گنجور

 
سنایی

از همه انبیا چو بخشش رب

یک تنست و همه‌ست اینت عجب

خلق او از نفیس‌تر موکب

عِرق او در شریفتر منصب

از پی صورتِ دل و جانش

پیش حکم خطاب و فرمانش

نقش پر چشم همچو نرگس‌تر

عقل پر گوش همچو سیسنبر

سیل نامد نهال کن‌تر از او

مرغ نامد قفص شکن‌تر ازو

همتش الرفیق الاعلی جوی

عزّتش لانبیّ بعدی گوی

شیخ را ساز و سوز داده چو شاب

خاک را آبروی داده چو آب

او ورا بنده بوده از سرِ جد

همه عالم ز پای او مسجد

رو که تا دامن ابد نیکو

کس نبیند به چشم خود چون او

در جهانی فگنده آوازه

با خود آورده سنّتی تازه

گشته ادیان خلق سیرت او

نیست ادراک بر بصیرت او

رشد قومی برای حق جویان

اهد قومی ز خوی خوش گویان

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]