گنجور

 
۲۶۴۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۱ - ۴۳ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و الوالدات یرضعن أولادهن الآیة بزرگ است آن خداوند که در مهربانی یکتاست و در بنده نوازی بی همتاست در آزمایش با عطاست و در ضمانها با وفاست اگر خوانیمش شنواست و رنه خوانیم داناست

کریم و ودود و مهر نمای و مهر افزاست لطیف و عیب پوش و عذر نیوش و نیک خداست فضلش زبر همه فضلها کرمش زبر همه کرمها رحمتش مه از همه رحمتها مهرش نه چون مهرها غایت رحمت که بدان مثل زنند رحمت مادرانست و رحمت خدا بر بنده بیش از آنست و مهر وی نه چون مهر ایشانست نه بینی که مادران را بشیر دادن فرزندان تمامی دو سال می فرماید و بر پرورش می دارد و بداشت ایشان وصیت می کند و بر مهر مادران اقتصار نکند و بآن فرو نگذارد تا بدانی که الله بر بنده مهربانتر است از مادر بر فرزند مصطفی ع وقتی بزنی بگذشت و آن زن کودکی طفل در برداشت و نان می پخت و او را گفته بودند که رسول خداست که میگذرد فراز آمد و گفت یا رسول الله بما چنین رسید از تو که خدای عالمیان بر بنده مهربان تر است از مادر بر فرزند مصطفی ع گفت آری چنین است آن زن شادمان شد و گفت یا رسول الله ان الام لا تلقی ولدها فی هذا التنور مادر نخواهد که فرزند خود را در این تنور گرم افکند تا بسوزد مصطفی ع بگریست و گفت ان الله لا یعذب بالنار الا من أنف ان یقول لا اله الا الله

کعب عجره گفت رسول خدا روزی یاران را گفت ما تقولون فی رجل قتل فی سبیل الله چه گویید بمردی که در راه خدا کشته شود یاران گفتند الله و رسوله اعلم خدا و رسول او داناتر رسول گفت ذلک فی الجنة آن مرد در بهشت است دیگر باره گفت چه گویید بمردی که بمیرد و دو مرد عدل گویند لا نعلم منه الا خیرا نشناسیم و ندانیم ازین مرد جز پارسایی و نیک مردی یاران گفتند الله داناتر بحال وی و رسول او گفت ذاک فی الجنة در بهشت است سدیگر بار گفت چه گویید در مردی که بمیرد و دو گواه عدل گویند که در وی هیچ خیر نبود یاران همه گفتند ذاک فی النار در دوزخ باشد رسول گفت بیسما قلتم عبد مذنب و رب غفور

بد سخنی که گفتید در حق وی و بد اندیشه که کردید و بد گمانی که بردید بنده گنه کار و خدایی آمرزگار بنده جفا کار و خدایی وفادار قل کل یعمل علی شاکلته و از کمال رحمت و کرم او با بندگان یکی آنست که فردا برستاخیز قومی را برانند و به ترازو گاه و صراط و جسر دوزخ آسان باز گذرانند تا بدر بهشت رسند ایشان را وقفت فرمایند تا نامه در رسد از حضرت عزت نامه که مهر قدیم بر وی عنوان و سرتاسر آن همه عتاب و جنک دوستان لایق حال بنده است که وی را عتاب کند و گوید بنده من نه ترا رایگان بیافریدم و صورت زیبات بنگاشتم و قد و بالات بر کشیدم کودک بودی راه به پستان مادر نه بردی منت راه نمودم و از میان خون شیر صافی از بهر غذاء تو من بیرون آوردم مادر و پدر بر تو من مهربان کردم و ایشان را بر تربیت تو من داشتم و از آب و باد و آتش من نگه داشتم از کودکی بجوانی رسانیدم و از جوانی به پیری بردم بفهم و فرهنگ بیاراستم و بعلم و معرفت بپیراستم بسمع و بصر بنگاشتم بطاعت و خدمت خودت بداشتم بدر مرگ نام من بر زبان و معرفت در جان منت نگاه داشتم و آن گه سر ببالین امنت باز نهادم من که لم یزل و یزالم با تو این همه نیکوییها کردم تو برای ما چه کردی هرگز در راه ما درمی بگدایی دادی هرگز سگی تشنه را از بهر ما آب دادی هرگز مورچه را بنعت رحمت از راه برگرفتی بنده من فعلت ما فعلت و لقد استحییت أن اعذبک کردی آنچه کردی و مرا شرم کرم آید که با تو آن کنم تو سزای آنی من آن کنم که خود سزای آنم اذهب فقد غفرت لک لتعلم انا انا و انت انت رو که ترا آمرزیدم تا بدانی که من منم و تو تویی آری گدایی بر پادشاهی شود با وی نگویند که چه آوردی با وی گویند که چه خواهی الهی از گدا چه آید که ترا شاید مگر که ترا شاید آنچه از گدا آید

یکی از پیران طریقت گفته چون که ننوازد و اکرم الاکرمین اوست چون که نیامرزد و ارحم الراحمین اوست چون که عفو نکند و چندین جایگه در قرآن عفو کردن از فرمان اوست فاعف عنهم و لیعفوا و لیصفحوا خذ العفو و هم ازین بابست آنچه در آخر آورد گفت و أن تعفوا أقرب للتقوی تقوی در عفو بست و بهشت در تقوی بست آنجا که گفت و الآخرة عند ربک للمتقین اهل تحقیق گفتند تقوی را بدایتی و نهایتی است بدایت آنست که گفت و أن تعفوا أقرب للتقوی و نهایت آنست که گفت و لا تنسوا الفضل بینکم بدایت آنست که حق خود بر برادر شناسی آن گه عفو کنی و در گذاری این منزل اسلام است و روش عابدان و نهایت آنست که حق وی بر خود شناسی و او را بر خود فضل نهی و هر چند که جفاء جرم از وی بینی تو از وی عذر خواهی این مقام توحیدست و وصف الحال صدیقان و فی معناه انشد

اذا مرضنا أتیناکم نعودکم ...

میبدی
 
۲۶۴۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۴ - ۴۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی حافظوا علی الصلوات الآیة بزبان اشارت محافظت اندر نماز آنست که چون بنده بحضرت نماز در آید بهیبت درآید و چون بیرون شود بتعظیم بیرون شود و تا در نماز باشد به نعت ادب بود تن بر ظاهر خدمت داشته و دل در حقایق وصلت بسته و سر با روح مناجات آرام گرفته المصلی یناجی ربه بو بکر شبلی رحمة الله گفت اگر مرا مخیر کنند میان آنک در نماز شوم یا در بهشت شوم آن بهشت برین نماز اختیار نکنم که آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است این نماز راز ولی نعمت است آن نزهت گاه آب و گل است و این تماشاگاه جان و دل است آن مرغ بریان است در روضه رضوان و ابن روح و ریحان در بستان جانان

تماشا را یکی بخرام در بستان آن جانان ببین در زیر پای خویش جان افشان آن جانان مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم از هیچ مقام آن نشان نداد که از نماز داد بآنچه گفت جعلت قرة عینی فی الصلاة

روشنایی چشم من از میان نواختها و نیکوییها مشغولی بوی است و راز داری با وی

اینک دل من تو در میانش بنگر

تا هست بجز تو هیچ مقصود دگر ...

... عالم طریقت عبد الله انصاری قدس الله روحه گفت الهی ای مهربان فریادرس عزیز آن کس کش با تو یک نفس بادا نفسی که درو نیامیزد کس نفسی که آن را حجاب ناید از پس رهی را آن یک نفس در دو جهان بس ای پیش از هر روز و جدا از هر کس رهی را درین سور هزار مطرب نه بس

حافظوا علی الصلوات الآیة محافظت آنست که شخص در مقام خدمت راست دارد و دل در مقام حرمت تا هم قیام ظاهر از روی صورت تمام بود هم قیام باطن از روی صفت بجای بود یکی در نماز امامی میکرد خواست تا صف راست کند گفت استووا هنوز این سخن تمام نگفته بود که بیفتاده بود و بیهوش شده پس گفتند او را که چه رسید ترا در آن حال گفت نودیت فی سری هل استویت لی قط اول رکنی از ارکان نماز نیت است و معنی نیت قصد دل است چون در نماز شود سه چیز اندر سه محل می باید تا ابتداء نماز وی بصفت شایستگی بود اندر دست اشارت و در زبان عبارت و در دل نیت چنانستی که بنده در حال نیت میگوید درگاه مولی را قصد کردم و دنیا را با پس گذاشتم پس اگر اندیشه دنیا به نگذارد و دل فانماز نه پردازد هم در رکن اول دروغ زن بود حسن بن علی ع چون بدر مسجد رسیدی گفتی الهی ضیفک ببابک سایلک ببابک عبدک ببابک یا محسن قد اتاک المسی ء و قد امرت المحسن منا ان یتجاوز عن المسی ء فتجاوز قبیح ما عندی بجمیل ما عندک یا کریم

و آن دست برداشتن در نماز در حال تکبیر اشارتست باضطرار و افتقار بنده و شکستگی وی بحضرت مولی چنانستی که میگوید انا غریق فی بحر المعاصی فخذ بیدی بار خدایا غریب مملکتم افتاده در چاه معصیتم غرق شده در دریای محنتم درد دارم و دارو نمیدانم یا میدانم و خوردن نمیتوانم نه روی آنک نومید شوم نه زهره آنک فراتر آیم

قد تحیرت فیک خذ بیدی ...

... وز ذکر توام هیچ نیاساید لب

اصل همه غریبان آدم بود پیشین همه غمخواران آدم نخستین همه گریندگان آدم بود بنیاد دوستی در عالم آدم نهاد آیین بیداری شب آدم نهاد نوحه کردن از درد هجران و زاریدن به نیم شبان سنتی است که آدم نهاد اندران شب گه نوحه کردی بزاری گه بنالیدی از خواری گه فریاد کردی گه بزاری دوست را یاد کردی

همه شب مردمان در خواب من بیدار چون باشم ...

... وصل آمد و از بیم جدایی رستیم

با دلبر خود بکام دل بنشستیم

و اول کسی که نماز پیشین کرد ابراهیم خلیل بود صلع آن گه که او را ذبح فرزند فرمودند و در آن خواب او را نمودند ابراهیم خود را فرمانبردار کرده جان فرزند عزیز خود بحکم فرمان نثار کرده و ملک العرش بفضل خود ندا کرده و اسماعیل را فدا کرده آن ساعة آفتاب از زوال در گذشته بود مراد خلیل تحقیق شد و خوابش تصدیق شد خلیل در نگرست چهار حال دید در هر حال رفعتی و خلعتی یافتی خلیل شکر را میان به بست و بخدمت حضرت پیوست این چهار رکعت نماز بگزارد شکر آن چهار خلعت را یکی شکر توفیق دیگر شکر تصدیق سدیگر شکر ندا چهارم شکر فدا

اول کسی که نماز دیگر گزارد چهار رکعت یونس پیغامبر بود صلی الله علیه و آله و سلم آن بنده نیک پسندیده در شکم ماهی و آن ماهی در شکم آن دیگر ماهی در قعر آن دریای عمیق بفریاد آمده که لا إله إلا أنت سبحانک إنی کنت من الظالمین

اینجا نکته شنو یونس در شکم ماهی بزندان و مؤمن در شکم زمین در آن لحد بزندان مبارک باد آن مضجع خوش باد آن مرقد مصطفی میگوید القبر روضة من ریاض الجنة هر چند که زندانست اما مؤمن را چون بستانست و در آن بسی روح و ریحان است یونس در شکم ماهی در آن تاریکی و سیاهی مؤمن در شکم زمین با نسیم انس و نور الهی یونس را جگر ماهی آینه گشته تا بصفاء آن حیوانات دریا و عجایب صور ایشان میدید مؤمن را دری از بهشت بر لحد وی گشاده تا بنور الهی حوراء و عینا و طوبی و زلفی بود یونس را فرج آمد و از فضل الهی وی را مدد آمد از آن زندان بصحراء جهان آمد آن ساعت وقت نماز دیگر آمد یونس خود را دید از چهار تاریکی رسته تاریکی زلت تاریکی شب تاریکی آب تاریکی شکم ماهی شکر گذاشتن این چهار تاریکی را چهار رکعت نماز کرد اشارت است به بنده مؤمن که چهار ظلمت در پیش دارد ظلمت معصیت ظلمت لحد ظلمت قیامت ظلمت دوزخ چون این چهار رکعت نماز بگزارد بهر رکعتی از یک ظلمت برهد و اول کسی که نماز شام کرد عیسی مطهر بود شخص پاک سرشت پاک طینت پاک فطرت که بی پدر در وجود آمد و در شکم مادر توریة و انجیل بر خواند و در گهواره سخن گفت عجب آمد قومی را از اهل ضلالت گفتند فرزند بی پدر متصور نیست حدوث ولد و وجود نسب بی دو آب متفرق جایز نیست گفتند آنچه گفتند و رفتند در راه ضلالت چنانک رفتند و ثالث ثلاثة رقم کشیدند جبرییل آمد که یا عیسی قوم تو چنین گفتند زمین میلرزد از گفت ایشان خالق زمین و آسمان پاکست از گفت ایشان آن ساعة وقت نماز شام بود عیسی برخاست و بخدمت شتافت و از الله عفو و رحمت خواست سه رکعت نماز کرد بیک رکعت دعوی ربوبیت از خود دفع کرد که تویی خداوند بزرگوار منم بنده با جرم بسیار دیگر رکعت نفی الوهیت بود از مادر که تویی خدای جبار و مادرم ترا پرستار سوم رکعت اقرار بود بوحدانیت کردگار یگانه یکتای نامدار

و اول کسی که نماز خفتن کرد چهار رکعت موسی کلیم بود نواخته خالق بی عیب مخصوص تحفه غیب مزدور شعیب چون اجلش با شعیب بسر آمد وز مدین بدر آمد قصد مسکن و اندیشه وطن خویش کرد چون منزل چند برفت شبی آمد مرا در پیش شبی که دامن ظلمت در آفاق کشیده و بادی عاصف برخاسته و باران و رعد و برق در هم پیوسته گرگ در گله افتاده و عیالش را درد زه خاسته همه عالم از بهر وی بخروش آمده دریا بجوش آمده در آن شب همه آتشها در سنگ بمانده و در همه عالم یک چراغ بر افروخته موسی در آن حال فرو مانده گه می خیزد و گه می نشیند گه می خزد و گه می آرمد و گه می گریزد گه مقبوض و گه مبسوط گه سر بر زانو نهاده گه روی بر خاک بزاری همی گوید ...

... ز هر زهری مرا تا کی چشانی

آری در شب افروز را نهنگ جان ربای در پیش نهادند و کعبه وصل را بادیه مردم خوار منزل ساختند تا بی رنج کسی گنج ندید و بی غصه محنت کسی بروز دولت نرسید آخر نظری کرد بجانب طور و بدید آن شعاع نور و بشنید ندای خدای غفور که إنی أنا الله موسی را چهار غم بود غم عیال و فرزند و برادر و دشمن فرمان آمد که یا موسی غم مخور و اندوه مبر که رهاننده از غمان و باز برنده اندهان منم موسی برخاست اندر آن ساعت و چهار رکعت نماز کرد شکر آن چهار نعمت را اشارتست به بنده مؤمن که چون این چهار رکعت نماز بگزارد بشرط وفا و صدق و صفا شغل عیال و فرزند وی کفایت کند و بر دشمن ظفر دهد و از غم و اندوهان برهاند

میبدی
 
۲۶۴۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۵ - ۴۵ - النوبة الاولى

 

قوله تعالی من ذا الذی یقرض الله کیست آنک خدای را وامی دهد قرضا حسنا وامی نیکو فیضاعفه له تا وی را آن وام توی بر توی کند أضعافا کثیرة تویهای فراوان و الله یقبض و یبصط و الله میگیرد روزی بر کس کس تنگ می کند و میگشاید روزی بر کس کس فراخ میکند و إلیه ترجعون و با وی خواهند گردانید شما را

أ لم تر إلی الملإ دانسته نه ای و نرسید علم تو بآن گروه من بنی إسراییل از فرزندان یعقوب من بعد موسی از پس موسی إذ قالوا لنبی لهم که پیغامبری را گفتند از آن خویش ابعث لنا ملکا ما را پادشاهی انگیز از میان ما نقاتل فی سبیل الله تا با وی بغزا شویم و در راه خدا کشتن کنیم قال هل عسیتم گفت شما هیچ بر آنید إن کتب علیکم القتال اگر بر شما نویسند غزا کردن و شما را بآن فرمایند ألا تقاتلوا که جنگ نکنید و باز نشینید قالوا و ما لنا گفتند چیست و چه رسید ما را ألا نقاتل فی سبیل الله که کشتن نکنیم در سبیل خدا و از بهر او و قد أخرجنا من دیارنا و أبناینا و ما را بیرون کردند از سراهای ما و جدا کردند از پسران ما فلما کتب علیهم القتال چون بریشان نبشتند غزا کردن و ایشان را بآن فرمودند تولوا برگشتند از فرمان برداری إلا قلیلا منهم مگر اندکی ازیشان و الله علیم بالظالمین و الله داناست بستم کاران

و قال لهم نبیهم و گفت ایشان را پیغامبر ایشان إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا الله شما را طالوت بپادشاهی برانگیخت قالوا أنی یکون له الملک علینا گفتند طالوت را بر ما ملک چون بود و نحن أحق بالملک منه و ما سزاوارتریم بملک ازو که او نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک و لم یؤت سعة من المال و فراخی مال ندادند او را قال جواب داد پیغامبر ایشان را و گفت إن الله اصطفاه علیکم الله او را بر شما ملک را برگزید و زاده بسطة فی العلم و الجسم و وی را افزونی داد در دانش و در قد و بالا و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله ملک خویش او را دهد که خود خواهد و الله واسع علیم و خدای فراخ توانست و دانا

میبدی
 
۲۶۴۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۶ - ۴۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی من ذا الذی یقرض الله قرض نامی است هر کاری را که بنده کند که آن را جزا بود از اینجاست که امیة بن ابی الصلت گفت

لا تخلطن خبیثات بطیبة ...

... روی عن سفیان قال لما نزل قوله تعالی من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یا رب زد امتی فنزل قوله من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له أضعافا کثیرة

گفت اول از آسمان این آیت فرو آمد که من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها هر نیکی که بنده کند ده چندان پاداش وی دهیم رسول خدا گفت یا رب بیفزای امت مرا پس این آیت فرو آمد من ذا الذی یقرض الله قرضا حسنا هر نیکی که بنده کند آن را اضعاف مضاعف گردانیم و او را بآن ثواب فراوان دهیم سدی گفت جایی که الله کثیر گوید و تضعیف کند اندازه آن جز الله نداند از عظیمی و فراوانی که بود همانست که گفت و یؤت من لدنه أجرا عظیما جای دیگر گفت إنما یوفی الصابرون أجرهم بغیر حساب

اهل معانی گفته اند درین آیت اختصار است و اضمار یعنی من ذا الذی یقرض عباد الله فاضافه سبحانه الی نفسه تفضیلا و استعطافا کما روی ان الله تعالی یقول لعبده استطعمتک فلم تطعمنی و استسقیتک فلم تسقنی و استکسیتک فلم تکسنی فیقول العبد و کیف ذاک یا سیدی فیقول مر بک فلان الجایع و فلان العاری فلم تعط علیه من فضلک فلا منعتک الیوم من فضلی کما منعته باین قول معنی آیت آنست که کیست آنک بندگان خدای را وام دهد چون خواهند و حاجت دارند و معلوم میشود از راه سنت که وام دادن مه از صدقه است که صدقه بمحتاج و غیر محتاج رسد و وام جز محتاج از سر ضرورت نخواهد ابو امامه روایت کرد از

مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم قال رأیت علی باب الجنة مکتوبا القرض بثمانیة عشر و الصدقة بعشر امثالها فقلت یا جبرییل ما بال القرض اعظم اجرا قال لان صاحب القرض لا یأتیک الا محتاجا و ربما وقعت الصدقة فی غیر اهلها و عن ابی هریره و ابن عباس قالا قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من اقرض اخاه المسلم فله بکل درهم وزن احد و بثیر و طور سیناء حسنات

و عن ابی الدرداء قال لان اقرض دینارین ثم یرد ان ثم اقرضهما احب الی من اتصدق بهما و بحکم شرع قرض دیگرست و دین دیگر قرض نامؤجل است و دین مؤجل و شرط قرض آنست که هیچ منفعت بهیچ وجه فرا سر آن ننشیند مثلا اگر زر قراضه بقرض دهد بشرط آنک درست باز دهد باطل بود پس اگر بطوع خود درست باز دهد رواست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت خیرکم احسنکم قضاء

فیضاعفه له أضعافا کثیرة ابن عامر و یعقوب فیضعفه خواند به تشدید و نصب فا ابن کثیر بتشدید خواند و رفع فا دیگران بالف خوانند و تخفیف و رفع فا مگر عاصم که او بنصب فا خواند و تشدید در کثرت مه است و تمامتر که تضعیف از باب تکثیر است

و الله یقبض و یبصط الایة همانست که جای دیگر گفت یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر یکی را فراخ روزی کند یکی را تنگ روزی همه بعلم و حکمت اوست همه بتقدیر و قسمت اوست هر کس را چنانک صلاح ویست دهد و چنانک سزای ویست رساند ابو ذر روایت کند از رسول خدا از جلیل و جبار گفت عز جلاله

ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا الفقر و لو اغنیته لا فسده ذلک و ان من عبادی من لا یصلح ایمانه الا الغنی و لو افقرته لافسده ذلک ادبر عبادی بعلمی انی بعبادی خبیر بصیر

معنی دیگر گفته اند و الله یقبض و یبصط الله صدقه می فراستاند از بخشنده وانگه میرساند بستاننده همانست که جای دیگر گفت و یأخذ الصدقات و درست است خبر از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که گفت ما تصدق امرؤ مسلم بصدقة تمرة او لقمة الا قبضها الله بیمینه فیربیها فی کفه کما یربی احدکم فلوه او فصیله حتی تصیر مثل احد

مفسران گفتند آن روز که این آیت فرو آمد ابو الدحداح گفت یا رسول الله ان الله یستقرضنا و هو غنی عن القرض قال نعم یرید ان یدخلکم به الجنة

گفت یا رسول الله خداوند عز و جل از ما قرض میخواهد و او بی نیاز از قرض رسول گفت آری بآن میخواهد تا شما را در بهشت آرد ابو الدحداح گفت من خدای را قرض میدهم تو بایندانی بهشت میکنی گفت میکنم بایندانی بهشت هر کس را که صدقه دهد ابو الدحداح گفت و هم جفت من ام الدحداح با من در بهشت بود گفت آری گفت و دخترکانم همچنین گفت آری پس دست رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم گرفت گفت دو باغ دارم و بجز آن دو باغ چیزی دیگر ندارم و هر دو بخدای میدهم رسول گفت نه یکی خدای را و یکی معیشت تو و عیال ترا گفت یا رسول الله ترا بر گواه میگیرم که آن یکی که نیکوترست از ملک خویش بیرون کردم و بخدای دادم رسول گفت لا جرم الله تعالی بهشت ترا پاداش دهد ابو الدحداح رفت و با هم جفت خویش ام الدحداح این قصه بگفت ام الدحداح گفت ربحت بیعک بارک الله لک فیما اشتریت و ام الدحداح آن ساعة با دخترکان خویش در آن بستان بودند که تسلیم کرده بودند دست در آستین آن کودکان و دهن ایشان میکرد و خرما بیرون میکرد و میگفت این نه آن شماست که این آن خداست گویند در آن بستان ششصد بن خرما بود بار آور نیکو همه بآسانی و دل خوشی و خشنودی خدای را عز و جل در کار درویشان کرد تا در حق وی گفتند کم من عذق رداح و واد فیاح فی الجنة لابی الدحداح

أ لم تر إلی الملإ من بنی إسراییل کانه قال الم ینته علمک الی خبر هؤلاء و الملأ هم الاشراف و الرؤساء کانهم الذین یملیون العین رواء قصة آیت آنست که بعد از موسی بروزگار کفار بنی اسراییل بر مؤمنان ایشان مستولی شدند و قهرها راندند برایشان بعضی را بکشتند و بعضی را به بردگی بردند و قومی را از دیار و اوطان خویش بیفکندند روزگاری درین بلاء عظیم بودند و ایشان را پادشاهی نه که با دشمن جنگ کردی و مقام دشمن میان مصر و فلسطین بود در ساحل بحر روم و قوم جالوت بودند از بقایاء عاد جبابره روزگار خویش با بالاهای عظیم و قوتهای سخت و در میان بنی اسراییل نه پیغامبری بود و نه پادشاهی که آن دشمنان را ازیشان بازداشتی دعا کردند تا الله تعالی بایشان اشمویل پیغامبر فرستاد در عربیت نام وی اسماعیل بود و نام مادر وی حنه از نژاد هارون بن عمران بود برادر موسی علیه السلام بنی اسراییل آمدند و اشمویل را گفتند ابعث لنا ملکا نقاتل فی سبیل الله بر انگیز ما را پادشاهی تا با وی جنگ کنیم با این قوم جالوت که بر ما مستولی شده اند و تباه کاری میکنند اشمویل گفت هل عسیتم بکسر سین قراءت نافع است و لغت قومی از عرب دیگران بفتح سین خوانند هل عسیتم خوانند و هی اللغة الفصحی اشمویل گفتا هیچ بر آن اید که اگر اینچ می خواهید بر شما نویسند و فرض کنند شما بجای نیارید و از آن باز نشینید ایشان گفتند و چرا باز نشینیم و جنگ نکنیم با دشمن که ما را از سرایهای خویش بیرون کردند و از خان و مان و پسران جدا کردند

رب العالمین گفت فلما کتب علیهم القتال تولوا إلا قلیلا منهم چون بر ایشان نوشتند قتال که خود می خواستند بجای نیاوردند و بر گشتند مگر اندکی و آن اندک آنست که گفت فشربوا منه إلا قلیلا منهم مقاتل گفت کتب در قرآن بر چهار وجه است یکی بمعنی فرض چنانک اینجا گفت فلما کتب علیهم القتال ای فرض و هم درین سورة گفت کتب علیکم الصیام کتب علیکم القتال ای فرض وجه دوم بمعنی قضیت است چنانک در سورة آل عمران گفت لبرز الذین کتب علیهم القتل ای قضی علیهم و در سورة التوبة گفت لن یصیبنا إلا ما کتب الله لنا ای ما قضی الله لنا و در سورة الحج گفت کتب علیه أنه من تولاه ای قضی علیه و در سورة المجادلة گفت کتب الله لأغلبن ای قضی الله وجه سوم بمعنی امر است چنانک ادخلوا الأرض المقدسة التی کتب الله لکم ای الله امرکم وجه چهارم بمعنی جعل است کقوله کتب فی قلوبهم الإیمان ای جعل و کقوله فسأکتبها للذین یتقون ای فسأجعلها پس اشمویل پیغامبر ایشان را گفت الله شما را طالوت بن قیس بپادشاهی برانگیخت

و ذلک قوله و قال لهم نبیهم إن الله قد بعث لکم طالوت ملکا طالوت مردی بود از فرزندان یعقوب از سبط ابن یامین خروانی کردی و آب فروشی چنین آورده اند که کان ایابا و ایاب آب فروش بود و در سبط ابن یامین نه نبوت بود و نه ملک که در فرزندان یعقوب نبوت در سبط لاوی بود و لاوی جد موسی بود و ملک در سبط یهودا بود و داود از سبط وی بود و طالوت نه ازین بود نه از آن قالوا أنی یکون له الملک علینا ایشان گفتند طالوت را بر ما پادشاهی چون بود که او مردی درویش است مال ندارد و نیز نه از سبط نبوت است نه از سبط ملک اشمویل گفت شما چه پندارید که آنچه الله داند شما ندانید خدای وی را بر شما برگزید و وی را فزونی داد در علم و هم در جسم عالم وقت خویش بود و در بنی اسراییل کس از و عالمتر نبود و نیز با جمال بود و با قد و بالا قیل سمی طالوت لطوله رب العالمین باز نمود که مرد تمام بالا دشمن را در هیبت افکند و باز شکند و باز نمود که ملک نه بوراثت است و نه بمال بل که عطاء ربانی است و فضل الهی آن را دهد که خود خواهد و الله یؤتی ملکه من یشاء و الله واسع علیم الله دارنده است و داننده همه را روزی میدهد از خزینه فراخ بی مؤنت چنانک همه را بیافرید بقدرت فراخ بی حیلت بیامرزد فردا بکرم فراخ بی وسیلت واسع اوست که برسد بهر چیز بعلم و بهر کار بحکم و بهر بهره بقسم علیم اوست که ناآموخته داناست و بدانش بی هماناست و در آموزنده هر داناست

میبدی
 
۲۶۴۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۴۹ - ۴۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت الآیة مفسران گفتند اصل این تابوت آنست که الله تعالی به آدم ع فرو فرستاد و در آن صورت پیغامبران بود از فرزندان وی و بعدد هر پیغامبری خانه بود در آن و آخرترین همه خانه پیغامبر آخر الزمان بود خاتم النبیین و رسول رب العالمین خانه از یاقوت سرخ و آسای پیغامبر محمد صلی الله علیه و آله و سلم اینجا بصورت نماز گزاران ایستاده و بر راست وی مردی کهل ایستاده بر جای پیشانی وی نبشته هذا اول من یتبعه من امته ابو بکر و بر چپ وی عمر خطاب ایستاده بر جای پیشانی وی نبشته لا تأخذه فی الله لومة لایم و از پس وی ذو النورین بر پیشانی وی نبشته بارة من البررة و در پیش وی علی بن ابی طالب علیه السلام شمشیر حمایل کرده و بر پیشانی مبارک وی نبشته هذا اخوه و ابن عمه و پیرامن وی اعمام و خلفا و نقبا و لشکری عظیم از مهاجر و انصار در ایستاده و اندازه تابوت سه گز بود در دو گز از چوب شمشاد زراندود کرده و به نزدیک آدم می بود تا آدم از دنیا بیرون می شد به شیث داد و پس از وی فرزند بفرزند میداد و بآن وصیت میکرد تا بروزگار ابراهیم ع ابراهیم بمهینه فرزند داد اسماعیل و اسماعیل بپسر خویش قیدار سپرد فرزندان اسحاق با وی بخصومت آمدند گفتند نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم با شماست تابوت باید که با ما بود قیدار سر وازد امتناع نمود پس برخاست و به کنعان شد پیش یعقوب ع و آن تابوت با وی یعقوب در قیدار نگرست گفت چه رسید ترا ای قیدار که رویت زرد می بینم و قوت ساقط گفت نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم از پشت من نقل کرده اند یعقوب گفت بدختران اسحاق گفت نه که در عرب به غاضره جرهمی یعقوب گفت بخ بخ نیک آمد الله خواست و حکم کرد که نور محمد جز در عربیات طاهرات ننهد یا قیدار بشارت باد ترا که امشب پسری آمد قیدار گفت چه دانستی و از کجا گفتی تو در زمین شام و غاضره در زمین حرم گفت از آن بدانستم که امشب درهای آسمان دیدم که بر گشادند و فریشتگان گروه گروه از آسمان بزیر می آمدند و نوری عظیم میان آسمان و زمین ظاهر شده دانستم که آن نور محمد است قیدار برگشت بسوی زمین حرم تا با اهل خویش شود و آن تابوت بنزدیک یعقوب بگذاشت پس میان بنی اسراییل می بود تا بروزگار موسی ع پس موسی بوقت مرگ آن را پیش یوشع بن النون بنهاد به بریه بریه نام جایگاهیست پس چون در بنی اسراییل تفرق افتاد و قومی نافرمان شدند و بر پیغامبران جفا کردند و عصیان آوردند رب العزة دشمن را بر ایشان مسلط کرد ازین عمالقه و جبابرة از بقایاء قوم عاد تا بر ایشان تاختن آوردند لختی را بکشتند و لختی را به بردگی ببردند و آن تابوت از میان ایشان برداشتند و بزمین خویش بناحیه فلسطین بردند و در چاه طهارت جای نهادند هر کس ازیشان که در آن چاه براز کردی علت بواسیر و قولنج پدید آمدی وی را پس بجای آوردند که این علت از جهت آن تابوت است که در چاه نهاده اند بیرون آوردند و بر گردون نهادند و گردون در گاو بستند و گاو را از زمین خویش براندند بسوی بنی اسراییل الله تعالی فریشتگان را بفرستاد تا آن تابوت برداشتند و بخانه طالوت بردند بنو اسراییل چون تابوت بخانه و یافتند بدانستند که ملک او بحق است

اینست که رب العالمین گفت و قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت پیغامبر ایشان اشماویل گفت نشان آنک ملک طالوت حق است آنست که آن تابوت سکون و آرام دل شما بآنست و امن شما در آن بسته بشما باز اید اینست که قتاده و کلبی گفتند در معنی سکینه که سکینه بادیست که صورت دارد سر وی چون سر گربه و دو پردازد بنو اسراییل هر گه که غزا کردندی آن تابوت در پیش صف خویش بنهادندید چون وقت نصرت بودی سکینه از آن تابوت بانگ زدی بر دشمن دشمنان از آن بانک فزع گرفتندید و بهزیمت شدندید و گفته اند که در آن تابوت جامه و کلاه و عصاء موسی بود و جامه و عصاء هارون و پاره از من که در تیه بریشان می بارید و رضراض الواح توریة که موسی شکسته بود آن گه که الواح بر زمین زد و طشت که دلهای پیغامبران در آن شسته اند و اکنون میگویند آن تابوت در دریای طبریه پنهانست قال ابن عباس ان التابوت و عصاء موسی فی بحیرة الطبریه و انهما یخرجان قبل یوم القیمة

فلما فصل طالوت بالجنود الآیة چون بیرون شد طالوت از شهر بیت المقدس و سپاه وی هشتاد هزار مرد جوان جنگی فارغ که هیچ شغل و هیچکس بهیچ حق دامن ایشان ناگرفته همه جنگ را ساخته و کار آن پرداخته بیرون آمدند بروز گرما و میان ایشان و میان دشمن آب نایافت مگر در آن یک نهر اردن و فلسطین

قال إن الله مبتلیکم بنهر طالوت گفت الله شما را بخواهد آزمود بآن جوی یعنی تا وا شما نماید که از شما که مطیع تر و الله خود بآن داناتر

فمن شرب منه فلیس منی ای لیس معی علی عدوی که تشنه آنجا رسید هر که از آن بیاشامد نه از منست یعنی نه با منست بر دشمن من و جنگ کردن با وی و من لم یطعمه ای لم یشربه طعم اینجا بمعنی شرب است چنانک آنجا گفت جناح فیما طعموا ای شربوا و هر که از آن نچشد او از منست یعنی با منست بر دشمن پس رب العالمین در آن استثنا آورد لختی فا بیرون کرد

گفت إلا من اغترف غرفة بفتح غین قراءة ابن کثیر و نافع و ابو عمرو است و بضم غین قراءة باقی بضم اسم است و بفتح مصدر بضم پری دست است و بفتح بر کشیدن آن یک بار پس چون بآن جوی رسیدند روز گرم بود و ایشان سخت تشنه در آب افتادند و دهن بر آب نهادند و فرمانرا خلاف کردند مگر اندکی ازیشان و آن اندک سیصد و سیزده بودند عدد مرسلان از انبیاء و عدد مجاهدان روز بدر براء عازب گفت قال لنا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یوم بدر انتم الیوم علی عدد اصحاب طالوت حین عبروا النهر

رب العالمین آن اندک را قوت دل داد و آرام جان و ایمان تمام و آن غرفه ایشان را کفایت بجوی باز گذشتند و با طالوت بجنگ شدند و آن قوم دیگر که فرمانرا خلاف کردند لبهاشان سیاه شد و تشنگی بریشان زور کرد هر چند که بیش آشامیدند تشنه تر بودند هم در کنار جوی بماندند و بقتال دشمن و فتح نرسیدند و گفتند لا طاقة لنا الیوم بجالوت و جنوده و اصحاب غرفه میگفتند از مؤمنان و خدای پرستان و فرمان برداران کم من فیة قلیلة غلبت فیة کثیرة بإذن الله ای بعون الله و نصرته و الله مع الصابرین بالنصرة و التأیید و القوة

و لما برزوا لجالوت و جنوده چون طالوت چهار لشکر بساخت تا بقتال جالوت بیرون رود اشماویل پیغامبر درعی بوی داد و گفت الله تعالی بانگیزد از اصحاب تو مردی که جالوت بدست وی کشته شود و نشان این مرد آنست که این درع ببالای وی راست آید نه بیفزاید نه بکاهد چون بتو رسد آن مرد با وی عهد و پیمان بند که یک نیمه ملک خویش و یک نیمه مال بوی دهی و داود پیغامبر آن گه کودکی بود شبانی میکرد پدر خود را ایشا و کهینه پسران بود هفتم هفت پسر بود و قوتی عظیم داشت که وقتی شیر را بگرفت بنزدیک گله خویش و بدو دست زیر و زبر لب او بگرفت و تا بدنبال وی از هم بردرید خبر بوی رسید که طالوت بیرون شد بقتال جالوت گوسپندان بگذاشت و بیامد تا مطالعه برادران کند که در لشکر طالوت بودند براه در کی می شد سنگی با وی بآواز آمد که یا داود خذنی فانا الذی اقتل جالوت الجبار داود آن سنگ بر گرفت و در توبره خویش نهاد و با خود میداشت تا بر طالوت رسید گفت یا طالوت انا قاتل جالوت باذن الله عز و جل من جالوت را کشتم بتوفیق و خواست الله طالوت را عجب آمد این سخن از وی که داود مردی کوتاه بالا بود زرد رنگ چون بیماران بهییت عاجزان و آسای درویشان داود گفت اگر من او را بکشم نیمه ملک و مال خود بمن دهی

طالوت گفت آری دهم و دختر خویش نیز در حکم تو کنم اما نشان راستی تو آنست که این درع درپوشی که اشمویل بمن داد و گفت قاتل جالوت اوست که این درع ببالای وی راست بیاید داود آن درع در پوشید و ببالای وی راست آمد طالوت بدانست که جالوت بدست وی کشته شود رفتند وصف بر کشیدند و داود برابر جالوت بایستاد و نزدیک در شد جالوت گفت چه آورد ترا ای شقی بنزدیک من داود گفت بدان آمدم تا ترا بکشم جالوت را از وی عجب آمد این سخن گفت ای عاجز تو مرا چون کشی اگر خیو خود بر تو افکنم ترا غرق کند و اگر سنان رمح خود بتو باز نهم ترا پست کنم اینک هشتصد رطل سنان رمح منست داود گفت من ترا خواهم کشت تو آنچه خواهی میگوی آن گه سنگ که داشت در مقلاع نهاد و بانداخت رب العزة جل جلاله باد را بیاری وی فرستاد تا سنگ در هوا بسه پاره شد یکپاره از آن بر وی جالوت رسید بر دامن مغفر وی و بر پیشانی او جوهری بود یاقوت سرخ که می درخشید آن سنگ یاقوت را و سر او را گذاره کرد و از سر او بیرون گذشت

جالوت بیفتاد و لشکر وی هزیمت گرفت مسلمانان بر پی ایشان افتادند تا سی هزار ازیشان کشته شدند و عدد ایشان هفتاد هزار بود عمالقه از بقایاء قوم عاد عبده اوثان و سر ایشان جالوت این است که رب العالمین گفت فهزموهم بإذن الله و قتل داود جالوت پس طالوت دختر بوی داد تحقیق عهد خویش را اما نیمه ملک و مال بنداد و بداود حسد برد و قصد کشتن وی کرد داود از وی بگریخت و بدهی از آن دههای بنی اسراییل فرو آمد پس طالوت پشیمان شد و طلب توبه کرد زنی بود از قدماء بنی اسراییل که نام اعظم دانست بنزدیک وی شد و توبت خواست آن زن گفت توبت تو آنست که با اهل مدینه بلقا تنها قتال کنی اگر آن مدینه بدست تو گشاده شود یا تو کشته شوی نشان قبول توبه تو باشد طالوت رفت و با ایشان قتال کرد بدست ایشان کشته شد گویند کشنده طالوت خال داود بود کان جبارا من الجبابرة یبلغ راسه السحاب و قتل طالوت بعد از قتل جالوت بود بهفت سال پس بنو اسراییل رو بداود نهادند و بوی مجتمع شدند و ملک بر وی قرار گرفت و داود را از دختر طالوت اکسالوم زاد که قصد کرده بود که ملک از پدر بستاند و پس از آن داود زن اوریا را بزنی کرد تا او را سلیمان زاد پس آنکه اوریا کشته گشت و آتاه الله الملک و الحکمة الله تعالی داود را ملک داد بر دوازده سبط بنی اسراییل و همه بر وی مجتمع شدند که هیچ پادشاه دیگر را هرگز چنان مجتمع نشده بودند و حکمت داد او را یعنی پیغامبری و کتاب خدای زبور هر گه که داود زبور خواندی وحوش بیابان و مرغان هوایی سماع میکردند و چندان بمردم نزدیک می شدند که دست بر گردنهاشان می نهادند و خبرشان نه و بسماع قراءت او آب روان بر جای بایستادی و باد فرو گشاده ساکن شدی

و علمه مما یشاء و او را در آموخت زره کردن از آهن پولاد بدست وی آهن نرم بود از آن زره بافتی بی آتش و روایت کرده اند از ابن عباس در تفسیر این که و علمه مما یشاء گفت داود را سلسله داده بودند یک طرف آن در آسمان با مجره بسته و دیگر طرف بصومعه داود پیوسته در هواء و هیچ حادثه پدید نیامدی که نه آن سلسله در جنبش افتادی و سلسله از آن ظاهر گشتی که داود آن حادثه بدانستی و هیچ بیمار و آفت رسیده آن سلسله نپاسیدی که نه در حال شفا یافتی و بعد از داود روزگاری بر جای بود هیچ دو خصم به نزدیک آن سلسله نشدندی که نه در حال محق از مبطل پیدا شدی محق دست در آن زدی و دستش بآن رسیدی و مبطل خواستی تا دست در آن زند دستش بآن نرسیدی پس ظالمان و مکر سازان مکرها ساختند و حیلت نهادند چنانک آورده اند که یکی از ملوک ایشان بنزدیک مردی جوهری بودیعت نهاد چون فاخواست منکر شد گفت باز دادم پس هر دو نزدیک سلسله شدند و آن مرد که ودیعت داشت مکر ساخته بود و آن جوهر در میان چوبی تعبیه کرده چون خواست که دست در سلسله زند نخست آن چوب بصاحب جوهر داد گفت این بدست میدار تا من دست در سلسله زنم آن گه بگفت بار خدایا اگر میدانی که آن جوهر با صاحب خود رسیده است سلسله بمن نزدیک کن تا دست در آن زنم سلسله بوی نزدیک شد و دست در آن زد پس چون این مکر و حیلت میان ایشان پدید آمد رب العزة آن سلسله از میان ایشان برگرفت

و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض الآیة دفاع الله قراءة نافع و یعقوب است و دفع الله قراءة باقی و دفاع و دفع هر دو یکسان است میگوید اگر نه بازداشت الله بودی از مشرکان بمؤمنان و از مؤمنان به پیغامبران و از نشستگان بغازیان و از ضعیفان خلق بپادشاهان قوی میگوید اگر نه باز داشت الله بودی که ایشان را از یکدیگر می باز دارد و بوجود قومی از قومی فتنها و بلاها می باز گیرد جهانیان نیست شدندید و عالم خراب گشتی و شعار دین باطل ...

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم لو لا عباد لله رکع و صبیان رضع و بهایم رتع لصب علیکم العذاب صبا ثم ترض رضا

و روی ان سلیمان بن داود ع خرج یستسقی فمر بنملة مستلقیة علی ظهرها رافعة قوایمها الی السماء و هی تقول اللهم انا خلق من خلقک لیس بنا غنی عن سقیاک و رزقک فاما ان تسقینا و ترزقنا و اما ان تهلکنا فقال سلیمان ارجعوا فقد سقیتم بدعوة غیرکم

و عن جابر بن عبد الله قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله سبحانه لیصلح بصلاح الرجل المسلم ولده و ولد ولده و اهل دویرته و دویرات حوله و لا یزالون فی حفظ الله ما دام فیهم

و روی عن قتاده فی هذه الآیة قال یبتلی الله المؤمن بالکافر و یعافی الکافر بالمؤمن

و عن ابن عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله لیدفع بالمسلم الصالح عن مایة اهل بیت من جیرانه البلاء

ثم قرأ ابن عمر و لو لا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لکن الله ذو فضل علی العالمین ای فی الدفع عنهم

تلک آیات الله الآیة ای هذه آیات الله یعنی القرآن نتلوها علیک بالحق ای بصدق الحدیث میگوید این آیات و کلمات قرآن سخنان الله است که براستی بر تو میخوانیم جای دیگر گفت نتلوا علیک من نبإ موسی و کلا نقص علیک من انباء الرسل فاذا قرأناه فاتبع قرآنه این همه دلایل اند که خدای را عز و جل خواندن است و یشهد لذلک ...

... و قال النبی ان الله عز و جل بعثنی الی الناس جمیعا و امرنی ان انزل الجن و ان الله لقانی کلامه و انا امی

و قال صلی الله علیه و آله و سلم فضلت علی الانبیاء بست اوتیت جوامع الکلم و نصرت بالرعب و احلت لی الغنایم و جعلت لی الارض مسجدا و طهورا و ختم بی النبیون و ارسلت الی الناس کافة

و امت اجابت آنست که رب العالمین گفت إن هذه أمتکم أمة واحدة میگوید این امت شما یک امت است پیغامبر یکی و نامه یکی و قبله یکی و شریعت یکی و خدا یکی و درین امت هم مؤمن است و هم منافق و هم متبع و هم مبتدع و هم صالح و هم فاجر و امت اتباع آنست که الله گفت کنتم خیر أمة جای دیگر گفت و ممن خلقنا أمة یهدون بالحق این امت رسول را پذیرفتند برسالت و باخلاص وی را گواهی دادند و بر صدق و یقین او را پیشوا گرفتند و بر سنت وی خدای را پرستیدند و هر چند که در گزارد حق وی تقصیر کردند در دل عقیدت این داشتند و برین بودند و آنک مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم قومی را از امتی وابیرون کرد این امت اتباع خواست چنانک در خبر است ...

میبدی
 
۲۶۴۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۰ - ۴۶ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و قال لهم نبیهم إن آیة ملکه أن یأتیکم التابوت فیه سکینة من ربکم الآیة هر که بر بساط دولت دین از جام معرفت شربتی یافت ساقی آن شربت سلطان سکینه بود و سلطان سکینه را مقر عزادار الملک دل آمد هو الذی أنزل السکینة فی قلوب المؤمنین و لطیفه دل منزلگاه صفت قدم امد ان القلوب بین اصبعین من اصابع الرحمن بسا فرقا که میان در قوم است قومی که سکینه ایشان در تابوت و تابوت در تصرف بنی اسراییل گه اینجا و گه آنجا گه چنین و گه چنان و قومی که سکینه ایشان در دل ایشان درید صفت حق نه آدمی را را بر آن دست نه فریشته را بر آن راه یحول بین المرء و قلبه شبلی گفت از آنجا که حقایق سر است پرده ها فرو گشادند و حجابها برداشتند تا بسی کارهای غیبی بر سر ما کشف کردند دوزخ را دیدم بسان اژدهایی غرنده و شیری درنده که بخلق می بازید و ایشان را بدم در خود می کشید مرا دید شکوهش کرد نصیب خود از من خواست هر چه جوارح و اعضاء ظاهر بود بوی دادم و باک نداشتم از سوختن آن که از سوز باطن خودم پروای سوز ظاهر نبود

پیر طریقت گفت همه آتشها تن سوزد و آتش دوستی جان بآتش جانسوز شکیبایی نتوان ...

... عاشق آن به کومیان آب و آتش در بود

گفت چون نهاد و صورت شبلی بآتش دادم نوبت بدل رسید از من دل خواست گفتم در بازم و باک ندارم بسرم ندا آمد که ای شبلی دل را یله کن که دل نه از آن تست و نه در تصرف تو دل در قبضه ماست که معدن دیدار ماست دل در ید ماست که بستان نظر ماست دل در یمین ماست که منزلگاه اطلاع ماست ای شبلی اگر لا بد دل بخرج می باید کرد و می باید سوخت دریغ بود که باین آتش صورت بسوزی پس باری بآتش عشق بسوز

دل را تو بنار عاشقی بریان کن

وانگاه نظر ز دل بسوی جان کن ...

میبدی
 
۲۶۴۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۲ - ۴۷ - النوبة الثانیة

 

... و سخن گفتن با موسی آنست که رب العزة گفت در قرآن إنی أنا ربک فاخلع نعلیک إننی أنا الله لا إله إلا أنا فاعبدنی إنی اصطفیتک علی الناس برسالاتی انی انا الله رب العالمین و أن ألق عصاک و فی الخبر ما روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال کلم الله اخی موسی ع بمایة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة فکان الکلام من الله و الاستماع من موسی

و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان موسی کان یمشی ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسی فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا ثم نودی الثانیة یا موسی فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا و ارتعدت فرایصه ثم نودی الثالثة یا موسی بن عمران انی انا الله لا اله الا انا فقال لبیک فخر الله ساجدا فقال ارفع رأسک یا موسی بن عمران فرفع رأسه فقال یا موسی ان احببت ان تسکن فی ظلل عرش یوم لا ظل الا ظله فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف یا موسی ارحم ترحم یا موسی کما تدین تدان یا موسی انه من لقینی و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلی و موسی کلیمی فقال الهی و من محمد قال یا موسی و عزتی و جلالی ما خلقت خلقا اکرم علی منه کتبت اسمه مع اسمی فی العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفی الف سنة و عزتی و جلالی ان الجنة محرمة حتی یدخلها محمد و امته قال موسی و من امة محمد قال امته الحمادون یحمدون صعودا و هبوطا و علی کل حال یشدون اوساطهم و یطهرون ابدانهم صایمون بالنهار رهبان باللیل اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا الله قال الهی اجعلنی نبی تلک الامة قال نبیها منها قال اجعلنی من امة ذلک النبی

قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه فی دار الجلال

اما سخن گفتن با محمد صلی الله علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خدای رسید با خدای سخن گفت و با وی رازها رفت که از آن چیزی گفتنی نیست و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت فأوحی إلی عبده ما أوحی اما بعضی از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بیرون داد گفت رأیت ربی عز و جل بعینی فالهمنی ربی حتی قلت التحیات الله و الصلوات الطیبات فقال لی ربی عز و جل السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته فقلت السلام علینا و علی عباد الله الصالحین ثم قال ربی یا محمد قلت لبیک ربی قال فیم یختصم الملأ الاعلی قلت لا ادری فوضع یده بین کتفی حتی و جدت برد انامله بین ثدیی فتجلی لی ما فی السماوات و ما فی الارض و فی روایة اخری قال لی ربی سل فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما و ألنت له الحدید و سخرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغی لاحد من بعده و علمت عیسی التوریة و الانجیل و جعلته یبری الاکمه و الأبرص و یحیی الموتی باذنک و اعذته و امه من الشیطان الرجیم فلم یکن للشیطان علیهما سبیل فقال لی ربی یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا و کلمتک کما کلمت موسی تکلیما و ارسلتک الی الناس کافة بشیرا و نذیرا و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک فلا اذکر الا ذکرت معی و جعلت امتک اقواما اناجیلهم فی صدورهم و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا و اولهم دخولا الجنة و أعطیتک سبعا من المثانی لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهی عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما

و رفع بعضهم درجات میگوید برداشت لختی ازیشان بر لختی بدرجها همانست که گفت و لقد فضلنا بعض النبیین علی بعض این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان اما دیگر مردمان هم بعضی را بر بعضی شرف داد و افزونی در برتری بعضی را درجه علم داد بعضی را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت و بعضی را در روزی و احوال معاش در دنیا اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه نرفع درجات من نشاء و در سورة یوسف گفت نرفع درجات من نشاء و فوق کل ذی علم علیم و در سورة المجادله گفت یرفع الله الذین آمنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فضل الله المجاهدین بأموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجة همانست که جای دیگر گفت لا یستوی منکم من أنفق من قبل الفتح و قاتل أولیک أعظم درجة من الذین أنفقوا من بعد و قاتلوا

جای دیگر گفت و لکل درجات مما عملوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجات اند درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست و نه درجه جاهل چون درجه عالم و نه درجه سنی چون درجه صاحب هوی و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان اما درجات روزی و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگی و معاش ایشان و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر در توانگری و درویشی و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیماری و عافیت و بلا و شادی و اندوه این همه که گفتیم درجات این جهانی اند و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان باز درجات آن جهانی در افزونی دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر چنانک گفت و للآخرة أکبر درجات و أکبر تفضیلا و درجات آن جهانی آنست که بهشتیان را گفت فأولیک لهم الدرجات العلی ایشانراست درجه های بلند بهشتهای جاودانه پاینده هر یکی بقسمی نواخته و هر یکی را درجه ساخته و هر یکی را از فضل بهره انداخته همانست که گفت لهم درجات عند ربهم و مغفرة و رزق کریم مؤمنانرا میگوید براستی و درستی که ایشانراست درجات پاداش بنزدیک خداوند ایشان و آمرزش و مزد نیکو بی رنج هر که امروز اندوهگن تر فردا شادتر هر که امروز ترسنده تر فردا ایمن تر هر که امروز کوشنده تر در طاعت فردا توانگرتر در دار مقامت

و آتینا عیسی ابن مریم البینات و دادیم عیسی مریم را کتاب انجیل و معجزه ها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان و أیدناه بروح القدس بجان پاک که باد آورد و در مادر وی دمید و گفته اند که بروح القدس جبرییل است

و لو شاء الله ما اقتتل الذین من بعدهم ای من بعد موسی و عیسی و بینهما الف نبی میگوید اگر خدای خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامی است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است از خلاف قتال زاید و آنچه در اول گفت و لو شاء الله ما اقتتل و در آخر گفت و لو شاء الله ما اقتتلوا این حکم تکرار ندارد که هر یکی معنیی را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانی حقیقت قتل و محاربت میگوید اگر الله خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید چنانک جای دیگر گفت و لو شاء الله لجعلکم أمة واحدة و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی آن گه گفت و اگر الله خواستید که این اختلاف نبودی قتل و محاربت میان ایشان نرفتی و قیل معناه و لو شاء الله ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر الله خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندی این آیت در قدریان و معتزلیان است که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند و مشیت حق تبع مشیت خلق می سازند رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد و نفی اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد شافعی باین معنی اشارت کرده و گفته ...

... و منهم قبیح و منهم حسن

یکی از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدری فرمان یافت وی را در گورستان مسلمانان دفن کردیم همان شب بخواب دیدم که جنازه می بردند و حمالان آن سیاهان و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست گفتند جنازه فلان مرد یعنی آن قدری گفتم نه وی را دفن کردیم در فلان جایگه گفتند آن نه جای وی بود ابو غیاث گفت از پس وی میرفتم تا خود کجا برند گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند نعوذ بالله من درک الشقاء و سوء القضاء

اعتقاد قدری آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت که هر دو در مشیت و استطاعت اوست نه در مشیت و تقدیر الله ازینجاست که قدری هرگز نگوید اللهم وفقنی اللهم اعصمنی و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا بالله و گفته اند که قدریی گبری را گفت که مسلمانان شود گبر گفت تا خدای خواهد قدری گفت الله میخواهد و شیطان ترا نمی گذارد و نمی خواهد گبر جواب داد که این عجب کاریست که الله را خواستی است و شیطان را خواستی وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خدای ما هذا الا شیطان قوی و عن الحسن بن ابی الحسن قال جف القلم و قضی القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل و سعادة من عمل و اتقی و شقاء من ظلم و اعتدی و بالولایة من الله للمؤمنین و التبریة من الله للمشرکین من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام

و روی عن الحسین بن علی ع قال ان القدریة لم یرضوا بقول الله و لا بقول الملایکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس اما قول الله تعالی فانه یقول و یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم اما قول الملایکة سبحانک لا علم لنا إلا ما علمتنا و اما قول النبیین فقول نوح و لا ینفعکم نصحی إن أردت أن أنصح لکم إن کان الله یرید أن یغویکم و قول موسی إن هی إلا فتنتک و اما قول اهل الجنة الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله و اما قول اهل النار لو هدانا الله لهدیناکم و اما قول ابلیس رب بما أغویتنی

و قال جعفر بن محمد الصادق ع جل العزیز ان یأمر بالفحشاء و عز الجلیل ان یکون فی ملکه ما لا یشاء

عبد الله عمر را گفتند در بصره قومی پدید آمده اند که قدر را منکراند عبد الله گفت من ازیشان بیزارم آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکی ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند الله از وی نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند الله در ازل هر چه بودنی است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر ایمان و کفر طاعت و معصیت همه تقدیر کرد و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وی بود در لوح محفوظ نبشت وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید اینست که رب العزة گفت و الله خلقکم و ما تعملون فعل بنده کسب وی است و آفریده خدا است بنده مکتب است و خدا مکتسب نه و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنی علم نیست آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست و دین جبر و قدر نیست قدری خود را استطاعت نهد گوید هر چه خواهم کنم و جبری بنده را خود اختیار نگوید اهل سنت گویند بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست و نتواند کرد و ما تشاؤن إلا أن یشاء الله رب العالمین

یا أیها الذین آمنوا أنفقوا مما رزقناکم الآیة میگوید ای شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خدای و در فرمانبرداری وی هزینه کنید پیش از آن که آید روزی یعنی روز رستخیز که در آن روز بیع نبود که کسی را باز فروشند تا خود را باز خرد و نه بدان را آن روز دوستی بود یا مهربانی که بریشان بخشاید و نه شفیعی یابند که ایشان را بخواهد لا بیع فیه و لا خلة و لا شفاعة بر قرایت مکی و بصری هر سه نصب اند بر تبریه یعنی که البته هیچ استثنا نیست در نومیدی ایشان و بر قراءة باقی هر سه رفع است علی الابتداء

و الکافرون هم الظالمون ای هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه جای دیگر گفت و من لم یتب فأولیک هم الظالمون بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانی باز پس نیابند گفته اند که ظلم بر سه قسم است یکی میان بنده و نفس خویش دیگر میان بنده و بنده سدیگر میان بنده و حق و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است ازینجا گفت رب العالمین و الکافرون هم الظالمون

میبدی
 
۲۶۴۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۵ - ۴۸ - النوبة الثانیة

 

... فضرب فی صدری ثم قال هنییا لک العلم ابا المنذر و الذی نفسی بیده ان لها لسانا یقدس الملک عند ساق العرش

و خبر درست است که ابو هریره گفت کلید بیت الصدقه در دست من بود و آنجا خرما نهاده یک روز چون در بگشادم دیدم که از آن خرما چیزی بر گرفته بودند یک دو بار باز رفتم هم چنان دیدم با رسول خدا بگفتم رسول گفت صلی الله علیه و آله و سلم این بار چون در روی بگوی سبحان من سخرک لمحمد یعنی که آن شیطانست و باین کلمه آشکارا شود بو هریره چون در بگشاد این تسبیح بگفت نگه کرد شیطان پیش وی ایستاده بود بو هریره گفت یا عدو الله انت صاحب هذا این تو کردی گفت آری من کردم و من بر گرفتم برای قومی درویشان جن و از تو پذیرفتم که نیز نیایم بو هریره دست از وی باز گرفت و رفت پس دیگر بار باز آمد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بو هریره را گفت چون در شوی همان تسبیح گوی تا وی را در بند خود آری بو هریره همان تسبیح گفت و وی را بگرفت وی بزینهار آمد و در پذیرفت که باز نیایم پس خلاف کرد و باز آمد بو هریره گفت این بار آنست که ترا بر رسول خدا برم شیطان گفت مکن تا ترا چند کلمت بیاموزم دعنی اعلمک کلمات ینفعک الله بها اذا اویت الی فراشک فاقرأ آیة الکرسی الله لا إله إلا هو الحی القیوم حتی تختم الآیة فانک لن یزال علیک من الله حافظ و لا یقربک شیطان حتی تصبح قال فخلیت سبیله فاصبحت فقال لی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ما فعل اسیرک قلت زعم انه یعلمنی کلمات ینفعنی الله بها قال اما انه صدقک و هو کذوب تعلم من تخاطب منذ ثلاث لیال ذاک شیطان

و بخبری دیگر می آید از مصطفی گفت هر آن کس که آیة الکرسی برخواند از پس نماز فریضه بثواب شهیدان رسد و الله تعالی بخودی خود قبض روح وی کند گفتا و هر آن کس که از خانه بیرون شود و این آیت میخواند رب العزة هفتاد هزار فریشته بر وی گمارد تا از بهر او استغفار میکنند و مرو را دعا میگویند چون بخانه باز آید و این آیت بر خواند وی را درویشی و بی کامی پیش نیاید و قال صلی الله علیه و آله و سلم سید القرآن البقرة و سید البقرة آیة الکرسی یا علی ان فیها لخمسین کلمة فی کل کلمة خمسون برکة

و قال علی بن ابی طالب ع ما اری رجلا ولد فی الاسلام او ادرک عقله الاسلام یبیت ابدا حتی یقرأ هذه الآیة الله لا إله إلا هو و لو تعلمون ماهی انما اعطیها نبیکم من کنز تحت العرش لم یعطها احد قبل نبیکم و ما بث لیلة قط حتی اقرء بها ثلاث مرات اقرأها فی الرکعتین بعد العشاء الآخرة و فی وتری و حین آخذ مضجعی من فراشی

آورده اند که راه زنی وقتی در راهی حزمه ای ببرد که در آن حزمه مال فراوان بود و در ضمن آن رقعه دید بر آن آیة الکرسی نبشته آن حزمه برمت بخداوند خویش باز رسانید یاران وی گفتند چرا رد کردی و میدانی که مال فراوان در آن بود گفت صاحب آن حزمه از علما شنیده که هر چه آیت الکرسی بصحبت آن بود دزد نبرد باین اعتقاد آن نبشته در میان حزمه نهاد اکنون اگر من ببرم اعتقاد وی بعلما بد شود و دین وی بخلل آید و من که آمده ام بآن آمده ام که راه دنیا زنم نه راه دین

الله لا إله إلا هو وحد نفسه و شهدها انه لا اله الا هو خود را خود ستود و بر خود ثنا کرد دانست که افهام و اوهام خلایق در مبادی اشراق جلال وی برسد و بمدح و ثنای وی نرسد گواهی داد خود را بیکتایی در ذات و پاکی در صفات بزرگواری در قدر و توان و برتری در نام و نشان الله اوست که نامور بیش از نام برانست و راست نام ترا از همه نامورانست و سازنده آیین جهانیانست بار خدای همه بار خدایان و کامگار بر جهانیان و دارنده همگان لا إله إلا هو کلمه اخلاص است که بندگان را بدان خلاص است سی و هفت جایگه در قرآن این کلمه بگفته و عالمیان را بآن بخوانده و عملها بدان پذیرفته و پیغامبران بآن فرستاده یقول تعالی و تقدس و ما أرسلنا من قبلک من رسول إلا نوحی إلیه أنه لا إله إلا أنا فاعبدون و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان افضل ما اقول انا و ما قال النبیون من قبلی لا اله الا الله

و عن ابی بکر ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال علیکم بلا اله الا الله و الاستغفار و اکثروا منهما فان ابلیس قال اهلکت الناس بالذنوب و اهلکونی بلا اله الا الله و الاستغفار

بکر بن عبد الله المزنی روایت کند که پادشاهی بود در روزگار گذشته ازین متمردی بد مرد طاغیی شوخگن جباری بت پرست که تا بود آیین کفر و بت پرستی راست میداشت و آن را می برزید و خلق را بر آن میخواند و مسلمانان را می رنجانید

مسلمانان بغزاء وی شدند و نصرت مسلمانان را بود و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب و آتش در زیر آن کردند آن مرد طاغی در آن عذاب بتان را یکان یکان می خواند و ازیشان فریاد رسی همی جست میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک الم امسح وجهک و افعل و افعل چون ازیشان درماند و فریاد رسی نبود روی سوی آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا الله همان ساعت بفرمان الله بر مثال ناودانی در هوا پیدا شد آبی سرد از آن روان شد بسر وی فرود آمد بادی عاصف فرو گشاد آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا می برد تا در میان قوم خویش بزمین آمد و هم چنان میگفت لا اله الا الله قوم وی او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک وی قصه خویش بگفت و آن قوم همه مسلمان شدند مؤمنانرا آن حال عجب آمد یکی ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت انه دعا آلهته فلم تجبه و دعانی فاجبته و لم اکن کالصم البکم الذین لا یعقلون عبد العزیز بن ابی داود گفت مردی در بادیه خدای را عز و جل عبادت میکرد و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود هر گه ورد خود بگزاردی گفتی یا احجار اشهد کن ان لا اله الا الله پس در بیماری مرگ گفت بخواب دیدم که مرا سوی دوزخ راندند بهر در که رسیدم از درهای دوزخ از آن سنگها یکی دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته دانستم و واشناختم که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم ابو معشر گفت مردی از دنیا بیرون شد او را در خاک نهادند دو فریشته بر وی آمدند یکی ازیشان گفت انظر ما تری بنگر تا چه بینی یعنی که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وی بجوی تا و ازو هست یا نه آن فریشته در درون و بیرون وی بگشت هیچیز ندید هر دو نومید شدند آخر یکی گفت آنک انگشتری در انگشت دارد بنگر تا نقش نگین وی چیست بنگرست نقش آن لا اله الا الله بود بحرمت و برکت آن خدای وی را بیامرزید ابو عبد الله نباجی مردی بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار زبیده را بخواب دید گونه و رویش بگشته و زرد شده گفت یا زبیده رنگ روی تو زرد نبود این زردی از چیست گفت از آنست که بشر مریسی سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیری کرد برو ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روی گشتیم گفتم حال تو چیست گفت حال من نیکوست که رب العزة مرا بیامرزید و بزنی بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد گفتم هیچ دانی که آن کرامتها را سبب چه بود گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم لا اله الا الله یقینا و حقا لا اله الا الله ایمانا و صدقا لا اله الا الله عبودیة و رقا لا اله الا الله ارضی به ربی لا اله الا الله افنی به عمری لا اله الا الله مونسی فی قبری لا اله الا الله وحده لا شریک له لا اله الا الله له الملک و له الحمد لا اله الا الله و لا حول و لا قوة الا بالله و خبر درست است از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که گویندگان لا اله الا الله را در گور وحشت و اندوه نیست و نه در قیامت ایشان را ترسی و بیمی و گویی در ایشان می نگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهای خویش می افشانند و میگویند

الحمد لله الذی اذهب عنا الحزن ...

... هر چند که ابتداء این کلمه نفی است از روی لفظ اما از روی معنی غایت اثبات و نهایت تحقیق است چنانک تو گویی بضرب مثل لا اخ لی سواک و لا معین لی غیرک این در اثبات تمامتر است از آنک گویی انت اخی و انت معینی طریق عامه مسلمانان در توحید ایشان اینست اما طریق اهل خصوص چنانست که حکایت کنند از آن پیر طریقت در عموم احوال گفتی الله و لا اله الا الله کمتر گفتی سر آن از وی پرسیدند جواب داد که نفی العیب حیث یستحیل العیب عیب

اما هو کلمتی است که باین کلمت اشارت فرا هستی الله کنند نه نامست و نه صفت بلکه فرا نام اشارتست و از صفت کتابت است و باین حرف اشارت فرانیست محالست چون بنده گوید هو او شنونده داند که هست گوش بدان دارد و جوینده بدان راه یابد و نگرنده فرا آن بیند و گفته اند که هو دو حرف است ها و واو و مخرج ها آخر مخارج حروفست یعنی اقصی حلق و مخرج واو اول مخارج حروف است یعنی لب گوینده چنانستی که میگوید الله اوست که در آمد حادثات و ابتداء مکنونات ازوست و باز گشت حادثات و مکنونات و اوست و او را خود نه ابتدا و نه انتها اولست بی ابتداء و آخرست بی انتهاء الحی خداوندی زنده همیشه بیش از همه زندگان زنده و بر زندگانی و زندگان خداونده همه فانی گردند و او ماند زنده کل من علیها فان و یبقی وجه ربک کل شی ء هالک إلا وجهه باقی است ببقاء ازلی حی است بحیاة ازلی حیاة وی نه چون حیاة آفریدگان ایشان بنفس و غذا زنده اند باندازه و هنگام و الله بحیاة خویش و بقاء خویش و اولیت و آخریت خویش بی کی و بی چند و بی کیف و گفته اند حقیقت حی فعال است و دراک هر کرا فعل نیست و ادراک نیست جز مرده نیست و ادنی درجات ادراک آنست که خود را داند که هر که خود را نداند جز جماد نیست فالحی الکامل المطلق هو الذی یندرج جمیع المدرکات تحت ادراکه و جمیع الموجودات تحت فعله حتی لا یشد عن علمه مدرک و لا عن فعله مفعول و کل ذلک لله عز و جل فهو الحی المطلق و هو الحی الباقی جل جلاله و عز کبریاؤه مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت انت الحی الذی لا تموت و الجن و الانس یموتون

ابو بکر کتانی پیر حرم بود گفت مصطفی را صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیدم گفتم یا رسول الله دعایی در آموز مرا تا الله تعالی دل من زنده دارد و نمیراند گفت هر روز چهل بار بگو یا حی یا قیوم یا لا اله الا انت و در دعاء رسول است ای حی ای قیوم القیوم پاینده است یعنی در ذات و صفات پاینده نه حال گرد است نه حال گیر نه روز گردست نه هنگام پذیر نه نو صفت نه نو تدبیر قیوم و قیام بمعنی یکسانست ...

... گفت مثلی است این که الله زد یعنی که دارنده و نگهبان آسمان و زمین منم قوام آن بداشت من کار آن بحکم من تدبیر آن بعلم من اگر بخسبم بهم بر افتد و زیر و زبر گردد و عن ابی موسی قال قال رسول الله فینا باربع فقال ان الله لا ینام و لا ینبغی له ان ینام یخفض القسط و یرفعه یرفع الیه عمل اللیل قبل النهار و عمل النهار قبل اللیل حجابه النور لو کشفه لا حرقت سبحات وجهه کل شی ء ادرکه بصره

له ما فی السماوات و ما فی الأرض هر چه در آسمانها و هر چه در زمین همه ملک و ملک اوست همه رهی و بنده اوست همه مقهور و مأسور اوست من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه چون کافران قریش گفتند بتان را که هؤلاء شفعاؤنا عند الله اینان شفیعان مااند بنزدیک الله رب العالمین گفت من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه کیست آن کس که شفاعت کند بنزدیک الله مگر بدستوری الله همانست که جای دیگر گفت و لا تنفع الشفاعة عنده إلا لمن أذن له و قال یومیذ لا تنفع الشفاعة إلا من أذن له الرحمن و قال و لا یشفعون إلا لمن ارتضی این آیتها دلیل اند که در قیامت شفاعت خواهد بود و درست است خبر که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت شفاعتی لاهل الکبایر من امتی

و عن ابی موسی الاشعری قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم خیرت بین الشفاعة و بین ان یدخل نصف امتی الجنة فاخترت الشفاعه لانها اعم و اکفی أ ترونها للمتقین المؤمنین لا و لکنها للمذنبین الخطایین المتلویین ...

... وسع کرسیه السماوات و الأرض معنی آنست که هفت آسمان و هفت زمین در کرسی می گنجد و بآن میرسند روی کرسی الله زبر هفتم آسمان است زیر عرش و کرسی از زراست و گویند از مروارید حسن بصری گفت کرسی عرش است و عرش کرسی و درستر آنست که عرش سقف بهشت است و کرسی بیرون از آنست و حمله عرش دیگراند و حمله کرسی دیگر و حمله کرسی چهار فریشته اند یکی بصورت آدمی دیگر بصورت گاو سوم بصورت شیر چهارم بصورت کرکس و میان حمله عرش و حمله کرسی حجابها فراوانست از نور و ظلمت و آب و برف از حجاب تا بحجاب پانصد ساله راه و اگر نه این حجب بودی حمله کرسی در نور حمله عرش بسوختندی و در خبر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بو ذر را گفت یا با ذر ما السماوات و الارض و ما فیهن الکرسی الا کحلقة القاها ملق فی فلاة و ما الکرسی فی العرش الا کحلقة القاها ملق فی فلاة و جمیع ذلک فی قبضة الله عز و جل کالحبة و اصغر من الحبة فی کف احدکم

آن روز که این آیت آمد جماعتی از یاران گفتند یا رسول الله هذا الکرسی وسع السماوات و الارض فکیف بالعرش فانزل الله عز و جل ما قدروا الله حق قدره و درست از ابن عباس که گفت الکرسی موضع قدمیه و العرش لا یقدر قدره احد و روی عمارة بن عمیر عن ابی موسی قال الکرسی موضع القدمین و له اطیط کاطیط الرجل و عن محمد بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال قام اعرابی الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله اجدبت بلادنا و هلکت مواشینا فادع الله لنا یغثنا و اشفع لنا الی ربک و لیشفع ربنا الیک قال ویلک هذا شفعت لک الی ربی فمن ذا یشفع ربنا الیه سبحان الله لا اله الا الله العظیم وسع کرسیه السماوات و الأرض فهو ییط لعظمته و جلاله کما تیط الرحل الجدید

و لا یؤده حفظهما ای لا یثقله و لا یشق علیه و هو العلی العظیم ای الرفیع فوق خلقه العظیم سلطانه الجلیل شأنه سبحانه سبحانه

این آیة الکرسی سید آیات قرآن است از بهر آنک مقصد و غایت علوم قرآن سه چیز است اول معرفت ذات حق دیگر معرفت صفات سدیگر معرفت افعال و این آیت برین سه چیز مشتمل است باین معنی سید آیات قرآن است

لا إکراه فی الدین بنا کام در دین آوردن نیست برین وجه این کلمت منسوخ است بآیت فرمان بقتال و سبب نزول این آیت بر قول ایشان که گفتند منسوخ است آن بود که مردی انصاری نام وی ابو الحصین دو پسر داشت در مدینه ترسایان شام که بمدینه آمده بودند ببازرگانی آن دو پسر را بفریفتند و با دین ترسایی دعوت کردند پس ایشان را با خود بشام بردند ابو الحصین گفت یا رسول الله ایشان را باز خوان و با کفر بمگذار در آن حال رب العزة آیت فرستاد لا إکراه فی الدین

الآیة رسول خدا ایشان را فرو گذاشت و گفت ابعدهما الله هما اول من کفر بو الحصین خشم گرفت از آنک کس بطلب ایشان نفرستاد رب العزة آیت دیگر فرستاد فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم الآیة پس از آن لا إکراه فی الدین الآیة منسوخ شد و فرمان آمد بقتال اهل کتاب در سورة براءة ...

... اهل هذه الجزیرة لا یقبل منهم الا الاسلام

اکنون مسلمانان با اهل کتاب قتال کنید تا مسلمان شوند یا جزیت در پذیرند چون جزیت پذیرفتند ایشان را بر دین خویش بگذارند و بر دین اسلام اکراه نکنند و گفته اند معنی اکراه آنست که هر چه مسلمانان را بناکام بر آن دارند از بیع و طلاق و نکاح و سوگند و عتق آن لازم نیست و الیه الاشارة

بقوله صلی الله علیه و آله و سلم رفع عن امتی الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه ...

... فمن یکفر بالطاغوت الآیة هر پرستیده که پرستند جز از الله همه طاغوت اند اگر از شیطان است یا صنم یا سنگ یا درخت یا حیوان یا جماد و گفته اند طاغوت هر کسی نفس اماره اوست که ببدی فرماید و از راه ببرد و الطاغوت ما یطغی الانسان فاعول من الطغیان میگوید هر که بطاغوت کافر شود و بالله مؤمن دست در عروه وثقی زد عروه وثقی دین اسلام است با شرایط و ارکان آن

و گفته اند قرآن است قال مجاهد بالعروة الوثقی الایمان لا انفصام لها قال لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم یعنی انها لا تنقطع ما دام مستمسکا بها الا ان یدعها هو و قال مقاتل بن حیان لا انفصام لها دون دخول الجنة و قیل العروة الوثقی اتباع السنة یدل علیه ما

روی علی بن ابی طالب ع قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لا یصلح قول و لا عمل و نیة الا بالسنة فاذا عرف الله بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و خالف السنة سنن رسول الله کان بذلک خارجا من الاسلام و اذا عرف الله بقلبه و اقر بلسانه و عمل بجوارحه و ارکانه بما افترض علیه و لم یخالف السنة سنن رسول الله کان مؤمنا و ذلک بالعروة الوثقی لا انفصام لها ثم قال و الله سمیع علیم ای سمیع لدعایک ایاه یا محمد باسلام اهل الکتاب و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یحب اسلام الیهود الذین حول المدینة و یسأل الله تعالی ذلک

علیم بحرصک و اجتهادک

میبدی
 
۲۶۴۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۶ - ۴۸ - النوبة الثالثة

 

... مهر تو چو جانست و وفای تو چو دین است

پیر طریقت جنید قدس الله روحه گفت من قال بلسانه الله و فی قلبه غیر الله فخصمه فی الدارین الله کسی که بر زبان یاد الله دارد و بنام وی نازد آن گه دل خویش با مهر غیری بردازد بجلال و عز بار خدا که فردا در مقام سیاست تازیانه عتاب بدو رسد و خصم او الله بود شب معراج با سید گفت یا محمد عجبا لمن آمن بی کیف یتکل علی غیری

با محمد لو انهم نظروا الی لطایف بری و عجایب صنعی ما عبدوا غیری ...

... جانی که ترا یافت شد از مرک مسلم

پیر طریقت گفت ای سزای کرم و نوازنده عالم نه با وصل تو اندوهست نه با یاد تو غم خصمی و شفیعی و گواهی و حکم هرگز بینما نفسی با مهر تو بهم آزاد شده از بند وجود و عدم در مجلس انس قدح شادی بر دست نهاده دمادم

لا إله إلا هو خدایی که نیست معبود بسزا جز او در هر دو جهان سزای خداوندی کیست مگر او دست گیر خستگان نیست جز توقیع جمال و لطف او نوازنده یتیمان نیست جز منشور کرم او بار خدایی که دلهای دوستان بسته بند وفاء او جانهای مشتاقان در آرزوی لقاء او ارواح عاشقان مست مهر از جام بلاء او آرام خستگان از نام و نشان او سرور عارفان از ذکر و پیغام او نکو گفت آن شوریده روزگار که گفت

می خندد اندر روی من بخت من از میدان تو ...

... آرام من پیغام تو وین پای من در دام تو

بستان شده از نام تو بر جان من زندان تو

الحی القیوم خداوندی زنده پاینده دارنده نوازنده بخشنده پوشنده بهر سست و بودنی داننده بتوان و بدریافت هر چیز رسنده هر کس را خداوند و هر بودنی را پیش برنده و آشنایان مهر پیوند نور نام و نور پیغام دلها را روح و ریحان و سرها را آرام آفرین باد بر آن جوانمردان که از این حدیث بویی دارند و بسر این خوانچه لطف رسیده اند تا چنان دیگران بطعام و شراب زنده اند ایشان بنام و نشان آن دوست زنده اند و بیاد وی آسوده

شبلی را گفتند طعام و شرابت از کجاست گفت ذکر ربی طعام نفسی و ثناء بی لباس نفسی و الحیاء من ربی شراب نفسی نفسی فداء قلبی فداء روحی روحی ...

... در عین قبول تو کامل شده نقصان ها

له ما فی السماوات و ما فی الأرض مکونات و محدثات در زمین و در سماوات همه صنع وی و همه ملک وی نه کسی منازع با وی نه دیگری غالب بر وی غالب بر آن امر وی نافذ در آن دانش وی توان آن بعون وی داشت آن بحفظ وی از ابن عباس روایت است که گفت الارضون علی الثور و الثور فی سلسلة و السلسلة فی اذن الحوت و الحوت بید الرحمن عز و جل

من ذا الذی یشفع عنده إلا بإذنه آن کیست که پندارد که بی خواست او خود را کاری بر سازد یا بی دانش او نفسی بر آرد یا بی او باو رسد فقد خاب ظنه و ضل سعیه ...

... فردی تو و آشنات فردی

یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم هر چه در آسمان و زمین کسست و چیز همه آنم که حرکت و سکون ایشان اندیشه و خاطر ایشان خالق میداند روش و جنبش ایشان می بیند و بحقیقت آن میرسد که همه از قدرت وی می درآید و با حکم وی میگردد وی میداند که وی میراند وی می بیند که وی میکند وی می بندد که وی میگشاید

پس او خدایی را شاید که نه واماند نه درماند نه فروماند پوشیده ها داند و کار بر وی در نشورد همه چیز پرداخته و همه کار ساخته جز زانک آدمی انداخته خردها در کار وی کند وهمها از وی دربند علمها و عقلها در قدر وی گم

لا یحیطون بشی ء من علمه إلا بما شاء وسع کرسیه السماوات و الأرض نص قرآن است و اشارت بجهت و مکان است کرسی نه علم است که آن راه بیراهان است تأویل جاهلانست کرسی قدم گاه دانیم و این مذهب سنیان است و بی تأویل و تصرف بجان باز گرفته و پذیرفته ایشان است آن گه آیت مهر بر نهاد بذکر جلال و بزرگواری و عظمت و برتری خود گفت و هو العلی العظیم ...

میبدی
 
۲۶۵۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۵۸ - ۴۹ - النوبة الثانیة

 

... ولی و مولی هر دو یکسانست و بمعنی هادی است و کذلک قوله تعالی و من یضلل الله فما له من ولی من بعده و قال تعالی و من یضلل فلن تجد له ولیا مرشدا اما آنچه از روی نصرت است میگوید الله یار مؤمنانست ایشان را بر کافران نصرت میدهد تا ایشان را باز می شکنند و از کفر بر می گردانند اظهار دین اسلام را و اعلاء کلمه حق را همانست که رب العالمین گفت حکایت از مؤمنان أنت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین جای دیگر گفت و ما کان لهم من أولیاء ینصرونهم من دون الله وجه سیوم بمعنی مکافات و مجازات است میگوید الله کارساز مؤمنانست و مزد دهنده کردار ایشانست کردار اندک می پذیرد و ثواب بسیار می دهد و رایگان برحمت و مغفرت خود می رساند آنست که حکایت کرد از موسی ع أنت ولینا فاغفر لنا و ارحمنا جای دیگر گفت ثم ردوا إلی الله مولاهم الحق این هر یکی شاخی است از درخت دوستی و معنی از لفظ دوستی پس همه فراهم کرد و بمعنی دوستی خود اضافت فا مؤمنان کرد

گفت الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات إلی النور ایشان را بیرون آرد از تاریکی کفر با روشنایی اسلام و از تاریکی نکرت با روشنایی معرفت و از تاریکی جهل با روشنایی علم و از تاریکی نفس با روشنایی دل پیش از خلق ایشان بعلم قدیم دانست که ایشان را از ظلمت کفر و بدعت نگاه دارد چون بیافرید ایشان را و در وجود آورد علم وی در ایشان برفت و با ایمان آمدند و روشن دل شدند و الذین کفروا أولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النور إلی الظلمات یعنی کعب بن الاشرف و حیی بن اخطب یدعونهم من النور الی الظلمات اینست قول مقاتل و قتاده گفته اند قومی جهودان اند که پیش از مبعث مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم نعت و صفت وی بتورات میخواندند و به نبوت وی ایمان داشتند پس که رب العالمین وی را بخلق فرستاد آن سران و پیشروان ضلالت چون کعب اشرف و حیی اخطب و مانند ایشان فرا متبعان خود نمودند که این نه آنست و نعت و صفت وی بپوشیدند تا ایشان از ایمان بنبوت وی بیفتادند و بوی کافر شدند

اینست که الله گفت یخرجونهم من النور إلی الظلمات مجاهد گفت قومی از دین اسلام مرتد گشتند این آیت در شأن ایشان فرو آمد یعنی که اول در نور اسلام بودند و طاغوت ایشان را از نور اسلام بیرون کرد و فاظلمت کفر افکند و طاغوت ایشان شیطان بود و هواء نفس هر چه بنده را از حق برگرداند آن را طاغوت گویند ازین جهت یخرجونهم بلفظ جمع گفت اما اهل معانی آیت بر عموم راندند و گفتند مراد باین جمله کافران زمین اند و بیرون آوردن ایشان از نور نه آنست که ایشان را نوری بود و از آن بیفتادند لکن معنی آنست که ایشان را خود از نور باز داشتند حسن گفت ان لا یدعهم یدخلونه و این در لغت روا و روانست یقال قد ضمنت القوم دم فلان و اخرجتک منه ای لم ادخلک فیه ثم قال أولیک أصحاب النار هم فیها خالدون ای لا یموتون لا یفتر عنهم و هم فیه مبلسون

أ لم تر إلی الذی حاج إبراهیم فی ربه الآیة ای جادل ابراهیم فی دین ربه میگوید دانسته ای قصه آن مرد که حجت جست بابراهیم و حجت آورد در دین خداوند ابراهیم و هو نمرود بن کنعان بن ماس بن ارم بن سام بن نوح و قیل هو نمرود بن کنعان بن سنجاریب بن کوش بن سام بن نوح اول کسی که تاج بر سر نهاد و در زمین دعوی خدایی کرد او بود مجاهد گفت چهار کس آنند که جهاندران بودند و ملک ایشان بهمه زمین برسید دو از ایشان مؤمن و دو کافر آن دو کس که مؤمن بودند سلیمان بود و ذو القرنین و آن دو که کافر بودند نمرود بود و بخت نصر

گفته اند که نمرود طاغی صانع آفریدگار را جل جلاله منکر نبود و دعوی جباری که میکرد بر طریق حلول بود چنانک بعضی ترسایان بر عیسی دعوی کردند و بعضی متشیعه بر علی ع و مذهب حلول آنست که باری عز و علا باشخاص ایمه فرود آید ...

... أن آتاه الله الملک ای لان آتاه الله الملک فطغی میگوید حجت جست با ابراهیم از آنک الله تعالی وی را ملک داد و طاغی گشت و قال بعضهم أن آتاه الله الملک یعنی ابراهیم آتاه الله الملک و النبوة و امر جمیع الناس باتباعه

إذ قال إبراهیم ربی الذی یحیی و یمیت مفسران گفتند این آن گه بود که ابراهیم در بت خانه شده و بتان را شکسته و نمرود او را حبس فرموده پس از حبس بیرون آوردند او را تا بسوزند نخست نمرود از وی پرسید من ربک الذی تدعونا الیه آن خدای تو که ما را و از او میخوانی کیست ابراهیم گفت ربی الذی یحیی و یمیت خدای من آنست که مرده زنده کند و زنده را میراند و ایاه اعبد و منه اسأل الخیر او را پرستم و آنچه خواهم از وی خواهم آن جبار گفت أنا أحیی و أمیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم زندانیی که نومید بود از زندگانی او را بخواند و آزاد کرد گفت این مرده بود زنده کردم و دیگری را بکشت گفت این زنده بود میرانیدم اعتقاد داشت آن متمرد طاغی که احیا و اماتت آنست که وی کرد و این مایه ندانست که ایحاء آفریدن حیات است در بنده و در حیوان و اماتت آفریدن مرگ است در وی و جز کردگار ذو الجلال و قادر بر کمال برین قادر نیست و بجز کار وی نیست اما ابراهیم ازین سخن برگشت و حجتی دیگر آورد نه عجز و درماندگی را لکن خواست تا بر حجت بیفزاید و حجتی آرد که وی را بی سامان و بی پاسخ گرداند و عقلش در آن مدهوش و متحیر گردد

گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق خدای من آنست که هر روز آفتاب از مشرق بر آرد فأت بها من المغرب تو آن را از مغرب بر آر آن جبار درماند و متحیر گشت و حجت او منقطع شد رب العالمین گفت و عزتی و جلالی لا تقوم الساعة حتی آتی بالشمس من قبل المغرب فیعلم من یری ذلک انی انا الله قادر آن افعل ما شیت زید بن اسلم گفت نمرود نشسته بود و مردمان از وی طعام می بردند هر کس که بر وی شدی وی را گفتی من ربک او جواب دادی که انت و آن گه طعام بوی دادی ابراهیم بیرون رفت بطلب طعام و به نمرود برگذشت نمرود گفت من ربک ابراهیم گفت الذی یحیی و یمیت وی جواب داد که أنا أحیی و أمیت ابراهیم گفت فإن الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب نمرود از آن درماند چنانک الله گفت فبهت الذی کفر پس ابراهیم را طعام نداد و باز گردانید ابراهیم بریگستانی بر گذشت از آن ریگ پاره در بار کرد یعنی که چون در خانه شوم اهل خانه را دل خوش باشد و پندارد که من طعام برده ام ابراهیم چون در خانه شد و بارها بیفکند بخفت اهل وی برخاست و سربار کرد آرد نیکو دید از آن نان پخت و پیش ابراهیم بنهاد ابراهیم گفت از کجا آوردی این طعام گفت از آن آرد که تو آوردی ابراهیم بدانست که آن فضل خداست با وی و رزقی که الله فرستاد زیرا سجود کرد و حمد و ثنا گفت

و الله لا یهدی القوم الظالمین این هدی بمعنی معونت است میگوید الله ظالمان را یاری دهنده نیست اما مؤمنانرا یاری دهد و نصرت کند چنانک خود گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین

میگوید از گفت ما بر ما واجب است و سزا که یاری دهیم مؤمنانرا چنانک ابراهیم را از دست آن جبار متمرد خلاص داد و از آتش عقوبت وی برهانید و یک پشه بر نمرود مسلط کرد تا در بینی وی شد و بدماغ رسید و از آن میخورد و وی را می گزید و پیوسته مطرقه بر سرش میزدند تا از آن آسایش می یافت و چهل روز درین عذاب بود و گویند که چهار صد سال درین عذاب بود پس هلاک شد و نیست گشت

أو کالذی مر علی قریة این در آیت اول پیوسته است و در آن بسته کانه قال هل رأیت کالذی حاج ابراهیم فی ربه او کالذی مر علی قریة لفظه لفظ الاستفهام است و معناه التوقیف و التعریف میگوید نبینی آن مرد که با ابراهیم حجت جست در خداوند وی و آن مرد دیگر یعنی عزیز پیغامبری از پیغامبران بنی اسراییل که بر گذشت بر آن دیه یعنی شهر بیت المقدس سمیت قریة لاجتماع الناس فیها یقال قریت الماء فی الحوض اذا جمعته فیه عزیز آنجا بر گذشت دید آن شهر که خراب و بیران گشته از دست بخت نصر که آنجا شد و خلقی را بکشت و باقی باسیری ببرد و گفته اند این قریه در هرقل است دهی بر کناره دجله میان واسط و مداین عزیز آنجا برگذشت و کان ذلک بعد رفع عیسی ع بسایه درختی فرو آمد و با وی خری بود با درخت بست و خود در میان دیه شد هیچ آدمی را در آن دیه ندید و درختان بسیار دید پر بار و میوه آن فرا رسیده بگرفت از آن پاره انگور و انجیر و با وی نان خشک بود در قعب بنهاد و شیره انگور بگرفت و بر آن نان ریخت تا نرم گردد و انجیر چند تر بر سر آن نهاد

آن گه گفت أنی یحیی هذه الله بعد موتها عزیر چون می زنده کند الله این دیه را یعنی مردم آن پس آنک بمردند و هلاک شدند و این سخن از عزیر رفت نه از آن بود که در بعث و نشور بگمان بود لکن خواست تا الله وی را معاینه بنماید چنانک ابرهیم ع از الله درخواست که أرنی کیف تحی الموتی پس الله تعالی عزیز را بمیرانید صد سال دو چشم وی زنده و باقی کالبد مرده آن گه زنده کرد وی را و بینگیخت

جبرییل وی را گفت درین درنگ چند بودی گفت یک روز پس در آفتاب نگرست آفتاب دید که بنماز دیگر رسیده بود و ابتداء حال که بر وی رفت بامداد بود گفت نه که پاره از روز جبرییل گفت نه که صد سالست تا تو درین درنگی آن گه او را نظر عبرت فرمود

گفت فانظر إلی طعامک و شرابک لم یتسنه در آن طعام و شراب خویش نگر نان خشک در قعب شیره انگور بر آن ریخته و نرم شده و انجیر تر بر سر آن بمانده و هیچ تغییر در آن نیامده عزیز گفت سبحان الله کیف لم یتغیر چون که درین مدت دراز بنگشت آن گه در خر خویش نگرست مرده و ریزیده و استخوانش از درنگ و روزگار پاره پاره شده و سپید مانده آن گه ندای شنید از آسمان که ایتها العظام البالیة اجتمعی ای استخوانهای پوسیده ریزیده همه با هم شوید بقدرت کردگار آن استخوانها همه در روش آمد قدم با ساق پیوست و ساق با زانو و کف با بازو و بازو با دوش و سر با تن پس رگها و پیها و گوشتها و پوست و موی در وی پدید آمد و عزیر در آن می نگرست و تعجب میکرد پس فریشته آمد و روح در بینی وی دمید آن خر برخاست و بانگی زد اینست که رب العالمین گفت و انظر إلی حمارک ای الی احیاء حمارک و لنجعلک آیة للناس و انظر إلی العظام ای الی عظام الحمار در نگر درین استخوانهای خر کیف ننشزها بضم نون و کسر شین وراء قراءة حجازی و بصری است من الانشار و هو الاحیاء کقوله ثم إذا شاء أنشره میگوید چون او را زنده میگردانیم و بضم نون و کسر شین و زاء منقوطه قراءة شامی است و کوفی و معناه الرفع و النقل میگوید در نگر در استخوانها که چون برمیداریم و بجای خود میرسانیم و ترکیب میسازیم روایت کنند از ابن عباس رض که چون الله تعالی عزیر را بعد از صد سال زنده کرد بر آن خر خویش نشست و با جایگاه و وطن و محلت خویش شد و مردم او را می نشناختند آخر عجوزی را دید نابینا مقعد صد و بیست سال از عمرش گذشته و این عجوز کنیزک ایشان بود و خدمت کاری و دایگانی ایشان کردی عزیر وی را بیست ساله بگذاشته بود عزیر گفت یا هذه أ هذا منزل عزیر

ای پیر زن این جای عزیر است گفت آری و می گریست آن پیر زن عزیر گفت چرا می گریی گفت از بهر آنک صد سال است تا کس نام عزیر نبرد و نام و نشان وی کس نشنید مگر این ساعة که تو گفتی قال فانا عزیر گفت پس منم عزیر اماتنی الله عز و جل مایة سنة ثم بعثنی الله مرا صد سال میرانید پس زنده کرد پیر زن شگفت بماند و شادی کرد و میگفت سبحان الله عزیر بعد از صد سال باز آمد پس گفت عزیر مردی بود مستجاب الدعوة دعا کن تا الله مرا بینایی و روایی باز دهد تا بچشم سر در روی تو نگرم عزیر دعا کرد و آن پیر زن مقعد از جای برخاست و بینا گشت و در وی نگرست گفت اشهد انک عزیر پس آن زن رفت بانجمن بنی اسراییل و ایشان را از وی خبر کرد همه روی بوی نهادند و آمدند و با ایشان پسر عزیر بود عمر وی بصد سال رسیده و پیر گشته و پسران داشت همه پیران و جد ایشان عزیر جوانی چهل ساله

اینست که رب العالمین گفت و لنجعلک آیة للناس ای عبرة للناس لانه بعثه شابا و هو ابن اربعین سنة و ابنه شیخ ابن مایة سنة و لابنه اولاد کلهم شیوخ

روی عن وهب قال لیس فی الجنة کلب و لا حمار الا کلب اصحاب الکهف و حمار عزیر الذی اماته الله مایة عام ...

میبدی
 
۲۶۵۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۴ - ۵۱ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ای شما که مؤمنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرایض زکاة و تطوع صدقات و انواع بر و مکرمات نگرید تا من و اذی فرا پی آن ندارید و درویش را نرنجانید بآنک روی ترش کنید و پیشانی فراهم کشید و سخن با وی بعنف گویید و وی را بدان عطا کار فرمایید و بسبب درویشی خوار دارید و بچشم حقارت بوی نگرید که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد

عایشه و ام سلمه را عادت بودی که چون درویش را چیزی فرستادندی گفتندی یاد گیر تا چه دعا کند تا هر دعایی بدعایی مکافات کنیم تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده بنگر که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند فضل از آنک بر وی منت نهادندی یا آذی نمودندی و گفته اند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکی کردم و او را بپای آوردم و شکستگی وی را جبر کردم و اذی نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسی گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وی خبر دارد و نام و ننگ وی داند

کالذی ینفق ماله ریاء الناس الآیة کابطال الذی ینفق ماله ریاء الناس و هو المنافق یعطی لیوم انه مؤمن میگوید شما که مؤمنان اید صدقات خویش بمن و اذی باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخدای و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند و ریاء وی آنست که بمردم می نماید که وی مؤمن است بآن صدقه که میدهد پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت فمثله کمثل صفوان ای فمثل صدقته مثل صدقه ایشان راست مثل سنگی نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانی تیز بوی رسد چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزی با دست آرند فردا در قیامت کردارهای ایشان همه باطل و نیست شود و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزی با دست آرند اینست که الله گفت لا یقدرون علی شی ء مما کسبوا همانست که جای دیگر گفت مثل الذین کفروا بربهم أعمالهم کرماد اشتدت به الریح فی یوم عاصف لا یقدرون مما کسبوا علی شی ء جای دیگر گفت و الذین کفروا أعمالهم کسراب بقیعة الآیة

روی عن ابن عباس رض ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال اذا کان یوم القیمة نادی منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس قوموا فخذوا اجورکم ممن عملتم له فانی لا اقبل عملا خالطه شی ء من الدنیا و اهلها

و عن ابی هریرة رض قال سمعت النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول اذا کان یوم القیمة یؤتی برجل قد کان خول مالا فیقال له کیف صنعت فیما خولناک فیقول انفقت و اعطیت فیقال له اردت ان یقال فلان سخی و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یؤتی برجل شجاع فیقول الله له أ لم اشجع قلبک فیقول بلی یا رب فیقول کیف صنعت فیقول قاتلت حتی احرقت مهجتی فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یؤتی برجل قد کان اوتی علما فیقول الله له الم استحفظک العلم فیقول بلی فیقول الله کیف صنعت فیقول تعلمت و علمت فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنی عنک ثم یقال اذهبوا بهم الی النار

و مثل الذین ینفقون أموالهم ابتغاء مرضات الله این مثلی دیگرست که الله تعالی مؤمنانرا زد آن مؤمنان که نفقه از بهر خدای و در خشنودی وی کنند و من و اذی فرا پس آن ندارند میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند و من و اذی فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب لا کالمنافق الذی لا یؤمن بالثواب در آن نفقه که کنند دانند که الله ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد پس در آن خوش دل و خوش تن باشند و بی گمان در ثواب آن نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد و آنچه کند بکراهیت کند و گفته اند این تثبیت بمعنی تثبت است فکان الرجل اذا هم بصدقة تثبت فان کان لله امضی و ان خالطه شی ء امسک و این قول موافق آن خبرست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اذا اردت امرا فتدبر عاقبته فان کان رشدا فامضه و ان کان غیا فانته

کمثل جنة بربوة الآیة بفتح راء قراءت شامی و عاصم است دیگران بضم راء خوانند و بربوة بکسر را و برباوة هر دو قراءت شاذ است و این همه لغات مختلف اند یک معنی را میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانی است در بالایی که آفتاب و باد بیش یابد و از آفت و عاهت و عفونت رسته تر بود و ریع آن بیشتر

أصابها وابل فآتت أکلها ضعفین ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أکلها بسکون و تخفیف خوانند دیگران بتثقیل و معنی هر دو یکسانست میگوید چون باران قوی بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها

یعنی بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال فإن لم یصبها وابل فطل پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوی دهد رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وی مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوی بود یا ضعیف

أ یود أحدکم الآیة این تقریری دیگرست مثل منافق مرایی را در آن نفقه که میکند میگوید دوست دارد یکی از شما که وی را رزی بود گرداگرد آن خرما استان و میانه آن انگورها زیر درختان آن میرود جویها و وی را در آن بود همه میوه ها آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوی درمانده و اطفال دارد کودکان خرد همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده و معیشت ایشان همین بستانست و بس ناگاه سموم آن را بزند و همه را بسوزاند و نیست کند بنگر که حال این مرد چون بود نه توان آن دارد که سموم را دفع کند نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یاری دهند نه جای دیگر معیشت دارد که با آن گردد همی عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وی بآن بستان بیشتر است و ضرورت وی تمامتر از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرایی فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال از آن درمانند و نومید شوند و عملهای خویش همه باطل و تباه بینند شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلی الله علیه و آله و سلم که میگریست گفتم چرا میگریی گفت می ترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه لکن عبادت بریاء کنند و الله تعالی نپذیرد کرداری که در وی ذره ای ریا بود روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکی گفت دوش سورة البقره بر خواندم ابن مسعود گفت نصیب وی از آن عبادت همین بود یعنی که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید می نگرید آن بنده را که بما می استهزاء کند امیر المؤمنین علی ع گفت مرایی را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود و که مردمان را بیند بنشاط بود که او را بستایند در عمل بیفزاید و که بنکوهند از آن بکاهد رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایی را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فایت شود از بهر فساد در نیت یا ریاء در فعل یا منت یا اذی در پی آن آن جنة عمرو دل آدمی است و آن جویها جهدهای اوست و نخیل و اعناب مهینه کردارهای اوست از فریضها و واجبها و آن ثمرات تطوعها و نافله های اوست و آن پیری اجل او و بآخرت شدن او و آن ذریه امیدهای او و آن ضعف بیم او آمیخته در امیدهای او و آن اعصار اخلاص جستن الله ست ازو ثم قال فی آخر الآیة کذلک یبین الله لکم الآیات لعلکم تتفکرون همانست که جای دیگر گفت و تلک الأمثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون تفکر سه قسم است یکی حرام یکی مستحب یکی واجب آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایی کار وی این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است از آن جز تاریکی و گمراهی نزاید و آنچه مستحب است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وی ازین تفکر روشنایی دل زاید و قوت ایمان و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست

بر وفق شرع است یا بر وفق طبع اتباع است یا ابتداع اخلاص است یا ریاء این تفکر است که در خبر می آید ...

... و اگر بدرم قیمت کنند بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مایتی درهم ففیه خمسة دراهم

نصاب درم پنج اوقیه نهاد هر اوقیه چهل درم باشد و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال اگر در ابتداء سال بده دینار متاعی خرد بنیت تجارت ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وی زکاة نیست و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود و اگر بیست دینار در ملک وی آید و شش ماه با وی بود پس بآن متاعی خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وی آمد پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسی دینار شود زکاة سی دینار واجب شود و این ده دینار ربح که زیادت آمد تبع اصل شود بوجوب زکاة همچون سخال که تبع امهات است در زکاة سایمه و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سی دینار بود بیست اصل و ده ربح اینجا دو قول است بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند آن گه زکاة ربح واجب شود و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار

و در فضیلت تجارت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت الخیر عشرة اجزاء افضلها التجارة اذا اخذ الحق و اعطاه

و قال صلی الله علیه و آله و سلم تسعة اعشار الرزق فی التجارة و الجزء الباقی فی السابیا

یعنی النساج و قال یا معشر قریش لا یغلبنکم هذه الموالی علی التجارة فان البرکة فی التجارة و صاحبها لا یفتقر الا تاجر حلاف مهین

و عن ابی وایل قال درهم من تجارة احب الی من عشرة من عطاء و مما أخرجنا لکم من الأرض الآیة این زکاة معشرات است از میوه ها خرما و انگور و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلی و مانند آن و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة ...

... و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند و بداند که نصیب درویشان چند است آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست

روی عتاب بن اسید ان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال فی الکرم انها تخرص کما تخرص النخل فتؤدی زکاته زبیبا کما تؤدی زکاة النخل تمرا

و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین کسی که زمین کسی باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر و لا تیمموا الخبیث قراءة بزی تشدید تا است اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است که اصل او و لا تیمموا بدو تا است منه تنفقون ای تنفقونه میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید آن گه گفت و لستم بآخذیه ای لستم بآخذی ذلک الخبیث لو اعطیتم فی حق لکم الا باغماض و تساهل

خواهی بایجاب خوان خواهی باستفهام میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزی فرا کرده إلا أن تغمضوا فیه ای الا ان یغمض لکم فیه و اعلموا أن الله غنی حمید بدانید که الله بی نیازست و با بی نیازی کارساز و بنده نواز حمید ستوده یعنی ستوده خود بی ستاینده تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده بزرگ عز بی پرستش بنده

الشیطان یعدکم الفقر ای یخوفکم به یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم میگوید شیطان شما را بدرویشی می ترساند میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید بنده مؤمن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است و بیم دادن وی بدرویشی باطل و خلاف شرع که در خبر است

ما نقص مال من صدقة

پس اتباع خبر بمؤمن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان للشیطان لمة بابن آدم و للملک لمة فاما لمة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق و اما لمة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق فمن وجد ذلک فلیعلم انه من الله و لیحمد الله و من وجد الأخری فلیتعوذ بالله من الشیطان ثم قرء الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء الایة

فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت ...

... فصل فی مذمة البخل

این بخل آفتی عظیم است در راه دین و خلقی نکوهیده و خصلتی ناپسندیده و تابنده بدان گرفتار است از پیروزی و رستگاری دور است اینست که رب العالمین گفت و من یوق شح نفسه فأولیک هم المفلحون و در خبرست که رسول صلی الله علیه و آله و سلم طواف میکرد مردی را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزی رسول گفت گناه تو چیست گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است رسول گفت ویحک عظیم تر از زمین است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از آسمان است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از عرش است گفت عظیم تر گفت عظیم تر از خداست گفت نه که خدای بزرگوارتر گفت پس بگوی که آن چه گناهست گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سایلی از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من می افتد رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزی بآن خدای که مرا براستی بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنی تا از چشمهای تو جویها روان گردد و درختها از آن برآید و آن گاه که میری بر بخل میری جای تو جز دوزخ نبود ویحک بخل از کفر است و در آتش است ویحک نشنیده که الله گفت و من یوق شح نفسه فأولیک هم المفلحون و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است یکی بخل مطاع یعنی که تو بفرمان وی کار کنی و با وی خلاف نکنی دیگر هوای باطل که از پی آن فرا شوی سدیگر عجب مرد بخویشتن یحیی زکریا بر ابلیس رسید گفت ای ابلیس تو کرا دوستر داری و کرا دشمن تر گفت پارسای بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد و فاسق سخی را دشمن تر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت

و الله یعدکم مغفرة منه و فضلا و الله شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونی پاداش صدقه بر سر بیامرزد بفضل خود و پاداش صدقه دهد در دنیاکه هم در مال بیفزاید و هم در روزی همانست که جای دیگر گفت و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه و هو خیر الرازقین و روی زبیر بن العوام قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یا زبیر انی رسول الله الیک خاصة و الی الناس عامة أ تدرون ما ذا قال ربکم

قلنا الله و رسوله اعلم قال قال ربکم حین استوی علی عرشه و نظر الی خلقه عبادی انتم خلقی و انا ربکم ارزاقکم بیدی فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منی و الی فارفعوا حوایجکم أ تدرون ما ذا قال ربکم قال عبدی انفق الیک انفق وسع اوسع علیک لا تضیق فاضیق علیک لا تقتر فیقتر علیک لا تعسر فیعسر علیک یا زبیر ان الله یحب الانفاق و یبغض الاقتار و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک و لا یدخل النار من انفق و لا یدخل الجنة من امسک یا زبیر ان الله یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیة او عقرب

یؤتی الحکمة من یشاء الآیة بقول سدی حکمت اینجا نبوت است میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت الله آن کس را دهد که خود خواهد مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسروری و مهتری دنیا میگردد هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر تا آن حد که ولید مغیره روزی گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل علی او علی ابی مسعود الثقفی رب العالمین گفت قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایسته تر و بدان سزاوارتر اهم یقسمون رحمة ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا الله باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم هر کسی را چنانک سزا بود و دربایست از درویشی و توانگری دادم و خود ساختم و پرداختم و با رأی ایشان نیفکندم پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولی تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم

و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا یفقه الرجل الفقه حتی یری للقرآن وجوها کثیرة

و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون فظاهره التلاوة و باطنه التأویل فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء و ایاکم و زلة العالم و قال مجاهد احب الخلق الی الله عز و جل اعلمهم بما انزل و قال ابو موسی الاشعری من علمه الله عز و جل علما فیعلمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین و الله یختص برحمته من یشاء و ینطق بحکمته الخلفاء فی ارضه و الامناء علی وحیه و العلماء بامره و نهیه و یستخلفکم فی الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت خشیة الله رأس کل حکمة

یؤتی الحکمة من یشاء میگوید الله خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که الله وی را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیداری فزاید وز بیداری نور دل آید وز نور دل حکمت زاید حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام و کل ما رزقنی الله لم اکن احبسه و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایی و خویشتن داری از هر چه ناشایست و ناپسندیده چون دل از آلایش پاک شد و اعمال وی باخلاص و صدق پیوست سخن وی جز حکمت نبود و نظر وی جز عبرت نبود و اندیشه وی جز فکرت نبود و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود هر که بچشم پسند در خود ننگرد در خود زاهد است و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت من زهد فی الدنیا اسکن الله الحکمة قلبه و انطق بها لسانه

و من یؤت الحکمة فقد أوتی خیرا کثیرا هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند و من یؤت الحکمة بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنی هر که الله او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند و ما یذکر إلا أولوا الألباب لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفی من دواعی الهوی میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز ایشان که عقل دارند از دواعی هوا صافی و از فتنه نفس خالی

و ما أنفقتم من نفقة الآیة این خطاب با مؤمنانست میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذری که پذیرید چنانک مثلا یکی گوید اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد یا فلان کار بر آید بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم و چندین صدقه دهم این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجای آوردن آن واجب

رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند گفت یوفون بالنذر جای دیگر بوفاء آن فرمود گفت و لیوفوا نذورهم و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لما

قال له انی نذرت ان اعتکف لیلة فی الجاهلیة فقال له صلی الله علیه و آله و سلم اوف بنذرک

در خبر است که من نذر ان یطیع الله فلیطعه و من نذر ان یعصی الله فلا یعصه

این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود اما انواع معاصی نذر در آن نرود و درست نیاید مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت لا نذر فی معصیة الله و لا فیما لا یملکه ابن آدم

اگر کسی بمعصیتی نذر کند وفاء آن بر وی نیست و کفارت لازم نیاید و همچنین در مباحات نذر نرود که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم جایی بگذشت مردی را دید بآفتاب ایستاده پرسید که این را چه حالت است گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد رسول گفت تا با سایه شود و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید بل که تمام کند مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم وی را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است و بآن دیگر هیچیز نفرمود که آن همه مباحات است نه طاعات و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب چنانک گوید اگر من در فلان جای روم یا فلان سخن گویم بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم اینجا مخیر است اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد یا روزه دارد چنانک پذیرفته است و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت کفارة النذر کفارة الیمین

و گفته اند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتی و نذر کننده را بخیل خواند و بیان این در خبر بو هریره است

قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم النذر لا یأتی ابن آدم بشی ء الا ما قدر له و لکن یلقیه النذر القدر فلیستخرج به من البخیل

و ما أنفقتم من نفقة أو نذرتم من نذر فإن الله یعلمه میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید الله میداند بر وی پوشیده نیست نیت و همت شما هم در آن نفقه و هم در آن نذر و ما للظالمین من أنصار و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت یاری دهی نیست ایشان را که ایشان را یاری دهد و عذاب خدای ازیشان باز دارد ...

... مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند قومی بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر علی الاطلاق دو معنی را یکی آنک تا دیگران بوی اقتدا کنند دیگر معنی آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوی گمان بد نبرند و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرایض و نوافل را

و یکفر عنکم الآیة بیا و رفع راء قراءة شامی و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایی میگوید گناه شما از شما بهتریم و اگر بیا خوانند معنی آنست که الله گناه شما از شما بسترد من سییاتکم این من همانست که گفت یغفر لکم من ذنوبکم و من دونه من ولی من وال جز از این فراوانست در قرآن و الله بما تعملون خبیر معنی خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه بینا بهر چیز دانا بهر کار آگاه بهر گاه

میبدی
 
۲۶۵۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۵ - ۵۱ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی قال ابن عباس لا تبطلوا صدقاتکم بالمن علی الله خدای عز و جل میگوید ای شما که ایمان آوردید و دست بحلقه بندگی ما زدید و بحبل عصمت ما در آویختید راه بندگی نه آنست که بگرد خود نگرید و در طاعت منت بر ما نهید که هر چه شما کنید بتوفیق و ارادت ماست دلت که گشاده شد ما گشادیم توفیق که یافتی ما دادیم مواساة که کردی با درویش ما خواستیم و ما راندیم پس همه منت ماراست که ساختن همه از ماست و پرداختن بر ما براء بن عازب گفت رسول خدا را دیدم روز خندق که این کلمات ابن رواحه میگفت اللهم لو لا انت ما اهتدینا و لا تصدقنا و لا صلینا فانزل سکینة علینا و ثبت الاقدام ان لاقینا میگوید بار خدایا اگر نه عنایت تو بودی ما را در کوی توحید چه راه بودی و رنه توفیق تو بودی ما را به کار خیر چه توان بودی

آن بیچاره که در طاعت منت بر الله می نهد از آنست که راه بندگی گم کرده طاعت خود را وزن می نهد و آن را بزرگ می بیند و نظر دل و دیده از آن می بنگرداند و در راه جوانمردی خود را در طاعت دیدن گبرکی است و از آن نگرستن عین دوگانگی

اگر صد بار در روزی شهید راه حق گردی ...

... ملوک تحت اطمار

و فردا بپانصد سال پیش از توانگران در بهشت شوند کدام شرف ازین بزرگوارتر کدام نعمت ازین تمامتر قال ابو الدرداء احب الفقر تواضعا لربی و احب الموت اشتیاقا الی ربی و احب المرض تکفیرا لخطییتی و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال لعلی یا علی انک فقیر الله فلا تنهر الفقراء و قربهم تقربا من الله عز و جل رسول خدای علی را گفت ای علی تو درویش خدایی نگر تا درویشان را باز نزنی و بایشان تقرب کنی و نزدیکی جویی تا بالله نزدیک شوی پس سزای توانگر آنست که منت بر درویش ننهد بل که از درویش منت پذیرد و او را تحفه حق بنزدیک خود داند که در خبرست هدیة الله الی المؤمن السایل علی بابه

و چرا منت باید نهاد بر درویش که نه او بدرویش میدهد یا درویش از وی می ستاند لا بل که وی بخدای میدهد و خدای بدرویش می سپارد کذا قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان الصدقة لتقع فی ید الله قبل ان تقع فی ید السایل

یا أیها الذین آمنوا أنفقوا من طیبات ما کسبتم بر زبان اشارت این خطاب با جوانمردان طریقت است ایشان که چون دیگران تحصیل مال کردند ایشان تصفیت حال جستند دیگران بخرج مال بنعیم و ناز بهشت رسیدند و ایشان بانفاق حال نسیم وصال حق یافتند اگر جوینده بهشت تا طیبات کسب خویش انفاق نکند ببهشت نمی رسد پس جوینده حق اولی تر که تا کسب احوال و طیبات اعمال در نبازد بحق نرسد و باختن احوال و اعمال نه آنست که نیارد بل که بیارد و بگزارد اگر عمل ثقلین در آرد در آن ننگرد و آرامگاه و تکیه گاه خویش نسازد و بر طاعت خویش بیش از آن ترسد که عاصی بر معصیت خویش تا غرور و پندار در راه وی نیاید و راه بر وی نزند

سلطان طریقت بو یزید بسطامی قدس الله روحه گفت وقتی نشسته بودم بخاطرم در آمد که من امروز پیر وقتم و وحید عصر خویش پس با خود افتادم دانستم که آن غرور است و پندار که بر من راه میزند برخاستم براه خراسان فرو رفتم در میان بیابان سوگند یاد کردم که از اینجا نروم تا مر او امن ننمایند سه شبانروز آنجا بماندم روز چهارم مردی اعور دیدم بر راحله نشسته و می آمد و بر وی نشان آشنایان پیدا دست بیرون بردم و باشتر اشارت کردم که باش هم در ساعت دو پای اشتر بزمین فرو رفت آن مرد اعور در من نگرست گفت هان هان ای با یزید بدان می آری که چشم فراز کرده باز کنم و در بسته بگشایم و بسطام را با اهل بسطام و با یزید را غرقه کنم گفتا هیبتی از وی بر من افتاد آن گه گفتم از کجا می آیی گفت از آن که باز که تو آن عهد کردی و پیمان بستی سه هزار فرسنگ آمده ام پس گفت زینهار ای بایزید که فریفته نشوی و با پندار نمانی که آن گه از جاده حقیقت بیفتی این بگفت و روی از من بگردانید و رفت بو یزید گفت آن گاه از روی الهام بسرم فرو گفتند که ای بایزید در خزینه فضل ما بسی طاعت مطیعان است و خدمت خدمتکاران گر زانک ما را خواهی سوز و نیاز باید و در دو گداز شکستگی تن و زبان و غارت دل و جان

وی را نتوان یافت به تسبیح و نماز ...

... الشیطان یعدکم الفقر لفقره و الله عز و جل یعدکم المغفرة لکرمه

شیطان که خود از حق درویش است می وعده درویشی دهد که همان دارد و دستش بدان میرسد خود خرمن سوخته است دیگران را خرمن سوخته خواهد رب العالمین که آمرزگارست و بنده نواز وعده مغفرت و کرم میدهد آری هر کس آن کند که سزای اوست وز کوزه همان برون تراود که دروست کل یعمل علی شاکلته دعوت خداوند عز جلاله آنست که گفت یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم و دعوت شیطان آنست که گفت إنما یدعوا حزبه لیکونوا من أصحاب السعیر شیطان بر حرص و رغبت دنیا میخواند و این بحقیقت درویشی است و الله بر قناعت و طلب عقبی میخواند و این عین توانگری است در دین وجه توانگری مه از آن که در دنیا قانع بود از خلق بی نیاز و بدل با حق هام راز و فردا در بستان فضل و کرم در بحر عیان غرقه نور اعظم

شیخ الاسلام انصاری گفت قدس الله روحه توانگری سه چیز است توانگری مال و توانگری خوی و توانگری دل توانگری مال سه چیز است آنچه حلال است محنت است و آنچه حرام است لعنت است و آنچه افزونی است عقوبت است

و توانگری خو سه چیز است خرسندی و خشنودی و جوانمردی و توانگری دل سه چیز است همتی مه از دنیا مرادی به از عقبی اشتیاقی فا دیدار مولی

یؤتی الحکمة من یشاء الآیة گفته اند که حکمت را حقیقتی است و ثمرتی اما حقیقت حکمت شناختن کاری است سزای آن کار و بنهادن چیزی است بر جای آن چیز و شناخت هر کس در قالب آن کس و بدیدن آخر هر سخنی با اول آن و شناختن باطن هر سخنی در ظاهر آن و ثمره حکمت و زن معاملت با خلق نگه داشتن است میان شفقت و مداهنت و وزن معاملت با خود نگه داشتن است میان بیم و امید و وزن معاملت با حق نگه داشتن است میان هیبت و انس حکمت آن نور است که چون شعاع آن بر تو زد زبان بصواب ذکر بیاراید و دل بصواب فکر بیاراید و ارکان بصواب حرکت بیاراید سخن که گوید بحکمت گوید دلها رباید جانها را صید کند فکرت که کند بحکمت کند بازوار پرواز کند در ملکوت اعلی جولان کند و جز در حضرت عندیت آشیان نسازد

فدیت رجالا فی الغیوب نزول ...

میبدی
 
۲۶۵۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۷ - ۵۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی لیس علیک هداهم الآیة سبب نزول این آیت آن بود که مادر اسما بنت ابی بکر مشرکه بود بیامد و چیزی از دختر خود خواست اسما گفت تو نه بر دین اسلامی بتو هیچیز ندهم تا نخست از رسول خدا بپرسم بیامد تا بپرسد و چیزی که دهد بفرمان وی دهد جبرییل آمد در آن فورت و این آیت آورد لیس علیک هداهم راه نمودن بر تو نیست که صدقه ازیشان می بازگیری تا در دین اسلام آیند تو باز خواننده نه راه نماینده راه نماینده منم او را راه نمایم که خود خواهم

و لکن الله یهدی من یشاء همانست که جای دیگر گفت ذلک هدی الله یهدی به من یشاء من عباده مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت بعثت داعیا و مبلغا و لیس الی من الهدایة شی ء و خلق ابلیس مزینا و لیس الیه من الاضلال شی ء ...

... و همچنین کفارت سوگند و کفارت ظهار و مانند آن جز باهل اسلام و توحید صرف نکند از بهر آنک حقوق الله است و مقدرات شرعی جز باهل شرع و ارباب توحید نه روا باشد که صرف کنند

و ما تنفقوا من خیر الآیة ای مال فلأنفسکم ای ثوابه میگوید هر چه کنید از خیرات و دهید از صدقات رستگاری خود را می کنید که ثواب آن بشما رسد و بدان رستگار شوید مال را خیرات نام کرد این جایگه یعنی تا بنده را تنبیه باشد که صدقه از مال حلال پاک دهد که تا حلال نبود نام خیر در آن نیفتد و ما تنفقون إلا ابتغاء وجه الله این ماء نفی است بمعنی نهی میگوید نفقه مکنید جز که بدان وجه الله خواهید یعنی که تا الله شما را بآن ثواب دهد و بدیدار خود رساند اهل تحقیق گفته اند وجه الله در آیات و اخبار بر دو وجه است یکی وجه حقیقت ذات دیگر وجه بمعنی ثواب اما وجه حقیقت آنست که گفت عز جلاله و یبقی وجه ربک ای یبقی ربک بوجه فقامت الصفة مقام الذات کقوله تعالی کل شی ء هالک إلا وجهه ای الا ربک بوجهه و منه قوله تعالی وجوه یومیذ ناضرة إلی ربها ناظرة قالت ایمة اهل السنة ای الی وجه ربها این وجه حقیقت است همچنانک مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اللهم انی اعوذ بنور وجهک الذی اضاءت له نور السماوات و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم اللهم انی اسالک الرضاء بعد القضاء و برد العیش بعد الموت و اسألک لذة النظر الی وجهک

و کان صلی الله علیه و آله و سلم یقول اللهم انی اعوذ بوجهک الکریم و اسمک العظیم من الکفر و الفقر ...

... الی غیر ذلک من اشباهه اما وجه بمعنی ثواب آنست که الله در قرآن جایها گفت إنما نطعمکم لوجه الله إلا ابتغاء وجه ربه الأعلی یریدون وجهه إلا ابتغاء وجه الله

و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون ای لا تنقصون من ثواب اعمالکم شییا آن گاه در آموخت که این صدقات بکه دهید گفت للفقراء این فقرا درویشان مهاجران اند ابن مسعود و ابو هریره و خباب و عمار و بلال قریب چهارصد مرد بودند که ایشان را در مدینه خان و مان و اسباب و ضیاع نبود و املاک و معاش نبود و بذکر خدای و عبادت وی چنان مستغرق بودند که پروای کسب و تجارت نداشتند و نیز با سؤال و طلب روزی نپرداختند مسکن ایشان بشب صفه مسجد بود و بروز حضرت مصطفی در سفر و در حضر از وی غایب نه و در دل ایشان جز دوستی خدا و رسول نه در خبر است که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مصعب بن عمیر نگرست که پوست میش بخود در گرفته بود گفت انظروا الی هذا الذی نور الله قلبه لقد رأیته بین ابویه یغذوانه باطیب الطعام و الشراب و لقد رأیت حلة شریت بمأتی درهم فدعاه حب الله و حب رسوله الی ما ترون

و در خبر است که عمر خطاب هزار درم بسعید بن عامر فرستاد سعید با اهل خویش شد دلتنگ و اندوهگن اهل وی گفت چه افتاد که چنین دلتنگی مگر کاری صعب افتاد سعید گفت چه صعب تر ازین که ما را پیش آمد آن جامه کهن بیار جامه بوی داد پاره پاره کرد و آن درم جمله فرو کرد صره صره دربست شب بود در نماز شد تا بامداد نماز میکرد و میگریست بامداد بر سر کوی نشست و آن صره ها می بخشید تا هیچ نماند پس گفت از رسول خدا شنیدم که درویشان مهاجران را روز قیامت بر حساب خوانند ایشان گویند ما را چه دادند از مال که امروز حساب می خواهند پس ایشان در بهشت شوند پیش از توانگران به پانصد سال مردی بیاید ازین توانگران و در غمار ایشان شود و او را دست گیرند و از میان ایشان بیرون کنند سعید گفت عمر مگر میخواهد که من آن مرد باشم اگر دنیا و هر چه در آنست بمن دهند و آن مرد باشم نخواهم مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم این درویشان را صعالیک المهاجرین خواند وانگه ایشان را صفت کرد در آن خبر که گفت حوضی ما بین عدن الی عمان شرابه ابیض من اللبن و احلی من العسل من شرب منه شربة لم یظمأ بعدها ابدا و اول من یرده صعالیک المهاجرین قلنا و من هم یا رسول الله

قال الدنس الثیاب الشعث الرؤوس الذین لا تفتح لهم ابواب السدد و لا یزوجون المنعمات الذین یعطون ما علیهم و لا یعطون ما لهم

و قال صلی الله علیه و آله و سلم ابشروا یا معشر صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیمة تدخلون الجنة قبل اغنیاء الناس بنصف یوم و ذلک خمس مایة سنة

و عن الحسن قال اوحی الله تعالی الی موسی ع یا موسی لو یعلم الخلایق اکرامی الفقراء فی محل قدسی و دار کرامتی للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتی و مجدی و علوی فی ارتفاع مکانی لاسفرن لهم عن وجهی الکریم و اعتذر الیهم بنفسی و اجعل فی شفاعتهم من برهم فی او آواهم فی و لو کان عشارا و عزتی و لا اعز منی و جلالی و لا اجل منی لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتی اهلکه فی الهالکین

للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله رب العالمین ایشان را درین آیت بستود و به پنج چیز از اخلاق پسندیده ایشان را نشان کرد یکی دوام افتقار بحق دیگر حبس نفس ایشان در راه حق سدیگر نهان داشتن فقر از بهر حق چهارم تازه رویی و شادمانی بشکر نعمت حق پنجم بی نیازی از خلق توانگری را بحق أحصروا فی سبیل الله یعنی حبسوا انفسهم فی طاعة الله و فی الغزو لا یستطیعون ضربا فی الأرض للتجارة و طلب المعاش میگوید خود را چنان بر طاعت الله داشته اند و دل بر جهاد و غزو نهاده که نمی توانند که جایی بتجارت شوند و طلب معاش کنند

یحسبهم الجاهل بفتح سین قراءة شامی و عاصم و حمزه است باقی بکسر سین خوانند و کسر سین نیکوتر که گفت رسول است صلی الله علیه و آله و سلم میگوید کسی که حال ایشان نداند و ایشان را نشناسد توانگران پنداردشان و بینیازان از آنک عفت کار فرمایند و از کس چیزی نخواهند قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله یحب ان یری اثر نعمه علی عبده و یکره البؤس و التباؤس و یحب الحلیم المتعفف من عباده و یبغض الفاحش البذی السال الملحف ...

... حقیقت عفت بازداشتن نفس است از فضول شهوات و اقتصاد کردن بر آن قدر که شرع دستوری داد در قرآن و در خبر اما در قرآن إن لک ألا تجوع فیها و لا تعری و در خبر مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت اربع من جاوزهن ففیه الحساب ما سد الجوع و کف العطشة و ستر العورة و اکن البدن

هر چه زیادت ازین بود آن نه عفت باشد که آن فضول شهوت باشد حلالها حساب و حرامها عذاب و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم لیس لابن آدم حق فیما سوی هذه الخصال بیت یکنه و ثوب یواری عورته و جرف الخبز و الماء

یقال هی قطع الخبز الیابس الذی لیس بلین و لا ما دوم تعرفهم بسیماهم ای بطیب قلوبهم و بشاشة وجوههم و استقامة احوالهم و نور اسرارهم و جولان ارواحهم فی ملکوت ربهم چون درنگری بایشان ایشان را بینی و شناسی بآن نشان که بر ایشانست از خوش دلی و تازه رویی و قوت احوال و نور اسرار با درویشی و گرسنگی در ساخته و دل با راز حق پرداخته و با خلق در تواضع و خشوع بیفزوده لا یسیلون الناس إلحافا ای لا یسألون الناس الحاحا و لا بغیر الحاح لانه تعالی وصفهم بالتعفف و هو ترک السؤال میگوید ایشان خود سؤال نکنند از مردمان تا در آن الحاح باشد یا لجاج چنانک عادت اهل سؤال باشد بزرگان دین گفته اند این غایت شفقت است بر مسلمانان چنانک یکی را دیدند درویش و گرسنه و هیچ سؤال نمی کرد او را گفتند چرا سؤال نکنی و ترا درین حال سؤال مباح است گفت منعنی عن ذلک ...

... ابتداء آیت و انتهاء آن حث مسلمانان است بر نفقه کردن بر اصحاب صفه و بمواساة ایشان فرمودن و صدقه ها بایشان دادن مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را گفت لا اعطیکم و ادع اهل الصفة تطوی بطونهم من الجوع

الذین ینفقون أموالهم باللیل و النهار سرا و علانیة این آیت در شأن علی بن ابی طالب ع آمد چهار درم داشت و در همه خاندان وی جز آن نبود هر چهار درم بدرویشان داد یک درم بشب داد یکی بروز یکی بنهان یکی آشکارا

رب العالمین او را بدان بستود و در شأن وی آیت فرستاد این آن صدقه است که در خبر می آید که یک درم بیشی دارد بر صد هزار درم سبق درهم مایة الف درهم گفتند یا رسول الله این چگونه باشد گفت رجل له درهمان فاخذ اجودهما و تصدق به و رجل له مال کثیر فاخرج من عرضها مایة الف فتصدق بها

و گفته اند که رب العزة چون مسلمانان را تحریض کرد بر نفقه اصحاب صفه عبد الرحمن عوف مال بسیار بایشان داد بروز چنانک هر کس میدید و علی بن ابی طالب ع یک وسق خرما که شصت صاع باشد بایشان برد بشب و هیچکس آن ندید رب العالمین در شأن ایشان هر دو این آیت فرستاد و گفته اند که این آیت در علف دادن ستور آمده که راه غزا بسته باشند تا بدان جهاد کنند ابو هریره هر گه که بستوری فربه بگذشتی این آیت برخواندی و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفته

المنفق فی سبیل الله علی فرسه الباسط کفیه بالصدقه ...

... و روی انه قال صلی الله علیه و آله و سلم الربوا سبعون بابا اهونها عند الله عز و جل کالذی ینکح امه

و عن ابن مسعود رض قال لعن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم آکل الربوا و موکله و شاهده و کاتبه

و قال صلی الله علیه و آله و سلم من اکل الربا ملا الله بطنه نارا بقدر ما اکل منه و ان اکتسب منه مالا لم یقبل الله منه شییا و لم یزل فی لعنة الله و الملایکة ما دام عنده قیراط

رسول خدا درین خبر لعنت کرد بر ربوا خواران از بهر آنک حرام خورد و بر آن کس که ربوا داد و بر آن کس که نبشت و گواه بود از بهر آن که به خوردن مال ربوا همه کوشیدند و یکدیگر را معاونت دادند و رب العالمین در محکم تنزیل میگوید و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الإثم و العدوان و در خبر می آید که ربوا خواران را روز قیامت بر صورت خوگان و سگان رانند که در باب ربوا حیلت کردند همچون قوم داود که در گرفتن ماهی حیلت کردند تا مستوجب مسخ گشتند و حیلت در ربوا آنست که ابن عباس بآن اشارت کرد و گفته یأتی علی الناس زمان یستحل فیه الربوا بالبیع و الخمر بالنبیذ و السحت بالهدیة حکایت کنند که در اصفهان مردی از دنیا بیرون می شد و او را مال فراوان بود و فرزندان داشت و ایشان را نمی گفت که مال کجا نهاده جماعتی در پیش او رفتند و درخواستند تا بگوید که مال کجا نهاده اشارت کرد که فلان جایگه چیزی نهاده بنگرستند در می چند بود اندک بر گرفتند و گفتند چیزی دیگر بگوی گفت ایشان را آن بس باشد و هم در آن حال از دنیا بیرون شد او را دفن کردند و بعد از دفن صیحه از گور وی شنیدند و خشتی فرو شد در نگرستند او را بصورت خوک دیدند و دو چشم وی ازرق فرزندانش را گفتند که کار و حرفت وی چه بود گفتند کان یأکل الربوا و لا یرحم الناس

وهب منبه گفت در روزگار بنی اسراییل چهار گروه مردم اندر یک شب از میان خلق برخاستند و ناپدید گشتند چنانک نام و نشان ایشان نیز کس نشنید کیالان و محتکران و صیرفیان و ربوا خواران عبد الرحمن التایب گفت مردی بود از بزرگان سلف که رسول خدا را صلی الله علیه و آله و سلم در خواب بسیار دیدی و هر بار بشکر آن با درویشان مواساة کردی وقتی ببازار بغداد میگذشت درمی چند داشت بآن چیزی خرید درویشان را و آن درم بصرف ببقال داد بعد از آن روزگاری بگذشت که رسول را بخواب ندید پس بعد از مدتی دراز دید و گفت یا رسول الله طال عهدی برؤیتک فی المنام دیر بر آمد تا ترا در خواب ندیدم رسول گفت ندانستی که چون درویشان را چیزی خری و درم بصرف دهی مرا نبینی

قوله یتخبطه الشیطان من المس دلیل است که دیو را اندر آدمی تأثیر است خلاف معتزله که گفته اند نیست و در قرآن از این دلایل فراوان آمد حکایت میکند الله جل جلاله از ایوب پیغامبر که گفت مسنی الشیطان بنصب و عذاب و از موسی کلیم که گفت هذا من عمل الشیطان و رب العزة ایشان را در آنچه گفته اند دروغ زن نکرد و قال مخبرا من الشیطان و لأضلنهم و لأمنینهم و قال إن الشیطان لکم عدو این دلیلها روشن است که دیو را در آدمی تأثیر است و آن تأثیر از دو وجه است یکی وسوسه یعنی که در دل آدمی تأثیر است تا آدمی آن را پیش گیرد و بجای آرد و هو المشار الیه بقوله من شر الوسواس الخناس وجه دیگر آنست که دیو را در تن آدمی مدخل است چنانک گفت یتخبطه الشیطان من المس و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ان الشیطان یجری من ابن آدم مجری دمه

و این تأثیر شیطان نه با همه کس بود و نه در همه حال نبینی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خالد ولید را بفرستاد تا درخت عزی که معبود بعضی کفار بود نیست کند و هر کس که قصد عزی کردی شیطان در راه وی آمدی و او را بترسانیدی تا برگشتی خالد برفت و آن را نیست کرد و شیطان را بر وی هیچ دست نبود پس معلوم گشت که شیطان را دست بر قومی باشد که ضعیف دل و ضعیف ایمان باشند و لهذا قال تعالی إن عبادی لیس لک علیهم سلطان ...

... هر مسلمانی که خرید و فروخت کند بر وی واجب است و فریضه که علم بیع بیاموزد بحکم آن خبر که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت طلب العلم فریضة علی کل مسلم

و عمر در بازار شدی و مردم را دره میزدی گفتی هیچکس مباد درین بازار که معاملت کند پیش از آنک علم بیع بیاموزد که اگر نیاموزد در ربوا افتد و درین باب آنچه مهم است و لا بد باید که بداند که با پنج کس معاملت نباید کرد با کودک و با دیوانه و با نابینا و با بنده و با حرام خوار

اما کودک نابالغ بیع وی باطل بود اگر چه بدستوری ولی باشد و بیع دیوانه همچنین هر که ازیشان چیزی فرا ستاند در ضمان وی باشد اگر تلف آید و هر چه بایشان دهد و هلاک شود بر ایشان تاوان نبود که وی خود ضایع کرد که بایشان داد اما بنده خرید و فروخت وی بی دستوری سید باطل بود و چون دستوری نیافته باشد هر که چیزی از وی فراستاند در ضمان وی بود و اگر بوی دهد تاوان نتواند خواست تا آن گه که از بندگی آزاد شود اما نابینا معاملت با وی بظاهر مذهب باطل باشد مگر وکیلی بینا فرا کند و آنچه فراستاند در ضمان وی شود که وی مکلف است و آزاد اما حرام خواران چون ترکان و ظالمان و دزدان و کسانی که ربوا دهند و رشوت ستانند هر چند که معاملت با ایشان روا نیست اما بظاهر شرع درست باشد پس اگر داند بحقیقت که آنچه میفروشد ملک وی نیست بیع باطل بود و اگر در شک بود بیع درست است اما از شبهت خالی نبود

و در خبر است که حلال روشن است و حرام روشن و میان آن هر دو شبهتهاست که بر مردم مشکل شود و پوشیده هر که گرد آن گردد بیم آن باشد که در حرام افتد و در خبر است که هر که چهل روز چیزی بشبهت خورد دل وی تاریک شود و زنگار گیرد

و در عقد بیع پنج شرط نگاه دارد یکی آنک مبیع پاک بود بیع سگ و خوک و سرگین و استخوان پیل و خمر و گوشت مردار و روغن مردار باطل بود که این همه نجس است اما روغن پاک که نجاست در آن افتد بیع آن حرام نباشد و جامه که بنجاست پلید شود همچنین نافه مشک و تخم کرم قز خرید و فروخت این هر دو رواست که درست آنست که این هر دو پاک است شرط دیگر آنست که در مبیع منفعتی باشد که آن مقصود بود بیع مار و کژدم و موش و حشرات زمین باطل است که در آن هیچ منفعت نیست که مقصود بود اما بیع گربه و زنبور انگبین و یوز و شیر و هر چه در وی یا در پوست وی منفعتی بود رواست همچنین بیع طاوس و مرغهای نیکو که در دیدار ایشان منفعت بود رواست اما بیع بربط و چنگ و رباب و مانند آن باطل است که منفعت آن حرام است همچنین صورتها که از گل کرده باشند تا کودکان بدان بازی کنند هر چه صورت جانوران دارد بیع آن باطل است و بهای آن حرام و شکستن آن واجب و هر چه صورت درخت و نبات دارد رواست و طبق و جامه که بر آن صورتها باشد خرید و فروخت آن درست بود و از آن جامه فرش و بالشت کردن رواست و پوشیدن آن حرام شرط سوم آنست که مبیع مال و ملک فروشنده بود هر آن کس که مال دیگری بفروشد آن بیع باطل است الا اگر بولایت بفروشد یا به وکالت و اگر پس از آن دستوری دهد بیع درست نشود که دستوری پیش از بیع باید شرط چهارم آنک فروشنده قادر بود بر تسلیم مبیع بیع بنده گریخته و ماهی در آب و مرغ در هوا و وحش در صحرا و بچه در شکم باطل است که فروشنده در حال بر تسلیم آن قادر نیست همچنین بیع مرهون بی دستوری مرتهن و بیع مستولده که مادر فرزند است باطل بود که تسلیم وی روانیست و بیع کنیزک که فرزند خرد دارد مادر بی فرزند یا فرزند بی مادر درست نبود که جدایی افکندن میان ایشان حرام است

لقول النبی صلی الله علیه و آله و سلم من فرق بین والدة و ولدها فرق الله بینه و بین احبایه یوم القیمة

شرط پنجم آنست که مقدار مبیع و عین آن و جایگاه آن معلوم باشد اگر سرایی خرد و یک خانه از آن سرای نه بیند یا پیش از آن ندیده باشد بیع باطل بود و اگر کنیزکی خرد باید که موی سر و دست و پای و آنچه عادت نخاس است که عرض کند بیند اگر بعضی نه بیند بیع باطل بود و بیع فقاع باطل بود که پوشیده است و ندیده لکن خوردن آن بدستوری مباح شود و در عقد بیع از لفظ چاره نیست بایع گوید این بتو فروختم و مشتری گوید خریدم یا گوید این بتو دادم وی گوید استدم یا پذیرفتم

یا لفظی که معنی بیع از آن مفهوم شود اگر چه صریح نبود و اگر میان خریدار و فروختگار جز معاطاتی نرود دادن و استدن و لفظ ایجاب و قبول نگویند روا نیست و ملک مشتری نمیشود اما جماعتی از اصحاب شافعی در محقرات چون نان و گوشت و حوایج بقال بمعاطاة فتوی داده اند و این بعید نیست سه سبب را یکی آنک حاجت بدین عام شده است دیگر آنک گمان چنانست که در روزگار صحابه رض همین عادت بوده است که اگر تکلیف بیع معتاد بودی کار بریشان دشخوار بودی و نقل کردندی و پوشیده نماندی سبب سوم آنک محال نیست فعل بجای قول نهادن چون عادت گردد چنانک یکدیگر را تحفها دهند و هدیها دهند و تکلیف ایجاب و قبول نه چون محال نیست حصول ملک بمجرد فعل و حکم عادت بی لفظ ایجاب و قبول آنجا که عوض نیست پس آنجا که عوض است هم محال نیست و روا باشد لکن در هدیه فرق نیست میان اندک و بسیار و در بیع این فرق هست از بهر آنک بنای این کار بر عادت و عرفت سلف است و ایشان چنین کرده اند

ثم قال تعالی فمن جاءه موعظة من ربه این موعظه نهی و تحریم است یعنی باز داشتن از ربوا و حرام کردن آن میگوید هر کرا باز دارند از ربوا فانتهی و از آن باز ایستد و نهی حق بر کار گیرد فله ما سلف ای ما مضی مغفور له آنچه گذشت از ربوا دادن و خوردن آمرزیدند و از وی در گذاشتند و أمره إلی الله ای و اجره علی الله و مزد وی بر خداست باین فرمانبرداری که کرد و نهی که بر کار گرفت

معنی دیگر و أمره إلی الله کار وی با خداست اگر خواهد در مستقبل نگه دارد عصمت خود بر بنده و در ربوا نیفکند و اگر خواهد بر وی خذلان آرد و در ربوا افکند و من عاد و هر که باستحلال ربوا باز گردد و پس از آنک الله تعالی حرام کرد و از آن باز زد ربوا دهد و ستاند و خورد فأولیک أصحاب النار هم فیها خالدون ایشان دوزخیانند جاویدان در آن بمانند

یمحق الله الربا و یربی الصدقات مال ربوا اگر چه فراوان بود عاقبت آن نقصان و خسران بود چنانک در خبر است ان الربوا و ان کثر فان عاقبته الی قل

ابن عباس گفت معنی یمحق آنست که اگر بصدقه دهند یا در راه غزاة

و حج خرج کنند یا بمصلحتی از مصالح مسلمانان صرف کنند هیچ پذیرفته نمود و خیر و برکت از عین آن برود و روی در کاستن نهد تا هیچ بنماند و یربی الصدقات و مال حلال که بصدقه دهند اگر چه اندک بود عاقبت آن افزونی و زیادتی بود تا یک لقمه چند کوه احد شود و قال یحیی بن معاذ ما اعرف حبة تزن جبال الدنیا الا الحبة من الصدقة و گفته اند یمحق الله الربا ای یمحق الله المال بالربوا و یربی الصدقات معنی همانست که جای دیگر گفت و ما آتیتم من ربا لیربوا فی أموال الناس فلا یربوا عند الله و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فأولیک هم المضعفون این یمحق که اینجا گفت فلا یربوا است که آنجا گفت و یربی الصدقات که اینجا گفت فأولیک هم المضعفون است که آنجا گفت

و الله لا یحب کل کفار بتحریم الربوا مستحل له أثیم ای فاجر بأکله

إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات حقیقت ایمان در لغت عرب تصدیق است و معنی تصدیق استوار گرفتن است و براست داشتن و آن استوار گرفتن هشت چیز است بحکم آن خبر درست که عمر روایت کرد قال جاء رجل الی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال یا رسول الله ادنو منک قال نعم فجاء حتی وضع یده علی رکبته فقال ما الایمان قال ان تؤمن بالله و الیوم الآخر و الملایکة و الکتاب و النبیین و الجنة و النار و البعث بعد الموت و القدر کله قال اذا فعلت ذلک فقد آمنت قال نعم قال صدقت

اول استوار گرفتن خداست و اعتقاد داشتن که یگانه و یکتاست و معبود بسزاست بی شریک و انباز است بی نظیر و بی نیازست موجود بذات موصوف بصفات ذات او صمدی و صفات او سرمدی دو دیگر استوار گرفتن رسولان وی پیشروان خلق و گماشتگان حق و براست داشتن ایشان بپیغام که آوردند و رسالت که گزاردند و شریعت که نهادند سدیگر استوار گرفتن و براست داشتن کتاب خدای که سخن وی است و علم وی تا آفریده فرو فرستاده از نزدیک خود در زمین بحقیقت موجود شنیدنی و خواندنی و نبشتنی و دیدنی و اعتقاد کردن که بنده را بحق وسیلت است و ممکن معرفت است و منبع برکات و دایره نجات مونس گور و شفیع روز حشر و نشر و نه خود قرآن کلام حق است و بس که توریة و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و غیر آن همه کلام حق است تعظیم آن فریضه و حرمت داشتن آن واجب چهارم استوار گرفتن فریشتگان و اعتقاد داشتن که ایشان بندگان حق اند و سفیران درگاه عزت برسولان وی و گماشتگان بر آسمان و زمین و عباد و بلاد وی هر کسی ازیشان بر کاری داشته و بر مقامی بداشته و ما منا الا له مقام معلوم پنجم استوار گرفتن روز رستاخیز روز پاداش و جزا روز فضل و قضا یوم تبلی السرایر و ظهرت الضمایر و کشفت الاستار و خشعت الأبصار و سکنت الاصوات فلا تسمع الا همسا ششم ایمان آوردن به بعث و نشور و باز انگیختن مردگان و سؤال کردن ازیشان و در مقامات قیامت ایشان را بداشتن و کار میان ایشان برگزاردن و هر کس را آنچه سزاست دادن هفتم اعتقاد داشتن و استوار گرفتن بهشت و دوزخ که هر دو آفریده اند بندگان را بهشت جای ناز دوستان و دوزخ جای عقوبت بیگانگان اهل سعادت را بنوازد بفضل خود و ایشان را ببهشت رساند و اهل شقاوت را براند بعدل خود و ایشان را بدوزخ فرستد فریق فی الجنة و فریق فی السعیر هشتم براست داشتن قدر و ایمان آوردن که خیر و شر و نفع و ضرر و کفر و ایمان توفیق و خذلان طاعت و معصیت وفاق و نفاق محبوب و مکروه همه از خداست بخواست و تقدیر و آفرینش او و خیر بارادت و مشیت و قضا و قدر و فرمان و رضا و محبت او و شر بارادت و مشیت و قضا و قدر او و هر چه الله کرد و خواست ببندگان از وی ستم نیست و در آن با وی کس را سخن نیست لا یسیل عما یفعل فلله الحجة البالغة هر چه کند وی را حجت تمام است که آفریدگار است از نیست هست کننده و پدید آورنده و پادشاه بر بنده

إن الذین آمنوا میگوید ایشان که در دل این جمله اعتقاد گرفتند و عملوا الصالحات و آن گه اعمال جوارح ظاهر بجای آوردند آنچه فرمودیم کردند و از آنچه نهی کردیم باز ایستادند پس تفضیل نماز و زکاة را باز جداگانه یاد کرد گفت و أقاموا الصلاة و آتوا الزکاة که از عبادات بدنی نماز شریفتر و از عبادات مالی زکاة شریفتر و معنی زکاة نماست افزودن از بهر آن زکاة نام کرد که از آن برکت افزاید در مال

لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ایشان را که این صفت باشد مزد ایشان بنزدیک خداوند است ایشان را بپاداش خود رساند و مزد ایشان ضایع نکند در توریة موسی است ما ذا علیکم لو صدقتم فی صدقاتکم و صلواتکم و اقبلتم علی بطهارة قلوبکم کان ذلک یضیع لکم عندی و انا الواسع الکریم

اکافی المتصدقین و اجزیهم جنات النعیم

یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله و ذروا ما بقی من الربا این آیت در شأن عباس بن عبد المطلب و عثمان بن عفان آمد که خرما بسلف خریده بودند چون وقت خرما رسیدن در آمد حق خویش طلب کردند از آن کس که بر وی داشتند آن کس گفت اگر آنچه شما را استدنی است بتمامی بدهم عیال من بی برگ مانند و از قوت درمانند یک نیمه حق خویش بستانید و دیگر نیمه مضاعف کنم و شما در اجل بیفزایید ایشان چنان کردند که آیت تحریم ربوا هنوز نیامده بود آن روز که اجل بسر آمد و ایشان طلب آن زیادت کردند رب العالمین این آیت فرستاد و ربوا حرام کرد گفت ای شما که مؤمنان اید بپرهیزید از خشم و عذاب خدای و بگذارید آنچه زیادت است بر اصل مال إن کنتم مؤمنین اگر شما مومنان اید حکم مومنان اینست بپذیرید و کاربند آن باشید ایشان بحکم خدای و رسول فرو آمدند و فرمانبرداری کردند طلب اصل مال کردند و زیادتی بر اصل مال بگذاشتند

فصل

چون الله تعالی ربوا بر جمله حرام کرد و آیت تحریم مجمل فرستاد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم آن را مفسر کرد و شرح آن بتفصیل باز داد در آن خبر که عبادة بن الصامت روایت کرد

قال سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ینهی عن بیع الذهب بالذهب و الفضة بالفضة و التمر بالتمر و البر بالبر و الشعیر بالشعیر و الملح بالملح الا سواء بسواء عینا بعین یدا بید و اذا اختلف الجنسان فبیعوا کیف شیتم یدا بید

مفهوم خبر آنست که ربا هم در نقد رود و هم در طعام اما در بیع نقد دو چیز حرام است یکی بنسیه فروختن اگر زر فروشد بزر یا بسیم یا سیم فروشد بسیم یا بزر تا هر دو در مجلس عقد حاضر نکنند و پیش از آن که بایع و مشتری از یکدیگر جدا شوند میان ایشان تقابض نرود آن بیع درست نباشد و ربوا بود و دیگر چون بجنس خویش فرو شد زر بزر یا سیم بسیم زیادتی حرام بود نشاید که دیناری درست بدیناری و حبه قراضه بفروشد یا دیناری که صنعت و ضربش نیک بود بدیناری و حبه که صنعت و ضربش بد بود بفروشد بل که نیک و بد شکسته و درست برابر باید پس اگر جامه بدیناری درست بخرد و آن جامه بدیناری و دانگی قراضه هم با وی فرو شد درست بود و مقصود حاصل شود و زر هریوه که در وی نقره باشد نشاید بزر خالص فروختن و نه بسیم خالص و نه بزر هریوه بل که چیزی در میان باید کرد و هر زرینه که زر وی خالص نبود همچنین و عقد مروارید که در وی زر بود نشاید بزر فروختن و جامه که بزر بود همچنین مگر که زر جامه آن قدر بود که اگر بر آتش عرضه کنند چیزی از آن بحاصل نیاید که مقصود بود این بیان بیع نقود است و باز نمودن کیفیت ربا در آن و بیش ازین نگوییم که دراز شود اما طعام بطعام نشاید بنسیه فروختن اگر چه دو جنس باشد بلکه هم در مجلس عقد باید که تقابل برود لکن زیادتی شاید چون دو جنس بود و اگر یک جنس باشد چنانک گندم بگندم یا جو بجو یا خرما بخرما هم بنسیه فروختن نشاید و نیز زیادتی نشاید بل که برابر باید به پیمانه یا بتر ازو و برابری در هر چیز بدان نگاه دارند که عادت آن بود و گوسپند بقصاب دادن بگوشت و گندم بخباز دادن بنان و کنجید و کوز مغز بعصار دادن بروغن این هیچ نشاید و بیع نه بندد لکن اگر آن بدهد و این فراستاند و از یکدیگر بشرط خود حلالی خواهند وی را مباح بود خوردن و نشاید مویز بانگور فروختن و نه خرمای خشک برطب و نه انگور بانگور و نه رطب برطب و نه سرکه بسرکه و نه عسل بعسل و نه کنجید بروغن و نه گوسپند بگوشت و نه نان بآرد و نه آرد بآرد و نه گندم بآرد از بهر آنک در بیع این طعامها مماثلت شرط است و مماثلت میان آن معلوم می نشود و مماثلت برابری است چون معلوم می نشود که برابراند همچون زیادتی باشد در یک جانب و زیادتی ربوا است چنانک در خبر گفت من زاد او استزاد فقد اربی

و علی الجملة کار ربا کاری دشخوار است محظور و دریافت آن دقیق و پرهیز کردن از آن فریضه ابن مسعود گفت الربوا سبعون بابا فدعوا ما یریبکم الی ما لا یریبکم و عمر خطاب گفت آخر ما انزل الله عز و جل آیات الربوا و ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم مات قبل ان یستقصی علیهم فذروا الربوا و الریبة

فإن لم تفعلوا فأذنوا الایة ممدود و مقطوع قراءت ابو بکر است و حمزه و معنی آنست که ار بس نکنید و ربا بنگذارید چنانک فرمودیم یکدیگر را آگاه کنید که شما جنگیان اید با خدا و رسول خدا قراءة باقی فأذنوا مقصور و موصول بفتح ذال میگوید آگاه بید بحرب من الله و رسوله ابن عباس گفت روز قیامت ربا خوار را گویند خذ سلاحک للحرب و یقال حرب الله النار و حرب رسوله السیف و إن تبتم فلکم رؤس أموالکم و اگر توبه کنید از ربا دادن و حکم الله بر خود بپسندید شما راست رأس المال خود آنچه دادید بتمامی واستانید

لا تظلمون چنانک نه شما ظلم کنید که طلب زیادت کنید و لا تظلمون و نه ایشان بر شما ظلم کنند که از رأس المال چیزی بکاهند ...

... و اگر کسی صلاح خود را و نفقه عیال را حاجت افتد با فام گرفتن و افام گیرد و در دل دارد که چون تواند باز دهد ما دام که آن افام بر وی بود الله تعالی بعنایت و رعایت با وی بود اینست معنی آن خبر که مصطفی گفت ان الله مع الداین حتی یقضی دینه ما لم تکن فیما یکره الله عز و جل

و کان عبد الله بن جعفر راوی هذا الحدیث یقول لخازنه اذهب فخذ لنا بدین فانی اکره ان ابیت لیلة الا و الله معی منذ سمعت هذا الحدیث من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و بدان که حقوق مردمان بر دو قسم است یکی آنک واجب شود بعوض مالی دیگر آن که واجب شود بی عوض مالی و حکم هر دو متفاوت است اما آنچه بعوض واجب شود چنانک افام دهد بکسی یا سلعتی بوی فرو شد اگر آن کس دعوی اعسار کند از وی نپذیرند تا آن گه که بینتی شرعی اقامت کند بر اعسار خود که اصل آنست که وی موسر است بقدر افام که گرفت و ان سلعت که خرید تا آن گه که اعسار به بینت درست کند و قسم دیگر آنست که بی عوضی مالی واجب شود چنانک مهر زن و ضمان دیگری کردن بمالی که بر وی است اینجا اگر دعوی اعسار کند از وی پذیرند که اصل نایافت است و ناتوانی تا آن گه که صاحب حق بینتی شرعی اقامت کند بر یسار وی

و أن تصدقوا خیر لکم قراءة عاصم تخفیف صاد است باقی بتشدید خوانند و اصل آن تتصدقوا است تشدید صاد از تا است که درو نهان شد ادغام را و آن تاء دوم است و تخفیف صاد از حذف این تا است إن کنتم تعلمون ای ان کنتم تصدقون بثواب الله فی الآخرة میگوید اگر آنچه بر آن معسر ناتوان دارید بصدقه بوی بخشید آن شما را بهتر بود اگر وعده خدای در ثواب آن جهانی براست میدارید و میدانید که الله آن بپسندد و پاداش بنیکی دهد

میبدی
 
۲۶۵۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۶۸ - ۵۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی لیس علیک هداهم جل الله العظیم و تعالی الواحد الصمد القدیم لا اله الا هو رب العرش الکریم بزرگ است و بزرگوار خداوند کردگار جبار کامگار رسنده بهر چیز و دانا بهر کار پاک از انباز و بی نیاز از یار خود بی یار و همه عالم را یار دارنده هر کس سازنده هر چیز کننده هر هست چنان که سزاوار نه در پادشاهی او را وزیر نه در کاردانی او را مشیر نه در کردگاری او را نظیر خود پادشاهست و خود داور گشاینده هر در آغاز کننده هر سر دل که گشاید خود گشاید بچشمها حق خود آراید راه که نماید خود نماید خطاب آمد بآن مهتر کاینات نقطه دایره حادثات زین زمین و سماوات که ای مهتر کلاه دولت بر فرق نبوت تو نهادیم و عالمیان را متابعت تو فرمودیم و کارها همه در پی تو بستیم و آیین هر دو سرای در کوی تو پیوستیم مقام محمود جای تو لواء معقود نشان شرف تو حوض مورود وعده گاه نواخت تو این همه ترا دادیم و دریغ نداشتیم اما هدایت بندگان و تعریف ایشان نه کار تو است از تو برداشتیم لیس علیک هداهم تو ایشان را خواننده ای و من ره نماینده تو ایشان را بیم دهنده ای و من سزای ایشان بایشان رساننده این هدایت و ضلالت بندگان و این سعادت و شقاوت ایشان کار الهیت ماست کس را با ما در آن مشارکت نه و ما را در آن حاجت بمشاورت نه اگر بمراد تو بودی تا از عم قرشی پسر نیامدی به بلال حبشی نرسیدی این بلال نواخته ما و درویشی و بی حسبی وی را زیان نه و این دیگر رانده ما و حسب و نسب قریش او را سود نه آن مهتر عالم و سید ولد آدم صلی الله علیه و آله و سلم بر بالین عم خود نشسته بود و میگفت یا عم چه باشد اگر کلمه ی بگویی بحق تا فردا مرا حجتی بود بنزدیک الله و عم میگفت با محمد من صدق تو میدانم لکن در دل خود ازین حدیث نفرتی می بینم چه سود دارد که بزبان بگویم و دل از آن بی خبر بود آری عروس معرفت نه هر جای نقاب تعزز فرو گشاید که نه هر کس را کفو خودشناسد نه هر جای سرای و مسکن اوست نه هر کویی مخیم جلال اوست نه هر سری شایسته وصال اوست

نه هر طللی نشانه تیر بود ...

... للفقراء الذین أحصروا فی سبیل الله الایة وصف الحال درویشان صحابه است و بیان سیرت ایشان و تا بقیامت مرهم دل سوختگان و شکستگان اول صفت ایشان اینست که أحصروا فی سبیل الله ای وقفوا علی حکم الله فاحصروا نفوسهم علی طاعته و قلوبهم علی معرفته و ارواحهم علی محبته و اسرارهم علی رؤیته

بحکم الله فرو آمدند و بدان رضا دادند و استقبال فرمان کردند نفس را بر طاعت داشته و دل با معرفت پرداخته و روح با محبت آرام گرفته و سر در انتظار رویت مانده بحکم آن که رب العزة گفت لا یستطیعون ضربا فی الأرض چندان شغل افتاد ایشان را بحق که نه با خلق پرداختند و نه با خود نه در طلب روزی گام زدند نه دل بر کسب و تجارت نهادند همانست که گفت جل جلاله لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر الله جوانمردانی که یاد الله ایشان را شعار و مهر الله ایشان را دثار بر درگاه خدمت ایشان را آرام و قرار همت شان منزه از اغیار جمال فردوس اند و زین دار القرار لختی مهاجر لختی انصار یحسبهم الجاهل أغنیاء من التعفف گویی بی نیازانند و در شمار توانگرانند که با اختلال حال و ضرورت افتقار که دارند هرگز سؤال نکنند نه از خلق و نه از حق سؤال ناکردن از خلق عین توکل است و توکل مرتبت دار ایشان و سؤال ناکردن از حق حقیقت رضاست و میدان رضا منزلگاه ایشان همین بود حال خلیل که او را گفتند از حق سؤال کن گفت حسبی من سؤالی علمه بحالی و عبد الله مبارک را دیدند که میگریست گفتند چه رسید مهتر دین را گفت امروز از خدای عز و جل آمرزش خواستم پس با خود افتادم که این چه فضولی است که من کردم او خداوندست و من بنده هر چه خواهد کند با بنده و آنچه باید دهد نه در خواست تا بیدارش کنند یا از کار غافل تا آگاهی دهند

جنید قدس الله روحه گفت وقتی بر زبانم برفت که اللهم اسقنی ندایی شنیدم که تدخل بینی و بینک یا جنید این صفت قومی است که بعالم تحقیق رسیده اند و از جام وصال شربتی چشیده و از مشغله خلق و نفس باز رسته اما آن کس که وی را این حال نیست و باین مقام نرسیده راه وی آنست که دست در دعا زند و رستگاری خود از حق بخواهد که سؤال او را مباح است و دعا در حق وی عین عبادت

تعرفهم بسیماهم نه هر دیده ایشان را بیند نه هر سری ایشان را شناسد کسی ایشان را بیند و شناسد که هم بصر نبوت دارد و هم بصیرت حقیقت بصر نبوت از نور احدیت است و بصیرت حقیقت از برق ازلیت مرتعش گفت سیماء ایشان غیرت ایشان است بر فقر خود و ملازمت ایشان با اضطرار و انکسار خود گوهر درویشی بحقیقت بشناختند و سر آن بدانستند و بجان و دل باز گرفتند و یک ذره از آن بدنیا و عقبی بنفروختند

استاد بو علی درویشی را دید لاینی در دوش گرفته پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته بر سبیل مطایبت گفت ای درویش این بچند خریدی درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبی میخواهند و نمی دهم آری روشنایی گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایی ولایت نتوان دید مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سر آن بشناخت فقر را بر دنیا و عقبی اختیار کرد دنیا را گفت عرض علی ربی ان یجعل لی بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما

و از نعیم عقبی دل برداشت و چشم بر آن نه گماشت تا رب العزة وی را در آن بستود گفت ما زاغ البصر و ما طغی و اگر شرف فقر خود آن بودی که مصطفی را صحبت فقراء فرمودند گفتند و لا تعد عیناک عنهم خود تمام بودی و اینجا تعبیه ایست که آن را سر الاسرار گویند جز خاطر صدیقان بدان راه نبرد و حقیقت آن سر ازین خبر معلوم شود که من سره ان یجلس مع الله فلیجلس مع اهل التصوف

شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه گفت در هر کس چیزی پیداست در عالم دین پیداست در عارف نور مولی پیداست در محب فناء کون پیداست در صوفی پیداست آنچه پیداست باین زبان نشان دادن از آن ناید راست ...

... سر قصه عاشقان بیدل ماییم

و ما تنفقوا من خیر فإن الله به علیم اینجا چنین گفت و در آخر آیت اول گفت و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون ارباب حقایق میان دو آیت لطیفه نیکو دیده اند گفتند بنده که در راه خدا هزینه کند آن انفاق وی را دو وجه است یکی آنک نظر بمقصود خود دارد و در تحصیل ثواب خود کوشد از دوزخ ترسد و طمع ببهشت میدارد انفاق وی و ثواب وی آنست که الله گفت و ما تنفقوا من خیر یوف إلیکم و أنتم لا تظلمون وجه دیگر آنست که در آن انفاق نظر بدرویش دارد و آسایش وی جوید و بحق وی کوشد و حظ خود در آن نبیند این حال عارف است چون زحمت ثواب خویش درین انفاق از میان برگرفت لا جرم رب العزة نیز تعرض ثواب نکرد و باین نواخت عظیم او را گرامی کرد و گفت و ما تنفقوا من خیر فإن الله به علیم من که خداوندم خود دانم که این بنده را چه باید داد و چه باید ساخت و الیه الاشارة

بقوله اعددت لعبادی الصالحین مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر ...

... چون کار بجان رسید جان باید باخت

مال در راه دین بر وفق شریعت خرج کردن کار مؤمنانست جان در مشاهده جلال و جمال مولی از روی حقیقت بذل کردن کار جوانمردانست جهد بندگی از بندگان اینست سزای خدا و کرم الهی در حق بندگان چیست إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات الی قوله لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ای ان الذین کانوا لنا یکفیهم ما یجدون منا فانا لا نضیع اجر من احسن عملا من التجأ الی سدة کرمنا آویناه الی ظل نعمنا من وقع علیه غبرة طریقنا لم تقع علیه قترة فراقنا من خطا خطوة الینا وجد منحة لدینا

ای هر که بما پیوست از شبیخون قطیعت بازرست ای هر که دل در کرم ما بست رخت از حجره غمان بربست ای هر که ما را دید جانش بخندید بما رسید او که در خود برسید و او که در خود برسید چه گویم که چه دید و چه شنید

پیر طریقت گفت الهی این همه نواخت از تو بهره ماست که در هر نفسی چندین سوز و نور عنایت تو پیداست چون تو مولی کراست و چون تو دوست کجاست و بآن صفت که تویی خود جز زین نه رواست این همه نشانست آیین فرد است این خود پیغام است و خلعت برجاست خلعت آنست که گفت لهم أجرهم عند ربهم و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون باش تا فردا که آن اجر کریم و نواخت عظیم که از بهر تو نزدیک خود دارد بیرون دهد آنت نعمت بیکران و پیروزی جاویدان در مجمع روح و ریحان و میقات وصل جانان ...

... کی خیمه از صحراء جانم بر کند هجران تو

عجب کاریست کار این درویش جبرییل با ششصد پر طاوسی نتوانست که یک قدم با آن مهتر عالم صلی الله علیه و آله و سلم از ورای سدره بر دارد و این درویش گدا دست از دامن وی بندارد تا با وی پای بر عرش مجید ننهد اما میدان که این بستاخی نه امروزینه است که این دیرینه است در عهد ازل که بنیاد دوستی می نهاد ارواح درویشان در مجلس انس بر بساط انبساط یک جرعه شراب یحبهم و یحبونه نوش کردند و بدان بستاخ شدند مقربان ملأ اعلی گفتند اینت عالی همت قومی که ایشانند ما باری ازین شراب هرگز جرعه نچشیدیم و نه شمه یافتیم و های و هوی ارواح این گدایان در عیوق افتاده که

اول تو حدیث عشق کردی آغاز ...

میبدی
 
۲۶۵۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۰ - ۵۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله ابو عمرو یعقوب ترجعون بفتح تا و کسر جیم خوانند معنی آنست که بترسید از روزی که شما در آن روز با الله گردید باقی ترجعون بضم تا و فتح جیم خوانند یعنی که شما را در آن روز با الله برند ثم توفی کل نفس ما کسبت پس هر تنی را پاداش آنچه کرد در دنیا اگر نیکی کرد و اگر بدی اگر در صلاح کوشید و اگر در فساد پاداش آن بتمامی بوی دهند و هم لا یظلمون و از آن هیچ بنکاهند انس مالک رض روایت کرد از

مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم قال ان الله لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فی الدنیا و یجری بها فی الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فی الدنیا حتی اذا افضی الی الآخرة لم تکن له حسنة یعطی بها خیرا

و روی ابن عباس قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان الله تعالی کتب الحسنات و السییات من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة فان عملها کتبت عشرا الی سبعمایة الی اضعاف کثیرة و من هم بسییة فلم یعملها کتبت له حسنة فان عملها کتبت واحدة او محاها الله عز و جل و لا یهلک علی الله تعالی الا هالک

مفسران گفتند پسین آیت از آسمان این آیت آمد جبرییل گفت ضعوها علی رأس ثمانین

و مایتین من سورة البقرة و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بعد از آن هفت روز بزیست و گفته اند بیست و یک روز پس از آن بزیست و گفته اند هشتاد و یک روز ابن عباس گفت پسین آیات که از آسمان فرو آمد این بود و اوایل سورة المایدة الیوم أکملت لکم دینکم لقد جاءکم رسول من أنفسکم و مفسران را خلافست که آخرتر کدام بود ابی کعب گفت آخرتر لقد جاءکم رسول بود براء عازب گفت یسفتونک بود سدی و ضحاک و جماعتی گفتند و اتقوا یوما ترجعون فیه إلی الله بود

یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمی الآیة این آیت دلیل است که سلم دادن در شرع جایز است همان سلم که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم شرح داد و بیان کرد و گفت اسلفوا فی کیل معلوم و وزن معلوم و اجل معلوم

ابن عباس گفت اشهد ان السلف المضمون الی اجل مسمی قد احله الله فی کتابه و اذن فیه فقال یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمی معنی سلم و سلف هر دو یکسانست و در عقد سلم نه شرط است اول آنک در وقت عقد گوید این سیم یا این زر یا این جامه بسلم بتو دادم بچندین گندم یا بچندین جو یا بچندین ابریشم یا آنچه بود و صفت کند آن گندم و جو و ابریشم و هر صفت که مقصود بود و قیمت بدان بگردد و در عادت بآن مسامحت نرود همه بگوید تا معلوم شود و آن کس که سلم بوی میدهد گوید فرا پذیرفتم و اگر بجای لفظ سلم گوید از تو خریدم چیزی بدین صفت هم روا بود شرط دوم آنست که آنچه فرا دهد بگزاف ندهد بل که وزن و مقدار آن معلوم کند شرط سوم آنک هم در مجلس عقد رأس المال تسلیم کند شرط چهارم آنک در چیزی سلم دهد که بوصف معلوم گردد چون حبوب و پنبه و ابریشم و جامه و میوه و گوشت و حیوان اما هر چه معجون بود یا مرکب از چند چیز که مقدار آن معلوم نشود چون غالیه و کمان و کفش و موزه و نعلین و مانند آن سلم در آن باطل بود که وصف نپذیرد و درست آنست که سلم در نان رواست اگر چه آمیخته است به نمک و آب که آن مقدار نمک و آب مقصود نیست و جهالت نیارد شرط پنجم آنست که اگر دین مؤجل بود وقت حلول اجل باید که معلوم بود اگر گوید تا نوروز و نوروز معروف باشد یا گوید تا جمادی درست بود و بر اول حمل کنند شرط ششم در چیزی سلم دهد که در وقت عقد موجود بود اگر آن دین حال بود پس اگر دین مؤجل بود بوقت حلول اجل باید که موجود بود و اگر در میوه سلم دهد تا وقتی که در آن میوه نرسیده باشد باطل بود شرط هفتم آنک جای تسلیم معین کند بشهر یا بروستا و احتراز کند از هر چه در آن خصومت و خلاف رود شرط هشتم آنک بهیچ عین اشارت نکند نگوید انگور فلان بستان یا گندم این زمین که این باطل بود اگر گوید از میوه فلان شهر این روا باشد شرط نهم آنست که سلم در چیزی که عزیز الوجود و نایافت بود ندهد چون لؤلؤ نفیس و کنیزک آبستن و کنیزک نیکو با فرزند بهم و هر چند بر این اصول تفریعات بسیارست اما شرط ما اختصارست و آنچه در معاملات مهم است بدان اشارتی کرده شد اگر کسی را زیادتی شرح باید بکتب فقه نشان باید داد

یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین تداین و مداینة با یکدیگر افام دادن و ستدن است ادان یدین افام داد ادان یدان افام ستد بعد از آنک تداینتم گفته بود بدین در افزود تا گمان نیفتد که این تداین بمعنی مجازاة است بل که بمعنی معاطات است افام دادن و ستدن فاکتبوه یعنی الدین الی ذلک الاجل خلافست میان علما که این امر وجوب است یا امر تخیر و اباحت قومی گفتند که امر وجوب است و این نبشتن فرض است و همچنین اشهاد گفتند که فرض است چنانک الله گفت و أشهدوا إذا تبایعتم و دلیل قول وجوب از خبر آنست که رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت ثلاثة یدعون الله فلا یستجاب لهم رجل کان له دین فلم یشهد و رجل اعطی سفیها مالا و قد قال تعالی و لا تؤتوا السفهاء أموالکم و رجل کانت عنده امرأة سییة الخلق فلم یطلقها

و قول بیشترین مفسران آنست که این در ابتداء اسلام فرض بود پس منسوخ شد بآنچه گفت فإن أمن بعضکم بعضا فلیؤد الذی اؤتمن أمانته اما امروز حکم این کتابت و اشهاد در انواع بیاعات بر استحباب است نه بر وجوب اگر خواهد کند و اگر خواهد نه

و لیکتب بینکم ای بین البایع و المشتری و المستدین و المدین کاتب بالعدل ای بالحق و الانصاف لا یزید فی المال و الاجل و لا ینقص منهما و لا یأب کاتب أن یکتب کما علمه الله ضحاک گفت در ابتداء اسلام بر دبیر واجب بود این نبشتن چون از وی در خواستندید و همچنین بر گواه واجب بود پس منسوخ شد بآنچه گفت و لا یضار کاتب و لا شهید میگوید و لا یأب کاتب مبادا که سرباز زند دبیر از نبشتن چنانک الله وی را در آموخت و با وی فضل کرد و بر دیگران افزونی داد بدبیری پس گفت و لیملل الذی علیه الحق املال و املا یکی است میگوید تا آن کس که دین بر وی است املا کند و بزبان اقرار دهد بر خویشتن و از خدای بترسد و از آنچه بر وی است از مال در املا کردن و اقرار دادن هیچ چیز بنکاهد

بخس نقص است چنانک گفت و هم فیها لا یبخسون فإن کان الذی علیه الحق سفیها سفیه جامه باشد بد بافته و سست می گوید اگر آن کس که بروی مال باشد نادان و نازیرک و سست خرد بود طفلی بود نا أو ضعیفا یا جاهلی نادریابنده أو لا یستطیع أن یمل هو یا خود نتواند که املا کند که لال بود بی زبان فلیملل ولیه بالعدل الله میگوید فرمودم تا قیم ایشان یا میراث دارایشان یا آن کس که بجای ایشان بود املا کند و بر دبیر دهد براستی و انصاف و استشهدوا شهیدین ای و اشهدوا شاهدین من رجالکم ای من اهل ملتکم و دو گواه خواهید تا بر شما گواه باشند در آن معاملت که کردید آن گه گفت من رجالکم از مردان شما که اهل اسلام آید یعنی که تا دانند که گواه مسلمان باید

فإن لم یکونا رجلین نگفت فان لم یکن رجلان که آن گه تا مرد بودی گواهی زن روا نبودی گفت فإن لم یکونا رجلین معنی آنست که این دو گواه اگر نه مردان باشند که مردی و دو زن باشد با وجود مردان هم روا باشد ممن ترضون من الشهداء ازین گواهان که شما بپسندید بعدالت و ثقت از مردان و زنان جای دیگر ازین گشاده تر گفت و أشهدوا ذوی عدل منکم

فصل فی الاشهاد

بدانک اشهاد در عقود معاملات است یا در عقود مناکحات اما در عقود مناکحات بمذهب شافعی اشهاد فرض است مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت کل نکاح لم یحضره اربعة فهو سفاح خاطب و ولی و شاهدان و روی انه قال لا نکاح الا بولی و شاهدی عدل و در عقود معاملات مستحب است و امر در آن امر ندب و استحباب است نه امر فرض و ایجاب و در جمله اهل شهادت ده کس اند اول بالغ که کودک را شهادت نیست و دیگر عاقل که دیوانه را نیست سدیگر آزاد که بنده را نیست اگر چه قن باشد و اگر مکاتب یا بعضی آزاد و بعضی بنده بهیچ وجه ایشان را شهادت نیست چهارم مسلمان که کافر را نیست نه بر کافر و نه بر مسلمان پنجم دریابنده قوی حفظ که مغفل را نیست اگر چه عاقل بود ششم عدل که فاسق را نیست و عدل اوست که از کبایر پرهیز کند و طاعات وی بر صغایر غلبه دارد هفتم کسی که با مروت بود که بی مروت را شهادت نیست و بی مروت آنست که در میان بازار طعام خورد و باک ندارد یا نه بر زی معتاد خود بیرون آید هشتم کسی که وی را در آن شهادت حظی نبود نه جذب منفعت نه دفع مضرت ازین جهت شهادت فرزند پدر را مقبول نیست و نه شهادت پدر فرزند را و نه شهادت خصم بر خصم و نه دشمن بر دشمن و نه در محل تعصب و کینه

قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم لا یجوز شهادة خاین و لا زان و لا خاینة و لا زانیة و لا ذی غمز علی اخیه ...

... روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال فی تفسیر هذه الآیة لا یأب الشاهد اذا اشهد علی شهادة یدعی الیها ان یقوم بها

ثم قال و لا تسیموا أن تکتبوه ای لا یمنعکم الضجر و الملال ان تکتبوا ما شهدتم علیه من الحق صغر ام کبر الی اجل الحق ذلکم أقسط عند الله و أقوم للشهادة ای الکتابة اعدل عند الله فی حکمه و ابلغ فی الاستقامة للشهادة لان الکتاب یذکر الشهود فیکون لشهادتهم اقوم و أدنی ألا ترتابوا ای اقرب الی ان لا تشکوا فی مبلغ الحق و الاجل إلا أن تکون تجارة حاضرة بنصب عاصم خواند از بهر آن که او کان اینجا ناقصه مینهد که بخبرش حاجت بود و تجارة بنصب خبر اوست و حاضرة صفت تجارت باشد و اعراب صفت چون اعراب موصوف بود و اسم کان بدین قراءة مضمر است و آن مداینه است یا مبایعه و تقدیرش چنان است که الا ان تکون المداینة و المبایعة تجارة حاضرة باقی قراءة تجارة حاضرة برفع خوانند که ایشان کان بمعنی وقع می نهند و چون چنین بود تامه باشد و خبر نخواهد و ما بعد آن بفعل خویش برفع بود تقدیره الا ان تقع تجارة و این همچنانست که آنجا گفت و إن کان ذو عسرة ای و ان وقع معسر پس تجارة بدین قراءة مرتفع است بفعل خود و فعلش تقع است و حاضرة صفت اوست

قوله و أشهدوا إذا تبایعتم این اشهاد که میفرماید منسوخ است بآن آیت که گفت فإن أمن بعضکم بعضا فلیؤد الذی اؤتمن أمانته و لا یضار کاتب و لا شهید یضار بمعنی فاعل بود و بمعنی مفعول بود بمعنی فاعل آنست که دبیر را فرمودم تا نرنجاند که او را گویند بنویس نپیچد و از حق و داد و نصیحت چیزی نکاهد و بمعنی مفعول و لا یضار کاتب فرمودم تا این دبیر را نرنجانند اگر دست در کاری دارد از آن خود او را نشتابانند و اگر مزد خواهد مزد از وی باز نگیرند و لا شهید فرمودم گواه را تا نرنجاند و نه گزایاند که بگواه بودن خوانند آید و چون بگواهی دادن خوانند آید و البته هیچ سر نپیچد که بگواه بودن خوانند آمدن وی را تطوع است و وی را بر آن مزد و چون بگواهی دادن خوانند آمدن بتعجیل بر وی واجب است و درنگی بر وی و بال مگر که وی را شکی افتد که می یاد آرد یا ریبتی افتد که می بصیرت جوید دیگر وجه فرمودم تا گواه را نرنجانند اگر از آن خود کاری دارد و وی را نشتابانند

و إن تفعلوا و اگر کنید که در دبیری چیزی در نبشتن از حق بکاهید یا آن گه که قیم باشید در املاء حق بکاهید یا بگواهی دادن خوانند بازنشینید فإنه فسوق بکم آن بشما فسق است بیرون شدن از راستی و نافرمانی ثم خوفهم فقال و اتقوا الله فی الضرار و یعلمکم الله و الله بکل شی ء من اعمالکم علیم این آیت دین صد و سی کلمت است و در وی چهارده حکم است و در وی سی و یک میم است و چهل واو

و إن کنتم علی سفر این علی بمعنی فی است و سفر آن را سفر نام کرده اند لانه یسفر عن طوایا الرجال معنی آیت آنست که اگر در سفر باشید و نویسنده نیابید فرهان مقبوضة آن را مقبوضه گفت که رهن بی قبض درست نباشد ازینجا است که رهن دین درست نباشد که قبض رکن رهن است و قبض جز در عین صورت نبندد قراءة مکی و ابو عمرو فرهن و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و حمار و حمر و گفته اند رهن بضم راء و حاء و قراءت باقی فرهان بالف و کسر راء رهان جمع رهن است کحبل و حبال و بحر و بحار و رهن جمع رهان است کجدار و جدر و کتاب و کتب و خمار و خمر و گفته اند رهن جمع رهن است کسقف و سقف زجاج گفت فعل در جمع فعل اندک است لکن درست است ابو عبید گفت در سخن عرب نیافتیم فعل که جمع آن فعل است الا این دو کلمت رهن و سقف یقال رهن و رهن و سقف و سقف و مرا هنت گروستدن و دادن بود رهنت گرو دادم ارتهنت گرو ستدم و ارهنت بجای رهنت استعمال کردن فصیح نیست اگر چه آورده اند قال ابن فارس

یقال رهنت الشی ء و لا یقال ارهنته و ارهان بمعنی اسلاف درست است یقال ارهنت فی کذا ای اسلفت فیه و الرهن و الرهین و الرهینه گروگان بود و المرهون گروگان کرده بود فإن أمن بعضکم بعضا بمعنی ایتمن است میگوید اگر کسی از شما کسی را امین کند و امانت پیش وی نهد فلیؤد الذی اؤتمن أمانته روا بود که ها باز ستاننده شود که او امین آن امانت است پس آن امانت اوست باستواری با وی منسوب است نه بخداوندی و با خداوند منسوب است بخداوندی و لیتق الله ربه و فرمودم این امانت دار را که از خشم و عذاب الله بپرهیز و امانت بجای آر و بی خیانت بازرسان ...

... و قال اداء الحقوق و حفظ الامانات دینی و دین النبیین من قبلی

پس خطاب با گواهان گردانید و گفت و لا تکتموا الشهادة ابن عباس در تفسیر این آیت گفت من الکبایر کتمان الشهادة و فی الخبر من کتم شهادة اذ دعی کان کمن شهد بالزور

و قال عدلت شهادة الزور بالاشراک بالله ثلاث مرات ثم قرء فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبوا قول الزور ...

میبدی
 
۲۶۵۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۱ - ۵۳ - النوبة الثالثة

 

... یکی را بینی از خاک بر آمده و چون خاکستر از میان آتش یکی چون در شاهوار از میان صدف بزرگان دین گفته اند که فردا این رویها همه رنگ دلها گیرد هر کرا امروز دل سیاه است فردا روی وی سیاه بود و من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخرة أعمی

و هر کرا امروز دل روشن است و بنور معرفت آراسته فردا آن روشنایی بر ظاهر افتد و رنگ رویش آفتاب وار در عرصه کبری بتابد جمال روی بلال در آن عالم چنان تابد که جمال روی یوسف درین عالم چه زیان اگر ظاهر سیاه می نماید دلی هست چون شمع رخشان و خورشید تابان چه باشد اگر کیسه تهی بود و وطن خراب سری دارد آبادان و الله بوی نگران پیری را پرسیدند که فردا درویشان بمحشر چگونه شوند گفت پیشروان باشند ماندگان لشکر نبینی که چون کاروان روی فاپس کند هر چه خر لنگ بود همه در پیش افتد

یا أیها الذین آمنوا إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمی فاکتبوه اگر در معاملات دری ببست یکی بر گشاد اگر در ربوا فرو بست چه زیان که در سلم بر گشاد چنین است سنت خداوند عز و جل اگر راهی بر بندد صد میدان در پیش نهد اگر از یک لقمه باز زند صد نواله در پیچید

گر در مستی حمایلت بشکستم

صد گوی زرین بدل خرم بفرستم

نیکبخت اوست که کار خود با خدای گذارد و از حول و قوت خویش بیرون آید تا کار وی بسازد چنانک باید بنده خود را نشاید و بکار نیاید چنانک خدای وی را شاید و بکار آید نبینی که برداشت خصومت را و صلاح معاش بندگان را کیفیت معاملات ایشان را در آموخت و راه احتیاط و استظهار بایشان نمود و دبیران را و گواهان عدل را بر اثبات حقوق بگماشت تا خصومت از میان بندگان منقطع شود و برادروار با یکدیگر زندگانی کنند این بشارتی عظیم است و اشارت بآنک فردا در قیامت رحمت کند بر بندگان و همین کرم نماید و خصومت از میان ایشان بردارد و ذلک فیما

روی عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله عز و جل تواهبوا فیما بینکم فقد وهبت منکم مالی علیکم

میبدی
 
۲۶۵۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۳ - ۵۴ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی لله ما فی السماوات و ما فی الأرض در همه قرآن سماوات بلفظ جمع است و ارض بلفظ وحدان اما گفت و من الأرض مثلهن در قرآن همین یک جای است که هفت زمین درو مسمی است و نیز در همه قرآن سمع بلفظ وحدان است و ابصار بلفظ جمع همچون ظلمات و نور و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه علماء تفسیر مختلف اند که این خاص است یا عام گروهی گفتند خاص است آن گه در تخصیص آن نیز مختلف شدند مجاهد گفت این در اقامت و کتمان شهادت مخصوص است که در ابتداء آیت ذکر آن رفته و گفته و لا تکتموا الشهادة مقاتل گفت این آیت خصوصا بدان آمد که گروهی مؤمنان میل داشتند بکافران و دوستی ایشان در دل گرفته رب العالمین گفت اگر آشکارا کنید آنچه در دل دارید از دوستی کافران یا پنهان دارید و بیرون ندهید الله شما را بآن شمار کند همانست که جای دیگر گفت قل إن تخفوا ما فی صدورکم أو تبدوه یعلمه الله و فی الخبر ان الله تعالی اخذ المیثاق علی کل مؤمن ان یبغض کل منافق و علی کل منافق ان یبغض کل مؤمن و قال من احب قوما و الاهم حشر معهم یوم القیمة

اما ایشان که آیت بر عموم راندند قومی گفتند که منسوخ است چون ابن مسعود و ابو هریره و عایشه و روایت سعید بن جبیر از ابن عباس و عطا و قتاده و کلبی و جماعتی گفتند که آیت محکم است نه منسوخ چون حسن و ربیع و قیس بن ابی حازم و روایت ضحاک از ابن عباس اما ایشان که منسوخ گفتند میگویند آن روز که این آیت فرو آمد و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه جماعتی از یاران چون ابو بکر و عمر و عبد الرحمن عوف و معاذ جبل و قومی از انصار بر رسول خدا آمدند گفتند یا رسول الله کلفنا من العمل ما لا نطیق ان احدنا لیحدث نفسه بما لا یحب ان یثبت فی قلبه فنحن نحاسب بذلک فقال النبی صلی الله علیه و آله و سلم فلعلکم تقولون کما قالت بنو اسراییل سمعنا و عصینا قولوا سمعنا و اطعنا فقالوا سمعنا و اطعنا فانزل الله سبحانه الفرج بقوله لا یکلف الله نفسا إلا وسعها فنسخت هذه الآیة

معنی خبر آنست که یاران گفتند یا رسول الله بر ما آن نهادند که ما را طاقت کشش آن نبود بسی سخنان در دل ما فراز آید که ما نخواهیم که آن در دل بماند و ثابت شود اگر ما را در آن حساب خواهد بود کار دشخوار است رسول گفت شما همان می گویید که بنو اسراییل گفتند سمعنا و عصینا شما چنان مگویید بلکه گویید سمعنا و اطعنا همه بگفتند سمعنا و اطعنا پس از آن آیت آمد لا یکلف الله نفسا إلا وسعها و این آیت بدان منسوخ شد و مصطفی ع بر وفق این آیت گفت من هم بحسنة فلم یعملها کتبت له حسنة فان عملها کتبت له عشرة امثالها الی سبع مایة و سبع امثالها و من هم بسییة فلم یعملها لم تکتب علیه فان عملها کتبت علیه سییة واحدة و قال ان الله عز و جل قد تجاوز لامتی ما حدثوا به انفسهم ما لم یعلموا او یتکلموا به رب العالمین دانست که مسلمانان را وسوسها بود که در آن بانفس خود بر نیایند ازیشان آن فرو نهاد و کار با کردار و گفتار افکند و ایشان که گفتند آیت محکم است و از آن هیچ چیز منسوخ نه گفتند معنی محاسبت نه مؤاخذت و معاقبت است که تعریف حال ایشان است و تقریر گناه برایشان میگویند روز قیامت رب العالمین گناه بنده بر بنده مقرر کند و یکی یکی با یاد وی دهد گفتار زبان و کردار جوارح و اندیشه دل آن گه آن را که خواهد بیامرزد بفضل خود و آن را که خواهد عذاب کند بعدل خود چنانک گفت فیغفر لمن یشاء و یعذب من یشاء همانست که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت در خبر صحیح ان الله یدنی المؤمن فیضع علیه کنفه و یستره و یقول أ تعرف ذنب کذا أ تعرف ذنب کذا فیقول نعم ای رب حتی قرره بذنوبه و رأی فی نفسه انه هلک قال سترتها علیک فی الدنیا و انا اغفرها الیوم فیعطی کتاب حسناته و اما الکافرون و المنافقون فینادی بهم علی رؤس الخلایق هؤلاء الذین کذبوا علی ربهم الا لعنة الله علی الظالمین

فیغفر و یعذب شامی و عاصم و یعقوب هر دو کلمت برفع خوانند بر معنی ابتدا ای فهو یغفر و یعذب دیگران بجزم خوانند فیغفر و یعذب بر نسق و عطف بر اول اعنی یحاسبکم سفیان ثوری گفت یغفر لمن یشاء الذنب العظیم و یعذب من یشاء علی ذنب الصغیر لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون ثم قال و الله علی کل شی ء قدیر من المغفرة و العذاب

آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه الآیة ای من کتابه و دینه براست داشت و ایمان آورد رسول بآنچه فرو فرستادند بوی از کتاب خدا و دین حق و شرع راست

و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکته و مؤمنان هر یکی ازیشان ایمان آورد بخدای که یگانه و یکتاست و معبود بیهمتاست بفرشتگان وی که همه بندگان و رهیکان ویند چنانک گفت بل عباد مکرمون و کتبه و بنامهای وی که از آسمان بپیغامبران فرو فرستاد و کتابه بتوحید قراءة حمزه و کسایی است و مراد بدان قرآن است زیرا که هر که بقرآن ایمان آورد بجمله کتب ایمان آورد که در قرآن بیان روشن است که آن همه حق است و روا باشد که کتاب اسم جنس بود بمعنی کثرت چنانک گویند کثر الدرهم و الدینار و اهلک فلانا در همه و فی الحدیث منعت العراق درهمها و قفیزها و مراد بدین همه کثرت است باقی قراء و کتبه خوانند بجمع زیرا که ما قبل آن و ما بعد آن جمع است تا مشاکل ما قبل و ما بعد باشد و بمعنی تمامتر بود و رسله و بفرستادگان وی که همه پاکان اند و برگزیدگان و وحی گزارندگان و خوانندگان براه حق و تمامتر خبری که در عدد پیغامبران و رسولان و کتابهای خدای آمده خبر ابو ذر است قال ابو ذر رض فی سیاق الحدیث قلت کم الانبیاء قال مایة الف و اربعة و عشرون الفا قلت کم الرسل قال ثلاثمایة و ثلاثة عشر جما غفیرا یعنی کثیرا طیبا قلت من کان اولهم قال آدم قلت أ نبی مرسل قال نعم خلقه الله بیده و نفخ فیه من روحه ثم سواه قبلا ثم قال یا ابا ذر اربعة سریانیون آدم و شیث و ادریس و هو اول من خط بالقلم و نوح و اربعة من العرب هود و صالح و شعیب و نبیک یا ابا ذر اول انبیاء بنی اسراییل موسی و آخرهم عیسی و اول الرسل آدم و آخرهم محمد قلت فکم کتابا انزله الله قال مایة کتاب و اربعة کتب انزل الله تعالی علی شیث خمسین صحیفة و انزل الله علی ادریس ثلثین صحیفه و انزل الله علی ابراهیم عشر صحایف و علی موسی قبل ان ینزل علیه التوریة عشر صحایف و انزل الله التوریة و الانجیل و الزبور و الفرقان و ساق الحدیث بطوله و عن عبد الله بن دینار و کان یقرأ الکتب قال انزلت التوریة فی ست مضین من شهر رمضان و انزل الزبور فی اثنتی عشرة من شهر رمضان بعدها باربع مایة سنة و اثنتین و ثلثین سنة و انزل الانجیل فی ثمانی عشرة من الشهر بعده بالف عام و خمسة عشر عاما و انزل القرآن فی اربع و عشرین بعده بثمانی مایة عام لا نفرق بین أحد من رسله لا نفرق بنون قرایت قراء سبعه است بر اضمار قول تقدیره قالوا لا نفرق بین احد من رسله بین احد و الآخرین من رسله گفتند جدا نکنیم میان یکی از فرستادگان وی و میان دیگران چنانک جهودان کردند و ترسایان که ببعضی ایمان آوردند و ببعضی نه و هو کفرهم بمحمد صلی الله علیه و آله و سلم و هم یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة و الانجیل یعقوب لا یفرق خواند بیا و این محمول است بر لفظ کل و چنانک آمن بلفظ واحد بروی محمول است کانه قال کل لا یفرق بین احد من رسله همانست که آنجا گفت لا نفرق بین أحد منهم جای دیگر گفت و لم یفرقوا بین أحد منهم

و قالوا سمعنا و أطعنا ای سمعنا قولک و اطعنا امرک میگوید رسول گفت و مؤمنان همه سمعنا بشنیدیم یعنی بسمع قبول بگوش پذیرفتاری چنانک گویند سمع الله لمن حمده ای قبل الله سماعون للکذب ازین باب است ای قابلون له و یقال ما سمع فلان کلامی ای ما قبله و در دعا گویند اللهم اسمع و استجب یعنی اللهم اقبل فرق است میان این امت و میان امت موسی ایشان گفتند سمعنا و عصینا و این امت گفتند سمعنا و اطعنا میگوید شنیدیم آنچه ما را بر آن خواندی و در آنچه شنیدیم فرمانبرداریم بجان پذیرفته و گردن نهاده غفرانک نصب نون بر سؤال است یعنی نسألک غفرانک از تو آمرزش می خواهیم خداوند ما و إلیک المصیر بازگشت پس مرگ با تو است فتجاوز الله عن ذنوبهم و رحمهم و اعطاهم الذی سألوه ...

... ثمانین حولا لا ابا لک یسأم

وسع نامی است طوق را و طاقت را میگوید بر ننهد خدای بر هیچ کس مگر آن توان که وی را داد همانست که جای دیگر گفت لا یکلف الله نفسا إلا ما آتاها خدای بر هیچکس بار ننهد مگر آن توان که وی را داد ابن عباس گفت هم المؤمنون وسع الله علیهم امر دینهم و لم یکلفهم الا ما هم له مستطیعون فقال یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر و قال ما جعل علیکم فی الدین من حرج و قال فاتقوا الله ما استطعتم

لها ما کسبت همچنانست که گفت لیس للإنسان إلا ما سعی نیست مردم را جز از آن که کند یعنی آنچه کند از نیکی وی را در آن مزد است و علیها ما اکتسبت و آنچه کند از بدی بر وی وزر و وبال آن کردار است لها دلیل است بر خیز و کردار نیکو و علیها دلیل است بر شر و کردار بد کسب و اکتسب یکی است که جای دیگر گفت کسب سییة چنانک گفت لکل امری منهم ما اکتسب من الإثم جای دیگر جزاء بما کانوا یکسبون و گفته اند کسب آنست که بنفع دیگران مشغول شود و اکتساب آنست که بنفع خود کوشد پس او که بخود مشغول است علیه فی ذلک الحساب و او که بنفع دیگران مشغول است له به الثواب و لیس علیه فیه الحساب

ربنا لا تؤاخذنا معنی آنست که رسول و مؤمنان گفتند ربنا لا تؤاخذنا این دعا و هر چه درین دعوات است تا آخر سورت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم خواسته است شب معراج پس این امت را بدادند و در آموختند که چنین گویید و چنین خواهید لا تؤاخذنا مگیر ما را اگر فراموش کنیم یا بی قصد چیزی کنیم ما را بفراموشکاری و بخطا مگیر مؤاخذت اینجا از یکی است یعنی از الله همچون لا یؤاخذکم الله باللغو فی أیمانکم یعنی لا یأخذکم الله و یقال قاتلهم الله ای قتلهم الله و عرب مفاعلت از یک تن روا دارند چنانک شاعر گفت

شما تمنی کلب بنی منقر

فصنت عنه النفس و العرضا ...

... یرید شتمنی و اجابت این دعا از مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم روایت کردند گفت رفع عن امتی الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه و در قرآن است و لیس علیکم جناح فیما أخطأتم به و لکن ما تعمدت قلوبکم عمر خطاب مردی را دید که میگفت اللهم اغفر لی خطایای گفت ان الخطاء مغفور و لکن قل اللهم اغفر لی عمدی اخطأ یخطی بمعنی زل و هو ضد اصاب یعنی که خطا کرد بی قصد و خطأ یخطأ خطأ و خطاء در بدی بود همچون اساء اگر از کسی کاری آید خطابی قصد مخطی است و اگر بدی آید بقصد خاطی است قال الله تعالی إن فرعون و هامان و جنودهما کانوا خاطیین و قال لا یأکله إلا الخاطؤن

ربنا و لا تحمل علینا إصرا این واو عطف است بر لا تؤاخذنا و آنچه پس این آید همچنین میگوید خدای ما بر ما منه گرانباری چنانک بر پیشینیان نهادی و آن چنانست که جهودان را فرمود در عقوبت پرستیدن گوساله که خویشتن را بکشید آن اصر بود و همچنانک از حواریون عیسی درخواست تا یک تن ازیشان اجابت کند تا شبه عیسی بر وی افکند تا جهودان وی را بردار کنند و گفته اند پنجاه نماز که بر ایشان بود و ربع مال در زکاة و نجاست از جامه بریدن و هر کس که بشب گناه کردی بامداد ظاهر بروی نبشته بودی آن همه اصر بود و اجابت آن دعا آنست که الله گفت و یضع عنهم إصرهم و پیمان بزرگ گران که میان قوم و قبیله باشد عرب آن را آصره خوانند قال الشاعر

اذا لم تکن لامری نعمة ...

... فتلک اذا کرة خاسرة

ربنا و لا تحملنا لا تحملنا و لا تحمل علینا یکسانست و لا تحملنا غایت تر است ما لا طاقة لنا به الطاقة و الطوق واحد و هی القوة میگوید بر ما منه آنچه تاوستن نیست ما را بآن یعنی اعمال و احکام گران درین جهان و عذاب دوزخ در آن جهان و گفته اند حدیث نفس و وسوسه است و اجابت این دعا آنست که الله گفت لا یکلف الله نفسا إلا وسعها قومی از متکلمان که تکلیف ما لا یطاق جایز دارند این آیت گویند دعا کردن ببازداشت تکلیف ما لا یطاق دلیل است که آن متصور است و جایز که اگر متصور نبودی این درخواست محال بودی خصم ایشان جواب می دهد که آنچه میخواهند نه بازداشت تکلیف ما لا یطاق است و نه تکلیف ناممکن بل که اعمال و شرایع گران است که طاقة آن دارند لکن برنج و دشخواری از الله میخواهند تا آن رنج و دشخواری بر ایشان ننهد چنانک بر پیشینیان نهاد این همچنانست که کسی گوید ما اطیق کلام فلان من طاقت سخن فلان ندارم نه آن خواهد که در قدرت من نیست شنیدن سخن وی و لکن معنی آنست که شنیدن سخن وی بر من گرانست این همچنین است و اعف عنا و فراخ گذار از ما از اینجاست که گویند فعلی الدنیا العفاء یعنی فراخ فرا گذار تا شودو فی الخبر یا بن جعثم اذا اصبحت آمنا فی سربک معافا فی بدنک عندک قوت یومک فعلی الدنیا العفاء

و انشدوا ...

... و اغفر لنا اصل غفر ستر است غفر و مغفرت و غفران آمرزش است یعنی که چیزی بر کسی فرا پوشد غفاره سرپوش است و مغفر خود جم غفیر از آن گویند که از انبوهی یکدیگر را پوشیده میدارند غافر و غفور و غفار هر سه نام خداست

در نصوص کتاب و سنت غافر آمرزگارست و پوشنده غفار و غفور بناء مبالغت است یعنی فراخ آمرزنده و فراخ پوشنده و اجابت این دعا آنست که رب العزة گفت إن الله یغفر الذنوب جمیعا و فی الخبر یقول الله عز و جل من لقینی بقراب الارض خطییة لا یشرک بی شییا لقیته بمثلها مغفرة

و ارحمنا معنی رحمت بخشایش است و مهربانی و مهر نمایی نه ارادت نعمت چنانک اهل تأویل گویند اعتقاد آنست که رب العالمین مهربانست و بخشاینده درین جهان بر همگان آشنایان و بیگانگان و در آن جهان خاصه بر آشنایان و مؤمنان

و در خبر است که الله بر بندگان مهربان ترست از مادر بر فرزند و از مهربانی وی است که بندگان را بر یکدیگر مهربانی فرمود و مهربانی خود ثمره مهربانی ایشان کرد و در آن بست چنانک در خبر است

الراحمون یرحمهم الرحمن ارحموا من فی الارض یرحمکم من فی السماء

و اجابت این دعا آنست که الله گفت عسی ربکم أن یرحمکم کتب ربکم علی نفسه الرحمة و یقال و اعف عنا من الافعال و اغفر لنا من الاقوال و ارحمنا من العقد و الاضمار و اعف عنا فی سکرات الموت و اغفر لنا فی ظلمة القبر و ارحمنا فی اهوال القیمة و گفته اند حکمت در آن که اول عفو گفت پس مغفرت پس رحمت آنست که عفو عقوبت ناکردن است بر گناه هر چند که گناه ظاهر بود و مغفرت پوشیده داشتن گناه است و با چشم نیاوردن و رحمت نواختن است و مهربانی نمودن پس مغفرت بلیغ تر از عفو است و رحمت تمام تر از مغفرت ازین جهت باول عفو گفت و بآخر رحمت

أنت مولانا در لغت عرب مولا را معانیست المولی هو الله و المولی ابن العم و المولی هو المعتق و کذلک المعتق و المولی الناصر و المولی الزوج و اصلها کلها من الولی فهو مفعل من الولی و هو القرب فالمولی ما لزمک من شی ء او لزمته و منه قوله تعالی مأواکم النار هی مولاکم و المولی فی اسماء الله تعالی معناه الناصر العاطف القریب و کذلک الولی أنت مولانا معنی آنست که تو خداوند و یار مایی دارنده و باز دارنده و نگه دار مایی پذیرنده و دستگیر و داوری دار مایی فانصرنا نصرت و نصر در لغت عرب یاری دادن بود و روزی دادن بود ارض منصورة ای ممطورة من کان یظن ان لن ینصره الله ای لن یرزقه الله و ناصر و نصیر یارست و منتصر کینه کش

فانصرنا علی القوم الکافرین میگوید یاری ده ما را بر گروه کافران

اجابت دعا آنست که گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین

و معنی کفر و کفران ناسپاسی است و کافر و کفور ناسپاس است و کافر ضد مسلمان از آن گرفته اند نه آن ازین از بهر آنک کافر ناسپاس نعمت خدای آمد نعمت از وی یافت و دیگری را پرستید و ناسپاسی بد پاداشی بود فلا کفران لسعیه ازین است الله میگوید بنزدیک من بد پاداشی نیست جای دیگر گفت فلن یکفروه یعنی با شما در کردار شما بد پاداشی نیست و اصل کفر ستر است نعمت بپوشیدن که از منعم به سپاسداری بر تو پدید نیاید و از بهر این برزگر را کافر خوانند که تخم بپوشد در زمین و عرب شب را کافر خواند که جهان بپوشد و دیه را کفر خواند که مردم را بپوشد بدیوار و در خبر است ساکن الکفور کساکن القبور یعنی ساکن الرساتیق

آورده اند که معاذ جبل رض هر گه این سورة البقره خواندی چون بآخر رسیدی که فانصرنا علی القوم الکافرین گفتی آمین و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال الآیتان من آخر سورة البقرة من قرأهما فی لیلة کفتاه ...

میبدی
 
۲۶۵۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۷۴ - ۵۴ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی لله ما فی السماوات و ما فی الأرض ملکا و ابداعا و خلقا و اختراعا اوجدهم من العدم فملکهم ملک عزة و اقتدار لا ملک استفادة و اکتساب یفعل فیهم ما یشاء و یحکم ما یرید میگوید هر چه در آسمانهاست و در زمینها همه ملک خدای است ملک ایجاد و عزت نه ملک اکتساب و وراثت آن ملک آدمیانست که بحکم بیع و هبت یا باکتساب و وراثت حاصل شد لا جرم آن حکم که ملک ایشان را درست کرد هم آن حکم حق مملوک بر ایشان واجب کرد و ملک خدای از نیست هست کردن است و پس نبود آفریدن و از آغاز نوساختن پس ملک وی بملک کس ماننده نیست و کس را بروی در آن حکم نیست و آنچه کند در آفریده خود بحجت خداوندی خود از وی داد است و ستم نیست بیداد آن باشد که کسی کاری کند که آن کار آن کس را نرسد و الله را رسد هر چه کند بحجت آفریدگاری و کردگاری و پادشاهی جل سلطانه و عظم شأنه و عز کبریاؤه و حقت کلمته و علت عن درک العقول حقیقته

لله ما فی السماوات و ما فی الأرض نه بدان گفت که تو دل بدان بندی و بدان مشغول شوی لکن تا دل در آفریدگار آن بندی و صانع را بینی همانست که گفت لا تسجدوا للشمس و لا للقمر و اسجدوا لله الذی خلقهن آسمان و زمین که آفرید نظرگاه عامه خلق را آفرید تا در صنع نگرند و از صنع بصانع رسند همانست که گفت أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض قل انظروا ما ذا فی السماوات و الأرض باز اهل خصوص را منزلت برتر نهاد از نظر عبرت با نظر فکرت خواند و از صنع با فکرت گردانید گفت أ فلا یتدبرون القرآن باز مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم را از درجه خصوص برگذرانید و بحقیقت افراد راه داد و در نقطه جمع فرو آورد تا نظر وی از صنع و صفت برتر آمد با وی گفت أ لم تر إلی ربک اول منزل آگاهانست دوم رتبت آشنایان سوم درجه دوستان و نزدیکان از اول برقی تافت از آسمان عزت رهی در آگاهی آمد پس نسیمی دمید از باغ لطف رهی آشنایی یافت پس شربتی یافت از جام دوستی از خودی بیخود شد همه او را شد آگاهی حال مزدور است آشنایی صفت مهمانست دوستی نشان نزدیکانست مزدوران را مزد است و مهمانان را نزل و نزدیکان را راز مزد مزدور در خور مزدور است و نزل مهمان در خور میزبان است و او که نزدیک است خود غرقه عیانست

و إن تبدوا ما فی أنفسکم أو تخفوه یحاسبکم به الله شگرف آمد کار آن کس کش سر و کار با اوست جلیل است آن عتاب که عتاب کننده اوست بجان خرید باید آن شمار که شمار کننده اوست قدر این خطاب آن جوانمرد طریقت شبلی دانست که میگفت بار خدایا چه باشد گر گناه عالمیان جمله بر گردن شبلی نهی تا فردا در آن خلوتگاه در هر گناهی با من شمار کنی و با توام سخن دراز گردد ...

... کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم

اشارت خلوتگاه بآن خبر است که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ما منکم من احد الا سیکلمه ربه لیس بینه و بینه ترجمان و لا حجاب یحجبه اعرابیی آمد و از مصطفی پرسید که فردا حساب من که خواهد کرد رسول گفت الله شمار بندگان کند اعرابی برگشت بشادی و ناز همی گفت پس من رستم فان الکریم اذا قدر غفر

یحاسبکم به الله گفته اند این کلمت تنبیهی عظیم است کسی را که در دل روشنایی دارد و در سر آشنایی چون میداند که فردا حساب وی خواهند کرد و از آن گفتار و کردار وی فاخواست که چرا رفت و چون رفت امروز با خود حساب خویش برگیرد حرکات و سکنات و گفتار و کردار خویش پاس دارد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ازینجا گفت حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا و تهییوا للعرض الاکبر

آمن الرسول الآیة تعظیم و تشریف رسول را در وقت مشاهدت گفت آمن الرسول و نگفت آمنت چنین رود خطاب سادات و ملوک که بر وجه تعظیم بود همچنانک خود را گفت جل جلاله در ابتداء سورة فاتحة الحمد لله و نگفت الحمد لی تعظیم نفس خود را و اظهار عز و جلال خود را سبحانه ما اعظم شأنه آمن الرسول لما فرغ عز و جل من ذکر الایمان و البعث و الجنة و النار و الصلاة و الزکاة و القصاص و الصیام و الحج و الجهاد و النکاح و الطلاق و الحیض و العدة و النفقة و الرضاع و الإیلاء و الخلع و المیراث و الصدقات و النذر و البیع و الشری و الربوا و الدین و الرهن و ذکر قصص الانبیاء و آیات قدرته ختم السورة بذکر تصدیق نبیه ع و المؤمنین بجمیع ذلک فقال آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون این مدح و ثناست بر پیغامبر که این احکام را بیان کرد و رسالت گزارد و بر مؤمنان که آن همه احکام و حدود و قصص انبیاء و نشانهای قدرت و عظمت الله که یاد کردیم بشناختند و پذیرفتند و استوار گرفتند و ازین بزرگوارتر و جلیل تر که الله تعالی گواهی داد مصطفی را بایمان وی و گواهی داد مؤمنانرا بایمان ایشان این از خدای ایشان را گواهیست و گواهی بآنست که ایمان عطاییست آب و خاک کجا بود و عالم و آدم چه بود که جلال احدی بعنایت ازلی بنده را بایمان گواهی داد و تاج دوستی بر فرق وی نهاد

پیر طریقت گفت ای خداوندی که رهی را بی رهی با خود بیعت میکنی رهی را بی رهی گواهی بایمان میدهی رهی را بی رهی بر خود رحمت می نویسی رهی را بی رهی با خود عقد دوستی می بندی سزد بنده مؤمن را که بنازد اکنون کش عقد دوستی با خود به بست که مایه گنج دوستی همه نور است و بار درخت دوستی همه سرورست میدان دوستی یک دل را فراخ است ملک فردوس بر درخت دوستی یک شاخست

آمن الرسول بما أنزل إلیه من ربه و المؤمنون هر دو ایمان آوردند هم رسول و هم مؤمنان لکن شتان ما هما ایمان مؤمنان از راه استدلال و ایمان رسول از راه وصال ایمان ایشان بواسطه برهان و ایمان رسول بمشاهده و عیان و ذلک فیما

روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال رأیت ربی عز و جل بعینی لیلة المعراج فقال لی ربی یا محمد آمن الرسول بما انزل الیه من ربه قلت نعم قال و من قلت و المؤمنون کل آمن بالله و ملایکة و کتبه و رسله لا نفرق بین أحد من رسله کما فرقت الیهود و النصاری قال و قالوا ما ذا قلت و قالوا سمعنا قولک و اطعنا امرک قال صدقت سل تعطه قلت غفرانک ربنا و إلیک المصیر قال و قد غفرت لک و لامتک سل تعطه قلت ربنا لا تؤاخذنا إن نسینا أو أخطأنا قال لقد رفعت الخطاء و النسیان عنک و عن امتک و ما استکرهتم علیه قال قلت ربنا و لا تحمل علینا إصرا کما حملته علی الذین من قبلنا قال ذلک لک و لامتک قلت ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به قال قد فعلت ذلک بک و بامتک سل تعطه قال قلت ربنا و اعف عنا من الخسف و اغفر لنا من القذف و ارحمنا من المسخ أنت مولانا فانصرنا علی القوم الکافرین قال قد فعلت ذلک بک و بامتک

و سیل النبی صلی الله علیه و آله و سلم ما کانت جایزتک لیلة عرج بک قال اعطیت فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة و کانتا من کنوز عرش الرحمن لم یعطها نبی قبلی

میبدی
 
۲۶۵۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۱ - النوبة الثالثة

 

... بسا دلها که اندر حضرت او در شکار آرد

آن پیر طریقت گفت خداوندا نثار دل من امید دیدار تست بهار جان من در مرغزار وصال تست آن همان آرزوست که آن مخدره کرد رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة

یحیی معاذ همین گفت الهی أخلی العطایا فی قلبی رجاؤک و أحب الساعات إلی ساعة فیها لقاؤک آن چه جایی بود که وعده دیدار فراموش کند و آن چه دلی بود که نسیم معارف از گلزار وصال نبوید و آن چه زبانی بود که جز نام دوست بخود راه دهد کز نام دوست بوی دوست آید و از حدیث دوست راحت جان فزاید ...

... نعرهای سر بمهر از درد بی فریاد تو

قوله الم الله لا إله إلا هو الم رمز دوستی است خطابی سربسته با عاشقان کار افتاده الله توحید عارفانست اسباب و اشکال و اغیار فراموش کرده و زبانشان با نفی این ها ناپرداخته هم از اول بر سر نکته اثبات حق افتاده لا إله إلا هو توحید عامه مؤمنانست از در نفی درآمده و از تاریکی بیگانگی و پراکندگی باز رسته و بعاقبت بنور توحید بر افروخته

چو لا از صدر انسانی فکندت در ره حیرت ...

... من آن توأم تو آن من باش ز دل

بستاخی کن چرا نشینی تو خجل

آن گه خطاب با مواجهت گردانید و منت بر آن مهتر عالم نهاد و گفت نزل علیک الکتاب بالحق ای مهتر ترا چه زیان گر بادیه غیبت روز کی چند نصیب خلق را در پیش کعبه وصالت نهادم تو آن بین که یک ساعت ترا از فراموش کردگان نکردم نه پیغام و نامه از تو باز گرفتم عاشق را همه تسلی در نامه دوست بود غریب را همه راحت از نامه خویش بگشاید ...

... اهل تأویل که مایه دین ایشان تمویه و تأویل و نفی است اضافت ها از حق جل جلاله بگردانیدند و از ظاهر برگشتند و اهل سنت که مایه دین ایشان سمع و قبول و تسلیم است تأویل بگذاشتند و بر ظاهر برفتند و گفتند اضافت ها دین خبر با خداست و بحث و تفکر و تأویل نرواست و بتشبیه پنداشتن خطاست که حق جل جلاله در همه صفات بی همتاست

و در باب رؤیت خبرها فراوانست که حق را جل جلاله صورة و وجه تابانست ابن عباس روایت کند که مصطفی ص گفت رأیت ربی فی احسن صورة

و بروایت ابو امامة باهلی مصطفی گفت تراءا لی ربی فی احسن صورة فقال یا محمد فقلت لبیک و سعدیک فقال فیم اختصم الملأ الاعلی

و این خبر بسطی دارد و بجای خویش گفته شود انشاء الله و روایت جابر ابن سمره آنست که إن الله تبارک و تعالی تجلی لی فی احسن صورة

و بروایت انس ...

... و هم انس میگوید موقوف بروی إن فیما یمن الله عز و جل به علی آدم یوم القیامة ان یقول له الم انحلک صورتی

و عن ابن عباس قال سخط موسی علی بنی اسراییل فلما نزل بالحجر قال اشربوا یا حمیر فاوحی الله تعالی الیه مثلت خلقا خلقتهم علی صورتی بالحمر

و در خبر قیامت معروفست که مصطفی ص گفت فیاتیهم الله عز و جل فی غیر الصورة اللتی یعرفون فیقول انا ربکم فیقولون ربنا فیتبعونه

و عن عکرمه عن ابن عباس قال النبی الصورة الرأس فاذا أقطع فلا صورة

درین خبرها خداوندان دل را بیان روشن است و برهان صادق که آفریدگار را صورت است و لفظ محترز متبع آنست که گویند له صورة یا گویند هو ذو صورة نگوییم او را که مصور است که ایمه سلف این نگفته اند و نپسندیده بلکه گفته اند که او را صورة است و وجه است و خود عز جلاله بعلم آن مستأثر و خلق از دریافت کیف و کنه آن عاجز چنان که خود بخلق نماند صورة و وجه وی بصورة و وجه خلق نماند صورة خلق ریزد و ناچیز شود و فانی گردد و صورة خداوند با جلال و اکرامست و با سبحات نور و برقهای درخشان اگر حجاب از آن بردارد از سبحات و روشنایی و درخشانی وی آسمان و زمین بسوزد و بریزد و این در خبر است لو کشفها لأحرقت سبحات وجهه کل شی ء ادرکه بصره ...

میبدی
 
۲۶۶۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۳- سورة آل عمران- مدنیة » ۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی إن الذین کفروا الآیه مشرکان قریش و جهودان قریظه و نضیر در رسول خدا بدرویشی و بی فرزندی بغمز می دیدند و بمال و فرزندان خویش می نازیدند و در آن با وی مکاثرت می ساختند این جواب ایشانست میگوید لن تغنی عنهم أموالهم و لا أولادهم من الله أی عند الله شییا و قیل من عذاب الله شییا فردا ایشان را آن مال و فرزند بکار نیاید بنزدیک خدا و عذاب خدا از ایشان از هیچیز باز ندارد و أولیک هم وقود النار این همچنانست که گفت وقودها الناس و الحجارة وقود بنصب واو آن چیز است که بآن آتش افروزند از هیزم و جز آن و وقود بضم واو و وقد افروختن آتش است همچون ایقاد کدأب آل فرعون دأب نامی است عادت را مراد بآن سان و صفت است یعنی همچون سان و صفت آل فرعون و این کاف را سه وجه است یکی آنست که هم وقود النار کداب آل فرعون این داب با نار پیوسته و این آل فرعون مضاف با هم میگوید این مشرکان قریش و جهودان هیزم دوزخند چون آل فرعون آن گه ابتدا کرد و گفت و الذین من قبلهم این هم مشرکان قریش اند و هم آل فرعون میگوید و ایشان که پیش از ایشان بودند و آن قوم نوح اند و عاد و ثمود کذبوا بآیاتنا دیگر وجه هم وقود النار کدأب آل فرعون و الذین من قبلهم میگوید ایشان هیزم دوزخ اند چون آل فرعون و چون ایشان که پیش از ایشان بودند تا آنجا که سخن پیوسته آن گه آل فرعون را گفت و ایشان که پیش از ایشان بودند کذبوا بآیاتنا وجه سدیگر بر نار وقف است آن گه ابتدا کرد کداب آل فرعون و سخن پیوسته تا بذنوبهم می گوید چون آل فرعون و ایشان که پیش از ایشان بودند دروغ شمردند سخنان ما تا الله ایشان را فرا گرفت همانست که جای دیگر گفت و کلا أخذنا بذنبه و ذنب و جرم متقاربند لکن جرم چون نتیجه و ثمره اکتابست از اجترام ثمره گرفته اند و ذنب چون عاقبت و آخر فعل است که بوی می بازگردد از ذنب گرفته اند همچنین عقوبت از ان عقوبت نام کرده اند که آن عاقبت بد کارست بر عقب بد کردن او و تعقیب بر پی کاری یا کسی رفتن و ایستادن بود له معقبات از آنست و تعقیب نیز چیزی بپس باز بردن بود لا معقب لحکمه از آنست یعنی که باز پس برنده نیست حکم الله را و از آنست که مرتد را گفت انقلبتم علی أعقابکم که از سوی عقب باز می گردد و عقاب و معاقبه هر دو مصدراند عقوبت کردن را و الله شدید العقاب یعنی إذا عاقب میگوید خدای سخت عقوبتست هر گه که عقوبت کند و سخت گیر است اگر گیرد

قل للذین کفروا این کافران مشرکان مکه اند و جهودان مدینه ستغلبون و تحشرون إلی جهنم حمزه و کسایی هر دو کلمه را بیا خوانند باقی همه بتاء مخاطبه خوانند ایشان که بتاء مخاطبه خوانند معنی خود ظاهر است و ایشان که بیا خوانند آن را دو وجه است یکی آنست که الذین کفروا سیغلبون و یحشرون فقل لهم می گوید ایشان که کافر شدند ایشان را اینجا باز شکنند و فردا بدوزخ رانند و فرا ایشان گو که چنین خواهد بود وجه دیگر قل للذین کفروا ...

... و این آیت دلیلی روشنست بر صدق نبوت مصطفی و صدق سخن وی که پیش از آن خبر باز داد که مسلمانان را غلبه و قوت خواهد بود بر کافران یعنی روز بدر و هم چنان بود که وی گفته بود و خبر داده

قول ابن عباس آنست که قل للذین کفروا این کافران جهودان مدینه اند و قصه آنست که چون مشرکان قریش ابو سفیان بن حرب و اصحاب او روز بدر بهزیمت شدند و شکسته گشتند و مسلمانان را قوت و نصرت بود جهودان مدینه گفتند هذا و الله النبی الامی الذی نجده فی کتابنا التوریة بنعته و صفته و مبعثه و انه لا ترد له رایة گفتند و الله که آن پیغامبرست که ما نام و صفت و مبعث وی در کتاب خویش یافته ایم و دانسته که وی را بر همکنان غلبه و قوتست و علم نبوت وی آشکارا و بران بودند که اتباع وی کنند و بوی ایمان آرند پس قومی ازیشان گفتند این چه تعجیل است بگذارید تا وقعه دیگر بیفتد میان وی و میان دشمنان وی اگر او را دست بود و به آید در آن وقعه پس همه بوی ایمان آریم نه بس برآمد تا وقعه احد بیفتاد و مسلمانان بهزیمت شدند چنان که قصه است آن جهودان باز بشک افتادند شقاء ازلی و حکم إلهی بکفر ایشان در رسید و ایشان را از آن گفت و همت باز پس آورد و هیچکس از ایشان مسلمان نشد و عهدی نیز که داشتند با رسول خدا آن عهد بشکستند و کعب اشرف که سر ایشان بود و با شصت سوار سوی مکه شد و با کافران مکه در عداوت مصطفی راست شد و برین اتفاق کردند که کلمه شان یکسان باشد و در مخالفت موافقتی نمودند و عهدی بستند و بمدینه باز آمدند پس رب العالمین در شان آن جهودان آیت فرستاد قل للذین کفروا ستغلبون و تحشرون إلی جهنم و بیس المهاد أی و بیس الفراش من النار یقول بیس ما مهدوا لانفسهم بد آرامگاهی که خود را ساختند و توختند دوزخ جاودان و آتش سوزان

قد کان لکم آیة ای بیان و عبرة و دلالة علی صدق ما قلت لکم ستغلبون می گوید ایشان را گوی که نشان و بیان و دلیل صدق آنچه من گفتم که ستغلبون آنست که دو فرقت بر هم رسند روز بدر جنگ را و کوشش را یک فرقت مسلمانان و یک فرقت کافران مسلمانان سیصد و سیزده بودند از ایشان هفتاد و هفت مهاجران دویست و سی و شش انصار صاحب رایت رسول خدا و مهاجران علی بن ابی طالب ع بود و صاحب رایة انصار سعد بن عباده و هفتاد شتر در لشکر مسلمانان بودند و دو اسب یکی آن مقداد بن عمرو و یکی آن مرثدن بابی مرثد و شش درع با ایشان بود و هشت شمشیر و از مسلمانان آن روز بیست و دو مرد شهید گشتند چهارده از مهاجر و هشت از انصار و فرقت دیگر کافران مکه بودند رییس ایشان عتبة بن ربیعة بن عبد شمس و در لشکر ایشان صد تا اسب بود و نهصد و پنجاه مرد جنگی سه چندان عدد مسلمانان بودند اما رب العالمین گفت یرونهم مثلیهم این گروه مسلمانان کافران را بشمار دو بار چند خویشتن دیدند چون چشم بر ایشان افکندند یعنی که الله ایشان را چنین نمود تا بر ایشان چیره شوند و باز نشکنند و مسلمانان را آن آیت دیگر فإن یکن منکم مایة صابرة یغلبوا مایتین معلوم شده بود که مردی ازیشان با دو مرد کافر برآید و غلبه کند

پس رب العزة کافران را اگر چه سه بار چند مسلمانان بودند دو بار چند ایشان نمود و مسلمانان نیز بچشم کافران اندک نمود چنان که آنجا گفت و یقللکم فی أعینهم این بآن کرد تا دلهای مسلمانان قوی باشد و گوش بغلبه و نصرت دارند و کلمه حق را بکوشند و چنان کردند و رب العالمین مسلمانان را آن روز بر کافران نصرت داد

یرونهم بتا قرایت نافع و یعقوب است باقی بیا خوانند و قرایت یا ظاهرترست و معنی آن روشن تر و چون بتا خوانی با لکم شود میگوید ایشان را می دیدند یعنی کافران را دو بار چند ایشان ای مثلیهم در هر دو قرایت که ترونهم خوانی یا یرونهم این ها و میم مثلیهم با مسلمانان شود رأی العین نامی است عیان را و برأی العین و مرتأی العین هم چنان و الله یؤید بنصره من یشاء نصرت مؤمنان را از جهت خداوند عز و جل بر دو وجه است یکی نصرت دادن از روی حجت و قد فعل و این نصرت بحمد الله ظاهرست و آشکارا و حجت بر اعداء دین روشن است و لازم وجه دیگر نصرت مداولت و غلبه است آن مداولت که رب العالمین گفت و تلک الأیام نداولها بین الناس این نصرت است که مسلمانان از الله می خواهند که فانصرنا علی القوم الکافرین

و این نصرت است که خدای تعالی مومنان را وعده داد گفت کان حقا علینا نصر المؤمنین

جای دیگر گفت ألا إن نصر الله قریب نصر من الله و فتح قریب

و الله یؤید بنصره من یشاء همان نصرت مداولت است امیر المؤمنین علی ع گفت إن للباطل جولة ثم یضمحل

اوفتد گاه گاه که کافران بر مسلمانان غلبه کنند و ایشان را برنجانند اما یک جوله بیش نباشد که باطل پاینده نبود و بعاقبت غلبه و نصرت هم مسلمانان و اهل حق را باشد چنان که گفت بل نقذف بالحق علی الباطل فیدمغه و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا مصطفی ص این نصرت در دعاء ضعفاء امت و اخلاص ایشان بست گفت انما ینصر الله هذه الامة لضعفایهم بدعایهم و اخلاصهم و صلوتهم و قال هل تنصرون و ترزقون الا بضعفایکم

آن گه گفت إن فی ذلک لعبرة لأولی الأبصار در آنچه دیدند از نصرت مومنان با ملت ایشان و هزیمت کافران با کثرت ایشان عبرتیست خداوندان زیرکی و خرد را عبرت اعتبار غایب بود در حاضر چیزی حاضر معلوم کنی در هنگام و جای وصفت آن گه بر قیاس آن حاضر چیزی غایب معلوم کنی در هنگام و جای و صفت ...

میبدی
 
 
۱
۱۳۱
۱۳۲
۱۳۳
۱۳۴
۱۳۵
۵۵۱