گنجور

 
۲۵۲۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۳ - ۲۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی فاذکرونی أذکرکم مصطفی گفت در تفسیر این آیت یقول الله عز و جل اذکرونی یا معشر العباد بطاعتی اذکرکم بمغفرتی الله میگوید عز جلاله رهیکان من مرا طاعت دار باشید و بندگی کنید تا شما را بیامرزم از اینجا گفت مصطفی ص هر که خدای را عز و جل طاعت دارد و بندگی کند و فرمانهای وی را پیش شود از جمله ذاکرانست اگر چه نماز نوافل و روزه تطوع و تلاوت قرآن کمتر کند و هر که نافرمان شود و طاعت ندارد از جمله فراموش کارانست اگر چه نماز بسیار کند و روزه دارد و قرآن خواند پس حقیقت ذکر طاعت داریست و حسن کردار نه آراستن سخن و مجرد گفتار مفسران در تفسیر این آیت همین معنی گفته اند در لفظهای مختلف باتفاق معانی فاذکرونی أذکرکم مرا یاد دارید و یاد کنید بآزادی کردن نیکو و پرستش پاک تا یاد کنم شما را بپاداش نیکو و افزونی نعمت مرا یاد کنید در سرای محنت بزبان فاقت از سر ذلت بصدق و ارادت بر بساط مجاهدت تا من شما را یاد کنم در سرای قربت بزبان عنایت از سر رعایت بصدق هدایت بر بساط مکاشفت مرا یاد کنید بر بساط خدمت در ایام غربت در مشاهده منت بر ترک عادت میان شرم و حرمت تا من شما را یاد کنم بر بساط زلفت در ایام مشاهدت میان انبساط و رؤیت فاذکرونی بالطاعات اذکرکم بالمعافات فاذکرونی بالموافقات اذکرکم بالکرامات فاذکرونی بالدعاء اذکرکم بالعطاء فاذکرونی فی النعمة و الرخاء اذکرکم فی الشدة و البلاء فاذکرونی بقطع العلایق اذکرکم بنعت الحقایق فاذکرونی من حیث انتم اذکرکم من حیث انا و لذکر الله اکبر قال الاصمعی رأیت اعرابیا بالموقف یقول الهی عجت الیک الاصوات بضروب اللغات یسیلونک الحاجات و حاجتی الیک ان تذکرنی عند البلاء اذا نسینی اهل الدنیا و قال سفیان بن عیینه بلغنا ان الله سبحانه قال اعطیت عبادی مالوا عطیت جبرییل و میکاییل کنت قد اجزلت لهما قلت اذکرونی اذکرکم و قلت لموسی قل للظلمة لا تذکرونی فانی اذکر من ذکرنی و ان ذکری ایاهم ان العنهم بموسی وحی آمد که ای موسی ظالمان را گوی تا مرا یاد نکنند که اگر ایشان مرا یاد کنند من ایشان را بطرد و لعنت یاد کنم چنان که چون مؤمنان مرا یاد کنند من ایشان را برحمت و مغفرت یاد کنم سدی ازینجا گفت در تفسیر آیت لیس من عبدی ذکر الله الا ذکره لا یذکره مؤمن الا ذکره بالرحمة و لا یذکره کافر الا ذکره بعذاب و رسول خدای را پرسیدند که از کارها چه فاضلتر و از کردارها چه نیکوتر گفت آنک بمیری و زبانت تر باشد بذکر خدای عز و جل آن گه گفت خبر کنم شما را که بهترین اعمال شما و پذیرفته و پسندیده ترین آن بنزدیک خداوند شما و آنچه بهتر است از زر و سیم بصدقه دادن و از جهاد کردن با دشمنان دین چیست گفتند آن چیست یا رسول الله گفت ذکر خدای عز و جل و از ذکرها هیچ چیز نیست فاضلتر از قرآن خواندن خاصه در نماز چنانک مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت قراءة القرآن فی الصلاة افضل من القراءة بغیر الصلاة و قراءة القرآن بغیر الصلاة افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقة و الصدقة افضل من الصیام و الصیام جنة من النار و لا قول الا بعمل و لا قول و لا عمل الا بنیة و لا قول و لا عمل و لا نیة الا باصابة السنة

ثم قال تعالی و اشکروا لی و لا تکفرون بشکر نعمت فرمود و از کفران نهی کرد و هر چند که از روی ظاهر هر دو یکسانست اما از روی معنی در جمع میان این دو کلمه فایدنی نیکوست و آن آنست که تا کسی را و هم نیفتد که شکر نعمت بمقتضی امر مطلق یک بار بیش نیست بل که هر ساعتی و هر لحظتی شکر منعم واجب است که اگر شکر نکنی کفران باشد و این منهی است که میگوید و لا تکفرون یا أیها الذین آمنوا الآیة میگوید ای گرویدگان استعینوا بالصبر و الصلاة یاری جویید بر رستن از آتش و رسیدن به پیروزی بدو چیز بشکیبایی و بنماز که در نماز شفا است و در شکیبایی فرج مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت الصبر مفتاح الفرج و فی الصلاة شفاء

و گفته اند در معنی آیت استعینوا بالصبر علی الصلوات یاری جویید بر تمحیص گناهان خویش و کفارت آن بصبر کردن در اداء فرایض و خاصه در نماز که آن باری گران است و کاری عظیم چنانک رب العزة گفت و إنها لکبیرة إلا علی الخاشعین مصطفی ع معاذ جبل را گفت آن گه که از وی سؤال کرد حدثنی بعمل یدخلنی الجنة و لا اسألک عن شی ء غیره

فقال صلی الله علیه و آله و سلم بخ بخ لقد سألت عن عظیم و انه لیسیر علی من اراد الله بالخیر ثم قال تؤمن بالله و الیوم الآخر و تقیم الصلاة و تعبد الله وحده لا تشرک به شییا

پس بیان کرد که صابران را چه ثواب است ایشان که بار احکام شرع کشند و فرایض حق گزارند فقال

إن الله مع الصابرین گفت من که خداوندم با ایشانم بحفظ و رعایت و عنایت اصحبهم و احفظهم و أتولاهم و امتعهم ...

میبدی
 
۲۵۲۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۴ - ۲۶ - النوبة الثالثة

 

... اگر بجان خطر کی با خطر شوی و گر روزی بکوی حقیقت گذر کنی وز انجا که سرست او را یاد کنی آن بینی که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر

یک بار بکوی ما گذر باید کرد

در صنع لطیف ما نظر باید کرد ...

... بسی گردی و پس هم با من آیی

بعزت عزیز که اگر یک قدم در راه او برداری هزار کرم ازو بتو رسد منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة و الیه اشار النبی صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله و عز و جل من ذکرنی فی نفسه ذکرته فی نفسی و من ذکرنی فی ملاء ذکرته فی ملاء خیر منهم و من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا و من اتانی مشیا أتیته هرولة و اشکروا لی و لا تکفرون گفته اند شکرت له شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال و شکرته شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهده ذات این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرو نهاد

نگفت و اشکرونی بل که گفت و اشکروا لی یعنی که شکر نعمت من بجای آرید و حق آن بشناسید و انگه از شناخت حق حق من بر مشاهده ذات من نومید شوید که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است گل را خود چه خطر و دل را درین حدیث چه اثر هر دو فرا آب ده و وصل جانان بخود راه ده ...

... در هجر نسوزد و بسوزد بوصال

آری هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن آسیه زن فرعون همسایگی حق طلب کرد و قربت وی خواست گفت رب ابن لی عندک بیتا فی الجنة خداوندا در همسایگی تو حجره خواهم که در کوی دوست حجره نیکوست آری نیکوست و لکن بهای آن بس گرانست گر هر چیزی بزر فروشند این را بجان و دل فروشند آسیه گفت باکی نیست و گر بجای جانی هزار جان بودی دریغ نیست پس آسیه را چهار میخ کردند و در چشم وی میخ آهنین فرو بردند و او در آن تعذیب می خندید و شادمانی همی کرد این چنانست که گویند

هر جا که مراد دلبر آمد ...

میبدی
 
۲۵۲۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۶ - ۲۷ - النوبة الثانیة

 

... و قالت عایشة لعمری ما حج من لم یسع بین الصفا و المروة لان الله سبحانه یقول إن الصفا و المروة من شعایر الله و مصطفی ع چون برابر صفا رسید این آیت برخواند آن گه گفت ابدأ بما بدأ الله به فبدأ بالصفا و رقی علیه حتی اذا رأی البیت مشی حتی اذا تصوبت قدماه فی الوادی سعی

ابن عباس قومی را دید که میان صفا و مروه طواف میکردند گفت این سنت مادر اسماعیل است که چون اسماعیل گرسنه و تشنه شد و وی تنها بود و کس از آدمیان حاضر نه و طعام و شراب نه برخاست و بکوه صفا بر شد و روی در وادی کرد تا خود هیچکس را بیند هیچکس را ندید فرو آمد چون بوادی رسید گوشه درع بر گرفت و بشتافت و گرم برفت تا بر مروه رفت در نگرست کس را ندید دیگر باره فرو آمد قصد صفا کرد تا هفت بار چنین بگشت پس رب العالمین برکات قدم وی را و متابعت سنت وی را آن طواف بر جهانیان فرض کرد تا بقیامت

فمن حج البیت أو اعتمر معنی حج و عمره زیارت کردن خانه کعبه را و قصد آن داشتن میگوید هر که حج کند یا عمره فلا جناح علیه أن یطوف بهما بر وی تنگی نیست که میان صفا و مروه سعی کند تشدید در طاء از اخفاء تاء است در طاء اصل آن یتطوف است و اصل قصه آنست که در زمان جاهلیت مردی و زنی در کعبه شدند بفاحشه ای و نام مرد اساف بن یعلی بود و نام زن نایلة بنت الدیک هر دو را مسخ کردند پس عرب ایشان را بیرون آوردند و عبرت را یکی بر صفا نهادند و یکی را بر مروة تا خلق از اطراف میآمدند و ایشان را میدیدند روزگار بریشان دراز شد و پسینیان با ایشان الف گرفتند چشمها و دلها از ایشان پر شد شیطان بایشان آمد و گفت که پدران شما اینان را می پرستیدند و ایشان را بر پرستش آنان داشت روزگار دراز در زمان فترت و جاهلیت پس چون الله تعالی رسول خود را به پیغام بنواخت و اسلام در میان خلق پیدا شد قومی از مسلمانان که در جاهلیت دیده بودند که آن دو بت را می پرستیدند تحرج کردند از سعی کردن میان صفا و مروه ترسیدند که در چیزی افتند از آنکه در زمان جاهلیت در آن بودند ...

میبدی
 
۲۵۲۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸۹ - ۲۸ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إلهکم إله واحد الآیة ابو صالح روایت کرد از ابن عباس که این آیت و سورة الاخلاص بیکبار فرو آمدند

آن گه که مشرکان قریش از مصطفی درخواستند تا خدای را عز و جل صفت کند و نسبت وی گوید گفتند یا محمد انسب لنا ربک فانزل الله عز و جل سورة الاخلاص و هذه الآیة ...

... آله آنست که بندگان و رهیکان نیازها بدو بردارند و حاجتها از وی خواهند و در بلاها و شدتها پشت با وی دهند و در وی گریزند و الله بفضل خود شغل همه کفایت کند و کار همه راست گذارد و دعاء همه بنیوشد قال بعضهم لو رجعت الیه فی اول الشداید لا مدک الله بفنون الفواید لکنک رجعت الی اشکالک فزدت فی اشغالک اگر بنده هم از اول که وی را نکبت رسد بهمگی بوی باز گردد و داروی درد خویش از جای خود طلب کند بمراد رسد و شفا یابد لکن بامثال و اشکال خویش گراید و از منبع عجز قوت طلبد لا جرم در شغل خود بیفزاید و دردش مضاعف شود

حکایت کنند که یکی کنیزکی داشت و بفروخت دلش در بند وی بماند پشیمان شد شرم داشت که سر خود بر خلق گشاید حاجت خود بر کف خویش نبشت و بر آسمان داشت گفت بار خدایا کریما فریاد رسا تو خود دانی که در دلم چیست هنوز این سخن تمام ناگفته که مشتری کنیزک با کنیزک هر دو بدر سرای آمده و میگوید رأیت فی منامی ان البایع ولی من اولیاءنا تعلق قلبه بها فان رددتها علیه بلا ثمن ادخلناک الجنة قال و انی آثرت الجنة علیها

قول دیگر آنست که آله از لاه گرفته اند عرب گوید لاهت الشمس اذا علت آفتاب را الاهه گویند از آنک بالا گیرد و به قال الشاعر و اعجلنا الالاهة أن تغیبا پس معنی آله آن باشد که او خداوندی است بر مکان عالی و قدر او متعالی و فراوانی از آیات و اخبار که اشارت بعلو و فوقیت الله دارد برین قول دلیل است و معطل اینجا لعمری که خوار و ذلیل است

لا إله إلا هو مصطفی علیه السلام گفت لا اله الا الله کلید بهشت است و بنده هر گه که این کلمه بگوید درهای بهشت در درون وی گشایند تا هر لختی نو کرامتی و دیگر راحتی بجان وی میرسد مصطفی ازینجا گفت من احب ان یرتفع فی ریاض الجنة فلیکثر ذکر الله ...

... این خبر دلیل است که فعل خداوند عز و جل از نام وی مشتق است نه اسم از فعل مشتق چنانک خالق و باعث و امثال آن اسم بر فعل سابق است نه فعل بر اسم خالق نام شد که بیافرید خلق را بلکه گویند از آن بیافرید که خالق بود و مخلوق را خلاف اینست که اسم وی از فعل مشتق است تا رحمت نکند او را رحیم نگویند عن اسماء بنت یزید عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال فی هاتین الآیتین اسم الله الاعظم و الهکم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحیم الم الله لا إله إلا هو الحی القیوم إن فی خلق السماوات و الأرض الآیة ابن عباس گفت چون این آیت از آسمان فرود آمد که و إلهکم إله واحد کافران گفتند ان محمدا یقول و الهکم اله واحد فلیأتنا بآیة ان کان من الصادقین محمد میگوید خدا یکی است اگر چنانست که میگوید تا نشانی نماید ما را و حجتی آرد که بر راستی وی دلالت کند پس رب العالمین این آیت فرو فرستاد که إن فی خلق السماوات و الأرض

هر چه درین آیت گفت همه نشانهای کردگاری و یکتایی خداوندست عز و جل در هر چیزی نشانیست و در هر نشانی از لطف وی برهانیست در کرد وی قدرت پیدا و در نظام آن حکمت پیدا و در لطافت آن علم پیدا و در قوام آن کمال و کفایت پیدا اول در آسمان نگر که چون برداشت و بی ستون بر هواء قدرت بداشت رفع سمکها فسویها سمکی بدان بزرگی بر هواء بدان نازکی ازین عجبتر هوایی بدان لطیفی چون بردارد باری بدان کثیفی ازین طرفه تر آن میغ گرانست که معلق بر باد بزانست میغ بی چشم میگرید باد بی پر میپرد رعد بی جان می نالد اینست لطافت و حکمت اینست زیبایی صنعت و کمال قدرت آسمانی بباران گریان بر وی چرخ گردان باد از وی خیزان هزاران چراغ در وی درخشان همه بر پی یکدیگر پویان و بی زبان خالق را تسبیح گویان و إن من شی ء إلا یسبح بحمده گاه پوشیده بخلالی از میغ گاه سبز و درخشان چون روی تیغ دو چراغ دیگر در وی فروزان یکی سوزان یکی گدازان عمر نوردان و هنگام سازان گیتی را شمار و روزگار را طومار یکی شب آرای یکی روز افروز یکی شتابنده چون هزیمتی یکی گران رو چون نو آموز دیگر آیت زمین است که هر کس را در آن وطن و هر چیز را در آن سکن زنده را مادر و مرده را چادر بار زنده میکشد و عوراء مرده می پوشد شادروانی از گرد کرده و بر روی آب بداشته هر دو دشمن یکدیگر آن گه هر دو دل بر هم نهاده و تن فراهم داده نه گرد را از آب زیانی نه آب را از گرد نقصانی

زمین بر روی آب همچون کشتی بر روی دریا و کشتی را از حشو ناگزیرست تا گران گردد و موج که زیر آن خیزد آن را به نگرداند همچنین کوه های بلند در زمین او کند چنانک گفت و جعلنا فیها رواسی شامخات تا زمین بوی گران شد و بر آب آرام گرفت هر که در عالم بنا کرد از آب نگه داشت بنا را بآرامش پیوند کرد که جنبش بنا اساس را منتقض گرداند و آب چون بر پی رود بنا را تباه کند صانع قدیم حکیم پس عالم بر آب نهاد و سقف وی گردان آفرید تا بدانی که صنع وی بصنع کس نماند آیت دیگر تاریکی شب است و روشنایی روز این تاریکی از آن روشنایی پدید کرد و آن روشنایی ازین تاریکی برآورد و هر دو بر پی یکدیگر داشت چنانک گفت جعل اللیل و النهار خلفة آن گه شب تاریک را بماه منور کرد و روز روشن را بچراغ خورشید مطهر و معطر تا آنچه در شب بر بنده فایت شود بروز بجای آرد و آنچه در روز فایت شود بشب بجای آرد و خدای را عز و جل در آن بستاید و از وی آزادی کند اینست که الله گفت لمن أراد أن یذکر أو أراد شکورا

آیت دیگر کشتی است بر روی دریا و الفلک التی تجری فی البحر بما ینفع الناس دریا از بهر آدمی نرم شده و منفعت خلق را رام کرده تا کشتی بروی آسان رود و بآب فرو نشود و ملاح هدایت یافته تا باد راست از کژ بشناخته و ستاره را آفریده تا وی را راهبر و دلیل شده اگر نه رحمت خداوند بودی و مهربانی وی بر بندگان و ساختن کار و اسباب معیشت لختی چون فراهم نهاده و در هم بسته در آن موجهای چون کوه کوه چون برفتی یا خود چون بماندی لکن برحمت خود آن دریاها مسخر کرد و بساخت آدمیان را و زیر کشتی روان ساخت تا بفرمان خالق هر جا که آدمی بخواهد کشتی میرود و منفعت میگیرد اینست که رب العزة منت نهاد بر بندگان و گفت الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بأمره

آیت دیگر بارانست که از آسمان فرود آید تا زمین مرده بدان زنده شود و نبات بر آرد چنانک الله گفت و ما أنزل الله من السماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها قطره های باران در میغ تعبیه کند و آن میغ گران بار بر هواء قدرت بدارد آن گه بادی گرم فرستد تا میغ از هم برگشاید و قطرات از آن بریزد چنانک الله گفت و أنزلنا من المعصرات ماء ثجاجا و با هر قطره فریشته تا چنانک فرمان بود بجای خود می رساند چون باران بزمین رسد آن زمین مرده زنده شود بجنبد و شکافته گردد و از آن انواع نبات و اصناف درختان برآید نبات رنگارنگ و درختان گوناگون رنگهای نیکو و طعمهای شیرین و بویهای خوش بار لختی حلوا بار لختی روغن بار لختی دارو و لختی ترش لختی شیرین لختی خوردن را لختی پیرایه را لختی هم میوه و هم روغن لختی هم میوه و هم جامه لختی غذاء آدمیان لختی غذاء ستوران لختی غذاء مرغان عاقل چون در نگرد داند که این ساخته را سازنده ایست و آراسته را آراینده و رسته را رویاننده هر یکی بر هستی الله گواه و او را به یگانگی وی نشان نه گواهی دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان و لقد قالوا

و فی کل شی ء له آیة ...

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم الریح من روح الله تاتی بالرحمة و تأتی بالعذاب فلا تسبوها و اسیلوا الله خیرها و استعیذوا بالله من شرها

و روی انه صلی الله علیه و آله و سلم قال و الریح مسجن فی الارض الثانیة فلما اراد الله ان یهلک عادا قال یعنی الخازن ای رب أ ارسل علیهم من الریح قدر منخر الثور فقال الجبار عز و جل اذا تکفأ الارض و من علیها و لکن ارسل علیهم من الریح قدر خاتم فهی التی قال الله عز و جل ما تذر من شی ء أتت علیه إلا جعلته کالرمیم

و امیر المؤمنین علی گفت علیه السلام بادها چهاراند شمال و جنوب و صبا و دبور گفتا و حد شمال از حد قطب است تا بمغرب آفتاب در روز استواء یعنی آن روز که با شب یکسان باشد و حد دبور ازین مغرب است که گفتم تا بمطلع سهیل و حد جنوب از مطلع سهیل است تا بمشرق استواء و حد صبا ازین مشرق است تا بحد قطب رب العالمین جل جلاله نصرت مصطفی ع در باد صبا بست و هلاک عاد در باد دبور و تلقیح اشجار و برکات نبات در جنوب و در شمال قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور

و قال العوام بن حوشب تخرج الجنوب من الجنة فتمر علی جهنم فغمها منها و برکاتها من الجنة و تخرج الشمال من جهنم فتمر علی الجنة فروحها من الجنة و شرها من النار

آیت دیگر میغ است با بار گران در هواء لطیف روان چنانک گفت و السحاب المسخر بین السماء و الأرض گهی از دریا برخیزد این میغ و آب برگیرد و گاه بر سبیل بخار از کوه ها پدید آید و گاه از نفس هوا پدید آید و قطره های باران در آن تعبیه و بخطی مستقیم بر هر یکی نوشته و تقدیر کرده که کجا فرو آید و کدام حیوان تشنه است تا از آن آب خورد و کدام نبات خشک است تا تر شود و کدام میوه بر سر درخت خشک میشود تا آب به بیخ آن رسد و بباطن وی در شود از راه عروق که هر یکی بباریکی چون موسی است تا آب بآن میوه رسید و تر و تازه گردد و باشد که قطره از آن بدریا افتد و رب العزة در قعر دریا حیوانی آفریده که صدف پوست ویست وی را الهام دهد تا وقت باران بکناره دریا آید و پیوست از هم باز کند و آن قطره باران در در وی افتد پس پوست فراهم کند و بقعر دریا باز شود و آن قطره در درون خویش میدارد چنانک نطفه در رحم و آن را می پرورد و از قوت آن جوهر صدف که بر صفت مروارید آفریده است بوی سرایت میکند مدتی دراز تا مروارید شود پاکا خداوندا که از قطرات باران که در آن میغ تعبیه است چندین نعمت بر خلق ریزد و چندین کرم و رحمت نماید تا بدانی که وی خداوند قادر بر کمال است و بر بندگان با فضل و افضال است و به قال عکرمة رحمه الله ما انزل الله عز و جل من السماء قطرة الا انبتت بها فی الارض عشبة و فی البحر لؤلؤة و صح فی الخبر

ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال بینما رجل بفلاة اذ سمع رعدا فی سحاب فسمع فیه کلاما اسق حدیقة فلان باسمه فجاء ذلک السحاب الی جرة فافرغ فیها من الماء ثم جاء الی ذناب شرج فانتهی الی شرجة فاستوعب الماء و مشی الرجل مع السحابة حتی انتهی الی رجل قایم فی حدیقة یسقیها فقال یا عبد الله ما اسمک قال و لم تسیل قال انی سمعت فی سحاب هذا ماؤه اسق حدیقة فلان باسمک فما تصنع فیها اذا صرمتها قال اما اذا قلت ذلک فانی أجعلها ثلاثة اثلاث اجعل ثلثا لی و لاهلی و ارد ثلثا فیها و اجعل ثلثا فی المساکین و السایلین و ابن السبیل ثم قال تعالی لآیات لقوم یعقلون گفت در آنچه نمودیم از صنایع حکمت و لطایف نعمت و عجایب قدرت و شواهد فطرت نشانهاست بر کردگاری و یکتایی خداوند و دلیلها بر توانایی و دانایی او گروهی را که خرد دارند و حق دریابند و با مولی گرایند و دل با وی راست دارند و نظر وی پیش چشم خویش دارند

میبدی
 
۲۵۲۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹۰ - ۲۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إلهکم إله واحد الآیة این صفت خداوند یگانه بار خدا و پادشاه یگانه در بزرگواری و کاررانی یگانه در بردباری و نیکوکاری یگانه در کریمی و بیهمتایی یگانه در مهربانی و بنده نوازی یگانه هر چه کبریاست رداء جلال اوست و بآن یگانه هر چه عظمت و جبروت است ازار ربوبیت اوست و بآن یگانه در ذات یگانه در صفات یگانه در کرد و نشان یگانه در وفا و پیمان یگانه در لطف و نواخت یگانه در مهر و دوستی یگانه روز قسمت که بود جزا و یگانه پیش از روز قسمت که بود همان یگانه پس از روز قسمت که سپارد آن قسمت همان یگانه نماینده کیست همان یگانه آراینده کیست همان یگانه پیداتر از هر چه در عالم پیداییست و در آن پیدایی یگانه پنهان تر از هر چه در عالم نهانیست و بدان نهانی یگانه

ای در عالم عیان تر از هر چه عیان ...

میبدی
 
۲۵۲۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹۶ - ۲۹ - النوبة الثالثة

 

... چنانک خدای تعالی گفت کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله و حقیقت شکر آنست که تا قوت نعمت در باطن می یابد خود را بر طاعت ولی نعمت بظاهر میدارد

سری سقطی جنید را پرسید وقتی که شکر چیست فقال ان لا یستعان بشی ء من نعم الله علی معاصیه گفت شکر آنست که نعمت خداوند بر معاصی وی بکار ندارد که آن گه همان نعمت سبب هلاک وی باشد چنانک پادشاهی غلامی را بنوازد و بر کشد و او را کمر شمشیر زر دهد پس آن غلام بر وی عاصی شود پادشاه بفرماید تا هم بآن شمشیر کی خلعت وی بود سر وی بردارند گوید این جزاء آنست کی نعمت خداوندگار خود در معصیت وی بکار برد و گویند سبب آنک ادریس پیغامبر را بآسمان بردند آن بود که فریشته بیامد و وی را بشارت داد بمغفرت و ادریس در آن حال دست بدعا برداشته که بار خدایا در زندگانی ادریس زین پس بیفزای گفتند تا چه کنی

گفت تا خدای را شکر و سپاس داری کنم که آنچه گذشت در طلب مغفرت بودم و از این پس شکر را باشم قال فبسط الملک جناحه و حمله الی السماء و قیل التزم الحسن بن علی ع الرکن فقال الهی انعمتنی فلم تجدنی شاکرا و ابتلیتنی فلم تجدنی صابرا فلا انت سلبت النعمة بترک الشکر و لا ادمت الشدة بترک الصبر الهی ما یکون من الکریم الا الکرم

اگر کسی گوید یا أیها الناس کلوا مما فی الأرض از روی ظاهر این خطاب همان فایده داد که یا أیها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم پس فایده اعادت چیست جواب آنست که اهل تحقیق گفتند یا أیها الناس نداء عام است و بر قدر روش عامه این خطاب با ایشان رفت نبینی که جمله مباحات فرا پیش ایشان نهاد و جز از حرام محض ایشان را باز نزد و این منزلت عوام است کی از حرام بحلال گریزند و از محظورات با مباحات کردند آن گه بر عقب آن از اتباع شیطان نهی کرد که ایشان بر شرف فرمان برداری شیطان اند باز آیت دیگر یا أیها الذین آمنوا خطاب اهل خصوصست ایشان را فرمود تا در تناول مباحات و بکار داشت محلات توسع نکنند بلکه از مباحات حلال محض گزینند و از حلال محض طیبات رزق گزینند این همانست که روایت کنند از بعضی صحابه که گفت ما از ده باب حلال نه باب بگذاشتیم و یکی بر کار گرفتیم از بیم شبهت آن گه بجای آنکه عوام را از اتباع شیطان احتراز فرمود اینجا بشکر خدای فرمود آن کس که خداوند ذوق است داند که میان این دو خطاب چه فرقست آن ابتداء روش مسلمانان است و این غایت کشش عارفان این همان عدل و احسان است که گفت إن الله یأمر بالعدل و الإحسان هر کس که از حرام محض پرهیزد وی را عادل گویند و هر که از عین حلال پرهیزد او را محسن گویند عدالت ظاهر مسلمانی است و احسان آنست که مصطفی گفت الاحسان ان تعبد الله کانک تراه

و هو عبارة عن مکاشفة العارفین و نهایة رتبة الصدیقین

میبدی
 
۲۵۲۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹۸ - ۳۰ - النوبة الثانیة

 

... گروهی دیگر گفتند از مفسران که سبب نزول این آیت آن بود که جهودان در نماز کردن روی سوی مغرب میکردند و ترسایان سوی مشرق و هر گروهی ازیشان میگفتند که نیکی و نیک مردی اینست که ما برانیم و بدان فرموده اند پس خدای تعالی ایشان را دروغ زن گردانید گفت نیکی نه آنست که ایشان میگویند لکن آنست که درین آیت بیان کردیم

و لکن البر من آمن بالله و و لکن البر هر دو خوانده اند بتخفیف و رفع قراءة مدنی و شامی است و بتشدید و نصب قراءة باقی و آنجا که گفت عز و جل و لکن البر من اتقی همین خلافست و معنی آنست که و لکن البر بر من آمن بالله فاستغنی بالاول عن الثانی کقولهم الجود حاتم و الشجاعة عنترة و قیل تقدیره و لکن البار من آمن بالله کقوله تعالی و العاقبة للتقوی ای للمتقی

و معنی بر مهربانیست و نیکو کاری و راستی و خوش خویی قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم البر شی ء هین و وجه طلق و کلام لین ...

... من آمن بالله اول آنست که ایمان آرد به یگانگی و یکتایی و کردگاری و بزرگواری خدای و معنی ایمان تصدیق است و تصدیق براست داشتن است و استوار گرفتن یعنی که الله را براست داری بهر چه گفت و خبر داد از خود در کتاب خود یا بر زبان رسول خود که رسول بهر چه گفت و رسانید از وحی متهم نیست و ذلک فی قوله و ما هو علی الغیب بضنین

و الیوم الآخر و از ابواب بر یکی ایمان برستخیز است یعنی یصدق بالبعث بعد الموت باز انگیختن و دیگر بار زنده گردانیدن بعد از مرگ براست دارد و آیات که بدان ناطق است استوار گیرد و در قرآن از آن فراوان است منها قل الله یحییکم ثم یمیتکم ثم یجمعکم إلی یوم القیامة لا ریب فیه منها قل یحییها الذی أنشأها أول مرة ثم ردوا إلی الله مولاهم الحق إلیه مرجعکم جمیعا منها وعد الله حقا و منها و أن علیه النشأة الأخری و منها ثم الله ینشی النشأة الآخرة و قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقول الله تعالی شتمنی ابن آدم و ما ینبغی له ان یشتمنی و کذبنی و ما ینبغی له ان یکذبنی اما شتمه ایای فیقول ان لی ولدا و اما تکذیبه فیقول لن یعیدنی کما بدأنی

و الملایکة و از ابواب بر ایمان دادن است بفریشتگان که بندگان و رهیکان خدااند نه فرزندان و دختران چنانک کافران گفتند و خدای از ایشان شکایت کرد گفت و یجعلون لله البنات سبحانه و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه جای دیگر گفت و قالوا اتخذ الرحمن ولدا سبحانه بل عباد مکرمون این رد است بر آن کافران که گفتند رحمن فرزند گرفت و فریشتگان دختران اند خدای گفت سبحانه پاکی و بی عیبی او را این فریشتگان نه دختران اند بلکه بندگان نواختگان اند بی دستوری خدای سخن نگویند و بفرمان او کار کنند بعضی در آسمان بحضرت عزت و در حجب هیبت بداشته سرها در پیش افکنده چون دستوری سخن یابند گویند لا إله إلا أنت و بعضی ازیشان از برف و آتش بهم آفریده یک نیمه ایشان آتش و یک نیمه برف چون دستوری سخن یابند گویند یا من یؤلف بین الثلج و النار الف بین قلوب المؤمنین من عبادک و بعضی ازیشان کروبیان اند ایشان را سروها است و از زیر پای ایشان تا بکعب پانصد ساله راه و بعضی ازیشان رسولان اند و نواختگان اند چون جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل هر یکی بر کاری داشته و بر شغلی گماشته جبرییل بر وحی و بر عذاب میکاییل بر باران و روزی و نبات اسرافیل بر صور و لوح و یک رکن از ارکان عرش بر دوش وی عزراییل بر قبض ارواح از شعبی و ضحاک روایت کردند که از راست عرش جویی روانست از نور چندانک هر هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا و جبرییل هر وقت سحر در آن جوی شود و غسلی بر آرد و در نور جمالش بیفزاید و ششصد پر خویش در آن آب زند تا آب بر گیرد آن گه بیفشاند و بعدد هر قطره که از آن بیفتد رب العالمین چندین هزار فریشته بیافریند که هفتاد هزار از آن هر روز در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در کعبه و تا بقیامت نوبت با ایشان نیاید

و الکتاب و النبیین و از ابواب بر است ایمان دادن و پذیرفتن همه کتابهای خدای عز و جل که به پیغامبران فرو فرستاد آنچه خلق دانند و آنچه ندانند و پیغامبران ایشان را که دانند و شناسند و آن را که نشناسند که نه همه را شناسند و لذلک قال تعالی و رسلا لم نقصصهم علیک ...

... روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال ان الله عز و جل لیبتلی المؤمن بالفقر شوقا الی دعایه

آن همه بار بلا و درویشی و بی کامی که رب العالمین بر دوستان خود نهد از آنست که تا چون صبر کنند و بدان راضی شوند و در دعا و ذکر و سوز و نیاز بیفزایند آن از ایشان بپسندد و در درجه ایشان بیفزاید و اگر بعکس این کردی که مال و جاه و نعمت ور ایشان ریختی بودی که ایشان را در آن بطر گرفتی و یاد کرد و یادداشت الله فرو گذاشتندید فتحقق فیهم قوله تعالی نسوا الله فنسیهم و الیه الاشارة

بقوله صلی الله علیه و آله و سلم حکایة عن الله تعالی أ یفرح عبدی اذا بسطت له رزقی و صببت علیه الدنیا صبا أما یعلم عبدی ان ذلک له منی قطعا و بعدا أ یحزن عبدی اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت أما یعلم عبدی ان ذلک له قربا و وصلا و ذلک من غیرتی علی عبدی ...

میبدی
 
۲۵۲۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۹۹ - ۳۰ - النوبة الثالثة

 

... من که باشم که بتن رخت وفاء تو کشم

دیده حمال کنم بار جفاء تو کشم

بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم

شاخ عز رویدم از دل که بلاء تو کشم

پیر طریقت گفت من چه دانستم که مزدور اوست که بهشت باقی او را حظ است و عارف اوست که در آرزوی یک لحظ است من چه دانستم که مزدور در آرزوی حور و قصور است و عارف در بحر عیان غرقه نور است بو علی رودباری قدس الله روحه بوقت نزع خواهر خود را میگفت یا فاطمة هذه ابواب السماء قد فتحت و هذه الجنان قد زینت اینک درهای آسمان بگشادند و بهشتها بیاراستند و کنیزکان بر کنگره ها نشاندند و میگویند نوشت بادای با علی که این همه از بهر تو ساختند و زبان حال بو علی جواب میدهد الهی به بهشت و حورا چه نازم اگر مرا نفسی دهی از آن نفس بهشتی سازم

و حقک لا نظرت الی سواکا ...

میبدی
 
۲۵۲۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۱ - ۳۱ - النوبة الثانیة

 

... در خبر می آید که مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم گفت ثم انتم یا خزاعه قد قتلتم قتیلا من هذیل و انا و الله عاقله فمن قتل قتیلا بعده فاهله بین خیرتین ان احبوا قتلوا و ان احبوا اخذ و العقل

فمن اعتدی این را دو تأویل کرده اند یکی آنست که یک بار از قاتل بنا حق بیش دیت نپذیرند اگر دیگر کشند لا بد وی را قصاص کنند هر چند که ولی خون بدیت رضا دهد و این مذهب قومی است از علما و دیگر تأویل آنست که از آن کس که با خون ناحق گردد پس آنک یک بار دیت ستدند ازو توبت نپذیرند و لا بد فردا بآتش عذاب کنند او را و از اعتداست ولی خون را که گوید بدیت رضا دادم تا قاتل فرا پیش آید ایمن آن گه وی را بکشد

و لکم فی القصاص حیاة الآیة ای و لکم فی القصاص ناه میگوید شما را در باز کشتن کشندگان مسلمانان بگزاف زندگانی است و بازداشتن دیگران مردمان را از کشتن بگزاف ...

میبدی
 
۲۵۳۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۴ - ۳۲ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام الآیة معنی صیام در شریعت باز ایستادنست از طعام و شراب و شهوت راندن با نیت و در لغت عرب از هر چیز باز ایستادن است چنانک کسی از گفتن باز ایستد گویند صام عن الکلام و ذلک فی قوله تعالی إنی نذرت للرحمن صوما و کسی که از نیکی و بر باز ایستد گویند صام عن المعروف و چهار پای که از علف و حرکت باز ایستد گویند صامت الدابة

کما کتب علی الذین من قبلکم سخنی مجمل است دو وجه احتمال کند یکی آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودی اندر شبهای ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانی داشت و همه شب شراب و طعام و تمتع مباح کرد ازینجا گفت مصطفی ع فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر

و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان و نه عدد سی روز اگر وجه اول گوییم آنست که حسن بصری و سدی و جماعتی گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند و بودی که رمضان بتابستان گرم بودی یا بزمستان سرد ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند و کفارت آن تغییر را ده روز در افزودند و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضی را که رسیده بود او را تا به پنجاه روز قرار گرفت شعبی گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند و بآخر یک روز یعنی که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود پس هر قرنی که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند و باول ماه یک روز می افزودند و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خدای گفت کما کتب علی الذین من قبلکم و مصطفی ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشی مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز روزه دارید چون ماه بینید و روزه گشایید چون ماه به بینید اگر ماه پوشیده باشد شعبان سی روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان که این خود درست نیاید اصلا و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز که کراهیت است اما اگر به نیت تطوع روزه دارد اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است یا وی را عادتی مستمر بوده بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتی نبوده و در اول شعبان روزه نداشته پس البته روا نیست و معصیت است لما روی عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذی یشک فیه فقد عصی ابا القاسم صلی الله علیه و آله و سلم ...

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم الصوم جنة

أیاما معدودات ای کتب علیکم الصیام فی أیام معدودات روزه بر شما نبشتند روزی چند شمرده سی روز یا بیست و نه روز و این معدودات صیغتی است تقلیل را عرب چیزی که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده و در قرآن دراهم معدودة و أیاما معدودة بر این طریق است ارباب معانی گویند أیاما معدودات تخفیفی است که فرا پی تکلیف داشت چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید و نظیره قوله تعالی و جاهدوا فی الله حق جهاده ثم قال بعده و ما جعل علیکم فی الدین من حرج

فمن کان منکم مریضا هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفری باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وی است که هام شمار آن در روزگاری دیگر روزه باز دارد اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است یکی بمعنی شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فی قلوبهم مرض ای شک و در سورة التوبة و أما الذین فی قلوبهم مرض ای شک و در سورة محمد صلی الله علیه و آله و سلم رأیت الذین فی قلوبهم مرض ای شک وجه دوم مرض بمعنی فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت فیطمع الذی فی قلبه مرض لین لم ینته المنافقون و الذین فی قلوبهم مرض ای فجور وجه سیم مرض بمعنی جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المایدة گفت و إن کنتم مرضی ای جرحی وجه چهارم مرض بیماری است بعینه چنانک درین آیت گفت فمن کان منکم مریضا و در آن آیت دیگر و من کان مریضا ای من جمیع الاوجاع در سورة النور و در سورة الفتح گفت و لا علی المریض حرج و در سورة التوبة لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی یعنی من کان فی شی ء من مرض ...

... این حکم روزه فرض است اما روزه نافله روا باشد که بروز نیت کند تا بوقت زوال

فریضه سوم آنست که هیچیز بقصد بباطن نرساند و باطن آنست که قرارگاه چیزی باشد چون دماغ و شکم و معده و مثانه و اگر نه بقصد باشد چون مگس که در حلق پرد یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد یا حجامت کند یا سرمه در چشم کشد و میل در گوش برد و پنبه در احلیل کند و این هیچ چیز روزه باطل نکند و روزه باطل نشود

فریضه چهارم آن است که مباشرت اهل نکند چندان که غسل واجب کند و اگر بحال نسیان افتد روزه باطل نشود مصطفی ع گفت رفع عن امتی الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه ...

... و در فضیلت ماه رمضان علی الجملة در خبر می آید که مصطفی ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد و گفت یا ایها الناس قد اظلکم شهر عظیم شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النار شهر فیه لیلة خیر من الف شهر من تقرب الی الله تعالی فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادی فریضة فیما سواه و من ادی فیه فریضة کان کمن ادی سبعین فریضة فیما سواه و هو شهر الصبر و الصبر ثوابه الجنة و هو شهر المساواة و شهر یزداد فیه رزق المؤمن من فطر صایما کان مغفرة لذنوبه و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شییا قلنا یا رسول الله لیس کلنا یجد ما یفطر به الصایم قال رسول الله یعطی الله هذا الثواب من فطر صایما علی مذقة لبن او تمرة او شربة ماء و من اشبع صایما سقاه الله من حوضی شربة لا یظمأ حتی یدخل الجنة و من خفف عن مملوکه فیه غفر الله له و اعتقه من النار فاستکثروا فیه من اربع خصال خصلتین ترضون بهما ربکم و خصلتین لا غنی بکم عنهما فاما الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم فشهادة ان لا اله الا الله و الاستغفار و اما اللتان لا غنی بکم عنهما فتسألون الله الجنة و تتعوذون به من النار

شهر رمضان الآیة بنصب و رفع هر دو خوانده اند نصب است بر آن معنی که صوموا شهر رمضان و رفع است بر آن معنی که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آیین نهاد گفت آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند اینجا دو قول است یکی آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود از حضرت خدای بآسمان دنیا فرو فرستادند و در خزانه نهادند در بیت العزة آن گه به بیست و سه سال نجم نجم سورة سورة و آیت آیت چنانک لایق حال بود و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جای دیگر گفت إنا أنزلناه فی لیلة القدر إنا أنزلناه فی لیلة مبارکة گفته اند که این شب مبارک شب قدر است شب بیست و هفتم

و روی عن واثلة بن الاسقع ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان و انزلت التوریة لست مضین من رمضان و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان و انزل الزبور لثمانی عشرة خلت من رمضان و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان ...

میبدی
 
۲۵۳۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۵ - ۳۲ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی یا أیها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام بزبان اشارت و بیان حکمت میگوید ای شما که مؤمنانید روزه که بر شما نبشته شد از آن نبشته شد که همه مهمان حق خواهید بود فردا در بهشت خواهد تا مهمانان گرسنه بمهمانی برد که کریمان چون کسی را بمهمانی برند دوست دارند که مهمان گرسنه باشد تا ضیافت بدل مهمانان شیرین تر بود رب العالمین بهشت و هر چه در آنست مؤمنانرا آفرید که هیچیز از آن وی را بکار نیست و بآن محتاج نیست

پیر صوفیان دعوتی ساخت پس هیچکس نرفت آن پیر دست برداشت گفت بار خدایا اگر بندگان خود را فردا بآتش فرستی آن بهشت و آن نعیم بر کمال چون سفره من باشد نوای سفره در آنست که خورنده بر سر آنست آری هر چه خزاین نعمت است رب العالمین همه برای مؤمنان و خورندگان آفرید که خود نخورد ازینجا گفت عز جلاله الصوم لی قال بعضهم یعنی الصمدیة لی لا آکل و لا اشرب صمدیت مراست که نه خورم و نه آشامم و أنا اجزی به روزه داران را خود پاداش دهم بی حساب که ایشان موافقت ما طلب کرده اند از روی ناخوردن و دوستی ما خواسته اند که اول مقامی در دوستی موافقت است اکنون میدان که چون موافقت تو مر فریشتگان را بآمین گفتن در آخر سورة الحمد حاصل شود گناه گذشته و آینده تو بیامرزند چنانک در خبر است پس موافقت تو الله را بناخوردن هر چند که ناخوردن تو تکلفی است و وقتی ناخوردن الله صفتی است و ازلی میدان که از آن چه شرف و کرامت بتو باز گردد در دل و دین

و گفته اند الصوم لی اضافت روزه با خود کرد تا دست خصمان از آن کوتاه کند فردا در قیامت چون خصمان گرد تو بر آیند و عبادتهای تو بآن مظالم که در گردن داری بردارند رب العالمین آن روزه تو در خزینه فضل خود میدارد و خصمان ترا می گوید این آن منست شما را ور آن دستی نه پس بعاقبت بتو باز دهد گوید این اضافت از بهر آن با خود کردم تا از بهر تو نگه دارم ...

... روزه عامه مؤمنان بزبان شریعت شنیدی اکنون روزه جوانمردان طریقت بزبان اهل حقیقت بشنو و ثمره و سرانجام آن بدان چنانک تو تن را بروزه داری و از طعام و شراب بازداری ایشان دل را بروزه درآرند و از جمله مخلوقات بازدارند تو از بامداد تا شبانگاه روزه داری ایشان از اول عمر تا آخر عمر روزه دارند میدان روزه تو یک روز است میدان روزه ایشان یک عمر یکی پیش شبلی در آمد شبلی او را گفت تحسن ان تصوم الابد تو توانی که روزه ابد داری گفت این چون باشد شبلی گفت همه عمر خویش یک روز سازی و بروزه باشی و پس بدیدار خدای بگشایی

خداوندان یافت و جوانمردان طریقت گفته اند که صوموا لرؤیته و افطروا لرؤیته این ها از روی اشارت کنایت از حق است جل جلاله بسا فرقا که میان روزه داران بود فردا آن کس که بنفس روزه داشت شراب سلسبیل و زنجبیل بیند از دست فریشتگان و ولدان چنانک گفت و یسقون فیها کأسا کان مزاجها زنجبیلا و آن کس که بدل روزه داشت شراب طهور گیرد در کأس محبت بر بساط قربت از ید صفت چنانک گفت و سقاهم ربهم شرابا طهورا شراب و ای شراب شرابی که هر که از آن جرعه چشید جانش در هوای فرد انیت بپرید شرابی که از آن بوی وصل جانان آید گرد و صد جان در سر آن کنی شاید شرابی که مهر جانان بر آن مهر نهاده همه مهرها در آن یک مهر بداده همه آرزوها در آن آرزو بینداخته دو جهان و نیز دل و جان بامید آن باخته پیر طریقت گفت الهی ما را برین درگاه همه نیاز روزی بود که قطره از آن شراب بر دل ما ریزی تا کی ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی ای بخت ما از دوست رستخیزی شهر رمضان الآیة أی أتاکم شهر رمضان میگوید اینک ماه رمضان اقبال کرد بر دوستان ماهی که هم بشوید هم بسوزد بشوید بآب توبه دلهای مجرمان بسوزد بآتش گرسنگی تنهای بندگان اشتقاق رمضان از رمضان است یا از رمض اگر از رمضا است آن سنگ گرم باشد که هر چه بر آن نهند بسوزد و اگر از رمض است باران باشد که بهر چه رسد آن را بشوید مصطفی را پرسیدند که رمضان چه باشد گفت ارمض الله فیه ذنوب المؤمنین و غفرها لهم انس مالک گفت از رسول خدا شنیدم که گفت هذا رمضان قد جاء تفتح فیه ابواب الجنة و تغلق فیه ابواب النار و تغل فیه الشیاطین من ادرک رمضان فلم یغفر له فمتی

و قال صلی الله علیه و آله و سلم لو اذن الله للسماوات و الارض ان تتکلما لبشرتا صوام رمضان بالجنة ...

