گنجور

 
۲۷۰۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۶ - النوبة الثانیة

 

... و قال ابو سعید یحیی بن منصور من اشار الی لفظ او تحریک لسان او استماع آذان او کتابة او تحریک اصابع او حفظ بالقرآن ان شییا منها مخلوق فهو کافر و هذا قول احمد بن حنبل لان ما یحصل ملفوظا بلفظ مخلوق او یحصل مکتوبا بکتابة مخلوقة فانه مخلوق و لا تعملون من عمل إلا کنا علیکم شهودا نشاهد ما تعملون

إذ تفیضون ای تاخذون و تدخلون فی ذلک العمل این خطاب با مصطفی است و امت وی و افاضت هموار رفتن بود در کار میگوید شما هیچ کار نکنید و در هیچ کار نروید که نه ما بشما داناایم و آگاه و می بینیم شما را در آن کار آن گه که در آن میروید و میکنید و ما یعزب عن ربک قرایت کسایی یعزب بکسر زاء است و هما لغتان کقوله یعکفون و یعکفون و یعرشون و یعرشون و العزبة و العزوبة بعد الانسان عن التزوج و العذاب البعید یقال رجل عزب و امراة عزبة من مثقال ذرة من صلت است و معناه لا یعزب ای لا یغیب و لا یبعد عن ربک مثقال ذرة ای وزن ذرة و انما قال للوزن مثقالا لان الشی ء لا یوزن حتی یکون له ثقل و ذرة النملة الحمراء الصغیرة ضربها الله مثلا بصغر جرمها و خفة وزنها فی الأرض و لا فی السماء در قرآن ارض بهفت وجه آید یکی آنست که زمین بهشت خواهد و ذلک فی قوله و أورثنا الأرض نتبوأ من الجنة همانست که در سورة الانبیاء گفت أن الأرض یرثها عبادی الصالحون یعنی ارض الجنة وجه دوم ارض شام است زمین مقدسه و هو قوله یستضعفون مشارق الأرض همانست که جایی دیگر گفت و نجیناه و لوطا إلی الأرض التی بارکنا فیها یعنی الارض المقدسة وجه سیوم ارض مدینه است و ذلک فی العنکبوت یا عبادی الذین آمنوا إن أرضی واسعة یعنی ارض المدینة یأمرهم بالهجرة الیها همانست که در سورة النساء گفت أ لم تکن أرض الله واسعة و در بنی اسراییل گفت و إن کادوا لیستفزونک من الأرض و قال فی النساء یجد فی الأرض یعنی ارض المدینة مراغما کثیرا و سعة چهارم زمین مکه است و ذلک فی قوله أ و لم یروا أنا نأتی الأرض ننقصها من أطرافها و در سورة الانبیاء گفت ننقصها من أطرافها أ فهم الغالبون و در سورة النساء گفت کنا مستضعفین فی الأرض یعنی ارض مکة

پنجم زمین مصر است چنان که گفت اجعلنی علی خزاین الأرض ای علی خراج ارض مصر و قال مکنا لیوسف فی الأرض و قال تعالی فلن أبرح الأرض و قال إن فرعون علا فی الأرض و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض إن الأرض لله یورثها من یشاء من عباده یا قوم لکم الملک الیوم ظاهرین فی الأرض و یستخلفکم فی الأرض أو أن یظهر فی الأرض الفساد مراد باین همه زمین مصر است ششم زمین اسلام است چنان که گفت أو ینفوا من الأرض یعنی ارض العرب ارض الاسلام همانست که گفت إن یأجوج و مأجوج مفسدون فی الأرض یعنی ارض العرب و هی ارض الاسلام وجه هفتم ارض الاسلام یعنی جمیع الارضین همه زمینها در تحت آن شود کقوله تعالی و ما من دابة فی الأرض إلا علی الله رزقها یعنی جمیع الارضین و کذلک قوله و لو أن ما فی الأرض من شجرة أقلام و کذلک قوله فی الأرض و لا فی السماء و نظایر این فراوان است و لا أصغر من ذلک و لا أکبر حمزه و یعقوب اصغر و اکبر هر دو را برفع خوانند باقی بنصب خوانند من رفع فالمعنی ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة و لا أصغر من ذلک و لا أکبر و من نصب فالمعنی ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة و لا اصغر من ذلک و لا اکبر و الموضع موضع خفض الا انه فتح لانه لا ینصرف إلا فی کتاب مبین و هو اللوح المحفوظ ...

... و قال اصدقکم رؤیا اصدقکم حدیثا و رؤیا المؤمن جزء من ستة و اربعین جزء من النبوة

این خبر را دو معنی گفته اند یکی آنست که مصطفی را چهل و شش معجزه بود و خوابهای او یکی از آن جمله بود که وی هر چه در خواب دید در بیداری دید و لذلک قال تعالی لقد صدق الله رسوله الرؤیا بالحق معنی دیگر گفته اند که مصطفی ص چهل ساله بود که وحی آمد بوی و پیش از آمدن جبرییل شش ماه در خواب وحی بوی می آمد و مدت نبوت و وحی بیست و سه سال بود و بیست و سه سال بتفصیل چهل و شش بار شش ماه بود پس درست شد که این شش ماه که وحی بوی اندر خواب بود جز وی است از چهل و شش جزو از مدت نبوت و وحی بدو ص قال عطاءهم البشری فی الحیاة الدنیا

یعنی عند الموت تاتیهم الملایکة بالرحمة و البشارة من الله و تاتی اعداء الله بالغلظة و الفظاظة و فی الآخرة عند خروج نفس المؤمن یعرج بها الی الله کما تزف العروس یبشر برضوان من الله قال الله تعالی الذین تتوفاهم الملایکة طیبین الآیة قال ابن کیسان هی ما بشرهم الله فی الدنیا بالکتاب و الرسول انهم اولیاء الله و یبشرهم فی قبورهم و فی کتبهم التی فیها اعمالهم بالجنة و یحکی عن ابی بکر محمد بن عبد الله الجوزقی یقول رأیت ابا احمد الحافظ فی المنام راکبا برذونا و علیه طیلسان و عمامة فسلمت علیه فقلت ایها الحاکم نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک فعطف علی و قال لی و نحن لا بانزال نذکرک و نذکر محاسنک قال الله تعالی هم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة ...

... و لا یحزنک قولهم سخن اینجا تمام شد و اختصاری است اینجا عظیم میگوید اندوهگن مکناد ترا سخن ایشان که از دشمنان خدا سخنان زشت نابکار منکر فراوان بود اگر ایشان ترا دروغ زن دارند و بیم دهند اندوهگن مشو إن العزة لله جمیعا ای ان الغلبة لله و هو ناصرک و ناصرک دینک عزت و قوت و غلبه همه خدای را است آن را عزیز کند و نصرت دهد که خود خواهد جایی دیگر گفت من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا هر که عزت میجوید تا از الله جوید که عزت همه او راست و آنجا که گفت و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین یعنی ان العز الذی للرسول و للمؤمنین فهو لله تعالی ملکا و خلقا و عزة سبحانه له و صفا فاذا العز کله لله عز و جل و لا منافاة بین الآیتین

ألا إن لله من فی السماوات و من فی الأرض یفعل فیهم و بهم ما یشاء و ما یتبع الذین یدعون من دون الله شرکاء این ما استفهام است از روی تعجب و انکار میگوید ما ذا یعمل الذین یعبدون غیر الله چه می پندارند اینان و چه بدست دارند یعنی انهم لیسوا فی شی ء و لا یصنعون شییا کقوله تعالی إذ قال لأبیه و قومه ما ذا تعبدون آن گه گفت إن یتبعون إلا الظن ای ما یتبعون الا ظنهم انها تشفع لهم و تقربهم الی الله زلفی و إن هم إلا یخرصون یقولون ما لا یکون التخرص الافتراء و الخراص المفتری هو الذی جعل لکم اللیل لتسکنوا ای لتهدؤا و تستریحوا فیه و النهار مبصرا هذا کقولهم لیل فلان نایم و اللیل لا ینام و انما ینام فیه یعنی ان النهار یبصر فیه و المعنی جعل النهار مضییا لتهتدوا به فی حوایجکم و تنقلبوا فیه لمعاشکم همانست که جایی دیگر گفت و جعلنا آیة النهار مبصرة ای مبصرا فیه إن فی ذلک لآیات لقوم یسمعون سماع اعتبار و موعظة

قالوا یعنی المشرکین من اهل مکة اتخذ الله ولدا هو قولهم الملایکة بنات الله سبحانه تنزیها له عما قالوه هو الغنی ان تکون له زوجة او ولد له ما فی السماوات و ما فی الأرض ملکا و خلقا إن عندکم من سلطان بهذا من صلة است ای ما عندکم فی کتاب الله حجة و حق بهذا أ تقولون علی الله ما لا تعلمون ...

میبدی
 
۲۷۰۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و تقدس یا أیها الناس خداوند بزرگوار جبار کردگار میگوید جل جلاله ای مردمان ندای عام است واهمگان میگوید تا خود که نیوشد خطاب جامع است تا که پذیرد همه را میخواند تا کرا خواهد ندای عام است و بار دادن خاص دعوت عام است و هدایت خاص فرمان عام است و توفیق خاص اعلام عام است و قبول خاص نه هر کرا خواند او را خواهد نبینی که آنجا گفت و الله یدعوا إلی دار السلام و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم ناخواسته را خواند حجت را و خواسته را خواند قربت را ظاهر ندا یکی و باطن ندا مختلف

یا أیها الناس ای مردمان قد جاءتکم موعظة من ربکم آنک آمد بشما موعظتی از خداوند شما یعنی قرآن که یادگار مؤمنان است جایی دیگر گفت و ذکری للمؤمنین یادگار مؤمنان است و مونس عارفان و سلوة محبان و آسایش مشتاقان و شفاء لما فی الصدور شفای بیمار دلان و آسایش اندوهگنان جایی دیگر گفت و ننزل من القرآن ما هو شفاء قرآن شفاء دردها است و داروی علتها و شستن غمها و چراغ دلها چراغ توحید است که از دلهای کافران تاریکی کفر ببرد چراغ اخلاص است که از دلهای منافقان تاریکی شک ببرد چراغ ارشاد است که از دلهای مبتدعان تاریکی حیرت ببرد چراغ هدی است که از دلهای متحیران تاریکی جهل ببرد چراغ رضا است که از دلهای بخیلان تاریکی شح ببرد چراغ عنایت است که از دلهای متعلقان تاریکی اسباب ببرد ...

... و قیل فضل الله و رحمته الذی لک منه فی سابق القسمة خیر مما تکلفته من صنوف الطاعة و انواع الخدمة از روی اشارت میگوید بنده من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش که اعتماد نه جز بر فضل من و آسایش نه جز با رحمت من هر کس را مایه ای و مایه مؤمنان فضل من هر کس را خزینه ای و خزینه درویشان رحمت من هر کس را تکیه گاهی و تکیه گاه عارفان سبق من هر کس را گنجی و گنج متوکلان ضمان من هر کس را عیشی و عیش ذاکران بیاد من هر کس را امیدی و امید دوستان بدیدار من

در بنی اسراییل زاهدی بود هفتاد سال در صومعه نشسته و خدای را عبادت کرده بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحی آمد که زاهد را گوی نیکو روزگار بسر آوردی و عمر گذاشتی در عبادت من وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا زاهد گفت مرا بفضل خویش ببهشت میرساند پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وادید آید و از آن چه آید رب العزة همان ساعت بر یک دندان وی دردی عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد بر پیغامبر شد و زاری کرد و شفا خواست وحی آمد به پیغامبر که زاهد را گوی عبادت هفتاد ساله خواهم تا ترا شفا دهم زاهد گفت رضا دادم و نقدی شفا خواهم فردا تو دانی خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من فبذلک فلیفرحوا هو خیر مما یجمعون تؤملون من الثواب علی الافعال

ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون اولیای خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غواصان گوهر حکمت اند و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولت اند مقبول حضرت الهیت و صدف اسرار ربوبیت اند عنوان شریعت و برهان حقیقت اند نسب مصطفی در عالم حقایق بایشان زنده و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور ظاهرشان باحکام شرع آراسته باطنشان بگوهر فقر افروخته آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوی دهد اگر بعاصی نظر کنند مطیع گردد اگر بزنار داری دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزت شود چنان که از آن عزیز روزگار و سید عصر خویش شبلی باز گویند که وقتی بیمار گشت و خلیفه روزگار او را دوست داشتی بوی رسید که شبلی بیمار است طبیبی ترسا بود سخت حاذق او را بشبلی فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و شبلی را گفت ای شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم شبلی گفت داروی من کم از این است گفت داروی تو چیست گفت اقطع زنارک و قد عوفیت

طبیب گفت شرط جوانمردی نباشد که دعوی کردم و بسر نبرم اگر شفای تو در قطع زنار ما است آسان کاریست طبیب زنار می برید و شبلی از بیماری بر می خاست خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت من پنداشتم که طبیبی بر بیمار می فرستم ندانستم که خود بیماری را بر طبیب می فرستم ألا إن أولیاء الله گفته اند علامت ولی آنست که سر تا پای وی عین حرمت شود چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید قدم وی را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوی فرو نشود خلق وی را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد جوارح وی را در بند بندگی کشند تا جز کمر بندگی حق بر میان نبندد در دنیا چنین دارند و در عقبی لا خوف علیهم و لا هم یحزنون در دنیا بخدمت و حرمت آراسته و در عقبی بنعمت و رؤیت رسیده در دنیا شناخت و محبت و در عقبی نواخت و مشاهدت در دنیا صفا و وفا دیده و در عقبی بلقا و رضا رسیده اینست که رب العالمین گفت هم البشری فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة

ایشان را دو بشارت است یکی امروز یکی فردا امروز و بشر الذین آمنوا أن لهم قدم صدق عند ربهم فردا یبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات اینت نواخت بی کران و نعیم جاودان و شاد دوستان ملک خشنود و بنده نازان بندگان من هر چه جویید مه از خشنودی من نجویید بهرچه رسید به از فضل من نرسید هر کرا گزینید بدوستی چون من نگزینید و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید الدار دارکم و انا جارکم

بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست عزیز آن بنده ای که سزاش اینست نیکو آن تخمی که برش اینست مبارک آن شبی که بامدادش اینست سرای از نور جاوید سرور و مولی غفور

قولوا لاحبابنا قرت عیونکم ...

میبدی
 
۲۷۰۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اتل علیهم نبأ نوح الآیة مثال ربانی از حضرت سبحانی آنست که بلا از درگاه ما خلعت دوستانست و جرعه محنت از کاس محبت نوشیدن پیشه مردان است هر که نهاد او نشانه تیر بلای ما را نشاید طلعت او محبت و جمال ما را هم نشاید عادت خلق چنان است که هر که را بدوستی اختیار کنند همه راحت و آسایش آن دوست خواهند و سنت الهیت بخلاف اینست هر کرا بدوستی بپسندد شربت محنت با خلعت محبت بر وی فرستد ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الاولیاء ثم الامثل فالامثل و اذا احب الله عبدا صب علیه البلاء صبا یکی در نگر بحال نوح پیغامبر شیخ المرسلین و امام المتقین که از امت خویش چه رنج و چه محنت دید و در دعوت ایشان بار بلا و عنا چون کشید هزار کم پنجاه سال ایشان را دعوت کرد هر روز او را چندان بزدندید که بی هوش گشتی و فرزندان خود را بضرب و زخم او وصیت کردندید و با این همه محنت و بلیت گفتی چندان اندهان دارم که پروای زخم شما ندارم و ایشان را این گفت فعلی الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکاءکم شما هر چه خواهید کنید و هر کید که توانید سازید که من بخداوند خویش پشت باز نهادم و او را کار ساز خود پسندیدم و با مهر و محبت وی آرمیدم پروای دیگران ندارم فعلی الله توکلت توکل قنطره یقین است و عماد ایمانست رب العزة میگوید و علی الله فتوکلوا إن کنتم مؤمنین و من یتوکل علی الله فهو حسبه هر که بالله پشتی دارد الله او را بسنده است دیگری او را می درنباید شب معراج گفت یا سید ص یا محمد عجب لمن آمن بی کیف یتکل علی غیری کسی که یاد ما در دل دارد با یاد دیگران چون پردازد او که مهر ما بجان دارد گر چان در سر آن کند شاید فعلی الله توکلت توکل برید حضرت رضا است و نشان صدق وفا است و حقیقت را صفا است توکل را بدایتی و نهایتی است در بدایت حلاوت خدمت و بر همه جانوران شفقت و اخلاص دعوت و در نهایت آزادی و شادی و بی قراری در بدایت این روی نماید که موسی فراقوم خویش گفت فعلیه توکلوا إن کنتم مسلمین و در نهایت این بیند که حق جل جلاله فرا مصطفی گفت و توکل علی الحی الذی لا یموت شیخ ابو القاسم نصر آبادی مریدی را پیش شیخ بو علی سیاه فرستاد که باز گوی که در توکل تا کجا رفته شیخ بو علی جواب فرستاد که بو علی مردی بی کار است و توکل نشناسد اما درین بی کاری چنان مشغول شده که پروای خلق نمیدارد انفاق است همه ایمه طریقت را که هیچکس از سالکان راه نیکوتر و تمام تر ازین سخن نگفته است کمال تحقیق عبودیت در عین تقصیر دیدن نه کار هر بی کاری و تردامنی بود بخود کافر باید شدن اگر خواهی که بحق مسلمان شوی آن گه عاقبت کار نوح و سرانجام قوم وی هر دو باز گفت فکذبوه فنجیناه و من معه فی الفلک و جعلناهم خلایف و أغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا نوح در سفینه سلامت در بحر عنایت غرقه مهر و محبت قوم نوح بحکم شقاوت در دریای قهر ربوبیت غرقه عذاب و عقوبت

ثم بعثنا من بعدهم موسی و هارون الآیة قص علیه ص نبأ الاولین و شرح له جمیع احوال الغابرین ثم فضله علی کافتهم اجمعین فکانوا نجوما و هو البدر و کانوا انهارا و هو البحر به انتظم عقدهم و بنوره اشرق نهارهم و بظهوره ختم عددهم ...

... جن غد و التفت الامس

و قال موسی یا قوم إن کنتم آمنتم بالله فعلیه توکلوا اشارت است که ایمان تنها نه گفتار است که عمل در آن ناچار است اعمال در اقوال پیوسته و احوال در اعمال بسته اقوال صفت زبان است و اعمال حرکت ارکان است و احوال عقیده پاک از میان جان است و توکل عبارت از جمله آنست موسی قوم خود را گفت اگر خواهید که مسلمان باشید بر الله توکل کنید دست تسلیم از آستین رضا بیرون کنید و بروی اغیار باز زنید و بحقیقت دانید که بدست کس هیچ چیز نیست و از حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت حکیم نیست و قسام مهربانست که در وی غفلت نیست قوم وی جواب دادند که علی الله توکلنا ما دست اعتماد در ضمان الله زدیم و او را کارساز و وکیل خود پسندیدیم و مرادها فداء مراد وی کردیم و کار بوی سپردیم

روی عبد الله بن مسعود قال قال رسول الله ص اریت الامم بالموسم فرأیت امتی قد ملیوا السهل و الجبل فاعجبنی کثرتهم و هییتهم فقیل لی أ رضیت قلت نعم قال و مع هؤلاء سبعون الفا یدخلون الجنة بغیر حساب لا یکتوون و لا یتطیرون و لا یسترقون و علی ربهم یتوکلون فقام عکاشة بن محصن الاسدی فقال یا رسول الله ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص اللهم اجعله منهم فقام آخر فقال ادع الله ان یجعلنی منهم فقال رسول الله ص سبقک بها عکاشة

میبدی
 
۲۷۰۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... معنی آنست که ایشان را مال و نعمت و زینت دنیا دادی تا ایشان را در آن نعمت بطر گرفت و بی راه شدند و از ایمان سر وا زدند گردن کشیدند تا عاقبت بدان آمد که آن نعمت سبب ضلالت ایشان گشت و گفته اند لام کی است کقوله لأسقیناهم ماء غدقا لنفتنهم فیه یقول آتیتهم کی تفتنهم فیضلوا و یضلوا نعمت دادی ایشان را تا دلهای ایشان در فتنه افکنی خود بی راه شوند و دیگران را بی راه کنند یضلوا بضم یا قرایت کوفی است

ربنا اطمس علی أموالهم سه بار خداوند خویش را خواند و گفت ربنا سنت است که دعا خواهی کرد سه بار الله خوانی گویی ربنا ربنا ربنا چنان که موسی خواند و در سدیگر بار گفت اطمس علی أموالهم الطمس المحق و اذهاب الشی ء یقول اذهب اموالهم و غیرها عن هییتها میگوید بار خدایا مال ایشان و خواسته ایشان به نیست آر و از هییت و آسای خود بگردان رب العالمین اجابت کرد و آن مالها و مطعومهایشان سنگین کرد مقاتل گفت و مجاهد و قتاده که درم و دینار ایشان هم چنان بر شکل و نقش خود مانده درست و پاره همه بجای خود سنگ شده کشت زار ایشان میوه بر درختها طعام در گنجینه ها جواهر در صندوقها همه سنگ گشته محمد بن کعب گفت مرد و زن در جامه خواب خفته بودند که فرا سر ایشان شدند هر دو سنگ بودند سدی گفت مسخ الله اموالهم حجارة و النخیل و الثمار و الدقیق و الاطعمة فکانت احدی الآیات التسع روی ان عمر بن عبد العزیز دعا بخریطة فیها اشیاء من بقایا آل فرعون فاخرج منها البیضة مشقوقة و الجوزة مشقوقة و انها لحجر

و اشدد علی قلوبهم ای اقسها و اطبع علیها حتی لا تلین و لا تنشرح للایمان فلا یؤمنوا قیل هو نصب بجواب الدعاء بالفاء و قیل هو عطف علی قوله لیضلوا ای لیضلوا فلا یؤمنوا قال الفراء و هو دعاء و محله جزم کانه قال اللهم فلا یؤمنوا حتی یروا العذاب الالیم و هو الغرق می گوید بار خدایا ایدون بادا که ایمان نیارند تا بعذاب دردناک رسند امروز غرق و فردا حق امروز بکفر مرده فردا بآتش دوزخ سوخته

قال قد أجیبت دعوتکما موسی دعا میکرد و هارون آمین میگفت و آمین گفتن هم دعا است ازین جهت دعوتکما گفت و نیز در اول این آیت گفته که إلی موسی و أخیه و اجابت دعا آن بود که رب العالمین فرعون را و قبطان را بآب غرق کرد و میان دعای موسی و اجابت حق چهل سال بود فاستقیما علی ما انتما علیه من الدعوة و تبلیغ الرسالة و لا تترکا دعاء فرعون و موعظته الی ان یاتیهم العذاب و لا تتبعان نهی بالنون الثقیلة و محله جزم یقال فی الواحد لا تتبعن بفتح النون لالتقاء الساکنین و بکسر النون فی التثنیة لهذه العلة و قرأ ابن عامر بتخفیف النون لان نون التأکید تخفف و تثقل و قیل هو نفی ای انتما لا تتبعان سبیل الذین لا یعلمون یقول لا تسلکا طریق الذین یجهلون حقیقة و عدی فتستعجلا قضایی ایشان را درین آیت نهی کرد از دو چیز از نومیدی از فرج و از استعجال در دعا ...

... و لا تکونن من الذین کذبوا بآیات الله فتکون من الخاسرین هذا کله خطاب مع النبی ص و المراد به غیره

قوله إن الذین حقت علیهم کلمت ربک ای وجب علیهم الوعید فی قوله لأملأن جهنم من الجنة و الناس أجمعین و قیل الکلمة قوله هؤلاء فی النار و لا ابالی و قیل کلمته لعنته فی قوله ألا لعنة الله علی الظالمین و قیل کلمة ربک اخباره انهم لا یؤمنون میگوید براستی و درستی سخن خداوند تو بر مشرکان عرب برفت و حکم کرد که ایشان هرگز ایمان نیارند و الله خود ایشان را بدین و هدایت و توحید می نپسندد

لا یؤمنون و لو جاءتهم کل آیة حتی یروا العذاب الألیم فلا ینفعهم حینیذ الایمان کما لا ینفع فرعون ایمانه

میبدی
 
۲۷۰۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۹ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی فلو لا کانت قریة آمنت ای هلا کانت قریة آمنت حین ینفعها ایمانها لا حین لا ینفعها این حجت خدا است جل جلاله بر فرعون که ایمان وی نپذیرفت بوقت معاینه عذاب یقول الله تعالی هلا آمن فرعون قبل ان یدرکه الغرق حین المهلة آن گه قوم یونس را مستثنی کرد که توبه ایشان بپذیرفت بوقت معاینه عذاب و قیل معناه فما کانت قریة ای اهل قریة آمنت عند معاینة العذاب فنفعها إیمانها فی حالة البأس کما لم ینفع فرعون إلا قوم یونس فانه نفعهم ایمانهم لما رأوا امارات العذاب لما علم الله من صدقهم و هو قوله کشفنا عنهم عذاب الخزی الهلاک و الهوان فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین ای الی احایین آجالهم و قیل کشفنا عنهم العذاب الی یوم القیمة فیجازون بالثواب و العقاب خلافست میان علما که قوم یونس عذاب بعیان دیدند یا امارات و دلایل آن دیدند قومی گفتند عذاب بایشان نزدیک گشت و بعیان دیدند که میگوید کشفنا عنهم و الکشف یکون بعد الوقوع او اذا قرب و قومی گفتند امارات و دلایل عذاب دیدند و در آن حالت توبه کردند باخلاص و صدق و زبان تضرع بگشادند و تا رب العزة آن عذاب که دلیل آن ظاهر بود از ایشان بگردانید و مثال این بیمارست که بوقت بیماری چنان که امید بعافیت و صحت میدارد و از مرگ نمی ترسد توبت کند توبت وی در آن حال درست بود اما چون مرگ بمعاینه دید و از حیات نومید گشت توبه وی درست نباشد که میگوید جل جلاله و إن من أهل الکتاب إلا لیؤمنن به قبل موته تواریخیان گفتند یونس پیغامبر مسکن او موصل بود و خانه او نینوی ما در وی تنخیس نام بود و پدر وی متی و موصل از آن خوانند که شام به عراق پیوندد رب العالمین یونس را فرستاد بقوم وی و ایشان را دعوت کرد بدین اسلام ایشان سرباز زدند و رسالت وی قبول نکردند یونس گفت اکنون که مرا دروغ زن میدارید و رسالت ما قبول نمیکنید باری بدانید که بامداد شما را از آسمان عذاب آید و آن گه سه روز آن عذاب در پیوندد ایشان با یکدیگر گفتند یونس هرگز دروغ نگفته است این یک امشب او را بیازمایید بنگرید که امشب از میان ما بیرون شود یا نه اگر بیرون شود و بر جای خویش نماند پس بدانید که راست میگوید بامداد چون او را طلب کردند نیافتند که از میان ایشان بیرون شده بود دانستند که وی راست گفت همان ساعت امارات و دلایل عذاب پیدا گشت ابری سیاه بر آمد و دخانی عظیم در گرفت چنان که در و دیوار ایشان سیاه گشت ایشان بترسیدند و از کردها و گفتهای خویش پشیمان شدند و رب العزة جل جلاله در دلهای ایشان توبت افکند همه بیک بار بصحرا بیرون شدند مردان و زنان و کودکان و چهار پایان نیز بیرون بردند و پلاسها در پوشیدند زبان زاری و تضرع بگشادند و به اخلاص و صدق این دعا گفتند یا حی حین لا حی یا حی محیی الموتی یا حی لا اله الا انت فعرف الله صدقهم فرحمهم و استجاب دعاءهم و قبل توبتهم و کشف العذاب عنهم و کان ذلک یوم عاشوراء و کان یونس قد خرج و اقام ینتظر العذاب فلم یر شییا و کان من کذب و لم یکن له بینة قتل فقال یونس کیف ارجع الی قومی و قد کذبتهم فذهب مغاضبا لقومه و رکب السفینة فذلک قوله و ذا النون إذ ذهب مغاضبا و یأتی شرحه فی موضعه ان شاء الله

و لو شاء ربک لآمن من فی الأرض کلهم جمیعا ای وفقهم للهدایة أ فأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین قال ابن عباس کان النبی ص حریصا علی ایمان جمیع الناس و قیل نزلت فی ابی طالب فاخبره سبحانه انه لا یؤمن الا من سبق له من الله السعادة و لا یضل الا من سبق له الشقاوة أ فأنت تکره الناس اکراه الهدایة لا اکراه الدعوة یا محمد تو نتوانی که ایشان را ناکام راه نمایی باز خواندن توانی اما راه نمودن نتوانی لیس علیک هداهم إنک لا تهدی من أحببت و ما کان لنفس و ما ینبغی لنفس و ما کانت النفس أن تؤمن إلا بإذن الله ای بارادته و توفیقه و ما سبق لها من قضایه و مشیته فلا تجتهد نفسک فی هدیها فان ذلک الی الله و هذا الحد الدلایل علی ان استطاعة العبد مع فعله لا قبل فعله قال بعض المحققین لا یمکن حمل الاذن فی هذه الآیة الا علی المشیة لانه امر الکافة بالایمان و الذی هو مامور بالشی ء لا یقال انه غیر ماذون فیه و لا یجوز حمل الآیة علی ان معناه لا یؤمن احد الا اذا ألجأه الحق الی الایمان و اضطره لانه یوجب اذا ان لا یکون احد فی العالم مؤمنا بالاختیار و ذلک خطاء فدل علی انه اراد به الا ان یشاء الله ان یؤمن هو طوعا و لا یجوز بمقتضی هذا ان یرید من احد ان یؤمن طوعا ثم لا یؤمن لانه تبطل فایدة الآیة فصح قول اهل السنة ان ما شاء الله کان و ما لم یشاء لم یکن

قوله و یجعل الرجس ای یجعل الله الرجس و قرأ ابو بکر و نجعل بالنون ای نجعل العذاب الالیم و قیل الشیطان و قیل الغضب و السخط علی الذین لا یعقلون دلایله و اوامره و نواهیه ...

... حقا علینا یعنی منا فإن الاشیاء تجب من الله اذا اخبر انها تکون فیجب الشی ء من الله لصدقه و لا یجب علیه لعزة

قل یا أیها الناس إن کنتم فی شک من دینی این خطاب با مشرکان قریش است میگوید ان کنتم لا تعرفون ما انا علیه فانا ابینه لکم اگر شما نمی شناسید و نمیدانید این دین که من آورده ام من شما را روشن کنم و دلایل درستی و راستی آن شما را پیدا کنم همانست که گفت و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس ما نزل إلیهم و قیل معناه إن کنتم فی شک من دینی الذی ادعوکم الیه فانا علی یقین اگر شما در گمان اید ازین دین که من آوردم و شما را بدان دعوت کردم من باری بر یقین ام بی هیچ گمان درستی و راستی آن میدانم و حقی و سزاواری آن می شناسم همانست که گفت علی بصیرة أنا و من اتبعنی آن گه گفت فلا أعبد الذین تعبدون من دون الله بآنکه شما در گمان اید من نخواهم پرستیدن ایشان را که می پرستید شما فرود از خدای آن گه ایشان را تهدید کرد بآنچه گفت أعبد الله الذی یتوفاکم که وفات ایشان میعاد عذاب ایشان است میگوید آن خدای را پرستم که شما را میراند و شما را عذاب کند که دیگری را بباطل می پرستید نه او را بحق و نیز اشارت است که سزای خدایی اوست که قدرت آن دارد که شما را میراند و قبض ارواح شما کند نه آن بتان که ایشان را قدرت نیست و در ایشان هیچ ضر و نفع نیست و أمرت أن أکون من المؤمنین بما اتی به الانبیاء علیهم السلام قبلی فان قیل کیف قال ان کنتم فی شک و هم کانوا یعتقدون بطلان ما جاء به قیل لانهم لما راوا الآیات و المعجزات اضطربوا و شکوا فی امرهم و امر النبی ص و قیل کان فیهم شاکون فهم المراد بالآیة کقوله حکایة عن الکفار و إنا لفی شک مما تدعوننا إلیه مریب و أن أقم وجهک عطف علی المعنی تقدیره و امرت ان اکون من المؤمنین کن مؤمنا ثم اقم وجهک و قیل معناه و امرت ان اکون من المؤمنین و اوحی الی ان اقم وجهک للدین ای استقبل الکعبة فی الصلاة و توجه نحوها و قیل استقم مقبلا بوجهک علی ما امرک الله حنیفا علی ملة إبراهیم و لا تکونن من المشرکین

و لا تدع من دون الله ما لا ینفعک ان دعوته و لا یضرک ان خذلته لا ینفعک ان اطعته و لا یضرک ان عصیته سیاق این سخن تحقیر بتان است و مذلت و خواری ایشان که در ایشان هیچ چیز از نفع و ضر و خیر و شر نیست و ضار و نافع بحقیقت جز الله نیست فإن فعلت فإنک إذا من الظالمین الذین وضعوا الدعا غیر موضعه آن گه تحقیق و تأکید این سخن را گفت ...

میبدی
 
۲۷۰۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۰- سورة یونس - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی فلو لا کانت قریة آمنت بزرگست و بزرگوار خداوند کردگار نامدار رهی دار کریم و مهربان خدای جهان و جهانیان دارنده ضعیفان نوازنده لهیفان نیوشنده آواز سایلان پذیرنده عذر عذر خواهان دوستدار نیاز و سوز درویشان و ناله خستگان دوست دارد بنده ای را که درو زارد و از کرد بد خویش بدو نالد خود را دست آویزی نداند دست از همه وسایل و طاعات تهی بیند اشک از چشم روان و ذکر بر زبان و مهر در میان جان نبینی که با قوم یونس چه کرد آن گه که درماندند و عذاب بایشان نزدیک گشته و یونس بخشم بیرون شده و ایشان را وعده عذاب داده بامداد از خانها بدر آمدند ابر سیاه دیدند و دود عظیم آتش از آن پاره پاره می افتاد بجای آوردند که آن عذاب است که یونس مر ایشان را وعده داد یونس را طلب کردند و نیافتند جمعی عظیم بصحرا بهم آمدند طفلکان را از مادران جدا کردند کودکان را از پدران باز بریدند تا آن کودکان و طفلکان بفراق مادر و پدر گریستن و زاری در گرفتند پیران سرها برهنه کردند و محاسن سپید بر دست نهادند همی بیک بار فغان برآوردند و بزاری و خواری زینهار خواستند گفتند اللهم ان ذنوبنا عظمت و جلت و انت اعظم منها و اجل خداوندا گناه ما بزرگست و عفو تو از آن بزرگتر خداوندا بسزای ما چه نگری بسزای خود نگر آن گه سه فرقت شدند به سه صف ایستاده صفی پیران و صفی جوانان و صفی کودکان عذاب فرو آمد بر سر پیران بایستاد پیران گفتند بار خدایا تو ما را فرموده ای که بندگان را آزاد کنید ما همه بندگانیم و بر درگاه تو زارندگانیم چه بود که ما را از عقوبت و عذاب خود آزاد کنی عذاب از سر ایشان بگشت بر سر جوانان بایستاد جوانان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که ستمکاران را عفو کنید و گناه ایشان در گذارید ما همه ستمکارانیم بر خویشتن عفو کن و از ما درگذار عذاب از ایشان در گذشت بر سر کودکان بایستاد کودکان گفتند خداوندا تو ما را فرموده ای که سایلان را رد مکنید و باز مزنید ما همه سایلانیم ما را رد مکن و نومید بازمگردان ای فریادرس نومیدان و چاره بیچارگان و فراخ بخش مهربان

آن عذاب از ایشان بگشت و توبه ایشان قبول کرد اینست که رب العالمین گفت کشفنا عنهم عذاب الخزی فی الحیاة الدنیا و متعناهم إلی حین قوله و ما کان لنفس أن تؤمن إلا بإذن الله بی آیینه توفیق کس روی ایمان نبیند بی عنایت حق کس بشناخت حق نرسد بنده بجهد خویش نجات خویش کی تواند تا با دل بنده تعریف نکند و شواهد صفات و نعوت خود در دل وی مقرر نکند بنده هرگز بشناخت او راه نبرد و الله لولا الله ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا آب و خاک را نبود پس بود را چه رسد که بدرگاه قدم آشنایی جوید اگر نه عنایت قدیم بود دعوی شناخت ربوبیت چون کند اگر نه توفیقش رفیق بود ...

... چشمم بصر از شوق جمالت خواهد

ازینجا نور حقیقت آغاز کند باز محبت بر هوای تفرید پرواز کند جذبه الهی در رسد رهی را از دست تصرف بستاند نه غبار زحمت آرزوی بهشت بر وقت وی نشیند نه بیم دوزخ او را راه گیری کند بزبان حال گوید

عاشق بره عشق چنان می باید ...

میبدی
 
۲۷۰۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله اخبار عن وجود الحق بنعت القدم الرحمن الرحیم اخبار عن بقایه بوصف العلا و الکرم کاشف الارواح باسم الله فهیمهم و کاشف النفوس بالرحمن الرحیم فتیمهم فالارواح دهشی فی کشف جلاله و النفوس عطشی الی لطف جماله

یا نزهتی فی حیاتی و راحتی بعد دفنی صد سال برآید و بریزد دل من ...

... هم بوی وصال تو دمد از گل من

ای خدای کریم مهربان ای نامدار رهی دار نگهبان عالم تویی باسرار بندگان مطلع خودی بر دلهای دوستان بار خدای همه بار خدایان خداوند همه خداوندان پیش از هر زمان و پیش از هر نشان در ملک بی در بایست ملکی در ذات بی هامانست خداوندی پاک از دریافت چون منزه از گمان و پندار و ایدون بیننده هر تاریک داننده هر باریک نزدیک تر از هر نزدیک نزدیک است ببر تا دوست از شادی شود مست دور است بقدر تا دشمن نداند که هست از دوست بجنایت نبرد که بردبار است و وفادار از دشمن بخدمت فرهیب نگیرد که جبار است و کردگار نه عدل وی را چرا پیدا نه فضل وی را منتهی پدید نه عدل وی را درمان نه فضل وی را کران عدل پیش فضل خاموش و فضل را حلقه وصال در گوش نبینی که عدل نهانست و فضل پیدا تا دشمن مغرور است و دوست شیدا خداوندا آرام دل غریبانی یادگار جان عارفانی زندگانی جان و آیین زبانی بخود از خود ترجمانی بحق تو بر تو که ما را بوصال خود رسانی

الر الالف یؤلفهم علی نعمه و یامرهم بالتوحید و اللام یلومهم علی تخلفهم و یأمرهم بالتجرید و الراء یرفقهم بلطفه و یحملهم علی التفرید الف خلق را با نعمت منعم مألوف میگرداند آن گه ایشان را و امنعم میخواند که بنعمت چه نازید راز ولی نعمت خواهید با نعمت آرام چه گیرید دلارام مهین جویید مهره مهر فانی تا کی زنید دست در چنگ وصل لم یزل زنید

پیر طریقت گفت الهی گاه می گویی که فرود آی و گاه می گویی که گریز گاه فرمایی که بیا و گاه گویی که پرهیز خدایانشان قربت است این یا محض رستاخیز هرگز بشارت ندیدم تهدید آمیز ای مهربان بردبار ای لطیف و نیک یار آمدم و درگاه خواهی بناز دار و خواهی خوار

الله یعلم اننی بک واجد ...

میبدی
 
۲۷۰۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۲ - النوبة الثالثة

 

... در آثار بیارند که هر که روی در دنیا دارد پشت بر خدای دارد و پشت بر خدای داشتن آنست که پیوسته باندیشه دنیا خسبد و بر اندیشه دنیا خیزد و اوقات وی بدان مستغرق بود نداند آن مسکین که این دنیا متاع الغرور است و بساط لعب و لهو جای بازیچه نادانان و سبب فریب ایشان دنیا دار بسان مسافر است در کشتی نشسته و دنیا زاد وی اگر زاد افزون از آن بر گیرد که باید کشتی غرق شود و سبب هلاک وی گردد

آورده اند که ذو القرنین در بلاد مغرب رفت ملک آن دیار زنی داشت ذو القرنین گفت این ملک بمن تسلیم کن گفت لا و لا کرامة خواست که بقهر ملک بستاند عارش آمد که با زنی جنگ کند زن گفت ترا مهمان کنم چون از دعوت فارغ شوی ملک بتو تسلیم کنم چون بخوان آمد خوانی دید زرین نهاده همه کاسه های زرین و بجای طعام مروارید و جواهر در آن کرده ذو القرنین گفت چه خورم طعام باید که این هیچ خوردن را نشاید آن زن گفت چون نصیب تو از دنیا نان بیش نبود ملک زمین کجا بری شاید که نبود ترا ملکی که نصیب تو از دو تا نان بیش نیست دیگر همه وبال است و نکال ابو بکر وراق گفت حیات دنیا دیگرست و زینت دنیا دیگر زینت دنیا آنست که در آن آیت گفت زین للناس حب الشهوات الی آخرها و حیات دنیا کراهیت مرگ است هر که دنیا دوست دارد از خدا خبر ندارد و هر که از خدا خبر ندارد هرگز آرزوی مرگ نکند و زندگانی همین داند که زندگانی دنیا است شهوتی بر کمال و غفلتی بی نهایت و از آن حیاة طیبة که دوستان در آن اند بی خبر اشارت قرآن مجید و عزت کلام بار خدا اینست که أ فمن کان علی بینة من ربه هرگز برابر کی بود حیات غافلان و حیات عارفان حیات غافلان آنست که گفت من کان یرید الحیاة الدنیا و زینتها و حیات عارفان أ فمن کان علی بینة من ربه میگوید عارفان در روشنایی آشنایی اند بر نور دین و روح یقین براه توفیق رفته و بمقصد تحقیق رسیده دلهاشان از تجرید و تفرید عمارت یافته این بینت بر لسان اهل اشارت آن تخم درد عشق است که روز اول در عهد ازل در دلهای دوستان خود ریخت چنان که در خبر است ثم رش علیهم نورا من نوره

نهاد ایشان خاکی خوش بود که در عهد خلقت آدم از قسم طیب برآمده بود قابل تخم درد عشق آمده پس آفتاب و أشرقت الأرض بنور ربها بر آن تافت پرورشی تمام بیافت تا عبهر عهد برآمد گل انس بشکفت مهب ریاح سعادت گشت و محل نظر الهیت شد بروزی و شبی سیصد و شصت بار آن بنده همه شب در خواب و این نظر بدل وی روان او خفته و نظر الله وی را کوشوان و اگر از جاده حقیقت یک بار میلی کند یا در هوای بشریت پروازی کند از عالم غیب ندا آید که و أنیبوا إلی ربکم

ای باز هوا گرفته باز آی و مرو ...

میبدی
 
۲۷۰۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات و أخبتوا إلی ربهم الایة

از روی اشارت بر ذوق جوانمردان طریقت میگوید فردا ساکنان حظیره قدس و ملوک مقعد صدق و اشراف درجات علیین ایشان خواهند بود که امروز حلقه فرمان ما در گوش بندگی دارند در سرای اخبات آرام گرفته در شاهراه رضا بحکم بندگی گوش بفرمان داشته و از راه معارضه برخاسته گفته اند حقیقت بندگی دو خصلت است آن کنی که او پسندد و آن پسندی که او کند ای مسکین نمرود طاغی در کافری یک بار تیر انکار در روی ایمان زد تو در مسلمانی بروزی چندین بار تیر انکار و اعتراض بر روی احکام تقدیر زنی صفت بندگیت کجا درست آید رضا و تسلیم چون بود

بندگی آنست که در کوی حقیقت کمر وفا بر میان بندی و دست در بند شریعت دهی که تا دست در بند می بود هرگز بگشادن کمر نرسد تو بنده ای و راه آزادان میروی تو بنده ای و مراد خداوندان میجویی بنده هرگز چون خداوند نبود آزادی و بندگی هر دو بهم نیایند ...

... آدم نزدی دمی درین کوی خراب

و لقد أرسلنا نوحا إلی قومه الآیة آورده اند که نوح ع روزی بسگی برگذشت بر زبان وی برفت که ما اقبحه چه زشت است این سگ و چه ناخوش این صورت سگ رب العزة آن از وی در نگذاشت تازیانه عتاب آمد که ای نوح می عیب کنی بر آفریده ما اخلق انت احسن من هذا نوح از سیاست این عتاب بگریست روزگار دراز بر خود نوحه کرد تا نام وی نوح نهادند وحی آمد که یا نوح کم تنوح ای مسکین نوح با درازی عمر یک بار کلمه ای گفت نه پسند خالق بنگر که چه زاری کرد و چند گریست پس ترا با این زلات نهمار و معصیت بی شمار خود چه باید کرد و حالت گویی چون بود و سرانجام بچه رسد نوح پدر عالمیان بود و مایه جهانیان بود و پیر پیغامبران بود و نواخته خدای جهان بود با این همه کان حسرت و مایه درد و معدن اندهان بود

پیر طریقت گفت الهی کان حسرت است این دل من مایه درد و غم است این تن من الهی نیارم گفت که این همه چرا بهره من نه دست رسد مرا بمعدن چاره من نهصد و پنجاه سال بر زخم و ضرب و بلا و عناء قوم خویش صبر همی کرد و خدای را شکر همیگفت نه آن بلا و رنج ازو بکاست نه وی از سر آن صبر و شکر برخاست دانست که بلا بستر انبیاست و قرین اولیاست و هر که درو صبر کند دوستی را سزاست مصطفی ص گفت ان الله تعالی اذا احب عبدا ابتلاه فان صبر اقتناه

چون الله تعالی بنده ای را دوست دارد بلاها بدو فرستد تا پروای دیگرانش نبود اگر صبر کند بر بلا از خاصگیان حضرتش کند نوح آن همه بار بلای قوم خویش همی کشید که او را گفته بودند هر که لباس جوانمردی پوشد ناچار تیر جفای ناجوانمردان خورد و در راه ریاضت زخمهای زهر آلود چشد و ننالد

در عشق تو از ملامت بی خبران

در جان و جگر خدنگها دارم من

پیر طریقت گفت چون بنده ای را بدوستی خود بپسندد و شایسته حضرت عنایت گرداند نخست بار بلا بر وی نهد تا بنده رام شود در زخم بلا پس آن گه قوت خورد از حقیقت رضا پس چنان گردد که خود شود عاشق بلا چنان که بو یزید بسطامی روزی که بلایی بدو نرسیدی گفتی بار خدایا طعام بی ادام چون خورند خلق می پنداشتند که او طعام وابلا میخورد خود ندانستند که و ارضا میخورد و خود رضا میجوید که در منازل دوستی منزلی برتر از منزلت رضا نیست و ثمره ای بزرگوارتر از ثمره رضا نیست و ذلک قوله و رضوان من الله أکبر

میبدی
 
۲۷۱۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثانیة

 

... قال سآوی إلی جبل گفته اند آن پیشین کشتی بود که خلق دیده بودند در جهان و او می ترسید که در آن نشیند گفت من در کشتی نیارم آمد آن گه گفت سآوی إلی جبل یعصمنی من الماء ای من الغرق قال لا عاصم الیوم من أمر الله گفته اند این عاصم بمعنی معصوم است کماء دافق و عیشة راضیة میگوید هیچ نگاه داشته نیست امروز از فرمان خدای و عذاب او إلا من رحم استثنا منقطع است یعنی لکن من رحمه الله معصوم موضع من نصب است برین قول و اگر گوییم استثنا صحیح است موضع من رفع باشد یعنی من رحم هو الله عز و جل ای لا عاصم الا الله و حال بینهما الموج ای بین نوح و ابنه و قیل بین ابنه و الجبل فکان من المغرقین ای صار من المهلکین بالماء روی ان ابن نوح بنی من الزجاج بیتا وقت اتخاذ ابیه السفینة فلما رکب نوح السفینة دخل ابنه فی البیت الذی اتخذه من من الزجاج ثم ان الله تعالی سلط علیه البول فأخذ یبول حتی امتلأ ذلک البیت الزجاجی من بوله فغرق کل فی ماء البحر و غرق ابن نوح فی بوله لیعلم انه لا مفر من القدر مفسران گفتند شش ماه نوح و اصحاب وی در کشتی بودند دهم رجب در کشتی بودند و روز عاشورا از کشتی فرو آمدند و درست تر آنست که هفت ماه در کشتی بودند و ارتفاع آب در زمین چندان بود که بهمه کوه های عالم سی گز آب بر گذشته بود و بروایتی پانزده گز و روی انه کان لامراة صبی صغیر و کانت تحبه فحملته الی الجبل وقت الغرق فلما غشیها الماء رفعته فوق صدرها ثم فوق منکبها ثم شالت به نحو السماء بیدیها فلما ألجمها الماء طرحته فقال الله ل نوح لو رحمت احدا لرحمت المرأة و ابنها و قیل رکب نوح السفینة فی اول یوم من رجب فمرت بالبیت و طاف به سبعا و قد رفعه الله من الغرق و جرت السفینة بهم الی یوم النحر و استوت علی الجودی یوم النحر فمکثت علیه شهرا حتی جفت الارض و خرجوا منها یوم عاشوراء فصام نوح و من معه شکرا لله عز و جل

و قیل یا أرض ابلعی یعنی قال الله للارض بعد تناهی الامر فی هلاک قوم نوح یا أرض ابلعی ماءک ای تشربیه و تنشفیه الله تعالی فرمان داد بزمین که آب خویش در اجزای خویش فرو بر میگویند لختی از آن بقاع زمین استعصا نمود و سر وازد ازین فرمان تا رب العالمین آب وی تلخ و شور گردانید و آن زمین شورستان کرد و یا سماء أقلعی ای یا سحاب امسکی عن انزال المیاه و غیض الماء ای و نقص الماء فذهب و نضب و مصدره الغیض و الغیوض یقال غاض الماء یغیض اذا غار فی الارض و غاضه الله ای نقصه لازم و متعد کما یقال زاد الشی ء و زدته و قضی الأمر ای فرغ من محازاة الاعداء کقوله و أنذرهم یوم الحسرة إذ قضی الأمر یعنی فرغ من محاسبة الاعداء و مجازاتهم و استوت علی الجودی یعنی استقرت السفینة علی جبل الجودی و هو جبل معروف بناحیة الموصل و قیل فی جزیرة الشام من وراء آمد و قیل بعدا للقوم الظالمین بعدا مصدر موضوع موضع الامر میگوید دوری بادا و لعنت این گروه ظالمان را این از کلمتهای نفی ندامت است که الله بآن خویشتن را از پشیمانی تنزیه کرد چنان که جایی دیگر گفت ألا بعدا لعاد ألا بعدا لثمود ألا بعدا لمدین و لا یخاف عقباها هم از این باب است آنچه موسی را گفت فلا تأس علی القوم الفاسقین و از شعیب باز گفت فکیف آسی علی قوم کافرین و لیس ربنا بجبار یبدو له ندامة او یخاف عاقبة اجمع المعاندون علی ان طوق البشر قاصر عن الإتیان بمثل هذه الآیة بعد ان فتشوا جمیع کلام العرب و العجم فلم یجدوا مثلها فی فخامة الفاظها و حسن نظمها و جودة معانیها فی تصویر الحال مع ایجاز من غیر اخلال

و نادی نوح ربه فقال رب إن ابنی من أهلی و قد وعدتنی ان تنجینی و اهلی و ذلک فی قوله تعالی و أهلک بار خدایا تو مرا گفته ای که ترا و کسان ترا از غرق برهانم و این پسر از کسان من بود و إن وعدک الحق و أنت أحکم الحاکمین رب العالمین او را جواب داد که إنه لیس من أهلک ای من اهل دینک و قیل لیس من اهلک الذین وعدتک انجاءهم روایت کنند از علی ع که گفت لم یکن ابنه و انما کان ابن امرأته من زوج آخر و لهذا قال من اهلی و لم یقل منی

و قیل کان لغیر رشده و هذا غیر صحیح لان الله تعالی عصم انبیاءه من مثله و حمل المفسرون قوله فخانتاهما علی الدین لا علی الفراش یعنی احدیهما کانت تخبر الناس انه مجنون و الأخری کانت تدل علی الاضیاف و قال ابن عباس ما بغت امراة نبی قط یکی از سعید جبیر پرسید که إن ابنی من أهلی این پسر نوح بود یا نبود سعید خشم گرفت گفت سبحان الله لا اله الا الله خدای میگوید جل جلاله با رسول خویش که پسر وی بود و تو می گویی که نبود آن گه گفت کان ابنه و لکنه کان مخالفا فی النیة و العمل و الدین فمن ثم قال إنه لیس من أهلک إنه عمل غیر صالح بکسر المیم و فتح اللام و نصب غیر قرأها الکسایی و یعقوب و الوجه ان الضمیر فی إنه لابن نوح و المعنی ان ابنک عمل غیر صالح و التقدیر عمل عملا غیر صالح فحذف الموصوف و اقیم الصفة مقامه میگوید ای نوح او از کسان تو نبود که کار نیک نمیکرد یعنی که در دین و نیت و عمل مخالف تو بود و قرأ الباقون عمل بفتح المیم و رفع اللام منونة و رفع غیر و الوجه انه یجوز ان یکون الضمیر فی إنه لابن نوح ایضا فیکون علی حذف المضاف و التقدیر ان ابنک ذو عمل غیر صالح فحذف المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه و یجوز ان یکون الضمیر فی إنه للسؤال و التقدیر ان سؤالک ما لیس لک به علم عمل غیر صالح ...

... قیل یا نوح اهبط انزل من السفینة الی الارض بسلام منا ای بسلامة و خلاص من المکاره و الهلاک قال عمر بن الخطاب لما استقرت السفینة علی الجودی لبثت ما شاء الله ان یلبث ثم انه اذن له فهبط علی الجبل فدعا الغراب فقال ایتنی بخبر الارض فانحدر الغراب علی الارض و فیها الغرقی من قوم نوح فوقع علی جیفة من قوم نوح فابطاء علیه فلعنه و دعا الحمامة فوقعت علی کف نوح فقال اهبطی فأتینی بخبر الارض فانحدرت فلم تلبث الا قلیلا حتی جاءت تنفض ریشة فی منقارها

و روی انها اتته بورق الزیتون فی منقارها و الطین فی رجلیها فقالت اهبط فقد انبتت الارض قال نوح بارک الله فیک و فی بیت یؤویک و حببک الی الناس لولا ان یغلبک الناس علی نفسک لدعوت الله ان یجعل رأسک من ذهب و قیل بسلام ای بتحیة و بتسلیم منا و برکات علیک یعنی زیادات فی نسلک حتی صار ابا البشر بعد آدم و ان بنی آدم کلهم من ذلک الیوم من بنیه الثلاثة البیض من سام و الحمر من یافث و السود من حام اینست که رب العالمین گفت و جعلنا ذریته هم الباقین ادرکت البرکة کلهم فتنا سلوا و ادرک السلام بعضهم فاسلموا ذلک قوله و علی أمم ممن معک ای و علی قرون من ذریة من معک من ولدک و هم المؤمنون منهم ثم استأنف الکلام فقال و أمم سنمتعهم فی دنیاهم یعنی الامم الکافرة من ذریته ثم یمسهم منا عذاب ألیم اما عاجلا و اما آجلا قال محمد بن کعب القرظی دخل فی ذلک السلام کل مؤمن و مؤمنة الی یوم القیمة و کذلک فی ذلک العذاب و الامتاع کل کافر و کافرة الی یوم القیامة

میبدی
 
۲۷۱۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و اصنع الفلک بأعیننا نوح را فرمان آمد از روی شریعت بظاهر حکم که از چوب ساج کشتی ساز و درو نشین تا از طوفان برهی و از روی حقیقت بحکم تخصیص و نعت تقریب بسر وی ندا آمد که دریای نفس در پیش داری دریای مغرق مهلک در آن گردابها است پر خطر و نهنگان جان ربای بر رصد و ناچار بر آن عبره می باید کرد تا بساحل امن رسی از اخلاص کشتی ساز بسه طبقه یکی خوف و دیگر رجا و سوم رضا وانگه بادبان صدق بر آن بند و بر مهب صبای اطلاع ما بدار اینست که گفت بأعیننا و وحینا که ما خود چنان که باید راند و آنجا که باید راند خود رانیم هو الذی یسیرکم فی البر و البحر و حملناهم فی البر و البحر از روی اشارت میگوید بنده من تدبیر کار خود و امن گذار و خویشتن را یکسر بمن سپار و تصرف خود دور دار تو محمول لطف مایی و محمول الکرام لا یقع فان وقع وجد من یأخذ بیده این همانست که مصطفی ص گفت الا فتسلکون جسرا من النار یطأ احدکم الجمرة فیقول الجسر یقول ربک عز و جل او انه کرامتی

بزرگوار است و لطفی بی نهایت که فردا رب العزة بر گذرگاه صراط با بنده عاصی کند فمرة یقف و مرة یعثر می افتد و می خیزد و رب العزة داند که بنده را جز وی فریادرس و دستگیر نیست بجلال تعزز خود و بنعت رحمت او را فریاد رسد و دستگیری کند در خبر می آید که رحمت الله بر بنده بیش از رحمت مادر است بر فرزند و اگر تقدیرا فرزندی هزار بار پایش بگل فرو رود هر بار مادر گوید برخیز جان مادر و هر بار مادر برو مشفق تر و مهربان تر بود

پیر طریقت گفت الهی تا مهر تو پیدا گشت همه مهرها جفا گشت و تا بر تو پیدا گشت همه جفاها وفا گشت الهی ما نه ارزانی بودیم تا ما را بر گزیدی و نه ناارزانی بودیم که بغلط گزیدی بلکه بخود ارزانی کردی تا برگزیدی و بپوشیدی عیب که می دیدی

حتی إذا جاء أمرنا و فار التنور چون سلطان عظمت و بی نیازی و جلال عزت قهاری بنعت سیاست کمین گاه مکر بر آن بی حرمتان و بیگانگان گشاد و طوفان عقوبت و عذاب فرا سر ایشان نشست فرمان آمد از جبار کاینات به نوح پیغامبر که احمل فیها من کل زوجین اثنین و أهلک إلا من سبق علیه القول هر که ما در ازل او را در پناه لطف و جوار رحمت خود گرفتیم امروز تو او را واپناه خودگیر و در کشتی نشان که وی امروز از رستگارانست و فردا از نواختگان و در ازل از خواندگان ابلیس آمد در آن حال تا خود را در کشتی افکند نوح سر وازد که این جای خواندگان است نه جای راندگان ابلیس گفت اما علمت انی من المنظرین إلی یوم الوقت المعلوم و لا مکان الیوم الا فی سفینتک ندا آمد که ای نوح ابلیس را در نشان که او شبه سیاه است در عقد مروارید در رشته کشند با جواهر شبهی

عجب آنست که نوح پسر خود را میخواند که ارکب معنا و ابلیس دشمن را میراند تا فرمان آمد که ابلیس دشمن را بردار و پسر خود را بگذار تا بدانی که اسرار تقدیر بر قیاس خلق نیست میگوید من آن کنم که خود خواهم و کس را بر حکم من اعتراض نیست لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون ...

میبدی
 
۲۷۱۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی تلک من أنباء الغیب نوحیها إلیک اشارت است بجلال قدر مصطفی ص و کمال عز وی لطف ایزدی است که گوهر فطرت محمد مرسل را جلوه میکند میگوید ما قصه پیشینان و آیین رفتگان و سرگذشت جهانیان از قوم نوح و عاد و ثمود و امثال ایشان همه بر تو کشف کردیم و مشکلهای غیبی و نکتهای علمی خلق را بر زبان تو بیان کردیم دو معنی را یکی اجلال قدر تو خواستیم و کمال امانت و دیانت تو وا خلق نمودیم تا جهانیان بدانند که مفتی عالم جبروت و منهی خطه ملکوت تویی محل کشف اسرار ازل و ابد تویی آن اسرار که با تو بگفتیم با کس نگفتیم و آن انوار که بدل تو راه دادیم بکس ندادیم ای محمد ما جان تو از خزینه قدس بیرون آوردیم و در صورتی شیرین و پیکری نگارین بیرون دادیم تا بزبان خویش واجب شرع ما را وابندگان ما شرح دهی و قصه عالمیان و سرگذشت ایشان از مبدأ کاینات تا مقطع دایره حادثات بر ایشان خوانی تا ببرکت رسالت تو و بشیرین سخنان تو خلقی را از غشاوه بیگانگی بنور آشنایی رسانیم که ما در عزیز کلام خویش گفته ایم و ما أرسلناک إلا رحمة للعالمین دیگر معنی آنست که ما خواستیم تا ببیان این قصه ها و سرگذشتها آرامی در دل تو آریم و در آن سکون افزاییم و تا بدانی که برادران تو آن پیغامبران که گذشتند از قوم خویش چه بار رنج کشیدند و بعاقبت اثر نصرت ما چون دیدند سنت ما با تو همانست فاصبر إن العاقبة للمتقین صبر کن هیچ منال و اندوه مدار که هر آن گل که اینجا خار در دست تو بیش نشاند در قیامت بوی خوش بدماغ تو خوشتر رساند

پیری را پرسیدند که تقوی چیست گفت تقوی آنست که چون با تو حدیث دوزخ گویند آتشی در نهاد خود برافروزی چنان که دود خوف بر ظاهر تو بنماید و چون حدیث بهشت گویند نشاطی گرد جان تو برآید چنان که از شادی رجاء هر دو خد تو مورد گردد چون خواهی که متقی بر کمال باشی بدل بدان و بتن درآی و بزبان بگوی و آنچه گویی از مایه علم و سرمایه خرد گوی که هر چه نه آن بود بر شکل سنگ آسیا بود عمری میگردد و یک سر سوزن فراتر نشود بشنو صفت متقیان و سیرت ایشان بو هریره گفت روزی رسول خدا ص نماز بامداد کرد و گفت هم اکنون مردی از در مسجد درآید که منظور حق است نظر مهر ربوبیت در دل او پیوسته بر دوام است بو هریره برخاست بدر شد و باز آمد سید گفت یا با هریرة زحمت مکن آن نه تویی تو خود می آیی و او را می آرند تو خود میخواهی و او را میخواهند خواهنده هرگز چون خواسته نبود رونده هرگز چون ربوده نبود رونده مزدور است و ربوده مهمان مزد مزدور در خور مزدور و نزل مهمان در خور میزبان در ساعت سیاهکی از در در آمد جامه کهنه پوشیده و از بس ریاضت و مجاهدت که کرده پوست روی او بر روی او خشک گشته و از بیداری و بیخوابی شب تن وی نزار و ضعیف و چون خیالی شده ...

... ای بس که چو من بباد بر خواهی داد

بو هریره گفت یا رسول الله آن جوانمرد اینست گفت آری اینست غلام مغیره بود نام وی هلال در مسجد آمد و در نماز ایستاد سید گفت ان الملایکة لتأتم به فریشتگان آسمان بر موافقت و متابعت وی در خدمت نماز ایستاده اند چون سلام باز داد رسول خدای اشارت کرد او را نزدیک خود خواند دست در دست رسول ص نهاد رسول گفت مرا دعایی گوی هلال بحکم فرمان گفت اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد رسول گفت آمین پس برخاست و رفت و رسول خدا دو دیده مبارک خود در آن شخص و نهاد وی گماشته و تیز در وی می نگرد و میگوید ما اکرمک علی الله ما احبک الی الله چه گرامی بنده ای بر خدا که تویی چه عزیز روزگاری و صافی وقتی که در خلوت و هو معکم تو داری دل در نظر حق شادان و جان بمهر ازل نازان

پیر طریقت گفت حبذا روزی که خورشید جلال تو بما نظری کند حبذا وقتی که مشتاقی از مشاهده جمال تو ما را خبری دهد جان خود طعمه سازیم بازی را که در فضای طلب تو پروازی کند دل خود نثار کنیم محبی را که بر سر کوی تو آوازی دهد ...

میبدی
 
۲۷۱۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إلی ثمود أخاهم صالحا کردگار قدیم جبار نام دار عظیم خداوند حکیم جل جلاله و عز کبریاؤه و عظم شأنه در بیان قصه عاد و ثمود اظهار جلال و تعزز و استغنای ازلی میکند سیاست جباری و عظمت قهاری خود بخلق مینماید تا بدانند که او بی نیاز است از جهان و جهانیان نه ملک وی بطاعت مطیعان نه عزت وی بتوحید موحدان نه در جلال وی نقص آید از کفر کافران درگاه عزت را چه زیان اگر همه عالم زنار بر بندند در باغ جلال گو خلالی کم باش

فرمان آمد که ای هود تو عاد را بخوان ای صالح تو ثمود را بخوان ای ابراهیم تو نمرود را بخوان شما میخوانید و من آن کس را بار دهم که خود خواهم کارها بارادت و مشیت ما است ازل و ابد مرکب قضا و قدر ما است

پیر طریقت گفت آدمی هر چند کوشید با حکم خدا برنامد کوشش رهی با رد ازلی برنامد عبادت با داغ خدای برنامد وایست ما بانوایست حق برنامد جهد ما با مکر نهانی برنامد مفلس گشتیم کس را ور ما رحمت نامد دنیا بسر آمد و اندوه بسر نامد

هو أنشأکم من الأرض و استعمرکم فیها فاستغفروه ای قوم الله شما را بیافرید و ساکنان زمین کرد تا بنظر عبرت در آن نگرید و کردگار و آفریدگار آن بشناسید و درین دنیا کار آخرت بسازید نه بدان آفرید تا یکبارگی روی بدنیا آرید و طاغی و یاغی شوید آورده اند که جوانی زیبا دست از دنیا بداشته بود یاران وی او را گفتند چرا از دنیا نصیبی بر نداری گفت اگر از شما کسی شنود که ما با عجوزی فرتوت وصلتی کرده ایم شما چه گویید ناچار گویید دریغا چنین جوانی که سر بچنین عجوزی فرتوت فرو آورد و جوانی خود ضایع کرد پس بدانید که این دنیا آن عجوز گنده پیر است و تا امروز هزاران هزار شوهر کشته هنوز عدت یکی تمام بسر نابرده که با دیگری در پیوسته و در حجله جلوه وی آمده کسی که خرد دارد چگونه با وی عشق بازی کند و دل در روی بندد آن بیچاره بدبخت که با وی آرام دارد و او را به عروسی خود می پسندد از آنست که عروس دین مرو را جلوه نکرده اند و جمال وی هرگز ندیده

اگر در قصر مشتاقان ترا یک روز بارستی

ترا با اندهان عشق این جادو چه کارستی ...

... لقد جاءت رسلنا إبراهیم بالبشری ابراهیم پیغامبری بزرگوار بود شایسته کرامت نبوت و رسالت بود سزای خلت و محبت بود بتخاصیص قربت و تضاعیف نعمت مخصوص بود صاحب فراستی صادق بود با این همه چون فریشتگان آمدند ایشان را نشناخت و در فراست برو بسته شد دو معنی را یکی آنکه تا بداند که عالم الخفیات بحقیقت خدا است در هفت آسمان و هفت زمین نهان دان دوربین خود آن یگانه یکتاست لا یعزب عنه مثقال ذرة فی الأرض و لا فی السماء دیگر معنی آنست که وی جل جلاله چون حکمی کند و قضایی راند بران کس که خواهد مسالک فراست بربندد تا حکم براند و قهر خود بنماید و خدایی خود آشکارا کند و او را رسد هر چه کند و سزد هر چه خواهد بحجت خداوندی و کردگاری و آفریدگاری فلله الحجة البالغة و لله المثل الأعلی و گفته اند رب العزة فریشتگان را فرستاد کرامت خلیل را تا او را بشارت دهند بدوام خلت و کمال وصلت از اول او را بنواخت و خلیل خود خواند گفت و اتخذ الله إبراهیم خلیلا آن گه او را بدوام خلت بشارت داد و از قطیعت ایمن کرد گفت قالوا سلاما و ای بشارة اتم من سلام الخلیل علی الخلیل

و ان صباحا یکون مفتتحا بسلام الحبیب لصباح مبارک فما لبث أن جاء بعجل حنیذ ابراهیم اول پنداشت که مهمانان اند شرط میزبانی بجای آورد زود برخاست و ما حضر پیش نهاد رب العزة آن تعجل از وی بپسندید و از وی آزادی کرد گفت فما لبث أن جاء بعجل حنیذ جایی دیگر گفت فجاء بعجل سمین و المحبة توجب استکثار القلیل من الحبیب و استقلال ما منک للحبیب مصطفی ص گفت الجهول السخی احب الی الله من العابد البخیل

پیر طریقت جنید گفته بنای تصوف بر شش خصلت نهادند اول سخا دیگر رضا سیوم صبر چهارم لبس صوف پنجم سیاحت ششم فقر فالسخاء ل ابراهیم و الرضا ل اسماعیل و الصبر ل ایوب و لبس الصوف ل موسی و السیاحة ل عیسی و الفقر ل محمد ص مردی بود او را نوح عیار میگفتند پیر خراسان بود در عصر خویش بجوانمردی و مهمان داری معروف نفری از مسافران عراق بوی فرو آمدند اشارت به خادم کرد که قدم السفرة خادم رفت و دیر باز آمد و مسافران در انتظار مانده و در بعضی از ایشان انکاری پدید آمد که این نه نشان فتوت است و نه عادت جوانمردان پس از آن که انتظار دراز گشته بود سفره آورد نوح گفت لم تانیت فی تقدیم السفرة فقال یا سیدی کانت علیها نملة فلم ار فی الفتوة ان اوذیها او ذبها و لا فی الادب ان اقدمها مع النملة الی الاضیاف فلما صعدت النملة منها الی الجدار قدمتها ...

میبدی
 
۲۷۱۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۷ - النوبة الثانیة

 

... گفته اند لوط چون فریشتگان دید بترسید هم چنان که ابراهیم بترسید پس گفت شما که باشید ایشان گفتند ما مهمانان ایم لوط با فریشتگان فرا راه بود تا بخانه روند و ایشان را مهمانی کند و رب العزة با فریشتگان گفته که لا تهلکوهم حتی یشهد علیهم لوط اربع شهادات براه در چون می آمدند لوط ایشان را گفت ما بلغکم امر هذه القریة بشما چه رسید کار و خبر این شارستانها گفتند و ما امرهم

و کار و خبر ایشان چیست و در چه اند ایشان لوط گفت اشهد بالله انها لشر قریة فی الارض عملا چهار بار این سخن باز گفت تا چهار بار بر ایشان گواهی بداد ببدی و پلیدکاری تا مستوجب عقوبت گشتند پس همی رفتند تا در خانه شدند و کس خبر نداشت از حال ایشان مگر زن لوط آن عجوز بد که از خانه بدر شد و قوم لوط را گفت که جمعی رسیده اند نکو رویان و جوانان و هرگز از ایشان نیکو روی تر و زیباتر ندیده ام اینست معنی آن که رب العزة گفت فخانتاهما خیانت وی این بود که مهمانان را بقوم می سپرد نه آنکه از وی فجور می آمد که در خبر است که ما فجرت امرأة نبی قط

قوم لوط چون آن خبر شنیدند بشتاب آمدند فذلک قوله تعالی و جاءه قومه یهرعون إلیه ای لطلب الفاحشة منهم و الاهراع الاسراع مع رعدة و قیل هو السوق العنیف و جاء علی لفظ المجهول کقولهم عنیت بکذا

و قیل کان یسوق بعضهم بعضا و یحث بعضهم بعضا و من قبل یعنی من قبل مجی ء الملایکة کانوا یعملون السییات کنایة عن اتیان الذکران و قیل کانوا تأتون النساء فی ادبارهن و المعنی الفوا الفاحشة فجهروا بها و لم یستحیوا منها و قیل کانوا یتضارطون فی المجالس و یتنابزون بالالقاب و یتصافعون

قال یا قوم هؤلاء بناتی یعنی بنات صلبه و هما اثنتان زعورا و ریسا تزویج دختران خود بر ایشان عرضه کرد یعنی ان اسلمتم زوجتکم هن أطهر لکم ای هن احل لکم میگوید اگر مسلمان شوید ایشان را بزنی بشما دهم که شما را ایشان حلال تر باشند و تزویج ایشان پاک تر و بپرهیزگاری نزدیک تر و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت فاتقوا الله و گفته اند روا باشد که در آن عصر نکاح میان کافر و مسلمان روا بود چنان که در عصر رسول خدا پیش از وحی که از دختران خویش یکی بزنی به عتبة بن ابی لهب داد و یکی به ابو العاص بن الربیع و ایشان هر دو کافر بودند همچنین رؤسای قوم لوط دختران وی را پیش از آن حال به زنی میخواستند و لوط اجابت نمی کرد تا آن ساعت که کار بر وی تنگ شد گفت اسعفکم بما کنتم تطلبون یعنی آنچه تا اکنون نمی کردم اکنون می کنم و دختران را بزنی بشما می دهم مجاهد گفت بنات امة میخواهد نه بنات صلب و کل نبی ابو امته و منه قراءة من قرأ النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم هو ابوهم و ازواجه امهاتهم فان قیل فای طهارة فی نکاح الرجال حتی قال لبناته هن أطهر لکم قیل هذا لیس بالف زیادة الفعل کقولهم فلان غنی و فلان اغنی منه و انما هو الف التفضیل و هو سایغ فی کلام العرب کقولنا و الله اکبر و ما کابر الله احد حتی یکون هو اکبر منه و قد یقول الرجل لولده الاعز و لیس له ولد غیره و منه قول النبی ص فی جواب ابی سفیان قل یا عمر الله اعلی و اجل لما قال اعل هبل و لم یکن هبل قط عالیا ...

... روی ان النبی ص قال ل جبرییل ان الله تعالی سماک باسماء ففسرها لی قال الله تعالی فی وصفک ذی قوة عند ذی العرش مکین مطاع ثم أمین فاخبرنی عن قوتک فقال یا محمد رفعت قری قوم لوط من تخوم الارض علی جناحی فی الهواء حتی سمعت ملایکة السماء اصواتهم و اصوات الدیکة ثم قلبتها ظهرا لبطن قال فاخبرنی عن قوله مطاع قال ان رضوان خازن الجنان و مالکا خازن النیران متی کلفتهما فتح ابواب الجنة و النار فتحاهما لی قال فاخبرنی عن قوله امین قال ان الله عز و جل انزل من السماء مایة و اربعة کتب علی انبیایه لم یاتمن علیها غیری

قوله و أمطرنا علیها یعنی علی المدن و قیل علی شذاذها و مسافریها میگوید سنگ باران کردیم بر مسافران قوم لوط ایشان که در وقت عذاب بغربت بودند آنجا که بودند سنگ بارید بر سر ایشان تا هلاک شدند مجاهد گفت مردی از ایشان در حرم مکه بود ببازرگانی قال فجاء حجر لیصیبه فی الحرم فقامت الیه ملایکة الحرم فقالوا للحجر ارجع من حیث جیت فان الرجل فی حرم الله فخرج الحجر فوقف خارجا من الحرم اربعین یوما بین السماء و الارض حتی قضی الرجل تجارته فلما خرج اصابه الحجر خارجا من الحرم و عن مقاتل عن ابی نضرة عن ابی سعید قال من عمل ذلک من قوم لوط انما کانوا ثلاثین رجلا و نیفا لا یبلغون الاربعین فاهلکهم الله عز و جل جمیعا یؤید ذلک

قول النبی ص لتأمرن و لتنهون عن المنکر او لیعمنکم العقوبة

و عن ابی بکر بن عیاش قال سألت ابا جعفر اعذب الله نساء قوم لوط بعمل رجالهم فقال الله تعالی اعدل من ذلک استغنی الرجال بالرجال و النساء بالنساء

قوله و أمطرنا علیها حجارة ای جعلنا الحجارة بدل المطر حتی اهلکهم من آخرهم من سجیل ابن عباس گفت سجیل پارسی معرب است یعنی سنگ و گل بدلیل قوله لنرسل علیهم حجارة من طین سنگها بود در دیدار گل و در تا شش سنگ سخت و گفته اند سجیل سجین است فابدلت نونه لاما و سجین جهنم است یعنی امطرنا علیها حجارة من جهنم ابن زید گفت السجیل اسم للسماء الدنیا عکرمه گفت بحر معلق بین الارض و السماء منه انزلت الحجارة و قیل سجیل فعیل من اسجلته اذا ارسلته فکانها مرسلة علیهم و قیل حجارة من مثل السجل فی الارسال و السجل الدلو و قیل من سجیل کقولک من سجل ای مما کتب لهم و المعنی انها حجارة مما کتب الله ان یعذبهم بها منضود نضد بعضه علی بعض حتی صار حجرا یقال نضدت اللبن اذا جعلت بعضه علی بعض و قیل منضود ای مصفوف فی تتابع یتلوا بعضه بعضا کالمطر قطرة بعد قطرة مسومة ای معلمة ببیاض و حمزة یقال سومت الشی ء اذا اعلمته و قیل مسومة بعلامة یعلم بها انها لیست من حجارة اهل الدنیا و یعلم بسیماها انها مما عذب الله عز و جل به و قیل مکتوب علیها اسم من اهلک بها عند ربک فی خزاینه و فی علمه وهب منبه گفت آتش و کبریت بود که بر ایشان بارانیدند آن گه رب العزة کفار مکه را باین عذاب و این عقوبت بیم داد گفت و ما هی من الظالمین ببعید ای لیست هذه الحجارة و العذاب عن مکذبیک ببعید ان اصروا علی ذلک و قیل ما هی ممن عمل عمل قوم لوط ببعید

قال انس بن مالک سأل رسول الله ص جبرییل عن قوله و ما هی من الظالمین ببعید فقال یعنی عن ظالمی امتک ما من ظالم منهم الا و هو بعرض حجر یسقط من ساعة الی ساعة ...

میبدی
 
۲۷۱۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و لما جاءت رسلنا لوطا سی ء بهم و ضاق بهم ذرعا الآیة

اشارت است بکمال حزن لوط و غایت درد و اندوه وی در راه دین هم تشریف است او را هم بشارت تشریف است از آن روی که عزت قرآن او را جلوه میکند و از اندوه وی عالمیان را بر آتش اندوه می نشاند و خلعت مثوبت روز دولت ایشان را میدوزد و بشارت از آن است که هر کرا بر آمدن مراد در طالع وی بود نخست تیر بی مرادی در کام وی نشانند و بر درد و اندوهش اندوه فزایند آن گه چون یکبارگی دل خویش باندوه سپرد و از راه مراد خود برخاست محبت حق او را در پرده عصمت خویش گیرد که ان الله یحب کل قلب حزین دوست دارد الله دلی که همه غم نادیدن وی خورد همه بار درد نایافت وی کشد اندوهش بدان دهد تا روزی گوید که لا تحزن ترس و بیم در دلش افکند تا در وقت نزع او را گوید که لا تخف آن ساعت که بنده مؤمن را در خاک نهند و آن خر پشته گور بر سینه عزیز او نصب کنند دوستان متفکر حال او خویشان متحیر انتقال او دل وی پر از اندوه و بیم گشته میان نواخت و سیاست درمانده گوش بر غیب نهاده تا خود چه خطاب آید و با وی چه کنند بنده درین سوز و حسرت بود که فضل الهی در رسد لطف ایزدی در پیوندد خطاب آید بنعمت اکرام و افضال عبدی ترکوک و عزتی و جلالی لانشرن علیک رحمتی بنده من دوستان مجازی ترا رها کردند غم مخور و اندوه مدار که ما ترا واپناه رحمت خویش گرفتیم و در روضه رضوان جای تو ساختیم همانست که رب العزة گفت ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنة اینست بار درخت اندهان و غایت درد دوستان نه از گزاف گفت آنچه پیر طریقت گفت الهی نصیب این بیچاره ازین کار همه درد است مبارک باد که مرا این درد سخت در خورد است بیچاره آن کس که ازین درد فرد است حقا که هر که بدین درد ننازد ناجوانمرد است

هر درد که زین دلم قدم بر گیرد /دردی دگرش بجای در برگیرد ...

میبدی
 
۲۷۱۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۸ - النوبة الثانیة

 

... اظهر للناس من احسانه

و بارز الرحمن لما خلا

إن أرید إلا الإصلاح ای ما ارید فیما آمرکم به و انهاکم عنه الا الاصلاح فیما بینی و بینکم بان تعبدوا الله وحده و تفعلوا ما یفعل من یخاف الله میگوید من بآنچه میفرمایم شما را جز صلاح کار شما نمی خواهم که صلاح کار شما در آنست که خدای را پرستید و او را طاعت دار باشید و کار نیکان و پرهیزگاران کنید آن گه گفت ما استطعت یعنی این پند که دادم و صلاح شما که خواستم بقدر طاعت خویش کردم و طاقت و وسع من بیش از ابلاغ و انذار نیست اما شما را بر طاقت داشتن در قدرت من نیست که آن جز بتوفیق الله نیست و ما توفیقی إلا بالله یعنی و ما توفیقی لدعایکم الی الاسلام و ترک التطفیف إلا بالله علیه توکلت ای فوضت امری الیه و استعنت به و وثقت به و إلیه أنیب ارجع فی السراء و الضراء و الیه ارجع فی المعاد ...

... و استغفروا ربکم ثم توبوا إلیه معنی استغفار و موضع این ثم از پیش رفت إن ربی رحیم ودود رحیم بالمؤمنین ودود متحبب الی عباده و بالاحسان علیهم میگوید خداوند من مهربانست و بخشاینده بر مؤمنان سخت دوست دار ایشان و مهر او کننده میان خود و بندگان بنیکو کاری کردن با ایشان ودود بناء مبالغة است فعول بمعنی فاعل و روا باشد که فعول بمعنی مفعول بود و بهر دو معنی صفت خداست و او را سزاست فانه تعالی یود المؤمنین و یودونه کما قال جل و عز یحبهم و یحبونه و قال و الذین آمنوا أشد حبا لله و قال سیجعل لهم الرحمن ودا

قالوا یا شعیب ما نفقه کثیرا مما تقول ای ما نفهم الا الیسیر مما تقول من التوحید و البعث و النشور و وفاء الکیل و المیزان و إنا لنراک فینا ضعیفا ای ضعیف البدن و قیل قلیل البصر بمصالح الدنیا و عمارتها و الانتفاع بها و قیل ضعیفا ای ضریرا یعنی ضعیف البصر و فی لغة حمیر یسمی الضریر ضعیفا و کان شعیب ع ضریرا و یسمی الاعمی ضریرا لانه ضر بذهاب بصره و یسمی ایضا مکفوفا لانه کف عن التصرف بذهاب بصره گفته اند شعیب ع ضریر بود از بس که بگریسته بود از بیم خدا ضریر گشت و او را خطیب پیغامبران میگفتند شیرین سخن بود و خوش نطق و پاک عبارت و عشیره و قبیله وی فراوان بودند ازینجا بود که قوم وی گفتند لو لا رهطک لرجمناک میگویند رهط وی چهار هزار بار هزار بودند همه بر ملت ایشان نه بر ملت شعیب ازین جهت بایشان میل داشتند و اکرام ایشان را میگفتند لو لا رهطک لرجمناک ای لولا عشیرتک و اقرباؤک لقتلناک بالرجم و هو من شر القتلات و قیل رجمناک سببناک و شتمناک و ما أنت علینا بعزیز لست عندنا من اهل الکرامة و التوقیر و قیل و ما انت علینا بذی غلبة و ملک و کانوا یسمون الملک عزیز

قال یا قوم أ رهطی أعز علیکم من الله الرهط و العصبة و النفر لا یقع الا علی الرجال چون ایشان گفتند لو لا رهطک لرجمناک شعیب بر ایشان انکار نمود گفت تترکون قتلی لرهطی و الله عز و جل اولی بان تتبع امره أ عشیرتی اعظم فی قلوبکم من الله و الله خالقکم و رازقکم مرا در عشیرت من آزرم میدارید و ایشان را در دل خویش بزرگ میدانید و در خداوند بزرگوار و کردگار ذو الجلال که آفریدگار و روزی گمار شماست می آزرم نمی دارید سزاتر و نیکوتر آن بود که مرا در الله نگه دارید و از بهر وی آزرم دارید نه از بهر عشیرت ...

... و قیل الورد الدخول

و أتبعوا فی هذه ای فی هذه الدنیا لعنة نزه الجبار عز و جل نفسه عن الندم فی هذه الآیة درین آیت اظهار جلال و عزت خود میکند و پاکی و تقدس خود از ندم و پس آورد بخلق می نماید یعنی پاکست و منزه خداوند ذو الجلال و و کردگار بر کمال از آنچه بر کرد وی پشیمانی رود یا فعل وی بر وی تاوان آید یا از پس آورد او را بیم بود و أتبعوا فی هذه لعنة میگوید درین جهان لعنت بر پی ایشان داشتند کس را نبینی که ایشان را یاد کند که نه لعنت بر ایشان کند هم مؤمنان بر ایشان لعنت میکنند در زمین و هم فریشتگان در آسمان و یوم القیامة و همچنین فردا در قیامت فریشتگان بر ایشان لعنت کنند بیس الرفد المرفود ای بیس العطاء المعطی اللعنة بعد اللعنة و کل شی ء جعلته عونا لشی ء و اسندت به شییا فقد رفدته به یقال عمدت الحایط و اسندته و رفدته بمعنی واحد معنی آنست که فردا در قیامت که مؤمنانرا بهشت عطا دهند عطای کافران لعنت بود پس لعنت و بد عطایی است ایشان را لعنت ذلک من أنباء القری این هم چنان است که در عقب خبر نوح گفت تلک من أنباء الغیب ذلک ای هذا الذی اخبرت من اخبار القری و الامم نقصه علیک نبینه لک و نتلوه علیک فحذر قومک من مثل عذاب الامم الخالیه میگوید اینست خبر شهرها و امتها و سرگذشت ایشان و عذاب و هلاک که فرو گشادند بر ایشان یعنی که قوم خود را و عرب را بترسان و بیم نمای ایشان را از مثل آن عذاب آن گه گفت منها قایم از آن شهرها هست که اینز بر پای است و خراب نگشته چون قسطنطنیه و هرمین مصر و کنیسه رها و حصید و هست از آن که خراب شده و نیست گشته چون خورنق و سدیر و غمدان و سیلجین و بارق و ما رب و عماد عاد و امثال آن و گفته اند قایم دیار قوم هود است و قوم صالح که آثار و اطلال آن پیدا است و حصید دیار قوم نوح و قوم لوط که آن را هیچ اثر و طلل نیست

و ما ظلمناهم بالعذاب و لکن ظلموا أنفسهم بالکفر و المعصیة انی یجوز الظلم فی وصفه و تصرفه فی ملکه بحق الهیته و المتصرف فی مطلق ملکه متحکم بحسب ارادته و مشیته و اذا لم یتوجه لخلق علیه حق فکیف یجوز الظلم فی صفته فما أغنت عنهم ای ما نفعتهم و لا دفعت عنهم آلهتهم التی یدعون من دون الله من شی ء ای شییا من العذاب لما جاء أمر ربک ای قضاؤه بعذابهم فنزل بهم عقابه و ما زادوهم ای ما زادتهم عبادتها غیر تتبیب ای غیر تخسیر و هلاک التباب الخسار یقول تعالی و ما کید فرعون إلا فی تباب و منه قوله تبت یدا أبی لهب ای خسرت ...

میبدی
 
۲۷۱۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۱- سورة هود - مکیة » ۹ - النوبة الثالثة

 

... مصطفی ص فرا عبد الله عمر گفت کن فی الدنیا کانک غریب او عابر سبیل وعد نفسک فی الموتی و اذا اصبحت نفسک فلا تحدثها بالمساء و اذا امسیت فلا تحدثها بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من شبابک لهرمک و من فراغک لشغلک و من حیاتک لوفاتک فانک لا تدری ما اسمک غدا

و روز موعود روز مرگ است آخر روزگار و هنگام بار عمر بآخر رسیده و جان بچنبر گردن مانده و در غرقاب حیرت افتاده و آب حسرت گرد دیده در آمده و آن روی ارغوانی زعفرانی گشته

سر زلف عروسان را چو برگ نسترن یابی ...

... و روز ممدود روز رستاخیز است که خلق اولین و آخرین حشر کنند و ایشان را دو گروه گردانند گروهی نیکبختان و گروهی بدبختان چنان که رب العزة گفت فمنهم شقی و سعید ابو سعید خراز را گفتند چه معنی دارد آنچه مصطفی ص گفتشیبتنی سورة هود

قال معناه شیبتنی ذکر اخبار الله تعالی عن اهلاک الامم السالفة فورد علیه من ذلک هیبة السطوة و فیه الاخبار عما حکم علی عباده فی الاول بقوله فمنهم شقی و سعید گفت درین سورت دو کار عظیم بیان کرده و سطوت عزت الهیت بخلق نموده یکی بطش قهاری و سیاست جبروت عزت که بر قومی رانده و از خانهاشان بر انداخته و دمار از همه برآورده هل تحس منهم من أحد أو تسمع لهم رکزا دیگر بیان حکم ازل که در سعادت و شقاوت خلق رفته گروهی را بداغ خود گرفته و با عیب شان خریده و بی وسیلت طاعت نامشان در جریده سعدا کرده و گروهی را بی جرم از درگاه خود برانده و مهر شقاوت بر دلهاشان نهاده و در وهده نبایست افکنده آن سعید پیش از عمل رسته و کارش بر آمده و این شقی بتیر قطعیت خسته و بمیخ رد وابسته چه توان کرد الله چنین خواسته و حکم عدل حکم این رانده نه مشک خود بوی خریده نه عسل بخود شیرینی یافته کاریست در ازل بوده و رفته نه فزوده و نه کاسته اینست که الله گفت جل جلاله فمنهم شقی و سعید خراز گفت رسول خدا ص از سیاست آن خبر و سطوت این حکم گفت شیبتنی هود

پیر طریقت را پرسیدند از انفاس نیکبختان و بدبختان و فرق میان ایشان گفت نفس بدبخت دود چراغیست کشته در خانه ای تنگ بی در و نفس نیکبخت چشمه ایست روشن و روان در بوستانی آراسته با بر

شقیق بلخی گفت علامت سعادت پنج چیز است لین القلب و کثرة البکاء و الزهد فی الدنیا و قصر الامل و کثرة الحیاء دلی نرم در عبادت حق خمیده بدست آوردن و از بیم عقوبت بسیار گریستن و در دنیا زاهد بودن و امل کوتاه کردن و بر حیا و شرم زیستن گفتا و نشان شقاوت بر عکس این پنج چیز است قساوة القلب و جمود العین و الرغبة فی الدنیا و طول الامل و قلة الحیاء

فاستقم کما أمرت در کل عالم و در فرزند آدم کرا سزد که چنین خطاب عظیم با وی کنند که فاستقم و خود در کدام حوصله گنجد مگر حوصله محمد عربی که بالطاف کرم آراسته و بانوار شهود افروخته و بتأیید رسالت مؤید گردانیده و آن گه ربطه عصمت و تثبیت بر دل وی بسته که لنثبت به فؤادک و آن گه بر بساط انبساط نشسته و در خلوت أو أدنی از حق شنیده و آیات کبری دیده و اگر نه این قوت و کرامت و الطاف عنایت بودی طاقت کشش بار عزت فاستقم کما أمرت نداشتی نبینی که چون این خطاب از درگاه نبوت بامت پیوست و دانست که ایشان هرگز بکمال استقامت نرسند از نتاوست ایشان با آن خبر داد و عذر ایشان بنهاد گفت استقیموا و لن تحصوا ای لن تطیقوا الاستقامة التی امرت بها و قال ابو علی الجوزجانی کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فان نفسک متحرکة فی طلب الکرامة و ربک تعالی یطلب منک الاستقامة

و معنی استقامت هموار بودن است بی تلون هر که از مقام تلوین بهییت تمکین رسد مقام استقامت او را درست گردد و این استقامت هم در فعل باید هم در خلق در فعل آنست که ظاهر بر موافقت داری و باطن در مخالصت و در خلق آنست که اگر جفا شنوی عذر دهی و اگر اذی نمایند شکر کنی و یقال استقامة النفوس فی نفی الزلة و استقامة القلوب بنفی الغفلة و استقامة الارواح بنفی الملاحظة و أقم الصلاة طرفی النهار و زلفا من اللیل اوقات و ساعات شبانروز که نام زد کرده اند از بهر اوراد و اذکار و نظر اعتبار کرده اند تا بنده روزگار و اوقات خویش لا بل ساعات و انفاس خویش مستغرق دارد و هر وقتی را وردی ساخته دارد و بداند که واردات الهی در اوراد بندگی بسته هر که را ورد طاعات بیشتر او را واردات مکاشفات قوی تر و تمامتر پس بنده باید که اوقات خویش بخشیده دارد بر دو قسم قسمی تذکر زبان و عبادت ارکان و قسمی تفکر دل و مراقبت جان تا این کرامت ثناء حق بوی رسد که میگوید عز جلاله الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السماوات و الأرض

إن الحسنات یذهبن السییات الحسنات ما یجود به الحق و السییات ما یذنب به العبد فاذا ادخل حسنات عفوه علی قبایح العبد و جرمه محاها و ابطلها و یقال حسنات التوبة تذهب سیآت الزلة و حسنات العنایة تذهب سیآت الجنایة قال یحیی بن معاذ ان الله عز و جل لم یرض للمؤمن بالذنب حتی ستر و لم یرض بالستر حتی غفر و لم یرض بالغفران حتی بدل و لم یرض بالتبدیل حتی اجره علیه فقال إن الحسنات یذهبن السییات

و کلا نقص علیک من أنباء الرسل خداوندان معانی و ارباب معارف بمنقاش خواطر ازین آیت حکمتها استخراج کرده اند تا مقصود از آن که قصه های انبیا و امم با مصطفی عربی گفتند چه بود قومی گفتند مقصود آن بود تا شرف امت وی و فضل ایشان بر امم سالفه پیدا شود که عزت قرآن خبر چنین داده که کنتم خیر أمة أخرجت للناس مناقب دیگران و آیین روزگار ایشان و وصف شرایع ایشان با این امت گفتند تا این امت شرف و فضل خود بر ایشان بدیدند و آن گران باری ایشان در احکام تکلیف بدانستند و تخفیف خود اندرین معنی بشناختند و بر وقف این رب العزة جل جلاله گفته یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر ما جعل علیکم فی الدین من حرج یرید الله أن یخفف عنکم و أسبغ علیکم نعمه ظاهرة و باطنة قال بعض المفسرین النعمة الظاهرة تخفیف الشرایع و النعمة الباطنة تضعیف الصنایع پس مصطفی ص چون این نواخت و این کرامت و نعمت از حق بوی پیوست و بامت وی خواست تا بشکر آن قیام کند از قیام شب و صیام روز کاری و مجاهده ای عظیم بر خود نهاد کان یصلی باللیل حتی تورمت قدماه فقیل یا رسول الله أ لیس قد غفر الله لک ما تقدم من ذنبک و ما تأخر فقال أ فلا اکون عبدا شکورا

ثم افتخر فقال بعثت بالحنیفیة السهلة بدان ای جوانمرد که شاه راهی بیاراستند و صد و بیست و اند هزار پیغامبر را سر برین ره دادند هر یکی را بکسوتی دیگر بپوشیدند و هر یکی را بخلعتی دیگر بیاراستند همه که بودند مقدمه لشکر سید اولین و آخرین مصطفی عربی ص بودند با همه حدیث وی کردند و سیرت و سنت وی گفتند و نام وی بردند چون سید ص قدم در دایره وجود نهاد کارها همه ختم کردند در تعبیه انبیا در بستند قصه آن عزیزان همه با وی گفتند و او را خبر دادند که و کلا نقص علیک من أنباء الرسل ما نثبت به فؤادک ای مهتر ساکن باش و دل بر جای دار که ما با پیغامبران حدیث تو کردیم و قصه تو گفتیم و در نواخت و اکرام تو افزودیم تا ایشان بدانند که چون تو نه اند و تو بدانی که ایشان بمنزلت تو نرسیدند ...

میبدی
 
۲۷۱۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... الر الالف تشیر الی اسمه الله و اللام تشیر الی اسمه لطیف و الراء تشیر الی اسمه رحیم یقول الله تعالی باسم الله اللطیف الرحیم ان هذه السورة آیات الکتاب الذی اخبرت فی التوریة انی انزله علی محمد ص بنام من که خداوندم لطیف و رحیم ام که این سورة آیات آن کتاب است که در تورات وعده داده ام که فرو فرستم بمحمد ص کتابی که یادگار مؤمنان است و هم راه طالبان عدت عابدان و زاد زاهدان موعظت خایفان و رحمت مؤمنان

إنا أنزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون جایی دیگر گفت قرآنا عربیا لقوم یعلمون بشیرا و نذیرا قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین و شفاء لما فی الصدور و هدی و رحمة للمؤمنین این قرآن راه جویان را راهست و بار خواهان را بار است و مؤمنانرا شفیع و گواهست امروز بشارت است و رحمت و فردا عز و ناز و کرامت امروز رشاد و راست راهی و فردا از عقوبت آزادی مؤمنانرا میراند بزمام حق در راه صدق بر سنن صواب بر چراغ هدی و بدرقه مصطفی ص روی بنجات وادی بوادی میراند منزل بمنزل اول منزل علم پس منزل عمل پس منزل صدق و اخلاص پس منزل مهر و محبت تا فرو آرد در مقعد صدق عند ملیک مقتدر

نحن نقص علیک أحسن القصص چه نیکو قصه ای که قصه یوسف است قصه عاشق و معشوق و حدیث فراق و وصالست درد زده ای باید که قصه دردمندان خواند عاشقی باید که از درد عشق و سوز عاشقان خبر دارد سوخته ای باید که سوز حسرتیان در وی اثر کند غلام آن مشتاقم که بر سر کوی دوست آتش حسرت افروزد رشک برم بر چشمی که در فراق عشق جانان اشکی فرو بارد جان و دل نثار کنم دل شده ای را که داستان دل شدگان گوید

در شهر دلم بدان گراید صنما ...

... قیل للحسن أ یحسد المؤمن قال ما انساک بنی یعقوب اگر کسی گوید یوسف کودک بود نارسیده که این خواب دید و معلومست که در شرع فعل کودک را حکمی نبود چون فعل وی را حکم نبود خواب وی را حکم چون بود جواب آنست که حصول فعل کودک بقصد و آهنگ وی بود روا باشد که در معرض تقصیر و نقصان با وی نسبت کنند بل که خواب نموده الهی است کودک و بالغ در آن یکسان

و کذلک یجتبیک ربک و یعلمک من تأویل الأحادیث من سبقت له العنایة فی البدایة تمت له الهدایة فی النهایة هر کرا رقم سعادت ازلی و طراز دولت لم یزلی در بدایت کار بر حواشی روزگار او کشیدند در نهایت نور هدایت تحفه وی گردانیدند و ینابیع علم و حکمت در ضمن سینه وی گشادند و نعمت دین و دنیا بر وی تمام کردند اینست حال یوسف صدیق که رب العزه او را علم و حکمت و ملک و نبوت داد و نعمت خود بر وی تمام کرد او را حسن و ضیاء و جمال بر کمال داد مصطفی ص گفت اعطی یوسف شطر الحسن چندانک عالمیان را و فرزندان آدم را جمال است یک نیمه آن تنها بیوسف دادند گفتا و او را شب معراج دیدم در آسمان هم چون ماه دو هفته اسحاق بن عبد الله بن ابی فروه میگوید بما رسید که یوسف ع در کویهای مصر بر گذشتی تلألیی نور روی او بر دیوارها چنان تافتی که شعاع خورشید از آسمان بر زمین تابد کعب احبار گفت رب العزه طبقات فرزند آدم چنان که خواهند بود تا بقیامت بر آدم عرضه کرد صورت همه بدید و نام همه و عمر همه با وی بگفتند یوسف را دید در طبقه ششم تاج وقار بر سر حله شرف در بر رداء کرامت بر دوش قضیب ملک در دست از راست و از چپ وی فریشتگان بی عدد ایستاده و در پیش وی زمره انبیاء علیهم السلام صف کشیده آدم را دیدار وی خوش آمد گفت الهی من هذا الکریم الذی ابحت له بحبوحة الکرامة و رفعت له الدرجة العالیة بار خدایا پایگاه دولت این بنده بس بلند است پر آفرین و خوب روی و خوش دیدار است این کیست

فرمان آمد از جبار کاینات هذا ابنک المحمود علی ما آتیته این فرزند تو است که بر وی نعمت خود تمام کردم و نواخت خود بر وی نهادم و بر وی حسد بردند یا آدم او را عطایی ده و با وی کرامتی کن که پدر با فرزندان کند آدم گفت قد نحلته ثلثی حسن ذریتی او را دادم دو سیک حسن و جمال همه فرزندان خویش پس آدم او را در بر گرفت و میان دو چشم وی ببوسید و گفت لا تأسف فانت یوسف فاول من سماه یوسف آدم علیهما السلام

میبدی
 
۲۷۱۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و جاءت سیارة هم المسافرون یسیرون من ارض الی ارض اصل این کلمه سایره است اما چون فعل بسیار شود فاعل را فعال گویند بر طریق مبالغه فأرسلوا واردهم من یرد الماء لیستقی منه و الوارد الذی یتقدم الرفقة الی الماء فیهیی لهم الارشیة و الدلاء فأدلی دلوه یقال ادلیت الدلو اذا ارسلتها لتملاها و دلوتها اذا اخرجتها و المعنی ادلی دلوه فی البیر ثم دلاها فتشبث بها یوسف فلما رآه قال یا بشرای قرأ اهل الکوفة یا بشری من غیر اضافة و هو فی محل الرفع بالنداء المفرد و هو اسم صاحب له ناداه یخبره خبر الغلام و قرأ الباقون یا بشرای بالف ساکنة بعدها یاء مفتوحة فی معنی النداء المضاف فکان المدلی بشر نفسه و قال یا بشارتی تعالی فهذا اوانک و قیل بشر اصحابه بانه وجد غلاما مفسران گفتند این سیاره کاروانی بود که از مدین می آمد بسوی مصر می شد و سالاران کاروان مردی بود مسلمان از فرزندان ابراهیم نام وی مالک بن ذعر بن مدیان بن ابراهیم الخلیل کاروان راه گم کردند همی رفتند در آن صحرا و زمین شکسته تا بسر آن چاه رسیدند و چهارپایان همه زانو زدند و هر چند نه جای فرو آمدن کاروان بود که آب آن چاه به تلخی معروف و مشهور بود اما بعد از آن که یوسف بوی رسید آب آن خوش گشت چون چهارپایان آنجا زانو بزمین زدند مالک ذعر مردی زیرک بود عاقل مسلمان بدانست که آنجا سری تعبیه است بفرمود تا کاروانیان بار فرو گذاشتند و آرام گرفتند و در کار آب فرو ماندند

مالک ذعر گفت من درین جایگه چاهی دیده ام هر چند که آب آن تلخ است اما یک امشب بدان قناعت کنیم مرد خویش را فرستاد بطلب آب پیش از کاروانیان رفت و دلو فروهشت چنانک رب العزه گفت فأدلی دلوه جبرییل آمد و یوسف را در دلو نشاند او را برمی کشید عظیم گران بود طاقت بر کشیدن می نداشت تا دیگری را به یاری خواند چون یوسف بنزدیکی سر چاه رسید وارد در نگرست شخصی را دید زیبا چون صد هزار نگار جمالی بر کمال رویی چون ماه تابان و چون خورشید روان شعاع نور روی وی با دیوار چاه افتاده و آن چاه روشن چون گلشن گشته مصطفی ص گفت اعطی یوسف شطر الحسن و النصف الآخر لسایر الناس

و قال کعب الاحبار کان یوسف حسن الوجه جعد الشعر ضخم العین مستوی الخلق ابیض اللون غلیظ الساقین و الساعدین و العضدین خمیص البطن صغیر السرة و کان اذا تبسم رأیت النور فی ضواحکه فاذا تکلم رأیت فی کلامه شعاع النور یبتهر عن ثنایاه و لا یستطیع احد وصفه و کان حسنه کضوء النار عند اللیل و کان یشبه آدم یوم خلقه الله عز و جل و صوره و نفخ فیه من روحه ان یصیب المعصیة و یقال انه ورث ذلک الجمال من جدته سارة و کانت اعطیت سدس الحسن

وارد چون او را بدید بانگ از وی برآمد که یا بشری هذا غلام ای شادیا مرا آنک غلامی مالک ذعر گفت خاموش باشید و او را پنهان دارید که این چهارپایان ما از بهر آن ایستادند تا ما درست کنیم که وی کیست و سبب بودن وی اینجا چیست اینست که رب العالمین گفت و أسروه بضاعة منصوب علی الحال یعنی اسره مالک بن ذعر و اصحابه فقالوا للسیارة هو بضاعة ابضعناها اهل الماء لنبیعه بمصر لیلا یستشرکهم فیه الناس مالک ذعر و اصحاب وی یوسف را از اهل قافله پنهان کردند که ایشان را عادت بودی که هر سود و زیان که ایشان را بودی در سفر در آن مشترک بودندی خواستند که تنها این غلام ایشان را باشد ...

... و کانوا فیه من الزاهدین ای ما کانوا ضانین به اذ لم یعلموا کرامته و منزلته عند الله عز و جل برادران چون او را بفروختند و به مالک ذعر تسلیم کردند گفتند استوثقوا منه لا یأبق او را بند بر نهید و گوش دارید که وی گریزنده است نباید که بگریزد و نیز دعوی حریت کند ازو مشنوید و ما از عهده همه بیرون آییم و گفته اند که روبیل وثیقه نامه ای نوشت بخط خویش باین مبایعت و این شرط که میان ایشان رفت و بمالک ذعر داد تا حجت خویش ساخت

پس مالک او را دست و پای بسته بر شتر نشاند و سوی مصر رفتند به گورستانی بر گذشتند براه در و یوسف قبر مادر خویش دید راحیل خود را از سر اشتر بیفکند و گریستن و زاری در گرفت و گفت یا امی یا راحیل ارفعی رأسک من الثری و انظری الی ولدک یوسف و ما لقی بعدک من البلایا یا اماه لو رأیتنی و قد نزعوا قمیصی و فی الجب القونی و علی حر وجهی لطمونی و لم یرحمونی و کما یباع العبد باعونی و کما یحمل الاسیر حملونی کعب احبار گفت آن ساعت که بر سر تربت مادر می زارید از هوا ندایی شنید که اصبر و ما صبرک الا بالله غلام مالک ذعر چون وی را چنان دید بر وی جفا کرد و گفت آمد آنچه مولایان تو گفتند و لطمه ای بر روی وی زد هم در حال دست وی خشک شد و رب العزه جبرییل را فرستاد تا در پیش قافله پری بر زمین زد بادی عظیم سرخ برخاست و غبار بر انگیخت چندانک اهل قافله همه متحیر شدند و یکدیگر را نمی دیدند و خروشی و زلزله ای در قافله افتاد مالک ذعر گفت گناهی عظیم است که ما را چنین گرفتار کرد و بر جای بداشت غلام گفت یا مولای گناه من کردم که غلام عبرانی را بزدم و اینک دست من خشک گشته مالک و اهل کاروان بنزدیک یوسف شدند و عذر خواستند و گفتند اگر خواهی ترا قصاص است و اگر نه عفو کن تا رب العزه این صاعقه از ما بگرداند یوسف عفو کرد و از بهر آن غلام دعا کرد و او را شفا آمد و دست وی نیک شد مالک پس از آن یوسف را گرامی داشت و جامه نیکو در وی پوشانید و مرکوبی را از بهر وی زین کرد و بر وی نشاند مالک ذعر گفت ما نزلت منزلا و لا ارتحلت الا استبان لی برکة یوسف و کنت اسمع تسلیم الملایکة علیه صباحا و مساء و کنت انظر الی غمامة بیضاء تظله رفتند تا بیک منزلی مصر مالک ذعر یوسف را غسل فرمود و موی سر وی شانه زد و بر اسپی نشاند و عمامه خز بنفش بر سر وی نهاد و مردم مصر را عادت بود که هر گه که قافله ای آمدی مرد و زن جمله باستقبال شدندی و آن سال خود رود نیل وفا نکرده بود خشک سال پیش آمد و مردم را بطعام حاجت بود بامداد خبر در افتاد که قافله در مصر می آید و طعام با ایشان خلق مصر بیرون آمدند یوسف را دیدند در میان قافله هم چون گل شکفته در بوستان و ماه درخشنده بر آسمان

و یوسف آن وقت سیزده ساله بود چشم خلق بر وی افتاد فتنه اندر دلها پدید آمد و از وی هیبت بر مردم افتاد چنان که در دل بر وی فتنه شدند و از هیبت وی درو نگرستن نتوانستند یوسف بدان زیبایی و بدان صفت بشهر اندر آمد تا بقصر مالک ذعر مالک بفرمود تا از بهر وی خانه ای مفرد کردند و فرش افکندند و اهل خویش را گفت کنیزکی نامزد کن تا خدمت وی کند اهل وی گفت این در مروت نیست که کنیزکی با جوانی در یک خانه بود مالک گفت تو اندیشه بد مکن که من از وی آن دانم از امانت و ترک خیانت و استعمال صیانت که اگر تو خدمت وی کنی من روا دارم و گفته اند آن شب که یوسف در مصر آرام گرفت رود نیل عظیم گشت و فراخی طعام پدید آمد و نرخ وی بشکست و در شهر سخن پراکنده شد که مالک ذعر غلامی آورده که گویی از فرزندان ملوک است و از نسل انبیاء و این وفاء نیل و رخص طعام از یمن قدوم و برکت قدم اوست بامداد همه قصد وی کردند و بدر سرای وی رفتند مالک گفت شما را حاجت چیست گفتند خواهیم که این غلام را ببینیم و دیدها بدیدن وی روشن کنیم مالک گفت یک هفته صبر کنید تا رنج راه از وی زایل گردد و رنگ روی وی بجای خود باز آید آن گه من او را بر شما عرض کنم که من نیت فروختن وی دارم این خبر به زلیخا رسید زن اظفیر عزیز مصر زلیخا را آرزوی دیدار وی خاست چون شش روز گذشته بود از آن وعده کس فرستاد به مالک ذعر که فردا چون این غلام را بر مردم عرض کنی بر در سرای من عرض کن مالک جواب داد که من فردا این غلام را پیش تو فرستم که فرمان ترا ممتثل ام و امر ترا منقاد زلیخا بفرمود تا میدان در سرای وی بیاراستند و کرسی از صندل سپید بنهادند و پرده ای از دیباء رومی ببستند و بر طرف بام جماعتی کنیزکان بداشت با طاسهای گلاب و مشک سوده و مالک ذعر در شهر ندا کرد که هر که خواهد تا غلام عبرانی را ببیند بدر سرای عزیز مصر آید و یوسف را بیاراست پیراهنی سبز در وی پوشید و قبایی سرخ در بست و عمامه سیاه بر سر وی نهاد و او را بر آن کرسی صندل نشاند و زلیخا بر آن گوشه قصر بر تختی زرین نشسته و کنیزکان بر سر وی ایستاده و در مصر زنی دیگر بود نام وی فارعه بیامد با هزار دانه مروارید هر دانه ای دو مثقال و هزار پاره یاقوت هر پاره ای پنج مثقال و طبقی پیروزه و نمک دانی بدخش آمد تا یوسف را خرد و بازرگانان و توانگران شهر سواران و پیادگان همه جمع آمده و قومی دیگر که طمع خریدن نداشتند بنظاره آمدند مالک ذعر آن ساعت گوشه پرده برداشت و جمال یوسف به ایشان نمود چندین دختر ناهده حایض گشتند و خلقی بی عدد در فتنه افتادند و ملک ایشان الریان بن الولید بن ثروان حاضر بود گفت خرد واجب نکند که این بنده کسی باشد و من از خریدن وی عاجزم نه از آنک مال ندارم لکن محال بود که آدمی ای این را خداوند بود این سخن بگفت و عنان برگردانید و برفت ...

... و قیل و کذلک نجزی المحسنین المراد به محمد ص یقول کما فعلت هذا بیوسف بعد ان لقی ما لقی و قاسی من البلاء ما قاسی فمکنت له فی الارض و آتیته الحکم و العلم کذلک افعل بک انجیک من مشرکی قومک و امکن لک فی الارض و از یدک الحکم و العلم لان ذلک جزای اهل الاحسان فی امری و نهیی

و راودته التی هو فی بیتها المراودة المفاعلة راد یرود اذا جاء و ذهب و معناه طلب احدهما فعلا و ترکه الآخر ای امتنع الآخر من ذلک الفعل و قیل الرود مشی المتطلب او المترقب او المتصید مشی قلیل ساکن و ابتداء این مراودت آن بود که یوسف در خانه زلیخا پیوسته بعبادت و تنسک مشغول بودی و صحف ابراهیم خواندی به آوازی خوش و هیچ کس نشنیدی که نه در فتنه افتادی زلیخا کرسی پیش خود بنهاد و یوسف را بخواند و بر آن کرسی نشاند یوسف صحف میخواند و زلیخا در جمال وی نظاره میکرد و گفت یا یوسف خوش میخوانی لکن چه سود که نمی دانم که چه می خوانی یوسف گفت من خریده توأم و غلام توام و تو مرا سیدی و ببهایی گران مرا خریده ای لا بد است که آواز من ترا خوش آید و این اول سخن بود که میان ایشان رفت زلیخا گفت اکنون هر روز باید که بیایی و پیش من این صحف خوانی یوسف گفت فرمان بردار و طاعت دارم هر روز بیامدی و پیش وی بنشستی و با وی سخن گفتی و زلیخا را در دل عشق یوسف بر کمال بود اما تجلد همی نمود و صبر همی کرد و تسلی وی در آن بود که ساعتی با وی بنشستی و سخن گفتی و زلیخا که گهی در میان سخن برخاستی ببهانه ای و گامی چند برداشتی تا مگر یوسف در رفتار و قد و بالای وی تامل کند که نیکو قد بود و نیکو رفتار و خوش گفتار و گیسوان داشت چنانک بر پای خاستی با گوشه مقنعه بر زمین همی کشیدی و حسن و جمال وی چنان بود که نقاشان چین از جمال وی نسخت کردندی و یوسف هر بار که وی برخاستی ادب نفس خود را و حرمت عزیز را سر در پیش افکندی پس زلیخا در تدبیر آن شد که خلوت خانه ای سازد شوهر خویش را گفت مرا دستوری ده تا از بهر بت قصری عظیم سازم نام برده و گران مایه چنانک درین دیار مثل آن نبود

شوهر او را دستوری داد و زلیخا را مادری بود نام وی غطریفه و در زمین یمن ملکه بود و پدر زلیخا ملک ثمود بود جندع بن عمرو و پسران داشت در یمن همه شاهان و شاه زادگان زلیخا کس فرستاد بمادر و به آن برادران که بت خانه ای خواهم کرد مرا به مال مدد دهید مادر وی صد خروار زر فرستاد و جواهر بسیار و استادان معروف زلیخا سه قبه بفرمود به دوازده رکن در هم پیوسته و در هاشان در یکدیگر گشاده هر یکی بیست گز در بیست گز و چهل گز بالای آن از رخام بنا نهاده و روی آن بجواهر مرصع کرده و بر سر هر قبه ای گاوی زرین نهاده سروهاش از بیجاده چشمها از یاقوت سرخ و زیر قبه ها اندر آب روان و در هر قبه ای تختی نهاده مکلل به مروارید و یاقوت و پیروزه و مجمرهای زرین نهاده مشک سوختن را و در هر قبه ای دری آویخته لایق آن قبه و زلیخا خویشتن را بیاراست و تاج بر سر نهاد و در آن قبه بر تخت نشست و کس به طلب یوسف فرستاد یوسف بیامد و پای در قبه نخستین نهاد هم چنان بر در بایستاد تا زلیخا گفت ایدر بیا نزدیک در آی یوسف فراتر شد پیش تخت وی بزانو در آمد کنیزکان درها ببستند اینست که رب العالمین گفت و غلقت الأبواب و قالت هیت لک ای هلم و اقبل فانا لک و هی اسم للفعل و هی مبنیة کما یبنی الاصوات لانه لیس منها فعل متصرف فمن فتح التاء فلالتقاء الساکنین کما فتح این و کیف و من ضم جعلها غایة بمنزلة قبل و حیث و قری هیت بکسر الهاء و ضم التاء بغیر همز و بهمز و هی من قولک هیت اهی ء هییة کجیت اجی ء جییة و معناه تهیات لک و تزینت معنی آنست که زلیخا گفت یوسف را که من ترا ساخته ام و آراسته و قیل معناه تقدم لنفسک ای لک فی التقدم حظ ...

... یوسف بگریست گفت پدر من مرا دوست داشت دوستی وی مرا به چاه و قید و بندگی و غربت افکند از دوستی پدر این دیدم از دوستی تو ندانم چه خواهم دید لکن ای زلیخا درین باب بر من رنج مبر و اندوه خود میفزای که من خدای را جل جلاله نیازارم و جز رضاء خدا نجویم و حرمت عزیز هرگز برندارم و حق وی فرو نگذارم که وی با من نیکویی کرد و مرا گرامی داشت این است که الله گفت قال معاذ الله ای اعتصم بالله و احترز به ان افعل هذا و هو نصب علی المصدر ای اعوذ بالله معاذا یقال عذت عیاذا و معاذا و معاذة پارسی کلمه این است که باز داشت خواهم بخدای إنه ربی یعنی ان العزیز سیدی اشترانی و أحسن مثوایحیث قال اکرمی مثواه فلا اخونه فی اهله و قیل معناه انه ربی ای ان الله خالقی و لا اعصیه انه آوانی و من بلاء الجب عافانی

إنه لا یفلح الظالمون یعنی ان فعلته هذا و خنته بعد ما اکرمنی و احسن مثوای فانا ظالم و لا یفلح الظالمون یوسف این سخن میگفت و همی گریست آن گه روی سوی آسمان کرد گفت خداوندا چه گناه کردم که بر من خشم گرفتی و مرا درین بلا افکندی و اگر من گنه کارم سزد که حرمت آبا و اجداد من بر نداری و ایشان را بعار و عیب من شرمسار نکنی و زلیخا به آستین خویش اشک وی می سترد و میگفت ای یوسف تو از خدای خود مترس که من ده هزار گوسفند بدهم تا تو از بهر وی قربان کنی و ده هزار دینار و صد هزار درهم بدهم تا به یتیمان و بیوه زنان دهی یوسف گفت اگر هر چه داری بمن دهی و از بهر من خرج کنی من معصیت نکنم هر چند یوسف سخن میگفت زلیخا بر وی فتنه تر می شد همی در جست و بازوی وی بگرفت و او را در قبه درونی برد و درها ببست گفت ای یوسف ترا چه دریغ آید که با من بخندی و حدیثی خوش کنی که من شیفته جست و جوی توام و آشفته در کار توام یوسف سر در پیش افکند ساعتی خاموش نشست زلیخا دست بزد و مقنعه از سر فرو افکند و سر و گردن برهنه کرد و در یوسف زارید که ای سنگین دل چرا بر من نبخشایی و با من یاقوت لبت بسخن نگشایی یک بار با وی بزاری و خواهش سخن گفت تا مگر بر وی ببخشاید یک بار سطوت و صولت نمود تا مگر منقاد شود یک بار جمال بر وی عرضه کرد و داعیه لذت و شهوت نفسی پدید کرد تا مگر فریفته شود و فی ذلک ما روی عن السدی و محمد بن اسحاق و جماعة قالوا لما ارادت امرأة العزیز مراودة یوسف عن نفسه جعلت تذکر له محاسن نفسه و تشوقه الی نفسها فقالت له یا یوسف ما احسن شعرک قال هو اول ما ینثر من نفسی قالت یا یوسف ما احسن عینک قال هی اول ما یسیل الی الارض من جسدی قالت ما احسن وجهک قال هو للتراب یأکله فلم تزل تطمعه مرة و تخیفه اخری و تدعوه الی اللذة و هو شاب مستقبل یجد من شبق الشباب ما یجد الرجل و هی حسناء جمیلة حتی لان لها مما یری من کلفها به و لما یتخوف منها حتی خلوا فی بعض البیوت و هم بها

میبدی
 
۲۷۲۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱۲- سورة یوسف- مکیة » ۴ - النوبة الثالثة

 

... حبا لذکرک فلیلمنی اللوم

سرمایه عاشقان خود ملامت است عاشق کی بود او که بار ملامت نکشد گفت آری من دوست خود را بایشان نمایم تا بدانند که

عشق چنان روی تاج باشد بر سر ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۱۳۷
۱۳۸
۶۵۵