گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

مسعود که بود سعد سلمان پدرش

اندر سمجی است چون سنگ درش

در حبس بیفزود بر آتش خطرش

عودی است که پیدا شد از آتش هنرش

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

گفتم که گهی چند نپرسم خبرش

تا بوک برون شود تکبر ز سرش

خود هست کرشمه هر زمان بیشترش

اکنون من و زاری و شفیعان درش

خاقانی

او رفت و دلم باز نیامد ز برش

من چشم به ره، گوش به در بر اثرش

چشم آید زی گوش که داری خبرش

گوی آید زی چشم که دیدی دگرش

عطار

گفتم: «ز میان جان شوم خاک درش

تا بوک بود بر من مسکین گذرش»

او خود چو ز ناز چشم مینکُند باز

کی بر منِ دلسوخته افتد نظرش

اوحدالدین کرمانی

گفتم که یکی روز بپرسم خبرش

تابوک برون رود تکبّر زسرش

چون گشت کرشمه هر زمان افزونش

اکنون من و زاری و شفیعان درش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه