مرا عشق نگارینم چو آتش در جگر بندد
به مژگان در همی دانم مرا عقد درر بندد
بیاید هر شبی هجران به بالینم فرو کوبد
بدان آید همی هر شب که چشمم بر سهر بندد
به یارم گفت وی را من که خواب من نبد ای جان
یقین دانم که گر گویم به رغم من تبر بندد
سحرگه صعبتر باشد مرا هجران آن دلبر
که جادو بندهای سخت در وقت سحر بندد
همی دانم من ای دلبر که هستم من غریب ایدر
ببینی محملم فردا شتربان بر شتر بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شدت عاشق و احساساتی درباره معشوق خود سخن میگوید. او عشق را همانند آتش در دل میبیند و از گریانی که هر شب بر او میافتد، غمگین است. شاعر با بیان اینکه خواب او به خاطر دوری از معشوق نمیآید، نشان میدهد که این دوری برایش بسیار سخت و عذابآور است. او همچنین به احساس غریبی خود اشاره میکند و میگوید که چگونه سرانجام معشوقش به او میرسد. در نهایت، شاعر به درد و رنج ناشی از جدایی از محبوب میپردازد و ابراز میکند که این جدایی با هر سپیدهدم سختتر میشود.
هوش مصنوعی: عشق محبوبم مانند آتش درونم را میسوزاند و به چشمانش نگاه میکنم. میدانم که این احساس، مرا به زنجیری از زیبایی و وابستگی میبندد.
هوش مصنوعی: هر شب دلتنگی و جدایی به سراغم میآید و به من نزدیک میشود، و من هر شب منتظرم که چشمانم بر ستارهها بیفتد.
هوش مصنوعی: من به محبوبم گفتم که خواب او را نمیخواهم، ای جان، مطمئنم که اگر بگویم چیزی برعکس میگوید، او با تبر به جان من میافتد.
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، دوری از محبوبم برایم سختتر میشود، چرا که او در آن زمان جادوی خود را به کار میگیرد و بندهایی محکم میبندد.
هوش مصنوعی: من میدانم که ای یار، من در اینجا غریب هستم و فردا شتربان سوار بر شترم، محملی را آماده میکند تا من را به سفر ببرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کسی کاندر صف گبران به بتخانه کمر بندد
برابر کی بود با آن که دل در خیر و شر بندد
ز دی هرگز نیارد یاد و از فردا ندارد غم
دل اندر دلفریب نقد و اندر ما حضر بندد
کسی کو را عیان باید خبر پیش مجال آید
[...]
نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد
هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد
طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را
که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد
گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد
[...]
بسا پیر مناجاتی که بیمرکب فرو ماند
بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد
چو احرام تماشای چمن آن سیمبر بندد
زطوق خود به خدمت سرو را قمری کمر بندد
اگر حسن گلوسوز شکر این چاشنی دارد
به حرف تلخ منقار مرا بر یکدیگر بندد
زدل چون در دو داغ عشق را مانع توانم شد؟
[...]
دل از ادنی کند آن کس که بر اعلی نظر بندد
شکوفه برگ افشاند که تا بادام تر بندد
ترا رفعت اگر باید ره افتادگی بسپر
ز بالا قطره میبندد که در پائین گهر بندد
نسوزد تا دل از عشقی به سر شوری نمیافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.