گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ» ای التّوراة، «وَ جَعَلْناهُ» یعنی التّوراة.

و قیل: یعنی موسی (ع)، «هُدیً لِبَنِی إِسْرائِیلَ أَلَّا تَتَّخِذُوا» ای دللناهم به علی الهدی فقلنا لا تتّخذوا، ان زیادتست و معنی آنست که موسی را تورات دادیم و او را سبب هدایت بنی اسرائیل کردیم و گفتیم که جز از من وکیلی مگیرید و کارسازی مدانید، آن گه گفت: «ذُرِّیَّةَ مَنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ» نداء مضافست یعنی که این خطاب با شما است‌ ای فرزندان فرزندان نوح، و مراد باین همه خلقست عرب و عجم که از فرزندان نوح‌اند. و قیل: عنی بذلک سام بن نوح لانّ بنی اسرائیل من ولده. و این منّتی است که ربّ العالمین بر ایشان می‌نهد و نعمتی که با یاد ایشان می‌دهد میگوید ای فرزندان آن کس که او را برداشتیم در کشتی با نوح و از غرق برهانیدیم، و روا باشد که «ذُرِّیَّةَ» مفعول «أَلَّا تَتَّخِذُوا» نهند و «وَکِیلًا» مفعول دوم باشد و معنی آنست که پیغام بایشان این بود که ذریت فرزندان نوح را کاردان و کارساز خود مگیرید جز از من و باین قول وکیل بموقع جمع افتاده است و افتد فعیل بمعنی جمع، کقوله: «وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» ابو عمرو «لا یتخذوا» بیا خواند یعنی: لان لا یتّخذوا من دونی وکیلا تورات را رهنمونی کردیم بنی اسرائیل را تا جز از من وکیلی نگیرند و جز از من خدایی ندانند، الوکیل ها هنا الرّبّ و سمّی اللَّه عزّ و جل نفسه وکیلا لانّه هو الذی یلی امر العباد و یتکفّله و یقوم بما یکلون الیه و یتوکلون فیه علیه، «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً» کنایتست از نوح (ع)، کان شکره انّه کان اذا اکل قال: «بسم اللَّه» و اذا فرغ من الاکل قال: «الحمد للَّه» و اذا لبس ثوبا قال: «بسم اللَّه» و اذا نزعه قال: «الحمد للَّه» و من خصائص نوح (ع) انّه کان اطول الانبیاء عمرا فقیل له کبیر الانبیاء و شیخ المرسلین، و جعل معجزته فی نفسه لانّه عمر الف سنة لم ینغض له سنّ ای لم یتحرّک و لم ینقص له قوّة و لم یبالغ احد من الرّسل فی الدّعوة مثل ما بالغ و کان یدعو قومه لیلا و نهارا اعلانا و اسرارا و لم یبق نبیّ من امّته من الضرب و الشّتم و انواع الاذی و الجفاء ما لقی نوح، و جعل ثانی المصطفی فی المیثاق و الوحی، فقال تعالی: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ» و قال: «إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلی‌ نُوحٍ». و فی البعث فهو اوّل من تنشقّ الارض عنه یوم القیامة بعد محمّد (ص) و اکرمه اللَّه بالسّلام و الکرامة، فقال تعالی: «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ» و جعل ذریّته هم الباقین فهو ابو البشر و اصل النّسل بعد آدم (ع) و سمّاه شکورا فقال تعالی: «إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً».

«وَ قَضَیْنا إِلی‌ بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» هذه الآیة ردّ صریح علی المعتزلة و القدریّة و بیان صریح ان اللَّه یعلم من العباد الفساد قیل ان یأتوه، «وَ قَضَیْنا إِلی‌ بَنِی إِسْرائِیلَ» جای دیگر گفت: «وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ» ای اعلمنا هم و اخبرنا هم و عهدنا الیهم فی الکتاب یعنی فی التوریة، و قیل فی اللّوح المحفوظ. و روا باشد که الی بمعنی علی بود، ای قضی اللَّه علیهم فی سابق علمه، «لَتُفْسِدُنَّ فِی الْأَرْضِ مَرَّتَیْنِ» قیل الفساد فی الارض العمل بالمعاصی ای لتعصنّ اللَّه عصیانا بعد عصیان، «وَ لَتَعْلُنَّ عُلُوًّا کَبِیراً» العلوّ ها هنا البغی و الطّغیان، کقوله: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ» و قوله: «عُلُوًّا کَبِیراً» ای بغیا و قهرا شدیدا، و کانوا یقتلون النّاس ظلما و یغلبون علی اموالهم قهرا و یخرجون الدّیار بغیا و یقتلون الانبیاء و فیمن قتلوا من الانبیاء زکریّا و یحیی و شعیبا. معنی آیت آنست که ربّ العالمین بنی اسرائیل را خبر داد در تورات موسی که فرزندان ایشان در زمین تباه کاری کنند و معصیت کنند و بر بندگان خدا بظلم و بیداد برتری جویند: دو بار، ربّ العزّه ایشان را هر بار عقوبت کند که بر ایشان مسلط گرداند کسی که خون ایشان ریزد و فرزندان ایشان را برده گیرد و مال ایشان بغنیمت برد و دیار ایشان خراب کند، اینست که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» وعد درین آیت بمعنی وعید است، یعنی: فاذا جاء ما وعدنا علی المعصیة الاولی بعثنا علیکم عبادا لنا. و قیل الوعد بمعنی الموعد و الموعد الوقت ای وقت اولی المرتین، کقوله: «وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ».

خلاف است میان علماء که این عباد که‌اند: ابن عباس گفت و قتاده که جالوت جبارست بقیّه عمالقه که بدست داود کشته شد. و گفته‌اند که قومی مؤمنان بودند که ربّ العالمین ایشان را بر بنی اسرائیل مسلّط کرد بدلیل آنک گفت: «عِباداً لَنا» و این لفظ جز بر مؤمنان نیفتد، و بیشتر اهل تفسیر بر آنند که بخت‌نصر بود فرزند زاده سنخاریب ملک بابل، و قصّه وی آنست که سنخاریب با ششصد هزار رایت از بابل بیامد به بیت المقدس تا بنی اسرائیل را مقهور کند و بیت المقدس خراب کند و در آن زمان پادشاه بنی اسرائیل مردی بود صالح با سداد نام وی صدیقه و پیغامبر ایشان شعیا بن امصیا پیش از مبعث زکریّا و یحیی و عیسی بود و این شعیا آنست که بنی اسرائیل را بشارت داد به عیسی و محمّد علیهما السّلام.

فقال: اری راکبین مقبلین احدهما علی حمار و الآخر علی جمل، راکب الحمار عیسی (ع) است و راکب الجمل مصطفی (ص) و آن گه مصطفی را صفت کرده که: له کلّ خلق کریم السّکینة لباسه و البرّ شعاره و التّقوی ضمیره و الصّدق و الوفاء طبیعته و العفو و المعروف خلقه و العدل سیرته و الحق شریعته و الهدی امامه و الاسلام ملّته و احمد (ص) اسمه.

چون سنخاریب بدر بیت المقدس رسید، صدیقه گفت مر شعیا پیغامبر را که هیچ وحی بتو آمد از خداوند عزّ و جل که بما چه خواهد رسید از سنخاریب و لشکر وی؟ شعیا گفت نیامد، تا درین حدیث بودند وحی آمد از خداوند تعالی جلّ جلاله به شعیا که صدیقه را گوی عمرت بسر آمد و روزگار ملک تو بآخر رسید، وصیّت کن و از اهل بیت خویش خلیفه‌ای گمار، شعیا این پیغام بگزارد و صدیقه روی بقبله آورد و نماز و دعا و تضرّع بسیار کرد و خدای را عزّ و جل ثناها نیکو گفت و توبه کرد، به شعیا وحی آمد که توبت وی قبول کردم و بر وی رحمت کردم و پانزده سال دیگر او را عمر دادم و کار سنخاریب دشمن کفایت کردم، صدیقه دیگر بار بسجود افتاد و تضرّع و زاری کرد و گفت: یا الهی و اله آبائی لک سجدت و سبّحت و عظمت انت الذی تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن‌ تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء عالم الغیب و الشّهادة انت الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن و انت ترحم و تستجیب دعوة المضطرّین، انت الذی اجبت دعوتی و رحمت تضرّعی، آن گه صدیقه گفت شعیا را که از خداوند جلّ جلاله بخواه تا ما را خبر دهد که با این دشمن سنخاریب چه خواهد کرد؟ وحی آمد آن ساعت به شعیا که کار و کفایت کردم و شما را از شرّ وی رهانیدم و بامداد نظاره کنید تا عجایب ببینید، دیگر روز بامداد بر در شهر گوینده‌ای آواز داد که ای ملک بنی اسرائیل کار دشمن کفایت شد و آن لشکر بیکبار همه هلاک گشتند مگر سنخاریب و پنج کس از دبیران که با وی بودند، و از آن پنج کس یکی بخت‌نصر بود، روزی چند ایشان را بخواری و عجز و بیچارگی بداشتند و صدیقه چون سنخاریب را دید گفت: الحمد للَّه ربّ العزّه الذی کفانا کم بما شاء انّ ربّنا لم یبقک و من معک لکرامتک علیه و لکنّه انّما ابقاک و من معک لتزدادوا شقوة فی الدّنیا و عذابا فی الآخرة و لتخبروا من ورائکم بما رأیتم من فعل ربّنا و لدمک و دم من معک اهون علی اللَّه من دم قراد لو قتلت.

پس شعیا را وحی آمد که تا صدیقه، سنخاریب را و قوم که با وی مانده‌اند با شهر خویش فرستد، ایشان را با شهر خویش بابل فرستاد. و پس از آن سنخاریب هفت سال زنده بود و بعد از وی بخت‌نصر پسر زاده وی بجای وی نشست و ملک راند هم بر آن قاعده که جدّ وی می‌راند طاغی و باغی و ظالم. پس تقدیر الهی چنان بود که پادشاه بنی اسرائیل: صدیقه فرمان یافت و کار بنی اسرائیل در اضطراب افتاد و هرج و قتل در میان ایشان پدید آمد و یکدیگر را می‌کشتند و سر بباطل و طغیان در نهادند و شعیا پیغامبر در میان ایشان بود، وحی آمد بوی تا ایشان را پند دهد و بترساند و نعمتهای اللَّه تعالی با یاد ایشان دهد، شعیا زبان وعظ بگشاد و ایشان را پند داد و وعید گفت و پیغام اللَّه تعالی بوعید و تهدید بایشان رسانید، ایشان چون سخن وی شنیدند قصد وی کردند تا او را هلاک کنند، شعیا از میان ایشان بگریخت درختی وی را پیش آمد آن درخت از هم شکافته شد شعیا در میان درخت شد، شیطان بوی در رسید و یک ریشه جامه وی بگرفت و بیرون بگذاشت تا بنی اسرائیل بنشان آن یک ریشه راه بوی بردند، ارّه بر آن درخت نهادند و درخت را و شعیا را بدو نیمه ببریدند، چون ایشان از اندازه فرمان در گذشتند و بفساد و طغیان سر در نهادند و پیغامبر را کشتند، ربّ العالمین بر ایشان خشم گرفت و بخت‌نصر را بر ایشان مسلّط کرد تا از زمین بابل بیامد و بیت المقدس را خراب کرد و خلقی بسیار ازیشان بکشت و هفتاد هزار کودک نارسیده از اولاد پیغامبران از اهل بیت داود و از فرزندان یوسف و بنیامین و یهودا و روبیل و لاوی و غیر ایشان ببردگی ببرد و هر چه زر و سیم بود و پیرایه و جواهر که سلیمان بن داود در مسجد بیت المقدس بکار برده بود همه نقل بابل کرد و تورات آنچ دید بسوخت.

اینست وقعه اولی که ربّ العالمین گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما» ای اولی المرتین، «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ» ای سلّطنا علیکم، «عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجاسُوا خِلالَ الدِّیارِ» ای طافوا بین بیوتکم یقتلونکم، و الجوس التردد فی الدّیار و طلب الشّی‌ء بالاستقصاء. و قیل طافوا ینظرون هل بقی احدکم یقتلوه، و الخلال انفراج ما بین الشّیئین او اکثر لضرب من الوهن ای قتلوا فی الازقة و الطّرق، «وَ کانَ وَعْداً مَفْعُولًا» ای هذا الوعید من اللَّه کائن لا مرد له و اللَّه تعالی فاعله.

«ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ الْکَرَّةَ عَلَیْهِمْ» ای نصرناکم و رددنا لکم الدّولة لکم علیهم.

قیل هو غلبة الطّالوت و قتل داود، جالوت. و قیل معناه لمّا تابوا و اصلحوا ما افسدوا اعانهم اللَّه فکرّوا علی الذین قتلوا منهم فاستنقذوا من بقی من الاسراء و استرجعوا اموالهم، «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ» ای اعنّاکم بالمال و کثرة الاولاد فانّ القوّة فیهما، «وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ای اکثر من الاعداء عدادا و انصارا، النّفیر النّفر و هو من ینفر معک و یجوز ان یکون نفیر جمع نفر ککلب و کلیب و عبد و عبید و هم المجتمعون للمصیر الی الاعداء، و نفیرا منصوب علی التّمییز.

«إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ» ای قلنا لهم و اوحینا الیهم انّکم مجزیّون علی الاحسان و الاساءة فلا تفارقوا الاحسان و لا تقربوا الاساءة، قوله: «فَلَها» ای فعلیها، عرب لام بجای علی نهند: سقط فلان لفیه ای علی فیه، قال اللَّه تعالی: «وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ» ای علیه بالقول. و قیل فلها ای فلها الجزاء و العقاب. و قیل فلها ربّ یغفر الاساءة.

سعید جبیر گفت: ابتداء کار بخت‌نصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنی هذا الرّجل الذی جعلت هلاک بنی اسرائیل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسرائیل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی رانده‌ای، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بخت‌نصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را می‌نواخت و پیوسته ایشان را باز می‌جست و نام ایشان می‌پرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بخت‌نصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلی قصد خانه خویش کرد بخت‌نصر می‌گریست و می‌گفت: فعلت بی ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردی و مرا دست نمی‌دهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلی گفت بلی مکافات من می‌توانی، اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک، مرا نبشته‌ای دهی و عهد نامه‌ای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود، پادشاهی و فرمان روایی، مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی. بخت‌نصر گفت این چه سخنست که می‌گویی و چه افسوس میداری، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلی بگریست گفت مانع این کار نمی‌دانم مگر آنچ اللَّه تعالی می‌خواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند.

و در آن روزگار ملک بابل و نواحی پارس صنحابین بود، و قیل صیحون.

بخت‌نصر طلب روزی را گرد لشکر و حشم وی می‌گشت، طلیعه‌ای از جهت صیحون به شام می‌شد با ایشان برفت، چون باز آمد از آنچ دیده بود و شنیده لختی با صیحون بگفت، صیحون او را بخود نزدیک کرد، کار وی بجایی رسید که در میان قوم محترم و مقرّب گشت، سرور و سالار لشکر شد، صیحون بمرد و بجای صیحون بر تخت ملک نشست، وهب منبه گفت: چون ملک بر وی مستقیم شد از دیار شام و بیت المقدس باز گشته و مسجد اقصی خراب کرده و تورات سوخته و چهل هزار مرد از علماء و احبار بنی اسرائیل کشته و هفتاد هزار از اولاد انبیاء ببردگی گرفته، و دانیال حکیم و قومی از اصحاب وی با خود برده. و این دانیال حکیم، قومی گفته‌اند که پیغامبر بود امّا نه مرسل بود، بعد ازین همه بخت‌نصر خوابی عجیب دید از آن بترسید و از کهنه و سحره تعبیر آن در خواست، ایشان ندانستند و از تعبیر و تفسیر آن خواب عاجز ماندند، و را گفتند: دانیال حکیم تعبیر خواب نیکو داند، او را بخواند چون بیامد در پیش وی سجود نکرد چنانک عادت ایشان بود، بخت‌نصر گفت، ما الذی منعک من السّجود لی؟ قال: انّ لی ربّا عظیما آتانی العلم و الحکمة و امرنی ان لا اسجد لغیره فخشیت ان اسجد لغیره ان ینزع منّی علمه الذی آتانی و یهلکنی، فقال: نعم ما عملت حیث وفیت بعهده و اجللت علمه، ثمّ قال: أ عندک علم بهذه الرّؤیا؟ بخت‌نصر گفت: خواب مرا تعبیر دانی؟ گفت دانم و پیش از آنک بخت‌نصر خواب خود حکایت کرد دانیال حکایت آن خواب کرد گفت: بتی دیدی سر وی از زر سرخ، سینه وی از سیم سپید، شکم وی از مس، هر دو ران وی از آهن، هر دو ساق وی از سفال، آن گه سنگی از آسمان فرو آمد آن را بشکست و خرد کرد و آن سنگ می‌افزود و بزرگ می‌شد تا میان مشرق و مغرب از آن سنگ پر شد، آن گه درختی دیدی اصل آن در زمین و شاخ آن در آسمان، و مردی بر آن درخت تبری بدست گرفته و منادی ندا می‌کند که بزن شاخ این درخت را تا مرغان از بالای آن و ددان از زیر آن بر کنده شوند و اصل و بیخ آن درخت بر جای می‌دار، اینست خواب که دیدی ای ملک.

آن گه تعبیر کرد گفت: امّا الصّنم الذی رأیت فانت الرّأس من الذّهب و انت افضل الملوک آن سر صنم که از زر بود تویی مهینه ملوک جهان و سرور ایشان و آن سینه وی که از سیم بود، پسر تو است بعد از تو پادشاه باشد و سرور، و شکم وی که از مس بود پادشاهی باشد بعد از پسر تو فرود از وی. امّا دوران آهنین آنست که پس از آن دو فرقت شوند و در ملک سخت کوشند و پس از آن کار ملک سست شود چنانک سفال در جنب آهن، و سنگ که از آسمان فرو آمد و جهان از آن پر گشت: پیغامبری خواهد بود در آخر الزّمان که ملوک جهان را پراکنده کند و ملک ایشان بر دارد و جهانیان را مسخّر خود گرداند و کار وی بلند شود، و آن درخت که دیدی و آنچ از وی بریدند و مرغان و ددان که در بالا و زیر آن بودند زوال ملک تو باشد یک چندی و صورت تو که مسخ کنند، ربّ العزّه ترا روزگاری کرکس گرداند ملک مرغان، پس گاو نر گرداند ملک چهار پایان، پس شیر گرداند ملک ددان و وحش بیابان، هفت سال برین صفت ممسوخ باشی صورت بگشته و دل همچون دل آدمیان بمانده: لتعلم انّ اللَّه له ملک السّماوات و الارض و هو یقدر علی الارض و من علیها، و اصل درخت که بر جای بماند ملک تو است که بر جای بود پس از مسخ.

چون دانیال خواب وی را تعبیر کرد و علم و حکمت وی بشناخت او را گرامی کرد و عزیز همی‌داشت تا گبران و مغان بر وی حسد بردند و او را بدها گفتند بنزدیک بخت‌نصر، فقالوا انّ دانیال و اصحابه لا یعبدون إلهک و لا یأکلون ذبیحتک، گبران کار وی بنزدیک ملک بجایی رسانیدند که بفرمود تا دانیال و اصحاب وی را با شیر بهم در غاری کنند تا ایشان را هلاک کند و بخورد، شیر چون ایشان را دید از ایشان برگشت و تواضع نمود، و ایشان چون در غار می‌شدند شش کس بودند، چون بیرون می‌آمدند هفت کس بودند!! گفتند چونست که شش کس بودند و اکنون هفت کس بیرون می‌آیند ؟! آن‌ هفتمین فریشته‌ای بود که اللَّه تعالی بایشان فرستاد تا پاسبانی ایشان کند و بدها از ایشان بگرداند، آن فریشته چون بیرون آمد لطمه‌ای بر روی بخت‌نصر زد و ربّ العزّه او را در آن حال ممسوخ کرد، سر در نهاد در بیابان و بددان و وحوش بیابان پیوست، هفت سال در آن مسخ بماند روزگاری بصورت شیر، روزگاری بصورت گاو، روزگاری بصورت کرکس، پس از هفت سال ربّ العزّه او را بصورت آدمیان باز آورد و ملک با وی داد چنانک بود، فآمن و دعا النّاس الی اللَّه، فی قول بعضهم. سئل وهب: أ کان مؤمنا؟ فقال: وجدت اهل الکتاب قد اختلفوا فیه فمنهم من قال مات مؤمنا و منهم من قال احرق بیت اللَّه و کتبه و قتل الانبیاء و غضب اللَّه علیه غضبا فلم یقبل منه حینئذ توبة، و قول درست آنست که بخت‌نصر کافر مرد.

محمّد بن اسحاق گفت: چون اللَّه تعالی خواست که او را هلاک کند پس از آنک از تخریب بیت المقدس باز گشته بود و اهل آن کشته و گزاف کاریها کرده، بنی اسرائیل را گفت ایشان که در تحت قهر و اسر وی بودند: أ رأیتم هذا البیت الذی خرّبت و هؤلاء النّاس الذین قتلتهم من هم و ما هذا؟! این خانه‌ای که من خراب کرده‌ام چه خانه‌ایست و اهل آن که کشتم چه قومند؟ ایشان گفتند خانه خداست مسجد وی و عبادت‌گاه بندگان وی و آن کشتگان همه فرزندان پیغامبران بودند که معصیتها کردند و انذارهای فرمان حق در گذاشتند تا ترا بر ایشان مسلّط کرد و بعقوبت گناهان خویش رسیدند، بخت‌نصر گفت: از شما کیست که مرا دیدار در آسمان دهد؟ تا هر چه در آسمانست از خلق بردارم و نیست گردانم و بساط ملک خود در آسمان بگسترانم چنانک در زمین کردم، ایشان گفتند: ما یقدر علیه احد من الخلائق این کاریست که دست خلائق بدان نرسد و همه کس از آن عاجز مانند، وی گفت ناچار است و گرنه شما را هلاک کنم، ایشان بگریستند و در اللَّه تعالی زاریدند و دعا کردند تا ربّ العزّه دعای‌ ایشان مستجاب کرد و از خواری و حقیری وی او را به پشّه‌ای هلاک کرد! گویند پشّه‌ای در بینی وی شد بمغز سر رسید نیش بر وی میزد تا بی آرام و بی طاقت گشت و پیوسته بر سر وی لخت می‌زدند و زخم می‌کردند تا مگر بیارامد و هیچ نیارامید تا بهلاک نزدیک گشت، فقال لخاصّته من اهله اذا متّ فشقّوا رأسی و انظروا ما هذا الذی قتلنی فلما مات شقّوا رأسه فوجدوا البعوضة عاضّة علی امّ دماغه لیری اللَّه العباد قدرته و سلطانه.

قولی دیگر گفته‌اند در بیان مرگ وی سدّی گفت: چون ربّ العزّه او را پس از مسخ بصورت آدمی باز آورد و ملک با وی داد، دانیال حکیم را گرامی میداشت، گبران بر وی حسد بردند گفتند دانیال چون با ملک شراب خورد قضاء حاجت بول باو تاختن آرد و خویشتن را از آن باز نتواند داشت، و این در میان ایشان عاری بود عظیم، بخت‌نصر دربان را بخواند گفت می‌نگر اوّل کسی که از مجلس شراب بر خیزد قضاء حاجت را او را هلاک کن، اگر چه گوید من بخت‌نصرام در اهلاک وی تقصیر مکن، پس ربّ العزّه دانیال را ازین علّت عافیت داد تا وی را با رافت حاجت نبود و این علّت آن شب بر بخت‌نصر افتاد، اوّل کسی که اراقت بول را برخاست او بود، دربان او را نشناخت قصد وی کرد، گفت من بخت‌نصرم، دربان گفت: کذبت انّ الملک امرنی ان اقتل اول من یخرج فضربه فقتله، و کان عمر بخت‌نصر الفا و خمس مائة سنة و خمسین یوما. اینست بیان واقعه اولی و قصّه بخت‌نصر بر قول جمهور اهل تفسیر.

امّا واقعه آخر که ربّ العزّه گفت: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» آن بود که بعد از هلاک بخت‌نصر قومی از بنی اسرائیل که در دست وی بودند خلاص یافتند و به ایلیا و شام و بیت المقدس باز گشتند، و گفته‌اند که ربّ العزّه کشتگان بنی اسرائیل را نیز زنده کرد تا بخانه‌های خویش باز شدند و تورات را که سوخته بود و در میان ایشان نمانده به زبان عزیز بن شرحیا بایشان باز داد و اللَّه‌ نعمت خود بر ایشان فراخ کرد تا بناهای عظیم کردند و قصرهای نیکو ساختند و ایشان را مال و فرزندان بسیار داد چنانک گفت جلّ جلاله: «وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً» ایشان را دیگر باره در نعمت بطر گرفت و سر بمعصیت و طغیان در نهادند و در زمین تباهکاری کردند و ربّ العالمین پیغامبران را بایشان فرستاد و ایشان پیغامبران را بعضی دروغ زن گرفتند و بعضی را کشتند چنان که اللَّه تعالی گفت: «فَرِیقاً کَذَّبُوا وَ فَرِیقاً یَقْتُلُونَ».

و آخرترین پیغامبران بایشان زکریّا بود و یحیی و عیسی علیهم السّلام و ایشان زکریّا و یحیی هر دو را بکشتند بقول بعضی مفسران و بقول بعضی زکریا را نکشتند بلکه خود فرمان یافت، امّا یحیی را بی خلاف کشتند، و سبب قتل وی آن بود که عیسی (ع) یحیی را فرستاد با دوازده مرد حواریان تا مردم را دین و شریعت آموزند و از حرام و ناشایست باز دارند، پادشاه ایشان خواست که دختر زن را بزنی کند بقول سدّی، یا دختر برادر بقول عبد اللَّه بن عباس، و این هر دو در شریعت حرامند، یحیی (ع) او را از آن نهی کرد و پادشاه را بآن دختر میل بود چنانک هر چه از وی میخواست رد نمی‌کرد، دختر از پادشاه درخواست تا یحیی را بکشند و سر یحیی را پیش وی آرند در طشت نهاده بستیز آن که او را از نکاح وی نهی کرد! پادشاه سر باز می‌زد و نمی‌خواست که او را بکشد و وی الحاح می‌کرد و تن فرا وی نمی‌داد تا آن گه که از بهر دل وی بفرمود تا یحیی (ع) را شهید کردند و خون وی بر زمین ریختند، در بیت المقدس آن خون جوشیدن گرفت، خاک بر آن میریختند و هم چنان می‌جوشید و بالا می‌گرفت تا ربّ العزّه بر ایشان خشم گرفت و خواست که غضب خود بر ایشان براند و ایشان را عقوبت کند، ملکی را از ملوک بابل بر ایشان انگیخت نام وی خردوس و کانت نکایته فیهم اشد من نکایة بخت‌نصر، فذلک قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ». خردوس با لشکری انبوه بدر بیت المقدس فرود آمد و بر بنی اسرائیل غلبه کرد و یکی را گفت از سروران لشکر خویش نام وی نبوزراذان: انّی قد کنت حلفت بالهی لئن ظهرت علی اهل بیت المقدس لاقتلنّهم حتّی یسیل دماؤهم فی وسط عسکری الّا ان لا اجد احدا اقتله من سوگند یاد کردم بخداوند خویش که اگر مرا بر اهل بیت المقدس دست رس بود و ظفر یابم بر ایشان ایشان را میکشم تا خون ایشان روان گردد و بلشگرگاه من رسد، پس نبوزراذان را فرمود تا در بیت المقدس شد بر آن بقعت که قربان‌گاه ایشان بود، خون دید که همی‌جوشید و بالا گرفت و آن خون یحیی زکریا بود، امّا جهودان از نبوزراذان پنهان کردند گفتند: هذا دم قربان قرّبناه فلم یقبل منّا فلذلک یغلی هو کما تراه و لقد قرّبناه منذ ثمانی مائة سنة القربان فتقبل منّا الّا هذا القربان و ذلک لانّه قد انقطع منّا الملک و النبوة و الوحی فلذلک لم یقبل منّا گفتند هشتصد سالست تا قربان میکنیم و پذیرفته می‌آید مگر این یک قربان که نپذیرفتند از آنک وحی و نبوّت از ما منقطع گشته، نبوزراذان بفرمود تا بر سر آن خون قتل نهمار کردند، هزارها کشتند از مهتران و کهتران، خرد و بزرگ ایشان تا مگر آن خون ساکن گردد و ساکن نمی‌گشت، پس گفت: ویلکم یا بنی اسرائیل اصدقونی قبل ان لا أترک نافخ نار انثی و لا ذکر الّا قتلته، چون ایشان را این تهدید کرد راست بگفتند که این خون پیغامبریست نام او یحیی بن زکریا تا ما را از ناشایست و نابکار نهی میکرد و ما از نادانی فرمان او نبردیم و رشد خود نشناختیم و ما را از کار شما و فتنه قهر و قتل شما خبر می‌داد و تصدیق وی نکردیم و او را کشتیم تا باین روز و باین حال رسیدیم.

نبوزراذان بدانست که ایشان راست می‌گویند، بفرمود تا در شهر ببستند و لشکر خردوس هر چه با وی بود همه بیرون کرد و خالی گشت آن گه روی بر خاک نهاد و تضرّع و زاری کرد گفت: یا یحیی بن زکریّا قد علم ربّی و ربّک ما قد اصاب قومک من اجلک و ما قتل منهم من اجلک فاهدا باذن اللَّه قبل ان لا ابقی احدا من قومک، چون این سخن بگفت خون یحیی بفرمان اللَّه تعالی ساکن گشت،نبوزراذان چون آن حال دید ایمان آورد گفت: آمنت باللَّه الذی آمنت به بنو اسرائیل و ایقنت انّه لا ربّ غیره. و روی انّ اللَّه تعالی اوحی الی رأس من رؤس بقیّة الانبیاء انّ نبوزراذان حبور صدوق و الحبور بالعبرانیّة حدیث الایمان، آن گه گفت ای بنی اسرائیل آن دشمن خدا خردوس بمن فرموده که اهل بیت المقدس را چندان بکشم که خون کشتگان بلشکرگاه وی رسد و من طاقت عصیان وی ندارم راه آنست که چهارپایان بسیار بکشیم و آن گه این کشتگان را بر سر ایشان افکنیم تا آن را بپوشد و خون بلشکرگاه وی رسد، هم چنان کردند و خردوس کس فرستاد به نبوزراذان که قتل از ایشان بردار که خون ایشان بلشکرگاه ما رسید و سوگند ما راست شد، پس خردوس از آنجا برخاست و به بابل بازگشت و بعد از آن بنی اسرائیل را ملک نبود و ملک شام و نواحی آن با روم و یونانیان افتاد، امّا بقایای بنی اسرائیل پس از آن در زمین قدس قوی گشتند و بسیار شدند و ریاست و مهتری یافتند، بقوّت و شوکت و نعمت و اجتماع رأی و کلمت نه بر وجه پادشاهی و فرمان روایی، روزگاری چنان بودند تا دیگر باره سر بتباهی و بی راهی در نهادند و استحلال محارم کردند و اندازه‌های دین و شریعت در گذاشتند تا ربّ العزّه ططوس بن اسبسیانوس الرّومی را بر ایشان مسلّط کرد و بلاد و دیار ایشان خراب کرد و از آن ریاست و نعمت و وطن خویش بیفتادند و خواری و مهانت و مذلت بر ایشان نشست، و پس از آن ایشان را هرگز عزّ و کرامت و ریاست و ملک نبود و بر ایشان جز مذلّت و صغار و جزیت نبود و بیت المقدس هم چنان خراب مانده تا بروزگار عمر خطاب، فعمره المسلمون.

... قوله: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ» ای وعد المرّة الآخرة و العقوبة الثّانیة، «لِیَسُوؤُا وُجُوهَکُمْ» ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و حفص و یعقوب لیسوؤا خوانند بیا و ضم همزه و وادی بعد از آن علی الجمع بوزن «لیسوعوا» و فیه اضمار یعنی: بعثنا علیکم عبادا لنا لیسوؤا وجوهکم، ای اصحاب الوجوه، یعنی‌ لتفعلوا ما تکرهون و هو سوق الاولاد و قتلهم بین یدی الآباء و الامّهات. ابن عامر و حمزه و ابو بکر لیسوء خوانند بالیای و فتح الهمزه علی التّوحید، یعنی لیسوء اللَّه وجوهکم او لیسوء الوعد وجوهکم او لیسوء البعث وجوهکم کسایی: لنسوء بنون خواند و فتح همزه و باین قراءت فاعل اللَّه است جلّ جلاله، یقول تعالی: لنسوء نحن وجوهکم، «وَ لِیَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ» یعنی مسجد بیت المقدس للاحراق و التّخریب، «کَما دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ» ای کما فعلوا فی المرة الاولی، «وَ لِیُتَبِّرُوا» ای لیهلکوا و لیفسدوا، «ما عَلَوْا تَتْبِیراً» ما استطاعوا و ملکوا اهلاکا و افسادا، و التّبار الهلاک و الفساد.

«عَسی‌ رَبُّکُمْ أَنْ یَرْحَمَکُمْ» ای و هذا ایضا ما اخبر انّه فی الکتاب میگوید وز آنچ بنی اسرائیل را در کتاب خبر کردیم و آگاهی دادیم اینست که: عسی ربّکم ان یرحمکم بعد ان عاقبکم بذنوبکم اللَّه چنان میخواهد که پس از آن که شما را عقوبت کرد آخر بشما ببخشاید و رحمت کند، این رحمت عمران بیت المقدس است و اهل آن بوی باز گشتن و کار آن با نظام آوردن، «وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا» این وعیدیست خلق را تا بقیامت هر که با جنایت گردد اللَّه تعالی با وی با عقوبت گردد. قتاده گفت: عادوا الی الکفر بمحمّد (ص) فعاد اللَّه علیهم بالجزیة با کفر گشتند یعنی جهودان که به محمّد (ص) ایمان نیاوردند و ربّ العزّه با عقوبت گشت که خواری و جزیت بر ایشان افکند تا بقیامت، این خود عذاب و عقوبت دنیاست، و عقوبت آخرت آنست که گفت: «وَ جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً» ای محبسا و سجنا للکفار یحصرون فیها و یحبسون، و الحصر الحبس، الحصیر المنسوخ سمّی حصیرا لانّه حصرت طاقاته بعضها مع بعض.

«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ» یعنی یرشد الی الطّریقة التی هی اثبت و ادوم و هی الاسلام و الدّین القیم و قیل یرشد الی الحال التی هی اقوم الحالات و اسدّها و اعدلها و هی توحید اللَّه جلّ و عزّ و شهادة ان لا اله الّا اللَّه و الایمان برسله و العمل بطاعته و هذه صفة الحال التی هی اقوم، و گفته‌اند اقوم بمعنی مستقیم است همچون اکبر بمعنی کبیر، «وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ» قرأ حمزة و الکسائی: یبشر بفتح الیاء و تخفیف الشّین و ضمّها و قرأ الباقون یبشر بضم الیاء و فتح الباء و تشدید الشّین و کسرها و قد سبق الکلام فیه، «أَنَّ لَهُمْ» ای بانّ لهم، «أَجْراً کَبِیراً» و هو الجنّة.

«وَ أَنَّ الَّذِینَ» ای و بانّ الّذین، «لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ» من الاعتاد. و قیل هو اعددنا فقلبت الدّال تاء، «عَذاباً أَلِیماً» یعنی النّار.

«وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ» حذفت الواو من یدع فی اللّفظ و الخطّ و لم تحذف فی المعنی لانّها فی موضع الرّفع فکان حذفها فی اللّفظ باستقبالها اللام السّاکنة، کقوله تعالی: «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ فَما تُغْنِ النُّذُرُ» معنی آیت آنست که مردم بوقت ضجر و غضب بر خود و بر مال خود و بر فرزند خود دعاء بد کنند چنانک خود را یا فرزند خود را مرگ خواهند و هلاک مال خواهند از سر ضجر «دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ» ای کما یدعو لنفسه بالخیر همچنانک خود را و فرزند خود را عافیت و سلامت و نعمت خواهند و اجابت آن دوست دارند هم چنان بوقت ضجر دعاء بد کنند امّا اجابت آن دوست ندارند و این از آنست که آدمی عجولست قلیل الحلم و بی صبر در کارها، زود بدعاء بد شتابد بر خویشتن، امّا ربّ العزّه باجابت نشتابد بفضل خویش.

گفته‌اند سبب نزول این آیت آن بود که مصطفی (ص) اسیری را به سوده بنت زمعه سپرد، آن اسیر همه شب می‌نالید، سوده را دل بسوخت و بر وی ببخشود بند وی سست کرد، اسیر بگریخت، مصطفی (ص) بامداد که وی را طلب کرد گفتند سوده چنین کرد، مصطفی (ص) خشم گرفت گفت: اللّهم اقطع یدیها، سوده دست خویش دور داشت که ناچار دعاء رسول (ص) را اجابت آید، رسول گفت: انّی سألت ان یجعل لعنتی و دعائی علی من لا یستحقّ من اهلی رحمة لانّی بشر اغضب کما یغضب البشر فلتردد سودة یدیها.

و روی انّه قال (ص) اللّهم انّما انا بشر فمن دعوت علیه فاجعل دعائی رحمة له فانزل اللَّه تعالی: «وَ یَدْعُ الْإِنْسانُ بِالشَّرِّ دُعاءَهُ بِالْخَیْرِ».و قیل معنی الآیة: یدع الانسان بالبلاء علی نفسه کما یدعو بالعافیة لنفسه و هو استعجاله لغده، و فی معناه یقول الشّاعر:

انّا لنفرح بالایّام ندفعها

و کلّ یوم مضی نقص من الاجل‌

فاعمل لنفسک قبل الیوم مجتهدا

فانّما الرّبح و الخسران فی العمل

و قیل و لهان الانسان علی غده سرطان الی اجله، «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» ای الی امر الدّنیا، و العجلة طلب الشّی‌ء قبل وقته و السرعة عمل الشّی‌ء فی اول وقته و فی الخبر: العجلة من الشّیطان و التّأنّی من اللَّه: و گفته‌اند انسان اینجا بمعنی ناس است میگوید همه مردمان، جمله بشر عجولند، جای دیگر گفت: «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ» ای علی حب العجلة فی امره، از آدم تا بآخر فرزندان همه را شتابنده آفریدند در کار خویش و عجله دوست دارند.

روی عن سلمان الفارسی (رض) قال: اوّل ما خلق اللَّه من آدم رأسه فاقبل ینظر الی سائره یخلق فلمّا دنا المساء قال یا ربّ عجل قبل اللّیل فقال اللَّه عزّ و جل: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا». و قیل لمّا انتهت النفخة الی سرته نظر الی جسده فاعجبه فذهب لینهض فلم یقدر، فذلک قوله: «وَ کانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا» و قیل عجولا ضجورا لا یصبر علی سرّاء و لا ضرّاء.

«وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ» ای خلقناهما، «آیَتَیْنِ» ای علامتین دالّتین علی وحدانیّتنا و کمال علمنا و قدرتنا. و قیل جعلنا هما عبرتین لبعد اختلافهما و دقّة صنعتهما و عظم تفاوتهما و مسّ الحاجة الیهما و تعلّق الانتفاع بهما کما هما، و «آیَتَیْنِ» نصب علی الحال قال ابن کثیر الآیتان ظلمة اللّیل وضوء النّهار و تقدیرها: جعلنا اللّیل و النّهار ذوی آیتین، ثمّ فصّل فقال: «فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ» ای فجعلنا اللّیل آیة ممحوة مظلمة یعنی لا تبصر بها المرئیّات کما لا یبصر ما یجی‌ء من الکتاب، «وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً» یعنی مبصرا بها و النّهار لا یبصر لکن یبصر به و فیه.

ابن عباس گفت: ربّ العزّه نور آفتاب هفتاد جزء آفرید و نور ماه هفتاد جزء، پس از نور ماه شصت و نه جزء محو کرد و این شصت و نه جزء در نور آفتاب افزود، اکنون آفتاب را صد و سی و نه جزء نور است و قمر را یک جزء.

روی مقاتل بن حیّان عن عکرمه عن ابن عباس قال سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: انّ اللَّه سبحانه لمّا ابرم خلقه فلم یبق من خلقه غیر آدم خلق شمسین من نور عرشه فامّا ما کان فی سابق علم اللَّه ان یدعها شمسا فانّه خلقها مثل الدّنیا ما بین مشارقها و مغاربها، و امّا ما کان فی سابق علمه ان یطمسها و یحوّلها قمرا فانّه خلقها دون الشّمس فی العظم و لکن انّما یری صغرهما من شدّة ارتفاع السّماء و بعدهما من الارض فلو ترک اللَّه الشّمس و القمر کما خلقهما لم یعرف اللیل من النّهار و لا النّهار من اللیل و لا کان یدری الاجیر الی متی یعمل و متی یأخذ اجره و لا یدری الصّائم الی متی یصوم و متی یفطر و لا تدری المرأة کیف تعتدّ و لا یدری المسلمون متی وقت صلاتهم و متی وقت حجّهم و لا یدری الدّیّان متی یحلّ دینهم و لا یدری النّاس متی یبذرون و یزرعون لمعاشهم و متی یسکنون راحة لابدانهم فکان الربّ سبحانه انظر لعباده و ارحم بهم فارسل جبرئیل فامر جناحه علی وجه القمر و هو یومئذ شمس فطمس عنه الضّوء و بقی فیه النّور، فذلک قوله: «وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»

فالسواد الّذی ترونه فی جوف القمر شبه الخطوط فهو اثر المحو.

قال ابن عباس: کان فی الزّمن الاوّل لا یعرف اللیل من النّهار فبعث اللَّه جبرئیل (ع) فمسح جناحه علیه فذهب ضوءه و بقیت علامة جناحه و هی السّواد الّذی فی القمر، «لِتَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ» ای لتطلبوا فی النّهار رزق اللَّه و تستریحوا باللیل فحذف للدّلالة علیه، «وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ» بالقمر، «وَ کُلَّ شَیْ‌ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا» ای بیّنّا فی القرآن کلّ ما تحتاجون الیه.