گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سنایی

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

در صورت رستم شده از صورت حیزی

در واسطهٔ خازن و نقاش بدین شکر

با جان مترنم شده نیروی تمیزی

در کارگه و بارگه حکم و فنا یافت

جان و دل ما از دو سماعیل غمیزی

دین تازه شد از صدق سماعیل پیمبر

جان زنده شد از حذق سماعیل شنیزی

چونانک سنایی را زو قدر و سنا شد

ای بخت بد و گوی تو با بخت همی زی

ای در دل ما چو جان گرامی

وی همچو خرد به نیکنامی

آن دل که به خدمت تو پیوست

آورد بر تو جان سلامی

ماه از تو گرفت نور بخشی

کبک از تو گرفت خوش خرامی

با رحمت رویت از میانه

برخاسته زحمت حرامی

این چرخ رونده با همه چشم

نادیده جمال تو تمامی

این نور جمال تو ببیند

اندر غلط اوفتد گرامی

با تابش تو کران مبادا

چون دانش یوسف لجامی

 
 
 
عنصری

چون آب ز بالا بگراید سوی پستی

وز پست چو آتش بگراید سوی بالا

میبدی

اذا ما خلوت الدّهر یوما فلا تقل

خلوت و لکن قل علیّ رقیب‌

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست‌

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

محمد بن منور

زان باده که با بوی گل و گونۀ لعلست

قفل دَرِ گُرمست و کلید درِشادی

ادیب صابر

ای یافته از روی تو و رای تو دنیا

حسنی و جمالی و شکوهی و بهایی

از فهم تو و فکرت تو بر فلک طبع

نوری و شعاعی و فروغی و ضیایی

احوال مرا نزد تو دانی که نباشد

[...]

مولانا

باد آمد و با بید همی گوید: « هی هی،

این جنبش و این شورش و این رقص تو تا کی؟ »

می‌گوید آن بید، بدان باد: « ز خود پرس

ای برده مرا از سرو، ای داده مرا می

اندر تن من یک رگ، هشیار نماندست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه