گنجور

 
۲۸۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الاولى

 

... یوم تأتی کل نفس فردا که آید هر کسی تجادل عن نفسها داوری میدارد خود را و توفی کل نفس ما عملت و بسپارند بهر کس پاداش کرد او و هم لا یظلمون ۱۱۱ و از هیچکس از سزای او چیزی نکاهند

و ضرب الله مثلا و مثل زد الله تعالی قریة کانت آمنة شهری که ایمن بود مطمینة آرمیده یأتیها رزقها رغدا من کل مکان روزی اهل آن می آید بآن فراخ از هر سوی فکفرت بأنعم الله کافر شدند بنعمتهای خدای تعالی و ناسپاس نشستند فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف بچشانید الله تعالی ایشان را گرسنگی و در ایشان پوشید جامه ترس و بیم بما کانوا یصنعون ۱۱۲ بآنچ میکردند

و لقد جاءهم رسول منهم و بایشان آمد رسولی هم از ایشان فکذبوه وی را دروغ زن گرفتند فأخذهم العذاب فرا گرفتند ایشان را عذاب و هم ظالمون ۱۱۳ و گناه کار ایشان بودند

فکلوا مما رزقکم الله می خورید از آنچ الله تعالی شما را روزی داد حلالا طیبا گشاده ای پاک و اشکروا نعمت الله و سپاس دار می باشید نیکو داشت را از خدای إن کنتم إیاه تعبدون ۱۱۴ اگر او را پرستکاراید

إنما حرم علیکم المیتة و الدم و لحم الخنزیر آن چیز که بر شما حرام کرد و بسته آن مردار است و خون و گوشت خوک و ما أهل لغیر الله به و آنچ گشته باشد بر نام بت نه بر نام الله تعالی فمن اضطر هر که بیچاره ماند غیر باغ و لا عاد نه افزونی جوی و نه گزاف کار فإن الله غفور رحیم ۱۱۵ الله تعالی آمرزگارست مهربان

و لا تقولوا لما تصف ألسنتکم الکذب نه در ایستید و هر چه فرا زبان آید بدروغ گویید هذا حلال و هذا حرام که این گشاده است و روا و این بسته است و ناروا لتفتروا علی الله الکذب تا در ایستید و دروغ گویید بر خدای تعالی إن الذین یفترون علی الله الکذب ایشان که بر خدای دروغ سازند لا یفلحون ۱۱۶ رستگاری نیابند

متاع قلیل این روزگار گذاشت شما و جهان داشتن شما بدروغ ساختن بر خدای فرا سر برید که این روزگاری اندکست و لهم عذاب ألیم ۱۱۷ و ایشانراست عذابی درد نمای

و علی الذین هادوا و بر اینان که جهود شدند حرمنا ما قصصنا علیک من قبل حرام کردیم بر ایشان آنچ بر تو خوانده ایم از پیش و ما ظلمناهم و بر ایشان ستم نکردیم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون ۱۱۸ لکن ایشان بر خویشتن ستم کردند

ثم إن ربک للذین عملوا السوء بجهالة پس خداوند تو ایشان را که بدی کردند بنادانی ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا پس آن گه باز گشتند و کار خویش بتوبه باصلاح آوردند و نیکی کردند إن ربک من بعدها لغفور رحیم ۱۱۹ خداوند تو پس آن ایشان را آمرزگارست مهربان

إن إبراهیم کان أمة قانتا لله ابراهیم ع پیشوای بود خدای تعالی را بپای ایستاده بفرمان برداری حنیفا او را باخلاص یکتا گوی و لم یک من المشرکین ۱۲۰ و از مشرکان نبود ...

میبدی
 
۲۸۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی من کفر بالله من بعد إیمانه إلا من أکره ابن عباس گفت این آیت در شأن عمار فرو آمد و یاسر پدر وی و سمیه مادر وی و صهیب و بلال و خباب و سالم مشرکان قریش ایشان را تعذیب می کردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیه را بکشتند اول قتیل در اسلام ایشان بودند و عمار را در چاهی کردند و معذب همی داشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وی در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره رسول خدای را ص گفتند که عمار کافر شد رسول ص گفت کلا ان عمارا ملی ء ایمانا من قرنه الی قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه

همگی عمار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وی آمیخته پس از آن عمار رسول خدای را ص دید و می گریست رسول ص دست مبارک بچشم وی فرو می آورد و میگفت ان عادوا لک فعدلهم بما قلت فانزل الله تعالی هذه الآیة

مقاتل گفت غلامی بود نام وی جبر مولی عامر حضرمی این عامر او را باکراه بر کفر داشت غلام کلمه کفر بگفت از بیم سید خویش اما دل وی بایمان و اسلام مطمین بود الله تعالی در شأن وی این آیت فرستاد پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سید هر دو با هم هجرت کردند و حسن اسلامهما

إلا من أکره ای علی التلفظ بکلمة الکفر و قلبه مطمین بالإیمان ای قابل للایمان و ساکن الیه و لکن من شرح بالکفر صدرا ای فتح صدره لقبول الکفر فعلیهم غضب من الله قوله من کفر بالله موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله فعلیهم غضب من الله و المعنی من ارتد عن دینه فهو مستحق لغضب الله و عذابه و هو عبد الله بن ابی سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثم استثنی المکره علی الکفر فقال إلا من أکره و قلبه مطمین بالإیمان و هم المستضعفون الذین کان مشرکو قریش یعذبونهم لیفتنوهم عن دینهم این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلق دارد نه بزبان اما زبان ترجمانست و معبر

ذلک بأنهم استحبوا ای ذلک الغضب و العذاب بسبب انهم استحبوا الحیاة الدنیا علی الآخرة آثروها علیها و أن الله لا یهدی القوم الکافرین این همچنانست که گفت إن الذین لا یؤمنون بآیات الله لا یهدیهم الله قومی را می گوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که الله تعالی راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وی کافرند ...

... ثم إن ربک للذین هاجروا یعنی المستضعفین الذین کانوا بمکة من بعد ما فتنوا ای عذبوا و اوذوا حتی تلفظوا بما یرضیهم ثم جاهدوا مع النبی ص و صبروا علی الدین و الجهاد إن ربک من بعدها ای من بعد تلک الفتنة التی اصابتهم لغفور یغفر لهم ما تلفظوا به من الکفر تقیة رحیم بهم حیث لا یعاقبهم بها بعضی مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست عمار یاسر و اصحاب وی پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خدای ص هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند رب العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضای کافران گفتند از روی تقیه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد

ابن عامر من بعد ما فتنوا بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد یکی آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم بلال و صهیب و عمار و خباب یعنی فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم و فتنوا فعل ایشان باشد دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنی فتنوا المؤمنین المستضعفین ای عذبوهم و حملوهم علی الکفر اکراها می گوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خدای ص را و مؤمنانرا برنج می داشتند و مستضعفان را تعذیب می کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند وانگه جهاد کردند و صبر کردند إن ربک من بعدها لغفور رحیم خداوند تو ایشان را پس آن کردار های ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم باقی قراء فتنوا خوانند بضم فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بی خلاف ای عذبوا و حملوا علی الکفر و الذین حملوهم علی ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون و قراءت اظهر فتنوا است بضم فا و کسر تا لهذا المعنی

یوم تأتی ای اذکر یوم تأتی کل نفس یعنی یوم القیامة تجادل عن نفسها ای تحتج عنها روز قیامت هر کسی خود را حجتی می جوید و عذری می آرد اهل فترت گویند که رسول ص ندیدیم دیوانه گوید خبر نداشتم طفل گوید ببلوغ نرسیدم جلاد گوید مأمور بودم می خواره گوید علت داشتم بی نماز گوید شغل داشتم نادان گوید ندانستم چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم عاشق گوید نشکیفتم

قال النبی ص یقول الهالک فی الفترة رب لم یأتنی کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لی عقلا اعقل به خیرا و لا شرا و یقول المولود رب لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردوها او ادخلوها فیردها او یدخلها من کان فی علم الله سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فی علم الله شقیا لو ادرکه العمل فیقول ایای عصیتم فکیف لو رسلی بالغیب اتتکم و فی روایة اخری یقول الاصم رب جاء الاسلام و ما اسمع شییا و یقول الاحمق رب جاء الاسلام و الصبیان یحذفوننی بالبعر و یقول الهرم رب جاء الاسلام و ما اعقل شییا و یقول الذی مات فی الفترة رب ما اتانی لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنه فیرسل الیهم ان ادخلوا النار فو الذی نفس محمد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما

و فی روایة ابی هریرة فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها و روی ان کعبا قال لعمر بن الخطاب تزفر جهنم یوم القیامة زفرة لا یبقی ملک مقرب و لا نبی مرسل الا جثا علی رکبتیه یقول یا رب نفسی نفسی حتی ان ابراهیم خلیل الرحمن لیجثوا علی رکبتیه و یقول لا اسیلک الا نفسی ثم قال کعب ان هذا لفی کتاب الله فتلا یوم تأتی کل نفس تجادل عن نفسها و عن ابن عباس فی هذه الآیة قال لا تزال الخصومة بین الناس یوم القیامة حتی یخاصم الروح الجسد فیقول الروح یا رب الروح منک و انت خلقته لم تکن لی ید ابطش بها و لا رجل امشی بها و لا عین أبصر بها و یقول الجسد انما خلقتنی کالخشب لیس لی ید ابطش بها و لا رجل امشی بها فجاء هذا کشعاع النور فیه نطق لسانی و به ابصرت عینی و به بطشت یدی و به مشت رجلی فجدد علیه العذاب قال فیضرب الله تعالی لهما مثلا اعمی و مقعد دخلا حایطا فیه ثمار فالاعمی لا یبصر الثمار و المقعد لا ینالها فنادی المقعد الاعمی ایتنی ها هنا حتی تحملنی قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثمر فعلیهما العذاب و توفی کل نفس ما عملت ای جزاء ما قدمت من طاعة او معصیة و هم لا یظلمون ای لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فی سییاتهم

و ضرب الله مثلا قریة یعنی مکة کانت آمنة ذات امن لا یغار علی اهلها مطمینة قارة باهلها لا یحتاجون الی الانتقال عنها لخوف او ضیق یأتیها رزقها من المأکولات و غیرها رغدا ای کثیرا واسعا بلا عناء من کل مکان ای من جمیع نواحیها من الیمن و الشام و الحبشة هذا کقوله یجبی إلیه ثمرات کل شی ء رزقا من لدنا فکفرت بأنعم الله ای جعلت لله شرکاء عبدوها معه و شکروها علی نعم الله التی انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدة و اشد و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس و قیل جمع نعم کطعم و اطعم فأذاقها الله لباس الجوع و الخوف تقدیره فاذاقها الله الجوع و البسها لباس الخوف بما کانوا یصنعون من تکذیب النبی و اخراجه من مکة و ذلک ...

... متاع قلیل ای هو متاع قلیل لا بقاء له لان عمر الدنیا قصیر و لهم عذاب ألیم فی الآخرة علی کذبهم علی الله

و علی الذین هادوا یعنی الیهود حرمنا ما قصصنا علیک من قبل ای ما بیناه لک قبل هذا فی سورة الانعام فی قوله و علی الذین هادوا حرمنا کل ذی ظفر الآیة و ما ظلمناهم بتحریمنا ذلک علیهم و لکن کانوا أنفسهم یظلمون بارتکاب المعاصی فحرمنا ذلک علیهم عقوبة لهم علی معاصیهم قیل انما حرم علی بنی اسراییل من المطاعم ما حرم لمعنیین حرم علیهم أشیاء عقوبة و حرم علیهم اشیاء لان یعقوب حرمها علی نفسه

ثم إن ربک للذین عملوا السوء بجهالة هذه مذمة لا معذرة فان الله تعالی لا یعصیه الا جاهل به فی حال جهالة قال الفراء یعنی من عمل سوء او هو جاهل بانه سوء فی حال فعله ثم تنبه علیه و قوله ثم تابوا من بعد ذلک و أصلحوا ای تابوا من معصیة الله و انتهوا عنها و قاموا لله بفرایضه إن ربک من بعدها ای من بعد الجهالة و التوبة لغفور رحیم پارسی سوء بدی است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کرده اند یکی بمعنی شدة کقوله یسومونکم سوء العذاب یعنی شدة العذاب أولیک لهم سوء الحساب و یخافون سوء الحساب یعنی شدة الحساب دیگر وجه بمعنی عقر است پی زدن و کشتن ناقه کقوله و لا تمسوها بسوء ای بعقر سوم بمعنی زنا کقوله ما علمنا علیه من سوء یعنی من زنا ما جزاء من أراد بأهلک سوءا ای زنا ما کان أبوک امرأ سوء یعنی زانیا چهارم بمعنی برص تخرج بیضاء من غیر سوء ای من غیر برص پنجم بمعنی عذاب کقوله إن الخزی الیوم و السوء علی الکافرین یعنی اللعنة و العذاب و کقوله و ینجی الله الذین اتقوا بمفازتهم لا یمسهم السوء ای العذاب و إذا أراد الله بقوم سوءا یعنی عذابا ششم بمعنی شرک ما کنا نعمل من سوء ای شرک ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوای ای الذین اشرکوا لیجزی الذین أساؤا بما عملوا ای اشرکوا ثم إن ربک للذین عملوا السوء ای الشرک هفتم بمعنی شتم کقوله و یبسطوا إلیکم أیدیهم و ألسنتهم بالسوء یعنی بالشتم لا یحب الله الجهر بالسوء من القول یعنی بالشتم هشتم بمعنی بیس کقوله فی الرعد و لهم سوء الدار ای بیس الدار نظیره یوم لا ینفع الظالمین معذرتهم و لهم اللعنة و لهم سوء الدار ای بیس الدار نهم بمعنی ذنب کقوله فی النساء للذین یعملون السوء بجهالة یعنی الذنب فکل ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به و فی الانعام أنه من عمل منکم سوءا ای ذنبا دهم بمعنی ضر کقوله و ما مسنی السوء ای الضر و فی النمل و یکشف السوء یعنی الضر یازدهم بمعنی قتل و هزیمت کقوله فی الاحزاب إن أراد بکم سوءا یعنی القتل و الهزیمة و فی آل عمران فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم یمسسهم سوء یعنی القتل و الهزیمة

قوله إن إبراهیم کان أمة یعنی معلما للخیر یأتم به اهل الدنیا

قال مجاهد کان مؤمنا وحده و الناس کلهم کفار و فی الخبر انه کان یقول زمانیذ اللهم انک واحد فی السماء و انا واحد فی الارض اعبدک و قیل الامة الامام یؤتم به ابراهیم ع پیشوای شریعت بود و مقتدای خلیقت بود او را امة خواند از بس که در وی خصلتهای خیر مجتمع بود یعنی که او بجای امتی است چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امتی جمع شود در وی تنها جمع بود از این جهت او را امت خواند و قیل سمی امة لانه انفرد فی دهره بالتوحید کما قال ص فی قس بن ساعدة یحشر یوم القیامة امة و در قرآن امتست بمعنی حین کقوله و ادکر بعد أمة ای بعد حین و امتست بمعنی دین کقوله إنا وجدنا آباءنا علی أمة ای علی دین و الاصل انه یقال للقوم یجتمعون علی دین واحد امة فیقام الامة مقام الدین و لهذا قیل للمسلمین امة محمد ص لانهم علی امر واحد و قال تعالی و إن هذه أمتکم أمة واحدة ای مجتمعة علی دین و شریعة و قال لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة ای مجتمعة علی دین الاسلام ثم قال قانتا لله ای مطیعا لله قایما بجمیع امر الله عز و جل معنی قنوت طاعت است یعنی ایستاده خدای را بفرمان برداری و اصل قنوت در لغت قیام است یعنی ایستادن بپای از مصطفی ص پرسیدند که ای الصلاة افضل کدام نماز فاضل تر و نیکوتر گفت طول القنوت ای طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر جای دیگر گفت أمن هو قانت آناء اللیل یعنی امن هو مصل نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند

روی ان ابن مسعود قرأ ان معاذا کان أمة قانتا لله فقیل غلطت انما هو ابراهیم فاعادها ثلثا ثم قال انا معاشر اصحاب رسول الله کنا نشبهه بابراهیم ثم قال أ تدرون ما الامة و ما القانت قلنا الله اعلم فقال الامة الذی یعلم الخیر و القانت المطیع لله و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا لله و فی الخبر ان معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امة و قوله حنیفا ای مستقیما علی طریق الحق

و قیل حنف عن دین ابیه و قومه ای عدل و مال الی الاسلام الذی هو دین الله و قیل حنیفا ای حاجا و قیل مختتنا

قال ابن عباس ان ابراهیم ع اول من اضاف الضیف و اول من ثرد الثرید و اول من لبس النعلین و اول من قاتل بالسیف و اول من قسم الفی ء و اول من اختتن علی رأس مایة و عشرین سنة ثم عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم ع اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومیذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام و لم یک من المشرکین اصلها یکن و انما حذفت النون لکثرة استعمال هذا الحرف بر الله عز و جل ابرهیم من الشرک لان الملک کلها ادعته

شاکرا لأنعمه و هو قوله الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحاق اجتباه ای اصطفاه لخلته و اختاره لرسالته و هداه إلی صراط مستقیم ای ارشده الی دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النصاری ...

... ثم أوحینا إلیک أن اتبع ملة إبراهیم حنیفا و ما کان من المشرکین ای و بعد ابرهیم بالزمن الطویل امرناک باتباع طریقته فی عبادة ربه لیعلم اهل الادیان ان الذی یدعو محمد الیه الناس دین ابرهیم و قیل امر فی هذه الآیة باتباعه فی مناسک الحج کما علم ابرهیم

إنما جعل السبت ای تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه علی الذین اختلفوا فیه و هم الیهود می گوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو قومی بر دین راست موسی ع باز ایستادند بر پی ابرهیم ع و قومی کیش کژ آوردند و بر ابراهیم ع بستند و گفته اند اختلاف ایشان آن بود که رب العزه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت ذروا الاعمال فی یوم الجمعة و تفرغوا فیه لعبادتی ایشان آن نپذیرفتند قومی روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند گفتند روز فراغست و اعظم الایام آنست و قومی روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز رب العزه ابتداء آفرینش کرد و اول روزست که آفرید پس رب العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت جعل السبت علی الذین یعنی که بر ایشان عقوبتست نه کرامت و فی ذلک ما

روی ابو هریرة ان النبی ص قال کتب الله الجمعة علی من کان قبلنا فاختلفوا فیها و ان الله هدانا لها فالناس لنا تبع فللیهود غدا و للنصاری بعد غد

قال قتادة اختلافهم فی السبت انه استحله بعضهم و حرمه بعضهم و إن ربک لیحکم بینهم یوم القیامة فیما کانوا فیه یختلفون فیتبین المحق من المبطل

ادع إلی سبیل ربک ای ادع یا محمد الناس الی الاسلام و الدین ای محمد خلق خدای را بر اسلام و دین حق خوان سبیل اینجا بمعنی دین است کقوله و یتبع غیر سبیل المؤمنین یعنی غیر دین المؤمنین و یریدون أن یتخذوا بین ذلک سبیلا ای دینا قل هذه سبیلی ای دینی و ملتی بالحکمة یعنی بالسنة و الموعظة الحسنة ای القرآن حکمت اینجا سنت مصطفی است ص و الموعظة الحسنة قرآنست هر جای کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد این موعظت همان کتابست که جایهای دیگر گفت گفته اند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهی و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنی فهم و علم چنانک لقمان را گفت و لقد آتینا لقمان الحکمة ای الفهم و العلم و حکمتست بمعنی تفسیر قرآن کقوله و من یؤت الحکمة یعنی تفسیر القرآن و العلم بما فیه و حکمتست بمعنی نبوت کقوله و آتاه الله الملک و الحکمة یعنی النبوة مع الکتاب همانست که در سوره ص گفت و آتیناه الحکمة و فصل الخطاب و در سوره النساء گفت فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب و الحکمة یعنی النبوة

و جادلهم بالتی هی أحسن جدال در قرآن بر دو وجه است یکی بمعنی لجاج و ستیز کقوله و لا جدال فی الحج ای لا مراء فی الحج و در سوره هود گفت قد جادلتنا ای ماریتنا فاکثرت مراءنا و در سوره المؤمن گفت ما یجادل فی آیات الله ای ما یماری فی آیات الله الا الذین کفروا ...

... إن ربک هو أعلم بمن ضل عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین ای هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصلاح

و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به العقوبة الاولی فی الآیة علی المجاز و الثانیة علی الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عز و جل فإنا نسخر منکم کما تسخرون و فی الخبر من سب عمارا سبه الله و جزاء سییة سییة مثلها و معنی الآیة و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وی مثله کردند گوش و بینی وی ببریدند و شکم وی بشکافتند هند بنت عتبه بیامد و تشفی خویش را که حمزه برادر وی را کشته بود جگر وی بیرون کرد و بخایید خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند رسول خدای را ص خبر کردند که هند چنین کرد رسول ص گفت اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا حمزة اکرم علی الله من ان یدخل شییا من جسده النار

پس رسول خدا ص در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت رحمة الله علیک کنت وصولا للرحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنی ان ادعک حتی تحشر من امراج شتی ...

... رسول خدا ص سوگند یاد کرد که بجای حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند جبرییل آمد و آیت آورد و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به رسول ص از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفارت کرد گفت بل نصبر یا رب

در این آیت رب العزه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنی که زیادت روا نیست پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر و لین صبرتم لهو خیر للصابرین این ندبست و آن فرمان ای و لین صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو ای الصبر خیر للصابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را این همچنانست که گفت فمن عفا و أصلح فأجره علی الله آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت و اصبر یا محمد علی ما اصابک من اذی فی الله و ما صبرک ان صبرت

الا بمعونة الله و توفیقه و لا تحزن علیهم این را دو معنی گفته اند یکی و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند الله یرزقون فرحین و لا تک فی ضیق مما یمکرون من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیدان اند بنزدیک خدای تعالی روزی خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان معنی دیگر آنست که لا تحزن علی المشرکین فی تکذیبهم ایاک و افراطهم فی اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فی ابطال دین الله ای محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمی آورند و راه فرا حق نمی برند دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق

معنی اول بر قول ایشانست که گفتند و إن عاقبتم فعاقبوا تا آخر سورت مدنی است و باقی سورت مکی معنی دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکی است ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکه ضیق خوانده اند بکسر ضاد در همه قرآن و گفته اند ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است و گفته اند ضیق بفتح بمعنی ضیق است کالمیت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق و الضیق بالکسر المصدر و مکر لقب بد کردنست

إن الله مع الذین اتقوا ای ناصر المتقین و الذین هم محسنون و معین الذین یقومون بحقوقه و فرایضه قیل لهرم بن حیان اوصنا قال اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النحل ادع إلی سبیل ربک الی آخرها

میبدی
 
۲۸۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

جمهور مفسران بر آنند که این سوره بنی اسراییل همه مکی است مگر قتاده که میگوید ازین سورت هشت آیت در مدنیات شمرند و إن کادوا لیفتنونک تا آخر هشت آیتست و آخر این هشت آیت و قل رب أدخلنی مدخل صدق میان مکه و مدینه فرود آمد و در همه سورت دو آیت منسوخ است یکی و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه تا آنجا که گفت و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا نسخ الدعاء لاهل الشرک و بقی ما بقی علی عموم الآیة آیت دوم و ما أرسلناک علیهم وکیلا بآیت سیف منسوخ است و بعداد کوفیان این سورت صد و یازده آیتست و هزار و پانصد و سی و سه کلمه و شش هزار و چهار صد و شصت حرف

روی ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة بنی اسراییل فرق قلبه عند ذکر الوالدین اعطی فی الجنة قنطارین من الاجر و القنطار الف اوقیة و مایتا اوقیة و الاوقیة منها خیر من الدنیا و ما فیها

قوله سبحان مصدر کالغفران و المعنی اسبح الله تسبیحا و سیل النبی ص عن معنی سبحان الله فقال براءة الله من السوء و التقدیر

قولوا سبحان الذی أسری ای انه منزه عن صفات النقص أسری بعبده ای ذهب به لیلا و السری و الاسراء الذهاب فی اللیل فان قیل اذا کان الاسراء باللیل فما فایدة قوله لیلا فالجواب ان المراد فی بعض اللیل لا فی کله علی تقلیل الوقت و قیل الفایدة من ذکره التوکید و زیادة البیان کقول القایل اخذ بیده و قال بلسانه من المسجد الحرام اینجا دو قولست مفسران را یکی آنست که مسجد حرام جمله شهر مکه است که رسول خدای ص آن شب در خانه ام هانی بود خواهر علی بن ابی طالب ع قالت ام هانی ما اسری رسول الله ص الا من بیتی و کان فی بیتی نایما عند تلک اللیلة فصلی العشاء الآخرة ثم نام او نمنا فلما کان قبیل الفجر اهبنا هو فلما صلی الصبح و صلینا معه قال یا ام هانی لقد صلیت معکم العشاء الآخرة کما رأیت بهذا الوادی ثم جیت بیت المقدس فصلیت فیه ثم صلیت صلاة الغداة معکم کما ترین

قول دیگر آنست که مسجد حرام خانه کعبه است و رسول را ص از مسجد ببردند چنانک در خبر است بروایت انس قال قال النبی ص بینا انا عند البیت بین النایم و الیقظان اذ سمعت قایلا یقول قم یا محمد فقمت فاذا جبرییل معه میکاییل و ذکر الحدیث إلی المسجد الأقصی مسجد اقصی مسجد بیت المقدس است و در خبر است که بعد از بناء کعبه بچهل سال آن را بنا کردند و قیل له الاقصی لبعد المسافة بینه و بین المسجد الحرام می گوید ببردند او را از مسجد نزدیک تر بمسجد دورتر یعنی که مسجد حرام به مصطفی ص و یاران و اهل مکه نزدیک تر است و بیت المقدس دورتر و گفته اند که مسجد اقصی سلیمان بن داود ع بناء آن فرمود عفاریت جن را در اطراف عالم در بر و بحر منتشر کرد تا زر و سیم فراوان و انواع جواهر و یواقیت رنگارنگ از معادن و اماکن خویش جمع کردند وانگه دیوارهای مسجد از رخام سپید و زرد و سبز بساختند و ستونهای آن از بلوار و سقفهای آن الواح جواهر و بجای خشت پخته خشتهای فیروزج در زمین افکنده و در دیوار آن نگینهای جواهر رنگارنگ و لؤلؤ نشانده چون شب در آمدی از روشنایی آن جواهر گویی هزاران مشعله و شمع افروخته اند و از اعجوبها که سلیمان ع ساخت در آن مسجد دیواری بود سبز رنگ آن را صیقل داده هر پارسا مردی نیکوکار که در آن نگرستی خیال روی وی سپید و زیبا نمودی و هر فاجری بد مرد که در آن نگرستی روی خود سیاه و ناخوش دیدی بدین سبب بسی بد مردان از بد مردی باز گشتند و توبه کردند و نیز در زاویه ای از زوایای مسجد عصایی ساخته بود که هر فرزند پیغامبر که بود اگر دست فرا وی بردی هیچ گزندش نرسیدی و دیگران هر کس که دست بدو بردی دستش بسوختی

سلیمان ع چون از بناء آن فارغ گشت بدرگاه رب العزه دست تضرع برداشت گفت اللهم انی اسیلک لمن دخل هذا المسجد خصالا ان لا یدخله احد یصلی فیه رکعتین مخلصا فیهما الا خرج من ذنوبه کهییته یوم ولدته امة و لا یدخله مستتیب الا تبت علیه و لا خایف الا آمنته و لا سقیم الا شفیته و لا مجدب الا اخصبته و اغثته آن گه قربان کرد گفت بار خدایا اگر آن دعا اجابت کردی قربان من پذیرفته گردان و در آن روزگار نشان قبول قربان آن بود که آتشی سپید از آسمان فرود آمدی و آن را برگرفتی همان ساعت آتش فرود آمد و قربان بر گرفت سلیمان ع بدانست که دعاء وی مستجابست خدای را عز و جل شکر کرد پس مسجد بر آن صفت همی بود تا بروزگار بخت نصر که بر بنی اسراییل مستولی شد و از ایشان خلقی بکشت و مسجد را خراب کرد و آن زر و سیم و جواهر که در مسجد بکار شده بود همه نقل کرد با زمین بابل و مسجد هم چنان خراب ماند تا بروزگار عمر خطاب که مسلمانان را فرمود تا باز کردند چنانک امروزست

الذی بارکنا حوله جای دیگر گفت و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها آن زمین که در آن برکت کردند زمین مقدسه است و انما سمیت المقدسة لکثرة ما قدس بالوحی طهارت و قدس وی و برکت در وی آنست که منازل و مقابر انبیاء است و مهبط وحی حق جل جلاله و جای تعبد عابدان و مسکن صالحان

و قیل بارکنا حوله بالمیاه و الاشجار و الثمار و جعلنا فیه السعة فی الرزق و الرخص فی السعر فلا یحتاج الی جلب المیرة و یقال ان کل ماء عذب فی الارض یخرج من اصل الصخرة التی فی بیت المقدس یهبط من السماء الیها ثم یتفرق فی الارض فذلک قوله بارکنا فیها و عن عبادة بن الصامت قال قال رسول الله ص صخرة بیت المقدس علی نخلة من نخیل الجنة و تلک النخلة علی نهر من انهار الجنة علی ذلک النهر آسیة بنت مزاحم و مریم بنت عمران تنظمان حلی اهل الجنة الی یوم القیامة

و قیل تقدیره بارکنا ما حوله من قری الشام و کفورها لنریه من آیاتنا یعنی به محمدا ص من آیاتنا الدالة علی توحید الله و صدق نبوته برؤیته السماوات و ما فیها من العجایب و الآیات و مشاهدته بیت المقدس و ما رأی من الانبیاء و مقاماتهم و مواضع عباداتهم إنه هو السمیع لدعایه البصیر باعماله و قیل سمع مقالة الکفار و ابصر مطالبتهم بالآیات و قیل یسمع ما تقولون فی الاسراء و یبصر ما تعملون و یحتمل ان السمیع بمعنی المسمع و البصیر بمعنی المبصر ای اسمع النبی کلامه و ابصره الآیات وارد شده ...

... اگر کسی گوید که چه حکمت داشت که نخست او را به بیت المقدس بردند آن گه بآسمان جواب آنست که بیت المقدس قبله پیغامبران بود و منازل و مشاهد و هجرت گاه ایشان رب العالمین خواست سید ص آن را ببیند و برکات آثار انبیاء بوی رسد و در هجرت بزمین قدس با انبیاء برابر بود دیگر جواب آنست که تا بر کافران حجت تمامتر و قوی تر بود که ایشان بیت المقدس دیده بودند و شناخته و بعرف و عادت دانسته که کس را قوت و قدرت آن نباشد که بیک شب مسافتی بدان دوری باز برد و باز گردد چون نشانهای آن بقعه از وی پرسیدند و راست گفت صدق وی در آن پیدا شد و حجت قوی گشت اگر انکار کنند جز مکابره محض نبود و اگر او را هم از مکه بآسمان بردی ایشان را جای انکار و جحود بودی گفتندی ما آسمانها ندیده ایم ندانیم راست می گوید یا دروغ و حجت بر ایشان لازم و ثابت نبودی

اما قومی در معراج خلاف کرده اند و گفته که آن در خواب بوده نه در بیداری و این خلاف اخبار صحاح است و خلاف مذهب اهل سنت و جماعت و بدانک اعتقاد درست و مذهب راست آنست که مصطفی ص را به بیداری و هشیاری شخص مبارک وی را بردند بشب از مسجد حرام بمسجد اقصی و از مسجد اقصی به آسمان دنیا و از آسمان دنیا بسدره منتهی و از سدره منتهی تا آنجا که رب العزه گفت فکان قاب قوسین أو أدنی و اخبار صحاح بدین ناطقست چنانک ایراد کنیم و شرح دهیم و اگر معراج بخواب بودی مصطفی ص را در آن هیچ معجزه نبودی و حجت بر منکران لازم و ثابت نشدی و کافران خود انکار نکردندی که در خواب هر کسی مثل آن بیند چنانک کسی که در خواب بیند که بر آسمان می شود و بهشت می بیند یا قیامت و رستاخیز بیند این چنین خواب مدفوع نیست و آن کس که حکایت کند بر وی انکار نیست پس وجه دلیل آنست که کافران انکار کردند و گفتند راهی بدان دوری یعنی از مکه تا بیت المقدس بچهل روز روند و بچهل روز باز گردند تو می گویی بیک شب رفتم و باز آمدم این ممکن نیست و نتواند بود و اگر گفتی بخواب چنان دیدم ایشان انکار نکردندی و بر ایشان حجت نبودی دیگر دلیل آنست که رب العزه خود را بستود درین آیت و بر خود ثنا گفت بآنک بنده خویش را از مکه به بیت المقدس برد اگر حمل آن نه بر صفتی کنند که خارج عادت بود و نه بر وجهی که قدرت حق جل جلاله بدان متفرد بود آن مدح را معنی نباشد و آن تنزیه را جای نبود و بی فایده ماند و جل کلام الحق ان یحمل علی ما لا فایدة فیه

معراج رسول ص

اکنون قصه معراج گوییم از اخبار صحاح روایت انس بن مالک و ابو سعید خدری و شداد اوس و ابو هریره و ابن عباس و عایشه رضی الله عنهم دخل حدیث بعضهم فی بعض این بزرگان صحابه روایت می کنند که رسول خدا را ص بمعراج بردند شب دوشنبه سیزدهم ربیع الاول پیش از هجرت بیک سال بروایتی دیگر نوزده روز از ماه رمضان گذشته پیش از هجرت بهژده ماه و او را از خانه ام هانی بنت ابی طالب بردند و بروایتی دیگر از حجر کعبه رسول خدای ص گفت جبرییل ع آمد و مرا از خواب بیدار کرد و بر گرفت و فرا سقایه زمزم برد و آنجا بنشاند شکم مرا بشکافت تا بسینه و بدست خویش باطن من بشست بآب زمزم و با وی میکاییل بود بدست وی طشتی زرین و در آن طشت توری زرین پر از ایمان و حکمت جبرییل آن همه در شکم من نهاد و سینه من از آن بیا کند وانگه آن شکافته فراهم گرفت و بحال خویش باز شد و مرا از آن هیچ رنج نبود آن گه مرا فرمود تا وضو کردم آن گه گفت انطلق یا محمد خیز تا رویم گفتم تا کجا گفت الی ربک و رب کل شی ء تا بدرگاه خداوند خویش خداوند جهان و جهانیان آن گه دست من بگرفت و از مسجد بیرون برد و براق را دیدم میان صفا و مروه ایستاده دابه ای از دراز گوش مه و از استر کم رویش چون روی مردم گوش چون گوش فیل عرف چون عرف اسب پای چون پای اشتر ذنب چون ذنب گاو چشم چون ستاره زهره پشت وی از یاقوت سرخ شکم وی از زمرد سبز سینه وی از مروارید سپید دو پر داشت بانواع جواهر مکلل بر پشت وی رحلی از زر و حریر بهشت جبرییل گفت یا محمد ارکبه برنشین و هی دابة ابرهیم ع کان یزور علیها البیت الحرام گفتا چون دست بر پشت وی نهادم خویشتن را از زیر دست من بجهانید جبرییل عرف وی بگرفت خشخشه مروارید و یاقوت بگوش من رسید آن گه جبرییل گفت أ تفعل هذا بمحمد اسکن فو الله ما رکبک احد من الانبیاء اکرم علی الله منه ای براق بیارام و ساکن باش محمد را ص نمی دانی بآن خدایی که یکتاست که هرگز بر تو هیچ پیغامبر ننشست بر خدا گرامی تر از روی براق چون این بشنید از شرم عرق بگشاد و سر در پیش افکند و از تواضع شکم خویش بر زمین نهاد جبرییل رکاب من گرفت تا بر نشستم و میکاییل جامه بر من راست کرد فرا راه بودم از راست جبرییل با من می آمد و از چپ میکاییل و از پیش اسرافیل زمام براق بدست گرفته گام می نهاد براق بر اندازه مد البصر و روش او بر مراد و همت من اگر خواستم که برود می رفت یا بپرد می پرید یا بایستد می ایستاد براه دراز سوی راست ندانی شنیدم که یا محمد علی رسلک اسیلک آرام گیر تا از تو سؤال کنم سه بار گفت و من او را اجابت نکردم و بر گذشتم از سوی چپ هم چنان ندا شنیدم سه بار که یا محمد علی رسلک اسیلک

و من هم چنان بر گذشتم و خویشتن را با وی ندادم چون فراتر شدم پیر زنی را دیدم که بر وی زینت بسیار بود و می گفت یا محمد الی

سوی من آی من التفات نکردم و برفتم پس گفتم یا جبرییل آن منادی اول که از سوی راست ندا کرد که بود گفت داعیه یهود بود اگر از تو اجابت یافتی امت تو جهودان بودندی و او که از سوی چپ ندا کرد داعیه ترسایان بود اگر تو اجابت کردی امت تو ترسایان بودندی و آن پیر زن که او را با زینت و بهجت دیدی دنیا بود اگر ترا بوی میل بودی امت تو دنیا بر آخرت اختیار کردندی گفتا بنخلستانی رسیدم جبرییل مرا گفت فرود آی و نماز کن نماز کردم آن گه گفت این زمین یثرب است بعد از آن بصحرایی رسیدم هم چنان فرمود تا فرود آمدم و نماز کردم گفت دانی که این چه جایست گفتم الله اعلم گفت این مدین است و آن طور سینا و شجره موسی بعد از آن بزمینی فراخ رسیدم و در آن زمین کوشکها دیدم مرا گفت اینجا نماز کن نماز کردم آن گه گفت این موضع را بیت لحم گویند جای ولادت عیسی ع گفتا و در آن راه تشنگی بر من افتاد فریشته ای را دیدم سه اناء در دست وی در یکی عسل و در یکی دیگر شیر و در سیم خمر مرا گفت آنچ خواهی بیاشام شیر بیاشامیدم و اندکی عسل و خمر نخوردم جبرییل گفت اصبت الفطرة انت و امتک اما انک لو شربت الخمر لغوت امتک و لم تجتمع علی الفطرة ابدا پس از آن زمینی دیدم تاریک و تنگ و ناخوش از آنجا بگذشتم زمینی دیگر دیدم فراخ و روشن و خوش گفتم ای جبرییل آن چه بود و این چیست گفت آن زمین دوزخ بود و این زمین بهشت پس از آن رفتم تا به بیت المقدس فریشتگان را دیدم فراوان که از آسمان فرو می آیند و مرا بنواخت و کرامت حق بشارت می دهند و می گویند السلام علیک یا اول یا آخر یا حاشر گفتم ای جبرییل این چه تحیتست که ایشان می گویند گفت انک اول من تنشق عنه الارض و عن امته و اول شافع و اول مشفع و انک آخر الانبیاء و ان الحشر بک و بامتک یعنی حشر یوم القیامة پس بایشان در گذشتیم تا بدر مسجد رسیدیم جبرییل مرا از براق فرود آورد و زمام براق بحلقه در مسجد استوار کرد چون در مسجد رفتم انبیاء را دیدم فراوان

و فی حدیث ابی العالیه قال ارواح الانبیاء الذین بعثهم الله قبلی من لدن ادریس و نوح الی عیسی قد جمعهم الله عز و جل فسلموا علی و حیونی بمثل تحیة الملایکة قلت یا جبرییل من هؤلاء قال اخوانک الانبیاء ...

... پس جبرییل مرا فرا پیش کرد پیغامبران و فریشتگان صفها بر کشیده و دو رکعت نماز کردم پس پیغامبران بهر یکی ثنایی گفتند خدای را عز و جل ابراهیم گفت الحمد لله الذی اتخذنی خلیلا و اعطانی ملکا عظیما و جعلنی امة قانتا یؤتم بی و انقذنی من النار و جعلها علی بردا و سلاما موسی گفت الحمد لله الذی کلمنی تکلیما و جعل هلاک فرعون علی یدی و جعل من امتی قوما یهدون بالحق و به یعدلون داود گفت الحمد لله الذی جعل لی ملکا عظیما و علمنی الزبور و الان لی الحدید و سخر لی الجبال یسبحن و الطیر سلیمان گفت الحمد لله الذی سخر لی الریاح و جنود الشیاطین یعملون لی ما شیت من محاریب و تماثیل و علمنی منطق الطیر و جعل ملکی ملکا طیبا لیس علی فیه حساب عیسی گفت الحمد لله الذی جعلنی کلمة منه و علمنی الکتاب و الحکمة و التوریة و الانجیل و جعلنی اخلق من الطین کهییة الطیر فانفخ فیه فیکون طیرا باذن الله پس رسول خدا محمد عربی ص نیز ثنا گفت الحمد لله الذی ارسلنی رحمة للعالمین و کافة للناس بشیرا و نذیرا و انزل علی القرآن فیه تبیان کل شی ء و جعل امتی خیر امة اخرجت للناس و جعل امتی وسطا و شرح لی صدری و وضع عنی و زری و رفع لی ذکری و جعلنی فاتحا و خاتما فقال ابراهیم بهذا فضلکم محمد

پس جبرییل دست من بگرفت و می برد تا بر صخره ای جبرییل آواز داد میکاییل را خواند میکاییل آواز داد جمعی فریشتگان را خواند بنامهای ایشان تا معراج از فردوس بآسمان دنیا آوردند و از آسمان دنیا به بیت المقدس فرو گذاشتند و معراج شبه نردبانی بود یکسر بصخره داشت و یکسر بآسمان دنیا یک جانب وی از یاقوت سرخ و دیگر جانب از زبرجد سبز و درجه های آن یکی از زر یکی از سیم یکی از یاقوت یکی از زمرد یکی از مروارید جبرییل مرا بر درجه اول نشاند هزار فریشته را دیدم بر آن درجه که خدای را عز و جل تسبیح و تکبیر می گفتند و چون مرا دیدند ترحیب و تقریب کردند و امت مرا ببهشت بشارت دادند از آن درجه بر درجه دوم نشاند دو هزار فریشته را دیدم هم بر آن صفت بسوم درجه سه هزار دیدم همچنین تا پنجاه و پنج درجه باز گذاشتم بهر درجه که رسیدم فریشتگان را اضعاف درجه اول دیدم تا بآسمان دنیا رسیدم اهل آسمان آواز دادند که من هذا قال جبرییل قالوا و من معک قال معی محمد قالوا او قد بعث قال نعم قالوا مرحبا به و اهلا فنعم المجی ء جاء

گفتا فریشتگان از رسیدن ما شادی کردند و یکدیگر را بشارت می دادند و ما را سلام و تحیت می گفتند فریشته ای عظیم را دیدم نام وی اسماعیل بر دیگران موکل و همه را زیر دست وی کرده با این فریشته هفتاد هزار فریشته دیگر بود و با هر یک از آن هفتاد هزار صد هزار دیگر بود همه پاسبانی آسمان دنیا می کردند و ایشان را فراوان دیدم جبرییل گفت و ما یعلم جنود ربک إلا هو

پس مردی را دیدم سخت زیبا و نیکو خلقت گفتم ای جبرییل این کیست گفت پدرت آدم بر وی سلام کردم سلام را جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و بالنبی الصالح فنعم المجی ء جاء و ارواح ذریت او دیدم که برو عرضه می کردند چون روح مؤمن دیدی گفتی روح طیب و ریح طیبة اجعلوا کتابه فی علیین و چون روح کافر دیدی گفتی روح خبیث و ریح خبیثة اجعلوا کتابه فی سجین

گفتا در آسمان دنیا نظر کردم قومی را دیدم که لبها داشتند چون لب شتر یکی را بر ایشان گماشته تا بدهره آتشین آن لبهای ایشان می برید و سنگ آتشین در دهن ایشان می نهاد و از زیر بیرون می آمد گفتم ای جبرییل اینان کیانند

گفت ایشان که مال یتیمان بظلم خورند إنما یأکلون فی بطونهم نارا

قومی دیگر را دیدم که از پوست و گوشت ایشان می گرفتند و در دهنهای ایشان می نهادند و می گفتند کلوا کما اکلتم گفتم ای جبرییل که اند ایشان گفت ایشان که مردمان را غیبت کنند و از پس پشت ایشان بدی گویند قومی دیگر را دیدم بنزدیک ایشان مایده ای نیکو آراسته بر آن مایده گوشت بریانی پاکیزه خوش بوی نهاده و گرد بر گرد آن مردارها افکنده و ایشان روی از آن مایده بگردانیده و در آن مردار افتاده و می خورند گفتم که اند اینان گفت زانیان اند که حلال دارند و قصد حرام کنند

قومی دیگر را دیدم که با شکمهای بزرگ بودند شکمهاشان از بزرگی چون خانه ها و انگه در ممر آل فرعون افتاده که ایشان را بامداد و شبانگاه چون بدوزخ برند باینان برگذرند و ایشان را بپای فرو گیرند و بکوبند گفتم اینان که اند گفت ربا خواران زنان را دیدم جماعتی بپستان آویخته و جماعتی از ایشان سرنگون بپای آویخته گفتم اینان که اند گفت ایشان که زنا کنند و فرزند خود را کشند

قومی دیگر را دیدم که زبانیه در ایشان آویخته با دهره های آتشین و دهن ایشان می باز برند تا بسر دوش پس بدیگر جانب می روند و هم چنان می برند تا بدوش چپ و آن بریده با هم میشود و باز دیگر باره می برند گفتم اینان که اند گفت سخن چینان تا مردم را بهم درافکنند

قومی دیگر را دیدم که بناخن گیر آتشین لبهای ایشان می گرفتند باز با هم می شد و دیگر باره می گرفتند گفتم ای جبرییل اینان که اند گفت گویندگان امت تو که آنچ خود نکنند گویند کتاب خدا خوانند و بدان عمل نکنند

و بروایت ابن عباس مصطفی ص گفت در آسمان دنیا خروسی سپید دیدم سخت سپید زیر پرهای وی پرهایی سبز بود سخت سبز و شاخ گردن وی فرو آویخته برنگ زمرد سبز دو پای وی در تخوم زمین هفتم و سر وی زیر عرش عظیم و گردن وی زیر عرش دو تا در آمده دو پر داشت چون از هم باز کردی خافقین بپوشیدی لختی از شب گذشته آن دو پر از هم باز کرد و بهم باز زد و آواز تسبیح برآورد گفت سبحان الملک القدوس سبحان الله الکبیر المتعال لا اله الا هو الحی القیوم چون وی بآواز آمد همه خروسهای زمین بآواز آمدند و پرها بهم باز زدند چون وی ساکن گشت و خاموش شد همه خروسها ساکن گشتند و خاموش شدند و بعد از آن چون لختی دیگر از شب بگذشت دیگر باره پرها بهم باز زد و این تسبیح گفت سبحان الله العلی العظیم سبحان الله العزیز القهار سبحان الله ذی العرش الرفیع هم چنان خروسهای زمین بموافقت وی بآواز آمدند مصطفی ص گفت فلم ازل منذ رأیت ذلک الدیک مشتاقا الیه ان اراه ثانیة

رسول ص گفت و از آسمان دنیا جبرییل مرا بر پر خویش گرفت و بآسمان دوم برد و مسافت آسمان اول تا آسمان دوم بیک قول پانصد ساله راه جبرییل آواز داد تا آسمانیان در آسمان دوم بگشایند گفتند من هذا قال جبرییل قیل و من معک قال محمد قال و قد ارسل الیه قال نعم قیل مرحبا به فنعم المجی ء جاء

گفتا دو جوان دیدم در آسمان دوم جبرییل گفت یکی یحیی است و دیگر عیسی هر دو پسر خاله یکدیگر بر ایشان سلام کن سلام کردم و جواب شنیدم و گفتند مرحبا بالاخ الصالح و النبی الصالح پس مرا بآسمان سوم برد هم بر آن صفت و یوسف را دیدم و قد اعطی شطر الحسن سلام کردم و جواب شنیدم و گفت مرحبا بالاخ الصالح و النبی الصالح پس مرا بآسمان چهارم برد ادریس را دیدم و همان گفت و مصطفی ص این آیت بر خواند و رفعناه مکانا علیا پس بر آسمان پنجم برد هارون را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم و هم چنان تقریب و ترحیب

و بروایت محمد بن اسحاق مصطفی ص گفت در آسمان پنجم فریشتگان را دیدم یک نیمه ایشان از برف بود و یک نیمه از آتش و همی گفتند اللهم کما الفت بین الثلج و النار فکذلک الف بین عبادک المؤمنین

پس از آن جبرییل مرا بآسمان ششم برد موسی را دیدم سلام کردم و جواب شنیدم چون بوی بر گذشتم موسی بگریست گفتند ای موسی ترا چه گریانید گفت ابکی لان غلاما بعث بعدی یدخل الجنة من امته اکثر ممن یدخلها من امتی

گفتا در آسمان ششم خانه ای دیدم که آن را بیت العزه می گفتند جای دبیران و نویسندگان ایشان که قرآن از جبرییل بتلقین می گرفتند و می نبشتند و رب العزه ایشان را می گوید بأیدی سفرة کرام بررة پس از آن مرا بآسمان هفتم برد و از بسیاری فریشته که در آسمان هفتم دیدم یک قدم جای ندیدم که نه فریشته ای بر وی ایستاده یا در رکوع و یا در سجود و ابراهیم خلیل را دیدم بر وی سلام کردم جواب داد و گفت مرحبا بالابن الصالح و النبی الصالح و قال لی مر امتک فلیکثروا من غراس الجنة فان تربتها طیبة و ارضها واسعة فقلت له و ما غراس الجنة قال لا حول و لا قوة الا بالله پس مصطفی ص این آیت بر خواند إن أولی الناس بإبراهیم للذین اتبعوه و هذا النبی و در آسمان هفتم بیت المعمور دیدم رفتم در آنجا و نماز کردم و در پیش وی دریایی بود فریشتگان جوق جوق در آن دریا می شدند و بیرون می آمدند و خویشتن را می افشاندند و از هر قطره ای رب العزه فریشته ای می آفرید که بیت المعمور را طواف می کرد

بروایتی دیگر جبرییل گفت هذا البیت المعمور یدخله کل یوم سبعون الف ملک اذا خرجوا منه لم یعودوا فیه ابدا و در آسمان هفتم فریشته ای را دیدم بر کرسی نشسته و مانند طشتی در پیش نهاده و در دست وی لوحی بود نبشته از نور در آن می نگرید و هیچ براست و چپ نمی نگرید همچون کسی اندیشناک اندوهگین گفتم این کیست ای جبرییل گفت ملک الموت یا محمد چنانک می بینی پیوسته در کارست که دایم در قبض ارواح است مصطفی ص گفت ای جبرییل هر که می میرد در وی نگرد گفت آری گفت پس از مرگ بزرگ کاریست و صعب داهیه ای جبرییل گفت ای محمد آنچ بعد از مرگ بود بزرگتر است و صعب تر پس جبرییل فرا پیش وی شد و گفت هذا محمد نبی الرحمة و رسول العرب پس بر وی سلام کردم و جواب شنیدم و از وی نواخت و کرامت دیدم گفت ای محمد ترا بشارت باد که همه خیر و نیکی در امت تو می بینم رسول ص گفتالحمد لله المنان بالنعم آن گه گفتم این چه لوح است که داری و در آن می نگری گفت آجال خلایق در آن نبشته و تفصیل داده که در آن می نگرم هر کرا اجل رسیده قبض روح وی میکنم رسول گفت سبحان الله چون توانی قبض ارواح خلایق زمین و ازین مقام خویش حرکت نمی کنی گفت آری این طشت که در پیش من می بینی بر مثال دنیا است و جمله خلایق زمین در پیش دیده من اند همه را می بینم و دست من بهمه می رسد چنانک خواستم قبض ارواح میکنم ...

... گفتا بیک طرفة العین آن فریشته مرا ازین پرده بآن پرده دیگر برد مسافت پانصد ساله راه هم چنان آواز داد که منم پرده دار نخستین و محمد با من فریشته ای از درون پرده دوم آواز داد که الله اکبر و دست از زیر پرده بیرون کرد و مرا در درون گرفت و مرا بیک طرفة العین بپرده سوم رسانید پانصد ساله راه و هم برین نسق مرا می بردند تا هفتاد پرده باز بریدم پهنای هر پرده ای پانصد ساله راه و میان دو پرده پانصد ساله راه گفته اند که آن پرده ها از نور و ظلمت است و آب و برف و گفته اند مرواریدست و پروانه زر بعضی از آن و بیک قول جبرییل با وی بود تا این پرده ها باز گذاشت آن گه رفرفی سبز دیدم که از بالا فرو گذاشته نور روشنایی وی بر نور آفتاب غلبه کرده جبرییل مرا بر گرفت و بر آن رفرف نشاند قال فلم یزل یرفعنی و یخفضنی حتی انتهیت الی عرش ربی عز و جل فبینا انظر الی العرش و الی اللوح المحفوظ و الی حملة العرش و العجایب

مصطفی ص چون بدین مقام رسید اقبال درگاه عزت دید نواخت ثم دنا فتدلی بر وی آشکارا گشت دید آنچ دید و شنید آنچ شنید نفس مصطفی ص مقام قربت دید ضمیر او حالت مکاشفت یافت دل او سلوت مشاهدت دید جان او حلاوت معاینت چشید سر او بدولت مواصلت رسید در نگرست عالمی از هیبت و عظمت و سیاست الوهیت دید از خود بی خود گشت متحیر ماند سر در پیش افکند نه عبارت را زبان ماند نه فکرت را دل و جان سر گشته و حیران تا خود چه آید از جناب جبروت و درگاه عزت فرمان رب العزه تدارک دل وی کرد و او را دریافت بنظر رحمت و بنواخت بلطف و کرامت گفت آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه رسول من ایمان آورد بکتاب من و براستی رسانید پیغام من مصطفی ص چون آن لطف و نداء حق شنید و آن نواخت و کرامت دید همگی وی بجای باز آمد در خود مستقیم گشت تنش بدل پیوست دل بجان پیوست سر بضمیر پیوست بستاخ گشت زبان در کار آمد امتش با یاد آمد گفت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری

و فی روایة اخری قال رأیت ربی عز و جل بعینی فقربنی الی سند العرش و تدلت لی قطرة من العرش فوقعت علی لسانی فما ذاق الذایقون شییا قط احلی منها فانبأنی الله عز و جل بها نبأ الاولین و الآخرین و اطلق الله لسانی بعد ما کل من هیبة الرحمن فقلت التحیات لله و الصلوات و الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال لی ربی یا محمد قلت لبیک قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت فی مقالته ذلک ما سألنی عنه و ذکر الحدیث و روی انه قال عز و جل یا محمد هل تعلم فیم اختصم الملأ الاعلی فقلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال اختلفوا فی الدرجات و الحسنات فهل تدری یا محمد ما الدرجات و ما الحسنات

قلت انت اعلم یا رب بذلک و بکل شی ء و انت علام الغیوب قال الدرجات اسباغ الوضوء فی المکروهات و المشی علی الاقدام الی الجماعات و انتظار الصلوات بعد الصلوات و الحسنات افشاء السلام و اطعام و التهجد باللیل و الناس نیام ثم قال یا محمد من یعمل بهن یعش بخیر و یخرج من خطییته کیوم ولدته امه ...

... تلک سرادقات عرش رب العزه التی احاطت بعرشه و هی سترة للخلایق من نور الحجاب و نور العرش لولا ذلک لاحرق نور العرش و نور الحجب من تحت العرش من خلق الله و ما لم تره اکثر و اعجب قلت سبحان الله العظیم ما اکثر عجایب خلقه

گفتم ای جبرییل آن فریشتگان که در آن دریاهای عظیم دیدم صفها فراوان بر کشیده کأنهم بنیان مرصوص ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان روحانیان بودند که رب العزه ایشان را می گوید یوم یقوم الروح و الملایکة صفا ای جبرییل جمعی عظیم را دیدم در بحر اعلی بالای همه صفها صف بر کشیده و گرد عرس مجید در آمده ایشان که بودند جبرییل گفت ایشان کروبیانند اشراف فریشتگان و مهینان ایشان ای محمد کار و بار ایشان از آن عظیم تر است که من بوصف ایشان رسم یا اسرار ایشان دانم

و فی بعض الاخبار ان الله عز و جل خلق من نور العرش مایة الف صف من الملایکة یطوفون حول العرش کما امر ابن آدم بطواف بیته الحرام قال و حول العرش اربعة ابحر بحر من لؤلؤ یتلألأ و بحر من ثلج یلمع لمعانا و بحر من ماء یفور و بحر من نار تتلظی

پس آن گه جبرییل دست من بگرفت و بدر بهشت برد تا بهشت بمن نماید و درجات و منازل مؤمنان ببینم و مآل و مرجع ایشان گفتا بر در بهشت نبشته دیدم الصدقة بعشر امثالها و القرض بثمانیة عشر ...

... الله تعالی ترا چه فرمود و بر امت تو چه فرض کرد گفت پنجاه نماز در شبانروزی موسی گفت ای محمد من مردم را دیده ام و شناخته و آزموده و امت تو ضعیف اند طاقت پنجاه نماز ندارند باز گرد و از خداوند خویش تخفیف خواه قال فرجعت الی ربی و فی بعض الاخبار فرجعت فاتیت سدرة المنتهی فخررت ساجدا قلت یا رب فرضت علی و علی امتی خمسین صلاة و لن استطیع ان اقوم بها انا و لا امتی چون مصطفی ص بازگشت و تخفیف خواست ده نماز از وی فرو نهادند باز آمد و با موسی ع باز گفت موسی دیگر باره همان سخن گفت که امت تو طاقت این ندارند باز گرد و نیز تخفیف خواه مصطفی ص باز گشت و ده دیگر از وی فرو نهادند به موسی باز آمد و موسی دیگر بار او را باز فرستاد همچنین موسی می گفت و مصطفی ص باز می گشت و تخفیف می خواست تا پنجاه نماز به پنج باز آوردند بعد از آن که پنج بار باز گشت و نماز بپنج باز آورد موسی ع هنوز می گفت که باز گرد و زیادت تخفیف خواه تا مصطفی ص گفت پس ازین شرم دارم که باز روم بدین پنج رضا دادم و تسلیم کردم آن گه چون به موسی درگذشتم منادیی از پس ندا کرد که امضیت امری و خففت عن عبادی و انی یوم خلقت السماوات و الارض فرضت علیک و علی امتک خمسین صلاة و لا یبدل القول لدی فخمسة بخمسین الحسنة بعشر امثالها

آورده اند از شافعی که گفت هر بار که مصطفی ص از نزدیک موسی ع بحضرت عزت باز گشت خدای را دید جل جلاله و خبر درستست که عکرمه فرا عبد الله عباس گفت که سبحان الله نظر محمد الی ربه محمد در خداوند خویش نگرست گفت نعم جعل الکلام لموسی ع و الخلة لإبراهیم ع و النظر لمحمد ص گفتند یا بن عباس عایشه صدیقه می گوید که ندید ابن عباس گفت رسول خدا احکام حیض و نفاس زنان را گفتی ما را از ایشان باید آموخت و احکام اصول دین ما را گفتی ایشان را از ما باید آموخت

و در بعضی روایات مصطفی ص گفت چون باز گشتم بآسمان دنیا رسیدم در زیر آسمان نگه کردم غباری و دخانی دیدم و آوازی و شغبی فراوان گفتم ای جبرییل این چیست گفت این شیاطین اند که در پیش دیده فرزند آدم ایستاده اند و راه تفکر و اندیشه بایشان بر بسته اند تا در ملکوت آسمان و زمین تفکر نکنند و لولا ذلک لرأوا العجایب پس آن گه جبرییل مرا پیش قوم موسی برد ایشان که رب العزه می گوید و من قوم موسی أمة یهدون بالحق و با ایشان سخن گفتم و ایشان را قصه ایست مشهور و در سوره الاعراف شرح آن داده ایم

بعد از آن به بیت المقدس باز آمدند و براق هم چنان بر در مسجد ایستاده رسول خدا بر نشست و جبرییل با وی تا او را به مکه باز آورد و بر جامه خواب خود نشاند و هنوز از شب ساعتها مانده بود جبرییل گفت ای محمد قوم خود را خبر ده از آنچ دیدی از آیات کبری و عجایب قدرت حق جل جلاله گفت ای جبرییل ایشان مرا دروغ زن گیرند و استوار ندارند گفت ترا چه زیان از تکذیب ایشان ابو بکر صدیق ترا استوار دارد و تصدیق کند

ابن عباس و عایشه صدیقه روایت کنند از مصطفی ص که گفت من دانستم که ایشان مرا دروغ زن گیرند در آنچ گویم ازین جهت پاره ای دلتنگ بودم و غمگین نشسته بو جهل فراز آمد بر طریق استهزاء گفت یا محمد امروز از نو چه آورده ای و چه می گویی گفتم امشب مرا به بیت المقدس برده بودند بو جهل شگفت بماند گفت تو امشب به بیت المقدس رفته ای و بامداد بنزدیک ما باز آمده ای گفتم آری چنین است بو جهل گفت تو این سخن که با من گفتی با قوم خود بگویی گفتم گویم بو جهل بر گشت و جمعی را از صنادید قریش فراهم آورد و رسول خدای همان سخن با ایشان باز گفت ایشان همه بانگ بر آوردند که این دروغ زن نگر که چه میگوید در قدرت آدمی چون باشد که بیک شب از مکه به بیت المقدس رود و باز آید یکی از آن جمله برفت و ابو بکر صدیق را خبر داد که صاحب تو چنین می گوید ابو بکر گفت لین قال لقد صدق اگر گفت راست گفت ابو بکر را آن روز صدیق نام نهادند پس یکی از ایشان که ببیت المقدس سفر کرده بود و آن بقعت شناخته گفت توانی که مسجد بیت المقدس را صفت کنی اگر دیده ای رسول خدا ص و صف مسجد همی کرد و آنچ دیده بود همی گفت بعضی از آن بر وی بپوشید که ندیده بود رب العالمین جبرییل را فرمود تا آن ساعت مسجد اقصی را به مکه آورد و آنجا که سرای عقیل است بنهاد رسول ص در آن می نگرست و از هر چه می پرسیدند نشان میداد بعاقبت گفتند اما النعت فو الله لقد اصاب پس گفتند یا محمد از کاروان ما که از شام می آید چه خبر داری

قال یقدمها جمل اورق علیه کذا و فیها فلان و فلان و تقدم یوم کذا مع طلوع الشمس فخرجوا فی ذلک الیوم فقال قایل منهم هذه الشمس قد شرقت فقال آخر و هذه الإبل قد اقبلت یقدمها جمل اورق و فیها فلان و فلان کما قال محمد فلم یؤمنوا و لم یفلحوا و قالوا ما سمعنا بمثل هذا قطإن هذا إلا سحر مبین

میبدی
 
۲۸۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و آتینا موسی الکتاب موسی را نامه دادیم و جعلناه هدی لبنی إسراییل و آن را رهنمونی کردیم بنی اسراییل را ألا تتخذوا من دونی وکیلا ۲ که جز از من وکیل مگیرید

ذریة من حملنا مع نوح ای فرزندان فرزندان نوح که برداشتیم با او إنه کان عبدا شکورا ۳ نوح ما را بنده ای سپاس دار بود

و قضینا و پیغام دادیم و سخن رسانیدیم و پند دادیم إلی بنی إسراییل فی الکتاب بنی اسراییل را در نامه و پیغام خویش لتفسدن فی الأرض مرتین که ناچار فساد خواهید کرد در زمین مقدس دو بار و لتعلن علوا کبیرا ۴ و پس بیرون خواهید شد بیرون شدنی نهمار و بر خواهید شد از مقام طاعت بر شدنی بزرگ

فإذا جاء وعد أولاهما چون هنگام پیشین مرة آید از آن دو بعثنا علیکم عبادا لنا بینگیزیم بر شما بندگانی از آن ما أولی بأس شدید با زور سخت فجاسوا خلال الدیار تا بجست و جوی در آیند در سرایها و کان وعدا مفعولا ۵ و این وعیدیست کردنی

ثم رددنا لکم الکرة علیهم آن گه شما را غلبه دهیم بر ایشان و أمددناکم بأموال و بنین و شما را پس آن مالها افزاییم و پسران و جعلناکم أکثر نفیرا ۶ و شما را انبوه سپاه تر کنیم از آنچ بودید

إن أحسنتم اگر نیکویی کنید أحسنتم لأنفسکم نیکویی خود را کنید و إن أسأتم فلها و اگر بد کنید خود را می کنید فإذا جاء وعد الآخرة چون هنگام عقوبت فساد کردن پسینه آید لیسوؤا وجوهکم تا در رویهای شما اندوه پیدا کنند و لیدخلوا المسجد و تا در مسجد بیت مقدس آیند کما دخلوه أول مرة چنانک باول بار درآمده بودند و لیتبروا ما علوا تتبیرا ۷ و تا هلاک کنند و نیست آرند چندانک توانند و بر آن غلبه کنند ...

... إن هذا القرآن یهدی این قرآن راه می نماید للتی هی أقوم آن راه را که آن راست ترست و پاینده تر و یبشر المؤمنین و مؤمنانرا بشارت میدهد الذین یعملون الصالحات آن مؤمنان که کار های نیکو کنند أن لهم أجرا کبیرا ۹ که ایشانراست مزدی بزرگوار

و أن الذین لا یؤمنون بالآخرة و ایشان که بنمی گروند بروز رستاخیز أعتدنا لهم عذابا ألیما ۱۰ ساختیم ایشان را عذابی دردنمای

و یدع الإنسان بالشر مردم بر خویشتن بد میخواهند دعاءه بالخیر در نیک خواستن خویشتن را و کان الإنسان عجولا ۱۱ و آدمی شتاب ز دست تا بود

و جعلنا اللیل و النهار آیتین شب و روز را دو نشان کردیم فمحونا آیة اللیل نشان شب بستردیم و جعلنا آیة النهار مبصرة و نشان روز روشن کردیم بینا لتبتغوا فضلا من ربکم تا فضل خداوند خویش بجویید و لتعلموا عدد السنین و الحساب و تا بدانید شمار سالها و راست داشتن هنگامها و کل شی ء فصلناه تفصیلا ۱۲ و هر چیزی را گشاده و باز نموده از یکدیگر پیدا کردیم پیدا کردنی

میبدی
 
۲۸۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و آتینا موسی الکتاب ای التوراة و جعلناه یعنی التوراة

و قیل یعنی موسی ع هدی لبنی إسراییل ألا تتخذوا ای دللناهم به علی الهدی فقلنا لا تتخذوا ان زیادتست و معنی آنست که موسی را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنی اسراییل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلی مگیرید و کارسازی مدانید آن گه گفت ذریة من حملنا مع نوح نداء مضافست یعنی که این خطاب با شما است ای فرزندان فرزندان نوح و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح اند و قیل عنی بذلک سام بن نوح لان بنی اسراییل من ولده و این منتی است که رب العالمین بر ایشان می نهد و نعمتی که با یاد ایشان می دهد میگوید ای فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتی با نوح و از غرق برهانیدیم و روا باشد که ذریة مفعول ألا تتخذوا نهند و وکیلا مفعول دوم باشد و معنی آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنی جمع کقوله و حسن أولیک رفیقا ابو عمرو لا یتخذوا بیا خواند یعنی لان لا یتخذوا من دونی وکیلا تورات را رهنمونی کردیم بنی اسراییل را تا جز از من وکیلی نگیرند و جز از من خدایی ندانند الوکیل ها هنا الرب و سمی الله عز و جل نفسه وکیلا لانه هو الذی یلی امر العباد و یتکفله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه إنه کان عبدا شکورا کنایتست از نوح ع کان شکره انه کان اذا اکل قال بسم الله و اذا فرغ من الاکل قال الحمد لله و اذا لبس ثوبا قال بسم الله و اذا نزعه قال الحمد لله و من خصایص نوح ع انه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین و جعل معجزته فی نفسه لانه عمر الف سنة لم ینغض له سن ای لم یتحرک و لم ینقص له قوة و لم یبالغ احد من الرسل فی الدعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبی من امته من الضرب و الشتم و انواع الاذی و الجفاء ما لقی نوح و جعل ثانی المصطفی فی المیثاق و الوحی فقال تعالی و إذ أخذنا من النبیین میثاقهم و منک و من نوح و قال إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلی نوح و فی البعث فهو اول من تنشق الارض عنه یوم القیامة بعد محمد ص و اکرمه الله بالسلام و الکرامة فقال تعالی یا نوح اهبط بسلام منا و برکات علیک و جعل ذریته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النسل بعد آدم ع و سماه شکورا فقال تعالی إنه کان عبدا شکورا

و قضینا إلی بنی إسراییل فی الکتاب هذه الآیة رد صریح علی المعتزلة و القدریة و بیان صریح ان الله یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه و قضینا إلی بنی إسراییل جای دیگر گفت و قضینا إلیه ذلک الأمر ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة و قیل فی اللوح المحفوظ و روا باشد که الی بمعنی علی بود ای قضی الله علیهم فی سابق علمه لتفسدن فی الأرض مرتین قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصن الله عصیانا بعد عصیان و لتعلن علوا کبیرا العلو ها هنا البغی و الطغیان کقوله إن فرعون علا فی الأرض و قوله علوا کبیرا ای بغیا و قهرا شدیدا و کانوا یقتلون الناس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریا و یحیی و شعیبا معنی آیت آنست که رب العالمین بنی اسراییل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند دو بار رب العزه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند اینست که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما وعد درین آیت بمعنی وعید است یعنی فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین کقوله و اقترب الوعد الحق

خلاف است میان علماء که این عباد که اند ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیه عمالقه که بدست داود کشته شد و گفته اند که قومی مؤمنان بودند که رب العالمین ایشان را بر بنی اسراییل مسلط کرد بدلیل آنک گفت عبادا لنا و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل و قصه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسراییل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسراییل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسراییل را بشارت داد به عیسی و محمد علیهما السلام

فقال اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل راکب الحمار عیسی ع است و راکب الجمل مصطفی ص و آن گه مصطفی را صفت کرده که له کل خلق کریم السکینة لباسه و البر شعاره و التقوی ضمیره و الصدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملته و احمد ص اسمه

چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عز و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی شعیا گفت نیامد تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جل جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید وصیت کن و از اهل بیت خویش خلیفه ای گمار شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرع بسیار کرد و خدای را عز و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرع و زاری کرد و گفت یا الهی و اله آبایی لک سجدت و سبحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء عالم الغیب و الشهادة انت الاول و الآخر و الظاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرین انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرعی آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جل جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شر وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده ای آواز داد که ای ملک بنی اسراییل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند و از آن پنج کس یکی بخت نصر بود روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت الحمد لله رب العزه الذی کفانا کم بما شاء ان ربنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنه انما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورایکم بما رأیتم من فعل ربنا و لدمک و دم من معک اهون علی الله من دم قراد لو قتلت

پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه سنخاریب را و قوم که با وی مانده اند با شهر خویش فرستد ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بخت نصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جد وی می راند طاغی و باغی و ظالم پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسراییل صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسراییل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را می کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای الله تعالی با یاد ایشان دهد شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام الله تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسراییل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند اره بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند رب العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت نصر را بر ایشان مسلط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت

اینست وقعه اولی که رب العالمین گفت فإذا جاء وعد أولاهما ای اولی المرتین بعثنا علیکم ای سلطنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید فجاسوا خلال الدیار ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم و الجوس التردد فی الدیار و طلب الشی ء بالاستقصاء و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه و الخلال انفراج ما بین الشییین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطرق و کان وعدا مفعولا ای هذا الوعید من الله کاین لا مرد له و الله تعالی فاعله

ثم رددنا لکم الکرة علیهم ای نصرناکم و رددنا لکم الدولة لکم علیهم

قیل هو غلبة الطالوت و قتل داود جالوت و قیل معناه لما تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم الله فکروا علی الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقی من الاسراء و استرجعوا اموالهم و أمددناکم بأموال و بنین ای اعناکم بالمال و کثرة الاولاد فان القوة فیهما و جعلناکم أکثر نفیرا ای اکثر من الاعداء عدادا و انصارا النفیر النفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الی الاعداء و نفیرا منصوب علی التمییز

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم ای قلنا لهم و اوحینا الیهم انکم مجزیون علی الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة قوله فلها ای فعلیها عرب لام بجای علی نهند سقط فلان لفیه ای علی فیه قال الله تعالی و لا تجهروا له بالقول ای علیه بالقول و قیل فلها ای فلها الجزاء و العقاب و قیل فلها رب یغفر الاساءة

سعید جبیر گفت ابتداء کار بخت نصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسراییل میخواند از کتاب خدا که بعثنا علیکم عبادا لنا أولی بأس شدید الآیة آن مرد بگریست و در الله زارید گفت یا رب ارنی هذا الرجل الذی جعلت هلاک بنی اسراییل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسراییل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی رانده ای او را بخواب نمودند که مسکین ببابل یقال له بخت نصر این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را می نواخت و پیوسته ایشان را باز می جست و نام ایشان می پرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست گفت بخت نصر او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوییها کرد بعاقبت چون آن مرد اسراییلی قصد خانه خویش کرد بخت نصر می گریست و می گفت فعلت بی ما فعلت و لا اجد شییا اجزیک به با من نیکوییها کردی و مرا دست نمی دهد که ترا مکافات کنم اسراییلی گفت بلی مکافات من می توانی اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک مرا نبشته ای دهی و عهد نامه ای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود پادشاهی و فرمان روایی مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی بخت نصر گفت این چه سخنست که می گویی و چه افسوس میداری هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد اسراییلی بگریست گفت مانع این کار نمی دانم مگر آنچ الله تعالی می خواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند

و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود و قیل صیحون

بخت نصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی می گشت طلیعه ای از جهت صیحون به شام می شد با ایشان برفت چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت صیحون او را بخود نزدیک کرد کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرب گشت سرور و سالار لشکر شد صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست وهب منبه گفت چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسراییل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده و این دانیال حکیم قومی گفته اند که پیغامبر بود اما نه مرسل بود بعد ازین همه بخت نصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند و را گفتند دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود بخت نصر گفت ما الذی منعک من السجود لی قال ان لی ربا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منی علمه الذی آتانی و یهلکنی فقال نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه ثم قال أ عندک علم بهذه الرؤیا بخت نصر گفت خواب مرا تعبیر دانی گفت دانم و پیش از آنک بخت نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت بتی دیدی سر وی از زر سرخ سینه وی از سیم سپید شکم وی از مس هر دو ران وی از آهن هر دو ساق وی از سفال آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ می افزود و بزرگ می شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا می کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای می دار اینست خواب که دیدی ای ملک

آن گه تعبیر کرد گفت اما الصنم الذی رأیت فانت الرأس من الذهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی اما دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت پیغامبری خواهد بود در آخر الزمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخر خود گرداند و کار وی بلند شود و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند رب العزه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده لتعلم ان الله له ملک السماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ

چون دانیال خواب وی را تعبیر کرد و علم و حکمت وی بشناخت او را گرامی کرد و عزیز همی داشت تا گبران و مغان بر وی حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت نصر فقالوا ان دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک گبران کار وی بنزدیک ملک بجایی رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وی را با شیر بهم در غاری کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود و ایشان چون در غار می شدند شش کس بودند چون بیرون می آمدند هفت کس بودند گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون می آیند آن هفتمین فریشته ای بود که الله تعالی بایشان فرستاد تا پاسبانی ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند آن فریشته چون بیرون آمد لطمه ای بر روی بخت نصر زد و رب العزه او را در آن حال ممسوخ کرد سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست هفت سال در آن مسخ بماند روزگاری بصورت شیر روزگاری بصورت گاو روزگاری بصورت کرکس پس از هفت سال رب العزه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وی داد چنانک بود فآمن و دعا الناس الی الله فی قول بعضهم سیل وهب أ کان مؤمنا فقال وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت الله و کتبه و قتل الانبیاء و غضب الله علیه غضبا فلم یقبل منه حینیذ توبة و قول درست آنست که بخت نصر کافر مرد

محمد بن اسحاق گفت چون الله تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده بنی اسراییل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند أ رأیتم هذا البیت الذی خربت و هؤلاء الناس الذین قتلتهم من هم و ما هذا این خانه ای که من خراب کرده ام چه خانه ایست و اهل آن که کشتم چه قومند ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادت گاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند بخت نصر گفت از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم ایشان گفتند ما یقدر علیه احد من الخلایق این کاریست که دست خلایق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم ایشان بگریستند و در الله تعالی زاریدند و دعا کردند تا رب العزه دعای ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشه ای هلاک کرد گویند پشه ای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت می زدند و زخم می کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت فقال لخاصته من اهله اذا مت فشقوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضة علی ام دماغه لیری الله العباد قدرته و سلطانه

قولی دیگر گفته اند در بیان مرگ وی سدی گفت چون رب العزه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد دانیال حکیم را گرامی میداشت گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت و این در میان ایشان عاری بود عظیم بخت نصر دربان را بخواند گفت می نگر اول کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن اگر چه گوید من بخت نصرام در اهلاک وی تقصیر مکن پس رب العزه دانیال را ازین علت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علت آن شب بر بخت نصر افتاد اول کسی که اراقت بول را برخاست او بود دربان او را نشناخت قصد وی کرد گفت من بخت نصرم دربان گفت کذبت ان الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله و کان عمر بخت نصر الفا و خمس مایة سنة و خمسین یوما اینست بیان واقعه اولی و قصه بخت نصر بر قول جمهور اهل تفسیر

اما واقعه آخر که رب العزه گفت فإذا جاء وعد الآخرة آن بود که بعد از هلاک بخت نصر قومی از بنی اسراییل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند و گفته اند که رب العزه کشتگان بنی اسراییل را نیز زنده کرد تا بخانه های خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و الله نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جل جلاله و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم أکثر نفیرا ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و رب العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که الله تعالی گفت فریقا کذبوا و فریقا یقتلون

و آخرترین پیغامبران بایشان زکریا بود و یحیی و عیسی علیهم السلام و ایشان زکریا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت اما یحیی را بی خلاف کشتند و سبب قتل وی آن بود که عیسی ع یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدی یا دختر برادر بقول عبد الله بن عباس و این هر دو در شریعت حرامند یحیی ع او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمی کرد دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد پادشاه سر باز می زد و نمی خواست که او را بکشد و وی الحاح می کرد و تن فرا وی نمی داد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی ع را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت خاک بر آن میریختند و هم چنان می جوشید و بالا می گرفت تا رب العزه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت نصر فذلک قوله فإذا جاء وعد الآخرة خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسراییل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان انی قد کنت حلفت بالهی لین ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنهم حتی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان گاه ایشان بود خون دید که همی جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود اما جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند هذا دم قربان قربناه فلم یقبل منا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قربناه منذ ثمانی مایة سنة القربان فتقبل منا الا هذا القربان و ذلک لانه قد انقطع منا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته می آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوت از ما منقطع گشته نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند هزارها کشتند از مهتران و کهتران خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمی گشت پس گفت ویلکم یا بنی اسراییل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الا قتلته چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر می داد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم

نبوزراذان بدانست که ایشان راست می گویند بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرع و زاری کرد گفت یا یحیی بن زکریا قد علم ربی و ربک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن الله قبل ان لا ابقی احدا من قومک چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان الله تعالی ساکن گشتنبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت آمنت بالله الذی آمنت به بنو اسراییل و ایقنت انه لا رب غیره و روی ان الله تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیة الانبیاء ان نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیة حدیث الایمان آن گه گفت ای بنی اسراییل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسراییل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد اما بقایای بنی اسراییل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند بقوت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه های دین و شریعت در گذاشتند تا رب العزه ططوس بن اسبسیانوس الرومی را بر ایشان مسلط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست و پس از آن ایشان را هرگز عز و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب فعمره المسلمون

قوله فإذا جاء وعد الآخرة ای وعد المرة الآخرة و العقوبة الثانیة لیسوؤا وجوهکم ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن لیسوعوا و فیه اضمار یعنی بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم ای اصحاب الوجوه یعنی لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامهات ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التوحید یعنی لیسوء الله وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل الله است جل جلاله یقول تعالی لنسوء نحن وجوهکم و لیدخلوا المسجد یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التخریب کما دخلوه أول مرة ای کما فعلوا فی المرة الاولی و لیتبروا ای لیهلکوا و لیفسدوا ما علوا تتبیرا ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا و التبار الهلاک و الفساد

عسی ربکم أن یرحمکم ای و هذا ایضا ما اخبر انه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسراییل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که عسی ربکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم الله چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن و إن عدتم عدنا این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد الله تعالی با وی با عقوبت گردد قتاده گفت عادوا الی الکفر بمحمد ص فعاد الله علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمد ص ایمان نیاوردند و رب العزه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت این خود عذاب و عقوبت دنیاست و عقوبت آخرت آنست که گفت و جعلنا جهنم للکافرین حصیرا ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون و الحصر الحبس الحصیر المنسوخ سمی حصیرا لانه حصرت طاقاته بعضها مع بعض

إن هذا القرآن یهدی للتی هی أقوم یعنی یرشد الی الطریقة التی هی اثبت و ادوم و هی الاسلام و الدین القیم و قیل یرشد الی الحال التی هی اقوم الحالات و اسدها و اعدلها و هی توحید الله جل و عز و شهادة ان لا اله الا الله و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هی اقوم و گفته اند اقوم بمعنی مستقیم است همچون اکبر بمعنی کبیر و یبشر المؤمنین الذین یعملون الصالحات قرأ حمزة و الکسایی یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشین و ضمها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشین و کسرها و قد سبق الکلام فیه أن لهم ای بان لهم أجرا کبیرا و هو الجنة ...

... و یدع الإنسان بالشر حذفت الواو من یدع فی اللفظ و الخط و لم تحذف فی المعنی لانها فی موضع الرفع فکان حذفها فی اللفظ باستقبالها اللام الساکنة کقوله تعالی و یمح الله الباطل سندع الزبانیة و سوف یؤت الله فما تغن النذر معنی آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر دعاءه بالخیر ای کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند اما اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمی عجولست قلیل الحلم و بی صبر در کارها زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن اما رب العزه باجابت نشتابد بفضل خویش

گفته اند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی ص اسیری را به سوده بنت زمعه سپرد آن اسیر همه شب می نالید سوده را دل بسوخت و بر وی ببخشود بند وی سست کرد اسیر بگریخت مصطفی ص بامداد که وی را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد مصطفی ص خشم گرفت گفت اللهم اقطع یدیها سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول ص را اجابت آید رسول گفت انی سألت ان یجعل لعنتی و دعایی علی من لا یستحق من اهلی رحمة لانی بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها

و روی انه قال ص اللهم انما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعایی رحمة له فانزل الله تعالی و یدع الإنسان بالشر دعاءه بالخیرو قیل معنی الآیة یدع الانسان بالبلاء علی نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده و فی معناه یقول الشاعر ...

... فانما الربح و الخسران فی العمل

و قیل و لهان الانسان علی غده سرطان الی اجله و کان الإنسان عجولا ای الی امر الدنیا و العجلة طلب الشی ء قبل وقته و السرعة عمل الشی ء فی اول وقته و فی الخبر العجلة من الشیطان و التأنی من الله و گفته اند انسان اینجا بمعنی ناس است میگوید همه مردمان جمله بشر عجولند جای دیگر گفت خلق الإنسان من عجل ای علی حب العجلة فی امره از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند

روی عن سلمان الفارسی رض قال اول ما خلق الله من آدم رأسه فاقبل ینظر الی سایره یخلق فلما دنا المساء قال یا رب عجل قبل اللیل فقال الله عز و جل و کان الإنسان عجولا و قیل لما انتهت النفخة الی سرته نظر الی جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر فذلک قوله و کان الإنسان عجولا و قیل عجولا ضجورا لا یصبر علی سراء و لا ضراء

و جعلنا اللیل و النهار ای خلقناهما آیتین ای علامتین دالتین علی وحدانیتنا و کمال علمنا و قدرتنا و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مس الحاجة الیهما و تعلق الانتفاع بهما کما هما و آیتین نصب علی الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللیل وضوء النهار و تقدیرها جعلنا اللیل و النهار ذوی آیتین ثم فصل فقال فمحونا آیة اللیل ای فجعلنا اللیل آیة ممحوة مظلمة یعنی لا تبصر بها المرییات کما لا یبصر ما یجی ء من الکتاب و جعلنا آیة النهار مبصرة یعنی مبصرا بها و النهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه

ابن عباس گفت رب العزه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود اکنون آفتاب را صد و سی و نه جزء نور است و قمر را یک جزء

روی مقاتل بن حیان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول الله ص یقول ان الله سبحانه لما ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فاما ما کان فی سابق علم الله ان یدعها شمسا فانه خلقها مثل الدنیا ما بین مشارقها و مغاربها و اما ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحولها قمرا فانه خلقها دون الشمس فی العظم و لکن انما یری صغرهما من شدة ارتفاع السماء و بعدهما من الارض فلو ترک الله الشمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النهار و لا النهار من اللیل و لا کان یدری الاجیر الی متی یعمل و متی یأخذ اجره و لا یدری الصایم الی متی یصوم و متی یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتد و لا یدری المسلمون متی وقت صلاتهم و متی وقت حجهم و لا یدری الدیان متی یحل دینهم و لا یدری الناس متی یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متی یسکنون راحة لابدانهم فکان الرب سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرییل فامر جناحه علی وجه القمر و هو یومیذ شمس فطمس عنه الضوء و بقی فیه النور فذلک قوله و جعلنا اللیل و النهار آیتین فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرة

فالسواد الذی ترونه فی جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو

قال ابن عباس کان فی الزمن الاول لا یعرف اللیل من النهار فبعث الله جبرییل ع فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هی السواد الذی فی القمر لتبتغوا فضلا من ربکم ای لتطلبوا فی النهار رزق الله و تستریحوا باللیل فحذف للدلالة علیه و لتعلموا عدد السنین و الحساب بالقمر و کل شی ء فصلناه تفصیلا ای بینا فی القرآن کل ما تحتاجون الیه

میبدی
 
۲۸۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

... و قال مجاهد ما من مولود یولد الا فی عنقه ورقة مکتوب فیها شقی او سعید و خص العنق لانه موضع القلادة و الغل و السمة و قیل ألزمناه طایره

یعنی یسرنا له عمله الذی هو عامله خیرا او شرا و اغریناه به و به قال النبی ص اعملوا فکل میسر لما خلق له و نخرج له یوم القیامة یعقوب و یخرج خواند بالیای و فتحها و ضم الراء یعنی یخرج له ذلک الطایر یوم القیامة کتابا ای فی حال کونه کتابا و هو نصب علی الحال میگوید بیرون آید آن عمل او و بخت او روز قیامت نامه ای گشته کتابا ای مکتوبا او ذا کتاب و الفعل علی هذا من خرج باقی فراء و نخرج خوانده اند بالنون و ضمها و کسر الراء یعنی نخرج نحن له کتابا و المخرج هو الله عز و جل و الکتاب منصوب لانه مفعول به و الفعل علی هذا من اخرج میگوید بیرون آریم او را فردا نامه ای یلقیه ابن عامر یلقاه خواند بضم یا و فتح لام و تشدید قاف و الفعل علی هذه القراءة من لقیته المضعف العین الذی یتعدی الی مفعولین ای یلقی الانسان ذلک الکتاب یعنی یؤتاه نامه ای که در دست او دهند

باقی فراء یلقاه خوانند بفتح یا و سکون لام و تخفیف قاف و الوجه انه من لقی الذی یتعدی الی مفعول واحد تقول لقی فلان الشی ء و الهاء ضمیر المفعول به یعنی کتابا یلقاه بعینه و یقرءوه بلسانه نامه ای که آن را بیند منشورا غیر مطوی لیمکنه قراءته میگوید آن را گشاده بیند و گشاده در دست او داده آید تا خواندن آن او را ممکن گردد و منشورا بر هر دو قراءت نصب علی الحال باشد

اقرأ کتابک قول اینجا مضمرست یعنی یقال له اقرأ کتابک ای کتاب اعمالک گفته اند که هر آدمی را صحیفه کردار وی در گردن وی بسته اند بر مثال قلاده ای چون از دنیا بیرون شود آن صحیفه در نوردند پس در قیامت که او را زنده گردانند صحیفه از هم باز کنند و پیش دیده وی آرند و گویند اقرأ کتابک قتاده گفت سیقرأ یومیذ من لم یکن قاریا فی الدنیا کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ای کفی نفسک و الباء زایدة حسیبا ای محاسبا و قیل حاکما و قیل شاهدا و هو منصوب علی التمییز

حسن بصری گفت اینت عدل راست و انصاف بسزا که بنده بر خود داور بود و بر خود گواهی دهد و شمار خود خود کند و گفته اند سیاق این کلمه بر سبیل تهدید است و وعید چنانک کسی را بیم دهی و گویی ساحاسبک آری بکنم شمار تو من اهتدی فإنما یهتدی لنفسه ای من اهتدی الی الرشاد فان ثواب اهتدایه له و من ضل فإنما یضل علیها ای من ضل عن الرشاد فعلیا و بال الضلال و لا تزر وازرة وزر أخری الوزر الحمل یقال وزرت کذا ای حملته و سمی الوزیر وزیرا لانه یحمل اوزار الملک ای یحمل اعباء ملکه تأویل این آیت بر دو وجه است یکی آنست که لا یؤاخذ احد بذنب غیره هیچکس را بگناه دیگری نگیرند چنانک جای دیگر گفت و ما هم بحاملین من خطایاهم من شی ء و إن تدع مثقلة إلی حملها لا یحمل منه شی ء وجه دیگر آنست که لیس لاحد ان یعمل ذنبا لان غیره عمله کس را نسزد و نه روا بود که گناهی کند که دیگری همان گناه کرده است و این چنانست که کفار قریش گفتند إنا وجدنا آباءنا علی أمة و إنا علی آثارهم مهتدون

قوله و ما کنا معذبین حتی نبعث رسولا هذا دلیل علی ان الایمان سمعی و انما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطاعة بالرسالة معنی آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبی تا نخست پیغامبری را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند

اما کسی که در ایام فترت از دنیا بیرون شود رسالت باو نارسیده حکم وی آنست که مصطفی ص گفت یقول الهالک فی الفترة یوم القیامة رب لم یأتنی کتاب و لا رسول و یقول المعتوه رب لم تجعل لی عقلا اعقل به خیرا و لا شرا و یقول المولود رب لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردوها او ادخلوها فیردها او یدخلها من کان فی علم الله سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فی علم الله شقیا لو ادرکه العمل فیقول ایای عصیتم فکیف لو رسلی بالغیب اتتکم و فی روایة اخری فیأخذ مواثیقهم لیطیعنه فیرسل الیهم ان ادخلوا النار فو الذی نفس محمد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما

و إذا أردنا أن نهلک قریة یعنی فی الدنیا أمرنا مترفیها

یعنی کثرنا و قوینا یقال امر امر بنی فلان ای قوی و امروا الی کثروا فعلی هذا یکون امر متعدی امر و قد یکون فعل بالفتح متعدی فعل بالکسر کما تقول شتر زید و شترته انا این قراءت عامه است و از ابو عمرو أمرنا

بتشدید روایت کرده اند و الوجه انه منقول بالتضعیف من امر اذا کثر و المراد کثرنا ایضا یعقوب آمرنا خواند بمد و تخفیف و هذا أشهر و أکثر فی العربیة و الوجه انه منقول بالهمزة من امر القوم اذا کثروا و آمرتهم انا اذا کثرتهم فهو علی افعلت و گفته اند أمرنا مترفیها ...

... ای ظهر صدق خبر الله عنهم انهم لا یؤمنون و قیل وجب علیها ما وعد علی الفسق بقول سابق لا یقع فیه خلف فدمرناها تدمیرا

ای اهلکنا الناس و خربنا الدیار یقال دمر یدمر دمارا اذا هلک و دمر اهلک و فی الحدیث من اطلع من صیر باب بغیر اذن فقد دمر ای هلک و الصیر الشق و روی من نظر فی صیر باب ففقیت عینه فهو هدر و مما یتعلق بالآیة ما

روی معمر عن الزهری قال دخل رسول الله ص یوما علی زینب و هو یقول لا اله الا الله ویل للعرب من شر قد اقترب فتح الیوم من ردم یأجوج و مأجوج مثل هذا و حلق ابهامه و التی تلیها قالت زینب یا رسول الله انهلک و فینا الصالحون قال نعم اذا کثر الخبث ...

... انظر کیف کل ما فی القرآن انظر کیف معناه اعجب کیف یقول الله تعالی انظر یا محمد کیف فضلنا بعضهم علی بعض فی الخلق و الخلق و سعة الرزق و ضیقه و الناس فی ذلک متفاوتون و للآخرة أکبر درجات و أکبر تفضیلا ای التفاوت هناک اکبر و اعظم لان التفاوت فیها من وجهین احدهما بالجنة و النار و الثانی بالدرجات فی الجنة و الدرکات فی النار فقد روی ان النبی ص قال ان بین اعلی اهل الجنة و اسفلهم درجة کالنجم تری فی مشارق الارض و مغاربها

معنی آیت آنست که مردم در دنیا متفاوت اند در خلق و خلق و روزی و احوال معاش یکی توانگر یکی درویش یکی عزیز یکی ذلیل یکی خوش خوی یکی بد خوی یکی مقیم یکی غریب یکی بیمار یکی تن درست یکی با شادی یکی با اندوه یکی با عافیت یکی با بلا و محنت این همه الله تعالی در ازل قسمت کرده و بخشیده میان خلق خویش و ایشان را درین احوال بر یکدیگر افزونی داده و درجات ایشان زبر یکدیگر برداشته همانست که آنجا گفت نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات جای دیگر بیان کرد که این تفاوت درجات از بهر چه نهاد گفت و هو الذی جعلکم خلایف الأرض و رفع بعضکم فوق بعض درجات لیبلوکم فی ما آتاکم تا شما را بیازماید در آنک شما را داد تا شما را مطیع یابد یا عاصی شاکر بیند یا ناسپاس ابن جریر گفت انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض این تفضیل در کار دینست نه در کار دنیا ای بعضهم آثر الآخرة فوفقنا للرشاد و بعضهم آثر الدنیا فخذلناه لا تجعل مع الله إلها آخر الخطاب للنبی ص و المراد به امته و یجوز ان یکون التقدیر قل یا محمد ایها الانسان لا تجعل مع الله الها آخر فتقعد مذموما یذمک الله و الملایکة و المؤمنون مخذولا یخذلک الله و لا ینصرک

و قیل معنی فتقعد فتعجز یقال فلان قاعد عن الشی ء ای عاجز عنه ضد قولهساع فی الخیر

میبدی
 
۲۸۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و کل إنسان ألزمناه طایره فی عنقه الآیة هر کس را آنچ سزای اوست در گردن او بستند و آن رقم بر وی کشیدند در ازل یکی را تاج سعادت بر فرق نهاده درخت امیدش ببر آمده و اشخاص فضل بدر آمده شب جدایی فرو شده و روز وصل بر آمده یکی بحکم شقاوت گلیم ادبار در سر کشیده بتیغ هجران خسته و بمیخ رد وابسته آری قسمتی است که در ازل رفته نه فزوده و نه کاسته چتوان کرد قاضی اکبر چنین خواسته بیچاره آدمی که از ازل خویش خبر ندارد و از ابد خویش غافل نشیند میان بوده و بودنی او را خواب غفلت میگیرد از خواب غفلت آن روز بیدار گردد که نامه کردار وی بدست او دهند که و نخرج له یوم القیامة کتابا یلقاه منشورا نامه ای که زبانش قلم او آب دهنش مداد او اعضا و مفاصلش کاغذ او سر تا پای آن املا کرده او فریشتگان دبیران و گواهان برو یک حرف زیادت و نقصان نیست درو با وی گویند اقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا نامه خود بر خوان و کردار خود ببین اگر یک حرف آن را منکر شود همان اعضا که آن کردار بر وی رفت بر وی گواهی دهد چنانک الله تعالی گفت یوم تشهد علیهم ألسنتهم و أیدیهم و أرجلهم بما کانوا یعملون اینست که گفت کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا ای شاهدا فیه منک علیک و گفته اند که نامه دو است یکی فریشته نبشت بر بنده گفتار و کردار او یکی حق نبشت بر خود عفو و رحمت بر بنده اگر عنایت ازلی بنده را دست گیرد با وی شمار از نامه رحمت خود کند نه از نامه کردار بنده این چنانست که در آثار بیارند که بنده ای را نامه در دست نهند گویند اقرأ کتابک نامه خود بر خوان بنده در نامه نگرد سطر اول بیند نبشته بسم الله الرحمن الرحیم گوید بار خدایا نخست شمار این یک سطر با من برگزار و بر من حکم آن بران گوید بنده من این شمار کردم و ترا بفضل و رحمت خود آمرزیدم که من در ازل رحمت تو بر خود نبشتم و خود را گفتم غافر الذنب و قابل التوب کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا عمر خطاب گفت حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا وزنوا اعمالکم قبل ان توزنوا و تهییوا للعرض الاکبر هر که از دیوان مظالم و حساب قیامت خبر دارد و از معرفت احوال و اهوال رستاخیز شمه ای یافت و داند که هر چه با روزگار او صحبت کرد از قلیل و کثیر و نقیر و قطمیر فردا او را از آن حدیث بپرسند و از وی شمار آن در خواهند امروز حجاب غفلت از راه خود بردارد و اعمال و اقوال خود بمعیار شریعت راست دارد و صدق معاملت از روزگار خود در خواهد پیش از آنک او را بدیوان ملک الملوک حاضر کنند و حرکات و سکنات او بمیزان عدل مقابله کنند و اگر نقصانی و خسرانی بود صد هزار مقرب مقدس زبان شهادت صدق برو بر گشایند که از خجل راه گریختن طلب کند و هیچ جای سامان گریختن نه

حکایت کنند از آن پدری که مر پسر خویش را گفت امروز هر چه با مردم گویی و بر زبان خود رانی نماز شام همه با من بگوی و سکنات و حرکات خویش بر من عرض کن آن پسر نماز شام بجهدی و رنجی عظیم و تکلفی تمام یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر بگفت دیگر روز همین در خواست کرد پسر گفت زینهار ای پدر هر چه خواهی از رنج و کلفت بر من نه و این یکی از من مخواه که طاقت ندارم پدر گفت ای مسکین مرا مقصود آنست که بیدار و هشیار باشی و از موقف حساب و عرض قیامت بترسی امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف طاقت نداری فردا حساب همه عمر با چندان قهر و مناقشت که نقیر و قطمیر فرو نگذارند چون طاقت آری انظر کیف فضلنا بعضهم علی بعض ای محمد این شگفت نگر و این عجب نگر که ما چون آفریدیم این خلق را بصورت یکسان بمعنی مختلف و در حقایق متفاضل از آنجا که صورتست الناس سواسیة کاسنان المشط وز آنجا که معنی و حقایقست الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة کافر هرگز چون مؤمن نبود میگوید خدای تعالی جل جلاله أ فنجعل المسلمین کالمجرمین ما لکم کیف تحکمون مفسد هرگز چون مصلح نبود و نه بد مرد هرگز بدرجه نیک مرد رسد چنانک گفت أم نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحات کالمفسدین فی الأرض أم نجعل المتقین کالفجار جای دیگر گفت أم حسب الذین اجترحوا السییات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات ...

میبدی
 
۲۸۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و قضی ربک ابن عباس گفت این آیت در شأن سعد بن ابی وقاص فرو آمد و قضی بمعنی اوصی است هم چنان که در سوره القصص گفت إذ قضینا إلی موسی الأمر ای اوصیناه بالرسالة الی فرعون و دلیل برین قراءت ابن مسعود است در شواذ و وصی ربک و گفته اند قضی اینجا بمعنی امر است مردی پیش حسن بصری آمد و گفت وی زن خویش را سه طلاق داد حسن گفت انک عصیت ربک و بانت منک امرأتک بد کردی که بخداوند خود عاصی گشتی و زن تو از تو جدا گشت آن مرد گفت قضی الله علی فقال الحسن و کان فصیحا ما قضی الله ای ما امر الله و قرأ هذه الآیة و قضی ربک ألا تعبدوا إلا إیاه حسن که این آیت بر خواند از آن بود که قضی بمعنی امر نهاد قومی بغلط افتادند گفتند تکلم الحسن فی القدر

ألا تعبدوا إلا إیاه و بالوالدین إحسانا برا بهما و عطفا علیهما احسان با پدر و مادر قرینه نهاد توحید را جای دیگر گفت أن اشکر لی و لوالدیک اما یبلغان بالف و کسر نون قراءت حمزه و کسایی است باقی یبلغن بفتح نون خوانند بی الف فالالف مع النون مکسورة راجعتان الی الوالدین کلیهما و النون مفردة مفتوحة راجعة الی احدهما و اصل اما ان ما ان للشرط و ما للتأکید و اکثر ما یقع الفعل بعده یقع مع النون التأکید و معنی عندک ای فی حیاتک فلا تقل لهما أف بفتح فا قراءت مکی است و شامی و یعقوب اف بکسر فا و تنوین قراءت نافع و حفص است باقی بکسر فا بی تنوین خوانند ...

... قال ابو عبید الاف و التف وسخ الاصابع اذا فتلته و قیل الاف وسخ الظفر و التف الشی ء الحقیر نحو الشظیة یؤخذ من الارض و لا تنهرهما ای لا تکلمهما ضجرا صایحا فی وجوههما یقال نهرته انهره نهرا و انتهرته انتهارا بمعنی واحد و هو زجر مع صیاح و قیل هو اقصاء و طرد من قوله و أما السایل فلا تنهر

و قیل لا تنهرهما لم ترد هذه الکلمة لبشر الا للرسول فی سورة الحجرات و للوالدین ها هنا و قل لهما قولا کریما حسنا جمیلا سهلا سلسا لا شراسة فیه قال عطاء ای لا تسمهما و لا تکنهما و قل لهما یا ابتاه و یا اماه و عن عمر بن الخطاب لا تمتنع من شی ء یرید انه

معنی آیت آنست که اگر پدر و مادر تو به پیری رسند در حیاة تو خدمت ایشان کن چنانک ایشان کردند در حال کودکی تو و اگر از پیری و حرف بجایی رسند که حاجت بقیم دارند در وقت قضاء حاجت تو مرا ایشان را خدمت کن و پاک کن چنانک در کودکی تو با تو کردند و در آن حال که اذی بینی اف مگو و روی بمگردان و ضجر مشو و رنج منمای و سخن خوش گوی و در مهر و لطف مبالغت نمای مصطفی ص گفت لیعمل البر ما شاء فلن یری النار ابدا و لیعمل العاق ما شاء فلن یری الجنة ابدا ...

... و روی ان موسی یناجی ربه اذ رأی رجلا تحت ظل العرش فقال یا رب من هذا الذی قد اظله عرشک قال هذا کان بارا بوالدیه و لم یمش بالنمیمة

و قال النبی ص دخلت الجنة فرأیت فیها رجلا سبقنی فقلت من هذا فقالوا حارثة بن النعمان ثم قال کذلکم البر کذلکم البر قال ابن عیینة و کان من ابر الناس بامه

و جاء رجل من الاعراب الی رسول الله ص فقال انی ارید ان اغزو و جیت استشیرک فقال أ لک والدة قال نعم ترکتها و هی باکیة قال الزمها فان الجنة عند رجلیها

و قال ص انما یکفی مع البر العمل الیسیر

و قال ابن مسعود سألت رسول الله ص ای الاعمال احب الی الله قال الصلاة لوقتها قلت ثم ای قال ثم بر الوالدین

و عن وهب بن منبه قال ان فی الالواح التی کتب لموسی وقر والدیک فان من وقر والدیه مددت له فی عمره و وهبت له ولدا یبره و من عق والدیه بترت عمره و وهبت له ولدا یعقه

قوله و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة خفض الجناح کنایة عن وضع النفس موضع الطاعة مع المودة و الاکرام مأخوذ من خفض الفراخ عند زق ة الامات اجنحتها آن روز که این آیت فرو آمد صحابه رسول که مخاطب بودند بیشترین مادران و پدران ایشان بر شرک بودند و این آیت در حق ایشان بر عموم فرو آمد بر مسلمان و بر مشرکان که رب العزه بر و احسان در دنیا از فرزندان بر مادر و پدر مشرک دریغ نداشت تا آنجا که گفت و قل رب ارحمهما اما این رحمت و مغفرت خواستن جز مؤمنانرا نیست و قال ابن عباس هو منسوخ بقوله ما کان للنبی و الذین آمنوا أن یستغفروا للمشرکین و لو کانوا أولی قربی

و قیل هو خطاب للنبی ص و المراد به امته من غیر ان یکون للنبی ص فیه اشتراک لانه ص فقد ابویه قبل هذا الخطاب بالاجماع و المعنی یا رب تعطف علیهما بمغفرتک و رحمتک کما تعطفا علی فی صغری و رحمانی و ربیانی صغیرا قوله کما ربیانی معناه اذ ربیانی صغیرا اذ لیس رحمة الله عز و جل کتربیة خلقه و لکنها کلمة وضعت مکان التوقیت کقوله عز و جل و أحسن کما أحسن الله إلیک

روی ان ابا هریرة کان اذا غدا من منزله لبس ثیابه ثم وقف علی امه فقال السلام علیک یا اماه و رحمة الله و برکاته جزاک الله عنی خیرا کما ربیتنی صغیرا فترد علیه و انت یا بنی فجزاک الله خیرا کما بررتنی کسرة ثم یخرج فاذا رجع قال مثل ذلک

و عن ابن عباس عن النبی ص قال ما من ولد ینظر الی والدیه نظر رحمه الا کانت له بکل نظرة حجة مقبولة قالوا یا رسول الله و ان نظر الیهما فی الیوم خمس مایة مرة قال و ان نظر الیهما فی الیوم خمس مایة مرة ان رحمة الله اکثر و اطیب

و حکی ان امرأة کانت علی عهد النبی ص نزل بها الموت و هی تقول من لقی من النار ما لقیت و النار من بین یدی و من خلفی و عن یمینی و عن شمالی فاخبر بذلک النبی ص فاتاها فقال یا امة الله ما هذا الذی تقولین قالت بابی و امی یا رسول الله ذنبی عظیم قال و ما هو قالت ام عجوز لی لم تکلمنی منذ عشرین سنة فقال النبی ص یا بلال اطلبها فطلبها فجاءت عجوز بیدها عکازة فسلمت فقال النبی ص من هذه منک قالت ابنتی لا غفر الله لها کنت امرها و انهاها فلطمت عینی ففقأتها فقال ارحمی ابنتک لیلا تنطلق الی النار فقالت اشهد الله و اشهدک یا رسول الله انی رضیت عنها فضحکت الجاریة فقال النبی ص ما اضحکک قالت سرعة رحمة ربی لما قالت عفوت فتح الله لی بابا من الجنة فاستقبلتنی ریح فاطفأت النار فقال النبی ص الحمد الله الذی اعتق بی نسمة من النار

ربکم أعلم بما این اعلم بمعنی علیم است همچون و ربک الأکرم که بمعنی کریم است و در تکبیر نماز گویی الله اکبر ای الکبیر و در قرآن است و هو أهون علیه ای هین قال المبرد انما یقال اکبر من فلان اذا عارضه الفلان و لا معارض ها هنا ربکم أعلم بما فی نفوسکم من الصلاح و الفساد و البر و العقوق إن تکونوا صالحین ای طایعین لله فی بر الوالدین و ترک العقوق لهما گفته اند صالحان اینجا تایبانند چنانک در سوره یوسف گفت و تکونوا من بعده قوما صالحین ای تایبین فإنه کان للأوابین غفورا فی الفاء دلالة ان الصالحین ها هنا هم التایبون و الاواب بمعنی التایب و هو الراجع الی الله عز و جل فی کل ما امر به المقلع عن جمیع ما نهی عنه

اوابان فرزندانند که از ایشان نادره ای در وجود آید در حق مادر و پدر آن گه پشیمان شوند و توبه کنند یا سخنی درشت گویند ایشان را و مقصود ایشان در آن جز خیر نباشد الله تعالی ایشان را بدان نگیرد و قال ابن عباس الاوابون المسبحون لقوله یا جبال او بی معه ای سبحی معه و قیل هم الذین یصلون بین المغرب و العشاء و قیل یصلون صلاة الضحی و سمی النبی ص صلاة الضحی صلاة الاوابین

و آت ذا القربی حقه حق پدر و مادر بر فرزندان بیان کرد و ایشان را بر بر و احسان با ایشان تحریض کرد آن گه بر اقارب وصلت رحم در آن پیوست گفت و آت ذا القربی حقه قربی قرابت است همچون هدی بمعنی هدایت و هی هدیی فطرحت الیاء الاولی للتخفیف الله تعالی درین آیت بمواسات و مبرت میفرماید خویشاوندان و نزدیکان ترا در نسب و ایشان را در مال تو حق می نهد چون درویش باشند و نیازمند و در سوره الممتحنه گشاده تر گفت که خویشاوند مسلمان و مشرک را در مبرت و احسان یکسان کرد و ذلک فی قوله لا ینهاکم الله الآیة اما خویشاوند مشرک حق صلتست در مال و در خلق نه حق واجب بحکم دین چون زکوات و صدقات و کفارات واجبات که مصرف آن مسلمانان اند و باهل شرک روا نباشد که دهند اگر چه خویشاوند باشند

و آت ذا القربی حقه قال السدی یعنی ذا القربی من رسول الله ص فی النسب و الیه ذهب علی بن الحسین بن علی

روی ان علی بن الحسین ع قال لرجل من اهل الشام أ قرأت القرآن قال نعم قال أ فما قرأت فی سورة بنی اسراییل و آت ذا القربی حقه قال و انکم للقرابة الذی امر الله ان یؤتی حقه قال نعم و المسکین و ابن السبیل اینجا سخن تمام شد آن گه ابتدا کرد بنهی تبذیر گفت و لا تبذر تبذیرا ای لا تنفقها فی معصیة الله و لا فی الریاء و السمعة و کانت الجاهلیة تنحر الإبل و تبذر الاموال تطلب بذلک الفخر و السمعة و تذکر ذلک فی اشعارها فامر الله جل و عز بالنفقة فی وجهها فیما یقرب منه و یزلف لدیه و سیل ابن مسعود ما التبذیر قال انفاق المال فی غیر حقه

و قال مجاهد لو انفق انسان ماله کله فی الحق ما کان تبذیرا و لو انفق مدا فی باطل کان تبذیرا ...

... و إما تعرضن الاعراض ها هنا الامهال و الکف عن البر ابتغاء منصوب لانه مفعول له و الرحمة ها هنا رزق الدنیا و قیل الفی ء و الغنیمة درویشان صحابه چون مهجع و بلال و صهیب و سالم و خباب گاه گاه بوقت حاجت و ضرورت از رسول خدای ص چیزی خواستندی و رسول ص نداشتی و نه خواستی که ایشان را رد صریح کند از شرم اعراض کردی و خاموش نشستی بر انتظار رزقی که الله تعالی فرستد و بایشان دهد رب العالمین آیت فرستاد که و إما تعرضن یعنی و ان تعرض عن هؤلاء الذین امرتک ان تؤتیهم حقوقهم عند مسیلتهم ایاک مالا تجد الیه سبیلا حیاء منهم ابتغاء رحمة من ربک ای لانتظار رزق من الله سبحانه ترجوه ان یأتیک فقل لهم قولا میسورا ای عدهم وعدا جمیلا یعنی در آن حال خاموش منشین و ایشان را وعده جمیل ده سخنی نرم و لطیف گوی

فکان النبی ص بعد نزول هذه الآیة اذا سیل و لیس عنده ما یعطی قال یرزقنا و الله و ایاکم من فضله فتأویل میسورا انه ییسر علیهم فقرهم بدعایه لهم و گفته اند این در شأن وفد مزینه آمد که از رسول خدای مرکوب خواستند و رسول ص گفت لا أجد ما أحملکم علیه قوله و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک سبب نزول این آیت آن بود که رسول خدای ص نشسته بود در جمع یاران که کودکی در آمد و گفت ان امی تستکسیک درعا مادر من از تو پیراهنی میخواهد و بنزدیک رسول هیچ پیراهن نبود مگر آنچ پوشیده بود کودک را گفت آری پدید آید وقتی دیگر باز آی کودک باز گشت و با مادر گفت مادر دیگر بار او را بفرستاد گفت قل له ان امی تستکسیک القمیص الذی علیک بگو آن پیراهن میخواهد که پوشیده ای رسول ص در خانه شد پیراهن بر کشید و بوی داد و عریان بنشست وقت نماز در آمد بلال بانگ نماز گفت و یاران همه منتظر چون رسول ص نیامد همه دل مشغول شدند تا یکی از ایشان رفت و رسول را عریان دید در آن حال جبرییل آمد و آیت آورد و لا تجعل یدک مغلولة إلی عنقک اول او را نهی کرد از بخل و امساک از نفقه میگوید چنان نه که یکبارگی دست از انفاق بر بند آری مانند کسی که دست خویش با گردن خویش بسته بود و چنان نیز نه که از همه روی دست گشاده داری و گسترده یعنی که راه میانه گزین نه اسراف و نه تقتیر چنانک جای دیگر گفت لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما و این دلیلست که در انفاق راه اقتصاد رفتن نیکوترست توانگر بر قدر توانگری و درویش بر قدر درویشی چنانک الله تعالی گفت لینفق ذو سعة من سعته و من قدر علیه رزقه فلینفق مما آتاه الله فتقعد نصب علی جواب النفی ملوما ای مذموما فی القسمة محسورا منقطعا عن النفقة المحسور ها هنا بمعنی الحسیر و الحسیر المنقطع عن النفقة او عن المشی و الحسرة تقطع القلب من الندم پس رب العزه تأدیب کرد منفق را و انفاق در وی آموخت گفت إن ربک یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر ای یبسط النفقة فی موضع البسط و یقدر فی موضع التقدیر فتأدب بتأدیبه و تعلم منه گفته اند که درویشان را این آیت ترغیب است در انفاق با قلت و فقر ایشان یقول البسطان امامک فلا تمسک عن النفقة و احسن الظن بربک میگوید گستراننده و بخشنده و رساننده روزی الله تعالی است آن را که خواهد چنانک خواهد رساند تو بر قدر وسع خویش انفاق باز مگیر و به الله تعالی ظن نیکو بر همانست که مصطفی ص بلال را گفت انفق یا بلال و لا تخش من ذی العرش اقلالا إنه کان بعباده خبیرا بصیرا یعلم مصالح العباد کما قال فی الآیة الأخری و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الأرض قوله و لا تقتلوا أولادکم خشیة إملاق الاملاق قلة النفقة و نقص الحال و اصل الملق الخضوع املق یعنی حمله الفقر علی الملق میگوید فرزندان خویش را مکشید از بیم درویشی قتل اینجا کنایتست از نفقه باز گرفتن اذا امسکت النفقة عن الولد فقد قتلته و اذا زوجت کریمتک من فاسق فقد قطعت رحمها

نهی در این آیت کسی راست که مال دارد و انفاق تواند اما از بیم درویشی نفقه نکند و در آن آیت دیگر گفت و لا تقتلوا أولادکم من إملاق کسی راست که درویش بود و نفقه نتواند کرد مفسران گفتند این در شأن قومی عرب آمد که بر عادت اهل جاهلیت دختران را زنده در خاک می کردند از بیم درویشی رب العالمین ایشان را از آن باز زد و خبر داد که روزی ایشان و روزی فرزندان ایشان بر خدای تعالی است اینست که گفت نحن نرزقهم و إیاکم تقدیره فی هذه السورة خشیة املاق بهم نحن نرزقهم و ایاکم و فی الآیة الأخری نحن نرزقکم و إیاهم ای خشیة املاق بکم إن قتلهم کان خطأ کبیرا قرأ ابن عامر خطاء بفتح الخاء و الطاء مقصورة و قرأ ابن کثیر خطاء بکسر الخاء و فتح الطاء ممدودة و قرأ الباقون خطأ بکسر الخاء و سکون الطاء غیر ممدودة و المعنی واحد ای ان قتلهم کان ذنبا عظیما یقال خطأ یخطأ خطأ مثل اثم یأثم اثما و خطأ یخطأ خطأ مثل لحج یلحج لحجا و قیل الخطأ الاسم لا المصدر و کذا الخطاء

قوله و لا تقربوا الزنی الزنا وطی المرأة من غیر نکاح و لا ملک یمین و فیه اشارة الی انه اذا شم او قبل أو صام او رقق الکلام فقد قارب الزنا و الشهوة داعیة الی اسباب متداعیة الی افعال عادیة إنه ای ان الزنا کان فاحشة منکرا من المعاصی و افاد کان انه لم یزل محرما و ساء سبیلا ای و ساء الزنا سبیلا منصوب علی التمییز ...

... روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص امرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا اله الا الله فاذا قالوها عصموا منی دمایهم و اموالهم الا بحقها و حسابهم علی الله

و فی روایة قیل و ما حقها قال زنا بعد احصان و کفر بعد ایمان و قتل نفس فیقتل بها و من قتل مظلوما من غیر ان یأتی احدی هذه الثلث فقد جعلنا ای حکمنا لولیه سلطانا ای حجة فی قتل القاتل ان شاء او اخذ الدیة او العفو و الولی فی الآیة الوارث و القریب الذی بینه و بینه قرابة توجب المطالبة بدمه فان لم یکن له ولی فالسلطان ولیه فلا یسرف فی القتل روا باشد که این ضمیر با قاتل شود یعنی آن کس که بابتدا قتل کند نه با ولی دم و باین قول اسراف بمعنی عمد است یک قطره خون مسلمانان ریختن بنا حق اسراف است میگوید مبادا که مردم بنا حق خون ریزد و بگزاف قصد قتل مسلمان کند که یاری الله با آن خونست تا از وی قصاص کنند یا دیت ستانند و لا یوجد قاتل النفس الا مرعوبا و قل ما یخرج من الدنیا الا مقتولا و روا باشد که لا یسرف این ضمیر با ولی دم شود و اسراف آنست که در قصاص نه آن کس را کشد که مستوجب قتل باشد بلکه دیگری را کشد یا افزونی جوید تا جماعتی را بیکی باز کشد و این عادت عرب بودست که اگر خسیسی سید قبیله ای را بکشتی اولیاء دم بآن راضی نشدندی که آن قاتل را باز کشتندی یا بر وی اقتصار کردندی

مصطفی ص گفت ان من اعتی الناس علی الله ثلاثة رجل قتل غیر قاتله او قتل بذحل الجاهلیة او قتل فی حرم الله ...

میبدی
 
۲۸۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لا تقف ما لیس لک به علم الآیة در این آیت هم موعظت است هم تذکرت هم تهدید موعظه بلیغ و تذکرت بسزا و تهدید تمام پند میدهد تا بنده از کار دین غافل نماند در یاد میدهد تا بنده حق را فراموش نکند بیم می نماید تا بنده دلیر نشود می گوید آدمی زبان گوشدار آنچ ندانی مگوی سمع گوشدار بشنیدن باطل مشغول مکن دیده گوشدار بناشایست منگر بدل هشیار باش اندیشه فاسد مکن که فردا ترا از آن همه خواهند پرسید زبان را شاهراه ذکر حق گردان تا بفلاح و پیروزی رسی که میگوید جل جلاله و اذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون گوش را بر سماع کلام حق دار تا از رحمت بهره یابی که می گوید فاستمعوا له و أنصتوا لعلکم ترحمون چشم را بر نظر عبرت گمار تا برخوردار باشی فانظر إلی آثار رحمت الله دل را با مهر او پرداز و غیر او فرو گذار قل الله ثم ذرهم

بو سعید خراز گفت من استقرت المعرفة فی قلبه لا یبصر فی الدارین سواه و لا یسمع الا منه و لا یشتغل الا به هر آن دل که معرفت درو جای گرفت اندیشه هر دو سرای ازو برخاست بهر چه نگرد حق را بیند و هر چه شنود از حق شنود یکبارگی دل با حق پردازد و بمهر وی نازد از اینجا آغاز کند خدمت در خلوت و مکاشفت حقیقت و استغراق در مواصلت خدمت در خلوت از آدمیان نهان مکاشفت حقیقت از فریشتگان نهان استغراق در مواصلت از خود نهان

قوله و لا تمش فی الأرض مرحا خیلا و تبختر و تکبر از نتایج غفلتست و دوام غفلت از شهود حق باز ماندن است مصطفی ص گفت ان الله تعالی اذا تجلی لشی ء خشع له

اگر تجلی جلال حق بدل بنده پیوسته بودی بنده بر درگاه عزت کمر بسته بودی و بنده وار بنعت انکسار پیش خدمت بودی چون تجلی سلطان ذو الجلال بر سر بنده اطلاع کند زبان در ذکر آید و دل در فکر حکم هیبت غالب گردد و نعت مرح ساقط آراسته خلعت بندگی گشته و از تجبر و تکبر باز رسته یقول الله تعالی یطبع الله علی کل قلب متکبر جبار

و لقد صرفنا فی هذا القرآن لیذکروا الآیة اتبعنا دلیلا بعد دلیل و اقمنا برهانا بعد برهان و ازحنا کل علة و اوضحنا کل حجة فما ازدادوا فی تمردهم الا عتوا و فی طغیانهم الا علوا و من قبول الحق الا نبوا چه دریابد او که بصارت حقیقت ندارد چه بیند او که دیده بینا ندارد چون رود کسی که بر دست و پای انکال و سلاسل دارد اگر گویی چرا در حکم خدای تعالی چون و چرا نیست و اگر خواهی که باز خواست کنی روی واخواست نیست لا یسیل عما یفعل

تسبح له السماوات السبع و الأرض و من فیهن الآیة جای دیگر گفت سبح لله ما فی السماوات و ما فی الأرض بستود الله تعالی را و بپاکی یاد کرد و به بی عیبی گواهی داد و بکمال بر وی ثنا گفت و خدای خواند هر چه در هفت آسمان و هفت زمین چیز است و إن من شی ء إلا یسبح بحمده نیست هیچیز مگر که وی را می ستاید و حمد می کند و از وی آزادی میکند و بخدایی وی گواهی می دهد و لکن لا تفقهون تسبیحهم لکن شما آن را در نیابید مؤمنانرا وا تسلیم سپرد و از ایشان توقف نپسندید و گردن نهادن و پذیرفتن نادریافته ایشان را درین شمرد گفت شما نتوانید که تسبیح باد و خاک و آتش و آب دریابید صریر الباب تسبیحه خریر الماء تسبیحه دوی الجو تسبیحه معمعة النار تسبیحها جای دیگر گفت کل قد علم صلاته و تسبیحه همه آنند که تسبیح آن خالق می داند و سجود آن می بیند می داند که خود میراند می بیند که خود می کند می بندد که خود می گشاید همه چیز پرداخته و همه کار ساخته جز از آن که آدمی انداخته خردها در کار وی کند وهمها از وی دربند عقلها از دریافت آن دور مسلمانان این نادریافته بجان و دل پذیرفتند و تهمت بر عقل و خرد نهادند و عیب از سوی خود دیدند و الله تعالی را بآنچ گفت استوار گرفتند و این طریق را دین دانستند و پسندیدند تا ببرکت آن بنور هدی و سکینه یقین رسیدند

یحیی معاذ گفت تلطفت لاولیایک فعرفوک و لو تلطفت لاعدایک ما جحدوک عبهر لطف و نسرین انس و ریحان فضل خود در روضه دلهای دوستان خود برویانیدی تا بآن لطایف بسر معارف و اداء وظایف رسیدند اگر با بیگانگان و دشمنان همین کردی و همین احسان بودی دار الاسلام و دار الکفر یکسان بودی ...

... فریاد ز تهدید تو با مشتی خاک

شیخ بو سعید گفت هر که بار از بستان عنایت بر گیرد بمیدان ولایت فرو نهد هر کرا چاشت آشنایی دادند امید داریم که شام آمرزش بوی رسانند العنایات تهدم الجنایات شمه ای از آن نسیم بود که نصیب خاک آدم آمد ادبار باقبال بدل گشت و هجران بوصال خاکی که معدن ظلمت بود منبع زلال لطایف اسرار و مطلع شموس و اقمار انوار گشت لم یکن شییا مذکورا باین درجه رسید که و سقاهم ربهم شرابا طهورا

و إذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لا یؤمنون بالآخرة حجابا مستورا من تحصن بالحق او تحصن بکتابه فهو فی حصن حصین و المضیع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه

میبدی
 
۲۸۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... قال النبی ص لیس علی اهل لا اله الا الله وحشة فی قبورهم و لا منشرهم و کانی باهل لا اله الا الله و هم ینفضون التراب عن رؤسهم و یقولون الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن و تظنون إن لبثتم إلا قلیلا ای ما لبثتم فی القبر الا قلیلا یستقصرون مدة موتهم لانهم لا یشعرون بالمدة التی مرت بهم و هم اموات و قیل یستقصرون مدة لبثهم فی الدنیا مما یعلمون من طول لبثهم فی الآخرة و قیل بین النفختین یرفهون عن العذاب و بینهما اربعون سنة فیرونها لاستراحتهم قلیلا

و قل لعبادی یقولوا التی هی أحسن سبب نزول این آیت آن بود که مشرکان عرب صحابه رسول را اذی می نمودند و ایشان را بقول و فعل می رنجانیدند ایشان برسول خدا نالیدند و دستوری قتال خواستند جواب ایشان این آیت آمد و قل لعبادی المؤمنین یقولوا للکافرین التی هی أحسن یعنی الکلمة التی هی احسن و ذلک ان یقولوا یهدیکم الله و هذا قبل ان امروا بالجهاد و قیل الاحسن کلمة الاخلاص لا اله الا الله محمد رسول الله و قیل الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و قیل نزلت فی عمر بن الخطاب و قیل فی ابو بکر الصدیق حین شتمه رجل من العرب فامره الله بالعفو إن الشیطان ینزغ بینهم النزغ ایقاع الشر و افساد ذات البین نزغ آنست که ایشان را بسر سبکی در یکدیگر او کند و میان ایشان آغالش سازد و عداوت در میان او کند إن الشیطان کان للإنسان عدوا مبینا ظاهر العداوة

ربکم أعلم بکم إن یشأ یرحمکم یوفقکم لتؤمنوا أو إن یشأ یعذبکم بان یمیتکم علی الکفر اعلم اینجا بمعنی علیم است میگوید الله تعالی داناست بشما و سزای شما اگر خواهد برحمت خویش شما را توفیق دهد تا ایمان آرید و بهروز و نیکبخت گردید و اگر خواهد بعدل خویش شما را عذاب کند که بر کفر و شرک بمیرید و بدوزخ شوید آن گه گفت و ما أرسلناک علیهم وکیلا

ما وکل الیک ایمانهم فلیس علیک الا التبلیغ ای محمد ایمان ایشان با تو نیفکندیم و در دست تو و خواست تو نکردیم بر تو جز ابلاغ نیست و توفیق و هدایت جز کار ما نیست و قیل إن یشأ یرحمکم فینجیکم من اعدایکم أو إن یشأ یعذبکم فیسلطهم علیکم و ما أرسلناک علیهم وکیلا ای حفیظا کفیلا قیل نسختها آیة القتال

و ربک أعلم بمن فی السماوات و الأرض ای هو عالم باهل السماوات و اهل الارض و هو اعلم بصلاح کل واحد منهم خداوند تو داناست باهل آسمان و اهل زمین از فریشتگان و آدمیان و غیر ایشان همه را می داند که همه آفریده اواند رهی و بنده اواند صلاح و سزای هر کس داند که چیست هر کس را آنچ صلاح وی است می دهد و بهر کس آنچ سزای ویست می رساند و قیل ربک أعلم بمن فی السماوات و الأرض فجعلهم مختلفین فی اخلاقهم و صورهم و احوالهم و ملکهم کما فضل بعض النبیین علی بعض فمنهم من کلم الله و منهم من اتخذه خلیلا و منهم من ایده بروح القدس و منهم من آتاه ملکا لا ینبغی لاحد من بعده و منهم من اصطفاه و غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر و هو محمد ص و اعطایه القرآن و آتینا داود زبورا و هو مایة و خمسون سورة لیس فیها حکم و لا فرض و لا حلال و لا حرام و لا حدود انما هو ثناء و وعظ و تحمید و تمجید

تمامتر کرامتی و عظیم تر نواختی که الله تعالی با بنده کند آنست که او را کتاب دهد و هیچ پیغامبر از کرامتی و معجزتی خالی نبود اما کتاب هفت کس را داد از پیغامبران آدم و شیث و ادریس و ابراهیم و داود و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اجمعین و المعنی فی ذکر داود ها هنا ان الله عز و جل اعلم ان تفضیل بعض النبیین علی بعض مما قد فعله الله عز و جل عن علم بشأنهم و لا تنکروا تفضیل محمد ص و اعطایه القرآن فقد اعطی الله داود الزبور و قرأ حمزة و آتینا داود زبورا بضم الزای و هو جمع زبر

قل ادعوا الذین زعمتم من دونه سبب نزول این آیت آن بود که قریش را هفت سال قحط رسید و اندر آن قحط در بلایی عظیم بودند تا برسول خدا نالیدند و کشف بلا بدعا از وی خواستند این آیت بجواب ایشان بود قل ادعوا الذین زعمتم ادعیتم انها آلهة سوی الله از ایشان خواهید تا ببینید و بدانید که در دست و توان ایشان هیچیز نیست نه باز برد گزند نه گردانیدن سود نه قحط و شدت از شما باز برند و نه توانند که درویشی با توانگری گردانند و نه بیماری با صحت آن گه گفت أولیک الذین یدعون ای یدعونهم آلهة و یعبدونهم و هم الملایکة الذین عبدوا من دونه و قیل عزیز و المسیح و قیل نفر من الجن تعبدهم خزاعة فاسلم اولیک النفر من الجن و بقیت خزاعة علی کفرهم اینان که ایشان را خدایان می خوانند خود آنند که الله تعالی را می پرستند و او را می خوانند و بوی تقرب می جویند یبتغون إلی ربهم الوسیلة یتضرعون الی الله و یطلبون القربة و الزلفة الیه الوسیلة و الطلبة و السیول فی معنی واحد أیهم أقرب ایهم رفع بالابتداء و الخبر اقرب و المعنی یطلبون الوسیلة الی ربهم فینظرون ایهم اقرب الیه فیتوسلون به ثم قال و یرجون رحمته و یخافون عذابه ای معبودکم طالبوا الزلفة الی الله و راجوا رحمته و خایفوا عذابه میگوید اینان که شما ایشان را معبود می دانید بالله تعالی نزدیکی می جویند و رحمت او می بیوسند و از عذاب او می ترسند جوینده و ترسنده و بیوسنده خدایی را کی شاید و قیل أولیک الذین یدعون هم الانبیاء الذین ذکروا فی الآیة الاولی یدعون الله و یدعون الناس الی عبادة الله یبتغون إلی ربهم الوسیلة بصالح الاعمال

و إن من قریة إلا نحن مهلکوها ای مبیدوها علی ممر الایام أو معذبوها عذابا شدیدا هیچ شهری نیست مگر که ما هلاک کننده اهل آنیم بعذابی زود یا بمرگ بدرنگ مقاتل گفت اما الصالحة فبالموت و اما الطالحة فبالعذاب بدان را بعذاب زود فراگیریم و هلاک کنیم و نیکان را بدرنگ و روزگار بآجال خویش کان ذلک فی الکتاب مسطورا ای مثبتا مکتوبا فی اللوح المحفوظ

و ما منعنا هذا علی سعة لسان العرب معناه لم یمتنع و الله عز و جل لا یمنع هذا کما جاء فی الخبر من سر مؤمنا فقد سر الله معناه جاء بشی ء یفرح به الله و الله لا یسر و لکنه یفرح و قد صح فی الخبر الفرح ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که اهل مکه از رسول خدا اقتراح کردند تا کوه صفا زر گرداند و زمین مکه بر ایشان فراخ و هامون گرداند تا ایشان در آن کشت زار کنند وحی آمد بزبان جبرییل که ای محمد اگر خواهی بایشان دهیم آنچ درخواست می کنند اما اگر ایمان نیارند ایشان را زمان ندهیم و همه را هلاک کنیم چنانک با امم پیشین کردیم و اگر خواهی ایشان را فرو گذاریم و زمان دهیم رسول خدا ص اختیار فرا گذاشتن و زمان دادن کرد و رب العالمین باین معنی آیت فرستاد و ما منعنا أن نرسل بالآیات ای ما منعنا ارسال الآیات التی اقترحوها الا علمنا انهم یکذبون رسلی کما کذب الاولون فاهلکناهم لان سنتنا مضت باهلاک من کذب بالآیات المقترحة فیجب اهلاک قومک و قد قضیت ان لا استأصل امتک لان فیهم من یؤمن او یلد مؤمنا رحمت خدا و فضل خدا بود و برکت دعاء مصطفی ص برین امت که رب العالمین عذاب استیصال از کفار امت او باز داشت و عذاب ایشان با قیامت افکند چنانک گفت بل الساعة موعدهم و الساعة أدهی و أمر

قوله أن نرسل بالآیات فی موضع المفعول الثانی أن کذب بها الأولون موضعه رفع بالفاعل ای ما منعنا الارسال الا تکذیب الاولین و آتینا ثمود الناقة بسؤالهم و اقتراحهم مبصرة ای آیة بینة ظاهرة مضییة خرجت من صخرة صلدة و قیل مبصرة متضمنة لبصایر فی الدین لمن استبصر

و قیل مبصرة یبصر بها کیوم صایم یعنی فصام فیه و لیلة نایمة نیام فیها و قیل مبصرة جاعلة ایاهم ذوی بصایر فظلموا بها فی الباء ثلاثة اقوال احدها بمعنی کذبوا بها و الثانی ظلموا انفسهم بعقرها و الثالث فظلموها و الباء زایدة و قیل فظلموا بها ای جحدوا بها انها من عند الله و ما نرسل بالآیات یعنی و ما نرسل الآیات و الباء زایدة کالاولی و الآیات المعجزات لا المقترحات و قیل الآیات القرآن و قیل الموت الذریع و قیل العبر یقول و ما نری الآیات و المعجزات الا وعیدا فاذا ظهرت الآیة و لم تقبل وقعت العقوبة و حقت الحجة و انقطعت المعذرة و بطلت المهلة و قیل و ما نرسل بالآیات ای العبر و الدلالات إلا تخویفا للعباد لعلهم یخافون القادر علی ما یشاء

قال قتادة ان الله تعالی یخوف الناس بما شاء من آیاته لعلهم یعتبون او یرجعون رجفت المدینة علی عهد ابن مسعود فقال یا ایها الناس ان ربکم یستعتبکم فاعتبوه و روی محمد بن عبد الملک بن مروان قال ان الارض زلزلت علی عهد رسول الله ص فوضع یده علیها فقال اسکنی فانه لم یأن لک بعد ثم التفت الی اصحابه فقال ان ربکم تستعتبکم فاعتبوه ثم زلزلت بالناس فی زمان عمر بن الخطاب فقال ایها الناس ما کانت هذه الزلزلة الا عن امر احدثتموه و الذی نفسی بیده لین عادت لا اساکنکم فیها ابدا

و سیل احمد بن حنبل عن هذه الآیة فقال الآیات هی الشباب و الکهولة و الشیبة و تقلب الاحوال لعلک تعتبر بحال او تتعظ فی وقت

و إذ قلنا لک یعنی نقول لک إن ربک أحاط بالناس ای الناس فی قبضته و هو مانعک منهم فلا تبال بهم و بلغ ما ارسلت به و معنی آیت آنست که ای محمد ما ترا می گوییم از این کافران و دشمنان مترس و اندیشه مدار که ایشان همه در قبضه مااند و در مشیت ما نتوانند هیچ که از مشیت ما بیرون شوند و ما ترا نگهبان و گوشوانیم دست ایشان از تو کوتاه داریم تا قصد تو و قتل تو نتوانند کردن تو فرمان و وحی ما بقوت دل برسان و رسالت بگزار و از کس باک مدار همانست که جای دیگر گفت و الله یعصمک من الناس و ما جعلنا الرؤیا التی أریناک قال سفیان بن عیینه عن عمرو بن دینار عن عکرمة عن ابن عباس انه قال فی هذه الآیة هی رؤیا عین اریها رسول الله ص لیلة اسری به لیست برؤیا منام و تقول العرب رأیت بعینی رؤیة و رؤیا و علی هذا یحمل حدیث معاویة انه کان اذا سیل عن مسری رسول الله ص قال کانت رؤیا من الله صادقة ای رؤیا عیان اری الله نبیه ص

قول جمهور مفسران آنست که این رؤیا دیدن بچشم است در بیداری مصطفی را شب معراج و معنی فتنه در آن آن بود که قومی آن را منکر شدند و نپذیرفتند ازین ناگرویدگان و خداوندان گمان از مردمان گفتند چون تواند بود و چه صورت بندد که یکی را بپاره ای از شب بآسمان برند و باز آرند و مسلمانان آن را تصدیق کردند و پذیرفتند قولی دیگر از ابن عباس روایت کرده اند که این رؤیا خوابست یعنی که آن خواب رسول خدا را نمودند که در مکه شدی و آن سال حدیبیه بود که رسول ص از مدینه بیامد بتعجیل تا در مکه شود و مشرکان او را باز گردانیدند تا قومی گفتند قد رد رسول الله ص و قد کان حدثنا انه سیدخلها آن بازگشت رسول فتنه آن قوم گشت که این سخن گفتند چون سال دیگر بود رسول خدا در مکه شد و فتح بود رسول خدا را رب العزه آیت فرستاد لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق الآیة و قیل هو من قوله إذ یریکهم الله فی منامک قلیلا و الشجرة الملعونة فی القرآن هی عطف علی الرؤیا مفسران گفتند این شجره ملعونه درخت زقوم است که رب العزه در وصف آن گفت إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم جای دیگر گفت إن شجرة الزقوم طعام الأثیم و فتنه مشرکان در درخت آنست که ابو جهل گفت أ لیس من کذب ابن ابی کبشة انه یوعدکم بنار تحرق الحجارة ثم یزعم انه تنبت فیها شجرة و انتم تعلمون ان النار تحرق الشجر در آتش درخت بارور چون بود و آتش خود درخت سوزد پس بو جهل اصحاب خود را گفت فما تقولون فی الزقوم شما در زقوم چه گویید و آن را چه شناسید عبد الله بن الزبعری گفت انها الزبد و التمر بلغة بربر فقال ابو جهل یا جاریة زقمینا فآتت بالزبد و التمر فقال استهزاء یا قوم تزقموا فان هذا ما یخوفکم به محمد

اینست فتنه مشرکان در درخت ملعونه که الله گفت إلا فتنة للناس همانست که جای دیگر گفت إنا جعلناها فتنة للظالمین إنها شجرة تخرج فی أصل الجحیم و روی عن ابن عباس الشجرة الملعونة الکشوت التی تلتوی علی الشجر و فی الملعونة اقوال و احدها انه لما اشبه طلعها رؤس الشیاطین و الشیطان ملعون کانت الشجرة ملعونة و الثانی ان آکلها ملعون فاجری اللعنة علیها و الثالث سمیت ملعونة لضررها و العرب تقول لکل طعام مکروه ضار ملعون و قیل فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیرها و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک و الشجرة الملعونة فی القرآن الا فتنة للناس ثم قال و نخوفهم یعنی بالزقوم فی النار فما یزیدهم التخویف إلا طغیانا کبیرا کفرا و مجاوزة حد فی العصیان ثم عقب هذا بحدیث آدم و کبر ابلیس و عتوه علی ربه فقال عز من قایل و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم فسجدوا إلا إبلیس مضی تفسیره قال أ أسجد استفهام انکار لمن خلقت طینا نصب علی الحال یعنی انک انشأته فی حال کونه طینا و یجوز ان یکون تمییزا یعنی من طین

قال یعنی ابلیس أ رأیتک ای أ رأیت و الکاف توکید للمخاطبة هذا الذی کرمت علی این تکریم بمعنی تعظیم و تفضیل است علی از بهر آن گفت و جواب این سخن محذوفست ای اخبرنی عن هذا الذی کرمت علی باسجاد الملایکة لم کرمته علی و قد خلقتنی من نار و خلقته من طین فحذف لان فی الکلام دلیلا علیه لین أخرتن إلی یوم القیامة یعنی اخرت اماتتی و ترکتنی حیا لأحتنکن ذریته ای لاستأصلنهم بالإغواء و لاستولین علیهم یقال احتنکت الجراد الارض اذا اکلت نباتها کله و قیل معناه لآخذن باحناکهم و لاجرنهم الی النار حنکت الدابة و احتنکتها اذا جعلت فی حنکها الاسفل حبلا یقودها به و قیل لاقودنهم کیف شیت إلا قلیلا این استثنا از بهر آن کرد که الله بر وی استثنا کرده بود و گفته إن عبادی لیس لک علیهم سلطان و ما کان له علیهم من سلطان إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا قال اذهب درین کلمه مجی ء و ذهاب نیست و جز طرد و ابعاد نیست و باین کلمة او را بلعنت کرد و از رحمت خود دور ای ابعد و قیل تباعد عن جملة اولیایی بعد ان عصیت فمن تبعک ای اطاعک منهم من ذریته فإن جهنم جزاؤکم ای جزاؤک و جزاؤهم فغلب المخاطب علی الغایب جزاء موفورا ای موفی مکملا یقال و فرا الشی ء یفر و وفرته افره لازم و متعد ...

... و إذا مسکم الضر ای عصوف الریاح و خوف الغرق فی البحر ضل ای بطل و زال و غاب من تدعون من الآلهة إلا إیاه ای لم تدعوا فی تلک الحالة الا الله و لم تجدوا مغیثا سواه فلما نجاکم من الغرق إلی البر أعرضتم عن الایمان و التوحید و قیل أعرضتم اتسعتم فی کفران النعمة و کان الإنسان کفورا جحودا نعم ربه و الانسان ها هنا یعنی به الکفار خاصة ثم بین انه قادر ان یهلکهم فی البر

فقال أ فأمنتم حیث اعرضتم حین سلمتم من هول البحر ان نخسف او نرسل ان نعیدکم فنرسل فنغرقکم این هر پنج بنون قراءت مکی و ابو عمرو است باقی همه بیا خوانند أن یخسف بکم یعنی یغور بکم و یغیبکم فی الارض کما فعل بقارون و جانب البر ناحیته من الارض و قیل جانب البر ساحل البحر أو یرسل علیکم حاصبا حجارة من السماء کما فعل بقوم لوط و قیل الحاصب الریح التی تأتی بالحصباء ثم لا تجدوا لکم وکیلا یعنی من یحفظکم و یخلصکم

أم أمنتم أن یعیدکم فیه ای فی البحر تارة أخری ای مرة اخری فیرسل علیکم قاصفا من الریح تقصف الفلک و تکسرها حاصبا قاصفا ذکرا علی لفظ التذکیر لانهما نعتان لزما الریح مثل حایض و نحوه و قیل لانهما نعتان للعذاب و قیل لانهما بمعنی ذات حصب و قصف فیغرقکم بما کفرتم ای فیغرقکم الله بسبب کفرکم و قرأ رویس و ابو عمرو فتغرقکم بالتاء یعنی فتغرقکم الریح لانها سبب الاغراق ارسال درین آیت بمعنی گشادنست چنانک گویی ارسلت الطایر و منه قوله تعالی یرسل علیکما شواظ من نار یرسل السماء علیکم مدرارا لنرسل علیهم حجارة من طین و نظایر این در قرآن فراوان است اما ارسال که برسول ص پیوندد معنی آن فرستادن بود و آنک بآفریده بی جان پیوندد آن گشادن بود و این آنست که الله گفت فیرسل علیکم قاصفا من الریح همانست که جای دیگر گفت الله الذی یرسل الریاح فرو میگشاید الله بادها بتدبیر بهنگام دریایست و باندازه بایست انداخته بتقدیر بادهای مختلف مخارج مختلف بطبعهای مختلف در وقتهای مختلف یکی راندن میغ را و ساختن آن را یکی آبستن کردن میغ را و باریدن باران را یکی آبستن کردن درختان و شکفتن آن را یکی باز بر نوشتن ابر را و زدودن هوا را و خشک کردن زمین را یکی بستن یخها را و تبه کردن آفتها را و دباغت هوا را یکی می کشتی راند یکی زمین می زداید یکی باغ می آراید یکی هوا می پالاید یکی باد نرم و خوش رخاء حیث اصاب نه خفته را جنباند و نه موری بیازارد یکی کوه میکند و کشتی می شکند و در دیده نیاید آفریده ای بدان صعبی و سپاهی بدان بزرگی و از عقل و عین بدان دوری میان آسمان و زمین در کمین بر و بحر از و پر نه در دست آید و نه در دیده حمله بران نعره زنان بنا شکنان و از چشم نهان قوله ثم لا تجدوا لکم علینا به ای بالاغراق و الارسال تبیعا یعنی من یتبعنا بانکار ما نزل بکم و لا من یتبعنا لیصرفه عنکم و لا من یطلبنا بدمایکم قال ابن عباس تبیعا ای ثایرا و لا ناصرا

میبدی
 
۲۸۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی قل کونوا حجارة أو حدیدا الآیة خداوند ذو الجلال قادر بر کمال در ملک ایمن از زوال در ذات و در نعت متعال جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته درین آیت خبر میدهد بندگان را که ما مرده را زنده گردانیم بکمال قدرت و جلال عزت خویش چنانک در نشیه اولی نبود بیافریدم و از آغاز نو ساختم باز در نشیه اخری پس از مردگی باز آفرینم چنانک باول آفریدم من همانم که بودم قدرت همان قدرت عزت همان عزت نه نو صفتم نه نو نعت نه تغیر پذیر خالق و فاطر و جبار و حکیم و قدیر

قل الذی فطرکم أول مرة همانست که جای دیگر گفت قل یحییها الذی أنشأها أول مرة آن مدبر بد خلف ابی بن خلف استخوانی کهن گشته ریزیده برداشت و گفت یا محمد أ تری الله یحیی هذا بعد ما قد رم پس از آن که این استخوان بریزید و نیست گشت تو می گویی که الله آن را زنده گرداند مصطفی ص گفت نعم یبعثک و یدخلک النار این خود زبان تفسیر است و ظاهر آیت اما اهل فهم را درین آیت و امثال آن سری دیگر است و ذوقی دیگر میگویند که اشارت باحیاء دلهای اهل غفلتست بنور مکاشفت و احیاء جانهای اهل هوی و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت و بحقیقت حیاة آن حیاتست که روح را فتوح دهد بروح ایمان و اگر همه جانهای عالمیان بتو دهند چون روح فتوح ایمان نداری مرده ای و اگر هزار سال ترا در خاک نهند چون ریحان توحید در روضه روح تو رسته است سر همه زندگان تویی نشان این حالت آنست که بنده از ورطه فترت برخیزد و در نجات و نجاح خود کوشد نعیم باقی بسرای فانی بنفروشد بزبان بیداری و بنعت هشیاری گوید

تا کی از دار الغروری سوختن دار السرور

تا کی از دار الفراری ساختن دار القرار

یوم یدعوکم فتستجیبون بحمده مؤمنان که سعداء ملت اند و امناء درگاه عزت اند در خاک نداء کرامت از روی لطافت با هزاران عنایت بشنوند چون آن نداء کرامت بسمع ایشان رسد و نسیم آن سعادت بر روضه جان ایشان وزد بحمد جواب دهند و گویند الحمد لله الذی جعلنا من اهل دعوته کذا قاله الجنید گویند حمد بسزا و ستایش نیکو خدای را که ما را بجای آن کرد که ما را خواند و بندای کرامت ما را نواخت و گفته اند که حمد و شکر دلیل نعمت و منت است چون اجابت ایشان بحمد آمد از آنست که در خاک ایشان را نعمت و نواخت بوده

و فی الخبر یفسح للمؤمن فی قبره سبعون ذراعا فی سبعین ثم ینور له فیه ثم یقال نم کنومة الذی لا یوقظه الا احب اهله الیه

و قل لعبادی یقولوا التی هی أحسن ای محمد بندگان مرا گوی تا از سخنها آن گویند که نیکوتر است و راست تر و پسندیده تر و آن ذکر و ثناء خداست و یاد کرد او بر زبان و یاد داشت او در دل

پیر طریقت گفت ای گشاینده زبانهای مناجات گویان و انس افزای خلوتهای ذاکران و حاضر نفسهای راز داران جز از یاد کرد تو ما را همراه نیست و جز از یاد داشت تو ما را زاد نیست و جز از تو بتو دلیل و رهنمای نیست خدایا نظر کن در حاجت کس کش جز از یک حاجت نیست ...

... ابو بکر صدیق ازینجا گفت سبحان من لم یجعل للخلق طریقا الی معرفته الا بالعجز عن معرفته پاکست و بی عیب آن خداوند که عجز رهی از معرفت معرفت انگاشت ابو علی دقاق گفت الهی او که ترا شناخت نشناخت پس چون بود حال او که خود ترا نشناخت نصر آبادی و شاه با یکدیگر خلاف کردند یکی گفت که او را توان شناخت و آن دیگر گفت که نتوان شناخت شیخ الاسلام انصاری گفت هر دو راست گفتند او که گفت نتوان شناخت آن معرفت حقیقت حق است که هیچکس بآن نرسد مگر که او خود را بحقیقت خود داند و خود شناسد و او که گفت توان شناخت شناخت عام است که جز از وی خدای نیست و با وی شریک و انباز نیست و نظیر و نیاز نیست و تشبیه و تعطیل نیست همانست که ابو العباس عطاء گفت معرفت دواست معرفت حق و معرفت حقیقت حق اما معرفت حق شناخت یگانگی و یکتایی اوست که خلق می شناسند از اسامی و صفات و معرفت حقیقت حق خلق را طاقت آن نیست و حدود عظمت و کیفیت او کس را بآن ادراک نیست و احاطت را بآن راه نیست یقول الله تعالی و لا یحیطون به علما و ما قدروا الله حق قدره و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض پیغامبران را کرایم احوال و خصایص قربت یکی را صفوت و یکی را خلت یکی را مکالمت و یکی را معراج و شفاعت و رؤیت داد وانگه ایشان را در آن خصایص بر یکدیگر افزونی داده انبیاء را بر عالمیان افزونی داده و رسل را بر انبیاء افزونی داده و اولوا العزم را بر رسل افزونی داده و مصطفی ص را بر اولوا العزم افزونی داده نهایات مقامات همه بدایت مقام مصطفی است نهایت مقامات همه پیداست و نهایت مقام وی پیدا نیست و او را بر سر همه اطلاعست و کس را جز از حق بر سر وی اطلاع نیست و لذلک یقول ص انا سید ولد آدم و لا فخر کیف افتخر بهذا و انا باین منهم بحالی واقف مع الله عز و جل بحسن الادب لو کنت مفتخرا لافتخرت بالحق و القرب و الدنو فقد قال جل جلاله ثم دنا فتدلی فلما لم افتخر بمحل الدنو و القرب کیف افتخر بسیادة الاجناس

آن مهمتر عالم آفتابی بود که مشرقش مکه بود و مغربش یثرب بود کسوفش در غار بود لیکن آن کسوفی بود که در آن کسوف صد هزار ودایع لطایف را کشوف بود بر پیشانی مجد او این عصابه اکرام بود که لعمرک بر آستین عهد او این طراز اعزاز بود که محمد رسول الله بر در سرا پرده سر او این رایت ولایت بود که إنا فتحنا لک فتحا مبینا فرش رسالت آن مهتر از شرق عالم تا بغرب عالم بیفکنده بساط نبوت او از قاف تا بقاف بگسترده اعلام ظلام کفر بظهور او نگونسار گشته سریر سرور سر او از عرش بنات النعش برتر نهاده در جمله و تفصیل اول همه همت او میانه همه حرمت او بآخر همه سوز امت او

آدم عزیز و مکرم بود لکن دیو او را وسوسه کرد تا در زلت افکند باز فر و حشمت محمد عربی بر دیو جست در کارش آورد تا میگفت ما من احد الا و قد وکل به قرینة من الجن قیل و لا انت یا رسول الله قال و لا انا الا ان الله تعالی اعاننی علیه فاسلم آدم را از در قهر در آوردند سایه قهر او بر ملکی افتاد زندیقی گشت محمد عربی را از در لطف در آوردند سایه لطف او بر دیوی افتاد صدیقی گشت

قوله تعالی یرجون رحمته و یخافون عذابه همانست که جای دیگر گفت یدعوننا رغبا و رهبا اما خوف و رجا صفت مبتدیانست و رغبت و رهبت مقام منتهیان خوف آن ترس است که عامه مسلمانان را از معاصی باز دارد و از حرام دور کند و امل کوتاه کند و رهبت آن ترس است که زاهدان را عیش ببرد و از جهان و جهانیان جدا کند همه نفس خود غرامت بینند همه سخن خود شکایت بینند همه کرد خود جنایت بینند مؤمن در خوف و رجا و زاهد در رغبت و رهبت معتدل باید که مصطفی ص گفت لو وزن رجاء المؤمن و خوفه لاعتدلا مؤمن در دنیا امید بعافیت و نعمت میدارد و از بلاها و فتنها می ترسد اینست که میگوید یرجون رحمته و یخافون عذابه و عارف دل در مواصلت و قربت حق بسته و از عذاب قطعیت می ترسد اینست که میگویدیدعوننا رغبا و رهبا

میبدی
 
۲۸۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و لقد کرمنا بنی آدم ای شرفناهم و اکثرنا لهم الکرامة و قیل نسبناهم الی الکرم ما فرزندان آدمی را گرامی کردیم که ایشان را صورت نیکو دادیم و قد و قامت راست با عقل و با نطق و با تمییز و آنکه مردان بمحاسن آراسته و زنان بگیسوان ابن عباس گفت در تفسیر این آیت کل شی ء یتناول مأکوله بفیه من الارض الا ابن آدم فانه یتناول الطعام بیده و یرفعه الی فیه

ابو یوسف قاضی در حضرت هارون الرشید بود که مایده بنهادند و طعامی آوردند که او را در آن حاجت بملعقه بود هارون انتظار ملعقه میکرد ابو یوسف گفت از جد تو عبد الله بن عباس روایت کردند در تفسیر کرمنا بنی آدم که این تکریم آنست که هر خورنده ای بدهن خود از زمین خورد مگر فرزند آدم که بدست بر گیرد و فرا دهن برد هارون چون این بشنید ملعقه بشکست و بدست طعام میخورد

محمد بن جریر گفت تکریم بنی آدم آنست که ایشان را بر همه خلق خدا مسلط کردند و همه را مسخر ایشان گردانیدند و ایشان را مسخر هیچیز نکردند تا با عبادت الله پردازند

و حملناهم فی البر علی الإبل و الخیل و البغال و الحمیر و فی البحر علی السفن و رزقناهم من الطیبات الثمار و الحبوب و المواشی و السمن و الزبد و الحلاوی و قیل من الطیبات ای من کسب یده از خلق خدا هیچیز نیست که روزی وی و قوت وی پاکتر است و خوشتر و نیکوتر از فرزند آدم و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا اگر گوییم کرمنا بنی آدم عام است پس این کثیر بهایم اند و انعام و دواب و وحوش و اگر گوییم خاص است و مؤمنانرا میخواهد که جای دیگر گفت و من یهن الله فما له من مکرم پس کثیر بمعنی عموم است ملایکه و جن و غیر ایشان و العرب یضع الکثیر و الاکثر فی موضع الجمیع کقوله تعالی و أکثرهم کاذبون ای کلهم و این قول بنا بر آن اصل است که المؤمن افضل من الملایکة

و روی عن زید بن اسلم قال قالت الملایکة ربنا انک اعطیت بنی آدم الدنیا یأکلون فیها و یتنعمون و لم تعطنا ذلک فاعطناه فی الآخرة فقال و عزتی و جلالی لا اجعل ذریة من خلقت بیدی و فی روایة لا اجعل صالح ذریة من خلقته بیدی کمن قلت له کن فکان

و عن ابی هریرة قال سمعت رسول الله ص یقول المؤمن اکرم علی الله من الملایکة الذین عنده

و عن عبد الله بن عمرو قال قال رسول الله ص ما شی ء اکرم علی الله یوم القیامة من ابن آدم قیل یا رسول الله و لا الملایکة قال و لا الملایکة ان الملایکة مجبولون بمنزلة الشمس و القمر و روی مجبورون

و عن عایشة قالت قلت یا رسول الله من اکرم الخلق علی الله تعالی قال یا عایشة اما تقرین إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات أولیک هم خیر البریة

و عن عمر بن عبد العزیز قال ان المؤمن افضل عند الله من الملایکة فقیل یا امیر المؤمنین فما حجتک قال قول الله تعالی جنات عدن یدخلونها و من صلح من آبایهم الی قوله و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب فالذین یؤتون افضل من الذین یأتون

و مما یدل علی تفضیل المؤمنین علی الملایکة ان الله امرهم بالسجود لآدم و قد اخذ کل واحد من اولاده حظا من تلک الکرامة بدلیل قوله و لقد خلقناکم ثم صورناکم ثم قلنا للملایکة اسجدوا لآدم هذا ...

... فاخبر انه حملنا و نحن فی اصلابهم یومیذ ثم قال لنجعلها لکم تذکرة

فاذا جاز ان یکونوا محمولین بحمل الآباء کذلک ان یکونوا مسجودین بسجدة الآباء و لذلک صاروا خدما لولد آدم و لم یکن ولد آدم خدما لهم فکان بعضهم حملة الارزاق الینا و بعضهم علی الارواح لقبضها و حملها و بعضهم موکلون بالاستغفار لهم و بعضهم موکلون بالسحاب و الریاح و منهم المعقبات تحفظ بنی آدم و منهم فی الاعیاد یحملون الجوایز و منهم من یحضر الجمعات و یحمل الالویة و الرایات و یکتب اسامی من سبق الی الجمعة قبل خروج الامام و منهم سیاحون فی الارض یلتمسون مجالس الذکر و منهم موکلون باتمام الکلام اذا قال الآدمی سبحان الله قالوا و بحمده و اذا قال الحمد لله قالوا رب العالمین ثم یوم القیامة یوکلون ببنی آدم فمنهم من یصحبه الی الموقف و منهم من یحمل النجایب و منهم من یزن الاعمال و منهم من یشیعه الی الصراط فیقولون نحن اولیاؤکم فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة حتی اذا صاروا الی الجنان فمنهم خزان و منهم زوار و منهم حملة السلام من عند العزیز الجبار قال الله تعالی و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار ثم ان جماعة من اهل السنة اتفقوا علی ان جملة ولد آدم مع ابیهم آدم و الانبیاء و المرسلین افضل من جملة الملایکة و لا یقال للعصاة من المؤمنین انهم خیر من جبرییل و میکاییل

قوله یوم ندعوا یوم منصوب علی معنی اذکر یوم ندعوا و قیل منصوب بمعنی یعیدکم الذی فطرکم یوم ندعوا میگوید آن خداوند که شما را بیافرید نخست بار باز آفریند شما را روز رستاخیز آن روز که خوانیم هر گروهی را از مردمان بامام ایشان مجاهد گفت امام اینجا پیغامبر است یعنی هر امتی را آن روز بپیغامبر ایشان باز خوانند

روی ابو هریرة عن النبی ص فی قوله یوم ندعوا کل أناس بإمامهم قال بنبیهم

گوید یا امة نوح یا امة هود یا امة صالح یا امة ابراهیم یا امة موسی یا امة عیسی یا امة محمد هر امتی را بپیغامبران ایشان باز خوانند و ایشان را با پیغامبران بدارند و الله داوری کند میان ایشان پیغامبر را گوید که تو با امت خویش چه گفتی و ایشان با تو چه گفتند فذلک قوله فلنسیلن الذین أرسل إلیهم و لنسیلن المرسلین

ضحاک گفت و ابن زید و جماعتی بإمامهم ای بکتابهم هر امتی را بکتاب خویش باز خوانند آن کتاب که از آسمان به پیغامبر ایشان فرو آمد گویند یا اهل التوراة یا اهل الانجیل یا اهل الزبور یا اهل القرآن روی جعفر بن محمد عن آبایه عن علی ع عن النبی ص قال یدعی کل قوم بامام زمانهم و کتاب ربهم و سنة نبیهم

ابن عباس گفت بإمامهم یعنی امام هدی او امام ضلالة امروز در دنیا هر کس را پیشوایی است و مقتدایی بهدایت یا بضلالت پیشوای هدایت را میگوید و جعلناهم أیمة یهدون بأمرنا و پیشوای ضلالت را میگوید و جعلناهم أیمة یدعون إلی النار هر که امروز بر پی امام هدایت رود فردا او را بوی باز خوانند و هر که بر پی امام ضلالت رود بوی باز خوانند

محمد بن کعب گفت بإمامهم ای بامهاتهم باین قول امام جمع ام است کخف و خفاف وقف و قفاف و جل و جلال میگوید هر کس را بمادر خود باز خوانند سه معنی را یکی آنست که تا عیسی ع در آن دعوت از خلق جدا نشود و خجل نماند که همه را بپدر باز خوانند و او را بمادر دیگر اظهار شرف حسن و حسین را تا نسبت ایشان با مصطفی نزدیکتر بود گویند یا حسن بن فاطمة بنت محمد یا حسین بن فاطمة بنت محمد سوم تا اولاد زنا را فضیحت نرسد و در ستر بماند و قیل یوم ندعوا کل أناس بإمامهم یعنی بمعبودهم فیقال یا عبدة النیران یا عبدة الاوثان یا عبدة الصلبان یا عبدة الشیطان فیلحق کل عابد بمعبوده و یبقی المؤمنون مع معبودهم

روی ابو بردة عن ابی موسی قال قال رسول الله ص اذا کان یوم القیامة جمع الله تبارک و تعالی الخلایق فی صعید واحد ثم رفع لکل قوم آلهتهم التی کانوا یعبدون فیوردونهم النار و یبقی الموحدون فیقال لهم ما تنتظرون فیقولون ننتظر ربنا عز و جل کنا نعبده بالغیب فیقال لهم أ تعرفونه فیقولون ان شاء عرفنا نفسه قال فیتجلی لهم تبارک و تعالی فیخرون له سجدا فیقال لهم یا اهل التوحید ارفعوا رؤسکم فقد اوجب الله تعالی لکم الجنة و جعل مکان کل رجل منکم یهودیا او نصرانیا فی النار

و قیل بإمامهم یعنی بصحایف اعمالهم فردا هر گروهی را بنامه کردار ایشان باز خوانند هر که در دنیا طاعت دار و نیک مرد بوده او را بنامه طاعت او باز خوانند و نامه او بدست راست او دهند و هر که عاصی و بد مرد بوده او را بنامه معصیت او باز خوانند و نامه او بدست چپ او دهند و ذلک قوله عز و جل فمن أوتی کتابه ای کتاب عمله بیمینه و هو المؤمن فأولیک یقرؤن کتابهم مرة بعد اخری فرحین بما فیه و هذا دأب من اتاه کتاب فیه مسرة و ابتهاج و لا یظلمون فتیلا ای لا ینقصون من جزاء اعمالهم قدر فتیل و هو ما فتلته باطراف اصابعک و طرحته و قیل هو اسم لما فی شق النواة

و من کان فی هذه أعمی مؤمنانرا گفت که نامه شان بدست راست دهند و بشادی خوانند و کافران را نگفت که نامه شان بدست چپ دهند که این آیت بر آن معنی دلالت میکند و بر وی اقتصار کرد گفت و من کان فی هذه ای فی الدنیا أعمی عمی القلب لا یبصر رشده فهو فی الآخرة أعمی ای اشد عمی منه فی الدنیا لانه کان یبصر فی الدنیا بعین رأسه و لا یبصر بعین قلبه و یحشر یوم القیامة اعمی لا یبصر بعین رأسه کما لا یبصر بعین قلبه لقوله تعالی و نحشرهم یوم القیامة علی وجوههم عمیا و قال تعالی و نحشره یوم القیامة أعمی میگوید هر که امروز درین جهان از دیدار حق نابیناست و حجت حق نمی بیند فردا نابیناتر است و گمراه تر که فرا راه بهشت نبیند امروز که وقت عمل یافته و در توبه گشاده و بچشم سر در آیات قدرت الله تعالی می نگرد هیچ راه نمی برد فرا رشد خویش و توبه نمی کند و حق در نمی یابد و از دیدن حق نابیناست فردا که وقت عمل فایت شده و در توبه فرو بسته و بچشم سر نیز نابینا گشته ناچار که از دیدار حق نابیناتر بود و از راه حق و راستی دورتر

اهل کوفه اعمی هر دو با مالت خوانند و باقی هر دو حرف بتفخیم مگر ابو عمرو که اول با مالت خواند و دوم بتفخیم یعنی فهو فی الآخرة اشد عمی و أضل سبیلا و إن کادوا لیفتنونک ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که وفد ثقیف آمدند گفتند ای محمد ما مسلمان شویم و با تو بیعت کنیم بشرط که با ما سه کار کنی یکی آنک در نماز پشت خم ندهیم و سجود نکنیم دوم بتان را بدست خود نشکنیم سوم آنک یک سال بت لات را خدمت فرو نگذاریم مصطفی ص گفت لا خیر فی دین لا رکوع فیه و لا سجود

آن دین که در آن رکوع و سجود نبود در آن هیچ خیر نباشد و آنچ می گویید که بتان را بدست خویش نشکنیم این شما راست یعنی که اگر دیگری شکند شاید اما خدمت لات که میخواهید یک سال آن طغیانست و باطل نگذارم و دستوری ندهم ایشان گفتند ما میخواهیم که بسمع عرب رسد که تو ما را گرامی کردی و عزیز داشتی و آنچ دیگران را ندادی ما را دادی و اگر ترا کراهیت می آید یا می ترسی که عرب گویند که بایشان آن دادی که بما ندادی تو بگوی که الله امرنی بذلک الله تعالی مرا بآن فرمود این چنین می گفتند و الحاح می کردند تا رسول ص همت کرد که بعض مراد ایشان بدهد تا بدین اسلام درآیند فانزل الله تعالی و إن کادوا لیفتنونک

سعید بن جبیر گفت مشرکان گفتند رسول خدای را که نگذاریم ترا که دست به حجر اسود بری و آن را استلام کنی مگر که یک بار بتان ما را بپاسی ور همه بسر انگشتان بود رسول خدا ص گفت الله تعالی می داند که من این را کاره ام اما چه زیان دارد که آن کنم تا از استلام حجر باز نمانم چون رسول خدا این همت کرد آیت آمد و إن کادوا لیفتنونک

قتاده گفت یک شب از رسول خدا ص خلوت طلب کردند و تا بامداد با وی سخن می گفتند و خود را بوی نزدیکی می نمودند آن گه گفتند اگر خواهی که ما بتو ایمان آریم این سقاط و رذال که گرد تو میگردند و بوی پشم میش از ایشان می دمد از آن که لباس صوف دارند ایشان را از نزدیک خود بران و دور گردان اگر ترا بما فرستاده اند تا ما با تو بنشینیم و سخن تو بشنویم آن گه بتو ایمان آریم رسول ص همت کرد که آنچ در خواسته اند بعضی بجای آرد تا ایشان مسلمان شوند و رب العزه او را از آن همت معصوم گردانید و این آیت فرستاد و إن کادوا لیفتنونک ای ارادوا و قاربوا لیفتنونک یصرفونک و یستزلونک عن الذی أوحینا إلیک یعنی القرآن لتفتری علینا غیره ای لتختلق علینا غیر ما اوحینا الیک و هو قولهم قل الله امرنی بذلک و إذا لاتخذوک خلیلا ای لو قلت ما قالوه و فعلت ما ارادوه لاحبوک قال ابن بحر معناه لاخذوک و انت الیهم محتاج و فقیر

و لو لا أن ثبتناک علی الحق بعصمتنا ایاک لقد کدت ترکن ای اردت و هممت تمیل إلیهم شییا قلیلا فیه اضمار فان الوعید و العذر لا یجتمعان و المعنی لقد کدت ترکن الیهم و لو رکنت الیهم شییا قلیلا

إذا لأذقناک اگر تو باندکی بایشان گراییدی از محابا در حکم من لأذقناک ضعف الحیاة و ضعف الممات ای ضعف عذاب الدنیا و ضعف عذاب الآخرة یعنی ضعف ما یعذب به غیره ثم لا تجد لک علینا نصیرا ناصرا یمنعک من عذابنا

قال قتادة فلما نزلت هذه الآیات قال رسول الله ص اللهم لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ...

... قال الحسن هم و هذا الهم مما یتجاوز الله عنه و ظاهر الآیة تدل علی انه ص لم یهم لان لولا یدل علی امتناع الشی ء لوجود غیره و الممتنع فی الآیة ارادة الرکون لوجود تثبیت الله ایاه

و إن کادوا لیستفزونک من الأرض ابن عباس گفت جهودان در مدینه برسول خدا ص حسد بردند که مقام بمدینه داشت آمدند و گفتند ای محمد تو پیغامبری رسول گفت آری من پیغامبرم گفتند اگر پیغامبری چرا مقام نه در شام داشتی و جایگاه و مسکن آنجا ساختی که زمین مقدسه است جای پیغامبران و مهبط وحی و رسالت و زمین محشر و منشر ابراهیم ع و دیگر انبیاء همه آنجا بوده اند و جای خویش آنجا پسندیده اند و در زمین مدینه هرگز هیچ پیغامبر نبوده اگر تو پیغامبری آنجا رو و مسکن ساز همچون ایشان و اگر از روم می ترسی و راست می گویی که پیغامبری خدای عز و جل ترا از ایشان نگه دارد و بی بیم کند و انگه ما را نیز صدق تو معلوم شود و بتو ایمان آریم رسول خدا ایشان را بآنچ گفتند راست گوی داشت و بغزاء تبوک رفت و مقصود وی شام بود چون آنجا رسید جبرییل آمد و آیت آورد و إن کادوا لیستفزونک و او را فرمودند تا با مدینه شود گفتند فیها محیاک و مماتک و منها تبعث قال مجاهد و قتادة و الحسن هم اهل مکة باخراج النبی ص منها مشرکان قریش همت کردند که رسول خدای را از مکه بیرون کنند و بقول بعضی مفسران همت کردند که او را از زمین عرب بیرون کنند رب العالمین ایشان را ازو باز داشت و او را از آن کید و قصد ایشان نگه داشت آن گه او را بهجرت فرمود تا بفرمان حق هجرت کرد بمدینه و این آیت بمکه فرو آمد رب العزه رسول را از همت ایشان خبر کرد گفت و إن کادوا لیستفزونک یعنی و المشرکون کادوا یستفزونک فدخلت ان و اللام للتوکید لیستفزونک ای یزعجونک من الأرض لیخرجوک منها و إذا لا یلبثون خلفک قراءت نافع است و ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر ای بعد خروجک و نصبه علی الظرف و قرأ الباقون خلافک و له وجهان احدهما انه بمعنی بعدک و الآخر انه مصدر خالف یخالف و نصبه علی المفعول له یعنی لا یلبثون لخلافک و قیل نصب علی خلافک فنزع حرف الخفض و المعنی انهم اذا هموا باستفزازک و اخراجک من الارض فانهم لا یلبثون بعد علی خلافک إلا قلیلا فلم یلبثوا الا قلیلا حتی اجلی الله عز و جل النضیر الی الشام و عذب قریشا بالسیف یوم بدر

قوله سنة من قد أرسلنا قبلک من رسلنا بسط هذه الآیة فی قوله عز و جل و قال الذین کفروا لرسلهم الآیتین و المعنی انا سننا هذه السنة فیمن ارسلنا قبلک من رسلنا انهم اذا اخرجوا نبیهم من بین اظهرهم او قتلوه لم یلبثهم العذاب ان ینزل بهم میگوید ما سنت چنان نهادیم در کار پیغامبران که پیش از تو بودند و امتان ایشان چون قصد کردند دشمنان که پیغامبران را بیرون کنند ما دشمنان را هلاک کردیم و زمین آن دشمنان بپیغامبران دادیم و نتوانی تو که رسول مایی این نهاد و این سنت بگردانیدن

أقم الصلاة ای ادمها و اثبت علیها لدلوک الشمس ای بعد دلوک الشمس کقول العرب لخمس خلون و لعشر خلون یعنی بعدهما و دلوک الشمس زوالها و میلها فی وقت الظهر و کذلک میلها للغروب دلوک شمس در گشتن خورشید است هم بوقت زوال و هم بوقت فرو شدن آفتاب و مفسران را خلافست که اینجا وقت زوال می خواهد یا وقت غروب مقاتل حیان و ضحاک و سدی و جماعتی میگویند وقت غروبست و حدیث عبد الله بن مسعود بدلیل آوردند انه کان اذا غرب حاجب الشمس صلی المغرب و افطر ان کان صایما و یحلف بالله الذی لا اله الا هو ان هذه الساعة لمیقات هذه الصلاة و هی التی قال الله عز و جل أقم الصلاة لدلوک الشمس

اما ابن عباس و مجاهد و مقاتل و قتاده و جماعتی از علماء صحابه و تابعین و ایمة دین میگویند دلوک وقت زوال است و حدیث عقبة بن عمرو بدلیل آرند قال قال رسول الله ص اتانی جبرییل لدلوک الشمس حین زالت الشمس فصلی بی الظهر و قال ابو برزة کان رسول الله ص یصلی الظهر اذا زالت الشمس ثم تلا أقم الصلاة لدلوک الشمس

و قال جابر بن عبد الله دعوت النبی ص و من شاء من اصحابه فطعموا عندی ثم خرجوا حین زالت الشمس فخرج النبی ص فقال اخرج یا با بکر فهذا حین دلکت الشمس

و تحقیق این تأویل آنست که جبرییل ع چون رسول خدا را مواقیت نماز بیان می کرد ابتدا بنماز پیشین کرد و این تأویل اوقات نماز را شامل تر است که نماز پیشین و دیگر در تحت این شود که گفت لدلوک الشمس و نماز شام و خفتن در آن شود که گفت إلی غسق اللیل و غسق اللیل دخول ظلمته و الغاسق هو اللیل و الی اینجا بمعنی مع است چنانک در آیت آبدست کردن گفت الی المرافق و الی الکعبین و تقول العرب الذود الی الذود ابل یعنی مع الذود و قرآن الفجر منصوب بالاقامة یعنی و اقم قرآن الفجر سمی صلاة الفجر قرآنا بطول القراءة فیها جهرا و یدل هذا علی ان الصلاة لا تصح الا بقراءة القرآن لان قوله جل و عز اقم الصلاة و اقم قرآن الفجر قد امر ان یقیم الصلاة بالقراءة حتی سمیت الصلاة قرآنا فلا تکون صلاة الا بقراءة

إن قرآن الفجر کان مشهودا تشهده ملایکة اللیل و ملایکة النهار ینزل هؤلاء و یصعد هؤلاء فهو فی آخر دیوان اللیل و اول دیوان النهار

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص تجتمع ملایکة اللیل و ملایکة النهار فیجتمعون عند صلاة الصبح فتصعد ملایکة اللیل و تمکث ملایکة النهار فیسیلهم ربهم فیقول کیف ترکتم عبادی فتقول ربنا اتیناهم و هم یصلون و ترکناهم و هم یصلون فاغفر لهم یوم الدین

و عن ابی الدرداء قال قرأ رسول الله ص إن قرآن الفجر کان مشهودا قال یشهده الله و ملایکة اللیل و ملایکة النهار

قال ابن بحر هذا الترغیب فی حضور المساجد لها و شهود الجماعة لاجلها

و عن ابی هریرة قال قال النبی ص تفضل صلاة الجماعة صلاة احدکم وحده بخمسة و عشرین جزءا و تجتمع ملایکة اللیل و ملایکة النهار فی صلاة الفجر ثم قال ابو هریرة اقرؤا ان شیتم و قرآن الفجر إن قرآن الفجر کان مشهودا

میبدی
 
۲۸۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لقد کرمنا بنی آدم بزرگوار تهنیتی و تمام تشریفی و عظیم کرامتی که الله تعالی جل جلاله با مؤمنان فرزندان آدم کرد که در بدو کار و مفتتح وجود روز میثاق ایشان را در قبضه صفت جای داد و ایشان را بنعت لطف محل خطاب خود گردانید و با ایشان عهد و پیمان دوستی بست باز چون در دنیا آمدند ایشان را صورت نیکو و شکل زیبا و خلعت تمام داد و بدانش و عقل و نطق و فهم و فرهنگ بیار است ظاهر بتوفیق مجاهدت و باطن بتحقیق مشاهدت و معرفت از ایشان دریغ نداشت در رحمت و کرامت خود بر ایشان گشاد و ایشان را بر بساط مناجات بداشت تا هر گه که خواهند او را خوانند و از وی خواهند و با وی راز گویند

در بعضی آثار نقل کرده اند که الله تعالی جل جلاله گفت عبادی سارونی فان لم تفعلوا فناجونی و حدثونی فان لم تفعلوا فاسمعوا منی فان لم تفعلوا فانظروا الی فان لم تفعلوا فکونوا ببابی و ارفعوا حوایجکم الی فانی اکرم الاکرمین ...

... و از آن تکریمست که در میان آفریدگان ایشان را بمهر و محبت مخصوص کرد آنچ فریشتگان را نداد و با کروبیان و روحانیان آسمان نگفت با ایشان گفت یحبهم و یحبونه رضی الله عنهم و رضوا عنه و الذین آمنوا اشد حبا لله فاذکرونی اذکرکم

فاذکرونی ساقیه ذکر تست اذکر کم دریای ذکر حق چون ساقیه ذکر بنده بدریای ذکر حق رسد آب دریای اذکرکم بساقیه فاذکرونی در آید همه آب دریا گردد ساقیه خود هیچ جای نماند همانست که پیر طریقت گفت من وقع فی قبضة الحق احترق فیها و الحق خلفه

الهی معنی دعوی صادقانی فروزنده نفسهای دوستانی آرام دل غریبانی چون در میان جان حاضری از بی دلی میگویم که کجایی زندگانی جانی و آیین زبانی بخود از خود ترجمانی بحق تو بر تو که ما را در سایه غرور ننشانی و بوصال خود رسانی

و لقد کرمنا بنی آدم انما قال کرمنا بنی آدم و لم یقل المؤمنین و لا العابدین و لا اصحاب الاجتهاد تقدیسا للتکریم من ان یکون مقابلا بفعل او معللا بوفاق و امر او مسببا باستحقاق بوجه کرامت و لطف خود با بندگان در اعمال و اجتهاد ایشان نه بست تا بدانی که نواخت او جل جلاله بی علتست و تکریم او بی عوض بخواست خود نوازد نه طاعت بندگان بفضل خود عطا دهد نه بجهد ایشان بنده که کرامت حق یافت نه از آن یافت که طاعت داشت بلکه طاعت از آن داشت که کرامت حق یافت و نه دعاء بنده حق را بر اجابت داشت بلکه اجابت حق بنده را بر دعا داشت و بنده که حق را یافت نه از طلب یافت که طلب از یافتن یافت و حملنا هم فی البر و البحر حمل هو فعل من لم یکن و حمل هو فضل من لم یزل

و حملناهم فی البر و البحر مراکب عوام در بر و بحر دیگرست و مراکب خواص دیگر مراکب عوام را گفت و جعل لکم من الفلک و الأنعام ما ترکبون لتستووا علی ظهوره دوست و دشمن آشنا و بیگانه در آن یکسان و مراکب خواص را گفت در دنیا و لسلیمان الریح غدوها شهر و رواحها شهر و مصطفی ص را گفت أسری بعبده لیلا سلیمان را باد و مصطفی را براق و در عقبی مراکب دوستان و نزدیکان آنست که گفت نحشر المتقین إلی الرحمن وفدا

قال رسول الله ص فی هذه الآیة و الذی نفسی بیده انهم اذا خرجوا من قبورهم استقبلوا بنوق بیض لها اجنحة علیها رحایل الذهب کل خطوة منها مد البصر فینتهون الی باب الجنة

و قال ص عظموا و سمنوا ضحایاکم فانها مطایاکم علی الصراط

و منهم من قال کل یرکب اعماله التی عملها فی الدنیا و مات علیها و منهم من قال لم یجوزوا علی الصراط الا بنور المعرفة

و رزقناهم من الطیبات الرزق و الطیب ما کان علی ذکر الرزاق فمن لم یکن غایبا بقلبه و لا غافلا عن ربه استطاب کل رزق فالشری علی لقاء المحبوب اری و الاری علی الغیبة من المحبوب شری و قال یحیی بن معاذ الرزق الطیب ما یفتح علی الانسان من غیر سؤال و لا اشراف و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا فضلنا العلماء علی الجهال بالعلم الله و احکامه و فضلنا الاولیاء بالمعرفة علی جمیع الخلایق

یوم ندعوا کل أناس بإمامهم بشارتی عظیم است و تهنیتی تمام این آیت امت احمد را که اگر خلق را به پیغامبران باز خوانند آن روز ایشان را بفاضلترین پیغامبران باز خوانند و اگر بکتابها باز خوانند ایشان را بفاضلترین کتابها باز خوانند اگر پیغامبرست محمد عربی رسول تهامی که خلقش عظیم بود و بر خدای کریم بود درجتش رفیع بود و امت را شفیع بود شرفش ظاهر و حجتش با هر و نورش زاهر و تنش طاهر بشیر و نذیر سراج منیر چراغ عالم و بهترین فرزند آدم و اگر کتابست قرآن عظیم هم نور مبین و هم ذکر حکیم و هم کتاب کریم مؤمنانرا تذکرت و دوستان را تبصرت نامه ای کریم از خدای کریم برسولی کریم تنزیل من رب العالمین

و قیل ندعوا کل أناس بإمامهم ای نوصل کل مرید الی مراده و کل محب الی محبوبه و کل مدع الی دعواه و کل منتم الی من کان ینتمی الیه

و یقرب منه ما روی ابوذر رضی الله عنه قال قال رسول ص اذا کان یوم القیامة یجمع الله امتی علی رأس قبری فیجتمع الصدیقون مع ابی بکر فیدخلون الجنة معه و یجتمع الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنکر مع عمر بن الخطاب فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل الحیاء مع عثمان فیدخلون الجنة معه و یجتمع اهل السخاء و حسن الخلق و القایمون لله عز و جل بالحق مع علی بن ابی طالب فیدخلون معه الجنة و یجتمع العلماء مع معاذ بن جبل فیدخلون معه الجنة و یجتمع القراء مع ابی بن کعب و عبد الله بن مسعود فیدخلون معهما الجنة و یجتمع الزهاد مع ابی ذر فیدخلون معه الجنة و یجتمع الفقراء مع ابی الدرداء فیدخلون معه الجنة و یجتمع الشهداء مع حمزة بن عبد المطلب فیدخلون معه الجنة و یجتمع المؤذنون مع بلال فیدخلون معه الجنة

بدانک بعد از انبیاء و رسل بهینه عالمیان و گزیده جهانیان صحابه رسولند اختران آسمان ملت و مهتران محفل دولت سینه هاشان بمعرفت افروخته و اشخاص ایشان بخدمت و حرمت آراسته راه صدق رفته و بار امانت بداعی حق سپرده ایشانند ایمه اهل دین و قبله اقتداء خلق صاحب شریعت چنین

گفت اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم هر کجا در عالم صادقی لطیف است امام وی صدیق اکبر است و هر کجا عادلی شریف است امام وی فاروق انور است و هر کجا منفقی مشفق است امام وی ذو النورین از هر است و هر کجا در عالم دین مجاهدی مشاهد است امام وی مرتضی حیدر است و هر کجا مردی مرد است یا آزادی فرد است امام وی ابوذر پرهنر است و هر کجا درویشی دلریش است امام وی بو درداء مشتهر است و هر کجا شهیدی دین دار است که دین را در جهاد کفارست امام وی حمزه منور است و هر کجا مؤذنی موفق داعیی از داعیان حق امام وی بلال مطهر است همچنین ایمه صحابه هر یکی بر مثال اختری از آسمان دولت وی بر سرایر اهل ایمان تابش احوال خویش ظاهر همی دارند تا هر یکی از امت بر وفق حالت بوی اقتدا همی کند و جان و دل بدوستی وی همی پرورد و در راه دین بر پی وی همی رود تا فردا با وی در بهشت شود و بناز و نعیم ابد رسد

أقم الصلاة لدلوک الشمس إلی غسق اللیل الصلاة بالبدن موقتة و المواصلات بالسر و القلب مسرمدة فان المنتظر للصلوة فی الصلاة و الصلاة فرع باب الرزق و الوقوف فی محل المناجاة و اعتکاف القلب فی مشاهدة التقدیر و الوقوف علی بساط النجوی و فرق اوقات الصلاة لیکون للعبد عود الی البساط فی الیوم و اللیلة مرات

میبدی
 
۲۸۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و من اللیل فتهجد به بشب خیز و نماز کن نافلة لک این افزونی است بر تو عسی أن یبعثک ربک واجب کرد خدای تعالی ترا بر خود که ترا بر پای کند مقاما محمودا ۷۹ از ایستاد نگاهی که ترا در آن بستایند

و قل رب و بگوی خداوند من أدخلنی مدخل صدق در آر مرا در آورد براستی و نیکویی و أخرجنی مخرج صدق و بیرون بر مرا بیرون برد براستی و نیکویی و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا ۸۰ و از نزدیکی خود مرا دست رسی و نشانی ده و نیرویی ده که مرا یار بود ...

... و یسیلونک عن الروح می پرسند ترا از جان قل الروح من أمر ربی بگوی جان از امر خداوند من است و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا ۸۵ و ندادند شما را از دانش مگر اندکی

و لین شینا لنذهبن بالذی أوحینا إلیک و اگر خواهیم آنچ بتو پیغام فرستادیم ببریم ثم لا تجد لک به علینا وکیلا ۸۶ و آن گه تو بر ما بآن نگه دارنده ای نیابی و داوری نداری

إلا رحمة من ربک مگر بخشایشی بود از خداوند تو إن فضله کان علیک کبیرا ۸۷ که فضل او بر تو بزرگست ...

... و لقد صرفنا للناس و بر گردانیدیم روی بر روی مردمان را فی هذا القرآن من کل مثل در این قرآن از هر صفت و هر مثل فأبی أکثر الناس إلا کفورا ۸۹ سر باز زد بیشتر مردمان مگر نسپاسی

و قالوا لن نؤمن لک گفتند بنگرویم بتو حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا ۹۰ تا ما را در زمین مکه چشمه ای فراخ آب گشایی

أو تکون لک جنة من نخیل و عنب یا ترا رزی بود خرماستان و انگور فتفجر الأنهار خلالها تفجیرا ۹۱ جویها می روانی و گشایی زیر درختان آن روانیدنی و گشادنی

أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا یا فرو افکنی آسمان بر ما پاره پاره چنانک گفتی أو تأتی بالله یا خدای را آری و الملایکة قبیلا ۹۲ و فریشتگان را آری جوق جوق

أو یکون لک بیت من زخرف یا ترا خانه ای بود زرین أو ترقی فی السماء یا بآسمان بر می شوی و لن نؤمن لرقیک و بنگرویم بتو هر چند که بینیم که بآسمان بر می شوی حتی تنزل علینا تا آن گه که فرود آری بر ما کتابا نقرؤه نامه ای که بر خوانیم قل سبحان ربی بگوی پاکی و بی عیبی خداوند مرا هل کنت إلا بشرا رسولا ۹۳ هستم من مگر مردمی از شما فرستاده بپیغام

و ما منع الناس أن یؤمنوا و باز نداشت مردمان را که بگرویدند إذ جاءهم الهدی آن گه که پیغام بایشان آمد إلا أن قالوا مگر آنک گفتند أ بعث الله بشرا رسولا ۹۴ باش الله بما پیغام مردمی همچون ما فرستاد

قل لو کان فی الأرض ملایکة بگوی اگر در زمین فریشتگان بودندی یمشون مطمینین که می رفتندی بنشست آرمیده و شهری و مقیم لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا ۹۵ ما از آسمان بر ایشان بپیغام فریشته ای فرستادیمی

قل کفی بالله شهیدا بگوی پسنده است الله تعالی بگواهی بینی و بینکم میان من و میان شما إنه کان بعباده خبیرا بصیرا ۹۶ که الله تعالی بر بندگان خویش داناست و بینا

و من یهد الله فهو المهتد هر که الله تعالی راه نماید آن کس بر راه است و من یضلل و هر که گمراه کرد فلن تجد لهم أولیاء من دونه ایشان را یار نیابی فرود ازو و نحشرهم یوم القیامة و بینگیزانیم روز رستاخیز ایشان را علی وجوههم بر رویهای ایشان عمیا و بکما و صما نابینایان و گنگان و کران مأواهم جهنم باز گشتنگاه ایشان دوزخ کلما خبت هر گه که آتش آن خواهد که فرو میرد زدناهم سعیرا ۹۷ آن را آتش افزاییم ...

... أ و لم یروا آیا نمی بینند أن الله الذی خلق السماوات و الأرض که آن خدای که آسمان ها آفرید و زمین قادر علی أن یخلق مثلهم تواناست که چون ایشان آفریند و جعل لهم أجلا و ایشان را سپری گشتن نامزد کرد لا ریب فیه و در کی و چندی آن هیچ شک نه فأبی الظالمون إلا کفورا ۹۹ ابا کردند کافران مگر نسپاسی

قل لو أنتم تملکون بگوی اگر شما خداوند بودید خزاین رحمة ربی خزانه های رحمت خداوند مرا إذا لأمسکتم همانگه شما دستها فرو می بستید خشیة الإنفاق از بیم درویشی و کان الإنسان قتورا ۱۰۰ و آدمی بخیل است و خسیس

میبدی
 
۲۸۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و من اللیل فتهجد به هجد اذا نام و تهجد اذا سهر و القی الهجود عن نفسه و مثله تحرج و تأثم اذا القی الحرج و الاثم عن نفسه و التهجد ترک النوم للصلوة فان لم یصل فلیس بتهجد و المعنی قم بعد النوم فصل و لا یکون التهجد الا بعد النوم

قال الحجاج بن عمرو المازنی یحسب احدکم اذا قام من اللیل فصلی حتی یصبح ان قد تهجد انما التهجد الصلاة بعد رقدة ثم الصلاة بعد رقدة تلک کانت صلاة رسول الله ص و کان ص یعجبه التهجد من اللیل

روی حمید بن عبد الرحمن بن عوف عن رجل من الانصار انه کان مع رسول الله ص فی سفر فقال لانظرن کیف یصلی النبی ص قال فنام رسول الله ص ثم استیقظ فرفع رأسه الی السماء فتلا اربع آیات من آخر سورة آل عمران إن فی خلق السماوات و الأرض الآیة ثم اهوی بیده الی القربة و اخذ سواکا فاستن به ثم توضأ ثم صلی ثم نام ثم استیقظ فصنع کصنیعه اول مرة و یرون انه التهجد الذی امره الله عز و جل

قوله فتهجد به ای بالقرآن نافلة لک رسول خدا تنها باین آیت مخاطب است که نماز شب تنها بر وی فریضه کردند و نافلة لک معنی آنست که فریضة فرضها الله علیک فضلا عن الفرایض التی فرضها علیک و زیادة قتادة گفت نماز شب در ابتداء اسلام بر وی فرض بود پس منسوخ گشت و او را بترک آن رخصت دادند باین قول نافله بمعنی تطوع و فضیله است فان النافلة ما لیس بواجب میگوید بشب نماز کن و آن ترا تطوعیست و فضیلتی و غنیمتی نه واجب

قال مجاهد نافلة لک ای زیادة لک فی الدرجات لانه غفر لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر فما عملت من عمل سوی المکتوبة فهی نافلة لک من اجل انه لا تعمل ذلک فی کفارة الذنوب و الناس یعملون ما سوی المکتوبة لذنوبهم فی کفارتها فلیست لهم نافلة و زیادة مجاهد گفت معنی آنست که بشب خیز و نماز کن و این نماز شب ترا زیادت درجاتست که گناهان تو گذشته و آینده همه آمرزیده اند و ترا حاجت بکفارت آن نیست هر نماز و عمل که کنی بیرون از فرایض آن همه ترا زیادتی است و این همه معنی خاصه تر است و مردمان را نه که ایشان را حاجت بدانست کفارت گناهان را که پیوسته خطاها و زلتها بر ایشان می رود پس ایشان را نه نافله باشد و ترا نافله اینست معنی قول مقاتل و یک قول از ابن عباس نافلة لک ای خاصة لک و کرامة و عطا لک و یقال لولد الولد نافلة لانه زیادة علی الولد

و خبر درستست که رسول خدا ص در آخر عمر قیام شب هشت رکعت کردی و به خرج من الدنیا عسی أن یبعثک ربک عسی و لعل من الله واجب لانه تعالی لا یدع ان یفعل بعباده ما اطمعهم فیه من الجزاء علی طاعاتهم لانه لیس من صفته الغرور و لو ان قایلا قال لآخر تعاهدنی و الزمنی لعلی ان انفعک فلزمه ثم لم ینفعه مع اطماعه فیه و وعده لکان غارا له و تعالی الله عن ذلک یبعثک ربک یقیمک ربک مقاما محمودا ای فی مقام محمود و هو مقام الشفاعة یحمده فیه الاولون و الآخرون

روی انس بن مالک عن النبی ص قال یجتمع المؤمنون یوم القیامة فیلهمون فیقولون لو استشفعنا علی ربنا فاراحنا من مکاننا هذا فیأتون فیقولون یا آدم انت ابو الناس خلقک الله بیده و اسجد لک ملایکته و علمک اسماء کل شی ء فاشفع لنا الی ربک حتی یریحنا من مکاننا هذا فیقول لهم لست هناک و یذکر ذنبه الذی اصابه فیستحیی ربه و لکن ایتوا نوحا فانه اول الرسل بعثه الله الی اهل الارض فیأتون نوحا فیقول لست هناک و یذکر خطییته و سؤاله ربه ما لیس له به علم فیستحیی ربه من ذلک و لکن ایتوا ابرهیم خلیل الرحمن فیأتون ابرهیم فیقول لست هناک و لکن ایتوا موسی عبدا کلمه الله و اعطاه التوریة فیأتون موسی فیقول لست هناک و یذکر لهم النفس التی قتل بغیر نفس فیستحیی ربه من ذلک فیقول ایتوا عیسی عبد الله و کلمته و روحه فیأتون عیسی فیقول لست هناک و لکن ایتوا محمدا ص عبدا غفر الله له ما تقدم من ذنبه و ما تأخر فیأتوننی فاقوم فامشی بین سماطین من المؤمنین حتی استأذن علی ربی فیؤذن لی فاذا رأیت ربی وقعت او خررت ساجدا لربی فیدعنی ما شاء الله ان یدعنی ثم قال ارفع رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسی فاحمده بتحمیده یعلمنیه ثم اشفع فیحد لی حدا فادخلهم الجنة ثم اعود الیه الثانیة فاذا رأیت ربی وقعت او خررت ساجدا لربی فیدعنی ما شاء الله ان یدعنی ثم یقال ارفع محمد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسی فاحمده بتحمید یعلمنیه ثم اشفع فیحد لی حدا فادخلهم الجنة ثم اعود الیه الثالثة فاذا رأیت ربی وقعت او خررت ساجدا لربی فیدعنی ما شاء الله ان یدعنی ثم یقال ارفع محمد رأسک قل یسمع و سل تعطه و اشفع تشفع فارفع رأسی فاحمده بتحمید یعلمنیه ثم اشفع فیحد لی حدا فادخلهم الجنة ثم اعود الرابعة فاقول یا رب ما بقی الا من حبسه القرآن

فحدثنا انس بن مالک ان النبی ص قال فیخرج من النار من قال لا اله الا الله و کان فی قلبه من الخیر ما یزن برة

و عن انس ان النبی ص اتی بالبراق فقال و الذی بعثک بالحق لا ترکبنی حتی تضمن لی الشفاعة

و عن کعب بن مالک قال قال رسول الله ص یجمع الله الناس یوم القیامة فاکون انا و امتی یوم القیامة علی تل فیکسونی ربی حلة خضراء و یؤذن لی فاقول ما شاء الله ان اقول فذلک المقام المحمود

و فی روایة اخری قال فاکون انا اول من یدعی و جبرییل عن یمین الرحمن و الله ما رآه قبلها فاقول یا رب ان هذا اخبرنی انک ارسلته الی فیقول الله عز و جل صدق ثم اشفع فاقول یا رب عبادک عبدوک فی اطراف الارض قال و هو المقام المحمود

و عن حذیفة بن الیمان قال یجمع الناس فی صعید واحد فلا تکلم نفس فیکون اول مدعو محمدا ص فیقول لبیک و سعدیک و الخیر فی یدیک و الشر لیس الیک و المهدی من هدیت و عبدک بین یدیک و بک و الیک لا ملجاء و لا منجی منک الا الیک تبارکت و تعالیت سبحانک رب البیت فذلک قوله عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا

و عن نافع عن ابن عمر ان رسول الله ص قرأ عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا قال یدنینی فیقعدنی معه علی العرش و قال ابن فنجویه یجلسنی معه علی السریر

و عن ابی وایل عن عبد الله قال ان الله عز و جل اتخذ ابرهیم خلیلا و ان صاحبکم خلیل الله و اکرم الخلق علی الله ثم قرأ عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا قال فیقعده علی العرش

و عن عبد الله بن سلام قال اذا کان یوم القیامة یؤتی بنبیکم ص فیقعد بین یدی الرب عز و جل علی الکرسی و عن لیث عن مجاهد فی قوله عز و جل عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا قال یجلسه علی العرش

اعلم ان اصحاب الحدیث الذین هم نقلة الاخبار و خزنة الآثار اتفقوا علی ان هذا التأویل صحیح و ان الله عز و جل کان قبل خلقه الاشیاء قایما بذاته ثم خلق الاشیاء من غیر حاجة له الیها بل اظهار قدرته و حکمته لیعرف وجوده و توحیده و کمال علمه و قدرته بظهور افعاله المتقنة المحکمة و خلق لنفسه عرشا استوی علیه کما شاء و هو الآن مستو علی عرشه کما اخبر عن نفسه و ان لم یکن قبل ذلک مستویا علیه و لیس اقعاده محمدا علی العرش موجبا له صفة الربوبیة او مخرجا ایاه عن صفة العبودیة بل هو رفع لمحله و اظهار لشرفه و تفضیل له علی غیره من خلقه ...

... و قیل ادخلنی مکة یعنی عام الفتح و اخرجنی منها آمنا و قیل دخوله فی الرسالة و خروجه مما یجب علیه فیها غیر مقصر فی تبلیغ الرسالة و قیل معناه ادخلنی حیث ما ادخلتنی بالصدق و اخرجنی بالصدق ای لا تجعلنی ممن ادخل بوجه و اخرج بوجه فان ذا الوجهین لا یکون امینا عند الله عز و جل و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا ای قوة القدرة و الحجة حتی اقیم بهما دینک و قد اجاب الله عز و جل دعاءه و اعلمه انه یعصمه من الناس فقال جل و عز و الله یعصمک من الناس و قال ألا إن حزب الله هم المفلحون و قال لیظهره علی الدین کله و لو کره المشرکون

و قال الکلبی سلطانه النصیر عتاب بن اسید استعمله رسول الله ص علی اهل مکة و قال انطلق فقد استعملتک علی اهل الله یعنی مکة فکان شدیدا علی المریب لینا للمؤمنین فقال لا و الله لا اعلم متخلفا یتخلف عن الصلاة فی جماعة الا ضربت عنقه فانه لا یتخلف عنها الا منافق فقال اهل مکة یا رسول الله تستعمل علی اهل الله عتاب بن اسید رجلا جافیا فقال رسول الله ص انی رأیت فیما یری النایم کان عتاب بن اسید اتی باب الجنة فاخذ بحلقة الباب فقلقلها قلقالا شدیدا حتی فتح له فدخلها فاعز الله به الاسلام لنصرته المسلمین علی من یرید ظلمهم فذلک السلطان النصیر

و قال الحسن السلطان السیف و قال سهل بن عبد الله یعنی لسانا ینطلق عنک

و قل جاء الحق ای الاسلام و الدین و زهق الباطل الکفر و الشرک

و قیل جاء القرآن و دین الرحمن و هلک الشیطان و بطلت عبادة الاوثان

روایت کردند از ابن عباس و ابن مسعود که گفتند روز فتح مکه رسول خدا ص سیصد و شصت بت را دید گرد کعبه در نهاده هر قومی از مشرکان بتان خود را برابر خود داشته و در دست رسول ص مخصره ای بود فرا پیش بتان می شد و آن مخصره بر چشم و شکم ایشان می زد و میگفت بلفظ شیرین و بیان پر آفرین بفرمان خدای آسمان و زمین جاء الحق و زهق الباطل و آن بتان بر وی در می افتادند و مشرکان تعجب همی کردند و با یکدیگر میگفتند ما رأینا رجلا اسحر من محمد

إن الباطل کان زهوقا یبطل و یزول و الحق یبقی و یدوم زهق بطل و زهقت نفسه ماتت ...

... قوله و ننزل من القرآن قراءت بصری و ننزل بتخفیف است من القرآن من درآورد تا بدانی که قرآن که فرود آمد نجم نجم فرو آمد چیز چیز چنانک بروزگار بوی حاجت بود و لایق وقت بود و قیل من ها هنا للتبیین و قیل من ها هنا زیادة وصلة کقوله و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی یغفر لکم من ذنوبکم شرع لکم من الدین یغضوا من أبصارهم رب قد آتیتنی من الملک کل ذلک صلة فی الکلام و نحوه کثیر ما هو شفاء من کل داء لما فیه البرکات و یدفع الله به کثیرا من المکاره و فی الخبر من لم یستشف بالقرآن فلا شفاه الله و رحمة للمؤمنین بیان و برکة و هدی و ثواب لا انقطاع له فی تلاوته و لا یزید الظالمین إلا خسارا لتکذیبهم ایاه فیزداد خسارهم

و إذا أنعمنا علی الإنسان بالمال و الصحة و الامن أعرض عن ذکرنا و دعاینا قیل هو عام و قیل نزلت فی الولید بن المغیرة أعرض عن ذکر ما کان فیه من السقم و الضرر و الفقر قبل ذلک و نأی بجانبه ای بعد بنفسه عن القیام بحقوق نعم الله و اعرض عن الدعاء و الابتهال و قیل نأی بجانبه اعجب بنفسه لان المعجب متباعد عن الناس و إذا مسه الشر ای اصابه المرض و الفقر و الخوف کان یؤسا قنوطا عن الخیر و من حمد الله سبحانه لانه لا یثق بتفضل الله تعالی علی عباده قرأ ابن عامر و ناء بجانبه ممدودا مثل ناء و هو مقلوب من نای مثل رای و راء و قیل من النوء و هو النهوض و القیام و قرأ حمزة و الکسایی نای بکسر النون و امالة الهمزة و قرأ ابو عمرو و عاصم و نافع نای بفتح النون و امالة الهمزة و الباقون بفتح النون و الهمزة علی التفخیم و هو اللغة العالیة

قل یا محمد کل یعمل علی شاکلته ای علی دینه و نیته و قیل علی خلیقته و طبیعته و قیل علی مذهبه و طریقته فالکافر یعمل ما یشبه طریقته من الاعراض عند الانعام و الیأس عند الشدة و المؤمن یفعل ما یشبه طریقته من الشکر عند الرخاء و الصبر و الاحتساب عند البلاء الا تری انه قال فربکم أعلم بمن هو أهدی سبیلا اصوب طریقا و اصح مذهبا و هو المؤمن الذی لا یعرض عند النعمة و لا ییأس عند المحنة

قوله و یسیلونک عن الروح سبب نزول این آیت آن بود که کاروان قریش از مکه به شام می شد بتجارت و گذرگاه ایشان مدینه بود چون آنجا رسیدند از جهودان مدینه پرسیدند از کار محمد و حال او که شما در وی چگویید و در کتاب شما از نعت وی چیست ایشان گفتند او را از سه چیز پرسید از اصحاب کهف و از ذو القرنین و از روح اگر قصه اصحاب کهف و ذو القرنین گوید و جواب دهد پیغامبرست و اگر نگوید پیغامبر نیست و اگر از روح جواب دهد و بیان آن کند پیغامبر نیست و اگر جواب ندهد و بیان نکند پیغامبرست پس چون بمکه باز آمدند از رسول خدا ص هر سه پرسیدند قصه اصحاب الکهف و ذو القرنین در سوره الکهف فرو آمد از آسمان و ایشان را بیان کرد و در روح سخن نگفت تا جبرییل آمد و آیت آورد و یسیلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی

اکنون علماء دین را خلافست که مراد باین روح که از وی پرسیدند چیست قتاده گفت جبرییل است بدلیل قوله نزل به الروح الأمینعلی قلبک علی ع و ابن عباس گفتند فریشته ایست در آسمان که او را هفتاد هزار رویست در هر رویی هفتاد هزار زبان در هر زبانی به هفتاد هزار لغت خدای را عز و جل تسبیح می کند و رب العزه از هر تسبیحی ملکی می آفریند که در عالم قدس با فریشتگان می پرد تا بقیامت مجاهد گفت روح خلقی اند از خلق خدای عز و جل در آسمان بر صورت بنی آدم که ایشان را دست و پای و اعضا چنانست که آدمیان و ایشان را اکل و شرب است اما نه آدمیانند و نه فریشتگان باین قولها قل الروح من أمر ربی تأویل آنست که من خلق ربی

حسن گفت روح اینجا قرآن است که مشرکان از رسول خدا ص پرسیدند که این قرآن که داد بتو و از کجا رسید بتو جواب ایشان این آمد قل الروح من أمر ربی ای من وحی ربی و من عنده کقوله أوحینا إلیک روحا من أمرنا و قیل هی الروح التی یحیی بها البدن سألوه عن ذلک و عن حقیقته و کیفیته و موضعه من البدن و ذلک ما لم یخبر الله سبحانه احدا و لم یعط علمه احدا من عباده فقال قل الروح من أمر ربی ای من علم ربی و انکم لا تعلمونه

قال عبد الله بن بریدة ما یبلغ الجن و الانس و الملایکة و الشیاطین علم الروح و لقد مات رسول الله ص و ما یدری ما الروح قوله و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا بالاضافة الی علم الله عز و جل و قیل و ما أوتیتم من العلم إلا قلیلا یعنی ثمانیة و عشرین حرفا

و لین شینا لنذهبن بالذی أوحینا إلیک یعنی القرآن ای لو شینا لمحوناه من القلوب و من الکتب و لذهبنا به من الارض حتی لا یوجد له اثر ثم لا تجد لک به علینا وکیلا ای لا تجد من تکل رده الیک و قیل الوکیل ها هنا بمعنی الکفیل ای لا تجد کفیلا یضمن لک ان یأتیک بما اخذ منک

إلا رحمة من ربک استثناء لیس من الاول المعنی لکن رحمة منا ادرکتک فبقی فی قلبک و فی قلوب المؤمنین و قال ابن جریر معناه لکنه لا یشاء ذلک رحمة من ربک و تفضلا إن فضله کان علیک کبیرا حین ارسلک نبیا و انزل علیک کتابا و جعلک سید ولد آدم و اعطاک المقام المحمود

روی هشام بن عروة عن ابیه عن عبد الله بن عمرو ان رسول الله ص خرج و هو معصوب الرأس من وجع فصعد المنبر فحمد الله و اثنی علیه ثم قال یا ایها الناس ما هذه الکتب التی تکتبون اکتاب غیر کتاب الله یوشک ان یغضب الله عز و جل لکتابه فلا یدع ورقا و لا قلبا الا اخذ منه قالوا یا رسول الله فکیف بالمؤمنین و المؤمنات یومیذ قال من اراد الله به خیرا ابقی فی قلبه لا اله الا الله

و روی عن عبد الله بن عمرو قال ان اول ما تفقدون من دینکم الامانة و آخر ما تفقدون من دینکم الصلاة و لیصلین قوم و لا دین لهم و ان هذا القرآن تصبحون یوما و ما فیکم منه شی ء فقال رجل کیف یکون ذاک یا با عبد الرحمن و قد اثبتناه فی قلوبنا و اثبتناه فی مصاحفنا نعلمه ابناءنا و یعلمه ابناؤنا ابناءهم الی یوم القیامة قال یسری به فی لیلة فیذهب بما فی المصاحف و بما فی القلوب ثم قرأ عبد الله و لین شینا لنذهبن بالذی أوحینا إلیک

و قال اکثروا الطواف بالبیت قبل ان یرفع و ینسی الناس مکانه و اکثروا تلاوة القرآن قبل ان یرفع قالوا هذه المصاحف ترفع فکیف بما فی صدور الرجال قال یسری علیه لیلا فیصبحون منه فقراء و ینسون قول لا اله الا الله فیقولون فی قول اهل الجاهلیة و اشعارهم فذلک حین یقع علیهم القول و قال لا تقوم الساعة حتی یرجع القرآن من حیث نزل له دوی کدوی النحل فیقول الرب عز و جل ما بالک فیقول یا رب منک خرجت و الیک اعود و اتلی و لا یعمل بی اتلی و لا یعمل بی

قل لین اجتمعت الإنس و الجن سبب نزول این آیت آن بود که احبار یهود گفتند یا محمد اگر پیغامبری بر صحت نبوت خویش نشانی بیار معجزه ای بنمای چنانک موسی نمود از عصا و ید بیضا و غیر آن که این قرآن که تو آورده ای و دعوی میکنی که کسی مثل آن نتواند آورد اگر از حاضران وقت کسی نیست که مثل آن بیارد و از آن عاجز است از غایبان کس باشد که مثل آن تواند آوردن این سخن جهودانست اما مشرکان قریش خود میگفتند لو نشاء لقلنا مثل هذا ما اگر خواهیم مثل این قرآن بیاوریم که این نیست مگر اخبار گذشتگان و افسانه های پیشینیان چنانک ایشان گفتند ما نیز گوییم و توانیم رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد قل لین اجتمعت الإنس و الجن ای محمد ایشان را بگوی اگر جن و انس بهم آیند تا مثل این قرآن بیارند نتوانند و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا معینا یعاون بعضهم بعضا قال السدی لا یأتون بمثله لانه غیر مخلوق و لو کان مخلوقا لاتوا بمثله

و لقد صرفنا للناس ای ذکرنا و بینا فی هذا القرآن للناس یعنی لاهل مکة من کل مثل ای من کل صنف من الترغیب و الترهیب و انباء الاولین و الآخرین و ذکر الجنة و النار و قیل لیس المراد بالمثل ها هنا الکلمة السایرة انما المراد به من کل شی ء و نوع من الکلام الذی یجب الاعتبار به فأبی أکثر الناس ای اکثر اهل مکة إلا کفورا جحودا للحق لانهم اقترحوا الآیات بعد ظهور المعجزات فذلک قوله و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا ابن عباس گفت اشراف قریش نزدیک کعبه بهم آمدند عتبه و شیبه پسران ربیعه و ابو سفیان بن حرب و النضر بن الحرث و ابو البختری بن هشام و الاسود بن المطلب و زمعة بن الاسود و الولید بن المغیرة و ابو جهل بن هشام و عبد الله بن ابی امیه و امیة بن خلف و العاص بن وایل و نبیه و منبه پسران حجاج این صنادید قریش همه بهم آمدند و با یکدیگر گفتند محمد را حاضر کنید تا نخست بحجت با وی سخن گوییم اقامت عذر خویش را آن گه چون سر باز زند تدبیر کار وی میکنیم کس فرستادند و رسول را خواندند رسول خدا ص بایمان و رشد ایشان عظیم حریص بود بطمع آنک ایمان آرند زود برخاست و پیش ایشان رفت باتفاق گفتند محمد دانی که در میان قوم خویش آیین نو آوردی و کار نو ساختی و در دین آباءو اجداد خویش طعن زدی و پیرانرا حرمت نداشتی و خدایان ما را ناسزا گفتی و پراکندگی در میان جمع ما افکندی اکنون سخن ما بتحقیق بشنو اگر مال میخواهی و مقصود تو جمع مالست ما ترا چندان مال دهیم که بر همه افزون شوی در مال و اگر شرف و ریاست و سروری طلب میکنی ما ترا سید و سرور خود گردانیم و اگر ملک میخواهی ترا بر خود پادشاه کنیم و همه فرمان بردار تو شویم و اگر با تو دیو است که بر تو غلبه کرده است و ترا رنجه میکند ما ببذل و جاه و مال طبیبان حاذق را بدست آریم تا ترا مداومت کنند رسول خدا ص گفت ما بی ما تقولون ما جیتکم بما جیتکم به اطلب اموالکم و لا الشرف فیکم و لا الملک علیکم و لکن الله بعثنی الیکم رسولا و انزل علی کتابا و امرنی ان اکون لکن بشیرا و نذیرا فبلغتکم رسالة ربی و نصحت لکم

ای قوم من آن مرد نه ام که شما می پندارید و در من آن نیست که شما می گویید و آنچ آوردم نه بدان آوردم تا بر شما ریاست و شرف و ملک جویم یا مال و نعمت خواهم من پیغامبر خداام و فرستاده وی بشما مرا بحق فرستاد و کتاب داد تا دوستان را ببهشت و کرامت جاودان بشارت دهم و دشمنان را بدوزخ و عذاب بیکران بیم دهم من پیغام الله تعالی رسانیدم و رسالت گزاردم و نصیحت کردم اگر قبول کنید شما را عز دو جهان بود و نعیم جاودان اگر قبول نکنید من صبر کنم تا الله تعالی حکم کند میان من و شما و کار برگزار چنانک خود خواهد

ایشان گفتند ای محمد اگر آنچ ما گفتیم و بر رأی تو عرضه کردیم نمی شنوی و نمی پذیری پس بدان که این مکه جایی تنگست تنگ معیشت و تنگ آب از خداوند خویش بخواه تا این کوه های مکه از جای بر گیرد تا جای بر ما فراخ گردد و از چشمه ها آب فراخ گشاید و جویها روانند تا ما کشت زار کنیم و باغ و بستان سازیم چنانک در شام است و در عراق اینست که رب العالمین گفت و قالوا لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الأرض ینبوعا عاصم و حمزة و کسایی و یعقوب تفجر بفتح تا و تخفیف خوانند باقی بضم تا و تشدید چنانک در حرف ثانیست باتفاق الله تعالی گفت جل جلاله کافران قریش گفتند ما بتو ایمان نیاریم ای محمد تا آن گه که چشمه آب گشایی از بهر ما در زمین مکه و معنی تفجر تشقق و الفجر الشق و التفجیر للمبالغة ینبوعا عینا ینبع منها الماء

أو تکون لک جنة ای حایط و بستان من نخیل جمع نخل کعبد و عبید و عنب فتفجر الأنهار خلالها ای وسطها تفجیرا مرة بعد اخری

أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا بفتح سین قراءت عاصم است و نافع و ابن عامر جمع کسفة و هی القطعة باقی بسکون سین خوانند کسفا یعنی طبقا و اشتقاقه من کسفت الشی ء اذا غطیته از اقتراحات ایشان یکی این بود که ایمان نیاریم تا آن گه که آسمان فرو افکنی بر ما پاره پاره گشته چنانک گفتی که برستاخیز چنان خواهد گشت و گفته اند پیش از نزول این آیت از آسمان آن آیت فرو آمده بود که إن نشأ نخسف بهم الأرض أو نسقط علیهم کسفا من السماء پس ایشان باستهزاء باز گفتند که ایمان نیاریم بتو تا آن گه که از آسمان طبقی فرو افکنی بر ما چنانک خود گفته ای أو تأتی بالله یا خدای را آری تا ترا گواهی دهد چنانک می گویی که خواهد آمد روز رستاخیز بداوری و الملایکة قبیلا یعنی تأتی بهم حتی نراهم مقابلة و معاینة یشهدون لک بالنبوة و قیل قبیلا ای ضمینا و کفیلا علی صدق دعواک و وفایک بالوعد و الوعید و قیل قبیلا ای مجتمعین اجتماع القبایل یقال قبلت به اقبل قبالة کما تقول کفلت به اکفل کفالة و کذلک قول الناس قد تقبل فلان بهذا ای تکفل به

أو یکون لک بیت من زخرف یعنی من ذهب یقال زخرفت الشی ء اذا کملت زینته و قوله حتی إذا أخذت الأرض زخرفها ای کمال زینتها و از اقتراح ایشان این بود که از خداوند خود خواه تا ترا خانه ای زرین دهد و گنجهای زر و سیم بر تو گشاید تا بی نیاز شوی از آنک ترا ببازار باید رفت و طلب معاش باید کرد چون ایشان این گفتند رسول خدا ص جواب داد ما انا بالذی یسأل ربه هذا و ما بعثت الیکم بهذا و لکن الله بعثنی بشیرا و نذیرا

أو ترقی فی السماء این یکی حکایتست از قول عبد الله بن ابی امیة المخزومی پسر عاتکة بنت عبد المطلب ابن عمة النبی ص فقال لا اومن بک ابدا حتی تتخذ الی السماء سلما ثم ترقی فیه و انا انظر حتی تأتیها و تأتی بکتاب من السماء فیه من رب العالمین الی عبد الله بن ابی امیة انی قد ارسلت محمدا نبیا فآمن به و صدقه و الله لو آتیتنی به ایضا لما امنت بک و لا صدقتک قل سبحان ربی هل کنت إلا بشرا رسولا ای لو قدرت علی ما تریدون لکنت الها و الله منزه عن الشریک و لست انا الا آدمیا مثلکم خصنی من بینکم بالرسالة فارسلنی الیکم بر قراءت مکی و شامی قال سبحان ربی ای قال محمد مجیبا لهم رسول خدا ص جواب ایشان داد و گفت اگر مرا قدرت و قوت آن بودی که شما خواستید آن خدایی بودی و الله تعالی پاکست از شریک و انباز من بشری ام همچون شما و آنچ شما میخواهید در قدرت و قوت بشر نیست

و ما منع الناس أن یؤمنوا من الایمان إذ جاءهم الهدی ای النبی و القرآن إلا أن قالوا ای الا قولهم أ بعث الله بشرا رسولا ای هلا بعث ملکا رسولا انکار کردند بآنک الله تعالی بشری از جنس ایشان برسولی فرستاد گفتند چرا نه فریشته ای فرستادی و ندانستند که تآنس از تجانس خیزد و تنافر از تخالف بود هر کس را انس با جنس خود بود اگر پیغامبر فریشته بودی آدمی را با وی انس نبودی بلکه وی را نفرت بودی و نه مقتضی حکمت بودی چون ایشان چنین گفتند رب العالمین جواب ایشان داد قل لو کان فی الأرض ملایکة بدل الآدمیین یمشون کما یمشی ابن آدم مطمینین مستوطنین الارض لنزلنا علیهم من السماء ملکا رسولا لانه لا یرسل الی خلق الا ما کان من جنسه لیکونوا منه اقبل و الیه اسرع پس کافران گفتند و من یشهد لک انک رسول الله آن کیست که گواهی دهد ترا که رسول خدایی الله تعالی بجواب ایشان این آیت فرستاد قل یا محمد کفی بالله شهیدا بینی و بینکم بانی رسوله و قیل المعنی انی اشهد الله علی انی بلغتکم ما امرنی بتبلیغه و اجتهدت و انکم کفرتم لیشهد لی علیکم یوم القیامة و انتصاب شهیدا علی التمییز او علی الحال ای کفی الله فی حال الشهادة إنه کان بعباده خبیرا بما کان بصیرا بما یکون

و من یهد الله فهو المهتد ای من وفقه الله للایمان فهو الذی اهتدی و اصاب الرشاد و من یضلل یخذله فلن تجد لهم أولیاء من دونه یهدونهم و نحشرهم یوم القیامة علی وجوههم قیل یسحبون علیها و قیل یمشون علیها و عن انس ان رجلا قال یا رسول الله کیف یحشر الکافر علی وجهه یوم القیامة فقال ان الذی امشاه علی رجلیه قادر ان یمشیه علی وجهه

و عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص یحشر الناس یوم القیامة ثلاثة اصناف صنف مشاة و صنف رکبان و صنف علی وجوههم قیل یا رسول الله و کیف یمشون علی وجوههم قال ان الذی امشاهم علی اقدامهم قادر ان یمشیهم علی وجوههم عمیا و بکما و صما اگر کسی گوید چونست که درین آیت ایشان را بکری و گنگی و نابینایی صفت کرد جای دیگر گفت و رأی المجرمون النار سمعوا لها تغیظا و زفیرا دعوا هنالک ثبورا جواب آنست که ابن عباس گفت عمیا لا یرون شییا یسرهم بکما لا ینطقون بحجة صما لا یسمعون شییا یسرهم مقاتل گفت اول که از خاک بر آیند بینند و گویند و شنوند تا آن گه که نداء اخسؤا فیها و لا تکلمون شنوند پس از آن گنگ و کر و نابینا گردند ابن جریر بر عکس این گفته قال حین یخرجون من قبورهم یکونون بهذه الصفة ثم یرون و ینطقون و یسمعون کلما خبت ای عن اللهب مع بقاء حرها و اصلها زدناهم سعیرا توقدا فلا یفتر ابدا و قیل کلما خبت بعض النیران اشتعلت بهم نار اخری من جهة اخری فهم معذبون بنار بعد نار و قیل کلما خمدت و نضجت جلودهم و لحومهم بدلهم الله غیرها لیذوقوا العذاب

ذلک جزاؤهم ای ذلک العذاب و قیل العمی و الصم و الخرس بسبب بأنهم کفروا بمحمد ص و انکروا البعث و النشور و قد سبق تفسیره و قالوا أ إذا کنا عظاما و رفاتا ابن کثیر و ابو عمرو و عاصم و حمزة أ إذا اینا هر دو حرف باستفهام خوانند نافع و کسایی و یعقوب أ إذا باستفهام خوانند و انا بخبر ابن عامر بعکس این خواند اذا بخبر و اینا باستفهام و همچنین خلافست در آیت گذشته هم درین سورت و هم در سوره الرعد

أ و لم یروا این جواب منکران بعث است ای او لم یعلموا یعنی هم یعلمون أن الله الذی خلق السماوات و الأرض قادر علی أن یخلق مثلهم ای هم مقرون بان الله خالق السماوات و الارض و خالقهم ابتداء و ممیتهم فلم انکروا الاعادة میگوید آن خداوندی که قادرست بر آفرینش آسمان و زمین با شدت و قوت و بزرگی آن قادرست بر آفرینش آدمی با ضعف و حقارت وی در جنب آن جای دیگر گفت لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس أ أنتم أشد خلقا أم السماء و جعل لهم أجلا ای وقتا لعذابهم و اهلاکهم لا ریب فیه انه آتیهم جوابا لقولهم أو تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا و قیل فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره خلق السماوات و الارض و جعل لهم اجلا لا ریب فیه قادر علی ان یخلق مثلهم فأبی الظالمون ای المشرکون إلا کفورا جحودا بذاک الاجل و هو البعث و القیامة ...

میبدی
 
۲۸۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۹ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و لقد آتینا موسی تسع آیات دادیم موسی را نه آیت بینات پیغامهای روشن فسیل بنی إسراییل پرس از علماء جهودانإذ جاءهم آن گه که بایشان آمد فقال له فرعون و فرعون گفت او را إنی لأظنک یا موسی مسحورا ۱۰۱ من چنین می دانم ای موسی که با تو جادویی کرده اند

قال لقد علمت گفت نیک دانی ما أنزل هؤلاء که نفرستاد این پیغامها را إلا رب السماوات و الأرض مگر خداوند آسمان و زمین بصایر پیغامهای روشن هویدا و إنی لأظنک یا فرعون مثبورا ۱۰۲ و من می پندارم ای فرعون که ترا تباهی و نیستی داده اند و هلاک از تو بر آورده

فأراد أن یستفزهم من الأرض خواست فرعون که ایشان را از زمین مصر بشکیزاند فأغرقناه بآب بکشتیم او را و من معه جمیعا ۱۰۳ و هر که با وی بود بیکبار

و قلنا من بعده لبنی إسراییل و پس غرق فرعون بنی اسراییل را گفتیم اسکنوا الأرض اکنون در زمین ایشان در مصر بنشینید فإذا جاء وعد الآخرة چون هنگام رستاخیز آید جینا بکم لفیفا ۱۰۴ آریم شما را با ایشان بهم

و بالحق أنزلناه و براستی فرستادیم این سخن را و بالحق نزل و براستی فرو آمد و ما أرسلناک إلا مبشرا و نذیرا ۱۰۵ و نفرستادیم ترا مگر شادی رسان و بیم نمای ...

... قل آمنوا به أو لا تؤمنوا بگو ای محمد بگروید باین نامه یا مگروید إن الذین أوتوا العلم ایشان که ایشان را علم دادند من قبله پیش از آمدن این نامه إذا یتلی علیهم هر گه که بر ایشان خوانند این نامه یخرون للأذقان سجدا ۱۰۷ بر روی می افتند بسجود

و یقولون سبحان ربنا و میگویند پاکی و بی عیبی خداوند ما را إن کان وعد ربنا لمفعولا ۱۰۸ نیست وعدهای خداوند ما مگر کردنی و بودنی

و یخرون للأذقان یبکون و بر روی می افتند گریان و یزیدهم خشوعا ۱۰۹ و ایشان را خشوع می افزاید و نرمی دل

قل بگوی ادعوا الله او را الله خوانید أو ادعوا الرحمن و اگر خواهید او را رحمن خوانید أیا ما تدعوا بهر کدام که خوانید فله الأسماء الحسنی او راست نامهای نیکو و لا تجهر بصلاتک و دعا نه همه ببانگ کن و لا تخافت بها و نه همه نهان ۱ کن و ابتغ بین ذلک سبیلا ۱۱۰ و میان آن و این راهی گیر میانه

و قل الحمد لله و بگوی ستایش و سزاواری بخدایی الله راست الذی لم یتخذ ولدا آن کس که فرزند نگرفت و لم یکن له شریک فی الملک و او را انباز نبود در پادشاهی و لم یکن له ولی من الذل و او را هرگز ضعف نبود و سستی که یاری بایستی و کبره تکبیرا ۱۱۱ و ببزرگی بستای او را و بزرگ دار و بزرگ دان او را بزرگ داشتنی

میبدی
 
۲۸۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۷- سورة بنى اسرائیل- مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لقد آتینا موسی تسع آیات بینات الآیة موسی را فرستادند بپیغامبری باسراییلیان با نشانهای روشن و معجزهای پیدا چون عصا و ید بیضا و غیر آن همچنین مصطفی عربی را ص فرستادند بپیغامبری بکافه جهانیان و معجزه وی قرآن کلام رحمن نامه خداوند جهان ببندگان اما فرقست میان ایشان موسی رفت و معجزه وی با وی رفت و مصطفی ص رفت و معجزه وی میان مؤمنان ماند تا بقیامت از آنک نبوت وی هم چنان پیوسته و بمانده تا برستاخیز همه پیغامبران بصفت رسالت عزیز بودند و معجزه ایشان مخلوق باز محمد عربی ص بالله تعالی عزیز بود و معجزه وی نامخلوق او که بالله عزیز بود معجزتش صفت او بود لا جرم دست خلق بدو نرسید و در مأمن حفظ حق بماند که میگوید جل جلاله و إنا له لحافظون

باز موسی کلیم ع که عز وی بعصا بود ببین تا اسراییلیان با وی چه کردند موسی در خواب شد ایشان عصا را بدزدیدند و آن را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند موسی ع از خواب در آمد عصا ندید گفت بار خدایا عصاء من کو ندا آمد که یا موسی عصا را بدو نیم کردند و در زیر زمین پنهان کردند گفت بار خدایا کجا پنهان کردند و که پنهان کرد فرمان آمد که ای موسی من نگویم که من پرده بندگان ندرم لکن ای موسی همانجا که ایستاده ای آواز ده تا من عصا را سمع دهم و نطق دهم تا بشنود و جواب دهد موسی عصا را بر خواند آن زمین بفرمان الله تعالی شکافته شد و عصا بلبیک جواب داد و از زمین هم چنان بدو نیم کرده بر آمد تا موسی شکسته بدید آن گه در آن حال درست شد و پیوسته گشت اینجا لطیفه ای نیکو بشنو چنانستی که الله تعالی گفتی اگر من عصا بموسی درست نمودمی وی عیب شکستگی در وی ندیدی شکسته نمودم آن گه درست کردم تا قدرت و منت من بیند همینست حال بنده گناهکار این دبیران که بر وی رقیب گردانیده ام نه بآنست که تا فردا او را رسوا کنم لکن تا فردا نامه نبشته بوی نمایم و دانند که بر ما هیچ نرفته است و هیچ بما فرو نشده کار شکسته وی بوی نمایم تا عیب خود و کردار خود بیند و سزای خود بشناسد آن گه من بسزای خود شکسته وی درست گردانم و فضل خود بوی نمایم تا منت همه از من بیند

موسی را معجزه ای دادم که دست دشمنان بوی رسید مصطفی عربی را ص معجزه ای دادم که دست هیچ دشمن هرگز بوی نرسید ششصد و اند سال گذشت تا هزاران دشمنان ازین زندیقان و خصمان دین کوشیدند تا در قرآن طعنی زنند و نقصی آرند نتوانستند همه رفتند و قرآن بی عیب و نقصان بماند خود می گوید جل جلاله و تقدست اسمایه و بالحق أنزلناه و بالحق نزل القرآن حق و نزوله حق و منزله حق و المنزل علیه حق و القرآن بحق نزل و من حق نزل و علی حق نزل

و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث قرآن نه بیکبار از آسمان فرو آمد بلکه بتضاعیف روزگار و ترادف اوقات فرو آمد آیت آیت و سورت سورت بمدت بیست سال یا بیست و سه سال علی اختلاف الروایات این تفریق از بهر آن کردیم تا گرفتن آن و یاد داشتن آن بر مصطفی ص و بر امت آسان باشد و بر دلهاشان استوار و محکم بنشیند و جای گیرد و نیز تا شرف و کرامت مصطفی ص در آن پیدا شود که پیوسته از حضرت عزت بوی پیغام و نامه می آید و تا بزرگوار و شریف بنده ای نباشد او را این تخصیص ندهد که پیوسته بسخنان و پیغام خود او را می نوازد

قل آمنوا به أو لا تؤمنوا از جناب احدیت و جلال عزت اشارتست باستغناء لم یزل و لا یزال از دربایست طاعت لم یکن ثم کان میگوید شما را هیچ قدر نیست که ما را هیچ دربایست نیست خواهید ایمان آرید و خواهید نه ما را بایمان شما حاجت نیست و از طاعت حدثان جلال و جمال ازل را حلیت نیست هنوز رقم وجود بر هیچ موجود نکشیده بودیم که جمال ما مشاهد جلال ما بود خود بخود خود را پسنده بودیم امروز که خلق را بیافریدیم همانیم که بودیم بی نیاز بخود پیش از سبب بی نیاز بر کمال پیش از طلب

و یخرون للأذقان یبکون گریستن حال مبتدیانست و صفت روندگان هر کسی بر حسب حال خود و هر رونده ای بر اندازه کردار خود تایب در گناه خود می نگرد از بیم عقوبت می گرید مطیع در طاعت با فترت خود می نگرد از بیم تقصیر میگرید عابد از بیم خاتمت میگرید که آیا با من فردا چه کنند عارف در سابقه ازل می نگرد و می گرید که آیا در ازل بر من چه راندند و چه قضا کردند این همه بر راه روندگانست و بر ضعف حال ایشان نشانست اما ربودگان از خویشتن و اهل تمکین را بکاء نقص باشد و در راه ایشان علت بود کما یحکی عن الجنید انه کان قاعدا و عنده امرأته فدخل الشبلی فارادت امرأته ان تستتر فقال لها الجنید لاخبر للشبلی عنک فاقعدی فلم یزل یکلمه الجنید فبکی الشبلی فلما اخذ الشبلی فی البکاء قال الجنید لامرأته استتری فقد افاق الشبلی من غیبته

قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الآیة من عظیم نعمته سبحانه علی اولیایه تنزههم باسرارهم فی ریاض ذکره بتعداد اسمایه الحسنی فینتقلون من روضة الی روضة و من مأنس الی مأنس و یقال الاغنیاء تردد هم فی بساتینهم و تنزههم فی منابت ریاحینهم و الفقراء تنزههم فی مشاهد تسبیحهم یستروحون الی ما یلوح لاسرارهم من کشوفات جلاله و جماله قل ادعوا الله أو ادعوا الرحمن الی سید کونین و ای مهتر خافقین با صدیقان و مشتاقان ما بگوی که همه ما را باشید همه ما را خوانید همه ما را دانید با عالمان بگوی که اسرار علم قدم ما راست نه شما را قل إنما العلم عند الله با جباران دنیا بگوی که جبار هفت آسمان و زمین ماییم و ملک و مملکت ما را سزاست نه خلق را قل من بیده ملکوت کل شی ء با خواجگان و مهتران بگوی نه کرم جلال ماست که شما را از شب دیجور رستگاری می دهیم و در روز نگاه میداریم قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر با عارفان بگوی که فرستاد از بهر مؤانست دلهای شما چنین نامه ای و خلعتی که ما فرستادیم قل من أنزل الکتاب با ظالمان و ناپاکان بگوی طریق عدل کار بندید چنان که با شما بعدل کار کردیم قل أمر ربی بالقسط با عاصیان امت بگوی که بر درگاه ما باشید و در ما کوبید که اگر باندازه هفت آسمان و هفت زمین گناه دارید نگر که دل از امید فضل ما برندارید که فردا با همه خلایق کار بعدل کنیم و با گدایان امت محمد بفضل و رحمت قل یا عبادی الذین أسرفوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمة الله

ای محمد بر دوستان ما ثناء ما و ستایش ما و ذکر ما تو بر خوان و ما را بپاکی بستای که روح دل و آرام جان ایشان در ذکر ما است

و قل الحمد لله الذی لم یتخذ ولدا ای اشکره علی نعمته العظیمة حیث عرفک انه لیس له ولد و انه لا شریک له و لم یکن له ولی من الذل لم یقل لا ولی له بل له الاولیاء و لکن لا یعتز بهم بل هم الذین یصیرون بعبادته اعزة و کبره تکبیرا بان تعلم انک تصل الیه به لا بتکبیرک

میبدی
 
۲۸۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... و عن انس قال قال رسول الله ص من قرأ اول سورة الکهف و آخرها کانت له نورا من قدمه الی رأسه و من قرأها کلها کانت له نورا من السماء الی الارض

و عن نافع عن ابن عمر قال قال رسول الله ص من قرأ سورة الکهف فی یوم الجمعة سطع له نور من تحت قدمه الی عنان السماء یضی ء به یوم القیامة و غفر له ما بین الجمعتین

قوله الحمد لله ای المستحق للحمد هو سبحانه و قیل هو تعلیم ای قولوا الحمد لله الذی أنزل علی عبده یعنی محمدا الکتاب یعنی القرآن و لم یجعل له عوجا اختلافا یناقض بعضه بعضا

قال ابن جریر لیس فیه میل عن الحق الی الباطل و عن الاستقامة الی الفساد

و قیل اللام زیادة ای لم یجعله عوجا قیما ای مستقیما معتدلا و قیل قیما علی الکتب کلها ناسخا لشرایعها و قیل قیما لمعتمد علیه و المرجوع الیه کقیم الدار و فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیره انزل علی عبده الکتاب قیما و لم یجعل له عوجا لینذر بأسا شدیدا ای انزل علیه الکتاب لینذر الکافرین عذابا شدیدا عذاب الاستیصال فی الدنیا و عذاب جهنم فی الآخرة و قیل بأسا شدیدا من لدنه ای من عنده قرأ یحیی عن ابی بکر من لدنه بسکون الدال و اشمامها الضم و کسر النون و وصل الهاء بیای فی حال الوصل و یبشر المؤمنین بفتح الیاء و صم الشین مخففة قرأها حمزة و الکسایی و قرأ الباقون و یبشر بضم الیاء و فتح الباء و کسر الشین و تشدیدها الذین یعملون الصالحات أن لهم أجرا حسنا و هو الجنة ...

... أم حسبت ای بل حسبت ترک الکلام الاول و استفهم عن الثانی و المراد النهی ای لا تتعجب من ذلک فلیس ذلک بالبدیع من صنعنا معنی آنست که ای محمد تو شگفت داری و عجب کار آن جوانمردان اصحاب الکهف عجب مدار که آن از صنع ما بدیع نیست فالعجایب فی خلق السماوات و الارض اکثر در آفرینش آسمان و زمین و هر چه در آن عجایب بیشتر است و تمامتر

قال ابن عباس ای سألوک عن ذلک لیجعلوا جوابک علامة لصدقک و کذبک و سایر آیات القرآن ابلغ و اعجب و ادل علی صدقک و قیل احسبت معناه أ علمت ای لم تعلمه حتی اعلمناک أن أصحاب الکهف و الرقیم الکهف الغار فی الجبل

قال مجاهد تفریج بین جبلین

مفسران را قولها است در معنی رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وی بود و هم از ابن عباس روایت کنند بقولی دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود و گفته اند از سنگ بود و در خبر آمده که رقیم جماعتی بودند و رسول ص ذکر ایشان کرده و قصه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفی ص گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزی از بهر عیال و کسان خویش در آن صحرا و وادی همی رفتند که باران در باریدن ایستاد ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غاری نشستند در آن حال سنگی از بالای کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایی پیدا نبود ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکی از ما که روزی عملی نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزت شفیع برد مگر الله تعالی بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند

یکی گفت من روزی مزدوران را بکار داشتم بنیمه روز مردی رسید با وی شرط کردم که در باقی روز کار کند نیکو و مزد وی چون دیگر مزدوران یک روزه تمام بدهم چون وی را مزد میدادم دیگری گفت أ تعطی هذا مثل ما اعطیتنی و لم یعمل الا نصف النهار او را بعمل نیم روزه چندان میدهی که ما را بعمل یک روزه گفتم ای عبد الله از مزد تو هیچ نکاستم ترا چه زیان که مال خود از وی دریغ نداشتم که نه از آن تو چیزی بکاستم تا ترا ناخوش آید مرد خشم گرفت و مزد خویش بجای بگذاشت و برفت من آن حق وی گوش میداشتم تا روزی که بدان گوساله ای خریدم و می پروردم و زه میکرد و جمله از بهر وی میداشتم پس از روزگاری باز آمد پیر و ضعیف گشته و من او را نمی شناختم گفت ان لی عندک حقا مرا بر تو حقیست با یاد من آورد تا او را بشناختم گفتم دیرست تا ترا میجویم و آنک آن گاوان و گوساله همه آن تواند بروزگار با هم آمده و از بهر تو گوش داشته مرد خیره بماند گفت افسوس مکن بر من مسکین و حق من بده گفتم و الله که افسوس نمی دارم و آن همه حق تو است و ملک تو مرا در آن هیچ حق نه آن گه گفت بار خدایا اگر میدانی که آن از بهر تو کردم تا رضاء تو باشد فافرج لنا فرجة این سنگ شکافته گردان و فرجه ای ما را پیدا کن آن ساعت سنگ از هم شکافته گشت چندانک روشنایی بدیدند

دیگری گفت بار خدایا دانی که سال قحط بود و مرا از قوت خود فضله ای بسر آمد و مردم از قحط و نیاز و گرسنگی بمانده زنی آمد و از من طعام خواست ندادم و نیز در وی طمع کردم آن زن تن در نداد و برفت از گرسنگی و بی کامی دیگر باره باز آمد و من هم چنان در وی طمع کردم و بر وی همی پیچیدم تا از حال ضرورت تن در داد چون دست بوی بردم بر خود بلرزید و آهی کرد گفتم چه رسید ترا گفت اخاف الله رب العالمین از خدا می ترسم که این چنین کار هرگز بر من نرفت من با خود گفتم زنی ناقص عقل بوقت ضرورت و بی کامی از خدا بترسد و من بوقت فراخی و نعمت چون از وی نترسم آن حال در من اثر کرد و برخاستم و او را رها کردم و حق وی بشناختم و با وی نیکوییها کردم بار خدایا اگر میدانی که آن همه از بهر رضاء تو کردم ما را فرج فرست و ازین بند رهایی ده آن سنگ فراخ از هم باز شد و روح تمام از هوا و روشنایی بابشان پیوست

مردم سوم گفت بار خدایا دانی که مرا مادری و پدری پیر و ضعیف بودند و شکسته و زن داشتم با کودکان خرد و مرا عادت بود که گوسپند بدوشیدمی و شیر نخست بمادر و پدر دادمی آن گه بکودکان تا روزی که در صحرا دیر بماندم چون باز آمدم پدر و مادر خفته بودند کراهیت داشتم که ایشان را از خواب بیدار کنم هم چنان بر سر ایشان ایستادم قدح شیر بر دست نهاده و آن کودکان گرسنه فرو گذاشته تا بوقت بام که ایشان از خواب در آمدند و شیر بایشان دادم بار خدایا اگر دانی که آن برای تو کردم و بآن وجه رضاء تو خواستم این کار بر ما تمام کن و ازین بند ما را خلاص ده

قال النعمان بن بشیر کانی اسمع من رسول الله ص قال قال الجبل طاق ففرج الله عنهم فخرجوا

اما قصه اصحاب الکهف و بدو کار ایشان و بیان سیرت و حلیت و روش ایشان ...

... و میگویند درین شهر افسوس قصری عظیم ساخته بود از آبگینه بر چهار ستون زرین بداشته و قندیلهای زرین از آن در آویخته بزنجیرهای سیمین و از جوانب آن روزنها ساخته بلند چنان که هر روز آفتاب از روزنی دیگر در تافتی و بدیگری بیرون شدی و در آن قصر تختی زرین ساخته هشتاد گز طول آن و چهل گز عرض آن بانواع جواهر و یواقیت مرصع کرده و بیک جانب تخت هشتاد کرسی زرین نهاده که امیران و سالاران لشکر و ارکان دولت بر آن نشستندی و بدیگر جانب همچندان کرسی نهاده که علماء و قضات و احبار بر آن نشستندی و بر سر خود تاجی نهاده که چهار گوشه داشت در هر گوشه ای گوهری نشانده که در شب تاریک چون شمع می تافت و پنجاه غلام از ملک زادگان با جمال بر سر وی ایستاده هر یکی را تاجی بر سر و عمودها در دست شش جوان دیگر از فرزندان ملوک با خرد و رای و تدبیر تمام ایستاده بر راست و چپ وی این شش جوان اند که اصحاب الکهف اند نامهای ایشان یملیخا مکسلمینا محشطلینا مرطونس اساطونس افطونس و قیل یملیخا و مکسلمینا و مرطوس و ینینوس و سارینوس و ذوانیوانس

آن متکبر متمرد دقیانوس برین صفت پادشاهی و مملکت می راند و هرگز او را درد سری نبود و تبی نگرفت تا از متکبری و جباری که بود دعوی خدایی کرد چنانک فرعون با موسی کرد و خلق را بر عبادت و خدمت خود راست کرد و هر که بخدایی او اقرار ندادی او را هلاک کردی روزی دعوتی ساخته بود و ارکان دولت و جمله خیل و حشم را خوانده بطریقی در آمد گفت لشکر فلان ملک آمد و قصد ولایت تو دارد لرزه بر وی افتاد و هراسی و ترسی عظیم در دلش پدید آمد بر صنعتی که تاج از سر وی بیفتاد و زرد روی گشت و آن روز نوبت خدمت یملیخا بود که آب بر دست ملک میریخت و این شش کس نوبت کرده بودند که چون از خدمت وی فارغ شدندی بدعوت بخانه یکی از ایشان بودندی و آن روز اتفاق را نوبت یملیخا بود چون خوان بنهادند و دست بطعام بردند یملیخا نخورد و هم چنان متفکر و مضطرب نشسته گفتند چرا طعام نخوری و بر طبع خود نه ای گفت ای برادران مرا اندیشه ای در دل افتاد که خورد و خواب و قرار از من ربوده گفتند آن چه اندیشه است گفت این ملک دعوی خدایی می کند و من امروز او را بر حالی دیدم از بیم و ترس که خدایان چنان نباشند و چنان نترسند و نیز اندیشه میکنم که خدایی را کسی شاید و خداوندی کسی را سزد که آفریدگار آسمان و زمین و جهان و جهانیان بود

چون یملیخا این سر بر ایشان آشکارا کرد ایشان چشم وی را بوسه همی دادند و می گفتند ما را همین اندیشه بخاطر در می آمد لکن زهره آن نداشتیم که این حال را کشف کنیم بیکبار آواز بر آوردند که دقیانوس خدای نیست و جز آفریدگار آسمان و زمین خداوند و جبار نیست ربنا رب السماوات و الأرض

یملیخا گفت اکنون یقین دانید که ما این دین در میان این قوم نتوانیم داشت ما را بباید گریخت در وقت غفلت ایشان ببهانه اسب تاختن و گوی زدن پس چون دانستند که قوم از ایشان غافل اند برنشستند و از شهر بیرون شدند و سه میل گرم براندند آن گه یملیخا گفت از اسب فرو آیید که ناز این جهانی از ما شد و نیاز آن جهانی آمد از ستور پیاده شدند و قصد رفتن کردند جوانان بناز و نعمت پرورده همی کلفت و مشقت اختیار کردند و محنت بر نعمت گزیدند پای برهنه آن روز هفت فرسنگ برفتند تا پایهاشان افکار شده و رنجور گشته گرسنه و تشنه شبانی را دیدند گفتند هیچ طعام داری یا پاره شیر که بما دهی گفت دارم لیکن رویهای شما روی ملوکست و بر شما اثر پادشاهی می بینم نه اثر درویشی و چنان دانم که شما از دقیانوس گریخته اید قصه خویش با من بگویید ایشان گفتند ما دینی گرفته ایم که اندر آن دین دروغ گفتن روا نیست اگر قصه خود با تو راست گوییم ما را از تو هیچ رنجی و گزندی رسد شبان گفت نه پس ایشان قصه خود بگفتند شبان بپای ایشان در افتاد و گفت دیرست تا مرا در دل همین می آید که شما می گویید چندان صبر کنید تا من این گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان را بخداوندان باز رسانم که آن همه امانت اند بنزدیک من شبان رفت و گوسفندان باز سپرد و بنزدیک ایشان باز آمد و آن سگ با ایشان همی رفت

گفته اند که نام آن سگ قطمیر بود و گفته اند صهبا و گفته اند بسیط و گفته اند قطفیر و گفته اند قطمور و رنگ وی ابلق بود و گفته اند آسمان گون و گفته اند از سرخی بزردی زدی و نام شبان کفیشططیونس جوانان گفتند مر شبان را که این سگ را بران که سگ غماز باشد نباید که ببانگ خویش ما را فضیحت کند هر چند که شبان وی را همی راند نمی رفت آخر آن سگ بزبانی فصبح آواز داد که مرا مرانید که من نیز گواهی میدهم که خدا یکیست دست از من بدارید تا بیایم و شما را پاسبانی کنم تا دشمن بر شما ظفر نیابد و اگر شما را نزد خداوند قربتی باشد ما نیز ببرکت شما بنعمتی در رسیم جوانان چون این بشنیدند او را فرو گذاشتند و گفته اند که او را بر گردن گرفتند و بنوبت او را همی بردند پس شبان ایشان را بکوهی برد نام آن کوه بنجلوس و در پیش آن غاری بود و نزدیک آن غار درخت مثمره ای بود و چشمه آب روان ایشان از آن میوه و آب خوردند و در غار شدند اینست که رب العزه گفت إذ أوی الفتیة إلی الکهف ای اذکر یا محمد إذ أوی الفتیة و قیل العامل فیه عجبا و معنی اوی صار الیه و جعله مأواه و الفتیة جمع فتی کصبیة و صبی ایشان در آن غار شدند گفتند ربنا آتنا من لدنک رحمة و هیی لنا من أمرنا رشدا آتنا من لدنک رحمة ای اعطنا من عندک و قبلک تعطفا و هیی لنا من أمرنا ای سهل لنا و التهییة احداث هییة الشی ء و شکله رشدا ای صلاحا و فلاحا

فضربنا علی آذانهم یعنی انمناهم یقال ضرب علی اذن فلان اذا نام لان النایم ربما فتح عینیه او هذی لسانه او تحرک شی ء من اطرافه و من الناس و غیرهم ما ینام فاتحا عینیه و لیس شی ء من ذوات الروح یسمع و هو نایم فلذلک قیل للنوم ضرب علی الاذن و قیل فضربنا علی آذانهم ای سلبناهم حواسهم لان النایم مسلوب الحواس و خص السمع بالذکر من بین الحواس لان من سلب سمعه سلب عقله و النایم مسلوب العقل بخلاف سایر الحواس سنین عددا نصب علی التمییز و المعنی سنین تعدونها و لا تحققونها و قیل سنین ذات عدد و قیل سنین کثیرة

ثم بعثناهم ایقظناهم لنعلم علم مشاهدة و وجود قال ابن جریر لیعلم عبادی أی الحزبین یقال هما معا من اصحاب الکهف تحزبوا حین انتبهوا و اختلفوا کم لبثوا می گوید چون ایشان را از خواب بینگیختیم دو حزب بودند یعنی دو گروه مختلف در سخن یک گروه گفتند کم لبثتم و یک گروه گرفتند لبثنا یوما او بعض یوم و یقال ان الحزبین احدهما اصحاب الکهف و الحزب الثانی اهل قریتهم التی خرجوا منها و هی سدوم حین عثروا علی اصحاب الکهف فحسبوا مغیبهم عن القریة و مکثهم فی الکهف من کتابهم الذی وجدوه فی لوح من رصاص عندهم قال ابن بحر احد الحزبین الله و الثانی الخلق کقوله أ أنتم أعلم أم الله

أحصی افعل من الاحصاء و هو العد و أمدا نصب علی التمییز و قیل أحصی فعل ماض ای احاط علما بأمد لبثهم و أمدا نصب لانه مفعول احصی و الامد الغایة و قیل العدد ...

میبدی
 
۲۸۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی نحن نقص علیک ما بر تو خوانیم نبأهم بالحق قصه ایشان و خبر ایشان براستی إنهم فتیة ایشان جوانی چند بودند آمنوا بربهم بگرویدند بخداوند خویش و زدناهم هدی ۱۳ و ایشان را راست راهی فزودیم

و ربطنا علی قلوبهم و بر دل ایشان ربطه تعریف و عصمت نهادیم و بالهام ایمان بند بستیم إذ قاموا آن گه که بر خاستند فقالوا ربنا رب السماوات و الأرض و گفتند خداوند ما خداوند آسمان و زمینست لن ندعوا من دونه إلها نخوانیم جز ازو خدایی لقد قلنا إذا شططا ۱۴ که اگر خوانیم کژ و ناسزا و دروغ گفته باشیم

هؤلاء قومنا اینان که کسان مااند اتخذوا من دونه آلهة جز از الله خدایان گرفتند لو لا یأتون علیهم بسلطان بین چرا بر خدایی این خدا خواندگان خویش حجتی و عذری نیاورند فمن أظلم ممن افتری علی الله کذبا ۱۵ کیست ستمکارتر از آن کس که بر الله تعالی دروغ سازد ...

... و تری الشمس إذا طلعت و آفتاب را بینی آن گه که برآید تتزاور عن کهفهم که در گردد از تیغ غار ایشان ذات الیمین از راست سوی و إذا غربت و آن گه که آفتاب فرو شود تقرضهم ذات الشمال وا برد از ایشان و در گردد از سوی چپ دست و هم فی فجوة منه و ایشان در گشادی در غارند ذلک من آیات الله آن از شگفتیهای خداست من یهد الله فهو المهتد هر که الله تعالی راه نماید او را راه یافته اوست و من یضلل و هر کرا بی راه کرد الله تعالی او را فلن تجد له ولیا مرشدا ۱۷ نیابی او را یاری دهی راه نمای

و تحسبهم أیقاظا پنداری ایشان را که بیدارانند و هم رقود و ایشان در خوابند و نقلبهم و ایشان را می گردانیم ذات الیمین و ذات الشمال از چپ بر راست و از راست بر چپ و کلبهم باسط ذراعیه و سگ ایشان دو دست خویش گسترانیده بالوصید بر درگاه غار لو اطلعت علیهم اگر دریشان فرو نگریدی تو لولیت منهم فرارا پیش باز گریزیدی از ایشان و لملیت منهم رعبا ۱۸ و بر گردیدی تو از بیم ازیشان

و کذلک بعثناهم هم چنان از خواب بینگیزانیدیم ایشان را لیتسایلوا بینهم آن را تا یکدیگر پرسند قال قایل منهم گوینده ای گفت از ایشان کم لبثتم چند بودید قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم بعضی گفتند از ایشان که یک روز یا نیم روز قالوا ربکم أعلم بما لبثتم آخر گفتند خداوند شما داند که چند است تا اینجااید فابعثوا أحدکم بورقکم هذه إلی المدینة یکی را از آن خویش بشهر فرستید و این درم که دارید فلینظر أیها أزکی طعاما تا بنگرد که کجاست طعامی پاکیزه تر و نیکوتر فلیأتکم برزق منه تا شما را خوردنی آرد از آن و لیتلطف و تا پنهان رود تا آزار و رفق کند و لا یشعرن بکم أحدا ۱۹ و مبادا که کسی را از حال شما آگاه کناد

إنهم إن یظهروا علیکم که ایشان اگر آگاهی یابند از شما و دست یابند بر شما یرجموکم شما را ازین غار بیرون آرند أو یعیدوکم فی ملتهم یا شما را با کیش خود برند و لن تفلحوا إذا أبدا ۲۰ و اگر با کیش ایشان شوید هرگز نیکی نیابید

و کذلک أعثرنا علیهم و هم چنان آگاهی نمودیم ایشان را لیعلموا أن وعد الله حق تا بدانند که رستاخیز حق است و أن الساعة لا ریب فیها و در خاست رستاخیز شک نیست إذ یتنازعون بینهم أمرهم آن گه که سخن در میان خویش از دهن یکدیگر فرا می ستدند فقالوا ابنوا علیهم بنیانا گفتند اینجا مسجدی کنید زایر و متعبد را ربهم أعلم بهم خدای ایشان داناتر بایشان قال الذین غلبوا علی أمرهم آن قوم گفتند که بر قصه اصحاب الکهف افتادند و از ایشان آگاه لنتخذن علیهم مسجدا ۲۱ بر غار ایشان مسجد گیریم و جای پرستش

سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم می گویند که ایشان سه تن اند چهارم ایشان سگ ایشان و یقولون خمسة سادسهم کلبهم و گروهی می گویند که پنج تن اند ششم ایشان سگ ایشان رجما بالغیب بپنداشت می گویند از چیزی پوشیده ازیشان و یقولون سبعة و ثامنهم کلبهم و گروهی میگویند که هفت تن اند و هشتم ایشان سگ ایشان قل ربی أعلم بعدتهم بگوی خداوند من داناتر بچندی ایشان ما یعلمهم إلا قلیل نداند ایشان را از خلق مگر اندکی فلا تمار فیهم إلا مراء ظاهرا پیکار مکن در کار ایشان مگر بآنچ قرآن ترا پیدا کند و لا تستفت فیهم و فتوی مپرس و دانش مجوی در کار اصحاب کهف منهم أحدا ۲۲ از جهودان از هیچکس

میبدی
 
۲۸۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۸- سورة الکهف- مکیة » ۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی نحن نقص علیک یقال قصصت القصة اذا تتبعت الحدیث نبأهم بالحق ای خبرهم بالصدق و قیل بالیقین إنهم فتیة حکم الله لهم بالفتوة حین آمنوا بلا واسطة کذلک قال بعضهم رأس الفتوة الایمان آمنوا بربهم و زدناهم هدی ایمانا و بصیرة و ایقانا و قیل ثبتناهم علی ذلک

و ربطنا علی قلوبهم ای قوینا قلوبهم علی اتمام ما لووا و قیل قویناهم بنور الایمان حتی صبروا علی هجران دار قومهم و فراق ما کانوا فیه من خفض العیش و فروا بدینهم الی الکهف و قیل الهمناهم الصبر إذ قاموا بالدعوة الی الایمان سرا و قیل قاموا علی ارجلهم و قیل قاموا من رقدتهم و قیل قاموا علی ایمانهم و لم یرتدوا و قیل قاموا بین یدی دقیانوس الملک الذی کان یفتن اهل الایمان عن دینهم فقالوا ربنا رب السماوات و الأرض لن ندعوا ای لن نعبد من دونه إلها لقد قلنا إذا شططا کذبا و جورا و خطأ الشطط اسم للجور فعلا او قولا اخذ من الشطوط و هو البعد یقال شط یشط اذا بعد

قال الشاعر ...

... و الدار بعد غد ابعد

معنی آیت آنست که ایشان را ایمان و بصیرت و یقین افزودیم و بر آن بداشتیم و قوت دل دادیم تا آن کار که در گرفتند بسر بردند از خان و مان و کسان خود ببریدند و ناز و نعیم و کام دنیا بگذاشتند و با دین اسلام و توحید با غار گریختند در دعوت اسلام ایستادگی نمودند و بر آنچ گفتند بایستادند و برنگشتند و پیش دقیانوس جبار بر پای ایستاده با قوت دل و نور ایمان گفتند ربنا رب السماوات و الأرض لن ندعوا من دونه إلها لقد قلنا إذا شططا

هؤلاء قومنا فی النسب اتخذوا من دونه ای من دون الله آلهة لو لا یأتون هلا یأتون علیهم ای علی عبادتهم بسلطان بین بحجة ظاهرة بکتاب مبین بعذر واضح قال قتادة کل سلطان فی القرآن فمعناه الحجة فمن أظلم ممن افتری علی الله کذبا فی اشراکه مع الله آلهة تا اینجا سخن ایشانست

و إذ اعتزلتموهم این عزلت مهاجرت است همچون عزلت ابراهیم از پدر و قوم خویش که گفت و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله و إذ اعتزلتموهم یعنی اذا بعدتم عن القوم و ما یعبدون إلا الله ای دون الله و فی مصحف ابن مسعود و ما یعبدون دون الله و روا باشد که آن قوم هم بت می پرستیدند و هم الله را جل جلاله و آنکه استثناء متصل باشد یعنی اعتزلتم قومکم و ما یعبدون إلا الله فانکم لم تترکوا عبادته فأووا إلی الکهف صیروا الیه ینشر لکم ربکم یبسط و یوسع علیکم من رحمته ای رزقه و قیل من توفیقه و یهیی لکم من أمرکم مرفقا ای یسهل لکم ما تریدون من امر الدین و قیل مرفقا رزقا رغدا و غذاء تأکلونه مرفقا بفتح میم و کسر فا قراءت مدنی و شامی است باقی بکسر میم و فتح فا خوانند فالمرفق بفتح المیم مصدر کالمطلع و المرجع و المحیص و المحیض و بکسر المیم اسم لما یرتفق به کالمخیط و المقطع و هو ما یرتفق و یستعان به

و تری الشمس تری کلمة عربیة تفتتح بها تضعها موضع العلم و قیل معناه لو رأیتهم یا محمد لرأیتهم بهذه الصفة إذا طلعت تتزاور بی الف بر وزن تصفر قراءت شامی و یعقوب است تتزاور بالف و تخفیف قراءت عاصم و حمزه و کسایی باقی تزاور بتشدید زا و الف خوانند ای تتزاور من الزور و هو المیل ای تمیل و تنحرف الشمس عن حرف الکهف إذا طلعت فی اطول ایام من ایام الصیف لان الکهف فی مقابلة بنات النعش ذات الیمین ای ناحیة یمین القایم بباب الکهف و إذا غربت تقرضهم ای تترکهم و تعدل عنهم ذات الشمال معنی آنست که رب العزه شخص و صورت ایشان در آن غار از حرارت شعاع آفتاب نگه داشت که آن غار برابر بنات النعش بود آفتاب بوقت طلوع و غروب از ایشان در میگذشت روشنایی می داد و شعاع بر ایشان نمی افتاد و الله تعالی ایشان را نگه می داشت و هم فی فجوة منه ای فی متسع و فضاء من الکهف ینالهم نسیم الریح و برد الهؤاء و تنفی عنهم کربة الغار و غمومه ذلک من آیات الله ای ذلک الذی ذکرت من امر الفتیة من عجایب صنع الله تعالی و دلالات قدرته و حکمته من یهد الله فهو المهتد من یوفقه فهو الذی اهتدی و اصاب اشار الی انه هو الذی تولی هدایتهم و لو لا ذلک لم یهتدوا و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا ای من اضله فلا هادی له لان التوفیق و الخذلان بید الله

و تحسبهم أیقاظا جمع یقظ و یقظ مثل قولک رجل نجد و نجد للشجاع و جمعه انجاد و هم رقود ای نیام جمع را قد مثل قاعد و قعود یعنی لو رأیتهم مشاهدة لظننت ذلک لان عیونهم کان مفتوحة کانهم احیاء ینظرون و نقلبهم ذات الیمین و ذات الشمال یرید فی رقدتهم کی لا تأکل الارض ما یلیها من ابدانهم علی طول المدة و ذات الیمین صفة البقعة ای من البقعة التی تلی ایمانهم الی البقعة التی تلی شمالهم و هی نصب علی ظرف المکان و یقال ان یوم عاشوراء کان یوم تقلیبهم و عن قتادة قال ان التقلیب کان فی الرقدة الاولی و قال ابن عباس ان لهم فی کل عام تقلیبین ستة اشهر علی ذی الجنب و ستة اشهر علی ذی الجنب

قوله و کلبهم باسط ذراعیه یدیه یقال یلحسهما فتشبعه احدیهما و ترویه الأخری و الوصید موضع العتبة کانت او لم تکن و الایصاد الاغلاق سمیت العتبة وصیدا لان الباب علیها یغلق قوله لو اطلعت علیهم یعنی لو اشرفت علیهم فنظرت الیهم لولیت منهم فرارا لا عرضت عنهم و هربت منهم و لملیت منهم رعبا ای امتلیت منهم خوفا لان اظفارهم و شعورهم طالت و اعینهم مفتحة کالمستیقظ الذی یرید ان یتکلم و هم نیام و قیل رعبا من وحشة المکان الذی هم فیه و قیل ان الله تعالی منعهم بالرعب لیلا یراهم احد و لا تمسهم ید لامس حتی یبلغ الکتاب اجله فیوقظهم الله عز و جل من رقدتهم لارادة الله سبحانه ان یجعلهم آیة و عبرة لمن شاء من خلقه لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها قرأ ابن کثیر و نافع و لملیت بالتشدید و الوجه ان ملاء بالتشدید لغة فی ملاء بالتخفیف و ان کانت لغة قلیلة قال المخبل السعدی

و أذقتک النعمان بالناس محرما

فملی من کعب بن عوف سلاسله

و جایز ان یقال ان المشدد لکثرة الفعل فیکون المراد منه ملاء بعد مل ء و علی هذا یحمل ما فی البیت لان السلاسل جمع و قرأ الباقون و لملیت مخففة و الوجه انه اللغة الجیدة و هی المشهورة عندهم قال الحسن الخفیفة اجود فی الکلام العرب یقول ملأنی رعبا و لا یکادون یعرفون ملأنی قال الشاعر ...

... و حسبک من غنی شبع و ری

و قال الله تعالی یوم نقول لجهنم هل امتلأت و هو مطاوع ملأ رعبا بتحریک العین قرأها ابن عامر و الکسایی و یعقوب و قرأ الباقون رعبا بتسکین العین و الوجه انهما لغتان الرعب و الرعب کالشغل و الشغل و یجوز ان یکون الرعب بالتسکین مخففا من الرعب بالتحریک

روی سعید بن جبیر عن ابن عباس قال غزونا مع معاویة غزوة المضیق نحو الروم فمررنا بالکهف الذی فیه اصحاب الکهف فقال معاویة لو کشف لنا عن هؤلاء فنظرنا الیهم فقال ابن عباس لیس لک ذلک قد منع الله تعالی من هو خیر منک فقال لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملیت منهم رعبا فقال معاویة لا انتهی حتی اعلم علمهم فبعث ناسا فقال اذهبوا فانظروا فلما دخلوا الکهف بعث الله عز و جل علیهم ریحا فاخرجتهم

و کذلک بعثناهم ای کما انمناهم فی الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلی علی طول الزمان و ثیابهم من العفن علی مر الایام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النومة التی تشبه الموت لیتسایلوا بینهم لیتحدثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنی الجأنا هم الی ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جری علیهم و یعلموا قدرة الله عز و جل و لیعلم سایر الناس ایضا حالهم قال قایل منهم یعنی رییسهم مکسلمینا کم لبثتم ای کم لبثتم مدة کم مر علینا منذ دخلنا الکهف قالوا لبثنا یوما لانهم دخلوا الکهف غدوة فلما رأوا الشمس قالوا أو بعض یوم توقیا من الکذب و کان قد بقیت من الشمس بقیة فلما نظروا الی اظفارهم و اشعارهم تیقنوا ان لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا علی الله معرفة ذلک قالوا ربکم أعلم بما لبثتم و قیل ان رییسهم لما رأی اختلافهم قال ربکم أعلم بما لبثتم فابعثوا أحدکم بورقکم ای بدراهمکم هذه إلی المدینة و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب بورقکم بسکون الراء و من بقی بکسر الراء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف و قیل الورق الفضة مضروبة کانت او غیر مضروبة دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النبی ص ان یتخذ انفا من ذهب فلینظر أیها ای بایعی اهل المدینة أزکی طعاما ای احل طعاما و اطهر و اطیب من جهة انه ذبیحة مؤمن او من جهة انه غیر مغصوب و قیل أزکی ای اکثر و ارخص فلیأتکم برزق منه ای بطعام و قوت و لیتلطف ای و لیترفق فی شراه او فی دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لیلا یعلم به و لا یشعرن بکم أحدا ای لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم

إنهم یعنی اهل القریة إن یظهروا علیکم یعلوکم و یظفروا بکم یقال ظهر علیه اذا علاه و غلبه و قیل إن یظهروا علیکم یشرفوا علیکم فیعلموا بمکانکم یرجموکم یسبوکم و قیل یقتلوکم رجما بالحجارة و کان من عادتهم القتل بالرجم و هو اخبث القتل أو یعیدوکم فی ملتهم یکلفوکم العود الی الکفر و لن تفلحوا إذا بعد العود الی الکفر أبدا دایما

روی عن النبی ص انه قال ثلث من کن فیه وجد حلاوة الایمان من کان الله و رسوله احب الیه مما سواهما و من احب عبدا لا یحبه الا الله و من یکره ان یعود فی الکفر بعد اذ انقذه الله منه کما یکره ان یلقی فی النار

روایت وهب بن منبه در قصه اصحاب الکهف آنست که مردی از حواریان عیسی ع قصد آن مدینه کرد که اصحاب الکهف از آنجا بودند او را گفتند بر دروازه این شهر بتی نهاده اند و هیچکس را دستوری نیست که در شهر شود تا اول آن بت را سجود کند این مرد از خود روا نداشت که بت را سجود کند و در شهر شود گرمابه ای بود نزدیک شهر در آن گرمابه رفت و خود را بمزدوری بصاحب گرمابه داد صاحب گرمابه بعد از آن باندک روزگار در کسب و کار خود برکت دید و روزی فراخ و معاش تمام گفت مبارک مردی است و خجسته پی که چندین خیر و برکت از آمدن وی بر ما پیدا گشت پس آن جوانمردان اصحاب الکهف یک یک بوی همی پیوست تا همه بر وی مجتمع شدند و سخن وی بشنیدند که از آسمان و زمین و احوال و اهوال قیامت خبر می داد ایشان او را تصدیق کردند و بوی ایمان آوردند و بر دین وی و سیرت و طریقت وی برفتند و ایمان خود از اهل شهر پنهان می داشتند پس روزی پسر ملک ایشان با زنی در آن گرمابه رفت و هر دو در آن گرمابه هلاک شدند با ملک گفتند صاحب گرمابه پسر ترا هلاک کرد ملک او را طلب کرد و نیافت گفت در آن گرمابه یار وی که بود و با که صحبت می داشت گفتند جوانی چند پیوسته باین گرمابه می آمدند کاری نو ساخته و دینی نو گرفته گفت ایشان را طلب کنید و بر من آرید ایشان از ملک بترسیدند که از بطش وی ایمن نبودند بگریختند و روی بصحرا نهادند بمزرعه ای رسیدند صاحب آن مزرعه احوال ایشان پرسید ایشان قصه خود بگفتند آن صاحب مزرعه نیز ایمان آورد و با ایشان برفت و با وی سگی بود در آن مزرعه آن سگ هم چنان بر پی وی می رفت تا شب در آمد و ایشان بدان غار رسیده بودند در غار شدند بر قصد آنکه شب در غار باشند و بامداد تدبیر کار خویش کنند همی با یکدیگر سخن می گفتند که ناگاه در خواب شدند و در آن خواب سیصد و نه سال بماندند

دیگر روز بامداد ملک با لشکر و حشم خویش در پی ایشان همی آمدند تا بدر غار هر آن کس که خواست تا در غار شود رعبی عظیم در دلش می افتاد که هم بر جای می ماند و طاقت نداشت که در غار شود پس ملک بفرمود تا در غار بر ایشان بگرفتند و بشهر باز گشت چون روزگار بر آمد و قرنا بعد قرن در گذشت روزی شبانی آنجا گوسفندان را بچرا داشت باران گرفت پناه با در غار برد با خود گفت اینجا غاری بوده و در برآورده اکنون در آن فرا گشایم و در آن نشینم بجهدی و رنجی بسیار آن در غار بگشاد و رب العالمین ایشان را در آن غار از خواب بیدار کرد یک قول اینست که گفتیم

و بقولی دیگر چون مدت درنگ ایشان بسر آمد و سیصد و نه سال تمام شد از خواب در آمدند گفتند آه که وقت نماز بما درگذشت که در خواب دیر بماندیم و ایشان چون در غار می شدند چشمه آب و درختان دیده بودند بر در غار گفتند تا رویم و آب دست کنیم چون بیرون آمدند آن چشمه را خشک دیدند و از آن درختان هیچ نمانده با خود تعجب همی کردند که دیروز ما اینجا چشمه آب و درختان دیدیم و امروز چنین است با یکدیگر گفتند کم لبثتم قالوا لبثنا یوما أو بعض یوم باین سخن در خلاف افتادند مهتر ایشان گفت لا تختلفوا فانه لم یختلف قوم الا هلکوا پس آن درم که داشتند از ضرب دقیانوس به یملیخا دادند تا بشهر رود و طعام آورد اینست که رب العالمین گفت فلیأتکم برزق منه و لیتلطف و لا یشعرن بکم أحدا طعامی حلال طلب کردند از ذبایح مؤمنان و از آن که در آن هیچ غصب نرفته که ایشان در عهد دقیانوس دیده بودند که گوشت خوک می خوردند و پیه خوک در میان طعامها می کردند یملیخا درم برداشت و روی بشهر نهاد همه آن دید که ندیده بود بعضی خرابها بعمارت دید و بعضی عمارت خراب دید هم چنان متفکر می رفت و تعجب همی کرد تا بدروازه شهر رسید علمی دید نصب کرده بر آن علم نبشته که لا اله الا الله عیسی رسول الله زمانی بایستاد و تفکر همی کرد پس در آن شهر شد و هیچ کس را نمی شناخت بقومی بر گذشت که کتاب انجیل می خواندند و عبادت همی کردند نه چنان که وی دیده بود همی رفت در بازار تا بدکان خباز رسید آنجا بنشست و خباز را گفت این شهر را چه گویند گفت افسوس گفت نام ملک شما چیست گفت عبد الرحمن

پس یملیخا درم بوی داد تا بدان طعام خرد خباز در آن نگرست ضرب دقیانوس دید گفت تو گنجی یافته ای اگر مرا از آن بهره کنی و گرنه ترا بپادشاه شهر سپارم یملیخا گفت من گنج نیافته ام اما کاری عجبست کار من و حالی طرفه و بعضی قصه خویش بگفت خباز دست وی بگرفت و او را بقهر پیش ملک عبد الرحمن برد ملک از حال وی باز پرسید و گفت درین شهر هیچ کس را دانی یملیخا گفت هزار کس دانم و نامهای ایشان بر شمرد ملک گفت این نامها خود نه نام اهل این زمانست درین شهر هیچ سرای داری گفت دارم یملیخا می رفت و ملک عبد الرحمن با ارکان دولت با وی همی رفتند تا بدر سرایی رسیدند که از آن عالی تر سرایی نبود گفت این سرای منست پیری از آن سرای بیرون آمد عصابه ای بر پیشانی بسته گفت چه بوده است که امیر با لشکر اینجا آمده است گفتند این مرد همی گوید که این سرای منست آن پیر گفت من این سرای بمیراث دارم از آبا و اجداد خویش یملیخا گفت از آن آبا و اجداد خویش هیچکس را نام بدانی گفتن گفت آری از فرزندان یملیخاام یملیخا گفت پس بدان که من یملیخاام آن پیر بوی در افتاد و بوسه بر سر و چشم وی می نهاد و میگفت بآن خدای که یکتاست که او راست می گوید و این جد منست

و قومی از مسلمانان گفتند آری که ما از پدران خویش شنیده ایم و ایشان از پدران خود شنیده که جمعی مسلمانان در روزگار دقیانوس بگریختند و پنهان شدند مگر وی از ایشانست و آن لوح نیز با دست آوردند که نامهای ایشان و سیرت ایشان بر آن نبشته بود و تاریخ آن گفته پس ایشان را یقین شد که وی راست میگوید امیر از اسب فرود آمد و بوی تقربها کرد و او را بر گردن گرفتند و اهل شهر با وی برفتند تا یاران خود را بایشان نماید و اهل شهر در آن زمان دو گروه بودند گروهی ترسایان صلیب پرست و گروهی مسلمانان بر دین عیسی ع پس همه با وی برفتند مسلمانان و ترسایان چون نزدیک غار رسیدند یملیخا گفت تا من از پیش بروم و از این احوال ایشان را خبر دهم تا ایشان آگاه شوند که این جمع دقیانوس نیست و الا از ترس و بیم دقیانوس هلاک شوند یملیخا رفت و احوال با ایشان بگفت که روزگار نه آنست و پادشاه نه آن که شما دیدند و مردمان شهر جمله آمده اند که شما را ببینند ایشان گفتند پس ما را در فتنه افکنند دستها برداشتند و دعا کردند که بار خدایا ما را با آن حال بر که بودیم رب العزه دعاء ایشان اجابت کرد و با آن حال برد که بودند و ایشان یملیخا را دیدند که در آن غار شد و نیز ایشان را باز نیافتند و هیچکس زهره نداشت که در آن غار شود پس مسلمانان گفتند که بر دین ما بودند و ترسایان گفتند ملک زادگان ما بودند ما بایشان اولیتریم حرب ساختند و مسلمانان غالب گشتند آنجا مسجدی بنا کردند اینست که رب العالمین گفت لنتخذن علیهم مسجدا

و گفته اند اهل آن شهر سه گروه بودند بعضی منکران بعث و بعضی نه منکر بودند لکن میگفتند بعث ارواح را بود نه اجساد را بعضی گفتند که هم اجساد را بعث است و هم ارواح را و آن ملک ایشان از آن خلاف ضجر همی شد و او را شبهت پدید همی آمد و مسلمان بود پس روزی بصحرا شد و بر خاک نشست و دعا کرد گفت الهی بنمای علامتی ما را چندانک این خلاف بر خیزد رب العالمین ایشان را از آن خواب بیدار کرد و آن حال بایشان نمود تا ببعث و نشور یقین شدند اینست که رب العالمین گفت و کذلک أعثرنا علیهم لیعلموا أن وعد الله حق و أن الساعة لا ریب فیها ای کما بعثنا هم من نومهم اطلعنا علیهم یعنی اعلمنا الناس بحالهم لیستدلوا علی صحة البعث یقال عثر علی کذا عثورا اذا علمه و اعثر غیره اعلمه لیعلموا أن وعد الله حق یعنی لیزداد اصحاب الکهف علما بقیام الساعة و معرفة بقدرة الله عز و جل و قیل لیعلم اهل القریة اذا رأوا اصحاب الکهف بعثوا بعد تسع و ثلاثمایة سنة ان بعثة یوم القیامة حق و أن الساعة لا ریب فیها إذ یتنازعون اذ منصوب باعثرنا ای فعلنا ذلک اذ وقع التنازع فی امرهم و تنازعهم ان قال بعضهم قد ماتوا فی الکهف و بعضهم قال بل هم نیام کما ناموا اول مرة و قیل التنازع هو انهم لما اظهروا علیهم قال بعضهم ابنوا علیهم بنیانا یعرفون به و قال آخرون اتخذوا علیهم مسجدا و قیل تنازعوا فقال المؤمنون نبنی عندهم مسجدا لانهم علی دیننا و قالت النصاری نبنی کنیسة لانهم علی دیننا

و قیل کانوا یختلفون فی مدة مکثهم و عددهم یدل علیه قوله ربهم أعلم بهم و قوله ربی أعلم بعدتهم ...

... سیقولون ثلاثة رابعهم کلبهم ای هم ثلاثة رجال و کلب و معنی رابعهم یربعهم بانضمامه الیهم و کذلک خامس الاربعة و سادس الخمسة الی عاشر التسعة و اما ثالث ثلاثة و رابع اربعة و ثانی اثنین فالمعنی واحد الثلاثة و واحد الاربعة و واحد الاثنین

ابن عباس گفت دو مرد آمدند از ترسایان نجران از دانشمندان ایشان بر مصطفی ص نام ایشان سید و عاقب رسول خدای ازیشان پرسید که عدد اصحاب الکهف چند بود سید گفت سه مرد بودند چهارم ایشان سگ ایشان و این سید از ترسایان یعقوبی بود و عاقب گفت پنج بودند ششم ایشان سگ ایشان و این عاقبت نسطوری بود و مسلمانان گفتند هفت تن مرد بودند و هشتم ایشان سگ ایشان رب العالمین از قول ترسایان حکایت باز کرد و بر عقب گفت رجما بالغیب ای قذفا بالظن من غیر یقین آنچ میگویند بظن میگویند از پوشیدگی نه از یقین این دلیلست که رب العزه قول مسلمانان در آنچ گفتند سبعة راست کرد و بپسندید که اگر سبعة همچون خمسة و ثلاثة بودی رجما بالغیب بآخر گفتی پس گفت و ثامنهم کلبهم هذه الواو واو الثمانیة و ذلک لان العرب تقول واحد اثنان ثلاثة اربعة خمسة ستة سبعة و ثمانیة لان العقد کان عندهم سبعة کما هو الیوم عندنا عشرة و نظیره قوله تعالی التایبون العابدون الی قوله و الناهون عن المنکر و قوله مسلمات مؤمنات الی قوله و أبکارا و قیل هذه واو الحکم و التحقیق دخلت فی آخرها اعلاما بانقطاع القصة و ان الشی ء قد تم کأن الله سبحانه حقق قول المسلمین و صدقهم بعد ما حکی قول النصاری و اختلافهم فتم الکلام عند قوله سبعة ثم حکم بان ثامنهم کلبهم و الثامن لا یکون الا بعد السبعة فهذا تحقیق قول المسلمین

قل ربی أعلم بعدتهم ما یعلمهم إلا قلیل من الناس و هو النبی ص و قیل هم اهل الکتاب و قال ابن عباس انا من ذلک القلیل ثم ذکرهم باسامیهم فذکر سبعة فلا تمار فیهم إلا مراء ظاهرا المراء اخراج ما فی قلب المناظر من الخطا بطریق الحجاج و المعنی لا یأت فی امرهم بغیر ما اوحی الیک ای افت فی قصتهم بالظاهر الذی انزل علیک و قل ما یعلمهم إلا قلیل و لا تتعرف ازید من ذلک من الیهود و النصاری و لا تستفت فیهم ای لا تطلب الفتوی فی اصحاب الکهف منهم أحدا ای من اهل الکتاب و قیل من المسلمین قال ابن عباس معناه حسبک ما قصصت علیک

میبدی
 
 
۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۱۴۶
۵۵۱