گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» روی انس بن مالک قال: لمّا نزل قوله تعالی: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» بکی رسول اللَّه (ص) بکاء شدیدا و بکی اصحابه ببکائه و لا یدرون ما نزل علیه و لم یستطع احد ان یکلّمه من اصحابه و کان رسول اللَّه (ص) اذا رای فاطمة فرح بها فانطلق عبد الرّحمن بن عوف الی باب فاطمة، فقال السّلام علیک یا بنت رسول اللَّه، قالت و علیک السّلام من انت؟ قال انا عبد الرّحمن بن عوف، قالت و ما جاء بک؟ قال ترکت رسول اللَّه (ص) باکیا حزینا و لا ندری ما نزل به جبرئیل (ع) فلبست فاطمة مشتملة من صوف خلقا فانطلقت الی رسول اللَّه (ص)، فلما دخلت علی النبی (ص) نظر الیها عمر فوضع یده علی رأسه و قال واحرباه، انّ قیصر و کسری یلبسون السّندس و الحریر و ابنة رسول اللَّه (ص) فی مشملة من صوف! فسمعت فاطمة قول عمر فذکرتها للنبی (ص)، فقالت الا تری انّ عمر یعجب من لباسی هذا فو الّذی بعثک بالکرامة ما لی و لعلی فراش منذ ایّام الّا مسک کبش نعلف علیه بالنّهار ناضحنا فاذا کان اللّیل افترشناه و انّ وسادتنا لمن ادم حشوها من سعف النّخل، ثمّ قالت فدتک نفسی یا ابه ما الّذی ابکاک، قال و کیف لا ابکی یا فاطمة و قد نزل علیّ جبرئیل بهذه الآیة: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ» و ذکر الحدیث بطوله.

انس بن مالک گفت: آن روز که جبرئیل امین این آیت آورد: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ» دریای حیرت و حرقت مصطفی (ص) بموج آمد و آن گوهر درد و سوز خویش برانداخت، گریستنی عظیم در گرفت، چندان بگریست که جانهای صدّیقان صحابه از آن گریه در سوزش افتاد و دلها در گدازش آمد، بحدّی رسید که «بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»، و هیچکس از آن صدّیقان صحابه زهره نداشت که از اسرار درگاه نبوّت بر رسد یا بپرسد که آن چه حالست و چه بوده که سید کونین و مهتر خافقین چنان غمگین و حزین نشسته غریوان و حیران، آخر عبد الرحمن عوف بر فاطمه زهرا شد، دانست که رسول خدای را بدیدار فاطمه آسایش و انس بود و اگر چه غمگین بود چون وی را بیند غم از وی بکاهد، گفت یا فاطمه رسول خدا را دیدیم بس حیران و گریان با دردی عظیم و سوزی تمام، ندانیم چه آیت بوی فرود آمده و چه چیز وی را بر آن داشته؟

و هیچکس از ما زهره ندارد و نتواند که از آن حال باز بر رسد یا بپرسد مگر تو بآن اسرار رسی و آن حال باز دانی، شمله‌ای کهنه نهاده بود، فاطمه (ع) آن شمله در پوشید و قصد حضرت مصطفی (ص) کرد، عمر خطاب او را در آن شمله کهنه بدید، دلش بر جوشید، این نفس دردناک از سر سوز و حسرت بر آورد که وا اندوها، کسری و قیصر با تمرد و تحیّر خویش در نعمت و راحت میان سندس و حریر کام خویش می‌رانند و دختر رسول ثقلین بیک شمله کهنه روز بسر می‌آرد.

فاطمه (ع) آن سخن از عمر بشنید، چون بر رسول خدا رسید باز گفت و لختی از بی کامی خویش معلوم رسول (ص) کرد، آن گه گفت یا رسول اللَّه جان و تن‌ من فدای تو باد، چرا می‌گریی و چه چیز ترا چنین اندوهگن کرده؟ که دلهای یاران ازین اندوه تو در غرقابست، هر یکی کان حسرت شده و بی خورد و بیخواب گشته، رسول خدا گفت: چون نگریم؟! ای جان پدر و چرا اندوه نخورم؟! از بهر ضعفا و گنه کاران امّت خویش و آنک جبرئیل آمده و آیتی بدین صعبی آورده که: «وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ».

فاطمه گفت‌ یا رسول اللَّه اخبرنی عن باب من ابواب جهنّم

مرا خبر کن از دری از آن درهای دوزخ که چونست و عذاب آن چه مایه است؟ گفت ای فاطمه چه پرسی آنچ طاقت شنیدن آن نداری! و وهم و فهم هیچکس بدان نرسد، امّا آنچ آسانترست و حوصله تو بر تابد بدانک: در هر دری از آن درهای دوزخ یعنی در هر درکی از آن درکات دوزخ هفتاد هزار وادیست، در هر وادیی هفتاد هزار شارستان، در هر شارستانی هفتاد هزار سرای، در هر سرایی هفتاد هزار خانه، در هر خانه‌ای هفتاد هزار صندوق، در هر صندوقی هفتاد هزار گونه عذاب. فاطمه چون این بشنید بیفتاد و بی هوش شد، چون بهوش باز آمد همی‌گفت: الویل، الویل لمن دخل النّار.

فاطمه (ع) این سخن که از رسول (ص) شنید به ابو بکر صدّیق رضی اللَّه عنه گفت، ابو بکر با آن همه مرتبت خویش چون صفت دوزخ شنید بر سوخت و همچون مار بر خود بپیچید، گفت: یا لیتنی کنت طائرا فی القفار، آکل من الثّمار و اشرب من الانهار و آوی الی الاغصان و لیس علیّ حساب و لا عذاب.

ای کاشک بو بکر در عالم آزادگی همچون آن مرغک بودی که بر درخت مباح نشیند و از میوه‌ای که ثمره اوست می‌خورد و باختیار خویش از آن شاخ بآن شاخ می‌گردد، ای کاشک بو بکر را چنین حال بودی و فردا برو نه حساب بودی و نه عذاب.

عمر خطاب رضی اللَّه عنه گفت: یا لیت امّ عمر کانت عاقرا و لم تحمل بعمر و لم یسمع بذکر النّار. ای کاشک عمر خطاب را هرگز درین دنیا نام و نشان نبودی و مادر بوی نزادی تا ذکر دوزخ بگوش وی نرسیدی.

و علی بن ابی طالب (ع) گفت:یا لیت امی لم تلدنی و یا لیت السّباع مزّقت جلدی و لم اسمع بذکر جهنّم.

و سمع سلمان قول النبی (ص) لفاطمة فخرج نحو بقیع الغرقد واضعا یده علی رأسه و هو ینادی با علی صوته وا بعد سفراه، وا قلّة زاداه، الویل لی ان کان مصیری الی النّار.

«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» این باز مرهمی دیگر است و لطفی دیگر، آیت رحمت پس از آیت تهدید، ربّ العالمین فرا بندگان نموده که در صفات ما هم جلال عزّت و سیاستست، هم کمال لطف و رحمت. و در بارگاه ملک ما هم زندان نقمتست، هم بستان نزهت، تا بنده میان خوف و رجا زندگی کند، بآیت تهدید و ذکر دوزخ از عزّت قهر اللَّه بترسد، بآیت رحمت و صفت بهشت دل در کرم و لطف وی بندد، خوف او را از معصیت باز دارد، رجا او را بر طاعت دارد.

«إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ» پرهیزکاران فردا در بهشتهااند، هر دو بلفظ جمع گفت از آنک پرهیزکاران بر تفاوتند و جنّات بر درجات‌اند، بعضی برتر و بعضی فروتر. هر که امروز در تقوی بیشتر، فردا درجه وی در بهشت برتر، و بر جمله نشان تقوی آنست که بنده دل از محبّت دنیا و سر از طمع عقبی خالی کند، نه دنیا و اهل دنیا را با او پیوندی، نه با عقبی او را آرامی، سرگشته روزگار خود شده در میدان کم و کاستی قدم نهاده، جدل و خصومت با خلق خدا از پیش برداشته، کمر صلح و وفا بر میان جان بسته، کلبه وجود خود را آتش در زده، کشتی خلقیّت بگرداب نیستی فرو داده، ظاهر بزیور شریعت آراسته، باطن بنور حقیقت افروخته، و انگه بدین قناعت نکند که پیوسته در قعر بحر سرّ خویش غوّاصی می‌کند، بحکم اشارت عزّت قرآن که میگوید: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» مگر روزی این درّ معرفت بچنگ آید که: «حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ».

«وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» خانه کعبه را بنا کردن و از خبائث مشرکان آن را طهارت دادن به خلیل (ع) باز گذاشت، گفت: «وَ طَهِّرْ بَیْتِیَ»، دل مصطفی (ص) را شستن در حال طفولیّت و از ما دون حق آن را طهارت دادن به جبرئیل باز گذاشت و بفرشتگان، چنانک در خبرست، باز که نوبت بدلهای عاصیان امّت احمد (ص) رسید تولّی آن خود کرد جلّ جلاله و طهارت آن خود داد، گفت: «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» نه تقدیم و تفضیل ایشان را بر پیغامبران، لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند کریمان، نه خواست جلّ جلاله که عیب و عوار ایشان با فریشتگان نماید، خود کرد تا عیب ایشان هم خود داند، سبحانه ما ارأفه بخلقه.

و یقال: قال اللَّه عزّ و جل «وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» و لم یقل: ما فی قلوبهم، لانّ القلب فی قبضة الحقّ بین اصبعین من اصابع الرّحمن، کما

فی الخبر: فیکون ابدا فی محلّ الشّهود و دوام انس القرب فلیس هناک غل فینتزع منه.

«نَبِّئْ عِبادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» لمّا ذکر حدیث المتّقین و ما لهم من علوّ المنزلة انکسر قلوب العاصین فتدارک اللَّه قلوبهم، و قال لنبیّه اخبر عبادی العاصین: «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» ان کنت الشّکور الکریم بالمطیعین فانّی انا الغفور الرّحیم بالعاصین. ای محمد (ص) بندگان مرا خبر ده که من آمرزگارم، کارساز و بنده نوازم، نه فضل ما را پایان، نه محابا را کران، آنچ ابتدا بود امروز همان، ابری است از بر باران، مؤمنان را جاودان. ای محمد بر مؤمنان لطیف‌ام و مهربان، امّا بیگانگان را جبّارم دادستان.

«وَ أَنَّ عَذابِی هُوَ الْعَذابُ الْأَلِیمُ» ما را هم نور عزّتست هم نار عزّت، بنور عزّت دوستان خود را نواختم، بنار عزّت دشمنان را سوختم، بنور عزّت لختی را آب‌ عنایت روانیدم، بنار عزّت قومی را گرد هجران انگیختم، این نور عزّت بنور فراست توان دید، و نور فراست آنست که ربّ العالمین گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» یعنی للمتفرّسین.

فراست بر سه وجه است: یکی فراست تجربتی و این همه ممیزان را بود.

دیگر فراست استدلالی و این همه عاقلان را بود. سوم فراستست بنظر دل بآن نور که مؤمن در دل دارد، چنان که مصطفی (ص) گفت: «اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللَّه».

فراست تجربتی بر دیده است یا از شنیده یا بخرد دریافته. و فراست استدلالی قیاس شرعیست در دین و قیاس عقلی در غیر دین. و فراست نظری برقی است که در دل تابد و حجابها بسوزد تا لختی از آنچ غیبست برو کشف شود و این خاصیت انبیاست و صدّیقان و اولیاء.

ابراهیم خواص در جامع بغداد با جماعتی مریدان گرد آمده، جوانی از در مسجد در آمد سخت زیبا و ظریف و نیکو روی، ایشان او را بخود راه دادند، با ایشان بنشست و سخنهای نیکو گفت و خدمتهای نیکو کرد چنانک بعضی دلهای ایشان صید کرد، ابراهیم با یکی از آن مریدان گفت: یقع لی انّه یهودی مرا چنان می‌افتد که این جوان جهودست، این سخن بگفت و از میان جمع برخاست و بیرون شد! جوان او را گفت: ایش قال الشیخ فیّ؟ شیخ در حقّ من چه گفت؟ مرید با وی بگفت آنچ شیخ گفته بود، جوان برخاست و بپای شیخ در افتاد و مسلمان گشت، آن گه گفت: ما در کتب خویش خوانده بودیم که: الصّدیق لا یخطئ فراسته، آمدم و امتحان کردم، گفتم اگر در هیچ طایفه صدّیق صاحب فراست بود، درین طایفه بود. پس آن جوان از جمله بزرگان و معروفان طریقت گشت.

و هم از ابراهیم خواص حکایت کنند که گفت: بتجرید در بادیه‌ای رفتم و رنجها کشیدم، چون به مکّه رسیدم عجبی در نفس من فرا دید آمد، پیر زنی مرا دید گفت: یا ابراهیم کنت معک فی البادیة فلم اکلّمک لانّی لم أرد ان اشغل سرّک اخرج عنک هذا الوسواس.

و حکی عن ابی العباس بن مسروق قال: دخلت علی شیخ من اصحابنا اعوده فوجدته علی حال رثّة فقلت فی نفسی من این یرتفق هذا الشّیخ؟ فقال یا ابا العبّاس دع عنک هذه الخواطر الدّنیّة فانّ اللَّه الطافا خفیّة.

و کان شاه الکرمانی حادّ الفراسة لا یخطئ و یقول من غضّ بصره عن المحارم و امسک نفسه عن الشهوات و عمر باطنه بدوام المراقبة و ظاهره باتّباع السّنّة و تعوّد اکل الحلال لم تخطئ فراسته.

و سئل ابو الحسین النوری من این تولدت فراسة المتفرسین؟ فقال من قوله تعالی: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» فمن کان حظّه من ذلک النّور اتم کان مشاهدته احکم و حکمه بالفراسة اصدق الا تری کیف اوجب نفخ الرّوح فیه السّجود له بقوله: «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ».

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode