گنجور

 
۲۶۶۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۳ - النوبة الثالثة

 

... از تربیت چه آمد کرامت هدایت و قبول توبه و نواخت إن الله اصطفی آدم نتیجه تربت است که گفت خلق الإنسان من عجل ثمره تربیت است که گفت یحبهم و یحبونه

محمود در سرای ایاز شد آن مال و نعمت و زر و سیم و جواهر و دیباهای رنگارنگ دید از آن خلعتها که محمود او را داده و بخشیده بگوشه ای نگه کرد قبا یکی دید کهنه و پاره پاره بر هم بسته از میخی درآویخته محمود گفت این یکی باری چیست ایاز جواب داد که این یکی منم بدین بیچارگی و بدین خواری و آن همه جمال و آرایش و آن عز و ناز همه تویی درین نگرم عجز خود بینم قدر خود بدانم در آن نگرم ترا بینم و از تو دانم بنازم و سر بیفرازم

جز خداوند مفرمای که خوانند مرا ...

... در خبر است که کالبد آدم از گل ساخته چهل سال میان مکه و طایف نهاده بود

و ابلیس هر بار که بوی برگذشتی گفتی لأمر ما خلقت و رب العزة با فریشتگان میگفت اذا نفخت فیه من روحی فاسجدوا له پس چون روح بسر وی درآمد چشم باز کرد تن خود را همه گل دید حکمت درین آن بود تا اصل خود داند و نفس خود را شناسد و بخود فریفته نگردد لطایفی که بیند از حق بیند پس چون روح بسینه وی رسید تاریکیی دید قومی گفتند تاریکی زلت بود قومی گفتند تاریکی خاک بود که اصل خاک از ظلمت است و اصل روح از نور روح خواست که باز گردد نسیم وی به خیاشیم رسید عطسه زد

گفت الحمد لله رب العزة گفت رحمک ربک روح ذکر حمد و رحمت حق شنید ساکن گشت گفت او که حمد خدا و رحمت را شاید جای من نیز شاید چون بناف رسید اشتهاء طعامش پدید آمد میوه بهشت دید آرزوش خاست خواست که برخیزد نتوانست ...

... عبث الزمان بمهجتی فأذلها

فرمان آمد که ای آدم آن چنان نعمت بی رنج و بی کد ندانستی خورد اکنون رو بسرای محنت و شدت کار کن و تخم کار و رنج بر و صبر کن آدم گفت این همه خوار است اگر روزی ما را برین درگه باز بارست همی بدرد دل بنالید و نیاز و عجز خود بر کف حسرت نهاد و در زارید و گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و إن لم تغفر لنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین الهی اگر زاریم در تو زاریدن خوش است ور نالیم بر تو نالیدمان در خور است الهی از خاک چه آید مگر خطا و از علت چه زاید مگر جفا و از کریم چه آید جز وفا الهی و از آمدیم با دو دست تهی چه باشد اگر مرهمی بر خستگان نهی الهی گنج درویشانی زاد مضطرانی مایه رمیدگانی دستگیر درماندگانی چون می آفریدی جوهر معیوب می دیدی می برگزیدی و با عیب میخریدی برگرفتی و کس نگفت که بردار اکنون که برگرفتی بمگذار و در سایه لطفت میدار و جز بفضل خود مسپار

گر آب دهی نهال خود کاشته ای ...

میبدی
 
۲۶۶۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۴ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی قل أمر ربی بالقسط گوی ای محمد خداوند من بداد میفرماید و أقیموا وجوهکم و روی خویش را و دل خویش را و آهنگ خویش را راست دارید عند کل مسجد بنزدیک هر نماز و سجود که کنید و ادعوه و در بیم و امید او را خوانید مخلصین له الدین پرستش و خواندن وی را پاک دانید کما بدأکم تعودون که وی آنست که شما را نخست او آفرید و کرد و بآخر باز فردا دیگر بار پدید آیید چنان که اول کرد و بآن گردید که خواست

۰ فریقا هدی گروهی را راه نمود و فریقا حق علیهم الضلالة و گروهی را چنان کرد که بر ایشان در علم وی ضلالت واجب گشت که آن را سزا بودند إنهم اتخذوا الشیاطین أولیاء من دون الله ایشان شیاطین را فرود از خدای معبودان و یاران گرفتند و یحسبون أنهم مهتدون ۳۰ و می پندارند که بر راه راست اند ...

میبدی
 
۲۶۶۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۴ - النوبة الثالثة

 

... چون با حق نگرستی کونین و عالمین در چشم وی نیامدی از بزرگ همتی که بود ازینجا گفتی انا سید ولد آدم و لا فخر

قوله کما بدأکم تعودون یجری علیکم فی الابد ما قضینا علیکم فی الازل و فریقا هدی و فریقا حق علیهم الضلالة و قیل کما بدأکم تعودون علما و مشیة و تقدیرا چنان که ابتداء کرد بآفرینش شما بدانش و تقدیر و خواست بآخر چنان شوید که اول خواست جنید را ازین آیت پرسیدند جواب داد که اول کل انسان یشبه آخره و آخره یشبه اوله آن گه گفت نهایت هر کار رجوع است با بدایت آن کار و راه بحق حلقه ای است ازو درآید باز وا او گردد شیخ الاسلام انصاری گفت قدس الله روحه چون نیک ماند آخر این کار باول این کار یعنی که اول همه لذتست و راحت و زندگانی با روح و با شادی تا مرد پای در دام نهد و طوقش در گردن آید آن گه بهر راحتی که دید محنتی بیند و با هر فرازی نشیبی بود اینست حقیقت آن کلمه که بو بکر کتانی گفته که میان بنده و حق هزار مقام است ار نور و ظلمت نه همه نور است که با هر نوری ظلمتی است و با هر نشیبی فرازی یعنی یکی روح است و آسایش و زندگانی یکی ناکامی و رنج و بی مرادی یکی تجلی یکی استتار یکی جمع یکی تفرقت و اگر نه آن روح و راحت در بدایت ارادت در پیش بودی بنده را با آن بلاها و رنجها طاقت نماندی پیوسته با آن مینگرد و دلش با آن میگراید و بشاهد آن این بار محنت میکشد تا آخر که او را بر گذرانند و مدت تمام شود و پوشیده آشکاره گردد و در آخرهم با آن شود که در اول بود اینست سر آیت که الله گفت کما بدأکم تعودون بر ذوق ارباب معارف و اصحاب حقایق و الله اعلم

یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد بزبان علم ستر عورت است در نماز و بزبان کشف زینت هر بنده در مقام مشاهدت حضور دلست و لزوم حضرت و استدامت شهود حقیقت گفته اند زینت نفس عابدان آثار سجود است و زینت دل عارفان انوار وجود است عابد بنعت عبودیت در سجود و عارف بر بساط قربت در روح شهود ...

میبدی
 
۲۶۶۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۵ - النوبة الثانیة

 

... قالوا الله و رسوله اعلم قال شهادة ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و صیام رمضان و ان تعطوا من المغنم الخمس و هم این اعمال ظاهر را اسلام نام نهاد در آن خبر اعرابی که گفت یا محمد اخبرنی عن الاسلام قال الاسلام أن تشهد ان لا اله الا الله و أن محمدا ص رسول الله و تقیم الصلاة و تؤتی الزکاة و تصوم رمضان و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا

و فایده اسلام عصمت است در خون و مال و ذمت احکام شرع بر وی روان و مسلمانان درین یکسان و فایده ایمان نجات است از مقت خدا و خلاص از عذاب وی و مؤمنان در آن متفاوت هر که عمل وی نیکوتر و یقین وی بیشتر و عهد وی راست تر ایمان وی تمام تر و ثواب وی بیشتر و رب العزة جل جلاله خود بر بنده آن ننهد که بر نتابد بلکه بر وی آن نهد که طاقت دارد و آن فرماید که توان دارد اینست که گفت جل جلاله و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا نکلف نفسا إلا وسعها أولیک أصحاب الجنة هم فیها خالدون میگوید ایشان که بگرویدند و نیکی ها کردند بر کس ننهیم مگر توان آن یعنی ایشان اجابت کردند و کوشیدند و ما بر ایشان ناتاوست ننهادیم با پاسخ راست و بار سبک بهشتیان اند جاویدی جاویدان

و نزعنا ما فی صدورهم من غل امیر المؤمنین علی ع گفت فینا اهل بدر نزلت هذه الایة و بروایتی دیگر علی ع گفت انی لأرجو أن اکون انا و عثمان و طلحه و زبیر من الذین قال الله و نزعنا ما فی صدورهم من غل ...

میبدی
 
۲۶۶۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۵ - النوبة الثالثة

 

... چهارم ایمانی که هم در دنیا بکار آید هم در عقبی و آن ایمان موحدان است و مخلصان که ایشان را خدمت است بر سنت و معرفت است بر مشاهدت و یادگار است در حقیقت

در معاملت صدق بجای آوردند و در عبادت سنت و در صحبت امانت ایشان اند که رب العالمین گفت و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا نکلف نفسا إلا وسعها میگوید جل جلاله ما مؤمنان را و نیک مردان را بار گران ننهیم و بهشت باقی و نعیم جاودانی از ایشان دریغ نداریم هم در دنیا ایشان را بهشت عرفان است هم در عقبی ایشان را بهشت رضوان امروز در حدایق مناجات و ریاض ذکر می نازند و فردا در حقایق مواصلات بر بساط مشاهدت می آسایند

پیر طریقت گفت الهی نسیمی دمید از باغ دوستی دل را فدا کردیم ...

... نسیم گل بباغ اندر اثر کرد

چون باد عنایت بر ایشان گذر کرد دلهاشان بنور معرف زنده کرد جانهاشان بعطر وصال خود خوشبوی کرد سرهاشان بصیقل عنایت روشن کرد بجمع همت و حسن سیرت ایشان را برخوردار کرد تا همت از خلق یکبارگی برداشتند و با مهر حق پرداختند

مشتاق تو در کویت از شوق تو سرگردان ...

میبدی
 
۲۶۶۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۶ - النوبة الثالثة

 

... پیر طریقت گفت مهر و دیدار هر دو بر هم رسیدند مهر دیدار را گفت تو چون نوری که عالم افروزی دیدار مهر را گفت تو چون آتشی که عالم سوزی

دیدار گفت من چون جلوه کردم غمان از دل برکنم مهر گفت من باری غارت کنم دلی که برو رخت افکنم دیدار گفت من تحفه ممتحنانم مهر گفت من شورنده جهانم

دیدار بهره اوست که او را بصنایع شناسد از صنایع باو رسد مکونات و مقدرات و محدثات از خلق زمین و سماوات و شمس و قمر و نجوم مسخرات مهر بهره اوست که او را هم باو شناسد ازو بصنایع آید نه از صنایع بدو

پیر طریقت گفت مسکین او که او را بصنایع شناخت بیچاره او که او را از بهر نعمت دوست داشت بیهوده او که او را بجهد خود جست او که بصنایع شناسد به بیم و طمع پرستد او که وی را از بهر نعمت دوست دارد روز محنت برگردد او که بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد اما عارف او را هم بنور او شناسد از شعاع وجود عبارت نتواند در آتش مهر می سوزد و از ناز باز نمی پردازد

ثم استوی علی العرش عرش او بر آسمان معلوم است و عرش او در زمین دل دوستان است عرش آسمان را گفت و یحمل عرش ربک فوقهم یومیذ ثمانیة ...

... و شرط دعاء تضرع است و زاری و بر درگاه عزت خود را بیفکندن بخواری اینست که میگوید تضرعا و خفیة

و در خبر است آدم صلوات الله علیه صد سال بر آن زلت خویش نوحه کرد بزاری و تضرع نمود تا جبرییل گفت بار خدایا خود می بینی تضرع آدم می شنوی زاریدن وی هیچ روی آن دارد که عذرش پذیری و خستگی وی را مرهمی برنهی

فرمان آمد که ای جبرییل آدم را بما گذار که اگر نه این تضرع و زاری از وی دانستی خود زلت بر وی قضا نکردمی زلت بر وی قضا کردم که دانستم از وی که چون درماند زبان بدعا و تضرع بگشاید و من دوست دارم که بنده بنالد و در من زارد انین المذنبین احب الی من زجل المسبحین نظیره و قال ربکم ادعونی أستجب لکم میگوید مرا خوانید تا اجابت کنم مرا دانید تا آمرزم از من خواهید تا بخشم ...

... عاصی در کشتی ندامت بساحل نوبت رسد موحد در کشتی توحید بساحل تفرید رسد

سقناه لبلد میت فأنزلنا به الماء فأخرجنا به من کل الثمرات از آسمان باران آمد زمین مرده بوی زنده گشت نبات و ازهار و انوار پدید آمد از خزینه قدرت باران رحمت آمد دلهای پژمرده بوی زنده گشت یکی را تخم ندامت کشتند آب توفیق دادند زاهد گشت یکی را تخم عنایت کشتند آب رعایت دادند تایب گشت یکی را تخم هیبت کشتند آب تعظیم دادند عارف گشت

پیر طریقت گفت ملکا آب عنایت تو بسنگ رسید سنگ بار گرفت

از سنگ میوه رست میوه طعم و خوار گرفت ملکا یاد تو دل را زنده کرد و تخم مهر افکند درخت شادی رویانید و میوه آزادی داد چون زمین نرم باشد و تربت خوش و طینت قابل تخم جز شجره طیبه از آن نروید و جز عبهر عهد بیرون ندهد ...

میبدی
 
۲۶۶۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی لقد أرسلنا نوحا إلی قومه و هو نوح بن لمک بن متوشلخ بن اخنوخ و هو ادریس بن برد بن مهیاییل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم و هو اول نبی بعد ادریس ارسله الله تعالی الی ولد قابیل و من تابعهم من ولد شیث

و کان نوح نجارا بعثه الله الی قومه و هو ابن اربعین سنة و بقی فی قومه یدعوهم الف سنة الا خمسین عاما ثم عاش بعد الطوفان ستین سنة حتی کثر الناس و نشوا و نام وی سکن بود و از بس که بر قوم خود نوحه کرد او را نوح نام کردند و نهصد و پنجاه سال قوم را دعوت کرد هر روز که بر آمد شوخ تر و متمردتر و عاصی تر بودند و آخر از اول صعب تر و کافرتر بودند همی گفتند این آن مرد است که پدران ما او را خوار داشتند و از وی هیچ نپذیرفتند و هر روز وی را چند بار بزدندی چنان که بیهوش شدی

چون بهش باز آمدی گفتی اللهم اغفر لقومی فانهم لا یعلمون امید میداشت که ایمان آرند از آن همی گفت اغفر لقومی تا آنکه او را گفتند لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن پس از ایمان ایشان نومید شد گفت رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا چون ایشان را دعوت کردی گفتی یا قوم اعبدوا الله ما لکم من إله غیره کسایی غیره بجر خواند بر نعت اله باقی برفع خوانند بر تقدیر ما لکم غیره من اله او ما لکم اله غیره إنی أخاف علیکم ان لم تؤمنوا عذاب یوم عظیم یعنی یوم القیامة این خوف ایجاب است نه خوف شک ...

... و ولد حام نیز هفت برادر بودند سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان و مسکن ایشان از حد جنوب تا دبور و تا صبا بود و سام را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود و عالم پدر خراسان بود و هو خراسان بن عالم بن سام بن نوح و اسود پدر فارس بود و هو فارس بن الاسود بن سام و یفر پدر روم بود و هو الروم بن الیفر بن سام و میگویند سام را پسری بود نام وی تارخ و این تارخ پدر کرمان و ارمین بود کرمان بن تارخ بن سام و ارمین بن تارخ بن سام صاحب ارمینیه این دیار و بلاد معروف همه بنام ایشان باز خوانند

و ارم مهینه پسران سام بود و هفت پسر داشت عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و وبار

مسکن عاد بزمین یمن بود و ثمود از حد حجاز تا به شام و طسم به عمان و بحرین و جدیس بزمین یمامه و صحار از حد طایف تا بجبال طیی و جاسم از حد حرم تا به صفوان و وبار بزمین وبار و این اولاد ارم بزبان عربی مخصوص بودند و ایشان عرب اول بودند که نسل و نژاد ایشان هم در آن عهد بریده گشت

فکذبوه فأنجیناه و الذین معه فی الفلک و أغرقنا الذین کذبوا بآیاتنا إنهم کانوا قوما عمین ای عموا عن الایمان و الهدی و عمیت قلوبهم عن معرفة الله و قدرته ...

... قال الملأ الذین کفروا من قومه إنا لنراک فی سفاهة السفاهة خفة العلم و الرأی یقال ثوب سفیه اذا کان خفیفا و إنا لنظنک من الکاذبین فیما تدعی من الرسالة

قال یا قوم لیس بی سفاهة این دلیل است بر حسن ادب وی و نیکویی جواب در مخاطبه که آن سفاهت که با وی نسبت کردند از خود نفی کرد و بر آن نیفزود آن گه گفت و لکنی رسول من رب العالمین دلیل است که مردم بوقت ضرورت و حاجت روا باشد که صفت خود باز کند و از خصال حمیده خود خبر دهد بر وجه اخبار نه بوجه تمدح أبلغکم رسالات ربی التی ارسلنی بها الیکم و أنا لکم ناصح فیما ادعوکم الیه مخلص فیما اؤدی الیکم أمین عند الله علی ما ابلغکم عن الله و یقال امین عندکم ای کنت فیکم امینا فکیف تکذبوننی

أ و عجبتم أن جاءکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم سبق تفسیره

و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح میگوید زیاد کنید این نعمت که الله با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح و مساکن و منازل و اموال ایشان بشما داد و کان مساکنهم فی الاحقاف من رمل عالج من حضرموت ال بحر عمان

و زادکم فی الخلق بصطة این خلق را دو معنی گفته اند یکی آنکه بمعنی خلقت است میگوید شما را در خلقت و صورت افزونی داد که بالای ایشان دوازده گز بود بیک قول و هفتاد گز بیک قول و هشتاد گز بیک قول و از منکب ایشان تا بانگشتان دوازده گز بود کلبی گفت درازترین ایشان صد گز بود و کوتاه ترین ایشان شصت گز وهب گفت سر ایشان چند قبه ای بود عظیم و چشم خانه ایشان ددان بیابانی در آن رفتندی و آن را مسکن و مأوی گرفتندی معنی دیگر و زادکم فی الخلق بصطة ای فی الناس قوة و غلبة علیهم میگوید شما را افزونی داد تا بر مردمان تطاول کردید و بر ایشان غلبه کردید و این آن بود که عادیان در عهد خویش بر همه اولاد سام و حام و یافث غلبه کردند و مستولی گشتند و این در عصر شدید بن عمیق بود که پسر برادر را ضحاک بن علوان بن عملیق بر فرزندان سام انگیخت تا ایشان را مقهور کرد و ولایت و دیار ایشان بگرفت و برادر ضحاک را غانم بن علوان بر فرزندان یافث انگیخت و ایشان را مقهور کرد و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بر فرزندان حام انگیخت تا مهینان ایشان را کشت و بر ملک ایشان مستولی شد و مهینه فرزندان حام در آن عصر مصر بن القبط بن حام بود که در زمین مصر وی بنا کرد و بنام وی باز خوانند و گفته اند ریان بن الولید که در روزگار یوسف ع ملک مصر بود و ولید بن مصعب که فرعون موسی بود و جالوت جبار که داود او را کشت این همه از فرزندان ولید بن ریان بن عاد بودند اینست که رب العالمین گفت زادکم فی الخلق بصطة

فاذکروا آلاء الله ای انعم الله علیکم فوحده لعلکم تفلحون لکی تفلحوا فلا تعبدوا غیره ...

... و قطعنا دابر الذین کذبوا بآیاتنا ای اهلکناهم هلاک استیصال قطع دابر درین موضع و در سه جایگاه دیگر در قرآن در موضع بیخ بریدن نهاده است دابر هر چیز آخر آنست و اللیل إذ أدبر یعنی اذا تأخر معنی و قطعنا دابر آنست که هلاک کردیم پسینه ایشان چنان که جای دیگر گفت فهل تری لهم من باقیة و ما کانوا مؤمنین یعنی لو بقوا ما کانوا لیؤمنوا

اما قصه قوم عاد و هلاک شدن ایشان بباد عقیم بقول سدی و ابن اسحاق و جماعتی مفسران آنست که ایشان قومی بودند بت پرستان و گردنکشان و در زمین بتباهکاری میرفتند و بر خلق عالم برتری میجستند و مسکن ایشان دیار یمن و حضرموت بود تا بحد عمان و بر سر کوه های بلند خود را خانها ساختند و قصرها و مصانع چنان که الله خبر داد از ایشان و تتخذون مصانع لعلکم تخلدون و چون کسی را عقوبت میکردند از بالای آن قصرها بزیر می افکندند و عالمیان را مقهور و مأسور خود کرده بودند و سر به بیراهی و بت پرستی و شوخی در نهاده تا آن گه که رب العزة بایشان هود پیغامبر فرستاد و ایشان در طغیان و تمرد بیفزودند و پیغام خدای نشنیدند و پیغامبر خدای را حرمت نداشتند چون تمرد و بی حرمتی و بیباکی ایشان بغایت رسید باران از ایشان وا ایستاد و نبات از زمین برنیامد و سه سال درین قحط و رنج و بلا بماندند پس قومی را از وجوه و اعیان خود اختیار کردند و بزمین حرم فرستادند به مکه خانه خدا و کعبه معظم مقدس تا آنجا دعا کنند و باران خواهند و ایشان در زمان خویش کعبه را معظم و مشرف و محترم داشتندی و آنجا دعا کردندی و از خدای حاجتها خواستندی

و سکان حرم در آن روزگار عمالقه بودند هم از نسب ایشان و قوم ایشان پس چون آن قوم بیامدند و ایشان هفتاد مرد بودند سران و مهتران ایشان سه کس بودند قیل بن عنز و لقمان بن العاد الاصغر و مرثد بن سعد این قوم آمدند و بیرون از مکه به معاویة بن بکر فرو آمدند مردی بود از نسب ایشان

و سید عمالقه معویه ایشان را یک ماه مهمان داری کرد پس از یک ماه در حرم شدند تا دعا کنند مرثد بن سعد در میان ایشان مسلمان بود ایمان خویش پنهان میداشت آن ساعت که ایشان عزم کردند تا در حرم شوند گفت ای قوم بدعاء شما کاری برنیاید و شما را باران نفرستند باز گردید و نخست بپیغامبر خویش ایمان آرید تا کار شما راست شود و در بسته گشاده گردد ایشان چون از ایمان وی خبر بیافتند او را از میان قوم خود بیرون کردند و در حرم نگذاشتند پس جمله بحرم درآمدند و رییس ایشان قیل بن عنز دست برداشت و دعا کرد گفت الهنا ان کان هودا صادقا فاسقنا فانا قد هلکنا و گفته اند دعا این بود که اللهم انی لم اجی ء لمریض فأداویه و لا لأسیر فأفادیه اللهم اسق عادا ما کنت تسقیه و آن عادیان که با وی بودند بمتابعت وی دست برداشته که اللهم اعط قیلا ما سألک و اجعل سؤلنا مع سؤله

مگر لقمان عاد که خود را از آن دعوت وابیرون برد گفت اللهم انی جیتک وحدی فی حاجتی فاعطنی سؤلی ...

... سدی گفت باد فرو گشادند بایشان و ایشان را با آن شخصهای عظیم بر میگرفت و بر هوا می برد و چنان که پر مرغ را گرداند اندر هوا ایشان را میگردانید و نیست میکرد و از بیم در خانها می گریختند و آن باد هم چنان در خانهای ایشان را بر دیوار میزد و پست میکرد و بیرون می افکند پس رب العزة مرغانی را پدید آورد مرغهای سیاه و ایشان را برگرفت و بدریا افکند و روی زمین از ایشان پاک شد و هود پیغامبر در آن وقت عذاب اندر حظیره ای نشسته بود و از آن باد جز نسیمی خوش بوی نمیرسید

و آن قوم که در مکه دعا کردند هنوز از حله معاویة بن بکر بنرفته بودند که خبر هلاک عاد بایشان رسید و ایشان را گفتند هر یکی خود را اختیاری کنید و حاجتی خواهید تا حرمت کعبه را اجابت یابید مرثد بن سعد گفت اللهم أعطنی برا و صدقا بار خدایا نیکی و راستی و پاکی خواهم رب العالمین دعاء وی اجابت کرد و آنچه خواست بوی داد قیل بن عنز را گفتند تو چه خواهی و چه حاجت داری گفت حاجت من آنست که با من همان کنند که با عاد کردند که پس از ایشان مرا زندگانی بکار نیست و بی ایشان مرا روزگار نیست در آن حال او را عذاب رسید و هلاک شد لقمان بن عاد را گفتند تو چه خواهی گفت مرا عاد بکار نیست من خویشتن را آمده ام و از بهر خود حاجت می خواهم مرا عمر درازی باید عمر هفت کرکس قال فعمر عمر سبعة انسر فکان یأخذ الفرخ حین یخرج من بیضه حتی اذا مات اخذ غیره فلم یزل یفعل ذلک حتی اتی علی السابع فکان کل نسر یعیش ثمانین سنة فلما لم یبق غیر السابع قال ابن اخی لقمان یا عم ما بقی عمرک الا هذا النسر فقال له یا ابن اخی هذا لبد و لبد بلسانهم الدهر فلما انقضی عمر لبد طارت النسور غداة من رأس الجبل و لم ینهض لبد فیها و کانت نسور لقمان لا تغیب عنه انما هی بعینه فلما لم یر لقمان لبد نهض مع النسور و قام الی الجبل لینظر ما فعل لبد فوجد لقمان فی نفسه وهنا لم یکن یجده قبل ذلک فلما انتهی الی الجبل ناداه انهض یا لبد فذهب لینهض فلم یستطع فسقط و مات و مات لقمان معه و فیه جری المثل اتی امد علی لبد

وهب گفت پس از آنکه رب العزة عاد را هلاک کرده بود هود پیغامبر از آنجا بمکه شد با جماعتی مؤمنان که بوی ایمان آورده بودند و بمکه همی بودند تا از دنیا بیرون شدند اینست که رب العالمین گفت فأنجیناه و الذین معه برحمة منا یعنی حین نزل العذاب و قطعنا دابر الذین کذبوا بآیاتنا ای استأصلناهم و أهلکناهم عن آخرهم بالریح و ما کانوا مؤمنین ...

میبدی
 
۲۶۶۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی لقد أرسلنا نوحا إلی قومه الایة میگوید نوح را بقوم وی فرستادیم و امت وی همان بودند و در زیر علم رسالت وی بیش از آن نیامدند و آن گه در هزار کم پنجاه سال که ایشان را دعوت کرد از هشتاد کم یک مرد که مؤمن بودند عقد هشتاد تمام نشد و نوح هم چنان دعوت همی کرد و امید همی داشت تا آیت آمد که لن یؤمن من قومک إلا من قد آمن نوح چون از ایشان نومید گشت گفت رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا

باز مصطفی عربی رسول قرشی ص که فرستادند بکافه خلق فرستادند و جهانیان را همه از روی دعوت زیر علم نبوت و رسالت وی درآوردند و فرمان آمد که یا محمد نومید مشو که تو رحمت جهانیانی و امان بندگانی تا نه بس روزگار بینی گروه گروه از عالمیان روی بعزت اسلام نهاده و بساط ایمان در عالم گسترده و خورشید شرع مقدس از افق دولت نبوت تو برآمده و بمکان عز تو و جاه و منزلت تو این دین اسلام قوی گشته و رشته دولت آن با دامن ابد پیوسته و رأیت الناس یدخلون فی دین الله أفواجا نوح همی گفت بار خدایا از کافران دیار مگذار و مصطفی قرشی ص همی گفت بار خدایا در عالم کفر مگذار چون سید ص این دعا کرد از حضرت عزت ندا آمد که یا محمد دل خوش دار که اگر از دور فلک یک روز بیش نماند و آن روز بوقت نماز دیگر رسیده باشد جبرییل را فرمایم تا شاخ آفتاب درین میدان علی بگیرد و نگذارد که شب آید تا در آن باقی روز شادروان شرع ترا بشرق و غرب باز کشم نه در هند و ثنی گذارم نه در روم چلیپایی نه در هیچ سینه ظلمت شرکی نه در هیچ دل زحمت شکی نه در پنجه شیری قهری نه در نیش ماری زهری و این کار در نیمه آخر خواهد بود که مصطفی ص گفته خیر هذه الامة اولها و آخرها

نوح را بقوم خود فرستادند گفتند أنذر قومک من قبل أن یأتیهم عذاب ألیم مصطفی را بخلق فرستادند گفتند بشر المؤمنین بأن لهم من الله فضلا کبیرا از بهر آنکه نوح را بعقوبت فرستادند و مصطفی را برحمت نه بینی که در حق نوح بیم فرا پیش داشت و مغفرت با پس داشت گفت أن یأتیهم عذاب ألیم پس بآخر گفت لیغفر لکم من ذنوبکم و در حق مصطفی بشارت و رحمت فرا پیش داشت و بیم واپس داشت إنا أرسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا چون نوح دعا کرد که رب لا تذر علی الأرض من الکافرین دیارا جبرییل آمد گفت یا نوح بر دشمنان دعا کردی دوستان را دعا کن گفت از خود بدیگری نپردازم رب اغفر لی گفت یا نوح سلطان رحمت دست کرم فرو گشاده بیفزای نوح گفت و لوالدی جبرییل گفت عقوبت بدان فراوانی خواستی و رحمت بدین اندکی گفت و لمن دخل بیتی مؤمنا جبرییل گفت بیفزای که هنوز اندک است گفت و للمؤمنین و المؤمنات سید را گفتند ...

... قوله أ و عجبتم أن جاءکم ذکر من ربکم عجب آنست که شخص رسول را برسولی شگفت میداشتند و دست تراشیده خود را بخدایی می پسندیدند و شگفت نمی داشتند اینست کمال جهالت و غایت ضلالت و از این عجب تر آنست که رب العزة جل جلاله با آن تمادی و طغیان ایشان و آن گفت ناسزای ایشان نعمت این جهان بایشان روان میدارد و هیچ باز نگیرد و نیک خدایی خود با یاد ایشان میدهد که و اذکروا إذ جعلکم خلفاء من بعد قوم نوح و زادکم فی الخلق بصطة میگوید منتهای من بر خویشتن یاد کنید که شما را ساکنان زمین کردم و پس از گروهی که گذشتند شما را جهانداران کردم و شما را نعمت و دسترس تمام دادم و آن گه بر خلقت و قوت شما را بر جهانیان افزونی دادم از حق نعمت بدین تمامی و از ایشان کفر بدان صعبی مصطفی ص گفت ما احد اصبر علی اذی یسمعه من الله عز و جل یدعون له ولدا و هو یرزقهم و یعافیهم

آن گه دیگر باره بر سبیل تأکید گفت فاذکروا آلاء الله لکن چه سود که دیده حق بین و سمع صواب شنو نداشتند إنهم عن السمع لمعزولون أم تحسب أن أکثرهم یسمعون أو یعقلون چون پذیرد پند دلی که مهر شقاوت در آن زده اند و چه بیند دیده ای کش از بینایی محروم کرده اند

و ما انتفاع اخی الدنیا بمقلته ...

میبدی
 
۲۶۶۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۸ - النوبة الثالثة

 

... قوم لوط گفتند لین لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین قوم شعیب گفتند و إن نظنک لمن الکاذبین اما پیغامبر را برادر ایشان خواند که همه آن کرد که برادران کنند بیراه بودند براهشان باز خواند گفت یا قوم اعبدوا الله از ایشان شفقت باز نگرفت گفت إنی أخاف علیکم عذاب یوم ألیم در شفقت بیفزود و نصیحت کرد گفت و نصحت لکم و لکن لا تحبون الناصحین ای قوم من شما را نیک خواهم پند پذیرید و سخن بنیوشید که من استوارم هر چه گویم سعادت شما در آن خواهم اما شما خود نصیحت می نپذیرید و بصلاح خود راه نمی برید و سر رشته خود باز نمیدانید

دلی که قفل نومیدی برو زدند از وی چه طاعت آید چشمی که بر مص کفر آلوده بود بعبرت چون نگرد حبلی گسسته چه بار بردارد بنده نبایسته و رانده کوشش وی چه سود دارد آه از پای بندی نهانی فغان از حسرتی جاودانی زینهار از قهری سلطانی

میبدی
 
۲۶۷۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۹ - النوبة الثانیة

 

... و سیل ابن عباس عنه فقال یرمی من اعلی شاهق فی تلک القریة ثم یتبع بالحجارة حتی یموت و روی ان عبد الملک بن مروان کتب الی حبیب قاضی حمص یسأله کم عقوبة اللوطی فکتب ان علیه ان یرمی بالحجارة کما رجم قوم لوط فان الله تعالی یقول و أمطرنا علیهم حجارة من سجیل فقبل عبد الملک ذلک منه و حسنه

و ما کان جواب قومه إلا أن قالوا أخرجوهم من قریتکم چون لوط ایشان را نصیحت کرد و بر توبه و بر ترک معصیت و لواطت دعوت کرد نبود ایشان را جواب بصواب و راستی با سفاهت و استهزاء گشتند و گفتند أخرجوهم من قریتکم در همه قرآن قریه نیست مگر بمعنی شهر سمیت قریة لانها تقری السکن ای تجمعهم و تحتوی علیهم بطریق استهزاء و سفاهت گفتند ایشان را از شهر بدر کنید یعنی لوط را و دو دختر وی زعورا و ریثا و قیل ریثا و عیشا و من آمن معه میگوید ایشان را بدر کنید که ایشان مردمانی پاکیزه اند از آنچه ما می کنیم تحرج میکنند و پاکیزگی میجویند یتطهرون یعنی یتقززون عن اتیان ادبار الرجال و ادبار النساء قال ابن بحر معناه یرتقبون اطهار النساء فیجامعوهن فیها قال ابن عباس عابوهم بما یتمدح به

فأنجیناه و أهله ای من آمن به إلا امرأته و اسمها و اهلة فانها کانت تسر الکفر کانت من الغابرین ای من الباقین فی عذاب الله و قیل من الغایبین عن النجاة

و أمطرنا علیهم مطرا جای دیگر ازین گشاده تر گفت أمطرت مطر السوء جای دیگر آن را بیان کرد گفت و أمطرنا علیهم حجارة من سجیل

این سنگ باران قومی را بود از ایشان که از شارستان بیرون بودند بوقت عذاب سنگها بارانیدند بر ایشان که در دیدار گل مینمود و در زخم سنگ و اندرون وی بآتش آگنده اما شارشتان را و اهل آن در هوا بردند و در گردانیدند و در زمین کوفتند و آب سیاه بر ایشان برآوردند و آن گه ایشان را در آتش کردند و آن گه در آخر قصه گفت فانظر کیف کان عاقبة المجرمین ای الکافرین در نگر که سرانجام کافران چه بود و بچه روز رسیدند

و إلی مدین أخاهم شعیبا ای و أرسلنا الی مدین اخاهم شعیبا یعنی اهل مدین میگویند مدین نام آن زمین است که خانه و مسکن مدین بن ابراهیم الخلیل بود بوی باز خوانند و گفته اند نام قبیله است و ایشان اصحاب ایکه بودند و گفته اند إلی مدین ای و ارسلنا الی ولد مدین بن ابراهیم

قتاده گفت شعیب را بدو قوم فرستادند یک بار به مدین و یک بار به اصحاب ایکه و مدین دیگراند و اصحاب ایکه دیگر أخاهم شعیبا هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم و قیل ان نسبته فی التوراة شعیب بن حدی بن شجر بن لام بن یعقوب بن اسحاق و قیل هو شعیب بن میکاییل کان یقال له خطیب الانبیاء لحسن مراجعته قومه أخاهم شعیبا عرب هر چیزی را که منوط بود بچیزی و مداوم بود آن را اخ گویند اگر چه جماد بود و جانور بیرون از مردم یقال اخو البغلة و اخو الناقة و اخو السفر قال ابن ابی ربیعه

اخا سفر جواب ارض تقاذفت ...

... و إن کان طایفة منکم آمنوا بالذی أرسلت به من العذاب و طایفة لم یؤمنوا ای لم یصدقوا بالعذاب فاصبروا حتی یحکم الله بیننا ابن عباس گفت و مقاتل بن حیان این خطاب با مؤمنان است و تسلیت ایشان است میگوید صبر کنید بر دین خویش و بر اذی و رنج کافران تا آن گه که الله کار بر گزارد و حکم کند در عذاب فرستادن مقاتل بن سلیمان گفت این خطاب کافران است بر سبیل تهدید همی گوید ای کافران صبر کنید تا بینید آنچه شما را در پیش است از عذاب و عقوبت و هو خیر الحاکمین لأنه لا یجوز علیه الحور و لا المحاباة فی الحکم

قال الملأ الذین استکبروا من قومه یعنی الذین استکبروا عن الله و عن رسوله فلم یؤمنوا لنخرجنک یا شعیب و الذین آمنوا معک من قریتنا أو لتعودن فی ملتنا ای دیننا الذی نحن علیه و تترکون دینکم عظماء و رؤساء قوم شعیب گفتند ایشان که از حق گردن کشی کردند و بر خدا و رسول عصیان آوردند که از دو کار بیرون نیست ای شعیب یا ترا و مؤمنان که با تواند از شهر بیرون کنیم یا بدین ما باز گردید و بآن آیید شعیب گفت ا تجبروننا علی العود و ان کرهنا و هر چند که ما دین شما نخواهیم و آن را کراهیت داریم ما را با جبار بر آن میدارید و میخوانید ایشان گفتند آری چنین میکنیم پس شعیب گفت قد افترینا علی الله کذبا بر الله پس دروغ ساخته باشیم اگر بملت شما درآییم و با دین شما گردیم پس از آنکه الله ما را از آن برهانید و در آن نیاورد

آن گه گفت و ما یکون لنا أن نعود فیها إلا أن یشاء الله ربنا ای الا ان یکون قد سبق فی علم الله و فی مشیته ان نعود فیها میگوید نسزد ما را که با دین و ملت شما گردیم مگر که در علم الله و در مشیت وی رفته در ازل که ما باز گردیم که پس ناچار علم وی بر ما برود و قضای وی در حکم وی روان گردد و الله دانسته است آنچه خواهد بود پیش از آنکه باشد اینست که گفت وسع ربنا کل شی ء علما و قیل الا ان یشاء الله اهلاکنا فان الله یسعد من یشاء بالطاعة و یشقی من یشاء بالمعصیة

اگر کسی گوید شعیب پیغامبر بود و هرگز بر دین ایشان و بر کفر نبوده چونست که میگوید و ما یکون لنا أن نعود فیها عود بازگشتن است بچیزی که یک بار در آن بوده جواب آنست که عود بمعنی ابتدا نیز استعمال کنند بمعنی صیرورت عاد ای صار و عاد ای لحق یقال عاد علی من فلان مکروه و ان لم یکن سبق مکروه قبل ذلک و تأویله لحقنی منه مکروه فعلی هذا معنی قوله لتعودن فی ملتنا ای لتدخلن و لتصیرن فی ملتنا و ما یکون لنا أن نعود فیها ای ندخل و نصیر فیها و معنی قوله إذ نجانا الله منها ای فی سابق علمه و عند اللوح و القلم و قیل إذ نجانا الله منها لم یجعلنا من اهل ملتکم

معنی دیگر گفته اند در جواب این مسیله که این خطاب با قوم شعیب میرود که در ابتدا کافر بودند و پس ایمان آوردند و روا باشد که مسلمانان بابتدا در تقیه بودند و دین خود پنهان میداشتند پس بآخر اظهار کردند و ایشان آن سخن از سر ظن خویش گفتند که می پنداشتند که ایشان در ابتداء بر کفر بودند ...

... فأخذتهم الرجفة ای العذاب امر الله الارض فتحرکت بهم جای دیگر گفت فأخذتهم الصیحة ای صیحة جبرییل جای دیگر گفت فأخذهم عذاب یوم الظلة مفسران گفتند چون الله تعالی خواست که ایشان را هلاک کند دری از درهای دوزخ بر ایشان گشاد تا گرمای عظیم بر ایشان تافت چنان که نفسهای ایشان باز گرفت

در اندرونها گریختند و در آب شدند و هیچ سود نداشت و آن گرمی هوا و باد گرم ایشان را گرفته و قرار و آرام از ایشان برده تا رب العزة در آن صحرا پاره میغ برانگیخت آن را سایه خنک بود و نسیم خوش و باد سرد ایشان همه در زیر آن میغ مجتمع شدند مردان و زنان و کودکان پس رب العالمین از بالا آتش فرستاد و از زمین زلزله پدید آورد و جبرییل بانگ بر ایشان زد یک بار همه بسوختند و چون خاکستر گشتند اینست که رب العزة گفت فأصبحوا فی دارهم یعنی فی قریتهم جاثمین یعنی امواتا خامدین

الذین کذبوا شعیبا کأن لم یغنوا فیها ای کأن لم یقیموا فیها و لم یتنعموا و أصله من المغنی و المغانی هی المنازل یقال غنینا بمکان کذا ای اقمنا به قال بعضهم اهلک مدین بالزلزلة و اصحاب الایکة بالحر و کان شعیب مبعوثا الیهما الذین کذبوا شعیبا کانوا هم الخاسرین الهالکین لا المؤمنین کما زعموا ...

میبدی
 
۲۶۷۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۲ - النوبة الثانیة

 

... ایشان را باین سخن که موسی گفت طمع افتاد در ملک و مال فرعون و قبطیان دل در آن بستند که بعاقبت با ایشان افتد یقول الله تعالی و العاقبة للمتقین یعنی النصر و الظفر و قیل الجنة للمؤمنین الموحدین

قالوا أوذینا بنی اسراییل دیگر باره بنالیدند بموسی از رنج و عذاب فرعون گفتند اوذینا بالقتل الاول من قبل ان تأتینا بالرسالة و من بعد ما جیتنا بالرسالة باعادة القتل و بالاتعاب فی العمل و اخذ المال و این آن بود که فرعون ایشان را فرا کارهای دشخوار داشته بود قومی را فرمود که از کوه سنگ می آرند بپشت و گردن خویش و از آن سنگ ستونها میسازند و میتراشند و از آن قصرها و بناها از بهر فرعون می سازند و قومی را فرمود تا خشت میزدند و آن را می پختند و در بناهای آن خشت پخته بکار می بردند

و قومی را نجاری فرمود و قومی را آهنگری و ضعیفانی که طاقت عمل نداشتند بریشان ضریبه نهاد هر روز بر دوام اگر روزی بسر آمدی و ایشان ضریبه آن روز نگزارده بودندی یک ماه بعقوبت آن غل بر گردن ایشان نهادی و زنان را فرمود تا ریسمان می ریسند و از بهر فرعون جامه می بافند موسی که ایشان را چنان دید گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم این عسی در موضع رجاء نهاده اند و عسی و سوف از خدا واجب است یقول عسی ربکم ان یهلک فرعون و قومه و یستخلفکم بعد هلاکهم فی الأرض ای ارض مصر موسی این وعده که ایشان را داد از قول الله داد که میگوید جل جلاله و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم أیمة و نجعلهم الوارثین ثم قال فینظر کیف تعملون ای یری ذلک بوقوعه منکم لأن الله لا یجازی علی ما یعلمه منهم من خطیآتهم التی یعلم انهم عاملوها لا محالة و انما یجازیهم علی ما وقع منهم پس رب العالمین ظن موسی تحقیق کرد و فرعون را و قبطیان را بآب بکشت و زمین مصر و ملک مصر بنی اسراییل را مسلم شد تا بروزگار داود و سلیمان علیهما السلام ...

... فإذا جاءتهم الحسنة ای الخصب و النعمة و العافیة و الامن قالوا لنا هذه و نحن اهلها و مستحقوها و إن تصبهم سییة ای قحط و الم و خوف یطیروا ای یتشاءموا بموسی و من معه سعید بن جبیر گفت چهارصد سال در ملک فرعون بود و تا موسی نیامد وی را هیچ رنج و اندوه نبود و هیچ گرسنگی و بی کامی و هیچ درد و بیماری نبود و اگر بودی همانا که دعوی خدایی نکردی پس چون موسی آمد و آن رنجها و بیمها دید و بوی قحط رسید گفت این از شومی موسی است و قوم او و گفته اند فإذا جاءتهم الحسنة این حسنه مهلت است که میان هر دو عذاب میخواستند و ایشان را مهلت میدادند که باز کفر گشتند الله با عذاب گشت همانست که گفت و بلوناهم بالحسنات و السییات سییات طوفان است و جراد و قمل و ضفادع و دم و حسنات مهلت ها است در میان آن قالوا لنا هذه هر گه که ایشان را مهلت دادند گفتند حق ما و سزای ما اینست و إن تصبهم سییة و چون بایشان رسیدی از آن عذابهای بد از طوفان و جراد و غیر آن یطیروا بموسی و من معه تشدید بر طا از بهر تاء نهانی است که اصل یتطیروا است و طیرة فال بد گرفتن است و آن آن بود که فال بد میگرفتند بموسی و قوم او می گفتند تا موسی بما آمد دو گروهی پدید آمد و آن طوفان و غیر آن همه از شومی موسی میدیدند رب العزة گفت ألا إنما طایرهم عند الله این را دو معنی است یکی آنست که السییة التی یطیروا بها هی کانت من عند الله آن بد که به ایشان رسید آن از نزدیک خدای بود از شومی موسی نبود

دیگر معنی آنچه ایشان آن را شوم می شمارند آن شومی ایشان نزدیک خدای بجای است یعنی عذاب آتش و عقوبت جاودان و قیل شومهم جاءهم بکفرهم بالله و لکن أکثرهم لا یعلمون ان الذی اصابهم من الله یقال تطیر به ای تشاءم به و اصله ان الرجل اذا خرج فی طلب امر تفأل بالسانح من الطیر و غیره و البارح و سمی ذلک الطیرة

قال رسول الله صلی الله علیه و سلم الطیرة شرک قاله ثلاثا ...

... و قالوا مهما ای کلما و متی ما تاتنا به من آیة قبطیان گفتند بموسی هر گه که بما آری و هر چه آری بما از نشانی یا پیغامی لتسحرنا بها تا ما را بفریبی بآن و در ما شبهت افکنی تا از دین فرعون برگردانی ما بنخواهیم گرویدن و این آن بود که از موسی آیات میخواستند چون آیات بیاوردی و معجزات بنمودی ایشان گفتندی هذا سحر این جادویی است که تو آوردی خواهی که باین سحر ما را از دین خود برگردانی

و فی مهما قولان احدهما ان اصله ماما فأبدل من الالف الاول الهاء لیختلف اللفظ فیکون ما الاولی للجزاء و الثانیة لتأکید الجزاء و لیس شی ء من حروف الجزاء الا و ما یزاد فیه مثل ان ما و متی ما و القول الثانی اصله مه بمعنی کف ضمت الیها ما الجزاء کانهم قالوا اکفف ما تأتنا به من آیة یقول ای شی ء جیتنا به لتسحرنا بها فما نحن لک بمؤمنین پس موسی بر ایشان دعا کرد و رب العالمین عذاب طوفان و غیر آن بر ایشان فرو گشاد اینست که رب العالمین گفت فأرسلنا علیهم الطوفان ابن عباس گفت طوفان باران عظیم است که از آن سیل صعب خیزد و دیار و وطن خراب کند و مردم را غرق کند وهب گفت طوفان طاعون است و وبا که بر ابکار آل فرعون فرو گشادند تا یکی از ایشان نماند و به قال عطاء و مجاهد و روت عایشة ان النبی صلی الله علیه و سلم قال الطوفان الموت

ابو قلابه گفت آبله بود که در ایشان پدید آمد و پس ایشان در خلق بماند و الجراد هو المعروف ...

... و قال سلیمان علیه السلام ان الضفدع یقول سبحان المذکور بکل مکان المعبود فی لجج البحار و الدم فکانوا لا یتناولون الطعام و لا یشربون شرابا الا کان فیه دم و قیل هو الرعاف آیات مفصلات ای مبینات متتابعات بعضها علی اثر بعض و قیل منفصلات بین کل آیتین ثلاثون یوما

اما صفت تنزیل این آیات و تفصیل آن بقول ابن عباس و ابن جبیر و قتاده و ابن یسار آنست که چون سحره ایمان آوردند و فرعون مقهور و مغلوب گشت قبطیان و کسان فرعون با فرعون از حق سر وا زدند و جز طغیان و کفر نیفزودند و موسی معجزه خویش در عصا و ید بیضا بایشان نمود و ایشان نپذیرفتند و آن دو آیت دیگر سنین و نقص ثمرات روزگاری بر ایشان گماشتند و در ایشان اثر نکرد و از باطل و بیهوده خود برنگشتند موسی پس از آن دعا کرد گفت بار خدایا این فرعون گزاف کار و تباه کار در ضلالت و غوایت و کفر خویش سر در نهاده و نقض عهد کرده و از حق برگشته برگمار بر وی عذابی و عقوبتی که وی را و قوم وی را نقمت بود و بنی اسراییل را موعظت و جهانیان را تا بقیامت عبرت رب العالمین دعاء موسی اجابت کرد و طوفان فرو گشاد بر ایشان

از روز شنبه تا بشنبه باران از آسمان می آمد در خانه ها و کشت زار ایشان می شد کشتها تباه میکرد و خانه ها خراب و از آن یک قطره در خانه های بنی اسراییل نیفتاد و موسی و قوم وی را از آن هیچ رنج نبود

اما فرعونیان را چندان آب در خانه ها جمع آمد که خانه ها و هر چه در آن بود همه خراب گشت و تباه و آن گه آب تا بسینه ها و گردنهاشان برآمد و بر شرف هلاک بودند بموسی نالیدند و فریاد کردند که یا موسی اگر این طوفان از ما باز داری بتو ایمان آریم

موسی دعا کرد تا باران وا ایستاد و زمین خشک گشت و هوا خوش شد و کشت زار را ریع بیفزود و صحرا مرغزار پر گیاه و پر نعمت گشت ایشان آن راحت و نعمت دیدند گفتند این خود در خور ما بود و تمامی کار ما و ما خود نمیدانستیم هم چنان سر به بی راهی و شوخی در نهاده و از حق اعراض کرده تا یک ماه برآمد پس رب العالمین لشکر ملخان بایشان فرستاد تا هر چه بود از درختها و میوه ها و کشتها همه بخورد و آن گه روی بخانه های ایشان باز کرد و هر چه بود از چوبها در سقفها و در خانه ها و جامه ها پاک بخورد تا مسمارهای آهنین و حلقه ها که بر درها بود هیچ بنگذاشت و از آن ملخان یکی در خانه های بنی اسراییل نشد و از ایشان هیچیز نخورد هفت روز درین عذاب بودند از شنبه تا بشنبه پس بانگ برآوردند و زینهار خواستند موسی را گفتند اگر این ملخان از ما باز کنی بتو ایمان آریم موسی دعاء کرد تا رب العزة بادی عاصف فرو گشاد تا آن ملخان به یک بار برگرفت و بدریا افکند چنان که یک ملخ در زمین مصر بنماند

ایشان درنگرستند بقایای زروع و ثمار اندکی بر جای دیدند بقدر کفایت یک ساله گفتند امسال ما را این تمام است باری دین خود بنگذاریم و از آنچه بودیم بنگردیم یک ماه در عافیت بودند

پس فرمان آمد بموسی از حق جل جلاله و عم نواله رو بآن تل ریگ عظیم در آن صحرا که آن را عین الشمس گویند و عصا در آن زن تا عجایب بینی موسی رفت و عصا بر آن تل ریگ زد چندان قمل از آن ریگ برخاست که زمین و در و دیوار پوشیده گشت درآمدند و هر چه دیدند پاک بخوردند و در مردمان ایشان افتادند موی ایشان میخوردند و پوست ایشان میکندند تا بر سرهاشان مویی نماند و نه بر روی و نه ابرو و نه مژگان چشم و یکی از ایشان چون خواست که لقمه ای در دهن نهد تا بدهن رسیده بودی هزاران قمل در آن افتاده و هم چنان در دهن می افتادند یک هفته درین بلا و عذاب بماندند و آن گه بنالیدند بموسی که انا نتوب و لا نعود این یک بار از کفر باز گردیم و توبه کنیم و نیز شوخی نکنیم موسی دعا کرد تا رب العزة آن عذاب از ایشان برداشت و آن قمل همه بیکبار مرده گشتند و بادی عظیم برآمد و آن زمین از ایشان پاک کرد فرعونیان هم چنان بسر عمل خبیث خود باز شدند و گفتند عظیم جادویی که موسی است که از میان ریگ جانوران و خورندگان بیرون می آرد

چون یک ماه برآمد ضفادع در میان ایشان پدید آمدند چنان که همه سرای و خانه و کوی ایشان از آن پر گشت یکی از ایشان بخفتی چون از خواب درآمدی در میان ضفادع چنان بودی که نتوانستی برخاستن و حرکت کردن دیگ بر آتش نهادندی دیگ پر شدی چون یکی خواستی که سخن گوید پیش از آنکه سخن گفتی ضفدع در دهن وی جستی هفت روز درین بلا بودند از شنبه تا بشنبه پس دیگر بار بموسی آمدند و فریاد کردند و عهد بستند که این بار وفا کنند و عهد نشکنند موسی دعا کرد تا رب العزة باران فرستاد و از آن سیلی عظیم برخاست و آن ضفادع را همه فرا پیش گرفت و بدریا راند ایشان گفتند بخشم که موسی بیش از این که کرد با ما چه تواند کرد و بیش ازین چه تواند خواست نه ایمان آوردیم بوی و نه هرگز بر آنیم که بوی ایمان آریم یک ماه برآمد پس رب العالمین آبهای ایشان خون گردانید چنان شد که یکی از ایشان آب در دست میکرد بر دست وی خون میشد و مرد قبطی و مرد اسراییلی هر دو از یک کوزه آب میخوردند اسراییلی میخورد آب بود قبطی میخورد خون بود اسراییلی آب در دهن خود گرفتی از دهن خود در دهن قبطی ریختی تا در دهن اسراییلی بود آب بود چون در دهن قبطی شدی خون گشتی چون رنج و عذاب و بلاء ایشان بغایت رسید بفرعون نالیدند و فرعون موسی را گفت ادع لنا ربک فذلک قوله عز و جل و لما وقع علیهم الرجز ای العذاب من الطوفان و ما بعده قالوا یا موسی ادع لنا ربک بما عهد عندک ای بما امرک و تقدم الیک ان تدعوه فنجیبک کما اجابک فی آیاتک و قیل بما جعل لک من النبوة ای موسی خداوند خود را خوان چنان که تو را فرموده که او را خوان ترا اجابت کند و گفته اند معنی آنست که ای موسی خداوند خود را خوان و از وی خواه بآن پیمان که او را است بنزدیک تو از بهر ما و آن پیمان آن بود که هر گه که ایمان آرید من عذاب باز برم یعنی که اکنون میخواهیم که عذاب باز برد تا ایمان آریم اینست که گفت لین کشفت عنا الرجز لنؤمنن لک و لنرسلن معک بنی إسراییل پس رب العالمین گفت فلما کشفنا عنهم الرجز چون باز بردیم از ایشان آن عذاب إلی أجل هم بالغوه إذا هم ینکثون یعنی ضربوا اجلا لایمانهم فلما جاء الاجل نکثوا عهودهم و لم یؤمنوا

و قیل الی اجل هم بالغوه الغرق و قیل الموت ...

میبدی
 
۲۶۷۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و أورثنا القوم الایة من صبر علی مقاساة الذل فی الله وضع الله علی رأسه قلنسوة العز هر که را روزی از بهر خدا خاک مذلت بر سر آید عن قریب او را تاج کرامت بر فرق نهند هر که رنج برد روزی بسر گنج رسد هر که غصه محنت کشد شراب محبت چشد آن مستضعفان بنی اسراییل که روزگاری در دست قهر فرعون گرفتار بودند ببین تا سرانجام کار ایشان چون بود و بر ولایت و نواحی فرعونیان چون دست یافتند و بسرای و وطن ایشان نشستند اینست که میگوید جل جلاله و أورثنا القوم الذین کانوا یستضعفون مشارق الأرض و مغاربها آن گه گفت بما صبروا این بآن دادیم ایشان را که در بلیات و مصیبات صبر کردند دانستند که صبر کلید فرج است و سبب زوال ضیق و حرج است صبر تریاق زهر بلا است و کلید گنج و مایه تقوی و محل نور فراست صبر همه خیر است که میگوید عز جلاله و أن تصبروا خیر لکم صبر از حق است و بحق است که میگوید و اصبر و ما صبرک إلا بالله

و اصبر فرمان است بعبودیت و ما صبرک إلا بالله اخبار است از حق ربوبیت و اصبر تکلیف است و ما صبرک إلا بالله تعریف است و اصبر تعنیف است و ما صبرک إلا بالله تخفیف است و واعدنا موسی ثلاثین لیلة چه عزیز است وعده دادن در دوستی و چه بزرگوار است نشستن بوعده گاه دوستی چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستی پیر طریقت گفت در رموز این آیت مواعید الا حبة ان اخلفت فانها تونس ثم قال

امطلینی و سوفی

و عدینی و لا تفی

وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیده اند الا در مذهب دوستی که در دوستی بی وفایی عین وفاست و ناز دوستی نبینی که رب العالمین با موسی کلیم این معاملت کرده او را سی روز وعده داد چون بسر وعده رسید ده روز دیگر درافزود از آن درافزود که موسی در آن خوش می بود موسی آن سی روز سرمایه شمرد و این ده روز سود گفت باری نقدی یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن می افزود

رقی لعمرک لا تهجرینا ...

... با ما بوفا درآ که ما را شایی

پس چون بر فرعون میشد صحبت هارون بخواست گفت أشرکه فی أمری از آنکه رفتن بخلق بود و با خلق همه وحشت است و نفرت و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت پس چون موسی از مناجات باز گشت و بنی اسراییل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده و گوساله پرست شده عتابی که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند تا بدانی که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت عتاب هم کسی را سزد که از دوستی بر وی بقیتی مانده بود از بیم فراق کسی سوزد که عز وصال شناسد

عشق جانان باختن کی در خور هردون بود ...

... تو هست بسی رهیت شاید کم و کاست

فلما أفاق قال سبحانک تبت إلیک چون باهوش آمد گفت خداوندا پاکی از آنکه بشری بنیل صمدیت تو طمع کند یا کسی بخود ترا جوید یا دلی و جانی امروز حدیث دیدار تو کند خداوندا توبه کردم گفتند ای موسی چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادی چنین بیکبار جولان کنند که تو کردی و بدین زودی و آسانی برگشتی و زبان حال موسی می گوید

ارید وصاله و یرید هجری

فأترک ما ارید لما یرید

چکنم چون مقصودی برنیامد باری بمحل خدمت و بمقام عجز بندگی باز گردم و با ابتداء فرمان شوم

آن کس که بکار خویش سر گشته شود ...

میبدی
 
۲۶۷۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۴ - النوبة الثالثة

 

... و کتبنا له فی الألواح از آن نواختها و لطفها که الله با موسی کرد یکی آن بود که بر مقام مناجات او را بداشت و تورات از بهر وی بز آن الواح نبشت چنان که پرخوان روش قلم بر لوح بر گوش موسی میرسید ای موسی امروز بنام ما قناعت کن و در نبشته ما نظر کن تا ترا تسلی بود من منع من النظر تسلی بالاثر

ای موسی من بکمال حکمت خود چنین حکم کرده ام که تا محمد مرا نبیند و امت محمد مرا نبینند دیدار بکسی ننمایم و من حکم خود نگردانم و در آن تبدیل نیاورم ما یبدل القول لدی موسی گفت بار خدایا و من امة محمد این امة محمد که اند قال خیر امة اخرجت للناس یأمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یؤمنون بالکتاب الاول و الکتاب الآخر و یقاتلون اهل الضلالة حتی یقاتلوا الاعور الدجال و هم المستجیبون و المستجاب بهم و الشافعون و المشفوع لهم مصاحفهم فی صدورهم یصفون فی صلوتهم صفوف الملایکة اصواتهم فی مساجدهم کدوی النحل کرمناهم و اصطفیناهم فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله قال موسی یا رب فاجعلهم امتی

قال هی امة احمد ...

میبدی
 
۲۶۷۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۵ - النوبة الثالثة

 

... در آثار آورده اند که موسی روز مناجات تا بکنار طور سینا رسید بهر گامی که برمیگرفت خدای را ثنایی همی کرد و دعایی همی گفت و نیازی مینمود

پیر طریقت گفت نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست و دوست را چون نیاز وسیلتی نیست موسی چون بمقام مناجات رسید درخت امیدش به بر آمد و اشخاص فضل به در آمد شب جدایی فرو شد و روز وصل برآمد و موسی را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر در جان و عصا در دست ندا آمد از جبار کاینات که ای موسی وقت راز است و هنگام ناز است و روز بار است یا موسی سل تعطه چه داری حاجت چه خواهی از عطیت ای موسی می خواه تا می بخشم می گوی تا می نیوشم

پیر طریقت گفت بنده که وابسته حق بود و شایسته مهر او را بعنایت بیارایند و بفضل بار دهند و بمهر خلعت پوشانند و بکرم بنوازند تا بستاخ گردد آن گه میان غیرت و مهر میگردانند گهی غیرت در دربندد تا زبان رهی در خواهش آید گهی مهر در بگشاید تا رهی بعیان می نازد

إنا هدنا إلیک ای ملنا الی دینک و صرنا لک بالکلیة من غیر أن نترک لأنفسنا بقیة میگوید خداوندا بهمگی بتو باز گشتیم و از حول و قوة خویش متبری شدیم و خویشتن را بتو سپردیم و بهر چه حکم کردی رضا دادیم ما را بما باز مگذار و مایی ما از پیش ما بردار همانست که مصطفی ص گفت لا تکلنی الی نفسی طرفة عین و لا اقل من ذلک ...

... در بنی اسراییل عابدی بود روزگار دراز در عبادت بسر آورده بخواب نمودند او را که رفیق تو در بهشت فلان است وی بطلب آن کس برخاست تا ببیند که عبادت وی چیست از وی نه نماز شب دید نه روزه روز مگر فرایض گفت مرا بگوی تا کردار تو چیست گفت نکرده ام عبادتی فراوان بیرون از آنچه دیدی اما یک خصلت است در من چون در بلا و بیماری باشم نخواهم که در عافیت باشم ور در آفتاب باشم نخواهم که در سایه باشم و بهر چه الله حکم کند رضا دهم و برخواست الله خواست خود نیفزایم عابد گفت اینست که ترا بدین منزل رسانید

الذین یتبعون الرسول النبی الأمی این آیت و آنچه بدان پیوسته تا آخر ورد اظهار شرف مصطفی است و بیان خصایص و فضایل وی رب العزة او را بستود و بر جهانیان برگزید و نبوت و رسالت را بپسندید و خاتم پیغامبران و مقتدای جهانیان کرد و هر چند که امی بود کتابها نخوانده و ننوشته علم اولین و آخرین دانست و شرایع و احکام دین و مکارم اخلاق را بیان کرد و اخبار پیشینیان و آیین رفتگان و سرگذشت ایشان از آن جهانداران که بودند و خواهند بود تا بقیامت از همه خبر داد و بلفظ شیرین و بیان پرآفرین بهمه اشارت کرد صد و بیست و اند هزار پیغامبر که بخاک فروشدند در آرزوی آن بودند که ایشان را بر اسرار فطرت آن مهتر عالم اطلاع بود و هرگز نبود و ندانستند و عزت قرآن خبر میدهد که فأوحی إلی عبده ما أوحی

آن خزینه اسرار فطرت محمد مرسل را مهری بر نهادیم و طمعها از دریافت آن ببریدیم و عنده مفاتح الغیب ...

... یک ذره بصد هزار جان نتوان داد

یکی از جوانمردان طریقت وصف وی میکند که سراج من نور الغیب بدا و غار و جاوز السرج و سار کان اسمه مذکورا قبل الحوادث و الاکوان و ذکره مشهورا قبل القبل و بعد البعد و الجواهر و الالوان جوهره صفوی کلامه نبوی حکمه علوی عبارته عربی لا مشرقی و لا مغربی حسبه ابوی رفیقه ربوی صاحبه اموی ما خرج خارج من میم محمد و ما دخل فی حایه احد آفرینش همه در میم محمد متلاشی شد هر کجا در عالم دردی و سوزی بود در مقابل سوز وی ناچیز شد انبیا و اولیا و صدیقان چند که توانستند مرکبها دوانیدند بآخر باول قدم وی رسیدند آن مقام که زبر خلایق آمد زیر قدم خود نپسندید طوبی و زلفی که غایت رتبت صدیقان است بدان ننگرید ما زاغ البصر و ما طغی در وصف وی گفته اند قمر تجلی من بین الاقمار کوکب برجه فی فلک الاسرار طلع بدره من غمام الیمامة و اشرقت شمسه من ناحیة التهامة و أضاء سراجه من معدن الکرامة العلوم کلها قطرة من بحره و الحکم کلها غرفة من نهره و الازمان کلها ساعة من دهره هو الاول فی الوصلة و الآخر فی النبوة و الظاهر بالمعرفة و الباطن بالحقیقة

آن روز که از مکه هجرت کرد و روی سوی مدینه نهاد بخیمه ام معبد رسید ام معبد چون روی مبارک رسول دید در وی متحیر شد گفت ای مرد تو کیستی که اینجا آمده ای حوری که از خلد بیرون آمده ای ماهی که از آسمان بزیر آمده ای رضوانی که از فردوس آمده ای قندیل عرشی که دنیا افروخته ای توقیع لوحی که عیان گشته ای شمع طرازی که روان گشته ای صورت بختی که نقاب برداشته ای

کمند دلهایی که خانه فروش زده ای بند جانهایی که گوی جمال ربوده ای کیمیاء جمالی که جهان نگاشته ای نور شمس و قمری که پدید آمده ای ...

میبدی
 
۲۶۷۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۷ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ أخذ ربک هذه قصة القضیة و یشتمل علیها اخبار صحاح و آثار حسان فنبدأ بها و نقول روی مسلم بن یسار ان عمر بن الخطاب سیل عن هذه الایة فقال عمر سمعت رسول الله ص یسأل عنها فقال صلی الله علیه و سلم ان الله خلق آدم ثم مسح ظهره بیمینه فاستخرج منه ذریة فقال خلقت هؤلاء للجنة و بعمل اهل الجنة یعملون ثم مسح ظهره فاستخرج منه ذریة فقال خلقت هؤلاء للنار و بعمل اهل النار یعملون فقال رجل یا رسول الله ففیم العمل فقال رسول الله ص ان الله اذا خلق العبد للجنة استعمله بعمل اهل الجنة حتی یموت علی عمل من اعمال اهل الجنة فیدخله بالجنة و اذا خلق العبد للنار استعمله بعمل اهل النار حتی یموت الی عمل من اعمال اهل النار فیدخله به النار

و عن هشام بن حکیم ان رجلا اتی النبی ص فقال أ یبتدأ الاعمال ام قد قضی القضاء فقال رسول الله ص ان الله اخذ ذریة آدم من ظهورهم ثم اشهدهم علی انفسهم ثم افاض بهم فی کفیه فقال هؤلاء فی الجنة و هؤلاء فی النار فأهل الجنة میسرون لعمل اهل الجنة و اهل النار میسرون لعمل اهل النار ...

... ثم خلط بینهم فقال قایل یا رب لم خلطت بینهم قال لهم اعمال من دون ذلک هم لها عاملون ان یقولوا یوم القیمة انا کنا عن هذا غافلین ثم ردهم فی صلب آدم

و روی أن الله عز و جل لما فرغ من خلق آدم مسح کتفه الیمنی فاستخرج منها کل نسمة طیبة ثم مسح کتفه الیسری فاستخرج منها کل نسمة خبیثة ثم جمعهم فی قبضتیه ثم قال لآدم اختر ایتها شیت فقال آدم اخترت یمین ربی یمینا مبارکة ففتحها له فعرضهم علیه و سماهم له و علی الانبیاء من ولده نورهم ثم فتح یده الأخری فعرضهم علیه و سماهم له ثم قال لمن فی یمینه هؤلاء للجنة و لا ابالی و قال لمن فی یده الأخری هؤلاء للنار و لا ابالی ثم خلط بعضهم ببعض ثم اخذ منهم المیثاق و أشهد بعضهم علی بعض ثم ردهم فی صلبه

و عن ابی صالح عن ابی هریرة قال قال رسول الله ص لما خلق الله آدم مسح ظهره فسقط من ظهره کل نسمة هو خالقها من ذریته الی یوم القیامة و جعل بین عینی کل انسان و بیضا من نور ثم عرضهم علی آدم فقال یا رب من هؤلاء قال هؤلاء ذریتک فرأی رجلا منهم یعجبه و بیض ما بین عینیه فقال یا رب من هذا قال هذا رجل من آخر الامم من ذریتک یقال له داود قال ای رب کم جعلت عمره قال ستین سنة قال ای رب زده من عمری اربعین سنة فلما انقضی عمر آدم جاء ملک الموت فقال أ و لم یبق من عمری اربعون سنة قال أ و لم تعطها ابنک داود فجحد فجحدت ذریته فنسی فنسیت ذریته و خطأ فخطیت ذریته و فی روایة اخری فرجع ملک الموت الی ربه فقال ان آدم یدعی من عمره اربعین سنة قال اخبر آدم انه جعلها لابنه داود و الاقلام رطبة فأثبتت لداود ...

... باقی بتاء مخاطبه خوانند و معنی هر دو ظاهر است و گفته اند أو تقولوا إنما أشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم أ فتهلکنا بما فعل المبطلون دلیل است که تقلید در توحید کفر است و شرح مسیله تقلید در سورة البقرة رفت

و اعلم أن المعتزلة و القدریة ینکرون المیثاق الاول و یتأولون الایة تأویلا باطلا مظلما فیقولون المراد بأخذ الذریة وجودهم فی الدنیا قرنا بعد قرن الی یوم القیامة و یتأولون الاشهاد علی وجهین احدهما بما رکب فیهم من العقل و الثانی ببعث الرسل و هذا خلاف مذهب اهل السنة و الجماعة و فی الاخبار و الآثار التی ذکرناها مقنع و کفایة لابطال مذهبهم و رد مقالتهم و الله یقول الحق و هو یهدی السبیل

و کذلک نفصل الآیات این کذلک در جایهای فراوان در قرآن آفرین است که الله میکند بر گفت خویش یا بر کرد خویش ای کبیان هذه القصة نبین سایر الآیات لقومک یا محمد و لعلهم یرجعون عن کفرهم ...

... قومی گفتند بلعم است مردی از بنی اسراییل از کنعانیان و در زمین شام مسکن داشت

قومی گفتند از عمالقه بود و در مدینه جباران مسکن داشت و در نام پدر این بلعم خلاف کرده اند گفتند که باعورا و گفتند که باعر و گفتند که آبرو مقاتل گفت ملک بلقا باین بلعم گفت ادع الله علی موسی دعاء بد کن بر موسی و این بلعم نام اعظم دانست و مجاب الدعوة بود بلعم گفت من نتوانم که بر موسی دعاء بد کنم که وی پیغامبر است و بر دین حق است و من همان دین دارم که وی دارد پس چون توانم که بر وی دعاء بد کنم آن ملک بفرمود که وی را بردار کنید اگر فرمان نبرد وی بترسید بیرون آمد بر ماده خری نشسته بود و روی بر لشکرگاه موسی نهاده آن بهیمه چون نزدیک لشکرگاه رسید بایستاد بر جای خویش و نمی رفت آخر آن بهیمه بسخن آمد که یا بلعم لم تضربنی انی مأمورة فلا تظلمنی فهذه نار امامی قد منعتنی ان امشی

ای بلعم مرا چه زنی مرا می فرمایند که مرو اینک آتش در پیش من اگر فرا روم بسوزم ...

... فقال رسول الله ص آمن شعره و کفر قلبه فأنزل الله فیه و اتل علیهم الایة

و گفته اند این آیت در شأن مردی آمد که وی را بنزدیک خدا سه دعا مستجاب بود و زنی داشت نام آن زن بسوس و او را از آن زن فرزند بود شوهر خود را گفت اجعل لی منها دعوة واحدة از آن سه دعا یکی در کار من کن گفت چه خواهی گفت ادع الله ان یجعلنی اجمل امرأة فی بنی اسراییل دعا کن تا مرا جمالی دهد چنان که در بنی اسراییل هیچ زن بجمال من نبود هم چنان کرد و رب العزة او را جمالی بکمال داد چون خود را چنان دید سرکشی کرد و از مرد خویش برگشت مرد خشم گرفت یک دعاء دیگر در کار وی کرد گفت بار خدایا او را سگی گردان

آن زن در حال سگی گشت پسران وی بیامدند و تضرع کردند که مردم ما را سر زنش میکنند که مادرشان سگ گشته و بانگ سگان میکند پدر دعاء سوم هم در کار وی کرد گفت بار خدایا او را با آن صفت بر که اول بود هر سه دعا در کار وی شد و در شأن وی این آیت فرو آمد

سعید مسیب گفت نزلت فی ابی عامر بن النعمان الراهب الذی سماه النبی ص الفاسق و کان قد ترهب فی الجاهلیة و لبس المسوح فقدم المدینة فقال للنبی ص ما هذا الذی جیت به قال جیت بالحنیفیة دین ابراهیم فقال انا علیها فقال النبی ص لست علیها و لکنک ادخلت فیها ما لیس منها ...

میبدی
 
۲۶۷۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۱۹ - النوبة الثانیة

 

... قال رسول الله ص ان المرأة خلقت من ضلع لن تستقیم لک علی طریقة فان ذهبت تقیمها کسرتها و ان استمتعت بها استمتعت و فیها عوج

فلما تغشاها واقعها و جامعها چون آدم بحوا رسید چنان که مرد بزن رسد حملت حملا خفیفا یعنی النطفة و کانت خفیفة علیها برداشت حوا باری سبک یعنی نطفه فمرت به ای استمرت بذلک الحمل الخفیف قامت و قعدت و لم یثقلها و لم تکثرت بحمله آن زن بآن حمل گرانبار نشد و از خاست و نشست و آمد شد باز نماند

قتاده گفت فمرت به ای استبان حملها آن حمل در وی پیدا شد و ظاهر گشت فلما أثقلت ای صارت ذات ثقل بحملها کما یقال اثمر اذا صار ذا ثمر چون آن کودک بزرگ شد در شکم وی و فرا جنبش آمد دعوا الله ربهما یعنی آدم و حواء لین آتیتنا یا ربنا صالحا ای ولدا سویا یشبه ابویه حسن گفت صالحا یعنی غلاما ذکرا لنکونن من الشاکرین لک علی نعمتک و این دعا از آن گفتند که می ترسیدند که اگر آن فرزند نه بر صورت ایشان باشد و نه مردم بود و این ترس ایشان از آنجا افتاده بود که ابلیس بر صورت مردی پیش حوا رفته بود و گفته ما یدریک فی بطنک لعله کلب او خنزیر او بقرة او حمار و ما یدریک من این یخرج من اذنک ام من عینک ام من فیک ام ینشق بطنک فیقتلک گفت چه دانی تو که در شکم تو چیست سگی یا خوکی یا بهیمه ای از بهایم و چه دانی که در کجا بدر آید از گوش یا از چشم یا از دهن

یا باشد که شکم تو از بیرون آمدن وی شکافته شود و تو کشته شوی پس حوا از آن حال بترسید ابلیس گفت اطیعینی و سمی ولدک عبد الحارث تلدی شبیهکما مثلکما و ابلیس را در میان فریشتگان نام حارث بوده و حوا وی را نشناخت که ابلیس است پس حوا با آدم گفت که مردی آمد و مرا چنین گفت آدم گفت لعله صاحبنا الذی قد علمت

مگر آن مرد است که می دانی یعنی ابلیس که یک بار ما را فریفته کرد مصطفی ص گفت خدعهما مرتین خدعهما فی الجنة و خدعهما فی الارض

پس ابلیس پیاپی بایشان میآمد و میفریفت ایشان را تا آن گه که فرزند را عبد الحارث نام کردند و این قصه بقول سعید جبیر در زمین رفته است نه در بهشت که ابلیس پس از آنکه او را از بهشت بیرون کردند وا بهشت نشد ...

... لقد ذل من بالت علیه الثعالب

یعنی الثعلب قال ابو علی النحوی یجوز أن یکون سمته حواء وحدها عبد الحارث بغیر اذن آدم بتقدیر جعل احدهما له شرکا فیما آتاهما فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه کما حذف من قوله یخرج منهما اللؤلؤ و المعنی من احدهما لأن اللؤلؤ یخرج من الماء الملح فعلی هذا التفسیر تم الکلام عند قوله فیما آتاهما ثم قال فتعالی الله عما یشرکون اخبارا عن مشرکی مکة و هو علی الانفصال من الاول تقدیره فتعالی الله عما یشرک المشرکون من اهل مکة و یحتمل فی قوله جعلا له شرکاء أن الهاء تعود الی الولد علی تقدیر جعلا للولد الصالح الذی آتاهما شرکاء ای حظا و نصیبا فیما آتاهما الله من الرزق فی الدنیا و کانا قبله یأکلان و یشربان وحدهما ثم استأنف فقال فتعالی الله عما یشرکون یعنی الکفار و من قرأ شرکاء فالمعنی صارا له ای معه شرکاء فیما آتاهما و هذا قول حسن لأنه تنزیه لادم و حواء عن الشرک و ثناء علیهما و الله اعلم

أ یشرکون ما لا یخلق شییا یعنی أ یعبدون مالا یقدر ان یخلق شییا و هم یخلقون یعنی الاصنام و انما جمع جمع السلامة لأن فیما یعبد الشیاطین و الملایکة و المسیح و محتمل است که و هم یخلقون ضمیر عابدان نهد نه ضمیر اصنام و معنی آنست که مشرکان بتان را عبادت میکنند که قدرت آفرینش ندارند چرا نه الله را پرستند که قدرت آفرینش دارد و ایشان همه آفریده اواند و لا یستطیعون لهم نصرا و لا أنفسهم ینصرون هذه صفة الاصنام آن گه خطاب با مؤمنان برد و إن تدعوهم یعنی و ان تدعوا المشرکین إلی الهدی لا یتبعوکم لأن فی علم الله أنهم لا یؤمنون سواء علیکم أ دعوتموهم أم أنتم صامتون هم چنان است که آنجا گفت سواء علیهم أ أنذرتهم أم لم تنذرهم لا یؤمنون و اگر خواهی و إن تدعوهم خطاب با مشرکان بر و ها و میم با معبودان ایشان و معنی آنست که اگر این خدای خواندگان خویش را خوانید با راه از پی شما بنیایند از بهر آنکه ایشان را نه دانش است و نه دریافت لا تعقل و لا تفهم آن گه گفت سواء علیکم أ دعوتموهم یکسان است بر شما که پرستگاران ایشانید که ایشان را خوانید یا خاموشان باشید ...

میبدی
 
۲۶۷۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۲۰ - النوبة الثانیة

 

... قال عطاء و أمر بالعرف یعنی بلا اله الا الله و أعرض عن الجاهلین ای جهل و اصحابه ثم نسختها آیة السیف و قیل أعرض عنهم بترک مقابلتهم و ترک موافقتهم چون این آیت فرو آمد مصطفی ص گفت کیف یا رب و الغضب

بار خدایا چون توانم و این غضب را چه کنم که در سرشت ما است جبرییل آمد و آیت آورد

و إما ینزغنک من الشیطان نزغ ای یعتریک و یعرض لک من الشیطان عارض من وسوسة و فساد و غضب فاستعذ ای فاستجر بالله من الشیطان الرجیم من مکایده و استغث به زجاج گفت النزغ بأدنی حرکة تکون تقول نزعته ای حرکته ...

... خطاب با مصطفی است و مراد بآن همه مؤمنان اند ایشان را درین آیت بپنج نماز میفرماید نمازی با خضوع و خشوع و ترک غفلت هم چنان که جای دیگر گفت أقم الصلاة لذکری

و مصطفی ص گفت بروایت ابن عباس ازو ان الله تبارک و تعالی یقول انما اتقبل صلاة من تواضع لعظمتی و قطع نهاره بذکری و کفف نفسه من الشهوات ابتغاء مرضاتی و لم یتعاظم علی خلقی و لم یبت مصرا علی خطییته یطعم الجایع و یؤوی الغریب و یرحم الضعیف و یک سو العاری فذلک الذی یضی ء نور وجهه کما یضی ء نور الشمس یدعونی فألبی و یسألنی فأعطی مثله عندی کمثل الفردوس فی الجنان لا یشتا ثمرها و لا یتغیر حالها

و قیل معناه و اذکر ربک بقلبک و لا تنسه و اذکره بالتسبیح و التحمید تضرعا و خیفة خاشعا متذللا خایفا فرقا و دون الجهر من القول یعنی من الصوت ای اذکره بقلبک و بلسانک غیر مجهور به و لا مرفوع به صوتک بالغدو و الآصال یعنی بکرة و عشیا الاصال العشیات و هی جمع الجمع فالاصال جمع اصل و الاصل جمع اصیل و هو اسم لما بین العصر الی المغرب معنی غدو بامداد کردن بود اما اینجا مراد بامداد است چنان که گفت فالق الإصباح اصباح بامداد کردن بود و مراد بامداد است و در قرآن جایها تنزیل گفت بمعنی منزل همچنین مراد باین غدو غدوات است ...

میبدی
 
۲۶۷۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۷- سورة الاعراف‏ » ۲۰ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی خذ العفو فرمان آمد از خداوند کریم مهربان بار خدای همه بار خدایان کریم و لطیف در نام و در نشان بمحمد خاتم پیغامبران و مقتدای جهانیان که ای سید در گذار گناه از گناهکاران و بپوش عیب ایشان و برکش قلم عفو بر جریده بدکاران ای سید از ما گیر خلق پسندیده و فعل ستوده گفتار براستی و با خلق آشتی در صحبت یار نیکان و در خلوت تیمار بر ایشان ای سید من که خداوندم بردبارم و بردباران را دوست دارم از دشمن ناسزا میشنوم و شوخی وی در خلوت می بینم و پرده بر وی میدارم و بعقوبت نشتابم و توبه و عفو بر وی عرضه میکنم و بدرگاه خود باز میخوانم که إن ینتهوا یغفر لهم ما قد سلف

و فی بعض الآثار یقول الله تعالی نادیتمونی فلبیتکم سألتمونی فأعطیتکم بارزتمونی فأمهلتکم ترکتمونی فرعیتکم عصیتمونی فسترتکم فان رجعتم الی قبلتکم و ان ادبرتم عنی انتظرتکم

بندگان من رهیگان من مرا بآواز خواندید بلبیک جواب دادم از من نعمت خواستید عطا بخشیدم به بیهوده بیرون آمدید مهلت دادم فرمان من بگذاشتید رعایت از شما برنداشتم معصیت کردید ستر بر شما نگه داشتم با این همه گر بازآیید بپذیرم ور برگردید باز آمدن را انتظار کنم انا اجود الاجودین و اکرم الاکرمین ...

... أعوذ بالله حصار و حمایتگاه مولی است هر بنده ای که فتنه دیو است و سخره شیطان و در بند همزات و غمزات ابلیس چون چنگ نیاز و افلاس درین عروه وثقی زد که اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ابلیس را بطاعت و ایمان وی کار نه و هیچ دشمن را در حمایتگاه او قرار نه

إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان الایة چون توفیق در راه مرد آید کید شیطان در وی اثر نکند در روزگار عمر خطاب جوانی از نماز خفتن بازگشته زنی براه وی آمد خود را بر وی عرضه کرد او را در فتنه افکند و رفت جوان بر اثر زن میرفت تا بدر سرای آن زن رسید آنجا ساعتی توقف کرد این آیت فرا زبان وی آمد إن الذین اتقوا إذا مسهم طایف من الشیطان تذکروا فإذا هم مبصرون چون این آیت برخواند بیفتاد و بیهوش شد آن زن در وی نگرست او را بر آن حال دید دلتنگ شد کنیزک خود را برخواند و هر دو او را برگرفتند و بدر سرای آن جوان بردند و او را بخوابانیدند و خود بازگشتند این جوان پدری پیر داشت بیرون آمد از سرای خویش او را چنان دید برگرفت او را و در خانه برد چون بهوش باز آمد پدر از حال وی پرسید گفت یا ابت لا تسیلنی مپرس که مرا چه حال افتاد آن گه قصه در گرفت چون اینجا رسید که آیت بر خواند شهقه ای زد در آن حال از دنیا بیرون شد کالبد خالی کرده پس آن گه عمر خطاب را ازین قصه خبر کردند بعد از دفن وی گفت چرا خبر نکردید پیش ازین تا من او را بدیدمی آن گه برخاست و رفت تا بسر خاک وی فنادی یا فلان و لمن خاف مقام ربه جنتان سه بار گفت چنین و از میان خاک جواب آمد سه بار قد اعطانیهما ربی یا عمر و إذا قری القرآن فاستمعوا له سماع حقیقت استماع قرآن است و سماع روزگار مرد را بیش از آن زندگی دهد که روح قالب دهد سماع چشمه ایست که از میان دل برجوشد و تربیت او از عین صدق است و صدق مر سماع را چنان است که جرم آفتاب مر شعاع را و تا ظلمات بشریت از پیش دل برنخیزد حقیقت آفتاب سماع روا نبود که بر صحراء سینه مرد تجلی کند و بدان که سماع بر دو ضرب است سماع عوام دیگر است و سماع خواص دیگر حظ عوام از سماع صوت است و نغمت آن و حظ خواص از سماع لطیفه ایست میان صوت و معنی و اشارت آن عوام سماع کنند بگوش سر و آلت تمییز و حرکت طباع تا از غم برهند و از شغل بیاسایند خواص سماع کنند بنفسی مرده و دلی تشنه و نفسی سوخته لا جرم بار آورد ایشان را نسیم انسی و یادگار ازلی و شادی جاودانی

و گفته اند حقیقت سماع یادگار نداء قدیم است که روز میثاق از بارگاه جبروت و جناب احدیت روان گشت که أ لست بربکم بسمع بندگان پیوست و ذوق آن بجان ایشان رسید ندایی که مستودع آن در جهان است و مستقر آن در جان است آنچه شاهد است نشان است و آنچه عبارت است عنوان است آنچه در خبر گمان است در وجود عیان است هفت اندام رهی بنداء دوست نیوشان است نداء دوست نه اکنونی است که جاودان است

و اذکر ربک فی نفسک یاد کنندگان الله سه مرداند یکی بزبان یاد کرد دل از آن بی خبر یکی بزبان و دل یاد کرد اما کارش بر خطر که گفته اند و المخلصون علی خطر عظیم یکی بزبان خاموش و دل درو مستغرق چنان که پیر طریقت گفت الهی چه یاد کنم که خود همه یادم من خرمن نشان خود فرا باد نهادم و کیف اذکره من لست انساه ای یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفی ما را شاد کن ...

میبدی
 
۲۶۷۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثانیة

 

... گفت هر که کافری را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیری را گیرد همچنین پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند قومی را کشتند و قومی را اسیر گرفتند و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفی ص و دفع دشمنان از وی میکردند و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمی کردند پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند یکی انصاری برخاست نام وی ابو الیسر ابن عم و اخو بنی سلمه گفت یا رسول الله اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده داده ای و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفی بود ایستاده و مصاف نگه میداشتند گفت یا رسول الله ما نه از بد دلی جنگ میکردیم لکن نخواستیم که ترا خالی بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یاری میدادیم پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد سخن در میان ایشان دراز شد

و سعد بن ابی وقاص برادر وی را عمر کشته بودند بجنگ شد و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وی بستد شمشیری نیکو نام آن ذو الکتیفة آن شمشیر برداشت پیش مصطفی ص آورد گفت اعطنی هذا رسول خدا جواب داد ضعه یک بار دیگر گفت اعطنی هذا رسول جواب داد ضعه سعد را آن ناخوش آمد دل تنگ شد و درین معنی گفت و گوی در میان صحابه افتاد تا جبرییل آیت آورد یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول مصطفی ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویت قسمت کرد و سعد بن ابی وقاص را بخواند و گفت یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر اکنون آن منست بتو دادیم

یسیلونک عن الأنفال و او ضمیر مؤمنان است یعنی که مؤمنان ترا می پرسند ازین مال غنیمت سؤال بر دو وجه است سؤال استعلام و سؤال طلب و این سؤال استعلام است که عن در آن پیوسته میگوید ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست حلال است یا حرام و بکه می باید داد و گفته اند که از آن می پرسیدند که بر امتهای گذشته پیش ازین امت حرام بود خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه قومی گفتند این سؤال طلب است و عن زیادت است و دلیل بر این قرایت ابن مسعود است یسیلونک الانفال بحذف عن معنی آنست که مؤمنان انفال از تو طلب می کنند و میخواهند و الانفال الغنایم واحدها نفل قال لبید ...

میبدی
 
۲۶۸۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۸- سورة الانفال- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... فاتقوا الله و أصلحوا ذات بینکم تقوی بپناه خویش گیرید که سر همه طاعتها تقوی است اصل همه هنرها و مایه همه خیرها تقوی است تقوای او آن درخت است که بیخ او در آب وفا و شاخ او بر هواء رضا میوه او دوستی خدا نه گرمای پشیمانی بدو رسد نه سرمای سیری نه باد دوری نه هواء پراکندگی تقوی سه چیز است خوفی که ترا از معصیت باز دارد رجایی که ترا بر طاعت دارد رضایی که ترا بر محبت دارد

قوله و أصلحوا ذات بینکم با مردم بصلح و آشتی زندگانی کنید و بی آزار زیید و این نتوانید مگر که حظ خود بگذارید و حظ دیگران نگاه دارید اگر توانید ایثار کنید و اگر نه باری انصاف دهید بنگر که الطاف کرم احدیت آن درویشان را که راه ایثار رفتند و حظ خود بگذاشتند چه تشریف میدهد و چون می پسندد که و یؤثرون علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصة

عن عبد الله بن عمر قال اهدی لرجل من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم رأس شاة فقال ان اخی فلانا و عیاله احوج الی هذا منا فبعث به الیه قال فلم یزل یبعث به واحد الی آخر حتی نداولها سبعة ابیات حتی رجعت الی الاول قال فنزلت و یؤثرون علی أنفسهم الایة

قوله إنما المؤمنون الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم مؤمنان ایشانند که از خدای ترسند درین آیت ترس از شرط ایمان نهاد هم چنان که جایی دیگر گفت و خافون إن کنتم مؤمنین ترس زینهار ایمان است و حصار دین است و شفیع گناهان است هر دل که در آن ترس نیست آن دل خراب است و معدن فتنه و از نظر الله محروم درین آیت گفت مؤمنان ایشان اند که در یاد کرد الله دلهاشان بترسد و بلرزد جایی دیگر گفت الذین آمنوا و تطمین قلوبهم بذکر الله اشارت است که مؤمنان ایشان اند که در یاد الله دلهاشان بیاساید و آرمیده گردد آن نشان مبتدیان است و این وصف الحال منتهیان بنده در بدایت روش خویش پیوسته میگرید و می زارد و می نالد چندان از بیم فراق بگرید که نداء ألا تخافوا بسر وی رسد از بیم فراق بروح وصال باز آید در آن مقام بیاساید و بنازد و دلش بیارامد اینست که میگوید جل جلاله تطمین قلوبهم بذکر الله و گفته اند وجلت قلوبهم وصف مرید است تطمین قلوبهم نعت مراد است وجلت قلوبهم اهل شریعت را شعار است تطمین قلوبهم ارباب حقیقت را دثار است وجلت قلوبهم مقام روندگان است تطمین قلوبهم نشان ربودگان است رونده در راه شریعت بامید نعمت بر مقام خدمت ربوده بر بساط حقیقت نواخته قربت و زلفت بار از ولی نعمت

الذین یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون در آیت پیش لختی اعمال بر شمرد چون تقوی و وجل و توکل آن گه درین آیت اعمال ظاهر چون نماز و زکاة در ان پیوست آن از امارات حقیقت است و این از شرایط شریعت تا بدانی که هر دو درهم پیوسته و درهم بسته حقیقت بی شریعت به کار نیست و شریعت بی حقیقت راست نیست چون هر دو بهم جمع گشت انگه أولیک هم المؤمنون حقا ای صدقوا صدقا و حقوا حقا مؤمنان بحقیقت ایشان اند که هم در شریعت درست اند هم در حقیقت پس اقامت شریعت را لهم درجات عند ربهم و مغفرة و صدق حقیقت را و رزق کریم هو رزق الاسرار بما یکون استقلالها به من المکاشفات و المواصلات و گفته اند حقایق عبودیت و منازلات و مکاشفات حقیقت در وجود خصلتها است که در این آیت بر شمرد و هو التعظیم للذکر و الوجل عند السماع و لاظهار الزیادة علیهم عند تلاوته و حقیقة التوکل علی الله و القیام بشروط العبودیة علی حد الوفاء فاذ کملت اوصافهم صاروا محققین بالایمان و قیل أولیک هم المؤمنون حقا ای حقا انه سبقت لهم من الله الحسنی فصار لهم عند ربهم طوبی و زلفی و حسنی ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۱۳۶
۶۵۵