گنجور

 
صامت بروجردی

نیست دردی که ز هر گوشه مهیای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

شمیر نیلی کند که از ظلم رخ دختر تو

کودک مضطر تو

مگر این سوخته دل دخت دل‌آرای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

تنت امروز چنین سرمه صفت می‌نگرم

خاک عالم به سرم

با خبر خواهرت از امشب و فردایت و نیست

خیز کاین جای تو نیست

به جز از چشم من و چشمه زخم بدنت

جان به قربان تنت

خون فشان چشم کسی بهر تماشای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

غیر زنجیر که در بستن ما بسته کمر

ای شه تشنه جگر

هیچکس نیست که دربند سروپای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست

خسروا (صامت) محزون ز عزایت شب و روز

گویند از ناله سوز

کارزوئی به دلم غیرتمنای تو نیست

خیز کاین جای تو نیست