جز باد همدمی نه که با او زنم دمی
جز باده مونسی نه که از دل برد غمی
جز دیده کو به خون رخ ما سرخ میکند
در کار ما نکرد کس از مردمی، دمی
خوردم هزار زخم ز هر کس به هیچ یک
رحمی نکرد بر من مسکین به هر مرهمی
دریای عشق در دل ما جوش میزند
ز آنجا سحاب دیده ما میکشد نمی
سرمست عشق را ز دو عالم فراغت است
زیرا که دارد او به سر خویش عالمی
زان پیش روی بر در او داشتم که داشت
روی زمین غباری و پشت فلک خمی
سلمان مگوی را ز دل الا به خود که نیست
در زیر پرده فلک امروز مرحمی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تنهایی و غم خود سخن میگوید و بیان میکند که هیچکس جز باد و باده (شراب) در کنار او نیست. او به زخمهایی که از دیگران خورده اشاره میکند و میگوید هیچکس به او رحم نکرده است. عشق در دل او به شدت وجود دارد و اشکهایش از آن ناشی میشود. شاعر همچنین میگوید که عاشق به باعث بینیازی از دنیا، به عشق خود غرق شده است و میفهمد که عشق او برتر از هر چیز دیگری است. در نهایت، او از حالتی خاص و درک عمیق از عشق صحبت میکند که ویژه خود اوست.
هوش مصنوعی: گفتن آهنگم را جز باد و دوستانی که به تقلید از آن باد ماندگار نیستند، نمیزنم. تنها دوست من، شراب است که میتواند از دل من اندوه را ببرد و مرا شاد کند.
هوش مصنوعی: تنها چشمهایی که به چهرهی ما نگاه میکنند، آن را از اشک مینگرند و کسی در کار ما از روی انسانیت و محبت کاری نکرده است، حتی برای لحظهای.
هوش مصنوعی: من از هر کسی زخمهای زیادی خوردم و هیچکدام بر من که نادار و بینوا هستم، رحم نکردند. هر چقدر هم که تلاش کردم تا خودم را درمان کنم، باز هم بهبود نیافتم.
هوش مصنوعی: دل ما مملو از احساسات قوی عشق است و از همین منبع، اشکهایمان به دلمان میریزد.
هوش مصنوعی: مست عشق، از همه چیز رهاست و از دو دنیا بینیاز است، زیرا او در سر خود دنیایی دارد که به آن مشغول است.
هوش مصنوعی: پیش از این، در حالی که در برابر او ایستاده بودم، مشاهده میکردم که روی زمین غباری پدید آمده و در آسمان نشانههایی از خمیده شدن وجود دارد.
هوش مصنوعی: سلمان، دل خود را به کسی نگو، مگر به خودت، زیرا امروز در زیر آسمان، درمانی وجود ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا خوی ابر گل رخ تو کرده شبنمی
شبنم شدهست سوخته چون اشک ماتمی
... این مصرع ساقط شده ...
کاندر جهان به کس مگرو جز به فاطمی
کی مار ترسگین شود و گربه مهربان؟
[...]
ای آدمی به صورت و بیهیچ مردمی
چونی به فعل دیو چو فرزند آدمی؟
گر اسپ نیست استر و نه خر، تو هم چن او
نه مردمی نه دیو، یکی دیو مردمی
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
[...]
آمد بهار خرم و آورد خرمی
وز فر نوبهار شد آراسته زمی
خرم بود همیشه بدین فصل آدمی
با بانگ زیر و بم بود و قحف در غمی
صدر جهان رسید بشادی و خرمی
در دوستان فزونی و در دشمنان کمی
شاه جهان و صدر جهان شاد و خرم است
جاوید باد شاه بشادی و خرمی
ای شاه راز طلعت فرخنده فال تو
[...]
در عالم کفایت عقل مجسمی
وز غایت لطافت روح مسلمی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.