گنجور

 
۲۴۸۱

محمد بن منور » اسرار التوحید » باب سوم - در انتهاء حالت شیخ » فصل سیم - در کرامات وی در حیات و وفات » حکایت شمارهٔ ۱۲

 

از تاج الاسلام ابوسعد بن محمد السمعانی شنودم در مجلس بر در مشهد شیخ قدس الله روحه العزیز کی گفت من با پدر بهم به حج بودیم چون از مناسک حج فارغ شدیم پدرم گفت تا شیخ عبدالملک طبری را زیارت کنیم و او از بزرگان مشایخ عصر بوده است و او را کرامات مشهورست چنانک خواجه بوالفتوح غضایری حکایت گفت کی از یکی از بزرگان متصوفه شنیدم کی گفت روزی در مسجد حرام نشسته بودم پیش شیخ عبدالملک طبری شخصی از در مسجد درآمد بر هییت آدمی و لکن نه چون آدمیان شیخ عبدالملک را گفت الغدانمر الی سالار شیخ عبدالملک گفت نعم آن شخص برفت درویشی حاضر بود گفت ای شیخ بحرمت مصطفی صلی الله علیه و سلم کی بگویی کی این چه کس بود و چه گفت شیخ عبدالملک گفت خضر بود علیه السلام گفت فردا می آیی تا به مدینه شویم گفتم آیم و ازین چنین کرامات او را بسیارست تاج الاسلام گفت بهم بخانقاه مکه شدیم به طلب او گفتند او نماز کرده است و به مسجد عایشه رضی الله عنها شده است راه میقات و عمره نیکو می کند کی آنجا سنگها درشت و ناخوش است نرم می کند تا پای حاجیان مجروح نگردد او را آنجا باید طلب کرد آنجا رفتم و از دور بیستادم و او رادیدم مرقعی پوشیده و میان دربسته و بر سنگی نشسته و سنگی دیگر بمیتین خردمی کرد چون سنگ تمام بشکست روی سوی ما آورد سلام گفت او جواب داد و گفت نزدیکتر آیید فراتر شدیم پدرم گفت من از خراسانم از شهر مرو پسر مظفر سمعانی گفت می دانم پس گفت به حج آمدۀ پدرم گفت آری گفت بمیهنه نرسیدۀ گفت رسیده ام گفت زیارت شیخ بوسعید بکردهی گفت کرده ام گفت پس اینجا چه می کنی و این راه دراز بچه کار آمدۀ این بگفت و بکار خویش مشغول گشت و ما خدمت کردیم و بازگشتیم پس تاج الاسلام گفت از آن وقت باز که من این سخن بشنودم بر خویشتن فریضه کرده ام هر سالی که مردمان به حج روند من به زیارت شیخ اینجا آیم

و باسنادی دیگر همین حکایت از ناصح الدین بومحمد پسرعم خویش شنودم که او گفت با رییس میهنه بسرخس رفته بودم رییس میهنه گفت تا بسلام خواجه امام کبیر بخاری شویم و او امامی بود کی او را امیر اجل از بخارا به تدریس مدرسۀ خویش آورده بود به سرخس چون درشدیم و مرا تعریف کردند کی فرزند شیخ بوسعید بوالخیرست او دیگر بار برخاست و مرا در بر گرفت و گفت من در جوانی در مرو بودم پیش خواجه امام محمد سمعانی و بر وی فقه تعلیق می کردم او را سفر قبله درافتاد و مرا بمعیدی سپرد و برفت چون باز آمد مرا می بایست که آنچ در غیبت او تعلیق کرده بودم بروی خوانم یک روز به نزدیک او رفتم تنی دو از بزرگان ایمۀ مرو پیش او نشسته بودند و با وی حدیث می کردند خواجه امام سمعانی حکایت حج خویش می گفت پس گفت چون به مکه رسیدم خواستم کی عبدالملک طبری را زیارت کنم و این حکایت همچنین کی نوشته شد بگفت

محمد بن منور
 
۲۴۸۲

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۲۰

 

دریای سرشک دیده پر نم ماست

وان بار که کوه برنتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۳

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۷

 

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب شادمانی زیراک ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۴

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۱۷۰

 

ای رشته چو قصد لعل کانی کردی

با مرکب بار هم عنانی کردی

در سوزن او عمر تو کوتاه چراست ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۵

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۱۴

 

دریای سرشک دیده پر نم ماست

و آن بار که کوه بر نتابد غم ماست

در حسرت همدمی بشد عمر عزیز ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۶

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۶۰

 

... و اندر لب و دندان چو شکر گیرد

گر بار دگر بر گلوی کشته نهد

از ذوق لبش زندگی از سرگیرد

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۷

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » رباعیات «نسخهٔ دوم» » شمارهٔ ۷۱

 

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب زندگانی زیراک ...

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۸

مهستی گنجوی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۵

 

... از اسبی که پی بر قمر می نهاد

به هر یک دو فرسنگ صد بار بیش

فرو می گرفتند و بر می نهاد

مهستی گنجوی
 
۲۴۸۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثانیة

 

... و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست و بیست و نه کلمه و هفت آیت از آن هفت یکی آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعی است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلی الله علیه و آله و سلم الحمد لله رب العالمین سبع آیات احدیهن بسم الله الرحمن الرحیم و هی السبع المثانی و هی ام القرآن و هی فاتحة الکتاب

این خبر دلیل است که بسم الله الرحمن الرحیم از سورة فاتحه آیتی است و عین قرآن است خواندن آن در نماز واجب و جهر آن در نماز جهری سنت و مصطفی علیه السلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکی سبع مثانی دیگر فاتحة الکتاب سدیگر ام القرآن سبع مثانی آنست که هفت آیت است و در هر رکعتی نماز بخواندن بوی بازگردند و نیز گفته اند از بهر آنک جبرییل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را پس این سورة هم مکی است و هم مدنی و گفته اند سبع مثانی بآن گفت که این امت را مستثنی است فلم یخرجها الله تعالی لغیرهم هیچ امت دیگر را نبوده این سورة از اینجا بود که جبرییل آمد به مصطفی ص و گفت یا رسول الله ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة

و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم و در نمازها ابتدا بآن کنند و در هر کاری که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم الله و بسم الله اول سورة است و گفته اند که فاتحه بآنست که اول سورتی که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة اول ما قرأ جبرییل النبی صلی الله علیه و آله و سلم بمکة فاتحة الکتاب الی خاتمتها

و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهای خداوند است هر چه در کتابها است از علوم دینی و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روی اشارت موجود است و مثله الدماغ سمی أم الرأس لانه یجمع الحواس و المنافع و ام القری اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها و گفته اند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أم گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند یعنی که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن و مصطفی ع در بعضی اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک قوله صلی الله علیه و آله و سلم هی أم القرآن و شفاء من کل داء و روی أنه قال صلی الله علیه فاتحة الکتاب شفاء من السم

اکنون تفسیر گوییم و معانی بسم الله معناه بدأت بسم الله فابدؤا میگوید در گرفتم بنام خویش در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من در پیوندید بنام من آغاز کنید بنام من اسم اینجا بمعنی ذاتست چنانک جایی دیگر گفت سبح اسم ربک یعنی میگوید بپاکی بستای نام خداوند خویش را نام زیادت است و معنی آنست که بپاکی بستای خداوند خویش را جای دیگر گفت تبارک اسم ربک با برکت و با بزرگواری و برتری است نام خداوند تو نام زیادت است و معنی آنست که با برکت و با بزرگواری و برتری است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا در لغت عرب آنست که لبید گفت

الی الحول ثم اسم السلام علیکما ...

... و الله خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن و رحیم و خیر الراحمین و ارحم الراحمین و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن خیر الراحمین بهترین بخشایندگان ارحم الراحمین بخشاینده تر بخشایندگان هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ نه رحمت از کس دریغ میگوید جل جلاله ربکم ذو رحمة واسعة و در ثنای فریشتگان است ربنا وسعت کل شی ء رحمة و علما و چون صفت عذاب کرد گفت عذابی أصیب به من أشاء عذاب خود باو رسانم که خود خواهم و رحمتی وسعت کل شی ء و رحمت من خود بهر چیز رسیده است و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسی و ابو هریره دوسی است در صحیح مسلم قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ان لله عز و جل مایة رحمة و أنه انزل منها واحدة الی الأرض فقسمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون و أخر تسعا و تسعین لنفسه و ان الله قابض هذه الی تلک فیکملها مایة یرحم بها عباده یوم القیامة

گفت الله را صد رحمت است که از آن صد یکی فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین بآن یک رحمت بر خلق می بخشاید و خلق بآن بر یکدیگر می بخشایند و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد پس درنگر تا مؤمن درین گیتی وا چندین انبازان از صد یکی در دل و دین و دنیا چه یافت اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بی انبازان از صد چه یابد

و در بیان فضیلت این آیت مصطفی ع گفت من کتب بسم الله الرحمن الرحیم تعظیما لله عز و جل غفر الله له و من رفع قرطاسا من الارض فیه بسم الله الرحمن الرحیم اجلالا لله عز و جل ان یداس کتب عند الله من الصدیقین و خفف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنی العذاب و قال لا یرد دعاء أوله بسم الله الرحمن الرحیم گفت هر آن کس که تعظیم الله را بسم الله الرحمن الرحیم نیکو بنویسد الله وی را بیامرزد و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام الله را تا بپای فرو نگیرند وی را بنزدیک الله در زمره صدیقان آرند و پدر و مادر وی که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند و دعایی که در اول آن گویند بسم الله الرحمن الرحیم آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند ...

... و الحمد بالف و لام معرف جز خدای را عز و جل روا نیست که گویند بمقتضی آنچه گفت الحمد لله یعنی الحمد بالحقیقة لله و الحمد کله لله و الحمد بالدوام و فی کل الاوقات لله دون غیره گفته اند این الف و لام سه معنی راست تعریف را و تعظیم را و جنس را و تعریف عهد را گویند و تعظیم جلال را و جنس استغراق عموم را و معنی عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند الله گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزای ایشان که آن حق و سزای الله است بهمگی آن و تمامی آن کس را در آن با وی منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگری را نیست اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق و به قال عز و جل اشکر لی و لوالدیک اگر کسی گوید الله تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فلا تزکوا أنفسکم پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است جواب آنست که وی جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد و دیگران را استحقاق نیست که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه و گفته اند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت و قد ذکرنا ان معناه قولوا الحمد لله

و گفته اند الحمد از روی ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو الله است بر طریق تعظیم و اجلال بر مقتضی آن خبر که مصطفی ع گفت من شغل بذکری عن مسیلتی اعطیته افضل ما اعطی السایلین

و الله خود را در قران هفده جای حمید خواند و حمید ستودنی است و ستوده و معنی حمید در نامهای او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش قال بعضهم الحمد اسم الفردانیة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الا الشکر و لا یتکلم فیه و لا یسمی الا بالمدح ...

... و رب در کلام عرب بر چهار وجه است یکی از آن بمعنی سید چنانک الله گفت فیسقی ربه خمرا ای سیده دیگر بمعنی مالک چنانک مصطفی ع گفت که أ رب ابل انت ام رب غنم فقال من کل قد آتانی الله فاکثروا طیب

سدیگر بمعنی مدبر و مصلح و به سمی الربانی ربانیا لانه یدبر الأمور التی الیه قال الله تعالی و الربانیون و الأحبار چهارم بمعنی مربی یقال ربیته و ربیته بمعنی واحد و گفته اند اشتقاق ابن از رب فلان بالمکان است یعنی اقام به و ثبت فسمی الرب ربا لانه دایم الوجود لم یزل و لا یزال

و عالمین نامی است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحق اند که همه مربوب اند و الله رب ایشان قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامی است همه مخلوقات را بیان این در آن آیت است که الله گفت قال فرعون و ما رب العالمین قال رب السماوات و الأرض و ما بینهما ...

... و خدای را عز و جل دیان خوانند بمعنی داور است و شمار خواه و پاداش ده مالک یوم الدین اینجا ستایش تمام شد

آن گه گفت إیاک نعبد و حقیقت عبادت از روی لغت خضوع است و تذلل بر اعظام و اجلال معبود یقال طریق معبد ای مذلل بالوطی و منه قوله تعالی أن عبدت بنی إسراییل ای ذللتهم و از روی تفسیر عبادت بمعنی توحید است چنانک گفت یا أیها الناس اعبدوا ربکم و بمعنی دعاست چنانک گفت إن الذین یستکبرون عن عبادتی ای عن دعایی و بمعنی جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربکم إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد سدی گفت ایاک نعبد اذ لا رب لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین علی ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلل و زاری و تضرع گویید خداوندا ترا پرستیم نه کسی دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بی شریک و انباز به حقیقت تویی نه کسی دیگر خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یاری خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست

روی ان جبرییل علیه السلام قال للنبی صلی الله علیه و آله و سلم قل یا محمد ایاک نعبد و ایاک نوحد و ایاک نرجو و ایاک نخاف لا غیرک یا ربنا و ایاک نستعین علی امورنا کلها و علی طاعتک ...

... و یقال للعصا هاد لانها تهدی الانسان متقدمة اگر کسی گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنی دارد و بر چه وجه حمل کنند

جواب آنست که هدایت اینجا بمعنی تثبیت و تقریر است یعنی ثبتنا علی الهدایة التی اهتدینا بها علی الاسلام میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادی و ایمان که کرامت کردی پاینده دار این همچنانست که جایی دیگر گفت یا ایها الذین آمنوا آمنوا بالله و رسوله ای اثبتوا علی الایمان و الزموه و لا تفارقوه جایی دیگر گفت و إنی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی یعنی داوم علی الایمان و ثبت جایی دیگر گفت إذا ما اتقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم اتقوا و آمنوا یعنی ثم داموا علی التقوی و الایمان مرة بعد اخری و لزموه و ثبتوا علیه اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء الله رسیدند و خدای را عز و جل عبادت میکنند و از وی معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدی پاینده و محکم دار و از ان بمگردان از اینجا گفت مصطفی ع اللهم انی اسألک الهدی و التقی و العفة و الغنی و معلومست که وی براه راست بود و در تقوی و عفت بر کمال بود و قال ع لعلی قل اللهم انی اسألک الهدی و السداد

و گفته اند در جواب این مسیله که مؤمنان از الله راه بهشت میخواهند که مقتضی حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم و برین تأویل هدایت بمعنی تقدیم است و صراط مستقیم طریق بهشت یعنی یستقیم باهله الی الجنة بوبکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان علی مرتضی ع که روزی جهودی مرا گفت در کتاب شما آیتی است بر من مشکل شده اگر کسی آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم امام گفت آن چه آیت است گفت اهدنا الصراط المستقیم نه شما می گویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نه اید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا می جویید امام گفت قومی از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما به بهشت رفتند و به سعادت ابد رسیدند ما از الله میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم گفتا آن اشکال وی حل شد و مرد مسلمان گشت ...

... گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبی کن بلغت خویش یعنی بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة این دو کنز است که ترا دادم از کنزهای عرش خویش پیش از تو کس را نداده ام مگر آدم را و ابراهیم را

وهب منبه گفت مردی کنیزکی اعجمی خرید بامدادی ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت یا مولای علمنی ام القرآن خواجه گفت ای کنیزک چه افتاد که شب اعجمی خفتی و بامداد فصیح برخاستی کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهی باریک همچون شراک نعلین سوی بهشت داشت موسی ع را دیدم که در آن راه می شد و جهودان بر اثر وی میرفتند موسی روی سوی ایشان کرد و گفت سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهودوا این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند و موسی تنها رفت و در بهشت شد آن گه عیسی را دیدم که در آن راه می شد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وی میرفتند عیسی باز نگرست و ایشان را گفت سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصروا این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسی تنها رفت تا در بهشت شد از آن پس مصطفی را دیدم که می آمد و امت وی را دیدم بر اثر وی و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بایشان نگرست گفت أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون آن گه مصطفی رفت و امت وی با وی همه در بهشت شدند من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید

ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند من ماندم که این سورة ندانستم مرا گفتند چرا نیاموزی سوره ام القرآن تا در بهشت شوی فعلمنی یا مولای ام القرآن ...

... و قول علی ع و ابن عباس و جماعتی آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحی اما قتادة بن دعامه و جمعی از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکی است و هم مدنی در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد و در ابتداء هجرت مصطفی بمدینه فرو آمد تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سوره ها و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول علی و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم قال لخدیجة اذا خلوت وحدی سمعت نداء و قد و الله خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ الله ما کان الله لیفعل بک ذلک فو الله انک لتؤدی الامانة و تصل الرحم الحدیث بطوله

رسول خدا گفت با خدیجه من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنی در غار حرا آوازی میشنوم که از آن می بترسم خدیجه گفت معاذ الله که ترا کاری پیش آید یا الله با تو کاری کند که از آن اندوهگن شوی از آنک تو امانت گزاری و رحم پیوندی راست سخن راست رو مهمان دار درویش نواز آن گه بوبکر صدیق درآمد خدیجه بوبکر را با وی بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزی بن قصی و هو ابن عم خدیجه تا قصه خویش با وی بگوید رفت و با وی گفت که در خلوت آوازی میشنوم که یا محمد یا محمد و مرا از آن ترسی و هراسی در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جای نمانم ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوی دار و هو برجای می باش تا با تو چه گویند رسول خدا به خلوت باز رفت جبرییل آمد و او را برخواند آن گه وی را تلقین کرد که قل بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین تا آخر سورة آن گه گفت قل لا اله الا الله پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت ورقه چون این قصه بشنید گفت ابشر ثم ابشر بشارتت بادا یا محمد که این نشان نبوت است آن نبوت که موسی کلیم و عیسی مریم را دادند یا محمد ترا کاری عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند اما قوم تو ترا برانند و برنجانند ای کاشک مرا تا آن روز زندگی بودی و ترا دریافتمی در آن حال تا با تو دست یکی داشتمی و نصرت کردمی پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وی در نیافت رسول خدا گفت او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانه آمن بی و صدقنی

میبدی
 
۲۴۹۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۱- سورة الفاتحة » النوبة الثالثة

 

... عشق بو دردات باید گام سلمان وار زن

الرحمن الرحیم الرحمن بما روح و الرحیم بما لوح فالترویح بالمبار و التلویح بالانوار رحمن است که راه مزدوری آسان کند رحیم است که شمع دوستی برافروزد در راه دوستان مزدور همیشه رنجور در آرزوی حور و قصور و دوست خود در بحر عیان غرقه نور

روزی که مرا وصل تو در چنگ آید ...

... و گفته اند معنی دین اینجا شمار است و پاداش میگوید مالک و متولی حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند هر چند که حساب کردن راندن قهر است اما پرده از روی کار برنگرفتن در حساب عین کرم است خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند اینست سنت خدای جل جلاله هر جای که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد

پیر طریقت گفت فردا در موقف حساب اگر مرا نوایی بود و سخن را جایی بود گویم بار خدایا از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن اول سجودی که هرگز جز ترا از دل نخواست است دیگر تصدیقی که هر چه گفتی گفتم که راست است سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است

جز خدمت روی تو ندارم هوسی ...

... پیر طریقت شیخ الاسلام انصاری گفت ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب و سبب از معنی یافت نه معنی از سبب مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت عاصی را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت برای آنک رهی رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است بهیچ کار بر الله بیشی نتوان یافت او که پنداشت بر الله بیشی توان یافت وی از الله خبر نداشت از اینجا بود که مصطفی ع گفت به ابو بکر چون در غار بودند لا تحزن إن الله معنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسی که گفت ان معی ربی موسی از خود به الله نگرست و مصطفی از الله بخود نگرست این نقطه جمع است و آن عین تفرقه و شتان ما بینهما پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین

اهدنا الصراط المستقیم عین عبادت است و مخ طاعت دعا و سؤال و تضرع و ابتهال مؤمنان و طلب استقامت و ثبات در دین یعنی دلنا علیه و اسلک بنافیه و ثبتنا علیه مؤمنان میگویند بار خدایا راه خود بما نمای وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان سه اصل عظیم است اول نمایش پس روش پس کشش نمایش آنست که رب العزة گفت یریکم آیاته

روش آنست که گفت لترکبن طبقا عن طبق کشش آنست که گفت و قربناه نجیا مصطفی ع از الله نمایش خواست گفت اللهم أرنا الاشیاء کما هی ...

... و گفته اند انعمت علیهم بالاسلام و السنة اسلام و سنت درهم بست که تا هر دو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود در آثار بیارند که شافعی گفت حق را جل جلاله بخواب دیدم که مرا گفت تمن علی یا بن ادریس از من آرزوی خواه ای پسر ادریس گفتم امتنی علی الاسلام یا رب مرا میرانی بر اسلام میران گفتا الله گفت قل و علی السنة بگو و بر سنت بیکدیگر خواه از من که اسلام بی سنت نیست و هر چه نه با سنت است آن دین حق نیست مصطفی ع از اینجا گفت لا قول الا بعمل و لا قول و عمل الا بنیة و لا قول و عمل و نیة الا باصابة السنة

گفته اند اسلام بر مثال شجره است و سنت بر مثال چشمه آب درخت را از چشمه آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنت گزیر نیست هر سینه که بعزت اسلام آراسته گشت مدد گاهی از نور سنت آن اسلام را پدید کرده آمد اینست که رب العالمین گفت أ فمن شرح الله صدره للإسلام فهو علی نور من ربه یقال هو نور السنة و در خبر است که فردا در انجمن قیامت و مجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسی را پای بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده مدهوش و حیران افتان و خیزان تشنه و عریان همی ناگاه شخصی مروح و مطیب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلی کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوی شوند و در طرب آیند گویند بار خدایا این چه روح و راحت است این چه جمال و کمال است خطاب درآید که این چهره جمال سنت رسول ماست هر کس که در سرای حکم متابع سنت بودست او را بار دهید تا قدم امن در سرا پرده عز او نهد و هر که در آن سرای از سنت بیگانه بودست ردوه الی النار او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است و هم رانده

سنی و دین دار شو تا زنده مانی زانک هست

هر چه جز دین مردگی و هر چه جز سنت حزن

غیر المغضوب علیهم و لا الضالین خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتی تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ رد بسته شدند آری چه بار کشد حبلی گسسته و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته و در بیگانگی زیسته امروز از راه بیفتاده و راه کژ راه راستی پنداشته و فردا درخت نومیدی ببر آمده و اشخاص بیزاری بدر آمده و منادی عدل بانک بیزاری در گرفته که ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون أنهم یحسنون صنعا

گفتم که بر از اوج برین شد بختم ...

... از بنگه دونیان کم آمد رختم

اکنون ختم کنیم سورة الحمد را بلطیفه از لطایف دین بدانک این سوره را مفتاح الجنة گویند کلید بهشت از انک درهای بهشت هشت است و گشاد هر دری را قسمی از اقسام علوم قران معین است تا آن هشت قسم تحصیل نکنی و بآن معتقد نشوی این درها بر تو گشاده نشود و سورة الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهای بهشت است یکی از آن ذکر ذات خداوند جل جلاله الحمد لله رب العالمین دوم ذکر صفات الرحمن الرحیم سیم ذکر افعال إیاک نعبد چهارم ذکر معاد و إیاک نستعین پنجم ذکر تزکیه نفس از آفات اهدنا الصراط المستقیم ششم تحلیه نفس بخیرات و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط مستقیم است هفتم ذکر احوال دوستان و رضاء خداوند در حق ایشان صراط الذین أنعمت علیهم هشتم ذکر احوال بیگانگان و غضب خداوند بریشان غیر المغضوب علیهم و لا الضالین این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکی دری است از درهای بهشت و جمله درین سورة موجود است پس هر آن کس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بروی گشاده شود امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان در جوار رحمان و ما بینهم و بین ان ینظروا الی ربهم الا رداء الکبریاء علی وجهه فی جنة عدن هکذا صح عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم

میبدی
 
۲۴۹۱

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳ - ۱ - النوبة الثالثة

 

... خون بهای جبرییل از گنج رحمت باز ده

ای مهمتر یک قدم از خاک بیرون نه تا چون عیان بار دهد ساخته باشی و از اغیار پرداخته ای مهتر آنچه آن جوانمردان بسیصد و نه سال در خواب نوش کردند تو در یک نفس در بیداری نوش کن که خانه خالی است و دوست تراست

شب هست و شراب هست و عاشق تنهاست ...

... و گفته اند الف اشارت که أنا لام لی میم منی أنا منم که خداوندم رهی را مهر پیوندم نور نام و نور پیغامم دلها را روح و ریحانم جانها را انس و آرامم

لی هر چه بود و هست و خواهد بود همه ملک و ملک من محکوم تکلیف و مقهور تصریف من غالب در ان امر من نافذ در آن مشیت من بود آن بداشت من حفظ آن بعون من منی هر چه آمد از قدرت من آمد هر چه رفت از علم من رفت هر چه بود از حکم من بود این تنبیه است بندگان را که شما عقل و دانش خویش معزول کنید تا برخورید کار با من گذارید تا بهره برید خدمت صافی دارید تا بار یابید حرمت رفیق گیرید تا پیشگاه را بشایید بر مرکب مهر نشینید تا زود بحضرت رسید همت یگانه دارید تا اول دیده در دوست بینید

پیر طریقت و جمال اهل حقیقت شیخ الاسلام انصاری سخنی نغز گفته در کشف اسرار الف و پرده غموض از آن برگرفته گفت الف امام حروف است در میان حروف معروف است الف بدیگر حروف پیوند ندارد دیگر حروف بالف پیوند دارد الف از همه حروف بی نیاز است همه حروف را بالف نیاز است الف راست است اول یکی و آخر یکی یک رنگ و سخنها رنگارنگ الف علت شناخت از راستی علت نپذیرفت تا آنجا که او جای گرفت هیچ حرف جای نگرفت مقام هر حرفی در لوح پیداست در حقیقت جمع در نظاره جداست در هر مقامی از مقامات یکی نازل همه یکی اند دوگانگی باطل ...

... چون دانی که قرآن متقیان را هدی است پس نسب تقوی درست کن تا ترا در پرده عصمت خویش گیرد میگوید جل جلاله إن أکرمکم عند الله أتقاکم فردا برستاخیز همه نسبها بریده شود مگر نسب تقوی هر که امروز بپناه تقوی شود فردا بجوار مولی رسد خبر چنین است که یحشر الناس یوم القیمة ثم یقول الله عز و جل لهم طالما کنتم تکلمون و انا ساکت فاسکتوا الیوم حتی اتکلم انی رفعت نسبا و ابیتم الا انسابکم قلت ان أکرمکم عند الله أتقاکم و ابیتم انتم فقلتم فلان بن فلان فرفعتم انسابکم و وضعتم نسبی فالیوم ارفع نسبی و وضعت انسابکم سیعلم اهل الجمع من اصحاب الکرم و این المتقون

عمر خطاب کعب الاحبار را گفت که از تقوی با من سخنی گوی گفت یا عمر بخارستان هیچ بار گذر کردی گفت کردم گفتا چه کردی و چون رفتی در آن خارستان گفتا متشمر فراهم آمدم و جامه با خود گرفتم و خویشتن را از خار بپرهیزیدم گفت یا عمر آنست تقوی و فی معناه انشدوا

خل الذنوب صغیرها و کبیرها فهی التقی ...

... و مما رزقناهم ینفقون در صفت متقیان بیفروزد گفت نواختی که برایشان نهادیم و نعمتی که ایشان را دادیم بشکر آن نعمت قیام کنند بفرمان شرع درویشان را نوازند و با ایشان مواساة کنند و نایبان حق دانند در فراگرفتن صدقات و این خود راه عموم مسلمانانست که فریضه گزارند یا اندکی به تبرع بیفزایند اما راه اهل حقیقت درین باب دیگرست که ایشان هر چه دارند بذل کنند و نیز خود را مقصر دانند یکی پیش شبلی آمد گفت در دویست درم چند زکاة واجب شود گفت از آن خود میرسی یا از آن من گفت تا این غایت ندانستم که زکاة من دیگرست و زکاة شما دیگر

این را بیان کن گفت اگر تو دهی پنج درم واجب شود و اگر من دهم جمله دویست درم و پنج درم شکرانه بر سر عامه امت که فریضه زکاة گزارند حاصل کار ایشان آنست که گویند بار خدایا بآنچه دادیم از ما راضی و خشنود هستی و اهل خصوص که جمله مال بذل کنند ثمره عمل ایشان آنست که الله گوید بنده من بآنچه کردی از من راضی و خشنود هستی و شتان ما بینهما وصف الحال صدیق اکبر گواهی میدهند که چنین است پس از آنکه جمله مال خویش بذل کرد روزی بیامد بحضرت نبوت گلیمی سپید در پوشیده و خلالی از خرما پیش گلیم بیرون زده قال فنزل جبریل و قال یا محمد ان الله یقریک السلام و یقول ما لابی بکر فی عبایه قد خلها بخلال فقال یا جبریل انفق علیه ماله قبل الفتح قال فان الله عز و جل یقول اقریه السلام و قل له ان الله عز و جل یقول أ راض انت عنی فی فقرک هذا ام ساخط فقال أسخط علی ربی انا عن ربی راض

و گفته اند قوام بنده و استقامت احوال وی بسه چیز است یکی دل دیگر تن و دیگر مال تا ایمان بغیب ندهد دل وی در راه دین مستقیم نشود و روشنایی آشنایی در وی پدید نیاید و تا فرایض نماز نگزارد سلامت و استقامت تن وی بر دوام راست نشود و تا زکاة از مال جدا نکند آن مال با وی قرار نگیرد

و الذین یؤمنون بما أنزل إلیک و ما أنزل من قبلک این آیت هم صفت متقیان است و اثبات ایمان ایشان بقرآن و غیر آن هر چه فرو آمد از آسمان از پیغام و نشان بزبان پیغامبران رب العالمین ایشان را در آن بستود و به پسندید و ایمان ایشان قبول کرد و هر شرفی و کرامتی که امتان گذشته را بود اینان را داد و بر آن بیفزود و هر گران باری و سختی که بریشان بود ازینان فرو نهاد ایشان را روزگار عمل درازتر بود و این امت را ثواب طاعت بیشتر ایشان را نوبت وقتی بود و عقوبت ساعتی و گناهان این امت را مجال نوبت تا وقت نزع و عقوبت در مشیت و انگه رب العالمین منت نهاد بر مصطفی ع و گفت و ما کنت بجانب الطور اذ نادینا

ای مهتر تو آنجا نبودی حاضر بر آن گوشه طور که ما با موسی سخن تو گفتیم و سخن امت تو

موسی گفت بار خدایا من در توریة ذکر امتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان که اندایشان فقال الله تعالی فتلک امة محمد موسی مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روی آن دارد که ایشان را با من نمایی گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست اگر خواهی آواز ایشان بگوش تو رسانم پس الله بخودی خود ندا در عالم داد که یا امة احمد

هر چه تا قیام الساعة امت وی خواهند بود همه گفتند لبیک ربنا و سعدیک چون ایشان را برخوانده بود بی تحفه بازنگردانید گفت اعطیتکم قبل ان تسألونی و غفرت لکم قبل ان تستغفرونی

عجب نیست که موسی کلیم ص پس از آنک در وجود آمده بود و شرف نبوت و رسالت یافته و مناجات حق را بپایان کوه طور شده الله او را بندا برخواند عجبتر اینست که قومی بیچارگان و مشتی آلودگان ناآفریده هنوز در کتم عدم بعلم الله موجود ایشان را بندا میخواند و ببندگی می نوازد

و بالآخرة هم یوقنون و برستاخیز و احوال غیبی چنان بی گمان باشند که حارثه آن گه که مصطفی پرسید از وی کهکیف اصبحت یا حارثه قال اصبحت مؤمنا بالله حقا و کانی باهل الجنة یتزاورون و کانی باهل النار یتعاوون کأنی انظر الی عرش ربی بارزا مصطفی ص او را گفت عرفت فالزم هذا عامر بن عبد القیس یقول لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

أولیک علی هدی من ربهم اینت پیروزی بزرگوار و مدح بسزا اینت دولت بی نهایت و کرامت بی غایت در فراست بریشان گشاده و نظر عنایت بدل ایشان روان داشته و چراغ هدی در دل ایشان افروخته تا آنچه دیگران را غیب است ایشان را آشکارا و آنچه دیگران را خبر است ایشان را عیان انس مالک در پیش عثمان عفان شد قال و کنت رأیت فی الطریق امرأة فاملت محاسنها فقال عثمان یدخل علی احدکم و آثار الزناء ظاهرة علی عینیه فقلت اوحی بعد رسول الله فقال لا و لکن تبصرة و برهان و فراسة صادقة و قد قال صلی الله علیه و آله و سلم اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بور الله ...

میبدی
 
۲۴۹۲

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۸ - ۳ - النوبة الثانیة

 

... بهینه زمینیان جابر بن عبد الله گفت روز حدیبیه هزار و چهار صد مرد بودیم رسول خدا در ما نگرست گفت انتم خیر اهل الارض

و قال عبد الله بن مسعود ان الله اطلع فی قلوب العباد فوجد قلب محمد خیر قلوب العباد فاصطفاه لنفسه و بعثه برسالته ثم نظر فی قلوب العباد بعد قلب محمد فوجد قلوب اصحابه خیر قلوب العباد فجعلهم وزراء نبیه یقاتلون عن دینه فما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن و ما رآه المسلمون سییا فهو عند الله سیی و قال ابن عمر لمقام احدهم مع رسول الله مغبرا وجهه خیر من عبادة احدکم عمره ابن عمر فراقوم خویش گفت یک بار که در حضرت مصطفی یاران در مقام جهاد و معارک ابطال شمشیر زدند و مبارزی کردند آن خاک که بر چهره ایشان نشست آن ساعت فاضلتر از جمله عبادت شماست در عمر شما خبر درست است که گفت صلی الله علیه و آله و سلم خیر هذه الامة اربعة قرون القرن الذی انا فیهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم و واحد فرد اشار صلی الله علیه و آله و سلم بهذا الی المتمسکین بالدین فی آخر الزمان الذین ورد فیهم الاخبار بالثناء علیهم منها

قوله ص من اشد امتی لی حبا ناس یکونون بعدی یرد احدهم لو رآنی باهله و ماله ...

... این قول سعید جبیر اما قول ابن عباس و مقاتل و جماعتی آنست که این صفت منافقانست و مثل ایشان میگوید مثل این منافقان در شهادت گفتن و کفر نهانی در دل داشتن راست چون مثل مردی است یعنی قومی و این در لغت عرب رواست و لهذا قال فی الآخر الآیة ذهب الله بنورهم قومی در شب تاریک در بیابانی بی مهتاب و بی چراغ که هیچ فراجای خویش و راه خویش نمی بینند و از ددان و دشمنان میترسند و در آن تاریکی لختی خار و گیاه فراهم نهند و آتش در آن زنند چندانک آتش برافروزد ایشان فرا راه بینند و جای خویش بشناسند و از ددان و دشمنان ایمن شوند پس چون آتش فرو میرد ایشان در تاریکی و حیرت فرو مانند و در ترس و هراس افتند آن شب مثل کفر منافقان است و آن آتش مثل شهادت ایشان چون شهادت گویند در اسلام آیند و چون با شیاطین خویش رسند و گویند إنا معکم از آن روشنایی شهادت بیفتند و در کفر خویش فرو مانند که هیچ فرا حق نبینند معنی دیگر این که منافقان تا زنده اند در میان مسلمانان بروشنایی کلمه شهادت میروند و ایمن می نشینند و با مسلمانان یکی اند در احکام شرع پس چون بمیرند بظلم و حیرت باز شوند و در عذاب جاوید بمانند و گفته اند تشبیه منافقان بایشان که آتش افروختند در شب تاریک از بهر آنست که آن کس که از روشنایی در تاریکی شود ظلمت وی صعبتر و حال وی دشوارتر از آنست که از ابتدا خود در ظلمت باشد و این تاریکیها یکی تاریکی شب است و دیگر تاریکی فرو مردن آتش سدیگر تاریکی گور در حق منافق

سؤال کنند که هر که در تاریکیها باشد خود هیچ نبیند پس چه معنی را گفت لا یبصرون پس از آنکه فی ظلمات گفته بود جواب آنست که بعضی حیوانات در ظلمت بینند و تاریکی ایشان را از دیدن منع نکند الله تعالی بینایی و روشنایی بیکبار ازیشان نفی کرد که ایشان چون آن حیوانان و چهار پایان نیستند بلکه از آن بتراند و نادانتر اولیک کالانعام بل هم اضل و در قرآن ظلماتست بمعنی کفر و شرک چنانک گفت یخرجهم من الظلمات إلی النور و بمعنی سیاهی شب چنانک گفت و جعل الظلمات و النور بمعنی اهوال چنانک گفت قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر

آن گه منافقان را صفت کرد گفت صم کران اند یعنی از سماع قرآن بکم گنگان اند یعنی از خواندن قرآن عمی نابینایانند یعنی از دین رسول و معجزات و دلایل نبوت وی هر چند که بگوش ظاهر میشنوند و بزبان ظاهر میگویند و بچشم ظاهر می بینند چنانک رب العالمین گفت فإنها لا تعمی الأبصار اما چون اعتقاد دل و بصیرت سر با آن نبود وجود و عدم آن یکسان بود و قیل صم عن سماع المدح و الثناء ...

... و لو جاءتهم کل آیة و قضاء القاضی لا یفسخ

آن گه مثلی دیگر زد هم ایشان را گفت أو کصیب یعنی او کاصحاب صیب این أو اباحت راست نه شک را که بر الله شک روانیست و در صفات وی سزا نیست و معنی آنست که مثل منافقان با آن قوم زنند که آتش افروختند یا باین قوم که ایشان را باران سختی رسید بهر کدام که مثل زنند راست است و مباح و در خور کصیب باران سخت است و هو فعیل من صاب یصوب اذا نزل و انحدر فهو المطر الشدید الذی له صوت و السماء اسم جنس است یکی از آن سماوة گویند و اصله سما و لأنه من سما بسمو فقلبت الواو همزه قومی گفتند سما اینجا سحاب است فیه یعنی فی ذلک السحاب و قیل فی الصیب ظلمات فی ظلمة السحاب و ظلمة اللیل و ظلمة المطر فقد قالوا ان المطر ظلمة اذا نزل بالعذاب و رعد و برق اصل الرعد من الحرکة و الصوت و البرق من البریق و هو الضوء رعد بقول بعضی مفسران فریشته است که الله را تسبیح میکند و در خبرست که جهودان از رسول ص پرسیدند که این رعد چیست فقال ملک من الملایکة موکل بالسحاب معه مخاریق یسوق بها السحاب حیث یشاء الله گفت فریشته ایست بر میغ موکل آن را میراند بمخراق نور و هو شبه السوط تا آنجا راند که فرمانست و مخراق آن برق است که می درخشد

گفتند یا محمد ص آن آواز چیست که میشنویم گفت که بانگ آن فریشته است که بر میغ می زند چنانک شبان بانگ بر گوسپند زند

آورده اند از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت در مدینه آواز رعد آمد آوازی بلند و دراز بر کشید گفتا جبریل را پرسیدم که چه میگویند جبریل گفت من از میغ پرسیدم که کجات فرموده اند که باران ریزی میغ گفت زمینی در حضرموت آن را بیمیم خوانند فرموده اند مرا که آنجا باران ریزم شهر حوشب گفت الرعد ملک موکل بالسحاب یسوقه کما یسوق الحادی ابله فاذا خالفت سحابة صاح بها فاذا اشتد غضبه تناثرت من فیه الشر و هی الصواعق التی رأیتم عن وهب بن منبه قال ثلاثة ما اظن احدا یعلمها إلا الله الرعد و البرق و الغیث و قال ابو الدرداء الرعد للتسبیح و البرق للخوف و الطمع و البرد عقوبة و الصواعق بالخطییة و الجراد رزق لقوم و رجز لآخرین و البحر بکمال و الجبال بمیزان رسول گفت هر که که بانک رعد شنود خدای را یاد کنند که ذاکران را از آن گزند نرسد و گفتی صلی الله علیه و آله و سلم هر گه که آواز رعد شنیدی اللهم لا تقتلنا بغضبک و لا تهلکنا بعذابک و عافنا قبل ذلک

حسن بصری گفت سبحان الذین یسبح الرعد بحمده و الملایکة من خیفته سبحان الله و بحمده سبحان الله العظیم ابن عباس گفتی سبحان الذی سبحت له کعب احبار گفت هر که آواز رعد شنود سه بار بگوید سبحان من یسبح الرعد بحمده و الملایکة من خیفته وی را از آن رعد هیچ گزند نرسد و گر در آن نقمتی باشد وی از آن معاف باشد

الصواعق جمع صاعقه است و صاعقة آتش است که از ابر بیفتد و گفته اند صیحه عذاب است یقال ان دون العرش بحورا من نار تقع منها الصواعق و لا تصیب ذاکر الله ...

... مفسران ازینجا گفتند محیط بالکافرین ای مهلکهم و جامعهم فی النار میگویند الله پادشاه است برنا گرویدگان و تاونده بایشان و رسیده بایشان و آخر هلاک کننده ایشان

أو کصیب من السماء معنی آن است که مثل منافقان بقومی ماند که گرفتار شوند ببارانی سخت در شبی تاریک باران چنان سخت و شب چنان تاریک و رعد چنان بزور و برق چنان روشن که میترسند ایشان در آن هامون که ازین سختیها ایشان را صاعقه رسد و بمیرند باران مثل قرآن است لانه یحیی القلوب کما یحیی المطر الموات و ظلمات مثل کفر ایشان است که در آن درمانده اند و رعد مثل آن آیات است در قرآن که در آن بیم ایشان و تخویف ایشان است و برق مثل شهادت ایشان است یعنی که چون برق تاود مقداری فرا راه بینند در آن تاریکی و باران و چون برق فرو ایستد باز مانند این منافقان همچنان اند چون شهادت گویند فرا مسلمانی پیوندند پس چون واشیاطین خود رسند شهادت خود را انکار کنند و با تاریکی کفر افتند و چنانک برق دایم نباشد و درمانده را در تاریکی از آن نفعی حقیقی نه منافق را از آن شهادت هم نفعی نه که آن شهادت را حقیقی نه و چنانک آن درماندگان در تاریکی انگشت در گوش میکنند تا صیحه عذاب و صاعقه بایشان نرسد که از آن بیم مرگ باشد منافقان همچنین انگشت در گوش میکنند تا آیات قرآن و وحی و تنزیل که در آن اظهار سر ایشانست بگوش ایشان نرسد از بیم آنکه دل ایشان بآن میل کند و ایشان را باسلام و ایمان در آرد چنان بر کفر خود حریص بودند که می ترسیدند که اگر از آن بیفتند با سلام رسند

حذر الموت یعنی حذر الاسلام و ایشان اسلام کفر می شمرند و کفر مرگ باشد چنانک آنجا گفت أ و من کان میتا فأحییناه ای کافرا فهدیناه سدی گفت دو مرد منافق از مصطفی ص بگریختند و بیرون شدند و ایشان را این حال صعب پیش آمد شب تاریک باران سخت و آواز رعد و برق و صاعقه انگشت در گوش نهادند در آن حال از بیم هلاک و ترس و جان چون برق درخشنده فرا راه دیدند و پاره ء برفتند باز چون تاریکی روز گرفت هم چنان بر پای بودند و هیچ فرا راه نمیدیدند درین حال با یکدیگر گفتند لیتنا اصبحنا فنأتی محمدا فنضع ایدینا فی یده فرجعا و حسن اسلامهما رب العالمین گفت منافقان در مدینه باین دو مرد منافق مانند که از پیش رسول برفتند به بین تا چه رسید ایشان را مثل منافقان مثل ایشانست چون بحضرت مصطفی آیند و قرآن شنوند و وعد و وعید و احوال و قصه پیشینیان انگشت در گوش نهند ترسند که اگر آیتی آید در شأن ایشان و اظهار سر ایشان و فرمودن بقتل ایشان از بیم قتل و مرگ انگشت در گوش نهند چنانک آن دو مرد از بیم صاعقه در آن بیابان انگشت در گوش نهادند

اینست که گفت یجعلون أصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت و چون مال و پسران و غنیمتها و فتحها روی بایشان دارد و اقبال دنیا بینند گویند نیکو دینی است این دین محمد ص همچون آن دو مرد که چون برق درخشنده فرا راه دیدند در آن برفتند و ایشان را خوش آمد اینست که گفت کلما أضاء لهم مشوا فیه ای اضاء لهم البرق الطریق فحذف الطریق للعلم به و چون بلاها و مصیبتها روی بایشان نهد و دختران زایند و اموال و املاک ایشان نیست شود متحیر می نشینند و میگویند بد دینی است و نا این دین محمد همچون آن دو مرد که چون تاریکی روز گرفت متحیر بر پای بماندند اینست که گفت و إذا أظلم علیهم قاموا و قیل کلما أضاء لهم مشوا فیه ای کلما انقطع الوحی و ترکوا و ما یخفون و سکت الرسول عن حدیثهم ارتاحوا و فرحوا و إذا أظلم علیهم قاموا ای و اذا تکلم فیهم و صرح بهم تبلدوا و تحیروا

و لو شاء الله لذهب بسمعهم و أبصارهم و اگر الله خواستی آن شهادت که منافق بزبان میگوید بی دل و آن سخن که از رسول میشنود بی اعتقاد این نیوشیدن و آن گفتن هر دو از وی باز ستدی چنانک از کافران باز ستد و گفته اند معنی آنست که اگر الله خواستی ایشان را یکبارگی هلاک کردی تا مستأصل شدندی و نام و نشان ایشان نماندی سمع و بصر از جمله تن اینجا بذکر مخصوص کرد از بهر آن که در آیت پیش ذکر بصر رفته است اینجا که گفت فی آذانهم و در آیت دیگر یخطف أبصارهم تا این سخن مجانس آن باشد پس گفت إن الله علی کل شی ء قدیر الله بر همه چیز قادر است و بر همه کار توانا تا منافقان از سطوت و بأس حق بهراسند میگوید بپرهیزید از مخادعت رسول و یاران و مؤمنان و فرهیب ایشان مجویید و بترسید از عقوبت و نقمت من که خداوندم که من هر چیز را تواننده ام و با هر کاونده تاونده

یکاد البرق استیناف ثانی است گوییا جواب کیست که میگوید ما حالهم مع تلک الصواعق و کاد گردانیدن از افعال مقاربه است که وضع کرده اند از برای نزدیک گردانیدن ...

میبدی
 
۲۴۹۳

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۱۱ - ۳ - النوبة الثانیة

 

... و قال صلی الله علیه و آله و سلم تراب ارضنا شفاء سقمنا

میگوید خاک زمین ما شفاء بیماری ماست و این از بهر آن گفت که الله تعالی زمین را مبارک خوانده یعنی برکت در آن کرده هم در جمله و هم بتفصیل در جمله میگوید و جعل فیها رواسی من فوقها و بارک فیها و در تفصیل جای کعبه را مبارک خواند و صخره بیت المقدس و وادی مدین جای شجره موسی مبارک خواند اما نظیر این آیت و رد در قرآن جایها است أ لم نجعل الأرض مهادا أ لم نجعل الأرض کفاتا میگوید ما این زمین را چون بستری باز گسترده و آرامگاه شما بکردیم ما این زمین را پنهان دارنده بکردیم که تا هم زندگان را می پوشد هم مردگان را زندگان را مادرست و مردگان را چادرست ما این زمین را پاره پاره زنده و مرده نکردیم پاره اغبران پاره آبادان پاره صحرا و بیابان پاره گلزار و درختستان

جای دیگر گفت و الأرض فرشناها فنعم الماهدون این زمین ما باز گستردیم و نیک گستردگان که ماییم و کان الحسن یقول فی خلق الارض و السماء انه لم یکن خلق غیر العرش و الماء فخلق الله عز و جل طینة کالفهر ثم خلق فوق الطینة دخانا فکان لازقا بالطینة ففتق الدخان عن الطینة فاصعد الدخان فصار سماء فذلک قوله کانتا رتقا ففتقناهما و دحا الارض بعد ما اصعد الدخان و ذلک قوله و الأرض بعد ذلک دحاها ...

... و قال ابو هریره اخذ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بیدی فعقد فیها اصابعی و قال خلق الله التربة یوم السبت و خلق الجبال یوم الاحد و خلق الانهار و الاشجار یوم الاثنین و خلق المکروه یوم الثلاثاء و خلق النور یوم الاربعاء و بث فیها الدواب یوم الخمیس و خلق آدم یوم الجمعة فیما بین العصر الی اللیل

و السماء بناء و آسمان بیافریدکاری بر باد بداشته و بی ستون نگاه داشته و بقدرت بداشته و بستارگان و اختران فروزندگان نگاشته جای دیگر گفت رفع سمکها فسواها کاز آن بالا داد و آن را راست کرده که در آن فطوری و شقوقی نه جای دیگر گفت و بنینا فوقکم سبعا شدادا از زبر شما بیوراشتیم هفت آسمان نخست آسمان دنیا موج مکفوف آسمان دوم سنگ سیم آهن چهارم مس پنجم سیم ششم زر هفتم یاقوت این آسمانها جمله گرانبار است از بس که در آن فریشتگان است مصطفی علیه السلام گفت أطت السماء و حق لها ان تیط ما فیها موضع اربع اصابع الا علیها ملک راکع او ساجد

اهل آسمان دنیا بر مقام تایبان اند خدای را عز و جل بحیا و خجل پرستند که از آن فریشتگانند که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها و در بسیط زمین تایبان امت بمقام ایشانند ...

... و فی روایة ابی هریرة خمس مایة سنة قال و السماء الثانیة فوقها حتی عد سبع سماوات ثم قال و فوق السابعة بحر ما بین اعلاه الی اسفله کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک ثمانیة او عال ما بین اظلافهن الی رکبهن کما بین سماء الی سماء و فوق ذلک العرش و الله تعالی فوق العرش

و أنزل من السماء ماء و فرو فرستاد از آسمان باران تا زمین مرده بوی زنده گشت بجنبید و انواع نبات بر آورد جای دیگر گفت و تری الأرض هامدة فإذا أنزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و أنبتت من کل زوج بهیج جای دیگر گفت و أنزل من السماء ماء فأخرجنا به أزواجا من نبات شتی میگوید بیرون آوردیم بباران همتاها از نبات زمین پر کنده رنگارنگ و بویابوی

رزقا لکم ای طعاما لکم و علفا لدوابکم این همه که آفریدیم شما را آفریدیم و روزی شما ساختیم خود میخورید و ستوران و چهار پایان را علف میدهید و میکوشید که همانست که گفت کلوا و ارعوا أنعامکم آن گه شکر این نعمت درخواست و گفت کلوا من رزق ربکم و اشکروا له پس چون گفت آفریننده منم و پروراننده منم و روزی رساننده منم چرا بتان عاجز که نه آفرینند و نه روزی گمارند پرستید و ایشان را خدایان خوانید مکنید چنین فلا تجعلوا لله أندادا و أنتم تعلمون هم کافر را میگوید هم مؤمنانرا کافران را میگوید مرا هامتایان مگویید و انبازان مگیرید و فرود از من بتان را مپرستید و خود میدانید که آفریننده منم نه ایشان و مؤمنانرا میگوید از شرک خفی بپرهیزید مگویید لو لا کلبنا لدخل اللص دارنا و خود میدانید که نگه دارنده منم نه سگ عبد الله مسعود گفت یا رسول الله ای ذنب اعظم قال ان تجعل لله اندادا و هو خلقک ...

... سؤال کنند که مشرکان را درین آیت علم اثبات کرد که گفت و أنتم تعلمون و در آیت دیگر گفت أ فغیر الله تأمرونی أعبد أیها الجاهلون جهل اثبات کرد وجه جمع میان هر دو آیت چیست جواب آنست که اثبات این علم آن جهل ازیشان زایل نگرداند که معنی اینعلم آنست که شما میدانید که آفریدگار آسمان و زمین و روزی دهنده خلقان خداست و کافر و مؤمن به این علم مشترک اند و لهذا قال تعالی و لین سألتهم من خلق السماوات و الأرض لیقولن الله و میدانستند کافران که بتان آفریننده و صانع نیستند و آن کس را که این علم باشد و آن گه باین علوم خالق را عبادت نکند اسم آن جهل از وی بنیفتد که آن علم که ضد آن جهل است آنست که الله گفت إنما یخشی الله من عباده العلماء و آن علم در کافر نیست پس معلوم گشت که میان هر دو آیت بحمد الله تناقض نیست

و إن کنتم فی ریب چون کافران گفتند و إننا لفی شک مما تدعونا إلیه مریب إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین ما در گمان و در شور دلیم از آنچه ما را با آن میخوانی رب العالمین این آیت فرستاد بجواب ایشان و إن کنتم فی ریب ان بمعنی اذ است میگوید اکنون می گویید ما در شور دلی ایم و در گمان هر چند که نه جای گمان است و نه جای شوردلی مما نزلنا از آنچه بر بنده خویش فرو فرستادیم از آیات و سور قرآن نجم نجم و پاره پاره چنانک لایق بود و در حور نزلنا دلیل است بر تکرار انزال که بناء مبالغت و تکثیر است یعنی به بیست و سه سال فروفرستادیم این قرآن سورة سورة و آیت آیت لنثبت به فؤادک تا دل تو بوی بر جای بداریم و نیرو میدهیم کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم امیا لا یکتب فلو انزل علیه القرآن جملة واحدة لیشق علیه اخذه حفظا و قیل معناه لنقوی و نشجع به قلبک فی اذی قومک بما نقص علیک من تحمل الانبیاء قبلک نظیره قوله و قرآنا فرقناه لتقرأه علی الناس علی مکث میگوید این قرآن پراکنده فرستادیم نه چون توراة موسی که یک بار فرو فرستادیم لا جرم حوصله بنی اسراییل طاقت کشش آن نداشت چنان که طفل را لقمه بزرگ در دهان نهی طاقت ندارد بیفکند ایشان نیز طاقت آن نداشتند و قدر آن ندانستند ببهایی اندک بفروختند چنانک الله گفت لیشتروا به ثمنا قلیلا

فأتوا بسورة من مثله من اینجا زیادتست که جای دیگر گفت قل فأتوا بسورة مثله میگوید اکنون که در گمان افتادید و دعوی میکنید که ما نمیدانیم که این کلام آفریدگار است شما که اهل براعت و فصاحت و زیرکی اید مانند این قرآن بیارید و ذلک فی قوله فأتوا بکتاب من عند الله پس واکم کرد و گفت اگر نتوانید کتابی آرید ده سوره بیارید فأتوا بعشر سور مثله مفتریات دیگر باره واکم کرد و گفت اگر ده سورة نتوانید یک سورة بیارید فأتوا بسورة مثله آن گه گفت اگر یک سورة نتوانید حدیثی مانند این بیارید فلیأتوا بحدیث مثله و اگر خود توانایی ندارید

و ادعوا شهداءکم من دون الله ای استعینوا بکبرایکم و اماثلکم بیاری گیرید این سران و مهتران شما که پناه وا ایشان داده اید و در مجامع و محافل شوند و شما را در تکذیب خدا و رسول معاونت میدهند دست در ایشان زنید تا شما را یاری دهند بچنین سورتی آوردن و از بر خویش نهادن اگر راست می گویید که این قرآن محمد از بر خویش نهاد ...

... و گفته اند من مثله اشارت ها با عبد است یعنی با محمد صلی الله علیه و آله و سلم میگوید سورتی از مردی که مثل محمد باشد بیارید اگر چنانست که شما می گویید که محمد این سخن از بر خویش نهاده و ساخته است پس وی بشری همچون شماست یکی را مثل او بیارید که در صدق و امانت چون او بود وانگه نویسنده و دبیر نباشد تا سورتی چنان بیارد گفته اند که در این سخن تنبیه است که مثل محمد بیاوردن خود در طوق بشر نیست قالوا و هذا امر تعجیز لانه علم عجز العباد عنه و لکنه اراهم ذلک فی انفسهم و برین قول من تبعیض راست و بر قول اول ابتدا را

فإن لم تفعلوا اگر در گذشته نکردید و لن تفعلوا و در آینده نتوانید فاتقوا النار معنی آنست که چون عجز شما با فصاحت و عبارت که دارید ظاهر شد و توانایی ندارید که سورتی از بر خویش بنهید و بدانستید که کلام رب العالمین منزل از آسمان چرا بدروغ میدارید و معاندت میکنید مکنید چنین و از آتش دوزخ بپرهیزید آن آتش که هیزم آن مردم است و سنگ کبریت یعنی که سنگ کبریت حرارت آن صعب تر است و تیزتر وقود هیزم باشد که آتش بدان افروزند و در دوزخ بجای هیزم مردم است و سنگ مردم آنست که مصطفی ع گفت و ان امتی من یعظمه الله للنار حتی یکون بعض زوایاها

و سنگ آنست که ابن عباس گفت هی حجارة من کبریت اسود یعذبون بها مع النار عبد الله مسعود گفت سنگهای کبریت است که الله تعالی آن روز که آسمان و زمین آفرید آن سنگها بیافرید در آسمان دنیا تا فردا از گردنهای کافران در آویزند تا آتش در آن گیرد و حرارت آن برویها و سرهای ایشان میرسد و ایشان را بآن عذاب میکنند و گفته اند این سنگها بتان اند که از سنگ ساخته اند فردا همان بتان و هم بت پرستان هیزم دوزخ خواهند بود و ذلک فی قوله تعالی إنکم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم و قیل ان اهل النار اذا عیل صبرهم بکوا و شکوا فتنشأ سحابة سوداء مظلمة فیرجون الفرج و یرفعون رأسهم الیها فتمطر هم حجارة عظاما کحجارة الرحی فتزداد النار اتقادا و التهابا کنار الدنیا اذا ازید حطبها ازداد لهبها و عن ابی هریرة قال قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم تحسبون نارکم هذه مثل نار جهنم انها لا شد سوادا من القار

و در بعضی کتب آورده اند که الله تعالی با موسی گفت که در دوزخ وادی است که در آن وادی سنگهاست که از آن روز باز که من بر عرش خود مستوی شدم آتش بر آن می افروزند و آن سنگها را گرم میکنند اعدت لکل جبار عنید لمن حلف باسمی کاذبا ای موسی ساخته شد آن سنگها هر گردنی را ستیزه کش که بنام من سوگند بدروغ یاد کند موسی گفت یا رب آن سنگها چیست گفت کبریت فی النار علیها مستقر قدمی فرعون و عزتی لو قطرت منها قطرة فی بحور الدنیا لأجمدت کل بحر و لهدت کل جبل و لتشقت الارضون السبع من حرها و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم قال اشتکت النار الی ربها فاذن لها فی نفسین فشدة الحر من حرها و شدة البرد من زمهریرها

أعدت للکافرین این رد است بر معتزله که گفتند دوزخ هنوز نیافریده اند و موجود نیست و معلومست که لفظ أعدت جز موجود نگویند اگر آفریده نبودی اعدت نگفتی یشهد له قوله تعالی أغرقوا فأدخلوا نارا اگر کسی گوید که در دوزخ جز کافران نشوند که میگوید أعدت للکافرین جواب آنست که این آیت دلالت میکند که کافران در دوزخ شوند اما دلالت نمیکند که غیر کافران در آن نشوند این همچنانست که بهشت را گفت أعدت للمتقین آن گه اطفال و مجانین و فساق امت که از اهل توحیدند اندر بهشت شوند و از تقوی در ایشان چیزی نیست همچنین اصحاب کبایر در دوزخ شوند هر چند که نه از کفاراند که جایی دیگر گفت إن الذین یأکلون أموال الیتامی ظلما إنما یأکلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا جای دیگر گفت و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نصلیه نارا

و بشر الذین آمنوا بشارت هم دوستان را گویند هم دشمنان را دوستان را بر سبیل اعزاز و کرامت و امید دادن برحمت و دشمنان را بر سبیل اهانت و مذلت و اخبار از عقوبت چنانک گفت بشر المنافقین بأن لهم عذابا ألیما میگوید منافقان را خبر ده که شما را بجای بشارت عذابی دردناکست سهمناک و معنی بشارت آنست که ایشان را خبر کن که اثر آن خبر بر بشره ایشان پیدا شود اگر خیر باشد و اگر شر هر دو را گویند اما غلبه خیر دارد و بر جانب شادی بیشتر گویند و بشر الذین آمنوا میگوید شاد کن ایشان را که ایمان آوردند و حق پذیرفتند و رسالت که شنیدند بشناختند و گردن نهادند و بمولی یار گردیدند

و عملوا الصالحات و کارهای نیک کردند نمازهای فریضه گزاردند و روزه ماه رمضان داشتند و زکاة از مال بیرون کردند و نوافل عبادات چندانک توانستند بجای آوردند عثمان عفان گفت عمل صالح اخلاص است در اعمال بدلیل قوله فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ای خالصا و المنافق المرایی لا یکون عمله صالحا و گفته اند اداء امانت است بدلیل قوله و کان أبوهما صالحا ای امینا و گفته اند لزوم توبه است بدلیل قوله و تکونوا من بعده قوما صالحین ای تایبین و گفته اند اداء نماز فریضه است که گفت و أقاموا الصلاة إنا لا نضیع أجر المصلحین ای المصلین معاذ جبل گفت عمل صالح آنست که چهار چیز در وی موجود بود علم و نیت و صبر و اخلاص سهل تستری گفت عمل صالح آنست که موافق سنت است و اعمال مبتدعان در تحت آیت نشود که آن موافق سنت نیست ...

... آن گه صفت آن بستانها کرد گفت تجری من تحتها الأنهار زیر درختان آن بر روی زمین جویهای روان است آب و شیر و می و انگبین هر جا که بهشتیی بود بر بام کوشکها و منظره ها جویهای روان پیش خویش بیند چون برخیزد جوی روان بر جای خویش بیند نه در کندی باشد نه جامه بوی آلوده شود

کلما رزقوا منها یعنی من الاشجار من ثمرة من للتبیین و قیل للتبعیض رزقا نصب لانه مفعول ثان قالوا هذا الذی رزقنا من قبل معنی آنست که هر گه که بهشتیان را از آن بهشتها و درختها میوه دهند گویند این آن میوه است که ما را یک بار دادند از بهر آنک برنگ و صورت یکسان باشند و بطعم مختلف بهشتی یک سیب از درخت بچیند برنگ سیب بود چون در دهان نهد طعم همه میوه ها دارد و این نهایت لطف است و غایت حکمت قال یحیی بن ابی کثیر یؤتی احدهم بالصحفة فیأکل منها ثم یؤتی باخری فیقول هذا الذی آتینا به من قبل فیقول الملک کل فاللون واحد و الطعم مختلف و گفته اند هذا الذی رزقنا من قبل ای هذا الذی وعدنا نبینا صلی الله علیه و آله و سلم فی الدنیا ان نرزق فی الجنة و قیل هذا ثواب عملنا الذی عملناه فی الدنیا و قیل هذا الرمان الذی کان فی الدنیا علی جهة التعجب من فضله علی ما کان فی الدنیا کما تری الرجل فی حال تستعظمها و قد کان قبل ذلک صغیرا فتقول هذا فلان الذی کان بالامس ای الیوم له زیادة علی ما مضی

و أتوا به متشابها و آن میوه ها که پیش وی آرند همه بیکدیگر مانند بنیکویی و پاکی و بی عیبی نه چنانک بعضی نیکو بود و بعضی بد چنانک میوه های دنیا معنی دیگر و أتوا به متشابها و آن میوه بهشت که پیش ایشان آرند مانند میوه دنیا آرند بنام هام نام آن باشد چندانک ایشان بجای هم نام آرند که کدام میوه است اما بحقیقت نه چنان بود که میوه بهشت از درخت رسیده بیرون آید هر رنگی که خواهی در آن میوه بینی و هر طعمی و بویی که خواهی در آن یابی رنگها همه نیکو و بویها همه خوش و طعمها همه شیرین وانگه هر میوه صورتی نیکو دارد و آوازی خوش و نغمه لطیف از وی روان و شکوفه بر سر و نوری از وی تابان و چنانک در دنیا از میوه تخم بیرون آید از آن حورا بیرون آید و غلام که پیاده که سواره چون میوه بچیند هم در آن حال دیگری از درخت بیرون آید از آن پیشین نیکوتر و خوشبوتر

در بعضی آثار است که بهشتی را خوانچه فرستند از یاقوت سرخ دستار خوانی بر سر آن فرو گرفته از مروارید سپید مهر بر آن نهاده چون سر آن باز کند سیبهای گوناگون بیند در هر سیبی حورا چون لعبتی آراسته و عروسی نگاشته حورا از آن سیب بیرون آید بهشتی سیب در دهان گیرد طعمی یابد شیرینتر و لذیذتر از هر چه در بهشت خورد

آن گه قوتی عظیم در وی پدید آید آن لعبت دوشیزه را بپاسد لذتی یابد که از دیگر جفتان چنان لذت نیافت و هر بار که پیش وی باز شود او را دوشیزه یابد از اول بار نیکوتر و بکمالتر پس آن لعبتها هر ساعتی برنگی باشند و دیگر جمالی نمایند و همچنین سیبها دیگرگون شوند بهشتی با خود گوید این لعبت نه آنست و این سیب نه آن گمانش افتد که طعمش نیز بگشت چون طعم آن باز گیرد بداند که بطعم همانست و برنگ نه آن اینست که میگوید و أتوا به متشابها و لهم فیها أزواج مطهرة و ایشانراست در آن بهشت زنان آدمی هر مردی را دو زن و حورا بر آن عدد که الله داند مصطفی ع گفت در بهشت عزب نیست و لکل رجل منهم زوجتان اثنتان یری مخ سوقهما من وراء الثیاب

مطهرة پاک کرده از عیبها و آفتها که در زنان دنیا موجود باشد از حیض و نفاس و قضاء حاجت و فضولهای تن و بیماری و پیری و بدخویی و مرگ ابو هریره گفت از مصطفی ع پرسیدند که در بهشت با زنان صحبت باشد مصطفی گفت نعم و الذی نفسی بیده ان المؤمنین لیفضی فی الیوم الواحد الی الف عذراء قال و ما من غدوة من غدوات الجنة و کل الجنة غدوات الا انه تزف الی ولی الله فیها زوجة من الحور العین ادنا هن التی خلقت من زعفران ...

میبدی
 
۲۴۹۴

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۰ - ۵ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی و إذ قلنا معطوفست بر آیه پیش و در موضع نصب است فکانه قال اذکر یا محمد إذ قال ربک للملایکة الله تعالی نعمتهای خویش و منتها بر بندگان می شمارد و در یاد ایشان میدهد ایشان که در عهد رسول خدا بودند و پس از ایشان تا بقیامت میگوید من آن خداوندم که هر چه در زمین از بهر شما آفریدم و منافع و معایش شما در زمین پدید کردم چنانک گفت هو الذی خلق لکم ما فی الأرض جمیعا پس با آدم که پدر شما بود کرامتها کردم و نواختها افزودم از آن کرامتها یکی آنست که از بهر وی با فریشتگان این خطاب کردم که إنی جاعل فی الأرض خلیفة دیگر آنکه فریشتگان را فرمودم که وی را سجود کنید فذلک قوله و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم اینجا گفت سجود کنید آدم را جای دیگر گفت فقعوا له ساجدین او را بسجود افتید شما که فریشتگانید فسجد الملایکة کلهم اجمعون فریشتگان همه سجود کردند أکلهم گفت تا خلق دانند که همگنان سجود کردند نه جوکی ازیشان و أجمعون گفت و همه بهم تا دانند که بیکبار بیک آهنگ بودند نه پراکنده و در هنگامهای گسسته

از عمر عبد العزیز آورده اند که اول کسی که سجود کرد از فریشتگان اسرافیل بود فاثابه الله عز و جل ان کتب القرآن فی جبهته و حکمت در سجود فرمودن آن بود تا فضل آدم بر فریشتگان پیدا شود و نافرمانی ابلیس آشکارا گردد مفسران گفتند سجود تعظیم و تحیت بود نه سجود طاعت و عبادت چنانک برادران یوسف را گفت در پیش تخت یوسف و خروا له سجدا و ذلک انحناء یدل علی التواضع پشت خم دادن بود بر سبیل تواضع نه روی بر زمین نهادن و این تحیت بدین صفت رسم و آیین عجم بود در جاهلیت ...

... و روی ان النبی صلی الله علیه و آله و سلم لما سجدت له الشجرة و الجمل الشارد و غیر هما قال له اصحابه یا رسول الله نحن اولی بالسجود لک من الشجرة و الجمل فقال انه لا ینبغی السجود الا لله رب العالمین و قال لا ینبغی لمخلوق ان یسجد لاحد الا الله و لو جاز أن یسجد احد لاحد الا الله لامرت المرأة ان تسجد لبعلها لعظیم حقه علیها

و روی ان معاذ بن جبل رجع من الیمن فسجد الرسول صلی الله علیه و آله و سلم فتغیر وجه رسول الله و قال ما هذا فقال رأیت الیهود یسجدون لاحبارهم و النصاری یسجدون لقسیسهم فقال رسول الله مه یا معاذ کذبت الیهود و النصاری انما السجود لله عز و جل

قومی مفسران گفتند مقتضی لفظ مطلق آنست که بر سجود حقیقی نهند روی بر زمین نهادن دو معنی دارد یکی آنک آدم قبله بود همچون کعبه و سجود خدای را بود عز و جل دیگر آنک آدم خدای را سجود میکرد و فریشتگان از پس آدم بودند خدای را بمتابعت آدم سجود کردند و این یک قول گفت ابن مسعود رض قتاده گفت کانت الطاعة لله و السجود لآدم و هو الاصح و الی الصواب اقرب

پس ابلیس را از فریشتگان مستثنی کرد گفت إلا إبلیس و این استثنا نه از جنس گویند که درست آنست که ابلیس نه از جنس فریشتگان بود بلکه از جن بود چنانک گفت جای دیگر کان من الجن ففسق عن أمر ربه شعبی گفت ابلیس ابو الجن کما ان آدم ابو الانس و قیل ابو الجن هو الجان و ابلیس ابو الشیاطین فالشیاطین اولاد ابلیس و کلهم فی النار الا شیطان رسول الله فان الله اعانه علیه فاسلم

و اما اولاد الجان مسلمهم فی الجنة و کافر هم فی النار و مع کل جنی شیطان کما ان مع کل آدمی شیطان و الجان خلق من خضرة النار و الشیطان من یحمومها و الملایکة من نورها و معنی ابلیس نومید است یعنی ابلس من رحمة الله و پیش از آنک لعنت بر وی آشکارا شد نام وی عزازیل بود گفته اند حارث بود و کنیت وی ابو کردوس بود أبی و استکبر سؤال کنند که ابلیس از فرمان سر وازد مستحق لایمه و عقوبت گشت و آسمان و زمین از فرمان سر وا زدند گفت فأبین أن یحملنها و بقول بعضی مفسران اهل آسمان و زمین سر وا زدند و آن گه درین ابا مستوجب عقوبت نگشتند چه فرقست جواب آنست که اباء ابلیس اباء استکبار و عجب بود و لهذا قال تعالی أبی و استکبر و مستکبر مذموم بود و اباء آسمان و زمین و اهل آن اباء اشفاق و ترس بود چنانک گفت و أشفقن منها و ترسنده معذور بود

گفتند آدم را فرمودند که گرد شجره مگرد فرمانرا خلاف کرد و ابلیس را فرمودند که سجود کن نکرد و فرمانروا خلاف کرد هر دو نافرمانی کردند پس ابلیس مستوجب لعنت گشت و آدم نه چه حکمت است جواب آنست که نافرمانی آدم از جهت شهوت بود و نافرمانی ابلیس از عجب و تکبر و تجبر و تکبر مزاحمت ربوبیت و وجب نقمت است گفتند از آدم یک زلت آمد در حال وی را از بهشت بیرون کردند و از فرزندانش هر روز چندین معاصی و زلات آید و آن گه عقوبت نمیرسد جواب آنست که آدم بر بساط قربت معصیت آورد و فرزندان بر بساط محنت و یک زلت بر بساط قرب صعب تر است از هزاران گناه بر بساط محنت و لهذا قال ابراهیم یا رب لم اخرجت آدم من الجنة فقال أما علمت ان جفاء الحبیب شدید و قیل اخرج آدم من الجنة لأن الجنة لیست بدار التوبة فاراد ان یأتی الدنیا فیتوب ثم یرده الی الجنة ...

... و کلا منها رغدا حیث شیتما و عیشی فراخ و خوش بی رنج میکنید درین بهشت و هی الفردوس وسط الجنة و اعلاها و میخورید بی حساب هر چه خواهید چنانک خواهید هر جا که خواهید لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین درختی نمود بایشان گفت گرد این درخت مگردید و ازین مخورید که آن گه از جمله ظالمان باشید یعنی ان عملتما باعمال الظالمین صرتما منهم و کنتما من الناقصین لانفسکما الضارین لها اما آن درخت منهی میگویند که آن درخت علم بود که از آن بخوردی چیزها بدانستی و میوه های گوناگون در آن بود سعید بن جبیر گفت درخت انگور بود ابن عباس و جماعتی گویند گندم بود و دانه آن گندم از روغن نرمتر بود و از عسل شیرینتر معتزله گفتند درخت منهی دلیلست که آن نه بهشت بود بلکه بوستانی بود از بستانهای دنیا و اگر بهشت بودی در آن هیچ چیز حرام نبودی جواب ایشان آنست که در بهشت ولدان و غلمان هستند و استمتاع بایشان حرامست و این بمثابت آنست معتزلی گفت اگر بهشت بودی با آدم در آن تکلیف نرفتی که بهشت جای تکلیف نیست جواب آنست که دنیا جای تکلیف است علی العموم و پس قومی را بتکلیف از آن بیرون کرد و هم الاطفان و المجانین همچنین جایز باشد که بهشت در حق همگنان نه جای تکلیف باشد و در حق آدم علی الخصوص فی وقت دون وقت جای تکلیف بود و الله را رسد که در ملک و ملک خود آن کند که خود خواهد هر چند که تکلیف در بهشت مستبعد نیست که اجتماع مسلمانان آنست که اهل بهشت بمعرفت الله همه مأمورند و مکلف معتزلی گفت بهشت سرای اندوه و بلا نیست و آدم اندوه و بلا دید گوییم عجب نیست از قدرت خداوند عز و جل که جمع کند میان دو ضد چنانک آتش سوزنده است و خلیل را نسوخت و در حق وی چون بستان و ریحان شد محنت در بهشت در حق آدم چنانست که نعمت در آتش در حق خلیل و سر این آنست که تابنده در محنت نومید نشود و در نعمت ایمن نگردد معتزلی گفت اگر بهشت بودی آدم بیرون نیامدی که الله میگوید و ما هم منها بمخرجین جواب آنست که هر که ثواب را در بهشت شود هرگز بیرون نیاید و آدم که در بهشت بود نه ثواب اعمال را در بهشت بود همچون رضوان و خازنان بهشت که ایشان از بهشت بیرون میآیند از بهر آنک نه جزاء اعمال و ثواب را در بهشت اند

فأزلهما الشیطان این همچنانست که جای دیگر گفته إنما استزلهم الشیطان و ذلک من الزلل الذی هو الخطاء ای طلب زللهم و کسبه لهم حمزه خواند تنها فازالهما الشیطان ای نحاهما عنها یعنی عن الجنة و قیل عن الطاعة و اضاف الفعل الی الشیطان لانه سبب ذلک کقوله تعالی رب انهن اضللن کثیرا من الناس اضاف الاضلال الی الاصنام لانهن سبب الضلالة میگوید شیطان ایشان را از بهشت بیوکند و از فرمانبرداری ایشان را بنافرمانی درآورد یا آنک ایشان را وسوسه کرد و ذلک فی قوله تعالی فوسوس لهما الشیطان دیو در دل ایشان داد و بر ایستاد کرد بر اندیشه ایشان تا ایشان را بآنروز آورد که پیدا کرد آنچه پوشیده بود از عورتهای ایشان گفته اند این وسوسه شیطان از بیرون بهشت بآدم رسید که شیطان را پس از آنکه از بهشت بیرون کردند به بهشت باز نرسید و گفته اند که از دهان مار با وی سخن گفت وهب منبه گفت ما را چهار دست و پای بود بر مثال شتر بختی و نیکوتر چهار پای در دنیا آن گه مار بود و شیطان در شکم وی شد تا چون بر خزنه بهشت گذر کند ایشان ندانند که یک بار پیش از آن رفته بود و خزنه او را منع کرده بودند پس در شکم مار شد آن گه در بهشت از شکم وی بیرون آمد و آن لذت و رایحه که بهشتیان یابند وی را نبود و نیافت آن گه از آن درخت منهی چیزی گرفت و نخست به حوا داد گفت می بینی که چه نیکوست رنگ و بوی و طعم این میوه و هر که ازین میوه بخورد جاوید در بهشت بماند و شما را نهی از آن کردند تا جاوید در بهشت نمایند ابن اسحاق گفت ابتداء کید وی آن بود که نوحه در گرفت و بر آدم و حوا میگریست ایشان گفتند چرا می گریی

گفت بر شما میگریم که بمیرید و از چنین ناز و نعیم و از چندین نعمت و کرامت بیفتید و آن سخن دریشان اثر کرد و در دل ایشان افتاد آن گه ابلیس گفت یا آدم هل أدلک علی شجرة الخلد و ملک لا یبلی گفته اند که آنچه گرفته بود از درخت منهی اول بحوا داد و حوا از آن بخورد آن گه حوا به آدم داد و گفت من خوردم و زیان نکرد پس چون آدم بخورد بدت لهما سوآتهما عورت ایشان پیدا شد هر دو را عقوبت رسید اگر کسی گوید چه حکمت بود چون حوا تنها خورد او را عقوبت نرسید پس چون آدم بخورد هر دو را عقوبت کردند جواب آنست که آدم اصل بود و پیش رو و حوا رعیت وی و ما دام که پیشرو بر صفت صلاح رود فساد رعیت را اثری نبود ببرکت صلاح پیش رو و الیه اشار النبی صلی الله علیه و آله و سلم ان الله لا یهلک الرعیة و ان کانت ظالمة اذا کانت الأیمة هادیة ...

... و قلنا اهبطوا گفتیم همه فرود روید آدم بکوه سرندیب در زمین هند فرو آمد و طعام وی از این جوز هندی بود و حوا بجده فرود آمد و مار باصفهان و ابلیس بابله سوی مشرق و گفته اند که آدم چون بزمین فرو آمد بالای وی از زمین تا آسمان بود از بس که سر بآسمان باز می نهاد پاره موی سر وی باز شد این صلع در فرزند آدم از آنست آدم آواز فریشتگان می شنید و طواف فریشتگان گرد عرش مجید می دید و بوی بهشت می یافت و استیناس بآن می گرفت

روی جابر بن عبد الله ان آدم ع لما اهبط الی الارض هبط با لهند و ان رأسه کان ینال السماء و ان الارض شکت الی ربها ثقل آدم فوضع الجبار یده علی رأسه فانحط منه سبعون ذراعا فلما اهبط قال رب هذا العبد الذی جعلت بینی و بینه الشیطان عداوة و ان لم تعن علیه لا اقوی علیه فقال لا یولد لک ولد الا وکلت به ملکا قال رب زدنی قال اجازی بالسییة السییة و بالحسنة عشرا الا ما ازید قال رب زدنی قال باب التوبة مفتوح ما دام الروح فی الجسد فقال ابلیس یا رب هذا العبد الذی اکرمته علی ان لم تعنی علیه لا اقوی علیه قال لا یولد له ولد الا ولد لک ولد قال رب زدنی قال تجری فیه مجری الدم و تتخذ فی صدورهم بیوتا قال رب زدنی قال اجلب علیهم بخیلک و رجلک و شارکهم فی الاموال و الاولاد

قوله تعالی بعضکم لبعض عدو شما دشمن یکدیگر و بر یکدیگر گماشته دشمنی ابلیس و آدم و فرزندان آنست که بوی حسد برد او را سجود نکرد و گفت انا خیر منه و دشمنی آدم و فرزندان و ابلیس از آنست که ابلیس بالله کافر شد و نافرمانی کرد و دشمن داشتن کافران و مخالفان حق واجبست لقوله تعالی لا تتخذوا عدوی و عدوکم أولیاء و قال تعالی لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و دشمنی آدمیان و امار آنست که ابلیس را در بهشت برد تا آدم را وسوسه کرد و سیل رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم عن قتل الحیات فقال خلقت هی و الانسان کل واحد منهما عدو لصاحبه ان رآها افزعته و ان لدغته اوجعته فاقتلها حیث وجدتها ...

... و لکم فی الأرض مستقر و متاع مستقر و متاع گیتی است قرارگاه و معیشت و حین مرگ است و قیامت گیتی بخلق سپرد و خلق را بمرگ سپرد میگوید شما را در زمین است قرارگاهی و معیشتی هر کس را تا مرگ و خلق را تا قیامت و اصل متاع منفعت است چنانک گفت جعلناها تذکرة و متاعا للمقوین متاعا لکم و لأنعامکم و طعامه متاعا لکم غیر مسکونة فیها متاع لکم و منه متعة المطلقة و المتاع الآلات ینتفع بها کقوله تعالی ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله و اصل حین هنگام است چنانک گفت حین تمسون و حین تصبحون پس آن هنگام باشد که قیامت بود چنانک درین آیت گفت و متاع إلی حین و باشد که مرگ خواهد چنانک گفت أثاثا و متاعا إلی حین بعضی علما گفتند که الله تعالی آدم را از بهشت آن روز بیرون کرد که با فریشتگان میگفت إنی جاعل فی الأرض خلیفة آدم که در زمین خلیفه می بایست که باشد در بهشت چون بماندی و خبر درست است از مصطفی ع که گفت التقی آدم و موسی فقال موسی یا آدم انت ابونا خلقک الله بیده و نفخ فیک من روحه و اسجد لک ملایکته خیبتنا و اخرجتنا من الجنة

فقال آدم انت موسی کلمک الله تکلیما و خط لک التوریة بیده و اصطفاک برسالته فبکم وجدت فی کتاب الله و عصی آدم ربه فغوی قال باربعین سنة قال أ فتلومنی علی امر قدره الله علی قبل ان یخلقنی باربعین سنة فقال فحج آدم موسی ع

خلافست میان علما که بر انبیا معاصی رود یا نه و مذهب اهل حق درین مسیله آنست که کبایر بریشان البته روا نیست که ایشان پاکان و گزیدگان حق اند یقول الله تعالی الله یصطفی من الملایکة رسلا و من الناس و صاحب الکبایر فاسق است و نسبت پیغامبران با فسق کفرست و الحاد و انکس که از وی کبیره آید در دنیا محدود است و در عقبی معذب و پیغامبران ازین معصوم اند و رب العالمین خلق را بر طاعت رسول خواند و فرمان وی بردن و رسالت وی شنیدن و قبول کردن واجب کرد و گفت و أطیعوا الله و أطیعوا الرسول جای دیگر گفت إن جاءکم فاسق بنبإ فتبینوا یعنی لا تقبلوا من الفساق شییا این دلیل است که بریشان فسق و کبایر نرود اما نوعی صغایر بریشان روا داشته اند بحکم ظاهر قرآن که چند جایگه دلالت میکند در حق آدم گفت و عصی آدم ربه فغوی و حکایت از وی ربنا ظلمنا أنفسنا و در حق یونس گفت سبحانک إنی کنت من الظالمین و در حق موسی إنی ظلمت نفسی فاغفر لی و در حق مصطفی لیغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر و در حق داود فاستغفر ربه و در حق یوسف و هم بها لو لا أن رأی برهان ربه و قال تعالی و ما أبری نفسی إن النفس لأمارة بالسوء إلا ما رحم ربی الی غیر ذلک من الآیات الدالة علی ان صغایر الذنوب تجری علیهم و من استوحش من ذکرها کان ذلک من قصور رأی و ضعف علم اذ لیس فی تلک الصغایر للانبیاء معاب و لا ینسبون الی سباب اذ لم یکن ذلک عن اعتقاد متقدم و لا نیة صحیحة و لا همة بمعاودة و لهذا یقال عصی آدم ربه فغوی و لا یقال هو عاص و غاو و هذا حسن لمن تامله ...

... حدیث ذی الیدین فانه صلی الله علیه و آله و سلم اقتصر فی احدی صلوتی النهار علی رکعتین فلما ذکر تذکر فبنی علیها حتی اتمها اربعا لان وجوبها کان متقررا علی اربع رکعات و لم یکن ذلک فی ابتداء ما یبلغ عن الله فجاز له فیه السهو و الغلط

مسیله اگر کسی گوید که خوردن آدم از آن شجره بارادت حق بود و ابلیس را همان ارادت بود از کجا مستوجب لعنت گشت و ارادت وی مخالف ارادت حق نبود

جواب وی از دو وجه است یکی آنست که خالق را رسد بحجت آفریدگاری و پادشاهی که خلق خود را عقوبت کند بی سبب معصیت یا عقوبت کند بسبب معصیت اما آن عقوبت که بی سابقه معصیت است تعذیب اطفال است و بهایم و دیوانگان را که عقل ندارند ایشان را گاهگاه تعذیب کند بگرسنگی و تشنگی و وبا و بلا و غرق و حرق و امثال این و ایشان را سابقه معصیت و مقدمه جرم نیست و قومی را بسبب معصیت تعذیب کند چنانک در حق قومی گفت فکلا أخذنا بذنبه أصبناهم بذنوبهم فأهلکناهم بذنوبهم و هر دو وجه از خدا راست است و عدل و در آن بیداد نه بیداد آن بود که کسی کاری کند که وی را آن کار نرسد یا حقی بر وی لازم است که آن حق می فرو گذارد و رب العالمین ازین هر دو پاک است و منزه پس لعن و طرد ابلیس نه بمقابله جرمی است یا از آنک مراد وی مخالف مراد حق بود یا موافق بود بلکه بسابقه ازلی است و در ازل حکم کرد بشقاوت وی و او را برانداز درگاه خود چنانک خلقی را گفت و لقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الإنس و ابلیس را علی الخصوص گفت و کان من الکافرین و قد قال فی محکم تنزیله لا یسیل عما یفعل و هم یسیلون جواب دیگر آنست که ارادت ابلیس موافق ارادت حق نبود در کار آدم که ارادت آن بود که آدم از آن درخت بخورد تا مستحق آن شود که وی را از بهشت بیرون کند و با چیزی نقل کند از بهشت شریفتر و عالیتر و آن اصطفاییت و اجتباییت و توبت و رسالت و کمال محبت است و ارادت ابلیس آن بود که از آن درخت بخورد تا بسخط و غضب حق رسد و کافر شود و بدبخت گردد پس ابلیس بآن مراد خود نرسید و ملعون و مطرود گشت و آدم بمراد حق رسید و بعنایت حق بتوبت و رسالت رسید

فتلقی آدم من ربه کلمات تلقی و تلقن یکی است روی ان النبی کان یتلقی الوحی من جبریل ای یأخذه و یتقبله فتلقی آدم میگوید فرا گرفت آدم از تلقین الله سخنانی ابن کثیر خواند آدم من ربه کلمات آدم بنصب و کلمات برفع ابن کثیر چنین خوانده است یعنی رسید بآدم و بر وی آمد از خداوند او سخنانی علما را اختلافست که آن سخنان چه بود عکرمه و سعید جبیر و حسن گفتند ربنا ظلمنا أنفسنا تا آخر آیت بود و این موافق قرآن است و بحال آدم لایق عبد الله مسعود گفت ان احب الکلام الی الله ما قال ابونا حین اقترف الخطییة سبحانک اللهم و بحمدک تبارک اسمک و تعالی جدک لا اله الا انت ظلمت نفسی فاغفر لی انه لا یغفر الذنوب الا أنت اینست کلمات که از حق گرفت یقول ابن مسعود اما قول ابن عباس آنست که کلمات آن بود که آدم گفت یا رب الم تخلقنی بیدک قال بلی قال الم تنفخ فی من روحک قال بلی قال الم تسبق رحمتک لی غضبک قال بلی قال الم تسکنی جنتک قال بلی قال فلم اخرجتنی منها

قال فبشؤم معصیتک قال یا رب أ رأیت ان تبت و اصلحت أراجعی انت الی الجنة قال بلی قال فهذه الکلمات عبید بن عمیر گفت قال آدم یا رب ما اتیت أ شی ء کتبته علی قبل ان تخلقنی او شی ء ابتدعته من قبل نفسی قال بل شی ء کتبته علیک قبل ان اخلقک قال فکما کتبته علی فاغفر لی و گفتند آدم بر ساق عرش نبشته دید لا اله الا الله محمد رسول الله چون در زلت افتاد مصطفی را شفیع گرفت و گفت خداوندا بحق محمد که مرا بیامرزی رب العالمین گفت از چه شناختی او را و بمن شفیع آوردی گفت بر ساق عرش نام وی قرین نام تو دیدم دانستم که بنده ایست بر تو عزیز الله گفت رو کت آمرزیدم ازینجا گفت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم

کنت نبیا و آدم مجبول فی طینته و لقد کنت وسیلته الی ربی

و گفته اند کلمات کی آدم از حق گرفت حروف تهجی است که مفردات الفاظ و مقدمات از آن مرکب است و از مفردات و مقدمات ادله و اخبار مرکب است و از ادله صحیحه و اخبار صادقه بحقایق علوم رسند و از حقایق علوم باعمال صالحه رسند آن گه بمجموع علم و عمل ایمان حاصل شود و محقق گردد و بتحقیق ایمان بنده بحقیقت توبه رسد و محبوب رب العزه گردد چنانک گفت إن الله یحب التوابین و یحب المتطهرین اینست که رب العالمین گفت فتاب علیه توبه پذیرفت خدای عز و جل از آدم و با خود آورد او را توبه نامیست پسند را و نواخت را و تواب نامیست از نامهای الله و هو الذی یرجع الی تیسیر اسباب التوبة لعباده مرة بعد اخری بما یظهر لهم من آیاته و یسوق الیهم من تنبیهاته و یطلعهم علیه من تخفیفاته و تحذیراته حتی اذا اطلعوا بتعریفه علی غوایل الذنوب استشعروا الخوف بتخویفه فرجعوا الی التوبة فرجع الیهم فضل الله بالقبول

تواب اوست که اسباب توبه بندگان را میسر گرداند و بنده را بر توبه دارد آن گه بفضل و رحمت خود آن توبه وی قبول کند تواب اوست که باز پذیرد باز آیندگان را و نیکو نیوشد عذر خواهان را و بنوازد صلح جویان را آن گه نام رحیم در تواب پیوست که آنچه کرد از نواخت بنده و پذیرفتن توبه برحمت و فضل خود کرد نه باستحقاق بنده که بنده را بر خداوند حقی نیست ...

... و قد روی ذلک مرفوعا ایضا الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم

قلنا اهبطوا منها جمیعا این هبوط از بهشت است تا بآسمان و در آیت اول گفت و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو آن هبوط از آسمان است تا بزمین تا معلوم شود که هر دو یکسان نیست و در قرآن تکرار بی فایده نیست قلنا اهبطوا منها جمیعا گفتیم فرو روید همگان بهم آدم و حوا و ابلیس و مار فإما یأتینکم ما صلت است و نون مبالغت صلت سخن فان یأتکم است میگوید اگر بشما آید یعنی چون بشما آید چنانک فارسی گویان گویند اگر یک بار باد سرد بر خیزد خود بینی یعنی چون باد سرد برخیزد خود بینی هدی پیغامی و بیانی و نشانی پیغام کتابست و بیان حلال و حرام نشان معجزه قتاده گفت هدی یعنی محمد صلی الله علیه و آله و سلم

فمن تبع هدای لفظ عام است و معنی خاص ای من تبع هدای من بنی آدم دون ابلیس فانه خارج منه لانه آیس من رحمة الله عز و جل قال الله تعلم و إن علیک لعنتی إلی یوم الدین و قال لأملأن جهنم منک و ممن تبعک منهم أجمعین فمن تبع هدای میگوید هر کس که پی برد بپیغام و نشان من و برایستد بر پی راهنمونی من بر زبان فرستاده من ...

میبدی
 
۲۴۹۵

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۱ - ۵ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ قلنا للملایکة اسجدوا لآدم الآیة جلیل است و جبار خدای جهان و جهانیان کردگار نامدار نهان دان قدیم الاحسان و عظیم الشان نه بر دانسته خود منکر نه از بخشیده خود پشیمان نه بر کرده خود بتاوان خداوندی که ناپسندیده خود بر یکی میآراید و پسندیده خود بچشم دیگری زشت می نماید ابلیس نومید را از آن آتش بیافریند و در سدرة المنتهی وی را جای دهد و مقربان حضرت را بطالب علمی پیش وی فرستد با این همه منقبت و مرتبت رقم شقاوت بر وی کشد و زنار لعنت بر میان وی بندد و آدم را از خاک تیره بر کشد و ملا اعلی را حمالان پایه تخت او کند و کسوت عزت و رو پوشد و تاج کرامت بر فرق او نهد و مقربان حضرت را گوید که اسجدوا لآدم در آثار بیارند که آمد را بر تختی نشاندند که آن را هفتصد پایه بود از پایه تا پایه هفتصد ساله راه فرمان آمد که یا جبرییل و یا میکاییل شما که رییسان فریشتگان اید این تخت آدم بر گیرید و بآسمانها بگردانید تا شرف و منزلت وی بدانند ایشان که گفتند أ تجعل فیها من یفسد فیها آن گه آن تخت آدم را برابر عرش مجید بنهادند و فرمان آمد ملایکه را که شما همه سوی تخت آدم روید و آدم را سجود کنید

فرشتگان آمدند و در آدم نگریستند همه مست آن جمال گشتند ...

... هجر آمد و گفت و گوی بهر من و تو

سهل عبد الله تستری گفت روزی بر ابلیس رسیدم گفتم اعوذ بالله منک گفت یا سهل ان کنت تعوذ بالله منی فانی اعوذ بالله من الله یا سهل اگر تو می گویی فریاد از دست شیطان من میگویم فریاد از دست رحمان گفتم یا ابلیس چرا سجود نکردی آدم را گفت یا سهل بگذار مرا از این سخنان بیهوده اگر بحضرت راهی باشد بگوی که این بیچاره را نمیخواهی بهانه بروی چه نهی یا سهل همین ساعت بر سر خاک آدم بودم هزار بار آنجا سجود بردم و خاک تربت وی بر دیده نهادم بعاقبت این ندا شنیدم لا تتعب فلسنا نریدک

پیش تو رهی چنان تباه افتاده است ...

... فأزلهما الشیطان عنها این عجب نگر که ز اول رهی را بنوازد شغلکهاش بر سازد بآخر غوغا فرستد و ساخته بر اندازد و در خم چوگان عتاب آرد

پیر طریقت گفت الهی تو دوستان را بخصمان می نمایی درویشان را بغم و اندوهان میدهی بیمار کنی و خود بیمارستان کنی درمانده کنی و خود درمان کنی از خاک آدم کنی و با وی چندان احسان کنی سعادتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را مهمان کنی مجلسش روضه رضوان کنی ناخوردن گندم با وی پیمان کنی و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی آن گه او را بزندان کنی و سالها گریان کنی جباری تو کار جباران کنی خداوندی کار خداوندان کنی تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی پیر طریقت را پرسیدند که در آدم چگویی در دنیا تمامتر بود یا در بهشت

گفت در دنیا تمامتر بود از بهر آنک در بهشت در تهمت خود بود و در دنیا در تهمت عشق آن گه گفت نگر تا ظن تبری که از خواری آدم بود که او را از بهشت بیرون کردند نبود که آن از علو همت آدم بود متقاضی عشق بدر سینه آدم آمد که یا آدم جمال معنی کشف کردند و تو به نعمت دار السلام بماندی آدم جمالی دید بی نهایت که جمال هشت بهشت در جنب آن ناچیز بود همت بزرگ وی دامن وی گرفت که اگر هرگز عشق خواهی باخت بر این درگه باید باخت

گر لا بد جان بعشق باید پرورد

باری غم عشق چون تویی باید خورد

فرمان آمد که یا آدم اکنون که قدم در کوی عشق نهادی از بهشت بیرون شو که این سرای راحتست و عاشقان درد را با سلامت دار السلام چه کار همواره حلق عاشقان در حلقه دام بلا باد ...

میبدی
 
۲۴۹۶

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۳ - ۶ - النوبة الثانیة

 

قوله تعالی یا بنی إسراییل ابتدای قصه بنی اسراییل است و سخن با ایشان پس از هجرت است در روزگار مقام مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بمدینه اول منتهای خود و نواختهای خود و ریشان یاد کرد آن گه گله ها از ایشان در پیوست و در همه حجت الزام کرد و تاوان بیان کرد و بتهدید مهر کرد یا بنی إسراییل مردان و زنان را میگوید همچنانک یا بنی آدم ذکر پسران و دختران در آن داخل اند و عرب بسیار گوید و اخوانی و بدین مردان و زنان خواهد و اسراییل نام یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم است و پنج کس را از پیغمبران در قرآن هر یکی دو نام است محمد و احمد و الیاس و الیاسین و یونس و ذو النون و عیسی و مسیح و یعقوب و اسراییل و در قرآن شش جای ایشان را باین ندا باز میخواند و اصل ایشان دوازده پسر یعقوب اند و رب العالمین ایشان را در قرآن اسباط خوانده است چنانک عرب را قبایل گفت و در بنی اسراییل نبوت در یک سبط بود و ملک در یک سبط نبوت در فرزندان یوسف بود و ملک در فرزندان یهودا وهب منبه گفت پنج تن از بنی اسراییل در زیر پوست نیم انار می شدند و خوشه انگور که بر چوب افکنده بودند به بیست و اندکس بر می توانستند گرفت و اسراییل نام عبریست و هر نام عبری که بدین لفظ آید چون جبرییل و میکاییل و اسرافیل و عزراییل و شمخاییل صاحب بر آنها نماز است و حزقیل که پیغامبری است از پیغامبران بنی اسراییل معنی این همه عبد الله است اسر نام بنده و ایل نام خداوند

یا بنی إسراییل ایشان را برخواند آن گه نعمت خود در یاد ایشان داد و گفت اذکروا نعمتی التی أنعمت علیکم جهودان بنی اسراییل را میگوید ایشان که در عهد رسول صلی الله علیه و آله و سلم بودند اهل توریة و مقام ایشان بمدینه بود رب العالمین آن نواختها و نیکوییها که و پدران ایشان کرده است در یاد ایشان میدهد و میگوید اذکروا یاد دارید فراموش مکنید آن نواخت ها که در پدران شما نهادم هم از ایشان پیغامبران فرستادم بایشان و ایشان را کتاب دادم و از بهر ایشان دریا شکافتم تا ایشان را از دشمن برهانیدم زان پس جویهای روان ایشان را از سنگ براندم و در تیه از ابر بر سر ایشان سایه افکندم و من و سلوی بی رنج ایشان را روزی دادم و در شب تاریک ایشان را بجای شمع عمود نور فرستادم تا ایشان را روشنایی دادم این همه نعمت و شرف پدران شما را دادم و شرف پدران شرف پسران باشد اکنون بشکر آن چرا فرستاده من مصطفی را براست ندارید و او را طاعت داری نکنید پس از آنک در آن عهد با من کرده اید پیمان واشما بسته ام و ذلک فی قوله تعالی و إذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لا تکتمونه میگوید رب العالمین از اهل توریة پیمان ستد که فرستاده مرا محمد براست دارید و استواری و راستگویی و پیغام رسانی وی مردمان را پیدا کنید و پنهان مدارید آن گه بوفاء این عهد باز آمدن ازیشان درخواست و گفت و أوفوا بعهدی أوف بعهدکم یقال وفیت بالعهد فانا واف و اوفیت بالعهد فانا موف و الاختیار اوفیت و به نزل القرآن فی مواضع کثیرة میگوید باز آیید پیمان مرا تا باز آیم پیمان شما را در آنچه گفتم یؤتکم کفلین من رحمته شما را دو بهره تمام از مزد دهم برحمت خویش یک مزد بر پذیرفتن کتاب اول و دیگر مزد بر پذیرفتن کتاب آخر پس هر کس بوفاء عهد باز آمد وی را دو مزد دادند چنانک گفت أولیک یؤتون أجرهم مرتین و هر که پیمان شکست و کافر شد دو بار خشم خداوند آمد بر وی چنانک گفت فباؤ بغضب علی غضب آن گه ایشان را بر نقض عهد تهدید کرد گفت و إیای فارهبون گفته اند این اشارت بزاهدانست که در ترس و رهبت مقام ایشان است

و آمنوا بما أنزلت و ایمان آرید بآنچه فروفرستادیم بمحمد از قرآن که موافق کتاب شما است که آنچه در قرآن است از بیان نعت مصطفی و ثبوت نبوت وی در توریة و انجیل همچنانست پس اگر قرآن را تکذیب کنید کتاب خود را تکذیب کرده باشید مکنید این و لا تکونوا أول کافر به یعنی بمحمد و بالقرآن اول کسی مباشید که تکذیب کند و نگرود که آن گه در ضلالت پیشوا باشید و گناه پس روان بر شما نهند قال تعالی و لیحملن أثقالهم و أثقالا مع أثقالهم و قال صلی الله علیه و آله و سلم من سن سنة حسنة فله اجرها و اجر من عمل بها الی یوم القیمة و من سن سنة سییة فعلیه وزرها و وزر من عمل بها الی یوم القیامة ...

... و استعینوا بالصبر و الصلاة و إنها لکبیرة این هاء کنایت نماز است خصها بالذکر لانها الاغلب و الافضل و الاعم میگوید این نماز شغلی بزرگ است و کاری گران إلا علی الخاشعین ای الخایفین المؤمنین حقا مگر بر ترسندگان و مؤمنان براستی و درستی خشوع بیمی است با هشیاری و استکانت خاطر را از حرمت پر کند و اخلاق را تهذیب کند و اطراف را ادب کند و خشوع هم در علانیت است و هم در سر در علانیت ایثار تحمل است و در سر تعظیم و شرم

الذین یظنون ظن را دو معنی است هم یقین و هم شک و در قرآن جایها ظن است بمعنی یقین و ذلک فی قوله تعالی إنی ظننت أنی ملاق حسابیه و ظن داود أنما فتناه إن ظنا أن یقیما حدود الله و ظن بمعنی شک آنست که گفت إن نظن إلا ظنا و ما نحن بمستیقنین و عرب که یقین را ظن گوید از بهر آن گوید که اول دانش پنداره بود تا آن گه که بی گمان شود معنی آیت آنست که نماز باری گرانست بر آن کس که برستاخیز ایمان ندارد و بدیدار الله امید ندارد و از رسیدن بر الله بیم نبود اما قومی که برستاخیز و ثواب و عقاب و بدیدار الله ایمان دارند طاعت و عبادت بریشان گران نیاید که گوش بثواب آن میدارند و بدیدار حق امید میدارند و از رسیدن بر الله ببیم میباشند و بحقیقت بدان که روز رستاخیز آن آشنای خوانده بر الله رسد و آن بیگانه رانده هم بر الله رسد و بهر دو حدیث صحیح است اما بیگانه را مصطفی ع گفت بروایت ابو هریره و بو سعید

یؤتی بالرجل یوم القیمة فیقول الله الم اجعل لک مالا و ولدا و سخرت لک الانعام و الخیل و الإبل و اذرک ترأس و تربع قال فیقول بلی یا رب قال هل ظننت انک ملاقی فیقول لا فیقول الیوم انساک کما نسیتنی ...

میبدی
 
۲۴۹۷

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۴ - ۶ - النوبة الثالثة

 

... و سار سوای فی طلب المعاش

پیر طریقت گفت الهی کار آن دارد که با تو کاری دارد یار آن دارد که چون تو یاری دارد او که در دو جهان ترا دارد هرگز کی ترا بگذارد عجب آنست که او که ترا دارد از همه زارتر میگذارد او که نیافت بسبب نایافت می زارد او که یافت باری چرا میگذارد

در بر آن را که چون تو یاری باشد ...

... و آخر آنست که بنده نظر خویش پاک دارد و خاطر خویش را پاس دارد از رب العزة در مقابله آن این کرامت است که اعددت لعبادی الصالحین ما لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر

و میان آن بدایت و این نهایت وسایط فراوانست از آن عهدها که الله را با بندگانست از بنده کردار و گفتار و از الله ثواب بیشمار و منها ما قال بعضهم اوفوا بعهدی بحضور الباب اوف بعهدکم بجزیل الثواب اوفوا بعهدی بحفظ اسراری اوف بعهدکم بجمیل مباری اوفوا بعهدی بحسن المجاهدة اوف بعهدکم بدوام المشاهدة اوفوا بعهدی بصدق المحبة اوف بعهدکم بکمال القربة اوفوا بعهدی فی دار محنتی علی بساط خدمتی بحفظ حرمتی اوف بعهدکم فی دار نعمتی علی بساط قربتی بسرور وصلتی اوفوا بعهدی الذی قبلتم یوم المیثاق اوف بعهدکم الذی ضمنت لکم یوم التلاق اوفوا بعهدی بان تقولوا ابدأ ربی اوف بعهدکم بان اقول لکم عبدی

و إیای فارهبون همانست که گفت و إیای فاتقون رهبت و تقوی دو مقام است از مقامات ترسندگان و در جمله ترسندگان راه دین بر شش قسم اند تایبان اند و عابدان و زاهدان و عالمان و عارفان و صدیقان تایبان را خوف است چنان که گفت یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الأبصار و عابدان را و جل الذین إذا ذکر الله وجلت قلوبهم و زاهدان را رهبت یدعوننا رغبا و رهبا و عالمان را خشیت إنما یخشی الله من عباده العلماء و عارفان را اشفاق إن الذین هم من خشیة ربهم مشفقون و صدیقان را هیبت و یحذرکم الله نفسه اما خوف ترس تایبان و مبتدیان است حصار ایمان و تریاق و سلاح مؤمن هر کرا این ترس نیست او را ایمان نیست که ایمنی را روی نیست و هر کرا هست بقدر آن ترس ایمانست و وجل ترس زنده دلان است که ایشان را از غفلت رهایی دهد و راه اخلاص بریشان گشاده گرداند و امل کوتاه کند و چنانک و جل از خوف مه است رهبت از وجل مه این رهبت عیش مرد ببرد و او را از خلق ببرد و در جهان از جهان جدا کند این چنین ترسنده همه نفس خود غرامت بیند همه سخن خود شکایت بیند همه کرد خود جنایت بیند گهی چون غرق شدگان فریاد خواهد گهی چون نوحه گران دست بر سر زند گهی چون بیماران آه کند و ازین رهبت اشفاق پدید آید که ترس عارفان است ترسی که نه پیش دعا حجاب گذارد نه پیش فراست بند نه پیش امید دیوا ترسی گدازنده کشنده که تا نداء ألا تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا نشنود نیارامد این ترسنده را گهی سوزند و گاه نوازند گهی خوانند و گاه کشند نه از سوختن آه کند نه از کشتن بنالد ...

... یا عجبا کم نحب من قتلا

از پس اشفاق هیبت است بیم صدیقان بیمی که از عیان خیزد و دیگر بیمها از خبر چیزی در دل تابد چون برق نه کالبد آن را تابد نه جان طاقت آن دارد که با وی بماند و بیشتر این در وقت وجد و سماع افتد چنانک کلیم را افتاد بطور و خر موسی صعقا و تا نگویی که این هیبت از تهدید افتد که این از اطلاع جبار افتد

یک ذره اگر کشف شود عین عیان ...

... برگ بیبرگی نداری لاف بیخویشی مزن

آن مهتر عالم زان پس که قدم در این میدان نهاد یک ساعت او را بی غم و بی اندوه نداشتند اگر یک ساعت مربع نشست خطاب آمد که بنده وار نشین یک بار انگشتری در انگشت بگردانید تازیانه عتاب فرو گذاشتند که أ فحسبتم أنما خلقناکم عبثا یک بار قدم به بستاخی بر زمین نهاد گفتند او را و لا تمش فی الأرض مرحا چون کار بغایت رسید و از هر گوشه بلا بوی روی نهاد نفسی بر آورد و گفت ما اوذی نبی قط بمثل ما اوذیت

خطاب آمد از حضرت عزت که ای مهتر کسی که شاهد دل و جان وی ما باشیم از بار بلا بنالد هر چه در خزاین غیب زهر اندوه بود همه را یک قدح گردانیدند و بر دست وی نهادند وز آنجا که سر است پرده برداشتند که ای مهتر این زهرها بر مشاهده جمال ما نوش کن و اصبر لحکم ربک فإنک بأعیننا و لسان الحال یقول

و لو بید الحبیب سقیت سما ...

میبدی
 
۲۴۹۸

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۶ - ۷ - النوبة الثانیة

 

... و نام فرعون موسی ولید بن مصعب بن ریان بن ثروان بود کنیت وی ابو العباس قبطی و اقداح عباسی که مقامران دارند بوی باز خوانند اما فرعون ابراهیم که بروزگار خلیل بود او را نمرود بن کنعان میگفتند نام وی سنان بود و کنیت وی ابو مالک

یسومونکم سوء العذاب میگوید شما را می رنجانیدند و عذاب بد می رسانیدند دربار بر نهادن و کار فرمودن و مزد بندادن ابن اسحاق گفت هر فرقتی را ازیشان کاری پدید کرد قومی را بنا و عمارت قومی را حراثت و زراعت قومی چون بردگان در خدمت خود بداشت و کسی که صنعتی ندانست و بشغلی مشغول نکرد جزیت بروی نهاد گفته اند تفسیر سوء العذاب آنست که گفت یذبحون أبناءکم نود هزار کودکان ایشان بکشت پسران خرد و سبب آن بود که فرعون را بخواب نمودند که آتشی از جهت بیت المقدس در مصر افتادی و جمله قبطیان و خانه های ایشان را بسوختی و بنی اسراییل را نسوختی فرعون جاودان و کاهنان را بر خواند و قصه بگفت ایشان گفتند در بنی اسراییل غلامی پدید آید که زوال ملک تو در دست وی بود پس فرعون بفرمود تا پسران ایشان را میکشتند یکی از جمله علماء گفت فرعون سخت نادان و احمق بود بآنچه فرمود از کشتن کودکان از بهر آنک آنچه جاودان گفتند خواب یا راست بود یا دروغ اگر دروغ بود چرا قتل میکرد و خود میدانست که گفت ایشان دروغ است و اگر راست بود در کشتن ایشان چه فایده بود که ملک وی ناچار در زوال بود

یذبحون أبناءکم کودکان را میکشت و پیران میرفتند چند سال بر آمد بنی اسراییل کم ماندند قبطیان با خود گفتند اگر ایشان را همچنین می کشیم ایشان برسند و هیچ نمانند و خدمتکاری فرعون جمله بما باز افتد اتفاق کردند که از این پس یک سال بکشیم و یک سال نه و در آن سال که نمیکشتند هارون را زادند برادر موسی صلع و دیگر سال که میکشتند موسی را زادند و رب العزة او را از دشمن نگه داشت و این قصه بجای خویش گفته شود ان شاء الله ...

... موسی بفرمان خداوند عز و علا از مصر بیرون شد و با وی ششصد هزار مرد جنگی و بیست هزار بود که سن ایشان کم از شصت و بیش از بیست بود چون بیرون آمدند راه نبردند متحیر فرو ماندند تا ایشان را بقبر یوسف نشان دادند در جوف نیل و صندوق مرمر که یوسف در آن نهاده بود بیرون بیاوردند تا با خود بشام برند چنانک یوسف از برادران در خواسته بود و آن نشان پیر زنی داد چنانک در خبر است تا این نکردند راه بریشان گشاده نشد پس فرعون بدانست که ایشان از مصر بیرون شدند ندا فرمود تا چون خروه بانک کند جمله قبطیان ساخته باشند تا از پی ایشان بروند

و رب العزة تقدیر چنان کرد که آن شب هیچ خروه ببانک نیامد تا بوقت اسفار پس فرعون و قبطیان بیرون آمدند لشکری انبوه و جمعی عظیم گفته اند که هزار هزار و هفتصد هزار بودند و از جمله هفتاد هزار اسب هام گون هام رنگ هم بالا بودند و هامان در مقدمه ایشان تا به موسی و بنی اسراییل نزدیک شدند پس لشکر موسی چون بکناره دریا رسیدند در پیش دریا دیدند و از پس دشمنان فریاد برآوردند که یا موسی أوذینا من قبل ان تأتینا و من بعد ما جیتنا هذا البحر اما منا و العدو خلفنا فما الحیلة یا موسی پیش از آمدن تو ما بدست ایشان رنجه و شکسته و کوفته بودیم و پس از آمدن تو هم چنان خود این رنج و عذاب ما روزی بسر نیاید و از ما باز نشود اینک دریا در پیش و دشمن از پس موسی گفت عسی ربکم أن یهلک عدوکم و یستخلفکم فی الأرض چه دانید باشد که خداوند شما آن دارنده و پروراننده شما دشمن شما را هلاک گرداند و شما را بجای ایشان بنشاند چون دشمن نزدیکتر در رسید و ایشان هم چنان متحیر مانده گفتند یا موسی إنا لمدرکون اینک ما را دریافتند موسی گفت کلا إن معی ربی سیهدین چون درماندگی بنی اسراییل بغایت رسید الله تعالی وحی فرستاد بموسی که أن اضرب بعصاک البحر عصا در دریا زن موسی عصا در دریا زد یک بار و فرمان نبرد دیگر باره وحی آمد که یا موسی دریا را بکنیت بر خوان و عصا درو زن موسی دیگر باره عصا بر دریا زد و گفت انفلق یا ابا خالد باذن الله فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم ابن اسحاق گفت پیشتر وحی رسید بدریا که فرمان موسی را منتظر باش و چون عصا بر تو زند شکافته شو گفت دریا از هیبت خداوند بلرزید و تلاطم امواج در وی افتاد و پاره پاره خود را بر یکدیگر میزد تا آن گه که موسی عصا بر وی زد دوازده راه در آن بریده شد آشکارا هر سبطی از اسباط بنی اسراییل یک راه پس الله تعالی باد را فرمود و آفتاب را تا بر قعر دریا تافت و خشک کرد سعید جبیر گفت معویه از ابن عباس رض که در زمین چه جای است که آفتاب یک بار بر آن تافت و نتافت جواب داد که آن راهها که در قعر بحر نهادند بنی اسراییل را پس چون موسی با لشکر خویش در دریا شد قومی گفتند موسی را که این اصحابنا لا نراهم قال سیروا فانهم علی طریق مثل طریقکم قالوا لا نرضی حتی نراهم فقال موسی اللهم اعنی علی اخلاقهم السییة فاوحی الله الیه ان قل بعصاک هکذا فاذا ضرب موسی عصاه علی البحر فصار فیه کوی ینظر بعضهم الی بعض فساروا حتی خرجوا من البحر

اینست که رب العالمین گفت و إذ فرقنا بکم البحر فأنجیناکم پس فرعون را و کسان وی را با آب بکشت ...

... قطرب گفت فرقان اینجا قرآن است و در آیت ضمیری است محذوف یعنی آتینا موسی الکتاب و محمدا الفرقان و گفته اند فرقان در همه قرآن بر سه وجه آید و معانی آن سه قسم است یکی بمعنی نصرت چنانک درین آیت است بقول بعضی مفسران

نظیر این و لقد آتینا موسی و هارون الفرقان یعنی یوم النصر فنصر الله موسی و اهلک فرعون جایی دیگر گفت یوم الفرقان یوم التقی الجمعان یعنی یوم النصر فنصر الله فیه المسلمین و هزم الکافرین وجه دوم فرقان آنست که بنده را از شبهة بیرون آرد تا در یقین وی بیفزاید و ذلک قوله فی الانفال إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا همانست که در سورة البقرة گفت و بینات من الهدی و الفرقان یعنی المخرج فی الدین من الشبهة و الضلالة وجه سوم فرقان است بمعنی قرآن و ذلک فی قوله تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده در آل عمران گفت و أنزل الفرقان لعلکم تهتدون هر چند که این خطاب با ایشان است که در عهد مصطفی ع بوده مراد باین اسلاف ایشانند آنان که در عهد موسی ع بودند و اهتداء ایشان و راهبردن ایشان بحق در توریة بود و روا باشد که گویی لعلکم تهتدون ایشان را خواهد که در عهد رسول ما بودند و اهتداء ایشان به توریة از راه توحید و اصول دین بودند از راه فروع و در اصول توحید کتابهای حق یکسانند و خلق با آن مخاطب

و إذ قال موسی لقومه ابن جریر گفت موسی بزبان عبری موشی گویند و مو آب باشد وشا درخت یعنی او را بنزدیک آب و درخت یافتند آن گه که یافتند در سرای فرعون و موسی از فرزندان لاوی بن یعقوب بود موسی بن عمران بن یصیر بن ناهث بن لاوی بن یعقوب

مفسران گفتند که پرستندگان گوساله پس از آن پشیمان شدند و بدانستند که از راه حق دور افتاده اند و الیه الاشارة بقوله و لما سقط فی أیدیهم و رأوا أنهم قد ضلوا آن گه که پشیمان شدند و بدانستند که حق گم کردند قالوا لین لم یرحمنا ربنا گفتند اگر خداوند ما بر شما نبخشاید و ما را نیامرزد ناچاره از زیان کارانیم

و موسی ایشان را میگفت إنکم ظلمتم أنفسکم شما بر خویشتن ستم کردید که عبادت گوساله کردید گفتند یا موسی اکنون حیلت چیست موسی گفت فتوبوا إلی باریکم الباری الخالق و البریة المخلوقون یقال برأ الله الخلق و یبرأ منهم برأ میگوید که راه شما آنست که توبه کنید از معصیت بطاعت بازگردید و از کرده پشیمان شوید و از آفریدگار عذری بازخواهید

گفتند یا موسی بمجرد عذر کار ما راست شود یا نه موسی گفت نه که شما مرتد گشتید بدانک گوساله را معبود گرفتید و حکم مرتد قتل است فاقتلوا أنفسکم معنی نه آنست که خود را بدست خویش بکشید بل که میگوید یکدیگر بکشید هذا کقوله تعالی و لا تقتلوا أنفسکم ای لا یقتل بعضکم بعضا و کقوله ثم أنتم هؤلاء تقتلون أنفسکم ای نظراءکم فی الدین گفته اند ظلمتی و تاریکی دریشان پیچید چنانک یکدیگر را نمی دیدند و نمی شناختند و هر یکی را تیغی در دست نهادند و فرمان آمد که یکدیگر را بکشید ابن عباس گفت موسی ایشان را گفت توبه شما آن گه بپذیرد که ایشان که عبادت گوساله نکرده اند شما را میکشند و شما صبر میکنید در پس زانو نشسته که هیچ باز نکوشید و ننگرید گفتند همه صبر کنیم چنانک فرمانست پس هارون بیامد و با وی دوازده هزار مرد بود که گوساله پرستی نکرده بودند و منادی ندا کرد ...

... ثم بعثناکم من بعد موتکم موسی چون آن قوم را دید فزع زده و جان داده گریستن در گرفت و زاری میکرد و میگفت ما ذا اقول لبنی اسراییل

اذا اتیتهم و قد اهلکت خیارهم لو شیت أهلکتهم من قبل و إیای خداوند بنی اسراییل را چه گویم و چون بر ایشان باز شوم که بهینه ایشان را هلاک کردی آن گه از سر ضجرت گفت لو شیت أهلکتهم من قبل و إیای اگر خواستی تو ایشان را هلاک کردی هم در خانه هاشان بمیرانیدی و مرا نیز با ایشان بهم تا کفن یافتندی و جای دفن أ تهلکنا بما فعل السفهاء منا می هلاک کنی ما را بآنچه نادانی چند کردند از ما یعنی عبادت گوساله پس رب العزة ایشان را یک یک زنده کرد و در یکدیگر می نگریستند آن گه که زنده می شدند مفسران گفتند مرگ عبرت بود نه مرگ فنا پس از مرگ دیگر باره مکلف بودند

الله تعالی منت نهاد بریشان و گفت ثم بعثناکم پس شما را برانگیختم و زنده کردم و با موسی سپردم تا زندگی و روزی که شما را مقدر است بتمامی بشما رسد لعلکم تشکرون این را از بهر آن کردم تا از من آزادی کنید و سپاس دارید این آیت حجت است اهل حق را بر منکران بعث و حجت است بر قومی فلاسفه که گفتند بعث و نشور ارواح راست نه اجساد و اعیان را و معلوم است که رب العالمین اینان را که بعث کرد اجساد و اعیان ایشان کرد و امثال این فراوانست در قرآن که حجت است بریشان عزیز را گفت فأماته الله مایة عام ثم بعثه قوم حزقیل را گفت موتوا ثم أحیاهم اصحاب کهف را گفت بعثناهم لیتسایلوا بینهم وجه الاستدلال بهذه الآیات ظاهر لمن تدبره و تأمل فیه

میبدی
 
۲۴۹۹

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۲۷ - ۷ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و إذ نجیناکم من آل فرعون کریم است و مهربان لطیف است و نگاهبان خداوند جهان و جهانیان فریاد رس نومیدان ذخیره منقطعان چاره بیچارگان نوازنده رنجوران رهاننده بندوران در نگر بحال پیغمبران و رسولان که هر یکی را ازیشان رنجی دیگر بود و اندوهی دیگر منت نهاد بریشان و جهانیان را گفت باز برنده اندوهان و رهاننده ایشان منم آنک نوح پیغمبر در دست قوم خویش گرفتار شده و درمانده و شخص عزیز وی نشانه زخم ایشان شده رب العالمین گفت و نجیناه و أهله من الکرب العظیم آخر او را از دست ایشان رهانیدیم و اندوهان وی را پایان پدید کردیم و در حق لوط پیغامبر گفت و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبایث و در حق ایوب پیغامبر گفت فکشفنا ما به من ضر و در حق یونس گفت و نجیناه من الغم او را از غم برهانیدیم و از ظلمتها بیرون آوردیم و درد وی را مرهم پدید کردیم در حق موسی و بنی اسراییل همین میگوید و منت می نهد و إذ نجیناکم من آل فرعون در عذاب و رنج فرعون بودند کارهای دشوار و بار گران بریشان می نهاد و فرزندان ایشان را میکشت آخر آن محنت ایشان را پایان پدید کردیم و آن رنج ازیشان برداشتیم و آن غم و آن هم از دل ایشان برگرفتیم

تبارک الله سبحانه ما کل هم هو بالسرمد

آخر بسوی سعادت آید را هم ...

... و إذ واعدنا موسی أربعین لیلة موسی از میان امت خویش چهل روز بیرون شد امت وی گوساله پرست شدند و اینک امت محمد پانصد و اند سال گذشت تا مصطفی ع از میان ایشان بیرون شده و دین و شریعت او هر روزه تازه تر و مومنان بر راه راست و سنت او هر روز پاینده تر بنگر پس از پانصد سال رکن دولت شرع او عامر عود ناضر شاخ مثمر شرف مستعلی حکم مستولی نیست این مگر عز سماوی و فر خدایی و لطف ازلی و مهر سرمدی در هر دل از سنت وی چراغی و در هر جان از مهر وی داغی بر هر زبان از ذکر وی نوایی در هر سر از عشق وی لوایی من اشد امتی لی حبا ناس یکونون بعدی یود احدهم باهله و ماله نه از گزاف مصطفی ایشان را برادران خواند و خود را ازیشان شمرد و ایشان را از خود فقال صلی الله علیه و آله و سلم این اخوانی الذین انا منهم و هم منی ادخل الجنة و یدخلون معی

لطیفة اخری یتعلق بهذه الآیة موسی ع که بمیعاد حق پیوست و آن سفر در پیش درگرفت هارون را خلیفه خود ساخت و امت را بوی سپرد گفت اخلفنی فی قومی لا جرم در فتنه افتادند و سامری ایشان را از راه حق برگردانید و مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم بآخر عهد که طلعت مبارک وی را مرکب مرگ فرستادند و الهیت بنعت عزت آن طلعت را از مرکب مرگ در ربود و در کنف احدیت گرفت بلال مؤذن در سر بوی بگفت

هلا استخلفت علینا قال الله خلیفتی فیکم ...

... این نه از مذلت و اهانت ایشان بود بلکه این از تعزز و کرامت ایشان بود بنی اسراییل را چنان گفت که بی قدر و بی خطر بودند و این امت را گفت و من یعمل مثقال ذرة شرا یره فهذا العظم قدر هم و ذلک لقلة خطرهم

و إذ آتینا موسی الکتاب و الفرقان موسویان را فرقان بظاهر داد و محمدیان را فرقان در باطن نهاد فزون از ظاهر و فرقان باطن نور دل دوستانست که حق از باطل بدان نور جدا کنند و الیه الاشارة بقوله تعالی إن تتقوا الله یجعل لکم فرقانا و زینجا بود که مصطفی ع وابصة را گفت استفت قلبک و گفت اتقوا فراسة المؤمن فانه ینظر بنور الله و کسی را که این فرقان در باطن وی پدید آید شرب و همت او از غبار اغیار پاک گردانند مذهب ارادت او از خاشاک رسوم صیانت کنند ببساط روزگار او را از کدورات بشریت فشانده دارند دیده وقت او از دست حدثان نگه دارند تا آنچه دیگران را خبر است او را عیان گردد آنچه علم الیقین است عین الیقین شود که در مملکت حادثه در وجود نیاید که نه دل وی را از آن خبر دهند مصطفی ع را پرسیدند که این را نشانی هست فقال اذا دخل النور القلب انشرح الصدر نشانش آنست که سینه گشاده شود بنور الهی چون سینه گشاده شود همت عالی گردد غمگین آسوده شود پراکندگی بجمع بدل گردد بساط بقا بگسترد فرش فنا در نوردد زاویه غمان را در ببندد باغ وصال را در بگشاید بزبان حال از سر ناز و دلال گوید

در کوی امید منزلی دارم خوش ...

... در جمله همی دان که دلی دارم خوش

و إذ قال موسی لقومه یا قوم إنکم ظلمتم أنفسکم باتخاذکم العجل موسی گفت قوم خویش را نگر تا باین عبادت گوساله که شما کردید گمان نبرید که جلال صمدیت را از آن زیانی است یا پادشاهی و خداوندی وی را نقصانی است بل که زیان کاری و بد روزی شمار است اگر بد افتادی هست شما راست که از چنو خداوندی باز ماندید و رنه او چون شما بندگان فراوان دارد سهل عبد الله گفت الله با موسی سخن گفت بر کوه طور و از عزت کلام بار خدا آن کوه چون عقیق شد موسی را نظر با خود آمد که چون من کیست که خدای جهان و جهانیان با من سخن میگوید بی واسطه و قدم گاه من عقیق گشته الله تعالی از وی در نگذاشت گفت یا موسی یکی براست و چپ خویش نگاه کن تا چه بینی موسی باز نگریست هزار کوه دید از عقیق بر مثال کوه طور بر هر کوهی مردی بصورت موسی چون او گلیمی پوشیده و کلاهی بر سر و عصایی در دست و با خداوند عالم سخن میگوید زبان حال موسی گوید

پنداشتمت که تو مرا یک تنه ای ...

... درویشی را دیدند که با خدای رازی داشت و میگفت اللهم ارض بی محبا فان لم ترض بی محبا فارض بی عبدا فان لم ترض بی عبدا فارض بی کلبا گفت خداوندا مرا بدوستی به پسند اگر اهل دوستی نیم به بندگیم به پسند ور اهل بندگی نیم بسگیم بپسند تا سگ درگاه تو باشم

گرمی ندهی بصدر حشمت بارم

باری چو سگان برون در میدارم

فاقتلوا أنفسکم ذلکم خیر لکم عند باریکم از روی باطن این خطاب با جوانمردان طریقت است که نفس خود را بشمشیر مجاهدت سر بر گیرند تا بمارسند و الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا و نگر تا نگویی که این قتل نفس از روی مجاهدت آسان تراست از آن قتل که در بنی اسراییل رفت که آن قتل ایشان خود یک بار بود و از آن پس همه آسانی و آرام بود و این جوانمردان را هر ساعتی و لحظه قتلی است

لیس من مات فاستراح بمیت ...

میبدی
 
۲۵۰۰

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۲- سورة البقره‏ » بخش ۳۰ - ۸ - النوبة الثالثة

 

قوله تعالی و ظللنا علیکم الغمام الآیة اشارت بلطف و کرم خداوندیست و مهربانی او بر بندگان چنانستی که رب العالمین میفرماید که ای بیچاره فرزند آدم چرا نه وا من دوستی کنی که سزاوار دوستی منم چرا نه وا من بازار کنی که جواد و مفضل منم چرا وا من معاملت درنگیری که بخشنده فراخ بخش منم نه رحمت ما تنگ است نه نعمت از کس دریغ یکی درنگر تا وا بنی اسراییل چه کردم و چند نعمت بر ایشان ریختم و چون نواخت خود بریشان نهادم در آن بیابان تیه پس از آن که پیچیدند و نافرمانی کردند ایشان را ضایع فرو نگذاشتم میغ را فرمان دادم تا بر سر ایشان سایه افکند باد را فرمودم تا مرغ بریان در دست ایشان نهاد ابر را فرمودم تا ترنجبین و انگبین بایشان فرو بارید عمود نور را فرمودم تا در شبی که مهتاب نبود ایشان را روشنایی میداد کودک که از مادر در وجود آمدی در آن بیابان تیه با دستی جامه که وی را در بایست بود در وجود آمدی چنانک کودک می بالیدی جامه با وی میبالیدی نه کهن شدی آن جامه بر وی نه شوخ گرفتی در حال زندگی زینت وی بودی و در حال مردگی کفن وی بودی چه نعمت است که من بریشان نریختم چه نواخت است که من بریشان ننهادم ایشان خود قدر ما ندانستند و شکر نعمت ما نگزاردند ای بیچاره ترا هیچکس نخواند چنانک ما خوانیم چون که بیایی هیچکس ترا چنان نخرد چنان که ما خریم چون که خود را بفروشی دیگران بی عیب خرند و ما با عیب خریم دیگران با وفا خوانند و ما با جفا خوانیم اگر به پیرانه سر باز آیی همه مملکت را بحرمت بیاراییم و اگر بعنفوان شباب حدیث ما گویی فردا برستاخیز ترا در پناه خود گیریم

اناس عصوا دهرا فعادوا بخجلة ...

... ادخلوا هذه القریة میگوید بحجر شریعت درآیید و علم و عمل بر وفق شریعت بکار دارید فکلوا منها حیث شیتم رغدا و در علم و عمل عیشی هنی و نعیم جاودانه بدست آرید امروز تلخی مجاهدت چشید تا فردا میوه بهشت خورید

و ادخلوا الباب سجدا در راه دین بر استقامت روید و با خضوع و خشوع باشید و هر کاری را از در دین خود درآورید تا بمقصد رسید و هو المشار الیه بقوله تعالی و أتوا البیوت من أبوابها آن گه گفت و قولوا حطة اشارت است باستغفار و تضرع و دعا و گفتن که بار خدایا حط عنا ذنوبنا همانست که جای دیگر گفت ربنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا فی أمرنا و جای دیگر گفت فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا سییاتنا و توفنا مع الأبرار

و إذ استسقی موسی لقومه الآیة چند فرق است میان موسی و عیسی و محمد مصطفی موسی قوم خود را آب خواست چنانک گفت و إذ استسقی موسی لقومه عیسی قوم خود را نان خواست چنانک گفت أنزل علینا مایدة من السماء باز مصطفی ع صدر و بدر جهان چراغ زمین و آسمان نه آب خواست نه نان بلکه رحمت خواست و غفران چنانک الله گفت غفرانک ربنا موسی را گفت چه خواهی گفت آب روان از سنگ صفوان عیسی را گفت چه خواهی گفت خوان بریان فرستاد از آسمان سید کونین را گفت تو چه خواهی گفت رحمت و غفران از خداوند مهربان ...

... و همی من الدنیا صدیق مساعد

و گفته اند ذکر عصا در آیت اشارت است بسیاست شرعی کقوله ع لا ترفع عصاک عن اهلک و عرب گوید شق فلان العصا اذا خرج عن السیاسة المشروعة و حجر اشارتست به بنی اسراییل از آنک رب العالمین دلهای ایشان با سنگ برابر کرد و گفت فهی کالحجارة أو أشد قسوة یعنی که موسی خواست تا بنی اسراییل را با هم آرد و ایشان را بر راه استقامت دارد مداوایی طلب کرد از بهر ایشان که بهمگان برسد هم عالم را و هم جاهل را و ایشان را فایده دهد بر عموم همچنانک باران فایده دهد بر عموم بقعتها را هم آبادان و هم غیر آن رب العالمین موسی را گفت ایشان را بتازیانه شریعت سیاست کن و بر علم و عمل دار آن علم و عمل که جمله ارکان اسلام و ایمان بدان باز گردد و آن دوازده خصلت است که مصطفی ع در آن خبر معروف بیان کرد شش خصلت از آن بناء اسلامست یکی اقرار بوحدانیت الله دیگر اثبات نبوت مصطفی سدیگر نماز کردن چهارم زکاة دادن پنجم روزه داشتن ششم حج کردن و شش خصلت از آن بناء ایمان است یکی ایمان دادن بالله جل جلاله دیگر ایمان بفرشتگان سدیگر ایمان بکتابهای خداوند چهارم برسولان وی پنجم بروز قیامت ششم ایمان بقدر آن دوازده چشمه که درین آیت گفت اشارتست باین دوازده رکن که بناء اسلام و ایمان است و الله اعلم

میبدی
 
 
۱
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۶۵۵