گنجور

 
سام میرزا صفوی

جوانی بغایت دردمند و بی تعین است و بسی فضایل دارد. از جمله در رمل و نجوم از بی نظیران است و بر دقت ذهن و وقوف بر غث و ثمین شعر از بی بدلان است طبعش در اصناف و اسالیب سخن چسبان چنانکه از اشعار او قیاس توان کرد :

کجا در خاطر آن مه در آیم

نشسته گرد خواری بر رخ از عشق

بچشم غیر از آن رو کم نمایم

در وصلش زنم هر دم ضمیری

که تا بر خود بلا را در گشایم

دل بکوی یار و من بسیار دور افتاده ام

او به دل نزدیک و من از یار دور افتاده ام

آنچه می بینم به رویت نیست در روی دگر

ورنه میدادم ز جورت دل به بدخوی دگر

زآنهمه خواری کنی با من که میدانی نماند

پای رفتن ز آستانت بر سر کوی دگر

شود از خواب بیدار و چو بیند روی در رویم