گنجور

 
۲۸۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۳ - النوبة الاولى

 

... للذین استجابوا لربهم الحسنی آنان که خداوند خویش را پاسخ نیکو کردند و الذین لم یستجیبوا له و ایشان که پاسخ نیکو نکردند او را لو أن لهم ما فی الأرض جمیعا اگر ایشان را فردا هر چه درین جهان چیزست و بود و خواهد بود و مثله معه و هم چندان با آن لافتدوا به ایشان بآن خویشتن باز خریدند أولیک لهم سوء الحساب ایشانند که ایشانراست شمار بد و مأواهم جهنم و بیس المهاد ۱۸ و جایگاه ایشان دوزخ و بد جایگاه که آنست

أ فمن یعلم کسی که می داند أنما أنزل إلیک من ربک الحق که آنچ فرو فرستاده آمد بتو از خداوند تو راستست و درست کمن هو أعمی او چنان نابینا دل است إنما یتذکر أولوا الألباب ۱۹ راستی او دریابند و پند ایشان پذیرند که خداوندان مغزاند

الذین یوفون بعهد الله ایشان که راست بنمایند و راست می دارند پیمان خدای و لا ینقضون المیثاق ۲۰ و بنه شکنند پیمان محکم بسته او

و الذین یصلون و ایشان که می پیوندند ما أمر الله به أن یوصل آن چیز را که الله تعالی فرمود که بپیوندند و یخشون ربهم و از خداوند خویش می ترسند و یخافون سوء الحساب ۲۱ و می ترسند از شمار بد فردا

و الذین صبروا و ایشان که شکیبایی کردند ابتغاء وجه ربهم طلب دیدار خداوند خویش را و أقاموا الصلاة و نماز بهنگام بپای داشتند و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة و از آنچ داشتند چیزی بدادند نهان و آشکارا و یدرؤن بالحسنة السییة و باز زنند بنیکی بدی را أولیک لهم عقبی الدار ۲۲ ایشانراست سرانجام نیکو

جنات عدن بهشتهای همیشه ای یدخلونها در روند در آن و من صلح و هر که نیکو بود من آبایهم و أزواجهم و ذریاتهم از پدران ایشان و از جفتان ایشان و فرزندان ایشان و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب ۲۳ و فریشتگان بر ایشان در آیند از هر دری

سلام علیکم بما صبرتم و می گویند درود بر شما بآن شکیبایی که کردید فنعم عقبی الدار ۲۴ ای نیکا سرانجام سرای

و الذین ینقضون عهد الله و ایشان که می شکنند پیمان خدای من بعد میثاقه از پس محکم بستن پیمان او و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل و می گسلند آنچ الله تعالی فرموده است به پیوند آن و یفسدون فی الأرض و بدکاری و تبه کاری می کنند در زمین أولیک لهم اللعنة ایشانند که ایشانراست دوری و نفرین و لهم سوء الدار ۲۵ و ایشانراست سرای بد الله یبسط الرزق لمن یشاء الله تعالی می گستراند و می گشاید روزی او را که خواهد و یقدر و تنگ تر می راند و تنگ می دارد برو که خواهد و فرحوا بالحیاة الدنیا و شادند بزندگانی این جهانی و ما الحیاة الدنیا و نیست زندگانی این جهان فی الآخرة در برابر آن جهان إلا متاع ۲۶ مگر اندکی ناپاینده بر هیچ بنده

و یقول الذین کفروا و می گویند کافران لو لا أنزل علیه آیة من ربه چرا برو از آسمان فرو فرستاده نمی آید آیتی از خداوند او قل إن الله یضل من یشاء گوی که الله تعالی گم کند از راه خویش او را که خواهد و یهدی إلیه من أناب ۲۷ و راه می نماید و می گشاید بخود او را که باز گردد براستی با او

میبدی
 
۲۸۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی أنزل من السماء ماء این باز مثلی دیگرست که الله تعالی زد حق و باطل را و ایمان و کفر را می گوید مثل الحق فی ثباته و انتفاع صاحبه به و الباطل فی ذهابه و قلة انتفاع صاحبه به کمثل ماء مطر انزله الله من السحاب من جانب السماء فسالت أودیة الاودیة جمع واد و هو الموضع الذی یسیل فیه الماء بکثرة بقدرها یعنی الکبیر بقدر کبارته و الصغیر بقدر صغره و قیل بقدرها ما قدرها ما قدرها من ملیها فاحتمل السیل الذی حدث من ذلک الماء زبدا رابیا ای عالیا و الزبد و ضر الغلیان و خبثه آب صافی که مردم را در آن نفع بود مثل حق است و زبد مثل باطلست که نماید و نپاید معنی آنست که باطل اگر چه بر زبر حق شود در بعضی احوال باک نیست که آن بنماند و نه پاید و عاقبت سرانجام جز حق را و اهل آن را نبود آن گه مثلی دیگر زد پیش از آنک این یکی تمام شد گفت و مما یوقدون علیه فی النار قرأ حمزة و الکسایی یوقدون بالیاء اذ لا مخاطبة ها هنا ای یلقون الحطب فی النار تحته و یسبکونه من الفلزات کالذهب و الفضة و الرصاص و الصفر و النحاس ابتغاء حلیة ای لابتغاء حلیة هو الذهب و الفضة یتخذ منهما حلیة السیف و المرکب و الدواة و حلیة النساء أو متاع کالرصاص و النحاس و الصفر منها یتخذ الاوانی و ما یتمتع به فی الحضر و السفر زبد مثله ای لهذه الفلزات اذا اغلیت زبد و خبث مثل زبد الماء قوله زبد مثله مبتداء و مما توقدون علیه خبره ای و مثل زبد الماء زبد ما یوقد علیه کذلک یضرب الله الحق و الباطل ای مثل الحق و الباطل فأما الزبد یعنی زبد الماء و خبث الحدید و الصفر و النحاس فیذهب جفاء ای باطلا من جفأت القدر و اجفات اذا غلت و علا زبدها فاذا سکنت لم یبق منه شی ء و بناء فعال مما یرمی و یطرح و قیل جفا الوادی و اجفا اذا نشف و أما ما ینفع الناس الماء و الحلی و الاوانی فیمکث فی الأرض یشرب منه الحیوان و یزرع به فیکون منه معاش الخلق و انتفاع الناس بالحلی و الامتعة ظاهر کذلک یضرب الله الأمثال فمثل المؤمن و اعتقاده و نفع الایمان کمثل هذا الماء المنتفع به فی نبات و حیاة کل شی ء و کمثل نفع الذهب و الفضة و سایر الآلات التی ذکرناها لانها کلها تبقی منتفعا بها و مثل الکافر و کفره کمثل هذا الزبد الذی یذهب و کمثل خبث الحدید و ما تخرجه النار من وسخ الفضة و الذهب الذی لا ینتفع به کذلک یضرب الله الأمثال ای کما بین هذا بضرب المثل کذلک یبین الله سایر المشکلات اینجا سخن تمام شد و منقطع گشت پس گفت للذین استجابوا لربهم یعنی وحدوه و صدقوا رسله همانست که گفت استجیبوا لربکم جای دیگر گفت من بعد ما استجیب له أجیبوا داعی الله الحسنی یعنی لهم الحیاة و الرزق و تضاعف الحسنات فی الدنیا و الجنة و الرؤیة فی العقبی و الذین لم یستجیبوا له یعنی المشرکین لو أن لهم ما فی الأرض جمیعا و مثله معه ای ملکوا اموال الدنیا و ملکوا معها مثلها لافتدوا به لبذلوه لیدفعوا عن انفسهم عذاب الله و تقدیره لو ان لهم ما فی الارض جمیعا و مثله معه و قیل الفداء لافتدوا به جای دیگر ازین گشاده تر گفت لیفتدوا به من عذاب یوم القیامة ما تقبل منهم أولیک لهم سوء الحساب یعنی المناقشة و من نوقش الحساب هلک و قیل سوء الحساب الذی معه التوبیخ و التقریع قال فرقد قال لی ابراهیم یا فرقد أ تدری ما سوء الحساب قلت لا قال ان یحاسب العبد بذنبه کله لا یغفر له منه شی ء و مأواهم جهنم ای مرجعهم الی النار و بیس المهاد المستقر جهنم

قوله أ فمن یعلم أنما أنزل إلیک این آیت در شأن حمزه فرو آمد و بو جهل و حمزه مردی بود مهیب با حشمت و با قوت و قریش او را عظیم حرمت داشتندی و از بطش و بأس وی هراسیدندی و تا در جاهلیت بودی پیوسته حمایت و رعایت رسول خدا ص کردی و او را دوست داشتی و از بیم وی کس را زهره نبودی که رسول را رنجانیدی وقتی بصید رفته بود بو جهل فرصت یافت با جمعی کفار مکه قصد رسول خدای کردند و او را برنجانیدند حمزه آن ساعت در آن صحرا از پی آهویی همی راند آهو روی با وی کرد بزبانی فصیح گفت ای حمزه ترا شغلی هست از صید من مهم تر و اولی تر حمزه چون آن سخن بشنید او را عجب آمد عنان باز گرفت روی بمکه نهاد هنوز در مکه نرفته بود که تقاضای دیدار جمال محمد عربی ناگاه از درون دل وی سر برزد آتش مهر وی زبانه زد با خود همی گفت کاشک محمد ص را بدیدمی نباید که دشمنی بر وی ظفر یافته باشد ...

... رب العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که أ فمن یعلم أنما أنزل إلیک من ربک الحق این حمزه است کمن هو أعمی این بو جهل است می گوید کسی که داند که آنچ بتو دادند از نامه و پیغام راست است و درست چون برابر بود با کسی که نابینا دل بود هیچ فرا حق نبیند و درنیابد آن گه گفت إنما یتذکر أولوا الألباب پند کسی پذیرد که خرد دارد حق کسی بیند که بصیرت دارد

الذین یوفون بعهد الله و لا ینقضون المیثاق این تفسیر اولوا الالباب است می گوید عهدی که کردند و پیمانی که بستند روز میثاق بوفاء آن عهد باز آمدند و هیچ نقض نکردند و گفته اند وفاء عهد آنست که امر و نهی که ایشان را الزام کردند در کتاب خدا و سنت مصطفی بجای آوردند و هیچ خلاف نکردند

و قیل عهده ان یطاع فلا یعصی و ان یذکر فلا ینسی و ان یشکر فلا یکفر و یراجع بالتوبة و المعذرة عند المعصیة قتاده گفت رب العزه در هیچ گناه آن مبالغت ننموده که در نقض عهد نموده که در قرآن بیست و اند جایگه آنست که بوفاء عهد می فرماید و از نقض آن بیم می دهد ...

... قال النبی ص اعجل الخیر ثوابا صلة الرحم و اسرع الشر عقابا البغی و یمین الصبر تدع الدیار بلاقع

و عن عبد الله بن عمرو قال من اتقی ربه و وصل رحمه نسی ء له فی عمره و اثری ماله و احبه اهله و فی التوریة یا بن آدم اتق ربک و بر والدیک و صل رحمک امد لک فی عمرک و ایسر لک یسرک و اصرف عنک عسرک و یخشون ربهم یعظمونه و یخافون عذابه و یخافون سوء الحساب ای یخافون ان لا تغفر سییاتهم و لا تقبل حسناتهم و قیل سوء الحساب شدة العذاب و الحساب الجزاء و اعطاء الاستحقاق

و الذین صبروا یعنی علی طاعة الله و قیل علی المرازی و المصایب و الحوادث ابتغاء وجه ربهم ای طلب رضاء الله و تعظیمه و أقاموا الصلاة المفروضة و أنفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة یعنی الزکاة و یدرؤن بالحسنة السییة ای یدفعون بالتوبة المعصیة و بالصلة الجفوة و بالصفح السفه و بالصدقة العذاب و فی الخبر اتبع السییة الحسنة تمحها

و قال معاذ بن جبل یا رسول الله اوصنی قال اذا عملت سییة فاعمل بجنبها حسنة تمحها السر بالسر و العلانیة بالعلانیة

قال عبد الله بن المبارک هذه ثمانی خلال مسیرة الی ثمانیة ابواب الجنة و قال ابو بکر الوراق هذه ثمانیة جسور فمن اراد القربة من الله و الاتصال به عبرها أولیک لهم عقبی الدار یعنی العاقبة الحسنة ای اعقبهم الله الجنة من اعمالهم الصالحة فی الدنیا ای عاقبة دنیا هم لهم لا علیهم و عقبی الشی ء منتهاه و قیل کانت لهم بعد دار الدنیا

جنات عدن فهی بدل من عقبی الدار جنات عدن ای دار اقامة یدخلونها قرأ ابن کثیر و ابو عمرو یدخلونها بضم الیاء و فتح الخاء می گوید در آرند ایشان را در آن بهشتها همیشه و من صلح ای هم و من صلح من آبایهم و أزواجهم جمع زوج و المراد به الزوجة و ذریاتهم اولادهم و اولاد اولادهم من کان صالحا منهم وصفهم بالصلاح لیعلم ان مجرد السبب لا یغنی

و قیل الصلاح ها هنا الایمان و الملایکة یدخلون علیهم من کل باب بالتحیة و السلام تکرمة من الله لهم

سلام علیکم ای یقولون سلام علیکم بما صبرتم یعنی بدل صبرکم فی الدنیا و مقاساة البلاء فالدنیا بلاء کلها فنعم عقبی الدار این عقبی همانست که آنجا گفت و العاقبة للمتقین ای نعم عاقبة العمل فی دار الدنیا الجنة قال مقاتل یدخلون علیهم فی مقدار یوم و لیلة من ایام الدنیا ثلث کرات معهم الهدایا و التحف یقولون سلام علیکم بما صبرتم روی عن انس بن مالک انه تلا هذه الآیة جنات عدن الی قوله فنعم عقبی الدار ثم قال انه خیمة من در مجوف طولها فی الهواء ستون میلا لیس فیها صدع و وصل فی کل زاویة منها اهل و لها اربعة آلاف مصراع من ذهب یقوم علی کل باب سبعون الفا من الملایکة من کل ملک منهم هدیة من الرحمن لیس مع صاحبه مثلها لا یدخلون الا باذنه بینهم و بینه حجاب و عن عبد الله بن عمرو قال قال رسول الله ص هل تدرون اول من یدخل الجنة من خلق الله قالوا الله و رسوله اعلم قال المهاجرون الذین یسد بهم الثغور و یتقی بهم المکاره یموت احدهم و حاجته فی نفسه لا یستطیع لها قضاء فیقول الله لمن یشاء من ملایکته ایتوهم فحیوهم فتأتیهم الملایکة فیدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار

و کان النبی ص یأتی قبور الشهداء علی رأس کل حول فیقول السلام علیکم بما صبرتم فنعم عقبی الدار و ابو بکر و عمرو عثمان رضی الله عنهم و الذین ینقضون عهد الله ای یخالفون امر الله من بعد میثاقه ای من بعد ما وثقوا علی انفسهم لله ان یعملوا بما عهد الیهم و المیثاق مفعال من الوثاقة و هو کل عقد اکد بیمین و یقطعون ما أمر الله به أن یوصل مراد باین صلت رحم است که بنی اسراییل بنی اعمام مصطفی بودند که ایشان ولد اسحاق بودند و مصطفی ص از اولاد اسماعیل بود و بوی ایمان نیاوردند و رحم بریدند

قال النبی ص اذا لم تمش الی ذی رحمک برجلک و لم تعطه من مالک فقد قطعته و یفسدون فی الأرض بالکفر و الظلم أولیک لهم اللعنة ای البعد من الرحمة و لهم سوء الدار عذاب الآخرة

الله یبسط الرزق ای یوسع لمن یشاء و یقدر ای و یضیق علی من یشاء هو العالم بالاصلح لخلقه

لابن لنکک

قد وقف العقل فی حقیقة ذا ...

... و فرحوا بالحیاة الدنیا رضوا بها و زهدوا فی الآخرة و ما الحیاة الدنیا فی الآخرة إلا متاع متعة و بلغة لا تدوم

و یقول الذین کفروا لو لا أنزل علیه آیة من ربه هذه الآیة تکون وحیا کما سأله اهل الکتاب ان ینزل علیهم کتابا من السماء و تکون معجزة کما سألته قریش ان یأتی بالملایکة قبیلا او یکون لک بیت من زخرف او حنة او کنز او یأتیهم بالموتی احیاء قل إن الله یضل من یشاء باقتراح الآیات بعد ظهور المعجزات و یهدی إلیه من أناب ای من آمن و تاب و رجع الیه بقلبه و المعنی قل یا محمد للذین طلبوا الآیة لیؤمنوا لیس هدایة من اهتدی بنزول الآیة و لاضلال من ضل بترک انزالها لکن ذلک الی مشیة الله فمن شاء اضله فلا ینفعه الآیات و من شاء وفقه للایمان فاهتدی و هذه الآیة حجة علی المعتزلة و القدریة واضحة

میبدی
 
۲۸۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی أنزل من السماء ماء الآیة ابو بکر واسطی گفت این آیت مدار علم حقیقت و معرفتست و المعنی اوحی من العلی الی قلوب الانبیاء و اسماعهم و الهم الحکماء فی عقولهم و بصایرهم جلال احدیت بنعمت رحمت و رأفت فرو فرستاد از آسمان بر پیغامبران پیغام راست و وحی پاک هم بسمع شنیدند و هم بدل دریافتند و همچنین اولیا را الهام داد و نور حکمت در دل ایشان افکند فسالت أودیة بقدرها ای ابصرت قلوب بقدر سعتها و حیاتها و استنارتها دلهای انبیاء روشن گشت و بیفروخت بنور وحی و رسالت و دلهای اولیاء بچراغ حکمت و معرفت بقدرها یعنی هر کس بقدر خویش بر درجات و طبقات یکی برتر یکی میانه یکی فروتر تفاضل و تفاوت بر همه پیدا پیغامبران را می گوید و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض اولیا را می گوید هم درجات عند الله یکی را بر نبوت رسالت افزونی یکی را بر حکمت نبوت افزونی یکی را بر علم معرفت افزونی یکی را بر ایمان و شهادت ذوق حقیقت افزونی یکی را علم الیقین با بیان یکی را حق الیقین باعیان هر کسی را آن داد که سزا بود و در هر دلی آن نهاد که جا بود فاحتمل السیل زبدا رابیا یعنی فاصاب تلک القلوب من خطأ الآراء و دون الهفوات و ما یلقی الشیطان فی الامنیة و یختلسه من الحفظ و یلقیه من الزلل آن دلها اگر چه روشنست و افروخته خالی نباشد از وساوس و هواجس و هفوات صغایر که شیطان پیوسته مترصد نشسته تا کجا در دل ایشان راهی یابد تا شکی و سهوی افکند دروغی برسازد حفظی بر باید او که مهتر عالم بود و سید ولد آدم بود و در صدف شرف بود با کمال نبوت و بسالت رسالت وی شیطان هم از وی اختلاسی کرد چنانک گفت ألقی الشیطان فی أمنیته تا از همزات وی بحق استعاذت کرد گفت رب اعوذ بک من همزات الشیاطین و مما یوقدون علیه فی النار ای و مما یتفکرون فیه و یتدبرونه و یستنبطون منه ابتغاء استدلال او ابتغاء کشف زبد ای زیادة من الهام الحق و المام الملک مثله ای مثل الخطاء الذی یلقیه الشیطان

می گوید آن صاحب الهام و صاحب معرفت یکی در بحر تفکر بدست استنباط جواهر معانی از آیات و اخبار بیرون می آرد یکی از روی تدبر بنعت الهام حقایق کشف می جوید همی در آن تفکر و تدبر و استنباط چندان کوشش نمایند و روش کنند که اندازه در گذارند تا بر الهام حق و المام ملک افزونی جویند این افزونی همچون آن بر آراسته شیطانست از هر دو حذر کردنی است فأما الزبد فیذهب جفاء یعنی فاما الخطاء و الهفوة و الطغیان تذهب تذکرا لقوله عز و جل إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون و أما ما ینفع الناس من استدلال للفتوی او توقف علی معنی فیمکث فی الأرض یرسخ فی القلب می گوید آن خطاء رأی و هفوة لسان و طغیان از جهت شیطان پای دار نبود در دل مؤمن قرار نگیرد که مؤمن یاد کرد و یاد داشت حق بر دل و زبان دارد و غوغاء شیطان با سلطان ذکر حق پای ندارد اینست که رب العالمین گفت تذکروا فإذا هم مبصرون و آنچ مردم را بکار آید که صلاح دل و دین در آن بود و باندازه شریعت و حقیقت بود آن در دل راسخ گردد درختی بود بیخ آن راسخ شاخ آن ناضر عود آن مثمر بیخ آن در زمین وفا شاخ آن بر هوای رضا میوه آن رؤیت و لقا و بر جمله اشارت آیت آنست که نور معرفت چون در دل تابد آثار ظلمت معصیت پاک ببرد و آن نورها مختلفست و آن معاصی متفاوت نور یقین تاریکی شک ببرد نور علم تهمت جهل ببرد نور معرفت آثار نکرت محو کند نور مشاهدت آثار ظلمت بشریت ببرد نور جمع آثار تفرقت بردارد باز بر سر همه نور توحید است چون خورشید یگانگی از افق غیب سر بر زند با شب دوگانگی گوید

شب رفت تو ای صبح بیکبار بدم

تا کی ز صفات آدمی و آدم

أ فمن یعلم أنما أنزل إلیک من ربک الحق الآیة این استفهام بمعنی نفی است ای لا یستوی البصیر و الضریر و المقبول بالوصلة و المردود بالحجبة هرگز یکسان نباشد دانا و نادان روشن دل و تاریک دل آن یکی آراسته توحید و نواخته تقریب و این یکی بیگانه از توحید و سزای تعذیب آن یکی بنور معرفت افروخته و این یکی بآتش قطعیت سوخته إنما یتذکر أولوا الألباب کسی داند که چنین است که دل وی پر از نور یقین است و با عقل مطبوعی او را عقل مسموعی است آن گه صفت ایشان کرد الذین یوفون بعهد الله ایشان که جز وفاء عهد الله ایشان را نگیرد عهدی که کرده اند بر سر آن عهداند نه صید این عالم شوند نه قید آن عالم اگر از عرش تا ثری آب سیاه بگیرد لباس وفاء ایشان نم نگیرد ای جوانمرد وفا و حسن العهد از آن مرغک بیاموز که جان خویش در سر وفاء عهد سفیان ثوری کرد در آن عهد که سفیان ثوری را بتهمتی در حبس باز داشتند بلبلی در قفسی بود چون سفیان را بدید زار زار سراییدن گرفت روزی سفیان آن بلبل را بخرید و بها بداد و دست بداشت تا هوا گرفت پس از آن در مدت زندگانی سفیان هر روز بیامدی و ناله ای چند بکردی آن گه راه هوا گرفتی چون سفیان از دنیا برفت و او را دفن کردند آن بلبل را دیدند که بر سر تربت سفیان فرو آمد و باری چند بدرد دل و سوز جگر بسرایید و در خاک بغلتید تا قطره های خون از منقار وی روان شد و جان بداد

ای مسکین تو پنداری که شربت عشق ازل خود تو نوشیده ای یا عاشق گرم رو درین راه خود تو خاسته ای اگر تو پنداری که خدای را جل جلاله درین میدان قدرت چون تو بنده ای نیست که وی را بپاکی بستاید گمانت غلط است و اندیشه خطا که اگر پرده قهر از باطن اصنام بی جان بردارند و لگام گنگی از سر این در و دیوار و درختان فرو کنند چندان عجایب تسبیح و آواز تهلیل شنوی که از غیرت سر در نقاب خجلت خویش کشی و بزبان عجز گویی

پنداشتمت که تو مرا یک تنه ای ...

میبدی
 
۲۸۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله قوم اطمأنت قلوبهم بذکرهم لله و قوم اطمأنت قلوبهم بذکر الله لهم و لذکر الله اکبر بر لسان اهل اشارت این آیت از دو کس خبر می دهد یکی مرید و دیگر مراد یکی اوقات خویش مستغرق دارد بذکر زبان گهی نماز و گه تسبیح و گه خواندن قرآن

یکی می نازد بذکر حق در میان جان از غرقی که هست در بحر عیان او را پرداخت نیست با ذکر زبان همی گوید الهی تا یاد تو رهی را یادست جان وی از همه یادها بفریادست و تا دل رهی بپیدایی تو شادست شادی دو جهان نزدیک وی باد است آن یکی در راه دین رونده در بند ذکر خویش بمانده با وی همی گویند ذکر نگه دار و امر و نهی گوش دار و این یکی بر بساط قربت از اسباب و خلق ربوده و بجذبه الهی مخصوص گشته ذکر را می گویند که او را گوش دار این هم چنان است که گروهی در آرزوی بهشت اند و بهشت خود در آرزوی گروهی است و ذلک فی

قول النبی ص ان الجنة تشتاق الی اربعة نفر صایم رمضان و تالی القرآن و حافظ اللسان و مطعم السغبان ...

... آن مرید را دیده برین آمد که فاذکرونی و مراد را این نمودند که أذکرکم مرید طالب ذکر است و ذکر طالب مراد مرید طالب وقتست و وقت طالب مراد مرید در طلب دلست و دل در طلب مراد میدان نظر مرید عالم جعلیت است در غشاوت خلقیت میدان نظر مراد هوای وحدانیت است و فضاء فردانیت

لقمان سرخسی و بو الفضل سرخسی دو پیر بودند در عصر خویش فرید روزگار و یگانه وقت هر دو در سماع بودند بو الفضل از دست خود رها شد باری چند بگردید همچون چرخی گردان آن گه بروی دیوار بر شد روی با لقمان کرد که نیایی تا درین هواء جعلیت پروازی کنیم لقمان بانگ بر وی زد گفت نامردی مکن آفرینش میدانی تنگ است پرواز ما را نشاید اشارتی عظیم است بنقطه جمع کسی را که در دل آشنایی است و در جان روشنایی

و در خبر می آید که ایمان هفتاد و اند بابست کمتر بابی آنست که از نهاد تو همتی سر بر زند که دنیا و عقبی را بپشت پای از یک سو اندازی چون این خاشاک از پیش قدم تو بر داشتند جمال ایمان آن گه بر دل تو تجلی کند که و الباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر أملا همانست که آن جوانمرد گفته

جمال حضرت قرآن نقاب آن گه براندازد ...

... فانظروا بعدنا الی الآثار

جماعت از روی موافقت بتواجد در آمدند هر کسی در شوری افتاده و از هر گوشه ای نعره ای همی آمد راهبی آنجا در غاری نشسته چون ایشان را بر آن صفت دید زار بگریست و از درد دل و سوز جگر بنالید آواز بر آورد که یا امة محمد اجیبونی جنید پیش آن راهب رفت راهب گفت ای شیخ این تواجد شما بر عموم باشد یا بر خصوص گفت بر خصوص گفت چون مرد مقهور گشت بچه نیت بر پای خیزد گفت نشانی از حق بدلهای ایشان رسد بر پای خیزند نبینی که جمعی نشسته باشند مهتری در آید همه بر پای خیزند و بتواضع درآیند ما را از حق نشانی آید و در آن نشان پیمانی بود وجد ما از آنست گفتا چه باشد که ایشان را از آن وا ستاند گفتا خوف خطر و بیم فراق راهب گفت صدقت یا جنید در انجیل صورت این سعادت دیده ایم و خوانده ایم راستست و درست راهب آن ساعت زنار بگشاد و ایمان قبول کرد پس درخواست تا همان بیت باز گفتند بر پای خاست و همچون چرخی همی گشت آخر بانگی بکرد و جان بحضرت فرستاد

و هم یکفرون بالرحمن قل هو ربی لا إله إلا هو ای محمد این کافران قدر نام ما نمی دانند این بی حرمتان بنام ما کافر می شوند ای محمد تو بگوی لا إله إلا هو ما را بپاکی بستای و به یگانگی یاد کن ما ذکر تو و ثناء تو بعالمی برگرفتیم و ترا بجای جهانیان پسندیدیم ای محمد مقصود کاینات و نقطه دایره حادثات خود تویی لولاک ما خلقت الکون اگر نه جاه و جلال تو بودی ما این عالم را خود نیافریدیمی و لقد انشد مخلوق فی مخلوق

و کنت ذخرت افکاری لوقت ...

... تجدانی بسر سعدی شحیحا

آورده اند که عیسی بن مریم ع شصت روز در مناجات حق بود که طعام و شراب بخاطر وی نگذشت بعد از شصت روز در دلش آمد که اگر رغیفی بودی ما بکار بردیمی آن ساعت مناجات منقطع گشت و آن رغیف دید پیش وی نهاده عیسی بآنک از مناجات باز ماند همی گریست پیری بر وی بگذشت که بر وی سیمای نیکان بود گفت ای شیخ مرا چنین حالی افتاد در مناجات حق بودم بخاطر من طعام بگذشت آرزوی رغیفی در سینه من حرکت کرد آن مناجات منقطع گشت دعایی کن در کار من آن پیر گفت الهی ان کان الخبز خطر ببالی فی وقت من الاوقات فلا تغفر لی باین حکایت نگر اعتقاد نکنی که آن ولی را بر عیسی فضل بود که عیسی نبی بود و هیچ رتبت بالای نبوت نیست نهایت کار اولیاء بدایت کار انبیاء است و در تحت این سری است که بیان آن ناچارست و دانستن آن مهم بدانک پیغامبران را قوتی باشد از تأیید الهیت و تأثیر نبوت که اولیا را آن قوت نبود و بآن قوت حظ نفس ایشان را از تعظیم در گاه الهیت و پرورش دین و دیانت و موجبات نبوت باز ندارد ازین جهت طلب حظ نفس کنند و ایشان را هیچ زیان ندارد بآن قوت و تأیید الهیت که یافته اند و اولیا را آن قوت نیست اگر در حظوظ نفس شوند در تراجع افتند ازینجا بود که موسی ع با آن همه کرامات و آیات که از حق تعالی دیده بود و یافته از وی طعام خواست گفت رب انی لما انزلت الیه من خیر فقیر و همچنین پیغامبران حظ نفس طلب کرده اند از طعام و شراب و نکاح زنان و مخالطت ایشان فهذا نبینا ص ربما یکون مع عایشة فی الفراش و الوحی ینزل علیه و ما کان یشغله هیبة الوحی عن حظوظ نفسه و هم ازین باب است آنچ رب العزه گفت و لقد أرسلنا رسلا من قبلک و جعلنا لهم أزواجا و ذریة کافران بعیب باز گفتند که اگر محمد پیغامبر بودی از شغل نبوت با شغل زن و فرزند نپرداختی رب العزه ایشان را جواب داد که همه پیغامبران چنین بوده اند زن و فرزند داشته اند و ایشان را زن و فرزند از شغل نبوت و اداء رسالت باز نداشت و امیر المؤمنین علی ع ازینجا گفت خیار هذه الامة الذین لا یشغلهم دنیاهم عن آخرتهم و لا آخرتهم عن دنیاهم

و قال النبی علیه افضل الصلوات لو تعلمون ما اعلم لضحکتم قلیلا و لبکیتم کثیرا و لما تلذذتم بالنساء علی الفراش و لخرجتم الی الصعدات تجارون الی الله

فکان هو ص علم هذه الاشیاء و لکن من قوته و امکانه و انبساطه مع الله عز و جل لم یشغله حظ نفسه عن حظ ربه و لا حظ ربه عن حظ نفسه

قوله لکل أجل کتاب قال جعفر الصادق ع لکل رؤیة وقت و قال ابن عطاء لکل علم بیان و لکل بیان لسان و لکل لسان عبارة و لکل عبارة طریقة و لکل طریقة اجل فمن لم یمیز بین هذه الاحوال فلیس له ان یتکلم

میبدی
 
۲۸۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یمحوا الله ما یشاء و یثبت مخفف قرایت ابن کثیر است و ابو عمرو و یعقوب و عاصم و مشدد قراءت باقی و عنده أم الکتاب یعنی اللوح المحفوظ یمحو منه ما یشاء و یثبت منه ما یشاء می گوید لوح محفوظ که اصل کتابها است و مایه نسختها بنزدیک اوست محو و اثبات می کند چنانک خود خواهد قومی گفتند آیت بر عموم است و تخصیص در آن نیست سعادت و شقاوت و اجل و رزق و حیاة و موت و غیر آن محو و اثبات بر همه می رود و دلیل برین قول عمر خطاب است رضی الله عنه که گفت الهی ان کنت کتبتنی شقیا فامحنی و اکتبنی سعیدا فانک قلت یمحو الله ما یشاء و یثبت و همچنین روایت کنند از عبد الله مسعود که گفت اللهم ان کنت کتبتنی فی السعداء فاثبتنی فیهم و ان کنت کتبتنی فی الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اثبتنی فی السعداء فانک تمحو ما یشاء و تثبت و عندک ام الکتاب

و روی عن النبی ص انه قال الصدقة علی وجهها ای یرید بها ما عند الله و بر الوالدین و اصطناع المعروف و صلة الرحم تحول الشقا السعادة و تزید فی العمر و تقی مصارع السوء

بعضی علماء دین تخصیص درین عموم آوردند و گفتند یمحو الله ما یشاء و یثبت الا ستا الخلق و الخلق و الرزق و الاجل و السعادة و الشقاوة و هو قول ابن عباس و روی نافع عن ابن عمر قال قال رسول الله ص یمحو الله ما یشاء و یثبت الا الشقاء و السعادة و الحیاة و الموت

عکرمه روایت کند از ابن عباس که گفت هما کتابان کتاب سوی ام الکتاب یمحو الله منه ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب الذی لا یغیر منه شی ء و لا یبدل و عن علی بن ابی طلحة عن ابن عباس قال المراد به المنسوخ و الناسخ یمحوا الله یعنی یبدل الله من القرآن ما یشاء فینسخه و یثبت ما یشاء فلا یبدله و عنده أم الکتاب ای جملة ذلک و عنده فی ام الکتاب الناسخ و المنسوخ

کلبی گفت محو آنست که فریشتگان حفظه هر روز پنج شنبه جریده اعمال و اقوال بندگان بر الله تعالی عرضه کنند و کردار و گفتار ایشان رمزات و لحظات ایشان همه نبشته هر چه در آن ثواب و عقاب نبود چنانک بنده بسر زبان فرا گوید که اکلت و شربت دخلت و خرجت وی در آن راست گوی بود و در آن هیچ ثواب و عقاب نبود آن همه محو کنند از دیوان وی و آنچ در آن ثواب و عقاب بود اثبات کنند

عکرمه گفت محو آنست که چون بنده عاصی توبه کند رب العزه آن معاصی از دیوان وی بر گیرد و اثبات آنست که بجای آن معاصی حسنات نهد چنانک گفت فأولیک یبدل الله سییاتهم حسنات و گفته اند یمحو الله ما یشاء من الباطل و یثبت ما یشاء من الحق همانست که جای دیگر گفت جاء الحق و زهق الباطل

امیر المؤمنین علی ع گفت یمحو الله ما یشاء من القرون ...

... قومی جهانداران ازین جهان می برد آن محو است دیگران بجای ایشان می نشاند آن اثبات است همانست که پدران می روند و پسران بجای ایشان می نشینند

محمد بن کعب القرظی همین گفت اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محی اجله و رزقه

سدی گفت یمحو الله ما یشاء یعنی القمر و یثبت یعنی الشمس بیانه فی قوله تعالی فمحونا آیة اللیل و جعلنا آیة النهار مبصرة و گفته اند محو و اثبات فناء دنیاست و بقاء عقبی کقوله ما عندکم ینفد و ما عند الله باق

و قیل یمحو ما یشاء من اعضاء الاموات فی قبورهم و ابشارهم و شعورهم و یثبت الارواح فلا تغیرها عن حالها حتی یردها الی النفوس و قیل یمحو الله ما یشاء و یثبت یعنی یمحق الله الربا و یربی الصدقات و گفته اند این محو و اثبات را روزی و وقتی معین نام زد نیست که رب العزه می گوید کل یوم هو فی شأن یعنی محوا و اثباتا قومی گفتند روز پنج شنبه است چنانک بیان کردیم در اقوال قومی گفتند دهم ماه رجب است قومی گفتند شب قدر است یعنی لیلة التقدیر و درست آنست که مصطفی ص گفت بروایت ابو الدرداء و جماعتی صحابه و خبر در صحیح است قال رسول الله ص ینزل الله تعالی فی آخر ثلث ساعات یبقین من اللیل فیفتح الذکر فی الساعة الاولی الذی لا یراه احد غیره فیمحو ما یشاء و یثبت ثم ینزل فی الساعة الثانیة الی جنة عدن و هی داره التی لم ترها غیره و لم یخطر علی قلب بشر و هی مسکنه لا یسکنها من بنی آدم غیر ثلاثة النبیین و الصدیقین و الشهداء ثم یقول طوبی لمن دخلک ثم ینزل فی الساعة الثالثة الی السماء الدنیا بروحه و ملایکته فتنتفض فیقول قومی بعزتی فیطلع الی عباده یقول الا هل من مستغفر یستغفرنی فاغفر له الا هل من سایل یسیلنی فاعطیه الا هل من داع یدعونی فاجیبه حتی یکون صلاة الفجر

و لذلک یقول الله عز و جل و قرآن الفجر إن قرآن الفجر کان مشهودا یشهده الله و ملایکة اللیل و ملایکة النهار و عنده أم الکتاب یعنی اللوح المحفوظ و هو اصل کل کتاب فیه ما خلق و ما لم یخلق و عن عطاء عن ابن عباس قال ان الله تعالی لوحا محفوظا مسیرة خمس مایة عام من درة بیضاء لها دفتان من یاقوتة لله فیه کل یوم ثلاثمایة و ستون لحظة یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب

و إن ما نرینک یعنی ان اریناک بعض الذی نعدهم من العذاب و قیل من اظهار دین الاسلام علی الدین کله أو نتوفینک قبل ان نریک ذلک فلیس علیک الا البلاغ کفروا هم به او آمنوا ای لیس علیک الا البلاغ کیف ما صارت حالهم فإنما علیک البلاغ یرید تبلیغ الرسالة و علینا الحساب المجازاة

أ و لم یروا این آیت بیان تحقیق آن وعده است که ایشان را داد از عذاب دشمن و نصرت رسول و مؤمنان و اظهار دین اسلام بر دینها أ و لم یروا یعنی اهل مکة أنا نأتی الأرض ای نفتح کل یوم للمسلمین شییا فشییا فننقص من بلاد الکفر و نزید فی بلاد الاسلام فینقص الکفار و یزید المسلمون فکیف لا یعتبرن نظیره قوله أ فلا یرون أنا نأتی الأرض ننقصها من أطرافها أ فهم الغالبون عکرمه و مجاهد و ابن عباس گفتند ننقصها من أطرافها آنست که هر چه در دنیا آباد است از آن شهر شهر و جای جای بروزگار خراب می شود و خلق می کاهد و از ثمار و نبات برکت می رود تا آن گه که در عالم خود یک گوشه آبادان نماند و در بعضی اخبار آورده اند که رسول خدا ص جبرییل را گفت بعد از من هیچ دانسته ای که ترا بزمین فرستند یا نه گفت یا رسول الله سه بار فرو آیم یک بار فرود آیم و شفقت و مهربانی از دلها بر گیرم دیگر بار فرو آیم و امانت و برکت از میان خلق بردارم سوم بار فرو آیم و قرآن از میان خلق بآسمان باز برم

و قیل هذه الآیة و عد من الله عز و جل بخراب الدنیا و فناء اهلها کقوله تعالی کل من علیها فان و قال تعالی کل شی ء هالک إلا وجهه و قیل ننقصها من أطرافها بموت العلماء و الفقهاء و فی ذلک ما

روی ابو هریرة قال قال رسول الله ص فی قوله نأتی الأرض ننقصها من أطرافها قال ذهاب العلماء

و عن ابی الدرداء قال قال رسول الله ص خذوا العلم قبل ان یذهب قلنا فکیف یذهب العلم و القرآن بین اظهرنا قد اثبته الله فی قلوبنا و اثبتناه فی مصاحفنا نقرأه و نقریه ابناینا فغضب ثم قال و هل ضلت الیهود و النصاری الا و التوراة بین اظهرهم ذهاب العلم ذهاب العلماء

و عن عبد الله بن عمرو بن العاص قال سمعت رسول الله ص یقول ان الله لا یقبض العلم انتزاعا ینتزعه من الناس و لکن یقبض العلم بقبض العلماء حتی اذا لم یبق عالم اتخذوا الناس رؤسا جهالا فسیلوا فافتوا بغیر علم فضلوا و اضلوا

و عن ابی الدرداء انه قال یا اهل حمص ما لی اری علماء کم یذهبون و جهالکم لا یتعلمون و اراکم قد اقبلتم علی ما تکفل لکم و ضیعتم ما وکلتم به اعملوا قبل ان یرفع العلم فان رفع العلم بذهاب العلماء

و قال علی ع انما مثل العلماء کمثل الاکف اذا قطعت کف لم تعد

و قال ابن مسعود موت العالم ثلمة فی الاسلام لا یسدها شی ء ما اختلف اللیل و النهار

و سیل سعید بن جبیر ما علامة هلاک الناس قال هلاک علمایهم و الله یحکم لا معقب لحکمه التعقیب رد الحکم بعد فصله أی لا احد یتبع ما حکم فیغیره و المعنی لا ناقض لحکمه و لا راد لقضایه و امره و لا مغیر لارادته و هو سریع الحساب حسابه لاعمالهم اسرع من لمح البصر لا یشغله محاسبة احدهم عن محاسبة الآخرین لا یحتاج الی تأمل و تفکر و عقد بالید و قیل سریع الحساب سریع الجزاء

و قد مکر الذین من قبلهم یعنی کفار الامم الحالیة کفروا و مکروا بانبیایهم و احتالوا فی ابطال دین الله و المکر ارادة المکروه فی خفیة میگوید پیش از مشرکان مکه کافران بودند که با پیغامبران خویش مکر ساختند و در ابطال دین حق ساز بد نهانی بر دست گرفتند چنانک این مشرکان با تو ساز بد می سازند آن گه گفت فلله المکر جمیعا ای المکر المؤثر مکره ای محمد مکر که تأثیر کند مکر خدای است که اسباب مکر همه بید خدای تعالی است فبیده الخیر و الشر و النفع و الضر فلا یضر مکر احد احدا الا من اراد الله ضره و فی الخبر عن ابن عباس قال کان النبی ص یدعو بهذا الدعاء رب اعنی و لا تعن علی و انصرنی و لا تنصر علی و امکر لی و لا تمکر علی

و قیل المکر من الله سبحانه التدبیر بالحق مکر چون اضافت با حق جل جلاله کنند از تراجع پاک بود و مکر مخلوق نه همچنین تعجب اضافت با حق کنند و از استنکار پاک بود و تعجب مخلوق نه و صبر حق از عجز پاک بود و صبر مخلوق نه و غضب حق از ضجر پاک بود و غضب مخلوق نه هم نامی هست اما هم صفتی نیست که چون وی جل جلاله هیچ کس و هیچیز نیست لیس کمثله شی ء یعلم ما تکسب کل نفس لا یخفی علیه مکرهم فیجازیهم علیه و سیعلم الکافر بلفظ الواحد قرأه ابن کثیر و ابو عمرو و هو ابلیس یعلم جواب قوله أنا خیر منه و قرأ الباقون بلفظ الجمع سیعلم الکفار و هم قریش حین قالت أی الفریقین خیر مقاما و أحسن ندیا لمن عقبی الدار هذه اللام تدل علی العاقبة المحمودة کما ان علی تدل علی المذمومة و هذا وعید الکفار ای سیعلمون اذا قدموا علی ربهم لمن العاقبة المحمودة لهم ام للمسلمین

و یقول الذین کفروا لست مرسلا این کعب اشرف است و اصحاب وی ازین سران جهودان که نبوت مصطفی را منکر بودند و می گفتند لست مرسلا و عن ابن عباس قال قدم علی رسول الله ص اسقف من الیمن فقال له رسول الله ص هل تجدنی فی الانجیل رسولا قال لا فانزل الله تعالی قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم انی رسوله الیکم و شهیدا منصوب علی التمییز و قیل علی الحال و قیل الشهید فی هذا الموضع بمعنی الحکم سوغ ذلک و اجازه ان الحکومات لا تقوم الا بالشهادات و من عنده علم الکتاب هو عبد الله بن سلام و سلمان و تمیم الداری و من آمن من اهل الکتابین التوراة و الانجیل

گفته اند که الله تعالی در قرآن چهار جای عبد الله سلام را ستوده و کرامت و نواخت بر وی نهاده امام اهل تورات بود در شام چون خبر بعثت مصطفی ص شنید برخاست و قصد مدینه کرد و در تورات نعت و صفت مصطفی ص نیک شناخته بود و دانسته بیامد تا از وی مسایل پرسد و خبر عیان گردد و علم الیقین بنبوت و رسالت وی حاصل شود و در راه که می آمد کاروانی دید از مسلمانان که سوی شام می شدند یکی از یاران رسول این آیت می خواند یا أیها الذین أوتوا الکتاب آمنوا بما نزلنا مصدقا لما معکم من قبل أن نطمس وجوها آن خواندن در وی اثر کرد و او را در صحت نبوت مصطفی ص یقین افزود و دست بروی خود می برد که مبادا که روی من مسخ کنند ایمان بوی نیاورده چون بمدینه آمد نزدیک رسول خدا از وی مسیله ها پرسید چنانک در اخبار بیارند گویند چهل مسیله پرسید و گویند که هزار مسیله پرسید و رسول خدا ص همه از وحی جواب میداد آن گه مسلمان شد و گفت یا رسول الله قومی از پی من می آیند چون در رسند ایشان را باسلام دعوت کن تا مگر ایشان نیز مسلمان شوند چون آن قوم بیامدند رسول خدا عبد الله سلام را در خانه ای بنشاند و ایشان را پرسید که در عبد الله چه گویید ایشان بر وی ثناها کردند و نیکوییها گفتند که امامنا و سیدنا و اعلم من بقی علی وجه الارض بالتوریة عبد الله از خانه بیرون آمد و گفت ای قوم بدانید که آنچ در تورات خوانده ایم و دانسته از نعت و صفت پیغامبر آخر الزمان همه صفت و نعت محمدست و بدرستی و راستی که پیغامبر است و من که عبد الله ام بنبوت و رسالت وی گواهی میدهم اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ایشان همه برمیدند و سخن در حق وی باز گردانیدند و ناسزا گفتند که هو سفیهنا و شرنا پس رب العالمین در مقابل آن جفاهای ایشان بر وی ثنا گفت و او را بستود و آیتها در قرآن بشأن وی فرو فرستاد یکی اینست که و من عنده علم الکتاب یعنی عبد الله بن سلام و قیل هو علی بن ابی طالب ع و قیل هو الله عز و جل و تقدیره کفی بالله الذی عنده علم الکتاب شهیدا بینی و بینکم و دلیله قراءة من قرأ و من عنده علم الکتاب و باین قراءت معنی آنست که میان من و شما داور و گواه الله تعالی است خداوندی که از نزدیک اوست علم دین و قرآن

میبدی
 
۲۸۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۳- سورة الرعد- مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یمحوا الله ما یشاء و یثبت بدانک شاه راه دین حق سه چیزست اسلام و سنت و اخلاص در اسلام خایف باش و در سنت راجی و در اخلاص محب اسلام از خوف چاره نیست و سنت بی رجا نیست و اخلاص جز مایه محب نیست خایف را گویند می ترس راجی را گویند همی جوی محب را گویند همی سوز تا هنگامی آید که خایف را خطاب این بود که لا تخف مترس که روز ترس بسر آمد و راجی را گویند لا تحزن اندوه مدار که امیدت بر آمد و درخت شادی ببرآمد و محب را گویند ابشر شاد باش که شب هجر بپایان رسید و صبح وصل برآمد این هر یکی را در عالم روش خویش محو و اثباتست از دل خایف ریا می سترد و یقین می نهد بخل می سترد جود می نهد شره می سترد قناعت می نهد حسد می سترد شفقت می نهد بدعت می سترد سنت می نهد بم می سترد امن می نهد از دل راجی اختیار می سترد تسلیم می نهد تفرقت می سترد جمع می نهد سرگردانی بنده می سترد نور سبق می نهد از دل محب رسوم انسانیت می سترد شواهد حقیقت می نهد یمحو النعوت الانسانیة و یثبت النعوت الربانیة یمحو شواهد کم و یثبت شاهده از شاهد بنده می کاهد و از شاهد خود می فزاید تا چنانک باول خود بود بآخر هم خود باشد

پیر طریقت ازینجا گفت الهی جلال عزت تو جای اشارت نگذاشت محو و اثبات تو راه اضافت برداشت تا گم گشت هر چه رهی در دست داشت الهی زان تو می فزود و زان رهی می کاست تا آخر همان ماند که اول بود راست ...

... پیش از دل و گل چه بود آن حاصل ماست

و یقال یمحو العارفین بکشف جلاله و یثبتهم بلطف جماله فبکشف الجلال انخنست العقول فطاحت و بلطف الجمال طربت الارواح فارتاحت اول بنده را در بحر کشف جلال بموج دهشت غرق کند تا در غلبه انس از خود رها شود بحالی که تن صبر بر نتابد و دل با عقل نپردازد و نظر تمییز را نپاید بسان مستان بوادی دهشت سر در نهد عطشان و حیران گهی گریان و گه خندان نه فراغتی که دل رمیده باز جوید نه مساعدی که بخت خویش با وی باز گوید

فرید عن الخلان فی کل بلدة

اذا عظم المطلوب قل المساعد

همی گوید بزبان انکسار بنعت افتقار الهی این سوز ما امروز درد آمیزست نه طاقت بسر بردن و نه جای گریزست الهی این چه تیغ است که چنین تیز است نه جای آرام و نه روی پرهیزست کریما منزل ما چنین دورست همراهان برگشتند که این کار غرورست گر منزل ما سرورست این انتظار سورست و این محنت بر محنت نور علی نورست باز بنظر لطف در میان جان بنده نگرد از آن سکر با صحو آید آرمیده الطاف عنایت افروخته نور مشاهدت از خود باز رسته و دنیا و آخرت از پیش وی برخاسته بنسیم انس زنده و یادگار ازلی دیده و شادی جاودان یافته میگوید الهی گاه از تو می گفتم و گاه می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم کشیدم آنچ کشیدم همه نوش گشت چون آوای قبول شنیدم

أ و لم یروا أنا نأتی الأرض ننقصها من أطرافها بزبان اهل اشارت و بر ذوق ارباب معرفت تفسیر این آیت در آن خبرست که مصطفی ص گفت بدلاء امتی اربعون رجلا اثنان و عشرون بالشام و ثمانیة عشر بالعراق کلما مات منهم واحد ابدل مکانه آخر فاذا جاء الامر قبضوا

اصلی عظیم است این خبر در علوم حقایق و تمکین ارباب معارف و ما شرح آن در کتاب اربعین مستوفی گفته ایم کسی که این بیان خواهد از آنجا طلب کند و الله یحکم لا معقب لحکمه لا راد لقضایه و لا ناقض لامره خداوندیست کارگزار راست کار پاک داد نیکو نهاد کارها پرداخته بحکمت خود بنیادها ساخته بعلم خود حکمها رانده بخواست خود هر کسی را قسمتی رفته و هر یکی را بر کاری داشته چون می دانی که بر وی اعتراض نیست و از حکم وی اعراض نیست بهر چه پیش آید رضا ده که جز ازین روی نیست در راه دین منزلی بزرگوار تر از رضا دادن بحکم وی نیست و یافت کرامت قربت را وسیلتی تمامتر از رضا نیست

حسن بصری روزی بر رابعه عدویه در آمد و آن سیده عصر خویش عقد نماز بسته بود گفت ساعتی بنشستم بر سجاده نماز وی نگه کردم در دیده راست وی خاری شکسته دیدم و قطره های خون بر رخان وی روان گشته و بسجده گاه وی رسیده چون از عقد نماز فارغ گشت گفتم این چه حالست خار در دیده شکسته و جای نماز بخون چشم رنگین گشته گفت ای حسن بعزت آن خدای که این بیچاره را بعز اسلام عزیز کرد که مرا ازین حال خبر نیست ای حسن دلم این ساعت بر صفتی بود که اگر ممکن شود که هر محنتی و عقوبتی که در هفت طبقه دوزخ است میلی سازند و در دیده راستم کشند اگر دیده چپم خبر یابد دست فرو کنم و دیده از بن بر کنم

بحق تو بحق مهر تو بصحبت تو ...

میبدی
 
۲۸۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب ابراهیم گفت خداوند من اجعل هذا البلد آمنا این شهر شهری بی بیم کن و اجنبنی و بنی و دور دار مرا و پسران مرا أن نعبد الأصنام ۳۵ که بتان را پرستیم

رب خداوند من إنهن أضللن کثیرا من الناس این بتان فراوان از مردمان بی راه کردند فمن تبعنی هر که بر پی من بیاید فإنه منی او از منست و من عصانی و هر که در من عاصی شود فإنک غفور رحیم ۳۶ تو خداوندی عیب پوشی آمرزگار بخشاینده ای مهربان و قادری که راه نمایی تا آمرزی و بخشایی

ربنا خداوند ما إنی أسکنت من ذریتی من بنشاندم فرزند خویش را بواد غیر ذی زرع بهامونی بی بر عند بیتک المحرم بنزدیک خانه تو خانه ای با آزرم کرده بزرگ داشته ربنا خداوند ما لیقیموا الصلاة تا نماز بپای دارند فاجعل أفیدة من الناس دل قومی از مردمان چنان کن تهوی إلیهم که می شتابد باین خانه و بایشان و ارزقهم من الثمرات و روزی کن ایشان را از میوه ها لعلهم یشکرون ۲۷ مگر سپاس دار باشند ترا

ربنا خداوند ما إنک تعلم می دانی تو ما نخفی آنچ در دل می داریم و ما نعلن و آنچ می نماییم و ما یخفی علی الله من شی ء و پوشیده نیاید بر خدای هیچیز فی الأرض و لا فی السماء ۳۸ نه در زمین و نه در آسمان

الحمد لله ستایش آن خدای را الذی وهب لی علی الکبر که مرا داد بر سر پیری إسماعیل و إسحاق اسماعیل و اسحاق إن ربی لسمیع الدعاء ۳۹ خداوند من شنونده دعاست براستی

رب اجعلنی مقیم الصلاة خداوند من مرا نماز گری هنگام کوشیده کن و من ذریتی و فرزندان من ربنا خداوند ما و تقبل دعاء ۴۰ و بپذیر دعای من

ربنا خداوند ما اغفر لی و لوالدی بیامرز مرا و پدر و مادر مرا و للمؤمنین و گرویدگان را همه یوم یقوم الحساب ۴۱ آن روز که شمار بر سر خلق بپای شود

و لا تحسبن الله غافلا و مپندار رسول من که الله ناآگاهست عما یعمل الظالمون از آنچ ستمکاران می کنند إنما یؤخرهم که او ایشان را می باز دارد لیوم تشخص فیه الأبصار ۴۲ روزی که چشمها در آن روز بر هوا داشته

مهطعین شتابندگان مقنعی رؤسهم سرهاشان بر بالا داشته لا یرتد إلیهم طرفهم نگرستن ایشان از آن جای که می نگرند با ایشان نیابد و أفیدتهم هواء ۴۳ و دلهای ایشان نهی

و أنذر الناس و بترسان مردمان را یوم یأتیهم العذاب از روزی که مرگ بایشان رسد فیقول الذین ظلموا ناگرویدگان گویند ربنا خداوند ما أخرنا إلی أجل قریب با پس مدار ما را تا درنگی و هنگامی نزدیک نجب دعوتک تا پاسخ کنیم با توحید خواندن ترا و نتبع الرسل و پی بریم رسولان ترا أ و لم تکونوا أقسمتم من قبل ایشان را گویند نه سوگندان می خوردید از پیش ما لکم من زوال ۴۴ که شما را از مرگی بزندگانی گشتن نیست

و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا أنفسهم و در نشستگاههای ستمکاران و بدان نشستید و تبین لکم و پیدا شده شما را کیف فعلنا بهم که با ایشان چه کردیم و ضربنا لکم الأمثال ۴۵ و شما را بایشان مثلها زدیم

و قد مکروا مکرهم و همه کوششها بکوشیدند و عند الله مکرهم و جزاء مکر ایشان نزدیک خداست و إن کان مکرهم و نبود کوشش ایشان لتزول منه الجبال ۴۶ مگر آن را تا کوه جنبد آن را از جای

فلا تحسبن الله پس مپندار که الله مخلف وعده رسله کژ کننده وعده رسولان خویش است إن الله عزیز الله تاونده است با هر کاونده ذو انتقام ۴۷ از دشمنان کین ستاننده

یوم تبدل الأرض غیر الأرض آن روز که بدل کنند زمین را بزمین دیگر و السماوات و آسمانها را بآسمانهای دیگر و برزوا لله الواحد القهار ۴۸ و بیرون آیند فرمان خدای را که یکتاست همه را فرو شکننده و کم آورنده و تری المجرمین یومیذ و کافران را بینی آن روز مقرنین فی الأصفاد ۴۹ با هم بسته در بندها سرابیلهم من قطران پوششها و پیراهنهای ایشان از قطران سیاه گندا و تغشی وجوههم النار ۵۰ و آتش در رویهای ایشان می پیچیدهلیجزی الله کل نفس ما کسبت آن را تا پاداش دهد الله هر تنی را ازیشان بآنچ می کرد إن الله سریع الحساب ۵۱ الله زود توانست و زود شمار

هذا بلاغ للناس این باز نمودنی است و پند دادنی مردمان را و لینذروا به تا بیم نمایند و آگاه کنند ایشان را بآن و لیعلموا أنما هو إله واحد و تا بداند که او خدایی است یکتا و لیذکر أولوا الألباب ۵۲ و تا در یاد دارد و پند گیرد زیرکان و خداوندان خرد

میبدی
 
۲۸۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم ای و اذکر اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد صیر مکة آمنا ذات امن لمن سکنها و قیل آمنا لا یصاد طیره و لا یقطع شجره و اجنبنی و بنی ای جنبنی و ولدی عبادة الاصنام یقال جنبه الله السوء و اجنبه و جنبه بمعنی واحد و اجنبنی ای ثبتنی علی اجتناب عبادتها کما قال و اجعلنا مسلمین لک ای ثبتنا علی الاسلام

رب إنهن أضللن کثیرا ای ضل بسبب الاصنام کثیر من الناس قیل هو ما یسمع من الصوت تخرج من افواهها بدخول الشیطان فیها گفته اند که اضلال اصنام آنست که شیطان در دهنهای ایشان شود و آواز دهد و کافران بآن گمراه شوند چنانک روایت کنند از حجر بن ابی حجر التمیمی گفتا بو جهل نشسته بود در انجمن قریش و بت خویش پیش نهاده رسول خدای ص بر گذشت بو جهل روی قرابت کرد گفت یا سیدی اهج محمدا محمد را ص هجو کن یعنی که او را بشعر ناسزا گوی بت او را هجو کرد و ناسزا گفت چنانک از دهن وی آواز می آمد و می شنیدند پس رسول خدای ص در مسجد نشسته بود که هاتفی آواز داد که السلام علیک یا رسول الله رسول خدای ص جواب داد و گفت من انت یرحمک الله

آن هاتف سخن در گرفت و گفت

انا قتلت ذا الفجور مسعرا

انی عبد الله و ابن الهیعرا

و عاند الحق و قال منکرا ...

... و یعلوا الاسلام ثم یقهرا

این مسعر شیطانی بود که بر دهنهای بتان سخن گفتی و عبد الله بن الهیعرا یکی بود از مؤمنان جن که برسول ص ایمان آورده بود رسول خدای را خبر داد باین شعر که من آن مسعر را کشتم آن گه گفت یا رسول الله فردا به بو جهل و آن بت بر گذر تا آن شنوی که چشمت روشن باشد رسول خدا ص دیگر روز به بو جهل برگذشت و بو جهل هم چنان بت پیش نهاده و او را سجود می کند و می گوید یا سیدی اهج محمدا از دهن بت این شعر شنیدند انی عبد الله و ابن الهیعرا تا آخر که مدح رسول تمام شد بو جهل آن بت را بر زمین زد و بشکست و گفت تبا لک من اله بالامس تهجوه و الیوم تمدحه

فمن تبعنی فإنه منی ای من اطاعنی فی دینی فانه ولیی و نصیری و من عصانی فإنک غفور له رحیم به ان تاب و آمن

ربنا إنی أسکنت من ذریتی تاریخیان گفتند میان طوفان نوح و مولد ابراهیم ع هزار و دویست و شصت و سه سال بود و ابراهیم را در عهد نمرود بن کنعان زادند و پس از آنک رب العزه او را از آتش نمرود خلاص داد از ناگرویدگان و دشمنان دین اعراض کرد و لوط با وی بود و ساره زن وی و جمعی مؤمنان باعلاء کلمه حق کوشیدند و از کفر و کافران بیزاری گرفتند چنانک رب العزه از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند إنا برآؤا منکم و مما تعبدون من دون الله کفرنا بکم رفتند تا به حران روزی چند آنجا مقام کردند آن گه بمصر شدند و در مصر جباری بود از جبابره روزگار ازین کافر دلی کافر کیش گردنکش با وی گفتند مردی رسیده و با وی زنی است سخت با جمال بغایت خوبی و نیکویی آن جبار طمع کرد در وی کس فرستاد و ابراهیم را بخواند و گفت این زن از تو که باشد ابراهیم گفت هی اختی او خواهر منست از بیم آنک اگر گوید زن منست او را هلاک کند و از وی بستاند گفت اگر خواهرست او را آراسته بر من فرست تا در وی نگرم ابراهیم باز آمد و ساره را خبر داد که این جبار ترا از من بخواست و من گفته ام که تو خواهر منی و راست گفته ام که در دین و اسلام و کتاب تو خواهر منی نگر تا مرا دروغ زن نکنی و اگر او پرسد همین جواب دهی ساره بیامد چون بر آن جبار در شد و او را بدید خواست که دست بوی کشد دستش خشک گشت بدانست که کار وی عظیم تر از آنست که وی اندیشه کرده پشیمان گشت گفت سلی إلهک ان یطلق عنی فو الله لا آذیتک فقالت سارة اللهم ان کان صادقا فاطلق له یده فاطلق الله تعالی له یده

و در خبرست که رب العزه حجاب برداشت میان ابراهیم و ساره چون از نزدیک وی برفت کرامت ابراهیم را و سکون دل وی را تا ابراهیم هم چنان بوی می نگریست تا باز گشت چون ساره بازگشت ابراهیم را گفت کفی الله کید الفاجر و اخدمنی هاجر آن جبار چون ساره را باز گردانید کنیزکی نیکو روی بوی داد نام او هاجر ساره آن کنیزک را بابراهیم داد گفت مرا از تو فرزند نمی آید این کنیزک را بتو دادم مگر ترا از وی فرزند آید و ما را قرة العین بود پس باین همت نیکوی وی رب العزه ساره را نیز از ابراهیم فرزند داد بعد از آنک نود سال از عمر وی گذشته بود و ابراهیم را صد و بیست سال گذشته

سدی گفت و محمد بن یسار که هاجر به اسماعیل بار گرفت و ساره به اسحاق و هر دو بیک وقت بار فرو نهادند و هر دو فرزند بهم بزرگ شدند

روزی ابراهیم اسماعیل را بر دامن نشاند و او را نواختی کرد زیادت از نواخت اسحاق ساره آن بدید و خشم گرفت گفت فرزندی که از کنیزک آمد او را به می نوازی از فرزند من فو الله لاقطعن بضعة منها و لاغیرن خلقها آن غیرت که در زنان گیرد درو گرفت و از سر آن غیرت و خشم سوگند یاد کرد که از اندام هاجر پاره ای ببرم و خلق وی بگردانم پس از آن گفت خویش پشیمان گشت و عذر خواست ابراهیم تحقیق گفتار و تصدیق سوگند وی را گفت اثقبی اذنیها هر دو گوش وی سوراخ کن آن خود سنتی گشت نیکو پسندیده در زنان

پس چون اسماعیل و اسحاق هر دو فرا رفتن آمدند روزی چنانک کودکان بهم بر آویزند ایشان بهم بر آویختند ساره دیگر باره خشم گرفت بر هاجر و از غیرت گفت لا تساکنینی فی بلد در یک شهر بهم نه نشینیم و ابراهیم را گفت هاجر را و اسماعیل را بشهری دیگر بر که من با ایشان ننشینم ابراهیم درین اندیشه بود که ایشان را کجا برد رب العزه وحی فرستاد بوی که ایشان را بزمین مکه بر ابراهیم ایشان را بر گرفت و بمکه آورد و آنجا که چاه زمزم است ایشان را بنشاند چون ازیشان بازگشت آنجا که ایشان از چشم وی غایب شدند گفت ربنا إنی أسکنت من ذریتی ای اسکنت بعض ذریتی و من نابت مناب البعض بواد غیر ذی زرع ای وادی مکة یعنی الأبطح و هو حجر و جبل لا ینبت زرعا عند بیتک المحرم و هو بیت الله لم یملکه احد سوی الله و معنی المحرم ای حرم فیه ما احل فی غیره و قیل حرم استحلال حرمات الله فیه و الاستخفاف بحقه

و قیل المحرم ای العظیم الحرمة و اشار بقوله بیتک الی ما بناه آدم علیه السلام فرفع زمن الطوفان و قیل بیتک الذی قضیت فی سابق علمک ان یبنی

قومی گفتند اسماعیل بالغ بود آن گه که ابراهیم او را در وادی بنشاند و دلیل برین قول آنست که پدر را یاری می داد در بناء خانه قومی گفتند از طفلی بر گذشته بود و بحد بلوغ نارسیده و قول درست آنست که طفل بود و بیشترین مفسران برین قول اند

و گفته اند که چون ابراهیم ازیشان بازگشت هاجر از پی وی فرا رفت گفت الی من تکلنا ما را بکه باز می گذاری ابراهیم جواب نمی داد تا هم آن زن گفت الله امرک بهذا الله ترا بدین فرمود که کردی ابراهیم گفت آری مرا الله چنین فرمود هاجر گفت اذا لا یضیعنا پس او ما را ضایع نگذارد

و گفته اند که پس از آن که ابراهیم برفت جبرییل علیه السلام آمد و گفت من انت تو کیستی گفت من سریة ابراهیم مرا و پسرم را رها کرد و خود برفت جبرییل گفت الی من و کلکما قالت وکلنا الی الله تعالی قال لقد وکلکما الی کاف پس رب العزه کرامت ایشان را چشمه زمزم پدید کرد قبیله ای از قبایل عرب که ایشان را جرهم گویند می گذشتند بقصد شام مرغان را دیدند بر آن کوه نشسته بجای آوردند که آنجا چشمه آبست بر آن دلیل بیامدند هاجر را و اسماعیل را دیدند نزدیک آن چشمه گفتند اگر خواهید و پسندید ما اینجا منزل سازیم و شما را مونس باشیم ما از چشمه شما آب خوریم و شما از گوسفندان ما منفعت گیرید بدین رضا دادند و جرهم آنجا نزول کردند و ساکنان زمین مکه اول ایشان بودند و اسماعیل ازیشان زن خواست و زبان ایشان گرفت

ربنا لیقیموا الصلاة هذه لام کی و هی متصلة بقوله اسکنت و قیل متصلة بقوله و ارزقهم من الثمرات لیقیموا الصلاة و قیل هی لام الامر کانه دعا لهم باقامة الصلاة فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم تسرع الیهم بالمودة و المحبة فینزلون بها و یحجون الیها عاما فعاما فما مسلم الا و یحب الحج و لو قال افیدة الناس تهوی الیهم لحجت الیهود و النصاری و المجوس و لکنه قال من الناس فهم المسلمون

قال ابن عباس لو لم یقل من الناس لزاحمتکم فارس و الروم و فارس یومیذ ارض المجوس و ملوکهم و قیل معناه افرض حج البیت علی الناس و حبب الیهم ذلک لیسرعوا الیه و ارزقهم من الثمرات لذلک یجبی الیه ثمرات کل شی ء من مشارقها و مغاربها فلا تری خیار الثمرات شرقیها و غربیها رطبها و یابسها بارض غیر مکة لدعوة ابراهیم علیه السلام لعلهم یشکرون کی یوحدوک و یعظموک

ربنا إنک تعلم ما نخفی من الاخلاص و ما نعلن من الطاعة ما نخفی من الترحم علی الولد و ما نعلن من اسکانه بواد غیر ذی زرع و ما یخفی علی الله من شی ء فی الأرض و لا فی السماء خواهی این از سخن ابراهیم گیر و خواهی مستأنف

الحمد لله الذی وهب لی علی الکبر إسماعیل و إسحاق قال ابن عباس ولد اسماعیل لإبراهیم و هو ابن تسع و تسعین سنة و ولد له اسحاق و هو ابن مایة و اثنتی عشرة سنة و قیل ابن مایة و عشرین سنة و قیل ولدا معا إن ربی لسمیع الدعاء قیل فی اسماعیل لانه کان مسیولا و اسحاق کان نافلة

رب اجعلنی مقیم الصلاة مؤدیا فرض الصلاة و من ذریتی ای و اجعل ذریتی ایضا من یقیمها قیل هو محمد ص و قال ابن عباس لا یزال من ولد ابراهیم ناس علی الفطرة الی ان تقوم الساعة ربنا و تقبل دعاء ای ایمانی و عملی و عبادتی

ربنا اغفر لی و لوالدی انما دعا بهذا اولا فلما تبین له انه عدو لله تبرأ منه و قیل یعنی بوالدیه آدم و حواء و للمؤمنین کلهم و قیل من امة محمد ص یوم یقوم الحساب ای یوم القیامة و هو یوم الثواب و العقاب

قوله و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون درین آیت سخن بر دو ضربست یکی بیان و عید ظالم دیگر بیان ثواب مظلوم و ما درین نوبت و عید ظالم بیان کنیم و در نوبت آخر ثواب مظلوم گوییم و سخن درین باب دو طرف دارد یکی در نفس ظالمان سخن گفتن و دیگر ایشان را که بر ظلم یاری دهند و ظلم پسندند و در جمله بدانک ظلم درختیست که ظلمت بر دهد هم در دل هم در گور هم در قیامت مصطفی ص گفت ایاکم و الظلم فان الظلم ظلمات یوم القیامة و ایاکم و الفحش فان الله لا یحب الفحش و التفحش و ایاکم و الشح فان الشح اهلک من کان قبلکم امرهم بالقطیعة فقطعوا و امرهم بالفجور ففجروا و امرهم بالظلم فظلموا

قال فقام رجل فقال یا رسول الله ای المؤمنین افضل قال من سلم المسلمون من یده و لسانه ...

... و عن کعب قال وجدت فی التوراة الا ان الظالم ملعون الا ان الظالم یخرب بیته گفتا در تورات خوانده ام که ظالم ملعونست از رحمت خدا دور و بسخط الله نزدیک ظالم خانه خویش خراب می کند و دین خویش تباه می کند و نظیر این در قرآنست ألا لعنة الله علی الظالمین فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا

و داود ع از دست فاسقان و رنج ظالمان بنالید وحی آمد که یا داود بی فافرح و بذکری فتنعم فعما قلیل افرغ الدار من الفاسقین و انزل لعنتی علی الظالمین ای داود بنام من شاد باش بذکر من خوش باش و فرج گوش دار که نه بس روزگاری این سرای از فاسقان وا پردازم ایشان را بردارم و لعنت خود بر ظالمان فرو بارم یا داود انه الظالمین عن ذکری و عن القعود فی مساجدی فانی آلیت علی نفسی ان من ذکرنی ذکرته و ان الظالم اذا ذکرنی لعنته ای داود ظالمان را گوی تا نام ما نبرند و ما را نخوانند و در مسجدهای ما ننشینند و آشنایی با ما نجویند که ما بجلال عزت خود با خود سوگند یاد کرده ایم که هر که ما را یاد کند ما او را یاد کنیم و ظالمان را بلعنت یاد کنیم اینست عقوبت ظالمان و ستمکاران و هر کس که بایشان پشت باز نهد و ایشان را بر ظلم یاری دهد فردا در آتش عقوبت با ایشانست که رب العالمین گفت و لا ترکنوا إلی الذین ظلموا فتمسکم النار

و قال تعالی احشروا الذین ظلموا و أزواجهم ای اتباعهم الذین کانوا یعاونوهم علی الشر فی دار الدنیا فلا یبقی احد ممن کان شایعه الا قام معه حتی من کان صب فی دواتهم او قرأ لهم کتابا او اخذ لهم رکابا او سلم علیهم او هوی هوا هم فیحشرون جمیعا الی النار عبد الله بن کیسان در تفسیر این آیت گفت که فردا در عرصات قیامت منادی ندا کند کجااند ظالمان و ستمکاران که در دنیا بر خلق ظلم کردند حق از مستحق باز گرفتند و افزونی جستند و ناگرفتنی گرفتندظالمان همه برخیزند آن گه منادی ندا کند این ازواجهم کجااند آنان که ایشان را پس روی کردند و بر ظلم یاری دادند پس با ایشان بر خیزد هر کس که روزی آب در دوات ایشان کرد یا از بهر ایشان نامه خواند یا رکاب ایشان گرفت یا بر ایشان سلام کرد یا بر هوا و خواست ایشان برفت آن گه بفرمان الله همه را بدوزخ رانند و بر وفق این مصطفی ص گفت من اعان ظالما فقد ولی الاسلام وراء ظهره من اعان ظالما سلطه الله علیه من مشی مع ظالم لیعینه و هو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام

و قال الحسن من اعان ظالما او اماما جایرا لم یستقر قدماه بین یدی الرحمن حتی یؤمر به الی النار و من جبی له درهما حبس فی ضحضاح من نار

و عن معاذ بن جبل قال ینادی مناد یوم القیامة فیقول این الظلمة و اعوان الظلمة فیقومون مسودة وجوههم مزرقة اعینهم حتی من لاق لهم دواة او بری لهم قلما

و در خبر می آید از رسول خدا ص که گفت در بنی اسراییل مردی بود عابد هرگز معصیت نکرده بود و در روزگار وی پادشاهی ظالم بود این عابد برخاست با اصحاب خویش و در پیش آن ظالم شدند تا در وی تقرب کنند این عابد دست آن ظالم گرفت و در روی وی خندید دست از وی باز نگرفته بود هنوز که رب العزه صورت وی بگردانید و او را ممسوخ کرد

و عن جابر بن عبد الله قال قال رسول الله ص لکعب بن عجرة یا کعب تعوذ بالله من امارة السفهاء انه سیکون أمراء من دخل علیهم فصدقهم بکذبهم و اعانهم علی ظلمهم فلیس منی و لست منه و من لم یدخل علیهم و لم یصدقهم بکذبهم و لم یعنهم علی ظلمهم فهو منی و انا منه و سیلقانی فی الدرجات العلی

و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون خطاب با مصطفی است ص و مراد وعید ظالمانست إنما یؤخرهم عامة قراء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وی نؤخرهم بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر الله است جل و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک یؤخرهم بیا که قراءت عامه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم الله که از پیش گفت و لا تحسبن الله غافلا و تقدیر چنان بود که انما یؤخرهم الله و هذا اولی لموافقة ما قبله و قوله یؤخرهم ای یؤخر عذابهم و یمهلهم لیوم ای لمجی ء یوم تشخص فیه الأبصار ای تذهب فیه ابصار الخلایق الی الهواء حیرة و دهشة و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما تری فی ذلک الیوم می گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران متحیر بمانده که از هول و بیم می وا ننگرند همانست که جای دیگر گفت فإذا هی شاخصة أبصار الذین کفروا

مهطعین ای مسرعین الی الداعی و الاهطاع الاسراع مع ادامه النظر و قیل المهطع الفاتح عینه لا تطرف مقنعی رؤسهم مفسر بوجهین احدهما رافعی رؤسهم و هو قول ابن عباس و الثانی ناکسی رؤسهم بلغة قریش و الاول اکثر یروی انهم لا یزالون یرفعون رؤسهم ینظرون الی ما یأتی من عند الله عز و جل لا یرتد إلیهم طرفهم ای بقیت عیونهم شاخصة من الخوف فلا تطرف قال الحسن وجوه الناس یوم القیامة الی السماء لا ینظر احد الی احد و أفیدتهم هواء ای خالیة من کل شی ء لا تعقل شییا من شدة الخوف و قیل قلوبهم خالیة عن العقول مما ذهلوا من الفزع و أنذر الناس ای انذر یا محمد کفار مکة و غیرهم یوم یأتیهم العذاب یعنی یوم القیامة و قیل یوم الموت و هو مفعول به ای خوفهم بالیوم الذی یأتیهم فیه العذاب فیقول الذین ظلموا ای اصروا علی الکفر ربنا أخرنا ای اخر العذاب عنا و ردنا الی الدنیا و من حمل الیوم علی یوم الموت قال یسیلون ان یؤخرهم فلا یمیتهم فی الوقت و یبقیهم إلی أجل یؤمنون فیه و معنی قریب مقدار ما نجیب دعوتک و هو الاسلام و نتبع الرسل علی دینهم فذلک زمان قلیل می گوید کافران روز مرگ زمان خواهند گویند بار خدایا ما را زمان ده و مرگ ما با پس دار چندانک دعوت پیغامبران را اجابت کنیم و مسلمان شویم باین زمان اندک و هنگام قریب یعنی آنچ ما میخواهیم از عمر اندکی است و اگر گوییم یوم یأتیهم العذاب روز قیامتست معنی آنست که کافران روز قیامت چون عذاب بینند گویند بار خدایا ما را با دنیا فرست هنگامی نزدیک یعنی که عمر دنیااند کست و از دنیا بیرون آمدن نزدیک تا اجابت دعوت کنیم و بر پی رسولان رویم ایشان را جواب دهند و گویند أ و لم تکونوا أقسمتم من قبل ما لکم من زوال نه شما در دنیا سوگندان خوردید که شما را از مرگی بزندگانی گشتن نیست و این آنست که الله گفت و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت

قال المبرد تم الکلام عند قوله أ و لم تکونوا أقسمتم من قبل یعنی قوله و أقسموا بالله جهد أیمانهم لا یبعث الله من یموت ثم استأنف فقال ما لکم من زوال ای لا تزولون عما انتم علیه و لا تجابون الی ما تریدون

و سکنتم فی مساکن الذین ظلموا أنفسهم بالکفر و المعاصی ای نزلتم فی الدنیا منازل الکفار قوم نوح و عاد و ثمود و غیرهم و تبین لکم ای ظهر لکم کیف فعلنا بهم فلم تنزجروا و ضربنا لکم الأمثال فی القرآن فلم تعتبروا و قیل شاهدتم فی منازلهم آثار ما نزل بهم فانها باقیة و ضربنا لکم الأمثال ان من فعل فعلهم فحکمه فی حلول العذاب حکمهم

و قد مکروا مکرهم ای دبر الامم الخالیة تدبیرهم کما دبر قومک و کفروا برسلهم کما کفروا بک و جهدوا للخلود جهدهم میگوید امتهای پیشین که گذشتند و جهان داران که بودند به پیغامبران و رسولان خویش کافر شدند و سازهای بد ساختند در کار پیغامبران و ایذاء ایشان هم چنان که مشرکان مکه بتو کافر می شوند و در قتل و نفی تو سازهای بد می سازند و عند الله مکرهم ای هو ثابت عنده لیوم الجزاء غیر خاف علیه و آن ساز و مکر و کفر ایشان بنزدیک خدای تعالی ثابتست بر وی پوشیده نه می داند و می بیند تا روز جزا که ایشان را جزاء آن دهد و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال ای و ما کان مکرهم لیزول به امر النبی ص و امر دین الاسلام و ثبوته کثبوت الجبال الراسیة لان الله عز و جل وعد نبیه علیه الصلاة و السلام اظهار دینه علی کل الادیان فقال جل ذکره لیظهره علی الدین کله معنی آنست که مکر ایشان اگر چند کوشند و سازند کوه را از جای نبرد و نه جنباند یعنی کار دین اسلام و نبوت مصطفی همچون کوهست راسخ و ثابت مکر ایشان و ساز و تدبیر و حیل ایشان در آن اثر نکند که رب العزه وعده داد که این دین اسلام بر همه دینها غالب بود و مصطفی را و مؤمنانرا بر دشمن ظفر و نصرت بود و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله

قرأ الکسایی لتزول بفتح اللام الاولی و ضم الثانیة و المعنی و ان کان مکرهم یبلغ فی الکید الی ازالة الجبال فان الله عز و جل ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفی علیه می گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمی که بود بجایی رسد که کوه از جای ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را قومی گفتند این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وی بجنبید

و بیان این قصه آنست که علی بن ابی طالب ع و جماعتی گفتند که نمرود جبار گفت اگر آنچ ابراهیم می گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند آن گه تابوتی ساخت و خود با دیگری در آن نشست و تابوت در پایهای نسور بست و بالای تابوت عصایی فرو زد بر سر آن پاره ای گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت و آن تابوت را دو در ساخته بود یکی سوی بالا و یکی سوی زیر چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت افتح الباب الاعلی و انظر الی السماء هل قربنا منها این در که سوی بالاست بگشای تا خود کجا رسیدیم در بگشاد آسمان را بهییة خود دید چنانک بود آن گه گفت افتح الباب الاسفل فانظر الی الارض کیف تراها آن در که سوی زمین است بگشای تا خود چونست بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا می بینم و کوه ها چون دخان درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست آسمان هم چنان بهییة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهی می بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه و آن گه از بالا ندا آمد ایها الطاغیة انی ترید ای گمراه بی حاصل چه میخواهی و کجا می روی عکرمه گوید آن غلام که با وی بود تیر و کمان داشت یک تیر سوی هوا انداخت ماهیی از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد درخواست تا آن تیر بخون وی آلوده کنند آن تیر آلوده بخون آن ماهی بتابوت باز آمد نمرود گفت کفیت شغل اله السماء پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوی هوا با سوی زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه های زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جای خود بجنبیدند اینست که رب العالمین گفت و إن کان مکرهم لتزول منه الجبال آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه ها بجنبد ایشان را سود ندارد و بکار نیاید

فلا تحسبن الله یا محمد مخلف وعده رسله ما وعدهم من النصر و الفتح لاولیایه و الهلاک لاعدایه إن الله عزیز منیع ذو انتقام من الکفار یجازیهم بما کان سیآتهم

یوم تبدل الأرض العامل فی یوم قوله ذو انتقام ای هو ذو انتقام فی ذلک الیوم تبدل الأرض غیر الأرض مفسران اینجا دو قول گفته اند یکی آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر زمین و دأب زمین همان است اما صورت و صفت وی بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینی شود ملساء هامونی یک رنگ قاعا صفصفا لا تری فیها عوجا و لا أمتا و همچنین جوهر آسمان بر جای بود اما صفت وی بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایی ببرند گهی چون دردی زیت بود چنانک گفت یوم تکون السماء کالمهل گهی گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت فإذا انشقت السماء فکانت وردة کالدهان قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینی و آسمانی دیگر بجای آن نهند

ابن مسعود گفت و جماعتی مفسران تبدل ارضا بیضاء کانها فضة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطییة سعید جبیر گفت و محمد بن کعب هی ارض من خبز یعنی تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المؤمنون من تحت اقدامهم و فی ذلک ما روی ابو سعید الخدری عن النبی ص قال تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فی السفرة نزلا لاهل الجنة

و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلها نارا و الجنة من وراءها یری کواعبها و اکوابها و قال کعب تصیر السماوات جنانا و یصیر مکان البحر النار و قیل تبدیل السماوات طیها من قوله یوم نطوی السماء و قیل تبدل الارض جهنم و السماوات جنانا و عن عایشة قالت سألت رسول الله ص این یکون الناس حین تبدل الارض فقال علی الصراط و یروی علی جسر جهنم و یروی اضیاف اللهو برزوا ای خرجوا من قبورهم لله الواحد القهار لمحاسبته ایاهم و مجازاته علی اعمالهم

روی انس بن مالک قال نزل جبرییل علی محمد ص و هو یتلوا هذه الآیة یوم تبدل الأرض غیر الأرض و السماوات فقال محمد ص یا جبرییل و این یکون الناس یوم القیامة قال یا محمد علی ارض بیضاء لم یعمل علیها ذنب قط فاذا زفرت جهنم تتعلق الملایکة بالعرش کل ینادی لا اسألک الا نفسی و تکون الجبال کالعهن المنفوش تذوب من مخافة جهنم یا محمد و یجاء بجهنم یوم القیامة تزف زفا علیها سبعون الف زمام علی کل زمام سبعون الف ملک حتی توقف بین یدی الله عز و جل فیقال لها یا جهنم تکلمی قال تقول جهنم لا اله الا انت و عزتک و عظمتک لانتقمن الیوم ممن اکل رزقک و عبد غیرک لا یجاوزنی الا من عنده جوازه قال محمد ص یا جبرییل و ما الجواز یوم القیامة قال ابشر ابشر یا محمد فان امتک علی الجواز الا من شهد ان لا اله الا الله ثابتا جاز من جسر جهنم قال فقال محمد ص الحمد لله الذی الهم امتی شهادة ان لا اله الا الله

و تری المجرمین یومیذ و تری یا محمد الکفار یوم القیامة مقرنین مشدودین فی القرن و هو الحبل و قیل قرنوا فی القیود و الاغلال من قرنت الشی ء بالشی ء ای ضممته فیقرن الکافر مع الکافر و قیل یقرن الکافر مع شیطانه و قیل یجعل کل واحد مع قرینه فی الأصفاد جمع صفد و هو الغل و قیل القید و کل ما صفد به الانسان ای شد ...

میبدی
 
۲۸۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۴- سورة ابراهیم- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قال إبراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا ابراهیم ع درین آیت از حق دو چیز خواست یکی امن مکه از استیلاء دشمن دیگر امن دل از غلبه سلطان هوا گفت بار خدایا این شهر مکه را حرمی گردان ایمن که هیچ جباری را بر آن دست نبود و هیچ کس را درو ترس نبود رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و آن را حرمی ساخت مبارک و جای امن چنانک گفت مثابة للناس و أمنا هرگز هیچ جباری را در آن دست نه و هر کس که شود در آن حرم از آدمی و غیر آدمی از صید وحشی و مرغ هوایی او را بیم نه و امن دل که خواست از روی اشارت آنست که گفت و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام هر چه ترا از حق باز دارد آن صنم تو است و هر چه دلت بدان گراید و نگرد جز از حق آن هواء تو است و رب العزه میگوید أ فرأیت من اتخذ إلهه هواه

یکی را مالی و تجارتی در پیش یکی را زن و فرزند در پیش یکی را جاه و حشمت در پیش یکی در بند حرمت پارسایی و خویشتن داری بمانده و از آنجا قدم بر نگرفته یکی طاعت و عبادت قبله خود ساخته و نگرستن بدان و تکیه بر آن حجاب راه وی گشته و رب العالمین می گوید و توبوا إلی الله جمیعا أیها المؤمنون لعلکم تفلحون ای شما که مؤمنانید اگر می خواهید که دلهاتان حرم نظر خود گردانم و از حجاب قطعیت ایمن دارم یکبارگی روی بما نهید و از همه بر گردید یک بار با راه خود می خواند بزبان صنایع تحقیق آشنایی را یک بار با خود می خواند بزبان کشف تأکید دوستی را می گوید یکبارگی با وی پردازید از خود شناخت حق وی را چشم فرا کنید از طاعت خود دیدار منت وی را باز رهید از هستی خود چشیدن دوستی وی را این بود که ابراهیم می خواست بآنچ گفت اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام

جعفر صادق ع در تفسیر این آیت گفت لا تردنی الی مشاهدة الخلة و لا ترد اولادی الی مشاهدة النبوة

بار خدایا مرا خلت دادی دیده من از دیدن آن بگردان تا نه از خود بینم و فرزندان مرا نبوت دادی ایشان را بسته فعل خود و دیدن خود مگردان ابن عطاء گفت ابراهیم را فرمود که خانه کعبه را بناز ساز ابراهیم آن بنا را چنانک فرمود ساخت و تمام کرد آن گه گفت ربنا تقبل منا بار خدایا بپذیر از ما آنچ کردیم عتاب آمد از حق که امرتک ببناء البیت و مننت علیک به و وفقتک له الا تستحیی ان تمن و تقول تقبل منا فنسیت منتی علیک و ذکرت فعلک و منتک از ابراهیم ملاحظه ای رفت بآن کرده خویش تا می گفت تقبل منا فرمان آمد که ای ابراهیم فعل خود و منت خود می بینی در آنچ کردی و نمی دانی که آن توفیق ما بود و منت ما بود و تخصیص ما بود ابراهیم ع از سیاست این عتاب دعا کرد گفت اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام بار خدایا دیدن فعل خود و نسبت با خود در راه خلت ما و نبوت فرزندان صنم است که راه بر ما می زند بلطف خود این صنم از راه ما بردار و هستی ما از پیش بردار و هم چنان منت خود بر ما می دار و گفته اند ابراهیم رونده ای بکمال بود اما از حد تلوین بهییة تمکین هنوز نرسیده بود میان لطف حق و فقر نفس خود مانده بود چون با لطف حق نگرستی میدان فضل فراخ دیدی بزبان بسط در حالت انس گفتی و اغفر لأبی إنه کان من الضالین باز بفقر نفس خود نگرستی عرصه ای تنگ دیدی و عقبه ای خطرناک بزبان قبض در حالت خوف گفتی و اجنبنی و بنی أن نعبد الأصنام اینست قاعده خوف و رجا اهل شریعت را و قبض و بسط اهل حقیقت را

ربنا إنی أسکنت من ذریتی بواد غیر ذی زرع عالمیان را باین آیت طریق توکل و ترک اعتماد بر اسباب در آموخت و باز نمود که خود را در ظل عنایت حق داشتن اولیتر از ظل نعمت وی بر خود خواستن که در همه حال نعمت تبع عنایتست

حکایت کنند از سلطان محمود که وقتی لشگریان خود را می نواخت و هر کسی را خلعتی همی داد و مقصود وی همه آن بود که تا ایاز خاص آرزویی کند و خلعتی خواهد ایاز هم چنان کمر بسته و بخدمت بحرمت ایستاده و زبان معارضه بریده و همت از آن اجناس اموال پرداخته ۱ محمود گفت ای غلام ازین مال و نعمت ترا خود آرزویی نبود ایاز خدمت کرد و تواضع نمود گفت چون تو هستی همه جهان آن منست شب معراج هر چه خزاین نعمت بود فرا پیش مصطفی ص نهادند و فرادیس اعلی و جنات مأوی را درها باز نهادند که تا سید از آن چیزی خواهد و آرزویی کند سید ص بگوشه چشم بهیچ باز ننگرست از جناب کرم ندا آمد که ما زاغ البصر و ما طغی

تا دل ز علایقت یگانه نشود ...

... کشتی بسلامت بکرانه نشود

فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم قال ابن عطاء من انقطع عن الخلق بالکلیة صرف الله الیه وجوه الخلق و جعل مودته فی صدورهم و محبته فی قلوبهم

و ذلک من دعاء الخلیل علیه السلام لما انقطع باهله عن الخلق و الارقاق و الاسباب دعا لهم فقال فاجعل أفیدة من الناس تهوی إلیهم هر که یکبارگی با خدمت حق پردازد عالمیان دل با محبت وی پردازند از برکت دعاء خلیل و بیان اجابت این دعا آنست که الله گفت جل جلاله إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا این دوستی اول از حق در پیوندد آن گه بخلق سرایت کند یک ذره جمال محبت ازلی در دیده موسی کلیم ع نهادند که و ألقیت علیک محبة منی تا فرعون جان و دل و دیده خود بر شاهد آن ذره همی فشاند شب تا روز جز این کار نداشتی که بدست خویش گهواره موسی می جنبانیدی

و در خبر می آید که هر آن بنده ای که سحرگاه بر خیزد و طهارتی بیارد و دو رکعت نماز کند جبار عالم محبت وی بآب افکند و با چشمه های دنیا بیامیزد تا هر که از آن آب بمقدار یک قطره می خورد دوستی آن بنده بحکم عنایت و محبت ازلی در دل وی پیدا می شود

و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون قال احمد بن خضرویه لو اذن لی فی الشفاعة ما بدأت الا بظالمی و لا اغتنم سفرا الا یکون فیه معی من یوذینی و یظلمنی شوقا منی لتعرفه الله للمظلومین یقول تعالی لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون آن ساعت که مظلوم از دست ظالم برنج آید و از درد دل و سوز جگر بحق نالد از آن ناله و سوز وی زلزله در طبقات آسمان افتد و مقربان در غلغل آیند و آن دعاء مظلوم بر مثال شرارات آتش سوی هوا بر شود و تا بحضرت عزت ذو الجلال هیچیز آن را حجاب نکند و رب العالمین گوید و عزتی لانصرنک و لو بعد حین

مصطفی ص گفت ایاک و دعوة المظلوم و لو کان کافرا فانه لیس لها دون الله حجاب

دعاء مظلوم کافر را چنین می گوید دعاء مظلوم مسلمان متعبد خود چون بود

یکی از بزرگان دین حکایت کند که مردی را دیدم در طواف می گفت من رآنی فلا یظلم احدا هر که مرا بیند و حال من باز داند تا بر کس ظلم نکند و ستمکار نبود گفتم ای جوانمرد در چنین جایگه مثل این سخن نگویند که ذکر و ثنا و دعا گویند گفت اگر قصه و سر گذشت خود با تو بگویم مرا معذور داری مردی بودم از متنعمان بصره روزگار بغفلت و بیهوده بسر آورده و نفس خود بر پی هوا و شهوت داشته ناکردنی در شرع می کردم و کردنی فرو می گذاشتم بجهل و ظلم سر در نهاده و از بطش و قهر حق ناآگاه بوده تا روزی بر کنار شط بر صیادی رسیدم که ماهیی بزرگ صید کرده بود آن ماهی بقهر و ظلم از وی بستدم و از سوز دل و دعای وی نیندیشیدم چون بخانه باز آمدم آن ماهی بریان کردم و خوردم ناگاه کف دست من سیاه شد طبیب را خواندم تا معالجت کند طبیب گفت اگر این کف دست از خود جدا نکنی سرایت کند و هلاک تن تو در آن بود کف از خود جدا کردم بالای کف تا بباز و سیاه شد آن نیز از خود جدا کردم هنوز می افزود آخر از سر آن درد و رنج در خواب شدم گوینده ای بانگ بر من زد که الحق الصیاد و الا هلک بدنک کله گفت از خواب در آمدم مرا در محفه ای نشاندند و بکنار شط بردند همانجای که صیاد را دیده بودم بپای وی در افتادم و عذر همی خواستم صیاد چون مرا چنان دید گفت بردارید او را که این نه کرده منست و نه گشایش این بند بدست منست مرا برداشتند و بمحلتی دیگر بردند عریشی را دیدم از چوب و برگ خرما فراهم نهاده و در درون آن دخترکی بود بحد پانزده ساله در نماز ایستاده چون مرا بدید نماز خود کوتاه کرد تا سلام باز داد آن گه گفت یا ابه مالک أ لک حاجة ای پدر ترا چه بوده و چه رسیده پدر قصه من با وی بگفت که این آن مرد است که دی بر ما ستم کرد و اکنون می بینی حال وی و رنج تن وی آن دخترک روی سوی آسمان کرد و گفت یا مولای ما عرفتک عجولا فکیف عجلت علیه بجاهی علیک الا رددت علیه ذراعه فما استتمت کلامها حتی رد الله جل جلاله علی ذراعی

هذا بلاغ للناس این آیت از جوامع قرآنست که مصطفی ص گفته اوتیت جوامع الکلم و در قرآن ازین نمط بسیارست هر آیتی از آن بجای کتابی است که اگر از آسمان بر این امت جز از آن نیامدی ایشان را در آن غناء وافی بودی و در دین ایشان را تمام بودی نبینی درین یک آیت که چون جمع کرد در آن همه انواع علوم و ارکان دین و وجوه شریعت و انواع حکمت و ابواب حقیقت هم قرآن را مدحست و هم شریعت را هم وعظ را پیغامست و هم تهنیت را هم رحمت را بسط است و هم حجت را اول چه گفت هذا بلاغ للناس این ستایش قرآنست و تصدیق قصه آن و برداشت قدر آن و تعظیم منت بدان و جهانیان را تهنیت بدان و باز نمودنست که از مردم در آن چیز نیست آفریده و کرده نیست بلکه بلاغست رسیده بمردمان کلامی پاک و پیغامی درست از خدای جهان و لینذروا به درین کلمت باز الزام حجتست بر دشمنان و بناء همه تهدید هاست که در قرآن و همه حدها که در گردن سلطان و همه نهی منکرها که واجبست بر مؤمنان و لیعلموا أنما هو إله واحد این باز دلیلست که ایمان سمعی است که توحید در بلاغ بست سمعی است پیغام شنیدنی است اهل سنت ازینجا گفتند دین ما مسموع است نه معقول که ایمان را مسموع مایه است و عقل آن را پیرایه است دیگر هر آیت که در قرآنست که در آن ذکر نامی است از نامهای الله یا صفتی از صفتهای وی یا اشارتی فرا ذات وی یا کلمه ای از مدح وی و هر چه در عالم پیداست از آیات و رایات قدرت وی صنایع و عجایب فطرت وی آن همه در تحت این شود که و لیعلموا أنما هو إله واحد پس این کلمه خزینه ایست علم توحید را و قاعده ایست اصول دین را آن گه گفت و لیذکر أولوا الألباب تا پند گیرند عاقلان و یادگار ستانند زیرک دلان که زیرکان و هشیاران را بنزدیک الله مقدارست و نازیرک بر آفریدگار خوارست همانست که جای دیگر گفت و ما یتذکر إلا من ینیب از الله او پند پذیرد که دل با وی دارد از الله او شرم دارد که از نظر وی خبر دارد با الله او گراید که حاجت خود بوی داند بر الله مهر او نهد که وی را شناسد و نظر وی پیش چشم خویش دارد

میبدی
 
۲۸۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۱ - النوبة الاولى

 

بسم الله الرحمن الرحیم بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان

الر تلک آیات الکتاب این حرفها آیتها نامه است و قرآن مبین ۱ و قرآنی پیدا کننده باز نماینده ...

... کذلک نسلکه فی قلوب المجرمین ۱۲ لا یؤمنون به چنان نهادیم و نمودیم در دلهای بدان

که تا بنگروند بخدا و رسول و قرآن و قد خلت سنة الأولین ۱۳ و گذشت درین جهان سنت پیشینیان

و لو فتحنا علیهم بابا من السماء و اگر باز گشاییم بر ایشان دری از آسمان فظلوا فیه یعرجون ۱۴ و ایشان در ایستند در ان در و می برشوند

لقالوا إنما سکرت أبصارنا گویند چشمهای ما بپوشیده اند و بر بسته اند و کژ نموده اند بل نحن قوم مسحورون ۱۵ بلکه ما گروهی ایم چشم به جادویی بر بسته

و لقد جعلنا فی السماء بروجا و آفریدیم و کردیم در آسمان برجها و زیناها للناظرین ۱۶ و بر آراستیم آن را نگرندگان شب را ...

میبدی
 
۲۸۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

سورة الحجر مکی است نود و نه آیتست و ششصد و پنجاه و چهار کلمت و دو هزار و هفتصد و شصت حرف و در این سوره نه ناسخ است نه منسوخ مگر دو نیمه آیت فاصفح الصفح الجمیل و دیگر و أعرض عن المشرکین این هر دو بآیه قتال منسوخست و عن ابی بن کعب قال قال رسول الله ص من قرأ سورة الحجر کان له من الاجر عشر حسنات بعدد المهاجرین و الانصار و المستهزیین بمحمد ص

بسم الله الرحمن الرحیم الر تلک آیات الکتاب ای هذه الحروف آیات الکتاب الذی هو قرآن مبین للاحکام می گوید این حروف آیات کتاب خداوند تبارک و تعالی است کتاب قرآن که پیدا کننده احکامست یبین الرشد من الغی و الهدی من الضلال باین قول کتاب قرآنست و قرآن کتاب و عطفه علیه و هو هو لتضمن القرآن معنی الجمع و قیل الکتاب للجنس و المراد به ما تقدم القرآن من الکتب ای هذه الآیات آیات الکتب التی تقدمت القرآن یرید معنی هذه معناها باین قول معنی آنست که این آیات آیات کتاب خداوند تعالی است آن کتابها که پیش از قرآن فرو آمده بپیغمبران آن گه گفت و قرآن مبین ای و آیات قرآن مبین می گوید آیات کتب پیشینه است و آیات قرآن مبین در معنی همه یکسان و همه کلام خداوند جهان ...

... قالوا بلی قالوا فما اغنی عنکم اسلامکم و قد صرتم معنا فی النار قالوا کانت لنا ذنوب فاخذنا بها فیغضب الله لهم بفضل رحمته فیأمر بکل من کان من اهل القبلة فیخرجون منها فحینیذ یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین و قرأ رسول الله ص هذه الآیة

و عن ابن عباس قال ما یزال الله یدخل الجنة و یرحم و یشفع حتی یقول من کان من المسلمین فلیدخل الجنة فحینیذ یود الذین کفروا لو کانوا مسلمین این آیت حجتست بر معتزله در باب وعید گوییم اگر مسلمان گنه کار بگناه خویش جاوید در دوزخ بود با کافران چنانک اعتقاد خبیث ایشانست بایستی که کافران تمنی اسلام مسلمانان نکردندی و بر فوات آن تحسر نخوردندی بلکه بر فوت صلاح و پاکی از گناه تحسر خوردندی که بر اعتقاد ایشان صلاح و پاکی از گناهست که مرد را در بهشت آرد نه مجرد اسلام و گر چنان بودی که می گویند رب العزه گفتنی ربما یود الذین کفروا لو کانوا صالحین چون رب العزه تمنی ایشان در اسلام بست معلوم شد که اسلام است که مرد را در بهشت آرد وگرچه با آن گناه بود آن گناه او را از بهشت محروم نگرداند و جاوید او را در آتش بنگذارد

ذرهم یأکلوا صیغت صیغت امرست و بمعنی وعید است یقال ذر فلانا و ذرنی و فلانا هر دو کلمه وعید است و قرآن بهر دو ناطق پارسی گویان بتهدید گویند فلان را بمن بگذار یقول تعالی ذر یا محمد هؤلاء الکفار یأخذوا حظوظهم من دنیاهم و یتمتعوا بلذاتها و یلههم الأمل یعنی و یشغلهم الامانی عن الایمان و التکثیر من الطاعات و التزود للمعاد فسوف یعلمون ما یصیرون الیه من عذاب الله هذا کقوله و الذین کفروا یتمتعون و یأکلون کما تأکل الأنعام و النار مثوی لهم ...

... لو ما تأتینا لو ما حث و تحضیض بمعنی هلا ای هلا اتیتنا بالملایکة نراهم شاهدین لک علی صدق ما نقول إن کنت من الصادقین و گفته اند لو ما و لو لا یکسانست اما لولا بیش است در قرآن که عرب آن را بیش گویند معنی آنست که ای محمد اگر راست می گویی که من پیغامبرم چرا با خود فریشتگان نیاوردی تا بصدق تو ایشان گواهی دادندی و ما ترا پس روی کردیمی

رب العزه بجواب ایشان گفت ما ننزل الملایکة بسه قراءت خوانده اند ما ننزل بضم نون و کسر زا و تشدید الملایکة بنصب قراءت حمزه و کسایی و حفص است من قوله و لو أننا نزلنا إلیهم الملایکة ما تنزل بضم تا و فتح زا و تشدید الملایکة برفع ابو بکر خواند تنها من قوله و نزل الملایکة تنزیلا باقی ما تنزل بفتح تا و زا و تشدید خوانند الملایکة برفع من قوله تنزل الملایکة و الروح ای تتنزل معنی آنست که فریشتگان آسمان فرو نیایند مگر بمرگ ایشان إلا بالحق حق اینجا مرگست از بهر آنک آن دادست از حق جل جلاله جای دیگر گفت و جاءت سکرة الموت بالحق و قیل ما تنزل الملایکة الا بالحق ای بالرسالة او بالعذاب ای لو شاهد و هم ثم کفروا و ما کانوا إذا منظرین بالعذاب

إنا نحن نزلنا الذکر ذکر اینجا قرآنست میگوید قرآن فرو فرستادیم و إنا له لحافظون و ما آن را گوشدار و نگه داریم کس را نیست و نتواند نه ابلیس و شیاطین و نه آدمیان که در آن زیادت و نقصان آرند همانست که جای دیگر گفت لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه معنی دیگر و إنا له لحافظون فی قلب من اردنا به الخیر کسی که بوی خیر خواسته ایم و راه صلاح و سداد نموده ایم این قرآن در دل وی نگه می داریم بل هو آیات بینات فی صدور الذین أوتوا العلم و گفته اند و إنا له لحافظون اینها کنایة از رسول خداست یعنی و انا لمحمد ص حافظون ممن اراد به سوءا یقول الله تعالی و الله یعصمک من الناس ...

... کذلک نسلکه السلک ادخال الشی ء فی شی ء فمعنی نسلکه ندخله و نجعله ای کما سلکنا فی قلوب شیع الاولین التکذیب و الاستهزاء و کذلک نسلکه فی قلوب مشرکی قومک لا یؤمنون به ای بالله و قیل بالذکر الذی انزل علیک میگوید چنانک دلهای گروهان پیشینیان از ایمان و تصدیق باز داشتیم و چنان نهادیم و نمودیم ایشان را که تا تکذیب و استهزاء کنند بر پیغامبران هم چنان کردیم و نهادیم در دلهای مشرکان مکه که تا ایمان نیارند و استهزاء و تکذیب کنند

و قیل نسلک الذکر فی قلوب المجرمین باسماع النبی ایاهم ذلک و هم مع ذلک لا یؤمنون به همچنین می سازیم و می نماییم و می کنیم این پیغام را در دلهای ایشان که در علم من ناگرویدگانند تا بنگروند بآن همانست که در جای دیگر گفت کذلک سلکناه فی قلوب المجرمین لا یؤمنون به حتی یروا العذاب الألیم جای دیگر گفت و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون فی هذه الآیات و نظایرها رد علی المعتزلة و القدریة و قد شرحناها فی غیر موضع و قد خلت سنة الأولین ای تقدمت عادتهم فی التکذیب بالآیات فهؤلاء یقتفون آثارهم فی الکفر و التکذیب و قیل خلت سنة الأولین فی اهلاکی ایاهم و ما حلق بهم من المثلات بعد التکذیب

و لو فتحنا علیهم بابا من السماء این جواب ایشانست که اقتراح آیات می کردند و می گفتند ایتنا بآیة و لو فتحنا علیهم ای لو اظهرنا لهم اوضح آیة و هو فتح باب من السماء فظلوا المشرکین فیه یعرجون قال ابن عباس فظل الملایکة فیه یعرجون ای یذهبون و یجییون

لقالوا إنما سکرت أبصارنا ای غطیت یعنی ما هذا بحق ای غشیت ابصارنا کما یغشی السکر عین السکران فلا یری الشی ء علی حقیقته ثم شکوا فی هذا ایضا فقالوا بل نحن قوم مسحورون سحرنا محمد فلا بنصر قرأ ابن کثیر سکرت بالتخفیف ای حبست عن النظر کما یحبس الماء بالسکر و قیل معنی التشدید و التخفیف واحد الا ان التشدید للمبالغة

و لقد جعلنا فی السماء بروجا ای خلقنا فیها بروجا و هی اثنی عشر برجا الحمل و الثور و الجوزاء و السرطان و الاسد و السنبله و المیزان و العقرب و القوس و الجدی و الدلو و الحوت فهذه البروج کواکب شدت بفلک السماء یدور بها دوران الرحی و تنزلها الشمس و القمر و الکواکب السیارة و قیل ان الفلک قسم اثنی عشر قسما کل قسم منها سمی برجا و لقب کل برج ببعض الکواکب التی فی ذلک القسم کالحمل و الثور الی التمام و اشتقاقه من البروج و هو الظهور و قیل البروج قصور فی السماء و قیل نجوم السماء ثلاثة اقسام قسم منها سیارة و قسم منها رجوم لدحور الشیاطین و قسم منها هو القطب الذی یدور علیه الفلک ثابت و زیناها یعنی السماء و قیل البروج للناظرین الیها و المعتبرین بها و المستدلین علی توحید صانعها

و حفظناها یعنی السماء من کل شیطان رجیم قال ابن جریح الرجیم الملعون و قیل الرجیم الذی یرجم بالکواکب

إلا من استرق السمع ای لکن من استرق السمع ای المسموع فأتبعه شهاب مبین نار یظهر لکل ذی عینین قال ابن عیسی الشهاب عمود من نار تمتد بشدة ضیایه کالنار و قال ابن عباس کانت الشیاطین لا یحجبون عن السماوات فکانوا یدخلونها و یأتون باخبارها لان الملایکة یتدارسون مما انتسخوه من اللوح المحفوظ ثم یأتون الکهنة فیخبرونهم بذلک فیخلطون به کذبهم فلما ولد عیسی ع منعوا من ثلث سماوات و لم یمنعوا من اربع فلما ولد محمد ص منعوا من السماوات کلها فما منهم من یرید استراق السمع الا رمی بشهاب فیخرجه او یخبله او یحرق جزءا منه و لا یقتله قال الحسن یقتله و لا یعود الشهاب و قیل یرجمون بها و تعود الشهب الی اما کنها

روی عن ابی لهب بن مالک قال حضرت رسول الله ص و قد ذکرت عنده الکهانة فقلت بابی و امی نحن اول من فزع لحراسة السماء و رجم الشیاطین و منع الجن من استراق السمع عند قذفها بالنجوم و انا لما رأینا ذلک اجتمعنا الی کاهن لنا یقال له خطر بن مالک و کان شیخا کبیرا و قد اتت علیه ثلاثمایة و ستون سنة فقلنا له یا خطر هل عندکم علم من هذه النجوم التی یرمی بها فانا قد فزعنا و خفنا سوء عاقبتها فقال لنا الرجز

اغدوا علی فی السحر ...

... من اجل مبعوث عظیم الشان

یا لهب یا لهب بنی قحطان

اخبرکم بالحق و البیان ...

... من آل قحطان و آل البیش

و البیش الاخلاط من کل قوم فقلنا له من ای البطون هو فقال بطن من ولد ابراهیم ع یقال له قریش قلنا له بین لنا من ای قریش هو قال و البیت و الدعایم و الدار و الحمایم ان الذی ملازمی ثناؤه و عاصمی لمن لباب هاشم من معشر اکارم قد یکتنی بالقاسم یبعث بالملاحم و قتل کل ظالم ثم قال الله اکبر الله اکبر جاء الحق و ظهر و انقطع عن الانس الخبر هذا هو البیان اخبرنی به رأس الجان ثم قال هذا بنای و سکت و اغمی علیه فما افاق الا بعد ثلاثة ایام فلما افاق قال لا اله الا الله محمد رسول الله ثم مات فقال رسول الله ص سبحان الله سبحان الله لقد نطق بمثل نبوة و انه لیحشر یوم القیامة امة واحدة

قوله و الأرض مددناها انما مدت لانها لم تخلق ممدودة فمدت بعد الخلقة من تحت الکعبة و لهذا قال تعالی و الأرض بعد ذلک دحاها قال الحسن کانت طینة فقال الله لها انبسطی فانبسطت علی وجه الماء و ألقینا فیها رواسی ای جبالا ثوابت کانت الارض تترجرج فجعل الله الجبال اوتادا لها فثبتت بها و أنبتنا فیها ای فی الارض من کل شی ء موزون ای من کل شی ء مقدور جری علی وزن من قدر الله عز و جل لا یجاوز ما قدره الله علیه لا یستطیع خلق زیادة فیه و لا نقصانا می گوید برویانیدیم درین زمین از هر چیزی چنانک الله خواست و تقدیر کرد و ساخت بر وزنی و معیاری که هیچ کس تغییر آن نتواند و زیادت و نقصان در آن نیارد و روا باشد که معنی وزن اندر قدر و منزلت بود چنانک مردم بعرف و عادت گویند فلان را بنزدیک خلق وزنی نیست یعنی که او را قدر و منزلت نیست و گفته اند و أنبتنا فیها یعنی فی الجبال من کل شی ء موزون یوزن نحو الحدید و الرصاص و النحاس و الذهب و الفضة و الزرنیخ و الکحل و غیر ذلک مما یوزن وزنا و یحتمل ان المراد به المکیل و الموزون و المعدود لان مآل الکل الی الوزن کالحنطة و الشعیر یولان الی الخبز الذی یوزن و اشباه ذلک

و جعلنا لکم فیها معایش جمع معیشة و هی مصدر عاش فجعل اسما لما یعاش به و وزن معایش مفاعل و لا یهمز یاؤه لانها اصلیة و انما تهمز الزایدة المنقلبة نحو صحایف و رسایل و عجایز و من لستم له برازقین ای و سخرنا لکم من یخدمکم و الله یرزقکم ای جعلنا لکم فی الارض معایش تعیشون بها و ممالیک و دواب تنتفعون بها لکم نفعهم و علی الله رزقهم و قیل و جعلنا لکم و لمن لستم له برازقین فیها معایش و هی الدواب و الانعام و الوحش و السباع و الطیر و العبید و الاماء و جاز وقوع من علی ما لا یعقل لاختلاطه بمن یعقل و قیل من ها هنا بمعنی ما کقوله فمنهم من یمشی علی بطنه و منهم من یمشی علی رجلین و منهم من یمشی علی أربع

میبدی
 
۲۸۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إن من شی ء إلا عندنا خزاینه الآیة خزاین الله فی الارض قلوب العارفین خدای را جل جلاله در زمین خزینها است و آن خزینها دلهای عارفانست و سرهای مریدان و آنکه در آن خزینها درهاست شب افروز و ودیعتهای گران مایه و بدان آراسته و نگاشته بعضی بلطایف علم آراسته دلهای عالمانست بعضی بحقایق عقل نگاشته دلهای عابدانست بعضی ببدایع سر پرداخته دلهای عارفانست آن گه مهر ربوبیت بر آن نهاده و در صدف قدم بسته که قلوب العباد بین اصبعین من اصابع الرحمن

اگر کسی گوید این را چه نشانست گوییم نشان آنست که تلألؤ شعاع آن جوهر بر جوارح بنده تابد تا همگی وی با خدمت الله پردازد بشب قیام کند بروز روزه دارد پیوسته دلش با طاعت می گراید و بخیر می شتابد و برخصت فرو بیاید از شبهت پاک بود و از حرام دور در حلال زاهد و از گذشته بدرد و در وقت با اندیشه و در باقی عمر لرزان و از دوزخ گریزان بلقمه ای و خرقه ای راضی جهان بجهانیان فرو گذاشته و با خدمت الله پرداخته تن در اشتیاق سوزان و دل بدوست یازان و جان در دوست خندان

پیر طریقت گفت الهی از جود تو هر مفلسی را نصیبی است از کرم تو هر دردمندی را طبیبی است از سعت رحمت تو هر کسی را بهره ایست از بسیاری صوب بر تو هر نیازمندی را قطره ایست بر سر هر مؤمن از تو تاجیست در دل هر محب از تو سراجیست هر شیفته ای را با تو سر و کاریست هر منتظری را آخر روزی شرابی و دیداریست

و أرسلنا الریاح لواقح بوقت ربیع که نظر حق بدنیا رسد و عالم بنازد باد لواقح فرو گشایند بندهای بسته بر گشایند عروق اشجار را دهن باز کنند تا شاخه های آن از راه عروق آب کشد و میوه لطیف آرد همچنین رب العزه بنظر مهر و محبت بدل بنده مؤمن نگرد باد عنایت فرو گشاید راه سمع و طاعت بوی بر گشاید تا شایسته قبول موعظت گردد بتوبه و انابت بحق باز گردد راغب در خدمت مشغول بعبادت مداوم بر ذکر حق مواظب بر قهر نفس در گوش نداء بر پیوسته شکوفه امید رسته میوه طمع بر شاخ فضل بسته اینت آثار باد عنایت اینت روایح نسیم کرامت یقول الله تعالی و أرسلنا الریاح لواقح اذا هبت ریاح الکرم علی اسرار العارفین اعتقهم من هواجس انفسهم و رعونات طبایعهم و فساد اهوایهم و مراداتهم و یظهر فی القلوب نتایج الکرم و هو الاعتصام بالله و الاعتماد علیه و الانقطاع عما سواه نشان سعادت بنده آنست که از مهب توفیق ناگاه باد عنایت در آید ابر معاملت فراهم آرد پس آن ابر بدریای عین یقین فرو شود آب ندامت بر گیرد برق ذکر بدرخشد رعد ارادت بنالد باران فکرت ببارد صحراء دل از آن باران زنده گردد فذلک قوله یحی الأرض بعد موتها بنده بهمگی بحق باز گردد با نفسی مرده در خود دلی زنده بحق زبانی گشاده بذکر جانی زنده بمهر

لیس فی القلب و الفؤاد جمیعا ...

... و لقد علمنا المستقدمین منکم الآیة المستقدمون المسارعون فی الخیرات و المستأخرون المتکاسلون عن الخیرات و یقال معناه عرفنا الراغبین فینا و المعرضین عنا

و لقد خلقنا الإنسان من صلصال الآیة روی ان ابن عمر کان یتخذ المجالس فقال کعب لرجل من جلسایه سل ابن عمر من ما ذا خلق الله آدم فقال ابن عمر خلق الله آدم من خمسة اشیاء من الطین و الماء و النار و النور و الریح فلما اجاب ابن عمر قال کعب جالسوه فانه رجل عالم مفهوم خبر آنست که رب العالمین آدم را که بیافرید از پنج چیز آفرید از گل و آب و آتش و نور و باد حکمت در این آنست که رب العزه هر چه آفرید از خلق خویش از یک جنس آفرید فریشتگان را از نور آفرید و جان را از نار آفرید و هما نور العزة و نار العزة و من ها هنا اقسم ابلیس بالعزة لانه خلق من نار العزة و الملایکة من نور العزة و مرغان را از باد آفرید و دواب و حشرات زمین را از خاک آفرید و خلق دریا را از آب آفرید هر یکی را از جنسی مفرد آفرید و آدم را از جمله این اجناس آفرید تکریم و تشریف وی را تا بر همه خلق عالم فضل دارد همه او را مسخراند و او بر همه مسلط اینست که رب العالمین گفت و لقد کرمنا بنی آدم الی قوله و فضلناهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا

میبدی
 
۲۸۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إن جهنم لموعدهم أجمعین روی انس بن مالک قال لما نزل قوله تعالی و إن جهنم لموعدهم أجمعین بکی رسول الله ص بکاء شدیدا و بکی اصحابه ببکایه و لا یدرون ما نزل علیه و لم یستطع احد ان یکلمه من اصحابه و کان رسول الله ص اذا رای فاطمة فرح بها فانطلق عبد الرحمن بن عوف الی باب فاطمة فقال السلام علیک یا بنت رسول الله قالت و علیک السلام من انت قال انا عبد الرحمن بن عوف قالت و ما جاء بک قال ترکت رسول الله ص باکیا حزینا و لا ندری ما نزل به جبرییل ع فلبست فاطمة مشتملة من صوف خلقا فانطلقت الی رسول الله ص فلما دخلت علی النبی ص نظر الیها عمر فوضع یده علی رأسه و قال واحرباه ان قیصر و کسری یلبسون السندس و الحریر و ابنة رسول الله ص فی مشملة من صوف فسمعت فاطمة قول عمر فذکرتها للنبی ص فقالت الا تری ان عمر یعجب من لباسی هذا فو الذی بعثک بالکرامة ما لی و لعلی فراش منذ ایام الا مسک کبش نعلف علیه بالنهار ناضحنا فاذا کان اللیل افترشناه و ان وسادتنا لمن ادم حشوها من سعف النخل ثم قالت فدتک نفسی یا ابه ما الذی ابکاک قال و کیف لا ابکی یا فاطمة و قد نزل علی جبرییل بهذه الآیة و إن جهنم لموعدهم أجمعین لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم و ذکر الحدیث بطوله

انس بن مالک گفت آن روز که جبرییل امین این آیت آورد و إن جهنم لموعدهم أجمعین دریای حیرت و حرقت مصطفی ص بموج آمد و آن گوهر درد و سوز خویش برانداخت گریستنی عظیم در گرفت چندان بگریست که جانهای صدیقان صحابه از آن گریه در سوزش افتاد و دلها در گدازش آمد بحدی رسید که بلغت القلوب الحناجر و هیچکس از آن صدیقان صحابه زهره نداشت که از اسرار درگاه نبوت بر رسد یا بپرسد که آن چه حالست و چه بوده که سید کونین و مهتر خافقین چنان غمگین و حزین نشسته غریوان و حیران آخر عبد الرحمن عوف بر فاطمه زهرا شد دانست که رسول خدای را بدیدار فاطمه آسایش و انس بود و اگر چه غمگین بود چون وی را بیند غم از وی بکاهد گفت یا فاطمه رسول خدا را دیدیم بس حیران و گریان با دردی عظیم و سوزی تمام ندانیم چه آیت بوی فرود آمده و چه چیز وی را بر آن داشته

و هیچکس از ما زهره ندارد و نتواند که از آن حال باز بر رسد یا بپرسد مگر تو بآن اسرار رسی و آن حال باز دانی شمله ای کهنه نهاده بود فاطمه ع آن شمله در پوشید و قصد حضرت مصطفی ص کرد عمر خطاب او را در آن شمله کهنه بدید دلش بر جوشید این نفس دردناک از سر سوز و حسرت بر آورد که وا اندوها کسری و قیصر با تمرد و تحیر خویش در نعمت و راحت میان سندس و حریر کام خویش می رانند و دختر رسول ثقلین بیک شمله کهنه روز بسر می آرد

فاطمه ع آن سخن از عمر بشنید چون بر رسول خدا رسید باز گفت و لختی از بی کامی خویش معلوم رسول ص کرد آن گه گفت یا رسول الله جان و تن من فدای تو باد چرا می گریی و چه چیز ترا چنین اندوهگن کرده که دلهای یاران ازین اندوه تو در غرقابست هر یکی کان حسرت شده و بی خورد و بیخواب گشته رسول خدا گفت چون نگریم ای جان پدر و چرا اندوه نخورم از بهر ضعفا و گنه کاران امت خویش و آنک جبرییل آمده و آیتی بدین صعبی آورده که و إن جهنم لموعدهم أجمعین لها سبعة أبواب لکل باب منهم جزء مقسوم

فاطمه گفت یا رسول الله اخبرنی عن باب من ابواب جهنم ...

... عمر خطاب رضی الله عنه گفت یا لیت ام عمر کانت عاقرا و لم تحمل بعمر و لم یسمع بذکر النار ای کاشک عمر خطاب را هرگز درین دنیا نام و نشان نبودی و مادر بوی نزادی تا ذکر دوزخ بگوش وی نرسیدی

و علی بن ابی طالب ع گفتیا لیت امی لم تلدنی و یا لیت السباع مزقت جلدی و لم اسمع بذکر جهنم

و سمع سلمان قول النبی ص لفاطمة فخرج نحو بقیع الغرقد واضعا یده علی رأسه و هو ینادی با علی صوته وا بعد سفراه وا قلة زاداه الویل لی ان کان مصیری الی النار

إن المتقین فی جنات و عیون این باز مرهمی دیگر است و لطفی دیگر آیت رحمت پس از آیت تهدید رب العالمین فرا بندگان نموده که در صفات ما هم جلال عزت و سیاستست هم کمال لطف و رحمت و در بارگاه ملک ما هم زندان نقمتست هم بستان نزهت تا بنده میان خوف و رجا زندگی کند بآیت تهدید و ذکر دوزخ از عزت قهر الله بترسد بآیت رحمت و صفت بهشت دل در کرم و لطف وی بندد خوف او را از معصیت باز دارد رجا او را بر طاعت دارد

إن المتقین فی جنات و عیون پرهیزکاران فردا در بهشتهااند هر دو بلفظ جمع گفت از آنک پرهیزکاران بر تفاوتند و جنات بر درجات اند بعضی برتر و بعضی فروتر هر که امروز در تقوی بیشتر فردا درجه وی در بهشت برتر و بر جمله نشان تقوی آنست که بنده دل از محبت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کند نه دنیا و اهل دنیا را با او پیوندی نه با عقبی او را آرامی سرگشته روزگار خود شده در میدان کم و کاستی قدم نهاده جدل و خصومت با خلق خدا از پیش برداشته کمر صلح و وفا بر میان جان بسته کلبه وجود خود را آتش در زده کشتی خلقیت بگرداب نیستی فرو داده ظاهر بزیور شریعت آراسته باطن بنور حقیقت افروخته و انگه بدین قناعت نکند که پیوسته در قعر بحر سر خویش غواصی می کند بحکم اشارت عزت قرآن که میگوید سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم مگر روزی این در معرفت بچنگ آید که حتی یتبین لهم أنه الحق

و نزعنا ما فی صدورهم من غل خانه کعبه را بنا کردن و از خبایث مشرکان آن را طهارت دادن به خلیل ع باز گذاشت گفت و طهر بیتی دل مصطفی ص را شستن در حال طفولیت و از ما دون حق آن را طهارت دادن به جبرییل باز گذاشت و بفرشتگان چنانک در خبرست باز که نوبت بدلهای عاصیان امت احمد ص رسید تولی آن خود کرد جل جلاله و طهارت آن خود داد گفت و نزعنا ما فی صدورهم من غل نه تقدیم و تفضیل ایشان را بر پیغامبران لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند کریمان نه خواست جل جلاله که عیب و عوار ایشان با فریشتگان نماید خود کرد تا عیب ایشان هم خود داند سبحانه ما ارأفه بخلقه

و یقال قال الله عز و جل و نزعنا ما فی صدورهم من غل و لم یقل ما فی قلوبهم لان القلب فی قبضة الحق بین اصبعین من اصابع الرحمن کما

فی الخبر فیکون ابدا فی محل الشهود و دوام انس القرب فلیس هناک غل فینتزع منه

نبی عبادی أنی أنا الغفور الرحیم لما ذکر حدیث المتقین و ما لهم من علو المنزلة انکسر قلوب العاصین فتدارک الله قلوبهم و قال لنبیه اخبر عبادی العاصین أنی أنا الغفور الرحیم ان کنت الشکور الکریم بالمطیعین فانی انا الغفور الرحیم بالعاصین ای محمد ص بندگان مرا خبر ده که من آمرزگارم کارساز و بنده نوازم نه فضل ما را پایان نه محابا را کران آنچ ابتدا بود امروز همان ابری است از بر باران مؤمنان را جاودان ای محمد بر مؤمنان لطیف ام و مهربان اما بیگانگان را جبارم دادستان

و أن عذابی هو العذاب الألیم ما را هم نور عزتست هم نار عزت بنور عزت دوستان خود را نواختم بنار عزت دشمنان را سوختم بنور عزت لختی را آب عنایت روانیدم بنار عزت قومی را گرد هجران انگیختم این نور عزت بنور فراست توان دید و نور فراست آنست که رب العالمین گفت إن فی ذلک لآیات للمتوسمین یعنی للمتفرسین

فراست بر سه وجه است یکی فراست تجربتی و این همه ممیزان را بود

دیگر فراست استدلالی و این همه عاقلان را بود سوم فراستست بنظر دل بآن نور که مؤمن در دل دارد چنان که مصطفی ص گفت اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله

فراست تجربتی بر دیده است یا از شنیده یا بخرد دریافته و فراست استدلالی قیاس شرعیست در دین و قیاس عقلی در غیر دین و فراست نظری برقی است که در دل تابد و حجابها بسوزد تا لختی از آنچ غیبست برو کشف شود و این خاصیت انبیاست و صدیقان و اولیاء

ابراهیم خواص در جامع بغداد با جماعتی مریدان گرد آمده جوانی از در مسجد در آمد سخت زیبا و ظریف و نیکو روی ایشان او را بخود راه دادند با ایشان بنشست و سخنهای نیکو گفت و خدمتهای نیکو کرد چنانک بعضی دلهای ایشان صید کرد ابراهیم با یکی از آن مریدان گفت یقع لی انه یهودی مرا چنان می افتد که این جوان جهودست این سخن بگفت و از میان جمع برخاست و بیرون شد جوان او را گفت ایش قال الشیخ فی شیخ در حق من چه گفت مرید با وی بگفت آنچ شیخ گفته بود جوان برخاست و بپای شیخ در افتاد و مسلمان گشت آن گه گفت ما در کتب خویش خوانده بودیم که الصدیق لا یخطی فراسته آمدم و امتحان کردم گفتم اگر در هیچ طایفه صدیق صاحب فراست بود درین طایفه بود پس آن جوان از جمله بزرگان و معروفان طریقت گشت

و هم از ابراهیم خواص حکایت کنند که گفت بتجرید در بادیه ای رفتم و رنجها کشیدم چون به مکه رسیدم عجبی در نفس من فرا دید آمد پیر زنی مرا دید گفت یا ابراهیم کنت معک فی البادیة فلم اکلمک لانی لم أرد ان اشغل سرک اخرج عنک هذا الوسواس

و حکی عن ابی العباس بن مسروق قال دخلت علی شیخ من اصحابنا اعوده فوجدته علی حال رثة فقلت فی نفسی من این یرتفق هذا الشیخ فقال یا ابا العباس دع عنک هذه الخواطر الدنیة فان الله الطافا خفیة

و کان شاه الکرمانی حاد الفراسة لا یخطی و یقول من غض بصره عن المحارم و امسک نفسه عن الشهوات و عمر باطنه بدوام المراقبة و ظاهره باتباع السنة و تعود اکل الحلال لم تخطی فراسته ...

میبدی
 
۲۸۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۵- سورة الحجر- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لقد آتیناک سبعا من المثانی الآیة ای سبعا من الکرامات التی یثنی بها علیک یا محمد الله تعالی منت نهاد بر مصطفی ص بهفت کرامت که با وی کرد از آن کرامتها که او را بآن بستایند و بر وی ثنا گویند اول هدایتست و نصرت و یهدیک صراطا مستقیما و ینصرک الله نصرا عزیزا دیگر نبوتست و رسالت و أرسلناک للناس رسولا سوم رأفتست ارحمت بالمؤمنین رؤف رحیم چهارم بصیرت علی بصیرة أنا و من اتبعنی پنجم سکینه أنزل الله سکینته علی رسوله ششم محبت ما ودعک ربک و ما قلی هفتم قربت ثم دنا فتدلی

و گفته اند سبع مثانی آنست که از بهر شرف مصطفی ص هفت عقوبت از امت وی برداشت در دنیا و هفت در عقبی فاما التی فی الدنیا فالخسف و المسخ و الطمس و القذف و الطاعون و الغرق و الموت الذریع و اما التی فی الآخرة فسواد الوجه و زرقة العیون و الاغلال و السلاسل و الانکال و طعام الزقوم و شراب الحمیم

و القرآن العظیم عظیم است قدر قرآن که رب العزه ده نام از نامهای خویش بر آن نهاد یکی عزیز و إنه لکتاب عزیز دیگر حکیم تلک آیات الکتاب الحکیم سوم مهیمن و مهیمنا علیه چهارم حق فأما الذین آمنوا فیعلمون أنه الحق من ربهم پنجم نور و اتبعوا النور الذی أنزل معه ششم مجید بل هو قرآن مجید هفتم مبین تلک آیات الکتاب المبین هشتم کریم إنه لقرآن کریم نهم عظیم و القرآن العظیم دهم آنست که خود را جل جلاله احسن الخالقین گفت و قرآن را احسن الحدیث الله نزل أحسن الحدیث آن گه خود را گفت لیس کمثله شی ء و قرآن را گفت لا یأتون بمثله

حکی عن بعضهم انه قال کنت فی البحر اذهان الموج و اشتغل کل انسان بنفسه فاخذ اعرابی مصحفا بیده و رفعه الی السماء و قال الهی و سیدی أ تغرقنا و کلامک معنا فسکن البحر من ساعته

لا تمدن عینیک الآیة یا محمد این زینت دنیا که از کافران دریغ نداشته ایم تو نیک در آن منگر و بوی استیناس مگیر چشم تو از آن عزیزتر است که آن نگرد که ما بآن ننگریسته ایم یا آن پسندد که ما نه پسندیده ایم مصطفی ص باین خطاب چنان ادب گرفت که شب معراج نعیم بهشت نیز برو عرضه کردند در آن هم ننگرست و بهر چه رسید و هر چه می دید همی گفت التحیات لله تا حق جل جلاله آن ادب از وی بپسندید و بر وی ثنا کرد که ما زاغ البصر و ما طغی آنجا که دوستی بر کمال بود ناچار در آن غیرت بود موسی ع دیدار خواست جواب آمد که لن ترانی و لکن انظر إلی الجبل ای موسی تو اکنون ما را نبینی بکوه همی نگر با مصطفی ص گفت ای محمد هان دیده ای که بدان بما نگری نگر نظر آن بعاریت بکس ندهی مستلذات دنیا و عقبی را چه محل آن بود که رخت خویش در دیده تو نهد و زبان حال سید ص بنعت تواضع همی گوید

بر بندم هر دو چشم و نگشایم نیز

تا روز زیارت تو ای یار عزیز ...

... و قل إنی أنا النذیر المبین انی انا کلمتیست که جز ارباب صفوت را از اهل تمکین مسلم نیست ایشان که در عالم تفرید از عین جمع نفس زنند علایق و خلایق منقطع دانند اسباب مضمحل و حدود متلاشی و اشارت و عبارت متناهی یکبارگی دل با سوی حق پرداخته و غیر او بگذاشته و الیه الاشارة بقوله تعالی قل الله ثم ذرهم

در خبر است که جابر بن عبد الله بر در سرای رسول خدای ص در می زد رسول ص گفت من فی الباب جابر گفت انا رسول ص از آن گفت وی کراهیت نمود باز پس میگفت که انا انا انی لا اقول انا ای جابر تو گفتی که انا من باری نگویم که انا فرمان آمد از جبار کاینات جل جلاله و قل إنی أنا ای محمد تو دیگری کار تو دیگرست ترا مسلم داشتیم که گویی انی انا لانک کنت بنا و لنا

و در اخبار معراج است که در خلوت او ادنی بر بساط انبساط این راز برفت که یا محمد کن لی کما لم تکن فاکون لک کما لم ازل همانست که گفت فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین ای کن لنا و قل بنا و اذا کنت بنا و لنا فلا تحتفل بغیرنا و صرح بما خصصناک به و اعلن محبتنا لک

فبح باسم من تهوی و دعنی من الکنی ...

میبدی
 
۲۸۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۱ - النوبة الثالثة

 

... بو بکر شبلی روزی در مکاشفه جلال حق مستهلک شده بود و از خود بی خود گشته حریق آتش معرفت غریق دریای محبت همی گفت الهی اگرت بخوانم برانی ور بروم بخوانی پس چکنم من بدین حیرانی هم تو مگر سامان کنی راهم بخود آسان کنی المستغاث منک الیک لا معک قرار و لا منک فرار نه با تو مرا آرام نه بی تو کارم بسامان نه جای بریدن نه امید رسیدن فریاد از تو که این جانها همه شیدای تو و این دلها همه حیران بتو

پیر طریقت جنید سی سال زیر آن نردبان پایه پاس دل می داشت گفت چون پنداشتم که بجایی رسیدم بسرم ندا آمد که اذا ظننت انک وجدتنی فقد فقدتنی و اذا ظننت انک فقدتنی فقد وجدتنی فرا خلق می نماید که این کار نه بحد فهم و وهم آدمیانست نه در گاه تأویل عالمان است نه میدان عبادت عابدانست و نه تیه تحیر عارفانست زهری با شهدی آمیخته نعمتی در بلایی آویخته هم درد است و هم دارو هم شادی و هم زاری بنده میان این دو حال گردان هم گریان و هم خندان همی گوید بآواز لهفان الهی دلم از بیم درد نبایست کبابست و روزگار نشان این که خذلان ملازم و توفیق در حجابست این بیچاره نمی داند که در سخن عذابست یا از مولی عتابست دردیست مرا که بهی مباد که مرا این درد صوابست یا دردمندی بدرد خرسند کسی را چه حسابست سخنی در آمیختم چون سنگ که در آن هم آتش و هم آبست ملکا قصه اینست که برداشتم این بیچاره را چه جوابست قوله أتی أمر الله فرمان خدا رنگارنگست و طاعت داشت وی لونالون ظاهر بنده را دیگر فرمودند و باطن وی را دیگر ظاهر را فرمودند که بر درگاه عبادت در منزل خدمت کمر بسته همی باش باطن را فرمودند که بر بساط معرفت بنعت حرمت آهسته همی باش دل را دوام مراقبت فرمودند سر را در مقام معرفت طلب صفاوت فرمودند روح را در عین مشاهدت لزوم حضرت فرمودند فلا تستعجلوه دریافت مراد تعجیل مکنید و از اندازه فرمان در مگذرید که برسد هر که صادقست روزی بآنچ مراد است و فرمان بردار حق از دیدار بر میعادست

ینزل الملایکة بالروح من أمره حقیقت روح آنست که حیاة دل و حیاة دین در آنست و آن جمال عزت قرآنست که از حضرت الهیت بنعت رسالت بسفارت جبرییل به مصطفی ص می رسد که أن أنذروا أنه لا إله إلا أنا فاتقون بندگانم را خبر ده که منم خداوند یکتا در صفات بی همتا و از هم مانندی جدا و در ضمانها با وفا هر که این کلمه شهادت بگفت و مهر توحید بر دل نهاد در سرا پرده عزت اسلام آمد اما همی دان که این سرا پرده اسلام را جز در صحرای تقوی نزنند که می گوید جل جلاله لا إله إلا أنا فاتقون و حقیقت تقوی پاکی دلست از هر چه دون حق و چنانک بر خلق عالم اسلام فریضه است تقوی فریضه است و دین را که بنا نهادند بر تقوی نهادند و هر که صاحب ولایت شد بتقوی شد إن أولیاؤه إلا المتقون و فردا ولایت آخرت نامزد کسانی است که ایشان را متقیان خوانند و العاقبة للمتقین و شرط اول در تقوی آنست که پاسبان دل خود باشی و سه چیز بجای آری خویشتن را با دست امانی ندهی و از هر چه ناپسند بپرهیزی و یک طرفة العین از حق غافل نباشی

آن روز که صدیق اکبر رضی الله عنه بلال حبشی را بها می داد بلال گفت ای صدر صدیقان اگر بلال را از بهر شغل دنیا می خری مخر که ترا از ما خدمتی نیاید که آن بپسند تو باشد که بلال خود را بر شغل آخرت وقف کرده رحمت خدای تعالی بر آن جوانمردان باد که از خدمت حق با شغل خلق نپرداختند هر جزوی از اجزاء ایشان بنوعی از انواع خدمت مشغول و همه اوقات ایشان اندر مراعات حقوق حق مستغرق نه از ایشان جزوی فارغ شغل خلق را نه از اوقات ایشان وقتی ضایع خصومت خلق را

بزرگی را پرسیدند که خدای را دوست داری گفت دارم گفتند دشمن وی را ابلیس دشمن داری گفت ما را از محبت حق چندان شغل افتادست که با عداوت دیگری پرداخت نیست

و لکم فیها جمال قومی را جمال در اموال بست قومی را در احوال فالاغنیاء یتجملون حین یریحون و حین یسرحون و الفقراء یشتغلون بمولاهم حین یصبحون و یروحون توانگران کمال جمال خود در مال دانند و مال از دو بیرون نیست یا حلالست یا حرام اگر حلالست محنت است و اگر حرامست لعنت و درویشان جاه و جمال خود در وصال مولی دانند و کمال انس خود در صحبت مولی بینند رابعه عدویه را می آید که از قافله منقطع شد در آن بادیه حیرت سرگردان زیر مغیلانی فرو آمده و سر بر زانوی حسرت نهاده از هوای عزت ندایی شنید که تستوحشین و انا معک شب معراج هر چه در ثقلین جمال و مال بود فداء یک قدم سید ولد آدم گردانیدند بآن هیچ ننگرست افتخارش باین بود که اشبع یوما فاحمدک و اجوع یوما فاشکرک

و علی الله قصد السبیل الآیة راه راست و طریق پسندیده آنست که سوی حق می شود و گذر بر حق دارد و آن راه بسه چیز توان برید اول علم و میانه حال و آخر عین علم بی استاد درست نیاید حال بی موافقت راست نیاید عین تنهایی است با علاقت بنسازد در علم خوف باید در حال رجا باید در عین استقامت بود

پیر طریقت گفت هیچکس از دوستان او این راه نبرید تا سه چیز بهم ندید از سلطان نفس رسته و دل با مولی پیوسته و سر باطلاع حق آراسته

میبدی
 
۲۸۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و قیل للذین اتقوا الآیة هم مدحست و هم تهنیت و هم بشارت مدح نیکو و تهنیت بسزا و بشارت تمام مدح آنست که ایشان را بصفت تقوی بستود گفت و قیل للذین اتقوا تهنیت آنست که ایشان را در دنیا حسنه مهنا داد گفت للذین أحسنوا فی هذه الدنیا حسنة بشارت آنست که ایشان را سرای پیروزی و ملک جاودانی وعده داد که و لنعم دار المتقین جنات عدن گفت نیک سرای است و خوش جای جنات عدن متقیان را همانست که آنجا گفت تلک الجنة التی نورث من عبادنا من کان تقیا آن بهشت بدان نیکویی و سرای بدان پیروزی و نعیم بدان فراخی و آسانی کسی را ساخته ایم که در کوی تقوی منزل دارد و ایمان خویش بلباس تقوی آراسته دارد مصطفی ص گفت الایمان عریان و لباسه التقوی

هر مسافری را زادی باید در آن سفر که پیش دارد و مسافر راه حقیقت را زاد تقوی است و تزودوا فإن خیر الزاد التقوی اگر کسی را از تقوی نشان توان داد آن درویشان صحابه اند بزرگان دین و پیشوایان شریعت و حقیقت که در طلب جمال دین از اوطان خویش هجرت کردند غریب وار جان و دل خویش از اندوه دین و درد اسلام بگداخته و نهاد ایشان از تیمار مسلمانی بیمار و نحیف گشته و بر دوستی خدا و رسول ص تن سبیل و جان فدا کرده نیکو گفت آن جوانمرد که گفت ...

... قول النبی ص لان یهتدی بهداک رجل خیر لک من حمر النعم ثم قال و لدار الآخرة خیر

لان ما فیها یبقی و لیس فیها خطر الزوال و لان فی الدنیا مشاهدة و فی الآخرة معاینة فرق میان مشاهده و معاینه است که مشاهده بر خاستن عوایق است میان بنده و میان حق و معاینه هم دیداری است عارفان را امروز مشاهده دلست و فردا هم مشاهده دل بود هم معاینه چشم و معاینه سه چیز است بچشم اجابت فرا مجیب نگرستن و بچشم انفراد فرا فرد نگرستن و بچشم حضور فرا حاضر نگرستن

پیر طریقت گفت ای جوانمرد بدوری از خود نزدیکی وی را نزدیک باش و بغیبت از خود حضور وی را بکرم حاضر باش وی جل جلاله نه از قاصدان دور است نه از طالبان پنهان نه از مریدان غایب

جنات عدن یدخلونها چه بزرگوار جایی و چه نیکو سرایی که رب العزه بخودی خود میگوید و لنعم دار المتقین جنات عدن خوش جایی است که در آن همه زندگی است مرگی نیست همه جوانی است پیری نیست همه تن درستی است بیماری نیست بنده در آن جاودانی است بیرون آمدنی نیست در هوای بهشت سرما و گرما نیست آفتاب و ظلمت نیست سموم و زمهریر نیست راست چون روز نوبهارست همه بنفشه زار و گلزارست نسیم خوش و مرد جوان و تن درست و دل شاد و جان خرم و در جمله بهشتیان بر دو گروه اند از یک گروه سخن توان گفت و از دیگر گروه نه و آن یک گروه که ازیشان سخن توان گفت کمینان اند فهمها و وهمها بقدر نعمت ایشان نرسد و زبانها شرح آن بر نتابد و خبر درست است از مصطفی ص که قصه آن مرد گفت که هزار سال در آتش خواهد بود وانگاه برهد گفت که او را از بهشت چندان که همه دنیا بدهند و ده بار دیگر چندان که این جهانست از اول گیتی تا آخر بدهند و اگر اهل بهشت بمهمان او آیند همه را فراخ طعام و شراب دهد و همه را لباس و مرکب دهد و از آنچ او را دادند پر پشه ای نقصان درنیابد و کمال نعمت آنست که هرگز بریدنی نیست چنانک گفت عطاء غیر مجذوذ

از روی اشارت میگوید بجفاء رهی عطاء خود دریغ نداشتیم دیدیم آنچ دیدیم و مهر خود ازو بر نداشتیم ...

میبدی
 
۲۸۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۵ - النوبة الاولى

 

... لیکفروا بما آتیناهم تا بآنچ ما ایشان را دادیم کافر می شوند فتمتعوا فسوف تعلمون ۵۵ گوی ایشان را که روزگار بسر می آرید و کام خود می رانید تا آگاه شوید

و یجعلون لما لا یعلمون نصیبا و بنادانی خدای تعالی را بهره ای می نهند مما رزقناهم از آنچ روزی دادیم ایشان را تالله لتسیلن بخدای که ناچاره پرسند شما را عما کنتم تفترون ۵۶ از آن دروغ که می سازید و می گویید

و یجعلون لله البنات و خدای تعالی را دختران می گویند سبحانه پاکی و بی عیبی او را و لهم ما یشتهون ۵۷ و ایشان را آنچ ایشان آرزوی کنند

و إذا بشر أحدهم بالأنثی و چون یکی را از ایشان خبر شنوانند بدختر ظل وجهه مسودا روی او را بینی سیاه گشته و هو کظیم ۵۸ و او اندوه می خورد در خویشتن ...

... للذین لا یؤمنون بالآخرة ایشانراست که ناگرویدگانند برستاخیز مثل السوء صفت بد و لله المثل الأعلی و خدایراست صفت برتری یگانگی و بی همتایی و هو العزیز الحکیم ۶۰ و اوست آن توانای دانا

و لو یؤاخذ الله الناس بظلمهم و اگر می بگیرد خدای مردمان را بستم کاری ایشان ما ترک علیها من دابة تا اکنون بر زمین هیچ جنبنده نگذاشتی و لکن یؤخرهم إلی أجل مسمی لکن ایشان را با پس میدارد تا بهنگامی نام زد فإذا جاء أجلهم و آن گه که هنگام ایشان آید لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون ۶۱ نه یک ساعت باپستر ایستند و نه فرا پیشتر

و یجعلون لله ما یکرهون و خدای را چیزی همی گویند که خویشتن را نپسندند و تصف ألسنتهم الکذب و زبانهای ایشان دروغ سازد و گوید أن لهم الحسنی که ایشانراست نیکویی و صفت بهتری لا نه چنانست جرم أن لهم النار واجب آمد ایشان را آتش و أنهم مفرطون ۶۲ و ایشان در آتش فروگذاشتگانند و پیش فرستادگان ...

... و الله أنزل من السماء ماء و الله فرو فرستاد از آسمان آبی فأحیا به الأرض بعد موتها تا زنده کرد بآن زمین را پس مرگ آن إن فی ذلک لآیة لقوم یسمعون ۶۵ در آن نشانیست آشکارا ایشان را که بشنوند

و إن لکم فی الأنعام لعبرة و شما را در چهار پایان عبرتیست آشکارا نسقیکم مما فی بطونه می آشامانیم شما را از آنچ در شکمهای ایشانست من بین فرث و دم از میان سرگین و خون لبنا خالصا شیری رسته پاکسایغا للشاربین ۶۶ گوارنده آشامندگان را

و من ثمرات النخیل و الأعناب و از میوه های خرماستان و از انگورها تتخذون منه سکرا از آن می میکنید و رزقا حسنا و روزی نیکو می سازید إن فی ذلک لآیة لقوم یعقلون ۶۷ در آن نشانی آشکار است ایشان را که دریابند

میبدی
 
۲۸۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و قال الله لا تتخذوا إلهین اثنین ای لا تعتقدوا المعبود اثنین الله گفت جل جلاله بندگان خویش را که اعتقاد مکنید که معبود دواند که معبود خود یکیست یکتای بی همتا موجود بذات موصوف بصفات فلا تتخذوا له شریکا فتکونوا قد جعلتم الهین اثنین و الاله الحق واحد با وی انباز مگویید که با پس او با شریک دو باشند و خدا خود یکیست یکتایی و یگانگی صفت او فإیای فارهبون یعنی فانا ذلک الاله الواحد فخافونی چون بدانستید که معبود بسزا یکیست یگانه آن یکی و یگانه منم از من ترسید آن گه سخن با هو برد گفت و له ما فی السماوات و الأرض ای له جمیع ما فی السماوات و الارض من الاشیاء لا شریک له فی شی ء من ذلک هو خالقهم و رازقهم و هو محییهم و ممیتهم هر چه در هفت آسمان و هفت زمین خلقست و چیز همه ملک و ملک اوست همه رهی و چاکر اوست همه آفریده و صنع اوست با وی در آن هیچ انباز نه آفریننده و روزی دهنده همه اوست زنده کننده و میراننده اوست و له الدین واصبا ای و له الطاعة دایما یعنی طاعته واجبة ابدا ای لیس احد یطاع له الا انقطع ذلک عنه بزوال او هلاک غیر الله فان الطاعة تدوم له و نصب واصبا علی القطع و قیل واصبا ای شاقا یعنی طاعته واجبة علی کل الاحوال و ان کان فیها الوصب ای التعب و له الطاعة رضی العبد بما یؤمر به ا و لم یرض و سهل علیه ا و لم یسهل ثم قال أ فغیر الله تتقون ای أ فغیر الله الذی خلق کل شی ء و أمر أن لا یتخذ اله معه تتقون

و ما بکم من نعمة ای ما حل بکم من نعمة یعنی ما اعطاکم الله جل و عز من صحة فی جسم أو سعة فی رزق او متاع بمال فکل ذلک من الله جل و عز ثم إذا مسکم الضر ای المرض و الفقر و الجدب فإلیه تجیرون ترفعون اصواتکم بالدعاء و اصله من جوار البقر و هو صوته اذا رفعه لا لم یلحقه و الاصوات مبنیة علی فعال و فعیل فاما فعال فنحو الصراخ و الجوار و البکاء و اما فعیل فنحو العویل و الزییر و النهیق و الشهیق معنی آیت آنست که هر چه بشما رسد از نعمت عافیت و صحت و فراخی و راحت همه از خدای تعالی است و چون شما را بیماری و قحط و فقر برسد دست درو زنید و در وی زارید چون میدانید که نعمت ازوست و باز برد محنت و اندوه ازوست چونست که این بتان را با وی انباز می گیرید و آن را می پرستید ثم إذا کشف الضر عنکم ای دفع المرض و الشدة و البلاء و وهب لکم العافیة و السلامة إذا فریق منکم بربهم یشرکون یجعلون له شریکا فی عبادتهم الاوثان و یذبحون لها الذبایح تشکرا لغیر من انعم علیهم بالفرج می گوید چون شما را بلایی و محنتی رسد در الله تعالی زارید چون آن بلا و محنت از شما باز دارد و بجای شدت عافیت دهد شما آن عافیت از بتان بینید و شکر از ایشان کنید و از بهر ایشان قربان کنید چونست که در وقت بلا دعا باخلاص کنید و بوقت عافیت شکر می آرید

لیکفروا بما آتیناهم این لام لام عافیت گویند ای جعلوا عاقبة النعم الکفر بدل الشکر عاقبت آن نعمت که بایشان دادیم آن بود که بجای شکر کفر آرند و نعمت ما را منکر شوند چنانک جای دیگر گفت أ فبنعمة الله یجحدون و گفته اند معنی آنست که ایشان را نعمت دادیم تا آن را راه کفر خود سازند و در ضلالت بیفزایند چنانک جای دیگر گفت ربنا إنک آتیت فرعون و ملأه زینة و أموالا فی الحیاة الدنیا ربنا لیضلوا عن سبیلک پس ایشان را بیم داد و بتهدید گفت فتمتعوا فسوف تعلمون چنانک جای دیگر گفت قل آمنوا به أو لا تؤمنوا این نه امر تعبید است که امر تهدید است و قول اینجا مضمر است ای قل لهم تمتعوا فی الدنیا فسوف تعلمون فی الآخرة و بال ذلک

و یجعلون ای یعتقدون و یحکمون لما لا یعلمون فیه اضمار و فی الاضمار وجهان احدهما یجعلون لله لجهلهم به نصیبا مما رزقناهم من الحرث و الانعام و الوجه الثانی و یجعلون لله الذی لا یعلمونه فیکون ما بمعنی الله کقوله و السماء و ما بناها و الأرض و ما طحاها و شرح این آیت در سوره الانعام است آنجا که گفت و جعلوا لله مما ذرأ من الحرث و الأنعام نصیبا الآیة و قیل معنی الآیة و یجعلون لما لا یعلمون ای للاوثان التی لا علم لها نصیبا مما رزقناهم ثم رجع من الخبر الی الخطاب فقال تالله لتسیلن سؤال توبیخ و عما کنتم تفترون علی الله من أنه امرکم بذلک

و یجعلون لله البنات این بنو خزاعه اند و بنو کنانه که ایشان گفتند ستر الملایکة لانها بناته و بیرون از ایشان هیچ کس نگفته است از امم و رب العالمین خود را از آن منزه کرد گفت سبحانه پاکست جل جلاله و عظم کبریاؤه از آنچ ایشان می گویند و لهم ما یشتهون ای لهم الشی ء الذی یشتهون یعنی البنین کما قال تعالی أم له البنات و لکم البنون

و إذا بشر أحدهم ای و اذا اخبر احدهم بولادة بنت ظل وجهه مسودا تغیر لونه من الغم هذا السواد کدرة الحزن التی تعلوا الکییب

قال الشاعر یقال هو عبد الله بن الزبیر

فرد شعور هن السود بیضا ...

... یعنی سواد الحزن و معنی قوله سمدن یعنی لطمن الوجوه و صحن و زفن حین نحن و هو کظیم الکظیم الذی امتلأ حزنا و سکت علیه

یتواری من القوم یبعد عنهم و یختفی من سوء ما بشر به من الحزن و العار و الحیاء ثم یتفکر و یقول فی نفسه أ یمسکه یعنی أ یترکها و ذکر الکنایة لانها تعود الی لفظ ما علی هون ای علی هوان و مشقة أم یدسه یخفیه فی التراب فیییده عادت اهل جاهلیت چنان بود که هر زن وی بارور بودی بوقت زادن از مردم پنهان شدی و انتظار کردی تا خبر چه آید پسری بود یا دختری اگر پسر آمدی خرم گشتی و بشادی فرا دیدار مردم آمدی و اگر دختر بودی غمگین و دل تنگ نشستی آن گه در کار آن دختر با خود اندیشه کردی که او را بخواری و مشقت بپرورم یا زنده در خاک کنم پس از ایشان کس بود که بخواری و مشقت و بی مرادی بداشتی و بپروردی و کس بود که زنده در خاک کردی و ایشان که دختر را زنده در خاک می نهادند از بیم فقر می کردند و از بیم عار که اگر ناکفوی در وی طمع کند و این آن وأد است که قرآن بدان ناطق است و إذا الموؤدة سیلت و گفته اند صعصعه جد فرزدق صد و بیست موءوده از پدران بستده هر یکی بدو ناقه و ایشان را زنده بگذاشته و فیه یقول الفرزدق

و جدی الذی منع الوایدات

و احیی الویید فلم تؤد

ألا ساء ما یحکمون بیس ما یقضون فیجعلون الله البنات و لانفسهم البنین هذا کقوله تلک إذا قسمة ضیزی

للذین لا یؤمنون بالآخرة ای لهؤلاء الکفار الذین یجعلون لله البنات صفات الذم و الامثال السییة و لله المثل الأعلی الصفات الحسنی و الامثال العلی میگوید کافران را مثل بد است و صفت عیب که ایشان را حاجت بفرزند است وانگه از بیم فقر ایشان را می کشند و بر خود اقرار ببخل می دهند و فی الخبر اکبر الکبایر ان تجعل لله ندا و هو خلقک ثم تقتل ولدک خشیة ان یأکل معک و خدای تعالی را صفت بزرگوار است و مثل نیکو بی فرزند و بی نیاز از فرزند و پاک از مانند و سزای آنک او را یگانه دانند و باخلاص توحید پرستند قال ابن عباسللذین لا یؤمنون بالآخرة مثل السوء ای العذاب و النار و لله المثل الأعلی التوحید و الاخلاص و هو شهادة ان لا اله الا الله

قوله و لو یؤاخذ الله الناس بظلمهم ای لو کان من سنة الله تعجیل هلاک الکافرین و معاقبتهم بکفرهم و افترایهم علی الله تعالی ما ترک علیها یعنی علی الارض من دابة کنایة عن غیر مذکور و هو جایز لان الدواب لا تکون الا فی الارض و فی الدابة قولان احدهما انها عامة فی بنی آدم و غیرهم مما یدب و الثانی ان المراد بها ها هنا البهیمة و فی معنی الآیة ثلاثة اقوال احدها لو عجل عقوبة کفار بنی آدم ما ترک علی الارض ما یدب علیها و الثانی من دابة یعنی من ظالم کافر و الثالث لو اهلک الآباء بکفرهم لم یکن الأبناء و قیل لو اهلک کل عاص ساعة عصیانه لانقطع النسل و لکن یؤخرهم إلی أجل مسمی قیل هو وقت العذاب و قیل الی حین الموت و قیل الی یوم القیامة فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة و لا یستقدمون ای فاذا اتی احد هذه الاوقات لهلکوا البتة من غیر تقدیم و لا تأخیر

و یجعلون لله ما یکرهون ای یجعلون لله البنات اللاتی یکرهونهن و تصف ألسنتهم الکذب ای و تقول السنتهم الکذب أن لهم الحسنی ای البنین و قیل الحسنی الجنة و محل ان نصب بدل من الکذب ای یقولون ان لنا الجنة ان کان البعث حقا زجاج گفت معنی آیت آنست که ایشان با فعل قبیح و گفتار بیهوده که گفتند لنا البنون و لله البنات همی طمع بهشت دارند و می گویند ان لنا عند الله الجزاء الاحسن یعنی الجنة رب العالمین گفت لا ای لیس الامر کما وصفوا جرم أن لهم النار ای حق لهم النار و وجبت و قیل کسبت قولهم أن لهم النار و أنهم مفرطون ای متروکون فی النار منسیون

و قیل کسب عملهم السیی ان لهم النار و انهم فی الآخرة مقدمون الی النار یقول افرطت الرجل ای قدمته الی الماء و منه ...

... و الله أنزل من السماء ماء یعنی المطر فأحیا به الأرض بعد موتها ای انبت فیها من کل انواع النبات بعد یبسها و جدوبتها إن فی ذلک لآیة لقوم یسمعون سمع القلوب لا سمع الآذان

و إن لکم فی الأنعام لعبرة ای دلالة و علامة علی قدرة الله و وحدانیته یعبر بها من الجهل الی العلم و قیل العبرة ادراک الغایب فی الشاهد نسقیکم قرأ نافع و ابن عامر و ابو بکر و یعقوب بفتح النون و الباقون بضم النون و هما بمعنی واحد یقال سقیته و اسقیته بمعنی قال الخلیل سقیته اذا ناولته فشرب و اسقیته جعلت له سقیا و الانعام لفظه لفظ جمع و هو اسم للجنس بمعنی النعم فیذکر و یؤنث یقال هو الانعام و هی الانعام فقال تعالی مما فی بطونه و فی موضع آخر مما فی بطونها من بین فرث و دم لبنا ای الانعام تعتلف الحشیش و الخضر فجعل الله بعضه دما و بعضه فرثا و یحیل بعض الدم الاحمر لبنا ابیضخالصا صافیا من نتنه و لونه حلوا دسما و قیل اذا استقر العلف فی بطنها طبخته فاستحال اعلاه دما و اوسطه لبنا و اسفله فرثا فیجری الکبد الدم الی العرق و اللبن الی الضرع و یبقی الفرث ثم ینحدر و فی ذلک عبرة لمن اعتبر سایغا للشاربین یسوغ فی حلق من تناوله قال ابن جریر لم یغص احد باللبن قط و قیل سایغا حلالا و قیل لا تعافه النفس و ان خرج من بین الدم و الفرث

و من ثمرات النخیل و الأعناب ای و ان لکم مما یخرجه الله لکم من ثمرات النخیل و الاعناب عبرا و آیات لانکم تتخذون من ذلک سکرا و رزقا حسنا و التقدیر و من ثمرات النخیل و الاعناب شی ء تتخذون منه سکرا فالهاء فی قوله منه تعود الی الشی ء و هو محذوف و السکر الخمر و قیل نزلت قبل تحریم الخمر و الرزق الحسن التمر و الزبیب و الدبس و الخل و قیل السکر الطعم قال الراجز جعلت اغراض کرام سکرا ای طعما فیکون المعنی تصنعون منه طعما یعنی الخل و رزقا حسنا یعنی الحلاوة قال ابو عبید السکر الخل و الرزق الحسن ما هو خیر من الخل و قیل السکر ما یسد الجوع مشتق من قولهم سکرت النهر ای سددته قال ابن بحر السکر المسکر قال و اضاف الی نفسه سقی اللبن و اضاف الی العباد اتخاذا السکر و هو ادخارهم لذلک حتی یصیر سکرا قال و هذا انکار من الله علیهم و تقدیره أ تتخذون منه سکرا و یرزقکم الله رزقا حسنا إن فی ذلک لآیة لقوم یعقلون هذا تحریض من الله للعاقل لیتأمل فی الآیات

میبدی
 
۲۸۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم آدمی را منزل اول از منازل وجود شکم مادر است اول آبی آن گه علقه ای آن گه مضغه ای پس استخوانی و پوستی آن گه جانوری چون چهار ماهه شود زنده شود شخصی زیبا صورتی پرنگار درو از الطاف کرم تعبیه هایی که عاقل در آن نگرد از تعجب خیر فرو ماند در وی دماغ آفرید سه طبقه بر هم ساخته در اول فهم نهاد در دوم عقل در رسوم حفظ وانگه کمال حکمت را دماغ سرد و تر آفرید که مقابل وی دلست گرم و خشک تا بخار دل و حرارت دل که باو رسد او را زیان ندارد دل بیافرید رگهای جهنده درو پیوسته و حیاة در او روان جگر بیافرید رگهای آرمیده درو پیوسته غذاء همه تن درو روان معده بیافرید امعاء درو پیوست جای نطفه بیافرید مثانه و انثیین درو پیوست دماغ نرم و تر آفرید تا سخن در گیرد پوست پیشانی سخت آفرید تا موی نرویاند پوست ابرو میانه آفرید تا موی رویاند لکن دراز نگرداند محل نور چشم پیه گردانید تا آن را تباه نکند زبان بر محل لعاب نهاد تا زود برود آسان سخن گوید بر مراد وی چنانک خواهد بر سر حلقوم حجابی آفرید تا چون طعام فرو برد سر حلقوم بسته شود طعام بمجرای نفس نرسد آن گه طعام بحرارت جگر در معده پخته گردد و آن را بعروق و اعضاء رساند

درنگر تا از یک قطره آب چه آفرید و چند آفرید از استخوان و گوشت و پوست و پیه و زهره و جگر و سپرز و رگ و پی و موی و ناخن و دندان چون آن خلقت بکمال حکمت تمام شود و نه ماه بسر آید از شکم مادر بفرمان حق جل جلاله قصد دنیا کند اینست که رب العزه گفت و الله أخرجکم من بطون أمهاتکم چون در دنیا آید نادان و بی علم آید چنانک گفت لا تعلمون شییا رب العالمین بکمال لطف و رأفت و رحمت خویش او را سمعی دهد که لطایف ذکر بوی شنود بصری دهد که عجایب صنع بوی بیند دلی دهد که مهر و محبت حق را بشاید آن گه گفت لعلکم تشکرون این همه بآن کردم تا نعمت من بر خود بشناسید و از من آزادی کنید نه چنانک دشمنان کردند که نعمت بشناختند و آن گه انکار کردند که حوالت نعمت با دیگری بردند و آزادی از دیگری کردند و ذلک فی قوله تعالی یعرفون نعمت الله ثم ینکرونها شناخت نعمت نیکوست و شناخت منعم نیکوتر زیرا که شناخت نعمت انکار را بوی را هست و شناخت منعم جز بر استقامت نرود کافران را شناخت نعمت بود اما شناخت منعم نبود لا جرم انکار بار آورد و جحود

یکی از پیغامبران گفت بار خدایا نعمت بر کافران بی شمار می ریزی و بر سر مؤمنان بلا می انگیزی سبب چیست فرمان آمد از جبار کاینات که آفریدگان همه بندگان و رهیگان من اند بلا و نعمت بارادت و مشیت منست مؤمن در دنیا گناه کند و آخر عهد که روی بعقبی نهد خواهم که پاک و بی گناه بر من رسد و مرا بیند بلا بر وی گماردم در دنیا و آن را کفاره گناهان وی کنم و کافر در دنیا نیکوییها کند آن نیکوییها را در دنیا بنعمت مکافات کنم تا چون بر ما رسد وی را هیچ حق نمانده باشد و او را عقوبت تمام کنم خواست ما اینست و ارادت ما چنین است و کس را بر خواست ما اعتراض نیست و از حکم ما اعراض نیست

یعرفون نعمت الله ثم ینکرونها قومی گفتند این در حق مسلمانانست که روزگاری در طاعت بسر آرند و طریق ریاضت و مجاهدت بحکم شریعت بر دست گیرند اما بعاقبت عجبی در ایشان آید که راه بریشان بزند و آن طاعت بر ایشان تباه کند و عجب آنست که آن طاعت و عبادت بنزدیک حق جل جلاله خدمتی پسندیده داند و اهتزازی و شادیی در خود آرد که این صفت من است و قوت من و غافل ماند از آنک نعمت خداست و فضل او بر وی وانگه از زوال نعمت نترسد و ایمن رود

مصطفی ص گفت سه چیز است که هلاک مرد در آنست یکی بخل که مرد او را فرمان بردار شود دیگر هوای نفس که مرد فرا پی آن نشیند سوم آن مرد که بخویشتن معجب بود یکی از جمله بزرگان دین گفته اگر همه شب خواب کنم و بامداد شکسته و ترسان باشم دوست تر از آن دارم که همه شب نماز کنم و بامداد بخویشتن معجب باشم و عبد الله مسعود گفت هلاک دین مرد در دو چیز است یکی عجب دیگر نومیدی این از آن گفت که هر که نومید شد از طلب فرو ایستاد و فترت در وی آمد نیز عبادت نکند همچنین معجب در خود می پندارد که از طلب بی نیازست که کار وی خود راستست و آمرزیده ...

میبدی
 
۲۸۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۶- سورة النحل- مکیه‏ » ۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الله یأمر بالعدل و الإحسان ابن عباس گفت العدل التوحید و الاحسان اداء الفرایض عدل خدای را جل جلاله یکتا گفتنست و یکتا دانستن و احسان فریضه ها گزاردن و چنانک الله تعالی فرمود بجای آوردن بروایتی دیگر از ابن عباس العدل شهادة ان لا اله الا الله و الاحسان الاخلاص فیه و قیل العدل فی الفعل و الاحسان فی القول عدل در فعل رود و احسان در قول و لهذا قال تعالی و قولوا للناس حسنا و خبر درستست از مصطفی ص که گفت جماع التقوی فی قوله عز و جل إن الله یأمر بالعدل و الإحسان ثم قرأ هذه الآیة و معنی عدل انصاف دادن است و راست رفتن چنانک از واجب بنکاهی و مکافات فرو نگذاری و این از دو وجه بود یکی آنک بجای آن کس که با تو نیکویی کرد نیکویی کنی از آنچ وی کرد کم نه چنانک رب العزه گفت هل جزاء الإحسان إلا الإحسان

و مصطفی ص گفت من اتی الیکم معروفا فکافیوه

هر که نیکویی بسر شما آرد هم چنان نیکویی بسر وی برید دیگر وجه آنست که بجای آن کس که با تو بد کرد اگر با وی بد کنی باندازه کرد وی کنی افزونی نه چنانک رب العزه گفت و جزاء سییة سییة مثلها و إن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و معنی احسان نیکوکاریست و آن از عدل مه است زیرا که عدل انصاف است و احسان ایثار است و ایثار از انصاف به است و احسان باز دو چیز است یکی آنست که بجای آنک با تو نیکویی کرد از آنچ وی کرد بیش کنی و بجای آن کس که با تو بد کرد نیکویی کرد که حق جل جلاله هر چند که عدل دوست دارد احسان دوست تر دارد نبینی که خلق را بعدل معذور داشت و باحسان بستود آنجا که گفت و لمن انتصر بعد ظلمه فأولیک ما علیهم من سبیل الی قوله و لمن صبر و غفر إن ذلک لمن عزم الأمور و قال تعالی فمن عفا و أصلح فأجره علی الله

عدل آنست که در ستد و داد راست ستانی و راست دهی احسان آنست که چرب دهی و خشک ستانی عدل حلالست و نیکو اما احسان نیکوتر همچنین بجای کسی که بجای تو نیکویی کرد نیکویی کنی چنانک وی کرد حلالست و نیکو اما اگر بیفزایی احسانست و آن نیکوتر و بجای آن کس که با تو بد کرد بد کنی حلالست اما عفو نیکوتر و اگر بجای آن بد کار نیکویی کنی باز نیکوتر اینست که گفت عز جلاله ادفع بالتی هی أحسن السییة

ثم قال و إیتاء ذی القربی همانست که گفت و آتی المال علی حبه ذوی القربی جای دیگر گفت و آت ذا القربی حقه مؤمنانرا در آموخت که پیوستن رحم نه همه بسلام زبان و پرسیدن ایشانست که ببذل احسانست و درست است خبر که یکی از مصطفی ص پرسید که بر با که کنم گفت با مادر خویش گفت پس با که گفت با پدر خویش گفت دیگر با که گفت الاقرب فالاقرب هر که با تو نزدیکتر ببر تو اولیتر درین خبر مادر را مقدم کرد بر پدر و بر حق پدر بیفزود زیرا که به بر مادر اولی تر و بطاعت پدر و در خبری دیگر گفت امک و اباک و اختک و اخاک ثم ادناک فادناک سدیگر خبر درین معنی آنست که مصطفی ص را پرسیدند از نفقات گفت زوجتک تقول اطعمنی او طلقنی و مملوکک یقول اطمعنی او بعنی و ابنتک تقول الی من تکلنی

و در خبرست که مردی گفت یا رسول الله ص عندی دینار یک دینار دارم چکنم ...

... گفت انفقه علی عیالک بر عیال خود بکار بر و عیال مرد اهل اوست و فرزندان خرد یا مضطر او و پدر و مادر وبال مانده بر او گفت عندی آخر گفت انفقه علی خادمک بر برده و خادم خود بکار بر گفت عندی آخر گفت انفقه علی دابتک بر ستور خود بکار بر گفت عندی آخر گفت انت ابصر اکنون تو به دانی

و تعظیم رحم پیوستن را ببر وصلت دادن پدر و مادر کافر را گفت و إن جاهداک علی أن تشرک بی ما لیس لک به علم فلا تطعهما اگر پدر و مادر با تو جنگ کنند و باز کوشند که مشرک شو و انباز گیر با من تو ایشان را در آن فرمان مبر آن گه گفت و صاحبهما فی الدنیا معروفا اما در دنیای خویش و نعمت دنیا با ایشان بنیکویی زندگانی کن جای دیگر گفت در تهدید قاطع رحم فهل عسیتم إن تولیتم چنان می پندارید و می بیوسید که اگر بر سر کس سالار گردید یا بر سر قومی راعی یا بر سر رعیت والی یا بر سر اهل بیت خویش سالار أن تفسدوا فی الأرض و تقطعوا أرحامکم که بیداد کنید در زمین و افزونی جویید و رحمها برید أولیک الذین لعنهم الله ایشان که این کنند الله تعالی بر ایشان لعنت کند و از راه پذیرفتاری دور کند گوش دل ایشان کر گرداند و چشم دل ایشان نابینا

و ینهی عن الفحشاء مفسران گفتند فحشاء درین آیت زنا است چنانک گفت قل إنما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و اللاتی یأتین الفاحشة یعنی الزنا و گفته اند فحشاء اینجا بخل است چنانک در سوره البقرة گفت الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء و مصطفی ص گفت ان الله یبغض الفاحش المتفحش البذی

زشت دارد الله تعالی هر بخیل بد گوی از شرم تهی و بر جمله فحشاء آن زشتها است از فعل و از قول که مروت را خراب کند و مرد را بد نام کند عبد الله مسعود را گفتند فلان کس همه روز دزدی میکند و همه شب قرآن میخواند جواب داد که ستنهاه قراءته و این از قول خدای تعالی گفت جل جلاله إن الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر

و مردی بار خواست بدر حجره عایشه صدیقه مادر مؤمنان رسول ص گفت سه بار که بد مردیست آن گه گفت وی را بار ده چون درآمد وی را بنواخت و با وی سخنان خوش گفت چون بیرون شد عایشه گفت یا رسول الله این مرد را آن گفتی که گفتی و چون در آمد با وی چنان کردی جواب داد رسول خدای ص ان ابغض الناس الی الله من یکرم اتقاء فحشه

بترینه مردمان بنزدیک الله تعالی آن کس است که مردمان او را نیکو دارند از بیم فحشاء زبان وی و المنکر این منکر بقول مفسران شرکست و گواهی بدروغ و قیل ما لا یعرف فی شریعة من شرایع الانبیاء منکر انست که هیچ شریعت از شرایع انبیا بآن نیامده و نه هیچ سنت بوی رفته و گفته اند هر چه علم و خرد بر آن منکرست آن منکر است هر گفتاری و کرداری که پیغام آسمان را بر آن انکارست و آن را از خدای تعالی و رسول نکیر منکر آنست و البغی بغی نامیست بیداد را و حسد را از بیدادست آنجا که گفت بغی بعضنا علی بعض و از حسد است آنجا که گفت بغیا أن ینزل الله من فضله علی من یشاء من عباده و این بغی جای دیگر تفسیر کرد گفت حسدا من عند أنفسهم و بدان که مفسران بغی را در همه قرآن بر چهار وجه تفسیر کرده اند یکی بمعنی زنا چنانک در سوره مریم گفت و ما کانت أمک بغیا یعنی زانیة کقوله فی النور و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء یعنی علی الزنا وجه دوم بغی است بمعنی حسد چنانک گفت و ما تفرقوا إلا من بعد ما جاءهم العلم بغیا بینهم یعنی حسدا منهم وجه سوم بغی است بمعنی معصیت چنان که گفت فلما أنجاهم إذا هم یبغون فی الأرض بغیر الحق یا أیها الناس إنما بغیکم علی أنفسکم ای ضررها علیکم وجه چهارم بغی است بمعنی ظلم چنانک در اعراف گفت و الإثم و البغی بغیر الحق یعنی الظلم و در عسق گفت إذا أصابهم البغی یعنی الظلم و درین آیت گفت و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعنی الظلم یعظکم ای یحذرکم و ینهاکم عن هذا کله لعلکم تذکرون ما امرتم به و هو ثلث و نهیتم عنه و هو ثلث فتتعظوا

قال ابن مسعود هذه الآیة اجمع آیة فی القرآن للخیر و الشر و اجمع آیة لحلال و حرام و روی ان عمر بن عبد العزیز رفع لعن بنی هاشم و وضع هذه الآیة موضعه علی المنابر و روی ان النبی ص قرأ علی الولید إن الله یأمر بالعدل و الإحسان الی آخر الآیة فقال له یا بن اخی اعد فاعاد علیه فقال ان له و الله لحلاوة و ان له لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق ما هو بقول البشر

و أوفوا بعهد الله إذا عاهدتم ای اتموا ما ضمنتم من احکام الدین و قیل اوفوا نذورکم اذا نذرتم لله نذرا و قیل هو الایمان می گوید عهدی که با خدای تعالی کنید و پیمانی که با وی بندید در کار دین تمام بسر آرید و نذری که کنید بجای آرید و سوگندان که خورید راست دارید و لا تنقضوا الأیمان بعد توکیدها و سوگندان که خورید بنام خدای و پیمان که بندید و آن را بذکر خدای محکم کنید مشکنید حکم آیت عامست اما خطاب با انصار است که با رسول خدا ص بیعت کردند و احکام دین در پذیرفتند و خدای تعالی را در آن عهد بر خود گواه گرفتند اینست که گفت و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ای شاهدا و رقیبا این واو حالست یعنی در آن حال که پیمان بستید خدای را و بر خود گواه گرفتید که وفا کنید و قیل و قد جعلتم الله علیکم کفیلا ای ضمینا یعنی ضمن لکم بالجنة اذا وفیتم معنی آنست که رب العزه ایشان را گفت بیعتی که با رسول خدای کردید و سوگند خوردید که وی را نصرت کنید و خدای را کفیل و ضمین خود کردید ببهشت اگر وفا کنید اکنون آن عهد وفا کنید و سوگندان مغلظه را دروغ مسازید إن الله یعلم ما تفعلون من نقض العهد و الوفاء به

پس آن گه مثل زد نقض عهد را فقال و لا تکونوا کالتی نقضت غزلها ای لا تکونوا فی نقضکم عهود الناس بعد توکیدها کالمرأة الخرقاء التی نقضت غزلها من بعد قوة ای من بعد قتل و ابرام أنکاثا ای طاقة طاقة جمع نکث و هو ما نکث و نقض بعد الغزل و القتل زنی بود در عرب او را ریطة بنت سعد می گفتند و عادت وی پشم رشتن بود آن گه پشم رشته خویش باز می شکافت و تافته را ناتافته می کرد باز دیگر باره می رشت و باز می شکافت معنی آنست که لا تستخفوا باسم الله عز و جل بعد ان آمنتم به و عظمتموه و استمسکتم به و بنیتم الدین علی تصدیقه پس از آنک ایمان آوردید و تعظیم اسلام و ایمان در دل گرفتید و بزرگ داشت نام و ذکر حق را عهدها و عقدهای خود بآن محکم کردید اکنون آن را بمگردانید و استخفاف بنام و ذکر حق بنقض آن عهد مپسندید و چون آن زن مباشید که نقض غزل خویش می کرد قومی گفتند این زن برین شکل و صورت خود نبودست و معنی آنست که رب العالمین ناقضان عهد را مثل زد گفت چون زنی مباشید که صفت وی این باشد که شما اگر شنوید که زنی برین صفت و برین فعل هست وی را در آن فعل بنکوهید و نپسندید نقض عهد همچنین است اینجا سخن منقطع شد پس گفت تتخذون أیمانکم دخلا بینکم ای غشا و غلا منصوب لانه مفعول له یعنی تتخذون ایمانکم للغش و الدخل و کل ما دخله عیب قیل مدخول و فیه دخل أن تکون یعنی بان تکون أمة هی أربی من أمة ای قوم اغنی و اعلی من قوم یعنی لا تغدروا بقوم لقلتهم و کثرتکم و قد وثقوا بکم

مجاهد گفت این در شأن قومی است که با قومی عهد داشتند پس قومی دیگر را از ایشان توانگرتر و عزیزتر دیدند نقض عهد آن قوم کردند و کثرت و عزت این قوم را با ایشان پیوستند رب العالمین ایشان را ازین نهی کرد اربی مأخوذ من ربا الشی ء یربو اذا کثر إنما یبلوکم الله به ای یختبرکم باختیار الاحوال بالعز و الذل و الغنی و الفقر و قیل یختبرکم بما امر و نهی و لیبینن لکم یوم القیامة ما کنتم فیه تختلفون من الوفاء بالعهد و نقض العهد ...

... و لا تشتروا بعهد الله ثمنا قلیلا ای لا تنقضوا العهد لعرض تأخذونه من اعراض الدنیا و ان کان عندکم کثیرا فهو قلیل لانه یفنی إنما عند الله من الثواب علی الوفاء خیر لکم إن کنتم تعلمون ذلک

ما عندکم ینفد ای ما عندکم من اعراض الدنیا ینقضی و یفنی و ان کثر و ما عند الله من الثواب و الکرامة باق دایم لا ینقطع ای فلما عنده فاعملوا و علیه فاحرصوا ابن کثیر و ما عند الله باقی وقف کند بیا و لنجزین الذین صبروا بنون قراءت مکی و عاصم و شامی است باقی بیا خوانند ای و لیثیبن الله الصابرین علی ما امرهم به و الصابرین عما نهاهم عنه أجرهم ای ثوابهم بأحسن ما کانوا یعملون من الاعمال الحسنة و لیغفرن لهم من الاعمال السییة من عمل صالحا من ذکر أو أنثی و هو مؤمن قید بالایمان لان اعمال الکفار غیر معتد بها فلنحیینه حیاة طیبة قال ابن عباس حیاة طیبة فی الدنیا بالرزق الحلال و تیسیر صالح الاعمال و تصفیة حیاته من الهموم و الآفات و روی عنه ایضا قال الحیاة الطیبة القناعة یقال عنی بذلک قوت یوم بیوم و هو عیش الرسول ص و الصالحین و قال الحسن لیس لاحد حیاة طیبة الا فی الجنة و لنجزینهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون یعنی مضاعفة الجزاء فی الآخرة

و قیل لنجزینهم أجرهم بأحسن ما کانوا یعملون دون اسوأها و لنغفرن سیآتهم بفضلنا

فإذا قرأت القرآن یعین اذا اردت ان تقرأ القرآن فاستعذ کقوله إذا قمتم إلی الصلاة فاغسلوا و الطهارة مقدمة علی الصلاة یعنی اذا اردتم القیام الی الصلاة و کقوله فإذا دخلتم بیوتا فسلموا یعنی اذا أردتم الدخول و آتیتم الباب و کقول النبی ص من اتی الجمعة فلیغتسل یعنی من اراد ان یأتی و کان ص اذا استنجی قال اللهم حصن فرجی یعنی کان اذا اراد ان یستنجی قوله فاستعذ بالله یعنی سل الله ان یعیذک و یعصمک من الشیطان الرجیم ای من وساوس ابلیس و مکایده معنی آنست که چون قرآن خواهی خواند از خدا بخواه تا ترا در زینهار و پناه خویش گیرد از وساوس ابلیس و ترا معصوم دارد از کید و ساز بد او و این عصمت خواستن آنست که گویی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم پارسی آنست که باز داشت خواهم و پناه گیرم بخدای از آن دیو نفریده رانده

قال ابن مسعود لقد قرأت علی رسول الله ص فقلت اعوذ بالسمیع العلیم فقال لی یا بن ام عبد قال اعوذ بالله من الشیطان الرجیم هکذا اقرانیه جبرییل

و عن جبیر بن مطعم قال رأیت رسول الله ص یصلی فقال الله اکبر کبیرا و الحمد لله کثیرا و سبحان الله بکرة و اصیلا اعوذ بالله من الشیطان الرجیم من نفخه و نفثه و همزه قال ابن مسعود نفخه الکبر و نفثه الشعر و همزه الجنون

و عن ابی سعید الخدری قال کان رسول الله ص یقول اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ثم یقرأ استعاذت

فرض نیست اما سنتی مؤکد است در نماز و در قراءت قرآن و پیش از قراءت مستحبست نه بعد از قراءت جماعتی اهل ظاهر چون داود بن علی و مالک و اصحاب ایشان گفتند پس از قراءت مستحبست و همچنین روایت کرده اند از حمزه و از ظاهر لفظ قرآن بر گرفته اند فإذا قرأت القرآن فاستعذ و این قول نه پسندیده است و بیشترین فقهاء و علماء دین و ایمه سلف بر آنند که استعاذت پیش از قراءت مستحبست چنانک خبر بدان آمده و معنی الآیة اذا اردت قراءة القرآن فاستعذ کما بیناه و الشیطان هو ابلیس و الرجیم المطرود و الملعون

کلبی گوید شأن نزول این آیت استعاذت آن بود که رسول خدای در مبدأ وحی روزی بر در کعبه ایستاده بود سوره و النجم همی خواند کافران مکه بعضی حاضر بودند چون آنجا رسید که أ فرأیتم اللات و العزی و مناة الثالثة الأخری بر زبان وی برفت تلک الغرانیق العلی منها الشفاعة ترتجی کفار قریش آن از وی بشنیدند پنداشتند که محمد خدایگان ایشان را ستود شادیها کردند و ندانستند که رسول خدای تعالی آنچ گفت بر سبیل انکار و استخفاف گفت یعنی که لات و عزی و مناة آن بزرگواران باشند که بشفاعت ایشان امید باید داشت کلا و حاشا لکن اهل مکه پنداشتند که محمد ص آن سخن بحقیقت گفت شاد می بودند تا مصطفی ص سوره و النجم بآخر برد بآیت سجده رسید خدای را جل جلاله سجود کرد و در کعبه گشاده بود برابر وی و در کعبه بتان نهاده کافران پنداشتند که محمد ص خدایان ایشان را سجود کرد ایشان نیز همه سجود کردند بر متابعت و موافقت وی خبر در مکه افتاد که محمد ص بدین ما باز آمد که در میان سوره ای که می خواند بتان را ستود و بآخر سوره ایشان را سجود کرد و خبر باطراف افتاد که اهل مکه در دین محمد ص شدند و قرآن وی سماع کردند و خدای وی را سجود بردند و مسلمان شدند جبرییل ع آمد و گفت ای محمد آن سخن چه بود که گفتی که خلقی از آن در غلط افتادند رسول ص گفت ای جبرییل نمی بایست گفت آن سخن جبرییل گفت نه که آن دیو در افکند تا مردمان را در غلط افکند رسول از آن اندوهگین شد آیت آمد که و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبی إلا إذا تمنی ألقی الشیطان فی أمنیته الآیة ...

... رب العالمین این آیت استعاذت فرو فرستاد فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم چون قرآن خواهی که خوانی اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بگوی تا الله تعالی دیو از تو دور کند

و قال رسول الله ص اذا قال العبد استعیذ بالله من الشیطان الرجیم ولی الشیطان و لطرفیه جلبة فمه و دبره فاستعیذوا بالله و لا تغفلوا فانه لیس بغافل عنکم إنه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم اگر کسی گوید چونست که رب العزه بنده را باستعاذت از شیطان خصوصا در وقت قرآن خواندن فرمود گفت فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله و نگفت فاذا صلیت فاذا صمت فاستعذ بالله بعد ما که وسوسه شیطان چنان که بوقت قرآن خواندن بود بوقت خیرات و طاعات دیگر هم بود جواب آنست که شیطان را از هیچیز چندان غیظ نبود که از ذکر خدای تعالی بود و لهذا

قال النبی ص ذکر الله فی جنب الشیطان کالآکلة فی جنب ابن آدم و قرآن خواندن فاضلترین ذکرهاست بس شیطان را از آن غیظ بیش آید و وسوسه بیش کند ازین جهة باستعاذت آن را مخصوص کرد

اگر کسی گوید اگر از شیطان استعاذت می باید کرد که وسوسه معصیت ازوست پس از خدای عز و جل نیز استعاذت می باید کرد که معصیت بنده بخواست و قضاء اوست تا بگوید که اعوذ بالله من الله جواب آنست که از خدای عز و جل هم خواست خیر است و هم خواست شر و از شیطان جز خواست شر نیست ازین جهة ازو بخدا استعاذت باید کرد و نیز وسوسه شیطان مر بنده را از بهر هلاک و فساد بنده است و ارادت و قضاء معصیت از الله از بهر صلاح و تدبیر مملکت است و اگر کسی استعاذت از الله بالله کند هم شاید که مصطفی ص گفته اعوذ بعفوک من عقابک و برضاک من سخطک و اعوذ بک منک

إنه لیس له سلطان علی الذین آمنوا ای لیس لابلیس علیهم تسلط اذا استعاذوا بالله و توکلوا علیه یعنی لیس علیهم سلطان الاغواء ...

... لقوله قل نزله روح القدس روح القدس جبرییل است و القدس مثقل و مخفف هر دو خوانده اند مخفف قراءت مکی است و مثقل قراءت باقی معنی آنست که ای محمد بگوی ایشان را که این قرآن از نزدیک خدا فرو آورد جبرییل آن جان پاک نه دروغ است و نه بر ساخته مخلوق که فرو فرستاده الله تعالی است براستی و صدق لیثبت الذین آمنوا تا الله باین قرآن دل مؤمنان و قدم ایشان بر جاده دین می دارد در روز فراخی فرمان گرانتر و روز تنگی فرمان سبک تر در تن درستی و حضر نماز تمام بهنگام بر پای و در سفر نماز نیمی و در بیماری نشسته و در ناتوانی خفته و در بیم بر ستور تا مؤمنان با فرمان می تاوند و بطوع بر آن می پایند و هدی من الضلالة و بشری للمسلمین بانهم من اهل الجنة

و لقد نعلم أنهم یقولون إنما یعلمه بشر آدمی و ما هو من عند الله کان غلام رومی یلازم رسول الله ص و یحدثه بما قرأ فی الانجیل فقیل انما یأخذ محمد ما یأتی به منه و اسم ذلک الغلام یسار و قیل جبر قال عکرمة هو غلام لبنی عامر بن لو یقال له یعیش و قیل هو عابس مملوک کان لحویطب بن عبد العزی و کان قد اسلم فحسن اسلامه و قال الضحاک هو سلمان الفارسی قال النحاس و هذه الاقوال لیست بمتناقضة لانه یجوز ان یکونوا اومأوا الی هؤلاء جمیعا و زعموا انهم یعلمونه قوله لسان الذی یلحدون إلیه قرأ حمزة و الکسایی یلحدون بفتح الیاء و الحاء و قرأ الباقون یلحدون بضم الیاء و کسر الحاء و المراد بهذا اللسان اللغة و العرب تسمی اللغة و الکلام لسانا و الالحاد المیل و المعنی لغة الذی یمیلون الیه و یزعمون انه یعلمک أعجمی غیر عربی و هذا القرآن منزل بلغة عربیة مبین ای یعرف معناه من لفظه بادنی تأمل

و قیل معنی الآیة انتم افصح العرب و ابلغهم و اقدرهم علی الکلام نظما و نثرا و قد عجزتم و عجز جمیع العرب عنه فکیف تنسبونه الی اعجمی الکن یقال العجمی فی النسب و الاعجمی فی الکلام

إن الذین لا یؤمنون بآیات الله یعنی القرآن و انه من عند الله لا یهدیهم الله لا یوفقهم و لا یرشدهم هذا کقوله إن تحرص علی هداهم فإن الله لا یهدی من یضل و کقول نوح و لا یلدوا إلا فاجرا کفارا لانه کان قد قیل له لن یؤمن من قومک الا من قد آمن فقوله لا یؤمنون بآیات الله واقع لا یؤمنون فی علم الله و لهم عذاب ألیم مولم دایم

إنما یفتری الکذب این آیت جواب ایشانست که گفتند إنما أنت مفتر یعنی لست بمفتر إنما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون بآیات الله ای انما یفتری الکذب الذین اذا رأوا الآیات التی لا یقدر علیها الا الله عز و جل کذبوا بها فهؤلاء اکذب الکذبة قال ابن بحر اعلم انهم هم اهل تلک الصفة دون رسوله ص فرد علیهم بالوصف دون النص اولا ثم رد نصا فقال و أولیک هم الکاذبون لا من یقولون له انت مفتر یعنی النبی ص

روی عبد الله بن حداد قال قلت یا رسول الله المؤمن یزنی قال قد یکون ذلک قال قلت یا رسول الله المؤمن یسرق قال قد یکون ذلک قال قلت یا رسول الله المؤمن یکذب قال لا ثم قرأ إنما یفتری الکذب الذین لا یؤمنون بآیات الله

و عن ابی بکر الصدیق رضی الله عنه قال ایاکم و الکذب فان الکذب مجانب للایمان

میبدی
 
 
۱
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۱۴۵
۵۵۱