتیم و عند البصریین ایم فیعل جمع علی فعالی تشبیها باسیر و اساری و قیل جمع علی ایایم ثم قدم و اخر فصار ایامی ثم قلبت فصارت ایامی و معنی الآیة زوجوا ایها المؤمنون من لا زوج له احرار رجالکم و نسایکم و الصالحین من عبادکم و إمایکم معنی آنست که ای مؤمنان آزاد مردان را زن دهید و آزاد زنان را بشوی دهید و شما که درم خریدان دارید بندگان را زن دهید و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب و مثل این امر در قرآن فراوان است منه قوله تعالی و ذروا البیع فکاتبوهم إن علمتم فیهم خیرا شافعی گفت کسی که نفس وی آرزوی نکاح کند و استطاعت و اهبت نکاح دارد مستحب است او را که زن خواهد و زن خواستن او را فاضلتر از اشتغال بنوافل عبادات و یتأید ذلک بقول النبی ص تناکحوا تکثروا فانی اباهی بکم الامم حتی بالسقط

و قال ثلاثة حق علی الله عونهم المکاتب الذی یرید الاداء و الناکح الذی یرید العفاف و المجاهد فی سبیل الله ...

... و قال لعلی ثلاث لا یؤخرها الصلاة اذا آنت و الجنازة اذا حضرت و الایم اذا وجدت لها کفوا و قال علیه السلم م ادرک ولده و عنده ما یزوجه فاحدث فالاثم بینهما اما اگر توقان نفس و غلبه شهوت بود و اهبت نکاح و استطاعت نبود دفع توقان و کسر شهوت خویش بروزه کند که مصطفی ص گفته یا معشر الشباب من استطاع منکم الباه فیلتزوج فانه اغض للبصر و احصن للفرج و من لم یستطع فلیصم فان الصوم له و جاء

اما کسی که او را غلمت و شهوت نرنجاند و آرزوی نکاح نکند شافعی گفت نوافل عبادات او را فاضلتر و بو حنیفه گفت نکاح او را فاضلتر قال الشافعی و قد ذکر الله عبدا اکرمه فقال و سیدا و حصورا و الحصور الذی لا یأتی النساء و ذکر القواعد من النساء و لم یندبهن الی النکاح فدل ان المندوب الی النکاح من یحتاج الیه و فی الآیة دلیل ان تزویج النساء الایامی الی الاولیاء لان الله تعالی خاطبهم به کما ان تزویج العبید و الاماء الی السادات بقوله عز و جل و الصالحین من عبادکم و إمایکم و هو قول اکثر اهل العلم من الصحابة و من بعدهم روی عن ذلک عمر و علی و ابن مسعود و ابن عباس و ابی هریرة و عایشة و به قال سعید بن المسیب و الحسن و شریح و النخعی و عمر بن عبد العزیز و الیه ذهب الثوری و الاوزاعی و عبد الله بن المبارک و الشافعی و احمد و اسحاق و جوز اصحاب الرأی للمرأة تزویج نفسها و قال مالک ان کانت المرأة دنیة یجوز لها تزویج نفسها و ان کانت شریفة فلا و الدلیل علی ان الولی شرط من جهة الخبر ما روی ابو موسی قال قال النبی ص لا نکاح الا بولی و عن عروة عن عایشة ان النبی صلی الله علیه و سلم قال ایما امرأة نکحت بغیر اذن ولیها فنکاحها باطل باطل باطل فان مسها فلها المهر بما استحل من فرجها فان اشتجروا فالسلطان ولی من لا ولی له

إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله ای لا تمتنعوا من تزویج هؤلاء لاجل الفقر فان الله یغنیهم الله من فضله قیل یغنیهم الله بقناعة الصالحین و قیل یغنیهم باجتماع الرزقین رزق الزوج و رزق الزوجة و کان رسول الله ص یقول اطلبوا الغنی فی هذه الآیة و قال عمر عجبت لمن یبتغی الغنی بغیر النکاح و الله عز و جل یقول إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و عن بعضهم ان الله عز و جل وعد الغنی بالنکاح و بالتفرق فقال إن یکونوا فقراء یغنهم الله من فضله و قال و ان یتفرقا یغن الله کلا من سعته ثم قال و الله واسع علیم یوسع علی من یشاء علیم بمن یستحقه

و لیستعفف العفة و الاستعفاف و الکف واحد و هو الامتناع الذین لا یجدون نکاحا ای اسباب النکاح من المهر و النفقة فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه و المعنی فلیعف و لیکف عن الحرام من لا یقدر علی تزوج امرأة بان لا یملک المهر و النفقة حتی یغنیهم الله من فضله ای یوسع علیهم و یعطیهم ما لا یتزوجون به و قیل یغنیهم الله بقلة الرغبة و الذین یبتغون الکتاب ای یطلبون المکاتبة مما ملکت أیمانکم فکاتبوهم کتاب و مکاتبت هر دو یکسانست چون قتال و مقاتلت و مکاتبت آنست که مملوک خود را گوید کاتبتک علی ان تعطینی کذا دینارا فی نجمین او فی نجوم معلومة علی انک اذا ادیتها فانت حر گوید ترا مکاتبت کردم بصد دینار مثلا که بمن گزاری بدو نجم یا بسه نجم یا چندان که بود از نجوم چون این مال درین نجوم گزاردی بمن تو آزاد باشی مملوک گوید من پذیرفتم پس چون آن مال بگزارد وی آزاد گردد و اولاد او که در حال کتابت در وجود آمده باشند تبع وی باشند در آزادی و کسبی که کند بعد از کتابت همه آن وی باشد تا حق سید از آن بگزارد و اگر در میانه از اداء مال عاجز آید سید را رسد که کتابت وی فسخ کند و او را بارق خویش برد و آنچه در دست وی باشد از مال و کسب وی همه آن سید باشد عبد الله عمر گفت المکاتب عبد ما بقی علیه من مکاتبته درهم و شرط است که مملوک بالغ باشد و عاقل اگر کودک بود یا دیوانه کتابت ایشان روا نباشد که ابتغاء ایشان درست نیست در شرع چون مملوک برین صفت باشد و از سید خویش کتابت خواهد مستحب است و مندوب که او را اجابت کند که رب العزه میگوید فکاتبوهم إن علمتم فیهم خیرا و این امر ندب و استحباب است نه امر حتم و ایجاب و سبب نزول این آیت آن بود که حویطب بن عبد العزی غلامی داشت نام وی صیح از سید خویش کتابت خواست سید سر وازد و او را بآنچه خواست اجابت نکرد تا رب العزه آیت فرستاد فکاتبوهم إن علمتم فیهم خیرا اگر در ایشان خیری می بینید ایشان را مکاتبت کنید فکاتبه حویطب علی مایة دینار و وهب له منها عشرین دینارا فاداها و قتل یوم حنین فی الحرب

روی ابو هریرة قال قال النبی صلی الله علیه و سلم ثلاثة علی الله عونهم المکاتب الذی یرید الاداء و الناکح یرید العفاف و المجاهد فی سبیل الله

قوله إن علمتم فیهم خیرا اختلفوا فیه فقال الحسن ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصلاة و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا و قال ابن عباس ان علمتم فیهم القدرة علی الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فی الکتابة و انما قال ذلک لانه اذا لم یقدر علی الکسب او قدر علیه و لکنه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولی عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرر به و آتوهم من مال الله الذی آتاکم قول عثمان و علی و زبیر و جماعتی آنست که این خطاب با موالی است ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کرده اید چیزی فاکم کنید علی گفت ربعی فاکم کند ابن عباس گفت ثلثی فاکم کند شافعی گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلی برو واجب است و لازم که چیزی فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد کاتب عبد الله بن عمر غلاما له علی خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم و قال سعید بن جبیر کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شییا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احب و یروی ان عمر کاتب عبدا له یکنی ابا امیة و هو اول عبد کوتب فی الاسلام فاتاه باول نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به علی مکاتبتک فقال لو اخرته الی آخر نجم فقال اخاف ان لا ادرک ذلک قال الحسن اراد بقوله و آتوهم من مال الله سهمهم الذی جعل الله لهم من الصدقات المفروضات بقوله و فی الرقاب و قال النخعی هو حث لجمیع الناس علی معونتهم قال النبی ص من اعان مکاتبا فی رقبته او مجاهدا فی سبیل الله اظله الله فی ظل عرشه یوم لا ظل الاظله

و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء این در شأن عبد الله بن ابی سلول منافق فرو آمد که کنیزکان خویش را بناکام بر زنا میداشت بر عادت اهل جاهلیت چیزی را که می بستدند و بوی میدادند شش کنیزک داشت نام ایشان معاذه و مسیکه و عمره و اروی و امیمه و قتیله و این کنیزکان عفایف بودند کراهیت میداشتند زنا کردن گفتند و الله لا تفعل و قد جاءنا الله بالاسلام و حرم الزنا و الله که این کار نکنیم پس از آن که الله ما را باسلام گرامی کرد و زنا حرام کرد و حال خود با مصطفی علیه السلام بگفتند و از اکراه عبد الله بنالیدند تا رب العزه از بهر ایشان این آیت فرستاد و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء البغاء الزناء النساء خاصة إن أردن تحصنا یعنی اذ اردن تحصنا و لیس معناه الشرط لانه لا یجوز اکراههن علی الزنا و ان لم یردن تحصنا هذا کقوله و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین یعنی اذ کنتم مؤمنین و قیل انما شرط ارادة التحصن لان الاکراه انما یکون عند ارادة التحصن فان لم ترد التحصن بغت طوعا و التحصن التعفف و قال الحسین بن الفضل فی الایة تقدیم و تأخیر تقدیرها و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء لتبتغوا عرض الحیاة الدنیا ای لتطلبوا من اموال الدنیا یعنی کسبهن و بیع اولادهن و من یکرههن فإن الله من بعد إکراههن غفور رحیم للمکرهات و الوزر علی المکره و کان الحسن اذا قرأ هذه الآیة قال لهن و الله لهن و الله

و لقد أنزلنا إلیکم یا معشر المؤمنین آیات من القرآن مبینات بفتح الیاء قرأها ابو عمرو و ابن کثیر و نافع و یعقوب و ابو بکر یعنی مبینات بالدلایل و البرهان و الفرایض و الاحکام و قرأ الآخرون بکسر الیاء و المعنی انها تبین الحلال من الحرام و مثلا من الذین خلوا من قبلکم ای و انزلنا بانزال القرآن قصص من تقدمکم و ذکر احوالهم لتجتنبوا ما سخطنا به علیهم و تقبلوا علی ما رضینا به عنهم و موعظة و زجرا عن المعاصی للمتقین فانهم ینتفعون بها

میبدی
 
۲۹۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی الله نور السماوات و الأرض ای ذو نور السماوات و الارض فحذف المضاف کما یقال رجل عدل ای ذو عدل قال ابن عباس معناه الله هادی السماوات و الارض یعنی من فی السماوات و الارض فهم بنوره الی الحق یهتدون و بهداه من حیرة الضلالة ینجون میگوید راهنمای بندگان در زمین و در آسمان خداست مؤمنان بنور او فرا راه صواب می بینند و براهنمونی او بر جاده سنت میروند و حق می پذیرند و از حیرت ضلالت باز میرهند و فی بعض کتب الله نوری هدای و لا اله الا الله کلمتی و انا هو حسن گفت نور درین موضع مصدر است بجای فعل افتاده ای نور السماوات و الارض و همچنین در شواذ خوانده اند و معنی آنست که آسمان روشن کرد بآفتاب و ماه و ستارگان و زمین بعلماء و انبیاء و مؤمنان مجاهد گفت الله نور السماوات و الأرض ای مدبر امورها بحکمة بالغة و بحجة نیرة و قیل معناه الانوار کلها منه کما یقال فلان رحمة ای منه الرحمة قال عبد الله بن مسعود ان ربک لیس عنده نهار و لا لیل نور السماوات و الارض من نور وجهه و صح عن رسول الله ص فی روایة عبد الله بن مسعود انه کان یفتح صلوته باللیل فیقول اللهم لک الحمد انت نور السماوات و الارض و من فیهن و لک الحمد انت ضیاء السماوات و الارض و من فیهن

و عن ابی بن کعب فی قوله الله نور السماوات و الأرض قال بدأ بنور نفسه مثل نوره قال ابی بن کعب مثل نور الله فی قلب المؤمن و هو النور الذی یهتدی به کما قال عز و جل فهو علی نور من ربه و کان ابن مسعود یقرأ مثل نوره فی قلب المؤمن و قال سعید بن جبیر عن ابن عباس مثل نوره الذی اعطی المؤمن قال محمد بن ابراهیم البوسنجی من قال ان الذی فی قلب المؤمن هو المخلوق فهو جهمی و قال الحسن البصری هو نور القرآن قال الله تعالی و نور الذی انزلنا میگوید مثل نور خدا در دل مؤمن یعنی ایمان که در دل وی است و قرآن که در سینه وی کمشکاة المشکاة عند العرب الکوة غیر النافذة و هو هاهنا قصبة القندیل و قال مجاهد هی حداید القندیل بعضی مفسران گفتند مشکاة روزن است و مصباح قندیل بعضی گفته اند مشکاة قصبه قندیل است و مصباح شعله چراغ بر سر قصبه بعضی گفتند مشکاة زنجیر است که قندیل از آن بیاویخته و مصباح قندیل بعضی گفتند مشکاة قندیل است و مصباح روشنایی که میدهد از چراغ افروخته کمشکاة فیها مصباح یعنی کمصباح فی مشکاة و هو قوله المصباح فی زجاجة و خص الزجاجة بالذکر لان النور وضوء النار فیها ابین من کل شی ء وضوءه یزید فی زجاجة ثم وصف الزجاجة فقال الزجاجة کأنها کوکب دری قرأ ابو عمرو و الکسایی دری بکسر الدال و الهمز مع المد و هو فعیل من الدرء و هو الدفع لان الکوکب یدفع الشیاطین من السماء و شبهها بحالة الدفع لانه بکون فی تلک الحالة اضوء و انور و قیل دری ای طالع یقال درأ النجم ای طلع و ارتفع و درأ علینا فلان اذا طلع و ظهر و قرأ حمزة و ابو بکر دری بضم الدال و الهمز مع المد و الوجه انه فعیل بضم الفاء و تشدید العین من الدرء ایضا و هو الدفع علی ما قدمناه من الاشتقاق و فعیل فی الصفات علی ما حکاه سیبویه عن ابی الخطاب قد جاء هذا و فی الاسماء المریق و هو العصفر و قرأ الباقون دری بضم الدال و تشدید الیاء بلا همز ای شدید الانارة نسب الی الدر فی صفایه و حسنه و ان کان الکوکب اکثر ضوء من الدر لکنه یفضل الکوکب بضیایه کما یفضل الدر سایر الحبوب بتلألؤه و قیل الکوکب الدری واحد من الکوکب الخمسة العظام و هی زحل و المریخ و المشتری و الزهرة و عطارد و قیل شبهها بالکوکب و لم یشبهها بالشمس و القمر لان الشمس و القمر یلحقهما الخسوف و الکواکب لا یحلقها الخسوف توقد بفتح التاء و الواو و الدال و مشددة القاف علی الماضی قرأها مکی و بصری یعنون المصباح و المصباح مذکر ای اتقد یقال توقدت النار ای اتقدت و توقد مضمومة و ضم الدال و تخفیف القاف قرأها کوفی غیر حفص و الوجه انه فعل مضارع لما لم یسم فاعله و ماضیه أوقدت و انث الفعل علی الاسناد الی الزجاجة و المعنی مصباح الزجاجة فحذف المضاف و یوقد بالیاء مضمومة و تخفیف القاف و ضم الدال قرأها مدنی و شامی و حفص علی اسناد الفعل الی المصباح و المعنی یوقد المصباح من شجرة ای من دهن شجرة علی حذف المضاف مبارکة زیتونة فزیتونة بدل من شجرة و وصفها بالمبارکة لکثرة ما فیها من المنافع هی ادام و فاکهة و دهنها اضوء و اصفی من الادهان و لا یحتاج فی استخراجه الی عصار بل کل احد یستخرجه و هی شجرة تورق من اعلاها الی اسفلها و هی اول شجرة نبتت فی الدنیا بعد الطوفان و منبتها الارض المقدسة منازل الانبیاء و الاولیاء و بارک فیها سبعون نبیا منهم ابراهیم و لیس فی الدنیا شجرة اطول بقاء منها انها ترف بعد الف سنة و جاء فی الحدیث ان النبی ص قال اللهم بارک فی الزیت و الزیتون و قال صلی الله علیه و سلم کلوا الزیت و ادهنوا به فانه شجرة مبارکة

لا شرقیة و لا غربیة قال ابن عباس معناه انها لیست شرقیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس عند الغروب و لا غربیة وحدها حتی لا تصیبها الشمس بالغداة عند الطلوع بل هی ضاحیة للشمس طول النهار تصیبها الشمس عند طلوعها و غروبها لیس یسترها فی وقت من النهار شی ء فهی شرقیة و غربیة تأخذ حظا من الامرین فیکون زیتها اضوء و زیتونها اجود و هذا کما یقال هذا الرمان لیس بحلو و لا حامض ای لیس بحلو خالص و لا بحامض خالص بل اجتمع فیه الحلاوة و الحموضة و قیل معناه لیست من المشرق و لا من المغرب بل فی الوسط منهما و هو الشام و قال الحسن تأویل لا شرقیة و لا غربیة انها لیست من شجر الدنیا ای هی من شجر الجنة و لو کانت من الدنیا لکانت شرقیة او غربیة قال و انما هو مثل ضربه الله لنوره یکاد زیتها ای دهنها یضی ء من صفایه و لو لم تمسسه نار ای قبل ان تصیبه النار یعنی ضوء زیتها کضوء النار و ان لم تمسسه نار نور علی نور نور النار علی نور الزیت

قومی مفسران گفتند این مثلی است که رب العالمین زد مصطفی را مشکاة ابراهیم خلیل است زجاجه اسماعیل مصباح محمد ص او را مصباح خواند چنان که جای دیگر او را سراج منیر خواند یوقد من شجرة مبارکة این شجره ابراهیم خلیل است او را مبارک خواند که معظم انبیاء از صلب او بیند لا شرقیة و لا غربیة ابراهیم نه شرقی بود نه غربی یعنی نه ترسا بود که قبله ایشان جانب شرقی است و نه جهود که قبله ایشان جانب غربی است همانست که آنجا گفت ما کان إبراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما یکاد زیتها یضی ء یعنی یکاد محاسن محمد تظهر للناس قبل ان اوحی الیه و قیل یکاد نور محمد و امره یتبین للناس و لو لم یتکلم انه نبی نور علی نور نبی من نسل نبی نور محمد علی نور ابراهیم و عن ابن عمر قال المشکوة جوف محمد و الزجاجة قلبه و المصباح النور الذی جعله الله فیه لا شرقیة و لا غربیة لا یهودی و لا نصرانی یوقد من شجرة مبارکة هو ابراهیم و نور قلب محمد و عن الضحاک قال شبه عبد المطلب بالمشکوة و عبد الله بالزجاجة و النبی بالمصباح کان فی صلبهما فلما خرج من صلبهما بقی صلبهما مظلما کما تبقی الکوة مظلمة حین تخرج منها القندیل و ورث النبوة من ابراهیم کما قال یوقد من شجرة مبارکة ابی کعب گفت مثلی است که رب العالمین زد بنده مومن را مشکاة مثل نفس مؤمن است زجاجة مثل دل بنده مؤمن است آن را تشبیه بزجاجه کرد از بهر آنکه زجاجه صافی و روشن بود عیبهای خویش پنهان نکند همچنین دل بنده مؤمن عیبهای نفس پنهان نکند منافع و مضار خویش در آن بنماید

قال النبی ص ان لله فی الارض أوانی و هی القلوب فاحب اوانیه الیه اصفاها و اصلبها و ارقها فاصفاها من العیوب و اصلبها فی الدین و ارقها علی الاخوان

بیمار که در طلب دارو بود راه وی آنست که دلیل خویش در قاروره بطبیب بردارد تا طبیب در آن نگرد و او را مداواة کند رب العزه دل مؤمن را مثل بزجاجه زد از روی اشارت میگوید بنده گنه کار را بیمار معصیت را راه آنست که آب حسرت در قاروره دل بخداوند حکیم مهربان بردارد تا بفضل و کرم خویش در آن نگرد و او را برحمت و مغفرت خویش مداواة کند المصباح فی زجاجة مصباح چراغ ایمان و نور معرفت است در سویداء دل مؤمن و آن را بچراغ تشبیه کرد که هر خانه در آن چراغ بود ظاهر و باطن آن روشن بود و دزد شبرو گرد آن نگردد از روی اشارت میگوید تا چراغ ایمان در دل مؤمن است باطن وی بمعرفت و ظاهر وی بخدمت آراسته و روشن است راه شیطان دزد بوی فرو بسته و از وساوس وی باز رسته یوقد من شجرة مبارکة و هی اخلاص لله وحده فمثله مثل الشجرة التف بها الشجر فهی خضراء ناعمة لا تصیبها الشمس لا اذا طلعت و لا اذا غربت فکذلک المؤمن قد اجیر من ان یصیبه شی ء من الفتن فهو بین اربع خلال ان اعطی شکر و ان ابتلی صبر و ان حکم عدل و ان قال صدق

یکاد زیتها یضی ء ای یکاد قلب المؤمن یعرف الحق قبل ان یبین له لموافقته ایاه نور علی نور قال ابی فهو یتقلب فی خمسة انوار قوله نور و عمله نور و مدخله نور و مخرجه نور و مصیره الی النور یوم القیامة و قال الحسن و ابن زید هذا مثل للقرآن فالمصباح هو القرآن فکما یستضاء بالمصباح یهتدی بالقرآن و الزجاجة قلب المؤمن و المشکوة فمه و لسانه و الشجرة المبارکة شجرة الوحی یکاد زیتها یعنی تکاد حجج القرآن تتضح فان لم یقرأ نور علی نور یعنی القرآن نور من الله عز و جل لخلقه مع ما اقام لهم من الدلایل و الاعلام قبل نزول القرآن فازدادوا بذلک نورا و قیل یکاد قلب المؤمن یعمل بالهدی قبل ان یأتیه العلم فاذا جاءه العلم ازداد هدی علی هدی و نورا علی نور قوله یهدی الله لنوره من یشاء قال ابن عباس یعنی لدینه الاسلام و هو نور البصیرة و قیل یهدی الی الایمان و الی محمد و القرآن من یشاء یقال هداه الله لدینه و هداه الی دینه قال الله عز و جل و هداه إلی صراط مستقیم ان هداکم للایمان و یهدیک صراطا مستقیما و یضرب الله الأمثال للناس تقریبا الی الافهام و تسهیلا لسبیل الادراک و الله بکل شی ء علیم

فی بیوت ای ذلک المصباح فی بیوت و قیل یوقد فی بیوت و البیوت هی المساجد قال ابن عباس المساجد بیوت الله فی الارض و هی تضی لاهل السماء کما تضی النجوم لاهل الارض و خص المصابیح للمساجد لانها اکرم ما تکون و احسن اذا کانت فیها قال ابن بریدة هی اربعة مساجد لم یبنها الا الانبیاء الکعبة بناها ابراهیم و اسماعیل فجعلاها قبلة و مسجد بیت المقدس بناه داود و سلیمان و مسجد المدینة بناه رسول الله ص و مسجد قبا أسس علی التقوی بناه رسول الله ص أذن الله اذن اینجا بمعنی امر است یعنی امر الله و رضی چنان که گفت لتخرج الناس من الظلمات إلی النور بإذن ربهم ای بامر ربهم و در قرآن اذن است بمعنی ارادت کقوله و ما هم بضارین به من أحد إلا بإذن الله یعنی بارادته و مشیته و بمعنی قضا و قدر کقوله و ما أصابکم یوم التقی الجمعان فبإذن الله ای فبقضایه و قدره و بمعنی هدایت کقوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله ای بهدایته و بمعنی توفیق کقوله و منهم سابق بالخیرات بإذن الله ای بتوفیقه و بمعنی اتمام اجل کقوله ما کان لنفس أن تموت إلا بإذن الله و بمعنی تکوین کقوله کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله و بمعنی اباحت کقوله فانکحوهن بإذن أهلهن قوله أذن الله أن ترفع این رفع اقدارست نه رفع ابنیه از بهر آنکه در شرع دیوار مسجد بلند کردن و بالا دادن مکروه است و فی الخبر امرنا ان نبنی المساجد جما و رفع اقدار آنست که بزرگ دارند و سخن بیهوده در آن نگویند و جز از نام خدا در آن نبرند چنان که گفت و یذکر فیها اسمه قال ابن عباس یتلی فیه کتابه و یصان عن غیر ذکر الله قال النبی صلی الله علیه و سلم من سمعتموه ینشد ضالة فی المسجد فقولوا لا رد الله علیک

و فی روایة فقولوا لا وجدت و طرح رجل نعلیه فی المسجد لیلبسهما فصاح به عمر بن الخطاب و قال أ تدری أین انت و قیل ترفع فیها الحوایج الی الله سبحانه و قیل ترفع فیها الاصوات بذکر الله و تلاوة القرآن یسبح له فیها قرأ ابن عامر و ابو بکر یسبح بفتح الیاء علی ما لم یسم فاعله و الوقف علی هذه القراءة و عند قوله و الآصال و قرأ الآخرون یسبح بکسر الیاء جعلوا لتسبیح فعلا للرجال یسبح ای یصلی له بالغدو و الآصال ای بالغداة و العشی قال اهل التفسیر اراد به الصلوات المفروضات فالتی تؤدی بالغداة صلاة الفجر و التی تؤدی بالاصال صلاة الظهر و العشایین لان اسم الاصیل بجمعها و قیل اراد به صلاة الصبح و العصر و الیه

اشار النبی ص من صلی البردین دخل الجنة و عن ابن عباس قال التسبیح بالغدو و صلاة الضحی قال النبی ص من مشی الی صلاة مکتوبة و هو متطهر فاجره کاجر الحاج المحرم و من مشی الی تسبیح الضحی لا ینصبه الا هو فاجره کاجر المعتمر و صلاة علی اثر صلاة لا لغو بینهما کتاب فی علیین و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ما من احب یغدو و یروح الی المسجد و یؤثره علی ما سواه الا و له عند الله عز و جل نزل یعد له فی الجنة کلما غدا و راح کما ان احدکم لو زاره من یحب زیارته لاجتهد فی کرامته ثم قال رجال

خص الرجال بالذکر فی هذه البیوت لانه لیس علی النساء جمعة و لا جماعة فی المساجد و خص التجارة بالذکر لانها اعظم ما یشتغل بها الانسان عن الصلوات و الطاعات و اراد بالتجارة الشری فیکون المعنی لا یشغلهم شری و لا بیع عن ذکر الله ای رفضوا الدنیا و اشتغلوا بذکر الله و قیل یبیعون و یشترون و اذا حضرت الصلاة قاموا الیها متثاقلین روی سالم عن ابن عمر انه کان فی السوق فاقیمت الصلاة فقام الناس و اغلقوا حوانیتهم فدخلوا المسجد فقال ابن عمر فیهم نزلت رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله

و إقام الصلاة ای و عن اقامة الصلاة فحذف الهاء الزایدة لان الاضافة تنوب عنه و اراد اداها فی وقتها لان من أخر الصلاة عن وقتها لا یکون من مقیمی الصلاة و اعاد ذکره اقامة الصلاة مع ان المراد من ذکر الله الصلاة الخمس لانه اراد باقام الصلاة حفظ المواقیت و إیتاء الزکاة یعنی و عن ایتاء الزکاة المفروضة اذا حضر وقت ادایها لم یحبسوها و قیل ایتاء الزکاة اخلاص الطاعة لله قال مقاتل بن حیان هم اهل الصفة

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ان للمساجد اوتادا الملایکة جلساؤهم یتفقدونهم و ان مرضوا عادوهم و ان کانوا فی حاجة اعانوهم ...

... یحسبه الظمآن ماء الظماء العطش و خص الظمآن بالذکر لشدة حاجته الی الماء و اذا انتهی الی ذلک المواضع فلم یجد الماء کانت الدهشة و الحیرة اکثر حتی إذا جاءه ای جاء السراب لم یجده کما ظنه و قیل لم یجده شییا ینفعه و وجد الله عنده ای عند عمله و محاسبا ایاه فوفاه حسابه ای حاسبه و اعطاه جزاء اعماله وافیا غیر مبخوس و لا منقوص و قیل وجد الله بالمرصاد فوفاه حسابه الحساب هاهنا الجزاء و هذا من قول الموبخ سأفرغن الی محاسبتک و الله سریع الحساب اذا حاسب فحسابه سریع روی ان علیا عنه سیل کیف یحاسبهم فی حالة واحدة فقال کما یرزقهم فی حالة واحدة

این آیت در شأن شیبة بن ربیعه فرو آمد مردی بود که در جاهلیت بسان راهبان ترهب کردی در صومعه تنها نشستی و صوف پوشیدی در کفر راه دین طلب میکرد پس چون اسلام به پیغامبر آمد وی کافر شد رب العالمین او را مثل زد به تشنه ای که سراب بیند بگرمگاه بامید آب بشتابد بآن سراب چون آنجا رسد آب نیابد و از آن ظن که می برد و آنچه می بیوسید هیچ چیز نه بیند نومید و پر حسرت باز گردد اعمال کافر همچنین است می پندارد که از آن نفغی و فایده ای خواهد دید در قیامت چون بآن رسد هباء منثورا بیند بی نفع و بی حاصل و آن ظن که می برد باطل و امید بی حاصل قال اهل اللغة الحساب علی ثلاثة معان احدها المجازاة بمعنی ان یأخذ الرجل حقه و یعطی غیره حقه و الثانی الکفایة من قولهم حسبی ای کفانی و منه قوله عطاء حسابا ای کافیا و الثالث القلیل کما یقال للبخیل هو یعطی بحساب

أو کظلمات هذا مثل آخر ضربه الله لاعمال الکفار یقول تعالی مثل اعمالهم فی فسادها و جهالتهم فیها کظلمات فی بحر لجی و هو العمیق الکثیر الماء و لجة البحر المکان الذی یکثر فیه ماؤه و یستدیر قال ابن عیسی هو البحر الواسع الذی لا یری ساحله یغشاه موج و هو ما ارتفع من الماء من فوقه موج متراکم بعضه علی بعض من فوق الموج سحاب قیل الموج الثانی الریح و قیل تقدیره موج من بعده موج ای موج یتبع بعضه بعضا من فوقه سحاب ای من فوق الموج الثانی سحاب قد غطی النجوم التی یهتدی بها قرأ ابن کثیر بروایة قنبل عنه سحاب بالرفع و التنوین کظلمات بالجر علی البدل من فوقه او کظلمات و روی البزی عن ابن کثیر سحاب ظلمات باضافة السحاب الی الظلمات کما تقول سحاب رحمه و سحاب عذاب و قرأ الآخرون سحاب ظلمات کلیهما بالرفع و التنوین فیکون تمام الکلام عند قوله سحاب ثم ابتدأ ظلمات بعضها فوق بعض ای هذه ظلمات بعضها فوق بعض ظلمة السحاب و ظلمة الموج و ظلمة البحر ظلمات مثل اعمال کفار است بحر لجی دل کافر است موج من فوقه موج شک است و حیرت که فرا دل کافر نشسته و حق از وی بپوشیده سحاب مهرست بر دل وی نهاده ابن عباس گفت که این همانست که رب العزه گفت در صفت کافر ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی أبصارهم غشاوة فهذه الظلمات الثلاث کظلمات البحر و قال ابی بن کعب فی هذه الآیة الکافر بتقلب فی خمس من الظلم کلامه ظلمة و عمله ظلمة و مدخله ظلمة و مخرجه ظلمة و مصیره الی ظلمات النار یوم القیامة و قیل تقدیر الآیة او کصاحب ظلمات فی بحر لجی دلیله حتی إذا أخرج یده ای صاحب الظلمات اذا اخرج یده و هی اقرب الاشیاء الیه لم یکد یراها قال الفراء یکد صلة ای لم یرها و العرب تضع لم یکد موضع الایاس انه لم یرها و تضعه موضع الخطر انه قارب ان لا یراها و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور قال ابن عباس من لم یجعل الله له دینا و ایمانا فلا دین له و قیل من لم یهده الله فلا ایمان له و لا یهدیه احد

أ لم تر ای الم تعلم أن الله یسبح له من فی السماوات و الأرض و الطیر صافات باسطات اجنحتهن فی الهواء خص الطیر بالذکر من جملة الحیوان لانها یکون بین السماء و الارض فتکون خارجة عن حکم من فی السماوات و الارض کل قد علم صلاته و تسبیحه قال مجاهد الصلاة لبنی آدم و التسبیح لسایر الخلق للناس و لغیر الناس و قیل ان ضرب الاجنحة صلاة الطیر و صوته تسبیحه و قیل صلوته علی رسوله و تسبیحه لربه و فی معنی الآیة ثلاثة اوجه احدها کل مسبح و مصل قد علم الله صلوته و تسبیحه و الثانی کل مسبح و مصل منهم قد علم صلاة نفسه و تسبیحه الذی کلفه و الثالث قد علم کل منهم صلاة الله و تسبیحه و الاول اظهر لقوله و الله علیم بما یفعلون

و لله ملک السماوات و الأرض ای خالقهما و مکونهما و من ملک فی الدنیا امرا فتملیکه ایاه و إلی الله المصیر مرجع کل مملک و مخلوق

میبدی
 
۲۹۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الله نور السماوات و الأرض الله نور و النور فی الحقیقة ما ینور غیره نور حقیقت آن باشد که غیری را روشن کند هر چه غیری را روشن نکند آن را نور نگویند آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست نه بآن معنی که بنفس خود روشنند لکن بآن معنی که منور غیرند آیینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند چون حقیقت این معلوم گشت بدان که الله نور السماوات و الأرض الله است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح جمیع الانوار منه و همه نورها ازوست و قوام همه بدوست بعضی ظاهر و بعضی باطن ظاهر را گفت و جعلنا سراجا وهاجا باطن را گفت أ فمن شرح الله صدره للإسلام فهو علی نور من ربه نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است نور ظاهر نور شمس و قمرست و نور باطن نور توحید و معرفت نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزی آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدر و مکور گردد لقوله تعالی إذا الشمس کورت اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهای مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد طلوعی است آن را بی غروب کشوفی بی کسوف اشراقی از مقام اشتیاق وا نشد

ان شمس النهار تغرب باللیل

و شمس القلوب لیست تغیب

و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است اول نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین روشنایی اسلام در نور اخلاص است و روشنایی ایمان در نور صدق و روشنایی احسان در نور یقین اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر نور فراست است و با فراست نور مکاشفت باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیت بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهی در پیوندد نورها دست در هم دهد نور عظمت و جلال نور لطف و جمال نور هیبت نور غیرت نور قربت نور الوهیت نور هویت اینست که رب العالمین گفت نور علی نور کار بجایی رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد و این انوار بر کمال و قربت ذی الجلال در کل عالم جز مصطفی عربی را نیست هر کسی را ازین بعضی است و او را کل است زیرا که او کل کمالست و جمله جمال و قبله افضال روی ابو سعید الخدری قال کنت فی عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و ان بعضهم یستر بعضا من العری و قاری یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فجاء النبی صلی الله علیه و سلم حتی قام علینا فلما رآه القاری سکت فسلم فقال ما کنتم تصنعون قلنا یا رسول الله قاری یقرأ علینا و نحن نستمع الی قراءته فقال رسول الله الحمد لله الذی جعل فی امتی من امرت ان اصبر نفسی معهم ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول الله احد قال و کانوا ضعفاء المهاجرین فقال النبی ص ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مایة عام

مثل این نور همانست که مصطفی گفته خلق الله الخلق فی ظلمة ثم رش علیهم من نوره

عالمیان مشتی خاک بودند در ظلمت خود بمانده در تاریکی نهاد متحیر شده در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده همی از آسمان ازلیت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت گفتند خاکی است همه تاریکی و ظلمت نهادی می باید همه صفا و صفوت لطیفه ای پیوند آن نهاد گشت عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره

گفتند یا رسول الله این نور را چه نشانهاست گفت اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایی نماند چون سینه گشاده شود بنور الهی همت عالی گردد غمگین آسوده شود دشمن دوست گردد پراکندگی بجمع بدل شود بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید بزبان فقر گوید الهی کار تو در گرفتی بنیکویی بی ما چراغ خود افروختی بمهربانی بی ما خلعت نور از غیب تو فرستادی به بنده نوازی بی ما چون رهی را بلطف خود باین روز آوردی چه بود که بلطف خود بسر بری بی ما

معروف است و منقول در آثار که یکی از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیری گرفتند مدتی در آنجا بماند رومیان را دید روزی که در آن صحرای گرد آمده بودند سبب آن پرسید گفتند اینجا اسقفی است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد امروز میعاد بیرون آمدن اوست آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد و گویند که سی هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمی گفت و خلق تشنه سخن گفتن وی آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبی از اهل اسلام در میان شماست گفتند ما نمیدانیم و کس را نمی شناسیم اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمد تا برخیزد آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم اسقف گفت اگر شما او را نمی شناسید و او خود را نمی شناسد من او را شناسم ان شاء الله پس تأمل میکرد و در رویهای مردم تیز می نگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت هذا هو ادن منی اینست آن کس که من او را می جویم برخیز ای جوانمرد و نزدیک من آی تا با تو سخن گویم مرا گفت تو مسلمانی گفتم آری مسلمانم گفت از علماء ایشانی یا از جهال گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نه ام گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکی آنکه با من بگویی که مرا بچه شناختی و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که عرفتک بنور ایمانک ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روی تو اشراق میزد آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختی است که در هر قصری و غرفه ای از آن درخت شاخی است آن را در دنیا مثال چیست گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکی و در هر سرایی و حجره ای از شعاع وی شاخی است اسقف گفت صدقت دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست گفتم الجنین فی بطن امه یتعذی و لا یتغوط

اسقف گفت صدقت سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمه ای و ذره ای و حبه ای صدقات در میزان چون کوهی عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست

گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو می شود طللی که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بداری دراز بود و بسیار نماید اسقف گفت صدقت پس مسلمان از وی پرسید ما عدد ابواب الجنان فقال ثمانیة قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة قال ما الذی هو مکتوب علی ابواب الجنة مسلمان گفت چون از وی این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت المکتوب علی باب الجنة لا اله الا الله محمد رسول الله رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند اسقف روی بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ داری گفت دارم و این آیت بر خواند و الله یدعوا إلی دار السلام اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت ای مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید آن گه جمعی بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را می کشتند و اسقف را نیز بکشتند آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکی بیش نه و یکی کم نه مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتی جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت ای جوانمرد اگر مددی از نور غیب بنام تو فرستد غازی از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند مثل نوره جماعتی مفسران گفتند این ها اشارت است بمصطفی صلوات الله علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود و او خود در ذات خود نور علی نور بود مهتری که در روی او نور رحمت در چشم او نور عبرت در زبان او نور حکمت در میان کتف وی نور نبوت در کف او نور سخاوت در قدم او نور خدمت در موی او نور جمال در خوی او نور تواضع در صدر او نور رضا در سر او نور صفا در ذات او نور طاعت در طاعت او نور توحید در توحید او نور تحقیق در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم در تعظیم او نور تسلیم شعر

ان الرسول لسیف یستضاء به

مهند من سیوف الله مسلول

قال الحسین بن منصور فی الرأس نور الوحی و بین العینین نور المناجاة و فی السمع نور الیقین و فی اللسان نور البیان و فی الصدر نور الایمان و فی الطبایع نور التسبیح فاذا التهب شی ء من هذه الانوار غلب علی النور الآخر فادخله فی سلطانه فاذا سکن عاد سلطان ذلک النور اوفر و اتم مما کان فاذا التهب جمیعا صار نورا علی نور یهدی الله لنوره من یشاء یهدی من یشاء بنوره الی قدرته و بقدرته الی غیبه و بغیبه الی قدمه و بقدمه الی ازله و ابده و بازله و ابده الی وحدانیته

فی بیوت أذن الله أن ترفع یک قول آنست که ترفع فیها الحوایج الی الله این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش بالله بردارند و حاجتها عرضه کنند نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جل جلاله بخودی خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافی گفت امیر المؤمنین علی ع را بخواب دیدم گفتم مرا پندی ده گفت ما احسن عطف الاغنیاء علی الفقراء طلبا لثواب الله و احسن من ذلک تیه الفقراء علی الاغنیاء ثقة بالله چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جل جلاله یسبح له فیها یعنی فی المساجد فان المساجد بیوت العبادة کما ان القلوب بیوت الارادة ثم العابد یصل بعبادته الی ثواب الله القاصد یصل بارادته الی الله و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبة و الاسرار مجال التجلی

رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله فان امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنه کالمتعذر الا علی الاکابر الذین تجری علیهم الامور و هم عنها مأخوذون ...

میبدی
 
۲۹۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۵ - النوبة الاولى

 

... یقلب الله اللیل و النهار الله شبانروز میبرد و میآرد إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار ۴۴ در آنچه می نماید و میکند دیدور کردنی است خردمندان را

و الله خلق کل دابة من ماء الله بیافرید هر جنبنده ای از آب فمنهم من یمشی علی بطنه هست از آن که بر شکم خویش میرود و منهم من یمشی علی رجلین و هست از آن که بر دو پای میرود و منهم من یمشی علی أربع و هست از آن که بر چهار پای میرود یخلق الله ما یشاء می آفریند الله هر چه خواهد چنان که خواهد إن الله علی کل شی ء قدیر ۴۵ که الله تواناست بر همه چیز

لقد أنزلنا آیات مبینات فرو فرستادیم سخنان و پیغامهای روشن کرده و پیدا و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم ۴۶ و الله راه می نماید او را که خواهد براه راست درست ...

... و أقیموا الصلاة و آتوا الزکاة بپای دارید نماز و بدهید زکاة مال و أطیعوا الرسول و فرمان برید رسول را لعلکم ترحمون ۵۶ تا مگر ببخشایند بر شما

لا تحسبن الذین کفروا معجزین فی الأرض و نپندارید که ناگرویدگان که در زمینند با من بر آیند یا توانند که با من کاوند و مرا کم آرند یا در زمین توانند که از دست بشوند و مأواهم النار و جایگاه ایشان آتش و لبیس المصیر ۵۷ و براستی که بد جایگاه است

یا أیها الذین آمنوا ای ایشان که بگرویدند لیستأذنکم الذین ملکت أیمانکم فرمود تا دستوری خواهند از شما بردگان شما و الذین لم یبلغوا الحلم منکم و ایشان که بجای مردی نرسیده اند از شما ثلاث مرات سه هنگام من قبل صلاة الفجر پیش از تمام بام و حین تضعون ثیابکم من الظهیرة و آن گه که جامه خویش از تن بیرون کنید نیم روز من بعد صلاة العشاء و از پس نماز خفتن ثلاث عورات لکم که آن سه هنگام عورتند شما را لیس علیکم و لا علیهم جناح بعدهن نیست بر شما تنگی و نه بر ایشان پس آن سه ساعت طوافون علیکم بعضکم علی بعض بیرون از آن سه هنگام بستاخ با هم می زییید و بی بار بر هم میگردید کذلک یبین الله لکم الآیات همچنین پیدا میکند الله شما را سخنان خویش و الله علیم حکیم ۵۸ و الله داناییست راست دان راستکار

و إذا بلغ الأطفال منکم الحلم و آن گه که کودکان شما بمردی رسند فلیستأذنوا فرمودم که دستوری خواهند در آمد را بر شما کما استأذن الذین من قبلهم چنان که ایشان که کودک بودند پیش از این دستوری خواستند آن گه که مرد شدند کذلک یبین الله لکم آیاته و الله علیم حکیم ۵۹

و القواعد من النساء و بازماندگان و نشستگان از حیض و حبل اللاتی لا یرجون نکاحا ایشان که کدبانویی و شویداری نمی بیوسند فلیس علیهن جناح نیست بر ایشان تنگی أن یضعن ثیابهن که چادرها بنهند غیر متبرجات بزینة آن گه که آرایش خود پیدا نکند و أن یستعففن خیر لهن و اگر با چادر روند هم بهشت ایشان را و الله سمیع علیم ۶۰ و الله شنواییست دانا

لیس علی الأعمی حرج نیست بر نابینا تنگی و لا علی الأعرج حرج و لا علی المریض حرج و نه بر لنگ و نه بر بیمار تنگی از همخورد بودن با مردمان و لا علی أنفسکم أن تأکلوا من بیوتکم و نیست تنگی بر شما که چیزی خورید از خانه عیال و فرزندان خویش أو بیوت آبایکم یا خانه های پدران خویش أو بیوت أعمامکم یا خانه های مادران خویش أو بیوت أخواتکم یا خانه های برادران خویش أو بیوت أخواتکم یا خانه های خواهران خویش أو بیوت أعمامکم یا خانه های برادران پدران خویش أو بیوت عماتکم یا خانه های خواهران پدران خویش أو بیوت أخوالکم یا خانه های برادران مادران خویش أو بیوت خالاتکم یا خانه های خواهران مادران خویش أو ما ملکتم مفاتحه یا خانه های بردگان خویش أو صدیقکم با چیزی خورید از خانه دوست خویش لیس علیکم جناح نیست بر شما تنگی أن تأکلوا جمیعا أو أشتاتا که با هم نان خورید یا پراکنده فإذا دخلتم بیوتا زمانی که در خانه ها شوید فسلموا علی أنفسکم سلام کنید بر کسان خویش تحیة من عند الله این سلام نواختی است از نزدیک خدای مبارکة طیبة برکت کرده در آن سخن پاک نیکو خوش کذلک یبین الله لکم الآیات چنین پیدا میکند الله شما را سخنان خویش لعلکم تعقلون ۶۱ تا مگر شما دریابید ...

میبدی
 
۲۹۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

تبارک با برکت است الذی نزل الفرقان آن که فرو فرستاد این نامه جدا کننده علی عبده بر بنده خویش لیکون للعالمین نذیرا ۱ تا جهانیان را آگاه کننده ای بود بیم نمای

الذی له ملک السماوات و الأرض آن خداوندی که او راست پادشاهی آسمان و زمین و لم یتخذ ولدا و هیچ فرزندی نگرفت و لم یکن له شریک فی الملک و او را هرگز در پادشاهی انباز نبود و خلق کل شی ء و بیافرید هر چیز را فقدره تقدیرا ۲ آن را اندازه ای نهاد و هنگام ...

... إذا رأتهم من مکان بعید که آن گه که ایشان را بیند از جایی دور سمعوا لها تغیظا و زفیرا ۱۲ آواز آن شنوند و بانگ و زفیر

و إذا ألقوا منها مکانا ضیقا و چون ایشان را در دوزخ افکنند در آن جایگاه تنک مقرنین گردن بسته دعوا هنالک ثبورا ۱۳ بر خویشتن از آن جای بزارند

لا تدعوا الیوم ثبورا واحدا امروز بر خویشتن هلاک نه یک بار خوانید و ادعوا ثبورا کثیرا ۱۴ که هلاک فراوان خوانید ...

... لهم فیها ما یشاؤن خالدین ایشانراست در آن هر چه میخواهند جاویدان کان علی ربک وعدا مسؤلا ۱۶ این وعده ایست از الله درخواستنی است و بازخواستنی

و یوم یحشرهم و ما یعبدون من دون الله روز رستخیز بینگیزیم ایشان را و آنچه می پرستند فرود از الله از مردمان و فریشتگان فیقول أ أنتم أضللتم عبادی هؤلاء گوید آن شما بودید که بی راه کردید بندگان من أم هم ضلوا السبیل ۱۷ یا ایشان خود از راه بیفتادند قالوا سبحانک گویند پاکی و بی عیبی ترا ما کان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء سزا نبود ما را که ما را بخدایی گرفتند فرود از تو و لکن متعتهم و آباءهم لکن برخوردار کردی ایشان را و پدران ایشان را حتی نسوا الذکر تا یاد فراموش کردند و کانوا قوما بورا ۱۸ و قومی بودند نیست شده

فقد کذبوکم بما تقولون پس دروغ زن کردند شما را در آنچه شما می گفتید فما تستطیعون صرفا نتوانند که از خویشتن باز گردانند ...

میبدی
 
۲۹۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

این سوره الفرقان مکی است مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد بقول ابن عباس و قتاده و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر تا آخر سه آیت و این سوره سه هزار و هفتصد و سی و سه حرف است و هشتصد و نود و دو کلمه و هفتاد و هفت آیت و درین سوره دو آیت منسوخ است بآیت سیف بقول بعضی از مفسران یکی و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما دیگر آنست و إذا مروا باللغو مروا کراما و در فضیلت این سوره ابی کعب روایت کند از مصطفی ص قال من قرأ سورة الفرقان بعث یوم القیمة و هو مومن ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور و دخل الجنة بغیر حساب

قوله تبارک ای تعالی و ارتفع و تکبر قال الحسن هو الذی تجی ء البرکة من قبله و البرکة هی الکثرة فی کل خیر و قیل معناه دام و ثبت من لم یزل و لا یزال و البروک الثبوت و منه البرکة لدوام الماء فیها و بقایه معنی آنست که بزرگ است و بزرگوار همیشه بود و هست و خواهد بود لم یزل و لا یزال تبارک لفظی است که جز الله را نگویند و جز بلفظ ماضی استعمال نکنند اذ لم یرد التوقیف

الذی نزل الفرقان علی عبده الفرقان هاهنا القرآن الفارق بین الحق و الباطل و الحلال و الحرام و الهدی و الضلال و الخطاء و الثواب و هذا الاسم لا یختص بالقرآن فیجوز اطلاقه علی جمیع کتب الله و قد سمی الله التوریة فرقانا فی قوله و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان و کل شی ء فرق بین شییین فهو فرقان مصدر جعل اسما و یوم الفرقان هو یوم بدر فرق السیف فیه بین الحق و الباطل و قوله یجعل لکم فرقانا معناه یبین لکم سبیلا و ینصرکم نصرا و یؤتکم فتحا یفرق بین الحق و الباطل

مفسران گفتند عبد اینجا مصطفی ص است و فرقان قرآن و عالمین جن و انس که مصطفی ص بایشان مبعوث است لیکون ضمیر عبد است میگوید بزرگوار است و با برکت و با عظمت آن خداوندی که قرآن فرو فرستاد بر بنده خویش محمد ص جن و انس را آگاه کند از بعثت و نشور و عاقبت کار دنیا و قیل النذیر و المنذر المخبر بوقوع مکروه و گفته اند لیکون ضمیر الله است ای لیکون الذی نزل الفرقان علی عبده و هو الله سبحانه للخلایق کلها منذرا و در وصف الله منذر رواست که خود میگوید جل جلاله إنا کنا منذرین جای دیگر گفتنا أنذرناکم عذابا قریبا و باین تأویل بلفظ عبد جنس بندگان خواهد یعنی جمله رسولهای وی و بفرقان جمله کتابهای او خواهد

الذی له ملک السماوات و الأرض لانه الذی اوجدهما و خلقهما و اخرج منافعهما و لم یتخذ ولدا کما زعم النصاری و لم یکن له شریک فی الملک کما قال المشرکون و الثنویة و قیل معنی لم یتخذ ولدا لم ینزل احدا منزلة الولد لان ما لا یجوز علی الله علی الحقیقة لا یجوز علیه علی التشبیه و خلق کل شی ء ای کل شی ء یجوز وصفه بالخلق و قیل اللفظ عام و المعنی لیس بعام کقوله و أوتیت من کل شی ء فقدره تقدیرا علی مقتضی الحکمة و تناسب بعضه الی بعض علی اعتدال ...

... و اتخذوا من دونه الواو ضمیر الکفار و هم مندرجون فی قوله للعالمین آلهة لا یخلقون شییا و هم یخلقون لانها موات و جمادات منحوتة مصنوعة و لا یملکون لأنفسهم ضرا و لا نفعا ای دفع ضر و لا جر منفعة و لا یملکون موتا اماتة و لا حیاة ای احیاء و لا نشورا احیاء بعد الموت و المعنی کیف ترکوا عبادة الله الذی یملک هذه الاشیاء و اشتغلوا بعبادة من لا یملک شییا منها

و قال الذین کفروا یعنی النضر بن الحارث إن هذا إلا إفک افتراه ای ما هذا القرآن الا کذب اختلقه محمد ص و أعانه علیه قوم آخرون یعنی الیهود ای هم یلقون اخبار الامم الیه و هو یکسوها عبارته و قیل هم جبر و یسار و عداس عبید کانوا بمکة من اهل الکتاب فزعم المشرکون ان محمدا ص یاخذ منهم قال الله تعالی فقد جاؤ یعنی قایلی هذه المقالة ظلما و زورا ای بظلم و زور فلما حذف الباء انتصب و قیل فقد جاءوا بهذا القول ظلما و زورا ای ظلموا فیما قالوا و زوروا فالتزویر الکذب فی الشهادة و الحدیث و قیل المزور من الکتاب ما زید فیه و نقص

و قالوا أساطیر الأولین یعنی النضر بن الحارث کان یقول ان هذا القرآن لیس من الله و انما هو مما سطره الاولون مثل حدیث رستم و اسفندیار اکتتبها یعنی انتسخها محمد ص من جبر و یسار و عداس و معنی اکتتب استکتب ای طلب ان یکتب له لانه کان ص لا یکتب و روی عن الشعبی قال ما مات النبی ص حتی کتب و لا تخطه بیمینک اراد به قبل الوحی و الصحیح انه لم یکن یکتب قبل الوحی و لا بعد الوحی

و قیل اکتتبها یعنی جمعها من قولهم کتبت الشی ء ای جمعته فهی تملی علیه ای تقرء علیه بکرة و أصیلا یعنون انه یختلف الی من یعلمه بالغداة و العشی قال الله عز و جل ردا علیهم ...

... أو یلقی إلیه کنز من السماء ینفقه فلا یحتاج الی التصرف فی طلب المعاش

قال الحسن و الله ما زواها عن نبیه الا اختیارا و لا بسطها لغیره الا اغترارا أو تکون له جنة ای بستان یأکل منها قرأ حمزه و الکسایی ناکل بالنون ای ناکل نحن منها لتکون له علینا فضیلة بان ناکل من جنة

و قیل تظهر له جنة فی مکة مثمرة نأکل من ثمرها فنکون یاکلنا منها ابعد من الریب و قرأ الباقون یاکل منها بالیاء و الوجه ان الضمیر فیه یعود الی النبی ص ای یاکل منها فهو یختص باکله منها فیکون له تمیز فی المأکل و قال الظالمون یعنی کفار قریش و قیل عبد الله بن زبعری إن تتبعون ای ما تطیعون إلا رجلا مسحورا سحر فجن و قیل مسحورا مخدوعا مصروفا عن الحق و قیل المسحور هاهنا هو المسحر و المسحر هو المعلل بالطعام و الشراب و قیل مسحورا یعنی بشرا له سحر ای ریة یعنی بشرا مثلکم

قوله انظر کیف ضربوا لک الأمثال ای وصفوک بغیر وصفک فضلوا الهدی فلا یستطیعون سبیلا الی الرشاد و قیل فضلوا ای اخطاؤا فی التشبیه حیث ناقضوا فمرة یقولون هو بلیغ فصیح یتقول القرآن من نفسه و یفتریه و مرة یقولون مجنون و مرة ساحر و مرة مسحور فلا یستطیعون سبیلا ای لا حجة و برهان علی ما یقولون

فاخبر الله سبحانه انهم متمسکون بالجهل و الضلال عادلون عن الرشد و الصواب و هم مع ذلک کانوا مکلفین بقبول الحق فثبت ان الاستطاعة التی یحصل بها الضلال غیر الاستطاعة التی یحصل بها الهدی و الایمان

قوله تعالی تبارک الذی إن شاء جعل لک خیرا من ذلک الذی قالوا و افضل من الکنز و البستان الذی ذکروا و قیل خیرا من المشی فی الاسواق و طلب المعاش ثم بین ذلک الخیر فقال جنات تجری من تحتها الأنهار و یجعل لک قصورا

روی انها الف قصر من لؤلؤ علی شط الکوثر و کل بناء مطول من الحجارة عند العرب قصر کاینا ما کان قرأ ابن کثیر و ابن عامر و ابو بکر و یجعل برفع اللام علی الاستیناف و القطع عما قبله و لا یمتنع ان یکون ما یعطف علی جواب الشرط جملة مستانفه لان الجمل التی تکون من الابتداء و الخبر تقع فی جواب الشرط نحو قوله تعالی من یضلل الله فلا هادی له و قوله و إن تخفوها و تؤتوها الفقراء فهو خیر لکم و قرأ الباقون و یجعل بجزم اللام و الوجه انه عطف علی موضع جعل و هو جواب قوله إن شاء و موضع جواب الشرط جزم فجزم المعطوف علیه حملا علی الموضع کانه قال ان یشأ یجعل لک خیرا من ذلک و یجعل لک قصورا و قیل ان شاء هاهنا واجب کقوله فی سورة الفتح لتدخلن المسجد الحرام إن شاء الله و قیل ان شاء بمعنی قد شاء و هو جل جلاله فاعله فتکون الجنات و القصور فی الجنة علی ما وصفناه

ابن عباس گفت چون کافران گفتند ما لهذا الرسول یأکل الطعام الایه رضوان خازن بهشت از آسمان فرو آمد بفرمان الله و با وی سفطی بودی از نور گفت یا محمد ص الله میگوید اینک کلید خزاین دنیا بتو فرستادم با رضوان اگر خواهی اختیار کن و آنچه تراست به نزدیک من و ترا ساخته ام از نعیم بهشت بدان که در آن نقصان نیارم باندازه پر پشه ای مصطفی ص گفت با رضوان مرا بخزاین دنیا و زینت دنیا حاجت نیست الفقر احب الی و ان اکون عبدا شکورا صابرا

فقال رضوان اصبت اصاب الله بک خیثمة بن عبد الرحمن گفت چون کافران از بهر وی کنز و قصر خواستند مصطفی گفت اللهم اعطنیها فی الآخرة بار خدایا این کنزها و قصرها در بهشت خواهم پس این آیت بر وفق سؤال وی فرو آمد و عن ابی امامة عن النبی قال عرض علی ربی لیجعل لی بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما فاذا جعت تضرعت الیک و ذکرتک و اذا شبعت حمدتک و شکرتک

و عن عایشه قالت قال رسول الله ص لو شیت لسارت معی جبال الذهب جاءنی ملک فقال ان ربک یقریک السلام و یقول ان شیت نبیا عبدا و ان نبیا ملکا فنظرت الی جبرییل فاشار الی ان ضع نفسک قلت نبیا عبدا قالت فکان رسول الله ص بعد ذلک لا یأکل متکیا یقول أ أکل کما یأکل العبد و اجلس کما یجلس العبد ...

... و قیل الزفیر صوت یسمع من جوف المتغیظ کصوت الحمار اذا هم بالنهیق

و إذا ألقوا منها ای من النار مکانا ضیقا یعنی من مکان ضیق قال ابن عباس یضیق علیهم کما یضیق الزج فی الرمح و سیل رسول ص عن هذه الایة فقال و الذی نفسی بیده انهم یستکرهون فی النار کما یستکره الوتد فی الحایط

و عن ابن عباس اذا القوا فی باب من ابواب جهنم تضایق علیهم کتضایق الزج فی الرمح فالاسفلون یرفعهم اللهب و الاعلون یخفضهم اللهب فیزدحمون فی تلک الأبواب الضیقة قرأ ابن کثیر ضیقا ساکنة الیاء و الوجه انه مخفف من ضیق بالتثقیل کهین و لین اذا خففا من هین و لین و لهما لغتان و قرأ الباقون ضیقا مشددة الیاء و هو فیعل من الضیق و هو وصف للمکان و هو الاصل الذی خفف منه ضیق مقرنین یعنی مصفدین قد قرنت ایدیهم الی اعناقهم فی الاغلال و قیل مقرنین مع الشیاطین الذین اضلوهم لیکونوا قرناءهم فی العذاب کما کانوا قرناء هم فی الکفر دعوا هنالک ثبورا الثبور المصدر ای یقولون ثبرنا ثبورا و قیل هو دعاؤهم بالندم یا ثبوراه یا ویلتاه و الثبور الهلاک کانهم قالوا یا هلاکاه و فی الحدیث اول من یکسی من اهل النار ابلیس ثوبا من نار یوضع علی حاجبیه فیقدم حزبه و هو یقول و اثبوراه و یجیبونه واثبورهم فتقول لهم الملایکة لا تدعوا الیوم ثبورا واحدا و ادعوا ثبورا کثیرا ای هلاککم اکثر من ان تدعوا مرة واحدة فادعوا ادعیة کثیرة

قل أ ذلک خیر ای الذی ذکرت من صفة النار و اهلها خیر أم جنة الخلد التی وعد المتقون کانت لهم جزاء ثوابا و مصیرا مرجعا

لهم فیها ما یشاؤن من النعیم خالدین کان علی ربک وعدا مسؤلا ای مسیولا انجازه و ذلک ان المؤمنین سألوا ربهم فی الدنیا حین قالوا آتنا ما وعدتنا علی رسلک کان اعطا الله المؤمنین جنة الخلد وعدا وعدهم علی طاعتهم ایاه فی الدنیا و مسیلتهم ایاه

و قیل وعدا مسیولا ای تسیله الملایکة لهم لان الملایکة قالوا ربنا و أدخلهم جنات عدن التی وعدتهم و قیل مسیولا واجبا لان الکریم اذا سیل یری الاجابة واجبة قال ابن عباس وعدهم الجزاء فسألوه الوفاء و کل واجب مسیول و ان لم یسیل

و یوم یحشرهم ای اذکر یوم نحشرهم قرأ ابن کثیر و ابو جعفر و یعقوب و حفص یحشرهم بالیاء و الباقون بالنون و ما یعبدون من دون الله یعنی عزیرا و المسیح و الملایکة و قیل یعنی الاصنام فیقول قرأ ابن عامر فنقول بالنون و الآخرون بالیاء أ أنتم أضللتم عبادی هؤلاء أم هم ضلوا السبیل اخطاؤا الطریق و هذا الاستفهام توبیخ للعابدین کقوله لعیسی ع أ أنت قلت للناس

قالوا سبحانک تنزیها لک عن ان یعبد ملک غیرک و فیه قولان احدهما ان هذا کلام الاصنام ینطقها الله کما ینطق الاعضاء فیقولون ما کان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء مفسران را در معنی این آیت دو قول است یک قول آنست که این خطاب برستخیز با اصنام بود که معبود مشرکان اند رب العزة ایشان را زنده گرداند و در ایشان نطق آفریند بقدرت خویش تا بی آلت کلام سخن گویند هم چنان که در اعضای آدمی نطق آفریند تا بی آلت کلام گویا شوند با ایشان گوید أ أنتم أضللتم عبادی هؤلاء و معنی این سؤال توبیخ عابدان است و مشرکان تا چون معبودان خویش را بینند که از ایشان بیزاری جویند و تبری نمایند و بریشان لعنت کنند حسرت ایشان بیشتر باشد و عذاب ایشان سخت تر چون رب العزة با ایشان این خطاب کند ایشان گویند سبحانک پاکی و بی عیبی ترا ما کان ینبغی لنا أن نتخذ من دونک من أولیاء ای ما کان لنا کلام فکیف امرناهم بطاعتنا و قیل ما کان ینبغی لنا ان نعبد غیرک لانا تحت قبضک فکیف ندعوا غیرنا الی عبادتنا سزا نبود ما را که پرستگاران داشتیمی و ما معبود بودیمی فرود از تو ما جماد بودیم بی زبان و بی سخن بودیم چون توانستیمی کسی را بر طاعت و عبادت خویش داشتن قول دیگر آنست که این خطاب با عزیر و مسیح و فریشتگان رود الله میگوید ایشان را أ أنتم أضللتم عبادی هؤلاء أم هم ضلوا السبیل ایشان گویند سبحانک ما کان ینبغی لنا یعنی للملایکة و عبدة الملایکة و الانبیاء و عبدة الانبیاء و لا لاحد من الخلق ان یتخذ من دون الله ولیا هذا کما یقول لک الرجل شتمنی اخوک فتقول لیس لنا ان نشتمک فیدخل البری علی الجانی معنی آنست که سزا نبود ما را و نه فریشتگان و نه عبده ایشان نه پیغامبران و نه عبده ایشان و نه هیچکس از عالمیان که فرود از الله خداوندی و یاری گیرند و روا باشد که اولیاء اینجا عبده باشند یعنی ما کان ینبغی لنا أن نتخذ عبادا یعبدوننا من دونک او نرضی هذا سزا نبود ما را که پرستگاران گیریم و داریم فرود از تو یا خود را پسندیم که معبود ایشان باشیم و قرأ ابو جعفر ان نتخذ بضم النون و فتح الخاء علی ما لم یسم فاعله فیکون من الثانی صلة یعنی ان نتخذ من دونک اولیاء و العرب تدخل من علی المفعول الاول و لا تدخل علی المفعول الثانی یقال ما اتخذت من احد ولیا و لا یقال ما اتخذت احدا من ولی و لکن متعتهم و آباءهم فی الدنیا بطول العمر و الصحة و النعمة حتی نسوا الذکر ای ترکوا الموعظة و الایمان و القرآن و قیل ابطرتهم نعمتک فنسوا بها ذکرک و التمتع دوام اللذة بالشی ء و کانوا قوما بورا هلکی غلب علیهم الشقاوة و الخذلان یقال رجل بایر و قوم بور و اصله من البوار و هو الکساد و الفساد و منه بوار السلعة و هو کسادها و منه قول النبی ص نعوذ بالله من بوار الایم

و قیل هو اسم مصدر کالزور یستوی فیه الواحد و الاثنان و الجمع و المذکر و المؤنث

فقد کذبوکم هذا خطاب مع المشرکین العابدین الاوثان ای کذبکم المعبودون بما تقولون انهم آلهة و قیل کذبوکم فیما تدعون من قولکم ربنا هؤلاء اضلونا قرأ قنبل عن ابن کثیر بما یقولون فما یستطیعون بالیاء فیهما و الوجه ان الفعل للشرکاء و المعنی کذبکم شرکاؤکم الذین کنتم تعبدونهم بما یقولون ای بقولهم و ما مصدریة و قولهم هو الذی اجابوا به الکفار و هو ما کنتم ایانا تعبدون و قوله فما تستطیعون ای فما یستطیع الشرکاء المعبودون صرفا لعذاب الله عنکم و لا نصرا لکم و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم بما تقولون بالتاء فما یستطیعون بالیاء ای کذبوکم بقولکم ای فی قولکم انهم شرکاء و انهم آلهة و قیل فی قولکم ربنا هؤلاء اضلونا و قوله فما یستطیعون اخبار عن المعبودین علی ما سبق قول اینجا مضمرست یعنی که الله گوید مشرکان را که بت پرستیدند اکنون شما را دروغ زن کردند بآنچه گفتید که اینان خدایان اند و ایشان ما را گم راه کردند فما تستطیعون صرفا و لا نصرا اکنون آن معبودان نتوانند که عذاب از شما بگردانند و نه شما را بکار آیند و قرأ حفص عن عاصم بما تقولون فما تستطیعون بالتاء فیهما یعنی فما تستطیعون ایها المشرکون ان تصرفوا عن انفسکم ما یحل بکم من العذاب و لا ان تنصروا انفسکم بمنعه عنها و قال بعض المفسرین فی قوله فقد کذبوکم هذا خطاب للنبی و المؤمنین ای الکفار کذبوکم بما تقولون من التوحید و نبوة محمد و سایر الانبیاء فما یستطیعون ای هؤلاء الکفار یا محمد صرفا لک عن الحق الذی انت علیه و لا نصرا لانفسهم من البلاء الذی استوجبوه بتکذیبهم ایاک قوله و من یظلم ای من یشرک منکم نذقه عذابا کبیرا ای نعذبه عذابا شدیدا

میبدی
 
۲۹۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الخالق الباری المصور بسم الله الواحد الفاطر المدبر بسم الله القادر القاهر المقتدر السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر

فسبحان من ردد العبد فی هذه الایة بین صحو و محو کاشفه بنعت الالهیة فاشهده جلاله ثم کاشفه بنعت الرحمة فاشهده جماله نام خداوندی مقدر و مقتدر فاطر و مدبر خالق و مصور اولست و آخر باطن است و ظاهر نه باول عاجز و نه بآخر از کیف باطن است و بقدرت ظاهر خداوندی که دلها بیاسود بسماع نام او سرها بیفروخت بیافت نشان او جانها آرام گرفت بشهود جلال او و جمال او خداوندی که هر که با او پیوست از دیگران ببرید هر که قرب او طلبید چه گویم که از محنتها و بلیتها چه دید شعر

فوحشی الطبیعة مستهام ...

... تبارک مفسران تفسیر این کلمه بر سه وجه کرده اند چنان که در نوبت دوم شرح دادیم و وجوه ثنا بر حق جل جلاله بر آن سه وجه منحصرست اگر گوییم تبارک ای دام و ثبت من لم یزل و لا یزال ثنایی است بذکر ذات او و حق او جل جلاله

و اگر گوییم تعالی و ارتفع و تکبر ثنایی است بذکر وصف او و عز او و اگر گوییم هو الذی یجی ء البرکة من قبله ثنایی است بذکر احسان او و فضل او با بندگان او اول اشارت است بوجود احدی و کون صمدی دوم اشارت است بصفات سرمدی و عزت ازلی سوم اشارت است بکارسازی و بنده نوازی و مهربانی و شرط بنده آنست که چون ثناء حق جل جلاله آغاز کند و زبان خویش بستایش او بگشاید مجرد و منفرد گردد نه بر دل غباری نه بر پشت باری نه در سینه آزاری نه با کس شماری تخته خود از غبار اغیار سترده نهاد خود را زهر قهر چشانیده و همت خود از ذروه عرش گذرانیده گوی طرب در میدان طلب انداخته تیغ قهر از نیام رجولیت آخته خان و مان بشریت بجملگی واپرداخته بر نطع عشق مهره دل باخته جامه جفا چاک کرده لباس وفا دوخته از دو کون رمیده و با دوست آرمیده

پیر طریقت گفت دانی که دل کی خوش شود که حق ناظر بود دانی که کی خوش بود که حق حاضر بود ...

... و النفس صادیة و الوصل مامول

الذی نزل الفرقان علی عبده ای عبده الاخلص و نبیه الاخص و حبیبه الادنی و صفیه الاولی لیکون للعالمین نذیرا ای لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الی احکام القرآن و یستدلون به علی طریق الحق و منهاج الصدق چه زیان دارد مصطفی عربی را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت مشتری عالم علم در صدف شرف طراز کسوت وجود مفتاح در رشاد مصباح سرای سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکباری و سبکساری و طیش خود گویند إن هذا إلا إفک افتراه و منادی عزت اینک ندا میگوید که نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا سیدی که منشور تقدم کونین در کمر کمال داشت و خال اقبال برخسار جمال داشت صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت در پیش براق عز او طرقوا طرقوا میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگی بر خرکی مختصر نشستید ور غلامی سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید گهی مرکب وی براق انور و گهی مرکب وی حماری مختصر افسار وی از لیف و پالان وی از لیف آری مرکب مختلف بود اما در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود و اگر بر حمار بود بر رخسار عز نبوتش عار و مذلت نبود کسی که بر منشور سعادت وی این طغراء سیادت و عزت کشیده باشند که و لله العزة و لرسوله غبار مذلت بر اساریر جبین او کی نشیند در صفات او صلوات الله علیه می آید که کان طلق الوجه بساما من غیر ضحک محزونا من غیر عبوسة متواضعا من غیر مذلة در بندگی افکندگی داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیای کمال عزت از آستانه مجد او فراز می رفتند

دنوت تواضعا و علوت مجدا ...

... و یدنو الضوء منها و الشعاع

آفتاب که خسرو سیارگان و شاه ستارگان است چون از برج شرف خویش سر برزند اگر اهل عالم دامن همم درهم بندند تا ذره ای از عین انوار او بدست آرند نتوانند لکن او خود بحکم کرم و تواضع چنان که در کوشک سلطان و سرای خواجگان بتابد در کلبه ادبار گدایان و زاویه اندوه درویشان هم بتابد و از کمال تواضع او بود صلوات الله علیه که مشرکان مکه بتعییر گفتند ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق چیست این پیغامبر را که طعام میخورد و در بازارها میرود و بدست خویش طعام با خانه می برد و با درویشان و گدایان می نشیند و کذا کان السید صلوات الله علیه کان یعلف البعیر و یقم البیت و یخصف النعل و یرفع الثوب و یحلب الشاة و یأکل مع الخادم و یطحن معه اذا اعیی و کان لا یمنعه الحیاء ان یحمل بضاعته من السوق الی اهله و کان یصافح الغنی و الفقیر و یسلم مبتدء و لا یحقر ما دعی الیه و لو الی حشف التمر و کان یعود المریض و یشیع الجنازة و یرکب الحمار و یجیب دعوة العبید و کان یوم قریظة و النضیر علی حمار مخطوم بحبل من لیف علیه اکاف من لیف مشرکان او را باین خصال پسندیده و اخلاق ستوده می عیب کردند و طعن زدند از آنکه دیده های ایشان خیره شده انکار بود برمص کفر آلوده هرگز توتیای صدق نیافته لا جرم جمال نبوت و عزت رسالت از دیده های نامحرم ایشان در پرده غیرت شد تا هرگز او را به ندیدند و چنان که سید بود صلوات الله علیه به نشناختند

و تراهم ینظرون إلیک و هم لا یبصرون جمال نبوت را دیده ای باید چون دیده صدیق اکبر زدوده استغفار دیده ای چون دیده عمر روشن کرده صبح قبول ازل دیده ای چون دیده عثمان باز کرده اقبال غیب دیده ای چون دیده علی سرمه کشیده حکم حق تا ایشان را بخود بار دهد و جلال عزت نبوت بحکم لطف ازل بر ایشان مکشوف گردد و سید ص ایشان را از روی تعطف و تلطف گوید انما انا لکم مثل الوالد لولده

میبدی
 
۲۹۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و ما أرسلنا قبلک من المرسلین یا محمد إلا إنهم یعنی الا هم یأکلون الطعام و ان هاهنا زیادة و یمشون فی الأسواق ای لطلب المعاش

ابن عباس گفت مشرکان قریش رسول خدا را تعییر کردند و گفتند ما لهذا الرسول یأکل الطعام و یمشی فی الأسواق این آیت بجواب ایشان آمد یعنی ما انا الا رسول و ما کنت بدعا من الرسل و هم کانوا بشرا یأکلون الطعام و یمشون فی الأسواق ای کل من خلا من الرسل کان بهذه الصفة معنی آنست که یا محمد ایشان ترا عیب میکنند بآن که خورش خوری و ببازارها روی بطلب معاش خویش و باین سبب بتو ایمان می نیارند و ایشان نیک میدانند که پیغامبران گذشته همه برین صفت بودند در نبوت ایشان اقرار میدهند و هیچکس این صفات منافی نبوت و رسالت نشمرد و نه عذری بترک ایمان آوردن بایشان نیست این سخن ایشان جز مکابره محض و عناد ظاهر و جعلنا بعضکم لبعض فتنة و الفتنة البلیة ای ابتلی الشریف بالوضیع یعنی اذا رأی الشریف الوضیع قد اسلم قبله انف ان یسلم

مقاتل گفت در شأن بو جهل فرو آمد و العاص بن وایل و النضر بن الحارث و الولید بن عتبة که درویشان صحابه را دیدند چون بو ذر و ابن مسعود و عمار و بلال و صهیب و عامر بن فهیره و مهجع و غیر ایشان که در اسلام آمدند ایشان از اسلام ننگ داشتند حمیت و انفه جاهلیت ایشان را بر آن داشت که گفتند ما مسلمان شویم تا پس چون این گدایان و درویشان باشیم که همه زیردستان و چاکران مااند پس رب العزه خطاب کرد با مؤمنان که أ تصبرون استفهام است بمعنی امر یعنی اصبروا علی هذه الحالة من الفقر و الشدة و الاذی و قیل معناه ا تصبرون علی هذا فتکون لکم الجنة و کان ربک بصیرا بمن صبر و بمن جزع و قیل و جعلنا بعضکم لبعض فتنة هو ان جعل الانبیاء فقراء و صب علیهم البلاء و اعداءهم ینظرون الیهم من رأس السرف و الترف و النعماء و قیل کان الفقیر یقول لم لم اجعل بمنزلة الغنی و یقول ذو البلاء نحو الاعمی و الزمن لم لم اجعل بمنزلة المعافی و قیل جعلنا بعضکم لبعض فتنة ای امتحانا و ابتلاء للفقراء و الفقراء ابتلاء للاغنیاء أ تصبرون ایها الفقراء فلا تجعلون الفقر سببا لمعصیتنا و کان ربک بصیرا یعنی کان علیما بالاغنیاء و الفقراء فاغنی من اوجب الحکمة اغناءه و افقر من اوجب الحکمة افقاره

روی انس بن مالک عن النبی ص عن جبرییل عن ربه جل جلاله قال ان من عبادی المؤمنین من لا یصلح ایمانه الا الغنی و لو افقرته لافسده ذلک و ان من المؤمنین من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لافسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا الصحة و لو اسقمته لافسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا السقم و لو اصححته لافسده ذلک انی ادبر عبادی بعلمی بقلوبهم انی بهم علیم خبیر

و روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اذا نظر احدکم الی من فضل علیه فی المال و الجسم فلینظر الی من دونه فی المال و الجسم

قوله و قال الذین لا یرجون لقاءنا ای لا یخافون البعث رجا اینجا بمعنی خوف است لغة اهل تهامه چنان که جای دیگر گفت ما لکم لا ترجون لله وقارا ای لا تخافون الله عظمة لو لا أنزل علینا الملایکة فتخبرنا ان محمدا صادق أو نری ربنا فیخبرنا بذلک هذا کقوله أو تأتی بالله و الملایکة قبیلا لقد استکبروا ای تعظموا فی انفسهم بهذه المقاله و عتوا عتوا کبیرا ای افرطوا فی الفساد و العتو اشد الکفر و افحش الظلم قال مقاتل عتوا ای غلوا فی القول حیث ارادوا لانفسهم الرسل من الملایکة رؤیة الرب عز و جل

یوم یرون الملایکة ای اذکر یوم یرون الملایکة و هو یوم الموت و قیل یوم البعث این جواب ایشان است که دیدار فریشته خواستند یعنی که ایشان فریشته روز مرگ بینند یا روز قیامت با ندای لا بشری و عذاب سخت لا بشری یومیذ للمجرمین یعنی للکافرین آن روز فریشتگان مومنان را بشارت دهند به بهشت و کافران را بشارت ندهند و ایشان را گویند حجرا محجورا فیه قولان احدهما ان الملایکة یقولون للکفار حجرا محجورا ای الجنة حرام محرم علیکم

فریشتگان گویند فراکافران که بهشت بر شما حرام است بسته از شما بازداشته قول دیگر آنست که این سخن کافران گویند فرا فریشتگان و از ایشان باین سخن زینهار خواهند گویند حجرا محجورا ما از شما زینهار میخواهیم کوشیده و این بر عادت عرب است که چون از کسی ترسند گویند حجرا محجورا ای عوذا معاذا یعنی یستعیذون منه قال الشاعر

حتی دعونا بارحام لنا سلفت ...

... و قدمنا یعنی قصدنا إلی ما عملوا من عمل مما کانوا یقصدون به التقرب الی الله تعالی و یعتقدونه طاعة فجعلناه هباء منثورا باطلا لا ثواب له لانهم عملوه للشیطان و الهباء دقاق التراب و المنثور المتفرق

قال علی بن ابی طالب ع الهباء ما تراه وسط شعاع الکوة کالغبار فلا یمس بالایدی و لا یری فی الظل

و قال مقاتل هو ما یسطح من حوافر الدواب عند المسیر و یقال هبا التراب یهبوا و هیبته اهبا

أصحاب الجنة یومیذ خیر مستقرا و أحسن مقیلا این جواب کفره قریش است که گفتند أی الفریقین خیر مقاما و أحسن ندیا المستقر المصدر و المکان ایضا و المقیل القیلولة و مکان القیلولة ایضا و المقیل المنزل ایضا تقول العرب قلنا بمکان کذا ای نزلنا و المعنی ان اهل الجنة لا یمر بهم یوم القیمة الا قدر النهار من اوله الی وقت القایله حتی یسکنوا مساکنهم فی الجنة قال ابن مسعود لا ینتصف النهار یوم القیمة حتی یقیل اهل الجنة فی الجنة و اهل النار فی النار قال الازهری القیلولة و المقیل الاستراحة نصف النهار و ان لم یکن مع ذلک نوم لان الله تعالی قال و أحسن مقیلا و الجنة لا نوم فیها و یروی ان یوم القیمة یقصر علی المؤمنین حتی یکون کما بین العصر الی غروب الشمس

و عن انس عن النبی ص قال یخرج الله رجلا من اهل النار و رجلا من اهل الجنة فیقول للرجل من الجنة کیف وجدت مقیلک فیقول یا رب خیر مقیل و خیر مصیر صار الیه العباد فیقول الله ارجع إلی منزلک فان لک عندی الزیادة من الکرامة ...

... بالغمام و هو غمام ابیض یأتی الله عز و جل فی ظلل منه

قال ابن عباس مع الکروبیین لهم قرون لها کعوب ککعوب القنا ما بین اخمص احدهم و کعبه مسیرة خمس مایة عام قال ابن عمر یهبط الله سبحانه حین یهبط و بینه و بین خلقه سبعون الف حجاب منها النور و الظلمة و الماء فیصوت الله فی تلک الظلمة صوتا قد خلع له القلوب و نزل الملایکة تنزیلا قرأ ابن کثیر وحده و ننزل بنونین و تخفیف الزای و رفع اللام و نصب الملایکة و الوجه انه مضارع انزلنا و الملایکة مفعول و المعنی ننزل نحن الملایکة تنزیلا و التنزیل مصدر نزل بالتشدید و لیس بمصدر انزل بالالف و لکن لما کان نزل و انزل بمعنی واحد وضع مصدر احدهما موضع مصدر الآخر و قرأ الآخرون نزل الملایکة بنون واحد و تشدید الزای و فتح اللام و رفع الملایکة و الوجه ان نزل فعل ماض مبنی للمفعول مسند الی الملایکة و تنزیلا ینتصب به انتصاب المصادر و فی المصحف یکتب بنون واحد و المعنی اذا انشقت السماء نزل منها الملایکة اکثر من الجن و الانس و هو یوم التلاق یلتقی اهل السماء و اهل الارض و هو قوله تعالی و جاء ربک و الملک صفا صفا قال ابن عباس تنشق السماء و الدنیا فینزل اهلها و هم اکثر ممن فی الارض من الجن و الانس ثم تنشق السماء الثانیة فینزل اهلها و هم اکثر ممن فی السماء الدنیا و من الجن و الانس ثم کذلک حتی تنشق السماء السابعة و اهل کل سماء یزیدون علی اهل السماء التی قبلها ثم ینزل الکروبیون ثم حملة العرش و فی الحدیث طول ذکرناه فی سورة البقرة

الملک یومیذ الحق للرحمن الایة ای الملک الذی هو الملک حقا ملک الله جل و عز فی یوم القیمة کما قال تعالی لمن الملک الیوم لان الملک الزایل کانه لیس بملک و قال ابن عباس یرید أن یوم القیمة لا ملک یقضی غیره و کان یوما ای کان ذلک الیوم یوما علی الکافرین عسیرا شدیدا کقوله فذلک یومیذ یوم عسیر علی الکافرین غیر یسیر فهذا الخطاب یدل علی انه لا یکون علی المؤمنین عسیرا و فی هذا الحدیث انه یهون یوم القیمة علی المؤمنین حتی یکون اخف علیه من صلاة مکتوبة صلاها فی الدنیا

قوله و یوم یعض الظالم علی یدیه هذا کقوله عضوا علیکم الأنامل من الغیظ این ظالم عقبة بن ابی معیط القرشی است مجالست رسول خدا و سماع کلام او دوست داشتی و با وی بسیار نشستی و رسول خدا ص اسلام وی امید میداشت

این عقبه از سفری بیامده بود و دعوتی ساخته اشراف قوم خویش را و رسول خدا را نیز در آن دعوت حاضر کرد چون طعام بنهادند رسول خدا طعام نخورد و گفت انا لا آکل من طعام المشرکین الا ان تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله گفت من طعام مشرکان نخورم مگر که ایمان آری و کلمه شهادت بگویی عقبه کلمه شهادت بگفت و رسول طعام وی بخورد امیة بن خلف دوست عقبه بود خبر بوی رسید که عقبه مسلمان شد برخاست و پیش عقبه گفت صبوت صابی شدی و از دین خویشتن برگشتی این چه بود که تو کردی عقبه گفت بس کاری نیفتاده است مردی بر طعام من نشست و نمی خورد کلمه ای بگفتم نه از دل و اعتقاد تا طعام بخورد اکنون من هم بر آن دینم که بودم امیه گفت آن گه از تو راضی شوم که خیو بر روی محمد افکنی و او را دروغ زن داری عقبه رفت و همان کرد که امیه فرمود

صعب آمد و دشوار آن حال بر رسول خدا تا جبرییل آمد و در شأن ایشان این آیات فرو آورد قال الضحاک لما بزق عقبة فی النبی ص عاد بزاقه فی وجهه و انشعب شعبتین فاحرق خدیه و کان اثر ذلک فیه حتی الموت روز بدر عقبه با جمع کافران بود او را بگرفتند و پیش رسول خدا آوردند رسول علی ع را فرمود تا او را هلاک کند چون عقبه میدانست که کشتنی است گفت من للصبیة یا محمد ...

... یوم یعض الظالم علی یدیه قال عطاء یأکل یدیه حتی یبلغ مرفقیه ثم تنبتان ثم یأکل هکذا کلما نبتت یداه أکلها تحسرا علی ما فعل و یقول یا لیتنی اتخذت فی الدنیا مع الرسول سبیلا لیتنی اتبعت محمدا و اتخذت معه سبیلا الی الهدی قرأ ابو عمرو یا لیتنی اتخذت بفتح الیاء و الآخرون باسکانها

یا ویلتی یا حسرتی یا اسفی لیتنی لم أتخذ فلانا خلیلا الفلان هاهنا امیة ابن خلف الجمحی اخو ابی بن خلف علیهما لعنة الله

لقد أضلنی عن الذکر ای عن الایمان و القرآن بعد إذ جاءنی یعنی الذکر مع الرسول و کان الشیطان و هو متمرد عات من الانس و الجن و کل من صد عن سبیل الله فهو شیطان للإنسان خذولا ای تارکا یترکه و یتبرأ منه عند نزول البلاء و العذاب و حکم هذه الآیات عام فی کل متحابین اجتمعا علی معصیة الله و منه قول النبی ص مثل جلیس الصالح و السوء کحامل المسک و نافخ الکیر فحامل المسک اما ان یحذیک و اما ان تبتاع منه و اما ان تجد منه ریحا طیبة و نافخ الکیر اما ان یحرق ثیابک و اما ان تجد ریحا خبیثة ...

... و عن ابی هریرة قال قال النبی ص المرء علی دین خلیله فلینظر احدکم من یخالل

و فی بعض التفاسیر ان عقبة لما بزق فی وجه النبی ص قال النبی لین وجدتک خارجا من جبال مکة لاضربن عنقک صبرا

فقال عقبة و الله لا اخرج من جبال مکة ابدا فما کان یبرح و اذا خرج اصحابه أبی ان یخرج خوفا من رسول الله ص فقالوا لک جمل احمر یطیر بک ان کانت هزیمة فخرج معهم فلما هزم المشرکون زل به جملة فی اخدود من الارض فاخذه رسول الله ص اسیرا فقتله ...

... روی ان النبی ص قال من تعلم القرآن و علق مصحفه لم یتعاهده و لم ینظر فیه جاء یوم القیمة متعلقا به یقول یا رب عبدک هذا اتخذنی مهجورا اقض بینی و بینه

و قیل قال الرسول یعنی فی الدنیا شکی قومه الی الله فقال یا رب ان قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا فعزاه الله فقال و کذلک جعلنا ای کما جعلنا لک اعداء من مشرکی قومک کذلک جعلنا لکل نبی عدوا من المجرمین ای المشرکین قال مقاتل یقول لا یکبرن علیک فان الانبیاء قبلک قد لقیت هذا من قومهم فاصبر لامری کما صبروا فانی ناصرک و هادیک و کفی بربک هادیا و نصیرا یکفیک معرة من یعادیک و یهدیک الی الرشاد و ینصرک علی اعدایک نصرا عزیزا هادیا و نصیرا نصب علی الحال و قیل علی التمییز و الایة نزلت فی ابی جهل و قیل فی بنی امیة و بنی المغیرة و هم اعدی قریش لرسول الله ص

و قال الذین کفروا و هم کفار قریش و قیل هم الیهود قالوا لو لا نزل هلا نزل علیه القرآن جملة واحدة دفعة واحدة کالتوریة علی موسی و الانجیل علی عیسی و الزبور علی داود فقال تعالی کذلک ای کذلک فعلت لنثبت به فؤادک ای انزلناه مفرقا لنقوی به قلبک ای نشجع به قلبک فی اذی قومک بما نقص علیک من تحمل الانبیاء و هم یکتبون و یقرءون و انزل القرآن علی محمد و هو نبی امی لا یکتب و لا یقرأ و قیل فرق لان فی القرآن ناسخاو منسوخا و ذلک لا یجتمعان لان احدهما یوجب العمل بشی ء و الآخر یوجب ترک العمل به و لان فی القرآن اجوبة للسایلین و الجواب لا یتقدم السؤال قال بعض المفسرین کذلک متصل بما قبله من قول المشرکین و هو الوقف علی تقدیر جملة واحدة کذلک ای کسایر کتب الله ثم تبتدی لنثبت به فؤادک ای انزلناه متفرقا به فؤادک و رتلناه ترتیلا قال ابن عباس بیناه بیانا بعضه فی اثر بعض و الترتیل التبیین فی ترسل و تثبت و قیل رتلناه ترتیلا جعلنا بین انزاله فرجا شییا بعد شی ء زمانا لیس بالکثیر من قولهم ثغر رتل اذا کان بینها فرجة و رتل القرآن ترتیلا علی هذا القول معناه لا تعجل فی قراءته بل تثبت فیها

و لا یأتونک بمثل حسن گفت این آیت متصل است بآیت پیش تقدیره رتلناه ترتیلا لکیلا یأتوک بمثل ای شبهة فی ابطال امرک الا اجبنا عنک و جیناک بالحق الذی یدحض شبهة اهل الجهل و یبطل کلام اهل الزیغ و أحسن تفسیرا من مثلهم میگوید قرآن که بترتیل و ترسیل فرو فرستادیم بمدت بیست سال پراکنده نه بیک دفعه آن را بود تا ایشان هیچ شبهت در ابطال کار تو و جستن عیب تو نیارند که نه ما آن را جوابی آریم براستی و بسزا جوابی که خصم را فروشکند و شبهت وی تباه کند و باطل وی پیدا کند و أحسن تفسیرا یعنی مما یلتمسه و یبغیه الخصم فاختصر لدلالة الکلام علیه جوابی نیکو تفسیرتر از آن که تو خود درخواهی یا خصم می درخواهد و اگر ما قرآن بیک دفعه فرو فرستادیمی این معنی حاصل نیامدی و شبهت ایشان آن بود که گفتند لو کان القرآن حقا لانزل علیه جملة واحدة کما انزلت التوریة علی موسی جملة واحدة فبین الله تعالی ان ذلک لیس بشبهة و لکن لنثبت به فؤادک و رتلناه ترتیلا و لا یأتونک بمثل هذا کقوله انظر کیف ضربوا لک الأمثال و ضرب الامثال هو طلب الاشباه لقصد نقض الشی ء و سمی الله تعالی ما یوردون من الشبه مثلا و سمی ما یدفع به الشبهة حقا و التفسیر هو تبیین التأویل و الفسر فی اللغة الکشف معنی تفسیر از طریق لغت ایضاح است و تبیین یقال فسرت الحدیث ای اوضحته و بینته و اشتقاق آن از تفسره است و هی نظر الطبیب فی البول لاستخراج الداء و العلة فکذلک المفسر ینظر فی الایة لاستخراج الحکم و المعانی و این قول ضعیف است از بهر آنکه تفسره لفظی رومی است و تفسیر لفظی عربی است و لفظ عربی از لفظ رومی مشتق نباشد و قول درست آنست که تفسیر در اصل تفسیر بوده و فا بر سین مقدم کردند چنان که در لغت گویند جذب جبذ عمیق معیق صاعقة صاقعه و آنچه بدین ماند

الذین یحشرون علی وجوههم إلی جهنم یحتمل ان یکون معناه یسحبون علی وجوههم کقوله یوم یسحبون فی النار علی وجوههم و یحتمل ان یکون معناه یمشون علی وجوههم کما ...

... و قوم نوح لما کذبوا الرسل یعنی کذبوا نوحا و انما ذکر بلفظ الجمع لان من کذب نبیا واحدا فقد کذب جمیع الرسل و یحتمل انهم کذبوا نوحا و من قبله من الرسل و قیل الرسل نوح و الملایکة الذین کانوا یأتونه بالوحی و قیل اخبرهم نوح بمجی ء الرسل و انکروا بعث الرسل اصلا اغرقناهم ای اهلکناهم بالماء و جعلناهم للناس آیة و عبرة یتعظون بها و أعتدنا للظالمین فی الآخرة عذابا ألیما سوی ما حل بهم من عاجل العذاب

و عادا و ثمود و اهلکنا عادا و ثمود یعنی هود و قوم صالح و أصحاب الرس اختلفوا فیهم قال وهب بن منبه کانوا اهل بیر قعودا علیها و اصحاب مواش یعبدون الاصنام فوجه الله الیهم شعیبا یدعوهم الی الاسلام فتمادوا فی طغیانهم و فی اذی شعیب ع فبیناهم حول البیر فی منازلهم انهارت البیر فخسف بهم و بدیارهم و رباعهم فهلکوا جمیعا و الرس البیر و کل رکیة لم تطو بالحجارة و الآجر فهو رس و قیل هم اصحاب الاخدود و الرس هو الاخدود الذی حفره و قال کعب و مقاتل و السدی الرس البیر بانطاکیة قتلوا فیها حبیبا النجار و هم الذین ذکرهم الله فی سورة یس و قیل هم بقیة ثمود قوم صالح و هم اصحاب البیر الذین ذکرهم الله تعالی فی قوله و بیر معطلة و قصر مشید و قیل الرس قریة بالیمامة یقال لها فلج و کانوا قوما اصحاب آبار قتلوا نبیا أتاهم و قیل کانوا قوما بین المدینة و وادی القری رسوا نبیهم فی بیر ای رسوه فیها و الرس مصدر فنسبوا الی فعلهم بنبیهم و نبیهم هو حنظلة بن صفوان یقال وجد حنظلة فی بیر بعد دهر طویل یده علی شجته فرفعت یده فسالت دما فترکت یده فعادت علی الشجة و قیل اصحاب الرس قوم نساؤهم ساحقات ذکر ان الدلهاث ابنة ابلیس اتتهن فشبهت الی النساء ذلک و علمتهن فسلط الله علیهم صاعقة من اول اللیل و خسفا فی آخره و صیحة مع الشمس فلم یبق منهم احد و فی الخبر ان من اشراط الساعة ان یستکفی الرجال بالرجال و النساء بالنساء و ذلک السحق

و قال سعید بن جبیر کان بارضهم جبل عظیم یقال له دمخ و کان علیه من الطیر ما شاء الله ثم ظهرت طیر کأعظم ما یکون من الطیر و فیها من کل لون و سموها عنقاء لطول عنقها و کانت تنقض علی الطیر تأکلها فجاعت یوما فاعوزته الطیر فانقضت علی صبی فذهبت به فسمیت عنقاء مغرب لانها اغربت بما اخذته فطارت به فشکوا الی نبیهم فقال اللهم خذها و اقطع نسلها فاصابتها صاعقة فاحرقتها و لم یر لها اثر فضربتها العرب مثلا فی اشعارهم ثم انهم قتلوا نبیهم فاهلکهم الله و قیل هم قوم کذبوا نبیا اتاهم فحبسوه فی بیر ضیقة القعر و وضعوا علی رأس البیر صخرة عظیمة لا یقدر علی حملها الا جماعة من الناس و قد کان آمن به من بین الجمیع عبد اسود و کان العبد یأتی الجبل فیحتطب علی ظهره و یبیع الحزمة و یشتری بثمنها طعاما ثم یأتی البیر فیلقی الیه الطعام من خروق الصخرة فکان علی ذلک سنین ثم ان الله تعالی اهلک القوم و ارسل ملکا فرفع الحجر و اخرج النبی من البیر و قیل بل الاسود عالج الصخرة فقواه الله برفعها فرفعها و القی حبلا الیه و استخرجه من البیر فاوحی الله الی ذلک النبی انه یکون رفیقه فی الجنة و روی عن النبی ص انه قال ان اول الناس دخولا الجنة لعبد اسود یرید هذا العبد

علی بن الحسین بن علی زین العابدین ع روایت کند از پدر خویش الحسین بن علی ع گفتا مردی آمد از بنی تمیم پیش امیر المؤمنین علی ع و گفت یا امیر المؤمنین خبر ده ما را از اصحاب رس در کدام عصر بودند و چه قوم بودند

دیار و مسکن ایشان کجا بود پادشاه ایشان که بود رب العزه پیغامبر بایشان فرستاد یا نفرستاد و ایشان را بچه هلاک کرد ما در قرآن ذکر ایشان میخوانیم که و أصحاب الرس نه قصه ایشان بیان کرده نه احوال ایشان گفته امیر المؤمنین ع گفت یا اخا تمیم سؤالی کردی که پیش از تو هیچکس از من این سؤال نکرده و بعد از من قصه ایشان از هیچکس نشنوی ایشان قومی بودند در عصر بنی اسراییل پیش از سلیمان بن داود درخت صنوبر می پرستیدند آن درخت که یافث بن نوح کشته بود بر شفیر چشمه ای معروف و بیرون از آن چشمه نهری بود روان و ایشان را دوازده باره شهر بود بر شط آن نهر و نام آن نهر رس بود در بلاد مشرق و در آن روزگار هیچ نهر عظیم تر و بزرگ تر از آن نهر نبود و نه هیچ شهر آبادان تر از آن شهرهای ایشان و مهینه آن شهرها مدینه ای بود نام آن اسفندآباد و پادشاه ایشان از نژاد نمرود بن کنعان بود و در آن مدینه مسکن داشت و آن درخت صنوبر در آن مدینه بود و ایشان تخم آن درخت بردند بآن دوازده باره شهر تا در هر شهری درختی صنوبر برآمد و ببالید و اهل آن شهر آن را معبود خود ساختند و آن چشمه که در زیر صنوبر اصل بود هیچکس را دستوری نبود که از آن آب خوردی یا برگرفتی که می گفتند هی حیاة آلهتنا فلا ینبغی لاحد ان ینقص من حیاتها پس مردمان و چهارپایان آب که میخوردند از آن نهر رس می خوردند و رسم و آیین ایشان بود در هر ماهی اهل هر شهری گرد آن درخت صنوبر خویش برآمدن و آن را بزیور و جامه های الوان بیاراستن و قربانها کردن و آتشی عظیم افروختن و آن قربانی بر آن آتش نهادن تا دخان و قتار آن بالا گرفتی چندان که در آن تاریکی دود دیده های ایشان از آسمان محجوب بگشتید ایشان آن ساعت بسجود درافتادندید و تضرع و زاری فرا درخت کردندید تا از میان آن درخت شیطان آواز دادی که انی قد رضیت عنکم فطیبوا نفسا و قروا عینا ایشان چون آواز شیطان بگوش ایشان رسیدی سر برداشتندی شادان و نازان و یک شبانروز بطرب و نشاط و خمر خوردن بسر آوردندید یعنی که معبود ما از ما راضی است برین صفت روزگار دراز بسر آوردند تا کفر و شرک ایشان بغایت رسید و تمرد و طغیان ایشان بالا گرفت

رب العالمین با ایشان پیغامبری فرستاد از بنی اسراییل از نژاد یهود ابن یعقوب روزگار دراز ایشان را دعوت کرد و توحید بر ایشان عرضه کرد و از عذاب الله بیم داد ایشان هیچ بنگرویدند و در شرک و کفر بیفزودند تا پیغامبر در الله زارید و بر ایشان دعاء بد کرد گفت یا رب ان عبادک أبوا الا تکذیبی و الکفر بک یعبدون شجرة لا تضر و لا تنفع فأرهم قدرتک و سلطانک

چون پیغامبر این دعا کرد درختهای ایشان همه خشک گشت ایشان گفتند این همه از شومی این مرد است که دعوی پیغامبری میکند و عیب خدایان ما می جوید او را بگرفتند و در چاهی عظیم کردند آورده اند در قصه که انبوب ها بساختند فراخ و آن را بقعر آب فرو بردند و آب از آن انبوب ها برمیکشیدند تا بخشک رسید آن گه از آنجا در چاهی دور فرو بردند و او را در آن چاه کردند و سنگی عظیم بر سر آن چاه استوار نهادند انبوب ها از قعر آب برداشتند گفتند اکنون دانیم خدایان ما از ما خشنود شوند که عیب جوی ایشان را هلاک کردیم پیغامبر در آن وحشت چاه به الله نالید گفت سیدی و مولای قد تری ضیق مکانی و شدة کربی فارحم ضعف رکنی و قلة حیلتی و عجل قبض روحی و لا تؤخر اجابة دعوتی حتی مات فقال الله تعالی لجبرییل ان عبادی هؤلاء غرهم حلمی و امنوا مکری و عبدوا غیری و قتلوا رسولی فانا المنتقم ممن عصانی و لم یخش عقابی و انی حلفت لاجعلنهم عبرة و نکالا للعالمین

پس رب العالمین باد عاصف گرم بایشان فرو گشاد تا همه بیکدیگر شدند و فراهم پیوستند آن گه زمین در زیر ایشان همچون سنگ کبریت گشت و از بالا ابری سیاه بر آمد و آتش فرو بارید و ایشان چنان که ارزیر در آتش فرو گدازد فرو گداختند نعوذ بالله من غضبه و درک نقمته

و قوله تعالی و قرونا بین ذلک کثیرا هذا کقوله لا یعلمهم إلا الله و لذلک قالوا کذب النسابون و القرن اربعون سنة و یقال مایة و عشرون سنة فیکمل القرن الاول من هذه الامة عند هلاک یزید بن معویة و المعنی و اهلکنا امما بین هذه الامم کثیرا لا یعلمها الا الله ارسل الیهم الرسل فکذبوهم فاهلکوا

و کلا ضربنا له الأمثال کلا منصوب بفعل مضمر یعنی و انذرنا کلا و قیل الهاء ضمیر النبی ص ای و کلا ضربنا امثالا للنبی لینذر بهم قومه و قیل معناه و کلا قد احذر الله تعالی الیهم و وعظهم بقصص من کان قبلهم لینزجروا و یتعظوا فلما لم ینفعهم ذلک و لجوا فی الاصرار انتقم منهم بان تبرهم تتبیرا فذلک قوله و کلا تبرنا تتبیرا و التتبیر التکسیر و التقطیع و لهذا قیل لمکسر الزجاج التبر و کذلک تبر الذهب

و لقد أتوا یعنی مشرکی مکة علی القریة و هی قریات قوم لوط و کانت خمس قری و اهلک الله اربعا منها و نجت واحدة و هی صغیر کان اهلها لا یعملون العمل الخبیث التی أمطرت مطر السوء یعنی رمیهم بالسجیل و قیل امطرت کبریتا و نارا و مطر السوء البلاء و مطر یستعمل فی الخیر و امطر فی الشر و قیل هما لغتان أ فلم یکونوا یرونها اذا مروا بها فی اسفارهم فیعتبروا و یتذکروا لان مداین قوم لوط علی طریقهم عند ممرهم الی الشام هذا کقوله و إنها لبسبیل مقیم و إنهما لبإمام مبین بل کانوا لا یرجون نشورا ای حملهم علی الکفر و المعاصی انکارهم البعث و النشور یعنی انهم لم یتعظوا و لم ینزجروا لانهم لا یخافون عذاب الآخرة و لا یرجون ثوابها ...

... إن کاد لیضلنا ای قد قارب ان یصدنا عن عبادة آلهتنا لو لا أن صبرنا علیها یعنی لو لم نصبر علیها لصرفنا عنها بسحره و طلاوة کلامه فاجابهم الله و قال و سوف یعلمون فی القیمة حین یرون العذاب ای عند رؤیة العذاب من أضل سبیلا من اخطاء طریقا و وصف السبیل بالضلال مجازا و المراد سالکوها

أ رأیت من اتخذ إلهه هواه قومی بودند از عرب که سنگ می پرستیدند هر گه که ایشان را سنگی نیکو بچشم آمدی و دل ایشان آن خواستی آن را سجود بردندید و آنچه داشتندی بیفکندندید حارث بن قیس ازیشان بود کاروانی میرفت و آن سنگ که داشتند از شتر بیفتاد آواز در قافله افتاد که سنگ معبود از شتر بیفتاد توقف کنید تا بجوییم ساعتی جستند و نیافتند گوینده ای از ایشان آواز داد که وجدت حجرا احسن منه فسیروا یکی سنگ از آن بهتر یافتم کاروان برانید و رفتن را باشید و میگویند در روم قومی هستند که هر چه ایشان را نیکو بچشم آید آن را سجود برند این آیت در شأن ایشان فرو آمد که بر پی دل خواست و هواء خویش رفتند هر چه دل ایشان خواست آن را معبود ساختند و لهذا قال الحسن فی تفسیر الایه لا یهوی شییا الا اتبعه أ فأنت تکون علیه وکیلا ای حفیظا تمنعه من ذلک و ترده الی الایمان و قیل کفیلا یهدیه مع اتباعه هواه و لیس هذا نهیا عن دعایه ایاهم بل اعلام بانه قد قضی ما علیه من الانذار و الاعذار و قال بعض المفسرین هذه منسوخة بآیة السیف

أم تحسب أن أکثرهم یسمعون سماع تفهم أو یعقلون بقلوبهم ما تقول لهم و انما قال أکثرهم لان فیهم من آمن إن هم یعنی ما هم إلا کالأنعام فی جهل الآیات و ترک الانتفاع بما یسمعونه بل هم أضل سبیلا لان البهایم ان لم تعتقد صحة التوحید لم تعتقد بطلانه و هم یعتقدون بطلانه و لان البهایم تسجد و تسبح و هم یجحدون و یشرکون و لان البهایم تهتدی لمراعیها و تنقاد لاربابها و هم لا یهتدون لمنافعهم و لا یطیعون ربهم و لان البهایم لا تخاطب و هم یخاطبون و لا یعذرون و نظیر الایة قوله فهی کالحجارة أو أشد قسوة

میبدی
 
۲۹۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... فلا تطع الکافرین نگر تا فرمان کافران نبری و جاهدهم به و باز کوش با ایشان جهادا کبیرا ۵۲ باز کوشیدنی بزرگ

و هو الذی مرج البحرین او آنست که فراهم گذاشت دو شاخ آب در دریا هذا عذب فرات این آبی سخت خوش و هذا ملح أجاج و این شورابی سخت تلخ و جعل بینهما برزخا و میان آن دو دریا جدایی ساخته و حجرا محجورا ۵۳ بسته ای بازداشته

و هو الذی خلق من الماء بشرا او آنست که از آب مردم آفرید فجعله نسبا و صهرا آن را نژاد کرد و خویش و پیوند و کان ربک قدیرا ۵۴ و خداوند تو توانای است همیشی ...

... قل ما أسیلکم علیه من أجر گوی نمی خواهم از شما برین پیغام هیچ مزدی إلا من شاء أن یتخذ إلی ربه سبیلا ۵۷ مگر آن را تا هر که خواهد بخداوند خویش راه جوید

و توکل علی الحی الذی لا یموت کار بسپار و پشت باز کن بآن زنده که هرگز نمیرد و سبح بحمده و بستای او را بپاکی او و کفی به بذنوب عباده خبیرا ۵۸ و آگاه و بسنده دان او را و دانا بگناه بندگان او

الذی خلق السماوات و الأرض او که بیافرید آسمانها را و زمینها را و ما بینهما و آنچه در میان آنست فی ستة أیام در شش روز ثم استوی علی العرش الرحمن آن گه مستوی شد بر عرش رحمن فسیل به خبیرا ۵۹ خبر او ازو پرس که او آگاه ازو ...

میبدی
 
۲۹۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و جعل النهار نشورا لما سمی النوم وفاة فی قوله الله یتوفی الأنفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها سمی الیقظة نشورا مصدر نشر المیت اذا عاد حیا و قیل لانتشار الناس للمعاش سماه نشورا ای ذا نشور

و هو الذی أرسل الریاح قرأ ابن کثیر وحده ارسل الریح علی الوحده و قرأ الباقون الریاح علی الجمع من جمع فلانها اربع و من وحد فلان الالف و اللام فیها للجنس بشرا بالباء و ضمها و سکون السین قرأها عاصم وحده من البشارة کقوله و من آیاته أن یرسل الریاح مبشرات و قرأ حمزه و الکسایی بالنون و فتحها و سکون الشین و قرأ ابن عامر بضم النون و سکون الشین و قرأ الباقون بضم النون و الشین جمیعا ای تهب من کل صوب من قوله و الناشرات نشرا

و قیل لها نشر ای رایحة طیبة و قیل من النشر الذی هو ضد الطی ای تنشر السحاب بین یدی رحمته امام المطر و قدامه لانه ریح ثم سحاب ثم مطر و قیل نشرا جمع نشور کرسول و رسل و یخفف الشین فیقال نشر و النشور الذی یجمع السحاب فیمطر

و هو الذی أرسل الریاح ارسال اینجا بمعنی گشادن است چنان که گویی ارسلت الطایر ارسلت الکلب المعلم و فی القرآن لنرسل علیهم حجارة یرسل علیکما شواظ یرسل السماء علیکم مدرارا میگوید او آن خداوند است که فرو گشاید بادهای بشارت دهنده خلق را بباران فراهم آرنده میغ همانست که جای دیگر گفت و ینشی السحاب الثقال فراهم آرد میغهای گران بار یکی از آب یکی از برف یکی از تگرگ میراند آنجا که خواهد تا می بارد بفرمان چنان که وی خواهد و اگر نفرماید که بارد هم چنان بر هوا گران بارش میدارد

و ذلک فی قوله فالحاملات وقرا آن همه آثار رحمت اوست و دلالات قدرت او چنان که گفت فانظر إلی آثار رحمت الله بنگر بنشانهای رحمت او و مهربانی او در جهان که چون کرد و آنچه کرد چون نیکو کرد باران آسمان را رحمت نام کرد از آنکه برحمت می فرستد اینست که گفت جل جلاله بین یدی رحمته ای امام المطر و قدامه و أنزلنا من السماء ماء طهورا طهور آن آبست که بنفس خود پاک است و غیر خود را پاک کننده فهو اسم لما یتطهر به کالسحور اسم لما یتسحر به و الفطور اسم لما یفطر به و دلیل بر آن که طهور مطهر است خبر درست از مصطفی ص قال فی البحر هو الطهور ماؤه الحل میتته و اراد به المطهر لانه قال ذلک فی جواب السایل الذی سأله عن تطهیر ماء البحر لا عن طهارته و الماء مطهر لانه یطهر الانسان من الحدث و النجاسة کما قال فی آیة اخری و ینزل علیکم من السماء ماء لیطهرکم به معلوم شد که تطهیر خاصیت آب است و چیزی دیگر از مایعات باین معنی مشارک وی نیست لان الله تعالی من علینا بانزال الماء للتطهیر فلو کان غیره یشارکه فی التطهیر لبطلت فایدة الامتنان و مذهب اصحاب رای آنست که طهور طاهر است فجوزوا ازالة النجاسات بالمایعات الطاهره مثل الخل و ماء الورد و غیرهما و نحن نقول لو جاز ازالة النجاسة بها لجاز ازالة الحدث بها و مذهب مالک آنست که طهور آن بود که تطهیر ازو متکرر بود کالصبور اسم لمن یتکرر منه الصبر و الشکور اسم لمن یتکرر منه التشکر فجوز الوضوء بالماء المستعمل الذی توضأ به مرة

لنحیی به ای بالمطر بلدة میتا و لم یقل میتة لانه اراد البلد و المعنی انزلناه لننبت به ارضا لا نبات فیها فذاک حیاتها و موتها و قیل لما نبت فیها ما فیه حیاة الحیوان جعل ذلک حیاة لها و نسقیه الاسقاء و السقی واحد عند عامر بن صعصعة و قبایل من العرب مما خلقنا أنعاما و أناسی کثیرا ای و نسقی الماء البهایم و الناس و قیل مکناهم من ان یشربوه و یسقوا منه انعامهم و قال و أناسی کثیرا و لم یقل مطلقا لانه لیس کل الناس یعیش بماء المطر و اناسی جمع انسی مثل کرسی و کراسی و یجوز ان یکون جمع انسان و اصله اناسین مثل بستان و بساتین فجعل الیاء عوضا عن النون

و لقد صرفناه بینهم الهاء راجعة الی المطر المسمی رحمه فی الایة المتقدمة

و المعنی صرفنا المطر بینهم مرة ببلدة و مرة ببلدة اخری قال ابن عباس ما عام بامطر من عام و لکن الله یصرفه فی الارض و قرأ هذه الایة و هذا کما روی مرفوعا ما من ساعة من لیل و لا نهار الا السماء تمطر فیها یصرفه الله حیث یشاء

و روی عن ابن مسعود یرفعه قال لیس من سنة بامطر من اخری و لکن الله قسم هذه الارزاق فجعلها فی السماء الدنیا فی هذه القطر ینزل منه کل سنة بکیل معلوم و وزن معلوم و اذا عمل قوم بالمعاصی حول الله ذلک الی غیرهم فاذا عصوا جمیعا صرف ذلک الی الفیافی و البحار

و قیل المراد من تصریف المطر تصریفه وابلا و طلا و رذاذا و نحوها و قیل التصریف راجع الی الریح و قیل الی القرآن لیذکروا ای لیتذکروا و یتفکروا فی قدرة الله تعالی فأبی أکثر الناس إلا کفورا جحودا و کفرانهم هو انهم اذا مطروا قالوا مطرنا بنوء کذا ای لسقوط کوکب کذا کما یقول المنجمون فجعلهم الله بذلک کافرین و عن زید بن خالد الجهنی قال صلی رسول الله ص صلاة الصبح بالحدیبیة فی اثر سماء کانت من اللیل فلما انصرف اقبل علی الناس فقال هل تدرون ما ذا قال ربکم قالوا الله و رسوله اعلم قال اصبح من عبادی مؤمن بی و کافر فاما من قال مطرنا بفضل الله و رحمته فذلک مؤمن بی کافر بالکوکب و اما من قال مطرنا بنوء کذا و کذا فذلک کافر بی مؤمن بالکوکب

و لو شینا لبعثنا فی کل قریة ای فی کل مصر و مدینة نبیا ینذرهم فیخف عنک اعباء النبوة و لکن لم یفعل ذلک لیعظم شأنک و یکثر اجرک و قیل معناه و لو شینا لانزلنا الآیات المقترحه و لبعثنا فی کل قریة نذیرا زیادة علی ما یقترحون و لکنا نعلم انهم یسألون عنادا و تعنتا و نعلم انهم لا یؤمنون و هو نظیر قوله أ و لم یکفهم أنا أنزلنا علیک الکتاب یتلی علیهم

فلا تطع الکافرین فیما یسیلونک و جاهدهم به ای بالقرآن و قیل بالاسلام و قیل بالسیف جهادا کبیرا لا یخالطه فتور قال الحسن معناه اقتلهم او یسلموا

و هو الذی مرج البحرین معنی مرج البحرین خلی بینهما یقال مرجت الدابة و امرجتها اذا خیلتها ترعی و المرج من هذا سمی و یقال مرجت عهودهم و اماناتهم اذا اختلطت و منه قوله تعالی فی أمر مریج ای مختلط و قال النبی ص لعبد الله بن عمر و کیف بک یا عبد الله اذا کنت فی حثالة من الناس قد مرجت عهودهم و اماناتهم و صاروا هکذا و شبک بین اصابعه

هذا عذب فرات فرات صفة للعذب و الفرات اشد العذوبه یعنی هذا عذب اشد العذوبة و هذا ملح اجاج الاجاج صفة للملح و هو اشد الملوحة یعنی و هذا ملح اشد الملوحة و جعل بینهما برزخا ای حاجزا من قدرته یلتقیان لا یختلطان قیل الماء العذب و الماء الملح یجتمعان فی البحر فیکون العذب اسفل و الملح اعلی لا یغلب احدهما علی الآخر و هو معنی قوله و حجرا محجورا قال الفراء ای حراما محرما ان یغلب احدهما علی صاحبه و قیل العذب جیحان و سیحان و دجلة و الفرات و النیل و الملح سایر البحار و البرزخ بینهما البلاد و القفار فلا یختلطان فاذا کان یوم القیمة اختلطا بزوال الحاجز کقوله و إذا البحار فجرت و هو الذی خلق من الماء بشرا یعنی من النطفة بشرا ای انسانا فجعله الهاء یعود الی الماء و قیل الی البشر نسبا و صهرا یعنی جعله ذا نسب و ذا صهر

قال علی ع النسب ما لا یحل نکاحه و الصهر ما یحل نکاحه فالنسب ما یوجب الحرمة و الصهر ما لا یوجبها و قیل النسب من القرابة و الصهر الخلطة التی تشبه القرابة و هو السبب المحرم للنکاح قال ابن عباس حرم الله تعالی سبعا نسبا و سبعا صهرا اما النسب فقوله تعالی حرمت علیکم أمهاتکم الی قوله و بنات الأخت و اما الصهر فقوله و أمهاتکم اللاتی أرضعنکم الی قوله و أن تجمعوا بین الأختین و تمام السبع قوله و لا تنکحوا ما نکح آباؤکم من النساء و قیل النسب البنون و الصهر البنات لان من قبلهن تکون الاصهار و الصهر المتزوج بابنة الرجل قال ابن سیرین نزلت هذه الایة فی النبی ص و علی ع زوج فاطمة علیا و هو ابن عمه و زوج ابنته فکان نسبا و صهرا ابن سیرین گفت این آیت در شأن مصطفی ص و علی ع فرود آمد که مصطفی دختر خویش را فاطمه بزنی بعلی داد علی پسر عم وی بود و شوهر دخترش هم نسب بود و هم صهر و قصه تزویج فاطمه آنست که مصطفی علیه السلام روزی در مسجد آمد شاخی ریحان بدست گرفته سلمان را گفت یا سلمان رو علی را بخوان رفت و گفت یا علی اجب رسول الله علی گفت یا سلمان رسول خدا را این ساعت چون دیدی و چون او را گذاشتی گفت یا علی سخت شادمان و خندان چون ماه تابان و شمع رخشان علی آمد بنزدیک مصطفی و مصطفی آن شاخ ریحان فرادست علی داد عظیم خوش بوی بود گفت یا رسول الله این چه بویست بدین خوشی گفت یا علی از آن نثارها است که حوریان بهشت کرده اند بر تزویج دخترم فاطمه گفت با که یا رسول الله گفت با تو یا علی در مسجد نشسته بودم فریشته ای درآمد بر صفتی که هرگز چنان ندیده بودم گفت نام من محمود است و مقام من در آسمان دنیا در مقام معلوم خودم بودم ثلثی از شب گذشته که ندایی شنیدم از طبقات آسمان که ای فریشتگان مقربان و روحانیان و کروبیان همه جمع شوید در آسمان چهارم همه جمع شدند و همچنین سکان مقعد صدق و اهل فرادیس اعلی در جنات عدن حاضر گشتند فرمان آمد که ای مقربان درگاه و ای خاصگیان پادشاه سوره هل أتی علی الإنسان برخوانید ایشان همه بآواز دلربای و الحان طرب افزای سورة هل اتی خواندن گرفتند آن گه درخت طوبی را فرمان آمد که تو نثار کن بر بهشتها بر تزویج فاطمه زهرا با علی مرتضی و درخت طوبی در بهشت همچون آفتاب است در دنیا چون آفتاب در دنیا بالا گرفت هیچ خانه نماند که از وی شعاع در آن نیفتد همچنین در بهشت هیچ قصر و غرفه و درجه ای نیست که از درخت طوبی در آنجا شاخی نیست پس طوبی بر خود بلرزید و در بهشت گوهر و مروارید و حله ها باریدن گرفت پس فرمان آمد تا منبری از یک دانه مروارید سپید در زیر درخت طوبی بنهادند فرشته ای که نام وی راحیل است و در هفت طبقه آسمان فرشته ازو فصیح تر و گویاتر نیست بآن منبر برآمد و خدای را جل جلاله ثنا گفت و بر پیغامبران درود داده آن گه جبار کاینات خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بی واسطه ندا کرد که ای جبرییل و ای میکاییل شماها دو گواه معرفت فاطمه باشید و من که خداوندم ولی فاطمه ام و ای کروبیان و ای روحانیان آسمان شما همه گواه باشید که من فاطمه زهرا را بزنی بعلی مرتضی دادم آن ساعت که رب العزة این ندا کرد ابری برآمد زبر جنات عدن ابری روشن خوش که در آن تیرگی و گرفتگی نه و بوی خوش و جواهر نثار کرد و رضوان و ولدان و حوران بهشت برین نمط نثار کردند پس رب العزة مرا بدین بشارت بتو فرستاد یا محمد و گفت حبیب مرا بشارت ده و با وی بگو که ما این عقد در آسمان بستیم تو نیز در زمین ببند پس مصطفی ص مهاجر و انصار را حاضر کرد آن گه روی فرا علی کرد گفت یا علی چنین حکمی در آسمان رفت اکنون من فاطمه دختر را بچهارصد درم کاوین بزنی بتو دادم پذیرفتی علی گفت یا رسول الله من پذیرفتم نکاح وی رسول گفت بارک الله فیکما

قوله و یعبدون من دون الله یعنی هؤلاء المشرکین ما لا ینفعهم ان عبدوه و لا یضرهم ان ترکوه و کان الکافر علی ربه ظهیرا ای معینا للشیطان علی ربه بالمعاصی قال الزجاج ای یعاون الشیطان علی معصیة الله لان عبادتهم الاصنام معاونة الشیطان و قیل معناه و کان الکافر علی ربه ظهیرا ای هینا ذلیلا من قول العرب جعلنی بظهر ای جعلنی هینا و یقال ظهر به اذا جعله خلف ظهره فلم یلتفت الیه قال ابن عباس نزلت الایة فی ابی جهل فصار عاما فی الکفار

و ما أرسلناک یا محمد ص إلا مبشرا للمؤمنین بالثواب و نذیرا للکافرین بالعقاب قل ما أسیلکم علیه ای علی تبلیغ الرسالة من أجر ای رزق و جعل فیقولوا انما یطلب محمد اموالنا بما یدعونا الیه فلا نتبعه إلا من شاء أن یتخذ إلی ربه سبیلا هذا الاستثناء منقطع عند الجمهور ای لکن من شاء أن یتخذ إلی ربه سبیلا بانفاق ماله فی سبیله فلیفعل و قیل الاستثناء متصل و تقدیره لا اسألکم علی ما ادعوکم الیه اجرا الا اتخاذ المدعو سبیلا الی ربه بطاعته فذلک اجری لان الله یأجرنی علیه ...

میبدی
 
۲۹۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی تبارک الذی جعل فی السماء بروجا قال الحسن و مجاهد و قتادة البروج هی النجوم الکبار مثل الزهرة و سهیل و المشتری و السماک و العیوق و اشباهها سمیت بروجا لاستنارتها و حسنها وضوءها و الأبرج الواسع ما بین الحاجبین و قال عطیة بن العوفی بروجا ای قصورا فی السماء فیها الحرس من الملایکة دلیله قوله و لو کنتم فی بروج مشیدة و قیل المراد بها قصور الجنة و قال ابن عباس هی البروج المعروفة التی هی منازل الکواکب السبعة السیارة و هی اثنا عشر بروجا الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدی و الدلو و الحوت فالحمل و العقرب بیتا المریخ و الثور و المیزان بیتا الزهرة و الجوزاء و السنبلة بیتا عطارد و السرطان بیت القمر و الاسد بیت الشمس و القوس و الحوت بیتا المشتری و الجدی و الدلو بیتا زحل و هذه البروج مقسومة علی الطبایع الاربع فیکون نصیب کل واحد منها ثلاثة بروج تسمی المثلثات فالحمل و الاسد و القوس مثلثة ناریة و الثور و السنبلة و الجدی مثلثة ارضیة و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلثة هواییة و السرطان و العقرب و الحوت مثلثة ماییة و جعل فیها سراجا یعنی الشمس کما قال و جعل الشمس سراجا و قرأ حمزة و الکسایی سرجا بالجمع یعنی النجوم العظام و قمرا منیرا القمر قد دخل فی السرج علی قراءة من قرأ بالجمع غیر انه خصه بالذکر لنوع فضیلة کما قال فیهما فاکهة و نخل و رمان خص النخل و الرمان بالذکر مع دخولهما فی الفاکهة و الهلال بعد ثلث قمر لابیضاض الارض به و لا قمر الأبیض

و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة الخلفة مصدر بمعنی الاختلاف ای مختلفین الی الخلق یجی ء هذا حینا و هذا حینا و قیل خلفة ای مختلفین فی اللون احدهما ابیض و الآخر اسود و قال ابن عباس و الحسن و قتادة یعنی خلفا و عوضا یقوم احدهما مقام صاحبه فمن فاته عمله فی احدهما قضاه فی الآخر فیکون فیه توسعة علی العباد فی نوافل العبادات و الطاعات

قال شقیق بن سلمة جاء رجل الی عمر بن الخطاب و قال فاتتنی الصلاة اللیلة

قال ادرک ما فاتک من لیلتک فی نهارک فان الله عز و جل جعل اللیل و النهار خلفة لمن أراد أن یذکر و قال ابن زید یعنی یخلف احدهما صاحبه اذا ذهب احدهما جاء الآخر فهما یتعاقبان فی الضیاء و الظلام و الزیادة و النقصان یدل علیه قول زهیر

بها العین و الآرام یمشین خلفة ...

... لمن أراد أن یذکر قرأ حمزة یذکر باسکان الذال و تخفیف الکاف و ضمها من الذکر یعنی لمن اراد ان یذکر الله بصلاة و تسبیح و قراءة و قرأ الآخرون یذکر بتشدید الذال و الکاف ای یتذکر و یتعظ أو أراد شکورا یعنی یشکر الله عز و جل علی تراخی المستدرک و قیل یشکر نعم الله المذکورة فی الآیة

و عباد الرحمن نسبهم الیه للتخصیص و التفضیل و ان کان الخلق کلهم عباده کقول القایل هذا البار ابنی لا هذا العاق و قیل اضافهم الی اسمه الخاص لانهم اهل الخصوص و المعنی و خواص عباد الرحمن الذین یمشون و قیل العباد هاهنا جمع عابد کصاحب و صحاب و تاجر و تجار و راجل و رجال ای الذین یعبدونه حق عبادته هم الذین یمشون هذا علی قول من جعل خبر المبتدا الذین یمشون و من جعل خبر المبتدا أولیک یجزون الغرفة جعل الذین یمشون و ما بعده وصفا لعباد الرحمن

و قوله یمشون علی الأرض هونا ای بالسکینة و الوقار و التواضع غیر اشرین و لا مرحین کقوله و لا تمش فی الأرض مرحا و الهون الرفق و اللین و هو مصدر یقوم مقام الحال ای هینین لینین کما وصف النبی ص المؤمنین فقال المؤمنون هینون لینون کالجمل الانف ان قید انقاد و ان انیخ علی صخرة استناخ

قال بعضهم هینون لینون بالتخفیف یستعمل فی المدح لا غیر و بالتشدید قد یستعمل فی غیر المدح

و إذا خاطبهم الجاهلون ای اذا کلمهم السفهاء بما یکرهون فی القول قالوا سلاما ای اجابوهم بالحسن و صانوا انفسهم عن مسافهتهم و مشاتمتهم و معنی سلاما سدادا و تقدیره قالوا قولا سلاما یسلمون من عقباه و یسلمون فیه من الاثم و قال بعضهم یقولون لو لا ندعوا الی السلم و هو الصلح و قیل معناه یقولون سلام علیکم دلیله قوله عز و جل و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه و قالوا لنا أعمالنا و لکم أعمالکم سلام علیکم قال الکلبی و ابو العالیة هذا قبل ان یؤمر بالقتال ثم نسختها آیة القتال و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما کان الحسن البصری اذا قرأ الآیة الاولی قال هذا وصف نهارهم و اذا قرأ هذه قال هذا وصف لیلهم و روی عن الحسن ایضا انه قال نهارهم فی خشوع و لیلهم فی خضوع یقال لمن ادرک اللیل بات نام او لم ینم یقال بات فلان قلقا و المعنی یبیتون لربهم باللیل فی الصلاة سجدا علی وجوههم و قیاما علی اقدامهم قال ابن عباس من صلی بعد العشاء الآخرة رکعتین او اکثر فقد بات لله ساجدا و قایما و عثمان بن عفان قال قال رسول الله صلی الله علیه و سلم من صلی العشاء فی جماعة کان کقیام نصف لیله و من صلی الفجر فی جماعة کان کقیام لیلة

و قوله قیاما یجوز ان یکون مصدرا و یجوز ان یکون جمع قایم کصاحب و صحاب و قوله سجدا جمع ساجد و قدم السجود و اخر القیام لروی الآیة و لیعلم ان القیام فی الصلاة

خلافست میان علما که در نماز طول القیام فاضل تر یا کثرت رکوع و سجود قومی گفتند کثرت رکوع و سجود فاضل تر که الله تعالی گفت و اسجد و اقترب بنده هر بار که سجود کند در نماز بحق نزدیک گردد مصطفی ص گفت اقرب ما یکون العبد من ربه و هو ساجد فاکثروا الدعا

ابن عمر یکی را دید که در نماز قیام دراز داشت گفت اگر من او را شناختمی من او را بکثرت رکوع و سجود فرمودمی که از رسول خدا شنیدم علیه السلام که گفت ان العبد اذا قام یصلی اتی بذنوبه فجعلت علی رأسه و عاتقیه فکلما رکع او سجد تساقطت عنه

و قال معدان بن طلحة لقیت ثوبان مولی رسول الله ص فقلت اخبرنی بعمل یدخلنی الله به الجنة فقال سألت عن ذلک رسول الله فقال علیک بکثرة السجود لله فانک لا تسجد لله سجدة الا رفعک الله بها درجة و حط عنک بها خطییة

و قال ربیعة بن کعب الاسلمی کنت ابیت مع رسول الله فأتیته بوضویه و حاجته فقال لی سل فقلت اسألک مرافقتک فی الجنة قال او غیر ذلک قلت هی حاجتی یا رسول الله

قال فاعنی علی نفسک بکثرة السجود ...

... و قال اسحاق اما بالنهار فکثرة الرکوع و السجود و اما باللیل فطول القیام قال ابو عیسی و انما قال اسحاق هذا لانه وصف صلاة النبی باللیل و وصف طول القیام و اما بالنهار فلم یوصف من طول القیام ما وصف باللیل

و الذین یقولون بعد الفراغ من الصلاة ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما ای ملحا دایما لازما غیر مفارق من عذب به من الکفار و منه سمی الغریم لطلبه حقه و الحاحه علی صاحبه و ملازمته ایاه و فلان مغرم بفلان اذا کان مولعا به لا یصبر عنه و لا یفارقه و قال الحسن قد علموا ان کل غریم یفارق غریمه الا غریم جهنم و قیل الغرام اشد العذاب و هو مصدر غرم غرما و غراما

قال محمد بن کعب ان الله تعالی سأل الکفار ثمن نعمته فلم یؤدوه الیه فاغرمهم فادخلهم النار

إنها ساءت یعنی ان جهنم ساءت مستقرا و مقاما ای بیست موضع قرار و اقامة منصوبان علی التمییز ...

... روی عن معاذ انه قال لما نزلت هذه الآیة سألت رسول الله ص عن النفقه فی السرف و الاقتار ما هو فقال من منع من حق فقد قتر و من اعطی فی غیر حق فقد اسرف

و قیل الاسراف الانفاق فی معصیة الله و الاقتار منع حق الله و القوام الاقتصاد و هو مصدر و قیل القوام العدل و هما واحد و الکسر فیه لغة و هو منصوب بخبر کان ای و کان الانفاق قواما و قال الزجاج تفسیر هذه الآیة علی الحقیقة ما ادب الله سبحانه به نبیه فقال و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک و لا تبسطها کل البسط فتقعد ملوما محسورا قرأ ابن کثیر و اهل البصرة یقتروا بفتح الیاء و کسر التاء و قرأ نافع و ابن عامر یقتروا بضم الیاء و کسر التاء من اقتر یقتر و قرأ الباقون یقتروا بفتح الیاء و ضم التاء و کلها لغات صحیحة یقال اقتر و قتر بالتشدید و قتر یقتر و یقتر قال یزید بن حبیب فی هذه الآیة اولیک اصحاب محمد ص کانوا لا یأکلون طعاما للتنعم و اللذة و لا یلبسون ثیابا للجمال و لکن کانوا یریدون من الطعام ما یسد عنهم الجوع و یقویهم علی عبادة ربهم و من الثیاب ما یستر عوراتهم و یکنهم من الحر و القر

قال النبی ص لیس لابن آدم حق فیما سوی هذه الخصال بیت یکنه و ثوب یواری عورته و جرف الخبز و الماء

یعنی کسر الخبز واحدتها جرفة و قال عمر کفی سرفا ان لا یشتهی الرجل شییا الا اشتراه فاکله

و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر قال عبد الله بن مسعود سألت رسول ص ای الذنب اعظم قال ان تجعل لله ندا و هو خلقک قال قلت ثم ای قال ان تقتل ولدک مخافة ان یطعم معک قال قلت ثم ای قال ان تزنی بحلیلة جارک فانزل الله تعالی تصدیقها و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر ای لا یعبدون الصنم و لا یجعلون لله شریکا و لا یقتلون النفس التی حرم الله قتلها و هی نفس المؤمن و المتعاهد الا بالحق یعنی بحق یبیح قتلها و هو الشرک و الزنا و قتل النفس بغیر حق و السعی فی الارض بالفساد و من یفعل ذلک ای شییا من هذه الافعال یلق أثاما یعنی عقوبة تقول اثم الرجل بالکسر اذنب و اثمه جازاه

قال الشاعر ...

... و عللت اصحابی بها لیلة النفر

و قیل اثاما اثما و قال ابن عباس یرید جزاء الاثم و یروی فی الحدیث ان الغی و الآثام بیران یسیل فیهما صدید اهل النار

و قیل الآثام واد فی جهنم فیه الزناة

یضاعف له العذاب یوم القیامة وقتا بعد وقت یعذب بالوان العذاب و یخلد فیه ای فی العذاب مهانا ذلیلا صاغرا مستخفا به لا یغاث قرأ ابن عامر و ابو بکر یضاعف و یخلد برفع الفاء و الدال علی ابتداء و شدد ابن عامر یضعف

و قرأ الآخرون بجزم الفاء و الدال علی جواب الشرط

ثم قال إلا من تاب من الشرک و الذنوب و آمن بالله و نبیه محمد ص و عمل عملا صالحا فی ایمانه قال ابن عباس قرأناها علی عهد النبی ص سنتین و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر الآیة ثم نزلت إلا من تاب فما رأیت النبی ص فرح بشی ء قط فرحه بها و فرحه به إنا فتحنا لک فتحا مبینا الایة و قیل نزلت هذه الآیة فی الوحشی قاتل حمزة روی عطاء عن ابن عباس قال اتی وحشی النبی ص فقال أتیتک مستجیرا فاجرنی حتی اسمع کلام الله فقال رسول ص قد کنت احب ان اراک علی غیر جوار فاما اذا اتیتنی مستجیرا فانت فی جواری

حتی تسمع کلام الله قال فانی اشرکت و قتلت النفس التی حرم الله و زنیت فهل یقبل الله منی توبة فصمت رسول الله ص حتی انزلت و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر الآیة فتلاها علیه فقال اری شرطا فلعلی لا اعمل صالحا انا فی جوارک حتی اسمع کلام الله فنزلت إن الله لا یغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء فدعاه فتلا علیه فقال و لعلی ممن لا یشاء انا فی جوارک حتی اسمع کلام الله ...

... فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات ذهب جماعة الی ان هذا التبدیل فی الدنیا

قال ابن عباس و سعید بن جبیر و الحسن و مجاهد و السدی و الضحاک یبدلهم الله بقبایح اعمالهم فی الشرک محاسن الاعمال فی الاسلام فیبدلهم بالشرک ایمانا و بقتل المؤمنین قتل المشرکین و بالزنا عفة و احصانا و قال قوم یبدل الله سییاتهم التی عملوها فی الاسلام حسنات یوم القیمة و هو قول سعید بن المسیب و مکحول یدل علیه ما روی ابو ذر قال رسول الله ص انی لاعلم آخر رجل یخرج من النار یؤتی بالرجل یوم القیامة فیقال اعرضوا علیه صغار ذنوبه و یخبؤ عنه کبارها فیقال له عملت یوم کذا کذا و هو مقر لا ینکر و هو مشفق من کبارها فیقال اعطوه مکان کل سییة حسنة فیقول ان لی ذنوبا ما اریها هاهنا قال ابو ذر فلقد رأیت رسول الله ص ضحک حتی بدت نواجذه و قال بعضهم ان الله یمحوا بالندم جمیع السییات ثم یثبت مکان کل سییة حسنة قال الزجاج لیس ان السییة بعینها تصیر حسنة و لکن التأویل ان السییة تمحی بالتوبة و تکتب الحسنة مع التوبة و الکافر یحبط الله عمله و یثبت له السییات و قیل إلا من تاب و آمن و عمل صالحا هذه الثلث بحذاء تلک الثلاث اما من دعی مع الله الها آخر فآمن و اما من زنی فتاب و اما من قتل فعمل عملا صالحا اجاب الی القصاص او الدیة فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات و کان الله غفورا لما تقدم قبل التوبة رحیما لما بعدها

و من تاب و عمل صالحا قال بعض اهل العلم هذا فی التوبة من غیر ما سبق ذکره فی الآیة الاولی من القتل و الزنا یعنی من تاب من الشرک و عمل صالحا یعنی ادی الفرایض ممن لم یقتل و لم یزن فإنه یتوب إلی الله متابا ای یعود الیه بعد الموت متابا حسنا یفضل علی غیره ممن قتل و زنی فالتوبة الاولی و هی قوله و من تاب رجوع عن الشرک و الثانیة رجوع الی الله للجزاء و المکافاة

و المعنی من تاب و رجع من الشرک و عمل بطاعته فان ذلک یرجع الی الله و مثله قوله و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله ای یجازی علیه اذا علمه و قال بعضهم هذه الآیة ایضا فی التوبة عن جمیع السییات و معناه من اراد التوبة و عزم علیها فلیبادر الیها و یوجه بها الی الله و قیل معناه من تاب فلیتب لله لا لغیره فقوله یتوب الی الله خبر بمعنی الامر و قیل معناه فلیعلم ان توبته و مصیره الی الله و قیل من تاب من ذنوبه فانه یتوب الی من یقبل التوبة عن عباده و یعفو عن السییات فلا تهتم لذنوبک اذا تبت عنها الی الله ثم قیده بالمصدر فقال متابا تأکیدا ای یتوب الی الله حقا

و الذین لا یشهدون الزور یعنی الشرک و تعظیم الانداد قاله اکثر المفسرینو قال علی بن ابی طلحة یعنی شهادة الزور و کان عمر بن الخطاب یجلد شاهد الزور اربعین جلدة و یسحم وجهه و یطوف به فی السوق و قال مجاهد یعنی اعیاد المشرکین من المجوس و النصاری و قال قتادة معناه لا یساعدون اهل الباطل علی باطلهم

و قیل معناه لا یشهدون مجلس الزور فیدخل فیه اللهو و اللعب و الکذب و النوح و الغناء بالباطل روی عن محمد بن المنکدر قال بلغنی ان الله عز و جل یقوم یوم القیمة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن الله و من مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک ثم یقول للملایکة اسمعوا عبادی تحمیدی و ثنایی و تمجیدی و اخبروهم ألا خوف علیهم و لا هم یحزنون و اصل الزور تمویه الباطل بما یوهم انه حق و إذا مروا باللغو یعنی مروا بجمیع ما ینبغی ان یلغی و یطرح مروا کراما ای اعرضوا عنه مسرعین کقوله و إذا سمعوا اللغو أعرضوا عنه

و یقال تکرم فلان عما یشینه اذا تنزه و اکرم نفسه عنها قال الحسن و الکلبی اللغو المعاصی کلها یعنی اذا مروا بمجالس اللهو و الباطل مروا کراما و قال مقاتل اذا سمعوا من الکفار الشتم و الاذی اعرضوا و صفحوا و قال السدی هی منسوخة بآیة القتال و قیل اذا ارادوا ذکر النکاح و ذکر الفروج کنواعنه فالکرم هاهنا هو الکنایة و التعریض و قوله عز و جل کانا یأکلان الطعام کنایة عن البول و الخلاء و قد کنی الله عز و جل فی القران عن الجماع بلفظ الغشیان و التلبس و النکاح و السر و الإتیان و الافضاء و اللمس و المس و الدخول و المباشرة و المقاربة فی قوله و لا تقربوهن و الطمث فی قوله لم یطمثهن و هذا باب واسع فی العربیة ...

... و الذین إذا ذکروا بآیات ربهم ای اذا قری علیهم القرآن او وعظوا بالقرآن و خوفوا بما فیه لم یتغافلوا عنها کأنهم صم لم یسمعوها و عمی کانهم لم یروها ای لم یکونوا علی حالهم الاولی کان لم یسمعوا بل خروا سجدا و بکیا سامعین مبصرین لما امروا به و نهوا عنه کقوله إذا تتلی علیهم آیات الرحمن خروا سجدا و بکیا

و الذین یقولون ربنا هب لنا من أزواجنا و ذریاتنا قرأ ابو عمرو و حمزة و الکسایی و ابو بکر ذریتنا بغیر الف علی الوحدة و قرأ الباقون ذریاتنا بالالف علی الجمع و الذریة اسم للجمع کقوم و رهط و من جمع فکانه یجمع القوم اقواما و فی معناه قولان احدهما اجعل لنا ازواج خیر و اولاد خیر و الثانی هب لنا من الازواج اولادا یعنی اولاد الصلب و من ذریتنا اولادا یعنی اولاد الاولاد و الاعقاب لتقر أعیننا برؤیتنا ایاهم علی طاعة الله و طاعة رسوله سألوا الله عز و جل ان یریهم ازواجهم و ذریاتهم فی طاعته و قال الزجاج سألوا ان یلحق الله عز و جل بهم ذریتهم فی الجنة و قال القرظی لیس شی ء اقر لعین المؤمن من ان یری زوجته و اولاده مطیعین لله عز و جل و قوله قرة أعین مصدر فلهذا لم یجمع و قری فی الشواذ قرات اعین و اشتقاقه من القر و هو البرد لان دمعة السرور باردة و ضده سخنة العین

و قیل من القرار ای یقر البصر به فلا ینظر الی غیره و اجعلنا للمتقین إماما ای ایمة یقتدون فی الخیر بنا و وحد اماما لانه مصدر کالصیام و القیام یقال ام اماما کما یقال صام صیاما و قام قیاما و قیل هو جمع ام کراع و رعاء و تاجر و تجار

و قیل معناه اجعل کل واحد منا اماما و قیل واحد اراد به الجمع کقوله ثم یخرجکم طفلا ای اطفالا فإنهم عدو لی ای اعداء و یقال امیرنا هؤلاء ای امراؤنا و قال الحسن اجعلنا نقتدی بالمتقین و یقتدی بنا المتقون و قال ابن عباس اجعلنا ایمة هدایة کما قال و جعلناهم أیمة یهدون بأمرنا و لا تجعلنا ایمة ضلالة کما قال و جعلناهم أیمة یدعون إلی النار قال القفال و جماعة من المفسرین هذه الآیة دلیل علی ان طلب الریاسة فی الدین واجب جابر بن عبد الله گفت پیش امیر المؤمنین علی ع حاضر بودم که مردی آمد به نزدیک وی و پرسید که یا امیر المؤمنین و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا نزول این آیت در شأن کیست و ایشان چه قومند که رب العالمین ایشان را باخلاق پسندیده و خصال ستوده یاد کرد و آن گه بخصایص قربت و لطایف کرامت مخصوص کرد و طرف و غرف در جنات النعیم ایشان را نامزد کرد جابر گفت آن ساعت علی روی وامن کرد و گفت یا جابر تدری من هؤلاءهیچ دانی که ایشان که اند و این آیت کجا فرود آمد

گفتم یا امیر المؤمنین نزلت بالمدینة بمدینه فرو آمد این آیت گفت نه یا جابر که این آیت بمکه فرو آمد یا جابر الذین یمشون علی الأرض هونا بو بکر بو قحافه است او را حلیم قریش می گفتند در بدو کار که رب العزه او را بعز اسلام گرامی کرد او را دیدم در مسجد مکه از هوش برفته از بس که کفار بنی مخزوم و بنی امیه او را زده بودند و بنو تیم از بهر او خصومت کردند با بنی مخزوم او را بخانه بردند هم چنان از هوش برفته چون با هوش آمد مادر خود را دید بر بالین وی نشسته گفت یا امه این محمد ص ای مادر محمد کجاست و کار وی بچه رسید پدرش بو قحافه گفت و ما سؤالک عنه و لقد اصابک من اجله ما لا یصیب احدا لاجل احد ای پسر چه جای آنست که تو از حال محمد پرسی و دل بوی چنین مشغول داری نه بینی که بر تو چه میرود از بهر وی ای پسر نمی بینی بنو تیم که بتعصب تو برخاسته و میگویند اگر تو از دین محمد باز گردی و بدین پدران خویش بازآیی ما ثار تو از بنی مخزوم طلب کنیم و ایشان را به پیچانیم و کم آریم تا تشفی تو پدید کنیم ابو بکر سخت حلیم بود و بردبار و متواضع سر برداشت و گفت اللهم اهد بنی مخزوم لا یعلمون یأمروننی بالرجوع من الحق الی الباطل رب العزه او را بستود در آن حلم و وقار و سخنان آزادوار و در حق وی گفت الذین یمشون علی الأرض هونا و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما یا جابر و الذین یبیتون لربهم سجدا و قیاما سالم است مولی بو حذیفه که همه شب در قیام بودی متعبد و متهجد و الذین یقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم الآیة ابو ذر غفاری است که پیوسته با بکا و حزن بودی از بیم دوزخ و از آتش قطیعت تا رسول خدا او را گفت یا با ذر هذا جبرییل یخبرنی ان الله تعالی اجارک من النار و الذین إذا أنفقوا لم یسرفوا الآیه ابو عبیده جراح است انفق ماله علی نفسه و علی اقربایه فرضی الله فعله و الذین لا یدعون مع الله إلها آخر الآیه علی بن ابی طالب است که هرگز بت نپرستید و شرک نیاورد و هرگز زنا نکرد و قتل بناحق نکرد و الذین لا یشهدون الزور سعید بن زید بن عمرو بن نفیل است خطاب بن نفیل درعی بفروخت پس پشیمان شد سعید را گفت تو دعوی کن که آن درع جد مرا بود عمرو بن نفیل و خطاب را در آن حقی نه تا ترا رشوتی دهم سعید گفت مرا برشوت تو حاجتی نیست و دروغ گفتن کار من نیست فرضی الله فعله و الذین إذا ذکروا بآیات ربهم الآیه سعد بن ابی وقاص است و الذین یقولون ربنا هب لنا من أزواجنا الآیه عمر خطاب است ایشان را جمله باین صفات ستوده و اخلاق پسندیده که نتایج اخلاق مصطفی ص است یاد کرد

آن گه گفت اولیک یعنی اولیک الذین استجمعوا هذه الخصال یجزون الغرفة بما صبروا یعنی یثابون الدرجة الرفیعة فی الجنة و الغرفة کل بناء مرتفع عال

قال عطاء یرید غرف الدر و الزبرجد و الیاقوت فی الجنة بما صبروا علی امر الله و طاعته و علی الفقر و الفاقه و قیل بما صبروا علی اذی المشرکین و قیل بصبرهم عن الشهوات و عن الحسن قال قال النبی ص ان فی الجنة لغرفا مبنیة فی الهواء لا علاقة من فوقها و لا عماد لها من تحتها لا یأتیها اهلها الا شبه الطیر لا ینالها الا اهل البلاء

و یلقون فیها قرأ حمزة و الکسایی و ابو بکر یلقون بفتح الیاء و اسکان اللام و تخفیف القاف کما قال فسوف یلقون غیا و قرأ الآخرون یلقون بضم الیاء و فتح اللام و تشدید القاف کما قال و لقاهم نضرة و سرورا و قوله تحیة ای ملکا و قیل بقاء دایما و قوله سلاما قال الکلبی یحیی بعضهم بعضا بالسلام و یرسل الرب الیهم بالسلام و قیل التحیة البشارة لهم بالخلود فی الجنان و السلام السلامة فیها من الآفات ...

... قل ما یعبؤا بکم ربی ای ما یبالی بکم و ما یکترث و ما یصنع لو لا دعاؤکم لله ولدا و شریکا یدلک علی صحة هذا التأویل قوله فقد کذبتم میگوید چه کار دارد بشما و عذاب کردن شما خداوند من اگر نه آنید که شما خداوند خویش را می فرزند و انباز گویید هذا کقوله ما یفعل الله بعذابکم إن شکرتم و آمنتم

قال ابن عباس معناه قل ما یعبوء بخلقکم ربی لو لا عبادتکم و طاعتکم ایاه یعنی انه خلقکم لعبادته چه کار داشت خداوند من بآفریدن شما اگر نه طاعت و عبادت وی را بودی او جل جلاله خلق را که آفرید عبادت و معرفت خود را آفرید همانست که گفت و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون و قیل معناه ای وزن یکون لکم عنده لو لا توحیدکم ایاه چه وزن بودی و چه قدر شما را بنزدیک او اگر نه عبادت شما و توحید شما بودی وزنی و قدری که هست توحید راست و اهل توحید را آن گه خطاب با کفار مکه گردانید گفت فقد کذبتم ایها الکافرون یعنی ان الله دعاکم بالرسول الی توحیده و عبادته فقد کذبتم الرسول و لم تجیبوه ای کافران مکه الله شما را به پیغام و رسول خویش با توحید خواند شما پیغامبر را دروغ زن گرفتید و پیغام او دروغ شمردید فسوف یکون لزاما ای عذابا دایما لازما و هلاکا مفنیا یلحق بعضکم ببعض اکنون که تکذیب کردید گوش دارید عذابی دایم لازم که شما را نیست گرداند و بیخ برآرد قال عبد الله بن مسعود هو یوم بدر قتل منهم سبعون و اسر سبعون ثم اتصل به عذاب الآخرة لازما لهم قال ابن مسعود خمس قد مضیق الدخان و القمر و الروم و البطشة و اللزام قال و الدخان هو ان صب علی قریش جدب سبع کسبع یوسف حتی اکلوا القد و العظم و نبشوا عن الموتی و رأی الناس مثل الدخان فی الهواء من الجوع قال الزجاج معناه فسوف یکون تکذیبکم لزاما یلزمکم فلا تعطون التوبة و تلزمکم فیه العقوبة فیدخل فی هذا یوم بدر و غیره مما یلزمهم من العذاب و قیل هذا اللزام هو الاختصام المذکور فی سورة الحج فی قوله هذان خصمان اختصموا فی ربهم ذاک الاختصام هو هذا الالتزام

میبدی
 
۲۹۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۵- سورة الفرقان- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تبارک الذی جعل فی السماء بروجا الآیه پاکست و بزرگوار و با برکت خداوندی که آسمان بر بالای سر ما بقدرت معلق بداشت و مرانرا به بروج و ستارگان بپاداشت و بنگاشت سمکی که در جرمش فطور نه و در دورش فتور نه و در گردش قصور نه سمکی عظیم بآن کثیفی بداشته بر هوای باین لطیفی سمکی محروس سقفی محفوظ در قبه قدرت محبوس یقول تعالی و جعلنا السماء سقفا محفوظا سمکی نهاده طبق بر طبق آفریده و ساخته خداوند حق برده از همه مقدران مهندسان سبق یقول تعالی خلق سبع سماوات طباقا آفریده بر این سقف شمسی و قمری بهر منزل ایشان را گذری در هر خانه ایشان را اثری بهر روزن ایشان را نظری بر میان قمر از سیاهی شرری نیست او را از آن سیاهی ضرری راست بخالی ماند بر روی نیکو پسری و ازو بگوی یا قمر من دورک و من نورک و صورک و علی البروج کورک ای ماه ترا که ماه کرد و این رنگ که داد و این خط که کشید طرازت که بست زلفت که گشاد شب چارده نور که تمام کرد باول که فزود بآخر که کاست این صنع که نمود و این قدرت که خواست ای شمس در ذات بعیدی در نور قریبی چون سر برآری عالم را چراغی چون گرم گردی داغی چون راست گردی میزانی نه افزایی نه در نقصانی چون فرو شوی مبشر روزه دارانی کرامت سلیمانی معجزه سید پیغامبرانی ای زحل گران رو در فلک هفتمی هر روز نیم دقیقه روی برجی بسی ماه گذاری فلک بسی سال بری و علامات و بالنجم هم یهتدون

ای جوانمرد نظاره کن اندر آن قبه ای که بالای وی بروشنایی اجرام آبگینه ها روشن کنند روا ندارد عقل که از آن یکی بی صانعی اندر محل خویش آرام گیرد ...

... و هو الذی جعل اللیل و النهار خلفة او آن خداوندست که فلک آفرید و مدت دور وی دو قسم گردانید یک قسم از آن شب دیجور نهاد که اندر آن وقت روی زمین بسان قیر شود و قسم دیگر روز با نور نهاد که روی زمین بسان کافور شود و هوای عالم مانند شعله های نور شود آن شب تاریک را بماه منور کرد و این روز روشن را بچراغ خورشید مطهر و معطر کرد شب تاریک مثال روزگار محنت است و این روز روشن نشان عهد دولت است از روی اشارت میگوید ای کسانی که اندر روشنایی روز دولت آرام دارید ایمن مباشید که تاریکی شب محنت بر اثر است و ای کسانی که اندر تاریکی شب محنت بی آرام بوده اید نومید مباشید که روشنایی روز دولت بر اثر است

و گفته اند که تاریکی شب نشان روز حشر و نشر است که احوال و اهوال آن روز عالم قیامت سیاه کرده شرق و غرب دود دوزخ گرفته رخسار ستارگان ماننده رویهای مؤمنان در آن ظلمت قیامت می تابد مجره اندر هوا بر مثال نهر کوثر روان و شتابان پس ظلمت شب نشان قیامت دان و ستارگان نشان رخسار مؤمنان و مجره نشان نهر کوثر و جمال ماه نشان رخسار محمد رسول الله چنان که در شب تاریک چون ماه رخسار بنماید عالم روشن شود و فلک گلشن گردد خلق قیامت در ظلمت و زحمت باشند چون جمال آن مهتر عالم ص پیدا گردد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید

قوله تعالی و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا

روی ابو برزة الاسلمی قال قال رسول الله ص رأیت قوما من امتی ما خلقوا بعد و سیکونون فیما بعد الیوم احبهم و یحبوننی یتناصحون و یتباذلون و یمشون بنور الله فی الناس رویدا فی خفیة و تقیة یسلمون من الناس و یسلم الناس منهم بصبرهم و حلمهم قلوبهم بذکر الله تطمین و مساجدهم بصلاتهم یعمرون یرحمون صغیرهم و یجلون کبیرهم و یتواسون بینهم یعود غنیهم علی فقیرهم و قویهم علی ضعیفهم یعودون مرضاهم و یتبعون جنایزهم فقال رجل من القوم فی ذلک یرفقون برفیقهم فالتفت الیه رسول الله ص فقال کلا انه لا رفیق لهم هم خدام انفسهم هم اکرم علی الله من ان یوسع علیهم لهوان الدنیا عند ربهم ثم تلی رسول الله ص و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا

پارسی خبر آنست که مصطفی علیه السلام گفت قومی را دیدم از امت خویش یعنی در مکاشفات و منازلات خویش یا در خواب قومی که اشخاص و اشباح ایشان هنوز در بند خلقت نیامده بود پرگار قدرت در دایره وجود ایشان هنوز بنگردیده امروز وقت ظهور ایشان نیست تا روزگاری دیگر و زمانی دیگر که ارادت در رسد و مقادیر در مواقیت پیوندد قومی که من ایشان را دوست دارم و ایشان مرا دوست دارند یود احدهم لو رآنی باهله و ماله جوانمردانی اند که پیوسته یکدیگر را نیکی خواهند و آنچه دارند اگر مال بود و اگر جاه از یکدیگر دریغ ندارند و حق و حظ خود بگذارند و حقوق برادران فرا پیش دارند راهبرانند بحق که بنور الله میروند بچراغ هدی و شمع ایمان و نور یقین راه دین را گذاره میکنند نرم نرم و آسان بی آزار میان خلق میروند دلهاشان بذکر الله آرام گرفته مسجدهاشان بنماز و عبادت آبادان داشته با پیران بحرمت و اجلال زیند با کودکان برحمت و رأفت با همگان بمواسات و مراعات توانگرشان ننگ ندارد بعیادت درویش شود ضعیفان را بازجویند و بیماران را واپرسند و بتشییع جنازه ها بیرون شوند مردی گفت یا رسول الله ایشان که برین صفت و سیرت باشند مگر که بر بردگان و درم خریدگان خویش رفق کنند و آزرم دارند رسول خدا گفت کلا نه چنانست که تو گفتی که ایشان خود بردگان و درم خریدگان ندارند و جز خویشتن کس را بر خدمت خویش ندارند و نه پسندند ایشان بر خدای عز و جل گرامی تر از آنند که ایشان را فرا دنیای دنی خسیس دهد آن گه رسول ص این آیت برخواند و عباد الرحمن الذین یمشون علی الأرض هونا خواص بندگان و رهیگان رحمان ایشان اند که خار اختیار در مجاری اقدار از قدم گاه خویش برکندند و سر نفس نصیب طلب بصمصام تواضع بیفکندند لا جرم بمقام عبودیت رسیدند بندگان او بحقیقت ایشانند که پیوسته در گزارد فرمانند از نصیب پاک و از اختیار دور و از خواست خود بیزار در این عالم صد هزار عبد الرحمن و عبد الرزاق و عبد الوهاب بینی که یکی عبد الله را نبینی بلی بنام بینی بمعنی کم بینی بندگی ایشان بنصیب آمیخته و بحظ خود آلوده او که حق را جل جلاله بنصیب طلبد یا پرستد بنده نصیب است نه بنده او

پیر بو علی سیاه قدس الله روحه گفت اگر ترا گویند بهشت خواهی یا دو رکعت نماز تو بهشت اختیار مکن نماز اختیار کن زیرا که بهشت نصیب تو است و نماز خدمت او

موسی عمران ع که مکلم حق بود و مکرم حضرت عزت بود چون بنزدیک خضر آمد دو بار بر وی اعتراض کرد یکی از بهر آن غلام کشتن دیگر از بهر آن کشتی شکستن چون نصیب در میان نبود خضر صبر همی کرد باز چون موسی بنصیب بجنبید و گفت لو شیت لاتخذت علیه أجرا خضر گفت هذا فراق بینی و بینک اکنون که بنصیب خود بازدید آمدی ما را با تو روی صحبت نیست زیرا که در صحبت مزد شرط نیست

پیر طریقت گفت خداوند صحبت نه مزدور است و مزدور بحقیقت مغرور است تا مرد مزدور است از صحبت دور است و تا مدعی است ممکورست و تا امر را معظم است و نهی را محترم غرقه نورست و عباد الرحمن بندگان رحمن بحقیقت ایشانند که بر ظاهر ایشان بند فرمانست در باطن ایشان نثار لطف رحمن است بند فرمان بر ظاهر نشان خایفان است و نثار لطف رحمن در باطن نشان مقربان است

آورده اند که عیسی ع بسه کس برگذشت ایشان را دید ضعیف و نحیف گشته ذبولی و نحولی بر ایشان ظاهر شده ایشان را پرسید که سبب این نحول و نحافت شما چیست گفتند الخوف من النار روح الله گفت حق علی الله ان یؤمن الخایف

چون ازیشان درگذشت سه کس دیگر را دید ازیشان نحیف تر و ضعیف تر رویهایشان چون آیینه ها از نور گفت چه چیز شما را باین حال آورد و چنین ضعیف کرد

گفتند حب الله عز و جل روح الله گفت انتم المقربون حال شما دیگرست و عشق شما دیگر شما مقربان و دوستانید گزیدگان و نزدیکانید در اخبار وارد است که یا داود ذکری للذاکرین و جنتی للمطیعین و زیارتی للشاکرین و انا خاصة للمحبین در پرده دوستی کارها رود که آن همه بیرون از پرده دوستی تاوان بود چنانستی که الله گفتی ما ایشان را چون در وجود آوردیم و دانستیم که از ایشان عثرات و زلات بود نخست بساط محبت بگسترانیدیم و این نداء کرامت دادیم که یحبهم و یحبونه تا آنچه ایشان کنند بحکم محبت ازیشان مرفوع و مدفوع بود آن روز که جمال صفوت آدم ع از عالم غیب سر برآورد قدی الفی شکلی راست نهادی مستقیم ظاهر و باطن بهم پیوسته اواصر عناصر او را بید قدرت بهم دربسته دیده های فریشتگان از ظاهر جرم جسم وی اندر نگذشت و ندانستند که اندر قعر بحر سینه وی چه صدف است و در آن صدف چه در است بحکم اختصار نظر در ظاهر وی کردند گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها تا نداء غیب درآمد که شما ظاهر و صورت بینید و ما نهایت کار دانیم شما را نظر بر ظاهر معصیت است و حکم ما بر موجب باطن معرفت است اگر ظاهر این خلیفه بزلتی گردی پذیرد یا فرزندان وی در دام کام گامی نهند باطن آراسته ایشان و زبان پیراسته ایشان بحکم اعتذار و استغفار عذر آن جرم بخواهد و ما بشفاعت دلی مخلص بایمان و زبانی مخلص بذکر رحمن آن ظاهر ایشان از آن زلت فرو شوییم

و اذا الحبیب اتی بذنب واحد ...

میبدی
 
۲۹۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم اسم من قرت به العیون و تحققت به الظنون له من العرش الی النون و إذا أراد شییا أن یقول له کن فیکون اسم لمن لم یزل و لا یزال موصوفا بوصف الجلال و نعت الجمال سبحانه هو الله الکبیر المتعال نام خداوند ذو الجلال قادر بر کمال مفضل بانوال موصوف بوصف جلال منعوت بنعت جمال خداوندی که بی وجود او وجود نه بی فضل او شهود نه بی لطف او سجود نه بی خدمت او تن را نظام نه بی نعت او جان را قوام نه بی نظر او دل را زندگی نه بی توفیق او تن را بندگی نه خداوندی که تاریخ ازل و ابد کم از بدایت اقبال او و نعمت هر دو سرای کم از یک ذره شعاع آفتاب افضال او انوار سعادت در بوستان بهشت یک قطره از دریای نوال او و آثار شقاوت در زندان جحیم یک شرر از آتش جلال او ای جوانمرد اگر تو پنداری که هر کس را مسلم است که به بستاخی قدم در سراپرده عزت بسم الله نهد پنداشت خطاست بجلال قدر بار خدا که صدق همه صدیقان و اخلاص همه مخلصان و معرفت همه عارفان بر درگاه نقطه باء بسم الله بحیرت ایستاده و چون حلقه بر در بمانده که تا مگر اشراف دهند ایشان را بر انوار اسرار این نام و هرگز ندادند و دست رد بسینه ایشان باز نهادند که

الذات و النعت و الاسماء و الکلم ...

... طسم الطاء اشارة الی طهارة عزه و تقدس علوه و السین دلالة علی سناء جبروته و المیم دلالة علی مجد جلاله فی آزاله طا اشارت است بطهارت عز او و سین اشارتست بسناء جبروت او و میم اشارت است بمجد جلال او خداوندی که روح دلها مهر او آیین زمانها ذکر او سور گوشها گفتار او عید چشمها دیدار او میعاد نواختها ضمان او آسایش جانها عیان او منزل جوانمردان کوی او مقصود عارفان گفت و گوی او نسیم وصل دمان از سوی او همه ازو و همه باو و خود همه او قل الله ثم ذرهم

قوله لعلک باخع نفسک ای سید این مشتی بیگانگان که مقهور سطوت و سیاست مااند و مطرود درگاه عزت مااند تو دل خویش چرا بایشان مشغول داری و از ناگرویدن ایشان بر خود چرا رنج نهی ایشان را بحکم ما تسلیم کن و دل خویش وا مهر و صحبت ما پرداز هر آن دل که با مهر و صحبت ما آرام گرفت نیز غیری را در آن دل جای نبود از سهل علی مروزی پرسیدند که از کرامات که الله با بنده کند کدام مه است گفت آن که دل او از غیر خود خالی دارد جنید را پرسیدند که دل کی خوش بود گفت آن وقت که او در دل بود

شیخ الاسلام گفت او نه بذات در دل بود بلکه در دل یاد او بود و در سر مهر او بود و در جان نظاره او بود اول مشاهده است دیدار دل پس آن قرب دل پس آن وجود دل پس آن معاینه دل پس آن استیلاء قرب بر دل پس آن استهلاک دل در عیان و از وراء آن عبارت نتوان ...

... و تلک بحار لیس یطفوا غریقها

ما یأتیهم من ذکر من الرحمن محدث ما یجدد لهم شرعا و ما یرسل الیهم رسولا الا اعرضوا عن تأمل برهانه و قابلوه بالتکذیب و لو انهم امعنوا النظر فی آیاتهم لاتضح لهم صدقهم و لکن المقسوم لهم من الخذلان فی سابق الحکم یمنعهم من الایمان و التصدیق اگر کافران نظر کردندی درین آیات و در ایات قدرت و دلایل نبوت و لطایف حکمت که رب العزة در آسمان و زمین پیدا کرده و پیغامبران را بدان فرستاده صدق انبیا بر ایشان ظاهر گشتی و از راه خلاف و گمان برخاستندی لکن چه سود که حکم ازلی و نبایست الهی راه نظر بایشان فروبست تا بیکبارگی اعراض کردند و پیغام رسانان را دروغ زن گرفتند و پیغام بدروغ داشتند از آن که سزای درگاه نبودند و شایستگی وصال نداشتند

پیر طریقت گفت در روی زمین نبایسته تر از او نیست که پندارد که بایسته است و ناپاک تر ازو نیست که پندارد که شسته است دو چیز می درباید نیازی از تو و یاریی ازو نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست عزیز اوست که بداغ اوست و بر راه اوست که با چراغ اوست

أ و لم یروا إلی الأرض کم أنبتنا فیها من کل زوج کریم چند که ما رویانیدیم درین زمین از انواع نبات و فنون ریاحین گل نسرین و بنفشه و یاسمین میوه های الوان با طعمهای مختلف شکوفه های رنگارنگ و بلگهای گوناگون آن همه نشان قدرت اوست و آثار رحمت او و بیان حکمت او آن گه گفت إن فی ذلک لآیة ای فی ذلک آیات لمن استبصر و نظر و فکر همانست که جای دیگر گفت تبصرة و ذکری لکل عبد منیب

و إذ نادی ربک موسی ع تا آخر ورد قصه موسی است و فرستادن بفرعون ...

میبدی
 
۲۹۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اتل علیهم نبأ إبراهیم الآیة عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجة علی ما عابهم به و قال لم تعبدون ما لا یسمع و لا یبصر و لا ینفع و لا یضر و لا یحس و لا یشعر ابراهیم ع پدر خود را و قوم خود را دید که بت می پرستیدند ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان بر ایشان پیدا کرد وانگه حجت و بینت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد گفت باری بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضر بکار آید بچه می پرستید شما این بتان را که نمی شنوند نمی بینند و نمی دانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند سزای معبودی الله است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آگاه است او را چه بانگ بلند چه سر دل چه روز روشن چه شب سیاه است بت پرستان چون از ابراهیم این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند ما میدانیم که درین بتان نفع و ضر نیست اما پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پی ایشان رفتیم رب العالمین بجواب ایشان گفت قال أ و لو جیتکم بأهدی مما وجدتم علیه آباءکم یا محمد ایشان را بگوی باش و اگر من بشما آوردم راست تر از آن چیز که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پی پدران خواهید رفت و آورده من نخواهید پذیرفت ابراهیم چون حجت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولی آغاز کرد و در وصف او جل جلاله اطناب کرد گفت فإنهم عدو لی إلا رب العالمین الذی خلقنی فهو یهدین نشان محبت آنست که محب چون در وصف محبوب آید دل از دیگران واپردازد همه ذکر محبوب کند همه ثنای محبوب گوید از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموشی نتواند چنان که خلیل ع چون در ذکر و مدح الله آمد بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد بسا فرقا که میان دو قوم است یکی ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهای خود بر پی آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده و فی الخبر ان الله عز و جل یحب الملحین فی الدعاء

این مقام ارباب شریعت است و موسی ع برین مقام بود آن گه که میگفت رب اشرح لی صدری و یسر لی أمری الی آخر الایة و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند گهی زبان در ثناء آویخته گهی دل در مشاهده آمیخته و سر بمواصلت رسیده در خود فانی گشته و بحق باقی شده اینست حال خلیل آن گه که میگفت الذی خلقنی فهو یهدین ای یهدینی منی الیه فانی محو فی وجودی لا اهتدی فی نفسی الی معبودی

پیر طریقت ازینجا گفت الهی راهم نمای بخود و باز رهان مرا از بند خود ای رساننده بخود برسانم که کس نرسید بخود الهی یاد تو عیش است و مهر تو سور است شناخت تو ملک است و یافت تو سرور صحبت تو روح روح است و قرب تو نور جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بی صور

و الذی هو یطعمنی و یسقین خلیل از طعامهای لذیذ با راحت و شرابهای روشن مروق نفور گشت گفتند چرا ازو نخواهی و نخوری جواب داد که الا له الخلق و الامر این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطول وی کشیدیم تا ما را بی قوت نگذارد هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسی را آنچه سزای وی بود داده و از آن پرداخته فرغ الله من الخلق و الخلق و الاجل و الرزق یکی در بند قوت نفس است یکی در آرزوی قوت دل قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبت یکی زنده بنفس زندگی وی بقوت است و بباد یکی زنده بحق زندگی وی بمهر است و بیاد ذو النون مصری هر گه که این آیت خواندی گفتی یطعمنی طعام المعرفة و یسقین شراب المحبة ثم انشأ یقول

شراب المحبة خیر الشراب ...

... یا کی مرد او که زندگانیش تویی

در نسیه آن جهان کجا دل بندد

آن کس که بنقد این جهانیش تویی

این حال کسی بود که او را دلی سلیم بود چنان که الله گفت إلا من أتی الله بقلب سلیم سلم من الضلالة ثم من البدعة ثم من الغیبة ثم من الحجبة ثم من المساکنة ثم من الملاحظة هذه کلها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها و یقال القلب السلیم الذی سلم من ارادة سلامة نفسه ...

... جریر بغدادی گوید دلها سه قسم است قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم

قلب منیب آنست که گفت من خشی الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیب هر بنده ای که او ترسید و عیب خود دید و با مولای خود گردید دل وی منیب است و قلب شهید آنست که گفت إن فی ذلک لذکری لمن کان له قلب أو ألقی السمع و هو شهید میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلی دارد زنده و گوشی گشاده و آن دل مرا حاضر گشته و قلب سلیم آنست که گفت إلا من أتی الله بقلب سلیم طوبی او را که دلی دارد سلیم از شک شسته و با مولی پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته و گفته اند دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود اما دل منیب معدن درد است نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود دل سلیم در مقام لطف دارند ولی منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند ایشانند که بقعر بحر فقر رسیده اند و هیچ خبر باز نداده اند اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنه تر بود و اگر کل کونین مایده ای سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنی نیاید در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که اجوع یوما و اشبع یوما نوشش باد بو یزید بسطامی که هر دو کون لقمه ای ساختند و بر حوصله دل پردرد وی نهادند هنوز روی سیری نمی دید فریاد میداشت که هل من مزید قال ابو یزید قطعت المفاوز حتی بلغت البوادی و قطعت البوادی حتی وصلت الی الملکوت و قطعت الملکوت حتی بلغت الی الملک فقلت الجایزة قال قد وهبت لک جمیع ما رأیت قلت انک تعلم انی لم ار شییا من ذلک قال فما ترید قلت ارید ان لا ارید قال قد اعطیناک

میبدی
 
۲۹۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و ما أسیلکم علیه من أجر ای اطلب منکم علی امری ایاکم بتقوی الله جزاء و ثوابا فان جزایی و ثوابی علی رب العالمین لانه هو الذی ارسلنی فکان اجری علیه و قیل انما قال ذلک لان المستحق علی تبلیغ الرسالة ثواب دایم و لم یکن ذلک الیهم

أ تبنون بکل ریع آیة تعبثون الریع المرتفع من الارض و جمعه اریاع و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فی اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک و قیل هو الطریق الذی یکون بین الجبلین آیة یعنی بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة ای علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمر فی الطریق و قیل هو برج الحمام تعبثون یعنی عابثین و هذا کقول القایل خرج فلان من البلد یقول کذا یعنی قایلا کذا خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که می کردند قومی گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهای عظیم و منظرهای بلند و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود قومی گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولی نبود قومی گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوایب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد قومی گفتند که کبوتر خانه بود که می کردند و کبوترداری و این خود بازی کودکان باشد و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه می بردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهای عظیم و بناهای بلند بساختند تا علمی باشد ایشان را و نشانی در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنی فلان اینست که رب العالمین گفت آیة تعبثون و تتخذون مصانع ای حصونا و کل بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء علی الماء و لعلکم تخلدون ای کان هذه الأبنیة تخلدکم فی الدنیا و انتصب آیة علی انه مفعول له و مفعول أ تبنون غیر مذکور لدلالة الکلام علیه فدل تبنون علی البناء و دلت آیة علی عظم البناء

و إذا بطشتم بطشتم جبارین ای اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبارین بلا رأفة و لا ابقاء و قیل معناه إذا بطشتم بمن دونکم بطشتم متکبرین قتلا بالسیف و ضربا بالسوط و الجبار الذی یقتل و یضرب علی الغضب و اصل الجبار ممتنع مشتق من جبار النخل هو الذی قد ارتفع عن ان تناله ید و قیل الجبار هو الغالی بالقدرة و هو مدح لله عز و جل لانه حقیقة فیه و ذم لغیره لانه کذب

فاتقوا الله بترک هذه الاشیاء و أطیعون فیما ادعوکم الیه

و اتقوا الذی أمدکم ای اعطاکم ما تعلمون و الامداد اتباع الثانی بما قبله شییا بعد شی ء علی انتظام ثم فسر فقال أمدکم بأنعام و بنین و جنات و عیون إنی أخاف علیکم عذاب یوم عظیم فی الدنیا و قیل فی الآخرة باصرارکم علی ما انتم علیه

قالوا سواء علینا أ وعظت أم لم تکن من الواعظین ای لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکت

إن هذا إلا خلق الأولین بفتح خا و سکون لام قرایت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و علی معنی آنست که ما هذا الذی جیتنا به الا کذب الاولین الذین ادعوا النبوة و لم یکونوا انبیاء و باین قول خلق بمعنی اختلاق است و هو الکذب همانست که جای دیگر گفت إن هذا إلا اختلاق إن هذا إلا أساطیر الأولین و روا باشد که خلق بمعنی آفرینش بود و وجه این قرایت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیی کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث کما قالوا إن هی إلا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا و ما نحن بمبعوثین باقی قراء إن هذا إلا خلق الأولین بضمتین خوانند ضم خا و ضم لام و آن قراءة را دو وجه است یکی آنست که نیست این که تو آوردی مگر خوی و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند و وجه دیگر آنست که ما هذا الذی نحن فیه الا عادة الاولین من تشیید البناء و البطش علی وجه التکبر فلا نترک هذه العادة بقولک

و ما نحن بمعذبین علی ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فکذبوه فأهلکناهم بریح صرصر عاتیة ان فی ذلک لآیة ای فی اهلاکنا ایاهم مع شدة قوتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الریح لدلالة علی وحدانیتنا و صدق نبوته و ما کان اکثرهم مؤمنین و إن ربک لهو العزیز الرحیم کذبت ثمود المرسلین مقاتل گفت عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود قومی گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز مسکن عاد و فرزندان وی یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وی حجاز و شام بود و مسکن طسم عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطایف الی جبال طیی و مسکن جاسم ما بین الحرم الی سفوان و مسکن وبار زمینی است که آن را وبار گویند بنام وی بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربی داشتند و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل

إذ قال لهم أخوهم صالح أ لا تتقون الی قوله إلا علی رب العالمین

أ تترکون یعنی أ تظنون ان ربکم یترککم فی هذه الدنیا آمنین من الموت و الحدثان تأکلون و تشربون و تتمتعون لا تخافون شییا ثم تموتون و لا تبعثون

فی جنات و عیون و زروع و نخل کانوا یسکنون الحجر و هی ذات نخل و زرع و میاه طلعها هضیم اختلفوا فیه قال ابن عباس هضیم ای لطیف فی جسمه ما دام فی کفراه و منه هضیم الکشح و الحشا ای ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الی مشاکلة البدن قال المبرد الطلع ما دام فی کفراه هضیم لان الهضیم اللاصق بعضه ببعض فاذا خرج منها فلیس بهضیم ای نضیج مدرک یانع و قال مقاتل هضیم ای متراکم حتی هضم بعضه بعضا و اصله الکسر و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة

و تنحتون من الجبال بیوتا و می تراشید از کوه های سنگ خاره خانه ها ...

... ما أنت إلا بشر مثلنا سوقة لا فضل لک علینا فأت بآیة إن کنت صادقا فی قولک انی مرسل فأتنا بدلالة و حجة علی ذلک

و در تفسیر آورده اند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وی معجزتی بود که دلالت کرد بر صدق وی و ما از تو می خواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آری ماده شتری آبستن صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد و رب العزة دعاء وی اجابت کرد لیجعل تلک الناقة فتنة لهم ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند حمراء دعجاء عشراء از سه روی معجزه بود یکی آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست دیگر آن که بی فحل آبستن گشت سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد یقال کان عاد الاول مر بتلک الصخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصخرة جز بی فان فی هلاک خلق من ولدک

پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچه آورد

صالح آن گه ایشان را گفت هذه ناقة لکم آیة بانی رسول الله لها شرب یوم و لکم شرب یوم ای نصیب یوم معلوم فکان للناقة یوم و لهم یوم فاذا کان یوم شرب الناقة من الماء کانوا فی لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للناقة ماء قال ابن عباس اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللبن ما شاءوا

و لا تمسوها بسوء ای قال لهم صالح لا تعقروها و لا تتعرضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرعی فیحل بکم عذاب یوم عظیم فی الدنیا فعقروها یرید به المسرفین الذین سبق ذکرهم فی قوله و لا تطیعوا أمر المسرفین و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الی جماعتهم لانهم رضوا بذلک و کان قدار رجل ازرق اشقر الی القصر ما هو ثم رجع الیها هو و صاحب له بالسیف فقتلاها و یقال عقروها یوم الاربعا

فماتت فأصبحوا نادمین علی عقرهم ایاها بعد ظهور العذاب لانهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک ...

... قال إنی لعملکم اللواط من القالین المبغضین و القالی التارک للشی ء بغضا له رب نجنی و أهلی مما یعملون ای من عذاب عملهم و قیل اخرجنی من بینهم حتی لا اراهم و لا اری عملهم و نجنی من مقاساة مخالطتهم

فنجیناه و أهله یعنی بناته و من آمن معه

إلا عجوزا فی الغابرین هی امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثم اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة و انما اهلکت لانها تدل المشرکین علی اضیافه ...

... کذب أصحاب الأیکة المرسلین الایکة غیضة تنبت ناعم الشجر کالسدر و الاراک و قال الزجاج الایکة الشجر الملتف یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفة و شجرهم الدوم و هو المقل و قرأ حرمی و شامی ایکة بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة

إذ قال لهم شعیب اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالی و إلی مدین أخاهم شعیبا مدین پسر ابراهیم خلیل بود ابراهیم بعد از ساره زنی بخواست از کنعانیان و مدین از وی بود و مدین جد شعیب بود هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم ع

روایت کردند از ابن عباس که گفت اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکی اند اما جمهور مفسران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حق جل جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبری قال ابن زید بعث الله عز و جل شعیبا الی قومه اهل مدین و الی البادیة و هم اصحاب الایکة

إذ قال لهم شعیب أ لا تتقون الی قوله رب العالمین انما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلهم فیما حکی الله عنهم عن صیغة واحدة للاخبار بان الحق الذی یدعون الیه واحد و انهم متفقون علی الامر بالتقوی و الطاعة و الاخلاص فی العبادة و الامتناع من اخذ الاجر علی الدعوة و تبلیغ الرسالة ...

... و لا تبخسوا الناس أشیاءهم حقوقهم و ذکر باعم الالفاظ یخاطب به القافة و الوزان و النخاس و المحصی و الصیرفی و لا تعثوا فی الأرض مفسدین العثی اسراع الفساد ای لا تفسدوا فی معاملتکم بینکم و بین الناس فتکونوا فی الارض مفسدین بذلک و قیل اراد لا تغیروا علی ما حولکم نهبا و قتلا

و اتقوا الذی خلقکم و الجبلة الأولین ای اتقوا عقاب ربکم الذی خلقکم و خلق الجبلة الاولین و فی الجبلة للعرب لغتان کسر الجیم و الباء و تشدید اللام و کذلک ضم الجیم و الباء و تشدید اللام فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضم فی الباء و الجیم کما قال تعالی و لقد أضل منکم جبلا کثیرا و ربما سکنوا الباء من الجبل و قیل الجبلة الخلق المتجسد الغلیظ مأخوذ من الجبل و معنی ذکر الجبلة إنذارهم ما اوقع الله بهم من العقوبات ای خلقکم و خلق الاولین و قد رأیتم وقایعه بهم روی عن ابن عباس انه قال الجبلة عشرة الاف

قالوا إنما أنت من المسحرین و ما أنت إلا بشر مثلنا و إن نظنک لمن الکاذبین ای ما نظنک الا کاذبا ...

... شعیب ایشان را جواب داد که ربی أعلم بما تعملون ای ربی اعلم بعملکم و ما تستحقون من العذاب و بوقت الاستحقاق فینزل بکم العذاب علی ما یوجبه الحکمة

فکذبوه ای کذبوا شعیبا بعد وضوح الحجة و انتفاء الشبهة فأخذهم عذاب یوم الظلة اصابهم فی بیوتهم غم و حر فخرجوا الی الصحراء یتنفسون فلجاؤا الی حضیض جبل یستظلون بسحابة عرضت به فلما دخلوا تحتها انضجتهم و قیل سلط الله علیهم الحر سبعة ایام و لیالیها حتی غلت انهارهم ثم رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلوا به فسقط علیهم قال قتادة بعث الله شعیبا الی امتین اصحاب الایکة و اهل مدین و اما اصحاب الایکة فاهلکوا بالظلة و اما اهل مدین فاخذتهم الصیحة صاح بهم جبرییل فهلکوا و عن ابن عباس قال من حدثک ما عذاب یوم الضلة فکذبه لعله اراد لم ینج منهم احد فیخبر به إنه کان عذاب یوم عظیم انما عظم الله ذلک الیوم لعظم العذاب فیه

إن فی ذلک لآیة و ما کان أکثرهم مؤمنین و إن ربک لهو العزیز الرحیم

میبدی
 
۲۹۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله کذبت قوم نوح المرسلین إذ قال لقومه أ لا تتقون مضمون این آیت بیان کیفیت دعوت است و بیان صفت داعی هر آن کس که دعوت کند و دیگری را بر الله خواند راه وی آنست که نخست او را بتقوی فرماید چنان که رب العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که أ لا تتقون آن گه سخن که گوید بغایت تلطف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود نه بینی که رب العزة موسی و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطف فرمود گفت فقولا له قولا لینا لعله یتذکر أو یخشی و مصطفی ص هم چنین فرمود که قل إنما أعظکم بواحدة الآیة و پیغامبران درین قصه ها که با امت خویش بلطف گفتند که أ لا تتقون نگفتند اتقوا الله و اتقوا عقابه که در آن نوعی خشونت است و دلهای قومی از آن نفرت گیرد این چنان است که گوید فرا دیگری که افعل کذا فرمانی است جزم از رفق و لطف خالی چون گوید الا تفعل کذا همان فرمانست اما بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته أ لا تتقون فرمانست بتقوی و تقوی اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوی زاد نیست و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوی لباسی نیست و لباس التقوی ذلک خیر لباسها انواع است آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است کار لباس تقوی دارد که حق تعالی در کسی پوشد یکی را بلباس اسلام پوشند گه افتان بود و گه خیزان آخر بعاقبت رسته شود یکی را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد اما کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود یکی را لباس تقوی پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد یکی را لباس مهر پوشند بی قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد

و بدان که وجوه تقوی در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنی است اول تقوی است بتوحید از شرک چنان که الله گفت با موسی کلیم فسأکتبها للذین یتقون فسأوحیها یعنی الرحمة فی الآخرة للذین یتقون الشرک دیگری تقوی است باخلاص از نفاق چنان که گفت یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله ای شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شک بیامیزید از آزار من گریزید قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید و کونوا مع الصادقین با راستان و راستگویان باشید سدیگر تقوی است بصدق از ریا چنان که رب العزة گفت در قصه هابیل إنما یتقبل الله من المتقین آری کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته چه پسندیده آید از مجتهدی که او را نخواهند کجا رسد او که پای او به بند نبایست ببندند نه مشک بوی خریده و نه عسل حلاوت جسته حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته پس کار در عنایت بسته نه در طاعت بسته آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد ارادت ارادت اوست و مشیت مشیت او یفعل الله ما یشاء و یحکم ما یرید چهارم تقوی است بسنت از بدعت چنان که رب العزة گفت امتحن الله قلوبهم للتقوی خالص کرد و پاک الله دلهای سنیان پرهیزگاری را دلهایی از بدعت زدوده و بسنت آراسته بخشیت دباغت داده بشرم زنده کرده باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را پنجم تقوی است باجتناب از معاصی چنان که در قصه یوسف گفت إنه من یتق و یصبر این تقوی اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف هر که از معاصی بپرهیزد و بر محنت صبر کند فإن الله لا یضیع أجر المحسنین الله ضایع نکند مزد نیکوکاران

قوله إنی لکم رسول أمین در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استواری خویش بر امت اظهار کردند هر یکی ازیشان گفت با قوم خویش إنی لکم رسول أمین زیرا که شرط داعی آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوی گراید و آن راستی و استواری وی ایشان را بر قبول پیغام دارد نه بینی مصطفی ص پیش از مبعث وی او را محمد الامین میخواندند از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستی و استواری معروف گشته امانتها بنزدیک وی می نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وی داشتند بلی بعد از مبعث قومی که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستی و استواری وی بشک افتادند که رب العزة میگوید یعرفونه کما یعرفون أبناءهم

لکن من اسقطته السوابق لم تنعشه اللواحق هر که در وهده نبایست افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وی همه هوا بود یقول الله تعالی و أفیدتهم هواء و ما أسیلکم علیه من أجر إن أجری إلا علی رب العالمین خبر عن کل واحد من الانبیاء انه قال ما أسیلکم علیه من أجر لیعلم الکافة ان من عمل لله فلا ینبغی ان یطلب الاجر من غیر الله هر که در راه خدا روزی قدمی بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد بموسی وحی آمد که یا موسی حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهی از من خواه حتی ملح عجینک و علف شاتک این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روی عمل تاش دانند ...

میبدی
 
۲۹۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۶- سورة الشعرا- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... مفسران گفتند در ضمن این آیت قسم است رب العالمین بعزت و جلال خود سوگند یاد می کند که این قرآن از نزدیک من است و کلام من است یا محمد من دانم که آن کافر ملحد مرا بسوگند باور ندارد و آن مؤمن موحد بی سوگند باور دارد سوگند می یاد کنم تأکید و تأیید و تمهید را و تعریف و تشریف را تا دوست می شنود و می نازد دشمن می شنود و بدل می گدازد یا سید غم مخور و خویشتن را مرنجان آن که این سادات عرب و کفار قریش از تو اعراض میکنند و بکتاب ما ایمان می نیارند که ما هزاران هزار دوست داریم در پرده غیبت جانهای ایشان بعشق تو می پروریم کس باشد که پس پانصد سال در وجود آید عشق تو راحت جان او بود دوستی تو اصل ایمان او بود

و إنه لتنزیل رب العالمین تنزیل بناء مبالغت است و تکثیر یعنی قرآن که از آسمان فرود آمد نه بیک بار فرود آمد بدفعات و کرات فرود آمد در مدت بیست و سه سال نجم نجم سورت سورت آیت آیت چنان که لایق حال بود و بوی حاجت بود یا محمد رحمتی بود از خداوند جل جلاله بر تو و امت تو که این قرآن نه چنان فرستاد که توریة فرستاد ببنی اسراییل که بیک بار بیک دفعت فرو فرستاد لا جرم حوصله بنی اسراییل ضعیف بود بر نتافت و احتمال نکرد حوصله ضعیف بار گران چون برتابد طفل شیرخواره لقمه رسیده از کجا احتمال کند چون حوصله ایشان برنتافت قدر آن بندانستند و حقیقت آن بنشناختند و رایگان از دست بدادند که بیک من جو بفروختند رب العالمین حکایت ازیشان باز کرد که یأخذون عرض هذا الأدنی لیشتروا به ثمنا قلیلا چون نوبت باین امت رسید ایشان را کتابی داد حجم آن کوتاه فضل آن عظیم شرف آن بزرگ فرو فرستاد بمدتی و روزگاری دراز سورت سورت آیت آیت لیکون اثبت فی فؤاد رسول الله ص و امته و اقر فی قلوبهم و احکم فی صدورهم قال الله تعالی لنثبت به فؤادک و آن گه تعظیم قرآن و تشریف این امت را نه همه قرآن بیک نسق فرو فرستاد بلکه احکام آن بعضی عام و بعضی خاص بعضی بنظمی ظاهر فرستاد و بعضی بنصی قاطع بعضی مجمل بعضی مفسر بعضی مطلق بعضی مقید بعضی محکم بعضی متشابه اگر همه متشابه بودی کس را در عالم بر علم تنزیل وقوف نبودی ور همه ظاهر بودی کس را رتبت تعلیم نبودی اگر همه متشابه بودی خاص با عام در نادانی برابر شدی ور همه ظاهر بودی عام و خاص در دانایی متساوی بودی و راه تقسیم تفضیل بر خلق بسته شدی و خاص را با عام برابر کردن مقتضی رحمت نیست و عام را با خاص متساوی داشتن در حکمت روا نیست بلکه مقتضی رحمت و حکمت آنست که هر کسی را بر وفق مذاق وی شربتی دهند و بر وفق حسن سعی وی راه وی را بطلب میسر کنند

نزل به الروح الأمین یعنی جبرییل علی قلبک یعنی قلب المصطفی لانه کان فی المشاهدة و الوحی اذا نزل به نزل بقلبه اولا لشدة تعطشه الی الوحی و لاستغراقه به ثم انصرف من قلبه الی فهمه و سمعه و هذا تنزل من العلو الی السفل و هو رتبة الخواص فاما العوام فانهم یسمعون اولا فینزل الوحی علی سمعهم اولا ثم علی فهمهم ثم علی قلبهم و هذا ترق من السفل الی العلو و هو شأن المریدین و اهل السلوک فشتان ما هما نزل به الروح الأمین علی قلبک جبرییل پیک حضرت برید رحمت پیغام رسان حق جل جلاله چون پیغام گزاردی گه گه بصورت ملک بودی و گه گه بصورت بشر اگر وحی و پیغام بیان احکام شرع بودی و ذکر حلال و حرام بصورت بشر آمدی آیت آوردی که هو الذی أنزل علیک الکتاب أ و لم یکفهم أنا أنزلنا علیک الکتاب و ذکر قلب در میان نبودی باز چون وحی پاک حدیث محبت و عشق بودی اسرار و رموز عارفان بودی ذکر دل دلارام بودی جبرییل بصورت ملک آمدی روحانی و لطیف تا بدل رسول ص پیوستی و اطلاع اغیار در آن نبودی حق تعالی چنین گفت نزل به الروح الأمین علی قلبک ثم اذا انقطع ذاک کان یقول فینفصم عنی و قد وعیته بدان که دل را حالهاست و مقامها اول مکاشفه است پس آن مشاهدت پس آن معاینت پس آن استیلای قرب بر دل پس آن استهلاک در قرب ...

... و أنذر عشیرتک الأقربین یا محمد چون بر سر کوی وعید و تهدید باشی و خلق را انذار کنی نخست خویشان و نزدیکان خود را بیم نمای و ایشان را گوی اگر در دین شما را با ما موافقت نبود قرابت و نسب من شما را سود ندارد کار ایمان و معرفت دارد نه قرابت و لحمت پسر نوح چون با پدر در دین موافق نبود نبوت وی بکار نیامد

پدر ابراهیم چون با ابراهیم در دین موافق نبود ابوت وی بکار نیامد خویشان و قرابت رسول ص چون بعداوت رسول میان در بستند و زبان طعن و از کردند آیت آمد که فإن عصوک فقل إنی بری ء مما تعملون یا محمد اگر ایشان بر تو عصیان آرند و از پذیرفتن حق سر میکشند تو نیز دل در ایشان مبند و بگو بیزارم از گفت و کرد شما یا محمد نهاد ایشان نه از آن طینت است که نقش نگین تو پذیرد آن پروانه کوتاه دیده ای که گرد آن شمع شب افروز خویشتن سوز میگردد از وصال نور او غرور سرور در سر کرده می پندارد که در کاری است از خطر خویش آن گه آگاه شود که ذره ای از شرارات شعاع شمع بنهاد او راه یابد آن بیگانگان و از حق بازماندگان آن گه در کار خویش بینند که این خبر بریشان عیان گردد که فیأتیهم بغتة و هم لا یشعرون فیقولوا هل نحن منظرون این خطاب با مصطفی در حق اشقیا و بیگانگان است اما خطاب با وی در حق اولیا و دوستان اینست که و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین ای محمد پر رحمت و رأفت بگستران و این درویشان که بر پی تو راست رفتند و جان و دل خویش بمهر و دوستی تو به پروردند ایشان را واپناه خویش گیر و لا تعد عیناک عنهم و چشم ازیشان بمگردان که من که خداوندم در دل ایشان می نگرم ان مرضت فعدهم و ان حرموک فاعطهم و ان ظلموک فتجاوز عنهم و ان قصروا فی حقی فاعف عنهم و اشفع لهم و استغفر لهم

و توکل علی العزیز الرحیم انقطع الینا و اعتصم بنا و توسل بنا الینا یا محمد ای در یتیم ما ترا از قعر بحر قدرت بیرون آوردیم و بر جهانیان جلوه کردیم تا همه عالم از جمال وجود تو رنگی گیرد همه را از بهر تو آفریدم و ترا از بهر خود آفریدم پشت بما بازکن و یکبارگی خویشتن را بما سپار ای محمد آدم هنوز میان نواخت و سیاست بود که ما رقم لطف بر دل تو کشیدیم و ز دست کرم ترا شراب رضا چشانیدیم میان خویش و میان تو پرده برداشتیم و خویشتن را با جان تو نمودیم

الذی یراک حین تقوم ما دیده ور دوستان خویشیم بر دوام ایشان یک طرف از ما محجوب نباشند و اگر هیچ محجوب شوند زنده نمانند

ای جوان مردان چنین دانید که تن بخدمت او زنده دل بنظر او زنده و جان بمهر او زنده تن که نه بخدمت او زنده بطال است دل که نه بنظر او زنده مردار است جان که نه بمهر او زنده بمرگ گرفتار است

سروری من الدهر لقیاکم ...

میبدی
 
 
۱
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۱۴۹
۵۵۱