گنجور

 
میبدی

قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» باسم من تفرّد بالقوّة و القدرة و الجلال، باسم من توحّد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذی المنّ و الاکرام و الا حسان، متقدس عن شرکة الاوثان، متعطف بالعزّ فهو ازاره ثم ارتدی بالکبریاء و السّلطان. نام خداوندی که در ذات یکتا و در صفات بی‌همتاست، کریم و مهربان لطیف و رحیم و نیک خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها با وفاست، داعی را پیش از دعا و راجی را پیش از رجاست، آن را که هست مهر نمای و مهر افزاست، کار آن دارد که تا خود کر است، یاد وی دلها را شمع تابانست، و مهر وی زندگانی دوستان است و نام وی عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست. حسین منصور را پرسیدند که معنی نام اللَّه تعالی چیست؟ گفت گدازنده تن، رباینده دل، غارت کننده جان، امّا این معاملت نه با هر خسی و دون همتی رود که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود. و جز حال ایشان نبود که اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فدای درد و غم خویش کنند بزبان حال گویند:

اکنون باری بعشق دردی دارم

کان درد بصد هزار درمان ندهم‌

پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستی قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.

قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتی دارد به از دنیا، مرادی به از عقبی، اشتیاقی بدیدار مولی. گهی در برّ برّ او سر گشته، گهی در بحر لطف او غرق شده، گهی بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهی در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهری است نفیس، کیمیایی است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابی است از خلق، حسابی است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.

«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» ما یشغل عن اللَّه فهو سهو، و ما لیس للَّه فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از اللَّه تعالی باز دارد آن سهوست، هر چه نه اللَّه تعالی را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنّت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.

الا کلّ شی‌ء ما خلا اللَّه باطل.

پیر طریقت گفت: طرح کلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. ای جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بی‌کرانست.

«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» شادکامند و نازنین و روز افزون در سرای پیروزی نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که اللَّه تعالی گفت: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنی و انگه میراث برداری، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبیّ (ص): «انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرّی فی افق السّماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».

اصحاب علیین مردانی‌اند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستی بر گرفتند، دو گیتی بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنی بحلال پرورده بهشت را شاید، دلی در آرزوی دوست بسوخته مهر را شاید، جانی بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.

پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستی جان از دوست بسر آوردن خطاست.

«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» الآیة.. بدان که ربّ الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمی بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکی عظام یکی اعصاب یکی عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پای روا. دماغی که درو تخیّل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلی که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سرای ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمه‌های روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینی و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سرای فراز کرده چون قوّت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وی موکّل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سرای بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایی درین سرای بکلّیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات اللَّه علیه بوی اشارت کرده که: «انّ فی جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هی القلب».

ای جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید امّا از روی معانی و معالی آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراسته‌اند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت می‌نوردند، همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که می‌گوید: فهو نور من ربّه.

قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتی دیگرست و خلعتی دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سرّ محبت که در ستر غیرت بود بر وی آشکارا کرد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» بر لوح روح وی بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحیّ ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهی داد، از روح تو عرشی ساخته و از دل تو کرسی نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظی پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهی و از علم تو آفتابی بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلّکم راع کلّکم مسئول عن رعیته».

اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگری بزبان شکر و ثنا بگو: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فی ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فی الثناء علی نفسه، فقال: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» آخر الامر ما تری القبر و اللحد و الثری، و لقد انشدوا.

حیاتنا عندنا قروض

و الموت من بعد فی التقاضی‌

لا بد من ردّ ما اقترضنا

کلّ غریم بذاک راض.

«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبیّن المقبول من المردود و الموصول من المهجور

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode