کمترین صید سر زلف کمند تو منم
چون تو ای دوست به هیچم نگرفتی چه کنم؟
در درونم به جز از دوست دگر چیزی نیست
یوسفم دوست من آلوده به خون پیرهنم
درگذشت از سر من آب ولی گر دهدم
آشنایی مددی دستی و پایی بزنم
جان چه دارد که نثار ره جانان سازم؟
یا که سر چیست که در پای عزیزش فکنم؟
با خیال تو نگردد دگری در نظرم
جز حدیث تو نیاید سخنی در دهنم
شور سودای من و تلخی عیشم بگذار
بنگر ای خسرو خوبان که چه شیرین سخنم
قوت کندن سنگ ارچه چو فرهادم نیست
سنگ جانم روم القصه و جانی بکنم
ساقیا باده، که من بر سر پیمان توام
در من این نیست که پیمانه و پیمان شکنم
مطربا راه برون شد بنما، سلمان را
به در دوست که من گمشده در خویشتنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و وابستگی عمیق خود به دوستش میپردازد. او خود را کمترین صید در دام محبتی میداند که از طرف دوستش به او نرسیده است. درون او تنها عشق به دوستش وجود دارد و خود را در این عشق به یوسف تشبیه میکند که پیرهنش به خون آغشته است. او از خود میپرسد که جانش چه ارزشی دارد اگر نتواند برای عشقش فدا کند و از وجود خود به خاطر معشوقش نمیگذرد. به این ترتیب، شاعر با بیان احساساتش، به فقدان و دوری از محبوب اشاره میکند و از ساقی (شرابفروش) درخواست میکند که او را به دوستش برساند. در نهایت، ناتوانی خود در دنیای بیرون و گمگشتگی در عشق را ابراز میکند.
هوش مصنوعی: من تنها شکار کمندی که تو با زلف خود انداختی هستم، اما چون تو ای دوست به هیچ و پوچ من را نگرفتهای، نمیدانم چه باید بکنم؟
هوش مصنوعی: درون من تنها محبت دوست وجود دارد و در واقع من مانند یوسف هستم که لباسش به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که من از مشکلات و سختیها میگذرم و احساساتی درونم دارم، اما اگر به من کمک شود و در این راه دوستانی پیدا کنم، میتوانم بر مشکلات غلبه کنم و به پیش بروم.
هوش مصنوعی: زندگیام چه ارزشی دارد که آن را در راه محبوب فدای کنم؟ یا اینکه چیست ارزش سرم که بخواهم آن را در پای او نهادن؟
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو کسی دیگر در نظر من نمیآید و جز داستان تو، هیچ سخنی در دهانم جاری نمیشود.
هوش مصنوعی: میگوید: بگذار که من در این اشتیاق و شور و شوق خود باشم و تلخیهای زندگی را نادیده بگیرم. ای شاه خوبان، فقط نگاه کن که چقدر دلنشین و شیرین صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: اگرچه من مانند فرهاد قدرت کندن سنگ را ندارم، اما از تمامی نیرویم برای روح و جانم میگذرم و داستانی را به پایان میرسانم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، باده بیاور، چرا که من به عهد تو وفادارم. در وجود من نیست که پیمانه را بشکنم و به عهد خود بیوفا شوم.
هوش مصنوعی: ای مطرب، به من نشان بده که چگونه میتوانم از دل و درون خود خارج شوم و به سوی دوست بروم، چون من در گمشدگی خودم میگردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم
تا شکمشان ندرم، تا سرشان برنکنم
تا به خونشان نشود معصفری پیرهنم
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
[...]
یارب از عشق چه سرمستم و بیخویشتنم
دست گیریدم تا دست به زلفش نزنم
گر به میدان رود آن بت مگذارید دمی
بو که هشیار شوم برگ نثاری بکنم
نگذارم که جهانی به جمالش نگرند
[...]
دوستکامی که در آفاق چنان نیست منم
زانکه پرورده مخدوم زمانه حسنم
بلبل نعمت فضلم چو علی وچه عجب
که شکفته است گل خلق نبی در چمنم
این کم از شعر عمادیست اگر با شش ماه
[...]
چون ندارم سر یک موی خبر زانچه منم
بی خبر عمر به سر میبرم و دم نزنم
نا پدیدار شود در بر من هر دو جهان
گر پدیدار شود یک سر مو زانچه منم
مشکل این است که از خویشتنم نیست خبر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.