گنجور

 
سنایی

باز را چون ز بیشه صید کنند

گردن و هردو پاش قید کنند

هر دو چشمش سبک فرو دوزند

صید کردن ورا بیاموزند

خو ز اغیار و عاده باز کند

چشم از آن دیگران فراز کند

اندکی طعمه را شود راضی

یاد نارد ز طعمهٔ ماضی

باز دارش ز خود پیاده کند

گوشهٔ چشم او گشاده کند

تا همه بازدار را بیند

خلق بر بازدار نگزیند

زو ستاند همه طعام و شراب

نرود ساعتی بی‌او در خواب

بعد آن برگشایدش یک چشم

در رضا بنگرد درو نه به خشم

از سرِِ رسم و عاده برخیزد

با دگر کس به طبع نامیزد

بزم و دستِ ملوک را شاید

صیدگه را بدو بیاراید

چون ریاضت نیافت وحشی ماند

هرکه دیدش ز پیش خویش براند

بی‌ریاضت نیافت کس مقصود

تا نسوزی ترا چه بید و چه عود

فرخ آنکو همه طعام و شراب

از مسبّب ستد نه از اسباب

رو ریاضت‌کش ارت باید باز

ورنه راه جحیم را می‌ساز

دیگران غافلند تو هُش‌دار

واندرین ره زبانت خامش‌دار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]