گنجور

 
میبدی

اسم من لم یزل حامدا لنفسه محمودا، اسم من لم یزل واحدا فی عزّه موجودا، اسم من لم یزل احدا فردا معبودا، اسم من لم یزل صمدا بالطلبات مقصودا، نام خداوندی نکو نام در هر نام، و ستوده بهر هنگام، ستوده خود بی ستاینده، و بزرگ عز بی پرستش بنده. خداوندی حکیم راست دان، علیم پاک دان مهربان کاردان، بخشاینده روزی رسان. خداوندی که در آمد هر چیز از وی و باز گشت همه چیز با وی، نه کسی منازع با وی، نه دیگری غالب بر وی، قوام هفت آسمان و هفت زمین بداشت وی. کار آن بحکم وی تدبیر آن بعلم وی، غالب بر آن امر وی، نافذ در آن مشیت وی، داشت آن بحفظ وی، توان آن بعون وی، پادشاهی که از حال رهی آگاه است، و رهی را نیک پشت و پناه است، خود دارنده و خود سازنده که خود کردگار و خود پادشاه است، آفریننده و رواننده آفتاب و ماه است، روشن کننده دلهای سیاهست، خداوندی که یاد وی راحت روح است و آسایش دل مجروح است، اسرار عارفان بیاد وصال وی مشروح است، ارواح عاشقان گوی وار در خم چوگان ذکر وی مطروح است. ای راد مرد چند که در خوابی بیدار شود که وقت صباح است، و گر در خمار شرابی هین که پرتو حق صبوح است.

آفتاب بر آمد ای نگارین دیرست

گر بر سر تو نتابد از ادبارست‌

دریغا که از همه جانب بساحت حق راه است و هیچ رونده نه، بستان عزت پر ثمار لطایف است و خورنده نه، همه عالم پر صدف دعوی است و یک جوهر معنی نه، همه عالم یوسف دلبرست و یعقوب دلشده نه:

مرد باید که بوی داند برد

و رنه عالم پر از نسیم صباست‌

اینست که رب العالمین گفت: «سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» درویشی را پرسیدند چه دلیل است بر هستی خدای؟ گفت: لقد اغنی الصباح عن المصباح، آفتاب بر آمد بچراغ حاجت نیست، همه عالم دلیل است نگرنده میباید، همه عالم ریاحین است بوینده میباید، همه عالم تریاق است مار گزیده میباید، همه عالم آیات و رایات قدرت اوست، امارات و دلالات حکمت اوست، دلیل وحدانیت و فردانیت اوست.

و فی کل شی‌ء له آیة

تدلّ علی انّه واحد

ای جوانمرد اگرت روزی آفتاب معرفت از فلک کبریا بتا بدو دیده همتت آیات و رایات جلال عزت ببیند این دنیا که تو صید وی گشته‌ای نعلی کنند و برسم سمند همتت زنند، و آن عقبی که قید تو شده حلقه‌ای سازند و در گوش چاکران حضرتت کنند، و آن گه ترا ملک وار ببارگاه خاص جلال در آرند «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».

قوله: «الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» عالمیان سه گروه‌اند: عامه خلقند و خواص حضرتند، و خاص الخواصند، عامه خلق اگر زنا کنند حدّ ایشان بزبان شریعت تازیانه است یا رجم، مصطفی علیه السلام گفت: «خذوا عنّی خذوا عنّی قد جعل اللَّه لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مائة و تغریب عام، و الثیب بالثیب جلد مائة و الرجم»، و قال صلّی اللَّه علیه و سلّم: «أقیلوا ذوی الهیئات عثراتهم الّا الحدود».

اما زنا خاصگیان منظر چشم است، مصطفی علیه السلام گفت: «زنا العیون النّظر»

و حد ایشان غضّ البصر است چشم فرو گرفتن از هر چه ملاذ و شهوات نفس است اگر چه مباح بود، قال النبی (ص) «غضّوا ابصارکم و احفظوا فروجکم و کفّوا ایدیکم».

و خاص الخواص را زنا ایشان اندیشه دل باشد فیما دون الحق، اگر غیری را بسرّ خود راه دهند در طریقت آن ازیشان زنا شمردند حد ایشان انقطاع است از علائق و اعتزال از خلائق، قال اللَّه تعالی: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». قوله: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»، قال بعضهم ان کنتم من اهل مودّتی و محبتی فخالفوا من یخالف امری و یرتکب نهیی فلا یکون محبّا من یصبر علی مخالفة حبیبه قال. الجنید: الشفقة علی المخالفین کالاعراض عن الموافقین، جنید گفت در وقت مخالفت بر مخالفان شفقت بردن چنان است که در حال موافقت از موافقان اعراض کردن، رحمت کردن بر موجب شریعت نیکوست و پسندیده و الراحمون یرحمهم الرحمن. امّا بر قضیت طبع و عادت بوقت مخالفت رحمت کردن شرط نیست و بر اقامت حدود تهاون روا نیست یقول اللَّه تعالی: «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»، و اعجب آنست که میفرماید ما را که: رحمت مکنید و آن گه خود رحمت میکند که بر وی ایمان نگه میدارد و بجفا و معاصی از وی نمی‌برد و توبه و عفو بر وی عرض میکند و وعده مغفرت میدهد که: «یَدْعُوکُمْ لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ» چون با عاصی گنه‌کار چنین است چگویم که با مطیع فرمان بردار چون است.

پیر طریقت گفت: ای کارنده غم پشیمانی در دلهای آشنایان، ای افکننده سوز در دلهای تائبان، ای پذیرنده گناه کاران و معترفان، کس باز نیامد تا باز نیاوردی، و کس راه نیافت تا دست نگرفتی، دست گیر که جز زتو دستگیر نیست، دریاب که جز ز تو پناه نیست و سؤال ما را جز ز تو جواب نیست، و درد ما را جز ز تو دارو نیست، و از این غم ما را جز از تو راحت نیست. «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»، میگوید در آن مشهد که حدود شرع بفرمان اللَّه رانند تا طایفه‌ای مؤمنان حاضر باشند که از دو بیرون نیست حال آن طائفه، یا مثل آن گناه هرگز بریشان نرفته و اللَّه ایشان را از آن معصوم داشته، یا نه که وقتی بر ایشان رفته و اللَّه ایشان را بستر خود نگاه داشته و علی رؤس الاشهاد فضیحت نگردانیده، در هر دو حال نعمتی عظیم از اللَّه بر خود بدانند و در شکر و سپاسداری بیفزایند و بزبان تضرع گویند الهی هر چند ناپاکیم و نامعذور و درستر حلم تو مغرور، خداوند ابذل عیب ما نگر و بعزّ بی‌عیبی خود بناتوانی ما نگر، و به بردباری خود بدرویشی ما نگر، و بمهربانی خود ببدبندگی و عجز ما نگر، و به نیک خدایی و فضل خود فرو گذار سزای ما در سزای خود، و جفاء ما در وفاء خود، و آن ما، در آن خود.

«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً» الایة.. الناس اشکال فکلّ یطیر مع شکله و کلّ یساکن مع مثله، و انشد.

عن المرء لا تسأل و ابصر قرینه

فکلّ قرین بالمقارن یقتدی

اهل الفساد فالفساد یجمعهم و ان تنأت دیارهم، و اهل السداد فالسّداد یجمعهم و ان تباعد مزارهم.