گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صامت بروجردی

باز از غم رقیه دل پر ز آه کردم

چون یاد گفتگویش با نعش شاه کردم

گفت ای سر از فراغت جان را تباه کردم

امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم

تو خوب تر ز ماهی من اشتباه کردم

بابا بگیر دستم دیگر ز پا فتادم

از بس که وصل رویت بر خویش وعده دادم

شکر خدا که گردید آخر روا مرادم

دوشینه پیش رویت آئینه را نهادم

روز سفید خود را آخر سیاه کردم

اینگونه بی‌وفیی از تو گمان نبودم

پیش از جدایی تو ای کاش مرده بودم

تا طعنه یتیمی از کس نمی‌شنودم

هر صبح فکر رویت تا شامگه نمودم

هر شام یود مویت تا صبحگاه کردم

می‌خواستی ز اول از من جدا نگردی

تا من نمی‌کشیدم ز اطفال رنگ زردی

دردی به سینه دارم اما چگونه دردی

تو آنچه دوش کردی از تیر غمزه کردی

امشب من آنچه کردم از برق آه کردم

آن شب که در ره شام راست به نیزه دیدم

با آن نگاه حسرت آه از جگر کشیدم

پنهان ز خوف اعدا سوی تو می‌دویدیم

صد گوشمال خوردم تا یک سخن شنیدم

صدره به خون طپیدم تا یک نگاه کردم

برگو یزید کافر دیگر به ما ببخشد

سجاد را به غربت زین ابتلا ببخشد

برماستم کند بس گوید خدا ببخشد

خواجه به روز محشر جرم مرا ببخشد

کز وعده عطایش عمری گناه کردم

شاها به ماتم تو شب تا سحر نخفتم

درد دلم تو دانی دیگر به کس نگفتم

چون (صامت) در عزایت در مقال سفتم

در عاشقی فروغی من هر غزل که گفتم

یک جا گریز او را بر نام شاه کردم