گنجور

 
سنایی

نماز شام من و دوست خوش نشسته بهم

گرفته دامن شادی شکسته گردن غم

سپرده لاله به پای و بسوده زلف به دست

گرفته دوست به دام و کشیده رطل به دم

ز چرخ زهره به زیر آمده به زاری زیر

ز کوه کبک به بانگ آمده به نالهٔ بم

نشانده شعله ز انگشتها به بادهٔ خام

فشانده حلقه ز انگشتها ز زلف به خم

نه از رفیق گریغ و نه از فراق دریغ

نه در میانه تکلف نه از زمانه ستم

مر بر آمده ناگاه شوق از دل و جان

که زخم آن به دلم زد هزار شوق صنم

خجسته شوقی با صدهزار جوق نشاط

گزیده و جدی با صدهزار فوج نغم

زمین و چرخ خبر یافته ز حال دلم

بمانده خیره و پوشیده جامهٔ ماتم

همی گشاده هوا بر زمین شراع گهر

همی کشیده فلک بر هوا بساط ظلم

ظلام مشرق بر چهر روز مستولی

سواد مغرب در طبع چرخ مستحکم

مرا دل اندر راه و دو دیده در حرکات

بجسته از بر یار و نشسته بر ادهم

سیاه رنگ ولیکن جهان بدو روشن

برین صفت رود آری مه چهارده هم

چگونه ادهمی آن ادهمی که من ز برش

چنان نشستم و چون بر فراز دیوان جم

بسهم شیر و بتن زنده پیل و چشم چراغ

چو عزم بر سر کوه چو وال در دل یم

قوی قوایم و فربه سرین و چیده میان

دراز گردن و آهخته گوش و گرد شکم

به پیشم اندر راهی و وادی و دشتی

درشت و صعب و سیه چون شعار کفر و ظلم

اگر چه کوه و بیابان و بیشه بود به پیش

همی زدم شب تاریک هر سه را بر هم

برین صفت همه شب تا ز لاجورد هوا

هزار شعله برآمد چو صد هزار علم

به مرغزاری کان روشنایی اندر وی

هزار قصر بدیدم چو قصر فخرامم

به شعر اوست همه افتخار و ناز عرب

به ذکر اوست همه اصل احتشام عجم

تفاخری که کند او ز روی تحقیقی

تفاخریست مسلم چو نصرت آدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

دژم شده ست مرا جان از آن دو چشم دژم

بخم شده ست مرا پشت از آن دو زلف بخم

لبم چو خاک درو باد سرد خواسته شد

دلم بر آتش وز دیده گشته وادی زم

مشعبد است غم عشق هر کجا باشد

[...]

فرخی سیستانی

همی روم سوی معشوق با بهار بهم

مرا بدین سفر اندر ،چه انده ست و چه غم

همه جهان را سر تا بسر بهار یکیست

بهار من دو شود چون رسم به روی صنم

مرا بتیست که بر روی او به آذرماه

[...]

قطران تبریزی

خلاف بود همیشه میان تیغ و قلم

کنون ببخت ملک متفق شدند بهم

چگونه کلک که بر دشمنان و بر یاران

از اوست راحت و محنت از اوست شادی و غم

ضعیف جسم و تن خصم از او شده است ضعیف

[...]

مسعود سعد سلمان

نهاد زلف تو بر مه ز کبر و ناز قدم

کراست دست بر آن مشک گون غالیه شم

چو بود عارض تو لاله طبیعی رنگ

مگر نمود مرا عنبر طبیعی خم

بهاری روی تو از زلف تو فزون گشته ست

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۶ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

گهی ز مشک زند برگل شگفته رقم

گهی ز قیر کشد بر مه دو هفته قلم

گهی زندگره زلف او سر اندر سر

گهی شود شکنِ جَعدِ او خَم‌ اندر خَم

رخش چو لاله و بر لاله از شکوفه نشان

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه