گنجور

 
صامت بروجردی

یا علی این عم تاجدار

ای بهر غم بی‌کسان را غمگسار

یاورم شو گشته محنت کار من

برد اجل نزدیک منزل یار من

جان زهرا می‌شود قربان تو

لحظه‌ای دیگر بود مهمان تو

طایر روحم ز تن بگشوده بال

بس دلم بگرفته زین عالم ملال

کرده‌ام از نعمت آباد جهان

با تن رنجور و جسم ناتوان

سوی گلزار جنان سازم سفر

شوق دیدار پدر دارم بسر

با پدر خواهم حکایت‌ها کنم

ز امتان وی شکایت‌ها کنم

گویم ای باب کرام تاجدار

بعد تو شد دختر بی‌غمگسار

ای پدر بین پهلوی بشکسته‌ام

بازوی از تازیانه خسته‌ام

ای پدر بنگر عذار نیلیم

زد عمر از کین به ضرب سیلیم

آتش بیداد زد در خانه‌ام

سوخت از بهر غضب کاشانه‌ام

کرد از ضرب در آن شوم پلید

محسن شش‌ماهه‌ام از کین شهید

اوفکند ای خسرو عالی‌جناب

بر گلوی شوهرم از کین طناب

لیک با تو ای امام ارجمند

باشدم این دم وصیتهای چند

اولا ای شهریار بحر و بر

گر بدی از من تو دیدی درگذر

چون تنم سازی نهان در زیر گل

ساز زهرا به جان و دل بحل

بعد من ای جان و ای جانان من

می نپوشی دیده از طفلان من

طفل بیمارم به دوران مضطر است

در جهان چون مرغ بی‌بال و پر است

گر حسن افسرده گردد از الم

از غمش در سینه خون گردد دلم

گر حسینم را بیازاد کسی

کرده آزار دل زارم بسی

زینب و کلثوم زار مضطرم

دختران نورس غم پرورم

کس نیازارد دل غمناکشان

گرچه با غم شد سرشته خاکشان

آن دو بی‌کس را نه وقت ابتلاست

محتت ایشان به دشت کربلاست

آن زمان کافند حسینم روی خاک

با تن صداره چون گل چاک چاک

شمر بنشیند به روی سینه‌اش

تا برد سر از تن بی‌کینه‌اش

واندر آن صحرا کنند از بی‌کسی

استغاثه در بر هر ناکسی

رحم کی سازد کسی بر حالشان

می‌کند آزرده‌تر احوالشان

می‌شوند از جور اعدا دستگیر

هم در آن وادی غریب و هم اسیر

وز بلای کوفه گویم یا ز شام

شرح این غم کی توان گفتن تمام

مختصر کن (حاجبا) زین بیشتر

شعله ماتم مزن بر خشک وتر