ترک من میآیی و دلها به یغما میبری
روی پنهان میکنی، دل آشکارا میبری
دی دل من بردهای، امروز دین اکنون مرا
نیم جانی مانده است، آن نیز فردا میبری
آنچه گفتی: بود بالایش مرا ای دل منت
منکرم زیرا که خود را بس به بالا میبری
کفر زلفت را به دین من میخرم زیرا به دین
سر فرو میآورد، لیکن تو در پا میبری
من نمیدانم کزین دل بردنت مقصود چیست؟
بارها گفتی: نخواهم برد، اما میبری
چند گویی یک زمان آرام گیر و صبر کن
چون کنم کارام و صبر و طاقت از ما میبری
من چو وامق باختم در نرد سودایت روان
زین روان بازی چه سودم چون تو عذرا میبری
هیچ عاقل در سر کویت به پای خود نرفت
زلف میآری به صد زنجیر و آنجا میبری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که سقف آشیان را تا ثریا میبری
پایه دیوار هستی را به دریا میبری
خود ببین امروز تا آخر به فردا میبری
چند مال مردمان را بیمحابا میبری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.