میبدی
 
۲۵۳۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۷ - ۳۳ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذا سألک عبادی الآیة مفسران گفتند چون آیت آمد که و قال ربکم ادعونی أستجب لکم یاران گفتند یا رسول الله اکنون که ما را بدعا فرمودند کی خوانیم و چون خوانیم بروز خوانیم یا بشب بآواز بلند خوانیم یا نرم خوانیم نزدیک است تا براز خوانیم یا دور است تا بآواز خوانیم

رب العزة بجواب ایشان این آیت فرستاد و إذا سألک عبادی عنی آورده اند در بعضی کتب که چون موسی علیه السلام با حق مناجات کرد گفت بار خدایا دوری تا ترا بآواز خوانم یا نزدیکی تا براز خوانم جواب آمد که ای موسی اگر دوری را حدی بنهم هرگز بآن نرسی و اگر نزدیکی را حدی بنهم طاقت نداری و زیر بار عظمت و جلال ما پست شوی

پیر طریقت ازینجا گفت الهی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی وز دورت می پندارند و نزدیک تر از جانی موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذاکرانی ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانک گفتی آنی بشنو لطیفه نیکو درین آیت گفتند سؤال هر رونده دلیل حال او باشد قومی را همه اندیشه مخلوقات و محدثات گرفته بود و ز همت دون چندان در مصنوعات آویختند که خود پروای صانع نداشتند و با حقیقت معرفت او نپرداختند تا یکی از روح پرسید یکی از کوه یکی از مال غنیمت یکی از حال یتیمان یکی از خمر و قمار یکی از عذر زنان لا جرم جواب همگنان بواسطه داد چنانک گفت یسیلونک عن الأنفال قل الأنفال لله و الرسول الآیة و یسیلونک عن الروح قل الروح من أمر ربی الآیة و یسیلونک عن الجبال فقل ینسفها ربی نسفا

ای سید سادات و ای مهتر کاینات ایشان که فرمود از ما با دیگری پرداختند و بقدر همت خود سؤال کردند همه را تو ای محمد جواب ده و مقصودهاشان در کنار نه باز قومی که از ما پرسند و از دوستی ما با دیگری نپردازند تخصیص و تشریف ایشان را بجواب واسطه از میان بردارم بخودی خودشان جواب دهم

فإنی قریب نگفت قل انی قریب آن گه در تشریف بیفزود گفت عبادی بندگان من رهیکان من اضافت ایشان با خود کرد اگر کعبه سنگین را بآنچ رقم اضافت بروی کشید و گفت طهر بیتی چندان شرف یافت که مطاف جهانیان و قبله عالمیان گشت و از هر جباری که قصد آن کرد آزاد شد پس بنده مؤمن با معرفت و توحید چون این رقم تخصیص و اضافت بروی کشید اولی تر که بکرامتها و رتبتها رسد و گفته اند که عبد بر دو قسم است یکی آنست که این نام بر وی افتاد از طریق ایجاد و تسخیر و برین معنی گفت الله جل جلاله إن کل من فی السماوات و الأرض إلا آتی الرحمن عبدا و برین اعتبار مؤمن و کافر و صدیق و زندیق را عبد گویند

و قسم دیگر آنست که این نام بروی افتاد از طریق تخصیص و تشریک چنانک گفت و إذا سألک عبادی عنی الآیة إن عبادی لیس لک علیهم سلطان الآیة أسری بعبده الآیة و عباد الرحمن الآیة و برین اعتبار اگر فاسقی را گویند یا کافری را که وی بنده خدا نیست که بنده طاغوت است و بنده هوی و شهوت روا باشد و به قال الله عز و جل و عبد الطاغوت و قال النبی تعس عبد الدرهم

أجیب دعوة الداع إذا دعان این باز کرامتی دیگر است وابندگان و فضلی دیگر که اجابت خود در خواندن و دعا کردن ایشان بست نه در اخلاص اعمال ایشان تا اگر مفلسی باشد یا عاصیی که از سر ندامت و شکستگی بی بضاعت طاعت او را خواند نومید نباشد و خواندن بنده مر خدای را سه روی دارد هر سه دعا گویند اول آنست که بروی ثنا گوید و بپا کی بستاید و بیگانگی وی اقرار دهد چنانک گوید انت الله لا اله انت ربنا لک الحمد هذا و امثاله و الیه الاشارة ...

... و عن جابر قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و الذی نفسی بیده ان العبد لیدعو الله و أنه علیه غضبان فیعرض عنه ثم یدعوه فیعرض عنه ثم یدعوه فیقول الله تعالی للملایکة ان عبدی لن یدعو غیری فقد استحییت منه کم یدعونی و اعرض عنه اشهدکم انی قد استجبت له

و در خبرست که مردی در مسجد رسول صلی الله علیه و آله و سلم دعا میکرد و رسول در وی می نگریست و تبسم میکرد گفتند یا رسول الله چرا تبسم کردی گفت عجب آمد مرا دعاء این مرد یک بار بگفت که یا رب الله یک بار گفت که لبیک پس دو بار بگفت که یا رب الله دو بار بگفت که لبیک پس سه بار بگفت که یا رب الله سه بار بگفت که لبیک

و عن عبد الله بن عمر قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من فتحت له منکم ابواب الدعاء فتحت له ابواب الرحمة و ما سیل الله شییا احب الیه من ان یسیل العافیة ان الدعاء ینفع بما نزل و مما لم ینزل فعلیکم عباد الله بالدعاء ...

... و عن ابی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ثلاثة لا ترد دعوتهم الامام العادل و الصایم حین یفطر و دعوة المظلوم تحمل علی الغمام تفتح لها ابواب السماء و یقول الرب عز و جل لا نصرتک و لو بعد حین و فی روایة الذاکر الله کثیرا مکان قوله و الصایم حین یفطر

أجیب دعوة الداع خداوندان معانی گفتند این تشریف است و تخفیف و آنچه گفت فلیستجیبوا لی تکلیف است و تشدید چون بعز خویش دانست که بار حکم و تکلیف بر بنده می نهد نخست او را بشارت داد به این کرامت و نواخت که گفت أجیب دعوة الداع تا بنده باین بشارت و کرامت آن بار حکم و تکلیف بر وی آسان شود و نظیر این در قران فراوانست یا أیها الذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و قال تعالی یا أیها الذین آمنوا اتقوا الله حق تقاته هذا و امثاله

فلیستجیبوا لی و لیؤمنوا بی هر چند که استجابت و ایمان بمعنی متقارب اند اما فرق آنست که استجابت بحکم استعمال در اعمال جوارح ظاهر رود و ایمان در اعتقاد دل و گفته اند استجابت بنده قول لا اله الا الله است علی ما روی فی بعض الکتب ان الله عز و جل قال لملایکته ادعوا لی عبادی قالوا یا رب کیف و السماوات السبع دونهم و العرض فوق ذلک قال انهم اذ قالوا لا اله الا الله فقد استجابوا لی و قال بعض المفسرین فلیستجیبوا لی ای فلیجیبوا نی ای فی ما افترضت علیهم و تعبدتهم به من الایمان بی و برسولی و الطاعة لی ...

... و ابتغوا ما کتب الله لکم می جویید آنچه الله شما را نوشت در لوح محفوظ از فرزندی که باشد شما را

در خبر می آید که اعمال بنی آدم بمرگ همه منقطع شود و گسسته گردد مگر صدقة روان و فرزند پارسای شایسته که پدر خویش را دعا گوید بعد از وی و در خبر می آید که ملک تعالی بنده را بنوازد و بزرگ گرداند بنده گوید بار خدایا بچه عمل مرا باین رتبت رسانیدی گوید بدعاء ولدک لک

معاذ جبل گفت و ابتغوا ما کتب الله لکم یعنی لیلة القدر حسن خواند و ابتغوا ما کتب الله لکم بر پی آن فرمان ایستید که الله شما را نوشت ...

... و فی الاثر من اعتکف یوما فکعدل عشر رقاب و من اعتکف یومین فعدل عشرین رقبة و من اعتکف ثلاثة ایام فعدل ثلثین رقبة و من اکثر فعلی قدر ذلک

و فاضلتر آنست که در دهه آخر ماه رمضان معتکف نشیند که مصطفی ع چنین کردی و هرگز اعتکاف درین دهه دست بنداشتی و درست است که یک سال سی روز معتکف نشست و سال دیگر بیست روز آن سال که سی روز نشست سبب آن بود که ده روز پیشین معتکف نشست طلب شب قدر را جبرییل آمد و گفت آنچه می جویی در پیش است پس ده روز میانین نشست جبرییل گفت دیگر باره آنچه میجویی در پیش است پس ده روز پسین معتکف نشست تمامی سی روز اما آن سال که بیست روز معتکف نشست چنان بود که پیشین سال بغزا بود با یاران و اعتکاف از وی فایت شد دیگر سال ده روز سال گذشته را قضا کرد و ده روز آن سال را که در آن بود و یک سال چنان افتاد که اعتکاف وی در ماه رمضان فایت شد و در شوال معتکف نشست و سبب آن بود که بمسجد آمد و خیمه زد اعتکاف را زنی از زنان وی دستوری خواست باعتکاف او را دستوری داد پس دیگر زنان آمدند و بمسجد خیمه زدند عایشه و حفصه و دیگران مصطفی نگاه کرد خیمها دید زده خشم گرفت گفت باین می پارسایی خواهید من امسال معتکف نمی نشینم و بیرون آمد از اعتکاف خویش پس در ماه شوال آن ده روز قضا کرد

تلک حدود الله قیل فرایض الله و شروطه و قیل ممنوعاته این اندازها است که خدای نهاد در دین خویش میان طاعت و معصیت پسند و ناپسند فلا تقربوها گرد اندازهای وی مگردید بسست فرا گرفتن و فرو گذاشتن ...

میبدی
 
۲۵۳۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۰۸ - ۳۳ - النوبة الثالثة

 

... تا باز عدم خشک نیابی لب ما

این چنین بندگان و این چنین دوستان چون مرا از تو پرسند و نشان ما از تو طلبند بدانک من بایشان نزدیکم ناخوانده و ناجسته نزدیکم تا پیوسیده و نادریافته نزدیکم باولیت خود در صفت خود قیوم و قریبم نه سزای بنده را که من بنعت خود نزدیکم این همانست که کلیم خود را گفت موسی ع آن شب دیجور در آن پایان طور نودی من شاطی الوادی الایمن موسی را آواز دادند از کران وادی مبارک از سوی راست

بزرگوارا موسی که از پس آمد کس بگوش سر خویش سخن حق نشنیده بود مگر موسی خدا ندا داد او را که یا موسی موسی بیقرار شد طاقتش برسید و صبرش برمید صبر با مهر کی برآید جاوید دست مهر صبر رباید موسی از سر سوز و وله و بی طاقتی گفت خواننده را شنوانیدی أین اطلبک کجات جویم ندا آمد که ای موسی چنانک خواهی می جوی که من با توام نزدیک ترم بتو از جان تو در کالبد تو و از رگ جان تو بتو و ز سخن تو بدهن تو الکلام کلامی و النور نوری و انا رب العالمین از روی اشارت چنانستی که رب العزة گفتی یا موسی بعلم ترا نزدیکم و زو همت دور ای موسی بهره محبان خودم و بهره رسان مزدور یاد من عیش است و مهر من سور شناخت من ملک است و یافت من سرور صحبت من روح روح است و قرب من نور دوستان را بجای جانم و عارفان را رستاخیز بی صور ...

... فإنی قریب أجیب دعوة الداع میگوید من به بندگان نزدیکم نزدیکان را دوست دارم خوانندگان را پاسخ کنم جویندگان را بخود راه دهم متقربان را بپسندم بنده من بمن نزدیک شو تا بتو نزدیک شوم من تقرب الی شبرا تقربت الیه ذراعا بنده من تو مرا میخوانی من اجابت میکنم من نیز ترا بر نصرت دین خود میخوانم و بر پذیرفتن رسالت رسول خود میخوانم اجابت کن بنده من دری بر گشای تا دری بر گشایم در دعا بر گشای تا در اجابت برگشایم ادعونی أستجب لکم در انابت بر گشای تا در بشارت بر گشایم و أنابوا إلی الله لهم البشری در هزینه بر گشای تا در خلف بر گشایم و ما أنفقتم من شی ء فهو یخلفه در مجاهدت بر گشای تا در هدایت بر گشایم و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا در توکل بر گشای تا در کفایت بر گشایم و من یتوکل علی الله فهو حسبه در استغفار بر گشای تا در مغفرت بر گشایم ثم یستغفر الله یجد الله غفورا رحیما

آن گه گفت لعلهم یرشدون این بار حکم که بر تو نهادم مصلحت ترا و ساختن کار ترا نهادم تا بر راه راست بمانی و بنعیم جاودانه رسی و از ما بر سود باشی که ما خلق را نه بدان آفریدیم تا بریشان سود کنیم بلکه تا ایشان بر ما سود کنند

ما خلقت الخلق لاربح علیهم و انما خلقتهم لیربحوا علی ...

... چون کشته شوم دریغ کی دارد سود

موسی آتشزنه برداشت سنگ زد بر آن و آتش ندید آن گه از دور آتشی بدید و آن همه آشوب و شور بهانه بود و مقصود در میان آن تعبیه بود همچنین بنده را در میانه شب بطعام خوردن فرماید بزبان شرع گوید تسحروا فان فی السحور برکة و گوید صلوات الله علی المتسحرین و گوید اللهم بارک لامتی فی سحورهم ما انعم الله علی عبد من نعمة الا و هو سایله عنها یوم القیمة الا السحور استعینوا باکلة السحر علی صیام النهار این همه ترغیب و تحریض که شرع مصطفی بدان ناطق است نه عین خوردن راست بلکه کاری دیگر و نواختی دیگر راست چنانستی که خدای گفتی بنده من این سحور خوردن دام وصلت است که من نهادم تا تو بر خیزی و در دام دوستی ما افتی فریشتگان را گوییم در نگرید بنده من از شب خیر انست بسم الله بر زبان تو برانم گویم بنویسید که بنده من از ذاکرانست عطسه بر تو گمارم تا گویی الحمد لله گویم به بینید بنده من از شاکرانست سوزی در دلت پدید آرم تا از سر آن سوز گویی آه گویم بنده من بمهر ما سوزانست بنده می سوزد و می زارد و خدای او را می نوازد و الله در دلش نور معرفت می فزاید وحقیقت کرم بزبان لطف با بنده میگوید

من آن توام تو آن من باش ز دل ...

میبدی
 
۲۵۳۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۱ - ۳۴ - النوبة الثالثة

 

... بداود ع وحی آمد یا داود طهر ثیابک الباطنة فان الظاهرة لا تنفعک عندی و انا بکل شی ء محیط یا داود مر بنی اسراییل الا یجمع المال من الحرام فتؤذیهم النار و لا ارفع صلاة لاکلة الحرام و لا اقبل بوجهی علی اکلة الحرام اهجر ایاک ان اکل الحرام و لا توال اخاک ان اکل الحرام

یسیلونک عن الأهلة زیادت و نقصان قمر و افزودن و کاستن آن اشارتست بقبض و بسط عارفان و هیبت و انس محبان و قبض و بسط مر خواص را چنانست که خوف و رجا مر عوام راست چندان که قبض و بسط از خوف و رجا برتر آمد هیبت و انس از قبض و بسط برتر آمد خوف و رجا عوام راست و قبض و بسط خواص را هیبت و انس خاص الخاص را اول مقام ظالمان است دیگر مقام مقتصدان سدیگر مقام سابقان و غایت همه انس محبان است و مرد در حالت انس بغایتی رسد که اگر در میان آتش شود از آتش خبر ندارد و حرارت آتش روح انس او را هیچ اثر نکند چنانک بو حفص حداد رحمه الله آهنگر بود و آتشی بغایت تیزی بر افروخته و آهن در آن نهاده چنانک عادت آهنگران باشد کسی بگذشت و آیتی از قرآن بر خواند شیخ را بآن آیت وقت خوش گشت و حالت انس بر وی غالب شد دست در کوره برد و آهن گرم بدست بیرون آورد و هم چنان میداشت تا شاگرد در وی نگرست و گفت یا شیخ این چیست که آهن گرم بر دست نهاده شیخ از سر آن برخاست و حرف بگذاشت گفت چندین بار ما حرفت بگذاشتیم باز دیگر باره بسر آن باز شدیم تا این بار که حرفت ما را بگذاشت

و قاتلوا فی سبیل الله الآیة بزبان عارفان و طریق جوانمردان این قتل و قتال منزلی دیگرست ره روان را و حالتی دیگر است محبان را اما تا بشمشیر مجاهدت در راه شریعت کشته نشوی و بآتش محبت سوخته نگردی مسلم نیست که درین باب شروع کنی و نگر تا اعتقاد نکنی که آتش همین چراغست که تو دانی و بس یا کشتن خود این حالت که تو شناسی که کشتگان حق دیگرانند و کشتگان حلق دیگر و سوختن بآتش عقوبت دیگر است و سوختن بآتش محبت دیگر چنانک آن پیر بزرگوار گفت من چه دانستم که این دود آتش داغ است من پنداشتم که هر جا که آتشی است چراغ است من چه دانستم که در دوستی کشته را گناهست و قاضی خصم را پناهست من چه دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است شبلی رحمه الله روزی بصحرا بیرون شد چهل کس را دید از والهان و عاشقان که درد این حدیث ایشان را فرو گرفته بود و در آن صحرا همه افتاده هر یکی خشتی در زیر سر نهاده و جان بچنبر گردن رسیده رقت جنسیت در سینه وی پدید آمد گفت الهی ازیشان چه میخواهی بار درد بر دلشان نهادی آتش عشق در خرمن شان زدی بعاقبت ایشان را بتیغ غیرت می بکشی خطاب آمد بسر شبلی که ایشان را بکشم چون کشته باشم دیت شان بدهم شبلی گفت دیت ایشان چه باشد

خطاب آمد که من کان قتیل سیف جلالنا فدیته لقیا جمالنا هر که کشته تیغ جلال ما باشد دیت او دیدار جمال ما باشد ...

... مر کشته عشق را دیت دیدار است

و قاتلوهم حتی لا تکون فتنة الآیة قتال کنید ای مسلمانان در راه دین که الله جنگیان و غازیان را دوست دارد إن الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفا دوست دارد خدای آن مردان مبارزان خون ریزان در مقام جهاد و قتال و در معارک ابطال ایستاده جان بذل کرده و تن سبیل و دل فدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق و حفظ بیضه جماعت و ذب از حریم شرع مقدس روی بمعاندان دین آورده و روی عزیز نشانه تیر کرده و سینه منور بنور اسلام سپر ساخته

شراب از خون و جام از کاسه سر ...

میبدی
 
۲۵۳۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۳ - ۳۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و أتموا الحج و العمرة لله و روی ان النبی قال تابعوا بین الحج و العمرة فانهما ینفیان الفقر و الذنوب کما ینفی الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة

گفت حج و عمره هر دو بر پی یکدیگر دارید و شرط آن بتمامی بجای آرید که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد و فضلها که بکار نیاید بسوزاند حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند و در بعضی اخبار بیاید که بسیاری گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درمانده تر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند از بس که بیند رحمت و فضل خدای بر سر ایشان باران و ریزان و از گناه کبایر یکی آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود وز رحمت وی نومید و عن جابر رض قال قال رسول الله اذا کان یوم عرفة ینزل الله تعالی الی سماء الدنیا فیباهی بهم الملایکة فیقول انظروا الی عبادی اتونی شعثا غبرا من کل فج عمیق اشهدکم انی قد غفرت لهم فتقول الملایکة یا رب فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه

و روی العباس بن مرداس ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم دعا عشیة عرفة لامته بالمغفرة و الرحمة و اکثر الدعاء فاجابه انی قد فعلت الا ظلم بعضهم بعضا فاما ذنوبهم فیما بینی و بینهم فقد غفرتها فقال ای رب انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم فلم یجیبه تلک العشیة فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء فاجابه الله انی قد غفرت لهم فتبسم رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فقال له بعض اصحابه یا رسول الله تبسمت فی ساعة ما کنت تبسم فیها قال تبسمت من عدو الله ابلیس انه لما علم ان الله عز و جل قد استجاب لی فی امتی اهوی یدعو بالویل و الثبور و یحثو التراب علی رأسه و عن ابن عمر قال لا یبقی یوم عرفة احد فی قلبه مثقال ذرة من الایمان الا غفر له فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة ...

... و ما تفعلوا من خیر یعلمه الله این لفظیست از الفاظ وعده چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنی بدانم آن از تو یعنی پاداش کنم و تزودوا و قومی از عرب یمن بحج می آمدند بی زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود رب العالمین ایشان را گفت و تزودوا زاد بر گیرید تا بر دل مردمان گران نباشید و وبال ایشان نگردید آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونی نهاد و شرف داد و گفت فإن خیر الزاد التقوی بهتر زادی زاد سفر آخرت است یعنی تقوی قال سهل بن عبد الله لا معین الا الله و لا دلیل الا رسول الله و لا زاد الا التقوی بو مطیع بلخی حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بی زاد بادیه باز می بری جواب داد که من در بادیه بی زاد نباشم اما زاد من چهار چیز است اول آنست که همه دنیا ملک و ملک الله دانم دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان الله دانم سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید الله دانم چهارم قضاء الله در همه زمین روان دانم بو مطیع گفت نیکو زادی که زادتست بادیه قیامت باین زاد توان بریدن

لیس علیکم جناح أن تبتغوا فضلا من ربکم قومی از اعراب بحج می آمدند و براه در تجارت روا نمی داشتند گفتند حج خویش بمنفعت دنیوی نیامیزیم در دهه ذی الحجة دست از بیع و شری باز گرفتند و در بازار و معاملت بخود در بستند رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد و رخصت تجارت بداد و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد و خبر کرد فقال صلی الله علیه و آله و سلم اذا کان یوم عرفة غفر الله للحاج الخلص و اذا کان لیلة عرفه غفر الله للتجار و اذا کان یوم منا غفر الله للجمالین و اذا کان عند جمرة العقبة غفر الله للسؤال و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال لا اله الا الله الا غفر له فإذا أفضتم من عرفات خلافست میان علما که موقف چه معنی را عرفات گویند و آن روز چرا عرفه گویند قومی گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن پس همه روز در ترویه و تفکر بود تا این خواب از حق است یا از شیطان ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند و ترویه تفکر باشد پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات و گفته اند که ترویه از آب دادن است یعنی که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد و اسماعیل از آن سیراب شد فسمی الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرییل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر می نمود و ابراهیم پذیرفت و میگفت قد عرفت قد عرفت پس بدین معنی عرفات خواندند ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده و هر دو یکدیگر را می جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند و یکدیگر را وا شناختند ازین جهت او را عرفات گویند و گفته اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت ربنا ظلمنا أنفسنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند و می تضرع و زاری کنند پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته اند یعنی که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند و گفته اند که عرفات از آنست که دوستان خدای آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند پیر بزرگ بو علی سیاه قدس الله روحه گفت در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کاری از پیش نمی بردند برگشتم و روی بکوه نهادم چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم چنانک صحرا سر کوه بود همه جوانان دیدم موسی سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندی آگاهیشان نبودی و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان کسی سؤال کرد از پیر بزرگ که ای شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان نه هر چشمی ایشان را بیند و نه هر کسی بایشان رسد گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت و امام در پیش شد و من با ایشان بیستادم در نماز گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد چون سلام باز دادند امام از آنجا که بود بمن باز نگرست و اشارت کرد که بازگرد با خود گفتم که این آن جماعت نیستند

که پشت بریشان شاید کرد هم چنان روی سوی ایشان باز پس آمدم از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم و کرامتی دیگر دیدم آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شده اند همی از گزاف سر در نهادم و زود بقوم در افتادم و نخست قطاری که دیدم شتران رهیان خود دیدم و از ایشان هیچکس نگفت که بو علی تو کجا بودی بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود

روایت کنند از ابوذر غفاری رض که گفت ترویه از آب دادنست و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است و دوم خلده سیم عرفه چهارم جردا پنجم ملثا ششم سجین هفتم عجیبا و هم بوذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفی پرسیدم فقال صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا علی اهله ادخل الجنة و من صلی فی یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب و خمس مرات قل هو الله أحد شارک فی ثواب من وقف بعرفات و من طلب علما یوم عرفة خاض فی رحمة الله و أدخل الجنة بغیر حساب و استغفر له الکرسی و الشمس و القمر و الکواکب الدری و من اضاف مؤمنا عشیة عرفة کتب الله له اجر سبعین شهیدا و لله عز و جل فی یوم عرفة ثلاثمایة و ستون نظرة الی خلقه و کان النبی صلی الله علیه و آله و سلم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام اولها و خمسین مرة قل هو الله أحد و آیة الکرسی و یس فالاعمال صاعدة فیها علی بن ابی طالب ع روایت کرد از مصطفی که گفت روز عرفه اندر عرفات جبرییل و میکاییل و اسرافیل و خضر حاضر آیند جبرییل گوید ما شاء الله لا قوة الا بالله میکاییل گوید ما شاء الله کل نعمة من الله اسرافیل گوید ما شاء الله الخیر کله بید الله خضر گوید ما شاء الله لا یدفع السوء الا الله رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید بهر رحمتی و بری و کرامتی که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرب اند وی با ایشان در آن انبازست گفتا و چون مردم از عرفات سوی منا روند رب العزة به جبرییل فرماید تا ندا کند که الا ان المغفرة لکل واقف بعرفات و الرحمة لکل مذنب تایب

گفتا و در وقت افاضت الله گوید اشهدکم ملایکتی قد غفرت لهم التبعات و اعوض اهلها افیضوا علی برکة الله ...

میبدی
 
۲۵۳۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۴ - ۳۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و أتموا الحج و العمرة لله الآیة روی عن وهب بن منبه قال اوحی الله عز و جل الی آدم ع أنا الله ذو بکة اهلها جیرتی و زوارها و فدی و اضیافی و فی کنفی اعمره باهل السماء و اهل الارض یأتونه افواجا شعثا غبرا یعجون بالتکبیر عجیجا و یضجون بالتلبیة ضجیجا و شجون الدماء شجا فمن اعتمره لا یرید غیره فقد زارنی و ضافنی و وفد الی و نزل بی و حق لی ان اتحفه بکرامتی اجعل ذلک البیت و شرفه و ذکره و سناه و مجده لنبی من ولدک یقال له ابراهیم ارفع به قواعده و اقضی علی یدیه عمارته و انبط له سقایته و اریه حله و حرمه و اعلمه مشاعره ثم یعمره الامم من بعده حتی ینتهی الی نبی من ولدک یقال له محمد هو خاتم النبیین فاجعله من سکانه و ولاته و حجابه و سقاته فمن سأل عنی یومیذ فانا مع الشعث الغبر الموفین بنذورهم المقبلین الی ربهم معنی حدیث آنست که خداوند بزرگوار کردگار نامبردار بآدم صفی وحی فرستاد که ای آدم منم خداوند جهان و جهانیان آفریدگار همگان پادشاه کامران منم خداوند بکة نشینندگان در آن همسایگان منند و زوار آن وفد من اند و مهمانان من اند و در پناه من اند باهل آسمان و زمین آبادان دارم و بزرگ گردانم این بقعه تا از هر سویی و هر قطری جوک جوک می آیند مویهاشان از هم بر کرده و رویها گرد گرفته از رنج راه تکبیر گویان و لبیک زنان روی بدان صحرای مبارک نهاده و بخون قربان زمین آن رنگین کرده ای آدم هر که این خانه را زیارت کند و در آن مخلص بود وی مهمان منست و از کسان منست و از نزدیکان بمن است سزای جلال من آنست که وی را گرامی کنم و با تحفه رحمت و عطاء مغفرت باز گردانم ای آدم در فرزندان تو پیغامبریست نام وی ابراهیم خلیل من و گزیده من بدست وی بنیاد این خانه بر آرم و عمارت فرمایم و شرف آن پیدا کنم و سقایه آن پدید آرم و حرم آن را نشان کنم و پرستش خود در آن وی را بیاموزم پس از وی جهانیان را فرا عمارت آن دارم و توقیر و تعظیم آن در دلشان نهم تا نوبت به محمد عربی رسد خاتم پیغامبران و چراغ زمین و آسمان مولد و منشأ وی گردانم مهبط وحی منزل کرامت وی کنم سقایة و نقابة و ولایت آن بدست وی مقرر کنم وانگه مؤمنانرا از اطراف عالم عشق آن در دل نهم تا سر و پای برهنه ضیاع و اسباب بگذاشته جان بر کف دست نهاده مویها از هم بر کرده رویها گرد گرفته همی روند و گرد آن خانه طواف میکنند و از ما آمرزش میخواهند ای آدم هر که ترا پرسد از ما که تا با ایشان چکنم گوی که من بعلم با ایشانم موجود نفس و حاضر دل ایشانم و آن درد ایشان را درمانم از دیده هاشان نهانم اما جانهای ایشان را عیانم

اندر دل من بدین عیانی که تویی ...

... خون صدیقان بپالودند و زان ره ساختند

جز بجان رفتن درین ره یک قدم را بار نیست

او که بنفس رود رنج یابد و بار کشد تا گرد کعبه بر آید و این که بجان رود بیارامد و بیاساید و کعبه خود گرد سرایش برآید و اندرین معنی حکایت ابراهیم خواص است قدس الله روحه گفتا وقتی از سر محرومی خود بروم افتادم گردان گردان چنانک افتاده اند بهر جای مردان متحیر و سرگشته بیچاره وار گم کرده سر رشته

مردان جهان شدند سرگشته تو

می باز نیابند سر رشته تو

خبر در روم افتاد که ملک روم را دختری دیوانه گشته و پدر مر آن دختر را به بند دیوانگان بسته و اطباء بجملگی از علاج آن بیمار درمانده زمان تا زمان نفس سرد می آرد و اشک گرم می بارد گهی گرید و گهی خندد بجای آوردم که آنجا تعبیه ایست رفتم بدر سرای ملک و گفتم بعلاج بیمار آمدم چون دیده ملک بر من افتاد گفت مانا که بعلاج دخترم آمده و گمان برم که طبیبی گفتم آری خداوندی دارم طبیب من آمده ام تا دخترت را علاج کنم گفتا بر کنگره های قصر ما نگر تا چه بینی گفت بر نگرستم سرها دیدم بریده و بر آن کنگره ها نهاده گفت هر که او را علاج نکند مکافاتش اینست که می بینی گفتم باکی نیست

گویند مرا که خویشتن کرد هلاک

عاشق ز هلاک خویش کی دارد باک

ملک چون دید که من آن سرها بر آن کنگره دیدم و ناندیشیدم خانه باشارت بمن نمود و دختر در آن خانه بود گفتا در رفتم هنوز قدم در خانه ننهاده که این آواز شنیدم قل للمؤمنین یغضوا من أبصارهم همانجا بماندم سر سیمه وقت وی گشتم و متحیر حال وی شدم دیگر باره آواز آمد که ای پسر خواص شراب لا یزید الا العطش و طعام لا یزید الا الدهش از پس پرده گفتم یا امة الله این چه حال است و این چه وجه گفت ای شیخ وقتی در میان ناز و نعمت نشسته بودم با کنیزکان و خاصگیان خویش ناگاه دردی بدلم فرو آمد و اندوهی بجانم رسید از خود فانی گشتم و واله شدم هنوز بخانه فرو ناآمده تمام که آن درد مستحکم شد و آن کار تمام

ای راه ترا دلیل دردی ...

... وز جام تو قطرهء و مردی

گفتا چون از آن وجد و وله آسوده تر شدم خود را در بند و زنجیر یافتم حکمش را پسند کردم و بقضاش رضا دادم دانستم که وی دوستان خود را بد نخواهد تا خود سرانجام این کار بچه رسد گفتم چه گویی اگر تدبیر کنیم و حیلت سازیم تا بدار الاسلام شویم و اسلام را تربیت کنیم که دریغ آید مرا چون تو عزیزی را بدار الکفر بگذاشتن گفت یا ابن الخواص چه مردی بود بدار الاسلام اسلام را پرورش دادن مرد آنست که بدار الکفر اسلام را در بر گیرد و بجان و دل به پرورد و در دار الاسلام چیست که اینجا نیست گفتم کعبه مشرف معظم مکرم که مقصد زایرانست و مشهد مشتاقان گفت کعبه را زیارت کرده گفتم زیارت کرده ام آن را هفتاد بار گفت بر نگر برنگرستم کعبه را دیدم بر سر سرای وی ایستاده آن گه گفت ای پسر خواص هر که بپای رود کعبه را زیارت کند و هر که بدل رود کعبه بزیارت وی شود گفتم بآن خدای که ترا بعز اسلام عزیز گردانید که سر این با من بگوی این منزلت بچه یافتی گفت نکرده ام کاری که آن حضرت را بشاید اما حکمش را پسند کردم و بقضاء وی رضا دادم گفتم اکنون مرا تدبیر چیست که ازینجا بیرون شوم گفت چنانک ایستاده روی فرا راه کن و می رو تا بمقصد خود رسی گفتا بکرامت وی راهی پدید آمد که در آن هیچ حجاب و منع نبود و کس را بر من اطلاع نه تا از سرای وی بیرون آمدم و از دار الکفر بدار السلام باز آمدم

قوله تعالی الحج أشهر معلومات الآیة حاء اشارتست بحلم خداوند با رهیکان خود جیم اشارتست بجرم بندگان و آلودگی ایشان چنانستی که الله گفتی بنده من اکنون که جرم کردی باری دست در حبل حلم من زن و مغفرت خواه تا بیامرزم که هر کس آن کند که سزای وی باشد سزای تو نابکاری و سزای من آمرزگاری قل کل یعمل علی شاکلته بنده من گر زانک عذرخواهی عذر از تو و عفو از من جرم از تو و ستر از من ضعف از تو و بر از من عجز از تو و لطف از من جهد از تو و عون از من قصد از تو و حلم از من بنده من چندان دارد که عذری بر زبان آری و هراسی در دل و قطره آب گردیده بگردانی پس کار وا من گذار بنده من وعده که دادم راست کردن بر من کار که پیوستم تمام کردن بر من بنا که نهادم داشتن بر من تخم که پر کندم به برآوردن بر من چراغ که افروختم روشن داشتن بر من در که گشادم بار دادن بر من اکنون که فرا گذاشتم در گذاشتن بر من اکنون که بدعا فرمودم نیوشیدن بر من اکنون که بسؤال فرمودم بخشیدن بر من هر چه کردم کردم هر چه نکردم باقی بر من قال رسول الله مر رجل من بنی اسراییل بجمجمة فوقع ساجدا فقال اللهم انت انت و انا انا انا العواد بالذنوب و انت العواد بالمغفرة فسمع صوتا من ناحیة السماء ارفع رأسک فان الله عز و جل قد استجاب لک و یحکی عن بشر و کان رجلا قد حج کثیرا و کان عارفا بالطرق و المواقف و المشاهد قال فاتنی سنة من السنین الوقوف بعرفة مع الامام فلما ادرکت کان الناس قد انصرفوا الی المزدلفة و کنت اعرف الطریق و صرت الی الموقف فلما وقفت بالموقف کان الموقف کله عذرات و قذرات فقلت انا لله الیه راجعون فاتنی الحج لان الموقف یکون نظیفا و هذا لیس هو الموقف قال فجلست کثیبا حزینا لفوت الحج و غلبنی النوم فسمعت هاتفا یقول هذا الذی انت فیه هو الموقف و لکن هذه ذنوب الناس ترکوها هاهنا و مروا قال فجلست حتی أصبحت و کنت بالموقف و لم اکن اری من ذلک شییا

میبدی
 
۲۵۳۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱۷ - ۳۶ - النوبة الثالثة

 

... بدان که حرم دواند حرم ظاهر و حرم باطن گرد بر گرد بکه حرم ظاهرست و گرد دل مؤمنان حرم باطن در میان حرم ظاهر کعبه است قبله مؤمنان و در میان حرم باطن کعبه ایست نشانه نظر رحمن آن مقصد زوار و این محل انوار فهو علی نور من ربه آن آزادست از دست اشرار و کفار و این آزادست از چشم و اندیشه اغیار در حرم ظاهر اگر لقطه یابند هم بر جای بگذارند تا خداوندش پدید آید و بسر آن رسد و درین حرم باطن اگر لقطه بود هم گرد آن گشتن روی نیست و آن جز سر الله نیست خدای را عز و جل در هر دلی سری است و کس را بآن سر راه نیست میگوید جل جلاله استودعته قلب من احببت من عبادی سر ما مجوی که هر که سر ما جوید خویشتن را در غرقاب بلا افکند بنده را با سر ربوبیت چه کار و لم یکن ثم کان بلم یزل و لا یزال چه راه

پیر طریقت گفت این علم سر حق است و این مردمان صاحب اسرار پاسبان را بار از ملوک چه کار در پیش آن کعبه ظاهر بادیه مردم خوار و در پیش این کعبه باطن بادیه اندوه و تیمار

عالمی در بادیه عشق تو سر گردان شدند

تا که یابد بر در کعبه قبولت بر و بار

آن کعبه قبله معاملت است و این کعبه قبله مشاهدات آن موجب مکاشف و این مقتضی معاینت آن درگاه عزت و عظمت و این پیشگاه لطف و مباسطت ...

میبدی
 
۲۵۳۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۲ - ۳۸ - النوبة الثانیة

 

... قال النبی صلی الله علیه و آله و سلم صلوا علی انبیاء الله و رسله فان الله بعثهم کما بعثنی

و أنزل معهم الکتاب بالحق ای بالعدل و الصدق لیحکم بین الناس حاکم اینجا خداست جل جلاله که احکم الحاکمین بحقیقت اوست و رسول که فرستاده اوست و کتاب که نامه اوست و چون بکتاب حکم کنند روا باشد که بر سبیل توسع کتاب را حاکم گویند نظیره قوله هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق ثم قال فیما اختلفوا فیه و ما اختلف فیه این ها با کتاب شود إلا الذین أوتوه جهودان و ترسایانند که کتاب بایشان دادند و در آن مختلف و دو گروه شدند و این اختلاف ایشان بر دو وجه بود یکی آنک ببعضی کتاب مؤمن و ببعضی کافر می شدند چنانک الله گفت و یقولون نؤمن ببعض و نکفر ببعض وجه دیگر آنست که در کتاب تحریف و تبدیل آوردند و صفت و نعت محمد بگردانیدند چنانک گفت یحرفون الکلم عن مواضعه یا خود بر گرفتند و پنهان داشتند چنانک الله گفت إن الذین یکتمون ما أنزل الله من الکتاب کعب احبار گفت از راهبی پرسیدم که آن آیتها که جهودان در توریة بپوشیدند کدامند

گفت شهد الله أنه لا إله إلا هو الایة و من یبتغ غیر الإسلام دینا الآیة و الیوم أکملت لکم دینکم الی قوله الإسلام دینا الآیة و ما محمد إلا رسول و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد الآیة هو الذی أرسل رسوله بالهدی الآیة ما کان محمد أبا أحد من رجالکم بغیا بینهم و آن اختلاف ایشان و کتمان ایشان جز حسد را نبود که در توریت دانسته بودند که نبوت محمد حق است و راست چون او را از عرب یافتند حسد آمد ایشان را و بحسد در کار وی مختلف شدند پس هر کس که الله تعالی بفضل خود او را هدایت داد و در علم وی از مؤمنان بود حقیقت این اختلاف بشناخت و بتوفیق و ارادت حق بدین حق راه یافت و بر سنن صواب راه برد

اینست که رب العالمین گفت فهدی الله الذین آمنوا الی آخر الآیة ابن زید در تفسیر این آیت گفت اختلفوا فی الصلاة فمنهم من یصلی الی المشرق و منهم من یصلی الی المغرب و منهم من یصلی الی بیت المقدس فهدانا الله للکعبة و اختلفوا فی الصیام فمنهم من یصوم بعض یوم و منهم من یصوم باللیل فهدانا الله فیه الی الحق و هو شهر رمضان و اختلفوا فی الجمعة فاخذت الیهود السبت و النصاری الاحد فهدانا الله للجمعة و اختلفوا فی ابراهیم فقالت الیهود کان یهودیا و قالت النصاری کان نصرانیا فهدانا الله فیه الی الحق بإذنه الاذن الامر و العلم و الارادة جمیعا

و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم أم حسبتم أن تدخلوا الجنة الآیة قال عطاء لما دخل رسول الله و اصحابه المدینة اشتد الضر علیهم لانهم خرجوا بالامال و ترکوا اموالهم و دیارهم فی ایدی المشرکین فانزل الله تطبیبا لقلوبهم أم حسبتم أن تدخلوا الجنة المیم صلة معناه أ ظننتم یا معشر المؤمنین ان تدخلوا الجنة من غیر بلاء و لا مکروه میگوید شما که مؤمنانید می پندارید که بی رنجی و بلایی که بشما رسد در بهشت شدید جای دیگر گفت أ یطمع کل امری منهم أن یدخل جنة نعیم کلا هر کس پندارد و طمع دارد که در بهشت شود رنج نابرده و بار بلانا کشیده کلا نه چنانست که می پندارند و طمع دارند همانست که در خبر می آید

الاحمق من اتبع نفسه هواها و تمنی علی الله و لما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم الآیة مضوا من قبلکم ...

... خواص گفته که این بلاوبی کامی و درویشی و بی نوایی در دنیا لبسه مؤمنان است و حیلت پیغامبران و زینت عارفان و رأس المال صدیقان فرعونی که مطرود مملکت بود او را چهار صد سال عمر بود که هرگز او را تبی نگرفت و رنجی نرسید و بی کامی ندید و در آن تمرد و طغیان خود میگفت أنا ربکم الأعلی ما علمت لکم من إله غیری حال آن دشمن چنین بود و حال مصطفی بر خلاف این بود عایشه صدیقه میگوید هرگز روزی فراشب نشدی که مصطفی را از کافران جفایی نرسیدی یا او را تبی نگرفتی یا به نوعی رنجی در او نگرفتی گفتند یا رسول الله این همه رنج و بلا از کجا روی بتو نهاده است

گفت نمیدانید که این رنج و بلا باندازه ایمان بود هر کرا ایمان تمامتر بلاء وی بیشتر چون ایمان ما بر ایمان عالمیان بیفزود لا جرم بلاء ما نیز بر بلاء عالمیان بیفزود و روی فی بعض الاخبار ان الله عز و جل لیبتلی المؤمن بالفقر شوقا الی دعایه

و زلزلوا حتی یقول الرسول برفع لام قراءة مدنی است و برین وجه مستقبل بمعنی ماضی بود ای حتی قال الرسول میگوید ایشان را از جای بجنبانیدند از پس مصیبتها که بایشان رسید و بلاها که بر ایشان ریختند تا آن گه که رسول ایشان گفت و مؤمنان که با وی بودند متی نصر الله این فتح ما را کی برآید و الله ما را بر دشمن کی نصرت دهد و گزند از ما کی باز برد رب العالمین گفت ألا إن نصر الله قریب جواب دادیم آن گروه را در عهد خویش همان جواب که می دهم شما را ای مهاجر و انصار و یاران رسول من آگاه بید که هنگام یاری دادن الله نزدیک است ...

میبدی
 
۲۵۳۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۶ - ۳۹ - النوبة الثالثة

 

... چون کار بجان رسید جان باید باخت

آن دولتیان صحابه نه بآن می پرسیدند از کیفیت انفاق که راه بدرویشی نمی بردند لکن بامید آنک تا از حضرت عزت این نواخت بایشان رسد که و ما تفعلوا من خیر فإن الله به علیم هر چه شما دادید و میدهید من که خداوندم میدانم و بدان آگاهم این چنانست که موسی را آن شب دیجور در بیابان طور بر خواندند که یا موسی موسی از لذت این خطاب سوخته این ندا شد از سر سوز و اشتیاق گفت من الذی یکلمنی کیست این که با من سخن میگوید میدانست لکن موسی در بحر اشتیاق دیدار حق غرق شده بود دستگیری طلب میکرد گفت درین یک ندا بسوختم باشد که یک بار دیگرم بر خواند مگر بر افروزم فرمان آمد که یا موسی نمیدانی که ترا که میخواند گفت دانم لکن منتظر آنم که خواننده گوید انی انا الله رب العالمین

لبیک عبدی و انت فی کنفی ...

... من دیده زمین کنم تو بر دیده خرام

این خود بیان هجرت ظاهرست و هجرت باطن آنست که از نفس بدل رود و از دل بسر رود و از سر بجان رود و از جان بحق رود نفس منزل اسلام است و دل منزل ایمان و سر منزل معرفت و جان منزل توحید در روش سالکان از اسلام بایمان هجرت باید و از ایمان بمعرفت و از معرفت بتوحید نه آن توحید عام میگویم که بشواهد درست گردد و بناء اسلام و ایمان بر آنست بل که این توحید از آب و خاک پاکست و از آدم و حوا صافست علایق از آن منقطع و اسباب مضمحل و رسوم باطل و حدود متلاشی و اشارات متناهی و عبارات منتفی و تاریخ مستحیل استاد امام بو علی قدس الله روحه روزی غریق دریای محبت شده بود و در توحید سخن میگفت که اگر از جواهر حرمت یکی را بینی که قدم در کوی دعوی نهد و حدیث توحید کند نگر تا فریفته نشوی و از آب و خاک آن معنی پاک دانی که آن جمال احدیت بود که در میدان ازل بنظاره جلال صمدیت شد و با خود بنعت تعزز رازی گفت آن راز را توحید نام نهادند که روستم را هم رخش روستم کشد شیخ الاسلام انصاری قدس الله روحه باین توحید اشارت کرده و گفته

ما وحد الواحد من واحد ...

میبدی
 
۲۵۴۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۲۸ - ۴۰ - النوبة الثانیة

 

... این کنیزک مؤمنه است عبد الله گفت بآن خدای که ترا براستی بخلق فرستاد که وی را آزاد کنم پس او را بزنی خواهم چنان کرد پس مردمان وی را طعن کردند که کنیزکی سیاه بزنی خواست و آزاد زنی مشرکه با مال و جمال با وی عرضه میکردند و نخواست رب العالمین گفت آن کنیزک سیاه مؤمنه به از آن آزاد زن مشرکه با مال و جمال و گفته اند این در شأن خنساء فرو آمد کنیزکی بود از آن حذیفه یمان حذیفه او را گفت یا خنساء قد ذکرت فی الملأ الاعلی مع سوادک و دمامتک پس وی را آزاد کرد و بزنی خواست

و لا تنکحوا المشرکین حتی یؤمنوا و لعبد مؤمن خیر من مشرک و لو أعجبکم الآیة میگوید زن مسلمان را بمرد مشرک مدهید نه رواست بهیچ حال که مرد کافر زن مسلمان خواهد که این نکاح استدلال است و نوعی اقتهار و رب العزت نخواست که زن مسلمان زیردست و مقهور مرد کافر گردد و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا أولیک یدعون إلی النار و الله یدعوا إلی الجنة و المغفرة بإذنه این همچنانست که گفت یدعوکم لیغفر لکم من ذنوبکم جای دیگر گفت و الله یدعوا إلی دار السلام چون خلق را بر روش راه دین و رنج بردن و بار کشیدن در مسلمانی میخواند بواسطه باز گذاشت گفت ادع إلی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة باز چون دعوت دار السلام و مغفرت و رحمت بودی واسطه ایشان را خود خواند گفت و الله یدعوا إلی الجنة و الله اعلم

میبدی
 
 
۱
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۶۵۵