گنجور

 
سنایی

زلف چون زنجیر و چون قیر ای پسر

یک زمان از دوش برگیر ای پسر

زان که تا در بند و زنجیر توایم

از در بندیم و زنجیر ای پسر

عرصه تا کی کرد خواهی عارضین

چون گل بی خار بر خیز ای پسر

هر زمان آیی به تیر انداختن

هم کمان در دست و هم تیر ای پسر

زان که چشم بد بدان عارض رسد

زود در ده بانگ تکبیر ای پسر

آن لب و دندان و آن شیرین زبان

انگبین‌ست و می و شیر ای پسر

جست نتواند دل از عشق تو هیچ

جست که تواند ز تقدیر ای پسر

پای بفشارد سنایی در غمت

تا به دست آیی به تدبیر ای پسر

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شمارهٔ ۱۷۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

عشق آتش بود و عقل آب ای پسر

عشق خاکی و خرد باد ای پسر

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه