گنجور

 
سنایی

موی چون کافور دارم از سر زلفین تو

زندگانی تلخ دارم از لب شیرین تو

خاک بر سر کردم از طور رخ پر آب تو

سنگ بر دل بستم از جور دل سنگین تو

مونس من ماه و پروین است هر شب تا به روز

زان رخ چون ماه و زان دندان چون پروین تو

زعفران‌ست از رخ من توده بر بالین من

ارغوان‌ست از رخ تو سوده بر بالین تو

گر مسلمان کشتن آیین باشد اندر کافری

در مسلمانی مسلمان کشتن‌ست آیین تو

رخنه افتد بی‌شک اندر دین تو زین کارها

کی پسندد عاشق تو رخنه اندر دین تو

 
 
 
صائب تبریزی

می شود روشن چراغ از چهره رنگین تو

بیمی از کشتن ندارد شمع بر بالین تو

مور هیهات است بیرون آید از دریای شهد

سبزه خط چون برآمد از لب شیرین تو؟

جای سیلی نقش بندد بر عذار نازکت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه