گنجور

 
۱۸۱

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۴ - تسلط اشرار

 

ذکر فساد الاحاد و تسلط الأشرار

لشکری قوی از آن خوارزمشاه بهزار اسب بود و سالار ایشان حاجب بزرگش البتگین بخاری و همگان غدر و مکر در دل داشتند چون این حدیث بشنیدند بهانه یی بزرگ بدست آمد بانگ برآوردند که محمود را نزدیک ما طاعت نیست و از هزار اسب برگشتند دست بخون شسته تا وزیر و پیران دولت این امیر را که او را نصیحت راست کرده بودند و بلایی بزرگ را دفع کرده بجمله بکشتند و دیگران همه بگریختند و روی پنهان کردند که آگاه بودند از کار و صنعت آن بی خداوندان و آن ناجوانمردان از راه قصد دار امارت کردند و گرد اندر گرفتند و خوارزمشاه بر کوشک گریخت آتش زدند کوشک را و بدو رسیدند و بکشتندش و این روز چهارشنبه بود نیمه شوال سنه سبع و اربعمایه و عمر این ستم رسیده سی و دو سال بود و در وقت برادر- زاده او را ابو الحرث محمد بن علی بن مأمون بیاوردند و بر تخت ملک بنشاندند و هفده ساله بود و البتگین مستولی شد بر کار ملک بوزارت احمد طغان و این کودک را در گوشه یی بنشاندند که ندانست حال جهان و هر چه خواستند میکردند از کشتن و مال و نعمت ستدن و خان و مان کندن و هر کس را که با کسی تعصب بود بر وی راست کردن و زور تمام چهار ماه هوا ایشان را صافی بود و خانه آن ملک را بدست خویش ویران کردند و آن رفت از ایشان که در کافرستان بنرفتی بر مسلمانان

چون امیر محمود رضی الله عنه برین حال واقف شد خواجه احمد حسن را گفت هیچ عذر نماند و خوارزم بدست آمد ناچار ما را این خون بباید خواست تا کشنده داماد را بکشیم بخون و ملک میراث بگیریم وزیر گفت همچنین است که خداوند میگوید اگر درین معنی تقصیر رود ایزد عز ذکره نپسندد از خداوند و ویرا بقیامت ازین بپرسد که الحمد لله همه چیزی هست هم لشکر تمام و هم عدت ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸۲

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۵ - عاصی شدن هارون

 

... منازعه عبد الجبار و هارون

و چون گذشته شد بحصار دبوسی که از بخارا بازگشت چنانکه در تصنیف شرح کرده ام و هرون را از بلخ باز فرستادند و پس از آن احمد عبد الصمد را بنشابور خواندند و وزارت یافت و پسرش عبد الجبار از رسولی گرگان بازآمد و خلعت پوشید بکدخدایی خوارزم و برفت و بواسطه وزارت پدر آنجا جباری شد و دست هرون و قومش خشک بر چوبی ببست هرون تنگدل شد و صبرش برسید و بد- آموزان و مضربان ویرا در میان گرفتند و بر کار شدند و بدان پیوست گذشته شدن ستی برادر هرون بغزنین که صورت کردند که او را بقصد از بام انداختند و خراسان آلوده شد بترکمانان اول که هنوز سلجوقیان نیامده بودند و نیز منجمی بهرون بازگفت و حکم کرد که او امیر خراسان خواهد شد باورش کرد و آغازید مثالهای عبد الجبار را خوار داشتن و بر کردهای وی اعتراض کردن و در مجلس مظالم سخن از وی در ربودن تا کار بدانجای رسید که یک روز در مجلس مظالم بانگ بر عبد الجبار زد و او را سرد کرد چنانکه بخشم بازگشت و بمیان درآمدند و گرگ آشتی یی برفت و عبد الجبار مینالید و پدرش او را فریاد نمیتوانست رسید که امیر مسعود سخن کس بر هرون نمی شنید و با وزیر بد میبود و هرون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد اوانها کردی و کارش پوشیده میماند تا دو هزار و اند غلام بساخت و چتر و علامت سیاه و جباری سلاطین پیش گرفت و عبد الجبار بیکار بماند و قومش و لشکرها آمدن گرفت از هر جانبی و رسولان وی بعلی تگین و دیگر امرا پیوسته گشت و کار عصیان پیش گرفت و ترکمانان و سلجوقیان با او یکی شدند که هر سالی رسم رفته بود که از نور بخارا با اندرغاز آمدندی و مدتی ببودندی

و کار بدان جایگاه رسید که عبد الجبار را فروگیرد و وی جاسوسان داشت بر هرون و تدبیر گریختن کرد و متواری شدن و ممکن نبود بجستن شب چهارشنبه غره شهر رجب سنه خمس و عشرین و اربعمایه نیمشب با یک چاکر معتمد از خانه برفت متنکر چنانکه کس بجای نیاورد و بخانه بو سعید سهلی فرود آمد که با وی راست کرده بود و بو سعید ویرا در زیرزمین صفه پنهان کرده بود و این سردابه در ماه گذشته کنده بودند این کار را چنانکه کس بر آن واقف نبود دیگر روز هرون را بگفتند که عبد الجبار دوش بگریخته است سخت تنگدل شد و سواران فرستاد بر همه راهها بازآمدند هیچ خبر و اثر نیافته و منادی کردند در شهر که در هر سرای که او را بیابند خداوند سرای را میان بدونیم زنند و جستن گرفتند و هیچ جای خبر نیافتند و ببو سعید تهمت کردند حدیث بردن عبد الجبار بزیرزمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند و امیر مسعود ازین حال خبر یافت سخت تنگدل شد و طرفه آن بود که با وزیر عتاب کرد که خوارزم در سر پسرت شد و وزیر را جز خاموشی روی نبود خان و مانش بکندند و زهره نداشت که سخن گفتی ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸۳

ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد دهم » بخش ۷ - کشته شدن هارون

 

... کشته شدن عبد الجبار و بازگشت اسمعیل

چون خبر بشهر افتاد که هرون رفت تشویشی بزرگ بپای شد شکر خادم برنشست و برادر هرون را اسمعیل ملقب بخندان در پیش کرد با جمله غلامان خداوند مرده و پا از شهر بیرون نهادند روز آدینه بیستم جمادی الأخری و شهر بیاشفت و عبد الجبار شتاب کرد که ویرا نیز اجل آمده بود که چون خندان و شکر و غلامان برفتند او از متواری جای بیرون آمد و قصد سرای امارت کرد و سهلی میگفت که بس زود است این برنشستن صبر باید کرد تا شکر و خندان و غلامان دو سه منزل بروند و همچنین آلتونتاشیان بیایند و لشکرهای سلطانی بتو رسد که شهر بدو گروه است و آشفته فرمان نبرد و پیل براند و غوغایی بر وی گرد آمد کما قیل فی المثل اذا اجتمعوا غلبوا و اذا تفرقوا لم یعرفوا و آمد تا میدان و آنجا بداشت و بوق و دهل میزدند و قوم عبد الجبار از هر جای که پنهان بودندی میآمدند و نعره می برآمد و تشویشی بپای شد سخت عظیم شکر از کرانه شهر بازتاخت با غلامی پانصد آراسته و ساخته و نزدیک عبد الجبار آمد و اگر عبد الجبار او را لطفی کردی بودی که آرامی پیدا شدی نکرد و گفت شکر را ای فلان فلان تو شکر غلامان را گفت دهید و از چپ و راست تیر روان شد سوی پیل تا مرد را غربیل کردند و کس زهره نداشت که ویرا یاری دادی و از پیل بیفتاد و جان بداد و رسنی در پای او بستند رندان و غوغا و گرد شهر می کشیدند و بانگ میکردند

اسمعیل خندان و آلتونتاشیان باز قوت گرفتند و قوم عبد الجبار کشته و کوفته ناپدید شدند و کسان فرستادند بمژده نزدیک اسمعیل که چنین اتفاقی بیفتاد نیک برگرد و بشهر بازآی اسمعیل سخت شاد شد و مبشران را بسیار چیز داد و نذرها کرد و صدقه ها پذیرفت و سوی شهر آمد چاشتگاه روز شنبه بیست و هشتم جمادی- الأخری و شکر و غلامان و مردم شهر پذیره شدند و وی در شهر درآمد و بکوشک قرار گرفت و شهر را ضبط کردند و جنباشیان گماشتند و آن روز بدین مشغول بودند تا نیمشب تا آنچه نهادنی بود با اسمعیل نهادند و عهدها کردند و مال بیعتی بدادند ...

ابوالفضل بیهقی
 
۱۸۴

هجویری » کشف المحجوب » باب لُبس المرقعات » بخش ۳ - فصل

 

... و اندر حکایات است که چون احمدبن خضرویه به زیارت بویزید رحمهما الله آمد قبا داشت و چون شاه شجاع به زیارت بوحفص آمد قبا داشت و آن لباس معهود ایشان نبود که اندر اوقات نیز مرقعه داشتندی و وقت بودی که نیز جامه پشمین داشتندی یا پیراهن سفید پوشیدندی چنان که آمدی

و نفس آدمی معتاد است و با عادات مر آن را الفتی بود و چون چیزی وی را عادت شد چون طبیعتی شود و چون طبع شد حجاب گردد و از آن بود که پیغمبر علیه السلام گفت خیر الصیام صوم أخی داود بهترین روزه ها روزه برادر من داود است علیه السلام گفتند یا رسول الله آن چگونه باشد گفت آن که روزی روزه داشتی و روزی نداشتی تا نفس را عادت نشود و وی بدان محجوب نگردد

و اندر این معنی درست تر ابوحامد دوستان مروزی بوده است رحمة الله علیه که جامه ای بدو درپوشیدندی مریدان وی آنگاه کسی را که بدان حاجت بودی فراغت آن می جستی چون خالی بودی آن جامه از وی برکشیدی وی نه مر پوشنده را گفتیچرا می پوشی و نه برکشنده را گفتی چرا می برکشی ...

هجویری
 
۱۸۵

هجویری » کشف المحجوب » باب ذکر اهل الصّفّة » بخش ۱ - باب ذکر اهل الصُّفَّة

 

... ۵- و دیگر گنج علم و خزینه حلم ابومسعود عبدالله بن مسعود الهذلی رضی الله عنه

۶- و دیگر متمسک درگاه حرمت و پاک از عیب و آفت عتبة بن مسعود برادر عبدالله رضی الله عنه

۷- و دیگر سالک طریق عزلت و معرض از عصایب زلت المقداد بن الاسود رضي الله عنه ...

... ۱۰- و دیگر درج سعادت و بحر قناعت عتبة بن غزوان رضی الله عنه

۱۱- و دیگر برادر فاروق و معرض از کونین و مخلوق زید بن الخطاب رضی الله عنه

۱۲- و دیگر خداوند مجاهدات اندر طلب مشاهدات ابوکبشه مولی پیغمبر رضی الله عنه ...

هجویری
 
۱۸۶

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهم من الصَّحابَةِ و التّابعینَ و مُتابِعیهم، رضی اللّه عنهم أجمعین » بخش ۵ - ۴ ابوالحسن علی بن ابی طالب، کرّم اللّه وجهه

 

و منهم برادر مصطفی و غریق بحر بلا و حریق نار ولا و مقتدای اولیا و اصفیا ابوالحسن علی بن ابی طالب کرم الله وجهه

او را اندر این طریق شأنی عظیم و درجتی رفیع است و اندر دقت عبارت از اصول حقایق حظی تمام داشت تا حدی که جنید رحمه الله گفت شیخنا فی الأصول و البلاء علی المرتضی شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن علی مرتضی است رضی الله عنه یعنی اندر علم و معاملت امام این طریقت علی است رضی الله عنه از آن که علم این طریقت را اهل این اصول گویند و معاملاتش بجمله بلا کشیدن است ...

هجویری
 
۱۸۷

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی ذکر أئمَّتِهِم من اهل البیت » بخش ۳ - ۲ ابوعبداللّه الحسین بن علی بن ابی طالب، رضی اللّه عنهما

 

... و وی را کلام لطیف است اندر طریقت حق و رموز بسیار و معاملت نیکو از وی روایت آرند گفت أشفق الإخوان علیک دینک

شفیق ترین برادران تو بر تو دین توست از آن چه نجات مرد اندر متابعت دین بود و هلاکش اندر مخالفت آن پس مرد خردمند آن بود که به فرمان مشفقان بود و شفقت آن بر خود بداند و جز بر متابعت آن نرود و برادر آن بود که نصیحت نماید و در شفقت نبندد

و اندر حکایات یافتم که روزی مردی به نزدیک وی آمد و گفت یا فرزند رسول خدای عز و جل مردی درویشم و اطفال دارم مرا از تو قوت امشب می باید حسین وی را گفت بنشین که ما را رزقی در راه است تا بیارند بسی برنیامد که پنج صره بیاوردند از نزد معاویه اندر هر صره ای هزار دینار و گفتند که معاویه از تو عذر می خواهد و می گوید این قدر در وجه کهتران صرف فرماید کرد تا بر اثر این تیمار نیکوتر داشته آید حسین رضی الله عنه اشارت کرد که بدان درویش دهید آن پنج صره بدو دادند و از وی عذرها خواست که بس دیر ماندی و این بس بی خطر عطایی بود که یافتی و اگر ما دانستیمی که این مقدار است تو را انتظار ندادیمی ما را معذور دار که ما از اهل بلاییم و از همه راحت دنیا باز مانده ایم و مرادهای دنیای خود گم کرده ایم و زندگانی به مراد دیگران می باید کرد ...

هجویری
 
۱۸۸

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۸ - ۸ ابوعلی فُضَیل بن عیاض، رضی اللّه عنه

 

... چون به هوش بازآمد گفت یا فضیل مرا پندی بده گفت یا امیر المؤمنین پدرت عم مصطفی بود -صلوات الله علیه- از وی درخواست که مرا بر قومی امیر کن گفت یا عم بک نفسک تو را بر تن تو امیر کردم یعنی که یک نفس تو در طاعت خدای بهتر از هزار سال طاعت خلق تو را لأن الإمارة یوم القیامة الندامة از آن چه امیری روز قیامت به جز ندامت نباشد

هارون گفت اندر پند زیادت کن گفتچون عمر بن عبدالعزیز را به خلافت نصب کردند سالم بن عبدالله و رجاء بن حیوة و محمد بن کعب القرظی را -رحمهم الله- بخواند و گفت من مبتلا شدم بدین بلیات تدبیر من چیست که من این را بلا می شناسم هر چند مردمان نعمت انگارند یکی گفت اگر خواهی که فردای قیامت تو را نجات باشد پیران مسلمانان را چون پدر خود دان و جوانان را چون برادران و کودکان را چون فرزندان آنگاه با ایشان معاملت چنان کن که اندر خانه با پدر و برادر و فرزند کنند که همه دیار اسلام همخانه توند و اهل آن عیالان تو زر أباک و أکرم أخاک و أحسن إلی ولدک زیارت کن پدر را و کرامت کن برادر را و نیکویی کن با فرزند آنگاه فضیل گفت یا أمیر المؤمنین من از روی خوب تو بر آتش دوزخ می بترسم که گرفتار شود بترس از خدای -تعالی- و حق وی بهتر از این بگزار

پس هارون گفت تو را وام هست گفت بلی وام خداوند است بر من طاعت وی اگر بگیرد مرا بدان ویل بر من گفت یا فضیل وام خلق می گویم گفت حمد و سپاس و شکر مر خدای را -جل جلاله- که مرا از او نعمت بسیار است و هیچ گله ندارم از او تا با بندگان وی بکنم آنگاه هارون صره ای زر هزار دینار پیش وی نهاد و گفت این را در وجهی صرف کن فضیل گفت یا أمیر المؤمنین این پندهای من تو را هیچ سود نداشت و هم از اینجا جور اندرگرفتی و بیدادی آغاز نهادی گفتا چه بیداد کردم گفت من تو را به نجات می خوانم و تو مرا اندر هلاک می افکنی این بیدادی نبود هارون گریان شد و از پیش وی بیرون آمد و گفت یا فضل بن الربیع ملک به حقیقت فضیل است ...

هجویری
 
۱۸۹

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین » بخش ۴۳ - ۴۳ ابوبکر محمد بن عمر الوراق، رضی اللّه عنه

 

... از بزرگان مشایخ بود و از زهاد ایشان احمد خضرویه را دیده بود و با محمد بن علی صحبت داشته وی را کتب است اندر آداب و معاملات و مشایخ رحمهم الله وی را مؤدب الاولیاء خوانده اند

وی حکایت کندکه محمد بن علی رضی الله عنهما جز وی چند فرامن داد که اندر جیحون انداز مرا دل نداد اندر خانه بنهادم و بیامدم و گفتم انداختم گفت چه دیدی گفتم هیچ ندیدم گفت نینداخته ای بازگرد و اندر آب انداز بازگشتم و دلم را وسواس آن برهان بگرفت آن اجزا را اندر آب انداختم آب به دو پاره شد و صندوقی برآمد سرباز چون اجزا اندر او افتاد سر فراهم شد بازآمدم و حکایت کردم گفتا اکنون انداختی گفتم ایها الشیخ سر این حدیث چه بود با من بگوی گفت تصنیفی کرده بودم اندر اصول و تحقیق که فهم ادراک آن نمی توانست کرد برادر من خضر علیه السلام از من بخواست این آب را خداوند تعالی فرمان داده بود تا آن بدو رساند

از وی می آید که گفت الناس ثلاثة العلماء و الفقراء و الامراء فاذا فسد العلماء فسد الطاعة و إذا فسد الفقراء فسد الأخلاق و إذا فسد الأمراء فسد المعاش مردمان سه گروهند یکی عالمان ودیگر فقیران و سدیگر امیران چون امرا تباه شوند معاش خلایق و اکتساب ایشان تباه شود و چون علما تباه شوند طاعت و برزش شریعت بر خلق تباه و شوریده گردد و چون فقرا تباه شوند خوی ها بر خلق تباه شود پس تباهی امرا و سلاطین به جور باشد واز آن علما به طمع و از آن فقرا به ریا و تا ملوک از علما اعراض نکنند تباه نگردند و تا علما با ملوک صحبت نکنند تباه نگردند و تا فقرا ریاست یعنی مهتری نطلبند تباه نگردند از آنکه جور ملوک از بی علمی بود و طمع علما از بی دیانتی و ریای فقرا از بی توکلی پس ملک بی علم و عالم بی پرهیز و فقیر بی توکل قرنای شیاطین اند و فساد همه خلق عالم اندر فساد این سه گروه بسته است

هجویری
 
۱۹۰

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۱۱ - الکلام فی حقیقة الایثار

 

... سیاف گفت ای جوانمرد این شمشیر چنان چیزی مرغوب نیست که بدین رغبت پیش این آیند که تو آمدی و هنوز نوبت به تو نرسیده است

گفت آری طریقت من مبنی بر ایثار است و عزیزترین چیزها زندگانی است می خواهم تا این نفسی چند اندر کار این برادران کنم که یک نفس دنیا بر من دوست تر از هزار سال آخرت است از آن چه این سرای خدمت است و آن سرای قربت است و قربت به خدمت یابند

این سخن صاحب برید برگرفت و به خلیفه رفت و گفت خلیفه از رقت طبع و دقت سخن وی اندر چنان حال متعجب شد و کس فرستاد که اندر امر ایشان توقف کنید و قاضی القضات عباس بن علی بود حوالت حال ایشان بدو کرد وی هر سه را به خانه برد و آن چه پرسید از احکام شریعت و حقیقت ایشان را اندر آن تمام یافت و از غفلت خود اندر حق ایشان تشویر خورد آنگاه نوری گفت ایها القاضی این همه پرسیدی و هنوز هیچ نپرسیدی که خداوند را مردان اند که قیامشان بدوست و قعودشان بدو و نطق و حرکت و سکون جمله بدو زنده اند و پاینده به مشاهدت او اگر یک لحظه مشاهدت حق از ایشان گسسته شود خروش از ایشان برآید قاضی متعجب شد اندر دقت کلام و صحت حال ایشان چیزی نبشت به خلیفه که اگر این ها ملحداند من گواهی دهم و حکم کنم که بر روی زمین موحد نیست خلیفه مر ایشان را بخواند و گفت حاجت خواهید گفتند ما را به تو حاجت آن است که ما را فراموش کنی نه به قبول خود ما را مقرب دانی و نه به هجر مطرود که هجر تو ما را چون قبول توست و قبول تو چون هجر خلیفه بگریست و به کرامت ایشان را بازگردانید ...

... و در حکایات یافتم که ده کس از درویشان به بادیه فرو رفتند از راه منقطع شدند و تشنگی مر ایشان را دریافت و با ایشان یک شربت آب بود بر یک دیگر ایثار می کردند و کس نخورد تا همه از دنیا به تشنگی بشدند به جز یک کس وی گفت چون من دیدیم که همه رفتندمن آب بخوردم و به قوت آن باز به راه آمدم یکی وی را گفت اگر نخوردی بهتر بودی گفت یا هذا شریعت چنین دانسته ای که اگر نخوردمی قاتل نفس خود بودمی و مأخوذ بدان گفت پس ایشان قاتل نفوس خود بوده باشند گفتا نه از آن که از ایشان یکی می نخورد تا آن دیگر خورد چون جمله اندر موافقت فرو شدند من بماندم و آب لامحاله بر من واجب شد شرعی که آن آب بیاید خورد

و چون امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه بر بستر پیغمبر علیه السلام بخفت و پیغمبر با ابوبکررضی الله عنه از مکه بیرون آمدن و به غار اندر آمدند و آن شب کفار قصد کشتن پیغمبر علیه السلام داشتند خداوند تعالی جبرییل و میکاییل را گفت من میان شما برادری دادم و یکی را زندگانی درازتر از دیگری گردانیدم کیست از شما دو که ایثار کند مر برادر خود را بر خود به زندگانی و مرگ را اختیار کند هر دو مر خود را زندگانی اختیار کردند خداوند تعالی با جبرییل و میکاییل گفت شرف علی بدیدید و فضلش بر خود که میان وی و از آن رسول خود برادری دادم وی قتل و مرگ خود اختیار کرد و بر جای وی بخفت و جان فدای پیغمبر علیه السلام کرد و زندگانی بر وی ایثار کرد هر دو اکنون به زمین روید و یکی بر پایان وی نشست جبرییل گفت بخ بخ من مثلک یا ابن أبی طالب لأن الله تعالی یباهی بک علی ملایکته کیست چون توای پسر بوطالب که خداوند تعالی می به تو مباهات کند بر همه ملایکه و تو اندر خواب خوش خفته آنگه آیت آمد اندر شأن وی قوله تعالی و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد ۲۰۷/البقره

چون به محنت احد خداوند تعالی مؤمنان را آزموده گردانید زنی گوید از صالحات انصار که من بیرون آمدم با شربتی آب تا به کسی از آن خود دهم اندر حربگاه یکی را دیدم از کرام صحابه مجروح افتاده و نفس می شمرد به من اشارت کرد که از آن آب به من ده من آب بدو دادم مجروحی دیگر آواز داد که به من ده وی آب نخورد و مرا بدو اشارت کرد چون بدو بردم دیگری آواز داد وی نخورد و مرا گفت بدو بر همچنین تا هفت کس چون هفتم خواست که آب از من بستاند جان بداد بازگشتم گفتم دیگری را دهم هوشش رفته بود تا هر هفت درگذشتند آنگاه آیت آمد قوله تعالی و یؤثرون علی أنفسهم ولو کان بهم خصاصة ۹/الحشر ...

هجویری
 
۱۹۱

هجویری » کشف المحجوب » بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم » بخش ۲۳ - الکلامُ فی اظهار جنسِ المعجزةِ علی یدَی مَنْ یدٌعِی الْإلهیّة

 

... و از خواجه امام حزامی شنیدم به سرخس که گفت کودک بودم به محله ای رفته بودم از محله های باغستان به طلب برگ تود از برای مایه قز و بر درختی شدم گرمگاه و شاخ آن درخت می زدم شیخ ابوالفضل حسن رضی الله عنه بدان کوی برگذشت و من بر درخت بودم مرا ندید هیچ شک نکردم که او از خود غایب است و به دل با حق حاضر بر حکم انبساط سر برآورد و گفت بار خدایا یکسال بیشتر است تا مرا دنگی نداده ای که موی سر حلق کنم با دوستان چنین کنی گفت هم اندر حال همه اوراق و اصول درختان زر گشته بود آنگاه گفت عجب کاری همه تعریض ما اعراض است مر گشایش دل را با تو سخنی نتوان گفت

و از شبلی می آید که چهار هزار دینار به یک جمله به دجله انداخت گفتند چه می کنی گفت سنگ به آب اولی تر گفتند چرا به خلق ندهی گفت ای سبحان الله من به خدای چه حجت آرم که حجاب از دل خود برگیرم و بر دل برادر مسلمان بنهم شرط نباشد در دین که برادر مسلمان را از خود بتر خواهی

و این جمله حالت سکر است و شرح این گفته ام اما مراد این جا اثبات کرامات است ...

هجویری
 
۱۹۲

هجویری » کشف المحجوب » باب المحبّة و ما یتعلّق بها » بخش ۸ - فصل

 

و از مشایخ متصوفه بوده اند که زکات بستده اند و کس بوده است که نستده است از آن چه فقرشان به اختیار بوده است نستده اند که چون مال جمع نکنیم تا زکات نباید داد از ارباب دنیا هم نستانیم تایدشان علیا نباشد و از آن ما سفلی و آن که اندر فقر مضطر بوده اند بستده اند نه مر بایست خود را بل آن خواسته اند تا فریضه ای از گردن برادر مسلمانی بردارند چون نیست این بود ید علیا این بود نه آن اگر دست دهنده علیا بودی و دست ستاننده سفلی باطل بودی لقوله تعالی ویأخذ الصدقات ۱۰۴/التوبه و بایستی تا زکات دهنده فاضل تر بودی از ستاننده و این اعتقاد عین ضلالت بود پس ید علیا آن باشد که چیزی به حکم وجوب آن از برادر مسلمان بستاند تا بار آن ازگردن آن کس بردارد و درویشان دنیایی نی اند که ایشان عقبایی اند

اگر عقبایی بار دنیا از گردن دنیایی برنگیرد حکم فریضه بر وی لازم آید و به قیامت بدان مأخوذ گردد پس حق تعالی مر عقبایی را به بایستکی سهل امتحان کرد تا دنیاییان بدان بار فریضه را بتوانستند گزارد ولامحاله ید علیا ید فقرا باشد که بر موافقت حق ستاننده است از آن که حق خدای بر وی واجب بود و اگر ید ستاننده سفلی بودی چنان که گروهی از اهل حشو می گویند ید پیغمبران بایستی که سفلی بودی که ایشان حق خدای می بستاندند و بر غلط اند و می ندانند که به امر ستده اند و از پس پیغمبران ایمه دین هم بر این بوده اند که حق بیت المال می بستده اند و بر غلط است که آن ید سفلی ستاننده را گوید و خیر ید دهنده داند و این هر دو اصلی قوی است اندر تصوف و مضمون این محل به باب الجود و السخاء بود و من طرفی بدین پیوندم ان شاء الله و حسبنا الله و نعم الرفیق

هجویری
 
۱۹۳

هجویری » کشف المحجوب » باب الصّحبة و ما یتعلّق بها » بخش ۱ - باب الصّحبة و ما یتعلّق بها

 

قال الله تبارک و تعالی إن الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا ۹۶/مریم ای بحسن رعایتهم الإخوان

مؤمنانی که کردار ایشان نیکو بود خداوند عز و جل مر ایشان را دوست گیرد و دوست گرداند اندر دلها بدانکه دل ها نگاه دارند و حق های برادران بگزارند و فضل ایشان بر خود ببینند

وقال رسول الله صلی الله علیه و سلم ثلاث یصفین لک ود أخیک تسلم علیه إن لقیته و توسع له فی المجلس و تدعوه بأحب أسمایه

اینچه رسول صلی الله علیه فرمود از حسن رعایت و حفظ حرمت بود گفت دوستی برادران مسلمان را سه چیز مصفا کند یکی چون ببینی ورا سلام کنی اندر راه ها ودیگر جای بر وی فراخ کنی اندر مجلس ها و سدیگر او را به نامی خوانی که آن به نزدیک وی دوست ترین نام ها بود

قوله تعالی إنما المؤمنون إخوة فأصلحوا بین أخویکم ۱۰/الحجرات

جمله را تعطف و تلطف فرمود میان دو برادر مسلمان تا دلهایشان با یک دیگر خراشیده نباشد

و قوله علیه السلام أکثروا من الإخوان فان ربکم حیی کریم یستحیی أن یعدب عبده بین إخوانه یوم القیامة

برادران بسیار گیرید به حفظ ادب و معاملت نیکو کنید با ایشان که خدای عز و جل حیی و کریم است به شرم کرم خود بنده را عذاب نکند میان برادران وی روز قیامت اما باید که صحبت از برای خداوند را باشد عز و جل نه از برای هوای نفس را و حصول مراد و اغراض را تا به حفظ ادب آن بنده مشکور گردد

مالک دینار گفت مر داماد خود را مغیرة بن شعبة رضی الله عنهما کل أخ و صاحب لم تستفد منه فی دینک خیرا فانبذ عنک صحبته حتی تسلم

هر برادری و یاری که دین تو را از صحبت وی فایده ای آن جهانی نباشد با وی صحبت مکن که صحبت آن کس بر تو حرام بود معنی این ان بود که صحبت با مه از خود باید کرد یا با که که اگر با مه از خود کنی تو را از وی فایده ای باشد و اگر با که از خود کنی او را از تو فایده باشد اندر دین که اگر وی از تو چیزی آموزد دینی فایده دینی حاصل آید و اگر تو چیزی آموزی همچنان و از آن بود که پیغمبر علیه السلام گفت إن من تمام التقوی تعلیم من لایعلم کمال پرهیزگاری آموختن علم بود مر کسی را که نداند

و از یحیی بن معاذ الرازی رحمةالله علیه می آید که گفت بیس الصدیق صدیق تحتاج أن تقول له إذکرنی فی دعایک و بیس الصدیق صدیق تحتاج أن تعیش معه بالمداراة و بیس الصدیق صدیق یلجیک إلی الإعتذار فی زلة کانت منک ...

... مرد آن دین داردو آن طریق رود که دوست وینگاه کن تا دوستی و صحبت با که می دارد اگر صحبت با نیکان دارد وی گرچه بد است نیک است از آن چه آن صحبت او را نیک گرداند و اگر صحبت با بدان دارد وی گرچه نیک است بد است از آن چه بدانچه در ایشان است ورا رضاست چون به بد راضی باشد اگرچه وی نیک بود بد گردد

که اندر حکایات است که مردی گرد کعبه طواف می کرد و می گفت اللهم أصلح إخوانی یا رب تو برادران مرا نیک گردان وی را گفتند بدین مقام شریف رسیده ای چرا خود را دعایی نکنی که همه برادران را دعا کنی گفت رحمه الله ان لی إخوانا أرجع إلیهم فإن صلحوا صلحت معهم و إن فسدوا فسدت معهم مرا برادران اند چون بدیشان باز گردم اگر ایشان را در صلاح یابم من به صلاح ایشان صالح شوم و اگر به فسادشان یابم من به فساد ایشان مفسد شوم چون قاعده صلاح من صحبت مصلحان بود من برادران خود را دعا کنم تا مقصود من و از آن ایشان برآید ان شاء الله

و اساس این جمله آن است که نفس را سکون با عادت بود در میان هر گروهی که باشد عادت فعل ایشان گیرد از آن چه جمله معاملات و ارادت حق و باطل اندر وی مرکب است آن چه بیند از معاملات ارادت آن پرورش یابد اندر وی و غلبه گیرد بر ارادت دیگری و صحبت را اثری عظیم است اندر طبع و عادت را صولتی صعب تا حدی که باز به صحبت آدمی عالم می شود و طوطی به تعلم ناطق و اسب به ریاضت از حد عادت بهیمی به عادت آدمی آید و مثلهم این جمله نشان تأثیر صحبت است که کل عادت غریزی ایسان مقلوب گشته است ...

هجویری
 
۱۹۴

هجویری » کشف المحجوب » بابُ آدابِ الإقامة فی الصّحبة » بخش ۱ - بابُ آدابِ الإقامة فی الصّحبة

 

... و درجمله مقیم را جز رعایت آن کس واجب نیاید که او به رعایت حق مشغول بود و تارک حظ خود باشد و چون کسی به حظوظ خود اقامت کرد دیگری را باید تا وی را خلاف کند و چون باز به ترک حظ خود گرفت وی به حظ وی اقامت کند شاید تا اندر هر دو حال راه برده باشد نه راه زده

و معروف است اندر اخبار پیغمبر علیه السلام که وی سلمان را با بوذر غفاری برادری داده بود و هر دو از سرهنگان اهل صفه بودند و از رییسان و خداوندان باطن روزی سلمان به خانه ابوذر اندر آمد به زیارت عیال بوذر با سلمان از بوذر شکایت کرد که برادر تو به روز چیزی نمی خورد و به شب نمی خسبد سلمان گفت چیزی خوردنی بیار چون بیاورد بوذر را گفت ای برادر مرا می باید تا با من موافقت کنی که این روزه بر تو فریضه نیست ابوذر موافقت کرد چون شب اندر آمد گفت ای برادر می باید که اندر خفتن با من موافقت کنی الاثر إن لجسدک علیک حقا و إن لزوجک علیک حقا و إن لربک علیک حقا

چون دیگر روز بود بوذر به نزدیک پیغمبر علیه السلام آمد وی گفت من همان گویم یا باذر که دوش سلمان گفت ان لجسدک علیک حقا چون بوذر به ترک حظوظ خود بگفته بود سلمان به حظوظ وی اقامت کرد و ورد خود فرو گذاشت بر این اصل هرچه کنی صحیح و مستحکم آید ...

هجویری
 
۱۹۵

هجویری » کشف المحجوب » بابُ نومِهم فی السّفر و الحضر » بخش ۱ - بابُ نومِهم فی السّفر و الحضر

 

بدان که مشایخ را رضی الله عنهم اندر این معنی اختلاف بسیار است به نزدیک گروهی مسلم نیست مرید را که بخسبد جز اندر حال غلبه آنگاه که خواب را از خود بازنتواند داشت که رسول گفت صلی الله علیه و سلم النوم أخ الموت خواب برادر مرگ است پس زندگانی از خداوند تعالی نعمت است و مرگ بلا و محنت لامحاله نعمت اشرف از بلا بود

و از شبلی رحمة الله علیه می آید که گفت أطلع الحق علی فقال م نام غفل و من غفل حجب ...

هجویری
 
۱۹۶

هجویری » کشف المحجوب » باب آدابهم فی التّزویج و التّجرید » بخش ۲ - کشفُ الحجاب العاشر فی بیانِ منطقهم و حدودِ ألفاظهم و حقائقٍ معانیهم

 

... پس اوقات موحد دو وقت باشد یکی اندر حال فقد و دیگر اندر حال وجد یکی در محل وصال و دیگر در محل فراق و اندر هر دو وقت او مقهور باشد از آن چه در وصل وصلش به حق بود و در فصل فصلش به حق اختیارو اکتساب وی اندر آن میانه ثبات نیابد تا ورا وصفی توان کرد و چون دست اختیار بنده از روزگار وی بریده گردد آن چه کند و بیند حق باشد

و از جنید رضی الله عنه می آید که درویشی را دیدم اندر بادیه در زیر خار مغیلانی نشسته اندر جایی صعب با مشقت تمام گفتم ای برادر تو را چه چیز این جا نشانده است گفت بدان که مرا وقتی بود این جا ضایع شده است اکنون بدین جای نشسته ام و اندوه می گزارم گفتم چند سال است گفت دوازده سال است اکنون شیخ همتی در کار کند باشد که به مراد خود رسم و وقت بازیابم

جنید رحمة الله علیه گفت من برفتم و حج بکردم و وی را دعا کردم اجابت آمد و وی به مراد خود بازرسید چون باز آمدم وی را یافتم همانجا نشسته گفتم ای جوانمرد آن وقت بازیافتی چرا از اینجای فراتر نشوی گفت ایها الشیخ جایگاهی را می ملازمت کردم که محل وحشت من بود و سرمایه این جا گم کرده بودم روا باشد که جایی را که سرمایه آن جا بازیافتم و محل انس من است بگذارم شیخ بسلامت برود که من خاک خویش با خاک این موضع برخواهم آمیخت تا به قیامت سر از این خاک برآرم که محل انس و سرور من است ...

هجویری
 
۱۹۷

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶

 

... به زیر آوری چرخ نیلوفری را

نگر نشمری ای برادر گزافه

به دانش دبیری و نه شاعری را ...

ناصرخسرو
 
۱۹۸

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰

 

... ای خورده جهان و دیده دامش را

و آگاه کن ای برادر از غدرش

دور و نزدیک و خاص و عامش را ...

ناصرخسرو
 
۱۹۹

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱

 

... گرچه نور آمد به سوی عام نامش یا ضیا

ای برادر جز به زیر این ردا اندر نشد

این همه بوی و مزه بسیار با خاک آشنا

کشت زار ایزد است این خلق و داس اوست مرگ

داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا

اوت کشت و اوت خواهد هم درودن بی گمان ...

ناصرخسرو
 
۲۰۰

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

... بالا نشناسد کسی ز پهنا

انجام زمان تو ای برادر

آغاز زمان تو نیست و مبدا ...

... گمراه ز سرمای جهل و گرما

چون خار تو خرما شد ای برادر

یکرویه رفیقان شوندت اعدا ...

ناصرخسرو
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۹۵