گنجور

 
سنایی

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد

آن درختی که همه عمر بکشتم به امید

دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او

بار چون داد دل او که مرا بار نداد

این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش

کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد

شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات

نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد

هر که او دل به غم یار دهد خسته شود

رسته آنست که او دل به غم یار نداد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۸۸ به خوانش مصطفی حسینی کومله
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم