سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۴

خود درشتی گر ببیند کور چشم و کور دل

خواه با او مردمی کن خواه با او کژدمی

هر که از بی‌چشم دارد مردمی و شرم چشم

همچنان باشد که دارد چشم ز ارزن گندمی

مردمی کردن کی آید از خری کز روی طبع

چشم او بی‌مردمست و جسم او بی‌مردمی