گنجور

 
سلمان ساوجی

باز آمدی ای بخت همایون به سعادت

چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند

چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر

همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن

او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم

تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند

با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم

کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار

گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟

چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت

 
 
 
ناصر بخارایی

کافِر چه گنه کرد و مسلمان چه عبادت

دیباچهٔ عشق است کسی را چه ارادت

چه صومعه،‌ چه میکده، چه دیر، چه کُهسار

چه کفر،‌ چه ایمان، چه نحوست، چه سعادت

در مسجد تو شیخ مقلد چه در آئیم

[...]

جهان ملک خاتون

ای بر دل من مهر تو هر لحظه ز یادت

یکبار نظر کن به من از روی ارادت

یک لحظه مرا یاد نکردی ز سر لطف

شرم از من بیچاره ی دلسوخته بادت

آن کس که مرا از تو به ناکام جدا کرد

[...]

صفی علیشاه

بر پای تو ریزیم چو ما جان به ارادت

حاجت چو بخونریزی و آشوب و جلادت

ور زانکه ترا این بود اندیشه و عادت

زی شاد و بزه‌ساز کمانرا بر شادت

نازیم بر آن پنجه و بازو بزیادت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه