گنجور

 
صامت بروجردی

گفت شه تشنه لبان زیر تیغ

آب ز شمشیر مرا آرزوست

از پی پرواز سر کوی یار

پر ز پر تیر مرا آرزوست

کز غمت ای اکبر رعنا جوان

تا که بسوزم همه کون و مکان

آه جهانگیر مرا آرزوست

طفل یتیم حسن مجتبی

گفت که ای عمه مرا کن رها

جان کنم اندر ره عمم فدا

باغ جنان در بر شهزاده‌ها

اصغر بی‌شیر مرا آرزوست

بست چو شمر از ره جور و ستم

سلسله بر بازوی صید حرم

گفت از این سلسله زینب چه غم

همدم خود در ره شام خراب

ناله زنجیر مرا آرزوست

(صامت) از این واقعه دردناک

زن به سر و جامه به تن ساز چاک

تا شوی از این غم عظمی هلاک

بهر عزای شه دین زیر خاک

قوت تحریر مرا آرزوست