گنجور

 
صامت بروجردی

زد قاصد بزم عزا با قامت خم

از نو به عالم بیرق ماه محرم

لرزید از این ماتم به عالم عرش اعظم

پشت فلک گردید دو تا زین غصه و غم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

از نونهال ماه غم از ره رسیده

رنگ و رخ مهتاب از ماتم پریده

خار غم هجران به چشم ما خلیده

زد شعله محنت به جان خلق عالم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سمابار دیگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

عرش خدا شد از عزا نو سیه پوش

ملک و ملک کردند راحت را فراموش

کروبیان گشتند یکجا محو و مدهوش

بر سر زنان گردید حوا همچو آدم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

اندر مدینه کن خبر خیرالنسا را

رو در نجف آگاه کن شیر خدا را

بر گو به فخر انبیا شال عزا را

در گردن اندازد کشد افغان دمادم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سما بار دیگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

پیر و جوان یکباره دل از دست داده

مرد و زن اندر بزم ماتم رو نهاده

گویا حسین تشنه لب بی‌سر فتاده

با خنجر خشک از عطش اندر لب یم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

گردش به کام دشمنان ای چرخ تا کی

کو دادخواهی تا کنم این شکوه با وی

کاندر سر نی کرد جا در مجلس می

آن سر که کردی صد چو عیسی زنده از دم

وقت عزا شد ماتم به پا شد

ارض و سما بار دگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

آن سر که مهر از شرم رویش در حجابست

کی درخور خاکستر و بزم شرابست

چون بخت (صامت) گوییا گردون به خوابست

ورنه چرا ویران نشد اوضاع عالم

وقت عزا شد ماتم به پا شده

ارض و سما بار دیگر ماتم‌سرا شد

وقت عزا شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode