گنجور

 
۲۹۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله و له من فی السماوات و الأرض خلقا و ملکا فکیف یکون ولدا و بینهما تناف ملک و ولادت هرگز بهم جمع نیاید و همچنین ملک و نکاح که میان ایشان منافاتست کسی که فرزندی دارد نتواند بود که آن فرزند ملک وی باشد و نه کسی که زنی دارد آن زن در آن حال که منکوحه ویست مملوکه وی تواند بود پس میدان که هر که در آسمان و زمین همه رهی و بنده اند خدای را عز و جل همه مملوک و مصنوع ویند دعوی ولادت بر وی باطل و او جل جلاله از آن مقدس و منزه

و من عنده یعنی الملایکة الذین عنده الذین جعلتهم العرب بناته کما قال عز و جل و جعلوا الملایکة الذین هم عباد الرحمن إناثا و من عنده حجتست بر معتزله و جهمیه در اثبات جهت و مکان باری جل جلاله اذ لو لم یکن بذاته فی موضع و علمه فی کل موضع لما کان لقوله و من عنده معنی لا یستکبرون عن عبادته ای لا یتعظمون و لا یستنکفون عن عبادته و لا یخرجون عن طاعته و لا یستحسرون ای لا یعیون یقال حسر الرجل و استحسر اذا لغب و اعیی و الملایکة لا یعیون فان تسبیحهم یجری مجری النفس

یسبحون اللیل و النهار ینزهون الله عن الولد و الزوجة و الشریک و عما لا یلیق به علی الدوام لا یفترون ای لا یضعفون عنه و قیل لا یفترون ای لا یشغلهم عن التسبیح رسالة و یجری التسبیح منهم مجری النفس منا لا یشغلنا عن النفس شی ء فلذلک تسبیحهم دایم ...

... المعنی و کل اخ غیر الفرقدین مفارقه اخوه و معنی الآیة لو کان فی السماوات و الارض ارباب غیر الله لخربتا و هلک من فیهما بوقوع التنازع بین الآلهة فسبحان الله رب العرش عما یصفون ای له السماوات و الارض و ما فوقها من الکرسی و العرش و هو منزه عن الوصف بالشریک و الصاحبة و الولد

لا یسیل عما یفعل ای لیس علیه اعتراض فی فعله و لا فی حکمه اذ لا احد مثله و فوقه فیسأله عن فعله و حکمه بعباده و هم یسیلون ای العباد مسیولون عن افعالهم او خداوندست آفریدگار و کردگار گفت وی همه راست حکم وی همه صواب فعل وی همه پاک امر و نهی وی محکم کس را نرسد که بر حکم وی اعتراض کند یا بر فعل وی چون و چرا گوید بحجت خداوندی و آفریدگاری فلله الحجة البالغة و بندگان را پرسند از اقوال و اعمال ایشان چنان که آنجا گفت و قفوهم إنهم مسؤلون نه بدان پرسید تا بداند که ایشان چه کرده اند که حق جل جلاله دانا بود در ازل که از بندگان چه آید از اعمال و اقوال و حرکات و سکنات دانست که ایشان چه کنند و کی کنند و چون کنند پس سؤال ایشان از طریق ایجاب حجت است بر ایشان نه از طریق استعلام یکی اهل توبیخ باشد از وی پرسد تا حجت بر وی درست شود و او را توبیخ کند یکی اهل مغفرت باشد از وی پرسد تا جزاء کردار وی بتمامی بدو رساند ضحاک گفت سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان قریش گفتند یا محمد ربنا یکتب علینا الذنب ثم یعذبنا علیه و باین سخن تکذیب قدر خواستند تا رب العزة این ایت فرو فرستاد بجواب ایشان و این آیت حجتی قاطع است بر قدریه و دلیلی واضح بر بطلان دعوی ایشان و مصطفی ص گفته القدریة مجوس هذه الامة ان مرضوا فلا تعودهم و ان ماتوا فلا تشهدوهم

و قال صلی الله علیه و سلم صنفان من امتی لیس لهما فی الاسلام نصیب المرجیة و القدریة ...

... یرید لم یبعث رسولا الا بتوحید الله و لم یأت رسول بان لهم الها غیر الله

و قالوا اتخذ الرحمن ولدا الاتخاذ و التبنی واحد لکنه اذا استحال ان یکون له ولد فالتبنی بولد الغیر ابعد لان ذلک انما یطلب به التعزز و الاعتضاد بمکانه و الله سبحانه غنی عن ذلک این آیت رد است بر مشرکان که گفتند الملایکة بنات الله و هم خزاعة و بر طایفه جهودان که گفتند عزیر بن الله و بر ترسایان که گفتند المسیح بن الله سبحانه کلمة تنزیه ای هو منزه عن اتخاذ الولد لان ذلک یقتضی المجانسة و الله عز و جل منزه عن الوصف بالجنس و النوع بل عباد مکرمون ای بل هم عباد مکرمون اکرمهم الله بطاعته و لیسوا بالاولاد ثم اثنی علیهم فقال لا یسبقونه بالقول ای لا یتکلمون الا بما امرهم به و لا یتعبدون الا ما امروا به و هم بأمره یعملون ما یعملون بامره نظیره قوله لا یعصون الله ما أمرهم و یفعلون ما یؤمرون قال سهل بن عبد الله لا یسبقونه ای لا اختیار لهم مع اختیاره و هم بامره یعملون اتباع السنة فی الظاهر و مراقبة الله فی الباطن

یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم ای ما عملوا و ما هم عاملون قال ابن عباس و قیل ما کان قبل خلقهم و ما یکون بعد خلقهم و لا یشفعون إلا لمن ارتضی ای لمن رضیه الله و قال لا اله الا الله محمد رسول الله و هم من خشیته مشفقون ای خایفون و من مکره لا یأمنون گفته اند خشیت اینجا بمعنی علم است ای من العلم به مشفقون می گوید ایشان از آن که وی را می دانند ازو میترسند قال الواسطی الخوف للجهال و الخشیة للعلماء و الرهبة للانبیاء و قد ذکر الله الملایکة فال و هم من خشیته مشفقون و فیه دلیل علی انه سبحانه لو عذبهم لکان ذلک جایزا اذ لو لم یجز ان یعذب البری لکانوا لا یخافونه لعلمهم الله انهم لم یرتکبوا ازلة قوله و من یقل منهم ای من الملایکة و ممن عبدوا من دون الله إنی إله من دونه فذلک ای ذلک القایل نجزیه جهنم کذلک نجزی الظالمین ای الکافرین قال قتادة اراد به ابلیس حیث ادعی الشرکة و دعا الی عبادة نفسه و امر بطاعته قال لانه لم یقل اجد من الملایکة إنی إله من دونه

أ و لم یر الذین کفروا قرأ ابن کثیر وحده الم یر بغیر الواو و قرأ الباقون ا و لم بالواو و هما فی المعنی سواء و الرؤیة هاهنا بمعنی العلم و قیل هی من رؤیة البصر أن السماوات و الأرض کانتا رتقا ای منسدتین و لم یقل رتقین لان الرتق مصدر و المعنی کانتا ذواتی رتق فجعلنا هما ذواتی فتق و الفتق هو الفصل بین شییین کانتا ملتیمتین

و فیها اربعة اقوال احدها ان السماوات کانت متصلة بالارض ففتقنا هما بان جعلنا بینهما الهواء و الثانی ان السماوات کانت واحدة ففتقناها بان جعلناها سبعا و الثالث کانت السماوات رتقا لیس فیهما فتق و لا فروج ینزل منها المطر و کانت الارض رتقا لیس فیها فتق یخرج منه النبات ففتقنا السماوات لا بانزال الغیث و فتقنا الارض لإخراج النبات و علی هذا القول المراد بالسموات السماء الدنیا فجمعت و القول الرابع کانتا رتقا بالظلمة لا یری ما فیهما ففتقنا هما بخلق الاجرام النیرة معنی آیت آنست که نمی بینند ناگرویدگان و ننگرند که آسمانها یک طبقه بود و ما بقدرت و حکمت خویش آن را هفت طبقه کردیم و زمین یک طبقه بود هفت کردیم در میان آسمان و زمین هوا نبود که هر دو درهم بسته بود ما از هم جدا کردیم آسمان بر هوا بقدرت بداشتیم و زمین بر آب نهادیم آسمان بسته بود از باران و زمین از نبات ما آن را بگشادیم و فرجها پدید کردیم تا از آسمان باران آمد و از زمین نبات مصالح و منافع آدمیان را همانست که گفت و السماء ذات الرجع و الأرض ذات الصدع این همه بآن کردیم تا در نگرید و بدانید که این کرده ها را کردگاری هست و این آفریده ها را آفریدگاری آن گه در دلایل توحید بیفزود گفت و جعلنا من الماء کل شی ء حی ای خلقنا کل شی ء له حیاة من الماء و هو النطفة التی تخرج من بین الصلب و الترایب نظیره قوله و الله خلق کل دابة من ماء ای کل حیوان یدب من عاقل و بهیمة و قیل یرید به الماء المشروب لان الله سبحانه خلق الماء اولا ثم قلب الماء نارا و خلق منها الجن و قلبه ریحا و خلق منها الملایکة ثم احاله طینا و خلق منه آدم

و سأل ابو هریره رسول الله ص مم خلق الله الخلق فقال علیه السلم من الماء

و قیل جعلنا هاهنا یتعدی الی مفعولین و المعنی یعیش کل شی ء بالماء و فیه اضمار تقدیره و جعلنا الماء حیاة کل شی ء فخذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه ثم قال تعالی أ فلا یؤمنون مع ظهور الآیات

و جعلنا فی الأرض رواسی ای جبالا ثوابت من رسا اذا ثبت و سمیت رواسی لان الارض رست بها أن تمید بهم یعنی لأن لا تمید بهم قال قتادة کانت الارض تمید و لا یثبت علیها بناء فاصبحت و قد خلق الله الجبال اوتادا لها حتی لا تمید

و المید فی اللغة التحرک و الدوران و جعلنا فیها ای فی الارض و قیل فی الجبال فجاجا ای طرقا جمع فج و هو الطریق الواسع و قیل هو الطریق بین الجبلین ...

... و لا معتبرین بها

و هو الذی خلق اللیل و النهار اللیل و النهار خلقان لله عز و جل فما دامت الشمس تقطع من المشرق الی المغرب فهو نهار و ما دامت تقطع من المغرب الی المشرق فهو لیل و لو لا تعاقبهما لما کان بشر و لا نبات و لا للحیوان قرار کما کان فی الاماکن التی لا تزول عنها الشمس و الاماکن التی لا تطلع علیها و الشمس و القمر کل فی فلک یسبحون انما قال هذا لان الفلک یدور فی بحر مسکوب و قال یسبحون کنی عنهم بکنایة العقلاء لانه اضاف الیهم فعل العقلاء کقوله و الشمس و القمر رأیتهم لی ساجدین روی عن ابن عباس انه قال القمر اربعون فرسخا فی اربعین فرسخا فی ستین فرسخا و کل نجم مثل جبل عظیم فی الدنیا و قال بعضهم الشمس مثل عرض الدنیا و لو لا ذلک لکانت لا تری من جمیع الدنیا و کذلک القمر و اختلفوا فی الفلک فقال ابن عباس الفلک السماء و اکثر المفسرین علی ان الفلک موج مکفوف تحت السماء تجری فیه الشمس و القمر و النجوم و قال الحسن الفلک شبه الطاحونة تجری تحت السماء و قال قتادة الفلک له استدارة بین السماء و الارض یدور بالنجوم مع ثبوت السماء و قیل انه یدور دور الکرة و قیل یدور دور الرحی و قیل الفلک القطب الذی تدور علیه النجوم و قیل الفلک المواضع التی رکبت فیها النجوم و قیل فی فلک یعنی فی دوران و قیل الفلک جرم مستدیر و الاستدراة سمی فلکا و لکل واحد من السیارات فلک و فلک الافلاک یحرکها کل یوم حرکة واحدة من المشرق الی المغرب و الله اعلم و من المفسرین من قال ان الله عز و جل هو العالم بکیفیة جریها یجریها کیف یشاء و کما یشاء

میبدی
 
۲۹۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و لیس للشامتین یوم

آن روز که کل من علیها فان از آسمان فرو آمد یعنی که هر چه در زمین خلقست مرگ بر ایشان روانست و فنا حاصل ایشان است فریشتگان آسمان طمع داشتند که چون اهل زمین را مخصوص کرد بفنا ایشان را بقا باشد بر دوام تا آیت آمد که کل شی ء هالک إلا وجهه آن گه ایشان دل بر مرگ نهادند و دانستند که در آسمان و زمین هیچکس نیست از مخلوقان که بر عقبه مرگ گذر نکند و آن شربت قهر نچشد اگر در کل عالم کسی را از قهر مرگ خلاص بودی مصطفی عربی بودی که سید و سرور کاینات و نقطه دایره حادثات بود و بنزدیک الله تعالی عزیز و مکرم بود و با وی میگوید انک میت عایشه روایت میکند از مصطفی که گفت من اصیب منکم بمصیبة بعدی فلیتعز بمصیبته بی

هر کرا بعد از من مصیبتی رسد بوفات عزیزی تا وفات من یاد کند و خود را بآن تعزیت و تسلیت دهد از اینجا آغاز کنم قصه وفات مصطفی ص چنان که نقله اخبار و حمله آثار روایت کردند باسناد درست از جابر بن عبد الله و عبد الله بن عباس که گفتند که آن روز که جبرییل امین پیک حضرت برید رحمت سوره النصر از آسمان عزت فرود آورد مصطفی گفت یا جبرییل نفسی قد نعیت ای جبرییل ما را از قهر مرگ خبر داده اند مانا که هنگام رفتن نزدیک گشت و آفتاب عمر بسر دیوار رسید جبرییل گفت یا محمد و للآخرة خیر لک من الأولی و لسوف یعطیک ربک فترضی آن گه رسول خدا بلال را فرمود تا ندا کرد گفت الصلاة جامعة مهاجر و انصار جمله حاضر شدند در مسجد رسول خدا نماز بگزارد آن گه بر منبر شد و خطبه ای بلیغ خواندن گرفت چون کسی که وداع کند گفت یا ایها الناس ای نبی کنت لکم

چگونه پیغامبری بودم شما را وحی حق چگونه گزاردم و پیغام و نامه ملک چون رسانیدم یاران گفتند جزاک الله من نبی خیرا فلقد کنت لنا کالاب الرحیم و کالاخ الناصح المشفق ادیت رسالات الله و بلغتنا وحیه و دعوت الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة ای سید چه گوییم بکدام زبان تو را ستاییم و ثناء تو بسزای تو کی توانیم تو ما را چون پدر مهربان بودی و چون برادر مشفق نصیحت کردی مهجوران را شفیع بودی مریدان را دلیل بودی درویشان را مونس بودی وحی پاک و رسالت حق بشرط و رمت گزاردی خلق را بدین اسلام و ملت درست خواندی آن گه رسول خدا سوگند نهاد بر یاران که به یگانگی خدا و بحق من بر شما که هر کرا بر من قصاصی است برخیزد و همین ساعت از من قصاص خواهد پیش از قصاص قیامت و این سخن سه بار گفت آخر پیری برخاست از میان قوم نام وی عکاشه پای بسر مردم در می نهاد تا نزدیک مصطفی رسید گفت یا رسول الله اگر نه آن بودی که سه بار سوگند دادی و درخواستی من برنخاستمی پدر و مادر من فداء تو باد این سخن که خواهم گفت نه گفتمی وقتی من با تو در غزایی بودم و الله ما را نصرت داد و فتح بر آمد چون باز گشتیم ناقه من پیش ناقه تو برآمد من از ناقه فرو آمدم تا پای مبارک ترا بوسه دهم قضیت خود را برآهیختی و بر پهلوی من زدی ندانم مرا بقصد زدی یا بقصد ناقه زدی و بر من آمد رسول خدا گفت یا عکاشة اعیذک بجلال الله ان یتعمدک رسول الله بالضرب

آن گه بلال را فرمود تا بسرای فاطمه رود و قضیب ممشوق بیارد بلال از مسجد بیرون شد دست بر سر نهاده و ندا میزند که اینک رسول خدای از نفس خویش قصاص میدهد آمد تا در حجره فاطمه و در بزد و گفت ای دختر رسول خدا قضیت ممشوق بمن ده فاطمه گفت ای بلال پدر من قضیب از بهر چه میخواهد و امروز نه روز حج است و نه روز عزا بلال گفت یا فاطمة ما اغفلک عما فیه ابوک ان رسول الله یودع الدین و یفارق الدنیا و یعطی القصاص من نفسه ای فاطمه سخت غافل نشسته و از حال و کار پدر بی خبر مانده ای که دنیا را وداع میکند و ساز سفر آخرت میسازد و از نفس خود قصاص میدهد فاطمه گفت ای بلال کرا دل دهد که از رسول خدا قصاص خواهد

ای بلال اگر ناچارست باری حسن و حسین را گوی تا حوالت آن قصاص با خود گیرند و آن حکم بر ایشان برانند نه بر رسول خدا بلال قضیب آورد و بدست رسول داد و رسول بدست عکاشه داد ابو بکر و عمر چون آن حال دیدند برخاستند گریان و سوزان گفتند یا عکاشة ها نحن بین یدیک فاقتص منا و لا تقتص من رسول الله رسول خدا چون ایشان را بر آن صفت دید گفت امض یا با بکر و انت یا عمر فقد عرف الله مکانکما و مقامکما علی بن ابی طالب ع برخاست گفت یا عکاشة انا فی الحیاة بین یدی رسول الله و لا تطیب نفسی ان تضرب رسول الله فهذا ظهری و بطنی اقتص منی بیدک و اجلدنی مایة و لا تقتص من رسول الله

رسول خدا او را گفت یا علی اقعد فقد عرف الله مقامک و نیتک حسن و حسین بزاری پیش آمدند و خویشتن را بر عکاشه عرض کردند و گفتند یا عکاشة أ لیس تعلم انا سبطا رسول الله فالقصاص منا کالقصاص من رسول الله ...

... پس گفت ای عکاشه بزن اگر میزنی عکاشه گفت یا رسول الله آن روز که آن قضیب بر من آمد پهلوی من برهنه بود رسول جامه از پهلو باز گرفت چنان که خورشید شعاع و نور خود بر زمین افکند تا تلألؤ نور از پهلوی رسول بر قوم افتاد یاران همه فریاد و غریو در گرفتند عکاشه برجست و روی بر پهلوی رسول مالید و میگفت فداک ابی و امی پدر و مادر من فدای تو باد چه جای آنست که من از تو قصاص خواهم و کرا خود دل دهد که از تو قصاص خواهد عکاشه را هزار جان بایستی که فدای این ساعت کردی رسول خدا گفت اما ان تضرب و اما ان تعفو فقال قد عفوت عنک رجاء ان یعفو الله عنی فی القیامة فقال النبی ص من اراد ان ینظر الی رفیقی فی الجنة فلینظر الی هذا الشیخ

فقام المسلمون یقبلون ما بین عینی عکاشه و یقولون طوباک ثم طوباک نلت الدرجات العلی و مرافقة رسول الله پس رسول خدا همان روز بیماری بوی در آمد هژده روز بیمار بود در بیماری بلال بانگ نماز گفت آن گه بدر حجره آمد گفت السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله الصلاة یرحمک الله رسول خدا آواز بلال شنید فاطمه ع گفت یا بلال ان رسول الله الیوم مشغول بنفسه

رسول خدای امروز بخود مشغول است بلال در مسجد شد چون اسفار صبح ببود گفت و الله که من اقامت نگویم و نماز نکنم تا از سید خود رسول خدای دستوری نخواهم باز گشت و بر در بایستاد و ندا کرد و گفت السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله الصلاة یرحمک الله رسول آواز بلال بشنید گفت ادخل یا بلال ان رسول الله الیوم مشغول بنفسه مر أبا بکر یصل بالناس

ای بلال بگو تا قوم نماز کنند و ابو بکر پیش رود بجای من که من طاقت بیرون آمدن ندارم بلال بیرون آمد دست بر سر نهاده و می گوید وا غوثاه بالله وا انقطاع رجایی وا انقصام ظهری لیتنی لم تلدنی امی و اذ ولدتنی لم اشهد من رسول الله هذا الیوم

پس گفت یا ابا بکر رسول خدای فرمود تا تو بجای وی نماز بجماعت بگزاری و ابو بکر مردی رقیق دل بود چون پیش شد و مقام رسول دید از رسول خالی بیفتاد و بیهوش گشت یاران همه گریستن در گرفتند خروش و زاری عظیم در مسجد افتاد آواز ایشان بسمع رسول رسید گفت این چه آشوب و شور و چه خروش و زاری است گفتند صیحة المسلمین لفقدک یا رسول الله

پس رسول خدای علی را و ابن عباس را بخواند و تکیه بر ایشان کرد تا بمسجد آمد و نماز جماعت بگزارد دو رکعت سبک آن گه روی ملیح با یاران کرد و گفت معاشر المسلمین استودعکم الله انتم فی رجاء الله و امانه و الله خلیفتی علیکم معاشر المسلمین علیکم باتقاء الله و حفظ طاعته من بعدی فانی مفارق الدنیا هذا اول بوم من الآخرة و آخر یوم من الدنیا

پس رسول خدا بخانه باز شد و روز دوشنبه کار بر وی سخت شد و کان صلی الله علیه و سلم ولد یوم الاثنین و بعث یوم الاثنین و قبض فی یوم الاثنین و اوحی الله عز و جل الی ملک الموت ان اهبط الی حبیبی و صفیی محمد فی احسن صورة و ارفق به فی قبض روحه

ملک الموت از آسمان فرو آمد مانند اعرابی بر در حجره رسول بایستاد پس گفت السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملایکة أ ادخل عایشه گفت یا فاطمة اجیبی الرجل مردی بر در است او را جواب ده و باز گردان فاطمه گفت آجرک الله فی ممشاک یا عبد الله ان رسول الله مشغول بنفسه

یک بار دیگر همان ندا کرد و همان جواب شنید سوم بار ندا کرد و گفت السلام علیکم یا اهل بیت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملایکة أ ادخل فلا بد من الدخول در آیم که ناچارست در آمدن رسول خدا آواز ملک الموت بشنید گفت ای فاطمه کیست که بر در است گفت یا رسول الله مردی بر در است که دستوری در آمدن میخواهد و ما یک بار و دو بار او را جواب دادیم سوم بار آوازی داد که از آن موی بر اندام من برخاست و شانه ام بلرزید رسول خدا او را گفت ای فاطمه ای جان پدر دانی کیست که بر در است ...

... بزیارت آمدی یا بقبض روح گفت جیت زایرا و قابضا هم بزیارت آمده ام و هم بقبض روح اگر دستوری دهی که الله تعالی مرا چنین فرمود که بحضرت تو آیم بدستوری تو آیم و قبض روح بدستوری تو کنم اگر دستوری دهی اگر نه باز گردم و بحضرت خداوند خویش باز شوم رسول گفت یا ملک الموت این خلفت حبیبی جبرییل

آن دوست من را جبرییل کجا گذاشتی گفت در آسمان دنیا و فریشتگان او را تعزیت می دهند تا درین سخن بودند جبرییل در آمد و بر بالین مصطفی بنشست رسول ص گفت یا جبرییل هذا الرحیل من الدنیا فبشرنی بمالی عند الله

ای جبرییل اینک طومار عمر ما در نوشتند و گوشوار مرگ در گوش بندگی ما کردند و سفر قیامت در پیش ما نهادند از لطف الهی و ذخایر غیبی ما را نشانی ده و در آن نشان ما را بشارتی ده تا بخوشدلی ما ودیعت غیبی بسپاریم قال ابشرک یا حبیب الله انی ترکت ابواب السماء قد فتحت و الملایکة قد قاموا صفوفا بالتحیة و الریحان یحیون روحک یا محمد گفت یا حبیب الله درهای آسمان جمله گشاده و مقربان صف صف ایستاده با نثار روح و ریحان و تحف رضوان و انتظار روح پاک تو می کشند ای محمد فقال لوجه ربی الحمد فبشرنی یا جبرییل

گفت حمد خداوند مرا که با من این همه کرامت کرد و عطا داد نه ازین می پرسم مرا بشارت ده گفت بشارت می دهم ترا بآن که درهای دوزخ استوار ببستند و درهای بهشت گشادند و فرادیس اعلی و جنات مأوی را بیاراستند و آذین بستند و جویهای آن مطرد گشت و درختان آن متدلی شد و حوران خویشتن را بیاراستند قدوم روح ترا ای محمد

قال لوجه ربی الحمد فبشرنی یا جبرییل

گفت ای جبرییل خدای را ثنا میگویم و سپاس داری میکنم بر نعمتهای ریزان و نواختهای بی کران اما نه ازین می پرسم مرا بشارت ده گفت اول کسی که از خاک بر آید تو باشی و اول کسی که در حضرت عزت بندگان را شفاعت کند تو باشی و اول کسی که شفاعت او قبول کنند و مرادش در کنار نهند تو باشی

قال لوجه ربی الحمد فبشرنی یا جبرییل ...

... قال اسیلک عن غمی و همی فمن لقراء القرآن من بعدی من لصوام شهر رمضان من بعدی من لحجاج بیت الله الحرام من بعدی من لامتی المصطفاة من بعدی

ای جبرییل ترا از غم و اندوه خود می پرسم اندوه من همه برای امت است مشتی درویشان و بیچارگان که در متابعت ما کمر وفاداری بر میان بستند حلقه بندگی شرع در گوش فرمان برداری کردند دین اسلام و ملت شریعت بپای داشتند و بجان و دل پذیرفتند و بدوستی ما و امید شفاعت ما روز بسر آوردند گویی سرانجام کار ایشان بچه رسد و فردا با ایشان چه کنند جبرییل گفتا ابشر یا حبیب الله فان الله عز و جل یقول قد حرمت الجنة علی جمیع الانبیاء و الامم حتی تدخلها انت و امتک یا محمد

قال الآن طابت نفسی ادن یا ملک الموت فانته الی ما امرت علی ع حاضر بود گفت یا رسول الله از ما که زهره آن دارد که ترا شوید و بر تو کفن کند و بر تو نماز کند و ترا در خاک نهد مگر که تو دستوری دهی و آنچه فرمودنی است فرمایی ما را خبر کن که چون روح تو مقبوض شود که ترا شوید و در چه جامه ترا کفن کند و بر تو که نماز کند و که در قبر شود

گفت یا علی شستن تو و آب ریختن فضل بن عباس و جبرییل سوم شما باشد آن گه چون از غسل فارغ شوید مرا در سه جامه نو کفن کنید و حنوط بهشتی که جبرییل از بهشت آورد بر ان پراکنید آن گه چون فارغ شوید مرا در مسجد بر سریر نهید و شما همه از مسجد بیرون روید فان اول من یصلی علی الرب من فوق عرشه ثم جبرییل ثم میکاییل ثم اسرافیل ثم الملایکة زمرا زمرا ثم ادخلوا فقوموا صفوفا لا یتقدم علی احد

فاطمه آن ساعت بر فراق پدر زار بگریست و گفت الیوم الفراق فمتی القاک

فقال لها یا بنیة تلقیننی یوم القیامة عند الحوض و انا اسقی من یرد علی الحوض من امتی قالت فان لم القک یا رسول الله قال تلقینی عند المیزان و انا اشفع لامتی قالت فان لم القک یا رسول الله قال تلقیننی عند الصراط و انا انادی رب سلم امتی من النار

پس چون کار تمام شد و قبض روح پاک او کردند و وصیت او چنان که فرموده بود بجای آوردند سریر در میان مسجد بنهادند خالی و خود بیرون رفتند علی ع گفت لقد سمعنا فی المسجد همهمة و لم نر لهم شخصا فسمعنا هاتفا یهتف و هو یقول ادخلوا رحمکم الله فصلوا علی نبیکم فدخلنا و قمنا صفوفا کما امرنا رسول الله فکبرنا بتکبیر جبرییل و صلینا علی رسول الله بصلاة جبرییل ما تقدم منا احد علی رسول الله و دخل القبر ابو بکر الصدیق و علی بن ابی طالب و ابن عباس

و دفن رسول الله فلما انصرف الناس قالت فاطمة لعلی یا ابا الحسن دفنتم رسول الله

قال نعم قالت فاطمة کیف طابت انفسکم ان تحثوا التراب علی رسول الله اما کان فی صدورکم لرسول الله الرحمة اما کان معکم الخیر قال بلی یا فاطمة و لکن امر الله الذی لا مرد له فجعلت تبکی و تندب و هی تقول یا ابتاه الآن انقطع عنا جبرییل و کان یأتینا بالوحی من السماء

روی ابو الاشعث الصنعانی عن اوس بن اوس قال قال رسول الله ص ان من افضل ایامکم یوم الجمعة فیه خلق آدم و فیه قبض و فیه النفخة و فیه الصعقة فاکثروا من الصلاة علی فیه فان صلوتکم معروضة علی قالوا یا رسول الله و کیف تعرض صلاتنا علیک و قد ارمت قال الله عز و جل حرم علی الارض ان تأکل اجساد الانبیاء

قوله ارمت اصله ارممت فادغمت احدی المیمین فی التاء یقال رم العظم اذا بلی و ارم الرجل اذا صارت عظامه بالیة قوله و نبلوکم ای نختبرکم بالشر و الخیر ای بالشدة و الرخاء و الصحة و السقم و الغنی و الفقر و بما تحبون و ما تکرهون فتنة ابتلاء و امتحانا لننظر کیف شکرکم فیما تحبون و صبرکم فیما تکرهون یعنی ما دمتم احیاء معنی آنست که تا زنده اید شما را می آزماییم گاه بیماری و گاه تندرستی و گاه درویشی و گاه توانگری گاه بلا و شدت و گاه آسانی و راحت گاهی با نشاط و شادی همه آن بینید که دل شما خواهد گهی با خروش و زاری همه آن بینید که شما را کراهت آید این همه بآن کنیم تا بنگریم که از شما صابر بر بلا و شاکر بر عطا کیست و آن گه از همه بپرسیم شاکر را بر شکر جزا دهیم و صابر را بر صبر اینست که الله تعالی گفت و إلینا ترجعون یعنی للحساب و الثواب و العقاب قرأ یعقوب وحده ترجعون بفتح التاء و کسر الجیم و قرأ الباقون ترجعون بضم التاء و کسر الجیم

و إذا رآک الذین کفروا إن یتخذونک إلا هزوا سبب نزول این آیت آن بود که ابو جهل و ابو سفیان در انجمن قریش نشسته بودند رسول خدا بایشان بر گذشت بو جهل باستهزاء گفت با بوسفیان انظر الی نبی بنی عبد مناف درنگر باین پیغامبر بنی عبد مناف بو سفیان گفت چه بود اگر پیغامبری از بنی عبد مناف بود

رسول خدای سخن هر دو بشنید آن گه روی به ابو جهل کرد و گفت ما اریک تنتهی حتی ینزل بک ما نزل بعمک الولید بن المغیرة و بابو سفیان نگریست و گفت انما قلت الذی قلته حمیة

فانزل الله عز و جل و إذا رآک الذین کفروا إن یتخذونک إلا هزوا ای ما یتخذونک الا بالاستهزاء و قیل تقدیره و اذا رأوک داعیا الی رفض آلهتهم اتخذوک هزوا و قالوا أ هذا الذی یذکر آلهتکم ای یعیب آلهتکم یقال فلان یذکر الناس ای یغتابهم و یذکرهم بالعیوب و یقال فلان یذکر الله ای یصفه بالعظمة و یثنی علیه و یوحده و هم بذکر الرحمن ای باسم الرحمن هم کافرون یعنی الذین قالوا و ما الرحمن لا نعرف الرحمن الا رحمن الیمامة مسیلمة و قیل ذکر الرحمن هاهنا القرآن و التوحید یعنی هم بالتوحید و القرآن کافرون

معنی آیت آنست که رب العزة گفت ای محمد چون تو ایشان را گویی که بتان را مپرستید که ایشان سزای پرستش نیستند و خدایی را نشایند ایشان با یکدیگر گویند بر طریق استهزاء اینست که عیب بتان ما میکند و ایشان را بزبان می آرد و می گوید ایشان را سزاواری الهیت نیست تا ما را از پرستش ایشان باز دارد آن گه رب العزة گفت و هم بذکر الرحمن هم کافرون این بر سبیل تعجب گفت و تنبیه بر جهل ایشان یعنی که بر رسول ما انکار کردند که عیب بتان گفت و ایشان را از آنان منع کرد و آن گه خود بنام رحمن و سخن وی کافر میشوند و رسول را بر عبادت الله تعالی عیب می کنند این غایت جهل و حماقت است

قوله خلق الإنسان من عجل هذا من الامثال کما تقول خلق فلان من الغضب و عجن فلان من الجود و قطع فلان من القمر و انما اراد بهذا استعجال الکفار بالعذاب و هو قولهم ایتنا بما تعدنا عجل لنا قطنا فأمطر علینا حجارة من السماء و کذلک استعجل طایفة من المؤمنین بالعذاب للکفار فقال للطایفتین خلق الإنسان من عجل یعنی خلق الانسان عجولا کما قال فی سورة بنی اسراییل و کان الإنسان عجولا و قیل المراد به آدم ع قال مجاهد لما خلق الله آدم فی آخر ما خلق عند آخر النهار فصار الروح فی لسانه و عینیه رأی الشمس قاربت الغروب فقال یا رب عجل تمام خلقی قبل ان تغیب الشمس فقیل له خلق الانسان من عجل و قال سعید بن جبیر لما دخل الروح فی رأس آدم و عینیه نظر الی ثمار الجنة فلما دخل فی جوفه اشتهی الطعام فوثب قبل ان تبلغ الروح الی رجلیه عجلان الی ثمار الجنة فذلک قوله خلق الإنسان من عجل و قیل معناه خلق الانسان بسرعة و تعجیل علی غیر ترتیب خلق سایر الآدمیین من النطفة و العلقة و المضغة و غیرها و قیل العجل الطین بلغة الحمیر یعنی خلق الانسان من طین قوله سأریکم آیاتی یعنی ما توعدون به من العذاب فلا تستعجلون این در شأن النضر بن الحارث فرو آمد که عذاب بتعجیل میخواست باستهزاء می گفته اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطر علینا حجارة من السماء او ایتنا بعذاب الیم و همچنین جماعتی مؤمنان که عذاب کافران بتعجیل میخواستند رب العزة گفت مرا مشتابانید بعذاب فرو گشادن بر ایشان که ما بوقت خویش مواعید خویش بشما نماییم پس آن بود که روز بدر ایشان را هلاک کرد و گفته اند که استعجال قیامت میکردند می گفتند متی هذا الوعد إن کنتم صادقین رب العالمین گفت بجواب ایشان لو یعلم الذین کفروا جواب لو محذوفست یعنی لو علموا ما استعجلوا و لا قالوا متی هذا الوعد و قیل لو علموا لما اقاموا علی کفرهم و لسارعوا الی الایمان

حین لا یکفون عن وجوههم النار ای حین تلفح وجوههم النار فلا یدفعونها عن وجوههم و لا عن ظهورهم یعنی السیاط و لا هم ینصرون ای و لا هم یمنعون من عذاب الله و قیل معناه لیت الذین کفروا یعلمون حین لا یکفون کاشک بدانند کافران حال خویش در آن هنگام که باز نمی توانند برد از رویهای خویش آتش و نه از پس پشتهای خویش چنان که جای دیگر گفت و تغشی وجوههم النار ...

... بل هم عن ذکر ربهم ای عن علم قدرته علیهم معرضین و قیل عن مواعظ ربهم معرضون لا یلتفتون الیها و قیل عن القرآن معرضون لا یتدبرونه

أم لهم آلهة تمنعهم من دوننا معناه ام لهم آلهة تجعلهم فی منعة و عز من ان ینالهم مکروه و عذاب من جهتنا و قال ابن عباس فیه تقدیم و تأخیر و المعنی ام لهم آلهة من دوننا تمنعهم ثم وصف الآلهة بالضعف فقال لا یستطیعون نصر أنفسهم ای لا یستطیعون دفع ذباب عنها فکیف یرجون نصرها و لا هم منا یصحبون قیل الکنایة للآلهة ای و لا یصحبها الله معونة علی النصر و قیل الکنایة للکفار یعنی و لا الکفار منا یجارون ای یحفظون من قولهم صحبک الله ای حفظک و نصرک

بل متعنا هؤلاء و آباءهم حتی طال علیهم العمر ای لیس لهم آلهة یرجون نصرها بل وسعنا علیهم ما یعیشون به و علی آبایهم من قبلهم و طولنا اعمارهم فغرهم ذلک و ترکوا تدبر آیاتنا فصاروا کفارا معنی آیت آنست که این کافران که بتان را می پرستند ایشان را از آن بتان عزی و نصرتیست و بازداشتی از عذاب تا ایشان را بطمع آن نصرت و معونت پرستند آن بتان از ضعیفی چنانند که یک مگس از خود دفع نتوانند کرد و خود را بکار نیایند دیگران را چون بکار آیند و نصرت کنند آن گه گفت نه که ایشان را امید نصرت و منعت بتان نیست لکن ما ایشان را و پدران ایشان را در دنیا برخورداری و نعمت و عمر دراز دادیم تا بدان غره شدند و دلهاشان در تنعم سخت گشت تا در آیات و سخنان ما تفکر نکردند و در دلایل وحدانیت و قدرت ما نظر نکردند و کافر شدند

و فی الخبر الصحیح ما احد اصبر علی اذی یسمعه من الله یدعون له الولد ثم یعافیهم و یرزقهم

أ فلا یرون أنا نأتی الأرض ننقصها من أطرافها نفتحها لمحمد و یخرجها من ایدی المشرکین و یزیدها فی ارض المسلمین و قیل ننقصها من أطرافها نمیت الواحد بعد الواحد و القرن بعد القرن قال ابن عباس نقصانها موت العلماء و الفقهاء و خیار الناس لان عمارة الارض بحیاة العلماء و الخیار و المعنی اذا لم یبق الخیار و العلماء لم یبق الاشرار و الکفار و قیل نقصانها جور ولاتها و قیل نقصانها ذهاب البرکة عن ثمارها و نباتها أ فهم الغالبون ام محمد و اصحابه و المعنی لیس ذلک کما یظنه المشرکون بل حزبنا هم الغالبون

قل إنما أنذرکم بالوحی ای أنذرکم عذاب الله بامره و بما اوحی الی

و لا یسمع الصم الدعاء قرأ ابن عامر وحده و لا تسمع الصم بالتاء و ضمها و کسر المیم من تسمع و نصب الصم و الوجه انه علی مخاطبة النبی حملا علی ما قبله و هو خطاب له و ذلک قوله قل إنما أنذرکم بالوحی ای انک لا تقدر علی اسماع الصم و المراد انهم معاندون فاذا اسمعتهم لم یعلموا بما سمعوا کانهم صم لم یسمعوا و قرأ الباقون یسمع بالتاء مفتوحة الصم رفعا و الوجه انه علی الذم و التوبیخ بترک استماع ما یجب علیهم استماعه فکانهم صم لا یسمعون و ارتفاع الصم بانه فاعل و تذکیر الفعل من اجل تقدمه و یکون التأنیث غیر حقیقی دعا اینجا نداست چنان که در سورة الملایکة گفت إن تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم یعنی ان تنادوهم لا یسمعوا نداءکم همانست که گفت یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده ای ینادیکم جبرییل

جای دیگر گفت یوم یدع الداع ای ینادی المنادی إذا ما ینذرون ای یخوفون ...

... مع الجید لبات لها و معاصم

اراد بذلک لبة و معصما قال الزجاج القسط العدل و هو مصدر یوصف به الواحد و الجمع یقال میزان قسط ای ذات قسط و موازین قسط ای ذوات قسط لیوم القیامة ای لاهل یوم القیامه و قیل فی یوم القیامة و قیل لجزاء یوم القیامة و فی الخبر المیزان له لسان و کفتان توزن به صحایف الحسنات و السییات فیثقل و یخیف علی قدر الطاعات و المعاصی و عن ابن عباس قال ینصب المیزان فیکون العمود منه کما بین المشرق و المغرب و گفته اند کطباق الدنیا جمیعا فی طولها و عرضها فاحدی کفتیه من نور و هی الکفة التی توزن بها الحسنات و موضعها عن یمین العرش و الکفة الأخری من الظلمة و هی الکفة التی توزن بها السییات و موضعها عن یسار العرش فلا تظلم نفس شییا ای لا ینقص من ثواب حسناته و لا یزاد علی سیآته

و إن کان مثقال حبة قراءت اهل مدینه مثقال حبة برفع لام است و باین قراءت کان بمعنی وقع است یعنی و ان وقع و حصل للعبد مثقال حبة من خردل می گوید از کردار هیچکس هیچ چیز نکاهند و اگر آن چیز همسنگ یک دانه خردل بود و اگر بنصب خوانی بر قراءت باقی تقدیر آنست که و ان کان العمل مثقال حبة من خردل زیرا که کان برین قراءت ناقص بود و محتاج اسم و خبر باشد مثقال که منصوب است خبر کان است و اسم در وی مضمر و اگر این سخن مستأنف نهی رواست گویی و ان کان مثقال حبة من خردل أتینا بها یعنی و اگر همسنگ یک دانه خردل بود از کردار او بترازو آریم آن را و وی را بدان پاداش دهیم و کفی بنا حاسبین ای محصلین و قیل عالمین حافظین لان من حسب شییا علمه و حفظه قیل دخلت الباء لان معناه معنی الامر کانه قال اکتفوا بالله محاسبا و انتصابه علی التمییز

روی ان رسول الله ص صلی صلاة الصبح یوما فقرأ فیها هذه السورة فلما بلغ قوله و کفی بنا حاسبین اخذته سعلة فرکع

و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان یعنی الکتاب المفرق بین الحق الباطل و هو الترویة و قال ابن زید الفرقان النصر علی الاعداء کما قال و ما أنزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یعنی یوم بدر و لانه قال و ضیاء ادخل الواو فیه ای آتینا موسی و هارون النصر و الضیاء و هو التوریة و من قال المراد بالفرقان التوریة قال الواو فی قوله و ضیاء زایدة معجمة معناه آتینا هما التوریة ضیاء و قیل هو صفة اخری للتوریة مثل قوله فی سورة المایدة فی صفة الانجیل فیه هدی و نور و ذکرا للمتقین خص المؤمنین بالذکر لانهم هم المنتفعون به و المتبعون له ثم فسر فقال الذین یخشون ربهم بالغیب ای یخافونه و لم یروه بعد و قیل یخشون ربهم ای یطیعونه فی خلواتهم مستترین عن اعین الخلق و هم من الساعة ای من القیامة مشفقون خایفون و هذا یعنی القرآن ذکر مبارک کثیر الخیر دایم النفع یتبرک به و یطلب منه الخیر أنزلناه علی محمد أ فأنتم یا اهل مکة له منکرون جاحدون و هذا استفهام توبیخ و تعییر

میبدی
 
۲۹۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... و کنا به عالمین انه اهل للهدایة و النبوة و هو نظیر قوله و لقد اخترناهم علی علم علی العالمین و قوله الله أعلم حیث یجعل رسالته

إذ قال لأبیه معناه آتینا ابراهیم رشده اذ قال لابیه و قومه ما هذه التماثیل التی أنتم لها عاکفون یقال اسم ابیه آزر و قیل آزری و ذکر النسابون ان له اسما آخر و هو التارخ بن ناخور بن ارغو بن فالغ بن ارفخشد بن سام بن نوح

و التماثیل جمع تمثال و هو شی ء یعمل مشبها بغیره فی الشکل و العکوف اطالة الاقامة و یقال کانت تماثیل علی صور السباع و الطیور و الانسان و قیل علی صور هیاکل الکواکب یعبدون الله بوساطة العبادة للکواکب ثم اعتقدوا انها فی انفسها آلهة ...

... قال بل ربکم رب السماوات و الأرض الذی فطرهن ای لست بلاعب و انما ربکم و خالقکم الذی یجب علیکم عبادته هو رب السماوات و الارض و فاطرهما و یحتمل ان الضمیر فی فطرهن یعود الی التماثیل و أنا علی ذلکم من الشاهدین بانه ربکم تقدیره و انا شاهد علی ذلکم من الشاهدین و تالله لأکیدن أصنامکم اصله و الله فقلبت الواو تاء و لا تصلح التاء فی القسم الا فی اسم الله تقول تالله و لا تقول تا الرحمن و تقول و حق الله لأفعلن کذا و لا یجوز تحق الله لأفعلن لأکیدن أصنامکم بعد أن تولوا مدبرین ای لاکسرنها بعد ذهابکم عنها الی عید لکم و سماه کیدا لانه مکر بذلک عابدیها

مفسران گفتند ایشان را عیدی بود که هر سال یک بار اهل شهر در مجمعی بیرون از شهر حاضر می شدند چون از آنجا باز گشتندی در بتخانه رفتندی و بتان را سجود کردندی آن گه بخانه خویش باز گشتندی آن روز که میرفتند آزر گفت ابراهیم را که اگر رغبت کنی درین عید ما مگر ترا دین ما و کار و بار ما خوش آید ابراهیم با ایشان بیرون رفت در راه خویشتن را بیفکند و گفت من بیمارم و از درد پای می نالید ایشان که سران و سروران بودند همه در گذشتند بآخر که ضعیفان و کمینان بر گذشتند از پی ایشان برفت و گفت تالله لأکیدن أصنامکم بخدای که در بتخانه شما روم و بتان را بشکنم ضعیفان و واپس ماندگان مردمان آن سخن از وی بشنیدند و گفته اند که یک مرد بشنید و بر دیگران آشکار کرد پس چون ایشان بعید خویش رفتند ابراهیم از آنجا باز گشت و در بتخانه رفت بهویی عظیم بود در آن بهو هفتاد و دو صنم بر افراشته بودند بعضی زرین بعضی سیمین بعضی از آهن بعضی از شبه و ارزیز و بعضی از چوب و سنگ و برابر بهو صنمی عظیم افراشته بودند مهینه ایشان صنمی زرین بجواهر مرصع کرده و در دو چشم وی دو یاقوت روشن نشانده و در پیش آن بتان طعامهای الوان نهاده یعنی تا آن بتان در آن طعامها برکت افزایند و مشرکان چون از عید گاه باز آیند بخورند ابراهیم چون آن دید بر طریق استهزاء بتان را گفت أ لا تأکلون نمی خورید ازین طعامها که پیش شما نهاده اند بتان جواب نمیدادند از آن که جماد بودند ابراهیم گفت هم بر طریق استهزاء ما لکم لا تنطقون چه بوده است شما را که سخن نمی گویید و مرا جواب نمی دهید آن گه تبر درنهاد و همه را خرد کرد چنان که رب العزه گفت فجعلهم جذاذا ایشان را ریزه ریزه کرد جذاذ بکسر جیم قراءت کسایی است یعنی کسرا و قطعا جمع جذیذ و هو الهشیم مثل خفیف و خفاف و ثقیل و ثقال و طویل و طوال باقی قراء جذاذا بضم جیم خوانند مثل الحطام و الرقات و معناه المجذوذ ای المقطوع إلا کبیرا لهم ای للکفار و قیل للاصنام فانه لم یکسره همه را بشکست و بر آن نکال کرد مگر آن بت مهینه ایشان که در جثه و صورت مهینه بود از روی تعظیم و عبادت ایشان که آن مهینه را نشکست و تبر بر دست وی بست و بقول بعضی از گردن وی در آویخت لعلهم إلیه یرجعون یعنی لعلهم اذا راوا ما باصنامهم من العجز و الهو ان یرجعون الی ابراهیم بالاقرار له و بالتوبة و قیل یرجعون الی الله بالایمان و الاقرار بوحدانیته

پس آن قوم چون از عید خویش باز گشتند و در بتخانه شدند و بتان را بدان صفت دیدند گفتند من فعل هذا بآلهتنا إنه لمن الظالمین ای لمن المجرمین که کرد این نکال بر خدایان ما ظلم کرد بر ایشان که بجای عبادت ایشان مذلت نهاد آن قوم که از ابراهیم شنیده بودند که گفت تالله لأکیدن أصنامکم گفتند سمعنا فتی یذکرهم ای یعیبهم و یسبهم یقال له إبراهیم آن جوانی هست که او را ابراهیم گویند و ما می شنیدیم از وی که عیب خدایان ما میکرد و ایشان را ناسزا میگفت ظن می بریم که این فعل اوست

این خبر با نمرود جبار افتاد و اشراف قوم وی گفتند فأتوا به علی أعین الناس ای جییوا به ظاهرا بمریی من الناس لعلهم یشهدون علیه بفعله و قوله فیکون حجة علیه کرهوا ان یأخذوه بغیر بینة خواستند که او را چون گیرند عقوبت کنند بحجت و بینت کنند این معنی را گفتند فأتوا به علی أعین الناس لعلهم یشهدون و گفته اند معنی آنست که او را بر دیدار قوم عقوبت کنید تا دیگران عبرت گیرند و چنین کار نکنند

ابراهیم را حاضر کردند و او را گفتند أ أنت فعلت هذا بآلهتنا یا إبراهیم این تو کردی بخدایان ما ای ابراهیم ابراهیم جواب داد و گفت بل یعنی نه من کردم فعله کبیرهم هذا غضب من ان تعبدوا معه هذه الصغار و هو اکبر منها فکسرها آن بزرگ و مهینه ایشان کرد که خشم آمد وی را بآن که این کهینان را با وی پرستیدند فسیلوهم إن کانوا ینطقون بپرسید اینان را اگر سخن گویند تا جواب دهند که این فعل بایشان که کرد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز و خواری و ناتوانی بتان بایشان نماید و حجت بر ایشان درست شود که بتان سزای عبادت نیستند از آن جهت که سخن نگویند و جواب ندهند و این دلیلی روشن است که رب العالمین جل جلاله گویاست و نطق بر وی رواست سخن گوید و از وی سخن شنوند و او جل جلاله از دیگران سخن شنود و جواب دهد و در قرآن عیب بتان کرد که نشنوند و جواب ندهند گفت إن تدعوهم لا یسمعوا دعاءکم و لو سمعوا ما استجابوا لکم قال القتیبی تقدیره بل فعله کبیرهم هذا ان کانوا ینطقون فسیلوهم جعل اضافة الفعل الیه مشروطا بنطقهم و لم یقع الشرط فلم یقع الجزاء و قال فی ضمنه انا فعلت ذلک معنی سخن قتیبی آنست که ابراهیم اضافت فعل که با صنم کرد بشرط نطق کرد یعنی که اگر صنم قدرت نطق را داشتی قدرت فعل نیز داشتی و این فعل وی کرده بودی اکنون معلومست که وی قدرت نطق ندارد و چون قدرت نطق ندارد قدرت فعل هم ندارد و مقصود ابراهیم آن بود تا عجز بتان بایشان نماید و در ضمن این سخن آنست که این فعل من کردم و این معنی را کسایی وقف کند بل فعله یعنی فعله و این تأویل اگر چه نیکوست بعضی علماء دین نپسندیده اند و گفته اند این تأویل بر خلاف قول رسول ع است که رسول بر ابراهیم تقدیر کرد که سه جای سخن گفت بر خلاف راستی و ذلک

ما روی ابو هریره ان رسول الله ص قال لم یکذب ابراهیم الا ثلاث کذبات فی ذات الله قوله إنی سقیم و قوله بل فعله کبیرهم و قوله لسارة هذه اختی ...

... آن گه حجت بر ایشان متوجه گشت ابراهیم گفت أ فتعبدون من دون الله ما لا ینفعکم شییا و لا یضرکم أف لکم تبا لکم و نتنا و لما تعبدون من دون الله احجار لا صنع لها و لا نطق و لا بیان أ فلا تعقلون ا فلا تستحیون من عبادة من کان بهذه الصفة

فلما لزمتهم الحجة و عجزوا عن الجواب قالوا حرقوه و انصروا آلهتکم باهلاک من یعیبها إن کنتم فاعلین امرا فی اهلاکه روایت کردند از ابن عمر که گفت آن کس که ایشان را ارشاد کرد بتحریق ابراهیم مردی بود از اعراب فارس ازین کردان دشت نشین نام وی هیزن و قیل هیون رب العزه او را بزمین فرو برد هنوز می رود تا قیامت پس نمرود جبار گفت تا حظیره ای ساختند گرد آن دیوار بر آوردند طول آن شصت گز و ذلک قوله تعالی قالوا ابنوا له بنیانا فألقوه فی الجحیم و گفت تا هر کسی از هر جانب هیمه کشیدند هم شریف و هم وضیع یک ماه و گفته اند چهل روز و گفته اند یک سال و آن را بزرگ طاعتی می دانستند تا آن حد که زن بیمار می گفت لین عوفیت لأجمعن الحطب لابراهیم بعد از یک سال که هیمه جمع کردند آتش در آن زدند آتشی عظیم بر افروختند و ابراهیم را دست و پای بستند و غل بر گردن نهاده در منجنیق نهادند تا بآتش افکنند روایت کنند که آن ساعت فریشتگان آسمان آواز بر آوردند و هر چه در زمینست بیرون از ثقلین و گفتند ربنا لیس فی ارضک احد یعبدک غیر ابراهیم یحرق فیک فاذن لنا فی نصرته فقال الله تعالی انه خلیلی لیس لی خلیل غیره و انا الهه لیس له اله غیری فان استغاث بکم فاغیثوه و ان استنصرکم فانصروه و ان لم یدع غیری و لم یستنصر سوای و لم یستغث الا بی فخلوا بینه و بینی

و روی ان خازن الماء اتاه فقال یا ابراهیم ان اردت اخمدت النار فان خزاین المیاه و الامطار بیدی و اتاه خازن الریاح فقال ان شیت طیرت النار فی الهواء فان خزاین الریاح بیدی فقال ابراهیم لا حاجة بی الیکم

ثم رفع رأسه الی السماء فقال الهی انت الواحد فی السماء و انا الواحد فی الارض لیس فی الارض احد یعبدک غیری حسبی الله و نعم الوکیل یا احد یا صمد بک استعین و بک استغیث و علیک اتوکل لا اله الا انت سبحانک رب العالمین لک الحمد و لک الملک لا شریک لک

پس چون او را بیفکندند جبرییل او را پیش آمد و گفت یا ابراهیم أ لک الحاجة فقال اما الیک فلا قال جبرییل فسیل ربک فقال حسبی من سؤالی علمه بحالی فقال الله عز و جل یا نار کونی بردا و سلاما ای کونی ذات برد و سلامة علی إبراهیم لا یکون فیها برد مضر و لا حر موذ قال ابن عباس لو لم یقل سلاما لمات ابراهیم من بردها و من المعروف فی الآثار انه لم تبق یومیذ نار فی الارض الا طفیت فلم ینتفع فی ذلک الیوم بنار فی العالم ظنت انها تغنی و لو لم یقل علی ابراهیم بقیت ذات برد ابدا و قال الحسن قوله و سلاما هو تسلیم من الله عز و جل علی ابراهیم و المعنی سلم الله سلاما علی ابراهیم کقوله تعالی قالوا سلاما ای سلموا سلاما و مثله فی المعنی فی سورة الصافات سلام علی إبراهیم قال کعب الاحبار جعل کل شی ء یطفی عنه النار الا الوزغ فانه کان ینفخ فی النار و لهذا امر النبی صلی الله علیه و سلم بقتل الوزغ و قال کان ینفخ علی ابراهیم سدی گفت چون ابراهیم را بآتش افکندند رب العزه فریشتگان را فرستاد تا هر دو بازوی ابراهیم را بگرفتند و او را بآهستگی بر زمین نشاندند آنجا چشمه آب خوش پدید آمد و گل سرخ و نرگس بویا و رب العزه فریشته ظل را بفرستاد بصورت ابراهیم تا با وی بنشست و مونس وی بود و جبرییل آمد و طنفسه ای آورد از بهشت و آنجا بگسترانید و پیراهنی از حریر بهشت در وی پوشانید و او را بر آن طنفسه نشاند و جبرییل با وی حدیث می کند و میگوید ان ربک یقول اما علمت ان النار لا تضر احبایی ای ابراهیم ملک تعالی میگوید ندانستی که آتش دوستان مرا نسوزد و ایشان را گزند نرساند قال کعب ما احرقت النار من ابراهیم الا وثاقه و قال المنهال بن عمرو قال ابراهیم خلیل الله ما کنت ایاما قط انعم منی من الایام التی کنت فیها فی النار ابراهیم گفت در همه عمر خویش مرا وقتی خوشتر از آن نبود و روزگاری خوب تر از آن چند روز که در آتش بودم هفت روز گفته اند که در آتش بود بقول بیشترین مفسران پس نمرود بر بام قصر خویش نظاره کرد تا خود کار ابراهیم بچه رسیده است او را دید در آن روضه میان گل و نرگس و چشمه آب نشسته و گرد بر گرد آن روضه آتش زبانه میزد آواز داد که یا ابراهیم کبیر إلهک الذی بلغت قدرته ان حال بینک و بین ما اری ای ابراهیم بزرگ خدایی داری که قدرت وی اینست که می بینم و با تو این صنع نموده ای ابراهیم هیچ توانی که ازین موضع بیرون آیی ناسوخته و رنج نارسیده گفت توانم گفت هیچ می ترسی که همانجا بمانی ترا از آتش گزندی رسد گفت نه گفت پس بیرون آی تا با تو سخن گویم و بروایتی دیگر نمرود گفت وزیران خویش را بروید و ابراهیم را بنگرید تا حالش بچه رسید ایشان گفتند چه نگریم سوخته و نیست گشته بی هیچ گمان آتشی بدان عظیمی که کوه بدان بگدازد وی در آن نسوزد

نمرود گفت من خوابی عجیب دیدم چنان دانم که وی نسوخته است بخواب نمودند مرا که دیوارهای حظیره ای که ما بنا کردیم بیفتادی و ابراهیم بی رنج بیرون آمدی و پس ما او را طلب کردیم و نیافتیم پس نمرود از بام قصر خویش بوی نظر کرد و او را چنان دید و بیرون خواند و ابراهیم بیرون آمد نمرود گفت من الرجل الذی رأیته معک فی مثل صورتک قاعدا الی جنبک آن که بود که با تو نشسته بود مردی هم بصورت تو ابراهیم گفت فریشته ظل بود خداوند من فرستاد او را بر من تا مرا مونس باشد گفت ای ابراهیم مهربان خدایی داری و کریم که با تو این همه نیکویی کرد بآن که تو وی را می پرستی ای ابراهیم من میخواهم که چهار هزار گاو از بهر وی قربان کنم ابراهیم گفت اذا لا یقبل الله منک ما کنت علی دینک حتی تفارقه الی دینی خدای من از تو قربان نپذیرد تا بر دین خویشی پس اگر با دین من آیی و او را توحید گویی بپذیرد نمرود گفت لا استطیع ترک ملکی و لکن سوف اذ بحهاله فذبحها پس نمرود دست از ابراهیم بداشت و نیز تعرض وی نکرد و وبال کید وی هم بوی بازگشت و ذلک قوله و أرادوا به کیدا فجعلناهم الأخسرین ای خسروا السعی و النفقة و لم یحصل لهم مرادهم و قیل معناه ان الله ارسل علی نمرود و قومه البعوض فاکلت لحومهم و شربت دماء هم و دخلت واحدة فی دماغه فاهلکته

و نجیناه و لوطا محمد بن اسحاق بن یسار گفت پس از آن که الله تعالی با ابراهیم آن کرامت کرد و دشمن وی نومید و خاکسار گشت جماعتی بوی ایمان آوردند یکی از ایشان لوط بود و هو لوط بن هاران بن تارخ و هاران هو اخو ابراهیم

و قیل لهما کان اخ ثالث و هو ناخور بن تارخ و هو ابو توبیل و توبیل ابو لایان و رتقا بنت توبیل امرأة اسحاق بن ابراهیم ام یعقوب و لیان و راحیل زوجتا یعقوب ابنتا لایان و همچنین ساره بوی ایمان آورد و ابراهیم او را بزنی کرد بوحی آسمان و اول وحی که بابراهیم آمد این بود و ساره دختر مهین هاران بود عم ابراهیم و بعضی مفسران گفتند که ساره دختر ملک حران بود مفسران گفتند ابراهیم برفت از زمین عراق بجایی که آن را کوثی گویند بزمین شام و با وی لوط بود و ساره اینست که رب العزه گفت فآمن له لوط و قال إنی مهاجر إلی ربی و قال تعالی و نجیناه و لوطا یعنی نجیناه من نمرود و قومه إلی الأرض التی بارکنا فیها للعالمین یعنی الشام

بارک الله فیها بالخصب و کثرة الاشجار و الثمار و الانهار و منها بعث اکثر الانبیاء قال ابی بن کعب سماها مبارکة لانه ما من ماء عذب الا و ینبع اصله من تحت الصخرة التی هی ببیت المقدس

و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول الله ص یقول انها ستکون هجرة بعد هجرة فخیار الناس الی مهاجر ابراهیم

و عن معمر عن قتاده ان عمر بن الخطاب قال لکعب الا تتحول الی المدینة فیها مهاجر رسول الله و قبره فقال له کعب یا امیر المؤمنین انی وجدت فی کتاب الله المنزل ان الشام کنز الله فی ارضه و بها کنزه من عباده و عن قتاده قال الشام دار عقار الهجرة و ما نقص من الارض زید فی الشام و ما نقص من الشام زید فی فلسطین و هی ارض المحشر و المنشر و بها یجمع الناس و بها ینزل عیسی بن مریم و بها یهلک الله الدجال

و حدث ابو قلابة ان رسول الله ص قال رأیت فیما یری النایم کان الملایکة حملت عمود الکتاب فوضعه بالشام فادلته ان الفتنة اذا وقعت کان الایمان بالشام

و عن زید بن ثابت قال قال رسول الله ص طوبی للشام قلنا لای ذلک یا رسول الله قال لان ملایکة الرحمن باسطة اجنحتها علیها

قوله و وهبنا له إسحاق و یعقوب نافلة النافلة هاهنا ولد الولد یعنی به خاصة یعقوب لان الله تعالی اعطاه اسحاق بدعایه حیث قال رب هب لی من الصالحین و زاده یعقوب ولد الولد و النافلة الزیادة و قال مجاهد و عطاء معنی النافلة العطیة و هما جمیعا من عطاء الله عز و جل نافلة ای عطاء فعلی هذا لقول تعود النافلة الیهما جمیعا و علی القول الاول تعود الی یعقوب وحده و کلا جعلنا صالحین ای ابراهیم و لوطا و اسحاق و یعقوب جعلناهم انبیاء و قیل امرنا هم بالصلاح فصلحوا و جعلناهم أیمة یعنی انبیاء یقتدی بهم فی الخیر یهدون بأمرنا ای یدعون الناس الی دیننا بوحینا و اذننا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات ای اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات قیل ما فیه رضا الله فانه من الخیرات و إقام الصلاة و إیتاء الزکاة یعنی و ان اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة و حذفت هاء الاقامة لما فی الاضافة من الدلالة علیها و کانوا لنا عابدین خاشعین غیر مستکبرین

و لوطا آتیناه یعنی و آتینا لوطا حکما و علما و قیل و اذکر لوطا آتیناه حکما الحکم فی القرآن علی وجهین احدیهما بمعنی القضیة کقوله لا معقب لحکمه و الثانی بمعنی الحکمة تجده فی مواضع من القرآن و هو هاهنا من هذه الوجه تقول حکم و حکمة کما تقول نعم و نعمة و علما بمعنی فقها بدین الله و قیل حکما و علما ای النبوة و الکتاب و نجیناه من القریة ای من اهل القریة کقوله و کأین من قریة عتت ای عتی اهلها و القریة سدوم التی کانت تعمل الخبایث ما کره الله من اللواط و قطع السبیل و اتیان المنکر من التضارط فی الاندیة و خذف الناس بالبنادق إنهم کانوا قوم سوء شرارا فاسقین خارجین عن طاعة الله و أدخلناه یعنی لوطا فی رحمتنا فنجیناه بها و قیل ادخلناه فی النجاة و الخلاص من قومه إنه من الصالحین المطیعین لامر الله

و نوحا إذ نادی من قبل ای من قبل ابراهیم و لوطا فاستجبنا له ای اجبناه الی ما سأل یعنی قوله لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا فنجیناه و أهله ای اهل بیته من الکرب العظیم قال ابن عباس من الغرق و تکذیب قومه و اذاهم و قیل من شدة البلاء لانه کان اطول الانبیاء عمرا و اشدهم بلاء و الکرب اشد الغم

و نصرناه من القوم یعنی انجیناه من القوم و قیل من هاهنا بمعنی علی ای نصرناه علی القوم الذین کذبوا بآیاتنا إنهم کانوا قوم سوء فأغرقناهم فاهلکناهم بالماء أجمعین صغیرهم و کبیرهم ذکرهم و انثاهم

میبدی
 
۲۹۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

و لقد آتینا إبراهیم رشده من قبل خداوند ان معرفت بزبان اشارت گفته اند در معنی این آیت رشده ما کاشف به روحه قبل ابداعها قالبه من تجلی الحقیقة

ابراهیم خلیل هنوز در کتم عدم بود که خیاط لطف صدره توحید وی دوخته بود هنوز قدم در دایره وجود ننهاده بود که پیلور فضل شربت نوشاگین وی آمیخته بود لا جرم چون در وجود آمد هم در بدایت نشو او آفتاب خلت تابیدن گرفت ینابیع علوم و حکم در صحن سینه او گشادند نور هدایت در حال صبی تحفه نقطه وی گردانیدند کمر کرامت بر میان او بستند او را بمحلی رسانیدند که مقدسان ملأ اعلی انامل تعجب در دهن حیرت گرفتند گفتند الهنا جانهای ما در غرقابست از آن الطاف کرم و انواع تخصیص که از جناب جبروت روی بخلیل نهاده تا از درگاه عزت ذی الجلال ندا آمد که ای ملأ اعلی اگر ما آن آتش که در کانون جان خلیل نهان کرده ایم بصحرا آریم از شرر آن کونین و عالمین بسوزیم آن مهجور درگاه عزت نمرود خاکسار خواست که ملک خلت خلیل بر هم شکند و سپاه عصمت وی را منهزم کند آتشی افروخت که تا خلیل را بسوزد و جز جان و دل خود را در آن آتش کباب نکرد و جز قاعده دولت خویش خراب نکرد آن ساعت که خلیل را بآتش انداختند و آتش برو بستان گشت او در میان آن ریاض و انوار و ازهار تکیه زده و نظاره صنع الهی میکرد که دختری از آن نمرود بر بام کوشک آمد اطلاع بگیرد خلیل را دید بر آن هیأت در آن تنعم آسوده نشسته روی سوی آسمان کرده گفت یا اله الخیل ما الطفک بخلیلک کن بی لطیفا ای خدای خلیل در خلیل خود نظر لطف کرده ای بلطف خود نواخت بر وی نهاده ای یک نظر لطف نیز در کار من بیچاره کن و نعمت خود بر من تمام کن آن مخدره را بر دیدار خلیل وقت خوش گشت درد عشق دین ناگاه سر از نقطه جان وی بر زد در خاک حسرت می غلتید و با وقت خویش ترنمی می کرد هرگز کسی از حواشی آن سرای آواز آن مخدره نشنیده بود خدم و حواشی دویدند و نمرود را خبر کردند گفتند ایها الملک جنت الحرة ای ملک تعجیل کن که دخترت دیوانه گشته در خاک می غلتد و فریاد می کند و جامه بر خود پاره میکند نمرود پای تهی از تخت خویش بیامد تا ببالین دختر چون بر بالین او نشست دختر بگوشه مقنعه روی خویش از پدر بپوشید گفت ای پدر سر و طلعت تو جنابت کفر دارد و این دیده من طهارت یافته از مشاهده خلیل الله نباید که دیگر بآن ملوث شود گفت ای ماهروی پدر خلیل الله کیست گفت ابراهیم نمرود چون این سخن بشنید دو دست بر فرق خویش زد گفت ما آتشی برافروختیم که ابراهیم را در آن بسوزیم ندانستیم که دل و جان خویش را در آن کباب میکنیم گفت ای دختر اگر دیوانه گشته ای تا بغل و زنجیرت ببندند گفت چون از اغلال و انکال دوزخ نجات یافتم بغل آهنین تو اندوه نخورم گفت ای دختر اگر جز ز من خدایی دیگر گیری ترا هلاک کنم گفت الذی خلقنی فهو الهی خدای من اوست که مرا آفرید نسب تو و مشتی خاکست اگر خواهی بکش و اگر خواهی بگذار این جان پاک از این مشکاة آلوده بنسب نمرودی بل تا بر آید او مرغیست تا بر کدام درخت آشیانه می یابد ای جوانمرد کسی که در حرم عنایت ازلی شد هرگز غوغای محنت ابدی گرد دولت سرمدی او نگردد دختر همان نظاره میکرد که پدر کرد دختر را سبب هدایت بود و پدر را شقاوت بیفزود و من لم یجعل الله له نورا فما له من نور

قلنا یا نار کونی بردا اصحاب معارف و ارباب حقایق را درین آیت رمزی دیگر است گفتند این ندا آتشی است که در کانون جان خلیل تعبیه بود چون نمرود او را در منجنیق نهاد خلیل نیز سر خویش در منجنیق مشاهدت نهاد راست که بنزدیک آتش نمرود رسید از سوز شهود حق خواست که آه کند و آتش نمرود را تباه کند ندا آمد که یا نار ای آتش شهودی کونی بردا بر آتش نمرودی سرد باش سلطنت خود بر وی مران که ما قضا کرده ایم که از میان آتش بستانی پر از هار و انوار بر آریم کرامت خلیل خود را و اظهار معجزه وی را و اگر تو آن را تباه کنی بستان نباشد و معجزه پیدا نگردد سرد باش بر آتش نمرودی تا بستان پدید آید سلامت باش بر ابراهیم تا معجزه پدید آید لطیفه دیگر شنو ازین عجبتر نفس تو بر مثال نمرود است و هواء نفس آتش است و آن دل سوخته تو خلیلست

نفس آتش هوی بر افروخته و دل را با سلاسل مکر و اغلال شهوت در منجنیق معاصی نهاده و بآتش هوی انداخته هنوز یک گام نارفته که عقل چون شیفتگان می آید بچاکری دل که هل لک من حاجة دل جواب میدهد اما الیک فلا ای عقل یاد داری که ترا گفتند بیا بیامدی گفتند برو برفتی گفتند تو کیستی فرو ماندی آن روز راه بخود ندانستی امروز بمن چون دانی راست چون دل بآتش هوی فرو آید فرمان در آید که یا نار کونی بردا ای آتش هوی سرد باش بر دل که او خود سوخته محنت ماست ففی فؤاد المحب نار هوی ...

میبدی
 
۲۹۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله و داود و سلیمان داود بن ایشا از فرزندان یهود ابن یعقوب بود مردی کوتاه زرد روی باریک تن دلاور لشکر شکن هرگز روی از دشمن بنگردانیده و در هیچ وقعه ای بی فتح و بی ظفر باز نگشته و قوت وی چنان بود که در روزگار شبانی در ابتداء جوانی شیر را و پلنگ را بگرفتی و دهن وی از هم بر دریدی عمر وی صد سال بود ملک وی چهل سال بود و ابتداء ملک وی بعد از قتل جالوت بود هفت سال و بنو اسراییل بعد از یوشع بن نون هیچکس را چنان مجتمع نشدند که او را شدند

روی ابو هریره قال قال رسول الله ص الزرقة یمن و کان داود ع ازرق رب العزه با وی کرامتها کرد او را ملک داد و علم و حکمت و نبوت و او را کتاب زبور داد صد و پنجاه سوره بلغت عبرانی در آن ذکر حلال و حرام نبود و حدود و احکام نبود پنجاه سوره همه موعظت و حکمت بود و صد سوره بیان وقایع و ذکر حوادث و سرگذشت بنی اسراییل و غیر ایشان بود و داود را صوتی خوش بود و نعمتی دلربای هر گه که زبور خواندی بصحرا رفتی و علماء بنی اسراییل با وی صف کشیده و دیگر مردمان از پس علما صف کشیده و جن از پس مردمان و شیاطین از پس جن و از پس ایشان وحوش و ددان بیابان گوشها فرا داشته و مرغ در هوا پروا پر زده چون داود زبور خواندن گرفتی ایشان همه سماع کردندی و آب روان در جوی بایستادی و باد فرو گشاده ساکن گشتی از لذت نغمه داود قال ابن مسعود اعطاه الله علم الحکم و البصر فی القضاء و کان لا یتتعتع فی القضاء بین الناس او را در حکم کردن و داوری بریدن میان مردم بصیرت بر کمال بود و دانش تمام و رب العزه بر وی منت نهاده و گفته یا داود إنا جعلناک خلیفة فی الأرض فاحکم بین الناس بالحق

ابن عباس و قتاده و زهری گفتند دو مرد آمدند و از داود حکم خواستند یکی برزگر بود صاحب کشتزار و دیگر شبان بود صاحب گوسفندان برزیگر گفت این شبان گوسفندان خویش را فرا گشتزار من گذاشت تا همه تباه کرد و از آن هیچیز بنماند داود میان ایشان داوری بر برید گوسفند به برزگر داد بعوض آنکه زرع وی تباه کرده بود آن دو مرد از پیش داود بیرون آمدند و بر سلیمان بر گذشتند و سلیمان هنوز کودک بود یازده ساله گفت داود شما را چون حکم کرد ایشان سلیمان را خبر کردند از آن حکم که داود کرد سلیمان گفت اگر این حکم من کردمی و ولایت قضا مرا بودی من جز زان حکم کردمی داود او را بخواند گفت تو حکم ایشان چون کنی گفت گوسفندان یک چندی بصاحب زرع دهم تا بآن روز رسد که زرع وی تباه کرده بودند تا بدر و نسل آن منتفع می شود و صاحب غنم تخم کارد از بهر صاحب زرع تا بحال خود باز آید با صاحب خویش دهد و گوسفندان با خداوند خویش داود گفت اصبت صواب اینست که تو گفتی پس داود همان حکم کرد که وی گفت آورده اند که بعاقبت چون گوسفندان با خداوند رسید منافع آنکه صاحب زرع برداشته بود و زرع متلف هر دو قیمت کردند برابر آمد اینست که رب العالمین گفت و داود و سلیمان إذ یحکمان فی الحرث إذ نفشت فیه غنم القوم یعنی و اذکر داود و سلیمان حین حکما فی الحرث قال اهل اللغة الحرث القاء الحب فی الارض للزرع و قال مسروق الحرث هاهنا الکرم و قال ابن مسعود فی جماعة کان کرما تدلت عنا قیده إذ نفشت فیه غنم القوم النفش الرعی باللیل بلا راع و الهمل بالنهار بلا راع و المعنی اذ دخلت غنم القوم فی حرث قوم لیلا فرعته و افسدته و کنا لحکمهم شاهدین الضمیر یعود الی داود و سلیمان و الخصمین و قیل الی داود و سلیمان فجمع کما جمع فی قوله فإن کان له إخوة یرید اخوین اما حکم اهل اسلام درین مسأله امروز آنست که هر چه ماشیه فرا گذاشته بروز تباه کند از مال غیری بر خداوند ماشیه ضمان نبود و هر چه بشب تباه کند بر وی ضمان بود از بهر آن که بعرف و عادت اصحاب زرع بروز زرع خویش نگه دارند و اصحاب مواشی بشب ماشیه خویش بچرا نگذارند و با مراح برند و فی ذلک ما روی الزهری عن حزام بن بحیصة ان ناقة للبراء بن عازب دخلت حایطا لبعض الانصار فافسدته فرفع ذلک الی رسول الله ص فقرأ هذه الآیة ثم قضی علی البراء بما افسدت الناقة

و قال علی اصحاب الماشیة حفظ الماشیة باللیل و علی اصحاب الحوایط حفظ حیطانهم و زروعهم بالنهار ...

... و کلا یعنی داود و سلیمان آتینا حکما و علما قال الحسن لو لا هذه الآیة لرأیت الحکام قد هلکوا و لکن الله تعالی حمد هذا بصوابه و اثنی علی هذا باجتهاده

خلاف است میان علما که داود و سلیمان حکم که کردند باجتهاد کردند یا بنص

قومی گفتند باجتهاد کردند و پیغامبران را اجتهاد رواست همچون دیگران و اجتهاد داود اگر چه خطا آمد خطا بر ایشان رود الا انهم لا یقرون علیه قومی دیگر گفتند داود و سلیمان حکم که کردند بنص کردند و بوحی نه باجتهاد ایشان را حکم کردن باجتهاد روا نباشد که ایشان مستغنی اند از اجتهاد بوحی منزل و به قال تعالی و ما ینطق عن الهوی اجتهاد کسی کند که نص نیابد و وحی بوی نیاید و داود اگر چه حکم بنص کرد نصی دیگر بسلیمان فرو آمد که آن را منسوخ کرد و حکم سلیمان ناسخ حکم داود گشت اما علماء دین بیرون از پیغامبران روا باشد که اجتهاد کنند در حوادث چون در حوادث نص کتاب و سنت نیابند و اگر در اجتهاد ایشان خطا رود آن خطا از ایشان موضوع است و فی ذلک ما روی عمرو بن العاص انه سمع رسول الله ص یقول اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب فله اجران و اذا حکم فاجتهد فاخطأ فله اجر لم یرد به انه یؤجر علی الخطاء بل یؤجر علی اجتهاده فی طلب الحق لان اجتهاده عبادة و الاثم فی الخطاء عنه موضوع اذا لم یأل جهده

روی عبد الرحمن الاعرج عن ابی هریره انه سمع رسول الله ص یقول کانت امرأتان معهما ابناهما جاء الذیب فذهب بابن احدیهما فقالت صاحبتها انما ذهب بابنک و قالت الأخری انما ذهب بابنک فتحاکما الی داود فقضی به للکبری فخرجتا علی سلیمان و اخبرتاه فقال ایتونی بالسکین اشقه بینهما فقالت الصغری لا تفعل یرحمک الله هو ابنها فقضی به للصغری

فذلک قوله ففهمناها سلیمان و کلا آتینا حکما و علما

و سخرنا مع داود الجبال یسبحن فیه تقدیم و تأخیر تقدیره و سخر الجبال و الطیر یسبحن مع داود کقوله یا جبال أوبی معه معنی آنست که داود تسبیح کردی و ثناء الله گفتی کوه با وی هم چنان تسبیح میکردی و ثنا میگفتی تسبیحی که مردم می شنیدند و بسمع ایشان میرسید ابن عباس گفت کان یفهم تسبیح الحجر و الشجر داود تسبیح کوه و درخت دانستی و گفته اند که داود را فترتی بود در تسبیح رب العزة او را تسبیح کوه و مرغ بشنوانید تا او را نشاط تسبیح خاستی و بعشق پیش شدی و قیل تسخیر الجبال له انها کانت تسیر معه اذا سار و تقف اذا وقف و قیل تسیر اذا شاء و تقف اذا شاء و قال الحسن جمیع ما خلق الله من الجبال و الطیر کانت تسبح مع داود بالغداة و العشی و کنا فاعلین انما قال ذلک لانه مما لا یدخل تحت قدرة البشر قال محمد بن علی جعل الله الجبال تسلیة للمحزونین و انسا للمکروبین الا تراه یقول و سخرنا مع داود الجبال یسبحن قال و الانس الذی فی الجبال هو انها خالیة عن صنع الخلایق فیها باقیة علی صنع الخالق لا اثر فیها المخلوق فیوحش و الآثار التی فیها آثار الصنع الحقیقی من غیر تبدیل و لا تحویل

و علمناه صنعة لبوس لکم المراد باللبوس هاهنا الدرع لانها تلبس و هو فی اللغة اسم لکل ما یلبس و یستعمل فی الاسلحة کلها درعا کان او سیفا او رمحا و هو بمعنی الملبوس کالحلوب بمعنی المحلوب و الرکوب بمعنی المرکوب قال قتادة اول من صنع الدرع داود و انها کانت من قبل صفایح فهو اول من سردها و حلقها فجمعت الخفة و التحصین ...

... فذلک قوله و علمناه صنعة لبوس لکم جای دیگر گفت و ألنا له الحدید معنی آنست که آهن او را مسخر و نرم کردیم تا چنان که خواست بی آلت و عدت آهنگران بدست خویش در آن تصرف میکرد و از آن زره میساخت روزی لقمان حکیم پیش وی نشسته بود و او زره میکرد لقمان نمی دانست که آن چیست که پیش از داود کس زره نکرده بود و کس ندیده لقمان صبر همی کرد و نمی دانست و نمی پرسید تا داود از آن فارغ گشت برخاست و در پوشید و گفت نعم القمیص هذا للرجل المحارب فعلم لقمان ما یراد به فقال الصمت حکم و قلیل فاعله

لتحصنکم بنون قراءت ابو بکر است از عاصم اضافت فعل با حق است جل جلاله یعنی و علمناه لنحصنکم ای لنحرزکم و نحفظکم به عند ملاقاة اعدایکم من القتل

و گفته اند من اینجا بمعنی فی است یعنی لندفع السلاح عنکم فی حالة الحرب ابن عامر و حفص لتحصنکم بتاء خوانند و باین قراءت فعل لبوس راست و التأنیث لاجل المعنی لان اللبوس الدرع و الدرع مؤنثة و روا باشد که فعل صنعة را بود ای لتحصنکم الصنعة باقی قراء و روح از یعقوب لیحصنکم بیاء خوانند و فعل باین قراءت خدا را بود ای علمه الله لیحصنکم و روا بود که فعل لبوس را بود و اللبوس فعول بمعنی مفعول اراد الملبوس ای لیحصنکم الملبوس فذکر الفعل علی اللفظ و روا بود که فعل داود را بود لان الهاء فی قوله علمناه راجعة الیه ای علمناه داود صنعة لبوس لیحصنکم بمصنوعه من بأسکم و روا بود که فعل تعلیم را بود ای علمناه لیحصنکم التعلیم فهل أنتم شاکرون نعمی بطاعة الرسول و هذا نوع من انواع الامر معناه اشکروا کقوله فهل أنتم منتهون ای انتهوا و کقوله فهل أنتم مسلمون ای اسلموا و فی الحدیث هل انتم تارکو لی اصحابی ای اترکوا لی اذاهم

و لسلیمان الریح یعنی و سخرنا لسلیمان الریح الریح هواء متحرک و هو جسم لطیف یمتنع بلطفه من القبض علیه و یظهر المحس بحرکته یذکر و یؤنث عاصفة نصب علی الحال و العصف شدة حرکة الریح یقال عصفت الریح فهی عاصفة و عاصف اذا اشتدت تجری بأمره ای بامر سلیمان إلی الأرض التی بارکنا فیها یعنی الشام و ذلک انها قد کانت تجری لسلیمان و اصحابه حیث شاء سلیمان ثم تعود الی منزله بالشام وهب منبه گفت سلیمان بن داود پیغامبری غازی بود پیوسته در غزات بودی تا شهرها بگشاد و ملوک عالم را همه در تحت قهر خویش آورد و ملک وی بهمه جهان برسید مقاتل گفت شیاطین از بهر وی بساطی ساخته بودند یک فرسنگ طول آن و یک فرسنگ عرض آن زر و ابریشم درهم بافته و تختی زرین ساخته در میان بساط و گرد بر گرد آن تخت سه هزار کرسی زرین و سیمین نهاده سلیمان بر آن تخت نشستی و انبیاء بر آن کرسیهای زرین و علما بر کرسیهای سیمین و از پس ایشان عامه مردم و از پس عامه مردم جن و شیاطین صفها بر کشیده و مرغان در هوا جمع آمده و پر در پر کشیده چنان که آفتاب بر سلیمان و اصحاب وی نتافتی ابن زید گفت سلیمان را مرکبی بود از چوب ساخته و آن مرکب را هزار رکن بود و در هر رکنی هزار خانه جن و انس در آن خانه ها نشسته و عدت و آلت حرب در آن نهاده وزیر هر رکنی هزار شیطان بداشته تا آن مرکب بر می داشتند سلیمان چون خواستی که بر نشیند باد عاصف را فرمودی تا آن مرکب و آن بساط و مملکت وی بر دارد و بر هوا برد چون بر هوا راست بیستادی باد رخا را فرمودی تا در روش آرد بامداد یک ماهه راه برفتی و شبانگاه یک ماهه چنان که در قرآنست غدوها شهر و رواحها شهر

وهب منبه گفت ما را خبر کردند که در نواحی دجله در منزلی از منزلها نبشته ای یافتند که کسی از اصحاب سلیمان نبشته بود اما من الجن و اما من الانس یا جنی نوشته بود یا انسی نحن نزلناه و ما بنیناه و مبنیا وجدناه غدونا من اصطخر فقلناه و نحن رایحون منه فبایتون بالشام ان شاء الله معنی آنست که ما درین منزل فرو آمدیم و بنا نکردیم و خود بنا ساخته دیدیم بامداد از اصطخر برفته و درین منزل قیلوله کرده و بر عزم آنیم که شبانگاه از اینجا برویم و شب را بشام باشیم و روی ان سلیمان سار من ارض العراق غادیا فقال بمدینة مرو و صلی العصر بمدینة بلخ تحمله و جنوده الریح و تظلهم الطیر ثم سار من مدینة بلخ متخللا بلاد الترک ثم جازهم الی ارض الصین یغدو علی مسیرة شهر و یروح علی مثل ذلک ثم عطف یمنة عن مطلع الشمس علی ساحل البحر حتی اتی ارض القندهار و خرج منها الی مکران و کرمان ثم جاوزها حتی ارض فارس فنزلها ایاما و غدا منها بعسکر ثم راح الی الشام و کان مستقره بمدینة تدمر و کان امر الشیاطین قبل شخوصه من الشام الی العراق فبنوها له بالصفاح و العمد و الرخام الأبیض و الاصفر

و کنا بکل شی ء عالمین ای کنا فی الاول بکل شی ء عالمین فقدرناها و دبرناها علی ما توجبه الحکمة و اعطینا کل نبی ما تقوم به الحجة و تنقطع به المعذرة و ما هو داع الی الایمان و ابلغ فی الانقیاد و الاذعان و قیل معناه علمنا ان ما نعطی سلیمان من تسخیر الریح و غیره یدعوه الی الخضوع لربه و من الشیاطین ای و سخرنا من الشیاطین من یغوصون له یقال من للواحد و الجمع و الذکر و الانثی یغوصون ای یدخلون تحت الماء فتخرجون له من قعر البحر الجواهر و یعملون عملا دون ذلک ای دون الغوص و هو ما ذکر الله تعالی یعملون له ما یشاء من محاریب و تماثیل الایة و کنا لهم حافظین حتی لا یخرجوا من امره و قیل حفظناهم من ان یفسدوا ما عملوا و فی القصة ان سلیمان کان اذا بعث شیطانا مع الانسان لیعمل له عملا قال له اذا فرغ من عمله اشغله بعمل آخر لیلا یفسد ما عمل و کان من عادة الشیاطین انهم اذا فرغوا من عمل و لم یشغلوا بعمل آخر حربوا ما عملوا و افسدوه

و أیوب إذ نادی ربه ایوب بن آموص بن تارخ بن روم بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم و کانت امه من ولد لوط بن هاران و زوجته رحمة بنت افراییم بن یوسف بن یعقوب وهب بن منبه گفت ایوب پادشاه بود و پیغامبر در نواحی شام و او را ملک و مال فراوان بود از هر صنفی و از هر جنسی ازین ضیاع و عقار نهمار و ازین چهارپایان چرندگان و بارکیران و ازین غلامان و خدمتکاران و فرزندان داشت ازین جوانان و نورسیدگان و با این همه مال و نعمت مردی بود پارسا و متورع و نیکو سیرت درویش نواز مهمان دار با درویشان نشستی و غریبان را نواختی نعمت الله تعالی تعالی را شکر کردی و بر درگاه حق جل جلاله بر طاعت و عبادت مواظبت نمودی ابلیس مهجور وی را در میان کام و نعمت دنیا بر صفت و سیرت پاکان و پارسایان می دید بر وی حسد برد خواست که او را در غرت و غفلت کشد چنان که دنیا داران و مترفان باشند بر وی دست نمی یافت و کار از پیش نمیشد و ابلیس را آن گه بر آسمان راه بود و او را برفع عیسی از چهارم آسمان باز داشتند و ببعث مصطفی ص از آن سه دیگر باز داشتند

اکنون از همه آسمانها محجوبست هم او و هم لشکر و حشم او إلا من استرق السمع فأتبعه شهاب مبین اما بروزگار ایوب محجوب نبود و در آسمانها از فریشتگان ثا و مدح ایوب می شنید و فریشتگان از جبرییل شنیده بودند و جبرییل از حق جل جلاله شنیده بود ابلیس آن گه حسد برد بر ایوب گفت بار خدایا اگر مرا بر مال او مسلط کنی او را بغفلت و کفران در کشم فرمان آمد از جبار کاینات انطلق فقد سلطک علی ماله

رو که ترا بر مال وی مسلط کردم ابلیس بیامد و آن مرده شیاطین دیوان ستنبه را بر انگیخت تا آن مال وی را جمله نیست کردند و بتلف بردند و بعضی را بسوختند و بعضی را بصیحه بکشتند و بعضی را بباد بر دادند و نیست کردند چون خبر بایوب رسید گفت هو الذی اعطی و هو الذی اخذ الحمد لله حین اعطانی و حین نزع منی عریانا خرجت من بطن امی و عریانا اعود فی التراب و عریانا احشر الی الله عز و جل ابلیس نومید و خاسر بازگشت و بآسمان باز شد گفت بار خدایا ایوب چنان داند که او را بفرزندان و بنفس خویش برخورداری است و تو مال بوی باز دهی از آن بفتنه نیفتاد اگر مرا بر فرزندان وی مسلط کنی او را بفتنه مضله افکنم گفت رو که ترا بر فرزندان وی مسلط کردم هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش ابلیس و حشم وی آمدند و آن قصر بسر ایشان فرو آوردند و همه را هلاک کردند ایوب چون خبر هلاک فرزندان بوی رسید طاقتش برسید و صبر از وی برمید زار بگریست و قبضه ای خاک بر سر ریخت پس همان ساعت پشیمانی بوی در آمد توبه کرد و عذر خواست و الله تعالی او را عفو کرد ابلیس نومید از وی بازگشت و گفت بار خدایا اگر مرا بر تن وی مسلط کنی او را از راه صواب بگردانم تا نعمت ترا جحود آرد گفت رو که ترا بر تن وی مسلط کردم مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکرست ابلیس بیامد و او را در نماز یافت بادی در بینی وی دمید که بهمه تن او برسید و قرحه ها و بثرها در اندام وی پدید آمد حکه و خارش بر وی افتاد همی خارید و می خراشید تا همه تن وی مجروح گشت و خونابه و صدید از وی روان شد پس خورنده در وی افتاد و بوی ناخوش از وی دمیدن گرفت مردم از وی نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسه ای بیفکندند سه کس بوی ایمان آورده بودند نام ایشان یفن و یلدد و صافر این سه کس چون او را بر آن صفت دیدند در وی بتهمت افتادند بشخص از وی برگشتند اما بر دین وی می بودند و با وی هیچکس بنماند مگر رحمه عیال وی و درین بلا هژده سال بماند و گفته اند هفت سال و گفته اند سه سال و گفته اند هفت سال و هفت ماه و هفت روز و گفته اند آن سه مرد از اصحاب وی که از وی برگشتند کهل بودند و ایوب را تعییر کردند گفتند تب الی الله سبحانه من الذنب الذی عوقبت به یکی دیگر با ایشان بود جوانی حدیث السن بایوب ایمان آورده و او را تصدیق کرده آن کهول را ملامت کرد بان تعییر که کردند گفت حرمت ایوب را نداشتید و راستی و صواب در سخن بگذاشتید و رای صایب از دست بدادید بآن تغییر که کردید نه بوقت خویش و نه بجای خویش نمیدانید که ایوب پیغامبر خدایست گزیده و صفوت و پسندیده خدای تعالی است هرگز کاری بخلاف فرمان نکرده و از جاده دین قدم بیرون ننهاده بیش از آن نیست که بلایی عظیم روی بوی نهاده و این بلا عیب دین وی نیست و نشان سخط الله نیست پیغامبران و صدیقان و شهیدان که بودند و رفتند بی بلا نبوده اند و آن از الله تعالی کرامتی دانسته اند و خیرت در آن دیده اند چون انبیاء و اولیاء را دلیل سخط و هوان نبوده ایوب را هم دلیل سخط الله تعالی تعالی نباشد سزای شما چنان بودی که اگر این صاحب بلانه ایوب پیغامبر صاحب منزلت بودی که برادری از برادران مسلمان بودی صحبت شما یافته واجب کردی درین حال زبان ملامت و تعییر فرو بستن و در بلاء وی حزین و اندوهگن بودن و بهمه حال موافقت وی نمودن و تسکین و تسلیت وی دادن و این مجازات در حضرت ایوب میرفت ایوب گفت کلمات حکمت که بر زبان بنده مؤمن رود نه از بسیاری تجربت رود یا از روی شباب و شیبت بلکه رب العزه اقبال کند بر دل وی بنعت رأفت و رحمت و در دل وی افکند نور هدایت و تخم حکمت آن گه بر زبان افتد و از آن عبارت کند ایوب آن جوان نورسیده را بستود و بپسندید آن گه روی بآن سه مرد کهل نهاد و ایشان را عتابی بلیغ کرد آن گه روی ازیشان بگردانید و در الله زارید و از درد دل خویش بحق نالید همچون شیفته ای سرگشته و والهی درمانده بزبان تضرع و حسرت گفت رب لای شی ء خلقتنی لیتنی اذ کرهتنی لم تخلقنی یا لیتنی کنت حیضة القتنی امی یا لیتنی عرفت الذنب الذی اذنبت و العمل الذی عملت فصرفت وجهک الکریم عنی لو کنت امتنی فالحقنی بآبایی فالموت کان اجمل بی الم اکن للغریب دارا و للمسلمین قرارا و للیتیم ولیا و للارملة قیما الهی انا عبد ذلیل ان احسنت فالمن لک و ان اسأت فبیدک عقوبتی جعلتنی للبلاء عرضا و للفتنة نصبا و قد وقع علی بلاء لو سلطت علی جبل ضعف عن حمله فکیف یحمله ضعفی الهی قضاؤک هو الذی اذلنی و سلطانک هو الذی اسقمنی و انحل جسمی و لو ان ربی نزع الهیبة التی فی صدری و اطلق لسانی حتی اتکلم بملی فمی ثم کان ینبغی للعبد أن یحاج عن نفسه لرجوت ان یعافینی عند ذلک و لکنه القانی و تعالی عنی فهو یرانی و لا اراه و یسمعنی و لا اسمعه لا نظر الی فرحمنی و لا رثی منی و لا ادنانی فادلی بعذری و اتکلم ببرایی و اخاصم عن نفسی فلما قال ذلک ایوب و اصحابه عنده اظله غمام حتی ظن اصحابه انه عذاب ثم نودی منه یا ایوب ان الله تعالی یقول ها انا قد دنوت منک قریبا قم فادل بعذرک و تکلم ببرایک و خاصم عن نفسک و اشدد ازارک و قم مقام جبار یخاصم جبارا ان استطعت فانه لا ینبغی ان یخاصمنی الا جبار مثلی و لا ینبغی ان یخاصمنی الا من یجعل الزیار فی فم الاسد و السحال فی فم العنقاء و اللجام فی فم التنین و یکیل مکیالا من النور و یزن مثقالا من الریح و یصر صرة من الشمس و یرد امس لقد منتک نفسک یا ایوب امرا ما تبلغ بمثل قوتک و لو کنت اذ منتک ذلک و دعتک الیه تذکرت ای مرام رامت لک اردت ان تخاصمنی بغیک ام اردت ان تحاجنی بخطابک ام اردت آن تکابرنی بضعفک این انت منی یوم خلقت الارض فوضعتها علی اساسها هل کنت معی تمد باطرافها هل علمت بای مقدار قدرتها ام علی ای شی ء وضعت اکنافها أ بطاعتک حمل الارض الماء ام بحکمتک کانت الارض للماء غطاء این انت معی یوم رفعت السماء سقفا فی الهواء لا تعلق بسبب من فوقها و لا یقلها دعم من تحتها هل تبلغ من حکمتک ان تجری نورها او تسیر نجومها او یختلف بامرک لیلها و نهارها این انت منی یوم صببت الماء علی التراب و نصبت شوامخ الجبال هل تدری علی ای شی ء ارسیتها ام بای مثقال وزنتها ام هل لک من ذراع تطیق حملها ام هل تدری من این الماء الذی انزلت ام هل تدری من ای شی ء أنشی السحاب ام هل تدری من این خزانة الثلج این خزانة الریح این جبال البرد

این خزانة اللیل بالنهار و خزانة النهار باللیل و بای لغة تتکلم الاشجار من جعل العقول فی اجواف الرجال و من شق الاسماع و الأبصار و من ذلت الملایکة لملکه و فهر الجبارین بجبروته و قسم الارزاق بحکمته فقال ایوب صغر شأنی و کل لسانی و عقلی ورایی و ضعفت قوتی عن هذا الامر تعرض علی یا الهی قد علمت ان کل الذی ذکرت صنع یدیک و تدبیر حکمتک و اعظم من هذا ما شیت علمت لا یعجزک شی ء و لا تخفی علیک خافیة اذ لقتنی البلایا الهی فتکلمت و لم املک فلیت الارض انشقت لی فذهبت فیها و لم اتکلم بشی ء یسخط ربی و لیتنی مت بغمی فی اشد بلایی قبل ذلک انما تکلمت لتعذرنی و سکت حین سکت لترحمنی کلمة زلت منی فلن اعود و قد وضعت یدی علی فمی و عضضت علی لسانی و الصقت بالتراب خدی اعوذ بک الیوم منک و استجیرک من جهد البلاء فاجرنی و استغیث بک من عقابک فاغثنی و استعین بک فاعنی و اتوکل علیک فاکفنی و اعتصم بک فاعصمنی و استغفرک فاغفر لی فلن اعود لشی ء تکرهه منی فقال الله تعالی و تقدس نفذ فیک علمی و سبقت رحمتی غضبی اذ خطیت فقد غفرت لک و رددت علیک اهلک و مالک و مثلهم معهم لتکون لمن خلفک آیة و تکون عبرة لاهل البلاء و عز الصابرین فارکض برجلک هذا مغتسل بارد و شراب فیه شفاؤک و قرب عن اصحابک قربانا و استغفر لهم فانهم قد عصونی فیک فرکض برجله فانفجرت له عین فدخل فیها فاغتسل فاذهب الله کل ما کان به من البلاء

قوله مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین حسن گفت ایوب هفت سال و اند ماه در آن کناسه گرفتار گشته و خورنده در وی افتاده و مردم از وی بگریخته مگر زن وی رحمه که با وی می بود و گاه گاه طعام بوی می آورد و ایوب در آن بلاء یک لحظه از ذکر الله تعالی باز نماند پیوسته در ذکر و تسبیح بودی و در آن بلا صبر همی کرد و ابلیس از وی در ماند و حیلت وی برسید بانگی و زعقه از وی رها شد که هر هر جا لشکر وی بود در اقطار عالم همه بشنیدند و بنزدیک وی آمدند او را غمگین و دلتنگ یافتند گفتند مهتر ما را چه رسید که چنین غمناک و دلتنگ است ابلیس گفت درماندم در کار ایوب و صبر کردن وی بر بلا و هر چه دانستم از تلبیس و تدلیس و فنون حیل و وساوس جمله بکار داشتم و پیش وی بردم و هیچ بر وی ظفر نیافتم گفتند آن چه دام بود از دامهای مکر که بر راه آدم نهادی تا او را از بهشت بیرون کردی گفت زن وی را حوا واسطه ساختم تا مکر خود در وی براندم گفتند اینجا تدبیر همانست مکری بساز با زن وی که او زن خود را فرمان برد و از راه بیفتد ابلیس بصورت مردی پیر فرا پیش رحمه شد گفت یا امة الله شوهرت کجاست گفت آنکه در آن مزبله افکنده و خورندگان در وی افتاده گفت آن ایوبست آن جوان زیبا تن نیکو روی و فرزندان داشت بدان جوانی و زیبایی و مال فراوان و نعمت تمام اکنون از آن هیچ نمانده است و همه نیست گشته نپندارم که هرگز بآن باز رسید مگر ایوب یک گوسفند بنام من قربان کند تا من او را بحال صحت باز آرم و آن جوانی و زیبایی وی باز بینی رحمه بگریست و جزع کرد آن گه بیامد و بانک بر ایوب زد گفت یا ایوب حتی متی یعذبک ربک این المال این الولد این الصدیق این لونک الحسن این جسمک الحسن اذبح هذه السخلة و استرح ایوب که این سخن از وی بشنید دانست که ابلیس وی را فریفته است و باد در وی دمیده گفت ای زن مال و فرزند که تو بآن می گویی و بنا یافت آن تحسر میخوری آن بما که داده بود گفت الله تعالی گفت چند سال ما را در آن برخورداری بود گفت هشتاد سال گفت اکنون چند است که ما در بلاییم گفت هفت سال گفت ویلک ما انصفت الا صبرت فی البلاء ثمانین سنة کما کنا فی الرخاء ثمانین سنة و الله لین شفانی الله لاجلدنک مایة جلدة امرتنی ان اذبح لغیر الله ایوب از سر دلتنگی و ضجر سوگند یاد کرد که اگر شفا یابم ترا صد تازیانه بزنم بآن که مرا می فرمایی تا قربان کنم بغیر نام الله رو بیرون شو از نزدیک من که من ازین طعام و شراب که تو آری نخورم و ترا نه بینم رحمه را از نزدیک خویش بیرون کرد و تنها بماند بی طعام و بی شراب و بی یار و بی مونس طاقتش برسید روی بر خاک نهاد گفت ربه أنی مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین فرمان آمد از جبار عالم آن ساعت که یا ایوب ارفع رأسک و ارکض برجلک سر بردار ای ایوب و پای بزمین زن ایوب پای بر زمین زد چشمه ای آب پدید آمد غسلی بر آورد آن درد و اذی پاک از وی فرو ریخت بحال تندرستی و جوانی و زیبایی خویش باز شد یک بار دیگر پای بر زمین زد چشمه ای دیگر پیدا شد شربتی خورد از آن و در باطن وی هیچ درد و رنج نماند برخاست و بر آن بالایی نشست و حله ای زیبا پوشانیدند او را آن ساعت رحمه آنجا که بود در دل وی افتاد که کار آن مسکین بیمار گویی بچه رسید تنها و عاجز است در آن کناسه و دانم که هیچکس وی را طعامی و شرابی نبرد بروم و او را باز بینم نباید که از گرسنگی بمیرد یا دد بیابانی او را هلاک کند برخاست و بیامد و او را در آن موضع ندید ازین گوشه بدان گوشه طواف میکرد و او را میجست و میگریست و ایوب او را میدید که جست و جوی میکرد و رحمه او را جوانی زیبا دید حله ای نیکو پوشیده شرمش میآمد که فرا نزدیک وی شود آخر ایوب او را بخود خواند گفت ما تریدین یا امة الله

ای زن چه میخواهی و چه میجویی گفت آن بیمار مبتلی که اینجا افتاده بود نمی بینم او را و میترسم که هلاک گشت ایوب گفت او ترا که باشد گفت شوهر منست گفت اگر او را ببینی باز شناسی پس رحمه نیک در وی تأمل کرد گفت اما انه اشبه خلق الله بک اذ کان صحیحا گفت آن گه که تندرست بود بتو سخت ماننده بود گفت پس اندوه مدار که من ایوبم و گفته اند ایوب تبسمی کرد دندان ضواحک وی پیدا شد رحمه او را بآن شناخت برخاست و دست در گردن وی آورد ابن عباس گفت و الذی نفس عبد الله بیده ما فارقته من عناقه حتی مر بهما کل مال لهما و ولد و یروی ان ابلیس قال لها اسجدی لی سجدة حتی ارد علیک المال و الاولاد و اعافی زوجک فرجعت الی ایوب فاخبرته بما قال لها فقال قد اتاک عدو الله لیفتنک عن دینک ثم اقسم ان عافاه الله لیضربها مایة جلدة و قال عند ذلک مسنی الضر من طمع ابلیس فی سجود حرمتی له و دعایه ایاها و ایای الی الکفر و قال وهب کانت امرأة ایوب تعمل للناس و تجییه بقوته فلما طال علیها البلاء و سیمها الناس فلم تستعملها احد التمست له یوما من الایام ما تطعمه فما وجدت شییا فجزت قرنا من رأسها فباعته برغیف فاتته به فقال لها این قرنک فاخبرته فحینیذ قال مسنی الضر و قیل بلغت الاکلة لسانه و قلبه فخاف ان یضعف عن الذکر و الفکر فقال مسنی الضر و قیل سقطت منه دودة فردها الی موضعها فقال کلی قد جعلنی الله طعامک فعضته عضة زاد المها علی جمیع ما قاسی من عض الدیدان فقال مسنی الضر فنودی من اختیارک مسک الضر لا من اختیاری و قیل نودی یا ایوب تظهر الرجولیة من نفسک عند تزول بلاینا علیک فقال مسنی الضر لا قرار معک و لا فرار منک و قیل انقطع عنه الوحی ایاما فقال مسنی الضر و قیل اراد الصلاة فلم یقدر علیها فقال مسنی الضر و قیل الضر هاهنا الشیطان لقوله مسنی الشیطان بنصب و عذاب فان قیل ان الله سماه صابرا و قد اظهر الشکوی و الجزع بقوله مسنی الضر و مسنی الشیطان بنصب قیل لیس هذا شکایة انما هو دعاء بدلیل قوله عز و جل فاستجبنا له علی ان الجزع انما هو فی الشکوی الی الخلق فاما الشکوی الی الله عز و جل فلا یکون جزعا و لا ترک صبر کما قال یعقوبنما أشکوا بثی و حزنی إلی الله

قال سفیان بن عیینة و کذلک من اظهر الشکوی الی الناس و هو راض بقضاء الله لا یکون ذلک جزعا کما

روی ان جبرییل دخل علی النبی ص فی مرضه فقال کیف تجدک قال اجدنی مغموما اجدنی مکروبا

و قال لعایشة حین قالت وا رأساه بل انا وا رأساه

فاستجبنا له ای استجبنا دعاه فکشفنا ما به من ضر ازلنا عنه البلاء الذی کان فیه آتیناه أهله ای اولاده و هم عشرة بنین و قیل سبعة بنین و ثلاث بنات و قیل سبعة و سبع و مثلهم معهم قال ابن عباس احیی الله اولاده باعیانهم و امواله و مواشیه و مثلها و مثلهم معهم و قیل رد اولاده و ابقاهم حتی جعل من نسلهم مثلهم روی عن ابن عباس ان الله تعالی رد الی المرأة شبابها فولدت له ستة و عشرین ذکرا

رحمة من عندنا ای نعمة علیه من عندنا و ذکری للعابدین یقتدون به فی الصبر علی البلاء و الشکر علی النعماء

روی عقبة بن عامر عن النبی ص قال اوحی الله تعالی الی ایوب تدری ما ذنبک عندی حتی ابتلیتک قال لا یا رب قال دخلت علی فرعون فادهنت له بکلمتین

و قیل استعان رجل ایوب علی ظلم یدرؤه عنه فلم یعنه فابتلی

و روی انه مطر علی ایوب جراد من ذهب فجعل یجمعه و یجعله فی ثوبه فقال یا ایوب اما تشبع فقال و من یشبع من رحمتک

و إسماعیل یعنی و اذکر اسماعیل هو ابن ابراهیم و إدریس هو اخنوخ

و ذا الکفل سمی ذا الکفل لانه تکفل بامر فوفی به و ذلک ما روی ان نبیا من انبیاء بنی اسراییل اوحی الله الیه انی ارید قبض روحک فاعرض ملکک علی بنی اسراییل فمن تکفل لک انه یصلی باللیل لا یفتر و یصوم بالنهار و لا یفطر و یقضی بین الناس و لا یغضب فادفع ملکک الیه ففعل ذلک فقام شاب فقال اتکفل لک بهذا فتکفل و وفی به فشکر الله له و نبأه فعلی هذا القول الکفل بمعنی الکفالة

و قیل سمی ذا الکفل لعظم حظه من عبادة الله و من ثوابه و الکفل الحظ العظیم من قوله تعالی یؤتکم کفلین من رحمته

و قیل کان رجلا صالحا عبد الله فی غار جبل و الکفل الجبل و اختلفوا فی انه هل کان نبیا و قیل هو الیاس و قیل هو زکریا و قیل هو یوشع بن نون و قال الحسن هو نبی اسمه ذو الکفل و قال ابو موسی الاشعری لم یکن نبیا و لکن کان عبدا صالحا اسمه ذو الکفل و فی ذلک ما روی ابن عمر قال سمعت النبی ص یحدث حدیثا لو لم اسمعه الا مرة او مرتین لم احدث به سمعته منه اکثر من سبع مرات قال کان فی بنی اسراییل رجل یقال له ذو الکفل لا ینزع عن ذنب عمله فاتبع امرأة فاعطاها ستین دینارا علی ان تعطیه نفسها فلما قعد منها مقعد الرجل من المرأة ارعدت و بکت فقال ما یبکیک قالت من هذا العمل ما عملته قط قال اکرهتک قالت لا و لکن حملتنی علیه الحاجة فقال اذهبی فهو لک ثم قال و الله لا اعصی الله ابدا فمات من لیلته فقیل مات ذو الکفل فوجدوا علی باب داره مکتوبا ان الله غفر لذی الکفل

کل من الصابرین ای کل هؤلاء المذکورین موصوفون بالصبر ...

میبدی
 
۲۹۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... فهم این مردان در اسرار کتاب و سنت بجایی رسیدست که وهم ارباب ظواهر زهره ندارد که گرد آن حرم محترم گردد ایشان را در هر حرفی مقامی است

و از هر کلمه ای پیغامی از هر آیتی ولایتی و از هر سورتی سوزی و سوری وعید در راه ایشان وعد است و وعد در حق ایشان نقد است بهشت و دوزخ بر راه ایشان منزل است و هر چه دون حق بنزدیک ایشان باطل است دنیا و آخرت در بادیه وقت ایشان دو میل است روز در منزل را زند و شب در محمل نازند روز در نظر صنایعند و شب در مشاهده جمال صانعند روز با خلق در خلقند و شب با حق در قدم صدقند روز در کارند و شب در خمارند بروز راه جویند و بشب راز گویند

لیلی من وجهک شمس الضحی ...

... و نحن من وجهک بالضوء

و لسلیمان الریح عاصفة سلیمان پیغامبر با آن همه مرتبت و منزلت او را گفتند ای سلیمان بدست تو جز بادی نیست و آن باد نیز بدست سلیمان نبود بلکه بامر خداوند جهان بود بامداد مسافت یک ماهه راه می برید و شبانگاه هم چنان و اگر سلیمان خواستی که بر آن مسافت بقدر یک گز بیفزاید نتوانستی و بدست وی نبودی زیرا که آن تقدیر الهی بود نه تدبیر سلیمانی مملکتی بدان عظیمی بر هوا می برد و بکشتزاری بر گذشتی یک پره کاه نجنبانیدی و گفته اند که سلیمان بر مرکب باد روزی به پیری بر گذشت که در مزرعه خویش کشاورزی میکرد آن پیر چون مملکت سلیمان دید گفت لقد اوتی آل داود ملکا عظیما باد آن سخن بگوش سلیمان افکند سلیمان فرو آمد و پیر را گفت من سخن تو شنیدم و بدان آمدم تا با تو بگویم این ملک بدین عظیمی که تو می بینی بنزدیک الله تعالی آن را قدری و محلی نیست لتسبیحة واحدة یقبلها الله تعالی خیر مما اوتی آل داود یک تسبیح راست که از بنده مؤمن بیاید و الله تعالی آن را بپذیرد به است ازین ملک و مملکت که آل داود را دادند

پیر گفت اذهب الله همک کما اذهبت همی

و أیوب إذ نادی ربه عادت خلق چنانست که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت آن دوست خود خواهند و روا ندارند که باد هوا بر وی گذر کند لکن سنت الهی بخلاف اینست هر کرا بدوستی اختیار کرد شربت محنت با خلعت محبت بوی فرستد هر کرا درجه وی در مقام محبت عالی تر بلای او عظیم تر اینست که مصطفی ص گفت ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل

و بر وفق این قاعده قضیه ایوب پیغامبر علیه السلام است هرگز هیچکس بلا چنان بر نداشت که ایوب برداشت گفتند کسی که پیش سلطانی سنگی نیکو بردارد چکنند خلعتی درو پوشانند ایوب چون سنگ بلا نیکو برداشت جلال احدیت این خلعت درو پوشانید که نعم العبد صد هزار هزاران جام زهر بلا بر دست ایوب نهادند گفتند این جامهای زهر بلا نوش کن گفت ما جام زهر بی تریاق صبر نوش نتوانیم کرد تا هم از وجود او جام پا زهر ساختند که إنا وجدناه صابرا نعم العبد اینت عجب قصه ای که قصه ایوب است در سرای عافیت آرام گرفته حله ناز پوشیده سلسله نعمت وی منتظم اسباب دنیا مهیا در راحت و انس بر وی گشاده قبله اقبال قبول گشته ناگاه متقاضی این حدیث بدر سینه وی آمد شوری و آشوبی در روزگار وی افتاد احوال همه منعکس گشت نعمت از ساخت وی بار بر بست لشکر محنت خیمه بزد و نام و ننگ برفت سلامت با ملامت گشت عافیت هزیمت شد بلا روی نهاد مهجور قوم گشت تا او را از شهر بیرون کردند و در همه عالم یک تن با وی بگذاشتند عیال وی رحمه و آن نیز هم سبب بلا گشت که در قصص منقول چنین است که آن سرپوشیده هر روز در آن دیه رفتی و مردمان آن دیه را کار کردی تا دو قرص بوی دادندی و بایوب بردی ابلیس در آن میان تلبیسی بر آورد اهل دیه را گفت شما او را بخود راه مدهید و در خانه ها مگذارید که وی تعهد بیماری میکند مشکل نباید که آن علت بشما تولد کند پس از آن چنان گشت که کس را بر وی رحمت نیامد و هیچکس او را کار نفرمود و هیچ چیز نداد دلتنگ و تهی دست از دیه بیرون آمد ابلیس را دید بر سر راه نشسته گفت چرا دلتنگی گفت از بهر آنکه امروز از بهر بیمار هیچ پدید نکردم و کس را بر ما رحمت نیامد ابلیس گفت اگر آن دو گیسوی خویش بمن فروشی ترا دو قرص دهم تا بسر بیمار بری رحمه گیسو بفروخت و دو قرص بستد ابلیس بتعجیل نزد ایوب رفت گفت خبر داری که رحمه را چه واقعه افتاد او را بناسزایی گرفتند و هر دو گیسوی وی ببریدند و ایوب را عادت چنان بود که هر گاه برخاستی دست بگیسوی وی زدی تا بر توانستی خاستن آن روز گیسو ندید تلبیس ابلیس باور کرد و رحمه را مهجور کرد آن ساعت رنج دلش بیفزود بیت المال صبرش تهی گشت فریاد برآورد که مسنی الضر و أنت أرحم الراحمین ای جوانمرد ایوب آن همه بلا بقوت شربتی میتوانست کشد که از حضرت عزت ذو الجلال بامداد و شبانگاه پیاپی میرسید که دوش شب بر بلاء ما چگونه گذاشتی امروز در بلاء ما چون بسر آوردی

خرسند شدم بدان که گویی یک بار ...

میبدی
 
۲۹۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله إن الذین سبقت لهم منا الحسنی الآیة سبقت لهم من الله العنایة فی البدایة فظهرت الولایة فی النهایة در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود یک ذره عنایت ازلی به از نعیم دو جهانی او را که نواختند در ازل نواختند و او را که خواندند در ازل خواندند دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده می نماید سخنها در ازل گفته و امروز گفته می شنواند خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز می رساند کل یوم هو فی شأن سوق المقادیر الی المواقیت دیرست تا با تو راز می گویند تو اکنون می شنوی جلال عزت او قدیم است تو امروز می دانی علم ازلی در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلی سمع قدیم در ازل نیابت تو می داشت در سماع کلام ازلی قیم که مال کودکی در دست دارد بنیابت او دارد پس چون کودک بالغ شود بوی دهد میگوید از روی اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما می ساخت و نیابت شما می داشت چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید حکم بدل فرستاد راز با جان گفت رقم طاعت بر اطراف کشید ترا منتظر واردات غیب گردانید که ای منتظر وارد لطف ما ای نظاره شاهد غیب ما ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برما اینست حقیقت حسن ازلی که دوستان را سابق شد و رب العزه بر ایشان منت نهاد که سبقت لهم منا الحسنی و ثمره آن حسنی ابدیست که رب العزه وعده داده و گفته که للذین أحسنوا الحسنی و زیادة آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلی را لاحقه ابدی در پیوست که لا یحزنهم الفزع الأکبر روز رستاخیز در انجمن کبری و عرصه عظمی از فریشتگان نداء لا بشری شنوند نه خطاب و امتازوا الیوم أیها المجرمون نه آواز سیاست اخسؤا فیها و لا تکلمون نه آواز درد فراق نه نومیدی از رحمت بلکه فریشتگان همی آیند جوق جوق و ایشان را بشارت می دهند که هذا یومکم الذی کنتم توعدون ای هذا یومکم الذی وعدتم بالثواب فمنهم من یتلقاه الملک و منهم من یرد علیه الخطاب و التعریف من الملک فیقول جل جلاله عبادی هل اشتقتم الی قومی را بواسطه فریشته سلام کنند که سلام علیکم ادخلوا الجنة بما کنتم تعملون قومی بیواسطه و ترجمان سلام ملک شنوانند که تحیتهم یوم یلقونه سلام گوید جل جلاله عبادی هل اشتقتم الی بندگان من بمنتان آرزو میبود این کرامتی و نواختی است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد اما امروز دلهای ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته قلوب المشتاقین منورة بنور الله فاذا تحرک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السماء و الارض فیعرضهم الله علی الملایکة و یقول هؤلاء المشتاقون الی اشهدکم انی الیهم اشوق می گوید دلهای مشتاقان منور است بنور الهی چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسی را روشن کند حق جل جلاله خطاب کند که ای مقربان حضرت اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن

یوم نطوی السماء الآیة انما کانت السماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرب دیارهم علی العادة فیما بین الخلق فی تخریب الدیار بعد مفارقة الاحباب و قیل نطوی السماء التی فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لیلا تشهد علیهم بالاجرام و نبدل الارض التی عصوا علیها غیر تلک الارض حتی لا تشهد علیهم و قیل نطوی السماء لیقرب قطع المسافة علی الاحباب

و لقد کتبنا فی الزبور کتب اینجا بمعنی اخبار است و ذکر تورات است و صالحون امت محمدند می گوید موسی را و داود را و امت ایشان را خبر دادیم که امت محمد شایستگان و بر گزیدگان مااند خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنی بگاه خاستند نحن الآخرون السابقون بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیت صبح مشیت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند لکن آفتاب اظهار قدرت فرو می شد که پیراهن عدم را چاک کردند در خلقت مؤخر بودند اما در خلعت مقدم بودند همه را باول آوردیم و ایشان را بآخر تا ذلت همه با ایشان بگوییم و رازهای ایشان با کس بنگوییم و کلا نقص علیک من أنباء الرسل همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال نبینی در مجلس شراب چون قومی بآخر رسند ساقی را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانی

مثل امتی مثل القطر لا یدری اوله خیر ام آخره کیف تهلک امة انا فی اولها و عیسی فی آخرها ...

... و العفو عند رسول الله مأمول

مردی بود از زیر دامن عبد الله بن عبد المطلب بیرون آمده و در اصلاب بشری رفته لکن از غیب مددی در آمده و احوال و اقوالش مبدل کرد که و إنک لعلی خلق عظیم خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند نطق بشریت بستدند و نطق از وحی پاک بدادند که و ما ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی لا جرم گوینده بشرع آمد رونده بحق آمد متحرک بامر آمد شب معراج بهشتها بر وی عرض کردند طرف و غرف بوی نمودند ذره ای بآن التفات نکرد این طراز وفا بر کسوه صفاء وی کشیدند که ما زاغ البصر و ما طغی باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت جعلت قرة عینی فی الصلاة روشنایی چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلی یناجی ربه و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین از رحمت وی بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد اگر در مکه بود و اگر در مدینه گر در مسجد بود و گر در حجره همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد در مکه می گفت و اعف عنا و در غار می گفت إن الله معنا در صدر قاب قوسین می گفت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین در وقت وفات می گفت الله خلیفتی علیکم

فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده می گوید امتی امتی

میبدی
 
۲۹۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند بخشاینده مهربان

یا أیها الناس اتقوا ربکم ای مردمان بپرهیزید از عذاب خداوند خویش إن زلزلة الساعة شی ء عظیم ۱ بدرستی که جنبش رستاخیز چیزی بزرگست

یوم ترونها آن روز که زلزله بینید تذهل کل مرضعة عما أرضعت باز ماند هر شیر دهنده ای از آن فرزند که شیر میداد و تضع کل ذات حمل حملها و بنهد هر باروری آنچه دارد از بار خویش و تری الناس سکاری و مردمان را در دیدار چشم مستان بینی و ما هم بسکاری و ایشان مستان نیستند و لکن عذاب الله شدید ۲ لکن عذاب خدای که می بینند سختست

و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و از مردمان کس است که می پیکار کند در خدای تعالی بی دانش و یتبع کل شیطان مرید ۳ و بر پی میرود هر دیوی را شوخ پلید

کتب علیه که بر آن دیو نوشته اند أنه من تولاه فأنه یضله که هر که باو گوید او آن کس را بی راه کند و یهدیه إلی عذاب السعیر ۴ و راه نماید او را بعذاب آتش

یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث ای مردمان اگر در گمانید از انگیخت پس مرگ فإنا خلقناکم من تراب پس ما بیافریدیم شما را از خاک ثم من نطفة پس از نطفه ثم من علقة پس از خون بسته ثم من مضغة پس از پاره ای گوشت مخلقة و غیر مخلقة تمام آفریده یا نه تمام آفریده لنبین لکم تا پیدا کنیم شما را و نقر فی الأرحام و می آرامانیم در رحمها ما نشاء آنکه خواهیم إلی أجل مسمی تا هنگامی که نامزد کرده ثم نخرجکم طفلا آن گه بیرون می آریم شما را خرد خرد لتبلغوا أشدکم تا آن گه که بزورمندی خویش رسید و منکم من یتوفی و از شما کس است که او را می میرانند بجوانی و منکم من یرد إلی أرذل العمر و از شما کس است که او را پس باز می برند تا بتر عمر لکیلا یعلم آن را تا مگر چیزی بنداند من بعد علم شییا پس آن که دانسته است بجوانی و تری الأرض هامدة و زمین را بینی مرده و فرو شده فإذا أنزلنا علیها الماء چون آب بران فرستادیم اهتزت و ربت زنده گشت و بجنبید و بخندید و أنبتت من کل زوج بهیج ۵ و بر رویانید از هر صنفی نیکو

ذلک بأن الله هو الحق بودن آن و این بآنست که الله تعالی خدای بسزاست و أنه یحی الموتی و اوست که مردگان را زنده کند و أنه علی کل شی ء قدیر ۶ و اوست که بر همه چیزها تواناست ...

... إن الله یدخل الذین آمنوا و عملوا الصالحات الله تعالی در آرد ایشان را که بگرویدند و نیکیها کردند جنات تجری من تحتها الأنهار در بهشتهایی که می رود زیر آن جویها إن الله یفعل ما یرید ۱۴ الله تعالی آن کند که خود خواهد

من کان یظن هر که چنان پندارد أن لن ینصره الله که الله تعالی پیغامبر خویش را یاری نخواهد داد فی الدنیا و الآخرة درین جهان و در آن جهان فلیمدد بسبب إلی السماء تا فرو کشد رسنی از کاز ثم لیقطع پس تا بگسلد آن را فلینظر هل یذهبن کیده ما یغیظ ۱۵ پس تا بنگرد که آن ساز که او ساخت و کوشش که کوشید هیچ می ببرد غیظ او

و کذلک أنزلناه و چنان فرو فرستادیم آیات بینات سخنهای درست پاک روشن و أن الله یهدی من یرید ۱۶ و الله تعالی راه مینماید او را که خواهد ...

میبدی
 
۲۹۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... لنفسی دلیلا غیرکم فیسوقها

نام خداوند کریم مهربان پناه درویشان و ذخیره مفلسان همراه باز پس ماندگان و قرة العین محبان سور دل دوستان و سرور نزدیکان خداوندی که آیین بهشت در آیین دوستی او کجا پدید آید نعیم دو گیتی در تجلی لطف او چه نماید کریمی که ناپاکی ناپاکان او را ضجر نکند جوادی که الحاح سایلان او راه بستوه نیاورد مهربانی که ببد کرد رهی بخشیده وانستاند آمرزگاری که بجرم امروزینه از عفو دیگینه واپس نیاید نیک عهدی که ببد عهدی بنده از گفته پشیمان نشود لطیفی که ناشایسته بفضل خود شایسته کند کریمی که رهی را از جنایت می شوید و پاک بیرون آرد قرینی که دوستان را پیش از خاطر ایشان ببر حاضر آید عظیم پادشاهی نیک خداوندی مهر پیوندی معیوب پسندی راحت نمایی دل گشایی سر آرایی مهر افزایی آن عزیزی در مناجات خویش گوید الهی سمع العابدون عظمتک فخشعوا و سمع الجبابرة سلطانک فخضعوا و سمع المذنبون رحمتک فطمعوا خداوندا عابدان وصف بزرگواری تو شنودند گردنها بسته کردند سلطانان وصف علاء تو شنیدند از بیم قهر تو گردن نهادند عاصیان صفت رحمت تو شنیدند امیدها دربستند

دست مایه بندگانت گنج خانه فضل تست

کیسه امید از آن دوزد همی امیدوار

یا أیها الناس نداء علامتست یا أیها الذین آمنوا نداء کرامت نداء علامت عامه مردم راست نداء کرامت اهل خصوص را نداء علامت تخویف است و تحذیر نداء کرامت تشریف است و تبشیر آن گه گفت اتقوا ربکم دو کلمتست یکی قهر و یکی لطف اتقوا قهر است که می راند بعدل خویش ربکم لطفست که می نماید بفضل خویش بنده را میان قهر و لطف می دارد تا در خوف و رجا زندگی میکند چون در خوف باشد بفعل خود مینگرد و میزارد چون در رجا بود بلطف الله تعالی مینگرد و مینازد چون بخود نگرد همه سوز و نیاز شود چون بحق نگرد همه راز و ناز شود

پیر طریقت گفت الهی گاهی بخود نگرم گویم از من زارتر کیست گاهی بتو نگرم گویم از من بزرگوارتر کیست بنده چون بفعل خود نگرد بزبان تحقیر از کوفتگی و شکستگی گوید

پر آب دو دیده و پر آتش جگرم ...

... شاخ عز رویدم از دل چو بلاء تو کشم

إن زلزلة الساعة شی ء عظیم زلزله رستاخیز و سیاست قیامت آن را چه شرح و چه نشان توان داد که رب العزه گفت شی ء عظیم چیزی عظیم است روزی و چه روزی کاری و چه کاری روز بازاری و چه روز بازاری سرا پرده عزت بصحراء قدرت زده بساط عظمت گسترده ترازوی عدل آویخته صراط راستی باز کشیده زبانهای فصیح همه گنگ و لال گشته عذرها همه باطل کرده که هذا یوم لا ینطقون و لا یؤذن لهم فیعتذرون بسا پرده ها که آن روز دریده گردد بسا نسبها که بریده شود بسا سپید رویان که سیاه روی شوند بسا پارسایان که رسوا گردند بسا کلاه دولت که در خاک مذلت افکنند و منشور سلاطین که آن را توقیع عزل بر کشند که و الأمر یومیذ لله بسا پدران که در قعر دوزخ فریاد میکشند و فرزندان در مرغزار بهشت میخرامند لا یجزی والد عن ولده و لا مولود هو جاز عن والده شییا از سیاست آن روز آدم در پیش آید که بار خدایا آدم را بگذار و با فرزندان تو دانی که چه کنی نوح نوحه میکند که بار خدایا بر ضعف و درماندگی من رحمت کن ابراهیم خلیل و موسی کلیم و عیسی روح الله هر یکی بخود درمانده و بزبان افتقار در حالت انکسار همی گویند نفسی نفسی باز سید اولین و آخرین چراغ آسمان و زمین گزیده و پسندیده رب العالمین محمد ص در آن صحراء قیامت بر آید هم چنان که ماه دو هفته عالم همه روشن شود و فکل گلشن گردد چون سید جمال و کمال خود بنماید و تلألؤ نور رخسار وی با عالم قیامت افتد اهل ایمان را سعادت و امان پدید آید چنان که ماه اندر فلک بستارگان گذر همی کند آن مهتر عالم آن روز بمؤمنان گذر همی کند و برخسار ایشان نظر همی کند و اهل ایمان را بشفاعت همی دارد و لسوف یعطیک ربک فترضی

یا أیها الناس إن کنتم فی ریب من البعث فإنا خلقناکم من تراب الایه ترکیب جسد آدمی در آفرینش اول حجتی روشن است بر منکران بعث میگوید من آن خداوندم که جسدی و هیکلی بدین زیبایی قد و قامتی و صورتی بدین نیکویی بیافریدم از آن نطفه مهین در آن قرار مکین جای دیگر گفت أ لم نخلقکم من ماء مهین فجعلناه فی قرار مکین جسدی که هر چه مخلوقاتست و محدثات در عالم علوی و در عالم سفلی نمودگار آن درین جسد یابی اگر تأمل کنی چنان که در آسمان هفت فلک مرتب ساخته درین جسد هفت عضو مرکب کرده از آب و خاک آن گه از گوشت و پوست و رگ و پی و استخوان و چنان که فلک بخشیده بر دوازده برج در این بنیت ساخته دوازده ثقبه بر مثال دوازده برج دو چشم و دو گوش و دو بینی و دو پستان و دو راه معروف و دهن و ناف و چنان که فریشتگان را روش است در اطباق سماوات همچنین قوای نفس را روش است در این ترکیب آدمی و چنان که برجها در آسمان لختی جنوبی اند و لختی شمالی این ثقبه ها در جسد لختی سوی یمینند و لختی سوی شمال و چنان که بر فلک آسمان هفت کوکبست که آن را سیارات گویند و بر زعم قومی نحوست و سعادت در نواصی ایشان بسته همچنین در جسد تو هفت قوت است که صلاح جسد در آن بسته قوت باصره و قوت سامعه و قوت ذایقه و شامه و لامسه و ناطقه و عاقله و اصل این شاخها در دل است و الیه الاشارة

یقوله صلی الله علیه و سلم ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد

الحدیث این خود اعتبار جسد است بعالم علوی اما اعتبار جسد بعالم سفلی آنست که جسد همچون زمینست عظام همچون جبال مخ چون معادن جوف چون دریا امعاء و عروق چون جداول گوشت چون خاک موی چون نبات روی چون عامر پشت چون غامر پیش روی چون مشرق پس پشت چون مغرب یمین چون جنوب یسار چون شمال نفس چون باد سخن چون رعد اصوات چون صواعق خنده چون نور غم و اندوه چون ظلمت گریه چون باران ایام صبی چون ایام ربیع ایام شباب چون ایام صیف ایام کهولت چون ایام خریف ایام شیخوخت چون ایام شتاء در جمله همیدان که هیچ حیوان و نبات و صامت و ناطق نیست که نه خاصیت او درین نقطه خاکی بازیابی ازینجا گفته اند بزرگان دین که همه چیز در آدمی بازیابی و آدمی را در هیچ چیز باز نیابی این جسد بدین صفت که شنیدی بر مثال تختی است شاهی برو نشسته که او را دل گویند او را با این خاک کثیف قرابتی نه و همچون زندانی او را با وحشت زندان آرام و قرار نه شب و روز در اندیشه آن که تا ازین زندان کی خلاص یابد و بعالم لطف ارجعی إلی ربک کی بار شود همچون مرغی در قفص پیوسته سر از دریچه نفس فراز می کند که ...

میبدی
 
۲۹۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله أ لم تر أن الله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض الآیة بدانکه هر چه در هفت آسمان و هفت زمین است حیوانات و جمادات همه آنند که خدای را جل جلاله میخوانند و او را سجود میکنند و به بی عیبی گواهی می دهند و بپاکی یاد می کنند اما بعضی آنست که آدمی بعقل خود فرا دریافت آن می رسد و از ادراک آن عاجز نه و بر دانش وی پوشیده نه سجود فریشتگان در آسمان و مؤمنان در زمین از آن نمط است ذلک قوله یسجد له من فی السماوات و من فی الأرض أما بعضی آنست که عقل آن را رد می کند و دل در آن می شورد و دین آن را می پذیرد و الله تعالی بدرستی آن گواهی می دهد سجود آفتاب و ماه و ستارگان و درختان و جنبندگان از این بابست رب العزه آن را در قرآن یاد کرد و مؤمنانرا باقرار و تسلیم فرمود که و أمرنا لنسلم لرب العالمین هر که الله تعالی بوی نیکویی خواست و دل روشن داد و توفیق رفیق کرد که آنچه که در خرد محال است الله تعالی بر آن قادر بر کمال است معقول و نامعقول را مقدر است و مقتدر فاطر و مدبر نه باول عاجز نه بآخر از کیف باطن است و بقدرت ظاهر ای جوانمرد حیلت در رزق محنت بار آورد و تکلف در دین حیرت بر دهد نه رزق بدست ماست نه دین بخرد ما هر دو را گردن باید نهادن و کار با خداوندگار سپردن آنجا که گفت جدارا یرید أن ینقض دیوار را ارادت در خود معلوم نگشت و خالق بآنچه گفت راستگوی و استوار است و آنجا که گفت ثیاب من نار از آتش پیراهن بریده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم در آتش درخت آتشین رسته می بالد و بر میدهد در عقل معلوم نگشت و خالق استوار قالتا أتینا طایعین از زمین و آسمان بی جان سخن گفتن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار تکاد تمیز من الغیظ از آتش بی جان خشم راندن در عقل معلوم نگشت و خالق استوار و تقول هل من مزید سخن گفتن دوزخ فردا در عقل معلوم نگشت و خالق استوار گویایی رعد و دانایی وی که و یسبح الرعد بحمده در عقل معلوم نگشت و خالق استوار ماه در منازل مقادیر روان بدو نیم گشته و رد و نیمه کوه که و انشق القمر در عقل معلوم نگشت و عیان آن را گواه و خالق بآنچه گفت استوار مسلمانان این جمله را بنور هدی پذیرفتند و بسکینه ایمان پسندیدند و بقوت اخلاص بیارامیدند و بر مایه بصیرت وا ایستادند و آن را دین دانستند تهمت بر عقل خود نهاده و عیب از سوی خود دیده و الله تعالی را بهمه استوار گرفته

و من یهن الله فما له من مکرم مسکین آن بیچاره رانده که در ازل داغ خسار بر رخسار وی نهادند و بتازیانه انتقام از مقام قربش براندند که و من یهن الله فما له من مکرم سابقه ای رانده چنان که خود دانسته عاقبتی نهاده چنان که خود خواسته و کس را بر آن اطلاع نداده یکی را امروز لباس شرک داد و طراز حرمان و فردا لباس قطران با طراز هجران قطعت لهم ثیاب من نار یصب من فوق رؤسهم الحمیم یکی را امروز لباس تقوی داد و فردا لباس حریر در آن باغ و بستان و آب روان و جفت جوان و تن درست و دل شاد و جان خرم

یحلون فیها من أساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فیها حریر چنان که امروز اهل معرفت در معرفت متفاوتند و مؤمنان در زیادت و نقصان ایمان فردا در سرای بقا هر کسی بر حسب حال خویش و بر اندازه معرفت خویش نواخت و کرامت بیند عابدان را لباس حریر و دستینه های زر و مروارید با حور و قصور و عارفان را لباس تفرید در بحر عیان غرقه نور قومی را بزیور بهشت بیارایند باز قومیند که بهشت را بنور جمال ایشان بیارایند

و اذا الدر زاد حسن وجوه ...

... و هدوا إلی الطیب من القول قیل هو الاعتراف بالذنب و الاقرار بقوله

ربنا ظلمنا أنفسنا سخن راست و کلمه پاک آنست که از دعوی پاک است و از عجب دور و به نیاز نزدیک بعجز خویش اقرار دادن و بگناه خویش معترف بودن و بسوز و نیاز در گفت ظلمنا أنفسنا اقتداء بآدم کردن سهل تستری گفت نظرت فی هذا لامر فلم ار طریقا اقرب الی الله من الافتقار و لا حجابا اغلظ من الدعوی گفت درین کار نظر کردم هیچ راه بحق نزدیکتر از نیاز ندیدم و هیچ حجاب صعب تر از دعوی نیافتم براه ابلیس فرونگر تا همه دعوی بینی براه آدم فرونگر تا همه نیاز بینی ای ابلیس تو چه می گویی أنا خیر ای آدم تو چه می گویی ربنا ظلمنا أنفسنا همه موجودات از کتم عدم بفضاء قضا آوردند از هیچ چیز نبات نیاز نرست مگر از خاک آدم مسجود فریشتگانش کردند و بر تخت پادشاهی و خلافت نشاندند و مقربان را پیش تخت وی بپای کردند و از نیاز او ذره ای کم نشد گفت خداوندا آن همه فضل تست و حق ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا مسند خلافت عطاء تست اما داد نهاد ما اینست که ربنا ظلمنا أنفسنا آن عزیزی میگوید روزی گناهی کردم سیصد هزار بار توبت کردم از آن گناه هنوز خود را در قدم خطر می بینم ای مسکین مردان این راه با نفس خود جنگی کردند این جنگ را هرگز روی صلح نیست زیرا که نفس خود را ضد دین یافتند و مرد دین با ضد دین بصلح کی تواند بود گاه نفس را بهیمه ای صفت گردند گاه بسگی گاه بخوکی هر نقش که برو کردند راست آمد مگر نقش دین

ای نفس خسیس همت سودایی

بر هر سنگی که بر زنم قلب آیی

قوله سواء العاکف فیه و الباد قال محمد بن علی الترمذی هذا اشارة الی الفتوة فالفتوة ان یستوی عندک الطاری و المقیم و کذا یکون بیوت الفتیان من نزل فیها فقد تحرم باعظم حرمة و اجل ذریعة الا تری الله کیف و صف بیته فقال سواء العاکف فیه و الباد هر زینهاری و هر خواهنده ای را بسرای جوانمردان و پناه کریمان جای بود و آن گه که باز گردانند هر که شکسته تر او را بیشتر نوازند و هر که دورتر او را نزدیکتر دارند و باین معنی حکایت کنند که در بغداد مردی بود خداوند کام و نعمت روزگاریی وفا تجمل از روی وی فرو کشید آن کام و نعمت همه از دست وی برفت و بد حال گشت روزی از سر دلتنگی و بی کامی بر شط دجله نشست و در کار خویش اندیشه میکرد ملاحی فراز آمد و زورقی بیاورد در آن زورق نشست چون بمیان دجله رسید ملاح پرسید از وی که کجا خواهی رفت گفت ندانم ملاح عاقل بود گفت این مرد یا مفلس است یا بیدل یا گرفتار آن گه گفت حال خود با من بگو حال خود بگفت ملاح گفت ترا بدان جانب برم باشد که فرجی پدید آید او را بدان جانب برد مرد از کشتی بیرون آمد و بر شط دجله مسجدی بود در آن مسجد رفت بعد از ساعتی قاضی شهر با جماعتی عدول در آمدند و نشستند خادمی در آمد از سرای خلیفه ایشان را گفت امیر المؤمنین را اجابت کنید قاضی و جماعت عدول رفتند و این مرد خود را در میان ایشان تعبیه کرد و رفت چون در سرای خلیفه رفتند فرمان آمد که امیر المؤمنین فلانه را بفلان میدهد عقد ببندید عقد بستند آن گه خادم آمد باده طبق پر از زر و بر سر هر یک نافه مشک نهاده هر طبقی پیش یکی بنهاد این مرد را طبق نبود خادم امیر المؤمنین را گفت مردی مانده است که وی را طبق نبود گفت نه نامها نبشته بودم گفت بلی ما ده تن را خواندیم یازده آمدند امیر المؤمنین گفت آن مرد را پیش من آرید چون پیش تخت رسید دعایی لطیف بگفت امیر المؤمنین گفت ما ترا نخواندیم چونست که در حرم ما ناخوانده آمدی

گفت یا امیر المؤمنین ناخوانده نیامدم گفت ترا که خواند گفت ایشان را که خواند گفت ایشان را خدم ما می خواند گفت مرا کرم تو خواند ...

میبدی
 
۲۹۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ بوأنا لإبراهیم مکان البیت آن گه که ما جای ساختیم ابراهیم را جایگاه خانه أن لا تشرک بی شییا گفتیم با من انباز مگیر هیچ چیز و طهر بیتی و خانه من پاک دار للطایفین حاجیان را که گرد آن طواف کنند و القایمین و ایشان را که آنجا مقیمند و الرکع السجود ۲۶ و نمازگزاران را

و أذن فی الناس بالحج و بانگ زن در مردمان و آگاه کن بآهنگ خانه کردن یأتوک رجالا تا آیند بتو پیادگان و علی کل ضامر و بر هر اشتری نزار باریک گشته ای در نشسته پهلوی یأتین من کل فج عمیق ۲۷ میایند از هر شاهراهی دور لیشهدوا منافع لهم تا بمنفعتها می رسند که ایشان را روا داشتم آن و یذکروا اسم الله و خدای را یاد کنند بتلبیه فی أیام معلومات در شبانروزهایی که دانسته جهانیانست علی ما رزقهم من بهیمة الأنعام بر آنچه ایشان را روزی داد الله تعالی از بسته زبانان فکلوا منها می خورید از آن و أطعموا البایس الفقیر ۲۸ و خورانید مستمند درویش را

ثم لیقضوا تفثهم پس تا بگزارند آنچه نشانهای بیرون آمدنست از احرام و لیوفوا نذورهم و بگزارند کارهای خویش در حج که آن شمردنی اند و لیطوفوا بالبیت العتیق ۲۹ و تا طواف کنند گرد آن خانه که از دعوی جباران آزاد است

ذلک آنچه گفتیم از اعمال و احکام حج دین خداست و من یعظم حرمات الله

و هر که بزرگ دارد آزرمهای خدای خود فهو خیر له عند ربه آن بهست او را بنزدیک خداوند او و أحلت لکم الأنعام و شما را گشاده و حلال کرده آمد خوردن چهار پایان إلا ما یتلی علیکم مگر آنچه می خوانند بر شما فاجتنبوا الرجس من الأوثان دور شوید و بپرهیزید ازین بتان پلید و اجتنبوا قول الزور ۳۰ و دور شوید و بپرهیزید از سخن دروغ ساخته و کژ نهاده

حنفاء لله غیر مشرکین به خدای را مخلصان نه با وی انباز گیرندگان و من یشرک بالله و هر که انباز گیرد با الله تعالی فکأنما خر من السماء همچنانست که در افتاد از آسمان فتخطفه الطیر تا مرغ رباید او را در هوا أو تهوی به الریح فی مکان سحیق ۳۱ یا باد او را ببرد و جایی دور اندازد ...

... لکم فیها منافع شما را در آن منفعتهاست إلی أجل مسمی تا زمانی نامزد کرده ثم محلها إلی البیت العتیق ۳۳ آن گه جای کشتن و خوردن آن آن گه بود که بآن خانه آزاد رسید

و لکل أمة جعلنا منسکا و هر گروهی را قربانی دادیم و جای قربان ساختیم لیذکروا اسم الله تا یاد کنند نام خدای ما رزقهم من بهیمة الأنعام بر آنچه روزی داد الله تعالی ایشان را ازین چهارپایان بسته زبانان فإلهکم إله واحد خداوند شما خداییست یکتا فله أسلموا مسلمان باشید و او را گردن نهید و بشر المخبتین ۳۴ و شاد کن فروتنان را

الذین إذا ذکر الله ایشان که آن گه که یاد کنند الله تعالی را پیش ایشان وجلت قلوبهم بترسد دلهای ایشان و الصابرین علی ما أصابهم و شکیبایانند بر آنچه بایشان رسد از ناخوشیها و دشواریها و المقیمی الصلاة و بپای دارندگان نماز و مما رزقناهم ینفقون ۳۵ و از آنچه ایشان را روزی دادیم نفقه میکنند ...

میبدی
 
۲۹۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الله یدافع عن الذین آمنوا یدفع عن صدورهم نزعات الشیطان و عن قلوبهم خطرات العصیان و عن ارواحهم طوارق النسیان رب العزه جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته دوستان خود را و مؤمنانرا پیوسته در پرده عصمت و حمایت خویش دارد سینه هاشان از نزعات شیطان دلهاشان از خطرات عصیان جانهاشان از طوارق نسیان پاک دارد و در امان و حفظ خویش دارد چندان که که بر غیب خود غیرت دارد بر سر مؤمن غیر دارد زیرا که این برای آن میدارد و آن برای این می پرورد وقتی بیاید که پرده از میان برخیزد این سر در آن غیب نظر کند و آن غیب درین سر نظر کند ای جوانمرد آن ساعت نعیم بهشت کجا پدید آید و جمال حورا و عینا بکدام حساب بر آید

پیر طریقت گفته وقتی خواهد آمد که زبان در دل برسد و دل در جان برسد و جان در سر برسد و سر در حق برسد دل با زبان گوید خاموش سر با جان گوید خاموش نور با سر گوید خاموش الله تعالی گوید بنده من دیر بود تا تو می گفتی اکنون من میگویم تو می شنو آری و از غیرت الهیت است بر سر فطرت بشریت که هر عضوی از اعضاء بنده بسری از اسرار خود مشغول کرده سمع را گفت ای سمع تو در سماع ذکرش باش و إذا قری القرآن فاستمعوا له ای بصر تو با بصیرت و عبرت باش فاعتبروا یا أولی الأبصار ای زبان تو در ذکر آلاء و نعماء من باش فاذکروا آلاء الله ای انف تو از شم نتن اغیار با انفه باش ای دست تو گیرنده اقداح لطف باش ای پای تو رونده در ریاض ریاضت باش ای بنده همه مرا باش قل الله ثم ذرهم إن الله لا یحب کل خوان کفور الله تعالی دوست ندارد هر خیانت کاری ناسپاس خیانت هم در اموال رود هم در اعمال هم در احوال در اموال باختزال رود و در اعمال بریا و تصنع و در احوال بملاحظت اغیار رب العزه در این خیانتها فرو بندد بر مؤمن عارف روی دل وی با خود گرداند و او را بهیچ غیری ندهد ور همه فردوس برین باشد هر که غارت سلطان غیرت حق گشت او را پروای هیچ غیر نماند گفته اند الزاهد صید الحق من الدنیا و العارف صید الحق من الجنة

زاهد صید حق است از دنیا بجسته عارف صید حق است از بهشت بر بوده دلی بعشق سوخته بمرغ بریان نیاساید جانی بحق زنده با غیر او نیارامد

و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض یتجاوز عن الاصاغر لقدر الاکابر و یعفوا عن العوام لاحترام الکرام و تلک سنة اجراها الله سبحانه لاستیفاء منازل العبادة و استصفاء مناهل العرفان و لا تحویل لسنته و لا تبدیل لکریم عادته و فی بعض الکتب ان الله عز و جل یقول انی لا هم باهل الارض عذابا فاذا نظرت الی عمار بیوتی و الی المتهجدین و الی المتحابین فی و الی المستغفرین بالاسحار صرفت ذلک عنهم

الذین إن مکناهم فی الأرض الآیة اهل تمکین از زمین ایشانند که رب العزه نظام کار عالم در ناصیه ایشان بسته و ایشان هفت گروهند کما روی فی بعض الآثار ان قوام الدنیا بسبعة بالملوک و الوزراء و نوابهم و القضاة و الشهود و العلماء و الفقراء اذا استقام رأیهم و لم یخالفوا اسقی الله بهم الغیث و انبت بدعایهم العشب و احی بهم الارض و کشف بهم البلاء با من الخلق

معنی آنست که رب العالمین جل جلاله نظام کار عالم و آرایش جهان و صلاح کار خلق و معاش بندگان و استقامت ایشان در هفت گروه بسته چون این هفت گروه بر سنن صواب و بر استقامت روند و در شرایع دین و امر معروف و نهی منکر متفق باشند و دل با خدا و با خلق راست دارند و مخالفت بخود راه ندهند رب العالمین ببرکت همت راست و استقامت رای ایشان از آسمان باران رحمت فرستد و از زمین نبات و نعمت رویاند و درهای خیر و راحت بر خلق گشاید و بلاها و فتنها بگرداند اول پادشاهانند که بندگان خدای را نگهبانند و خلق در امان و زینهار ایشانند السلطان ظل الله فی الارض یأوی الیه کل مظلوم دیگر وزیرانند که کار مملکت پادشاه راست می دارند و بر سنن صواب می رانند ان نسی ذکره و ان ذکر اعانه لفظ خبرست سوم نواب ایشانند در اطراف عالم تا از احوال خلق ایشان را خبر می دهند و ضعیفان و مظلومان را در گوشه ها باز میجویند و اگر در همه عالم گوسفندی گرگن در گوشه ای بماند که آن را روغن نمالند و شفقت نبرند نخست ان نواب بآن گرفتار شوند پس وزراء پس ملوک چهارم قاضیانند که حقوق خلق بر خلق نگاه می دارند و دستهای متغلبان و متمردان بقوت و عدل پادشاه از ضعفا کوتاه می دارند پنجم گواهان عدولند که بگفتار و گواهی ایشان حق از باطل جدا می کنند و حق بمستحق می رسانند و فی الخبر اکرموا الشهود فان الله یستخرج بهم الحقوق و یدفع بهم الظلم

و این خاصیت امت محمد است که اداء شهادت و تحمل و قبول چنان که درین امت است در هیچ امت نبوده و الله تعالی عز و جل یقول و کذلک جعلناکم أمة وسطا ای عدلا ششم عالمانند که پیغامبران را وارثانند و نایبان و دین اسلام را دلالانند و بر جاده دین خلق را سوی حق می رانند هفتم درویشانند و صوفیان که در ازل گزیدگان بودند و در ابد رستگارانند امروز خاصگیان و نزدیکانند و فردا ملوک مقعد صدق ایشانند و فی الخبر ان ملوک الجنة کل اشعث اغبر لو قسم نور احدهم علی اهل الارض لوسعهم

و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته الآیة الشیاطین یتعرضون للانبیاء و لکن لا سلطان لهم و لا تأثیر فی احوالهم منهم و نبینا صلی الله علیه و سلم افضل الجماعة و انما یکون من لشیطان تخییل و لیس به شی ء من التضلیل و کان لنبینا سکتات فی خلال قراءته القرآن عند انقضاء الآیات فتلفظ بهمهمته الشیطان ببعض الالفاظ فمن لم یکن له تحصیل توهم انه کان من الفاظ الرسول و صار فتنة لقوم و الذی اراد الله به خیرا امده بنور التحقیق و ایده بحسن العصمة فیمیز بحسن البصیرة و قوة النحیزة بین الحق و الباطل فلا یظله غمام الریب و ینجلی عنه غطاء الغفلة و لا تأثیر لضباب الغداة فی شعاع الشمس عند متوع النهار و هذا معنی قوله و لیعلم الذین أوتوا العلم أنه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم انبیاء و رسل که علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه های ایشان نصب کرده و مفاتیح کنوز خیرات و خزاین طاعات در کف کفایت ایشان نهاده و این حایط عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیده که إن عبادی لیس لک علیهم سلطان کی صورت بندد که صولت غوغای لشکر شیاطین راه بساحات اقبال ایشان برد یا سطوت مکر ابلیس پیرامن دل ایشان گردد بلی آن مهتر عالم و سید ولد آدم او را در قراءت قرآن سکتها بود که در آن سکتها در بحار عزت معانی قرآن غوص کردی شیطان در آن میان همی درجست و بلفظ خویش آن کلمات در افکند آن کلمات لفظ شیطانی بود نه لفظ نبوی رب العزه خواست که قومی را در آن بفتنه افکند و له جل جلاله ان یمتحن من شاء بما شاء و لا یسیل عما یفعل منافقان و مشرکان در آن بفتنه افتادند و در نفاق و شقاق بیفزودند و مؤمنان بتوفیق الهی و عصمت ربانی حق از باطل بشناختند و در صراط مستقیم راست رفتند و إن الله لهاد الذین آمنوا إلی صراط مستقیم

میبدی
 
۲۹۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة » ۵ - النوبة الثالثة

 

... قال النبی المهاجر من هجر ما نهی الله عنه

صدر نبوت و رسالت در صدف شرف سید اولین و آخرین و رسول رب العالمین صلوات الله علیه میگوید مهاجر اوست که از کوی جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد از بدی و بدان ببرد بنیکی و نیکان پیوندد نهی شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد در دل پیوسته حزن و ندامت دارد از دیده اشک حسرت بارد این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند لیرزقنهم الله رزقا حسنا رزقی نیکو نزلی ساخته پرداخته یکی امروز یکی فردا امروز حلاوت معرفت فردا لذت مشاهدت امروز در راه دوست خطوتی فردا با دوست خلوتی امروز مهر دل و ذکر زبان فردا معاینه میان جسم و جان اینست که گفت جل جلاله لیدخلنهم مدخلا یرضونه ای ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء علی الوصف الذی یهوونه ایشان را در درون پرده آورده و آرزوی دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که یعینی ما تحمل المتحملون من اجلی آن رنجها که از بهر من بتمامی رسید من می دیدم گامها که در راه من برداشتید میشمردم قطره های اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که قم یا داود فمجدنی بذلک الصوت الرحیم برخیز ای داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانی کن سبحان الله آن مایده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن مرید بمراد رسیده مرغ سوی آشیان شتافته دوست ازلی پرده برگرفته الرب و العبد و العبد و الرب ذلک و من عاقب بمثل ما عوقب به مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء

ذلک بأن الله یولج اللیل فی النهار الآیة بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت ذلک بأن الله هو الحق اثبات وحدانیت است بصفات الهیت و ابطال شرکاء و شرکت أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت هر چه آفرید بسزای خود چنان که بایست آفرید و هر چه نهاد بر جای خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد قادرست که هر چه خواهد کند حکیم است نه هر چه تواند بکند درین عالم پای موری و پر پشه ای نیافرید مگر بتقاضاء قدرت بر قضیت حکمت بر وفق مشیت حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیت بر نظام می رود اگر حکمت با قدرت نبودی عالم زیر و زبر شدی خدای را جل جلاله صفاتی است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل باز او را صفتی است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزت و غنا فرو گرفته تا این مشتی بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضای حکمت عمر بسر آرند و رنه این شفیعان بودندی از عرش و کرسی درگیر تا بپای موری و پریشه ای همه نیست گشتی و با عدم شدی یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روی داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد بیگانه وار سر بفکر خویش در نهادند قدر الله نشناختند و بسزای وی راه نبردند بتی عاجز جمادی بی صفات را با وی انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که ضعف الطالب و المطلوب ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده

ما قدروا الله حق قدره قال الواسطی لا یعرف حق قدره الخلق الا الحق

قدر او کس نداند مگر او بسزا معرفت او کس نداند مگر او عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادی اشراق جلال او انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او ای جوانمرد فردا که بندگان بعز وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود از اینجا گفته اند کلم موسی من حیث موسی و لو کلم موسی بعظمته لذاب موسی

یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا پیر طریقت از روی فهم بر زبان اشارت گفت مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت و اعبدوا ربکم ای احتملوا البلایا بالدین و الدنیا بعد ان جعلکم الله من اهل خدمته و رزقکم حلاوة مذاق صفوته می گوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتی سازند و بر دست عجز تو نهند تا روی ترش نکنی و آن بار بلا بجان و دل بکشی و شربت محنت بنوشی بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتی بر ننهی و بحقیقت دانی که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهی جز جرست دوک پیر زنان نیست و رنه آن بودی که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتی خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سرای هدایت بلطف خود بسط کرد و الا این سیه گلیم وجود را و این ذره خاک ناپاک را کی زهره آن بودی که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادی پس سزای خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید

مأخوذ زو جود خویش ننگ آمده ایم ...

... ما از سیهی بجای رنگ آمده ایم

و جاهدوا فی الله حق جهاده جهاد بر سه قسم است یکی بنفس یکی بدل یکی بمال جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایی و گرد رخص و تأویلات نگردی و امر و نهی را بتعظیم پیش روی و جهاد بدل آنست که خواطر ردی را بخود راه ندهی و بر مخالفت عزم مصمم نداری و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایی

و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار سخا آنست که بعضی بذل کند و بعضی خود را بگذارد جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکی خود را بگذارد ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانی کند و این حال صدیق اکبر است که مصطفی وی را گفت ما ذا ابقیت لا هلک ...

... فکل ارضک لی ثغر و طرسوس

هو اجتباکم هو سماکم مولیکم هو اجتباکم برگزید شما را و چون می گزید عیب می دید و با عیب می پسندید هو سماکم نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسی نه آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودی و ترا مسلمان نام می نهاد و بر تو رقم خصوصیت می کشید که سبقت لهم منا الحسنی هو اجتباکم بالهدایة هو سماکم باسم الولایة هو مولیکم باظهار العنایة هو اجتباکم لافضل الاعمال هو سماکم باسم الإبدال هو مولیکم فی جمیع الاحوال هو اجتباکم فمن یضلکم هو سمیکم فمن یدلکم هو مولیکم فمن یخذلکم برگزید شما را بهدایت نام مسلمانی نهاد بعنایت این بآن کرد که او مولای شماست بحقیقت دلگشای شماست برحمت سر ارای شما است بمحبت فنعم المولی یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت یعملون السوء بجهالة تا عذرت بپذیرد بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت إلا من شهد بالحق و هم یعلمون تا گواهیت بپذیرد بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت و خلق الإنسان ضعیفا تا تقصیرت محو کند فنعم المولی مولاک ان دعوته لباک و ان ولیت عنه ناداک فنعم المولی بداک بالمحبة قبل ان احببته و ارادک قبل ان اردته نیک خداوندی مهر پیوندی معیوب پسندی بردباری فرا گذاری فرا گذارد تا فرو گذارد یا می گذارد تا در گذارد اگر فرو گذارد بی نیازست ور در گذارد بنده نوازست عظیم المن و قدیم الاحسان و جهانیان را نوبت سازست از نیک خداوندی اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند ذو النون مصری گفت وقتی بر شط نیل جامه می شستم ناگاه عقربی دیدم عظیم که می آید فاستعذت بالله من شرها فکفانی الله شرها گفت از پی وی می رفتم تا بکناره آب رسید ضفدعی از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وی نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت ان لهذا شأنا ازاری بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت عقرب می رفت تا رسید بدرختی عظیم ذو النون گفت نگاه کردم غلامی را دیدم تازه جوانی مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انا لله همین ساعت آن جوان را هلاک کند درین اندیشه بودم که ماری عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وی عبره کرد گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم

یا راقدا و الجلیل یحفظه ...

... یأتیک منه فواید النعم

آن جوان بیدار گشت و آن حال دید ذو النون گفت انظر الی ما صرف الله عنک بماذا صرف الله عنک آن گه قصه با وی بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وی دردی و اندوهی سر برزد و خوش بنالید روی سوی آسمان کرد و در الله تعالی زارید گفت یا سیدی و مولایی هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزتک لا اعصیک حتی القاک فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد

میبدی
 
۲۹۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند بزرگ بخشایش مهربان

قد أفلح المؤمنون ۱ جاوید پیروز آمد گرویدگان ...

... الذین یرثون الفردوس ایشان که بیافتند بهشت هم فیها خالدون ۱۱ ایشان در آن جاویدانند و لقد خلقنا الإنسان بدرستی که بیافریدیم مردم را من سلالة من طین ۱۲ از گلی ساخته کشیده ثم جعلناه نطفة فی قرار مکین ۱۳ آن گه او را نخست نطفه کردیم در آرامگاهی استوار

ثم خلقنا النطفة علقة پس آن نطفه را خونی بسته کردیم فخلقنا العلقة مضغة آن گه آن خون را پاره گوشت کردیم فخلقنا المضغة عظاما آن گه آن مضغه را استخوان ها کردیم فکسونا العظام لحما آن گه آن استخوان و اندام ها را گوشت پوشانیدیم ثم أنشأناه خلقا آخر پس او را آفریدیم آفریدنی دیگر فتبارک الله أحسن الخالقین ۱۴ با آفرین خدای الله تعالی که نیکونگارتر همه نگارندگان است و نیکو آفریدگار تر همه آفرینندگان است

ثم إنکم بعد ذلک لمیتون ۱۵ پس آن گه شما پس آن مردگانید ...

میبدی
 
۲۹۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... کان درد بصد هزار درمان ندهم

پیر طریقت گفت من چه دانستم که بر کشته دوستی قصاص است چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است

قوله قد أفلح المؤمنون المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه مؤمن اوست که همتی دارد به از دنیا مرادی به از عقبی اشتیاقی بدیدار مولی گهی در بر بر او سر گشته گهی در بحر لطف او غرق شده گهی بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده گهی در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته اینست که رب العالمین گفت الذین هم فی صلاتهم خاشعون خشوع در نماز گوهری است نفیس کیمیایی است که هر چه فساد بود باصلاح آرد تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند سیآت محو کند حسنات ثبت کند حجابی است از خلق حسابی است با حق در معرکه مرگ مبشر است در ظلمت گور مونس است در وحشت لحد انیس است در عرصه قیامت عدیل است در وقت عرض شفیع است از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست

و الذین هم عن اللغو معرضون ما یشغل عن الله فهو سهو و ما لیس لله فهو حشو و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو هر چه ترا از الله تعالی باز دارد آن سهوست هر چه نه الله تعالی را بود حشو است هر چه نه کتاب مسموع و سنت منقول بود لغو است هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست

الا کل شی ء ما خلا الله باطل

پیر طریقت گفت طرح کل قرب دوست را نشانست بود تو بر تو همه تاوانست از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست ای جوانمرد شغل طلب بند جانست او که شغل او را کرانست کار او آسانست کار او دشخوارست که مطلوب او بی کرانست

و الذین هم للزکاة فاعلون تا آنجا که گفت أولیک هم الوارثون صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت قد أفلح المؤمنون شادکامند و نازنین و روز افزون در سرای پیروزی نزول کرده بر بساط انبساط آرام گرفته در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده در روضه انس شربت وصل نوشیده اینست که الله تعالی گفت الذین یرثون الفردوس وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنی و انگه میراث برداری و نسب دو چیزست ایمان در اصل و طاعات در فضل و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند و فردا در درجات و منازل متفاوت و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر قال النبی ص ان اهل الجنة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدری فی افق السماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما ...

... پیر طریقت گفت در جستن بهشت جان کندن باید در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید در جستن دوست جان بذل کردن باید عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست در شریعت دوستی جان از دوست بسر آوردن خطاست

و لقد خلقنا الإنسان من سلالة من طین الآیة بدان که رب الارباب خداوند حکیم کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمی بحکم جود در وجود آورد از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد یکی عظام یکی اعصاب یکی عروق دو چشم بینا دو گوش شنوا دو دست گیرا دو پای روا دماغی که درو تخیل محسوساتست و تحفظ معلومات دلی که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سرای ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه های روان در ان گشاد آن عروقند وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینی و دهن و آن گه شش خادم بخدمت این سرای فراز کرده چون قوت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه و آن گه پنج حارس بحفظ وی موکل کرده چون حواس پنجگانه و آن گه دل بر مثال شاه درین سرای بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایی درین سرای بکلیت در دست دل نهاد اینست که صاحب شرع صلوات الله علیه بوی اشارت کرده که ان فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسدلها سایر الجسد الا و هی القلب

ای جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید اما از روی معانی و معالی آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراسته اند و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت می نوردند همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که می گوید فهو نور من ربه

قوله ثم أنشأناه خلقا آخر بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتی دیگرست و خلعتی دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سر محبت که در ستر غیرت بود بر وی آشکارا کرد که یحبهم و یحبونه بر لوح روح وی بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که کتب فی قلوبهم الإیمان و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا انا الحی ادعوکم لتکونوا احیاء ترا پادشاه کرد و پادشاهی داد از روح تو عرشی ساخته و از دل تو کرسی نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظی پیش تو نهاده حواس خمس را ملایکه ملکوت نهاد تو گردانیده از عقل تو ماهی و از علم تو آفتابی بر فکل پیکر تو رخشان کرده و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که کلکم راع کلکم مسیول عن رعیته

اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگری بزبان شکر و ثنا بگو فتبارک الله أحسن الخالقین لما ذکر نعتک و تارات حالک فی ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق و لا بیان مدح ینطلق ناب عنک فی الثناء علی نفسه فقال فتبارک الله أحسن الخالقین ثم إنکم بعد ذلک لمیتون آخر الامر ما تری القبر و اللحد و الثری و لقد انشدوا ...

میبدی
 
۲۹۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الاولى

 

... فذرهم فی غمرتهم حتی حین ۵۴ گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامی تا یک چندی

أ یحسبون می پندارند ایشان أنما نمدهم به که آنچه فرا می فزاییم ایشان را من مال و بنین ۵۵ از مال و پسران

نسارع لهم فی الخیرات ایشان را بآن همی شتابیم بل لا یشعرون ۵۶ نه که ایشان نادانند ...

... و الذین یؤتون ما آتوا و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش و قلوبهم وجلة و دلهای ایشان ترسان أنهم إلی ربهم راجعون ۶۰ که آخر با خداوند خویش شوند

أولیک یسارعون فی الخیرات ایشانند که به نیکیها می شتابند و هم لها سابقون ۶۱ و آن را پیشوایانند

و لا نکلف نفسا إلا وسعها و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او و لدینا کتاب ینطق بالحق و بنزدیک ما است نامه ای که براستی گواهی دهد و هم لا یظلمون ۶۲ و بر ایشان ستم نیاید

بل قلوبهم فی غمرة من هذا دلهای ایشان در غفلت است ازین سخن که می گوییم و لهم أعمال من دون ذلک و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن هم لها عاملون ۶۳ ایشان آن را کنندگانند ناچار ...

... و إن الذین لا یؤمنون بالآخرة و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز عن الصراط لناکبون ۷۴ از آن راه می بگردند

و لو رحمناهم و کشفنا ما بهم من ضر و اگر ما بر ایشان ببخشاییم و باز بریم گزندی که رسید بایشان للجوا فی طغیانهم یعمهون ۷۵ بستیهند در افسار گسستن خویش بر ناپسند بی سامان می روند

و لقد أخذناهم بالعذاب فرا گرفتیم ایشان را بعذاب فما استکانوا لربهم و ما یتضرعون ۷۶ تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند ...

... قل من رب السماوات السبع بگوی کیست خداوند هفت آسمان و رب العرش العظیم ۸۶ و خداوند عرش بزرگوار

سیقولون لله گویند الله قل أ فلا تتقون ۸۷ بگوی پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او

قل من بیده ملکوت کل شی ء بگوی آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهی هر چیز و هو یجیر و لا یجار علیه و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد إن کنتم تعلمون ۸۸ اگر میدانید

سیقولون لله گویند ایشان که الله است آن قل فأنی تسحرون ۸۹ بگوی پس شما را چه پر دیو می کنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند

بل أتیناهم بالحق و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستی آوردیم و إنهم لکاذبون ۹۰ و ایشان دروغزنانند ...

میبدی
 
۲۹۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله یا أیها الرسل ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکی اسحاق پدر عبرانیان دیگر اسماعیل پدر عرب از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمد عربی ص آن قوت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکی را از آن جزوی نصیب آمد باز قوت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفی عربی دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوت جمله انبیاء در وی موجود آمد تا با وی گفتند یا أیها الرسل ای همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده هر پیغامبری را بخصلتی نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفه ای فرستادند که بدان مخصوص گشت باز محمد عربی و مصطفی هاشمی که طراز کسوت وجود بود در صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند و بصفات همگان بنگاشتند چنان که ابن عباس گفت ان الله تعالی اعطی محمد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسی و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیی و عصمة عیسی و حب دانیال و جهاد یوشع

علی القطع و التحقیق میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمد را آمد آدم صفی هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرب بود لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت و عصی آدم پس گفت ثم اجتباه ربه باز مصطفی را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب عفا الله عنک پس گفت لم أذنت لهم میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرییل را گفت اما الیک فلا یقین مصطفی از یقین ابراهیم تمامتر بود که می گفت لی مع الله وقت لا یسعنی فیه ملک مقرب یعنی جبرییل و لا نبی مرسل یعنی ابراهیم ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفی را ملک قیامت داد می گوید لواء الحمد بیدی و لا فخر

و اگر با موسی کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت با مصطفی کرامت کرد تا امت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد و اگر عیسی را بآسمان چهارم بردند مصطفی را بقاب قوسین او ادنی بردند این همه معانی و معالی و فضایل و شمایل در ذات مطهر مصطفی جمع کرد آن گه با وی این خطاب کرد یا أیها الرسل قوله إن هذه أمتکم أمة واحدة و أنا ربکم فاتقون از روی اشارت میگوید دین اسلام دینی یگانه و شما امتی یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه بپرهیزید از خشم من که دینی دیگر گزینید و خدایی دیگر گیرید این اسلام که هست جبار صفت است جبار همتی باید تا جمال اسلام بر وی اقبال کند و جبار همت آنست که سر بدنیا و عقبی فرو نیارد خلیل را گفتند یا خلیل اسلم اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت اسلام جبار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم مال بمهمان داد و فرزند بقربان و نفس خود بآتش سوزان آن گه گفت أسلمت لرب العالمین اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم أ یحسبون أنما نمدهم به من مال و بنین نسارع لهم فی الخیرات این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتی است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتی است کلا و لما خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگی می نهد باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سرای دوستان گردد از بهر آنکه محنت و محبت بشکل هر دو چون همند همبر و همسر بنقطه سر زیر آن را تمییز کرده اند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وی مضایقه ای نرفت لکن اگر ساعتی درد و سوز موسی خواستی بوی ندادی که سزای جمال آن درد نبود و اگر تقدیرا در آن ساعت که اره بر فرق زکریا بود کسی از وی پرسیدی که چه خواهی از ذرات و اجزای وی نعره عشق روان گشتی و گفتی آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همی راند در خبرست که من احبنا فلیلبس للبلاء تجفافا فان البلاء اسرع الی محبینا من السیل الی قرار

تازیم بندگی بند قباء تو کنم

وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم

إن الذین هم من خشیة ربهم مشفقون تا آنجا که گفت أولیک یسارعون فی الخیرات عاقل که در معنی این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصی بر معصیت خویش و چنان که عاصی را حاجتست بستر او مطیع را هم حاجتست بستر او و حق تعالی چنین می گوید و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون ای مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرع بدرگاه ما باز آیید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم عجب آید مرا از آن قراء تهی مغز که شبی دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینی بر پیشانی افکنده و منت هستی خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرات وجود با وی میگوید سلیم دلا که تویی اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد می آورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعای مستجاب داشت بر طویله سگان می بندند و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردی روز دیگر خواهی که عالم از حدیث نماز تو پر شود ای مسکین مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بی نیازی فرو گذارد و با دو دست تهی بسر کوی شفاعت محمد مصطفی باز گردد و گوید یا أیها العزیز مسنا و أهلنا الضر و جینا ببضاعة مزجاة

پیر طریقت گفت الهی آمدم با دو دست تهی بسوختم بر امید روز بهی چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی ...

میبدی
 
۲۹۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله ادفع بالتی هی أحسن السییة خداوند کریم کردگار نامدار حکیم جل جلاله و تقدست اسماؤه درین آیت مصطفی را می فرماید بمکارم اخلاق و محاسن عادات روی تازه و سخنی چرب و دلی نرم و خلقی خوش بدکاران را عفو کردن و عیب معیوبان پوشیدن و بجای بدی نیکی کردن بزبان طریقت احسن درین موضع آنست که دلی فتوی دهد باملاء حق و سییة آنست که نفس فرماید بهوای خود گفتند ای سید فرموده نفس را بنموده حق دفع کن ادفع بالتی هی أحسن السییة سید صلوات الله علیه پیوسته گفتی ربنا لا تکلنا الی انفسنا طرفة عین و لا اقل من ذلک بار خدایا این پرده نفس ما از پیش دل ما بردار تا این مرغ دل یک ره ازین قفص نفس خلاص یابد و بر هواء رضاء مولی پرواز کند بار خدایا این بار نفس بار خودی است بار خودی از ما فرو نه تا از خود برهیم و با تو پردازیم ای جوانمرد نگر تا نگویی که نفس مبارک او صلوات الله علیه همچون نفس دیگران بوده که اگر یک ذره از تابش نفس او بر جان و دل صدیقان عالم تافتی همه در عالم قدس و ریاض انس روان گشتندی و بمقعد صدق فرو آمدندی با این همه می گوید خداوند این حجاب راه حقیقت ماست از راه ما بردار فرمان آمد که ای محمد ناخواسته خود در کنار تو نهادیم أ لم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک ای محمد آن بار تویی از تو فرو نهادیم ارادت ما کار تو ساخت عنایت ما چراغ تو بیفروخت تو نه بخود آمدی و نه برای خود آمدی نه بخود آمدی که ترا آوردیم أسری بعبده نه برای خود آمدی که رحمت جهانیان را آمدی و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین

و قل رب أعوذ بک من همزات الشیاطین ...

... و قال ص اغلقوا ابواب المعاصی بالاستعاذة و افتحوا ابواب الطاعات بالتسمیة

مفهوم خبر آنست که بنده معصیت که میکند بتهییج شیطان میکند و یاری دادن وی چون کلمه استعاذت بگوید شیطان از وی رمیده گردد و در معاصی بر وی بسته شود و بنده طاعت که می آرد بتوفیق و معونت الله تعالی می آرد چون نام الله گوید مدد عنایت در پیوندد و در طاعت بر وی گشاده گردد پس می دان که اعوذ بالله گفتن سبب رستگاری بنده است از آتش سوزان و بسم الله گفتن سبب رسیدن وی ببهشت جاویدان

روزی آن مطرود درگاه ابلیس مهجور بر مصطفی آشکارا گشت رسول گفت یا ابلیس کم اعداؤک من امتی

از امت من چند کس دشمن تواند گفت یا رسول الله پانزده کس امام عادل توانگر متواضع بازرگان راستگوی عالم خاشع مؤمن ناصح تایب که بر توبه بایستد مؤمن که رحیم دل بود پارسا که از حرام بپرهیزد بنده ای که پیوسته بر طهارت بود مالداری که زکاة از مال بیرون کند و بدهد جوانمردی که دست سخاوت گشاده دارد درویش نوازی که پیوسته صدقه دهد متعبدی که قرآن داند و خواند متهجدی که همه شب نماز کند و خدا را یاد کند گفت یا ابلیس کم احباؤک من امتی

از امت من چند کس دوست تواند گفت ده کس یا رسول الله اول سلطان جایر دوم بازرگان خاین سوم توانگر متکبر چهارم خمر خوار پنجم زناکار ششم ربا خوار هفتم مرد قتال هشتم هر که مال یتیم خورد و باک ندارد نهم او که دارد مال و زکاة بندهد دهم آنکه امل دراز دارد و هیچ از مرگ یاد نکند

حتی إذا جاء أحدهم الموت مرگ دواست مرگ کرامت و مرگ اهانت مرگ کرامت مؤمنانراست و مرگ اهانت کافران را مؤمنانرا بدر مرگ گوید یا أیتها النفس المطمینة ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة کافران را گویند أخرجوا أنفسکم الیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تقولون علی الله غیر الحق و کنتم عن آیاته تستکبرون مؤمنانرا فریشته رحمت آید با صد هزار روح و راحت و بشری و کرامت که ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة التی کنتم توعدون کافران را فریشته عذاب آید با سیاط سیاست و عمود آتش یضربون وجوههم و أدبارهم و ذوقوا عذاب الحریق اگر کسی گوید مؤمن با آن همه کرامت و رفعت و اظهار منزلت بدر مرگ از چه کراهیت دارد مرگ را جواب آنست که کراهیت وی نه از مرک است که از فوت لذت خدمت حق است و بر مؤمنان هیچ کرامت و نعمت چون خدمت و ذکر حق نیست پیغامبری از پیغامبران خدای تعالی بوقت مرک می گریست وحی آمد بوی که از مرگ می نالی و مرک می نخواهی گفت لا یا رب و لکن غیرة علی من یذکرک بعدی و لست اقدر علی ذلک

و گفته اند نفس مؤمن را روزگاری با روح مخالطت افتاده و بوی استیناس گرفته بوقت مرگ آن کراهیت نفس را بود بر فراق روح نه روح را بود بر فراق نفس ازین لطیف تر گفته اند نفس که می نالد نه از مرگ می نالد بلکه وی را بر روح غیرت می آید که نقدی بسر مشرب وصل میشود شب فراقش بآخر رسیده و صبح وصال دمیده و سوز عشق را مرهم دیده و نفس را وقتی با خاک می دهند که منها خلقناکم و فیها نعیدکم

قوله أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا ابو بکر واسطی این آیت بر خواند و گفت اظهر الالوان و خلق الخلق لیظهر وجوده فلو لم یخلق لما عرف انه موجود و لیظهر کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و لیظهر آیات الولایة علی الاولیاء و آیات الشقاوة علی الاشقیاء گفت خداوند ذو الجلال قادر بر کمال بجلال و عزت خویش و کمال قدرت خویش کاینات و محدثات در وجود آورد تا هستی وی بدانند و خداوندی وی بشناسند و از صنع وی بکمال علم و قدرت وی دلیل گیرند و چنان که علم وی بایشان رفته نشان دوستی بر دوستان پیدا کرده و رقم دشمنی بر دشمنان کشیده ایشان را از کتم عدم در وجود آورد بر وفق علم خویش که وی در ازل دانست که خلق را آفریند خواست که خلق وی با وفق علم وی برابر آید داود پیغامبر در مناجات خویش گفت الهی جلال لم یزل منعوت بنعت کمال موصوف بصفت استغناء از همه مستغنی و بنعت خود باقی نه ترا بکس حاجت و نه ترا از کسی یاری و معونت این خلق چرا آفریدی و در وجود ایشان حکمت چیست جواب آمد که یا داود کنت کنزا مخفیا فاجبت ان اعرف

گنجی بودم نهان کس مرا ندانسته و نشناخته خواستم که مرا بدانند و دوست داشتم که مرا بشناسند احببت ان اعرف اشارتست که بناء معرفت بر محبت است هر جا که محبتست معرفتست و هر جا که محبت نیست معرفت نیست بزرگان دین و طریقت گفته اند لا یعرفه الا من تعرف الیه و لا یوحده الا من توحد له و لا یصفه الا من تجلی لسره نشناسد او را مگر کسی که حق جل جلاله خود را باو یکتا نماید و او را صفت نکند مگر آن کس که حق جل جلاله خود را بر سر او پیدا کند عبارت ترجمان سر است و سر نظاره حق نخست ببینند آن گه زبان از آنچه سر دید عبارت کند زبان نشان اهل معاملتست اما اهل حقیقت را عبارت و اشارت نیست ایشان چنین گفته اند که من عرفه لم یصفه و من وصفه لم یعرفه هر کرا تجلی سر در حق حقیقت حاصلست سر او در عین مشاهدت و جان او در بحر معاینت غرقست چون دوست حاضر بودنشان دادن از دوست ترک حرمت بود

پیر طریقت گفت هر کرا مشاهدت باطن درست گشت نخواهد که زبان از آن عبارت کند یا ظاهر وی از آن با خبر شود شبلی گفت آن شب که حسین منصور را کشته بودند همه شب با حق مناجات داشتم تا سحرگاه پس سر بر سجده نهادم گفتم خداوندا بنده ای بود از آن تو مؤمن و موحد و معتقد در عداد اولیاء این چه بلا بود که بوی فرو آوردی و از کجا مستوجب این فتنه گشت گفتا بخواب اندر شدم چنان نمودند مرا که نداء عزت بسمع من رسیدی که هذا عبد من عبادنا اطلعناه علی سر من اسرارنا فافشاه فانزلنا به ما تری آن تره فروش است که او را بر بقله خود ندا کردن مسلم است اما جوهری را بر جوهر شب افروزند کردن محال است

میبدی
 
۲۹۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

سورة أنزلناها سورتی است این که فرو فرستادیم آن را و فرضناها و واجب کردیم آن را و أنزلنا فیها آیات بینات و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهای پیدای روشن لعلکم تذکرون ۱ تا مگر شما پند پذیرید

الزانیة و الزانی زن زانیه شوی نداشته و مرد زانی زن نداشته فاجلدوا کل واحد منهما مایة جلدة چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید و لا تأخذکم بهما رأفة و شما را هیچ بخشایش و مهربانی مگیراد فی دین الله در فرمان برداری خدای را إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر اگر بگرویده اید بخدای و روز رستاخیز و لیشهد عذابهما و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند طایفة من المؤمنین ۲ گروهی از مسلمانان

الزانی لا ینکح إلا زانیة أو مشرکة مرد پلید کار برنی نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را و الزانیة لا ینکحها إلا زان أو مشرک و زن پلیدکار را زناشویی نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک و حرم ذلک علی المؤمنین ۳ و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان

و الذین یرمون المحصنات و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را ثم لم یأتوا بأربعة شهداء و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند فاجلدوهم ثمانین جلدة زنید ایشان را هشتاد زخم و لا تقبلوا لهم شهادة أبدا پس آن گواهی که دادند گواهی ایشان را مپذیرید هرگز أولیک هم الفاسقون ۴ و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند ...

... و یدرؤا عنها العذاب و رجم از آن زن باز دارد أن تشهد أربع شهادات بالله که آن زن چهار سوگند خورد با گواهی گوید گواهی دهم بخدای إنه لمن الکاذبین ۸ که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است

و الخامسة أن غضب الله علیها و پنجم سخن این گوید که خشم خدای برو إن کان من الصادقین ۹ اگر آن مرد بر وی راست گوید و لو لا فضل الله علیکم و رحمته و گر نه فضل خدای بودی و مهربانی او بر شما و أن الله تواب حکیم ۱۰ و آن که الله راست دانش است پاک داوری بنده را باز پذیر و عذر نیوش

میبدی
 
۲۹۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲۴- سورة النّور- مدنیّة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و درین سوره شش آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم شرح دهیم

قوله سورة أنزلناها ای هذه السورة انزلناها و السورة المنزلة المتضمنة الآیات متصلة سمیت بذلک تشبیها بسورة المدینة لا حاطتها بالفاظ و معان کاحاطة سور المدینة بها ای انزلناها علی لسان الملک الکریم الیک یا ایها الرسول من الذکر الحکیم و فرضناها قرأ ابن کثیر و ابو عمرو فرضناها بتشدید الراء و قرأ الآخرون بالتخفیف فمعنی التخفیف اوجبنا ما فیها من الاحکام و الزمناکم العمل بما فرض فیها و من قرأ بالتشدید فعلی وجهین احدهما بمعنی الفرض الذی هو بمعنی الایجاب و التشدید للتکثیر لکثرة ما فیها من الفرایض ای أوجبناها علیکم و علی من بعدکم الی قیام الساعة و الثانی بمعنی التفصیل و التبیین ای بیناها و فصلناها ما فیها من الحلال و الحرام مفسران گفتند فرض در قرآن بر پنج معنی آید یکی بمعنی ایجاب چنان که در سورة البقره گفت فمن فرض فیهن الحج ای اوجب فیهن الحج فاحرم به همانست که گفت فنصف ما فرضتم ای اوجبتم علی انفسکم و در سورة الاحزاب گفت قد علمنا ما فرضنا علیهم فی أزواجهم ای اوجبنا علیهم و در سورة النور گفت بر قراءت تخفیف و فرضناها ای اوجبنا احکامها و العمل بما فیها وجه دوم فرض بمعنی بین کقوله فی سورة التحریم قد فرض الله لکم تحلة أیمانکم یعنی بین الله لکم کفارة ایمانکم و در سورة النور گفت فرضناها بر قراءت تشدید یعنی بیناها وجه سوم فرض بمعنی احل کقوله فی سورة الاحزاب ما کان علی النبی من حرج فیما فرض الله یعنی فیما احل الله له وجه چهارم فرض بمعنی انزل کقوله فی سورة القصص إن الذی فرض علیک القرآن ای انزل وجه پنجم هو الفریضة بعینها کقوله عز و جل فی سورة النساء فریضة من الله یعنی قسمة المواریث لاهلها الذین ذکرهم الله فی هذه الآیات و قال فی سورة التوبة فی امر الصدقات فریضة من الله و الله علیم حکیم قوله و أنزلنا فیها آیات بینات دلالات واضحات علی وحدانیتنا و حکمتنا و علی ما بینا فیها من الاحکام لعلکم تذکرون لکی تتعظوا فتعملوا بما فیها

الزانیة و الزانی ای و فیما فرض علیکم الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مایة جلدة ای مایة ضربة و ذکر بلفظ الجلد لیلا یبرح و لا یضرب بحیث یبلغ اللحم یعنی فاضربوا جلدهما تقول جلدت فلانا اذا ضربت جلده و رأسته اذا ضربت رأسه و جبهته اذا ضربت جبهته معنی آیت آنست که از آن حکمها که ما بر شما واجب کردیم یکی آنست که زن زانیه را و مرد زانی را صد زخم زنید چون هر دو آزاد باشند و هر دو بالغ و هر دو عاقل و هر دو بکر زن شوی نادیده و مرد زن حلال ناداشته پس اگر هر دو مملوک باشند حد ایشان نیمه حد آزاد مردان و آزاد زنان باشد پنجاه ضربه که رب العالمین جای دیگر گفت فعلیهن نصف ما علی المحصنات من العذاب و اگر هر دو محصن باشند زن شوی حلال دیده و مرد زن حلال دیده حد ایشان رجم باشد که مصطفی گفت خذوا عنی خذوا عنی قد جعل الله لهن سبیلا البکر بالبکر جلد مایة و تغریب عام و الثیب بالثیب جلد مایة و الرجم و شرح این مسیله در سورة النساء مستوفی رفت الزانیة و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مایة جلدة الخطاب من الله عز و جل فی هذا الحکم جری علی باب الغالب من العادة فبدأ بالنساء قبل الرجال لان الزنا فیهن اغلب و حیلتهم فیه اکثر فقال الزانیة و الزانی بخلاف السرقة فانه بدأ فیها بالرجال فقال و السارق و السارقة لان السرقة فی الرجال اغلب و حیلتهم فیها اکثر و لا تأخذکم بهما رأفة ای رحمة رقة قرأ ابن کثیر رأفة بفتح الهمزة مثل رعفة و قرأ الآخرون رأفة بسکون الهمزة غیر ابی عمرو فانه لا یهمزها اذا ادرج القراءة و الوجه فی فتح الهمزة انه مصدر رأف به و رءوف به یرأف و برءوف رأفة بتسکین الهمزة و رافة بتخفیفها و رآفة علی وزن رعافة و رأفة علی وزن رعفة و هذه هی قراءة ابن کثیر و الوجه فی الهمزة الساکنة ان الکلمة علی وزن فعلة بسکون العین و الهمزة عین الفعل فاصلها ان تبقی همزه ساکنة و اما ترک ابی عمرو الهمز فیها فی حال الادراج فانه خفف الهمزة و تخفیفها ان یقلبها الفا و اما تخصیصه ذلک بحال الادراج فلانها حاله تجوز فیها فکان یقرأ فیها ما یستجیزه و تخفیف الهمز جایز و الرأفة معنی فی القلب لا ینهی عنه لانه لا یکون باختیار الانسان و المعنی لا یمنعکم الشفقة و الرقة من اقامة حدود الله فتعطلوها و لا تقیموها و قال الحسن و سعید بن المسیب معناه لا تأخذکم بهما رأفة فتخففوا الضرب و لکن اوجعوهما ضربا قال الزهری یجتهد فی حد الزنا و السرقة و یخفف فی حد الشرب و قال قتاده یخفف فی الشرب و الفریة و یجتهد فی الزنا فی دین الله ای فی حکم الله الذی حکم علی الزانی کقوله ما کان لیأخذ أخاه فی دین الملک ای فی حکم الملک إن کنتم تؤمنون بالله و الیوم الآخر بین الله لیس من صفة المؤمن تضییع حدود الله و لا تأخذه الرأفه اذا احیا امر الله و لیشهد عذابهما ای و لیحضر حدهما طایفة من المؤمنین قال النخعی و مجاهد اقله رجل واحد و قال عطاء و عکرمة رجلان فصاعدا و قال الزهری و قتاده ثلاثة فصاعدا و قال مالک و ابن زید اربعة بعدد شهود الزنا و قیل الطایفة هم الحمالون الذین یحملونها اذا جلد او لا یترکان تنکیلا بعد الجلد و فی قوله من المؤمنین دلیل انه لا یقام حد علی مسلم بازاء العدو روی عن ابی هریرة قال اقامة حد بارض خیر لاهلها من مطر اربعین لیلة

و قال النبی ص من حالت شفاعته دون حد من حدود الله فقد ضاد الله و من خاصم فی باطل هو یعلمه لم یزل فی سخط الله حتی ینزع و من قال فی مؤمن ما لیس فیه اسکنه الله ردعة الخبال حتی یخرج مما قال

الزانی لا ینکح إلا زانیة أو مشرکة در معنی و نزول این آیت سه قول گفته اند یکی آنست که در زنان بغایاء مشرکات فرو آمد جماعتی زنان بودند بسفاح معروف و مشهور رایات بدر خانه خود نصب کرده تا هر کسی ایشان شناسد و بایشان راه برد هم در مکه بودند و هم در مدینه از ایشان یکی ام مهزول بود و یکی عناق در مکه از ایشان بجمالتر هیچ زن نبود در مدینه جماعتی بودند از ایشان از اهل کتاب و در جاهلیت مردمان ایشان را بزنی میکردند تا ایشان را مأکله و مکسبه خویش سازند مال بسفاح بدست می آوردند و بر شوهر خویش هزینه میکردند و این بود عادت اهل جاهلیت پس چون مهاجرین بمدینه آمدند قومی بودند ازیشان که نه مال داشتند که بر خود هزینه کنند و نه قبیله و عشیره که در معاش یاری دهند از رسول خدا دستوری خواستند تا آن بغایا را بزنی کنند که اهل خصب و نعمت ایشان بودند رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد و هذا قول مجاهد و عطاء و قتادة و الزهری و الشعبی و روایة العوفی عن ابن عباس

و گفته اند این آیت علی الخصوص در شأن مرثد بن ابی مرثد الغنوی فرو آمد و مردی

بود از بدویان قوی دل دلاور تنها بمکه رفتی و اسیران مسلمان را از مکه بمدینه بردی وقتی رفته بود بمکه بطلب اسیران عناق فاجره را دید و این عناق دوست وی بوده در جاهلیت آن ساعتی که وی را دید پنداشت که مرثد هم بر سر آنست که در جاهلیت بود گفت یا مرثد الی البیت تا بخانه رویم و بیاسای مرثد گفت حرم الله الزنا یا عناق الله بر ما زنا حرام کرد عناق گفت اکنون مرا بزنی کن مرثد گفت تا از رسول خدا بپرسم چون بمدینه باز آمد گفت یا رسول الله روا باشد که عناق را بزنی کنم رسول خدا جواب نداد و خاموش همی بود تا جبرییل آمد و این آیت آورد و قیل استأذن رجل من المسلمین نبی الله فی نکاح ام مهزول و اشترطت له ان تنفق علیه فانزل الله هذه الآیة فی نهی المؤمنین عن ذلک و حرمه علیهم بر قول این مفسران که یاد کردیم این تحریم خاص بود بر ایشان که نکاح بغایا طلب میکردند و این خطاب با ایشان رفت نه با همه مردم در جاهلیت زنا بعادت کرده بودند و بر آن عظیم حریص و مولع شده و خویشتن فا آن داده و رب العزه دانست که ایشان خویشتن را از آن صیانت نکند مگر بمبالغتی تمام در ردع و زجر هم چنان که در شرب خمر و اقتناء کلاب عظیم حریص بودند تا ایشان را به تهدید و تشدید از آن بار داشت در کار سفاح و زنا هم بر سبیل زجر و تهدید گفت مرد زانی بزنی نکند مگر زن زانیه و مشرکه را و زن زانیه را زناشویی نبندد مگر با مرد زانی و مشرک یعنی که مرد پلید سزای زن پلید است و زن پلید سزای مرد پلید هم چنان که جای دیگر گفت الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و هر چند که صیغت صیغت خبر است اما مراد باین نهی است یعنی که زانیات و مشرکات را بزنی مکنید قول دوم آنست که حکم این آیت منسوخ است در ابتداء اسلام نکاح زانیه حرام بود بحکم این آیت پس رب العزه آن را منسوخ کرد بقوله تعالی و أنکحوا الأیامی منکم فدخلت الزانیة فی ایامی المسلمین و من زنی بامرأة فله ان یتزوجها و لغیره ان یتزوجها و الدلیل علی جواز نکاح الزانیة

ان رجلا اتی النبی فقال یا رسول الله ان امرأتی لا تدفع ید لا مس قال طلقها قال انی احبها و هی جمیلة قال استمتع بها و فی روایة فامسکها اذا قول سوم آنست که نکاح اینجا بمعنی جماع است ای الزانی لا یطأ الا زانیة و الزانیة لا یطأها الا زان و انما اخرج الخطاب مخرج الاعم الاغلب و ذلک ان الغالب ان الزانی لا یزنی الا بزانیة و الزانیة لا یزنی بها الا زان و احتجوا بان الزانیة من المسلمین لا یجوز لها ان یتزوج مشرکا بحال و کذلک الزانی من المشرکین لا یجوز له ان یتزوج بمسلمة و حرم ذلک ای الزنا علی المؤمنین روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص اذا زنی العبد خرج منه الایمان فکان فوق رأسه کالظلة فاذا خرج من ذلک العمل رجع الیه الایمان

و الذین یرمون المحصنات الرمی القذف بالزنا و المحصنات المسلمات الحرایر العفایف و التقدیر یرمون المحصنات بالزنا فحذف لأن الآیة الاولی تدل علیه و الرجال داخلون فی حکم الآیة بالاجماع ثم لم یأتوا بأربعة شهداء ای لم یأتوا علی تصدیقهم الی الامام باربعة شهود رجال عدول یشهدون علی زنا المقذوف فاجلدوهم ثمانین جلدة یعنی الاحرار منهم فان حد المملوک علی النصف اربعون و الخطاب للامام و الحکام و جلدة نصب علی التمییز معنی رمی آنست که کسی را نسبت با زنا کند نسبتی صریح چنان که گوید یا زانی یا گوید تو زنا کردی پس اگر مردی محصن را گوید یا زنی محصنه را که تو زنا کردی و بر تصدیق خویش چهار گواه بدان صفت که یاد کردیم نیارد واجب است که او را هشتاد زخم زنند اگر آزاد باشد آن قاذف و اگر مملوک بود چهل زخم و اگر مقذوف که نسبت زنا با وی کرده محصن نباشد جز تعزیر واجب نیاید و شرایط احصان پنج است اسلام و عقل و بلوغ و حریت و عفت از زنا تا آن حد که اگر مردی در ابتداء بلوغ و عنفوان شباب وقتی یک بار زنا کرده باشد و از آن توبه کرده و پاک گشته و بعد از آن روزگار بپارسایی و پرهیزگاری بسر آورده اگر درین حال کسی او را قذف کند برای قاذف حد واجب نیاید از بهر آن که عفت از زنا از اول بلوغ تا آخر عمر شرط احصان است پس اگر مقذوف بزنا بر خود اقرار دهد یا چهار مرد گواه استوار رسیده آزاد بر زنا وی گواهی دهند هر چهار همسخن که دیدند بچشم خویش از آن مرد و از آن زن آنچه فرزند آید از آن آن گه حد از قاذف بیفتد زیرا که این حد فریه گویند یعنی که بر پاکان دروغ بست و دروغ گفت و چون گواهان گواهی دادند صدق وی درست گشت و حد فریه واجب نیاید و لا تقبلوا لهم شهادة أبدا یعنی ما ثبتوا علی قذفهم و لم یکذبوا انفسهم و أولیک هم الفاسقون

إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا توبة القاذف تکذیبه نفسه فحینیذ تقبل شهادته و یزول فسقه و عرض عمر بن الخطاب التوبة علی قذفة المغیرة بن شعبه فکذب خالد و شبل و صاحبهما انفسهم و ثبت ابو بکر علی قذفة المغیرة و لم یکذب نفسه فلم تقبل شهادته ما دام حیا علی شی ء و کان اذا اتاه انسان لیشهده علی شی ء قال له اطلب شاهدا غیری فان المسلمین فسقونی و جلد عمر بن الخطاب قذفة المغیرة حدا تاما إلا الذین تابوا من بعد ذلک و أصلحوا فإن الله غفور رحیم اختلف العلماء فی قبول شهادة القاذف و فی حکم هذا الاستثناء فذهب قوم الی ان القاذف ترد شهادته بنفس القذف و اذا تاب و ندم علی ما قال و حسنت حالته قبلت شهادته سواء تاب بعد اقامة الحد علیه او قبله لقوله إلا الذین تابوا قالوا و الاستثناء یرجع الی رد الشهادة و الی الفسق فبعد التوبة تقبل شهادته و یزول عنه اسم الفسق یروی ذلک عن عمر و ابن عباس و به قال مالک و الشافعی و ذهب قوم الی ان شهادة المحدود فی القذف لا تقبل ابدا و ان تاب قالوا و الاستثناء یرجع الی قوله أولیک هم الفاسقون یعنی توبته تزیل عنه اسم الفسق فحسب و هو قول النخعی و شریح و اصحاب الرأی و قالوا بنفس القذف لا ترد شهادته ما لم یحد قال الشافعی و هو قبل ان یحد شر منه حین حد لان الحدود کفارات فکیف تردونها فی احسن حالته و تقبلونها فی شر حالته و ذهب الشعبی الی ان حد القذف یسقط بالتوبة و قال الاستثناء یرجع الی الکل و عامة العلماء علی انه لا یسقط بالتوبة الا ان یعفو عنه المقذوف فیسقط کالقصاص یسقط بالعفو و لا یسقط بالتوبة فان قیل اذا قبلتم شهادته بعد التوبة فما معنی قوله أبدا

قیل معناه لا تقبل ابدا ما دام هو مصر علی قذفه لان ابدا کل انسان مدته علی ما یلیق بحاله کما یقال لا تقبل شهادة الکافر ابدا یعنی ما دام کافرا

الذین یرمون أزواجهم ای یقذفون نساء هم بالزنا و لم یکن لهم شهداء یشهدون علی صحة ما قالوا إلا أنفسهم غیر انفسهم فشهادة أحدهم أربع شهادات بالله إنه لمن الصادقین قرأ حمزة و الکسایی و حفص اربع شهادات برفع العین علی خبر الابتداء ای فشهادة احدهم التی تدر الحد اربع شهادات بالله و قرأ الآخرون اربع بالنصب ای فشهادة احدهم ان یشهد اربع شهادات بالله انه لمن الصادقین

الخامسة أن لعنت الله علیه قرأ نافع و یعقوب ان کلیهما بالتخفیف لعنة الله بالرفع و قرأ رویس عن یعقوب غضب الله بفتح الضاد و رفع الباء و الجر فی اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة و الامر او الشأن مضمر فیها لان اذا خففت اضمر بعدها الامر او الشأن فی الاغلب فیکون الامر او الشأن اسمها و الجملة التی بعده خبرها و رفع قوله لعنة الله و غضب الله علی ان کل واحد منهما مبتداء و الجار مع المجرور الذی بعده خبره و المبتدا مع الخبر جملة هی خبر ان و التقدیر انه ای ان الامر لعنة الله علیه و ان الشأن غضب الله علیها کما قال الله تعالی و آخر دعواهم أن الحمد لله عند من خفف و التقدیر انه الحمد لله علی معنی ان الامر او الشأن الحمد لله و قرأ نافع غضب الله بکسر الضاد و فتح الباء علی الفعل الماضی و رفع اسم الله و الوجه ان ان مخففة من الثقیلة کما ذکرنا و اسمها مضمر و هو ضمیر الامر او الشأن و التقدیر انه غضب الله علیها و روی ابن حسان عن یعقوب ان غضب الله بفتح الضاد و و نصب الباء و الجر فی اسم الله و الوجه انه غضب اسما لا فعلا فنصبه بان المخففة و جعل عملها مخففة کعملها مشددة و هذا قلیل و جر اسم الله باضافة غضب الیه و قرأ الباقون ان بالتشدید فی الحرفین و لعنة الله و غضب الله بالنصب فیهما و اضافتهما الی الله و الوجه ان ان مشددة علی اصلها و هی تنصب الاسماء و ترفع الاخبار و کل واحد من لعنة الله و غضب الله اسم ان و الجار و المجرور الذی بعده خبر ان و قرأ حفص عن عاصم و الخامسة بالنصب اعنی الثانیة و الوجه انه عطف علی قوله أربع شهادات

من قوله و یدرؤا عنها العذاب أن تشهد أربع شهادات و تشهد الخامسة ای الشهادة الخامسة و قرأ الباقون و ابو بکر عن عاصم و الخامسة بالرفع و لم یختلفوا فی الخامسة الاولی انها بالرفع و الوجه فی الثانیة انها معطوفة علی موضع أن تشهد لان موضعه رفع بانه فاعل یدرءوا و التقدیر و یدرءوا عنها العذاب شهادة اربع شهادات و الشهادة الخامسة فهی عطف علی موضع الفاعل و یجوز ان یکون رفعا بالابتداء و ان غضب الله فی موضع الخبر و التقدیر و الشهادة الخامسة حصول الغضب علیها و اما الرفع المتفق علیه فی الخامسة الاولی فوجهه انه لا یخلو ما قبل الکلمة من قوله أربع شهادات من ان یکون رفعا او نصبا علی ما سبق فان کان رفعا کانت الخامسة معطوفة علیه و ان کان نصبا قطعها عنه و لم یجعلها محمولة علیه بل حملها علی المعنی لان معنی قوله فشهادة أحدهم أربع شهادات علیهم اربع شهادات او حکمهم اربع شهادات فعطف الخامسة علی هذا الموضع اما سبب نزول این آیت لعان بقول ابن عباس و مقاتل آن بود که چون آیت و الذین یرمون المحصنات ثم لم یأتوا بأربعة شهداء بعد از آن فرو آمد رسول خدا روز آدینه بمنبر برخواند عاصم بن عدی العجلانی الانصاری برخاست گفت یا رسول الله جعلنی الله فداک اگر کسی با اهل خود اجنبی بیند بخلوت اگر باز گوید او را هشتاد ضربت زنند و فاسق نام کنند و گواهی وی هرگز نپذیرند و اگر خاموش نشیند باندوه و غم بمیرد و اگر بطلب گواهان شود چون باز آید مرد رفته باشد و فارغ شده پس تدبیر چیست و رسول خدا این چنین سؤال کراهیت داشتی و از آن نهی کردی عاصم بر روی رسول اثر کراهیت دید و از سر آن فراز شد بعد از آن به هفته ای قضاء الهی چنان بود که عویمر عجلانی که ابن عم عاصم بود او را این واقعه بیفتاد در خانه شد شریک بن سحما را دید و قیل بشر بن سحما با زن وی خوله بنت قیس بن محصن گرد آمده این قصه با عاصم بگفت عاصم دلتنگ شد استرجاع کرد گفت انا لله هنوز هفته ای گذشت که من آن سؤال کردم و خود بدان مبتلا گشتم که در اهل بیت خویش بدیدم و این از آن گفت که عویمر و خوله و شریک همه خویش و پیوند وی بودند عاصم با رسول خدا بگفت رسول عویمر را بر خواند گفت اتق الله فی زوجتک و ابنة عمک فلا تقذفها بالبهتان عویمر سوگند یاد کرد گفت و الله الذی لا اله الا هو انی لصادق و الله که من راست گویم شریک را با خوله بر ناسزا دیدم و من چهار ماه گذشت که بوی نرسیدم و خوله فرزند دارد در اشکم نه از من رسول خدا خوله را گفت اتقی الله و لا تخبرینی الا بما صنعت

خوله سوگند یاد کرد که عویمر دروغ میگوید بیش از آن نیست که این شریک روزگاریست تا در ما می آید و میرود و شبها بنزدیک ما باشد و عویمر او را بر آن رخصت داده و فرا گذاشته تا چنین بستاخ گشت اکنون مرا دید که با وی سخن میگفتم غیرت او را بدان داشت که بهتان بر من نهاد رسول خدا شریک را حاضر کرد و از وی پرسید شریک سوگند یاد کرد و همان گفت عویمر به کار خود درماند چون دانست که او را حد فریه خواهند زد گفت و الله انی لصادق و یجعل الله لی مخرجا همان ساعت جبرییل آمد از حضرت عزت و آیات لعان فرو آورد رسول گفت یا عویمر قد نزلت فیک و فی زوجتک و فی صاحبک فقرا علیه الآیات

پس رسول خدا بفرمود تا ندا زدند که الصلاة جامعة ایشان را بمسجد حاضر کرد بعد از نماز دیگر آن گه گفت برخیز یا عویمر بگو اشهد بالله ان خولة لزانیة و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت دوم بار رسول او را تلقین کرد که بگو اشهد بالله انی رأیت شریکا علی بطنها و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت سوم بار او را تلقین کرد که بگوی

اشهد بالله انها حبلی من غیری و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت چهارم بار او را تلقین کرد که بگو اشهد بالله انی ما قربتها منذ اربعة اشهر و و انی لمن الصادقین عویمر چنان بگفت پنجم بار او را تلقین کرد که بگو لعنة الله علی عویمر ان کان من الکاذبین عویمر چنان بگفت پس رسول بفرمود تا عویمر بنشست و خوله را گفت تو می برخیز و بگو اشهد بالله ما انا بزانیة و ان عویمرا لمن الکاذبین دوم بار

اشهد بالله انه ما رأی شریکا علی بطنی و انه لمن الکاذبین سوم بار ...

... فصل

بدانک در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرطست و تلقین کلمات لعان هم چنان که رسول خدا عویمر و خوله را تلقین کرد شرطست تا آن که اگر یک کلمه خود بگوید بی تلقین امام محسوب نباشد و تغلیظ در لعان بمکان و زمان شرطست اما المکان فبین الرکن و المقام ان کان بمکة و عند المنبر ان کان بالمدینة و فی المسجد الجامع عند المنبر فی سایر البلاد و اما الزمان ان یکون بعد صلواة العصر چون مرد از لعان فارغ گشت فرقت افتاد میان مرد و زن و آن زن برو حرام گشت حرمتی مؤبد و نسب فرزند از وی بریده گشت و حد قذف از وی بیفتاد و بر زن حد زنا واجب گشت اگر محصنه باشد رجم و اگر بنا شد جلد و تغریب پس اگر زن خواهد که آن حد از خویشتن بیفکند او نیز لعان کند چنان که رب العزه گفت و یدرؤا عنها العذاب این عذاب بمذهب شافعی حد است و بمذهب بو حنیفه حبس فعند ابی حنیفة لا حد علی من قذف زوجته بل موجبه اللعان فان لم یلاعن یحبس حتی یلاعن و عند الشافعی اللعان حجة صدقه و القاذف اذا قعد عن اقامة الحجة علی صدقه لا یحبس بل یحد کقاذف الاجنبی اذا قعد عن اقامة البینة

قوله و لو لا فضل الله علیکم و رحمته الجواب مضمر لدلالة القصة علیه تأویله و لو لا فضل الله علیکم و رحمته لقامت الفضیحة و النکال علی الکاذب منهما و لو لا انه تواب حکیم لم یجد الکاذب منهما سبیلا الی التوبة و لا نجاة من النار

میبدی
 
 
۱
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۱۴۷
۱۴۸
۵۵۱